بسم الله الرّحمن الرّحیم
«انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله و یسعون فی الارض فسادا ان یقتلوا او یصلبوا او تقطع ایدیهم و ارجلهم عن خلاف او ینفوا من الارض ذلک لهم خزی فی الدنیا و لهم فی الاخرة عذاب عظیم»
1 بعد از پیروزی انقلاب عدهای از سردمداران رژیم ستم شاهی پهلوی که در پستهای حساس و کلیدی،حافظ و تشکیلدهنده مهرههای اصلی آن حکومت ظلم و جور بودند در دادگاههای انقلاب محاکمه و به عنوان«مفسد فی الارض»محکوم به اعدام شدند،هم اکنون نیز افرادی به همین عنوان محکوم به اعدام میشوند.
در ذهن برخی این توههم پیش آمده بود که ما چنین عنوانی در کتب فقه سراغ نداریم و در میان عناوین مجوز اعدام از قبیل«قتل»،«زنا»،«لواط»، «ارتداد»،«محاربه با خدا و رسول»و غیر اینها عنوانی به نام«مفسد فی الارض»دیده نمیشود و اینها اضافه میکردند که نمیتوان گفت که (1)سوره مائده آیه 33
«مفسد فی الارض»همان محارب با خدا و رسول است که در کلمات فقهاء عنوان شده است چون فقها محارب را چنین تعریف کردهاند:«کسی که سلاح به دست برای ترساندن مردم در ملأ عام ظاهر شود»1و این تعریف با عملکرد بسیاری از افرادی که به این عنوان اعدام شدهاند تطبیق نمیکند.
برای روشن شدن مطلب و رفع شبهه،چند موضوع را مطرح و پیرامون آن به بحث میپردازیم:
1-آیا در اثبات احکام شرعی، عنوان شدن موضوع آن در کلمات فقهاء لازم است؟بطوریکه اگر عنوان نشده باشد،کشف کنیم که چنین حکمی در شریعت مقدسه ثابت نشده،و یا...
2-معنی«افساد»و مقصود از آن چیست؟
3-آیا دلیلی وجود دارد براینکه «افساد»مجوز اعدام باشد یا نه؟
4-آیا موضوع«مفسد فی الارض» در کلمات فقهاء اصلا عنوان نشده و یا عنوان شده و لیکن در اثر نبود تتبع و بررسی کامل،از آگاهی به آن محروم بودهایم.
نسبت به موضوع اول:میتوان گفت که تلازمی بین ثبوت احکام و عنوان شدن آنها در کلمات فقهاء نیست،چون کلمات فقهاء معمولا پیرامون احکامی است که یا در سنت مطرح شده و اگر از کتاب هم گرفته شده باشد خصوصیات آن با سنت بیان گشته باشد.
ولی اگر حکمی بطور صریح از کتاب به دست آید و ابهامی نداشته باشد، علتی برای عنوان کردن آن بطور مستقل در بین نخواهد بود مانند:«فتنه انگیزی»و«ایجاد فساد»و«اسراف» و یا«اخلال در زندگی مردم»و«و ظلم و ستنم در حق دیگران»و در عین حال که حرمت اینها بدیهی و ضروری است،لیکن هیچ کدام از فقهاء عظام (رضوان الله علیهم)متعرض آن نشده و فقط بعضی از خصوصیات آنها از قبیل «اعانت ظالم»و امثال این را مورد بحث قرار دادهاند.
بررسی موضوع دوم:«افساد»از ماده «فساد»و در مقابل«صلاح و سلامت» میباشد،زمانی که شیء دارای (1)شاکی السلاح بقصد مخافة الناس خصوصیاتی باشد که آثار مترقبه و مقصود از آن حاصل شده و به دست آید، آن شیء را صحیح و سالم و هرگاه فاقد آن خصوصیات بوده و در نتیجه آن آثار مترقبه به دست نیاید،آن را ناقص و فاسد میگویند.
و مراد از«افساد فی الارض»انجام هر عملی است که مسیر عادی و سلامت اجتماع را بر هم زده و در نتیجه بسیاری از مواهب و نعمتهای یک اجتماع سالم مثل«آزادی»،«عدالت»، «برابری در مقابل قانون»و«آرامش عمومی»را تباه سازد.
