جعفر بن ابى طالب

پدیدآورحمید حاج امینیستار عودی

نشریهدائرة المعارف قرآن

شماره نشریهجلد 9

تاریخ انتشار1393/05/05

منبع مقاله

share 5959 بازدید

جعفر بن ابى طالب:از شهداى صدر اسلام

ابوعبداللّه [1] جعفر بن ابى طالب بن عبدالمطلب از بنى هاشم از قريش، پسرعموى پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و برادر حضرت على عليه السلام بود.[2] مادرش فاطمه بنت اسد بن هاشم نخستين زن هاشمى بود كه با يك مرد هاشمى يعنى ابوطالب، سيد قريش ازدواج كرد[3] و به ترتيب 4 پسر به نام هاى طالب، عقيل، جعفر و حضرت على عليه السلام به دنيا آورد كه فاصله زمانى ميان هريك 10 سال بود.[4] او دو يا سه خواهر به نامهاى ام هانى (فاخته)، جمانه و ريطه داشت.[5]
با توجه به اينكه جعفربن ابى طالب 10 سال از حضرت على عليه السلام بزرگ تر بود[6] و از آنجا كه حضرت على عليه السلام 30 سال پس از عام الفيل (570 م) يعنى در سال 600 ميلادى متولد شده است، بنابراين مى توان گفت كه جعفر 20 سال پس از عام الفيل و در حدود سال 590 ميلادى در مكه به دنيا آمده است.[7]
هنگامى كه در مكه خشكسالى شد و ابوطالب عيالوار دچار مضيقه مالى گرديد به پيشنهاد حضرت رسول صلى الله عليه و آله عباس بن عبدالمطلب نزد برادرش ابوطالب رفت و جعفر را به همراه خود به خانه اش برد و او را كفالت كرد[8]؛ ولى به نقل ابن شهر آشوب كفالت جعفر برعهده حمزه بود.[9] جعفر همچنان نزد عمويش ماند تا اينكه با بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله اسلام آورد و از وى بى نياز گرديد.[10] جعفر در جاهليت به پرهيز و دورى جستن از ميگسارى، دروغ، زنا و بت پرستى متمايز بود. بعدها پيامبر صلى الله عليه و آله به امر الهى و براى اين صفات از جعفر تشكر كرد.[11]
جعفر جزو مسلمانان نخستين است و در حالى كه سنش كمتر از 20 سال بود اسلام آورد.[12] براساس روايتى او در همان سال نخست بعثت و تنها يك روز يا كمتر، پس از برادرش على عليه السلام مسلمان شد.[13] نقل شده است كه ابوطالب وقتى ديد حضرت على عليه السلام در سمت راست پيامبر صلى الله عليه و آله به نماز ايستاده، از جعفر خواست تا در سمت چپ پيامبر صلى الله عليه و آله بايستد و نماز بگزارد و او نيز چنين كرد كه اين نخستين نماز جماعتى بود كه در اسلام برپا گرديد.[14]
براساس گزارش هاى متفاوت جعفر بن ابى طالب سومين نفر از مردان[15] يا بيست و ششمين[16] يا سى و دومين نفر[17] يا اجمالاً جزو آن عده بود كه پيش از آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله وارد خانه ارقم بن ابى ارقم شود[18] مسلمان شد. بدين ترتيب جعفر بن ابى طالب و همسرش اسماء بنت عميس جزو نخستين گروندگان به اسلام بودند.[19]
پس از علنى شدن دعوت اسلام و بر اثر افزايش فشار و شكنجه كفار قريش بر مسلمانان، پيامبر صلى الله عليه و آله به مسلمانان توصيه كرد از مكه خارج شوند و نزد حاكم حبشه بروند. پس از اين توصيه جعفر بن ابى طالب در سال پنجم بعثت[20] همراه با همسرش اسماء بنت عميس[21] در رأس گروهى از مسلمانان[22] بالغ بر 70 تا 100 نفر به اختلاف روايات به سوى حبشه حركت كرد.[23] پيامبر صلى الله عليه و آله به همراه جعفر بن ابى طالب به عنوان امير و سرپرست تمام مسلمانان مهاجر به حبشه[24] نامه اى براى نجاشى پادشاه آن سرزمين نوشت كه در آن ضمن دعوت وى به اسلام از او خواست تا به اوضاع جعفر بن ابى طالب و ديگر مسلمانان مهاجر و پناه برده به وى رسيدگى كند.[25]
وقتى كفار قريش از مهاجرت مسلمانان مطلع شدند، عمرو بن عاص را كه با نجاشى روابط دوستى داشت به همراه عمارة بن وليد و به روايتى عبدالله بن مسعود مخزومى و با هدايايى نزد فرمانرواى حبشه فرستادند تا شايد بتوانند مسلمانان مهاجر را به مكه بازگردانند.[26]
هرچند فرستادگان قريش نزد نجاشى بسيار تلاش كردند، جعفر كه سخنگوى مسلمانان بود، در جلسات مناظره به خوبى مواضع و ديدگاه اسلام را بيان كرد تا جايى كه نجاشى و اسقف هايش را متقاعد ساخت و فرستادگان قريش ناگزير بدون نتيجه به مكه بازگشتند.[27] بنا بر برخى گزارش ها نجاشى پس از دريافت نامه پيامبر صلى الله عليه و آله و شنيدن سخنان جعفر بن ابى طالب شهادتين را به زبان جارى كرد و مسلمان شد.[28]
پس از مهاجرت مسلمانان به مدينه جعفر همچنان در حبشه ماند، از اين رو به نظر مى رسد حبشه به عنوان پايگاهى فرعى تا زمانى كه حكومت پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه تثبيت نشده بود اهميت داشت. جايگاه و شأن جعفر بن ابى طالب چنان والا و ارجمند بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله در سال ورودش به مدينه در غياب جعفر ميان او و معاذ بن جبل انصارى پيمان برادرى بست[29] و با آنكه در نبرد بدر در سال دوم هجرى حضور نداشت از غنايم آن سهمى براى او در نظر گرفت.[30] جعفر در سال هفتم ميمونه را براى پيامبر صلى الله عليه و آله خواستگارى كرد.[31]
در اواخر سال ششم هجرى پيامبر صلى الله عليه و آله سفيرش عمرو بن اميه ضمرى را نزد نجاشى فرستاد و از وى خواست تا زمينه بازگشت مسلمانان را فراهم كند. نجاشى نيز دو كشتى در اختيار جعفر و مسلمانان و گروهى از حبشيان مسلمان شده قرار داد و آنان را راهى مدينه كرد.[32] شمارى از مسيحيان حبشه نيز كه در پى اقدامات جعفر مشتاق ديدن پيامبر صلى الله عليه و آله شده بودند، همراه جعفر به مدينه آمدند. تعداد آنها را 8،[33] 32،[34] يا 40[35] تن شمرده اند.
پس از غزوه خيبر، جعفر و همراهانش در محرم يا جمادى الاولى سال هفتم هجرى و پس از 15 سال اقامت در حبشه به مدينه آمدند.[36] پيامبر صلى الله عليه و آله از ديدن جعفر بسيار شادمان شد و از وى به نيكى استقبال كرد و ميان دو چشمش را بوسيد و او را در آغوش گرفت و فرمود: «به خدا سوگند نمى دانم به كدام يك شادتر شوم؛ آمدن جعفر يا فتح خيبر»[37]؛ آن گاه به جعفر نمازى آموخت كه به نماز جعفر طيار و نماز تسبيح شهرت يافت.[38]
پيامبر صلى الله عليه و آله در كنار مسجد برايش منزلى در نظر گرفت[39] و بخشى از غنايم غزوه خيبر را به او و مهاجران همراهش عطا كرد.[40] پيامبر صلى الله عليه و آله پس از استقرار جعفر و همراهانش در مدينه در پاسخ به كسانى كه آنان را مهاجر نمى شمردند، آنان را صاحب دو هجرت (يكى به حبشه و ديگرى به مدينه) ناميد.[41]
