چکیده: «تدبر» اصلاح ويژهاى است كه كلام وحيانى، آن را تنها براى غور و ژرفانديشى در كل قرآن برگزيده است، و كاربردى جز در قرآنشناسى ندارد.
در محافل و منابع قرآنى و در حلقههاى تفسير، كلام و اخلاق، تا به حال از واژه تدبر و از ريشه و مشتقات و مفهوم آن، سخن بسيار رفته است. اما چه بسا كه در مفهومشناسى آن، در تعابير مترادف گونهاى همچون، تفكر، تعقل، تفقّه، تذكر، آينده نگرى و نيوشيدن كلام حق باجان و دل متوقف ماندهاند.
اين كه جايگاه هر يك از تعابير و واژهها در چيدمان سخن وحى چگونه بوده؟ در سامانه وجودى انسان با كدام يك از حواس شناخته شده در ارتباطند؟ چه ارتباط معنادارى ميان آنها وجود دارد؟ هر كدام چه نقشى را در روح و روان انسان ايفا مىنمايند؟ هر كدام چه نقشى را در روح و روان انسانى ايفا مىنمايند؟ تدبر با واژههاى مشابه خود چه وجوه اشتراك و افتراقى دارند؟ پرسشهايى هستند كه تا كنون چندان مورد توجه قرار نگرفته است.
مقاله حاضر، اين پرسشها را با استناد به دلايل قرآنى و گاه روايى، پاسخ گفته و در حد خود، نقاب از عروس معناى تدبر باز مىگشايد
كليد واژهها: تدبر، تفكر، تعقل، تفقّه، تذكر.
1) «اَفَلا يَتَدَبَّروُنَ القُرآنَ اَمْ عَلى قلوبٍ اَقْفالُها» (محمد/ 24)
«آيا در قرآن تدبّر نمىكنند، يا بر دلهايشان قفلهاست؟»
2) «كتابٌ اَنْزَلناهُ اِلَيْكَ مُباركٌ لِيَدَّبَّروُا آياتِهِ و لِيَتَذَكَّروُ اُولُوالاَلبابَِ.» (ص/ 29)
«اين كتاب پربركتى است كه بر تو نازل كردهايم تا در آيات آن تدبّر كنند و خردمندان متذكّر شوند.»
3) «اَفَلا يَتَدَبَّروُنَ الْقُرآن وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً.» (نساء/ 82)
«آيا درباره قرآن تدبّر نمىكنند؟ اگر از سوى غير خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مىيافتند.»
مفسّران و نويسندگان علوم قرآنى، در معنا و مفهوم تدبّر در قرآن، زياد و زيبا نوشتهاند؛ امّا از وادى تعريف لغوى چندان پافراتر ننهادهاند. نمونههايى از تعاريف آنان چنين است:
راغب اصفهانى، كه از ناموران واژهشناسى قرآن است. در كتاب «مفردات الفاظ قرآن» آنجا كه به ريشه و مشتقات واژه «دبر»1 مىپردازد، به رغم اينكه لغت تدبّر سه بار در قرآن آمده است، هيچ اشارهاى بدان نكرده و هيچ معنايى براى آن نمىآورد.
فقيه دامغانى مىنويسد: «التدبّر: التفكّر»2 «تدبر يعنى تفكّر در قرآن.»
مجمع البيان: «افلا يتدبّرون القرآن» بأن يتفكروا فيه و يعتبروا به و قيل: افلا يتدبّرون القرآن فيقضوا ما عليهم من الحق»3
«چرا در قرآن تدبّر نمىكند» تا در نتيجه در آن تفكّر كنند و عبرت بگيرند؛ و گفته شده كه معناى آيه اين است كه چرا در قرآن تدبّر نمىكنند تا حقّى كه به گردن دارند ادا كنند.»
تفسير ابى السّعود: «افلا يتدبّرون القرآن» اى اَلا يلاحظونَه و لا يتصفحونَه و ما فيه من المواعظ و الزّواجِر حتّى لايقعوا فيما وقعوا فيه من الموبقات.»4
«افلا يتدبّرون القرآن» يعنى: چرا به قرآن توجه نمىكنند و در آن و در مواعظ و منهيّات آن به دقت نمىنگرند تا در آنچه مايه گناه و هلاكت است گرفتار نشوند.»
تفسير روح البيان: «التدبّر، النظر فى دبر الامور و عواقبها. اَلا يلاحظون القرآن، فلا يتصفحونه و ما فيه من المواعظ و الزواجر حتى لايقعوا فى المعاصى الموبقة»5
«تدبر يعنى آيندهنگرى در كارها...» و در ادامه همان توضيح ابى السعود را مىآورد كه در بالا ترجمه شد.
الميزان: «تدبّر يعنى گرفتن چيزى بعد از چيز ديگرى است و در مورد آيات قرآن به معناى تأمّل در آيه پس از آيه ديگر و يا تأمّل بعد از تأمّل است.»6
تفسير نمونه: «تدبّر» از ماده «دبر» (بر وزن أبر( به معنى بررسى نتايج و عواقب چيزى است؛ به عكس تفكّر كه بيشتر به بررسى علل و اسباب چيزى گفته مىشود.»7
جلال الدين سيوطى: «تدبّر و انديشيدن در معناى قرآن هنگام قرائت سنّت است؛ زيرا كه همان مقصود اعظم و مطلوب اهمّ است؛ و به وسيله آن سينهها فراخ گشته و دلها نورانى مىشود. خداوند متعال مىفرمايد: «كتاب انزلناهُ اِلَيْكَ مباركٌ لِيَدَّبَّروا آياته»؛ و نيز فرموده: «اَفلا يَتَدَبِّرون القرآن»؛ و چگونگى آن بدين گونه است كه دلش را با انديشيدن در معناى آنچه تلفّظ مىكند مشغول دارد؛ و معناى هر آيه را بشناسد؛ و در اوامر و نواهى تأمّل كند؛ و باور آنها را به خاطر بسپارد؛ كه اگر در گذشته در آن تقصير كرده عذرخواهى و استغفار نمايد؛ و اگر به آيه رحمتى رسيد، خرسند شده و آن را از درگاه الهى درخواست كند؛ و چون به آيه عذاب بگذرد، ترسناك گشته و به خداوند، پناه برد؛ و هر گاه آيهاى متضمّن تنزيه پروردگار باشد، او هم تنزيه و تعظيم كند؛ و وقتى به آيه دعايى برسد تضرّع و طلب نمايد.»8
چنانكه مشاهده مىشود، در ميان تعاريفى كه براى «تدبّر» نوشتهاند، تعريف سيوطى جامعترين تعريفى است كه در يك خلاصهنگارى مىتوان آن را آورد. تعريف سيوطى را شايد بتوان خلاصهتر از اين هم بيان كرد؛ امّا هر چه هم خلاصه كنيم، در قالب هيچ كدام از واژههاى چهارگانه تفكّر، تعقّل، تذكّر و تفقّه به مفهوم واقعى آن نمىتوان دست يافت.
تدبّر، واژه بسيار وسيعترى از آن واژگان چهارگانه است كه در قرآن آمده است. تدبّر، ضمن اينكه با عناصر تفكّر، تعقّل، تذكّر و تفقّه آميخته است، در درجات و مراتب بالاترى از آنها قرار دارد. تدبّر، نفوذ آگاهانه كلام وى در قلبها وجريان آن در شريانهاى وجود انسانهاى مؤمن و پرهيزگار براى ايجاد تحوّل و خدايى شدن است. به قول اقبال لاهورى:
نقش قرآن چون در اين عالم نشست
نقشهاى پاپ و كاهن را شكست
فاش گويم آنچه در دل مضمر است
اين كتابى نيست چيز ديگر است
چون كه در جان رفت جان ديگر شود
جان چو ديگر شد جهان ديگر شود
اكنون براى بازشناسى مفاهيم چهارگانه شناخت قرآن: «تفكّر، تعقل، تذكّر و تفقّه» و وجه افتراق آنها با مفهوم تدبّر، نياز به توضيحاتى است كه بايد بدان پرداخت؛ اما پيش از آن براى تبيين موضوع، در آغاز مرورى بر منابع شناخت قرآن ضرورى مىنمايد.
حسّ، عقل و قلب، اساسىترين ابزار شناخت در انسان مىباشند. برخى از دانشمندان، طبيعت و تاريخ را هم با هويّت استقلالى نگريسته و آن دو را نيز جزء ابزار شناخت مطرح كردهاند. حال به توضيح مختصرى درباره هر يك از آنها مىپردازيم:
انسان داراى حسهاى متعددى است. دانشمندان تا كنون به ده نوع از آن پى بردهاند كه عبارتند از:
بينايى، شنوايى، چشايى، بويايى، بساوايى (= لامسه)، سردى و گرمى، تعادل و جهتيابى، وضعى و عضلانى (= حس جنبش)، المى (= رنج جسمانى)، و داخلى و درونى.
«اگر انسان فاقد حس باشد و اگر فرض كنيم فاقد همه حواس باشد، فاقد همه شناختها خواهد بود... اگر انسان كور مادرزاد به دنيا بيايد، امكان ندارد كه از يكى از رنگها يا از يكى از شكلها و فاصلهها تصوّرى داشته باشد. با هر لفظى، با هر لغتى بخواهيد به او رنگ را بشناسانيد، يا يك چيزى كه داراى يك رنگ است بخواهيد رنگش را براى او بيان كنيد ]براى او قابل درك نخواهد بود9]
قرآن در يكى از آياتش، ديدگاه خود را در مورد ابزار شناخت چنين مطرح مىفرمايد:
«وَ اللَّهُ اَخرَجَكُمْ مِن بُطوُنِ اُمَّهاتِكُم لاتَعلَمونَ شيئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمعَ وَ الاَبصارَ وَ الأفئدَةَ...» (نحل/ 78)
«شما را از شكم مادرانتان بيرون آورده، در حالى كه هيچ چيز نمىدانستيد، و براى شما گوش و چشم و قلب قرار داد.»
قرآن مجيد در اين آيه شريفه، سه عنصر اساسى و مهم شناخت را كه هيچ شناختى جز از مسير آنها ممكن نيست، يادآور شده، و بقيه ابزار را كه به عنوان عناصرى محرك و فعال كننده آن ابزارهاى اصلى مىباشد، به تناسب موضوع، در ديگر آيات مطرح فرموده است.
چه بسا كه انسان تصاويرى را نگاه مىكند و صداهايى را مىشنود، و نسبت به آنها - ناخود آگاه - عكسالعمل هم نشان مىدهد؛ امّا چون دل به آن نداده - يعنى با چشم دل نديده و با گوش دل نشنيده - هيچ نقشى از آن صحنه و هيچ ذهنيّتى از آن صدا را در خود نخواهد داشت.
از اين رو، هر كارى كه از انسان صادر مىشود، آن گاه آگاهانه خواهد بود كه قلب هم در آن كار، دخالت و حضور داشته باشد؛ و گرنه آن مىشود كه سعدى گفته است:
«هرگز وجود حاضر و غايب شنيدهاى
من در ميان جمع و دلم جاى ديگر است».10
«حسّ، شرط لازم شناخت است؛ امّا شرط كافى نيست. علاوه بر حواس، انسان به يك امر و يا امور ديگرى نياز دارد. انسان براى شناختن، به نوعى تجزيه و تحليل و گاهى به انواع تجزيه و تحليل نياز دارد.
