یکی از موضوعات مهمی که بسیاری از مستشرقان و از جمله وات به آن پرداختهاند، موضوع «وحی» و مسائل پیرامون آن است که از اهمیت والایی نزد مسلمانان برخوردار است. این پژوهش، به بررسی و نقد آرا و اندیشههای وات پیرامون «وحی» میپردازد و از آثار مهم وی در حوزههای قرآن، تاریخ اسلام و سیره نبوی برگرفته شده است. وحی در لغت و اصطلاح، تفاوت وحی با الهام، خاستگاه وحی، غرض از وحی، شیوههای نزول وحی، تردید یا یقین پیامبر(ص) در دریافت وحی، وحی و شناخت جهان، وحی و دخالت خدا در تاریخ، تأثیر شخصیت پیامبر بر قالب وحی، خطاپذیریِ وحی و پیامبر و عنصر بشری در قرآن، مهمترین دیدگاههای وات در این نوشتار است که مورد پردازش قرار گرفته است.
قرآن، پیامبر اکرم[ص]، وحی، مستشرقان، مونتگمری وات.
قرآن مجید مهمترین و مقدسترین متن دینی مسلمانان است که از آغاز بعثت پیامبر(ص) و نزول قرآن تاکنون به عنوان متن وحی مُنزل، پیوسته مورد احترام خاص و اعتماد ویژه نزد اولیای دین و عموم مسلمانان بوده و هست. همین اهمیت و قداست موجب توجه شایان اندیشمندان اسلامی و خاورپژوهان به جهات گوناگون آن شده است. در این باره، بحثها و مسائل متفاوتی مطرح گردیده و در گذر زمان با کنکاش علمی، زوایایی از آن آشکار شده و در پی آن علوم و مسائل مهم قرآنی پدیدار گشته است.
در این راستا، به بررسی و نقد مهمترین آرا و اندیشههای ویلیام مونتگمری وات، خاورشناس مسیحی، درباره وحی و مسائل پیرامون آن میپردازیم.
وات واژه «revelation» را معادل «وحي» و «تنزيل» در زبان عربي به کار ميبرد. وی اين دو را نمادين، ولي معاني اصلي آنها را متفاوت ميداند. از نظر وات، «revelation» به معناي «خود آشکارسازي» يا «خود نشان دادن» خداوند و «تنزيل» به معناي «فرو فرستادن» پيامها از آسمان به زمين است. به باور وی، «وحي» که اصطلاح فني اسلامي براي «revelation» شده است، جز در اين معناي خاص چندان به کار نميرود و تشخيص معناي اصلي آن دشوار است؛ براي مثال، در آيه 11 سوره مريم فعل «اَوْحَي» درباره حضرت زکريا(ع) به هنگام سکوت به کار رفته و به ظاهر به معناي «اشاره کرد» يا «با علامت فهماند» است. در دين اسلام، آنچه وحي ميشود «سخن خدا» نيز ناميده ميشود. واژه عربي آن، «کلام» است که ترجمه صحيحتر آن به انگليسي «speech» است؛ زيرا «کلام» به معناي «صفت سخنگويي خداوند» نيز به کار ميرود، در حالي که تک واژهها را «کلمه» ميگويند که اتفاقاً یک بار در سوره آل عمران آيه 45 و بار دیگر در سوره نساء آيه 171 به کار رفته است (وات، اسلام و مسيحيت در عصر حاضر، 143ـ 144).
از نظر وات، واژه «inspiration» (الهام) و واژه «spirit» از عبارت لاتيني «spiro» (نفس ميکشم) گرفته شدهاند؛ و از اين رو، با واژه عربي «روح» شباهتهايي دارند. به هر حال، واژه «inspiration» اغلب در ترجمه واژه عربي «الهام» به کار ميرود. قطع نظر از يگانه کاربرد اين واژه در قرآن و تفسيرهای بسيار متفاوت آن، مسلمانان معمولاً آن را در مورد شکلي از ابلاغ حقيقت الهي به اوليا و مقدسان به کار ميبرند. فرق «الهام» با «وحي» در اين است که «الهام» تنها دربردارنده پيامهاي خصوصي براي افرادي است که آن را دريافت ميکنند و نه پيامهايي براي همه امت؛ هر چند «الهام» ميتواند براي آن افراد مبناي درستي براي عمل باشد (همان، 148ـ149).
وات در مورد وحي ديدگاه خاصي دارد و ميگويد در بعضي اشخاص نيرويي است که آن را «تخيل خلاّق» ميگويند که نمونههاي آن هنرمندان، شعرا و نويسندگان خلّاق هستند. اين اشخاص آنچه ديگران حس ميکنند ولي نميتوانند بيان نمايند (نقاشي، شعر، نمايش و داستان)، به شکل محسوس در ميآورند. از نظر وات، کارهاي بزرگ «تخيل خلّاق»، کلي و مطلق است و مبيّن احساسات و تمايلات تمام نسل به شمار میرود. البته همه آنها تخيلي نيستند؛ زيرا با مسائل واقعي و حقيقي سر و کار دارند، ولي آنان تخيلات را چه به صورت مصوّر و چه در قالب کلمات، براي بيان مطالبي به کار ميبرند که وراي فهم و عقل بشر است. انبيا و رهبران ديني جزء اين دسته از صاحبان «تخيل خلّاق» هستند. افکار و عقايدي را بيان ميکنند که ارتباط نزديک با عميقترين و محوريترين کارهاي بشر دارد و مربوط به نيازمنديهاي موجود آنها و نسلهاي آينده است. نشانه بزرگيِ يک پيامبر اين است که افکار او مورد توجه مردمي واقع شود که مخاطب او هستند. وات در ادامه، در پاسخ سؤال از منشأ اين افکار ميگويد: بعضي ميگويند از «ضمیر ناخودآگاه»؛ مردم ديندار ميگويند از «خدا»، و بعضي قدم فراتر نهادهاند و همصدا با بارون فردريک فن هگل ميگويند «هر جا حقيقتي باشد اصولاً از طرف خداست». در آخر، وات میگوید: شايد بتوان گفت که اين افکارِ «تخيل خلاّق»، حاصل زندگاني کسي است که از خود بزرگتر و از ضمیر ناخودآگاه بسیار پایینتر است (وات، محمد پيامبر و سياستمدار، 297ـ 298).
از نگاه وات، قبول يکي از اين نظريات، پايانبخش بحث نيست؛ زيرا درباره افکارِ «تخيل خلّاق» که دروغ و نادرست است، چه بايد گفت. بارون فردریک ميگويد: حقيقت فقط از طرف خداست. سنتهاي ديني نيز بر اين است که بعضي از افکار ممکن است از طرف شيطان باشد. حتي اگر «تخيل خلّاق» ابزاري باشد که به وسيله «خدا» يا «حيات» به کار میرود، باز نشانه اين نيست که تمام افکار آن صحيح و سالم است. وات بر آن است که در حضرت محمد(ص) «تخيل خلاّق» عظيمی وجود داشت و افکاري که او به وجود آورد، به ميزان قابل توجهي صحيح و سالم است؛ ولي اين بدان دليل نيست که تمام افکار قرآن صحيح و سالم باشد، خصوصاً اين نکته که الهام يا حاصلِ «تخيل خلّاق»، مانند يک منبع صرف حقيقتِ تاريخيِ بالاتر از سنتهاي عادي بشري است. در برخي آيات قرآني (هود/ 51؛ آل عمران/ 39؛ يوسف/ 103) آمده است که: «این حکایت از اخبار غيب است که به تو وحي ميکنيم؛ پيش از اين تو آن را نميدانستي؛ نه تو، نه مردم تو». ممکن است کسي بگويد «تخيل خلّاق» قدرت آن را داشت که وقايع تاريخي را بهتر تفسير و تشريح کند، ولي استفاده از آن به عنوان منبع، اغراق و خطاست. وات ميگويد: از اين مقوله کوچک، يعني اغراق در اهميت «وحي» نباید کوهي ساخت و ادامه ميدهد که کدام يک از ماست که از طرف «خدا» دعوت شود که مأموريت خاصي انجام دهد و احساس غرور نکند. اما به طور کلي، حضرت محمد(ص) عاري از تکبر و غرور بود. با وجود اين، همين اغراق کوچک در عمل، نتايج بزرگي داشته است که نميتوان آنها را ناديده گرفت. در آخر، بايد گفت حضرت محمد(ص) کسي بود که «تخيل خلاّق» وي تا عميقترين درجات کار ميکرد و افکاري به وجود آورد که با مسائل اساسي بشر ارتباط داشت. چنان که دين او نه تنها در زمان خود، بلکه در قرنهاي بعد نيز مورد توجه عموم قرار گرفت. تمام افکاري که او طرح و بيان کرد حقيقي، منطقي و معتبر نيست، ولي به فيض و عنايت «خدا» توانسته است ميليونها بشر را به ديني در آورد که از دين سابق آنها بهتر است و همگي شهادت دادهاند: «لا اله الّا الله ومحمّدٌ رسول الله» (همان، 297-301).
