نويسنده در اين نوشتار پس از اشاره به سبك هاي تفسيري، به معرفي روش تفسير به ترتيب نزول مي پردازد در اين راستا نخست از روايي و اعتبار آن سخن مي گويد و دلايل متعددي براي اثبات مشروعيت آن مي آورد سپس به فوايد و پيامدهاي مثبت اين روش در ساحت هاي گوناگون مي پردازد و در اين زمينه به: 1- كشف روش هاي تحول ديني 2- كشف مراحل فرهنگ شدن مفاهيم ديني 3- كشف هندسه تحول ديني مخاطبان 4- فهم رابطه چالش ها با پيام هاي دين 5- آشنايي با روند تثبيت قلب پيامبر 6- تقويت نگاه تربيتي و آموزشي به مقوله تفسير 7- كاربردهاي روش ترتيب نزول درتفسيروفهم بهتر آيات،به عنوان آثار و پيامدهاي مهم شيوه ترتيب نزولي يادمي كند.
سبك تفسير /ترتيب نزول /تحول ديني /تفسير نزولي
تفسیر تنزیلی (ترتیب نزولی) قرآن یکی از ریشهدارترین سبکهای تفسیر قرآن، همزاد با نزول آیات و سور قرآن بر پیامبر اکرم(ص) بود.
همین روش در نگارش کاملترین درس گرفته تفسیری از آن حضرت، یعنی مصحف امیرمؤمنان(ع) رعایت شد. به دنبال تغییری که در چینش سورهها پدید آمد، تفسیرنگاری مسلمانان تابع ترتیب موجود درمصحف رسمی آنان شد. همچنان که پس از قرنها تفسیر نگاری ترتیبی، نیازهای جدید به منظور کشف نظریهها و دیدگاههای موضوعی قرآن، رویکرد موضوعی را موجّه ساخت، امروزه ضرورت دارد تا به کشف هندسههای تربیتی و آموزشی بپردازیم و تلاش نماییم تا متد و روشهای منظم تغییر دینی در چارچوبهای مستخرج از منبع وحی به دست آید. به نظر راقم این سطور، تفسیر تنزیلی تنها گزینه پیشروی مفسران در پاسخ به این ضرورت است.
آنچه در برابر شماست، گزارش فایدهمندی تفسیر تنزیلی در زمینه کشف روشهاست. افزون بر آن پارهای فواید این رویکرد را در حل پارهای از مجهولات علمی و پردهبرداری از ابهامات عارض شده بر آیات نشان دادهایم و در نهایت برتری و کمال این رویکرد بر تفسیرنگاری ترتیب مصحفی معلوم شده است.
نکته دارای کمال اهمیت آنکه تفسیری تنزیلی به مثابه یک عملیات علمی روشمند، دارای مبانی، اصول و قواعد است که تبیین آنها موجد طراحی یک رشته علمی جدید است.
این مقاله به بررسی فواید تفسیر به ترتیب نزول میپردازد.
سبک غالب تفسیرنگاریها نشستن پای درس آیات و سور به ترتیب موجود در مصحف رسمی بوده است. در قرنهای اخیر نیز با روش تفسیر موضوعی به کشف نظریات قرآن درباره موضوعات خاص پرداخته شده است. این تلاشهای مأجور و مشکور باعث شده تا بسیاری از ابهامات عارض شده بر آیات رفع و مرادها و اغراض خدای متعال از آیات استخراج شود و سؤالات فراوانی پاسخ یابد.
تطوّر روشهای تفسیر و تنوع سبکهای تفسیر معلول نیازهای جدید بوده است و به طور مثال مسلمانان در دورههای اولیه که دسترسی به منابع اصلی همچون قرآن، سنت نبوی، سنت اهل بیت و نظرات صحابه و تابعان داشتند، تا حدود سه قرن به طور غالب سراغ منابع غیر مأثور نرفتند، اما پس از این دوره به تدریج برای یافتن پاسخ برخی پرسشها که در مأثورات جوابی نداشت و یا داوری میان آنهاـ روایات هنگام تعارض و اجمال نصوص لازم بودـ، به روشهای اجتهادی و عقلی روی آورند و از منابع جدید بهره گرفتند.
به همین گونه به تدریج سؤالاتی مطرح شد که سبک مرسوم چینش آیات پاسخگوی آن نبود. مفسران علاقه داشتند نظر قرآن را در موضوعاتی مثل توحید، نبوت، معاد، عقل، دل، حکومت اسلامی، خانواده و موضوعاتی از این دست بدانند و یا گاه موضوعی در خارج مطرح میشد و به طور مثال در حوزه فلسفههای اقتصادی یا امکان تفسیر تاریخ و ... نظریاتی ارائه میشد که داوری و نگاه اسلام درباره آنها از طریق چینش مصحفی امکان نداشت، بلکه این مفسر بود که با در کنار هم قرار دادن مجموعه آیات مرتبط، سعی در استخراج، ارزیابی و حتی گاه کشف نظریه قرآن مینمود.
تفسیر به ترتیب نزول نیز از دیگر سبکهایی است که در میان معاصران، طرفدارانی پیدا کرده است و چندین تفسیرنگاری و حتی تاریخنگاری با توجه به این سبک تألیف شده است. در این سبک منابع و ابزار تفسیری تفاوت نمیکند و مفسر با پذیرش امکان بهرهگیری از منابع گوناگون نقلی و عقلی (= علمی)، سعی در رفع ابهامات از آیات مینماید. تنها با تغییر چینش آیاتِ موضوعِ مورد مطالعه، تلاش خواهد کرد تا به دریافتی روشنتر از آیات دست یابد و پاسخهای قابل دریافتی را که تنها در این سبک به دست میآیند از قرآن استخراج کند.
اصلیترین پایه و جواز اعتبار این سبک، سیره ابلاغی و تعلیمی رسول الله۹ است. پیامبر اکرم۹به پیروی از جبرئیل در هر نوبت نزول آیات، شروع به خواندن آن بر مردم میفرمود و نکات لازم علمی و عملی آن را به ایشان تعلیم میداد.
در خبری از براء بن عازب وارد شده که پیامبر به دنبال نزول آیه «وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ» فرزندان عبدالمطلب را جمع کرد، آیه را بر آنها خواند و آنان را به اسلام دعوت کرد.
عیاشی از امیرمؤمنان(ع) نقل میکند: «کَانَ الْقُرْآنُ یَنْسَخُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ إِنَّمَا کَانَ یُؤْخَذُ مِنْ أَمْرِ رَسُولِ اللَّهِ۹بِآخِرِهِ فَکَانَ مِنْ آخِرِ مَا نَزَلَ عَلَیْهِ سُورَهُ الْمَائِدَهِ نَسَخَتْ مَا قَبْلَهَا وَ لَمْ یَنْسَخْهَا شَیْءٌ فَلَقَدْ نَزَلَتْ عَلَیْهِ وَ هُوَ عَلَى بَغْلَتِهِ الشَّهْبَاءِ وَ ثَقُلَ عَلَیْهَا الْوَحْیُ حَتَّى وَقَفَ وَ تَدَلَّى بَطْنُهَا حَتَّى رُئِیَتْ سُرَّتُهَا تَکَادُ تَمَسُّ الأَرْضَ وَ أُغْمِیَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ۹حَتَّى وَضَعَ یَدَهُ عَلَى ذُؤَابَهِ مُنَبِّهِ بْنِ وَهْبٍ الْجُمَحِیِّ ثُمَّ رُفِعَ ذَلِکَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ۹فَقَرَأَ عَلَیْنَا سُورَهَ الْمَائِدَهِ فَعَمِلَ رَسُولُ اللَّهِ۹وَ عَمِلْنَا.» (مجلسی، ۱۸/۲۷۲)
امالی شیخ طوسی به نقل از هند بن ابی هاله و ابورافع و عمار بن یاسر، سه تن از اصحاب پیامبر، جریان هجرت آن حضرت را نقل میکند تا آنجا که مینویسد:
پس از تصمیم مشرکان مکه بر قتل پیامبر در دار الندوه، وحی خبر را به حضرت رساند و جبرئیل این آیه بر وی خواند: «وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُالْماکِرینَ» فَلَمَّا أَخْبَرَهُ جَبْرَئِیلُ بِأَمْرِ اللَّهِ فِی ذَلِکَ وَ وَحْیِهِ وَ مَا عَزَمَ لَهُ مِنَ الْهِجْرَهِ دَعَا رَسُولُ اللَّهِ۹ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ لِوَقْتِهِ فَقَالَ لَهُ یَا عَلِیُّ إِنَّ الرُّوحَ هَبَطَ عَلَیَّ بِهَذِهِ الآیَهِ آنِفاً یُخْبِرُنِی أَنَّ قُرَیْشاً اجْتَمَعَتْ عَلَى الْمَکْرِ بِی وَ قَتْلِی وَ إِنَّهُ أُوحِیَ إِلَیَّ عَنْ رَبِّی عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ أَهْجُرَ دَارَ قَوْمِی وَ أَنْ أَنْطَلِقَ إِلَى غَارِ ثَوْرٍ تَحْتَ لَیْلَتِی وَ أَنَّهُ أَمَرَنِی أَنْ آمُرَکَ بِالْمَبِیتِ عَلَى ضِجَاعِی أَوْ قَالَ مَضْجَعِی لِتُخْفِیَ بِمَبِیتِکَ عَلَیْهِ أَثَرِی. الحدیث.» همان، ۱۹/۶۰)
ابو سعید خدری میگوید: «لَمَّا نَزَلَتْ «وَ جیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ» (فجر/۲۳) تَغَیَّرَ لَوْنُ رَسُولِ اللَّهِ۹وَ عُرِفَ فِی وَجْهِهِ حَتَّى اشْتَدَّ عَلَى أَصْحَابِهِ ثُمَّ قَالَ: أَقْرَأَنِی جَبْرَئِیل «کَلا إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا وَ جیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ» قَالَ عَلِیٌّ(ع): قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ کَیْفَ یُجَاءُ بِهَا؟ قالَ: تُؤْتِی بِهَا وَ تُقَادُ بِسَبْعِینَ أَلْفَ زِمَامٍ یَقُودُ بِکُلِّ زِمَامٍ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ فَتَشْرُدُ شَرْدَهً لَوْ تُرِکَتْ لأَحْرَقَتْ أَهْلَ الْجَمْعِ.» (قرطبی،۲۰ /۵۶ـ۵۵)
از این روایت که نظایر آن زیاد است، معلوم میشود که تعلیم آیات و محتوای حلال و حرام آنها به دنبال هر واحد نزول صورت میگرفت. پس روش تعلیمی قرآن از سوی پیامبر به ترتیب طبیعی نزول آیات و سور بود.
درست آنکه مصاحف صحابه قرآن خالص نبود، بلکه ترکیبی مزجی از قرآن و بیانات رسول الله۹و تفاسیر وی بود. به عبارت بهتر، مصاحف، تفاسیر فراهم آمده از بیانات پیامبر اکرم۹به تقریر صحابه بود. مصحف امیرمؤمنان(ع) نیز همینگونه بود.
مصحف، محلی را گویند که اوراق در آن جای میگیرد (راغب) و حتی بر غیر قرآن اطلاق میشود، چنان که مصحف فاطمه۳به این نام نامیده میشود. در حالی که امام صادق(ع) میفرماید: «از قرآن حتی یک حرف در آن نبود و از حلال و حرام در آن نیامده بود.» (اعلمی، ۱۷/۱۶۲)
بنابراین اطلاق مصحف بر قرآن مجرد از تفسیر و توضیح اگر علَم شده باشد، به عنوان علَم بالغلبه و سالها پس از تدوین قرآن مجرد یا حداکثر همزمان با تدوین آن بوده است.
در مصاحف صحابه گزارشهایی از تغییر کلمات، اضافه شدن نکات تکمیلی، حذف و اضافه سورهها و نظایر آنها وجود داشت که تفسیری بودن این متون را روشن میساخت. مصحف امیرمؤمنان(ع) نیز نوعی تفسیرنگاری از قرآن بود. در این مصحف علاوه بر ترتیب نزول سورهها، اسباب نزول آیات، اشخاصی که آیات در مورد آنان نازل شده، مکان و زمان نزول آیات، تأویل و تفسیر آیات، ناسخ و منسوخ به معنای عام (شامل مطلق و مقید، عام و خاص و هرگونه نظارت آیهای بر آیه دیگر) گزارش شده بود. امیرمؤمنان(ع) این مصحف را از املای پیامبر۹ گرفته بود. خود در این باره میفرماید: «ما نزلت آیه على رسول الله۹إلا
أقرأنیها و أملاها علیّ، فأکتبها بخطی، و علّمنی تأویلها و تفسیرها و ناسخها و منسوخها و محکمها و متشابهها، و دعا الله لی أن یعلّمنی فهمها و حفظها، فما نسیت آیه من کتاب الله و لا علم إملائه علیّ فکتبته منذ دعا لی بما دعا.» (بحرانی، ۱/۱۴۲)
ظاهر این کلام اشعار دارد که تفسیر آن جناب روزنگاری متعاقب نزول آیات و سور بود.
مصحف با همین ویژگی و با تأکیدات پیامبر از سوی امام علی(ع) برای دیگر اوصیا به یادگار گذاشته شد. بحرانی در البرهان در همین جا ادامه روایت را از زبان امیرمؤمنان(ع) چنین نقل میکند:
«پیامبر مرا مأمور کرد تا آن را بنویسم. عرض کردم: با وجود دعای شما مطالب را در حافظه دارمـ کنایه از اینکه نیازی به نوشتن نیستـ حضرت فرمود: «لَسْتُ أَتَخَوَّفُ عَلَیْکَ نِسْیَاناً وَ لا جَهْلاً وَ قَدْ أَخْبَرَنِی رَبِّی عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّهُ قَدِ اسْتَجَابَ لِی فِیکَ وَ فِی شُرَکَائِکَ الَّذِینَ یَکُونُونَ مِنْ بَعْدِکَ: فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ شُرَکَائِی مِنْ بَعْدِی؟ قَالَ الَّذِینَ قَرَنَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِنَفْسِهِ وَ بِی ... الحدیث.»پس مصحف با این ویژگی معیار استفاده تمام اوصیا بود. توجه دارید که از بیانات بالا ارزش اطلاع از ویژگیهای زمانی، مکانی، تنزیلی آیات امری مهم و موجب مباهات قلمداد شده و روشن است که این مهم در سایه توجه به ترتیب نزول فراهم میگردد.