زمانى كه بحث نگهدارى امامه دختر حمزه سيدالشهدا مطرح شده بود جعفر نيز همچون على و زيدبن حارثه پيشقدم شد و پيامبر صلى الله عليه و آله اين امر را به او واگذاشت، چرا كه اسماء بنت عميس همسر جعفر خواهر سلمى بنت عميس و در نتيجه خاله امامه بود.[42]
در پى كشته شدن حارث بن عمير ازدى فرستاده پيامبر صلى الله عليه و آله نزد حاكم شهر شامى بصرا در سال هفتم هجرى به دست شرحبيل بن عمرو ازدى غسانى در روستاى موته،[43] پيامبر صلى الله عليه و آله سپاهى 3000 نفره تدارك ديد كه بعدها به سپاه امرا (غزوة الامراء) معروف شد و فرماندهى آن را برعهده سه تن از صحابه از جمله جعفر بن ابى طالب قرار داد.[44] بر اساس رواياتى متعدد، فرمانده نخست سپاه امرا جعفر بن ابى طالب بود.[45] بنا به روايت هاى ديگر او دومين فرمانده پس از زيد بن حارثه، پسرخوانده پيامبر صلى الله عليه و آله بود.[46]
سپاه اسلام از مدينه حركت كرد و به معان در مرز حجاز و شام رسيد[47] و در جمادى الاولى سال هشتم هجرى در روستاى موته در سرزمين بلقاء[48] به مصاف سپاه 000 100 يا 000 200 نفره روميان رفت.[49] جعفر بن ابى طالب در اين نبرد نابرابر از اسب سرخ موى خود پياده شد و آن را براى نخستين بار در دوره اسلامى پى كرد و آن گاه پياده جنگيد تا به شهادت رسيد.[50] روايات درباره چگونگى شهادت جعفر بن ابى طالب مختلف اند.[51] مورخان تعداد ضربه هاى شمشير و نيزه وارد شده بر او را ميان 30 تا 90 زخم شمرده اند.[52] برخى گزارش ها اشاره دارند كه سه فرمانده شهيد موته در يك قبر مدفون اند.[53]
در اين نبرد هر دو دست جعفر قطع شد؛ ولى با كمك بازوانش نگذاشت پرچم سپاه بر زمين بيفتد، از اين رو پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود كه خداوند به جعفر به جاى دو دستش دو بال از ياقوت داده و با فرشتگان در بهشت به هرجا كه بخواهد پرواز مى كند[54]، بر اين اساس جعفر را طيار[55] و ذوالجناحين خواندند.[56] برخى نيز علت اين القاب را دعاى پيامبر در پى بشارت جبرئيل به وجود 4 خصلت (دورى از پرستش بت، شراب، زنا و دروغ) در جعفر دانسته اند.[57]
در همان روز شهادت جعفر، حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله از طريق وحى مطلع و بسيار غمگين گرديد و مردم مدينه را از واقعه موته و چگونگى كشته شدن سه سردار سپاه از جمله جعفر بن ابى طالب آگاه كرد و برايشان آمرزش طلبيد؛ آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه بسيار غمگين بود به منزل جعفر رفت و همسرش اسماء بنت عميس را از شهادت جعفر خبردار كرد و پس از نوازش فرزندان وى در حالى كه گريان بود راهى خانه خود شد و گريستن حضرت زهرا را در سوگ شهادت جعفر ستود[58] و از او خواست تا سه روز غذاى خانه جعفر را آماده كند. اين عمل بعدها به عنوان سنتى در ميان هاشميان ماند.[59]
از بازگشت جعفر يك سال نگذشته بود كه به شهادت رسيد. او هنگام شهادت 39[60] و به روايتى حدود 40 سال[61] و بنابر مشهورترين روايات حدود 41 سال سن داشت.[62] برخى از مورخان اشتباها سن جعفر طيار را به هنگام شهادت 25[63]، 33 يا 34 سال دانسته اند[64] كه با داده هاى تاريخى پيشين سازگارى ندارد. در سوگ جعفر بن ابى طالب افزون بر همسرش اسماء بنت عميس[65] دو تن از شعراى برجسته انصارى چون حسان بن ثابت[66] و كعب بن مالك[67] شعر سرودند.
جعفر خطيبى توانا و مردى شجاع، قهرمان، سخاوتمند، بردبار و متواضع و داراى عقل و درايت و هوشى سرشار و اراده اى راسخ و شخصيتى نافذ، با هيبت و وقار و سردارى آشنا به فنون و اصول جنگ و آگاه به مسائل دينى و با گذشت و فصيح و خوش خلق بود[68] و به القابى چون «السيد الشهيد» و مردى عاليمقام و عالى شأن[69] معروف بود.
مورخان فضايل و مناقب متعددى براى جعفر بيان كرده و احاديث زيادى در شأن و مقام وى كه بعضا از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله بوده، نقل كرده اند تا حدى كه وى را از برترين مسلمانان در بخشش و كرم دانسته اند.[70] پيامبر صلى الله عليه و آله به جعفر بن ابى طالب كه به مستمندان و فقيران بسيار رسيدگى مى كرد و با آن ها نشست و خدمت مى كرد و اموالش را ميان آنان پخش مى كرد، لقب «ابوالمساكين» (پدر بينوايان) اعطا كرد.[71]
او در صورت و سيرت شبيه ترين افراد به پيامبر صلى الله عليه و آله بود.[72] براساس رواياتى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده جعفر از بهترين مردم بوده[73] و با پيامبر صلى الله عليه و آله از يك طينت و سرشت و از يك درخت آفريده شده است.[74] پيامبر صلى الله عليه و آله در وصف جعفربن ابى طالب او را از حواريان[75] و نقبا يا نجبا[76] و از عترت نبوى[77] و از سابقين در اسلام[78] دانسته است.
ارادت و علاقه مندى حضرت على عليه السلام به برادرش جعفر بن ابى طالب تا حدى بود كه هيچ گاه خواسته هاى عبداللّه بن جعفر آن گاه كه آن حضرت را به جان جعفر قسم مى داد، رد نمى كرد.[79] آن حضرت با عنايت خاص به فرزندان جعفر، دختر خود زينب را به ازدواج عبداللّه درآورد.[80]
مباهات اميرمؤمنان به آن حضرت در نامه اش به معاويه[81] و نيز امام حسين در سخنانش خطاب به كوفيان در روز عاشورا[82] همچنين امام سجاد ابتداى سخنانش در مقابل يزيد[83]، همگى از عظمت جايگاه جعفر نزد اهل بيت و مسلمانان حكايت دارند.
جعفربن ابى طالب سه فرزند به نام هاى عبداللّه و محمد و عون يا 8 فرزند از اسماء بنت عميس داشت كه همگى در حبشه متولد شدند.[84] عبداللّه بن جعفر از نخستين مسلمانانى بود كه در حبشه به دنيا آمد[85] و نسل جعفر از او باقى ماند.[86] همه پسران جعفر در نبردهاى جمل، نهروان و صفين در دوره خلافت اميرمؤمنان عليه السلام شركت كردند. محمد و عون در نبرد صفين[87] يا كربلا[88] به شهادت رسيدند. بلاذرى شهادت آن ها را در جريان فتح پارس و در شهر شوشتر نادرست دانسته است.[89]
مزار جعفر طيار و ساير شهداى موته در اردن و منطقه اى است كه امروزه به آن مزار گويند و اخيراً بر روى بقعه جعفر گنبد و بارگاهى ساخته شده است.[90] گويند: الظاهر بيبرس، چهارمين سلطان مماليك مصر (م. 676 ق.) مزار جعفر بن ابى طالب را بازسازى كرد و اوقاف بسيارى به آن اختصاص داد.[91] امروزه در جنوب شهر دزفول بقعه اى به نام محمد بن جعفر طيار قرار دارد كه زيارتگاه مردم است.[92]

