تهليل :مصدر جعلى و كوتاه نوشت جمله «لا اله إلاّ الله»
در زبان عربى براى برخى جمله هاى پربسامد در ادعيه و اذكار، مصدرى جعلى ساخته مى شود، از همين روى براى اشاره به تعبير «لا اله إلاّ الله» از مصدر تهليل، اهلال و تهلّل[1] و هَيْلَلَه[2] استفاده مى شود. اين جمله گاه به همين صورت و گاه به جاى «اللّه» با ضمير «هو» و صفات دوگانه اى چون: «رحمان رحيم» (بقره/2،163)، «حى قيوم» (بقره/2،255)، «عزيز حكيم» (آل عمران/3،6)، و گاه بدون اين صفات و گاه به جاى «اللّه»* با موصول: «لا اِلـهَ اِلاَّ الَّذى...» (يونس/10،90) و گاه با ضمير متكلم از زبان خدا: «لا اِلـهَ اِلاّ اَنا» (نحل/16،2) يا ضمير مخاطب از زبان انسان: «لا اله إلاّ انت» (انبياء/21،87) در مجموع نزديك به 40 بار در قرآن به كار رفته است.صفاتى كه پس از تهليل براى خداوند بيان شده، به نوعى گوياى دليل اعتقاد و التزام به آن است؛ براى نمونه تعبير «لا اِلـهَ اِلاّ هُوَ الحَىُّ القَيُّوم» (بقره/2، 255) گوياى آن است كه خداى دائما زنده و جاويد همو تنها خداى پرستيدنى است.[3] در برخى آيات نيز از تعبيرهايى چون «دَعوَةُ الحَقِ»[4](رعد /13، 14)، «كَلِمَةً طَيِّبَةً»[5](ابراهيم/14،24)، «كَلِمَةً باقِيَةً»[6](زخرف/43، 28)، «كَلِمَةَ التَقوى»[7](فتح/48، 26)، «القول الثابت»[8](ابراهيم/14،27)، «العُروةِ الوُثقى»[9](بقره/2، 256)، «البـقيـتُ الصّــلِحـتُ» (مريم/19، 76)[10]، «الحَسَنَةِ»[11](نمل/27،89)، «الصِّدقِ»[12](زمر/39، 33)، «قَولاً سَديدا»[13](احزاب/33، 70)، «الحَقّ»[14](صافّات/37، 37)، «عمل صالح»[15] (مؤمنون /23، 100) و «الاِحسـن»[16](الرحمن/55، 60) ياد شده كه در تفاسير به تهليل تفسير شده اند.منظور از عهد در «مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحمـنِ عَهدا» (مريم/19،87) و متعلق استقامت در «قالوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ استَقـموا» (فصّلت/41،30) و گفتار صواب در «مَن اَذِنَ لَهُ الرَّحمـنُ و قالَ صَوابـا» (نبأ/78، 38) نيز گواهى به تهليل[17] دانسته شده و منظور از افراد مورد رضايت خدا در «لا يَشفَعونَ اِلاّ لِمَنِ ارتَضى» (انبياء/21،28) مؤمنان به تهليل[18] و مقصود از تزكيه در «هَل لَكَ اِلى اَن تَزَكّى» (نازعات/79،18) و «قَد اَفلَحَ مَن تَزَكّى» (اعلى/87،14) ايمان به تهليل[19] شمرده شده و منظور از موعظه يگانه در «اَعِظُكُم بِوحِدَةٍ» (سبأ /34، 46) جمله تهليل[20] و مورد سؤال در «قِفوهُم اِنَّهُم مَسـٔلون» (صافّات/37،24) پرسش از ايمان* به تهليل[21] و معناى حطّه در «قولوا حِطَّةٌ نَغفِر لَكُم خَطـيـكُم» (بقره/2،58) گفتن تهليل[22] و نعمت ظاهرى خداوند در «اَسبَغَ عَلَيكُم نِعَمَهُ ظـهِرَةً و باطِنَةً» (لقمان/31، 20) گفتن تهليل و نعمت باطنى او اعتقاد قلبى به آن[23] دانسته شده است؛ همچنين مفسران در تفسير بسيارى از آياتى كه صفاتى چون شرك* و منع زكات و انكار آخرت را براى غير مؤمنان بيان مى كنند، به تحليل معناشناختى اين آيات پرداخته، اين صفات را بر مبناى رابطه تضاد به انكار تهليل تفسير كرده اند.[24]اين جمله، اساسى ترين شعار رسالت محمدى است كه گوياى توحيد و به مثابه نخستين سنگ بناى دين اسلام است.در اين جمله با انكار وجود هر خدايى جز خداوند يكتا، طوق طاعت او را بر گردن نهاده، خدايى را تنها برازنده او شمرده، همه حقوق او بر ما و تكاليف ما نسبت به او را اذعان مى داريم.