وات پيرامون ديدگاه مسلمانان درباره قرآن ميگويد: بنا بر عقيده مسلمانان، قرآن کلام خداست و حضرت محمد(ص) خود نيز با اين ديد به آن مينگريسته است و قرآني که فعلاً در دست است، خواه به زبان اصلي عربي باشد يا ترجمه انگليسي آن، مجموعهاي است از وحي و الهاماتي که حضرت محمد(ص) دريافت داشته است. به طور کلي، خدا گوينده است و حضرت محمد(ص) يا مسلمانان يا عموم خلايق مخاطب ميباشند. محمد(ص) مسلماً به اين امر که قرآن کلام خداست، ايمان کامل داشته و تصور ميکرده است که ميتواند افکار خود و آنچه از بيرون به او ميرسيده است، از هم تميز دهد. هنگامي که با آزارها و دشمنيها مواجه ميشد، ادامه دعوت غيرممکن بود مگر با استمداد از ايماني که به رسول الهي بودن خويش داشت و دريافت الهامات را بخشي از مأموريت خود به شمار ميآورد. اگر پيامبر اين وحي و الهام را عقايد و افکار خود ميدانست، به احتمال قوي همه اصول وي از صورت نهضت ديني بيرون ميرفت (وات، محمد پیامبر و سیاستمدار، 19ـ20).
وات ميگويد: گفتن اينکه محمد(ص) در عقايد خود يکدل و راستگو بود، دليل آن نيست که معتقدات وي همه درست بوده است. ممکن است کسي در موضوعي يکدل باشد، ولي اشتباه کند. براي نويسندگان جديد غربي نشان دادن اينکه محمد[ص] ممکن است اشتباهاتی کرده باشد، چندان دشوار نيست. آنچه ظاهراً از «بيرون وجود کسي» به او وحي ميشود، ممکن است ناشي از ضمیر ناخودآگاه باشد، ولي اين حل نهايي مسئله نيست، بلکه بيان شکل پندارهاي محمد(ص) و پندارهاي ديگر پيامبران عهد عتيق است که هميشه گفتهاند: «خداوند چنين ميگويد»، اما اصل و محتواي اين تجارب و پندارها را شرح نميکنند؛ از اینرو، قرآن را ميتوان مجموعهاي از افکار دانست و ارزش و اهميت اجتماعي و تاريخي آن را مورد مطالعه قرار داد (همان، 20ـ21).
به نظر وات، پیامبر در ابتدا به رسالت خويش ايمان و اعتقاد داشته است، اما مسائلي در اوايل رسالتش، شک و ترديدهايي در او به وجود آورد که البته هيچگاه مانع از ادامه کار پيامبري او نشد؛ لذا براي درک زندگي محمد(ص) اين تجارب نخستين وحي هرگز نبايد فراموش شود. چه بسا او با مشکلات طاقتفرسایی مواجه بوده که او را دچار افسردگی میکرد، اما هرگز این فکر و عقیده را از دست نداد که خدا کاري خاص به او واگذار کرده است و بايد در زمان خود و براي نسلهاي آينده انجام دهد. اين عقيده او را در برابر مخالفت، استهزا، بهتان، افترا و آزار حفاظت ميکرد. وقتی ايام موفقيت و پيروزي نیز فرا رسيد، افکارش تغيير نکرد، بلکه اين عقيده استوارتر شد که خدايي که او را به سوي خود خوانده است، در همه وقايع تاريخي، او را یاری و توفیق است (همان، 18-19).
وات معتقد است از آنجا که تمام تاريخ مسلمانان بر قرآن مبتني است، روشن ميشود که از نظر آنان، شناخت افعال خدا در تاريخ از وحي الهي گرفته ميشود. تاريخ ديني سیر حوادث تاريخي را به تدبير الهي منوط میداند. يکي از شيوههاي تحقق اين امر که کتاب مقدس و قرآن هر دو مدعياند، عمل مستقيم خدا در حوادث طبيعي است. دو شيوه ديگر نيز براي تدبير حوادث مطرح شده است؛ 1. چه بسا خداوند سلسلهاي از حوادث را با «برانگيختن» افرادي براي عهدهدار شدن وظيفه يا برنامهاي خاص آغاز کند؛ همانگونه که ابراهيم، موسي و محمد(ص) را برانگيخت. 2. شايد خداوند کساني را در جنگ تقويت کند تا در شرايطي نامساعد به پيروزي برسند و کار خود را به پيش برند. برعکس، ممکن است مخالفانِ کساني را که مورد لطف او هستند، با سلب اطمينان و آرامش با باورهاي خطا و نظاير آن ضعيف سازد.
وات ميگويد: با ملاحظه تجربههاي مختلف در «برانگيختن» افراد از سوي خدا، اينها به رغم تفاوتهاي صور خيالي، از يک نوع هستند و از آنها به «انگيزشها یا دواعی دروني» (inner promptings) تعبير ميکنيم. با اينکه آنها کاري الهي هستند، اما آزادي انسان را از ميان نميبرند؛ زيرا انسان مختار است که دعوت خدا را اجابت کند يا نکند؛ از اين انگيزش پيروي کند يا نکند. از ابراهيم خواسته شد تا سرزميني را که در آن بود، ترک کند و به سوي کنعان که آينده بسيار درخشانتري براي ذريهاش داشت، هجرت کند. به محمد(ص) گفته شد که او پيامبر خداست و بايد پيامهاي الهي را به همشهريانش در مکه برساند.
وات در ادامه ميگويد: دو نکته ديگر را ميتوان درباره اين انگيزشها یا دواعی دروني بيان کرد. نخست اينکه اينها را بايد ناشي از فعل خدا در انسان دانست که چه بسا با وساطت فرشتگان صورت ميپذيرد؛ گرچه وساطت فرشتگان بيشتر به صورت خيالي يا ادراکي مربوط است. در اين باره ميتوان گفت: آنها از نيروي دروني يک انسان اهل «اهتدا» و «اشراق» (orientation) که خداوند در او نهاده و جزء سرشت او شده است، بر ميخيزند. در کلام مسيحي، بيشترِ اين انگيزشها به «روح القدس» نسبت داده ميشود. دوم اينکه اين انگيزشها «بيمقدمه» پديد نميآيند، بلکه پاسخهاي مناسب به شرايطي هستند که انسان خود را در آن مييابد. در پيشينه بعثت محمد(ص) ميتوان برخي عوامل دنيوي، به ويژه نابساماني اجتماعي و فکري را در مکه بر اثر تحول ناگهاني از سختيهاي صحرانشيني به رفاهِ ناشي از تجارت سراغ گرفت. گواه دومين شيوه تدبير، بسياري از بيانهاي کتاب مقدس و قرآن درباره تقويت و ياري افراد از سوي خداوند است؛ براي مثال، در قرآن آمده است که خداوند «هرکه را بخواهد، به ياري خود تأييد ميکند» (آلعمران/13) و فرشتگان را امر ميکند که «مؤمنان را ثابت قدم بداريد» (انفال/12). درست همان گونه که قوم خدا تقويت ميشوند، مخالفان تضعيف ميشوند. براي نمونه، در قرآن آياتي هست که از مهر زدن خدا بر قلب برخي انسانها به گونهاي که ديگر نميتوانند حقيقت را بپذيرند (منافقون/3) يا به خود واگذاشتن ايشان يا گمراه کردن آنها سخن ميگويد. برخي از عالمان مسلمان در تفسير اين آيات ميپندارند خداوند بدون ملاک عمل ميکند، ولي نظريه ظاهراً محتملتر به اين است که واگذاشتن و مهر زدن بر قلب به دنبال عدم پذيرش خدا و پيامبرانش از جانب ايشان صورت ميگيرد (وات، اسلام و مسيحيت در عصر حاضر، 227ـ232).
وات معتقد است: در مکه براي نخستين بار اين دواعي باطني در شکل «وحي» در محمد(ص) ظهور يافت و در همين حال، مکه در نتيجه دگرگوني سريع اقتصادي از اقتصاد کوچنشينيِ مبتني بر شباني به اقتصاد پررونقِ مبتني بر تجارت، شاهد نابساماني اجتماعي بود. با اينکه اسلام از مکه شروع شد، بيشتر در مدينه شکل گرفت؛ شهري که در آن نيز به سبب تحول از «کوچنشيني به کشاورزي»، تنشهاي اجتماعي وجود داشت. به منظور گسترش اسلام، عربها به زودي دريافتند که با رهبري محمد(ص) و جانشينان او ميتوانند روميان و ايرانيان را شکست دهند و کم و بيش تا هر جا که بخواهند پيشروي کنند (همان، 237-238). يکي از شيوههاي هدايت و مهار فرآيند تاريخي از طريق «انگيزشهاي دروني» است که وحي بر پيامبران را نيز شامل ميشود. همواره کساني که از اين امتیاز برخوردار بوده و از آن تبعیت کردهاند، موفق شدهاند. بدين سان، کارایی اين دواعي امری است که دیده میشود و تنها ترديد اين بود که آيا آنها از جانب خدا هستند يا خير. اين ترديد با توجه به اين واقعيت برطرف میشود که خاستگاه الهيِ اين انگيزشها، بخشي از وحي بر پيامبر و در نتيجه، بخشي از آنچه او تعبداً اظهار ميدارد، میباشد. شناخت خاستگاه الهيِ اين امور، نه از طريق مشاهده حوادث خارجي به دست ميآيد و نه از طريق تفکر و تأمل درباره آنها؛ لذا اين امر به هيچ وجه يک فرضيه نيست. از آنجا که پيامبران و انسانهای ديگر از قبل به خدا باور داشتند، اين دواعي را از جانب خدا ميدانستند و آن را ميپذيرفتند. از آنجا که انگیزههای دروني ابراهيم، موسي، عيسي و محمد(ص) دستاوردهاي مثبت عظيمي به بار آورد، به راحتي ميتوان باور داشت که آنها از جانب خدا بودهاند (همان، 243).