مؤید روایات بالا در کلام صفار در کتاب بصائر الدرجات از امیرمؤمنان(ع) چنین آمده است: «... فَمَا نَزَلَتْ عَلَیْهِ آیَهٌ فِی لَیْلٍ وَ لَا نَهَارٍ وَ لَا سَمَاءٍ وَ لَا أَرْضٍ وَ لَا دُنْیَا وَ لَا آخِرَهٍ وَ لَا جَنَّهٍ وَ لَا نَارٍ وَ لَا سَهْلٍ وَ لَا جَبَلٍ وَ لَا ضِیَاءٍ وَ لَا ظُلْمَهٍ إِلَّا أَقْرَأَنِیهَا وَ أَمْلَاهَا عَلَیَّ وَ کَتَبْتُهَا بِیَدِی وَ عَلَّمَنِی تَأْوِیلَهَا وَ تَفْسِیرَهَا وَ مُحْکَمَهَا وَ مُتَشَابِهَهَا وَ خَاصَّهَا وَ عَامَّهَا وَ کَیْفَ نَزَلَتْ وَ أَیْنَ نَزَلَتْ وَ فِیمَنْ أُنْزِلَتْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ ... .» (مجلسی،۴۰/۱۳۹)
از ظاهر روایت فهمیده میشود که ثبت حضرت به شکل روزنگار بوده است و به علاوه دانش تفسیر و تأویل و اطلاع از زمان و مکان و روابط میان آیات و کیفیت نزول و تطبیقات و تنزیلات آیات، موضوعات ارزشمندی است که حضرت بر دانش اختصاصی نسبت به آنها مباهات میکنند.
در احتجاج نیز از امام صادق(ع) و او از امام باقر(ع) و او از امیرمؤمنان(ع) نقل میکند که حضرت فرمود: «سَلُونِی عَنْ کِتَابِ اللَّهِ فَوَ اللَّهِ مَا نَزَلَتْ آیَهٌ فِی کِتَابِ اللَّهِ فِی لَیْلٍ وَ لَا نَهَارٍ وَ لَا مَسِیرٍ وَ لَا مُقَامٍ إِلَّا وَ قَدْ أَقْرَأَنِی إِیَّاهَا رَسُولُ اللَّهِ(ص) وَ عَلَّمَنِی تَأْوِیلَهَا فَقَامَ ابْنُ الْکَوَّاءِ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَمَا کَانَ یَنْزِلُ عَلَیْهِ مِنَ الْقُرْآنِ وَ أَنْتَ غَائِبٌ عَنْهُ قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ۹ مَا کَانَ یَنْزِلُ عَلَیْهِ مِنَ الْقُرْآنِ وَ أَنَا غَائِبٌ عَنْهُ حَتَّى أَقْدَمَ عَلَیْهِ فَیُقْرِئُنِیهِ وَ یَقُولُ لِی یَا عَلِیُّ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیَّ بَعْدَکَ کَذَا وَ کَذَا وَ تَأْوِیلُهُ کَذَا وَ کَذَا فَیُعَلِّمُنِی تَأْوِیلَهُ وَ تَنْزِیلَهُ.» (همان، ۸۹/۷۸)
همین روایت در امالی شیخ طوسی به اسناد مجاشعی از امام صادق(ع) از پدرانش از علی(ع) نقل شده است. در امالی شیخ صدوق از طالقانی از جلودی از مغیره بن محمد از ابراهیم ... از عبّاد بن عبدالله ازحضرت علی(ع) نیز این گونه نقل شده است: «مَا نَزَلَتْ فِی الْقُرْآنِ آیَهٌ إِلَّا وَ قَدْ عَلِمْتُ أَیْنَ نَزَلَتْ وَ فِیمَنْ نَزَلَتْ وَ فِی أَیِّ شَیْءٍ نَزَلَتْ وَ فِی سَهْلٍ نَزَلَتْ أَمْ فِی جَبَلٍ نَزَلَتْ.» (همان، ۸۹/۷۹)
ظاهر برخی کلمات وارد شده در لا به لای روایات اهل بیت: بر مشروعیت این سبک گواه است. به طور مثال از امام صادق(ع) وارد شده: «لَوْ قُرِءَ الْقُرْآنُ کَمَا أُنْزِلَ لَأَلْفَیْتَنَا فِیهِ مُسَمَّیْنَ.» (عیاشی، ۱/۱۳)
مراد از اسم در اینجا ویژگیها و صفات است. چنان که در (عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها» (بقره/۳۱) مفسرین دانش «تسمیه» را دانش ویژگی و صفات اشیاء دانستهاند.
سید جعفر مرتضی عاملی در این خصوص مینویسد:
«مراد از «کما انزل» تنزیلات و تفاسیری بود که اسامی اهل حق و باطل و خصایص آنها را ذکر کرده بود، اگر اینها در کنار آیات قرار میگرفتند، موجب روشن شدن حقایق میشدند.»
به نظر میرسد تصریح امام به قرائت قرآن کما انزل، اشاره به تنزیلات و تطبیقات ندارد، بلکه اشاره به ویژگیهای خود قرآن در شکل ترتیب نزولی دارد. به عبارت دیگر اگر قرآن به همان شکلی که نازل شده بود قرائت میشد، سیاق و ترتیبش حقایقی را روشن میکرد که از ترتیب کنونی به دست نمیآید.
عبارت امیرمؤمنان(ع) مؤید این برداشت است: «کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى شِیعَتِنَا بِمَسْجِدِ الْکُوفَهِ وَ قَدْ ضَرَبُوا الْفَسَاطِیطَ یُعَلِّمُونَ النَّاسَ الْقُرْآنَ کَمَا أُنْزِلَ.» (نعمانی، باب ۲۱)
چنان که همین روایت از امام باقر(ع) در ارشاد شیخ مفید به سندهای گوناگون نقل شده است. (ر.ک: بحارالانوار، ۵۲/۳۳۹؛ مفید، /۳۸۶)
علی بن الحکم از سیف از ابی بکر خضرمی از امام صادق(ع) جریان تألیف نوشتههای پیش پیامبر را توسط امیرمؤمنان(ع) نقل میکند، سپس به نقل از پیامبر اکرم ۹ میفرماید: «لَوْ أَنَّ النَّاسَ قَرَءُوا الْقُرْآنَ کَمَا أُنْزِلَ مَا اخْتَلَفَ اثْنَانِ.» (بحرانی، ۵/۸۶۶)
هر چند این روایات اشاره به خود قرآن و تلاوت آن به ترتیب نزول دارد، اما با توجه به اینکه ائمه اطهار: مردم را به همین قرآن ارجاع دادهاند، معلوم است که این بیانات در مقام تحسّر است و مصلحت دنیای اسلام در تغییر تألیف قرآن توسط شیعیان نیست، اما همین معنا استفاده میشود که آنجا که مانعی از فهم آیات به ترتیب طبیعی نزول نباشد و به مخالفت با چینش طبیعی مصحف فعلی نینجامد، تفسیر نه تنها مورد سکوت نبوده، بلکه مورد علاقه و اشتیاق اهل بیت: میباشد.
ائمه اطهار خود بر طبق ترتیب نزول برخی از مشکلات تفسیری را حل میکردند. مثلاً در مورد مراد از عفو در آیه (یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ)(بقره/۲۱۹) از امام صادق(ع) سؤال شد ایشان فرمودند: «(الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً)(فرقان/ ۶۷) نَزَلَتْ هَذِهِ بَعْدَ هذا.» (حویزی، ۴/۲۸)
یعنی آنکه مراد از عفو حالتی میان اسراف و بسته نگاه داشتن دست است و شاهد مطلب اینکه آیه اول (در سوره بقره) پس از آیه دوم (در سوره فرقان) نازل شد و لذا مفسرِّ آیه سوره بقره است. توجه دارید که سوره فرقان در جدول نزول در ردیف ۴۳ قرار دارد، در حالی که سوره بقره در ردیف ۸۶ قرار گرفته است.
نمونه دیگر در بیانات امام باقر(ع) است: «وَ سُورَهُ النُّورِ أُنْزِلَتْ بَعْدَ سُورَهِ النِّسَاءِ وَ تَصْدِیقُ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْزَلَ عَلَیْهِ فِی سُورَهِ النِّسَاءِ(وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَهَ مِنْ نِسائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَهً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّى یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلاً)وَ السَّبِیلُ الَّذِی قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ «سُورَهٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها وَ أَنْزَلْنا فِیها آیاتٍ بَیِّناتٍ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ الزَّانِیَهُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ ...» (همان، ۳/۵۹۶)
شبیه همین استدلال در تفسیر نعمانی ذیل آیه نور به طور مستند و مشروح از امیرمؤمنان(ع) آمده است.
بر اساس این روایات از جمع بین دو آیه در سوره نساء (ترتیب نزول ۹۲) و نور (ترتیب نزول ۱۰۳) در مورد زنان مرتکب زنا، مقدار مجازات آنها تعیین شده است.
نمونه دیگر فریضه ولایت است. کافی به طور مستند از امام باقر(ع) نقل میکند: «وَ کَانَ الْفَرِیضَهُ تَنْزِلُ بَعْدَ الْفَرِیضَهِ الْأُخْرَى وَ کَانَتِ الْوَلَایَهُ آخِرَ الْفَرَائِضِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی.» امام در ادامه فرمود: «لا أُنْزِلُ عَلَیْکُمْ بَعْدَ هَذِهِ فَرِیضَهً قَدْ أَکْمَلْتُ لَکُمُ الْفَرَائِضَ.» (حویزی، ۱/۵۸۷ و ۶۴۶؛ فیض کاشانی، ۲/۴۵۳)
همین روش در عمل برخی از اصحاب ائمه اطهار: نیز مشاهده میشود. به طور مثال حکم ازدواج موقت و اینکه به آیه ۲۹ـ۳۱ سوره معارج(وَ الَّذینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ*إِلاَّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومینَ*فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ)نسخ نشده است، در مناظره ابوجعفر محمد بن نعمان (مؤمن الطاق) با ابوحنیفه آمده است. در آنجا مؤمن الطاق توضیح میدهد که سوره معارج قبل از سوره نساء نازل شده است، پس نمیتواند ناسخ آن باشد، «یَا أَبَا حَنِیفَهَ إِنَّ سُورَهَ سَأَلَ سَائِلٌ مَکِّیَّهٌ وَ آیَهُ الْمُتْعَهِ مَدَنِیَّهٌ وَ رِوَایَتَکَ شَاذَّهٌ رَدِیَّهٌ.» (کلینی، ۵/۴۵۰)
مفسران در کشف مرادهای خدای متعال تنها به سبک ترتیب مصحفی عمل نکردهاند، بلکه از سبک تفسیر به ترتیب موضوعی نیز بهره بردهاند و از این طریق لایههایی از مرادهای خدای متعال را استخراج کردهاند که از سبک ترتیب، مصحفی به دست نمیآید. این مطلب نشان میدهد که سبکهای تفسیری نقش طریقی دارند و هر طریقی که بتواند ما را در فهم و کشف آیات مساعدت کند، جایز است، مگرآنکه مانعی از آن باشد.
تفسیر بر اساس ترتیب نزول از دو جهت بی اشکال است: جهت اول آنکه این سبک تفسیر در زمان پیامبر۹ معمول بوده و جهت دوم نزول قرآن به همین سبک بوده و معلوم است که اگر چینش و تدوین سورهها به ترتیب مصحفی احتمالاً دارای حکمت است، اما اثبات صحّت این سبک نیاز به اثبات مشروعیت چینش سورهها به همین ترتیب فعلی از سوی رسول الله۹ و یا اجازه اهل بیت: دارد، در حالی که ترتیب طبیعی نزول سورهها به طور قطع دارای حکمت میباشد.
نکته تکمیلی آنکه این سبک تفسیری را میتوان شاخهای از تفسیر موضوعی قلمداد کرد، به این معنا که اگر کشف جریان تحول فرهنگی و دینی جامعه رسول الله۹ در پرتو نزول قرآن مورد اهتمام مفسر باشد چارهای ندارد مگر آنکه این هدف را از طریق ترتیب نزول طبیعی سورهها و آیات قرآن پیگیری کند.
در بخش گذشته مبانی تفسیر به ترتیب نزول آمد و معلوم شد که این سبک تفسیری علاوه بر مشروعیت، لازمه فهم بخشی از مرادهای خدای متعال است، به طوری که در دیگر سبکها به دست نمیآید. این مرادها خود به دو دسته کلیـ مرتبط با مقاصد عالیه قرآن ـ و جزئی ـ که به فهم صحیحتر برخی آیات کمک میکندـ تقسیم میشوند. در اینجا به بیان مهمترین فواید کلی و جزئی این سبک میپردازیم:
میدانیم که تربیت و رشد کمالات عقلی، معنوی و رفتاری، همراه با گشودن برخی گرههای علمی و زدودن موانع تفکر و تعقل و تهذیب جان و روح از خواستهای پایین و کنترل غرایز و تطهیر رفتار ازناشایستهها میباشد. این امرِ بسیار پیچیده در چارچوب روشهایی حکیمانه سامان مییابد. اهمیت این موضوع وقتی بیشتر نمایان میشود که در تربیت و تغییر و تحول مثبت، افزون بر تربیت فردی، به دنبال انجام تغییر اجتماعی باشیم و باز مهمتر آنکه مقرر شده باشد که در ضمن تحولآفرینی در یک جامعه و افراد آن، به دنبال مدلسازی جهانی و جاودانه تغییر و تثبیت آن باشیم.
نزول تدریجی آیات و سورههای قرآنی و انتخاب هوشمندانه آیات به تناسب ظرفیتهای مخاطبان، چالشها، ضرورتها و پرسشها، نشان داد که خدای حکیم، تبلیغ مناسب دین را ترکیبی از انتقال محتوای فخیم و ارزشمند معارف و احکام همراه با روش انتقال آنها میداند. به عبارت بهتر، روش انتقال معارف و خط انتقال آنها موضوعی دارای کمال اهمیت میباشد.