جعفر در شأن نزول:

از آنجا كه جعفر در اوايل دوره مكى اسلام آورد، شايد بتوان كليه آيات قرآنى مكى را كه در مدح مؤمنان است بر جعفر قابل تطبيق دانست، هرچند راويان، در تفسير اين آيات روايتى نقل نكرده باشند. مفسران نخستين در تفسير آيات هجرت و آياتى كه به روابط مسلمانان با مسيحيان مى پردازند از جعفر سخن گفته اند:
1. ابن عباس روايت مى كند كه آيه 41 نحل/16: «والَّذينَ هاجَروا فِى اللّهِ مِن بَعدِ ما ظُـلِموا لَنُبَوِّئَنَّهُم فِى الدُّنيا حَسَنَةً ولاََجرُ الأخِرَةِ اَكبَرُ لَو كانوا يَعلَمون» درباره جعفر و على و عبدالله بن عقيل نازل شده است[93] كه در راه خدا ستم ديدند و هجرت كردند و جايگاه خوبى خواهند داشت و پاداش آن ها در آخرت بيشتر است.
2. بر اساس گفته ابن عباس آيه 10 سوره زمر/39:«واَرضُ اللّهِ وسِعَةٌ اِنَّما يُوَفَّى الصّـبِرونَ اَجرَهُم بِغَيرِ حِساب» در شأن جعفر و مهاجران حبشه نازل شده كه در راه خدا از خانه خدا و ديار خود كوچيدند و در زمان سختى صبر كردند و اكنون خداوند به آنان وعده پاداشى كامل و بى شمار مى دهد.[94]
3. در پى هجرت مسلمانان به حبشه نمايندگان قريش با متهم ساختن مسلمانان به بدگويى از خدايان، نجاشى نظر اسلام را در اين باره از مسلمانان مهاجر جويا شد.[95] بنا به روايت ابن عباس پس از درخواست نجاشى، جعفر آياتى از سوره مريم را درباره حضرت عيسى عليه السلام و مادرش مريم عليهماالسلامقرائت كرد و نجاشى و راهبان مسيحى دربار را به گريه آورد. بنابر نظر برخى مفسران آيات 82 - 86 مائده/5: «ولَتَجِدَنَّ اَقرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذينَ ءامَنُوا الَّذينَ قالوا اِنّا نَصـرى...» در وصف آنان نازل شد و پيامبر را از آنان مطلع كرد. در اين آيات گفته شده: كسانى كه خود را مسيحى مى خوانند مهربان ترين مردم به مؤمنان هستند و با شنيدن آيات الهى گريان شده، ايمان مى آورند.[96]
4. بنا به روايت واحدى قريش پس از شكست بدر در سال دوم هجرى تصميم گرفتند انتقام كشتگان بدر را از مهاجران حبشه بگيرند، از اين رو نمايندگان خود را نزد نجاشى فرستادند؛ اما با غلبه جعفر بر فرستادگان قريش، نجاشى به مسلمانان امان داد و آنان را حزب ابراهيم خواند. نمايندگان قريش با اعتراض به سخن نجاشى خود را حزب ابراهيم دانستند؛ اما نجاشى به سخن آنان اعتنايى نكرد و آنان را با هدايايشان بازگرداند. قرآن كريم در آيه 68 آل عمران/3: «اِنَّ اَولَى النّاسِ بِاِبرهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعوهُ وهـذا النَّبِىُّ والَّذينَ ءامَنوا واللّهُ وَلِىُّ المُؤمِنين» ميان دو گروه داورى كرد و به ايمان و درستى عقيده جعفر و ديگر مهاجران گواهى داد.[97] اين در حالى است كه منابع تاريخى مهاجرت به حبشه را حدود 10 سال پيش از نبرد بدر دانسته اند.[98]

جعفر در ديگر روايات تفسيرى:

در روايات فراوان تفسيرى نام جعفر همراه با حمزه، امام على و گاه عقيل، حارث بن عبدالمطلب و خديجه و... آمده است تا با تطبيق برخى آيات يا بخشى از آن ها بر اين عده كه غالبا بنى هاشمى هستند، تصويرى روشن از ايمان و جايگاه آنان در آخرت ارائه كنند. غالب اين روايات در منابع شيعى و نيز در شواهد التنزيل حسكانى و به نقل از ابن عباس آمده اند:
1. بر اساس روايتى از ابن عباس، آيه 13 بقره/2: «واِذا قيلَ لَهُم ءامِنوا كَما ءامَنَ النّاسُ قالوا اَنُؤمِنُ كَما ءامَنَ السُّفَهاءُ اَلا اِنَّهُم هُمُ السُّفَهاءُ ولـكِن لايَعلَمون» در مورد افرادى چون على و جعفر و حمزه و سلمان نازل شده است كه اينان را در برابر بى خردان، الگوى افراد باايمان معرفى مى كند.[99]
2. از ابن عباس روايت شده است كه آيه 15 حجرات/49: «اِنَّمَا المُؤمِنونَ الَّذينَ ءامَنوا بِاللّهِ ورَسولِهِ ثُمَّ لَم يَرتابوا وجـهَدوا بِاَمولِهِم واَنفُسِهِم فى سَبيلِ اللّهِ اُولـئِكَ هُمُ الصّـدِقون» در شأن على و حمزه و جعفر نازل شده است كه در آن خداوند مؤمنان راستين را تنها چنين كسانى مى داند كه بى هيچ شكى به خدا و فرستاده او ايمان آورده اند و با مال و جان خود در راه خدا مى كوشند.[100]
3. از ابن عباس روايت شده كه مراد از متقون در آيه 34 انفال/8 «... اِن اَولِياؤُهُ اِلاَّ المُتَّقونَ...» على و حمزه و جعفر و عقيل است.[101] در اين آيه سخن از سرپرستى و اداره مسجدالحرام است كه ضمن توبيخ مشركان، آنان را اهل اين كار نمى داند و پرهيزگارانى چون على و جعفر را داراى صلاحيت براى سرپرستى آن مى داند.
4. روايت شده است كه آيه 19 توبه/9: «اَجَعَلتُم سِقايَةَ الحاجِّ وعِمارَةَ المَسجِدِ الحَرامِ كَمَن ءامَنَ بِاللّهِ واليَومِ الأخِرِ وجـهَدَ فى سَبيلِ اللّهِ لا يَستَوونَ عِندَاللّهِ» درباره مؤمنانى چون على، حمزه و جعفر نازل شده است كه به خداوند و قيامت ايمان داشته و در راه خدا جهاد كرده اند. خداوند اينان را با شيبه و عباس قياس ناپذير مى داند كه به پرده دارى كعبه يا پذيرايى حاجيان فخر مى كردند.[102]
5. به روايت از ابن عباس، مراد از زندگان در آيه 22 فاطر/35: «وما يَستَوِى الاَحياءُ ولاَ الاَموتُ اِنَ اللّهَ يُسمِعُ مَن يَشاءُ وما اَنتَ بِمُسمِعٍ مَن فِى القُبور» على، حمزه، جعفر، حسن، حسين، فاطمه و خديجه و مراد از اموات كفار مكه اند.[103] در اين آيه خداوند از يكسان نبودن زنده و مرده سخن گفته است.
6. در شأن نزول آيه 54 انعام/6: «واِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤمِنونَ بِـٔيـتِنا فَقُل سَلـمٌ عَلَيكُم كَتَبَ رَبُّكُم عَلى نَفسِهِ الرَّحمَةَ» روايات مختلفى ذكر شده اند و از جعفر در كنار كسانى چون على بن ابى طالب و حمزه نام مى برند[104] كه به نشانه هاى خداوندى ايمان داشته اند و پيامبر از جانب خدا مأمور بوده است كه به آنان درود گويد و به رحمت پروردگار نويد دهد.
7. در روايتى از ابوهريره آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله على و حمزه و جعفر و عقيل را از مصاديق آيه 62 يونس/10: «اَلا اِنَّ اَولِياءَ اللّهِ لا خَوفٌ عَلَيهِم ولا هُم يَحزَنون» دانسته است كه از اولياى خدا بوده، نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند.[105]
8. به روايت امام باقر عليه السلام ، على عليه السلام و حمزه و جعفر و عبيدة بن حارث همپيمان شده بودند تا در راه خدا و رسولش وفادار بمانند. هنگامى كه حمزه و جعفر و عبيدة بن حارث به شهادت رسيدند و على عليه السلام باقى ماند آيه 23 احزاب/33: «مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عـهَدُوا اللّهَ عَلَيهِ فَمِنهُم مَن قَضى نَحبَهُ ومِنهُم مَن يَنتَظِرُ وما بَدَّلوا تَبديلا» نازل شد.[106] اين آيه از جعفر به نام رادمردى مؤمن ياد مى كند كه درست و استوار، بر سر پيمان خود با خداوند، تا سر جان ايستاد و از پيمان خود روى نپيچيد.
9. براساس روايتى از ابن عباس آيات 4 - 6 محمّد/47: «... والَّذينَ قُتِلوا فى سَبيلِ اللّهِ فَلَن يُضِلَّ اَعمــلَهُم * ...» در بيان اجر و مقام حمزه و جعفر نزد خداوند است. در اين آيات آمده است كه خداوند پاداش كسانى را كه در راه او كشته شده اند تباه نمى كند و آنان را هدايت مى كند و به بهروزى مى رساند و در بهشتى درمى آورد كه برايشان وصف كرده است، آيه 11 همين سوره: «ذلِكَ بِاَنَّ اللّهَ مَولَى الَّذينَ ءامَنوا» نيز در مورد على، حمزه و جعفر است[107] كه آنان را از مؤمنان معرفى كرده و فرموده است كه خداوند ولى و ياريگر آنان است.
10. ابن عباس آيه 25 بقره/2: «وبَشِّرِ الَّذينَ ءامَنوا وعَمِلوا الصّــلِحـتِ اَنَّ لَهُم جَنّـتٍ تَجرى مِن تَحتِهَا الاَنهـرُ كُلَّما رُزِقوا مِنها مِن ثَمَرَةٍ رِزقـًا قالوا هـذَا الَّذى رُزِقنا مِن قَبلُ واُتوا بِهِ مُتَشـبِهـًا ولَهُم فيها اَزوجٌ مُطَهَّرَةٌ وهُم فيها خــلِدون» را از آياتى مى داند كه فقط درباره پيامبر و اهل بيت او نازل شده و كسى در اين فضيلت با آنان شريك نيست. بنابراين روايت، پيامبر به مؤمنان صاحب عمل صالح از جمله على، حمزه، جعفر و عبيدة بن حارث بن عبدالمطلب بشارت مى دهد و اينان هرگاه ميوه هاى بهشتى دريافت مى كنند مى گويند: اين همان است كه پيش تر در دنيا دريافت كرده ايم و اين گروه در بهشت، جاودانه اند.[108]