از نگاه وات، هر پيامبري براي اينکه شايسته دريافت وحي باشد، ميبايست خلق و خوي خاصي داشته باشد و اين خلق و خو ممکن است بر «قالب خيالي» وحي اثر گذارد. حالت روحي هر پيامبر نيز پيوند نزديکي با خلق و خوي او دارد که شايد تا اندازهاي از خلق و خوي او و تا اندازهاي نيز از پشتکار او در عمل کردن به دين خويش سرچشمه بگيرد. اين امر، غير از حوادثي است که در زندگي پيامبر رخ ميدهد و ممکن است در وحي به آن پرداخته شود؛ همچون وقتي که حضرت محمد(ص) با يادآوري نيکيها که خداوند در گذشته به او کرده است، دلگرمي داده ميشود. (أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوی وَوَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدی وَوَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنی) (ضحي/ 6 ـ 8)؛ «آيا تو را يتيم نيافت و پناه داد؟! و تو را گم گشته يافت و راهنمايی كرد؛ و تو را فقير يافت و توانگر ساخت». ديدگاه آدمي درباره اين موضوعها هر چه باشد، حقيقت اين است که وحي از ابتکار عمل خداوند ناشي ميشود؛ محتوايش حقيقت الهي و شيوه نزولش يک راز است (همان، 162ـ163).
وات در پاسخ به اين سؤال که «آيا هنگامي که پيامبر پيام خود را کلام خدا ميداند، اين پيام مطمئناً حقيقت دارد؟» ميگويد در مورد قبول صحت مطالب مربوط به معيارهاي اخلاقي، حداقل براي شنوندگان مشکلي نيست، اما مشکل آن گاه پيش ميآيد که زوال يا انهدامي را پيشبيني کند، ولي آن طور که انتظار ميرود اتفاق نيفتد. از نظر وات، پيامبران بدون ترديد در گفتارشان در مورد رفتار اخلاقي و پرستش نادرست، ملهم از جانب خداوند بودند، اما با اين حال، مقداري از شخصيت خود پيامبران و ديدگاه عقلي آنان نيز در گفتههايشان راه مييافت؛ به عبارت ديگر، آنها نيز انسانهاي جايزالخطا بودند. بنابراين، کساني که خداوند آنها را براي اهداف خود برگزيد، هميشه و در همه جنبهها کامل نبودند. آنها ممکن بود در اموري همچون مسائل فرعي، اشتباه کنند. تصديق اين مطلب، ما را بر آن ميدارد که آزادانه پيام انبياء را در مسائل اصلي اخلاق و عبادت، به راستي از جانب خداوند بدانيم. همچنين ما بايد اين اصل را که عذابها، تخريبها و بلايا عقوبتي است که خداوند براي گناهان مختلف در نظر گرفته است، درست بشماريم؛ یعنی آنجايي که پيامبران دچار اشتباه شدهاند، در مسائل جزیي بوده است که اهميت چنداني ندارد (وات، حقيقت ديني در عصر ما، 60 ـ 62).
وات ميگويد: به باور مسلمانان، چون وحي کلام خداست، هيچ امر بشري در آن وجود ندارد، اما با اندک تأملي معلوم ميشود که در قرآن نيز عنصر بشري وجود دارد. وجود عنصر بشري در وحي با دو نکته پيش گفته، يعني اينکه آغاز کار در وحي با خداست و اينکه صورت واژگاني که شکل دهنده متون ديني و بيانگر حقيقتاند از جانب خداست، تناقضي ندارد.
از آنجا که خداوند ازلي و متعال است، انسانها تنها تا آنجا ميتوانند او را بشناسند که او خود را براي انسانها آشکار ميسازد. اگر بناست اين خود آشکارسازيِ خدا در قالب زبان صورت پذيرد، معنايش اين است که خدا بايد آن را به جنبههايي از وجود خود محدود سازد که با زبان مخلوقانه «creatively» و ناقص بشري قابل بيان باشند. حتي در اينجا نيز خداوند اين محدوديتها را در آنچه از طريق اين وسيله ميتواند به انسان منتقل کند، ميپذيرد. با برررسي تفصيلي برخي نکتهها اين دشواريهاي عام افزايش مييابند.
از آنجا که هر پيامبری به سوي قوم خاصی فرستاده ميشود، پيامهاي وحي شده بايد به زباني باشد که آن را بفهمند؛ از اين رو، زبان، ساختار يا سازهاي بشری است و در عين حال، ميتوان گفت زبان مخلوق خداست. افزون بر اين، زبانها نه تنها در واژگان فعلي خود، بلکه حتي در مقولات فکري که در آن واژگان گنجانده شدهاند، با يکديگر متفاوتاند. چنين تفاوتهايي در ميان زبانها، اعتقاد به عدم امکان ترجمه وافي متون وحي شده از زبان اصلي را توجيه ميکند. با وجود اين، انسانها مجبورند به گونهاي با گذر از ميان حصارهاي زبان، منظور همديگر را درک کنند. باورهاي عربهاي زمان بعثت محمد(ص) درباره جهانشناسي و تاريخ عمومي، ابتدايي بود. درباره گذشته شبه جزيره عربستان و مکه آگاهي اندکي داشتند و با آداب و رسوم باديه نشينان آشنا بودند. مشکل زباني موجود در انتقال آموزههاي اسلامي همچون خدا، احد، ازلي و متعالي به مردماني که چنين پيشينهاي دارند، در خور توجه است (وات، اسلام و مسيحيت در عصر حاضر، 153ـ155).
از ديدگاه وات، متونِ وحيشده نه تنها به دليل استفاده از زبان بشري، مؤلفهاي بشری دارند، بلکه افزون بر آن، در شيوهاي که يک جامعه ديني در پذيرش متون ديني دارد و آنها را بخشي از زندگي خود قلمداد ميکند، بيش از يک مؤلفه ديني وجود دارد. با اينکه متن کتب مقدس به يک معنا عيني است، ولي در برداشت جامعه ديني از آن، مؤلفهاي ذهني وجود دارد (همان، 164ـ167).
طی قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم میلادی برخی از مستشرقان از جمله ویلیام مونتگمری وات که به بررسی زندگی پیامبر اسلام(ص) پرداختند، با تأثیرپذیری از اندیشههای پوزیتیویستی، وحی را ناشی از ضمیر و باطن پیامبر دانستند، نه ارتباط وی با عالم غیب و دریافت پیام الهی از خداوند. به زعم این مستشرقان، وحی از باطن پیامبر سرچشمه گرفته است نه خارج از وجود او. ایمان پیامبر به خدا و پرستش او و ترک بتپرستی و تقلید گذشتگان، در او تأثیرهای مثبتی بر جای گذارد و در نتیجه، حالات خاصی از قبیل رؤیت فرشته در درون او حادث شد؛ به بیان دیگر، بر اثر افکار صحیح و اعتقاد به خدا و تهذیب نفس، پیامبر به مرتبهای میرسد که شخصی را در برابر خود مجسم دیده و او را فرشتهای در نظر میگیرد که از عالم ماورای طبیعت برای او پیامهایی ارسال میکند. در نقد این دیدگاه وات که از «وحی انفسی» تعبیر به «تخیل خلاّق» پیامبر نموده و قرآن را ناشی از تراوشات فکر و مخلوق خودِ پیامبر دانسته است، میتوان به موارد زیر اشاره نمود.
الف) نخستین دلیل بر نفی این نظریه این است که هیچ دلیلی آن را تأیید نمیکند؛ یعنی این نظریه مدعای بدون دلیل است. چگونه میتوان اثبات کرد که وحی تجلی شعور ناخودآگاه است؟ مگر میان پذیرش ضمیر ناخودآگاه و وحی تلازمی وجود دارد؟
ب) تجلیات شعور ناخودآگاه متناسب با محتویات آن است؛ یعنی هر فردی آنچه درون خود دارد متجلی میسازد. تجلیات ضمیر ناخودآگاه یک انسان فاسد با تجلیات ضمیر ناخودآگاه یک انسان سالم تفاوتهای بسیار دارد؛ چرا که هر یک محتویات خاصی را درون خود انباشته دارند. همچنین تجلیات ناخودآگاه یک انسان با معلومات با تجلیات ناخودآگاه یک انسان بیسواد تفاوت بسیار دارد. هر انسانی آنچه از جهان خارج گرفته و در درون خود انباشته کرده، متجلی میسازد. با این بیان، چگونه عالیترین اندیشهها به ذهن پیامبری خطور میکند که قبل از بعثتش نه معلمی داشته و نه علم و دانشی اندوخته است؟ پیامبری که ناخودآگاهِ او عاری از علوم و معارف باارزش بوده، چگونه ممکن است که باارزشترین معارف از ناخودآگاه بیمحتوای او بر عرصه خودآگاه او ظهور پیدا کند؟
ج) تجلیات ناخودآگاه که گاهی به عرصه خودآگاه میآید، ممکن است دستخوش تغییر و تحول یا فراموشی شود؛ یعنی فرد دچار نسیان شده، بسیاری از اندیشهها و افکار خود را به دست فراموشی بسپارد. اما پیامبران هیچ گاه محتویات وحی را فراموش نمیکردند. این نشانگر آن است که آگاهی آنها از نوع آگاهیهای معمولی و متعارف بشری نبوده است تا دستخوش تغییر و تحول یا فراموشی شود.