تجزيه و تحليل كار عقل است. تجزيه و تحليلهاى عقلى، ]همان[ دستهبندى كردن اشياء است؛ و اشياء را در مقولههاى مختلف دستهبندى كردن.»11«آن قوهاى كه «تجريد»12 مىكند، آن قوّهاى كه تعميم مىدهد، آن قوّهاى كه تجزيه و تركيب مىكند، آن قوهاى كه حتى كليّات را تركيب مىكند، تجزيه مىكند، ما اين را قوّه عاقله مىگوييم.»13
«تا وقتى كه ما سر و كارمان به حسّ محض باشد و پاى عمل در كار نباشد، اسمش استقراء است... وقتى كه پاى عمل در ميان بيايد، پاى عقل هم در كار مىآيد، اين اسمش آزمون است؛ آزمايش است.»14
«استقراء، اعتبار ظنى و گمانى دارد؛ ولى تجربه اعتبار يقينى و برهانى دارد.»15
«عقل، با تجزيه، تركيب، تجريد، انتزاع،تعميم و تعميق مفاهيم حسى، شناختهاى جديدى مىسازد، كه اين شناختها ميوههاى عقل و غذاى زندگى علمى و فلسفى انسان است.»16
سومين منبع شناخت در وجود انسان قلب است...؛ واژه قلب كه در فارسى به «دل» ترجمه مىشود، سه معنا دارد:
1) تلمبه خانه خون
2) عقل يا مركز فكر و انديشه
3) مركز شناختها و آگاهىهايى كه نه حسّى است و نه عقلى كه از عمق وجود انسان، به طور ناخودآگاه مىجوشد.17
نكته بسيار دقيق و مهم در مورد معناى سوم قلب اين است كه با مراجعه به احاديث اسلامى مشخص مىشود كه قلب، به معناى روح، مصدر و منبع اصلى همه شعورها و شناختها و آگاهىها و احساسات انسان است؛ و منابع سه گانه شناخت دريچههايى است كه روح از طريق آنها با جهان هستى ارتباط برقرار مىكند.18
قلب انسان، مانند جسم او، داراى حواسّى است كه انسان با اين حواس مىتواند حقايقى را ادراك كند كه از طريق حواس ظاهر و از طريق عقل قابل درك نيست.19
پاسكال مىگويد:
«به وجود خدا دل گواهى مىدهد نه عقل؛ و ايمان از اين راه به دست مىآيد. دل دلايلى دارد كه عقل به آن دسترسى ندارد.»20
قرآن مجيد نيز جايگاه ايمان را قلب معرفى مىفرمايد:
«قالتِ الأعرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤمِنوُا و لكنْ قولوا اَسْلَمنا و لَمَّا يَدْخُلِ الايمانُ فِى قُلوُبِكُمْ...» (حجرات/ 14)
«عربهاى باديهنشين گفتند: «ايمان آوردهايم» بگو «شما ايمان نياوردهايد، بلكه بگوييد: اسلام آوردهايم. زيرا ايمان هنوز در قلبهاى شما وارد نشده است.»
«يكى از منابع ]شناخت[ طبيعت است. طبيعت يعنى عالَم جسمانى، عالَم زمان و مكان، عالَم حركت، همين عالَمى كه ما الآن در آن زيست مىكنيم و با حواس خودمان با آن در ارتباط هستيم.»21
«... اكثر صاحبنظران، طبيعت را يك منبع براى شناخت مىدانند.»22
«افلاطون، طبيعت را منبع شناخت نمىداند؛ چون رابطه انسان با طبيعت از طريق حواس است؛ و جزئى است؛ و او جزئى را حقيقت نمىداند.»23
شهيد مطهرى در پاسخ به اين سئوال كه آيا: «اساساً قرآن، فقط و فقط، اقبال به طبيعت كرده است؟» چنين مىگويد:
«اينها يك افكارى است كه قبل از قرآن، ميان مردم رايج بوده است، و اهميت قرآن به اين است كه خواسته است افكار و انديشههاى بشر را از توجه به اين درون گرايىها و اين ذهنيّتگرايىها منحرف كرده و او را عينيّت گرا و طبيعتگرا بكند.
نه يك آيه، نه دو آيه، نه ده آيه، بلكه در دهها آيه، بشر را متوجه مطالعه عالم مىكند؛ متوجه مطالعه تاريخ مىكند؛ متوجه مطالعه نظامات اجتماعى مىكند؛ متوجه مطالعه خودش و نفس خودش و درون خود مىكند؛ ]امّا[ به عنوان يك شيى از اشياء طبيعت؛ ولى نه به معناى روى گرداندن از هر چه معنويت است؛ از هر چه درونى است؛ از هر چه باطن است. قرآن به ظاهر توجه كرده است، بدون آنكه از باطن اعراض كرده باشد. اين حرف كه توجه قرآن فقط به فقط به ظاهر و محسوس و طبيعت است، بسيار غلط است.
... درون گرايى و برونگرايى اسلام، دوش به دوش هم هستند... اسلام، فعاليت بيرونى كه از معنويت تهى باشد، باطل مىداند.»24
پس، سير طبيعت، تنها براى شناخت طبيعت محض نيست؛ بلكه براى شناخت خداى طبيعت و براى رسيدن به خالق طبيعت و نفوذ ايمان او در قلب است:
«الّذين يَذْكروُن اللَّهَ قياماً و قُعوُداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرونَ فِى خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانِكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ.» (آل عمران/ 191)
«همانها كه خدا را در حال ايستاده و نشسته و خوابيده ياد مىكنند و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند؛ ]مىگويند[ بارالها! اينها را بيهوده نيافريدهاى؛ منزّهى تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار.»
همين طور در ديگر آيات هم ارتباط طبيعت با ماوراى طبيعت كاملاً محسوس است كه بيان همه آنها در مجال اين بحث نيست.
«قرآن، تاريخ را به عنوان يك منبع شناخت عرضه مىدارد. ممكن است بگويى كه خوب، طبيعت، تاريخ را هم شامل است. البته درست است كه تاريخ هم به يك اعتبار، جزء طبيعت است؛ ولى تاريخ يعنى: جامعه انسانى در حال حركت و در حال جريان. آياتى كه ما در قرآن داريم، مانند: «قل سيروا فى الارض» علناً به ما مىگويد: برويد و در زمين گردش كنيد؛ چرا اينها در زمين گردش نمىكنند؟ البته منظورش فقط مطالعه نيست؛ بلكه مطالعه تاريخ نيز است. يعنى برويد آثار تاريخ را مطالعه كنيد؛ و بعد ببينيد كه اين زندگى و جامعه بشر چه تحولات تاريخى كرده است.»25
اكنون پس از آشنايى با منابع شناخت كه در تعريف و تبيين مفاهيم پنجگانه قرآنى: تفكّر، تعقل، تذكّر، تفقّه و تدبّر از آنها بهره خواهيم برد، جا دارد كه از ردهبندى مرتبه هر كدام از مفاهيم مذكور هم اطلاعاتى در دست داشته باشيم، البته نگارنده، ردهبندى صريحى از مفاهيم چهارگانه در منابع اسلامى نديده است؛ اما از آنجا كه چيدمان آيات الهى در قرآن بنا به دستور خداوند متعال و نظارت مستقيم پيامبر بزرگوار اسلامصلى الله عليه وآله صورت گرفته، و از مشيّت و اراده معنادارى تبعيت مىكند، از اين رو در ردهبندى آن مفاهيم را با دلايلى كه در زير مىآوريم، به اين ترتيب صحيح مىپنداريم: تفكّر، تعقّل، تفقّه، تدبّر و تذكّر؛ زيرا
1) در سوره نحل، به ترتيب چنين مىفرمايد:
«هُوَ الَّذى اَنْزَلَ مِنَ السَّماءَ ماءً لَكُم مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فيهِ تُسيمونَ. يَنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّيتونَ و النَّخلَ و الْاَعنابَ وَ مِنْ كُلَّ الَّثمراتِ اِنَّ فِى ذلكِ لايَةٌ لِقَوْمِ يَتَفَكَّرونَ» (نحل/ 10-11)
«او كسى است كه از آسمان، آبى فرستاد؛ كه نوشيدن شما از آن است؛ و گياهان و درختانى كه حيوانات خود را در آن به چرا مىبريد نيز از آن است. با آن (آب) براى شما زراعت و زيتون و نخل و انگور، و از همه ميوهها مىروياند؛ مسلماً در اين، نشانه روشن براى انديشمندان است.»
«وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيلَ و النَّهارَ و الشَّمسَ و القَمَرَ و النُّجومُ مُسَخَّراتٌ بَأَمْرِهِ اِنَّ فِى ذلكَ لآياتِ لِقَومٍ يَعقِلونَ» (نحل/ 12)
«او شب و روز و خورشيد و ماه را مسخّر شما ساخت، و ستارگان نيز به فرمان او مسخّر شمايند؛ در اين، نشانههايى است براى گروهى كه عقل خود را به كار مىگيرند.»
«وَ مَا ذَرَأ لَكُمْ فِى الارْضِ مُخْتَلِفاً اَلوانُهُ اِنَّ فى ذلك لايَةً لقومٍ يَذَكَّروُنَ.» (نحل/ 14)
«مخلوقاتى را كه در زمين به رنگهاى گوناگون آفريده نيز مسخّر ساخت؛ در اين نشانه روشن است براى گروهى كه متذكّر مىشوند.»
مشاهده مىكنيد اين آيات كه به دنبال شناساندن خداوند متعال به گروههاى مختلف اجتماعى است، از مرحله بديهيات عقلى آغاز و به مراحل پيچيدهتر بعدى پرداخته، و به ترتيب؛ تفكّر، تعقّل و تذكّر را متناسب با موضوع آيه، مطرح فرموده است. ما چنانچه در مطالب بعدى روشن خواهيم كرد، حوزه عمل دو عنصر تعقّل و تفكّر همانا در وجود انسان، عقل است. يعنى همه افرادى كه داراى عقلند، مىتوانند با بكارگيرى ابزارهاى حسّى، آنها را فعّال نموده و در رفاه و آسايش زندگى خود مورد بهرهبردارى قرار دهند.
2) بر خلاف دو عنصر قبلى كه جايگاه آنها محدود به حوزه عقل بود، سه عنصر «تفقّه»، «تدبّر» و «تذكّر» از جايگاه برتر قلبى برخوردارند؛ يعنى از حوزه عقل عبور كرده و در حوزه قلب آرام مىگيرند. جايگاه و خاستگاه اصلى آنها قلب بوده، و همواره با ايمان معنوى همراهند.