[25] خداوند خود به تهليل گواهى داده و فرشتگان و بندگان داناى او نيز گواهى داده اند: «شَهِدَ اللّهُ اَنَّهُ لا اِلـهَ اِلاّ هُوَ والمَلـئِكَةُ واُولوا العِلمِ قائِما بِالقِسطِ لا اِلـهَ اِلاّ هُوَ العَزيزُ الحَكيم» (آل عمران/3،18) و جهان هستى نيز يكپارچه به وحدانيت كه مفاد تهليل است گواهى مى دهد.[26]از آنجا كه حقيقت توحيد* را كسى جز خداوند به طور كامل ادراك نمى كند، نيكوتر آن است كه هنگام گفتن تهليل منظور از آن را همان بدانيم كه خداوند اراده كرده است.[27] خداوند با گواهى به تهليل به وجوب وجودش و صفات جمال و جلالش تصريح كرده، خود را يگانه و بى همتا معرفى مى كند: «فاعلَم اَنَّهُ لا اِلـهَ اِلاَّ اللّه». (محمّد/47،19)[28] تهليل به وحدت حقه حقيقيه خداوند اشاره داشته، معمولاً در قرآن به همراه مهم ترين صفات جمال و جلال خداوند آمده است[29]. اين جمله با صراحت يا به استلزام به مراتب سه گانه توحيد (ذاتى، صفاتى، افعالى) دلالت دارد.[30] بنا به مفاد آن، الوهيت همواره براى خداوند ثابت و انتفاى آن از او ممتنع است؛ همچنين او تنها واجب الوجود و ديگران همگى ممكن الوجودند.[31] تهليل كليد و بهاى بهشت و رمز رهايى از آتش جهنم و جمله اخلاص شمرده شده است.[32] اين جمله از چنان اهميتى در شريعت اسلامى برخوردار است كه گوينده آن هرچند منافق باشد، در زمره اهل توحيد قرار گرفته، خون و جان و مالش حرمت و امنيت مى يابد و جهاد ابتدايى با چنين افرادى جايز نخواهد بود.[33]در شأن نزول آيه «اِذا ضَرَبتُم فى سَبيلِ اللّهِ فَتَبَيَّنوا و لاتَقولوا لِمَن اَلقى اِلَيكُمُ السَّلـمَ لَستَ مُؤمِنـًا» (نساء/4،94) داستان مردى از سپاه مسلمانان آمده كه به طمع دستيابى به غنيمت جنگى، فردى را پس از گفتن «لا إله إلاّ الله» كشت و پيامبر فرمان داد تا غنايم گرفته شده، بازپس داده شود و ديه آن فرد نيز به خانواده اش داده شود.[34] در روايتى متواتر از پيامبر نيز آمده كه خداوند اجازه جهاد را تا زمانى به من داده كه تهليل بر زبان مردم جارى شود.[35]در تركيب نحوى اين جمله نيز اختلاف نظرهايى بين نحويان وجود دارد[36] كه احيانا در تفسير آن نيز اثرگذار است. در تهليل ابتدا وجود هر خدايى نفى شده و سپس اللّه به عنوان تنها خدا معرفى مى شود. مفسران در توضيح ساختار نفى و استثنا در تهليل گفته اند كه لازمه اين شيوه بيان، فرض وجود مثل و مانندى براى خدا نيست تا خدا از بين آن ها استثنا شده و مثليت نفى شده باشد، زيرا هيچ همتا و نظيرى براى او متصور نيست[37] يا فرض آن ممكن است، اما تصور چنين فرضى برخلاف ادب بندگى است.[38]«لا» در تهليل از نوع نفى جنس است كه جنس الوهيت را جز از خدا به كلى نفى مى كند.[39] اين نوع نفى از تأكيدى بيشتر نسبت به شيوه هاى ديگر نفى برخوردار است. اله مفهوم عام خدايى و الله نام عَلَم خداوند يگانه است و بدين ترتيب مفهوم عام خدايى جز از الله نفى شده است.[40]از آنجا كه لاى نفى جنس به اسم و خبر نياز دارد، برخى نحويان واژه «لنا» را در اين جمله تقدير گرفته اند (لا إله لنا إلاّ الله) تا خبر براى «لا» باشد كه مورد مخالفت برخى متكلمان قرار گرفته و لازم آن نفى خداى دوم براى ما مسلمانان و نه براى همگان دانسته شده است؛ اما اگر واژه «موجود» را در تقدير بگيريم، در آن صورت مصداق خداى دوم و نه مفهوم خداى دوم را نفى كرده ايم و روشن است كه نفى مفهوم از تأكيد بيشترى برخوردار است.