د) اگر واقعاً وحی تجلیات ضمیر ناخودآگاه است، چرا چنین مسئلهای در همه افراد دیده نمیشود و در اعصار گوناگون فقط در یک فرد پدید میآید؟ آیا میتوان باور داشت که موضوعی تجلی ضمیر ناخودآگاه باشد و تنها در تنی معدود از افراد بشری ظهور یابد؟ چرا در زمان هر پیامبری جز خود آن پیامبر، کسی ادعای چنین تجلیای نمیکرده است؟ آیا از نظر روانشناسی میتوان پذیرفت که پدیدهای روانی هر از گاهی آن هم تنها در یک فرد ظهور کند؟
هـ) اگر وحی تجلی ضمیر ناخودآگاه میبود، نمیبایست وقفههای طولانی در وحی واقع میشد. اینکه نزول وحی به اختیار خود پیامبران نبوده و زمان مشخصی نداشته است، خود دلیل ردّ این فرضیه موهوم است. گاهی که در نزول وحی فترت واقع میشد، مشرکان بر پیامبر ایراد میگرفتند که چرا آیات جدیدی ارایه نمیدهد: (وَإِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحی إِلَيَّ مِنْ رَبِّي) (اعراف/ 203) یک بار هم که پیامبر از جبرئیل سؤال میکند که چه عاملی موجب میشود تا مرا بیشتر ملاقات نکنی (ما یمنعک ان نزورنا اکثر مما تزورنا)، آیه زیر در پاسخ به پیامبر نازل میشود: (وَما نَتَنَزَّلُ إِلاَّ بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ ما بَيْنَ أَيْدينا وَما خَلْفَنا وَما بَيْنَ ذلِكَ وَما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا) (مریم/64)؛ «و (جبرئيل گفت:) جز به فرمان پروردگارت، فرود نمیآييم؛ آنچه پيش روی ما، و آنچه پشتِ سرِ ما، و آنچه ميان اين دو میباشد، فقط از آنِ اوست؛ و پروردگارت فراموشكار نیست».
و) نظر خود پیامبران که افرادی خالص و صدیق بودهاند، میتواند به عنوان دلیلی برای رد این نظریه مطرح شود؛ زیرا آنان وحی را جز رابطهای میان خود و خدای جهان ندانستهاند و اگر وحی چیزی جز تجلی شعور ناخودآگاه بود، هیچ گاه آنان که به راستی و درستی شهرهاند، به دروغ آن را به خدا نسبت نمیدادند.
ز) معلوماتی که طرفداران وحی انفسی آن را اساس تعالیم پیامبر در نظر گرفتهاند، محدودتر از آن است که در قرآن منعکس شده است؛ به بیان دیگر، دایره این معلومات تنگتر از آن است که اساس وحی قرآنی واقع شود. مطالبی که بحیرای نسطوری یا یهودیان و مسیحیان آن روزگار داشتند، با مطالبی که در قرآن آمده، قابل قیاس نیست، چه رسد به اعراب جاهلی. اگر گفته شود که پیامبر در سفرهای کوتاه خود به مطالعه تورات و انجیل پرداخته و از آنها چیزهایی فرا گرفته بود، این سؤال مطرح میشود که پیامبر در این مدت کوتاه چگونه توانسته خطاها و تحریفهای راهیافته در این دو کتاب مقدس را دریافته، و در قرآن به نقد آنها بپردازد. در قرآن آیاتی وجود دارد که مخالف عهدین است و هیچ یک از یهودیان و مسیحیان آنها را ذکر نکرده بودند. آیا میتوان پذیرفت که پیامبر در مواجهه با محیط خود، این دانشها را فرا گرفته بود؟
علامه طباطبایی نیز در باب «وحی انفسی» میگوید: برخی از دانشمندان که انس با علوم مادی و طبیعی دارند، وحی را برخاسته از شخصیت پیامبر میدانند. وی با توجه به آیات قرآنی این نظریه را رد میکند و قرآن را نه سخن پیامبر(ص)، بلکه کلام خدا میداند: «عقیده عمومی مسلمانان ـ که البته ریشه آن همان ظواهر لفظی قرآن است ـ درباره وحی قرآن این است که قرآن مجید به لفظ خود سخن خداست که به وسیله یکی از مقربین ملائکه که موجوداتی آسمانی هستند، به پیغمبر اکرم فرستاده شده است» (طباطبایی، قرآن در اسلام، 90).
این شبهه که پیامبر(ص) از کجا اطمینان پیدا میکند که آنچه بر او القاء شده، وحی الهی است و القائات شیطانی نیست، از اینجا نشئت میگیرد که بین وحی و علوم حصولی و مفهومی فرق گذاشته نشده و تصور شده که وحی هم از سنخ علوم مفهومی است؛ در صورتی که چنین نیست. در وحی، حضور و مشاهده حقایق است، علوم و معارف به طور مستقیم بر قلب پیامبر افاضه میشود و سراسر وجودش را نورانی میسازد. همهاش ایمان، یقین، نورانیت، آرامش و اطمینان است. با وجود چنین نورانیت و ایمانی، دیگر جایی برای شک و تردید باقی نمیماند. زراره میگوید: به امام صادق(ع) گفتم: چگونه رسول خدا نمیترسید که آنچه از جانب خدا بر او نازل شده، از القائات شیطان نیست؟ فرمود: «وقتی خدا شخصی را به عنوان رسول انتخاب کرد، آرامش و وقار را بر او نازل مینماید. پس آنچه از جانب خدا بر او نازل شده است، مانند چیزهایی که با چشم میبیند، مشاهده میکند» (مجلسی، بحارالانوار، 18 / 262). به امام صادق(ع) گفته شد: پیامبران چگونه میفهمند که پیامبر هستند؟ پاسخ داد: «پرده از چشمانشان برداشته میشود» (همان، 11/ 56). محمد بن مسلم و محمد بن مروان نیز میگویند: امام صادق(ع) فرمود: «در اثر توفیق خداوند، رسولالله میفهمید که جبرئیل از جانب خدا نازل شده است» (همان، 18/256).
بنابراین، نزول وحی تشکیکبردار نیست و پیامبران هیچ گاه در رسالت خویش شک و تردید نداشتهاند و آنچه در کتابهای تاریخ در این باره نقل شده، صحت ندارد و باید تصحیح و توجیه گردد. شیخ مفید در این باره میفرماید: «پیامبر از طریق انجام معجزه میفهمد که کلام، سخن خداست و از جانب شیطان نیست. پیامبر از این طریق که قرآن چون معجزه است و نظیر آن را دیگری نمیتواند بیاورد میفهمید که قرآن از جانب خدا نازل میشود و کلام اوست؛ چنان که حضرت موسی(ع) به وسیله معجزه «ید بیضاء» و «تبدیل عصا به اژدها» یقین پیدا کرد که تکلم از شجره از جانب خدا بوده است» (شیخ مفید، المسائل العکبریه، 38-39).
مسلمانان احتمال خطا و اشتباه را در وحی تجویز نمیکنند و آن را صددرصد طبق واقع میدانند. قرآن نیز پیامبران را در تلقی وحی، حفظ و ابلاغ آن به مردم از هر گونه خطا و اشتباه مصون میداند: (عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلی غَيْبِهِ أَحَداً إِلاَّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَأَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَأَحْصی كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً) (جن/ 26ـ 28)؛ «(او) دانای نهان است و هيچ كس را بر (اسرار) نهانش مسلّط نمیسازد، جز كسی از فرستاده[ها] كه (خدا از او) خشنود باشد؛ پس در حقيقت، او از پيش رويش و از پشت سرش (محافظانی) كمين كرده وارد میسازد، تا معلوم دارد كه يقيناً، رسالتهای پروردگارشان را رساندهاند؛ و به آنچه نزد آنان است احاطه دارد و همه چيز را از نظر عدد شماره كرده است».
علامه طباطبایی ذیل این آیه مینویسد: «و مراد از «من بین یدیه»، ما بین رسولالله و بین مردمی است که به سوی آنها فرستاده شده است و مراد از «من خلفه»، ما بین پیامبر و بین مصدر وحی، یعنی خداست. آیه دلالت دارد که وحی الهی محفوظ و مصون است؛ از منبع صدور وحی گرفته تا اینکه به مردم ابلاغ شود. بنابراین در تلقی از منبع تا تبلیغ به مردم، از تصرف شیطان مصونیت دارد. شاهد مطلب جمله (لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ) میباشد؛ چون دلالت میکند که غرض الهی از «سلوک رصد» این است که بداند پیامبر پیامهای پروردگار را به مردم ابلاغ میکند؛ یعنی هدف این است که ابلاغ وحی در خارج تحقق پیدا کند، و اگر رسول در جهات مذکور مصونیت نداشته باشد، غرض الهی تحقق نمییابد» (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، 2/129). بنابراین، علوم و معارفی که از طریق وحی دریافت میشود، از هر گونه خطا و اشتباهی مصونیت دارد و حتی احتمال خطا در آنها نیست؛ چون وحی از سنخ علوم حصولی نیست تا جایز الخطا باشد، بلکه در وحی، علوم و معارف به طور مستقیم بر قلب نورانی پیامبر القاء میشود و با چشم و گوش باطن، مشاهده و شنیده میشود. قلب پیامبر حضوراً حقایق اشیا را مشاهده میکند، پس خطا و اشتباهی در آن راه ندارد. در تنزل معارف از قلب پیامبر به مشاعرش نیز خطا و اشتباه راه ندارد؛ چون از باطنِ نفس پیامبر سرچشمه میگیرد و بر علم حضوری استوار است. در مرحله تبلیغ نیز از خطا و اشتباه مصونیت دارد، چون بر پایه مشاهدات حضوری قلب پیامبر استوار گشته، از آنجا سرچشمه میگیرد. برخلاف روایت مدرن از وحی که معتقد به خطاپذیری وحی است، قرآن وحی را مصون از خطا میداند. قرآن همچنین برای عصمت در وحی، مراحل سهگانه زیر را قایل است.