3) تفكّر و تعقّل در موضوعى، آن گاه كه با صبغه ايمان مىآميزند و به عنوان اعتقاد معنوى در قلب مىنشينند، عبارت «تفقّه» را بر خود بر مىگزيند؛ و آن گاه كه اين اعتقاد قلبى و معنوى خود را با تمام وجود در عمل با اعضا و جوارح انسانى نشان مىدهد، اصطلاحاً «تدبّر» گفته مىشود؛ كه بالاترين مراتب شناخت به شمار مىرود؛ و امّا عنصرى كه همه عناصر و مراحل شناخت بالا را آسيبشناسى نموده و به بازانديشى در فكر و عمل، و پويايى دايمى فرا مىخواند، «تذكّر» مىگويند.
«تفكّر» از ريشه «فكر» است. فكر در فرهنگ فارسى به مفهوم انديشه، و «تفكّر» به مفهوم «انديشيدن» آمده است. در ادبيات عرب هم، «فكر» و «تفكّر» اين گونه معنا شده است:
«اعمال العقل فى المعلوم للوصول إلى معرفة المجهول»26
«به كار بردن عقل در معلومات، براى رسيدن به شناخت مجهولات )كه همان مفهوم انديشيدن و بررسى را مىرساند.»
«الفكرُ ترتيبُ امورٍ معلومةٍ لِلتَّادّى إلى مجهولٍ»27
«فكر ]عبارت از[ مرتّب ساختن امور معلوم است براى منجر شدن به ]كشف [مجهول.»
براى رسيدن به معناى تفكّر در قرآن، در آغاز بايسته است به آياتى كه در آن دستور به تفكّر آمده است، مرورى داشته باشيم:
«الّذين يَذْكُرونَ اللَّه قِياماً و قُعوداً و عَلى جنوبِهِمْ و يَتَفَكَّروُن فِى خَلقِ السماواتِ وَ الارضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عذابَ النّارِ.» (آل عمران/ 191)
«همانان كه خدا را در حال ايستاده، نشسته و خوابيده، ياد مىكنند، و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند، ]مىگويند[: پروردگارا! اينها را بيهوده نيافريدهاى؛ منزّهى تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار.»
«يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرعَ و الزَّيتُونَ و النَّخيلَ و الاَعنابَ و مِن كُلِّ الَّثمراتِ اِنَّ فِى ذلكَ لآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّروُنَ.» (نحل/ 11)
«با آن ]آب[ براى شما زراعت و زيتون و نخل و انگور، از همه ميوهها مىروياند؛ مسلّماً در اين، نشانه روشنى براى انديشمندان است.»
«وَ اَوْحى رَبُّكَ اِلَى النَّخْلِ اَنِ اتَّخِذِى مِنَ الْجِبالِ بيُوتاً و مِنَ الشَّجَرِ و مِمّا يَعْرِشونَ. ثُمَّ كُلِى مِن كُلِّ الَّثمراتِ فَاسْلُكِى سُبُلَ رَبِّكَ ذُلُلاً يَخْرُجُ مِنْ بُطوُنِها شَرابٌ مُخْتَلفٌ اَلوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلناسِ اِنَّ فِى ذلِكَ لآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّروُنَ.» (نحل/ 68-69)
«و پروردگار تو به زنبور عسل، وحى كرد كه از كوهها و درختان و داربستهايى كه مىسازند، خانههايى برگزين. سپس از تمام ثمرات بخور و راههايى را كه پروردگارت براى تو تعيين كرده است، براحتى بپيما. از درون شكم آنان، نوشيدنى با رنگهاى مختلف خارج مىشود كه در آن، شفا براى مردم است. به يقين در اين امر، نشانه روشنى است براى جمعيّتى كه مىانديشند.»
«اَوَلَم يَتَفَكَّروُا فِى اَنْفُسِهِم ما خَلَقَ اللَّه السَّمواتِ وَ الارضَ وَ ما بَينَهُما اِلاّ بِالحَقِّ وَ اَجَلٍ مُسَمّىً...» (روم/ 8)
«آيا آنان با خود نينديشيدند كه خداوند، آسمانها و زمين و آنچه را ميان آن دو هست، جز به حق و براى زمان معيّن نيافريده است.»
«وَ مِن آياتِهِ اَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ اَزْواجاً لِتَسكُنوا اِلَيها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً اِنَّ فِى ذلكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرونَ» (روم/ 21)
«و از نشانههاى او اين كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريده، تا در كنار آنان آرامش يابيد؛ و در ميانتان مودّت و رحمت قرار داد. در اين نشانههايى است براى گروهى كه تفكّر مىكنند.»
«... مثل او همچون سگ است كه اگر به او حمله كنى، دهانش را باز، و زبانش را بيرون مىآورد؛ و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همين كار را مىكند؛ اين مَثَل گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند؛ اين داستانها را بازگو كن، شايد بينديشند.»
با توجه و دقّت عميق در اين آيات در مىيابيم كه واژه «تفكّر» در قرآن در موارد زير به كار مىرود.
«يتفَكَّرون فى خلق السموات و الارض» = خلقت زمين و آسمان
«ينبت لكم به الزّرع و الزيتون و...» = آبيارى درختان به وسيله باران و چشمهها
«ما خلقت هذا باطلا» = آفرينش هدفمند
«اجل مسمّى» = مرگ حتمى
«جعل بينكم مودّة و رحمة» = محبت خانوادگى و فطرت بشرى
«و اوحى ربّك الى النّحل...» = فطرت حيوانات
«يتفكّرون فى خلق السّوات و الارض» = جزء
«ربّنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار» = كلّ
بنابراين، ادراكى كه از طريق تصور و تصديق امور بديهى (محسوسات، متواترات، تجربيّات، فطريّات، وجدانيات و اوليّات) حاصل شود و مجهولات نظرى را براى خود معلوم سازد. در ديدگاه قرآنى بر عهده قوه تفكّر مىباشد.
مرحله تفكّر كه از آن در فلسفه به «عقل بالملكه» تعبير مىشود، مرحلهاى است كه انسان در دريافت و اثبات قضاياى آن به علوم، دلايل و براهين پيچيدهاى نياز ندارد؛ و هر انسانى كه داراى سلامت ذهن و حواس باشد، مىتواند از آن استفاده نموده و برخى از حقايق طبيعى را درك نمايد.
«العقل ما يكون به التفكير الاستدلال و تركيب التصوّرات و التصديقات، و ما يتميّز الحسن من القبيح، و الخير من الشرّ و الحقّ من الباطل.»28
«عقل، چيزى است كه با آن، انديشيدن، استدلال كردن و آميزش تصوّرات و تصديقات، روى مىدهد؛ و خوب و بد، خير و شرّ، و حقّ و باطل از هم تشخيص داده مىشود.»
با مقدارى ژرفانديشى در قرآن در مىيابيم كه در چيدمان سخن وحى، واژه «تعقّل» در قالب عباراتى نشسته است كه آن عبارات، همانندى كمترى را در چيدمان واژه با واژه تفكّر، داشته است.
واژه تعقل در قرآن با مفاهيم زير ديده مىشود:
«و قالُوا لَوْ كُناً نَسْمَعُ اَوْ نَعْقِلُ ما كُنّا فِى اصحابِ السَّعيرِ.» (ملك/ 10)
(جهنميّان) مىگويند: اگر ما گوش شنوا داشتيم يا تعقّل مىكرديم، در ميان دوزخيان نبوديم.»
«وَ لا تَكونوا كَالَّذينَ قالوُا سَمِعنا وَ هُمْ لا يَسْمَعونَ. اِنَّ الشَّرَ الدَّوابِّ عِندَ اللَّه الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لايَعْقِلوُنَ.» (انفال/ 21-22)
«همانند كسانى نباشيد كه مىگفتند: شنيديم؛ ولى در حقيقت نمىشنيدند. بدترين جنبندگان نزد خدا، افراد كر و لالى هستند كه انديشه (تعقّل) نمىكنند.»
«اَمْ تَحْسَبُ اَنَّ اَكْثَرَهُمْ يَسمَعونَ اَو يَعقِلوُنَ اِنْ هُم اِلاّ كَالْاَنعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ سَبيلاً» (فرقان/ 44)
«آيا گمان مىبرى بيشتر آنان مىشنوند يا مىفهمند؟ آنان فقط همچون چهار پايايند، بلكه گمراهترند.
«... يَسمَعونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحرِّفونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلوُهُ...» (بقره/ 75)
«... سخنان خدا را مىشنيدند و پس از فهميدن، آن را تحريف مىكردند.»
«وَ اِذا لقوا الَّذين آمَنوا قالوا آمَنّا وَ اذا خَلا بَعْضَهُمْ اِلى بعضٍ قالوُا اَتُحَدِّثوُنهم بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَيكُم لِيُحاجُّو كُم بِهِ عِنْدَ رَبَّكُمْ اَفَلا تَعقِلوُنَ» (بقره/ 76)
«و هنگامى كه مؤمنان را ملاقات كنند، مىگويند: ايمان آوردهايم، ولى هنگامى كه با يكديگر خلوت مىكنند، مىگويند: چرا مطالبى را كه خداوند براى شما بيان كرد، به مسلمانان بازگو مىكنيد تا در پيشگاه خدا بر ضد شما به آن استدلال كنند؟! آيا نمىفهميد؟!»
«لَقَدْ اَنْزَلْنا اِلَيْكُم كتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ اَفَلا تَعْقِلوُنَ.» (انبياء/ 10)
«ما بر شما كتابى نازل كرديم كه وسيله تذكّر شما در آن است؛ آيا نمىفهميد؟!»
«انّا اَنْزَلناهُ قُرآناً عَرِبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلوُنَ.» (يوسف/ 2)
«ما آن را قرآنى عربى نازل كرديم، شايد درك كنيد.»
«وَ تِلكَ الاَمْثالُ نَضرِبُها لِلنّاسِ وَ ما يَعْقِلُها الاّ العالِموُنَ.»(عنكبوت/ 43)
«اينها مثالهايى است كه ما براى مردم مىزنيم، و جز دانايان آن را درك نمىكنند.»
«وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمسَ وَ الْقَمرَ وَ النُّجوُمُ مُسَخَّراتُ بِاَمْرِهِ اِنَّ فى ذلكَ الاياتٍ لِقَومٍ يَعقُلِونَ.» (نحل/ 12)
«او شب و روز و خورشيد و ماه را مسخّر شما ساخت، و ستارگان نيز به فرمان او مسخّر شمايند؛ در اين، نشانههايى است براى گروهى كه عقل خود را به كار مىگيرند.»
«وَ ما اوُتيتُم مِن شَىءٍ فَمَتاعُ الحَيوةِ الدُّنيا وَ زينَتُها وَ ما عِندَاللَّهِ خَيرٌ وَ اَبقَى اَفَلا تَعقِلونَ.» (قصص/ 60)
«آنچه به شما داده شده، متاع زندگى دنيا و زينت آن است؛ و آنچه نزد خداست بهتر و پايدارتر است، آيا انديشه نمىكنيد؟!»
«... تَحْسَبَهُمَ جَميعاً وَ قُلوُبُهُم شَتّى ذلِكَ بِاَنَّهُم قَومٌ لايَعقِلونَ.» (حشر/ 14)
«آنان را متّحد مىپندارى؛ در حالى كه دلهايشان پراكنده است؛ اين به خاطر آن است كه آنان قومى هستند كه تعقّل نمىكنند.»