[41] برخى نيز براى حل مشكل فرض خبر مقدر در اين جمله گفته اند كه «لا» در تهليل از نوع تامه بوده و از خبر بى نياز است، بنابراين «لا» خود به معناى نبودن است و اين گونه نيست كه ابتدا وجود خداوندى جز اللّه فرض و سپس نفى شود.[42] گروهى نيز تهليل را جمله معدولة الطرفين شمرده اند كه در اصل «اللّه اله» بوده و براى دلالت بر حصر به صورت معكوس بيان شده است.[43]جمله قرآنى تهليل بازتاب گسترده اى در منابع گوناگون انديشه اسلامى داشته است؛ بسيارى از عالمان مسلمان رساله اى مستقل با عنوان «تهليليّه» در شرح و تفسير اين عبارت نگاشته اند.[44] در فقه در بحث از شهادتين* در اذان و نيز احكام تسبيحات اربعه در نماز و نيز ذكر تشهد درباره تهليل بحث شده است.[45] در ادعيه و اذكار مأثور فراوان به كار رفته و احيانا تكرار چندباره آن خواسته شده است.[46] در منابع اخلاق عملى از تهليل به عنوان بهترين ذكر ياد شده است.[47]در توضيح مفهوم يگانه بودن خدا در تهليل، مجادلات كلامى و فلسفى فراوانى پديد آمده است و با تحليل مفهوم وحدت[48]، مجموعه اى از ويژگى ها چون تركيب و مماثلت در صفات و زيادت صفات بر ذات از خدا نفى شده است.[49] در منابع عرفانى در شرح تهليل به بحث از مهم ترين آموزه و سنگ بناى عرفان اسلامى، يعنى «وحدت وجود» پرداخته اند.[50]منابع
احكام القرآن، الجصاص (م. 370 ق.)، به كوشش صدقى محمد، مكة، المكتبة التجاريه؛ اقبال الاعمال، ابن طاوس (م. 664 ق.)، تهران، دار الكتب الاسلامية، 1390 ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م. 1110 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير (م. 774 ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دار المعرفة، 1409 ق؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م. 606 ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413 ق؛ تهذيب اللغه، الازهرى (م. 370 ق.)، به كوشش بردوئى، الدار المصريه؛ جامع احاديث الشيعه، اسماعيل معزى ملايرى، قم، مطبعة العلمية، 1399 ق؛ جامع البيان، الطبرى (م. 310 ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دار الفكر، 1415 ق؛ جامع السعادات، محمد مهدى النراقى (م. 1209 ق.)، به كوشش كلانتر، نجف، دارالنعان؛ جواهر الكلام، النجفى (م. 1266 ق.)، به كوشش قوچانى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ الحكمة المتعاليه (الاسفار)، صدرالمتألهين (م. 1050 ق.)، بيروت، دار احياءالتراث العربى، 1987 م؛ الدرالمنثور، السيوطى (م. 911 ق.)، بيروت، دار الفكر، 1414 ق؛ الذريعة الى تصانيف الشيعه، آقابزرگ تهرانى (م. 1389 ق.)، بيروت، دارالاضواء، 1403 ق؛ رحمة من الرحمن، محيى الدين بن عربى (م. 638 ق.)، به كوشش محمود الغراب، دمشق، مطبعة نضر، 1410 ق؛ روح المعانى، الآلوسى (م. 1270 ق.)، به كوشش محمد حسين، بيروت، دار الفكر، 1417 ق؛ روض الجنان، ابوالفتوح رازى (م. 554 ق.)، به كوشش ياحقى و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوى، 1375 ش؛ صحيح البخارى، البخارى (م. 256 ق.)، به كوشش بن باز، بيروت، دار الفكر، 1418 ق؛ الفتوحات المكيه، محيى الدين بن عربى (م. 638 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ الفرقان، محمد صادقى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1365 ش؛ كشف الاسرار، ميبدى (م. 520 ق.)