در یک جامعه سالم معمولا افراد، درستکار،عادل،امین،راستگو، خیرخواه،خیراندیش و مراعات کننده حقوق دیگران بوده و در یک کلام میتوان گفت که دارای خصلتهای پسندیده و نیکو میباشند،و در چنین جامعهء سالمی است که قانون فطرت میتواند به خوبی پیاده گشته و حاکم باشد و به آنچه که موجب شود این مواهب،خدشهدار گشته و یا از بین برود و افراد از مسیر فطرت سالم خود منحرف گردند،«افساد»گفته میشود.از این رو در قرآن مجید به پارهای از زشتیها1«فساد»اطلاق شده و دست اندکاران بسیاری از معاصی و انحرافات از قبیل قوم لوط2، قارون3،فرعون4،ساحرین5،حیف و میل کنندگان اموال ایتام6و بالأخره کسانی که حاضر نیستند حقوق مردم را بطور کامل بپردازند7،«مفسد»نامیده شدهاند.
و با تأمل و دقت در تراوشات فکری و اعمالی که در زندگانی خود انجام میدهند و اثرات منفی که بر اجتماع و عالم انسانیت دارند و در وجه اشتراک اینها،معنی«افساد»کاملا روشن (1)
قالوا تالله لقد علمتم ما جئنا لنفسد فی الارض و ما کنا سارقین
.«سوره یوسف آیه 73»(2)
قال رب انصرنی علی القوم المفسدین
.«سوره عنکبوت آیه 30»(3)
و لا تبغ الفساد فی الارض ان الله لا یحب المفسدین
.«سوره قصص آیه 77»(4)
الآن و قد عصیت قبل و کنت من المفسدین
.«سوره یونس آیه 91»(5)
ما جئتم به السحر ان الله سیبطله ان الله لا یصلح عمل المفسدین
.«سوره یونس آیه 81»(6)
و ان تخالطوهم فاخوانکم و الله یعلم المفسد من المصلح
.«سوره بقره آیه 220»(7)
و لا تبخسوا الناس اشیائهم و لا تعثوا فی الارض مفسدین
.«سوره شعراء آیه 183»
میشود.به عنوان مثال؛اثر منفی عمل قوم لوط،تهدید نسل بشری به فناء،و اثر منفی استکبار فرعونی،سلب آزادی از مجتمع انسانی و به بردگی کشیدن انسانهای آزاد و استضعاف آنان،و اثر منفی مالاندوزی و جاهطلبی قارون، موجب هرچه بیشتر زیر فشار قرار گرفتن طبقات پائین،و اثر منفی سحر ساحران،موجب بازداشتن مردم از شناخت راه و روش زندگی سعادتمند و ایمان نیاوردن به پیامبری حضرت موسی علیه السلام و اثر منفی حیف و میل اموال یتیمان،باعث از بین رفتن امنیت اقتصادی از مال ضعفای که قادر بر حفاظت از مال خود نیستند و اثر منفی کمفروشی و بخس در مکیال،ترویج خیانت و عادت به کلاهبرداری و در نتیجه باعث بیارزش شدن معاملات و داد و ستدهای روزمره است.
از مجموع این موارد درمییابیم، آنچه که موجب اخلال در روند جامعه به سوی مصالح و کمالات انسانی یعنی مواهبی که مقتضای فطرت هر انسانی باشد«افساد»نامیده میشود.
بنابراین کسانی که سد راه اجراء فرامین سعادت آفرین الهی بوده و یا در پیاده شدن آن کارشکنی نمایند «مفسد»نامیده خواهند شد،و همچنین افرادی که جامعه را به بیبند و باری و فحشاء سوق میدهند و انسانها را با ترویج هوس رانی و اعتیادهای خطرناک از انسانیت و عزت و فرهنگ و افکار عالی انسانی تهی میسازند «مفسد»خواهند بود.
مسأله سوم:یعنی جواز اعدام «مفسد فی الارض»برای تقریب مطلب توجه به چند موضوع ضروری است: اولا:تشریع دستورات و احکام اسلامی برمبنای رعایت هرچه بیشتر مصالح عالیه انسانی است و قهری است که تخلف از آن،موجب تقویت و از بین رفتن آن مصالح و در پی داشتن مفاسد بیشمار است.