تحول و تغییر فرهنگی و همه جانبه آن گاه اتفاق میافتد که آموزههای یک مکتب یا برنامههای فرهنگی، بخشی از هویت و شخصیت فرد و جامعه گردد و این مهم تدبیر مناسبی را در رابطه با روش انتقال معارف و دستورات عمیق دینی ایجاب میکند. تحول، مولودِ ترکیب محتوا و روش است و فرو کاهیدن از نقش روش موجب میشود تا تلاشها ثمره لازم را به بار نیاورد. از همین روی خدای متعال در کنارتأکید بر ضرورت خلوص محتوا، بر ضرورت پیگیری خط انتقال معارف و دستورات متناسب با تدبیر الهی تصریح کرده است؛
(وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاویلِ*لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمینِ*ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتینَ*فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزینَ)(حاقه/۴۷-۴۴)
(لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ*إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ*فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ*ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ)(قیامه/۱۹-۱۶)
(وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزیلاً)(اسراء/۱۰۶)
بنا بر این آیات، هدف نزول قرآن تنها در پرتو تبعیت کامل و خالص پیامبر اکرم۹ از محتوا و روش حاصل میشد.
درباره روش و سیره قرآنی انتقال مفاهیم دینی به مردم سؤالات زیادی وجود دارد که تنها در سایه توجه به سیر طبیعی نزول به دست میآید. مثلاً اینکه قرآن چگونه شرک را از جامعه زدود و توحید ناب را جایگزین آن کرد؟ در دعوت به توحید از کدام جنبه توحید (ذات، صفات، افعال، عبادت) آغاز کرد و کدام را مقدمه دیگری قرار داد؟ از چه زمانی به مسئولیتهای اجتماعی توجه داد و قبل از آن چه معارف واحکامی را در جامعه بنیان گذاشته بود؟ در جامعه شرک زده موضوع امر به معروف را بر چه موضوعاتی متمرکز کرد و چگونه آن را به جامعه دینی کشاند؟ در آغاز دعوت دینی تکیه را بر بشارت گذارد یا انذار؟ و
اگر انذار بود، جریان انذار با تکیه بر چه عوامل و مؤلفهها و شاخصههایی صورت گرفت؟
روش تثبیت جان پیامبر در برابر چالشها و غمها و غصههایی که برایش پیش میآوردند و شیوه خارج ساختن وی از انفعال و آمادهسازی او برای برخوردهای فعال در هر یک از مواردی که پیش میآمد چگونه بود؟ لازم به تذکر است که هر بخش از مأموریتهای پیامبر گره خورده با مشکلات و مسائل خاص خود بود و تثبیت جان آن حضرت برنامه مخصوص به خود را طلب میکرد. به گونهای که گاه در چند سوره پی در پی موضوع توجه خدای متعال قرار میگرفت. میتوان این سؤال را به گونه دیگری مطرح کرد: هرگاه تثبیت مفهومی دینی در دستور کار قرآن قرار میگرفت، پیامبر که یکی از ارکان انتقال این مفهوم بود، قبل از آن چه آمادگیهایی را باید تحصیل میکرد؟ در هنگام انتقال و ابلاغ چه گونه باید میبودند و پس از آن در برابر مخالفتها، اذیت و آزارهای اجتماعی، تهمت زدنها، شبهه پراکنیهای مربوط به آن مفهوم و خروج از چالشهایی که در خط نهادینه شدن آن مفهوم پیش میآمد، چگونه تثبیت جان شد؟
توجه به ترتیب نزول قرآن، راهکار مناسب پاسخ به تمام سؤالاتی است که در زمینه روشهای تحول دینی وجود دارد. عدم توجه به این معنا باعث اشتباه مفسر در گزارش روشهاست. در اینجا به چند نمونه اشاره میکنیم:
مشهور است که پیامبر اکرم۹ دعوت خود را در آغاز رسالت علنی نفرمود و امر خود را از دیگران مخفی میداشت. این امر تا سه سال طول کشید و پس از آن با آیه(فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکینَ)(حجر/۹۴) پیامبر اکرم۹ دعوت خود را علنی فرمود.
معروف است که آغاز دعوت با عشیره و قوم خود بود، به گونهای که پیامبر اقوام خود را در دو شب پی در پی جمع کرد و آنان را به ترتیبی که در تاریخ ثبت شده است، به اسلام فرا خواندند. این دعوت متعاقب نزول کریمه(وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ)(شعراء/۲۱۴) اتفاق افتاد.
میگویند اسلام در تحدیهای خود به قرآن از قوی به ضعیف و از کل به جزء آمده؛ ابتدا از تردید کنندگان و شکاکان در الهی بودن قرآن خواست تا قرآنی مثل قرآن بیاورند؛(قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلىأَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیراً)(اسراء/۸۸).
سپس تحدّی را به ده سوره تنزل داد و فرمود:(أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ)(هود/۱۳)
پس از آنکه از آوردن همانند آن ناتوان شدند، از آنان خواست که یک سوره مثل قرآن بیاورند؛ (أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ)(یونس/۳۸).
در جای دیگر برخی از بزرگان اظهار داشتهاند که اسلام در اصلاح و هدایت، اول بر روی فرد تکیه کرد، سپس به اصلاح خانواده پرداخت و در نهایت سخن از اصلاح جامعه زد. (جوادی آملی، ۱/۲۵۱ـ۲۵۴)
آیا چنین داوریهایی در مورد روش، جز با توجه به سیر نزول آیات و سورهها پاسخ تأیید یا تکذیب خواهد گرفت؟
در اینجا تذکر دو نکته را خالی از لطف نمیدانم:
1. توجه به سیر طبیعی نزول سورهها و آیات و استخراج روشها به معنای توصیف سیر قرآن در تحول فرهنگی ـ دینی جامعه معاصر نزول است. اگر زبان این سیر را فطری بدانیم و این سیره را قابل گسترش به جوامع پس از آنها به شمار آوریم، این معنا نیازمند تجرید روشهای تحول دینی از مختصات جامعه معاصر نزول و کشف عناصر مشترک و ماندگاری است که یک روش را توجیه میکند. این کار از طریق سیر و تقسیم منطقی صورت میگیرد و نیاز به اجرای فرایند جری و تطبیق دارد؛ چنان که در تطبیق محتوای قرآن نیز از همین روش استفاده میشود.
دو. حتی بر کسانی که توهم کنند روشها در هر زمان و در هر جامعهای موضوعی مرتبط با آن جامعه است و هیچ روش ثابت و مرتبط با فطرت و هویت ثابت فرد و جامعه وجود ندارد، لازم است تا روشهای تحول دینی قرآن را در هنگام نزول شناخته و با بیان شواهد و دلایلی، اثبات سلب کلی یا جزئی تطبیق روشها را در عصرهای متأخر بنماید. البته توجه شود ادعای تطبیق کلی همه روشهای قرآن در تحول دینی خود فرضیهای است که نیاز به اثبات جداگانه دارد.
۲. کشف مراحل فرهنگ شدن و درونی شدن مفاهیم دینی
به طور قطع مجموعهای از مفاهیم کلیدی و اصلی، سازمان واره تربیت دینی و فرهنگ قرآنی را تشکیل میدهند. واژههایی همچون رب، الله، مالک، خالق، رازق، رسول، قرآن، قیامت، نماز، حج، صدقه، زکات، انفاق، اتراف و بسیاری دیگر از کلید واژههایی که در کنار هم فرهنگ قرآنی را نمایان میسازند. این واژهها چگونه بخشی از هویت دینی فرد و جامعه شدند؟ در نظام حکیمانه، نزول این مفاهیم در سیری منظم و به تدریج در کنار هم قرار گرفته و از ترکیب آنها امری مستدل و قابل قبولِ فرد یا جامعه پدید آمده است. نمونه آن مفهوم «ربوبیت» است.
پذیرش ربوبیت خداوند و نفی ربوبیت دیگران در جریان نزول تدریجی و در مراحل مختلف نزول، بخشی از هویت فرهنگیـ دینی جامعه و فرد شد. شیوه استخدام واژهها، نمونهها و مَثَلهایی که فرصت طرح ربوبیت را فراهم کرد، شبهاتی که پیش آمد و پاسخهایی که در برابر انکارها و تردیدهای پیش آمده مطرح شد، همگی بخشی از مراحل فرهنگ شدن و نهادینه گشتن ربوبیت در میان جامعه و زدودن شرک و چند اربابی از جامعه بود. به گونهای این امر حکیمانه و مستمر تعقیب شد که زمینه دیگر مباحث سورههای مذکور قرار گرفت همچون رنگ زمینه یک فرش که دیگر طرحها و منظرها در آن شکل میگیرند.
در اینجا به چند گام از کاربرد واژه «رب» و مشتقات آن در ترتیب نزول اشاره میشود تا اهمیت مطلب بهتر واضح شود:
(اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ * الَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ)(قلم/۵ ـ ۱)
در اینجا تثبیت ربوبیت پروردگار با واژههایی همچون آفریدگاری همه هستی، آفریدگاری انسان، تربیت کریمانه ظرفیت انسان به خصوص ظرفیت علمی او گره زده میشود. این امور جزء اصلیترین نیازهای موجود به پروردگارند.
البته گروهی به هر دلیل نیاز خود به پروردگار را احساس نمیکنند و راه طغیان را میروند. آیهای همچون (إِنَّ إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى)(قلم/۸) و توجه دادن به نقشی که پروردگار در تنبیه دنیوی طغیانگران دارد (آیات ۱۰ـ۱۹ علق)، زمینههای گذر از مرحله بیتفاوتی در برابر این پیام و تقویت جان مربی را برای پرداختن هزینههای دعوت مردم به اسلام فراهم میکند.
پس از دعوت مردم به پذیرش ربوبیت پروردگار متعال، مردم به دو دسته تقسیم شدهاند: یک طرف طغیانگران و طرف دیگر پذیرندگان ربوبیت حقاند. حال در درگیریهایی که به دنبال دعوت به ربوبیت پدید آمده، نقش پروردگار روشنتر بیان میشود و به همین مناسبت مفهوم ربوبیت تبیین روشنتر مییابد(ما أَنْتَ بِنِعْمَهِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ)(قلم/۲)، (إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدینَ) (قلم۷)، (فَطافَ عَلَیْها (باغ کسانی که قصد منع فقرا از صدقه باغ را داشتند) طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَ هُمْ نائِمُونَ)(قلم/۱۹)، (قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ * قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا کُنَّا ظالِمینَ)(قلم/۲۸ـ۲۹)
این آیات در مقام تنزیه پروردگار از ظلم به عباد است و اینکه مشکلاتی الهی که انسان گرفتارش میشود، محصول ستم و جنایات خود ماست؛ (قالُوا یا وَیْلَنا إِنَّا کُنَّا طاغینَ * عَسی رَبُّنا أَنْ یُبْدِلَنا خَیْراً مِنْها إِنَّا إِلى رَبِّنا راغِبُونَ)(قلم/۳۳ـ۳۲). این آیات در صدد باز گرداندن امید به پروردگارند، یعنی همان گونه که او عذاب میدهد، اگر رو به سوی او آورند جبران میکند. عذابها و منعهای او به دلیل ستم و طغیان ماست و اگر ما از طغیان برگردیم، امید است که او نیز دوباره به عطا برگردد.
(إِنَّ لِلْمُتَّقینَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعیمِ*أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمینَ کَالْمُجْرِمینَ)(قلم/۳۴ ـ ۳۵) در اینجا به تفاوت برخورد پروردگار با دو گروه تقواپیشه و مسلمان در برابر غیر متقیان مجرم اشاره میکند تا بر عدالت پروردگار در عطا و منع او تأکید کند.
(فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادى وَ هُوَ مَکْظُومٌ * لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَهٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ * فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحینَ)(قلم/۵۰ـ۴۸) در اینجا ضرورت استقامت و شکیبایی دربرابر اجرای اوامر پروردگار و ترس از ناشکیبایی در برابر آنها را گوشزد میکند و اینکه عزت و ذلت و مدح و ذم تاریخی افراد تابعی از اراده پروردگار است و هیچ کس حتی پیامبران نباید از سنت عذاب پروردگار خود را ایمن بشمارند.
در این سوره که به مقتضای مقام جهت تربیت و آمادهسازی پیامبر اکرم۹ نازل شده و شامل دستوراتی از سوی خدای متعال به آن حضرت است، باز به واژه ربوبیت و واژههای مکمل و همراه با آن توجه شده و به خصوص از کاربست توجه به ربوبیت خداوند در تربیت سخن به میان آمده است: (وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتیلاً*رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَکیلاً)(مزمل/۸ـ۹) فارغ کردن دل از اغیار و توکل بر پروردگار، در سایه توجه به صفت پروردگاریِ پروردگار و ربوبیت او بر شرق و غرب عالم است. ابعاد صفت ربوبی در سورههای علق و قلم بیان شد و یادکرد آنها کافی است تا پروردگاری پروردگار را آن چنان امری تأثیرگذار کند که دل را از اغیار خالی و برای پروردگار فارغ کند.
در ادامه سوره و در مقام دفاع از پیامبر اکرم(ص) مردم را هر چند توانا و قوی، از عواقب مخالفت با او میترساند و با یادآوری جریان عذاب فرعون، آنان را مهیا میکند تا با پیروی از رسول اکرم(ص) راه خود را به سوی پروردگار در پیش گیرند و از بیراهه به راه آیند: (إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَهٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبیلاً)(مزمل/۱۹).
در این سوره ربوبیت پروردگار کاربست تربیتی پیدا میکند. پیامبر باید مردم را انذار کند و این انذار باید در سایه تکبیر و بیان کبریایی پروردگار باشد؛ زیرا تا بزرگی پروردگار معلوم نشود، مردم این هشدارهای مربوط به قیامت و رستاخیز و یا عذابهای الهی را جدی نمیگیرند:(یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ*قُمْ فَأَنْذِرْ*وَرَبَّکَ فَکَبِّرْ)(مدثر/۱ـ۳).
همچنین پذیرش ربوبیت در رابطه با رسول تأثیر تربیتی دارد و او را به باقی ماندن در میدان و شکیبایی در برابر انجام رسالت کمک میکند؛ (وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ) (آیه ۷) هر چند توطئهها شدید و گسترده باشد؛ چنان که ولید بن مغیره و مشرکان در برابر قرآن و تهدید به جهنم توطئه و استهزا کردند (آیات ۱۱ تا ۲۰) و البته پروردگار سپاهیانی گوناگون و ناشناخته برای تنبیه مخالفان دارد: (وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاَّ هُوَ)(آیه۲۱).
