لغات و واژههاى متعدد در باره اسم:
در مورد واژه "اسم" لغات متعدد وگوناگونى یاد کردهاند که یکى از علماى لغت، شمار آنها را به هیجده واژه رسانده، و در دوبیتى که آنها را یاد مىکنیم به گونهاى فشرده ذکر کرده است (آلوسى، بىتا، ج1، ص 108) :
الاسْمِ عَشْرُ لُغاتٍ مَعْ ثَمانَیّةٍ *** بِنَقْلِ جَدِّىَ شَیْخِ النّاسِ أکْمِلُها
سمٌ، سماتٌ، سما، واسمٌ، وَزِدْسمةً *** کَذا سَماءً بِتَثْلیثٍ لاِءَ وَّ لِها
- براى واژه اسم، دَهْ- به اضافه هشت- [یعنى هیجده] لغت وجود دارد، و این سخن را از جدم که استاد و شخصیتى بزرگ در میان مردم بوده این واژه را به گونهاى کامل بازگو مىکنم:
1- سم 2- سمات 3- سماء 4- اسم 5- سمه را بر اینها بیفزاى 6- بدینسان "سما" را اضافه کن، که اولِ هر یک از آنها را مىتوان به سه وجه فتح و ضم و کسر بخوانى [و مجموعا شش لغت]
- و هریک به سه وجه در آغاز و آنها بروى هم به هیجده لغت مىرسد.
یکى از شعرا، "سُم" را به عنوان یکى از واژههاى "اسم" و به معناى آن به کار برده و گفته است: بِاسْمِ الَّذى فى کُلِّ سُورَةٍ سُمُهُ (رازى، بىتا، ج 1، ص 108) :
ابن سیده مىگوید: اسم واژهاى است که در مقام اطلاق بر جوهر و عرض، وضع شده تا پارهاى از آنها از پارهاى دیگر جدا و باز شناخته شوند، چنان که - به عنوان مثال- ارتجالاً مىگوییم:
"إسم هذا کذا" : (اسم و نام این، چنین است). و اسم را به کسرِ همزه به کار مىبریم؛ و نیز مىتوانیم بگوییم "أُسْمُ هذا کذا" و همزه آن را به ضم بخوانیم. لحیانى گفته است : إسمه فلان" به کسر همزه کلام و سخن عرب است ؛ لکن از قبیله بنى عمر وبن تمیم آوردهاند که آنان "أُسمه فلان" را به ضمِّ همزه "اسم" مىخواندند. لحیانى یادآور مىشود قرائتِ "اسم" به ضم همزه در میان قبیله قضاعه رایج و داراى کاربرد فراوانى بوده است. اما "سِمٌ" طبق استعمالِ اهلِ لهجه است که "اسم" را به کسر همزه به کار مىبرند، و الف [یعنى همزه] را حذف کرده و حرکت آن را که کسره است بر سین مىافکنند و در آن، جا به جا مىسازند.
کسائى، مصرع "بِاسْمِ الَّذى فى کُلِّ سورة سمة را در نقل و روایت بنى قضاعه، به ضمن سینِ "سمه" بازگو کرده، در حالى که همین مصرع را ازقبایل دیگر به کسر سین "سمه" انشاء نموده و سرودن آن را برگزار کرده است (ابن منظور، بىتا، ج 2، ص 212). ابوزید ودانشمندانى دیگر همین نکته را یادآور شدهاند.
هر چند اصل و ریشه "سُمُوّ" عبارت از "سِمْو" است و به قول ابوالفتوح رازى : "فأما اسم" اصل این کلمه، "سِمْو" [به کسر سین و سکون میم] است على وزن "فِعْل" از آنکه جمعش "اَسْماء" کردند کَقِنْو(2) و أَقْناء، و حِنو(3) و أحْناء، لام الفعل از آخرش بیفکندند؛ پس حرکتِ واو با میم دادند، ابتدا کردنِ به ساکن متعذر شد، همزه وصل درآوردند تا نطق، ممکن بُوَد، "اسم" گشت (رازى، 1324 - 1325، ج 1 ص 531؛ راغب اصفهانى، بىتا، ص 244).