11. به نقل از ابن عباس مقصود از شهدا در آيه 19 حديد/57: «... والشُّهَداءُ عِندَ رَبِّهِم لَهُم اَجرُهُم ونورُهُم ...» على، جعفر و حمزه است كه نزد پروردگار خود مأجورند.[109]
12. در روايات اهل بيت عليهم السلام آمده است كه منظور از شهدا در آيه 69 نساء/4: «ومَن يُطِعِ اللّهَ والرَّسولَ فَاُولـئِكَ مَعَ الَّذينَ اَنعَمَ اللّهُ عَلَيهِم مِنَ النَّبِيّينَ والصِّدّيقِينَ والشُّهَداءِ والصّــلِحينَ وحَسُنَ اُولـئِكَ رَفيقا» جعفر و حمزه اند كه خداوند نعمت را بر آن ها تمام كرده و رفيقان خوبى براى كسانى هستند كه از خداوند اطاعت مى كنند.[110]
13. مفسران در آيه 46 اعراف/7: «وعَلَى الاَعرافِ رِجالٌ يَعرِفونَ كُلاًّ بِسيمَاهُم» بسيار دور از هم سخن گفته اند. طبق روايتى كه از ابن عباس نقل شده است، مصداق رجال در اين آيه حمزه، على، عباس و جعفرند كه در روز جزا بر جايگاه هاى اهل بهشت اشراف دارند و اين نشان از بلندى مرتبه آنان دارد.[111]
14. از ابن عباس نقل شده است كه آيه 47 حجر/15:«ونَزَعنا ما فى صُدورِهِم مِن غِلٍّ اِخونـًا عَلى سُرُرٍ مُتَقـبِلين» درباره على، حمزه، جعفر، عقيل، ابوذر، سلمان، عمار، مقداد و حسن و حسين عليهم السلام نازل شده است. با توجه به آيات قبل و بعد، اينان پرهيزگارانى هستند كه با درود الهى به بهشت فراخوانده مى شوند و در بهشت برادرانه و رودررو از نعمت هاى الهى برخوردارند و رنج و گزندى در آنجا به آنان نمى رسد و نه از آنجا رانده نمى شوند.[112]
15. از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه آيه 40 حجّ/22:«اَلَّذينَ اُخرِجوا مِن دِيـرِهِم بِغَيرِ حَقٍّ اِلاّ اَن يَقولوا رَبُّنَا اللّهُ» درباره على، حمزه و جعفر نازل شده است[113] كه تنها به جرم پايبندى در ايمان به پروردگار از خانه و كاشانه خويش رانده شده اند. خداوند در آيه قبل، به اين مؤمنان ستمديده اجازه جهاد داده است و در اين آيه وعده مى دهد كه ياريگرشان باشد كه دين او را يارى داده اند.
16. از ابن عباس روايت شده است كه آيه 61 قصص/28:«اَفَمَن وَعَدنـهُ وَعدًا حَسَنـًا فَهُوَ لـقيهِ كَمَن مَتَّعنـهُ مَتـعَ الحَيوةِ الدُّنيا ثُمَّ هُوَ يَومَ القِيـمَةِ مِنَ المُحضَرين» درباره حمزه، جعفر و على عليه السلام نازل شده است. خداوند در اين آيه متاع زندگى دنيا را كم ارزش تر از وعده نيكوى آخرت دانسته است.[114]
17. منظور از اهل ايمان و عمل صالح در آيه 21 جاثيه/45:«اَم حَسِبَ الَّذينَ اجتَرَحوا السَّيِّـٔتِ اَن نَجعَلَهُم كالَّذينَ ءامَنوا وعَمِلوا الصّــلِحـتِ» طبق روايت ابن عباس، پيامبر و على و حمزه و جعفر و حسن و حسين و فاطمه عليهم السلام است و در مقابل، بنى اميه اهل ارتكاب بدى ها شمرده شده اند.[115]
18. در روايتى از ابن عباس آمده است كه آيه 17 طور/52:«اِنَّ المُتَّقينَ فى جَنّـتٍ ونَعيم» در شأن على، حمزه، جعفر و فاطمه عليهم السلام نازل شده است. اين آيه و چند بخش پس از آن به بيان پاداش پرهيزگاران در سراى ديگر مى پردازند كه دلشاد از داده هاى خداوندى در كنار يكديگر در بهشت برخوردار و در سايه توجه الهى از كيفر دوزخ در امان اند.[116]
19. ابن عباس در روايتى آيات 22 - 28 مطفّفين/83: «اِنَّ الاَبرارَ لَفى نَعيم * ... * عَينـًا يَشرَبُ بِهَا المُقَرَّبون» را كه در وصف نعمت هاى بهشتى وعده داده شده به نيكان اند در شأن على، فاطمه، جعفر و حمزه و... دانسته است.[117]
20. نقل شده است كه جعفر بن ابى طالب از مصاديق ياوران [دين] خداست كه در آيه 14 صفّ/61: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا كونوا اَنصارَ اللّهِ كَما قالَ عيسَى ابنُ مَريَمَ لِلحَواريّينَ مَن اَنصارى اِلَى اللّهِ فَاَيَّدنَا الَّذينَ ءامَنوا عَلى عَدُوِّهِم فَاَصبَحوا ظـهِرين» از آنان سخن رفته است.[118] طبق اين روايت، جعفر عليه السلام از مؤمنانى است كه دعوت الهى را پاسخ گفتند و به آنان بشارت داده شده كه همچون حواريان عيسى عليه السلام به تأييد و حمايت خداوند پشت گرم خواهند بود.
21. براساس روايت انس بن مالك از رسول خدا مقصود از آيات 38 - 39 عبس /80: «وُجوهٌ يَومَئذٍ مُسفِرَه* ضاحِكَةٌ مُستَبشِرَه» پيامبر، على، حمزه، جعفر، حسن، حسين و فاطمه است كه با چهره هايى درخشان چون خورشيد در محشر از قبرهاى خود برمى خيزند و خندان و شادان اند.[119]
22. سدّى، ابوصالح و ابن شهاب به نقل از ابن عباس مقصود از مؤمنين در آيه 9 اسراء/17: «ويُبَشِّرُ المُؤمِنينَ ...» را جعفر، على، عقيل، حمزه و ... دانسته اند[120] كه به سبب انجام كارهاى نيك به آن ها اجر بزرگ بشارت داده شده است.