در سوره حمد نقش پروردگار در بیانی جامع و کامل دستهبندی شده و با تکیه بر آن، چگونگی ارتباطی که بشر باید با او داشته باشد، از زبان انسانها گفته میشود: (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ*الرَّحْمنِ الرَّحیمِ*مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ)(آیات ۴ـ۲). در این آیات همه کمالات اختیاری و موجب مدح مخصوص «الله» یعنی معبود خاص میشود.
سپس ویژگیهای «رب العالمین» (عمومیت ربوبیت)، «رحمن و رحیم» در دنیا و آخرت و مالکیت مطلق فرجامها و نتایج تصریح میشود، که جایی برای شرک و خلأیی برای دیگر مدعیان باقی نگذارد و راه را برای تنظیم رابطه انسان با خدا در چهارچوب عبودیت و استعانت و تقاضای هدایت به راه مستقیم فراهم کند.
ملاحظه میفرمایید که چگونه خدای حکیم در سیر نزول سورهها مفهوم کلیدی ربوبیت را بنیان گذاشت و آن را با استفاده از مفاهیم دیگر و در مناسبتهایی از مراحل دعوت پیوند داد و آن را نهادینه ساخت، آن چنان که زبان مردم بگوید: (إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعینُ*اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ)یعنی آن چنان درک و پذیرشی در مراحل تدریجی نزول آیات حاصل شد که توحید بندگی و استعانت و استهدای از خدا به آسانی بخشی از فرهنگ دینی مردم شد.
مطالعه در فرصتها و تهدیدها، انتظارات و دستورات، توانمندسازیها وارزیابیهایی که از دوست و دشمن در سورههای چهارگانه صورت پذیرفت، راه و روش نهادینه شدن و فرهنگ گشتن ربوبیت را به عنوان کلیدیترین مفهوم تربیتی قرآن روشن میکند.
نکته جالب توجه در این سیر، تعقیبی است که از این واژه در مراحل نزول آیات و سورهها صورت گرفت و پی در پی این واژه تکرار و تقویت شد و از دیگر اسماء و صفات خدای متعال بسیار کمتر نام برده شد،تا همراه با تثبیت، به فراخور حال مخاطبان، کاربستِ تربیتی پیدا کند. کشف این شیوههای حکیمانه جز در پرتو ترتیب نزول طبیعی سورهها و آیات به دست نمیآید.
مرحله گذار از بحث توحید ربوبیت به عبودیت و استعانت و طلب هدایت که در سوره حمد اتفاق افتاد، و تثبیت بندگی که در سورههای پس از آن صورت گرفت و در سوره کافرون ـ مکی ۱۸ ـ به طور رسمی اعلام شد: (قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ*لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ*وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ*وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ*وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ*لَکُمْ دینُکُمْ وَ لِیَ دینِ)و گذر از این مرحله و پیوند میان توحید عبودی و توحید ذات وصفات پروردگار که در سوره توحید ـ مکی ۲۲ ـ به وقوع پیوست، و آن گاه رفع پیرایههایی که بر ذات پروردگار بسته بودند و در سورههای توحید و نجم ـ مکی ۲۳ ـ بیان شد، جملگی مراحلی است که در سیر
نزول طبیعی سورهها قابل کشف و استخراجاند.
همین سیر و مطالعه را در تثبیت رسالت، قرآن به عنوان کلام الهی، قیامت و بسیاری دیگر از مؤلفههای هویت دینی مسلمانان شاهد هستیم.
تردیدی نیست که حکمت موجود در نزول آیات و سورهها و اصالتی که به برخی از مفاهیم دینی داده میشود و زمانی که به پردازش هر مفهوم اختصاص یافته است، موجب میگردد تا این مفاهیم همچون حلقههایی از یک زنجیره تربیتی پشت سر یکدیگر قرار گیرند، به گونهای که نادیده گرفتن هر حلقه موجب بریده شدن زنجیره و در نتیجه عدم تحقق اهداف تربیتی باشد. به طور مثال چند مفهوم محوری «احساس فقر به پروردگار»، «احساس ترس و دغدغه از آینده»، «اقدام به استهدای توحیدی از خدای متعال»، «اقبال به قرآن به عنوان منشور هدایت به راه مستقیم» و بالاخره «اقدام عملی به پذیرش برنامه رهایی» را متذکر میشویم.
تا انسان احساس نیاز به پروردگار نکند و او را تنها آفریدگار هستی و انسان و مربی شایسته تربیت و رشد خود نداند، نوبت به ترس و احساس خطرهایی که از جانب او بر مردم میشود، نمیرسد و مردم ازهشدارهای او دغدغهمند نمیشوند و تا مردم دغدغه آینده را نداشته باشند، به دنبال شناخت راه نجات از نامطلوب و رسیدن به وضع مطلوب نمیروند. انسانها تنها هنگامی سراغ پروردگار به عنوان تنها معبود و تنها مستعان و تنها هادی حقیقی میروند و از او جویای راه مستقیم میشوند که دغدغه آینده را داشته باشند و او را بزرگترین صاحب اختیار و مربی ببینند تا از او بخواهند آنها را در عرصه زندگی و ارتباطاتشان راهنما باشد. به دنبال این مقدمات است که پیگیر دستورنامهای برای حرکت در راه مستقیم میشوند و در این زمان است که سراغ قرآن به عنوان منشور هدایت به راه مستقیم میروند. آن گاه این قرآن است که درس اساسی نجات از دغدغهها را به آنان میگوید.
این اصول منظم و مهندسی شده در پرتو ترتیب نزول سورهها کشف میشود.
در سوره علق (مکی ۱/آیات ۵ ـ ۱) شواهد و دلایل شایستگی پروردگار و حق انحصاری او در ربوبیت (تدبیر و یا تربیت) بیان میشود و پیامبر موظف میشود تا این شایستگی و حق را بر مردم بخواند؛ (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ*خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ*اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ*الَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ*عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ)
در سوره مدثر (مکی ۴ ـ آیات ۳ ـ ۱) پیامبر مأمور میشود تا مردم را در سایه بیان کبریایی پروردگار از جهنم و اَسقری که در انتظار آنان است بترساند؛ (یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ*قُمْ فَأَنْذِرْ*وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ)
در سوره حمد (مکی ۵/آیات ۷ ـ ۵) خدای متعال از زبان بشرِ به شناخت رسیده سه ارتباط اساسی با پروردگار را متذکر میشود؛ (إِیَّاکَ نَعْبُدُ ـ عبودیت آن است که انسان با اختیار خود زیر چتر ربوبیت رود) وَإِیَّاکَ نَسْتَعینُ * اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ * صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّینَ)
در سوره تکویر (مکی۷ /آیات ۲۹ ـ ۲۶) به انسان مستهدی و کسانی که از خدا طلب کردند تا راه مستقیم را به آنان نمایان سازد، قرآن را به عنوان منشور هدایت معرفی مینماید؛ (فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ*إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعالَمینَ*لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقیمَ*وَ ما تَشاءونَ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمینَ)
بر اساس این آیات، قرآن تجلی خواست پروردگار برای هدایت انسانهایی است که مایلاند در راه مستقیم قرار گیرند.
در سوره اعلی (مکی۸ / آیات ۱۴ ـ ۱۵) اولین و مهمترین راهکار رهایی از شقاوتها و رنجهای پیشرو و مشکلات مورد انتظار توضیح داده میشود؛ (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى*وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى)
نماز، توجه به پیمانهای انسان با پروردگار و تکرار میثاق بشر با اوست. این میثاق عبارت است از میثاق بندگی و استعانت و طلب هدایت (سوره حمد) و انسان در پرتور یادکرد شایستگیهای پروردگارمتعال، بلکه حق و صاحب اختیار او و شناختی که از پروردگار یافته، میتواند مسیر بندگی را بپیماید.
ملاحظه میشود که چگونه اصول و مفاهیم کلیدی تحولآفرین در یک نظام ساختاری منظم پشت سر یکدیگر قرار میگیرند تا انسان را گام به گام به سوی کمال و سعادت رهنمون باشند.
در اینجا یادکرد این نکته بایسته است که در ضمن بیان مفاهیم اساسی و اصولی تحول، آیات و حتی سورههایی نازل شده که در رابطه با تثبیت، تکمیل، رفع دغدغهها و پیشآمدها و چالشهای مربوط به آنهاست، به گونهای که با فقدان این اصول نوبت به طرح این مباحث فرعی فراهم نمیشود. همین معنا موجب میشود تا مفاهیم کلیدی و اصلی از فرعی و جزئی بازشناسی شوند.
به طور مثال خدای متعال در آغاز رسالت پیامبر اکرم(ص) او را مأمور ابلاغ و تلاوت ویژگیهای پروردگار شایسته بر مردم میکند، اما در عین حال او را از پیشآمدهای آینده و خطرات پیش رو مطلع ساخته و تکلیف وی را در برابر آنها معلوم میسازد. از آیه شش تا انتهای سوره علق به این موضوع اشاره دارد.
در سوره قلم (مکی ۲) پیامبر را که دچار تکذیب و مخالفت شدید طبقات اشرافی شده است و به او تهمت جنون زدهاند، امر به عدم سازش با آنان و تعقیب وظیفه ابلاغ نموده و فرجام این مخالفتها را گوشزد میکند. ملاحظه میشود که این امور اصالت ندارند و تابعی از دعوت رسول مکرّم اسلام(ص) در موضوع «قولوا لاالهالاالها تفلحوا» هستند.
در سوره مزمل (مکی ۳) پیامبر اکرم(ص) را برای بر دوش گرفتن رسالت سنگین هشدار به مردم و آیات قرآن آماده میسازد و در سوره مدثر این مرحله از رسالت را اعلام میدارد. توجه به واژه «تزمّل» و «تدثّر» که در اول اشاره به روپوش خواب و دوم اشاره به روپوش رسمی لباس است، اشاره پنهان به این تفاوت دارد. آن گاه پس از ابلاغ دستور هشدار به مردم در سایه بیان کبریایی پروردگار، آیات پس از این دستور به اصلاح وضعیت و رفتار پیامبر هنگام انذار و نیز خطرات و مخالفتهای پیشرو و ویژگی فرار مشرکان از انذارها و نتیجه این فرارها اشاره میکند.
در سوره حمد (مکی ۵) باور به نقشهای خدای متعال بر زندگی بشر و هستی، مقدمه اعلام عقاید و خواستهای انسان قرار میگیرد.
در سوره مسد اذیت و آزار پیامبر از سوی عمویش ابولهب و همسر او که چالش بزرگ و آزار دهنده حضرت است، مورد توجه است.
در سوره تکویر (مکی ۷) ابتدا به نقش رفتار و عمل انسان (جوانحی و جوارحی) در قیامت اشاره میکند و سپس ضمن توضیحی از الهی بودن قرآن، به نقش قرآن در هدایت پرداخته شده است. در واقع این بحثها مقدمهای برای انگیزش مردم در توجه به قرآن است.
در سوره اعلی (مکی ۸) ابتدای سوره با رفع دلواپسیهای پیامبر در زمینه حفظ قرآن، وی را مأمور تذکر به آیات کرده و اولین دستور را بیان راه رستگاری قرار میدهد؛ راهی که نه تنها در قرآن که در دیگرصحف انبیا مورد توجه بوده است.
ملاحظه میشود که چگونه ممکن است برخی از آیات در راستای تکمیل مفاهیم کلیدی قرآن قرار گیرند. به هر حال شناخت این مجموعه منظم و نظامواره تحول، از رسالتهای تفسیرنگاری به ترتیب نزول طبیعی سورهها میباشد.
هدف قرآن شکوفاسازی و به کمالرساندن انسان و جامعه انسانی بود. این هدف در پرتو اصول و فروعی از معارف و دستورات الهی شکل گرفت که به تدریج و به تناسب آمادگیها و نیاز مخاطبان در قالب مجموعه آیات و سورهایی فرود آمد. اما این مطلب به معنی نادیده گرفتن موانع، شبهات و مخالفتهایی نیست که بر سر راه تربیت و شکوفایی جامعه دینی به وجود آوردند. هر اصل قرآنی که بیان میشد و هر حقیقتی که به مردم رسانده میشد، با چالشهایی۱ روبرو میگشت. قرآن نیز به تناسب چالشهای پیش آمده و موضعی که علیه یکی از حقایق گرفته میشد، موضع میگرفت و پیامبر و گروه مؤمنان را از آن عبور میداد.
وجود چالش در تحول امری بسیار طبیعی است. مقاومتهایی که در راه دعوت دینی شکل میگرفت، شبهه افکنیها و لجاجتها، سؤالات و مواضع منفی، بخش غیر قابل اجتناب در هر حرکتهای تحولی و اصلاحی است. هر چه گستره و عمق تحول بیشتر باشد، مقاومت شدیدتر و چالشها عمیقتر میباشد.
هنگامی که آیات قرآن را به ترتیب نزول بررسی میکنیم، به خوبی میتوانیم رابطه یک گام تربیتی و تحولی را با چالشهای پیش آمده و راهبریهای الهی برای خروج از آنها را تشخیص دهیم. این در حالی است که در مطالعه به ترتیب مصحف این ارتباط قطع میگردد.
توضیح آنکه چالشها و برونرفتهای از آن الزاماً در یک سوره و در کنار هم نیامده، بلکه این مناسبتها و مصلحتهاست که گاه موجب گشته تا پاسخ یک جریان مخالف یا اعتقاد معاند در سورههایی که بعداً نازل شده داده شود. حال اگر این سوره بعد از سورهای که پیام در آن ذکر شده بررسی شود، ارتباطات و پیوندها به خوبی نمایان میگردد، اما در غیر این صورت شناخت پیوندهای مزبور با مشکل مواجه میشود. در نتیجه «شناخت روش قرآن در برخورد با هر چالشی» معلوم نمیگردد.
در اینجا یک نمونه را ذکر میکنیم: پیوند و ارتباط میان سورههای کافرون، فیل، فلق، ناس، اخلاص و نجم که به ترتیب از هجدهمین سوره مکی تا بیست و سومین آن میباشند؛ خداوند در سوره کافرون ـ مکی ۱۸ـ پیامبر را دستور میدهد که به طور صریح در مقابل گروه کافران و معبود و آیین آنان موضع گرفته و صف خود را به طور رسمی و علنی از آنان جدا کند.