اکثر علما برآنند کلمه "اسم" از ریشه "سُمُوّ" - که مصدر "سَما، یَسْمُو" است اشتقاق شده است، و "سُمُوّ" به معناى رفعت و بلندى و افراشتگى است؛ " از آن جهت که مسمى از رهگذرِ اسم، بلند آوازه و بدان شناخته مىشود" (راغب اصفهانى، بىتا، ص 244) در روض الجنان آمده است: "اگر گویند : اسم را - چون اشتقاق از سُمُوّ باشد- چه معنا دارد که معنا، سِمَت بر اسم مخیل است که اسم، مسمى را علامت باشد ؟ گوییم : معناى "سُمُوّ" ظاهرتر است و آن، آن است که [مسمایى] که اسم ندارد حامل و پوشید و مُتَّضِع [و پست و فروهشته [بود، چون اسم بر او نهند پندارى که "رُفِّعَ وَ نُوِّهَ بِذِکْرِه" : رفعتى دارد آن را و تنویهِ ذکرى؛ پس معناى " سُمُوّ" در او ظاهرتر است" (رازى، 1334 - 1335، ج 1، ص 31؛ آلوسى، بىتا، ج 1، ص 52) و نیز فخر رازى گوید: "بصریون گفتهاند : اسم از "سَما، یَسْمُو" اشتقاق شده، و معناى آن بلند شدن و پدیدار گشتن است. بنابراین اسم و نام هر چیز، برافراشته و بلند است به گونهاى که آن چیز به وسیله اسم و نامش پدیدار مىشود. وین بر این مطلب مىافزایم که لفظ، مُعَرِّفِ معنا است، و مُعَرَّفِ هر چیزى از نظر معلومیت بر مُعَرَّف تقدم دارد؛ بنابراین اسم داراى بلندى بر معنا و مسمّى و مقدم بر آن است" (رازى، بىتا، ج 1، ص 108).
برخى را عقیده بر آن است که "اسم" از "وسم" یا "سمة" اشتقاق یافته [به این معنا که واو از آغاز آن حذف، و همزه به جاى آنها نهاده شده است] کوفیون به چنین اشتقاقى درباره اسم قائل بوده و مىگفتند: وَسْم به معناى داغ نهادن، و "سمة" به معناى علامت و نشانه است : اسم نیز به سان داغ و علامت و نشانهاى است که به مسمّى رهنمون است.
طبق این نظریه، اسم داراى مبدأ اشتقاقى است که از باب مِثالِ واوى به شمار مىآید، و مثال واوى نیز داراى دو ساختمان مصدرى است مانند "وعد، یعد، وَعْدا، عِدَةً" و "وصل، یصل، وصلاً، صِلَةً" اسم نیز مشتق از : "وَسَم، یَسِمُ، وَسْما، سِمَةً" مىباشد.
اکثرِ قریب به تمام علماى لغت و واژهگزاران زبانِ عربى و مفسران، رأى کوفیین را- که قائل به اشتقاق اسم از "وسم" و یا "سمة" بودهاند- با ادله متعددى نادرست اعلام کردهاند و ترجیح دادهاند که بگویند: "اسم" از "سُمُوّ"- که در اصل "سِمْو" بوده - اشتقاق شده است. ادلههایى که از این پس یاد مىشود چنینى ترجیحى را تأیید مىنماید.
1- اگر بگوییم : اسم از "وسم، سمة" اشتقاق یافته از باب مثال واوى خواهد بود، و در مثال واوى از قبیل: "صِلَة، وَصْل"، "عِدَة، وَعْد" و امثال آنها که در "صِلة" و عِدة" - به عنوان مصدر "وَصَلَ" و وَحَدَ" - به جاى "وَصْلاً". "وَعْدا" به کار مىروند، فاءالفعل یعنى واو "وَصْلاً" و "وَعْدا" را حذف مىکنند، و به جاى آنها مىگویند "صِلَةً" و عِدَةً. " و در چنین مواردى به جاى واو، نمىتوان همزه وصل را جایگزین آن ساخت. به عبارت دیگر: نمىتوانیم با حذفِ واو "وَصْل" و "وَعْد" به جاى آن بگوئیم "إصْل" و إعْد"، و همزه را در مصدر آنها جایگزین "واو" سازیم.(4)
2- دلیل دیگر در اشتقاق "اسم" از سُمُوّ" و نادرستى اشتقاق آن از "وسم یا سمه" این است که اگر اسم، مشتق از "وسم" یا "سَمِة" مىبود باید جمع اسم، «اَوْسام»؛ و مَصَغِّر آن، «وِسْیْم» باشد؛ چنان که مَصَغَّرِ «صلة وعدة» به صورت «وَصَیْلَة و وُعَیْدُة» است، در حالى که مَصَغَّرِ اسم نمىتواند «وُسیْم» باشد؛ همان گونه که در مصادر و مآخذِ لُغَوى مىبینیم، مصغر آن، سُمَىّ» است (طبرسى، بىتا، ص 19).