پیامبر در پذیرش وحی هرگز خطا نمیکند؛ چرا که وحی را از جانب خدا دریافت میکند. چون منشأ وحی خداست، جایی برای دخل و تصرف وهم و خیال و شخصیت پیامبر وجود ندارد. او نه تنها وحی را از خدا دریافت میکند، بلکه به خوبی از منشأ آن نیز آگاه است. وحی مانند الهامات نیست که منشأ آن مشخص نباشد؛ یعنی صاحب آن نداند که از کجا بر وی نازل شده است. آیات قرآنی به صراحت بیان میکند که پیامبر به مقام «لدن» و «قرب الهی» راه یافته بود و وحی را در آن مقام از خداوند دریافت میکرد: (وَإِنَّكَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ) (نمل / 6). وحی علم حضوری و شهودی است و چون این علم با حضور در مقام «لدن» حاصل میشود، خطا در آن راه ندارد. پیامبری که به مقام قرب ربوبی رسیده: (دَنا فَتَدَلَّی فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنی) (نجم/ 8-9)، چگونه ممکن است که منشأ وحی را نداند یا در وحی نازل بر وی خطا راه یابد. قرآن کریم با وجود آنکه در این آیه از مقام والای پیامبر یا به تعبیر عرفا مقام «ولایت کلیه الهیه» سخن میگوید، او را دریافتکننده وحی میداند. تعبیرات قرآن به گونهای است که پیامبر «قابل» وحی تلقی میشود نه «فاعل» آن. قرآن از واژگانی چون وحدت و اتحاد در مقام نزول وحی استفاده نمیکند تا فاصله میان فاعل و قابل وحی آشکار باشد.
در این مرتبه، پیامبر آنچه از خداوند دریافت میکند، به درستی حفظ میکند؛ چنان که هیچ فراموشی در وحی راه پیدا نمیکند: (سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسی) (اعلی/ 6).
پیامبر در مقام ابلاغ وحی هم مصون از خطاست؛ چرا که تلاوت آیات الهی از وظایف اصلی رسالت اوست. وی مأمور است تا آیات قرآنی را بر مردم تلاوت کند: (أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمينَ وَأَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ) (نمل/91ـ 92). طبق آیات قرآنی، خداوند پیامبر را در محافظت فرشتگان قرار داده تا وحی را به طور کامل دریافت و بر مردم ابلاغ کند. مصونیت وحی از خطا در ارتباط با ابلاغ رسالت است: (فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ) (جن/27ـ 28). در نگاه سنتی راهیابیِ کوچکترین خطا در وحی، اصل رسالت پیامبران را خدشهدار میسازد، هدایت الهی را زیر سؤال میبرد و در هدف بعثت نقض غرض پدید میآورد؛ از اینرو، قرآن کریم همواره هم از مصونیت وحی و هم از حفظ قرآن سخن میگوید: (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ) (حجر/ 9). اهمیت رسالت الهی و حفظ اصالت یک متن دینی، آن هم متن ابدی و معجزه ختمیه، تا آنجاست که خداوند خود حفظ آن را بر عهده گرفته است: (الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي أَنْزَلَ عَلی عَبْدِهِ الْكِتابَ وَلَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً قَيِّماً) (کهف/ 1ـ2)؛ (قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ) (زمر/ 8). قرآن بر این نکته تصریح دارد که در کتاب الهی شوخی هم راه ندارد تا چه رسد به خطا (إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَما هُوَ بِالْهَزْلِ) (طارق/13ـ14). زیرا کتابی که خود «فرقان» است؛ یعنی جداکننده حق از باطل است، چگونه میتواند خطاآمیز باشد؟: (تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلی عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيراً) (فرقان/ 1). کتابی که نور و هدایت است (أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبيناً) (نساء/ 174)، برای همه انسانها بشیر و نذیر است: (لِلنَّاسِ بَشيراً وَنَذيرا) (توبه/23)، خارجکننده همه انسانها از ظلمت به سوی نور است: (كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ) (ابراهیم/1)، و در عین حال، معجزه ختمیه است، چگونه میتواند حاوی مطالب غلط و خطا باشد؟
از نظر علامه طباطبایی وحی و نبوت موهبتی الهی است نه امری اکتسابی. پیامبر نیز در دریافت وحی هرگز تردید و خطا نمیکند. شعور نبوت امری موهبتی است که از حکومت وسایل عادی بیرون است و مانند معجزه معلولی خارق عادت است. ماهیت وحی برای ما مجهول است و پیامبر با شعور مرموزِ وحی، یک سلسله حقایق را دریافت کرده، به زبان مردم بیان میکند. نبی در وحیی که تلقی میکند، هرگز تردید و خطا نمیکند. نبوت نیز به یک سلسله مقاصدی توجه دارد که برای زندگی انسان حایز اهمیت است؛ زیرا این دستگاه تکوین و آفرینش است که برای رسیدن به مقصد تغییرناپذیر خود راه «نبوت» را برای انسان باز میکند و هرگز دستگاه تکوین و واقعیت خارج خطا نمیکند، بلکه خطا امری است نسبی و از مقایسه ذهن با خارج و فکر با عمل پیدا میشود.
ایشان در آخر نتیجه میگیرد که نبوت و راه وحی یک راه فکری نیست؛ زیرا عملاً امکان خطا در فکر انکارپذیر نیست و از سوی دیگر، همه کمالات اکتسابی بشر از راههای فکری است و از این مقدمات به وضوح روشن میگردد که نبوت موهبتی است خدادادی نه اکتسابی (طباطبایی، مباحثی در وحی و قرآن، 58-60).
آیتالله مکارم شیرازی در توضیح بیانات علامه میگوید: درباره خطا نکردن پیامبران و دلیل آن، دانشمندان مطالب فراوانی دارند؛ از جمله اینکه چون منظور اصلی از ارسال پیامبران، تکامل نوع انسانی و این موضوع منوط به نفوذ کامل آنها در افکار و عقاید افراد اجتماع است، باید ایشان از نظر خطا بیمه شده باشند؛ زیرا مسلم است که صدور خطا یا احتمال صدور آن از ایشان موقعیت آنان را متزلزل ساخته، اعتماد و اطمینان لازم را نسبت به گفتار و تعلیمات علمیشان از بین میبرد و در نتیجه مقصود حاصل نمیشود. وی معتقد است راهی که علامه در اینجا پیمودهاند، کاملاً نو و ابتکاری است و درک صحیح آن منوط به شناسایی حقیقت «خطا» میباشد و اینکه چگونه واقعیت خارج هرگز خطابردار نیست. به نظر وی، برای یافتن علت اصلی خطا باید مراحلی را که به درک یک پندار خطا و غلط منجر میشود، تحلیل کرد. در واقعیتهای خارجی هرگز خطا و اشتباهی وجود ندارد؛ چنان که در ادراکات حسی و احکام عقلی نیز خطایی نیست و خطا در تطبیق فکر بر خارج و مقایسه موضوعی با موضوع دیگر است و آن هم در نتیجه فعالیت نیروی توهم و قوه خیال است. ایشان پس از روشن شدن حقیقت خطا و منشأ آن میگوید: راه وحی و نبوت یک راه فکری نیست؛ چرا که راه تفکر، انسان را به سوی نقطهای که در مقابل نقطه هدف انبیاست میرساند؛ بنابراین، شعور وحی یک راه فکری که قهراً آلوده به خیال است، نیست؛ لذا اشتباه و خطا راهی به سوی آن نمییابد. شعور وحی یک حقیقت و واقعیت خارجی است مانند سایر واقعیتهایی که وقوع خطا در آن معنی ندارد (همان، 81-83).