این موضع صریح چالشهای جدیدی را متوجه پیامبر اکرم(ص) کرد. از جمله آنها برخورد جریان صاحب قدرت و ثروت از گروه کافران در برابر تنهایی پیامبر و یاران بسیار اندک ایشان بود. سوره فیل ـ مکی ۱۹ـ در بیان تقویت قلب شریف آن حضرت نازل شد و به او یادآور شد که چگونه با کمترین سپاه الهی، کعبه را که بیپناه مینمود، از دست ابرهه و سپاهیان فیل سوار او نجات داد؛ (أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصحَْابِ الْفِیلِ*أَلَمْ یجَْعَلْ کَیْدَهُمْ فىِ تَضْلِیل ...).
در برابر این پیام و موضع صریح، گروههایی از مردم دست به توطئه زدند تا حقیقت بر مردم مخفی بماند و جو تیره و سیاه فراگیر شود. خدای متعال در سوره فلق ـ مکی ۲۰ـ پیامبر را تعلیم فرمود تا از شرمخلوقاتش و از شر تیرگیهای شب تار و ظلمت جهل فراگیر و از شرّ گروههایی که مانع پیوند مردم با پیام الهی میشوند و از شرّ حسودانی که به خاطر حسادت با پیامبر و این موضع الهی او میجنگیدند، به پروردگاری که شکافنده صبح است پناهنده شود.
دغدغه بزرگ دیگری که بر سر راه آن حضرت بود، وجود شیاطین و وسوسههای آنها بود که نمیگذاشتند مردم با این اعتقاد پیوند برقرار کنند و از جان و دل مؤمن شوند، از این رو به او دستور داد تا از شرّ این آفت نیز به پروردگار پناهنده گردد. این حقیقت در سوره ناس ـ مکی ۲۱ ـ اعلام شد.
پس از آن به معبود یاد شده در سوره کافرون اشاره و میفرماید او را از نظر صفات و ویژگیها چنین معرفی کن: (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ*اللَّهُ الصَّمَدُ*لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ*وَ لَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدُ)؛ معرفی پروردگار ومعبود با این صفات و ویژگیها در سوره اخلاص ـ مکی ۲۲ـ فرصتی فراهم ساخت تا در سوره نجم ـ مکی ۲۳ـ به طور مشروح اندیشههای وهمآلود مشرکان در مورد خدا و داشتن فرزند دختر و داشتن شریک از میان بتها و دخالت دیگران در ربوبیت عالم را نفیکند.
اما با نگاه ترتیب مصحفی که سوره کافرون در ردیف ۱۰۹، سوره فیل در ردیف ۱۰۵، سوره فلق و ناس در ردیفهای ۱۱۴-۱۱۳ و سوره اخلاص در ردیف ۱۱۲ و سوره نجم در ردیف ۵۳ قرار دارد، امکان کشف چنین روابطی دشوار یا غیر ممکن خواهد بود.
۵. آشنایی با روند تثبیت و سکونت قلب پیامبر(ص) متناسب با نزول پیامهای الهی کی از مؤلفههای بسیار مهم تحول، وجود رهبر یا رهبران تحول است. رهبران با ایجاد احساس به تغییر و تقویت انگیزه تحول در مخاطبان آنان را به حرکت وا میدارند. رهبران با بیان برنامهها و تنظیم گامها وروشنگریها راه مخاطبان را روشن میسازند. آنان در برابر چالشها و مقاومتها تدبیر لازم را میکنند و به حمایت از دستاوردها و تثبیت آنها در جامعه مخاطبان میپردازند. حفظ شایستگیها، تقویت و توجیه رهبران، افزایش مستمر انگیزههای اصلاحی در میان رهبران و آشنا ساختن آنان با وظیفه رهبری متناسب با شرایطی که مخاطبان دارند، یکی از ضرورتهای به فرجام رسیدن تحول در جامعه هدف است.
یکی از حکمتهای نزول تدریجی قرآن، تقویت قلب پیامبر اکرم(ص) میباشد. قرآن میفرماید:(وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَهً واحِدَهً کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتیلا)(فرقان/۳۲).
تثبیت قلب پیامبر که در این آیه به عنوان اثر تدریجی فرود آمدن قرآن مطرح شده، در آیه (وَ کُلاًّ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ وَ جاءَکَ فی هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَهٌ وَ ذِکْرى لِلْمُؤْمِنین)(هود/۱۲۰) نیز به عنوان هدف و راز بیان داستان پیامبران برای حضرت محمد(ص) ذکر شده است.
مقصود از تثبیت قلب پیامبر(ص) ، پایدار و استوار ساختن و تقویت روحی آن حضرت است تا در انجام وظایف رسالت و تحمل مشکلات طاقتفرسای آن خللی رخ ندهد و رسالت الهی را با تمام توان به سر منزل مقصود برساند.
پیوند نزول تدریجی با تثبیت قلب پیامبر بدان جهت است که نزول تدریجی آیات، موجب پیوند و رابطه دائمی صاحب فرمان با اعلام کننده و اجراکننده فرمان است. اصل ارتباط مکرر، آن هم با بالاترین مصداق ارتباط که وحی است، از یک سو، و بیان حکم موضوعات و پاسخ شبهات و تبیین حقایق مورد سؤال یا اختلاف در موقع مناسب که نیاز مبرم به آن احساس میشود از سوی دیگر، قویترین پشتوانه و بیشترین زمینه برای ثبات بر طریقه حق و تحمل مشکلات و آسان شدن آنها و پایداری و استواری در دین را فراهم میسازد. (مصباح، /۱۰۱)
آیا میان مواردی که قلب پیامبر تثبیت شده و مواردی که چالش، مشکل یا موانعی از سوی معاندان در برابر پیامبر اکرم(ص) شکل گرفت، رابطه وجود دارد؟ آیا تثبیت قلب پیامبر فقط در زمان برخورد با چالشها بود یا حتی گاه برای آمادگی در تلقی پیامی یا انجام فرمانی، نیازمند نزول آیات خاص با خطاب به پیامبر(ص) بودیم؟ آیا میان تقویت قلب شریف آن حضرت و هر یک از گامهای اصلی تحول ارتباط بود؟ و اصولاً چند نوع برنامه تقویتی برای چه چالش و گامی لازم بود؟
از عبارت آیه ۱۲۰ سوره هود: (وَ رَتَّلْناهُ تَرْتیلا) استفاده میشود که به رغم تفرقهای که بین آیات در نزول تدریجی به وجود میآید، پیوند آیات با یکدیگر حفظ میشود و ارتباط آنها با یکدیگر قطع نمیگردد.
بنابراین در هنگام نزول تدریجی باید علاوه بر آنکه حادثه را دید و میزان ارتباط آن را با تقویت قلب پیامبر اکرم(ص) بررسی کرد، ضروری است تا پیوند این آیات با آیات و سورههای قبل و بعد نیز مورد توجه محقق قرار گیرد.
به نظر میرسد در صورتی که ترتیب نزول سورهها مورد توجه قرار گیرد، مفسر میتواند «روش قرآن در تکامل شخصیت آن حضرت و تقویت روح و جان وی» را به خوبی بررسی کند.
نکته حائز اهمیت آنکه مبلغان و سفیران هدایت دینی میتوانند از این مجموعه درس گرفته و برای تقویت جان خود و تکمیل فضایل خویش در مراحل گوناگون وظیفه تبلیغی بهره گیرند.
برای توضیح ضرورت نگاه ترتیب نزولی به مباحث مربوط به تقویت روحی پیامبر اکرم(ص) ناچار از بیان یک مثال هستیم: اگر تحول همه جانبه شخصیت فرد و اجتماع را تشبیه به یک درخت کنیم، شخصیت پیامبر و مبلغ، نظیر باغبان است. هنگامی که باغبان بذری را در زمین میکارد یا نهالی را در زمین غرس میکند، اطلاعات اولیهای را در مورد اصول باغبانی لازم دارد. به تدریج که دانه جوانه میزند و درخت قامت بلند میکند، اطلاعات بیشتری در مورد اصول باغبانی و حفظ نباتات لازم دارد که در هر مرحله داشت و حراست و نگهداشت درخت و زراعت به کار میآید، تا هنگامی که درخت به بار نشیند و آماده برداشت شود. در مسائل تربیتی و مدیریت اجتماعی نیز مطلب از همین قرار است؛ یک مصلح و هادی اجتماعی نیز دائم باید برای رهبری فرد و جامعه در شرایط گوناگون آموزش ببیند و آمادگی پیدا کند.
فراموش نکنیم که زبان قرآن تربیت، آن هم از نوع تربیت عملی بود، بنابراین هر آیهای که نازل گردیده، با نگاه شکوفا ساختن فرد و جامعه بوده و به همین مناسبت گاه آیاتی نازل شده که مبلغ و معمار جامعه دینی را آماده میسازد، همچنان که گاه آیاتی نازل شده که به جریانهای مخالف پاسخ گفته است. نظیر آنکه باغبان در هنگام کاشت یا داشت و برداشت محصول با همسایگان رقیب یا آفتهای نباتی مواجه شود، که گذراندن کشت و زرع و درختان از این آفات هر چند با اصل رشد و شکوفایی درخت ارتباطی ندارد، اما چالشی است که اگر مرتفع نشود، زحمات باغبان را هدر داده و درخت را از حرکت و بلکه حیات باز میدارد.
بنابراین باغبان دو دسته آموزش فرا میگیرد: آموزشهای مربوط به رشد گیاه و آموزشهای مربوط به برخورد با مشکلات و آفتها. مصلح اجتماعی و مربی نفوس نیز به همین گونه دو نوع توانایی را کسب میکند. ما در سبک ترتیب نزول سورهها، با روش خاص خداوند در تربیت پیامبر اکرم(ص) آشنا شده و زمان هر مورد تربیت و تواناسازی او را در فرایند ابلاغ پیام الهی به مردم درک میکنیم.
در اینجا از باب نمونه به برخی موارد اشاره میکنیم: در آغاز نزول وحی وظیفه بزرگ پیامبر «آشنا کردن مردم با پروردگار» است. این وظیفه در سوره علق با برهانهایی منطقی و متقن بیان شده است. (ر.ک: آیات آغازین سوره علق) اما در این شرایط پیامبر اکرم(ص) باید از احتمال عدم پذیرش این پیام آگاه گردد و آماده تحمل مخالفتها و عدم پذیرش درخواست معاندان شود. به همین جهت از آیات دهم تا انتهای سوره علق به این موضوع اختصاص مییابد.
مطالب سوره علق برای آمادگی روحی پیامبر بود. ظاهراً پس از ابلاغ پیام، مشکلات به طور واقعی ظهور کرد، از این رو در سوره قلم همین موضوع تعقیب شد و پیامبر را در برابر زحمات رسالت وعده اجر و در برابر تهمتها و حملههای زبانی دعوت به صبر و نسبت به آینده و پیروزی وی امیدوار کرد. سپس با تحلیلی از روحیات تکذیبگران و ذکر عبرتی از بیصبری حضرت یونس در برابر کفر مردم، او را امر به عدم سازش در برابر تکذیبگران و صبر در برابر ناملایمات رسالت نمود.
چنین به نظر میرسد که از آداب رسالت و تبلیغ پروردگاری متعال در محیط شرکزده، تحمل مخالفتها و عدم سازش یا دلشادکردن معاندان و صبوری است. امری که در هر دو سوره به وضوح بر آن تأکید شد.
در سوره مزملـ مکی ۳ـ با موضوع دیگری مواجهایم. آن حضرت موظف میشود تا برای آمادگی در دریافت وحی قرآنی، خود را با برنامه سنگینِ بیداریِ بخشِ وسیعی از شب و اشتغال به نماز و اذکاری که با ترتیل و توجه در مضامین ادا میشود، مهیا نماید. همچنین مکلف میشود تا با ذکر پروردگار، طمع از دیگران بریده و به خدا بپیوندد و بر او توکل کند و کار خود را به او بسپارد و در برابر گفتههای تکذیبگران صاحب نعمت صبر کند و به آنان مشغول نگردد.
این برنامه سنگین به وی آمادگی اتصال به ملأ اعلی و همکلامی با امین وحی را از یک طرف و گذشتن از تطمیعها و تهدیدها را از طرف دیگر، میدهد. بنابراین به دنبال آشنا ساختن مردم با پروردگار، نوبت به دریافت تفصیل منشور هدایت از سوی خدا و اعلام آن به مردم میرسد. در این مرحله هم آمادگیهای روحی لازم است که با ریاضتهای شبانه حاصل میگردد، و هم تبتّل، توکل و صبر در هنگام ابلاغ به مردم که با ذکر پروردگار به دست میآید.
در سوره مدثرـ مکی ۴ـ با حقیقت دیگری مواجه میشویم. در این مرحله از اصلاح باید از سوی خدا اعلام خطر کرد (قُمْ فَأَنْذِر). قیام به انذار نیازمند آمادگیهای قبل بود، اما علاوه بر آنها نیازمند رعایت برخی آداب نظیر نظافت لباس، اجتناب و دوری از پلیدی، منت نگذاشتن بر مردم و صبوری و به حساب خدا واگذار کردن کار است. به علاوه باید پاسخ توطئهگرانی چون ولید را داد تا با نقش بر آب شدن توطئه وی، قلب پیامبر و مؤمنان در این راه محکمتر گردد. (ر.ک: مفاد آیات ۱۲ - ۳۲ از سوره مدثر)
ملاحظه میشود که همین معنا در سوره مسد ـ مکی ۶ ـ دنبال میشود. توهینها، توطئهها و حملات زبانی نزدیکان پیامبر نباید بیپاسخ بماند. به خصوص در آغاز رسالت که مخالفت فامیل دردسر بزرگ رسول الله(ص) به حساب میآید.
در سوره اعلی ـ مکی ۸ ـ باز به موضوع تربیت ویژه پیامبر میرسیم؛ تربیتی که او را آماده دریافت وحی، بیکم و کاست و بیزحمت و رنج مینماید. تغییری در قوت حافظه او و رفع دلهره آن جناب مبنی براحتمال فراموشی آیات فرود آمده از آسمان پیش آمده، با این مقدمه که اگر مبلّغ رسالت الهی نیاز حقیقی به یک توانایی داشته باشد، خداوند را از به خود رهاشدن منزه دانسته و بداند او را تنها نگذاشته و در وقت مناسب مشمول عنایت خود مینماید؛ (سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى ... سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى)(اعلی،/ ۱-۶)؛ «نام پروردگار والاىِ خود را به پاکى بستاى ... ما به زودى [آیات خود را ] بر تو خواهیم خواند، تا
فراموش نکنى.»