ابن منظور را در این باره گفتارى است که ابوالفتوح رازى، مفسر بزرگوار شیعى - پیش از او- جامعتر و رساتر دلیل اخیر را در اشتقاق اسم از "سُمُوّ" بیان کرده و مىگوید:
"وقول آن کَس- که گفت : اشتقاق او : [اسم] از وَسْم باشد، وَسْم، علامت بُوَد- درست نیست؛ براى آنکه اگر چنین بودى در جمعش «اَوسام» گفتى، و در تصغرش «وَسَیْم»؛ و الفِ وصل حاجت نبودى آوردن (رازى، 1334 ـ 1335، ج 1، ص 31؛ طبرسى، بىتا، ج 1، ص19؛ ابن منظور، بىتا، ج 2، ص 212)[و با توجه به قاعده «الجمع والتصغیر یَرُدّانِ الأسماءَ إلى أصولها» یعنى جمع و تصغیر، اسما را به ریشههاى آنها بر مىگرداند و جمع اسم، اسماء، و مصغَّرِ آن «سمى» است، باید گفت اشتقاق اسم از«وسم» نادرست مىباشد].
3- راغب اصفهانى در ذیل «سَما» که مصدر آن «سمو» است از کلمه «سماء» سخن به میان مىآورد وشواهدى ازآیات وکلام عرب را یاد مىکند مبنى بر اینکه از این مادّه باید مفهوم علو و ارتقاع را جستجو کرد؛ و علو و ارتفاع هیچ ارتباط و پیوندى با مفهوم «وسم» ندارد. آن گاه همو در ذیل «سما»، از اسم و أسماء یاد مىکند و با توجه به آیاتى که کلمه «اسماء» در آنها آمده است، به گونهاى نسبتا مبسوط به گفتگو مىپردازد (راغب اصفهانى، بىتا، صص 243، 244).
در این مقام ابوالفتوح رازى نکاتى جالب و مفیدى دارد که ما براى اینکه بیانش گسترده وطولانى و در قالب نثر فارسى سده ششم هجرى است، و براى فارسى زبانان امروز ثقیل مىنماید محتواى آن را گزارش مىکنیم.
وى مىگوید:
«اسم و مسمّى مغایر با یکدیگر هستند. و این شبهه را - که اسم، عین مسمّى است - باید سست و بى وزن برشمرد؛ زیرا صُوَر مختلفى درباره اسم و مسمّى قابل تصور مىباشند که عبارتاند از اینکه: 1- اسم بدون مسمّى 2- مسمّى بدون اسم 3- یک مسمى و چند اسم 4- یک اسم و چند مسمّى مىباشد.»(5)
- مثال براى صورت نخست یعنى اسم بدون مسمّى، آیه «إنّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ اُسْمُهُ یَحْیى» ( مریم، 7) است که [اى زکریا]، ما تو را به زادن نوجوانى از همسرت مژده مىدهیم که نام او «یحیى» است. این بشارت پیش از آنکه کسى به نام یحیى زاده شود و پا به عرصه وجود نهد، انجام گرفته، و این اسم فقط در عالم لفظ و تعبیر تحقق یافته، ومسمّایى به هنگام بشارت وجود نداشته است.
- مثال و نمونه براى صورت دوم، یعنى «مسمّى بدون اسم» عبارت از آن بخش از پدیدههاى وجودى است که هنوز نام وعنوانى براى خود احراز نکردهاند.
- مثال براى صورت سوم، یعنى یک مسمّى و چند اسم، خداوند متعال است؛ چرا که خداى تعالى را در قرآن و اخبار، هزار و یک نام است. اگر اسم و مسمّى عین یکدیگر باشند، یا هر اسمى، مسمایى باشد باید که هزار و یک خدا باشد!.