برای رسیدن به اوج تکامل انسانی و جلوگیری از این مفاسد کیفرهائی به نام«حد»و یا«تعزیر»1برای متخلفین (1)ان الله جعل لکل شیء حدا و جعل علی من تعدی حدا من حدود الله عز و جل حدا.«وسائل باب 2 ازاز قوانین اسلامی مقرر شده و از آنجا که بار فساد و افساد تخلفات و معاصی مختلف است قهرا کیفرها نیز از جهت شدت و ضعف متفاوت خواهد بود.
در بعضی از مواقع،اولین ارتکاب جرم،شدیدترین مجازات را در پی دارد ولی در پارهای دیگر از مواقع تنها در صورت تکرار تخلف،آن هم تحت شرایطی خاص از قبیل اجراء مکرر حد و یا تعزیر،شدیدترین مجازات به اجراء گذاشته میشود.مثلا در اولین ارتکاب«لواط»و یا«زنای محارم» حکم الهی،اعدام و سر به نیست کردن این ماده لجنزای اجتماعی است. و لیکن در«شرب خمر»چنانکه شخص مکررا مرتکب شود و برای هر کدام از این تخلفات نیز حد تازیانه جاری گردد،در مرتبه سوم و یا چهارم است که حکم اعدام به اجراء در میآید.
بنابراین میتوان ادعا کرد که مبنای تشریع حدود و تعزیرات برای جلوگیری از فساد و افساد میباشد گرچه در بعضی از موارد هم به نظر ابتدائی عرفی به عمل شخص،فساد نگویند و عامل آن را مفسد نخوانند. مؤید این ادعا روایت محمد بن مسلم است:قال سألته عن الشارب فقال اما رجل کانت منه زلة فانی معزره و اما آخرین من فانی کنت مهلکه عقوبة لانه یستحل المحرمات کلها و لو ترک الناس و ذلک لفسدوا1.
ثانیا:تردیدی نیست که کیفر شخص در غیر موارد قصاص از قبیل «زنا»«لواط»،«ارتداد»،«سب النبی صلی الله علیه و آله و الامام علیه السلام دشنام دادن پیامبر و امام علیه السلام کشتن و اعدام میباشد و با توجه به اینکه اعدام در این موارد مشمول آیه شریفه:
«من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فی الارض فکأنما قتل الناس جمیعا»2
نیست،درمییابیم که واجب شدن کیفر اعدام در این قبیل موارد به علت و ملاک فساد است بلکه اگر کمی در این مسأله دقت شود که اگر جرمی مکرر از کسی صادر شود و هر بار تعزیر و یا حد بر او جاری گردد حداکثر در مرتبه چهارم باید این مجرم اعدام شود هرچند که جرم به خودی خود و فی نفسه سنگین نباشد.و نیز با توجه به اینکه این شدت عمل برای جلوگیری از رواج قانونشکنی و پیشگیری از اقدام و جرأت افراد بر تجاوز ار مرز و حریم قانون است(که بالاترین حد فساد را در بردارد)اطمینان حاصل میشود که تشریع این کیفر هم به ملاک و علت فساد است.
و از مجموع مطلب گذشته به دست میآید که یکی از عوامل بزرگ جعل و تشریع کیفرهای سنگین به ویژه اعدام، فساد و افساد است هر چند که در مواردی به نظر بدوی عرفی اطلاق فساد و افساد بر آن نشود.
البته باید توجه داشت،همانطور که متذکر شدیم ذکر این مقدمه از باب تقریب مطلب بوده نه اینکه بخواهیم با این مطالب،استدلال کرده باشیم،تا توهم تمسک به استحسان1پیش آید.
و برای استدلال میتوان به دو آیه از آیات قرآن مجید تمسک کرد:
آیه اول:
«انه من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فی الارض»
2مفهوم این آیه کاملا دلالت بر جواز اعدام«مفسد فی الارض»دارد.
و نباید توهم شود که به مقتضای صدر آیه:
«و کتبنا علی بنی اسرائیل»
این حکم اختصاص به بنی اسرائیل داشته و در مورد افراد دیگر قابل استدلال نیست زیرا:
اولا:مورد اتفاق همه علماء و مفسرین است که این حکم هر چند که بر بنیاسرائیل نازل شده ولیکن بعد از سپری شدن دوران آنها،نسبت به امم بعدی نسخ نشده و استمرار دارد کما اینکه استمرار و عدم نسخ در آیه شریفه:
«و کتبنا علیهم ان النفس بالنفس...»
3 که با فاصله چند ایه بعد از این آیه آمده است مورد اتفاق علماء میباشد.