، به كوشش حكمت، تهران، امير كبير، 1361 ش؛ لسان العرب، ابن منظور (م. 711 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408 ق؛ اللمعات، بديع الزمان سعيد النورسى، ترجمه احسان قاسم، استانبولى، دارسوزلر، 1413 ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، بيروت، دار المعرفة، 1406 ق؛ مصباح الانس، محمد بن حمزة الفنارى (م. 834 ق.)، به كوشش خواجوى، تهران، مولى، 1416 ق؛ مغنى اللبيب، ابن هشام (م. 761 ق.)، تبريز، كتاب فروشىبنى هاشم، 1367 ش؛ مفردات، الراغب (م. 425 ق.)، به كوشش صفوان داودى، دمشق، دارالقلم، 1412 ق؛ مواهب الرحمن، سيد عبدالاعلى السبزوارى، دفتر آية الله سبزوارى، 1414 ق؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402 ق.)، بيروت، اعلمى، 1393 ق؛ وسائل الشيعه، الحر العاملى (م. 1104 ق.)، قم، آل البيت عليهم السلام لاحياءالتراث، 1412 ق.امير مسعود صفرى[1]. ر. ك: مفردات، ص 843؛ لسان العرب، ج 15، ص 123، «هلل».[2]. تهذيب اللغه، ج 5، ص 370.[3]. ر. ك: جامع البيان، ج 3، ص 8، 222؛ كشف الاسرار، ج 1، ص 690؛ ج 2، ص 9؛ ر.ك: مجمع البيان، ج 1، ص 446.[4]. جامع البيان، ج 8، ص 168 ـ 169.[5]. همان، ج 13، ص 266؛ التفسير الكبير، ج 22، ص 11؛ الدرالمنثور، ج 13، ص 20.[6]. جامع البيان، ج 26، ص 81.[7]. همان، ص 135 - 137؛ روض الجنان، ج 2، ص 267.[8]. التفسير الكبير، ج 22، ص 11.[9]. روض الجنان، ج 2، ص 266.[10]. جامع البيان، ج 15، ص 315؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 90.[11]. جامع البيان، ج 20، ص 28 ـ 29.[12]. همان، ج 24، ص 5.[13]. همان، ج 22، ص 65.[14]. التفسير الكبير، ج 22، ص 11.[15]. الدرالمنثور، ج 6، ص 115.[16]. وسائل الشيعه، ج 7، ص 188.[17]. جامع البيان، ج 16، ص 160؛ ج 24، ص 144؛ ج 30، ص 31.[18]. جامع البيان، ج 17، ص 23.[19]. همان، ج 30، ص 50، 195.[20]. التفسير الكبير، ج 22، ص 11.[21]. التفسير الكبير، ج 22، ص 11.[22]. الدرالمنثور، ج 1، ص 173.[23]. همان، ج 6، ص 526.[24]. ر. ك: جامع البيان، ج 24، ص 117.[25]. همان، ج 2، ص 83؛ ج 3، ص 219؛ كشف الاسرار، ج 1، ص 688.[26]. ر. ك: الميزان، ج 3، ص 114 - 115.[27]. الفتوحات المكيه، ج 4، ص 139.[28]. اللمعات، ج 3، ص 499.[29]. مواهب الرحمن، ج 4، ص 416.[30]. مصباح الانس، ص 717؛ روح المعانى، ج 26، ص 90.[31]. روح المعانى، ج 26، ص 90.[32]. كشف الاسرار، ج 1، ص 433، 688؛ ج 9، ص 198 - 200.[33]. ر. ك: احكام القرآن، ج 2، ص 347 - 351.[34]. احكام القرآن، ج 2، ص 347 - 351.[35]. صحيح البخارى، ج 4، ص 7؛ بحارالانوار، ج 37، ص 113.[36]. ر. ك: مغنى اللبيب، ص 745.[37]. مجمع البيان، ج 1، ص 446.[38]. الفرقان، ج 3، ص 198.[39]. روض الجنان، ج 2، ص 266.[40]. التفسير الكبير، ج 22، ص 13.[41]. التفسير الكبير، ج 2، ص 149.[42]. مواهب الرحمن، ج 2، ص 262.[43]. روح المعانى، ج 26، ص 85.[44]. ر. ك: الذريعه، ج 4، ص 515 - 516. [45]. ر. ك: جواهرالكلام، ج 9، ص 81؛ ج 10، ص 39، 266.[46]. اقبال الاعمال، ج 2، ص 47، 171.[47]. نك: جامع السعادات، ج 3، ص 292.[48]. ر. ك: الفرقان، ج 3، ص 199.[49]. ر. ك: التفسير الكبير، ج 2، ص 148.[50]. الفتوحات المكيه، ج 4، ص 415؛ رحمة من الرحمن، ج 4، ص 142.