در اینجا دلیل دیگرى براى اثبات تغایر اسم و مسمّى سزاى ذکر مىباشد، و آن این است که اسم قابل شنیدن و نوشتن و خواندن است؛ لکن مسمّى به هیچ وجه این چنین نیست. و نیز مسمّى- با وجود اینکه مىتواند در یک جا باشد ـ اسم و نام آن در جایهاى مختلف و متعدد و منتشر و پراکنده است. علاوه بر اینها اگر اسم عین مسمّى باشد باید با تلفظ آتش زبان و دستگاه صوتى و ابزار سخن گفتن بسوزد، و « با گفتن عسل، کامِ آدمى شیرین گردد!».
- و اما مثال براى صورت چهارم یعنى یک اسم و چند مسمّى عبارت از اسماى مشترک است؛ از قبیل عین [که گویند داراى هفتاد و دو معنا است(6)] و «جَوْن» [که داراى معانى: گیاهِ سبز مایل به سیاهى و سرخ و سفید و سیاه و روز، و نام چندین نوع اسب است(ناظمالاطباء، 1343، ج 2، ص 1141)[ و شفق [که به معانى: سرخى افق پس از غروب، تباه از هر چیزى، روز، بیم، مهربانى، ناحیه، سرخ و جز آنها مىباشد (ناظمالاطباء، 1343، ج 3، ص 2055)[ .
- یکى از شبهههایى که حامیان نظریه عینیت اسم و مسمّى یاد کردهاند آیه «ماتعبدون من دونه إلا سمیتموها...» (یوسف، 40) است، مبنى براینکه بت پرستان اسمى از اسماى خدا را نمىپرستیدند، بلکه مسمیات را که بتها بودهاند پرستش مىکردند؛ خداوند از این مسمیات به «اَسماء» تعبیر کرده است!
باید در رفع و پاسخ این شبهه گفت: سخن اینان ناشى از عدم برداشت صحیح از آیه یاد شده است؛ خداوند متعال در مقام سرزنش بت پرستان وخردهگیرى از آنان مىفرماید: «شما روى بتها نام «إله» و معبود نهادید، بدون آنکه از مفهوم «اِلهیت و الوهیت» چیزى از قبیل : قدرت بر اصول نعمتها، و استحقاق عبادت و بندگى و پرستش را سراغ و دریافت کرده باشید. پس بنابراین در چنین وضعى که شما بدان دچار هستید جز اسم و نامى بى محتوى چیزى در اختیار ندارد؛ یعنى مسمّیاتى را پرستش مىکنید که نام دروغین «إله و آلهه» را برآنها نهادید، و در این رهگذر جز دعوىِ اسمهایى بدون معنا چیزى را دارا نیستید.
خداوند متعال در این آیه فرمود: «أسماء سمیتموها»: (نامهایى که شما نهادید و آنها را ساختید). اگر اسم عین مسمّى باشد باید مىفرمود: «مسمیاتى که شما آنها را آفریدید و به وضع آنها دست یازیدید» در حالى که مىدانیم آنها این مسمیات و بتها را نیافریدهاند؛ بلکه خداوند متعال خالقِ اجسام و کالبد آنها بوده است (رازى، 1334 - 1338، ج 1، صص 31، 32). مسئله عینیت یا مغایرت اسم و مسمّى از مسائل بحثانگیر میان فرقههاى مختلف اسلامى بوده است:
- حشویه(7)، کرامیه(8)، و اشعریه(9) اسم را عین مسمّى مىدانستند.
- معتزله(10) مىگفتند : اسم غیر از مسمّى، و صرفا نام و عنوان است.
- فخرالدین رازى مانند ابوالفتوح رازى قائل به مغایرت اسم و مسمّى از یکدیگر است، و ادلّهاى قریب به مضمون ادله ابوالفتوح را اقامه مىکند.
- آلوسى پس از آنکه متذکر مىشود: فضلاى کارآمد در این مسئله نتوانستند راه به جایى برده و مادّه نزاع و مشاجره را از میان برده و بَرکَنند، امام فخرالدین رازى - که بحث و مشاجره در این مسئله را عبث و بیهوده قلمداد کرده است - ادلهاى در اثبات مغایرت اسم و مسمّى اقامه کرده که خود معتقد و مدعى لطافت و دقت آنهاست. لکن شهاب، این ادله را مردود اعلام کرده، و سهیلى را در این مسئله گفتارى است که طى آن ادعا مىکند سخنى به حق آورده است؛ ولى ابنالسید رساله مستقلى در رد گفتار سهیلى نگاشته است. اما شهاب مىگوید: تا کنون مسئله مورد بحث تنقیح و نقد و بررسى نشده... و حتى در حاشیهاى که بر تفسیر بیضاوى: (انوار التنزیل) نوشته سخنى را - که اشکال را برطرف سازد- به میان نیاورده است. آلوسى پس از بیان این مطلب مىگوید: من به فضل الهى راه حلى را یاد مىکنم که اگر مورد قبول واقع گردد، منتهاى آرزویم به شمار است که بدان دست یافتهام (آلوسى، بىتا، ج 1، صص 52-53).