ثانیا:آیه شریفه:«انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله...»
4که کلامی جدا از آنچه بر بنیاسرائیل نوشته شده و شاید متفرع بر آیه«و کتبنا...»باشد شاهدی بر استمرار حکم این آیه شریفه میباشد.
ثالثا:خصوصیتی در قوم بنیاسرائیل وجود ندارد که چون یکی از پسران حضرت آدم علیه السلام برادرش را کشته،و این حکم اختصاص به آنها پیدا کند.
بنابراین دلالت مفهوم آیه بر جواز اعدام«مفسد فی الارض»واضح و روشن است.
آیه دوم:
«انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله و یسعون فی الارض فسادا ان یقتلوا و یصلبوا...»1.
آیه شریفه گویای این معنی است که حکم«اعدام»را میتوان در مورد محاربین مفسد جاری کرد.
در اینجا نیز ممکن است این توهم پیش آید که«محارب مفسد»غیر از «مفسد»است و این آیه مبارکه در صدد بیان حکم«محارب مفسد»است نه اینکه در صدد بیان حکم مطلق «مفسد»باشد و الاّ میبایست چنین بگوید:«و الذین یسعون فی الارض فسادا.
لیکن هر چند که در این آیه بین «محارب»و«مفسد»جمع شده و این دو هم دارای دو معنای مستقل هستند و برحسب ظاهر آیه فقط کسانی که مصداق این دو معنی باشند کشته میشوند.ولی با توجه به تفسیری که از کلمه«محارب»شده(به اینکه محارب کسی است که برای ترسانیدن مردم اسلحه بکشد چه منجر به کشته شدن مردم و یا غارت مال آنها بشود یا نه) و اینکه فی الجمله علماء اتفاق نظر دارند بر اینکه این مقدار جرم کافی است در ترتب و پیاده شدن یکی از کیفرهای چهارگانه مذکور در این آیه چنین به دست میآید که ذکر جمله«و یسعون فی الارض فسادا»برای تفیهم این معنی است که«محارب»مصداق«مفسد» است و یکی از کیفرهای چهارگانه به ملاک«افساد»بر شخص جاری میشود.
و لذا مرحوم سلار در کتاب مراسم، بحث را چنین عنوان کرده است: «و المجرد السلاح فی ارض الاسلام (1)-سوره مائده آیه 33و الساعی فیها فسادا ان شاء الامام قتله و ان شاء صلبه»1.
و این قبیل تعبیرات در عرف نیز زیاد استعمال میشود،مثلا گفته میشود:کسی که آب را مسموم کند و مردم را بکشد باید چنین و چنان مجازات شود که فهمیده میشود، مسموم کردن آب از جهت کشنده بودن آن موجب کیفر است.
ممکن است با این آیه به بیان دیگر استدلال نمود به این نحو که:گرچه موضوع برای کیفرهای چهارگانه مذکور در آیه«محارب»است ولی«محارب» کسی است که«مفسد فی الارض»و یا «ساعی فی الارض فسادا»باشد،به اینگونه که«افساد فی الارض»دخالت در تحقق عنوان«محارب»داشته باشد و اگر«شاکی السلاح لإخافة الناس» محارب شمرده شده،از جهت افساد و سلب آرامش مردم است نه اینکه خصوص شاکی السلاح خصوصیت داشته باشد.بلکه هر مفسد فی الارضی محارب با خدا و رسول او محسوب میشود و مرحوم محقق اردبیلی در کتاب زبدة البیان در ذیل آیه:
«و یسعون فی الارض فسادا»
2به این معنا اشاره،بلکه تصریح دارد و میفرماید:شاید این آیه برای بیان تحقق معنای«محاربه»باشد و سپس فرموده:که این جمله اشاره است بر اینکه«فساد فی الارض»موجب جواز اعدام میباشد.