این همان وعده الهی است که (وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنینَ)(عنکبوت/ ۶۹)؛ «و کسانى که در راه ما کوشیدهاند، به یقین راههاى خود را بر آنان مىنماییم و در حقیقت، خدا با نیکوکاران است.»(إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ)(محمد/۷): «اى کسانى که ایمان آوردهاید! اگر خدا را یارى کنید، یاریتان مىکند و گامهایتان را استوار مىدارد.»
ملاحظه میشود که در بررسی سورهها با چینش ترتیب زمان نزول همچون ترتیب مصحفی بر مجموعهای از آیات مرتبط با تکامل پیامبر اکرم(ص) واقف شدیم. چه مواردی که او را مهیای برخورد با مخالفتها مینمود و چه مواردی که او را توانا در امر رسالت پیام الهی میکرد. اما تنها در چینش ترتیب نزولی میان بخشهای مختلف تکامل شخصیت حضرت رسول(ص) ارتباط برقرار و مجموعه منظم مراتب تکاملی و زمان هر موضوع تربیتی رسول یا مبلّغ معین شد. به عبارت دیگر در چینش ترتیب زمان نزول فرا گرفتیم که مبلّغ چگونه از چالش ابلاغ اولین اصل تحول بگذرد و سپس چگونه خود را مهیای دریافت محتوای دین
و ابلاغ به مردم نماید و سپس چگونه مهیای تبلیغ پیام هشدارگونه به مردم گردد و سپس برای نگهداشت محتوای دین در جان خود، خود را مهیا سازد و ... .
یکی دیگر از فواید سبک تفسیر به ترتیب زمان نزول، تقویت نگاه هدایتی و تربیتی به تفسیر قرآن است. توضیح مطلب آنکه در شیوههای تدریس و نگارش تفسیر، جاذبههای قرآن، علایق و نیازها موجب به وجود آمدن رنگ و صبغهای خاص در تفسیر میشود. مثلاً در تفسیر «مفاتیح الغیب» اثر امام فخر رازی ما با نگارشی از تفسیر مواجهایم که تلاش میکند علتها، ارتباطات و سؤالات مربوط به عبارات را توضیح دهد و یا در تفسیر «کشاف» با تفسیری از آیات مواجهایم که در معانی و بیان و توضیح علل به کار بردن واژهها و عبارات، رنگ ادبی ـ بلاغی ویژهای به تفسیر داده است. همین وضع را در تفسیر «مجمعالبیان» میبینیم. خواننده با تفسیری مواجه است که مجموعهای از مباحث لغت، قرائت، اقوال مفسران ذیل آیات میباشد. همینطور در بیشتر تفاسیر خواننده نقش آموزشی را برجسته دیده و فضای غالب آنها انتقال مفاهیم، رفع ابهامات عارضی و پرداختن به ویژگیهای لفظی یا محتوایی آیات است. این برخورد با قرآن، لطایف، شیرینی و ملاحت پیامهای قرآن را کمرنگ میکند و جهت تفسیر را در مسیری غیر از آنچه باید، نموده است.
در مباحث گذشته بارها گفته شد که هدف از نزول قرآن تربیت، آن هم تربیت عملی مخاطبان بود و این حقیقت الزامات خاصی را در عبارتپردازیهای قرآن و تقطیع مباحث یا پراکندگی آنها ایجاب کرده است.
در سبک ترتیب نزول چون دغدغه فهم این زبان و همگامی با آیات و سور از نقطه آغاز تا اوج شکوفایی فرد و جامعه است، ترجیحاً مفسر نگاه هدایتی و تربیتی قرآن را تعقیب خواهد کرد. در نتیجه مفسر با هدف نزول قرآن هماهنگ بوده و به طور طبیعی تفسیر، رنگی مطابق آنچه خدای متعال اراده فرموده پیدا میکند؛ (صِبْغَهَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهً)(بقره/۱۳۵).
این شیوه هر چند در تفسیر بر اساس ترتیب مصحفی ممکن است، اما شیوه ترتیب نزول، مفسر را با ملاحظه نگاه تربیتی هماهنگتر خواهد نمود.
از آنچه گذشت، معلوم شد که سبک ترتیب نزول سورهها مفسر را در کشف «روش صحیح ایجاد تحول» یاری میکند و او را با اطمینان بیشتری با روشهای قرآنی ایجاد تحول فرهنگی آشنا خواهد ساخت. به خلاف تفسیر بر اساس مصحف؛ زیرا در این سبک یا به طور کلی مباحث روششناسانه تربیت دینی نادیده گرفته شده و یا به طور ناقص بخشهایی از مباحث مرتبط با روش تربیتی مطرح شده، اما از بیشتر مباحث مربوطه غفلت میشود.
رعایت ترتیب نزول صرف نظر از تفسیرنگاری به ترتیب نزول، حتی در فهم کاملتر مفسرانی که به سبکهای دیگر دست به نگارش میزنند، تأثیر دارد. در اینجا به بیان برخی از این فواید که آن را به عنوان فواید جزئی نام برداری میکنیم میپردازیم:
وجود کلمات مترادف در زبان عربی و کاربرد آن در قرآن غیر قابل تردید است. اما وجود حکمت، بصیرت و درایت در زمان استعمال واژهها موجب میشود که با وجود اشتراک اجمالی معانی، علت کاربرد و یا کاربست هر یک از واژهها در کلام از انگیزهای ویژه برخوردار باشد. حال اگر استعمال واژههای مترادف در کلام خدای حکیم باشد، به طور قطع مفسران به دنبال کشف علت استعمال واژهای خاص از میان دیگر واژههای مترادف خواهند بود.
سیاق آیه و آیات موجود در یک سوره، مفسران را به کشف علت به کار گرفتن واژهای خاص در آیه مساعدت میکند. اما حق آن است که سیاق نزول سورهها در ترتیب نزول طبیعی نیز در شناخت علت به کار گرفتن یک واژه از ارزش والایی برخوردار است. در ذیل چند نمونه را بیان میکنیم:
این سه واژه مترادفاند و اشاره به دستیابی به لذتهایی ثابت و خالص دارند. با این وجود ویژگیهایی در هر کدام وجود دارد که از دید اهل دقت مخفی نیست. گویا در «فلاح» به رستن و رها شدن از مشکلات و در «فوز» به نائل آمدن به مطلوب و خواست و در «سعادت» به رسیدن به لذتهای خالص و ثابت توجه میشود.
اولین مواردی که از دستیابی به این نعمتها یاد شده، در سورههای اعلی ـ مکی ۸ ـ آیه ۱۴:(قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى)و سوره شمس ـ مکی ۲۶ ـ آیه ۹: (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها)میباشد. سپس از واژه «فوز» در سوره بروج ـ مکی ۲۷ ـ آیه ۱۱:(إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْکَبیرُ)استفاده شده است. اما استفاده از واژه «سعید» در سوره هود ـ مکی ۵۲ ـ آیات ۱۰۵ و ۱۰۸ آمده است: (فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعیدٌ).
چرا در سورههای اولیه از واژه «فلاح» استفاده شد؟ شاید به آن دلیل که در این سورهها جهت غالب انذار و هشدار و بیان مشقات و مشکلات پیش رو بود، به گونهای که رفع این دغدغهها اولویت دارد. بعد از معرفت پروردگار، تأکیدی که بر موضوع آینده وخیم شده، محور هشدارها قرار میگیرد؛ (یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ*قُمْ فَأَنْذِرْ) (مدثر/۱-۲)؛(کَلاَّ وَ الْقَمَرِ*وَ اللَّیْلِ إِذْ أَدْبَرَ*وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ*إِنَّها لَإِحْدَى الْکُبَرِ*نَذیراً لِلْبَشَرِ*لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَ*کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَهٌ ...» (مدثر/۳۹ـ ۳۲) (إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ*وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ*وَ إِذَا الْجِبالُ سُیِّرَتْ*وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ*وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ*وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ*وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ*وَ إِذَا الْمَوْؤُدَهُ سُئِلَتْ*بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ*وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ*وَ إِذَا السَّماءُ کُشِطَتْ*وَ إِذَا الْجَحیمُ سُعِّرَتْ*وَ إِذَا الْجَنَّهُ أُزْلِفَتْ*عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ*فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ)(تکویر/ ۱۵ـ۱)
ملاحظه میفرمایید که فضا و جو نزول سورهها و آنچه پیرامون حضرت محمد(ص) و معاصرانش را فرا گرفته، ایجاب میکند که در فضای دغدغهمند کردن مردم، راه رستن و رها شدن از این دغدغهها موضوع توجه قرار گیرد و به همین جهت از واژه «فلاح» استفاده شود.
اما آن گاه که در فضای نزول سخن از رسیدن به بهشت و نعمتهاست، از واژه «فوز» چنان که در سوره بروج گذشت و یا «سعادت» سخن به میان آید.
نمونه دیگر استعمال واژههای مرتبط با قرآن است. برای قرآن تا حدود ۵۵ اسم و صفت گفتهاند و حتی برخی از دانشمندان این عدد را بیش از ۹۰ مورد شمردهاند. برخی از این اسمها و صفتها اصلی و برخی تبعیاند. استعمال هر یک از این اسماء و صفات در قرآن که نزولی حکیمانه دارد، بیجهت نیست. اسامیای همچون کتاب، ذکر، فرقان، قرآن، حدیث، قول، کلام الله، صدق، علم، حق، برهان، بیان، تبیان، بیّنه، بیّنات، بلاغ و بالغه، حکمت، حُکم، تفصیل و مفصّل، نور، بصائر، هدی، ذکری، تذکره، موعظه، بشری، نذیر، عذر، نذر، شفاء، رحمت و دیگر اسماء و صفاتی که هر کدام در یک یا چند آیه قرآن برای
اشاره به این مجموعه آسمانی به کار رفتهاند.
در نگاه حکیمانه الهی کاربست این واژهها مورد عنایت بوده است، به همین مناسبت اگر حضرت حق در سیاق آیه یا سورهای واژهای را به کار برده، مفسر باید به جهت استعمال آن توجه کند. اما تصور این نکته نیز وجود دارد که سیاق نزول سورهها زمینه استعمال یک اسم یا صفت را فراهم کرده باشد.
به طور مثال واژه «حدیث» در سوره قلم ـ مکی ۲ ـ آیه ۴۴(فَذَرْنی وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدیثِ)به تازگیِ گفتار خوانده شده بر مردم توجه میدهد. تازگی این گفتار با آغاز رسالت گره خورده است. توجه به این تازگی در سورههای نجم ـ مکی ۲۴ ـ آیه ۵۹، واقعه ـ مکی ۴۶ ـ آیه ۸۱، زمر ـ مکی ۵۹ ـ آیه ۲۳، جاثیه ـ مکی ۶۵ ـ آیه ۶، کهف ـ مکی ۶۹ ـ آیه ۶ و طور ـ مکی ۷۶ ـ آیه ۳۴ بوده. اما در سورههای پس از آنها و از جمله سورههای مدنی این واژه به معنای قرآن استعمال نشده است.
استعمال قرآن با عنوان «ذکر» در سورههای آغازین آمده است. شاید به این دلیل که بر جنبه تذکر و پنددهی و یادآوری فطریات و دریافتهای درونی و عقلی و تجربی انسانها تأکید کند:(إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌلِلْعالَمینَ)؛ قلم ـ مکی ۲ ـ آیه ۵۲ و مدثر ـ مکی ۴ ـ آیه ۵۴، تکویر ـ مکی ۷ ـ آیه ۲۷، عبس ـ مکی ۲۳ ـ آیه ۱۱.
چنان که بر صفت فرقان بودن کلام خدا در سوره فرقان ـ مکی ۴۲ ـ تأکید میکند.(تَبارَکَ الَّذی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمینَ نَذیراً)(فرقان/۱). با بررسی سورههای گذشته معلوم میشود که درسورههای قبل از فرقان ویژگی جدایی میان گروههای متقی و مجرم، مؤمن و فاجر، کافر و مؤمن به خوبی بیان شده و فرجام هر کدام در جای جای آیات گوشزد شده است، به گونهای که استعمال صفت فرقان برای قرآن جایی برای تردید باقی نمیگذارد.
در سورههای آغاز نزول، کلام خدا را به عنوان کتاب نمینامد، بلکه آغاز استعمال این واژه از سوره ص ـ مکی ۳۸ ـ آیه ۲۳ میباشد؛(کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ)، همین امر درسوره اعراف ـ مکی ۳۹ ـ آیه ۱ تکرار میشود؛(کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ فَلا یَکُنْ فی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِکْرى لِلْمُؤْمِنینَ). اگر واژه کتاب اشاره به مکتوب باشد و یا محتوای ثابت و ظاهر شده و قطعی، آغاز استعمال آن از سوره اعراف ـ ۳۹ مکی ـ آیه ۲ نیاز به بررسی حکمت دارد.
به هر حال ترتیب نزول توجه مفسران را به زمان استعمال یک واژه و علت به کار گرفتن واژه در زمان خاصی از نزول تدریجی قرآن جلب میکند.
اسباب نزول گوناگون و گاه متناقض که ذیل برخی آیهها و سورهها نقل شدهاند، از جمله مشکلات عملیات تفسیریاند. عوامل سیاسی، مذهبی، فرقهای و بدعتگذاریها و نیز قصهسراییها وخرافهگوییها بر نقل بسیاری از روایات اسباب نزول تأثیر گذاردهاند، تا آنجا که برخی از دانشمندان مسلمان را به نادیده گرفتن روایات اسباب نزول کشانده و اظهار داشتهاند: «ثلاثه لا اصل لها: المغازی و الفتن و التفسیر» این سخن احمد بن حنبل هر چند با توجیه کسانی از محققان تلطیف شد که «مقصود آنکه بیشترین روایات در این موارد قابل اعتماد نیست، نه اینکه همه آنها قابل اعتماد نباشد»، (زرکشی، ۲/۱۵۶) اما نشان از مشکل جدی مفسر با این دسته از روایات دارد.