فخرالدین رازى طى چند مسئله از مباحث : عینیت یا مغایرت اسم و مسمى با ذکر ادله مخالف و موافق، اسبق بودن اسم بر فعل از نظر وضع، تقدم اسم جنس بر مشتق در وضع، تقدیم اسماءِ صفات بر اسماءِ ذات، اقسام اسما و مسمیات، و اینکه خداوند متعال از نظر ذات خاصِ خود، داراى نام و عنوانى مىباشد، بحث و گفتگو کرده است (رازى، بىتا، ج 1، صص 108-112).
1ـ مقالهاى که مطالعه مىکنید، یادداشتهایى است که سال 1365 ضمن تدریس درس "مفردات قرآن کریم" براى دانشجویان دوره کارشناسى ارشد گروه علوم قرآن و حدیث در دانشکده الهیات و معارف اسلامى دانشگاه تهران فراهم آوردم.
2ـ خوشه خرما، ناظمالاطباء 1343، ج 4، ص 2716؛ ابن منظور، بىتا، ماده «قنو»
3ـ کژى و جانب، نام گیاهى و موضعى، ناظمالاطباء 1343، ج 2، ص 1290؛ ابن منظور، بىتا، ج 1، ص 744
4ـ چنانچه در فعل مضارع آنها و او که فاءالفعل است، حذف مىشود.
5ـ ابوالفتوح رازى با ترتیبى دیگر، این صور را شرح مىدهد، و ما آن را به خاطر رعایت ارقام این صور، دگرگونه گزارش مىکنیم.
6ـ شمار و ارقامى از معانى هفتاد و دو گانه، عین را بنگرید در ناظمالاطباء1343، ج 4، ص 2439
7ـ حشویه، در کلام و مقالات اسلامیین، لقبى طعنآمیز درباره کسانى از اهل حدیث است که مثل ظاهریه و بعضى غلات، آیات و اخبارى را که متضمن تشبیه و تجسیم است- معتبر و مقبول مىشناسند، و از تأویل آنها و عدول از ظاهر مفهوم اجتناب دارند. نام بعضى از حشویه را شهرستانى در کتاب «الملل و النحل» خویش آورده است. معتزله عموم اصحاب حدیث را - به طعنه- «حشویه مىخواندهاند» (مصاحب، 1345-1356، ج 1، ص 854).
8ـ یکى از فرق اسلامى، منسوب به نام پدر مؤسسِ آن، ابو عبدالله محمدبن کرّام (متوفى 255 ه ق) که مذهب او پیراون زیادى در خراسان داشته که شهرستانى آنان را دوازده فرقه دانسته که از آن جملهاند: عابدیه، اسحاقیه، احدیه، هیصمیه، که قائل به جسمیّت و تشبیه خداوند بودهاند؛ و لذا اهل سنت، آنها را تکفیر کردهاند و اینان منافقان را مؤمن مىدانند، و مىگویند: خدا جسم است و بر عرش جلوس کرده که پارهاى از فرق کرامیه مىگویند که خداوند از آن قسمت که با عرش تماس دارد متناهى است و از سایر جهات نامتناهى مىباشد، و برخى دیگر مىگویند که خدا از هر شش جهت متناهى است. محمدبن کرّام خدا را جوهر مىدانست، ولى پیروان او از اطلاق جوهر بر خداوند خوددارى مىکردند. درباره حسن و قبح، عقیدهاى به سان معتزله دارند که عقلى است. و امامت را به اجماع امت مىدانند نه با نص، لکن بر این اعتقادند که مىتواند در دو مملکت یا دو شهر دو امام واقعى وجود داشته و هر دو برحق باشند و از این رهگذر خواستهاند که هم امامت على علیهالسلام و هم خلافت معاویه را حق وانمود سازند.
اختلاف و دشمنى کرّامیّه با امام فخررازى منجر به تبعید او از بلاد «غور» گشت. از سده هفتم هجرى به بعد، ذکرى از کرامیه در میان نیست، و شاید در حمله مغول از بین رفتهاند. (بنگرید به مصاحب 1345-1356، ج 2،ص 2188).