منابع

اسباب النزول، الواحدى (م. 468 ق.)، به كوشش كمال بسيونى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1411 ق؛ الاستيعاب، ابن عبدالبر (م. 463 ق.)، به كوشش على محمد و ديگران، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ اسد الغابه، ابن اثير على بن محمد الجزرى (م. 630 ق.)، به كوشش على محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ الاصابه، ابن حجر العسقلانى (م. 852 ق.)، به كوشش على محمد و ديگران، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415ق؛ اعيان الشيعه، سيدمحسن الامين (م. 1371 ق.)، به كوشش حسن الامين، بيروت، دارالتعارف؛ انساب الاشراف، البلاذرى (م. 279 ق.)، به كوشش سهيل زكار و رياض زركلى، بيروت، دارالفكر، 1417 ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م. 1110 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق؛ البدء والتاريخ، المقدسى (م. 355 ق.)، بيروت، دارصادر، افست، 1903 م؛ البداية والنهايه، ابن كثير (م. 774 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408 ق؛ البرهان فى تفسير القرآن، البحرانى (م. 1107 ق.)، قم، البعثة، 1415 ق؛ تأويل الآيات الظاهره، سيد شرف الدين على الحسينى الاستر آبادى (م. 965 ق.)، به كوشش استاد ولى، قم، نشر اسلامى، 1409 ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير، الذهبى (م. 748 ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دارالكتاب العربى، 1410 ق؛ تاريخ الامم والملوك، الطبرى (م. 310 ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تاريخ خليفة بن خياط، خليفة بن خياط العصقرى (م. 240 ق.)، به كوشش سهيل زكار، بيروت، دارالفكر، 1414 ق؛ التاريخ الصغير، البخارى (م. 256 ق.)، به كوشش محمود ابراهيم، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق؛ التاريخ الكبير، البخارى (م. 256 ق.)، بيروت، دارالفكر، 1407 ق؛ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر (م. 571 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، 1415 ق؛ تاريخ اليعقوبى، احمد بن يعقوب (م. 292 ق.)، بيروت، دارصادر، 1415 ق؛ التبيان، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ التبيين فى انساب القرشيين، عبداللّه بن قدامة، به كوشش محمد فايف، بيروت، عالم الكتب، 1408 ق؛ تذكرة الفقهاء، العلامة الحلى (م. 726 ق.)، المكتبة المرتضويه؛ تفسير الحبرى، حسين بن حكم الحبرى (م. 286 ق.)، به كوشش حسينى، بيروت، آل البيت لاحياءالتراث، 1408 ق؛ تفسير العياشى، العياشى (م. 320 ق.)، به كوشش رسولى محلاتى، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ تفسير فرات الكوفى، الفرات الكوفى (م. 307 ق.)، به كوشش محمد كاظم، تهران، وزارت ارشاد، 1374 ش؛ تفسير القمى، القمى (م. 307 ق.)، به كوشش الجزائرى، قم، دارالكتاب، 1404 ق؛ تفسير كنزالدقايق، المشهدى (م. 1125 ق.)، به كوشش درگاهى، تهران، وزارت ارشاد، 1411 ق؛ تفسير مبهمات القرآن، بلنسى (م. 782 ق.)، به كوشش حنيف قاسمى، بيروت، دارالغرب الاسلامى، 1411 ق؛ تفسير منهج الصادقين، فتح الله كاشانى (م. 988 ق.)، تهران، كتابفروشى محمد علمى، 1336 ش؛ جامع البيان، الطبرى (م. 310 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1412 ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م. 671 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1405 ق؛ الجواهر السنيه، الحر العاملى (م. 1104 ق.)، قم، مكتبة المفيد، 1384 ق؛ الحدائق الناضره، يوسف البحرانى (م. 1186 ق.)، به كوشش آخوندى، قم، نشر اسلامى، 1363 ش؛ حلية الاولياء، ابونعيم الاصفهانى (م. 430 ق.)، به كوشش مصطفى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418 ق؛ الخصال، الصدوق (م. 381 ق.)، به كوشش غفارى، قم، نشر اسلامى، 1416 ق؛ الدرالمنثور، السيوطى (م. 911 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1365 ق؛ الدرالنظيم، ابن حاتم العاملى (م. 6640 ق.)، قم، النشر الاسلامى؛ ديار شهر ياران (آثار و بناهاى تاريخى خوزستان)، احمد اقتدارى، تهران، نشر اشاره، 1375 ش؛ روض الجنان، ابوالفتوح رازى (م. 554 ق.)، به كوشش ياحقى و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوى، 1375 ش؛ زبده التفاسير، فتح الله الكاشانى (م. 988 ق.)، قم، المعارف الاسلامى، 1423 ق؛ السنن الكبرى، البيهقى (م. 458 ق.)، بيروت، دارالفكر؛ السيرة النبويه، ابن هشام (م. 213 ق.)، قم، مصطفوى سير اعلام النبلاء، الذهبى (م. 748 ق.)، به كوشش گروهى از محققان، بيروت، الرسالة، 1413 ق؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد (م. 656 ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربية، 1378 ق؛ شواهد التنزيل، الحاكم الحسكانى (م. 506 ق.)، به كوشش محمودى، تهران، وزارت ارشاد، 1411 ق؛ صبح الاعشى، احمد بن على القلقشندى (م. 821 ق.)، مصر، وزارة الثقافة والارشاد القومى، 1383 ق؛ صفة الصفوه، ابى الفرج الجوزى (م. 579 ق.)، بيروت، دارالجيل، 1412 ق؛ الطبقات، خليفة بن خياط (م. 240 ق.)، به كوشش سهيل زكّار، بيروت، دارالفكر، 1414 ق؛ الطبقات الكبرى، ابن سعد (م. 230 ق.)، بيروت، دار صادر؛ العروة الوثقى، سيد محمد كاظم يزدى (م. 1337 ق.)، قم، النشر الاسلامى، 1420 ق؛ علل الشرايع، الصدوق (م. 381 ق.)، به كوشش بحرالعلوم، نجف، مكتبة الحيدرى، 1385 ق؛ عمدة الطالب، ابن عنبه (م. 828 ق.)، به كوشش محمد حسن، نجف، حيدرية، 1380 ق؛ عيون الحكم والمواعظ، على بن محمد الليثى (م. قرن 6)، به كوشش حسنى، قم، دارالحديث، 1376 ش؛ الكافى، الكلينى (م. 329 ق.)، به كوشش غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375 ش؛ الكامل فى التاريخ، ابن اثير على بن محمد الجزرى (م. 630 ق.)، بيروت، دار صادر، 1385 ق؛ كشف الاسرار، ميبدى (م. 520 ق.)، به كوشش حكمت، تهران، امير كبير، 1361 ش؛ الكشف والبيان، الثعلبى (م. 427 ق.)، به كوشش ابن عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1422 ق؛ كنزالعمال، المتقى الهندى (م. 975 ق.)، به كوشش صفوة السقاء، بيروت، الرسالة، 1413 ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق؛ المحبّر، ابن حبيب (م. 245 ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دارالآفاق الجديده؛ مروج الذهب، المسعودى (م. 346 ق.)، به كوشش مفيد محمد، بيروت، دارالكتب العلميه؛ المعارف، ابن قتيبة (م. 276 ق.)، به كوشش ثروت عكاشة، قم، شريف رضى، 1373 ش؛ معالم التنزيل، البغوى (م. 510 ق.)، به كوشش عبدالرزاق، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1420 ق؛ معجم البلدان، ياقوت الحموى (م. 626 ق.)، بيروت، دارصادر، 1995 م؛ معرفة الصحابه، ابونعيم اصفهانى (م. 430 ق.)، به كوشش محمد حسن و مسعد عبدالحميد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1422 ق؛ المغازى، الواقدى (م. 207 ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمى، 1409 ق؛ المنهاج (مجله)، بيروت، الغدير؛ مقاتل الطالبيين، ابوالفرج الاصفهانى (م. 356 ق.)، به كوشش مظفر، قم، دارالكتاب، 1385 ق؛ المقنع، الصدوق (م. 381 ق.)، قم، مؤسسة الامام الهادى عليه السلام ، 1415 ق؛ مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب (م. 588 ق.)، به كوشش يوسف البقاعى، بيروت، دارالاضواء، 1412 ق؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402 ق.)، بيروت، اعلمى، 1393 ق؛ ميقات حج (فصلنامه)، تهران، حوزه نمايندگى ولى فقيه در امور حج و زيارت؛ نهاية الارب، احمد بن عبدالوهاب النويرى (م. 733 ق.)، قاهرة، وزارة الثقافة والارشاد القومى، 1412 ق؛ الوافى بالوفيات، الصفدى (م. 764 ق.)، به كوشش احمد الارنؤوط و تركى مصطفى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1420 ق.
حميد حاج امينى - ستار عودی