«اَفَلَم يَسيروُا فِى الارْضِ فَيَنْظُروُا كَيفَ كانَ عاقِبةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ الآخِرَةِ خَيرٌ لِلّذينَ اتّقوا اَفَلا تَعقِلونَ.» (يوسف/ 109)
«آيا در زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنان بودند چه شد؟ و سراى آخرت براى پرهيزكاران بهتر است، آيا فكر نمىكنيد؟»
«لَقَد كانَ فِى قِصَصِهِم عِبْرَةً لِاُولِى الاَلبابِ...» (يوسف/ 111)
«در سرگذشت آنان درس عبرتى براى صاحبان عقل و انديشه بود.»
با توجه به سياق آيات و جايگاه واژه «تعقّل» در عبارات قرآن، در مىيابيم كه تعقّل، در مفاهيم زير كاربرد دارد:
«... لو كنّا نسمع او نعقل»
«اِنَّ الشرّ الدوّابّ عند اللَّه الصمّ البكم الّذين لايعقلون»
«لقد انزلنا اليكم كتاباً... افلا تعقلون»
«و سخّر لكم اللّيل و النّهار و الشّمس و القمر... ان فى ذلك لايات لقوم يعقلون»
بديهى است كه درك مطالب شنيدارى و نوشتارى و دريافت رابطه انسان با كل طبيعت، به معلومات و تجزيه و تحليل زيادى نياز دارد، كه تنها از عهده دانشمندان بر مىآيد: «و ما يعقِلُها اِلاّ العالِمونَ» و با مطالعه و كتاب و تحقيق و پژوهش در آنها ميسّر است.
بنابراين، تعقّل در ديدگاه قرآنى يعنى: مراجعه به معلومات بديهى پيشين و آميختن با قضاياى نظرى و واقعيات جهان بالا و پايين، براى كشف مجهولات عميق و پيچيدهتر، كه از آن در فلسفه به «عقل بالفعل» تعبير مىكنند.
يكى ديگر از مراحل شناخت قرآن، همانا «تفقّه» است. تفقّه در تعريف اهل لغت، از ريشه «فقه» به معناى درك عميق علمى و تخصّص يافتن در آن است؛ كه غالباً در علوم دينى و احكام شرعى كاربرد دارد.29
اين تعريفى كه بيشتر لغت شناسان از واژه تفقّه كردهاند، فرق چندانى با تفكّر و تعقّل نشان نمىدهد؛ و مفهوم دقيقترى از آن را افاده نمىكند. معناى دقيق و عميق تفقّه آنجا روشن مىشود كه در سياق سخن وحى بدان توجّه شود.
آنچه از قرآن كريم برداشت مىشود اين است كه حوزه عمل تفكّر و تعقّل - با وجه تمايزى كه ميان آن دو وجود دارد و قبلاً به آن اشاره كرديم - تا كرانه عقل است؛ امّا حوزه عمل تفقّه، فراتر از عقل، يعنى قلب است. تفكّرات و تعقّلات آن گاه كه با خميرمايه ايمان آميخته و به اعتقاد معنوى تبديل مىشود، از حوزه عقل پا فراتر نهاده و در برترين جايگاه وجودى انسان كه قلب است، جاى مىگيرد.
بنابراين تفقّه، يعنى تعقّل در مفاهيم شرعى براى درك حقيقت و يقين به آنها. بديهى است كه دين، هويت قلبى دارد؛ زيرا با ايمانى موضوعيّت مىيابد كه جايگاه آن در قلب است.
به اين آيات قرآنى بنگريد:
«فَمَنْ يُرِدِاللَّهُ اَنْ يَهدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْاِسلامِ...» (انعام/ 125)
«آن كس را كه خدا بخواهد هدايت كند، سينهاش را براى اسلام مىگشايد.»
«قالَتِ الاعرابُ آمَنّا قُل لَم تُؤمِنوا وَ لكنِ قوُلوُا اَسْلَمنا وَ لَمّا يَدخُلِ الايمانُ فِى قُلوُبِكُم...» (حجرات/ 14)
«باديهنشينان گفتند: ايمان آوردهايم. بگو: شما ايمان نياوردهايد؛ بلكه بگوييد، اسلام آوردهايد، زيرا هنوز ايمان به قلب شما وارد نشده است.»
با توجه به پايگاه قلبى دين كه قلب است قرآن عظيم، دستور تفقّه در دين را صادر مىكند و مىفرمايد:
«... فَلَو لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرقَةٍ مِنهُم طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهوُا فى الدّينِ وَ لِيُنْذِروُا قَومَهُم اِذا رَجَعوا اِلَيهِم لَعَلَّهُم يَحْذَروُنَ...» (توبه/122)
«چرا از ميان هر اجتماعى، كسانى كوچ نمىكنند، تا دينشناس گردند و به هنگام بازگشت به سوى جامعه خود، آنان را بيم دهند؟ شايد بترسند و خوددارى كنند!»
براى شناخت بيشتر مفهوم و جايگاه قلبى تفقّه، قرآن كريم آيات زيادى دارد كه برخى از آنها چنيناند:
«... لَهُم قُلوُبٌ لايَفْقَهوُنَ بِها...» (اعراف/ 179)
«آنان قلبهايى دارند كه با آن نمىفهمند.»
«وَ جَعَلْنا عَلَى قُلوُبِهِم اَكِنَّةً اَنْ يَفْقَهوُهُ.» (انعام/ 25)
«بر دلهاى آنان پردهها افكندهايم تا آن را نفهمند.»
«صَرَفَ اللَّهُ قلوبَهُم بِاَنَّهُمْ قَومٌ لا يَفْقَهونَ.» (توبه/ 127)
«خداوند دلهايشان را منصرف ساخته؛ چرا كه آنان گروهى هستند كه نمىفهمند.»
«رَضوُا بِاَنْ يَكوُنوُا مَعَ الْخوالِفَ وَ طُبِعَ عَلى قلوبِهِم فَهُم لا يَفْقَهوُنَ» (توبه/ 87)
«آنان راضى شدند كه از بازنشستگان باشند )به جهاد نروند(؛ و بر دلهايشان مهر نهاده شده؛ از اين رو نمىفهمند.»
يعنى آنان با چشم ظاهربين خود آنچه از جهاد مىبينند، سختىها و زخم شمشيرهاست؛ در حاليكه، «جهاد درى است از درهاى بهشت، كه خداوند آن را به روى دوستان مخصوص خود گشوده است...»30
و داراى خير دنيوى و اخروى است.31 نتيجه روى گردانى از جهاد، علاوه بر خوارى و ذلّت و محروميّت از نعمتهاى دنيوى اين است كه: «و ضُرِبَ عَلى قلبِهِ بِالاسهابِ، و اُديلَ الحقُّ مِنهُ»32 دل او در پرده گمراهى مانده و حق از او روى مىگرداند.»
تعقّل، تحليلگر و پردازشگر مطالب شنيدارى، بدون خميرمايه ايمان است ولى تفقّه علاوه بر تحليل و پردازشگرى مطالب شنيدارى، با خميرمايه ايمان نيز همراه است. از اين رو، فقاهت، جايگاه رفيعترى نسبت به تعقّل دارد.
گاهى در عبارات قرآنى و روايى، به دليل رابطه نزديك عقل و قلب، اين دو واژه، جانشينى همديگر را مىپذيرند؛ امّا بايد توجّه داشت كه اين همراهى و هم معنايى تا آنجاست كه عنصر ايمان در آن دخالت نداشته باشد؛ آن گاه كه عنصر ايمان در ماجرا دخالت كرده، دل و دِماغ، راه خود را از هم تفكيك مىكنند.
دِماغ، حوزه تعقّل را سرپرستى مىكند و دل، حوزه تفقّه را.
با اين توضيحى كه گفته آمد، به ارتباط تفقّه با مطالب شنيدارى در قرآن مىنگريم:
«وَ مِنهُمْ مَنْ يَستَمِعُ اِلَيكَ وَ جَعَلنا عَلى قُلوُبِهِم اَكَنَّةً اَنْ يَفقَهُوهُ وَ فِى آذانِهِم وقراً وَ اِنْ يَرَوا كُلَّ آيَةٍ لايُؤمِنوُآ بِها...» (انعام/ 25)
«برخى از آنان به تو گوش فرا مىدهند؛ ولى بر دلهاى آنان پرده افكندهايم تا آن را نفهمند؛ و در گوش آنان سنگينى قرار دادهايم، كه اگر تمام نشانههاى حق را ببينند، ايمان نمىآورند.»
«وَ اِذ قَرَأتَ القُرآنَ جَعَلنا بَينَكَ وَ بَينَ الَّذينَ لايُؤمِنُونَ بِالاخِرَةِ حِجاباً مَستوراً. وَ جَعَلنا عَلى قُلُوبِهِم اَكِنَّةً اَن يَفْقَهُوُهُ وَ فى آذانِهِم وَ قراً...» (اسراء/ 45-46)
«هنگامى كه قرآنى مىخوانى، ميان تو و آنان كه به آخرت ايمان نمىآورند، حجاب ناپيدايى قرار مىدهيم، و بر دلهايشان پوششهايى، تا آن را نفهمند؛ و در گوشهايشان سنگينى.»
«وَ مَن اَظلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَاَعرَضَ عَنها و نَسِىَ ما قَدَّمَت يَداهُ اِنّا جَعَلنا عَلى قُلوُبِهِم اَكِنَّةً اَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فى آذانِهِمْ وَقْراً وان تدعُهُم الى الهُدى فلن يَهتَدوا اِذاً اَبَداً.» (كهف/ 57)
«چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه آيات پروردگارش به او تذكر داده شده، و از آن روى گرداند، و آنچه را با دستهاى خود پيش فرستاد فراموش كرد؟! ما بر دلهاى اينان پردههايى افكندهايم تا نفهمند؛ و در گوشهايشان سنگينى قرار دادهايم؛ از اين رو، اگر آنان را به سوى هدايت بخوانى، هرگز هدايت نمىشوند.»
«تُسَبِّحُ لَهُ السَّمواتُ السَّبعُ وَ الارضُ وَ مَن فِيهِنَّ وَ اِنْ مِن شىءٍ اِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمدِهِ وَ لكِن لا تَفقَهونَ تَسبيحَهُم...» (اسراء/ 44)
«آسمانهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند، همه تسبيح او مىگويند، و هر موجودى، تسبيح و حمد او مىگويد؛ ولى شما تسبيح آنها را نمىفهميد.»
هر كس به زبانى صفت حمد تو گويد
بلبل به غزلخوانى و قمرى به ترانه
«قالُوا يا شُعَيبُ ما نَفْقَهُ كَثيراً مِمّا تَقولُ...» (هود/ 91)
«گفتند: اى شعيب! بسيارى از آنچه را مىگويى، ما نمىفهميم (نمىتوانيم قلباً ايمان بياوريم).»