9ـ یا اشاعره، پیروان ابوالحسن على بن اسماعیل بصرى، معروف به «اشعرى» (متوفى 324 ه ق) در نقطه مقابل
معتزلیان که با مساعى دانشمندانى چون ابوبکر باقلانى، ابن فورک، جوینى، غزالى، فخررازى، جرجانى و دیگران - با وجود مخالفت حنابله و ما تریدیه و دیگر فرق اسلامى- به صورت مذهب مختار اکثر اهل سنت درآمد. اینان قائل به قدم قرآن و تغایر ذات و صفات خدا، و ضرورت رؤیت خداوند در نشئه عقبى، کفر مرتکبان معاصىِ کبیره و جز آنها مىباشند. (بنگرید به مصاحب 1345-1356، ج 1، ص 154و156)
10ـ بنیانگذار آن واصل بن عطاء، شاگرد حسن بصرى است که روزى در مسجد مىگفت: مرتکب کبیره نه مؤمن است و نه کافر، و اثبات «منزلة بینالمنزلتین» مىکرد که حسن بصرى گفت «اعتزل واصل عنا» و بدین روى پیروان واصل را «معتزله» مىنامند، هر چند وجوه دیگرى را در این نامگذارى یاد کردهاند، با وجود اینکه معتزله به حدود بیست فرقه درآمدند در پنج اصل با هم توافق دارند: 1- اعتقاد به «منزلة بینالمنزلتین» مبنى بر اینکه مرتکب گناه کبیره نه مؤمن است و نه کافر، بلکه فاسق است. 2- توحید ذات و صفات و عدم امکان رؤیت خداوند. 3- اعتقاد به عدل الهى، که از این رو آنها را «عدلیه» نیز مىنامند؛ و آزادى و اختیار انسان در افعال خود. 4- صدق و عدو وعید خداوند درقیامت و تحقق آنها. 5- استقلال عقل در تشخیص حسن و قبح. (بنگرید به دهخدا 1337-1345، صص 688، 689، م)
آلوسى، ابوالفضل شهابالدین سید محمود آلوسى بغدادى، (م. 1270 ه .ق) روحالمعانى فى تفسیرالقرآن العظیم و السبع المثانى، ج 1، بیروت دارااحیاء التراث العربى، بىتا
ابن منظور، محمدبن مکرمبن على بن احمد انصارى، (م. 711 ه ق)، لسان العرب، ج 2، (4 جلدى) بیروت، دارلسان العرب، بىتا.
دهخدا، علىاکبر، (م. 1334 ه ق)، لغتنامه، (حرف م)، تهران، دانشگاه تهران، 1337-1345 ه ش.
رازى، ابوالفتوح حسنبن علىبن محمد، (م.سده 6 ه ق)، روض الجنان، و روح الجنان، ج 1، ط . دوم، تصحیح الهى قمشهاى، تهران، اسلامیه، 1334-1335 ه ش.
رازى، فخرالدین محمدبن عمر، (م 606 ه ق)، التفسیرالکبیر (مفاتیح الغیب)، ج 1 .
راغب اصفهانى، ابولقاسم حسینبنمحمد، (م. 502 ه ق)، المفردات فى غریب القرآن، تحقیق محمدسیدگیلانى، بیروت، دارالمعرفة، بىتا
طبرسى، امین الاسلام ابوعلى فضل بنحسن طبرسى، (م. 548 ه ق)، مجمع البیان لعلوم القرآن، ج 1، تهران، کتابفروشى اسلامیه، (1373-1374 ه ق)
قرآن کریم
مصاحب، غلامحسن دائرة المعارف فارسى، ج1 و ج 2، تهران مؤسسه فرانکلین، 1345-1356 ش.
ناظمالاطباء، على اکبر نفیسى، (م 1303 ه . ش)، فرهنگ نفیسى «فرنوساد»، تهران، افست مروى، 1343 ش.
*ـ استاد ممتاز دانشکده الهیات و معارف اسلامى دانشگاه تهران، استاد مدعو دانشگاه امامصادق(ع)، صاحبنظر و داراى تألیفات متعدد در زمینه علوم قرآنى.
فصلنامه پژوهشى دانشگاه امام صادق(ع)، سال اول، شماره 2، زمستان 1374 صص 95-87