[1]. الطبقات، ابن سعد، ج 4، ص 34؛ الطبقات، خليفه، ص 30؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 297.
[2]. الطبقات، ابن سعد، ج 4، ص 34؛ اسدالغابه، ج 1، ص 541؛ سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 206؛ الاصابه، ج 1، ص 592.
[3]. المحبر، ص 457؛ مقاتل الطالبيين، ص 4.
[4]. المعارف، ص 120؛ مروج الذهب، ج 3، ص 94؛ مقاتل الطالبيين، ص 3؛ اسدالغابه، ج 1، ص 542.
[5]. الطبقات، ابن سعد، ج 8 ، ص 51؛ المعارف، ص 120؛ مروج الذهب، ج 3، ص 94.
[6]. الاستيعاب، ج 1، ص 313.
[7]. الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 121؛ معرفة الصحابه، ج 1، ص 426.
[8]. السيرة النبويه، ج 1، ص 263؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 313؛ التبيين، ص 122.
[9]. مناقب، ج 2، ص 205.
[10]. السيرة النبويه، ج 1، ص 263؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 313.
[11]. تاريخ دمشق، ج 72، ص 126.
[12]. البدء والتاريخ، ج 5، ص 99.
[13]. مقاتل الطالبيين، ص 8 ؛ اسدالغابه، ج 1، ص 541.
[14]. تاريخ دمشق، ج 72، ص 125 - 126؛ مناقب، ج 2، ص 26؛ اسدالغابه، ج 1، ص 541.
[15]. تاريخ دمشق، ج 72، ص 125؛ المناقب، ج 1، ص 70؛ سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 216.
[16]. الاصابه، ج 1، ص 592.
[17]. اسدالغابه، ج 1، ص 542؛ سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 216؛ الاصابه، ج 1، ص 592.
[18]. الطبقات، ابن سعد، ج 4، ص 34.
[19]. السيره النبويه، ج 1، ص 275؛ الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 121؛ ج 8 ، ص 280 - 281؛ مقاتل الطالبيين، ص 8 .
[20]. الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 203؛ مجمع البيان، ج 3، ص 360؛ روض الجنان، ج 7، ص 106.
[21]. الطبقات، ابن سعد، ج 4، ص 34؛ التاريخ الصغير، ج 1، ص 28؛ مقاتل الطالبيين، ص 11.
[22]. السيرة النبويه، ج 1، ص 345؛ الطبقات، ابن سعد، ج 4، ص 34؛ التاريخ الصغير، ج 1، ص 28، 30.
[23]. مجمع البيان، ج 3، ص 360 - 361؛ روض الجنان، ج 7، ص 106؛ تفسير قرطبى، ج 7، ص 136.
[24]. الطبقات، ابن سعد، ج 4، ص 34؛ البدء والتاريخ، ج 5، ص 99؛ التبيين، ص 113 - 114.
[25]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 652 - 653 ؛ صبح الاعشى، ج 6 ، ص 379.
[26]. حلية الاولياء، ج 1، ص 114؛ تاريخ دمشق، ج 72، ص 122؛ نهاية الارب، ج 16، ص 247 - 249.
[27]. السيرة النبويه، ج 1، ص 337 - 338؛ تاريخ دمشق، ج 72، ص 121 - 123؛ صفة الصفوه، ج 1، ص 215 - 218.
[28]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 652 - 653؛ صفة الصفوه، ج 1، ص 215 - 218؛ الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 258 - 259.
[29]. السيرة النبويه، ج 2، ص 505؛ الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 584؛ ج 4، ص 35؛ سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 213؛ الاصابه، ج 1، ص 592.
[30]. المغازى، ج 1، ص 153؛ تاريخ دمشق، ج 72، ص 127.
[31]. الاستيعاب، ج 4، ص 1916؛ مجمع البيان، ج 9، ص 191؛ مناقب، ج 1، ص 207.
[32]. الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 207 - 208؛ المحبّر، ص 76؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 30.
[33]. اسدالغابه، ج 1، ص 355؛ الاصابه، ج 1، ص 404.
[34]. جامع البيان، ج 7، ص 3، 7.
[35]. تفسير بغوى، ج 3، ص 386؛ مجمع البيان، ج 7، ص 403.
[36]. المغازى، ج 2، ص 683 ؛ الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 207 - 208؛ ج 4، ص 34 - 35.
[37]. المغازى، ج 2، ص 683؛ السيرة النبويه، ج 2، ص 359؛ الطبقات، ابن سعد، ج 4، ص 35.
[38]. المقنع، ص 139 - 140؛ بحارالانوار، ج 88، ص 193؛ العروة الوثقى، ج 3، ص 403 - 404.
[39]. المعارف، ص 205؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 299؛ الاستيعاب، ج 1، ص 242؛ اسدالغابه، ج 1، ص 342.
[40]. الطبقات، ابن سعد، ج 4، ص 35، 41، 106؛ تاريخ الاسلام، ج 2، ص 431.
[41]. الطبقات، ابن سعد، ج 4، ص 106؛ ج 8 ، ص 280 - 281؛ التاريخ الكبير، ج 1، ص 185؛ المعارف، ص 205.
[42]. الطبقات، ابن سعد، ج 4، ص 35؛ ج 8 ، ص 48؛ 159 - 160؛ المحبّر، ص 70 - 71؛ سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 213 - 214.
[43]. شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 61 ؛ نهاية الارب، ج 17، ص 277.
[44]. المغازى، ج 2، ص 755 - 756؛ الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 46؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 65 .
[45]. السيرة النبويه، ج 2، ص 383 - 388؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 65 ؛ مقاتل الطالبيين، ص 9.
[46]. السيرة النبويه، ج 4، ص 15؛ الطبقات، ابن سعد، ج 4، ص 36؛ تاريخ خليفه، ص 40؛ المحبّر، ص 123.
[47]. معجم البلدان، ج 4، ص 571؛ تاريخ الاسلام، ج 2، ص 480 - 481.
[48]. معجم البلدان، ج 5، ص 220.
[49]. السيره النبويه، ج 4، ص 16 - 17؛ ج 2، ص 373؛ الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 530؛ ج 4، ص 39؛ تاريخ خليفه، ص 40 - 41.
[50]. المغازى، ج 2، ص 756 - 761؛ الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 121؛ ج 3، ص 530؛ ج 4، ص 37، 39؛ تاريخ خليفه، ص 40 - 41.
[51]. السيرة النبويه، ج 4، ص 20؛ المغازى، ص 492؛ الطبقات، ابن سعد، ج 4، ص 38.
[52]. المغازى، ج 2، ص 761؛ المعارف، ص 205؛ اسدالغابه، ج 1، ص 343.
[53]. عمده الطالب، ص 53؛ اعيان الشيعه، ج 4، ص 119؛ ميقات، ش 12، ص 104 - 110، «با ياران پيامبرص در مدينه».
[54]. المغازى، ج 2، ص 762 - 763، 767؛ السيرة النبويه، ج 4، ص 20؛ الطبقات، ابن سعد، ج 4، ص 38.
[55]. السيرة النبويه، ج 4، ص 20؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 298؛ معرفة الصحابه، ج 1، ص 426.
[56]. السيرة النبويه، ج 4، ص 20؛ الطبقات، ابن سعد، ج 4، ص 38؛ التاريخ الكبير، ج 1، ص 186.