«قالَ ربِّ اشْرَح لى صَدرى. وَ يَسِّرلى اَمرى وَ احلُل عُقدةً مِن لِسانى. يَفقَهوا قَولى.» (طه/ 25-28)
«(موسى) گفت: پروردگارا! سينهام را گشاده كن؛ كارم را برايم آسان گردان، گره از زبانم بگشاى؛ تا سخنان مرا بفهمند (ايمان بياورند).»
«...فَمالِ هؤُلاءِ القَوْمِ لا يكادوُنَ يَفقَهوُنَ حديثاً.» (نساء/ 78)
«چرا اين گروه، حاضر نيستند سخنى را درك كنند (ايمان بياورند)؟»
«حَتّى اِذا بَلَغَ بَينَ السَّدّينِ وَجَدَ مِن دوِنِهِما قَولاً لايكادوُنَ يَفقَهوُنَ قولاً.» (كهف/ 93)
«تا اينكه (ذوالقرنين) به ميان دو كوه رسيد؛ در دامنه آنها، قومى را يافت كه هيچ سخنى را نمىفهميدند.
اين شواهد قرآنى، كاملاً نشان مىدهد كه مواد اوليّه تفقّه، مطالب شنيدارى است، و آن گاه كه در فرايند تعقّل، با ملاطى از ايمان آميخته شد، دلنشينى را بر مىگزيند؛ چنان كه گفتهاند:
«... و يظهر من بعض الاخبار، انّ الفقه هوالعلم الرّبانى المستقرّ فى القلب الذّى يظهر آثاره على الجوارح.»33
«از برخى اخبار چنين بر مىآيد كه فقه، علم ربّانى است كه در قلب مستقر مىباشد، چنانكه آثار آن در كنشهاى انسانى خود را بروز مىدهد.»
البته بديهى است كه مُظهر مطالب شنيدارى، گاه زبان انسانى است و گاه زبان قلم. و در عصر رسالت و امامت، بيشتر پيامهاى الهى از نوع نخستين بود، كه شكل زبانى - شنيدارى داشته است؛ ولى در دوران بعد از آن، غالباً زبان قلمى دارد، كه شكل زبانى - نوشتارى به خود گرفته است.
امروز قرآن و رواياتى كه در دسترس ماست، جملگى از نوع اخير است.
پس تفقّه، كاوش علمى - دينى است كه از مسير گوش تا قلب را طى مىكند و چون به يقين تبديل شد، در قلب جاى مىگيرد.
اين است كه امير مؤمنان حضرت علىعليه السلام مىفرمايد:
«اِنَّ مَحلَّ الايمانِ الجَنانُ وَ سَبيلَهُ الاذُنانِ»34
«به راستى كه جايگاه ايمان، قلب است؛ و مسير ايمان هم گوشهايند.»
«وَ تَعَلَّموا القرآنَ فانّهُ اَحسنُ الحديثِ، وَ تفقَّهوا فيه فَانَّهُ ربيعُ القلوبِ، و استَشفَعوا بنوره فانّه شِفاءُ الصّدورِ.»35
«قرآن را بياموزيد، كه بهترين گفتار است؛ و در آن نيك بينديشيد كه آن همانا بهار دلهاست. از نور آن شفا و بهبودى بخواهيد كه همانا در آن شفاى سينههاست.»
يكى از مراحلى كه در قرآنشناسى بسيار بدان تأكيد شده، همانا مرحله «تذكّر» است.
تذكّر از امور قلبى است كه انسان را در مجاهده با نفس و شيطان كمك مىنمايد.
دانشمندان عرفانى را نظر بر اين است كه تذكّر از نتايج تفكّر است. از اين رو، منزل تفكّر را بر منزل تذكّر، مقدّم دانستهاند.
خواجه عبداللَّه انصارى مىگويد:
«تذكّر فوق تفكّر است. زيرا اين طلب محبوب است. و آن حصول مطلوب.» تا انسان در راه طلب و دنبال جست و جوست، از مطلوب، محجوب است.36
تذكّر از ريشه «ذكْر» است. ذكر در لغت به معانى: يادآورى كردن، به خاطر سپردن، چيزى را گفتن، پند دادن، مرد قوى، باران تند و چيزهاى خشن و... آمده است.37
لغت شناسان قرآن مىگويند كه ذكر در قرآن به 18 معنا و مفهوم وارد شده، كه عبارتند از:
«عمل صالح38، ياد خدا در زبان39، ياد خدا در قلب40، يادآورى41، به خاطر سپردن42، پند و موعظه43، بزرگوارى44، خبر و آگاهى45، وحى46، قرآن47، تورات، لوح م48حفوظ49، سخن50، انديشيدن51، نمازهاى پنجگانه52، نماز جمعه53، توحيد54 و پيامبر56¬.55
اين معانى هيجده گانه هر چند از مفاهيم واقعى ذكر در قرآن به شمار مىرود، ولى حقيقت ذكر آن گاه روشن مىشود كه اين كلمه را همانند ديگر مراحل واژهشناسى قرآن، در چيدمان كلام الهى و در مجموع آيات قرآنى مورد كاوش و بازكاوى قرار دهيم.
در چنين كاوشى است كه معناى جامعى از ذكر و تذكّر در صحيفه دل نورپردازى و پرتوافشانى مىنمايد؛ كه اهل لغت و عرفان و تفسير از آن غافل ماندهاند.
چنين كاوشى ما را بدانجا مىرساند كه بگوييم: تفكّر، تعقّل، تفقّه و تدبّر هر كدام مراحل و منازلى مىباشند كه ادراكات و دريافتهاى ما را از جهان هستى پردازش نموده و همچون جواهرى آراسته به رنگ ايمان به صندوقچه دل مىسپارند، تا آنجا ذخيره گردد.
بديهى است كه ذخاير ارزشمند همواره مورد طمع و دستبرد راهزناناند. ذخاير آن گاه در امان خواهد بود كه توسط نگهبانانى هم از درون و هم از بيرون حافظت شود.
ذكر، به مثابه نيروى حفاظتى است كه از جواهرات ايمان در خزانه دل حراست و پاسدارى مىكند.
حضرت علىعليه السلام مىفرمايد:
«ذكرُ اللَّهِ مَطرَدَةُ الشّيطان.»57
«ياد خدا سبب گريز شيطان است.»
«ذكرُاللَّه رأسُ مالِ كلِّ مؤمنٍ و رِبحُه السّلامَةُ مِن الشّيطان.»58
«ياد خدا سرمايه هر مؤمنى است كه سود آن رهايى از چنگال شيطان است.»
«ذكرُ اللَّه دعامةُ الايمان و عصمةٌ مِن الشّيطان.»59
«ياد خدا ستون ايمان و نگهبان از شيطان است»
«ذكرُ اللَّه طارد الداءِ و البؤس.»60
«ياد خدا دور كننده دردها و گرفتارىهاست»
«مَن أكثر ذكراللَّه فقد برىء من النّفاق.»61
«آنكه بسيار ياد خدا كند از نفاق در امان است.»
چنانكه در اين احاديث هم مشخص است، ذكر در انسان دقيقاً نقش حفاظتى را ايفاء مىنمايد؛ و مداومت جدّى بر آن، انسان را تا دايره عصمت، هدايت و ارشاد مىنمايد.
در قرآن نيز چنين مفهومى از ذكر و تذكّر نمايان است؛ كه در شواهدى از آن، موضوع را توضيح خواهيم داد؛ ولى قبل از پرداختن به شواهد قرآنى، يادآورى اين نكته لازم است كه در قرآن واژه ذكر، آنجا كه مربوط به عالَم علوى است و از بالا به پايين است و يا آنجا كه بيان محاورات مردمى است، در بردارنده يكى از مفاهيم هيجده گانهاى است كه قبلاً آورديم؛ ولى آنجا كه بيان حال و رابطه خالق و خدايشان است، يك معنا بيش ندارد؛ و آن يادآورى عظمت خداوند عالميان است كه در نهايت خوف و خشيت انجام مىپذيرد؛ هر چند كه به طور كلى در مفاهيم ذكر، نوعى ارتباط با عظمت، انذار، خوف و خشيت پديدار است؛ امّا در ارتباط از پايين به بالا و از خلق به سوى خالق از مفهوم خاصى برخوردار است؛ و اين يادآورى عظمت خداوند هستى و خوف از مقام و عذاب اوست كه نقش پاسدارى از اندوختههاى ايمانى را در قلب انسان ايفا مىنمايد. اينك شواهد قرآنى را در اين خصوص مرور مىنماييم:
1- «وَ اذكُر رَبَّكَ فِى نَفسِكَ تَضَرُّعاً وَ خيفَةً وَ دوُنَ الجَهرِ مِنَ القَولِ بِالغُدُوِّ وَ الآصالِ و لاتكُن مِنَ الغافِلينَ.» (اعراف/ 205)
«پروردگارت را در دل خود از روى تضرّع و خوف، آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان ياد كن؛ و از غافلان مباش.»
2- «اَلَّذينَ اِذا ذُكراللَّهُ وَ جِلَت قُلُوبُهُم.» (حج/ 35)
«همانها كه چون نام خدا برده مىشود، دلهايشان پر از خوف مىشود.»
3- «اِنَّما تُنذِرُ مَنِ اتّبع الذِّكرَ وَ خَشِىَ الرَّحمنَ بِالغَيبِ.» (يس/ 11)
«تو فقط كسى را انذار مىكنى كه از اين يادآورى پيروى كند و از خداوند رحمان در نهان بترسد.»
4- «لِتُنذِرَ قَوماً ما آتاهُم مِن نَذيرٍ مِن قبلِكَ لَعَلَّهُم يَتَذَكَّروُنَ.» (قصص/ 46)
«تا قومى را كه پيش از تو انذار كنندهاى براى آنان نيامده است بترسانى، شايد كه متذكّر شوند (بترسند).»
5- «وَ جىءَ يَؤمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَومَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْاِنسانُ وَ اَنّى لَهُ الذِّكرى.» (فجر/ 23)
«در آن روز، جهنم را حاضر مىكنند؛ در آن روز، انسان، متذكِّر مىشود، (مىترسد)؛ اما اين تذكّر چه سودى براى او دارد؟»
6- «فَذَكِّر بِالقُرآنِ مَن يَخافُ وَعيد.» (ق/ 45)
«پس به وسيله قرآن، كسانى را كه از عذاب من مىترسند، متذكّر ساز.»
7- «كتابٌ اُنزِلَ اِليكَ فَلا يَكُن فِى صدرِكَ حَرَجٌ مِنهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَ ذكرى لِلْمُؤمِنينَ.» (اعراف/ 2)
«اين كتابى است كه بر تو نازل شده - پس نبايد از ناحيه آن ناراحتى در سينه داشته باشى - تا به وسيله آن بيم دهى؛ و تذكّرى است براى مؤمنان.»
8- «طه. ما اَنْزَلنا عَلَيكَ القُرآنَ لِتَشقى. اِلاّ تَذكِرَةً لِمَن يَخشى.» (طه/ 1-3)
«اى رسول! ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه به زحمت افتى. آن را فقط براى يادآورى كسانى كه مىترسند نازل كرديم.»