وات با این تحلیل که قرآن ثمره شخصیت پیامبر است یا قرآن کلام پیامبر است و یا افکار قرآن متعلق به خودِ پیامبر(ص) است، وحی را تابع پیامبر دانسته است نه پیامبر را تابع وحی؛ در حالی که اصل نزاع بر سر این مطلب است که وحی تابع افکار و شخصیت پیامبر نیست. هرچند برای نزول وحی میبایست شخصیت پیامبر از مراتب بالای کمال برخوردار باشد، تا ظرفیت پذیرش آن را داشته باشد؛ اما این غیر از آن است که وحی را تابع شخصیت پیامبر بدانیم. در واقع، مسئله این است که شخصیت پیامبر فقط ظرف نزول وحی بوده، نه آنکه در اصل وحی دخالت داشته باشد. این که گفته میشود قرآن معجزه پیامبر است، غیر از آن است که گفته میشود قرآن کلام پیامبر است. قرآن به این دلیل معجزه پیامبر است که کلام خداست؛ نه آنکه از درون پیامبر جوشیده شده باشد. انتساب معجزه به پیامبر غیر از انتساب قرآن به پیامبر است؛ لذا در پاسخ میتوان گفت: چرا باید تجربههای پیامبر را وحی تلقی کرد؟ اگر وحی به تجربههای دینی و عرفانی فروکاسته شود، دیگر چه دلیلی وجود دارد که کلام پیامبر را کلام خدا بدانیم؟
طبق دیدگاه وات، فرشتهای در کار نبوده، بلکه پیامبر(ص) خیال میکرده که کسی مطالبی را در گوش او میخواند یا کسی را میبیند. با این بیان، پیامبر منشأ بیرونی وحی را نمیشناخته، و بهتر است گفته شود وحی منشأ بیرونی نداشته، بلکه بر پیامبر وانمود میشده که کسی را میبیند که سخنهایی را به گوش او میخواند. اساساً وقتی بنا باشد که وحی یا تجربه نبوی برخاسته از درون پیامبر باشد، دیگر نباید برای آن به دنبال منشأ بیرونی بود. آیا میتوان از یک سوی، وحی را کلام خدا دانست و از سوی دیگر، وجود جبرئیل و رابطه پیامبر با او را منکر شد یا توجیه کرد؟ آیا تصویری که قرآن از جبرئیل ترسیم میکند، این گونه است؟ آیا نه این است که با فروکاستن وحی به تجربه درونی پیامبر، دیگر نباید وحی را کلام خدا دانست؟ کسی که ادعا میکند وحی از درون پیامبر میجوشیده یا وحی ثمره شخصیت و افکار پیامبر است، در واقع، پیامبر را هم علت فاعلی وحی و هم علت قابلی آن میداند؛ در حالی که در عرصه رابطه خدا با موجودات، خدا علت فاعلی است و سایر موجودات، معلول یا قابلاند. کسی که میگوید وحی از درون شخصیت پیامبر میجوشیده و کسی که میگوید وحی از خارج از وجود پیامبر به او افاضه میشده است، دو مسئله جداگانه را مطرح میکنند. نفس پیامبر اساساً باید به چنان مرتبه والایی از کمال دست یافته باشد تا شایستگی دریافت وحی را داشته باشد، لذا میتوان گفت که از جهاتی شخصیت پیامبر موضوعیت داشته است نه طریقیت؛ یعنی شخصیت کمالیافته پیامبر در دریافت وحی موضوعیت دارد.
اعتقاد به راهیابی خطا در برخی از آیات قرآنی، اعتماد به کل قرآن را خدشهدار میسازد. فروکاستن وحی به تجربههای عارفانه و نفی عصمت وحی و پذیرش راهیابی خطا به حریم قرآن، به نفی اسلام به عنوان یک دین الهی میانجامد. لازمه خطاپذیری در متن قرآن، خطاپذیری در اصل دین است و خطاپذیری در اصل دین منجر به نفی حکمت و هدایت الهی میشود. لازمه طرح این گونه نظریهها این است که اسلام مانند آیینهایی چون بودیسم، یک دین غیر الهی تلقی شود. در این صورت، پیامبر نیز در حد یک عارف یا نابغه نویسنده تلقی میشود که اثر مکتوبی به نام «قرآن» را تدوین کرده و متوجه تعارضات موجود در متن خود نیز نبوده است. اصلاً وقتی بناست که پیامبر(ص) در اصل مضمون وحی یا لااقل صورتبخشی به آن دخالت داشته باشد، تمییز میان قرآن با سایر سخنان بهجامانده از پیامبر یعنی احادیث نبوی چیست؟
آیات بسیاری بر این مطلب دلالت میکند که قرآن شجره طیبه شخصیت پیامبر نیست. این آیات به چند دسته قابل تقسیم است.
الف) برخی آیات بر این نکته تأکید دارد که پیامبر قبل از وحی هیچ گونه آگاهی نداشته است. اگر وحی تجربه نبوی میبود، وی باید برخی آگاهیها را میداشت؛ چرا که تجربهها ریشه در آگاهی و دانستههای فردی دارد (وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظيماً) (نساء/113)؛ و خدا، كتاب و حكمت بر تو فرو فرستاد، وآنچه را نمیدانستهای به تو آموخت، و بخشش خدا بر تو بزرگ بوده است». (وَكَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَلاَ الْإيمانُ وَلكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَإِنَّكَ لَتَهْدي إِلی صِراطٍ مُسْتَقيمٍ) (شوری/52)؛ «و اينگونه، از فرمان خويش به سوی تو (قرآنِ) روح بخش را وحی كرديم، در حالی كه نمیدانستی كتاب (قرآن) و ايمان (به محتوای آن) چيست؛ وليكن آن را نوری قرار داديم كه به وسيله آن هر كس از بندگانمان را كه بخواهيم (و شايسته بدانيم)، راهنمايی میكنيم؛ و قطعاً، تو به سوی راه راست راهنمايی میكنی. (همان) راه خدايی كه آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است فقط از آنِ اوست؛ آگاه باشيد كه همهی كارها تنها به سوی خدا باز میگردد!». (وَماكُنْتَ تَرْجُوا أَنْ يُلْقی إِلَيْكَ الْكِتابُ إِلاَّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ) (قصص / 86)؛ «و هرگز اميد نداشتی كه كتاب (قرآن) برتو القا شود، جز به خاطر رحتمی از جانب پروردگارت».
ب) آیاتی که از نگرانی پیامبر(ص) درباره حفظ قرآن سخن میگوید و اینکه خداوند به او وعده حفظ آیات الهی را میدهد: (لاتُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ) (قیامت، 16-19)؛ «زبانت را به آن (قرآن) حركت مده، تا در (خواندن) آن شتاب كنی [چرا] كه جمع كردن آن و خواندنش فقط بر عهده ماست. و هنگامی كه آن را میخوانيم، پس، از خواندن آن پيروی كن سپس در واقع بيان آن (قرآن) فقط بر عهده ماست». (فَتَعالَی اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَلاتَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضی إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَقُلْ رَبِّ زِدْني عِلْماً) (طه/ 114)؛ «و والاتر است خدايی كه فرمانروای حق است و (ای پيامبر) نسبت به (خواندن) قرآن شتاب مَورز پيش از آن كه وحی آن به سوی تو پايان پذيرد؛ و بگو: «پروردگارا! مرا دانش افزای»».
ج) در برخی آیات هم به مسئله فترت در وحی و عدم نزول وحی به درخواست پیامبر(ص) اشاره شده است. این دسته آیات تأکید دارد که پیامبر تابع وحی بوده نه وحی تابع او: (وَإِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحی إِلَيَّ مِنْ رَبِّي) (اعراف/203)؛ «و هنگامی كه هيچ آيهای برای آنان نياوری، میگويند: «چرا آن را (از پيش خود) برنگزيدی؟!» بگو: «فقط از آنچه از طرف پروردگارم به سوی من وحی میشود، پيروی میكنم».
یک بار پیامبر از جبرئیل سؤال میکند که «چه چیز مانع میشود که بیش از این من را ملاقات نکنی؟»، در پاسخ پیامبر(ص) این آیه نازل میشود (وَما نَتَنَزَّلُ إِلاَّ بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ ما بَيْنَ أَيْدينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِكَ وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا) (مریم/ 64)؛ «و (جبرئيل گفت:) جز به فرمان پروردگارت، فرود نمیآييم؛ آنچه پيش روی ما، و آنچه پشتِ سرِ ما، و آنچه ميان اين دو میباشد، فقط از آنِ اوست؛ و پروردگارت فراموشكار نيست».
د) در برخی آیات نیز تذکراتی به پیامبر(ص) داده میشود: (وَلا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ) (کهف / 23)؛ «و هرگز در مورد چيزی، مَگو: «حتماً من فردا آن را انجام میدهم» جز آن كه (بگويی: اگر) خدا بخواهد». (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ) (تحریم / 1)؛ «ای پيامبر! چرا چيزی را كه خدا بر تو حلال كرده (بر خود) ممنوع میكنی، در حالی كه خشنودی همسرانت را میطلبی؟!».
هـ) برخی آیات تصریح دارد که پیامبر(ص) اجازه هیچ گونه تفسیر و دخل و تصرف در قرآن را ندارد: (وَإِذا تُتْلی عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحی إِلَيَّ) (یونس / 15)؛ «و هنگامی كه آياتِ ما در حالی كه روشن است بر آنان تلاوت میشود، كسانی كه به ملاقات ما (و روز رستاخيز) اميد ندارند، میگويند: «قرآنی غير از اين بياور، يا آن را تغيير ده.» (ای پيامبر) بگو: «برای من (ممكن) نيست، كه از پيش خودم آن را تغيير دهم، (زيرا) جز آنچه به سوی من وحی میشود، پيروی نمیكنم».
و) برخی از آیات هم پیامبر را تهدید میکند که اگر کلامی غیر از آنچه خدا نازل کرده مطرح کند، خداوند او را مجازات میکند (وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزينَ) (حاقه/44ـ47)؛ «و اگر (بر فرض) برخی سخنان را به ما (به دروغ) نسبت میداد حتماً، با دست راست (قدرتمند)، او را گرفتار میساختيم سپس رگ قلبش را مسلماً قطع میكرديم و هيچ يك از شما مانع آن (مجازات) نمیشد». بنابراین اگر پیامبر(ص) هم در مضمون و هم در صورتدهی به آیات قرآنی نقش میداشت، معنا نداشت که مطلبی خلاف واقع را به خداوند نسبت دهد تا مورد توبیخ و سرزنش قرار گیرد. قرآن همواره تأکید دارد که خداوند چنان حافظ وحی است که کوچکترین انحرافی از آن برای پیامبر روی نمیدهد (وَإِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ) (اسراء/ 73)؛ «و يقيناً نزديك بود كه تو را از آنچه به سوی تو وحی كردهايم، به فتنه در اندازند (و منحرف سازند،) تا غير آن را بر ما دروغبندی».