برخی از دانشمندان علوم قرآنی راههایی برای کشف صحیح از سقیم این روایات از نظر سند یا دلالت بیان داشتهاند. (معرفت، /۱۰۴) برخی نیز همچون شهید حکیم در هنگام تعدد چند نقل در ذیل آیه، به تعدد اسباب در نزول یک سوره یا آیه نظر دادهاند. (ر.ک: محمد باقر حکیم، علوم القرآن، ص ۴۱ ـ۴۰)
اما یکی از راههای تشخیص راستی یا ناراستی روایات اسباب نزول، توجه به زمان نزول سورههاست نمونه آن در سوره نحل است: (وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرینَ*وَاصْبِرْ وَ ما صَبْرُکَ إِلاَّ بِاللَّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لا تَکُ فی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ*إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذینَ اتَّقَوْا وَالَّذینَ هُمْ مُحْسِنُونَ)(نحل/۱۲۸ـ۱۲۶)
سیوطی نوشته وقتی پیامبر اکرم(ص) بر سر نعش حمزه ایستاد و او را بدان حالت زار دید، فرمود به راستی با هفتاد نفر آنان (قریش) همان کنم که با تو کردند (مُثلِه کردن). آن گاه جبرئیل این آیات را نازل نمود واو را از این کار منع کرد. (ر.ک: رساله لباب النقول در حاشیه تفسیر جلالین، ج ۱، ص ۲۱۳) حال آنکه سوره نحل از سورههای مکی و در جدول ترتیب نزول ابن عباس در ردیف ۷ قرار دارد و جنگ احد در سال چهارم هجرت اتفاق افتاد.
نمونه دیگر در سبب نزول آیه(یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ*ارْجِعی إِلى رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً*فَادْخُلی فی عِبادی*وَ ادْخُلی جَنَّتی)است. سیوطی مینویسد: «نزلَتْ فِی حَمْزه» اینکه این آیه در مورد حمزه و جریان شهادت او نازل شده باشد، با نزول سوره در مکه و در ردیف ۱۰ جای تأمل دارد.
نمونه دیگر آیه ۳۷ سوره عبس است: (لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنیهِ). نیشابوری با سند خود از انس بن مالک نقل میکند که عایشه از حضرت سؤال کرد: «أ نحشر عراه؟ قال نعم. قالت وا سوأتاه! فانزل الله تعالی لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأنٌ یُغْنِیه.» (نیشابوری، /۲۸۴) در حالی که سوره عبس مکی و از سورههای اوایل رسالت آن حضرت است؛ زمانی که تنها همسر حضرت رسول(ص) ، حضرت خدیجه بودند.
رعایت ترتیب نزول سورهها در عملیات تفسیر ما را در فهم صحیح اصطلاحات و مقصود مراد استعمالی واژهها مساعدت میکند. میدانیم که زبان قرآن ترکیبی از زبان عرفی به همراه کاربرد اصطلاحات خاص است. در همین حال میدانیم که قرآن عربی مبین بود و مخاطبان هنگام تلقی آیات، آن را به شیوهای رسا و روشن دریافت میکردند و بلاغت قرآن هرگونه ابهام و گنگی مراد را منتفی مینمود.
بنابراین فهم مراد جدی یک عبارت و اصطلاح نباید با آینده گره بخورد، بلکه باید معنای روشن اصطلاح و مراد استعمالی را در نازل شدههای قبل از آیه تعقیب نمود.
بیتوجهی به این نکته احتمال خطا را در فهم اصطلاحات و مرادهای استعمالی آیات بالا میبرد. به طور مثال علامه طباطبایی در ذیل آیه چهارم از سوره مدثر (وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ) مینویسد:
«و قیل المراد تطهیر الازواج من الکفر و المعاصی لقوله تعالی(هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ).» (طباطبایی، ۲۰/۸۹)
تشبیه زنان به لباس برای مردان و بالعکس در آیه ۱۸۷ سوره بقره است که در مدینه نازل شد و اینکه مراد از «ثیاب» در سوره مدثر (مکی ۴) همسران پیامبر باشد، نیاز به برهان محکمی دارد، به خصوص در زمانی که حضرت فقط یک همسر داشت و در استعمالات عرب همسران به عنوان لباس یکدیگر تشبیه نشده بودند.
نمونه دیگر: معنا شدن واژه «شفع» در سوره فجر به «خلق» است که به استناد آیه (وَ خَلَقْناکُمْ أَزْواجاً)ادعا شده است؛ یعنی «وتر» خدای متعال و «شفع» در جمع مخلوقات او هستند. این در حالی است که سوره نبأ در رتبه ۸۰ ترتیب نزول و سوره فجر در ردیف ۱۰ قرار دارد.
یکی از ذخایر بزرگ در منابع روایی شیعه، روایات تفسیری ارزشمندی از ائمه اطهار:است که با هدف بیان تنزیل و توضیح مصداق نزول آیات و یا تطبیقات آن در گذر زمان صادر شدهاند. سوگمندانه قدر این ثروت ارزشمند چنان که باید، شناخته نشده است و از آن بهرهای که باید، برده نشده است، بلکه به عکس با خلط روایات تطبیقی با روایات تنزیلی زمینه شبهه و انتقاد دیگران علیه شیعه فراهم شده است.
(ر.ک: ذهبی، ۲/۲۶؛ زرکشی، ۲/۱۶۶) در اینجا چند نمونه را تذکر میدهیم تا روشن شود یکی از راههای تشخیص روایات تطبیقی از تنزیلی توجه به ترتیب نزول سورهها میباشد:
در تفسیر منسوب به علی بن ابراهیم قمی در ذیل آیه (فَلْیَدْعُ نادِیَهُ)آورده: «لَمَّا مَاتَ أَبُوطَالِبٍ(ع) فَنَادَى أَبُوجَهْلٍ وَ الْوَلِیدُ ـ عَلَیْهِمَا لَعَائِنُ اللَّهِ ـ هَلُمُّوا فَاقْتُلُوا مُحَمَّداً فَقَدْ مَاتَ الَّذِی کَانَ نَاصِرَهُ فَقَالَ اللَّهُ (فَلْیَدْعُ نادِیَهُ سَنَدْعُ الزَّبانِیَهَ)قَالَ کَمَا دَعَا إِلَى قَتْلِ رَسُولِ اللَّه(ص) نَحْنُ أَیْضاً نَدْعُ الزَّبَانِیَهَ.» (ر.ک: قمی، ۲/۴۳۱)
معلوم است که این روایت شأن نزول آیات نیست، بلکه تطبیقی برای آنهاست؛ زیرا سوره علق اولین سوره مکی است و جریان وفات حضرت ابوطالب سالها بعد از رسالت وی اتفاق افتاد.
نمونه دیگر در شواهد التنزیل از امام صادق(ع) در مورد آیه (وَإِنَّ لَکَ لأجْرًا غَیْرَ مَمْنُونٍ)(قلم/٣) آمده: «فی تبلیغک فی علی ما بلغت [و ساقها إلى أن بلغ] إلى [قوله] بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ.» (حسکانی، ۲/۳۸۵)
این روایت نمیتواند مورد نزول آیه باشد، بلکه یکی از تطبیقات آن است؛ زیرا سوره قلم دومین سوره مکی است و جریان روز غدیر در انتهای بعثت اتفاق افتاد.
نمونه دیگر در سوره قلم است که محمد بن فضیل به نقل از ابی الحسن الماضی(ع) آورده است: قُلْتُ «(إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ)قَالَ نَحْنُ وَ اللَّهِ وَ شِیعَتُنَا لَیْسَ عَلَى مِلَّهِ إِبْرَاهِیمَ غَیْرُنَا وَ سَائِرُ النَّاسِ مِنْهَا بُرَآءُ.» (ر.ک: مشهدی قمی، ۱۳/۳۹۰)
اینکه مراد از متقین در هنگام نزول آیات شیعیان علی بن ابی طالب(ع) باشند و این فرمایش امام را مصداق نزولی آیه بدانیم صحیح نیست؛ زیرا در آن هنگام نه امامت حضرت امیر(ع) و نه گروه شیعه وجود خارجی نداشت. بلکه این فرمایش امام از باب جری و تطبیق است.
نمونه دیگر آیه (وَ ذَرْنی وَ الْمُکَذِّبینَ أُولِی النَّعْمَهِ)در سوره مزمل است. ابن شهر آشوب گفته ابان بن عثمان از ابی جعفر(ع) در مورد آیه سؤال کرد. حضرت فرمودند: «هو وعید توعّد الله عز و جل [به] من کذب بولایه علی أمیرالمؤمنین» (ر.ک: بحرانی، ۵/۵۱۹)
تکذیب ولایت امیرمؤمنان در سومین سوره مکی جایی ندارد. در آن زمان اصل رسالت حضرت رسول اکرم(ص) مورد انکار قرار گرفته بود و تهدید خدای متعال به آنان بود. پس اگر این روایت آمده، از باب جری و تطبیق است.
یکی از کارآمدیهای توجه به ترتیب نزول سورهها تقلیل احتمالات تفسیری در آیات است. رسالت بزرگ مفسر حل ابهامات است. بیان احتمالات گوناگون در ذیل آیات دور کردن تفسیر از کارآمدی و فایده خود است و مخاطب را گاه به فلج ذهنی و تحیّر میرساند. نمونههایی از بیان احتمالات تفسیری با توجه به زمان نزول سورهها مرتفع میشود و رعایت ترتیب نزول، مفسران را حداقل در تقلیل احتمالاتمعاضدت میکند. در اینجا به بیان نمونهای اکتفا میکنیم:
در سوره فجر مفسران در ذیل آیه اول احتمالاتی دادهاند که به نقل از مجمع البیان میآوریم:
۱. عکرمه و حسن و جبائی: آن شکافتن صبح هر روزی است.
۲. آن فجر ذی حجه است؛ زیرا که خدای تعالی لیالی آن را به آن مقرون و نزدیک داشته و فرمود: «وَ لَیالٍ عَشْرٍ». مجاهد و ضحاک گویند: آن ده روز ذی حجه است.
۳. قتاده گوید: فجر اول محرم است، برای اینکه سال در آن نو میشود.
۴. ابومسلم گوید: فجر روز عید قربان است، برای اینکه در آن قربانی واقع میشود و متصل به ده شب میگردد.
در مورد آیه «وَ لَیَالٍ عَشْرٍ» آمده:
۱. ابن عباس و حسن و قتاده و مجاهد و ضحاک و سدی گویند: مراد از «لیال عشر» ده روز اول هر ماه است.
۲. ابن عباس در روایت دیگری: ده روز آخر ماه رمضان است.
۳. بعضی گفتهاند: آن ده روز موسی بن عمران است. برای سی شبی که خدا در آن میقات موسی را تمام کرد و فرمود: (وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثینَ لَیْلَهً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْر):
در مورد آیه «وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ» چنین آمده:
۱. حسن گوید: یعنی سوگند به جفت و طاق از عدد. ابومسلم گوید: آن یادآوری حساب است برای بزرگی آنچه در آن است از منفعت و نعمت به چیزی که ضبط میشود به سبب آن از مقدارها و حسابها.
۲. ابن زید و جبائی گویند: شفع و وتر جفت و طاق تمام موجودات است که خدای تعالی آفریده، برای اینکه تمام موجودات یا جفتاند یا طاق.
۳. عطیه عوفی و ابوصالح و ابنعباس و مجاهد گویند: شفع خلق خداست، برای اینکه فرمود: «وَ خَلَقْناکُمْ أَزْواجا» و «وتر» خدای تعالی است و آن روایت ابی سعید خدری از پیامبراکرم(ص) است.
۴. بعضی گفتهاند: شفع و وتر نماز است و از آن است نماز شفع و وتر. و آن روایت ابوحصین است از پیغمبر(ص) .
۵. ابنعباس و عکرمه و ضحاک گویند: شفع روز قربان (عید اضحی) و وتر روز عرفه است و روز عرفه به سبب وقوف فرد و طاق روز نهم است که طاق میباشد.
۶. بعضی گفتهاند: شفع روز ترویه و وتر روز عرفه است و این قول از حضرت باقر و حضرت صادق۸روایت شده است.
۷. ابنزبیر گفته: «شفع» و «وتر» در قول خدای عز و جل «فَمَنْ تَعَجَّلَ فی یَوْمَیْنِ فَلا إِثْمَ عَلَیْه» کسی که در دو روزش شتاب و تعجیل کند، گناهی بر او نیست و کسی که تاخیر کند، نیز بر او گناهی نیست.
پس شفع نفر اول و وتر نفر دوم و اخیر است و او سوم است.
۸. ابن عباس: مقصود از وتر آدم است که به سبب زوجه و همسرش حوا شفع و جفت شد.
۹. مقاتل بن حیان: شفع روزها و شبهاست و وتر آن روزیاست، که بعد از آن شب نیست و آن روز قیامت است.
۱۰. بعضی گفتهاند: شفع صفات مخلوقات و آفریدههای خدا و تضاد آن است؛ عزت و ذلت، وجود و عدم، قدرت و عجز، علم و جهل، مرگ و زندگی و وتر صفات خدای تعالی است، زیرا او موجودی است که عدم و نیستی ندارد، توانا و قادری است که عجز ندارد، عالم و دانایی است که نادانی و جهل بر او روا نیست و حیّ و زندهای است که مرگ ندارد.
۱۱. برخی گفتهاند: مقصود از شفع علی و فاطمه۳است و مراد از وتر محمد(ص) است.
۱۲. بعضی گفتهاند: مراد از شفع صفا و مروه و مقصود از وتر بیتالله الحرام است. (ر.ک. طبرسی، ۱۰/۷۳۱ و ترجمه فارسی، ۲۷/۶۳-۶۶)
ملاحظه میشود که تا چه میزان احتمالات و وجوهِ در ذیل این آیات از مفسران پراکنده و متشتّت است. علّت این تشتّت در مفهوم شفع و وتر و یا فجر و لیل و عشر نیست، بلکه تلاش مفسر بر توضیح مراد مصداقی این الفاظ است.
تذکر این نکته را مفید میدانم که وظیفه مفسر پردهبرداری از آیات قرآن با هدف کشف مراد جدی خداوند است. بیان احتمالات عدیده در ذکر یک یا چند آیه و سردرگم کردن مخاطب با انگیزه عملیات تفسیری فاصله دارد و زیبنده است تا مفسران راه را بر احتمالات عدیده بسته و به حداقل اکتفا نمایند.