9- «وَ كَم اَهلَكْنا قَبلَهُم مِن قَرنٍ هُم اَشَدُّ مِنهُم بَطشاً فَنَقَّبوا فِى البِلادِ هَل مِن مَحيصٍ. اِنَّ فِى ذلِكَ لَذِكرى لِمَن كانَ لَهُ قَلبٌ اَو اَلقَى السَّمعَ وَ هُوَ شَهيدٌ.» (ق / 36-37)
«چه بسا اقوامى را كه بيش از آنان هلاك كرديم، اقوامى كه از آنان قوىتر بودند و شهرها را گشودند، آيا راه فرارى وجود دارد؟ در اين تذكّرى است براى آن كس كه قلب (آگاه) دارد؛ يا گوش دل فرا دهد؛ در حالى كه حاضر باشد.»
10- «كَلاّ بَل لايَخافوُنَ الآخِرَةَ. كَلاّ اِنَّهُ تَذكِرَةٌ فَمَن شاءَ ذَكَرَهُ.» (مدّثّر/ 53-55)
«چنين نيست، بلكه آنان از آخرت نمىترسند. چنين نيست آن يك هشدار باشى است، كه هر كس بخواهد از آن پند گيرد.»
11- «فَاِمَّا تَثقَفَنَّهُم فِى الحَربِ فَشَرِّد بِهِم مِنْ خَلْفِهِمْ لَعَلَّهُم يَذَكَّروُنَ.» (انفال/ 57)
«اگر آنان را در جنگ بيابى، آن چنان به آنان حمله كن كه جمعيّتهايى كه پشت سرشان هستند، پراكنده شوند؛ شايد بترسند.»
12- «...اَوَلَم نُعَمِّركُم ما يَتَذَكَّرُ فيهِ مَن تَذَكَّرَ وَ جاءَكُمُ النَّذيرُ...» (فاطر/ 37)
«آيا شما را به اندازهاى كه براى آگاهى انسان لازم بود عمر نداديم؟ و هشدار دهندهاى به سوى شما نيامد؟!»
13- «اِنَّ اللَّهَ... وَ يَنهى عَنِ الفَحشاءِ وَ المُنكَرِ وَ الْبَغْىِ يَعظُكُم لَعَلَّكُم تَذَكَّروُنَ.» (نحل/ 90)
«خداوند... از فحشاء ومنكر و ستم، نهى مىكند؛ و به شما هشدار مىدهد؛ شايد متذكّر شويد.»
14- «اِنَّ الَّذين اتَّقَوا اِذا مَسَّهُم طائِفٌ مِنَ الشَّيطانِ تَذَكَّروُا فَاذِا هُم مُبصرِونَ.» (اعراف/ 201)
«پرهيزگاران هنگامى كه گرفتار وسوسههاى شيطان شوند، به ياد (خدا) مىافتند؛ و فوراً آگاه مىشوند.»
15- «وَ لِباسُ التَّقوى ذلِكَ خَيرٌ ذلكَ مِن آياتِ اللَّهِ لَعَلَّكُم يَذَكَّروُنَ.» (اعراف/ 26)
«لباس ترس و پرهيزگارى بهتر است، اينها از آيات خداست؛ تا متذكّر شوند.»
16- «اِنَّما المُؤمِنونَ الَّذينَ اِذا ذُكِرَاللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» (انفال/ 2)
«مؤمنان، تنها كسانى هستند كه هر گاه نام خدا برده شود، دلهايشان ترسان مىشود.»
17- «هذا بَلاغٌ لِلنّاسِ وَ لِيُنذَروُا بِهِ وَلِيَعْلَمُوا اَنَّما هُوَ اِلهٌ واحِدٌ وَ لِيَذَّكَّرَ اوُلوُاالالبابِ.» (ابراهيم/ 52)
«اين پيامى براى مردم است، تا همه به وسيله آن انذار شوند، و بدانند او خداى يكتاست؛ و تا صاحبان مغز پند گيرند.»
18- «اَمَّن هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيلِ ساجِداً و قائِماً يَحذَرُ الآخِرَةَ وَ يَرجوُا رَحمَةَ رَبِّهِ قُل هَل يَستَوى الّذينَ يَعلَمونَ وَ الَّذينَ لايَعلَمونَ اِنَّما يَتَذَكَّرُ اوُلوُاالالبابِ.» (زمر/ 9)
«يا كسى كه در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قيام، از عذاب آخرت مىترسد و به رحمت پروردگارش اميدوار است؟ بگو: آيا كسانى كه مىدانند با كسانى كه نمىدانند يكسانند؟! تنها خردمندان متذكّر مىشوند.»
19- فَذَكِّر اِنْ نَفَعتِ الذِّكرى. سَيَذَّكَّروُ مَن يَخشى.» (اعلى/ 9-10)
«پس تذكّر ده اگر تذكر مفيد باشد. كسى كه خدا ترس باشد، متذكّر خواهد شد.»
اين آياتى كه به عنوان شاهد آورديم و دهها آيه ديگر، بيانگر آن است كه تذكّر در سير از خلق به سوى حق حاوى پيامى از عظمتشناسى، احساس خوف و خشيت، و بروز حالت زارى و سجده در مقابل پروردگار عالميان است كه همگى نشانه آمادگى و بيدارى نيروهاى حفاظتى در جان و دل انسان است؛ هر چند كه در كلّيت ذكر، مفهومى از انذار و توجه به آسيبها نهفته است.
از مجموعه آيات قرآنى چنين فهميده مىشود كه همه مراحل تفكّر، تعقّل، تفقّه و تدبّر زمانى به سلامت، امنيّت، ثبات و اطمينان در وجود انسانى رسيده و او را به سوى رشد و تعالى هدايت مىكند كه قوّه تذكّر همواره در دل انسان زنده و بيدار بوده باشد.
علىعليه السلام مىفرمايد:
«فى الذِّكرِ حَياةُ القلوبِ.»62
«ذكر، مايه زندگى دلهاست.»
و قرآن در يك كلام مىفرمايد:
«الَّذينَ آمَنوُا وَ تَطمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكرِاللَّهِ اَلا بِذِكرِاللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبِ.» (رعد/ 28)
«آنان كسانى هستند كه ايمان آوردهاند، و دلهايشان به ياد خدا مطمئن است؛ آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مىيابد.»
مداومت بر ذكر، بهترين عبادتهاست؛63 و بهترين ذكرها هم قرآن است.64 ذكر، مناره ايمان است؛65 كه فكر66 و عقل و قلب را جلا و نورانيّت مىبخشد.67 آنها را رشد مىدهد؛68 و هدايت مىكند.69 هيچ هدايتى مانند ذكر نيست؛70 زيرا كه ستون ايمان و نگهبان استوارى در برابر تهاجمات شيطانى است.71
امّا منشأ و خاستگاه ذكر، علم و حكمت مىباشد؛ اهل ذكر، عالمان و راسخان در علم و صاحبدلانند.
بنگريد قرآن را:
1- «قُلْ هَل يَستَوىالَّذينَ يَعلَموُنَ والَّذينَ لايَعلَمونَ اِنَّمايَتَذَكَّروُا الااوُلوُاالالبابِ.» (زمر/ 9)
«بگو: آيا كسانى كه مىدانند با كسانى كه نمىدانند يكسانند! تنها خردمندان متذكّر مىشوند.»
2- «يُؤتِى الحِكمَةَ مَن يَشاءُ وَ مَن يُوتَ الحِكمَةَ فَقَد اُوتِىَ خَيراً كَثيراً وَ ما يَذَّكَّرُ اِلاّ اولوا الاَلبابِ.» (بقره/ 269)
«دانش و حكمت را به هر كس بخواهد مىدهد؛ و به هر كس حكمت داده شود، خير فراوانى داده شده است؛ و جز خردمندان، متذكِّر نمىشوند.»
3- «... وَ ما يَعلَمُ تَأويلَهُ اِلاّ اللَّهُ وَ الرّاسِخونَ فِى العِلمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِن عندِ رَبِّنا وَ ما يَذَكَّروُا اِلاّ اُولوُا الاَلبابِ.» (آل عمران/ 7)
«تفسير آن (متشابهات قرآن را) جز خدا و راسخان در علم نمىدانند. مىگويند: ما به همه آن ايمان آورديم؛ همه از طرف پروردگار ماست؛ و جز صاحبان عقل، متذكّر نمىشوند.»
4- «فَسَئَلوا اَهلَ الذِّكرِ اِنْ كُنتُم لاتَعلَموُنَ.» (انبياء/ 7)
«اگر نمىدانيد، از آگاهان بپرسيد.»
5- «كتابٌ اَنزَلناهُ اِلَيكَ مُباركٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ اوُلوُاالاَلبابِ.» (ص/ 29)
«اين كتابى است پربركت كه بر تو نازل كردهايم تا در آيات آن تدبّر كنند و خردمندان متذكّر شوند.»
از اين روى، كسانى اهل ذكر به شمار مىروند كه داراى قدرت تفكّر، تفقّه و تدبّر بوده و همواره با ياد خدا از باورهاى تكوينى و تشريعى خود پاسدارى مىنمايند.
اولواالالباب، در لغت به صاحبان عقل و خرد ترجمه شده است؛ به دليل اينكه «الباب» جمع «لب» بوده و «لبّ» هم به خالص هر چيز، عقل كامل و قلب گفته مىشود.
اما با تعبيرى كه از اولواالالباب در قرآن مشاهده كرديم، اولواالالباب، صاحبان علم و حكمتى هستند كه به هر چيزى كه از جانب خدا آمده است ايمان دارند؛ و اهل ذكر نيز مىباشند.
حال با اين تعبير، از آنجا كه طبق آيات قرآنى و روايات رسيده، عقل سليم، حكمت، ايمان و تذكّر، محل استقرارى جز قلب ندارند،72 از اين رو اولواالالباب، با مفهوم «صاحبدلان مؤمن و متّقى» بيشتر سازگارى نشان مىدهد؛ تا صاحبان عقل و خرد؛ زيرا كه صاحبان عقل و خرد، هر مؤمن و غيرمؤمنى را شامل مىشود؛ در حالى كه اولواالالباب، مدالى است كه جز مؤمنان عالم و پرهيزگار را نشايد.
از اين رو، قرآن تنها صاحبدلان را اهل ذكر و تذكّر واقعى معرفى مىنمايد و مىفرمايد:
«اِنّما يتذكّر اولواالالبابِ» «وَ ما يَذَّكَّرُ اِلاّ اُولواالالبابِ.»
با توجه به تعريفى كه از تذكّر آورده شد، اين سئوال به ذهن مىآيد كه پس فرق تذكّر با تقوا چيست؟ اگر تذكّر حالت انذار و آسيبشناسى دارد، تقوا هم از چنان خصوصيّتى برخوردار است.73
اگر تذكّر، قوه حفاظتى و بازدارندگى به شمار مىرود، تقوا هم چنين است.74 اگر جايگاه تذكّر، قلب است، تقوا هم جايگاه قلبى دارد.75 اگر تذكّر، از مرتبت بالايى برخوردار است، تقوا هم داراى مرتبت رفيعى است76؛ پس چگونه از هم تمييز داده مىشوند؟ و وجوه تمايز آنها چيست؟
اين سئوال، پاسخ مفصلى را مىطلبد كه از حوصله اين مقال خارج است؛ ولى اجمالاً مىتوان چنين گفت:
مهمترين و اساسىترين فرقى كه تذكّر و تقوا با هم دارند، اين است كه تذكّر، ارتباطش با انديشه است؛ و تقوا ارتباطش با عمل است. تذكّر، در سامانه ايمان همواره نقش ورودى و بازخوردى دارد؛ ولى تقوا نقش خروجى را ايفا مىكند.