آیتالله جوادی آملی معتقد است که قرآن دارای سه مرتبه است، 1. مرتبه عالی قرآن، که همان «ام الکتاب» و «کتاب مکنون» است و قرآن درباره آن میگوید: (بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجيدٌ في لَوْحٍ مَحْفُوظٍ) (بروج/21 ـ 22). در این مرتبه، قرآن حقیقتی بسیط و محض است که هیچ گونه کثرتی در آن راه ندارد و در شب معراج پیامبر(ص) آن را بدون وساطت ملائکه از خداوند دریافت کرده است. این مرتبه که قرآن بسیط است با انزال و تنزیل به پیامبر نمیرسد، بلکه پیامبر باید به مقام (قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنی) صعود کند تا در حضور پروردگار آن را دریافت نماید: (إِنَّكَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ) (نمل/6). 2. مرتبه متوسط قرآن که همراه با تفصیل است و پیامبر(ص) آن را در شب قدر دریافت میکند؛ چرا که شب قدر شبی است که هر امر بسیطی، تفریق و تفصیل پیدا میکند، (فيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكيمٍ) (دخان/ 4)؛ «در آن (شب) هر چيز استواری جدا كرده میشود». شب قدر شب اندازهگیری و تکثیر و تفریق است نه جمع و بساطت. قرآن در شب قدر که هر قضایی در آن قدر میشود، توسط جبرئیل که روح امین است، بر قلب مطهر پیامبر نازل شد. 3. نزول تدریجی قرآن، که طی بیست و سه سال پیامبر(ص) آن را دریافت کرد و به مردم ابلاغ نمود (جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی قرآن، 1 / 74).
تصویری که وات از قرآن و پیامبر(ص) ارایه میدهد، چنان سطحی است که عباراتی در خور توصیف از آن را به سادگی نمیتوان ارایه کرد. وی قرآن را در حد یک کتاب بشری آکنده از خطا مطرح میسازد؛ همچنان که پیامبر را نیز در حد یک عارف یا نابغه به شمار میآورد، در حالی که قرآن برترین کتاب مقدس و تنها متن وحیانی تحریفنشده و خطاناپذیر است. قرآن از چنان عظمتی برخوردار است که کوهها نیز تاب تحمل آن را ندارند: (لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ) (حشر/12). از آنجا که قرآن تجلی ذات اقدس الهی است، لذا کلام باعظمت و سنگینی است: (إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً) (مزمل/ 5). قرآن کتابی است که از ساحت ربوبی تنزل یافته است. از آنجا که مبدأ فاعلی آن خداست، لذا قرآن همواره خود را از جانب خدای رب العالمین، خدای رحمان رحیم، خدای عزیز علیم، خدای عزیز حکیم و خدای حکیم حمید میداند؛ (حم تَنْزيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ) (فصلت/1ـ2)؛ (حم تَنْزيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزيزِ الْعَليمِ) (غافر/1ـ2)؛ (حم تَنْزيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ) (جاثیه/1ـ2)؛ (وَإِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلامِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ) (فصلت/41ـ 42). قرآن دارای حقیقتی ذومراتب است که بالاترین مرتبه آن در ام الکتاب قرار دارد، (وَإِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ) (زخرف/ 4). حقیقت قرآن در کتابی مکنون قرار دارد و جز مطهر، یعنی انسان کامل، نمیتواند با آن ارتباط عمیق پیدا کند، (إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَريمٌ في كِتابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ) (واقعه/ 77 ـ 80). قرآن کتابی است که حقایق آن جنبه تکوینی دارد که در قیامت ظهور پیدا خواهد کرد، (يَوْمَ يَأْتي تَأْويلُهُ) (اعراف/ 53). الفاظ و مفاهیم قرآن مثالهایی برای ارایه یک سلسله معارف هستند که آن معارف نیز مثالهایی برای خود قرآناند و تأویل قرآن نیز یک امر عینی و حقیقی است که جایگاه بروز و ظهور آن قیامت است (برای مطالعه بیشتر، ر.ک: جوادی آملی، تفسیر تسنیم، 13/143ـ146 و 160ـ 179).
نه تنها تحلیل وات در باب قرآن به عنوان یک کتاب بشریِ آمیخته با خطا، توهینی به این متن مقدس است، که تفسیر وی از شخصیت پیامبر و نفی عصمت وی، نادیده گرفتن مقام واقعی اوست. پایین آوردن مقام پیامبر در حد یک عارف یا نابغه، نوعی اهانت به شخصیتی است که مستجمع کمالات و مظهر اسم اعظم الهی است. مراتب وجودی پیامبر چنان است که او را با سایر انبیا نیز نمیتوان قیاس کرد تا چه رسد به آنکه شخصیت او را در حد شخصیت یک عارف یا نابغه فرو کاست. مقام پیامبر تا آنجاست که قرآن میگوید: (ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنی) (نجم/ 8 ـ 9). پیامبر به مقامی دست یافت که حتی جبرئیل از همراهی وی بازماند: «لو دنوت انملة لاحترقت» (مجلسی، بحارالانوار، 18/382).
در تحلیل وحی با دو نظریه روبهرو هستیم: یکی وحی الهی یا نظریه سنتی در تحلیل وحی و دیگری تجربه نبوی یا روایت مدرن از وحی. هر یک از این دو نظریه دارای پیشفرضهایی به شرح ذیل است.
متفکران اسلامی ـ از متکلمان گرفته تا فلاسفه و عرفا ـ بر اساس تصویری که از خدا، انسان و رابطه انسان با خدا داشتند، مسئله وحی را مطرح کردهاند. در تحلیل آنها چند مطلب از یکدیگر تفکیک میشود: الف) تعریف وحی نبوی و تفاوت آن با الهام و سایر کاربردهای لفظ وحی؛ ب) ضرورت وحی؛ ج) ماهیت وحی و کیفیت نزول آن. تلقی آنها از سه مسئله خدا، انسان و رابطه خدا با انسان موجب شده بود تا تعریف خاصی از وحی ارایه دهند و آن را وسیلهای برای ارتباط پیامبر(ص) با خدا و دریافت پیام از او تلقی کنند. از نظر آنها، وحی یک ابزار ارتباطی خطاناپذیر میان پیامبر و خداست. در تلقی آنها، پیامبر شخصیت تکاملیافتهای است که پیامهای الهی را از خداوند دریافت، و به مردم ابلاغ میکند. آنچه پیامبر از خدا دریافت میکند کلام خداست نه کلام خود او.
مبانی استدلال آنها بر پذیرش الهی بودن وحی و اینکه وحی کلام خداست نه پیامبر، به ترتیب ذیل است:
الف) خدا دارای مجموعهای از صفات، از جمله صفت حکمت است. بر اساس این صفت، خدا جهان و انسان را برای نیل به این کمال آفریده است.
ب) انسان به سبب محدودیت و خطاپذیری عقلِ خود قادر به شناسایی راههای نیل به کمال خود نیست.
ج) خداوند حکیم باید راه رشد و کمال را به انسان نشان دهد تا جهان خلقت به هدف خود برسد. در غیر این صورت، خداوند حکیم نخواهد بود.
د) خدا برای نشان دادن راه به انسان و ارایه برنامههای تکاملی، افراد خاصی را به عنوان پیامبر برگزیده و از طریق وحی، پیامهای خود را به انسانها عرضه میکند.
هـ) برای آنکه پیام الهی بدون هیچ گونه تحریف لفظی و معنوی به انسانها برسد، باید پیامبر در دریافت، حفظ و ابلاغ وحی مرتکب خطا نشود.
و) چون بناست که پیام خداوند به انسانها برسد، باید وحی کلام خدا باشد نه سخنان پیامبر. لذا منشأ وحی، مشخص و تنها از سوی خداست.
ز) در وحی، خدا با انسان سخن میگوید نه پیامبر با مردم. وحی وسیلهای برای سخن گفتن خداوند با انسانهاست. به بیان دیگر، وحی کلام خداست.
ح) هر چند پیامبر پیامرسان الهی است، نیل به این مقام کار سادهای نیست. پیامبری نامهرسانی نیست. پیامبر باید از چنان مقام والا و شخصیت تکاملیافتهای برخوردار باشد که قدرت دریافت پیام الهی و حفظ و ارایه آن را داشته باشد. به علاوه، برای تحقق عینی آموزههای وحیانی باید پیامبر یک الگوی تمامعیار و یک انسان کامل باشد؛ به بیان دیگر، پیامبر نه تنها دریافتکننده وحی، که الگوی مجسم آموزههای وحیانی است. رسالت پیامبران تنها در ارایه پیامهای وحیانی نیست، بلکه در ارایه الگو و تحقق عینی آن آموزهها نیز هست.
ط) پیامبر برای آنکه اثبات کند از جانب خدا مبعوث شده، یعنی مأموریت او الهی و پیام او پیام خداست، نه آنکه خود احساس مأموریت کرده و پیامهای خود را ارایه میدهد، دارای معجزه است. معجزه دلیلی برای اثبات حقانیت اوست؛ یعنی هم برگزیده خداست و هم وحی کلام خداست.