چگونه میتوان در میان این احتمالات به موارد روشنتر دست یافت؟ یکی از راهها توجه به سیاق است؛ آیات (وَ الْفَجْرِ*وَ لَیَالٍ عَشْرٍ*وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ*وَ الَّیْلِ إِذَا یَسْر)اگر دلیل و بیّنهای روشن بر تفاوت مراد ومقصود از آنها نباشد، باید به یک حادثه یا جریان طبیعی پیوسته مربوط باشد. بر این اساس فجر و سپیدهای که در آیه آمده، مطلق سپیدهدم نیست؛ زیرا در کنار «ولیال عشر» است و در کنار جفت و فردی که میتواند با آن شبها و آن سپیده ارتباط داشته باشد. امّا این مجموعه پیوسته کدام است؟ آیا ایام ذیالحجه است یا رمضان، یا محرم یا ده روز اول هر ماه یا ده روز میقات حضرت موسی(ع)؟ در اینجا توجه به زمان نزول سوره مفسر را یاری میکند.
سوره «فجر» دهمین سوره مکی است. در این سالها موضوعاتی همچون ماه رمضان و دهه محرم یا میقات حضرت موسی(ع) هنوز مطرح نشده و برای مخاطبان مشرک و تازه مسلمانان مفهوم نیست. به ویژه باید توجه کرد که عبارت «هَلْ فىِ ذَلِکَ قَسَمٌ لِّذِى حِجْر» گویای شناخت ارزش این شب و روزها و این جفت و فردها برای صاحبان اندیشه است.
ده روز اول هر ماه نیز خصوصیتی ندارد و ده روز اول ماه محرم که ابتدای سال است، ویژگی خاص و ارزشمندی برای مخاطبان نداشت. اضافه کنیم تأکید آیات بر ارزش شبهای این ماهها و ویژگی شبهای آن، که علیالاصول برای صاحبان خرد و اندیشه شناخته شده بود.
اگر بر این مهم موضوع شفع و وتر را نیز اضافه کنیم، تنها گزینه یا محتملترین گزینه از میان احتمالات بالا، فجر سپیده عید قربان است که با ده شب اول ماه ذیحجه و دو روز ترویه و وتر گره خورده و به عبادیترین سنّت ابراهیمی مکّیان که قرنها با آن پیوند داشته و ارزش و اعتبار خود را در آن میدیدند، اشاره کند. و یا آنکه مراد از شفع و وتر در همین احتمال کوههای صفا و مروه و بیتالله الحرام باشد که به خوبی عرب جاهلی نیز ارزش آن را دریافت کرده بود، هرچند در آن بدعتها و تحریفهایی پدید آمده بود.
هنگامی که در نحوه ترکیب آیات و سورههای قرآن تأمل میکنیم، آنها را یکپارچه و با مضمونی واحد نمیبینیم، اما این عدم یکپارچگی به معنای بریدگی مطالب نیست، بلکه ضرورت و ارتباطی ویژه آنها را گرد همدیگر جمع کرده است. برخی مفسران تلاش زیادی نمودهاند تا پیوند میان بخشهای آیات برقرار شود. نمونه آن فخر رازی در تفسیر «مفاتیح الغیب» و علامه طبرسی در «مجمع البیان» هستند. این دو مفسر شهیر علاوه بر اعتقاد پیوند میان آیات یک سوره، بر پیوند میان سورهها بر اساس ترتیب مصحفی موجود باور دارند. شاید در نظر آنان این چینش از سوی خدای متعال بر پیامبر اکرم(ص) نازل شده باشد و صحابه به همین منوال در مصاحف خود به ثبت رسانده باشند. به هر حال، ارتباط آیات یک سوره در تفسیر به سبک مصحفی و ارتباط سورهها در این سبک قائل دارد که در پایان تفسیر برخی از مفسران مذکور است.
اینکه سورههای قرآن در ترتیب مصحفی با هم ارتباط داشته باشند و یا پیوند میان تمام بخشهای یک سوره را صرفنظر از سورههای نازل شده قبل و بعد از آن بتوانیم به خوبی تحلیل کنیم، موضوعی است که مجال دیگری میطلبد، اما حدس قوی وجود دارد که آیات و سورهها در نزول تدریجی ۲۳ ساله و در چینش و ترتیبی که به طور حکیمانه نازل میشد، ناظر به همدیگر باشند.
از باب نمونه ارتباط میان بخشهای سوره قلم و ارتباط این سوره با سوره علق از آن جمله است. در بحث مکی و مدنی بودن سوره قلم احتمالاتی مطرح شده، مثلاً در مجمعالبیان ذیل بحث مکی و مدنی سوره، طبق یک نقل، آغاز سوره قلم تا آیه ۱۷ را مکی، از آنجا تا آیه ۳۴ را مدنی و پس از آن تا آیه ۴۸ را مکی و از آنجا تا انتهای سوره را مدنی شمرده است. این پراکندگی در تفسیر به سبک ترتیب زمان نزول نمیتواند جا داشته باشد یا حداقل کمتر میباشد؛ چون با نگاهی که به سوره به عنوان دومین سوره مکی میشود و مفسر سعی میکند خود را در فضای نزول سوره قرار دهد، در آن هنگام سیاقی شکل میگیرد که پیوند میان بخشهای سوره را معلومتر و روشنتر میکند. محورهای سوره عبارتاند از:
۱. تسلیت پیامبر اکرم(ص) نسبت به تهمتها و فشارهایی که بر وی وارد شده و وعده روشنشدن حقایق در آینده و پاداش بزرگ خداوند به آن جناب در قبال وظیفه ابلاغ پیام الهی.
۲. بیان ویژگیهای طبقه اشرافی مکه که به تکذیب حضرت محمد(ص) پرداختهاند و تحلیل مقاصد اصلی آنها و وظیفه پیامبر اکرم(ص) در قبال این حرکت.
۳. توضیح ابتلا و آزمایش این طبقه اشرافی به پیامبر اکرم(ص) و بیان عذابهای قطعی دنیوی و اخروی آنان.
۴. اشاره به تفاوت تسلیم شوندگان و مجرمان در فرجام زندگی و رد توهم تساوی بودن سرانجام این دو گروه.
۵. امر پیامبر به صبوری در ابلاغ پیام الهی و پشت نکردن به مردم.
۶. تذکّر دشمنی دائمی کافران با پیامبر(ص) به دلیل ذکری که تبلیغ میشود و اینکه قرآن رسالت جهانی دارد.
ارتباط بخشهای مختلف این گونه توجیه میشود که بر اثر فشارهایی که مشرکان صاحب قدرت بر پیامبر وارد میکردند، خداوند در بخش اول سوره قلم وی را دلداری و نسبت به اجر و پاداش تحمل اذیت و آزارهای زبانی و نیز با توجه به نتایج آینده دلداری داد و با تحلیل انگیزههای این گروه از این تهمتها، وی را امر به عدم سازش کرد و در بخش دیگر سوره توضیح فرمود که چگونه بین تو و آنان سازش باشد، در حالی که این گروه دارای بدترین خصلتها و اعتقادات فردی و اجتماعیاند.
هر چند این گروه امروز تو را به دلیل تنهایی آماج بیشترین زخم زبانها و حملهها قرار دادهاند، اما ما به کمک تو میآییم و آنان را داغ خواهیم زد، همانگونه که اصحاب باغ را که سعی کردند فقرا و مساکین بیقدرت و زور را از میوههای باغ محروم کنند، تنبیه نمودیم. تازه آنچه گفته شد، تهدید مکذبان به عذاب دنیاست، اما عذابی بزرگتر در قیامت است که بالاتر و بزرگتر از عذاب دنیاست. در عین حال سنت پروردگار تنها بر عذاب مکذبان صاحبان قدرت قرار نمیگیرد، بلکه کسانی را که در برابر امر الهی تسلیم شوند و نسبت به حقایق از تکذیب دست بکشند و خویشتنداری کنند، مشمول باغهایی از نعمت خواهد نمود؛ زیرا خداوند عادل است و عدل الهی اجازه نمیدهد که سرنوشت متقین با مجرمین یکی باشد. سپس تمام توهماتی را که از تساوی فرجام مجرمان و متقیان وجود دارد، باطل کرده و حقیقت دو فرجام نیک و بد را معلوم میسازد.
حال که چنین است، ای پیامبر باید صبوری نمایی و در چالشی که مشرکان پیش آوردهاند، منفعل نشده و به امر تبلیغ مردم ادامه دهی و از سرنوشت یونس که از مردم برید، درس عبرت بگیری. در آخر با نکتهای پایانی موضوع سوره را خاتمه میدهد: تا هنگامی که قرآن به گوش کافران رسد، کینه در مورد تو دارند، گویا تمایل دارند تا با چشمهایشان تو را از پا درآورند، در حالی که این قرآن رسالتی جهانی داشته و ماندگار است و انسان را به فطریات و دریافتهای درونی خودشان دعوت میکند.
ملاحظه میشود که تمام بخشهای سوره با این برداشت و یا برداشتهایی از این دست با هم مرتبط بوده و جایی برای توهم تفکیک و پراکندگی بخشهای سوره باقی نمیگذارد.
اما از جهت ارتباط سوره با سوره علق ـ اولین سوره مکی ـ میتوان گفت: به دنبال دستوری که خدای تبارک و تعالی به پیامبر(ص) داده بود و ایشان را مأمور شناساندن ربوبیت تشریعی حضرت حق به خلق نمود، گروهی از صاحبان قدرت و ثروت با شنیدن سخنان آن حضرت(ص) ، وی را متهم به جنون و دیوانگی کردند. حضرت محمد(ص) خود از خاندان قریش و خانواده بنیهاشم بود. وی در شرایطی که خانه خدا ملوّث به ۳۶۰ بت به عنوان ارباب انسانها شده بود و مردم از سراسر قبایل منطقه برای ادای نذر و قربانی برای بتها در آنجا جمع میشدند و در نتیجه به زندگی مردم مکه رونق و صفایی بخشیده میشد، در میان مکیان سر برآورده، اعلام توحید پروردگار را مینماید و بتها و بتپرستی و ارباب و مالکان ادعایی را که همه اعتبار مکه بودند، مردود اعلام میکند.
ادعای رسالت داشتن و سخنی نو با این پیشزمینهها که همه چیز مکیان آن روز را بیاعتبار میساخت، آن هم از سوی کسی که قبیلهاش بیشترین اعتبار را از وضع موجود و باورهای مردم کسب مینمود، باعث شد تا به او نسبت دیوانگی دهند. سوره قلم به بررسی این اتهام و اعلام موضع الهی در این خصوص پرداخته و راهبرد لازم و برونرفت از این چالش را در اختیار حضرت گذاشت.
ملاحظه میشود که مطالعه ترتیب زمان نزول میتواند علت نزول هر بخش از سوره را توضیح داده و پیوندهای میان بخشهای یک سوره و مجموعهای از سورههای متعاقب هم را با قوت بیشتری برقرار سازد.
۱. در اینجا توضیح میدهیم که مراد از چالش فرهنگی، «ظهور و بروز جریانهای اجتماعی و فکری خاصی است که سعی دارند جنبههای دینی یا نگرش دینی نسبت به مؤلفههای فرهنگ را کمرنگ و تضعیف کنند و ساحت علم و اخلاق و هنر را از آن تهی نمایند. (معمولاً) جدیترین چالش پیش روی فرهنگ دینی، زدودن ملاحظات دینی مربوط به مقولات فرهنگ است». برای مطالعه بیشتر ر.ک: محمد جواد ابوالقاسمی، سید مهدی سجادی، پژوهش در چالشهای توسعه فرهنگ دینی، ص۳۳.
۱. اعلمی، محمد حسین؛ دائره المعارف الشیعه العامه، بیروت، بینا، بیتا.
۲. بحرانی، سید هاشم؛ البرهان فی تفسیر القرآن، تهران، بعثت، ۱۴۱۶ق.
۳. جوادی آملی، عبدالله؛ تفسیر موضوعی قرآن مجید، قم، اسراء، ۱۳۷۸ش.
۴. حسکانی، عبیدالله بن احمد؛ شواهد التنزیل، تهران، وزارت ارشاد اسلامی، ۱۴۱۱ق.
۵. حکیم، محمد باقر؛ علوم القرآن، قم، مجمع الفکر الاسلامی، ۱۴۱۷ق.
۶. حویزی، عبد علی؛ تفسیر نورالثقلین، قم، اسماعیلیان، ۱۴۱۵ق.
۷. ذهبی، محمد حسین؛ التفسیر و المفسرون، بیروت، دارالارقم، بیتا.
۸. زرکشی، محمد بن عبدالله؛ البرهان فی علوم القرآن، بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۱۵ق.
۹. سیوطی، عبدالرحمن؛ رساله لباب النقول، بیروت، دارالکتب العلمیه، بیتا.
۱۰. طباطبایی، سید محمد حسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن، قم، اسماعیلیان، ۱۳۹۱ق.
۱۱. طبرسی، فضل بن حسن؛ مجمع البیان، تهران، ناصر خسرو، ۱۳۷۲ش.
۱۲. عیاشی، محمد بن مسعود؛ تفسیر عیاشی، تهران، مکتبه العلمیه الاسلامیه، ۱۳۸۰ق.
۱۳. فیض کاشانی، ملا محسن؛ التفسیر الصافی، بیروت، مؤسسه الاعلمی، بیتا.
۱۴. قرطبی، محمد بن احمد؛ الجامع لاحکام القرآن، تهران، ناصر خسرو، ۱۳۶۴ش.
۱۵. قمی، علی بن ابراهیم؛ تفسیر قمی، قم،دارالکتاب، ۱۳۶۷ش.
۱۶. کلینى، محمد بن یعقوب؛ الکافى، تحقیق: على اکبر غفارى، چاپ چهارم، تهران، اسلامیه، ۱۴۰۱ق.
۱۷. مجلسی، محمد باقر؛ بحارالانوار، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ق.
۱۸. مشهدی قمی، محمد بن محمد رضا؛ تفسیر کنز الدقائق، تهران، وزارت ارشاد اسلامی، ۱۳۶۸ش.
۱۹. مصباح یزدی، محمد تقی؛ قرآن شناسی، قم، مؤسسه امام خمینی، ۱۳۷۶ش.
۲۰. معرفت، محمد هادی؛ علوم قرآن، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۱ش.
۲۱. مفید، محمد بن نعمان؛ الإرشاد، قم، کنگره بزرگداشت شیخ مفید، ۱۴۱۳ق.
۲۲. نعمانی، محمد بن ابراهیم؛ کتاب الغیبه، تهران، مکتبه الصدوق، بیتا.
۲۳. واحدی، علی؛ اسباب النزول، بیروت، المکتبه الثقافیه، ۱۴۱۰ق.