تقوا، كيفيت توليد و چگونگى عملكرد انسان را نشان مىدهد، ولى تذكّر عملكردهاى انسانى را با استانداردهاى تشريعى و ايمانى مورد ارزيابى و بازنگرى قرار مىدهد؛ تا محصول تقوا را عالىتر نموده و مشترى پسندش نمايد.
علىعليه السلام مىفرمايد:
«اِنَّ التَّقوى مُنتهى رِضَى اللَّه من عباده.»77
«تقوا، نهايت رضايتمندى خدا از بندگانش است.»
تذكّر، در فرآيند قبل از توليد و بعد از توليد فعال است و كاربرد دارد؛ ولى تقوا، تنها در مرحله تصميمگيرى و اجراى عمل مؤمنانه خود را نشان مىدهد. به طور كلى تقوا، محصول نهايى تفكّر، تعقّل، تفقّه، تدبّر و تذكّر، در بستهبندى خداپسندانه است.
شواهدى از آيات قرآنى را در اين مورد مرور مىنماييم:
1- «وَ لِباسُ التَّقوى ذالِكَ خيرٌ» (اعراف/ 26)
«لباس تقوا و پرهيزكارى بهتر است.»
2- «لَيسَ البِرَّ اَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُم قِبَلَ المَشرِقِ وَ المَغرِبِ وَ لكِنَّ البِرَّ مَن آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمَ الاخِرِ وَ الملائِكَةِ وَ الكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى المالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِى القُربى وَ اليَتامى وَ المَساكينَ وَ ابنَ السَّبيلِ وَ السّائِلينَ وَ فى الرِّقابِ وَ اَقامَ الصَّلوةَ وَ آتَى الزَّكوةَ وَ المُوفوُنَ بِعَهِدهِم اِذا عاهَدوا وَ الصّابِرينَ فِى البَأساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حينَ البأسِ اُولئِكَ الَّذينَ صَدَقوُا وَ اُولئِكَ هُمُ المُتَّقوُنَ.» (بقره/ 177)
«نيكى، اين نيست كه روى خود را به سوى مشرق و مغرب كنيد؛ بلكه نيكو كسى است كه به خدا و روز رستاخيز و فرشتگان و كتاب و پيامبر ايمان آورده، و مال را با همه علاقهاى كه به آن دارد، به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان، انفاق مىكند؛ نماز را بر پا مىدارد و زكات را مىپردازد؛ و كسانى كه به عهد خود به هنگامى كه عهد بستند - وفا مىكنند؛ و در برابر محروميّتها و بيمارىها و در ميدان جنگ، استقامت به خرج مىدهند، اينان راست گويانند و پرهيزگارانند.»
3- «ذالِكَ الكِتابُ لا رَيبَ فيهِ هُدىً لِلمُتَّقينَ. الَّذينَ يُؤمِنونَ بِالغَيبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ مِمّا رَزَقناهُم يُنفِقوُنَ. وَ الَّذينَ يُؤمِنونَ بِما اُنْزِلَ اِلَيْكَ وَ ما اُنْزِلَ مِنْ قَبلِكَ وَ بِالاخِرَةِ هُم يُؤقِنونَ.» (بقره/ 2-4)
«آن (قرآن) كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد؛ و مايه هدايت تقوا پيشگان است. (تقوا پيشگان) آنانند كه به غيب، ايمان مىآوردند؛ و نماز را بر پا مىدارند، و از نعمتهايى كه به آنان دادهايم، انفاق مىكنند. همچنين آنانند كه به آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پيش از تو نازل گرديده، ايمان مىآورند؛ و به رستاخيز يقين دارند.»
تقواپيشگان، همواره در انديشه مرغوبيت كالا و بهبود مستمر آن هستند.78 آنان از توليد كالاى نامرغوب جداً پرهيز دارند؛79 و هيچگاه توليدات و اعمال خود را بهترين اعمال نمىدانند و بر آن نمىبالند، بلكه براى خداپسندتر كردن اعمال خود، آنها را در معرض نقد و تذكّر و بازنگرى قرار مىدهند؛80 تا به درجات بالاى تقوا برسند آن گونه كه خدا فرمايد:
«يا اَيُّها الَّذين آمَنوا اتَّقوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ.» (آل عمران/ 102)
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد! آن گونه كه حقّ تقوا و پرهيزگارى است از خدا بپرهيزيد.»
با توجه به تعريف و توضيحى كه با استفاده از آيات قرآنى در ابتداى اين جستار داشتيم، نكات زير جلب نظر مىكند:
1- تدبّر يك فرآيند قلبى است: «أفلا يتدبّرون القرآن أم على قلوبٍ أقفالها.» (محمد/ 24)
2- تدبّر، كليد و رمز بازگشايى قلبهاست: «ام على قلوب اقفالها.»
3- تدبّر،اختصاصى به موارد ديدارى همچون تفكّر، و اختصاصى به مطالب شنيدارى همچون تعقّل و تفقّه ندارد، بلكه جامعنگرى است؛ و استفاده از تمام محسوسات و ابزار شناخت را قبل از عمل و بعد از عمل شامل مىشود: «اوُلئكَ الَّذينَ لَعَنَهُم اللَّهُ فَاَصَمَّهُمْ وَ اَعْمى اَبصارَهُمْ.» و «أفَلا يَتَدَبِّروُنَ القرآنَ.» و «لِيَدَّبِّروُا آياتِهِ.»
4- تدبّر، آسيبشناسى را به دنبال دارد: «لِيَتَذَكَّرَ اُولُواالالبابِ.»
5- تدبّر، مىفهماند كه قرآن از منبع واحدى صادر شده است؛ هدف واحدى را تعقيب مىنمايد؛ و اختلافى در سر تا سر آن ديده نمىشود: «افلا يتدبّرون القرآن و لو كان من عند غيراللَّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً.»
6- تدبّر در قرآن پردامنه است و هر چه تدبّر در آن افزايش يابد به همان مقدار نتايج و پيامهاى بيشترى از آن دريافت خواهد شد؛ «مباركٌ ليدّبّروا.»
7- تدبّر در قرآن، دستور و تكليف همگانى است؛ و به افراد و گروه خاصى اختصاص ندارد، از اين رو، تدبّر، در راستاى عمومىسازى فهم قرآن و عمل به آن است: «أفلا يتدبّرونَ القرآن...»
8- تدبّر، نفى تقليد ايستايى، در تفاسير و برداشتهاى ديگران از قرآن است.
«أفلا يتدبّرون القرآن أم على قلوب أقفالها...»
تدبّر در قرآن، آنجا بهتر و بيشتر روشن مىشود كه از منظر روايات نيز به آن نگاهى داشته باشيم:
پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:
«... معاشر الناس تدبّروا و افهموا آياته و انظروا فى محكماته و لا تتّبعوا متشابهه...»81
«اى مردم! در آيات قرآن تدبّر كنيد و آن را خوب درك نماييد. در محكمات ان دقت كنيد؛ و متشابهاتش را پيروى مكنيد.»
حضرت علىعليه السلام در ذكر خيرى از برادران ايمانى خود چنين فرمودند:
«اَوّه على إخوانى الّذين تَلَوُا القرآن فأحكموه، و تدبّروا الفرضَ فأقاموه، أحيوُا السُّنَّةَ و أماتوا البدعة...»82
«دريغا! از برادرانم كه قرآن را خواندند؛ و بر اساس آن قضاوت كردند. در واجبات الهى تدبّر كرده و آنها را بر پا داشتند. سنّتها را زنده و بدعتها را نابود كردند.»
آن حضرت در بيان ديگرى فرمود:
«ألا لا خير فى قرائة ليس فيها تدبّر...»83
«آگاه باشيد! قرآن خواندنى كه با تدبّر همراه نباشد، خيرى در آن نيست.»
اميرمؤمنان علىعليه السلام در حديث ديگرى نيز فرمودند:
«تدبّروا آيات القرآن و اعتبروا به فانّه أبلغُ العبر.»84
«آيات قرآن را تدبّر كنيد؛ و از آن پند بگيريد، كه همانا آن رساترين پندهاست.»
حضرت امام جعفر صادقعليه السلام در تفسير آيه «يَتلونه حق تلاوته» (بقره/ 121) - «كسانى كه به آنان كتاب داديم، آن را تلاوت مىكنند؛ آن گونه كه حق تلاوت آن است» - فرمودند:
«يرتّلون آياته و يتفهّمون معانيه؛ و يعملون بأحكامه؛ و يرجون وعده و يخشون عذابه، و يتمثّلون قصصه؛ و يعتبرون أمثاله؛ و يأتون أوامره؛ و يجتنبون نواهيه؛ و ما هو واللَّه بحفظ آياته و سرد حروفه؛ و تلاوة سوره و درس أعشاره و أخماسه؛ حفظوا و أضاعوا حدوده؛ و إنّما هو تدبّر آياته، يقول اللَّه تعالى: «كتابٌ اَنزَلناهُ اِلَيكَ مُباركٌ لِيَدَبِّروُا آياتِهِ.»85
«آياتش را روشن و شمرده مىخوانند؛ به مفاهيم آن توجه مىكنند؛ احكام آن را به كار مىبندند؛ به وعدههايش اميدوارند؛ از عذابش ترسناكند؛ از داستانهايش سرمشق مىگيرند؛ از مَثَلهايش پند مىگيرند؛ دستورهايش را بجا مىآورند؛ از نهىهايش پرهيز مىكنند.
به خدا سوگند! كه حق تلاوت آن به حفظ آيات و پشت سرهم خواندن حروف و تلاوت سريع سورهها - ده جزو و پنج جزو آن - نيست. (چه بسا كسانى كه) كلماتش را حفظ كردند و دستورهاى آن را ضايع ساختند؛ در حالى كه رعايت حق تلاوت قرآن، تدبّر در آيات الهى است، چنانكه خداوند مىفرمايد: قرآن، كتابى است پربركت كه بر تو نازل كردهايم تا در آيات آن تدبّر كنند.»
در روايت ديگرى آمده است كه آن حضرت هنگامى كه قرآن به دست راست مىگرفت تا آن را بخواند، قبل از باز كردن قرآن چنين دعا مىكرد:
«أللّهم... لاتجعل قرائتى قراءة لاتدبّر فيها بل اجعلنى أتدبّر آياته و أحكامه آخذاً بشرايع دينك...»86
«خدايا قرائت مرا قرائتى كه تدبّر در آن نيست قرار مده، بلكه مرا آن گونه قرار بده كه در آيات و احكام آن تدبّر كنيم، در حالى كه قوانين دين تو را اخذ مىكنم.»