در مقابل نظریه فوق، نظریه «تجربه نبوی» پیامبر(ص) را شخصیتی تلقی میکند که دارای تجربهها و مواجهههای فردی و اجتماعی است و چون برای خود احساس مأموریت میکند، دستاوردهای بشری خود را به مردم ارایه میدهد. مطابق این تفسیر از نبوت و وحی، باید گزارههای زیر را پذیرفت:
الف) پیامبر فرستاده خدا نیست. مأموریت او هم الهی نیست، بلکه خود احساس مأموریت میکند.
ب) پیامبر با سایر عرفا تفاوت چندانی ندارد. حتی نمیتوان ثابت کرد که مقام و مرتبه وی برتر از عرفایی چون ابن عربی و مولوی است.
ج) قرآن یک کتاب الهی نیست؛ چرا که حاصل تجربههای شخصی انسانی است که ادعای پیامبری میکند.
د) میان سخنان قرآنی و غیرقرآنی پیامبر تفاوتی نیست؛ چرا که هر دو حاصل تجربههای اوست.
هـ) پیامبر یک انسان خطاناپذیر و معصوم نیست.
و) قرآن یک کتاب بشری خطاپذیر و به بیان دیگر، واجد گزارههای کاذب است.
ز) پیامهای الهی به بشر نرسیده است. خدا نخواسته تا دستورات خود را بیخطا به بشر ارایه دهد و پیامبر فقط پیامهای شخصی خود را ارایه کرده است.
ح) هر کس میتواند ادعای نبوت کند. هر کس میتواند با تجربههای خود احساس مأموریت کند؛ هر چند در فضای جامعه اسلامی، صلاح نیست که چنین افرادی ادعای خود را مطرح کنند.
ط) ختم نبوت بیمعناست. اصلاً نبوت بیمعناست؛ چه رسد به ختم نبوت.
ی) مفاهیمی مانند عصمت و اعجاز بیمعنا هستند.
در نظریه «تجربه نبوی» تصویری که از انسان، خدا و رابطه انسان با خدا ارایه میشود، غیر از تحلیل وحی به عنوان کلام خداوند است. پذیرش نبوت با تحلیل اول سازگار است؛ چون نبوت به عنوان گزینش افراد معصوم از جانب خداوند به عنوان پیامبر است که آموزههای الهی را از او دریافت کرده، و بیکم و کاست به انسانها ابلاغ میکنند. در تحلیل مدرن از وحی، دیگر نمیتوان نبوت را این گونه تعریف کرد. پیشفرضها و نتایج تجربه نبوی در تعارض با پذیرش نبوت، و لازمه تجربه نبوی، انکار نبوت است. کسانی هم که در غرب وحی را «انفسی» تفسیر کردهاند، اصلاً به نبوت اعتقاد نداشتند. آنها برای نفی الهی بودن وحی و نشان دادن آنکه پیامبر(ص) یک شخص متعارف و حداکثر نابغه است، چنین تفسیری ارایه کردند. اختلاف نظر میان وحی قدسی و تجربه نبوی را میتوان به صورت زیر جمعبندی کرد:
«تجربه نبوی»: تجربه نبوی «انفسی» و منشأ آن نامعلوم است؛ تجربههای نبوی کلام خودِ پیامبر است؛ گزارههای ناشی از تجربههای پیامبر خطاپذیر است؛ صاحب تجربه نبوی برگزیده هیچ کس نیست؛ صاحب تجربه نبوی خود احساس مأموریت میکند؛ تجربههای نبوی بسطپذیر و دارای استمرار است؛ هر کس میتواند ادعای پیامبری کند؛ و قرآن کلام محمدی است.
«وحی قدسی»: وحی امری قدسی و از جانب خداست؛ وحی کلام خداست؛ گزارههای وحیانی خطاناپذیر است؛ پیامبر برگزیده خداست؛ پیامبر از جانب خدا مأمور ابلاغ پیامهای الهی است؛ وحی با پیامبر اسلام(ص) خاتمه یافته است؛ نبوت خاتمه یافته است؛ و قرآن کلام خداست (برای آگاهی بیشتر، ر.ک: نصری، کلام خدا، تحلیل و نقد دیدگاه روشنفکران دینی درباره وحی و تجربه نبوی، 263-274).
1. وحی و قرآن ناشی از باطن و ضمیر ناخودآگاه، و تراوشات فکر و ذهن پیامبر(ص) یا به طور کلی مخلوقِ تخیل خلاّقِ و نبوغ پیامبر نیست، بلکه منشأ و خاستگاه وحی و قرآن، فقط خداوند تبارک و تعالی است.
2. نفس پیامبر(ص) اساساً باید به چنان مرتبه والایی از کمال دست یافته باشد تا شایستگی دریافت وحی را داشته باشد؛ لذا شخصیت کمالیافته پیامبر در دریافت وحی موضوعیت دارد نه طریقیت. پس وحی و قرآن هرگز برخاسته و تابعِ شخصیت پیامبر نبوده است. به اجماع مسلمانان، پیامبر(ص) شخصیتی معصوم، خطاناپذیر و برگزیده از جانب خداست که به امر وی، کلام الهی را دریافت و حفظ کرده و به مردم ابلاغ نموده است.
3. نزول وحی تشکیکبردار نیست و پیامبران هیچ گاه در رسالت خویش شک و تردید نداشتهاند، بلکه پیامبر از طریق انجام معجزه میفهمد که کلام، سخن خداست و از جانب شیطان نیست. در مورد قرآن چون معجزه است و نظیر آن را دیگری نمیتواند بیاورد، پیامبر از این طریق میفهمید که قرآن از جانب خدا نازل میشود و کلام اوست. آیات قرآن نیز همواره تأکید دارد که کلام پیامبر(ص) عینِ وحی و کلام خداست.
4. به اجماعِ اندیشمندان شیعه، پیامبر(ص) در دریافت، حفظ و ابلاغ وحی هرگز خطا و اشتباه نمیکند؛ چرا که وحی را از جانب خدا دریافت میکند و چون منشأ وحی خداست، جایی برای دخل و تصرف وهم و خیال و شخصیت پیامبر وجود ندارد. قرآن نیز پیامبر(ص) و دیگر انبیا را در تلقی وحی، حفظ و ابلاغ آن به مردم از هر گونه خطا و اشتباه مصون میداند.
5. وحی و نبوت موهبتی الهی است نه امری اکتسابی. امر نبوت یک موهبت مرموز و یک شعور مخصوص بوده که در انبیا وجود داشته است و به واسطه آن معارف دینی و شرایع آسمانی را از ناحیه حق تعالی تلقی میکردند. نیز توافق مذکور با ادعای انبیا، صحت اصل ادعای آنان را به ثبوت میرساند.
6. تحلیل وات در باب قرآن به عنوان یک کتاب بشریِ آمیخته با خطا، نه تنها توهین به این متن مقدس است، بلکه تفسیر وی از شخصیت پیامبر(ص) و نفی عصمت وی، نادیده گرفتن مقام واقعی اوست. پایین آوردن مقام پیامبر در حد یک عارف یا نابغه، نوعی اهانت به شخصیتی است که مستجمع کمالات و مظهر اسم اعظم الهی است. مراتب وجودی پیامبر(ص) چنان است که او را با سایر انبیا نیز نمیتوان قیاس کرد، تا چه رسد به آنکه شخصیت او را در حد شخصیت یک عارف یا نابغه فرو کاست.
1.قرآن کريم، ترجمه گروهي زير نظر محمد علي رضايي اصفهاني، نشر دار الذکر، قم، 1384ش، چ دوم.
2.انجمن کتاب مقدس ایران، کتاب مقدس (عهد عتیق و عهد جدید)، تهران، ۱۹۸۷م.
3.جوادی آملی، عبدالله، تفسیر تسنیم، قم، اسراء، 1378.
4.ــــــــــــــــــ ، تفسیر موضوعی قرآن (وحی و نبوت در قرآن)، قم، اسراء، 1381.
5.شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، المسائل العکبریه، مجموعه مصنفات الشیخ المفید، تحقیق علی اکبر الهی خراسانی، قم، 1413ق.
6.طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی، قم، انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1374.
7.ــــــــــــــــــــــــــ ، قرآن در اسلام، قم، بنیاد اسلامی، 1361.
8.ــــــــــــــــــــــــــ ، مباحثی در وحی و قرآن، تهران، 1360.
9.فرمانیان، مهدی، «مونتگمری وات؛ کشیش پیامبرشناس»، هفت آسمان، ش32 (1385).
10.مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، بیروت، وفا، 1403ق.
11.نصری، عبدالله، کلام خدا: تحلیل و نقد دیدگاه روشنفکران دینی درباره وحی و تجربه نبوی، تهران، 1387.
12.ویلیام مونتگمری وات، اسلام و مسیحیت در عصر حاضر، ترجمه خلیل قنبری، قم، 1389.
13.ـــــــــــــــــــ ، حقیقت دینی در عصر ما، ترجمه ابوالفضل محمودی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1379.
14.ـــــــــــــــــــ ، محمد، پيامبر و سياستمدار، ترجمه اسماعيل والی زاده، تهران، 1344.
15.William Montgomery Watt, Muhammad at Mecca, Oxford: Clarendon Press, 1953.
16.----------------------------------, Muhammad, Prophet and Statesman, Oxford: Oxford University Press, 1961.
17.----------------------------------, Islam and Christianity Today: A Contribution to Dialogue, Routledge, 1984.
----------------------------------, Religious truth for our time, Oxford: Oneworld, 1995.