[57]. الجواهر السنيه، ص 220؛ علل الشرايع، ج 2، ص 558.
[58]. المغازى، ج 2، ص 763، 766؛ السيرة النبويه، ج 4، ص 22؛ المحبّر، ص 292 - 293.
[59]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 66؛ تذكرة الفقهاء، ج 1، ص 59؛ الحدائق، ج 4، ص 160.
[60]. البداية و النهايه، ج 4، ص 256.
[61]. انساب الاشراف، ج 2، ص 298.
[62]. مقاتل الطالبيين، ص 8 ؛ الاستيعاب، ج 1، ص 245؛ اسدالغابه، ج 1، ص 544.
[63]. تاريخ دمشق، ج 72، ص 135.
[64]. همان؛ السيرة النبويه، ج 2، ص 378؛ مقاتل الطالبيين، ص 8.
[65]. المعارف، ص 137؛ مروج الذهب، ج 3، ص 260؛ البداية و النهايه، ابن كثير، ج 4، ص 298؛ ج 1، ص 98 - 99، 295، 323.
[66]. السيرة النبويه، ج 4، ص 26 - 29؛ تاريخ دمشق، ج 72، ص 129، 253.
[67]. السيرة النبويه، ج 4، ص 27 - 28؛ البداية والنهايه، ج 4، ص 298.
[68]. التبيين، ص 115؛ حلية الاولياء، ج 1، ص 114.
[69]. سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 206.
[70]. الطبقات، ابن سعد، ج 4، ص 41؛ الاستيعاب، ج 1، ص 244؛ اسدالغابه، ج 1، ص 542.
[71]. الطبقات، ابن سعد، ج 4، ص 34، 41؛ مقاتل الطالبيين، ص 3؛ معرفة الصحابه، ج 1، ص 426 - 428.
[72]. السنن الكبرى، ج 8، ص 6؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 298؛ الاستيعاب، ج 1، ص 313.
[73]. شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 72.
[74]. الطبقات، ابن سعد، ج 4، ص 36؛ مقاتل الطالبيين، ص 10؛ الخصال، ص 21، 204.
[75]. المحبّر، ص 474.
[76]. تاريخ دمشق، ج 72، ص 127؛ اسدالغابه، ج 1، ص 543؛ الوافى، ج 11، ص 71؛ الاصابه، ج 1، ص 592.
[77]. كنزالعمال، ج 5، ص 579؛ اسدالغابه، ج 1، ص 542.
[78]. تاريخ الاسلام، ج 2، ص 431؛ المغازى، ص 492؛ الاصابه، ج 1، ص 592.
[79]. اسدالغابه، ج 1، ص 544؛ شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 73؛ سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 208.
[80]. انساب الاشراف، ج 2، ص 411؛ الطبقات، ابن سعد، ج 8، ص 465.
[81]. عيون الحكم، ص 167.
[82]. الارشاد، ج 2، ص 97؛ الدرالنظيم، ص 552.
[83]. بحارالانوار، ج 45، ص 138.
[84]. مقاتل الطالبيين، ص 11؛ التبيين، ص 116 - 120؛ عمدة الطالب، ص 54.
[85]. الطبقات، ابن سعد، ج 4، ص 34؛ المحبر، ص 107 - 108؛ التاريخ الصغير، ج 1، ص 28.
[86]. الطبقات، ابن سعد، ج 4، ص 34.
[87]. انساب الاشراف، ج 2، ص 299.
[88]. همان؛ الطبقات، ابن سعد، ج 8 ، ص 280 - 281؛ مروج الذهب، ج 3، ص 328.
[89]. انساب الاشراف، ج 2، ص 299.
[90]. المنهاج، ش 4، ص 232 - 234، «موته عراقة الماضى و روح ذى الجناحين».
[91]. المنهاج، ش 4، ص 238 - 239، «موته عراقة الماضى و روح ذى الجناحين».
[92]. ديار شهرياران، ج 1، ص 316 - 320.
[93]. شواهد التنزيل، ج 1، ص 431.
[94]. تفسير بغوى، ج 3، ص 80؛ كشف الاسرار، ج 8، ص 387؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص 107.
[95]. تفسير قمى، ج 1، ص 176 - 177؛ مجمع البيان، ج 3، ص 360 - 361.
[96]. اسباب النزول، ص 205؛ تاريخ طبرى، ج 7، ص 3؛ تفسير قرطبى، ج 6، ص 255.
[97]. اسباب النزول، ص 108 - 111.
[98]. الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 203 - 204؛ مجمع البيان، ج 3، ص 360 - 361.
[99]. شواهد التنزيل، ج 1، ص 93.
[100]. شواهد التنزيل، ج 2، ص 259.
[101]. همان، ج 1، ص 283.
[102]. الكافى، ج 8، ص 203؛ تفسير قمى، ج 1، ص 284؛ الميزان، ج 9، ص 216.
[103]. شواهد التنزيل، ج 2، ص 154؛ البرهان، ج 4، ص 544؛ تأويل الآيات، ص 470.
[104]. مجمع البيان، ج 4، ص 476؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 261؛ تفسير فرات الكوفى، ص 134.
[105]. شواهد التنزيل، ج 1، ص 354.
[106]. مجمع البيان، ج 5، ص 122؛ التبيان، ج 8، ص 329؛ ج 5، ص 318؛ تفسير قمى، ج 2، ص 188 - 189.
[107]. شواهد التنزيل، ج 2، ص 243 - 244.
[108]. تفسير فرات الكوفى، ص 53؛ تفسير الحبرى، ص 235؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 96.
[109]. مناقب، ج 3، ص 108.
[110]. روض الجنان، ج 1، ص 87؛ تفسير فرات الكوفى، ص 113؛ شواهدالتنزيل، ج 1، ص 196.
[111]. مجمع البيان، ج 4، ص 652؛ تفسير قرطبى، ج 7، ص 212؛ تفسير ثعلبى، ج 4، ص 236.
[112]. شواهد التنزيل، ج 1، ص 413؛ البرهان، ج 3، ص 374؛ تأويل الآيات، ص 253.
[113]. الكافى، ج 8، ص 338؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 521؛ تفسير قمى، ج 2، ص 84؛ تفسير فرات الكوفى، ص 273.
[114]. شواهد التنزيل، ج 1، ص 564.
[115]. شواهد التنزيل، ج 2، ص 239؛ البرهان، ج 5، ص 29؛ كنزالدقائق، ج 12، ص 155.
[116]. شواهد التنزيل، ج 2، ص 269؛ زبدة التفاسير، ج 6، ص 490.
[117]. مناقب، ج 3، ص 268.
[118]. تفسير قرطبى، ج 19، ص 89؛ الدرالمنثور، ج 6، ص 214؛ البرهان، ج 5، ص 369.
[119]. شواهد التنزيل، ج 2، ص 423؛ منهج الصادقين، ج 10، ص 157.
[120]. بحارالانوار، ج 41، ص 17.

مقالات مشابه

بررسي تحليل علامه طباطبايي از بازخواست هارون(ع) توسط موسي(ع)

نام نشریهاندیشه نوین دینی

نام نویسندهعبدالکریم بهجت‌پور, حمید نادری قهفرخی

جبرئيل

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهاحمد جمالی

ثعلبة بن وديعه انصارى

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهسیداحمد سادات

جباربن صخر انصارى

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهمنصور داداش‌نژاد

ثابت بن قيس بن شماس

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهعلی محمدی یدک

جلاس بن سويد انصارى

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهبخش تاریخ و اعلام, رسول قلیچ

ثعلبة بن غنمه انصارى

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهمحمدحسن درایتی

جالوت

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهمحمد نظری

جد بن قيس

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهعلی محمدی یدک