پيام روايات در مفهوم تدبّر و كارآيىهاى آن
1- رعايت آداب قرائت و دل سپردن به آن: «يرتلون آياته»، «لاخير فى قرائة ليس فيها تدبّر.»
2- عمومىسازى فهم قرآن: «معاشر النّاس تدبّروا و افهموا آياته...»
3- تأمل در محكم و متشابه آن: «وانظروا فى محكماته...»
4- استخراج حكم الهى از قرآن: «تلوا القرآن فاحكموه وتدبّروا الفرض.»
5- پيادهسازى احكام الهى در خود و در جامعه «تدبّروا الفرض فأقاموه» و «يعملون باحكامه.»
6- ترويج سنّتها و مبارزه با بدعتها: «أحيوا السُّنّة و أماتوا البدعة.»
7- پندگيرى از مطالب تاريخى و مواعظ قرآن: «تدبّروا آيات القرآن و اعتبروا» و «و يعتبرون أمثاله.»
8- اميدوارى به وعدههاى قرآنى: «و يرجون وعده.»
9- احساس كردن عذابهاى وارده در قرآن وترس از آنها: «و يخشون عذابه.»
10- خود را در گودىِ داستانهاى قرآن ديدن: «يتمثّلون قصصه.»
11- پيروى از دستورهاى قرآنى: «و يأتون أوامره.»
12- پرهيز از نهىهاى قرآنى: «ويجتنبون نواهيه.»
تدبّر، از واژههاى مهجور قرآنى است كه تا كنون از عروس معناى آن نقابگشايى كاملى انجام نگرفته است، گاه آن را تفكّر معنا كردهاند، گاه تعقّل و گاه تفقّه! هر چند اين واژگان و اين تعابير در دستگاه وجودى انسان، بىارتباط با همديگر نيستند، ولى هر كدام جايگاه و مفهوم ويژه خود را دارند، كه در يك خلاصهنگارى چنيناند:
تفكّر (پردازشِ محسوساتِ ديدارى)ر جهانشناسى
تعقّل (پردازشِ محسوساتِ ديدارى و شنيدارى)ر خداشناسى
تفقّه (پردازشِ محسوساتِ شنيدارى با آميزه ايمان)ر دينشناسى
تذكّر (توجه به آفات، هواها و تهديدها)ر آسيبشناسى
تدبّر در مرحله قبل از عمل (پردازِش همه مفاهيمِ قرآنى با آميزه ايمان) ر قرآنشناسى
تقوى (كيفيتِ محصولِ نهايى، عملكردها)ر كردارشناسى
تدبر بعد از عمل (تكرارِ پيام يابىهاى قرآنى با آميزه روح قرآنى) ر فرصتشناسى
اين ترتيب براساس نظمى است كه در متن مقاله بدان پرداختيم. هر چند مىتوان نظم اين مراحل را به شكل ديگرى نيز در نظر گرفت، از آن جمله: تفكّر، تعقّل، تفقّه، تدبّر، تقوا و تذكّر، زيرا تقوا مانع غرور و اعجاب و تذكّر عامل تنظيم و تعديل و مانع خروج از معيارهاست.
با توجه به بار معنايى تدبّر در لغت و در قرآن، تدبّر، يعنى: پويايى در قرآن انديشى و قرآن زيستى براى صعود به پلّههاى بالايى ايمانى و توليد عمل صالح.
تدبّر در قرآن، دستور همگانى است و اختصاصى به مفسّران و دانشمندان ندارد. هر كس به اندازه خود مىتواند از خرمن انديشه قرآن خوشهاى بچيند و بهرهاى ببرد، كه اين خود زمينه توسعه علم و انديشه قرآنى و عمل قرآنى خواهد بود.
تدبّر در قرآن، تا جايى كه دستاويز توجيه هواهاى نفسانى و موجب خروج از عقلانيّت نگرديده باشد، مصداق و تفسير به رأى نبوده و همه مؤمنان مكلّف به اجراى آن هستند.
1- راغب اصفهانى، مفردات الفاظ قرآن، تحقيق: نديم مرعشلى، قم، دارالكتب العلميه، 1392 ق، /166
2- فقيه دامغانى، الوجوه و النظائر فى القرآن، تحقيق: عبدالعزيز سيّد الاهل، بيروت، دارالعلم للملايين، 1970 م، /172.
3- طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، تصحيح و تعليق: سيد هاشم رسولى محلاتى و سيد فضلاللَّه يزدى طباطبايى، بيروت، 1480 ه 158/9.
4 - قاضى ابى السعود، تفسير ابى السعود، تعليق: عبداللطيف عبدالرحمن، بيروت، دارالكتب العلميه، 1419 ه . ، 91/6.
5- حقى بروسوى، شيخ اسماعيل، تفسير روح البيان، تعليق و تصحيح: شيخ احمد عزّ و عناية، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1421 ق، 698/8.
6- طباطبايى، سيدمحمد حسين، الميزان، ترجمه: محمدجواد حجتى كرمانى، قم، دارالعلم، 1348 ش، 27/9.
7- مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، قم، مدرسه امام اميرالمؤمنين، 469/21 1364.
8- سيوطى، جلال الدين عبدالرحمن، الاتقان فى علوم القرآن، ترجمه: سيدمهدى حائرى قزوينى، تهران، امير كبير، 345/1 1384.
9- مطهرى، مرتضى، شناخت، تهران، انتشارات شريعت، 31/ 1361.
10- شيخ سعدى، طيبيات.
11- شناخت، /32.
12- تجريد: يعنى دو امرى كه در عالم عين، هرگز از يكديگر جدا نمىشوند و امكان جدا شدن ندارند؛ ولى ذهن ما مىتواند دو امر را از يكديگر جدا كند؛ يعنى تجريد و مجرّد كند.
13- شناخت، /34.
14- همان، /40.
15- همان.
16- محمدى رى شهرى، محمد، مبانى شناخت، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 272/1 1369.
17- همان، /208-207.
18- همان، /222.
19- همان، /229.
20- فروغى، محمدعلى، سير حكمت در اروپا، تهران، انتشارات زوار، 18/24 1344.
21- شناخت، /50.
22- همان، /51.
23- همان، /50.
24- همان، /58.
25- شناخت، /62.
26- ابراهيم انيس و ديگران، المعجم الوسيط، استانبول، المكتبة الاسلامية، بىتا، 698/2.
27- محمد خوانسارى، منطق صورى، انتشارات آگاه، 16/ 1359.
28- المعجم الوسيط، 617/2.
29- نگ: مفردات راغب، ذيل واژه «فقه» و «المعجم الوسيط»، 698/2.
30- حضرت علىعليه السلام: «فانَّ الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه اللَّهُ لخاصّة اوليائة...» نهج البلاغه، خطبه 27.
31- «.. لهم الخيرات...» (توبه/ 88).
32- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 27.
33- قمى، شيخ عباس، سفينة البحار، تهران، انتشارات فراهانى، بىتا، 381/2.
34- آمدى، عبدالواحد بن محمد تميمى، غررالحكم و دارالكلم، چاپ اول، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 87/ 1366.
35- نهج البلاغه، خطبه 110.
36- امام خمينى، روح اللَّه، چهل حديث، چاپ دوم، تهران، مركز نشر فرهنگى رجا، 248/ 1368.
37- نگ: المنجد، ذيل ماده ذكر
38- بقره/ 152.
39- نساء/ 103.
40- آل عمران /135.
41- يوسف/ 42
42- بقره /231.
43- ق/ 45
44- انبياء / 10
45- انبياء / 24
46- حجر/ 6
47- انبياء /5
48- انبياء/ 7.
49- انبياء/ 105.
50- اعراف/ 62
51- يس /69
52- نور /37
53- جمعه /9
54- طه/ 124
55- انبياء/2
56- الوجوه و النظائر فى القرآن، /180.
57- تصنيف غررالحكم، حديث 188/ 3614.
58- همان، حديث 3621.
59- همان، حديث 3620.
60- همان، حديث 3618.
61- محمدى رى شهرى، محمد، ميزان الحكمه، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 421/3 1362، حديث 6433.
62- تصنيف غررالحكم، حديث 189/ 3643.
63- علىعليه السلام: «استديموا الذكر... و هو افضل العبادة» تصنيف غررالحكم، حديث 189/ 3654.
64- علىعليه السلام: «افضل الذكر القرآن» همان، حديث 3635.
65- علىعليه السلام: «ذكر اللَّه نور الايمان» همان، حديث 3638.
66- علىعليه السلام: «دوام الذكر يُنير القلب و الفكر» همان، حديث 3656.
67- علىعليه السلام: «الذكر نور العقول و حياة النفوس و جلاء الصدور» همان، حديث 3634.
68- علىعليه السلام: «الذكر نورٌ و رشد» همان، حديث 3629.
69- علىعليه السلام: «الذكر هداية العقول و تبصرة النفوس» همان، حديث 3632.
70- علىعليه السلام: «لا هداية كالذكر» همان، حديث 3646.
71- علىعليه السلام: «ذكر اللَّه دعامة الايمان و عصمة من الشيطان» همان، حديث 3620.
72- در اين باره آيات قرآن و برخى از روايات را قبلاً آورديم: حال، چند روايت ديگر را ملاحظه فرماييد:
حضرت امام باقرعليه السلام: «العقل مسكنة قلب» ميزان الحكمة، 438/6.
حضرت علىعليه السلام: «الحكمة شجرة تنبت فى القلب» تصنيف غرر الحكم، حديث 59/ 617.
حضرت علىعليه السلام: «رأس الحكمة لزوم الحق»، همان، حديث 631.
حضرت علىعليه السلام: «لاتسكن الحكمة قلباً مع شهوة»، همان، حديث 609.
73- «و اتقوا النار الّتى اعدّت الكافرين» (بقره/131).
74- علىعليه السلام «التقوى اجتناب» تصنيف غررالحكم، /268، و «... لا حصن امنع من التقوى» همان، /270، حديث 5881.
75- «و من يعظم شعائر اللَّه فانها من تقوى القلوب» (حج/32) و «اولئك الذى امتحن اللَّه قلوبهم للتقوى» (حجرات/3) و علىعليه السلام: «طوبى لمن اشعر التقوى قلبه»، تصنيف غررالحكم، 269، حديث 5858.
76 - «ان اكرمكم عنداللَّه اتقاكم» (حجرات /13) و علىعليه السلام: «لاشرف اعلى من التقوى» تصنيف غررالحكم، حديث 5877.
77 - تصنيف غرر الحكم، /269، حديث 5858.
78- «ثمَّ اتقوا و احسنوا و اللَّه يحب المحسنين» (مائده/93).
79- «تعاونوا على البرّ و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان و اتقوااللَّه» (مائده/2).
80- «انّ الّذى اتقوا اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكّروا» (اعراف/201).
81- حرّ عاملى، شيخ محمدبن حسن، وسايل الشيعه، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1391 ق/ 143/18.
82- نهج البلاغه، خطبه 182.
83- مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، 211/92.
84- تصنيف غررالحكم و دررالكلم، /111.
85- ميزان الحكمة، 84/8.
86- نورى، ميرزا حسين، مستدرك الوسايل، 372/13.