در اینجا تنها یک بحث باقی میماند و آن اینکه مشخص و مسلم نیست که اعدام هر مفسدی جایز باشد، زیرا مرحوم شیخ طوسی و بعضی دیگر قائل به ترتیب در اجرای کیفرهای چهارگونه هستند به این نحو که تنها آن مفسد و محاربی اعدام میشود که مرتکب قتل نفس باشد و اگر تنها مال مردم را با زور و تهدید گرفته باشد کیفر «قطع من خلاف»یعنی قطع دست راست با پای چپ و یا بالعکس در حق او جاری خواهد شد.کما اینکه اگر فقط موجب اخافه و ترساندن مردم باشد تنها«نفی بلد»یعنی تبعید،جزای عمل او خواهد بود.و در حقیقت تخییر مطلق در بین کیفرهای چهارگانه برای هر محارب و مفسدی ثابت نیست بلکه به تناسب شدت و ضعف جرم ارتکابی، یکی از آنها اختیار میشود(البته بین قائلین به ترتیب اختلافاتی نیز وجود دارد)و ما گرچه فعلا در مقام بحث و تحقیق تفصیلی پیرامون ترتیب و یا تخییر در کیفرهای مزبور نیستیم(بلکه سعی و همّ ما اثبات موضوعیت مفسد فی الارض برای یکی از کیفرهای مزبور یعنی اعدام میباشد)و لکن بطور اجمال قابل تذکر است که:
اولا:مورد اتفاق علماء است که لفظ«او»در قرآن مجید در مقام بیان احکام برای ت خییر است یعنی حکم تخییری را بیان میکند.و صحیحه حریز از امام صادق علیه السلام1هم دلالت بر همین مطلب دارد.
ثانیا:ادله اقوالی که در ترتیب است مخدوش میباشد(همانطوریکه مرحوم محقق در شرایع ذکر کردهاند)و با مراجعه و تطبیق،این مدعای ما روشن میشود.
بررسی آخرین موضوع:و اینکه «مفسد فی الارض»در کلمات فقها عنوان شده است یا نه؟
گرچه تتبع کاملی در اینباره انجام نشده ولی آنچه که به نظر میرسد این است که:فقهاء در پنج موضع از آن یاد کرده و بعضی هم به عنوان امر مسلمی به آن استدلال نمودهاند.
الف-در مسأله قطع دست در مورد کسی که فرد«حری»را بفروشد(که روایاتی نیز بر آن دلالت دارد).
مرحوم شیخ طوسی در تهذیب2در ذیل بعضی از آن روایات تذکر دادهاند که این کیفر از جهت اجرای حد سرقت نیست زیرا در حد سرقت لازم است که مسروق،مال و به قدر نصاب(یعنی ربع دینار)باشد در حالی که«حر»مال نیست و سپس میفرماید:که این قطع از جهت این است که فروشنده«حر» مفسد فی الارض است.
به مرحوم شیخ اشکال کردهاند که: اگر قطع دست از جهت افساد باشد قطع دست کافی نیست بلکه قطع دست و پا (پای راست،دست چپ و بالعکس) لازم است اضافه براینکه در مورد مفسد فی الارض حاکم اسلامی مخیر است بین قتل و قطع دست و پا و صلب و نفی بلد،و سپس جوابهائی از این اشکالات دادهاند.
از نحوه اشکال بر مرحوم شیخ و جوابهائی که از آن دادهاند برمیآید که موضوع«مفسد»و حکم آن از مسلمات بوده و فقط اشکال در نحوه تطبیق مرحوم شیخ داشتهاند.
ب-در مورد قطع دست سارق کفن،فقهاء بحث کردهاند که آیا لازم است قیمت کفن به سرقت رفته،ربع دینار باشد یا نه؟چون از طرفی روایاتی که درباره قطع دست نباش(کسی که قبر را نبش کرده و کفن میت را میدزدد)وارد شده،مطلق است و نسبت(به مشروط بودن قطع دست)به قیمت کفن تعرضی ندارد و از طرف دیگر روایاتی که قطع دست را مقید کرده به اینکه مال سرقت شده باید کمتر از ربع دینار نباشد.پس در صورتی که قیمت کفن کمتر از ربع دینار باشد،دست دزد نباید قطع شود.و با توجه به اینکه در بعضی از روایات هم وارد شده که«نباش»در مرتبهء اول ارتکاب جرم،تعزیر و در مرتبه دوم دستش قطع میشود بین آن دو دسته روایات و ادله به این صورت جمع شده که در مرتبه ا ول اگر قیمت کفن سرقت شده به مقدار ربع دینار بود،دست او قطع و اگر کمتر بود تعزیر میشود و در صورت تکرار جرم و لو قیمت کفن کمتر از ربع دینار هم باشد باز دستش قطع میشود.
در اینجا مرحوم ابن ادریس در کتاب«سرائر»میفرماید:«لما تکرر عنه الفعل صار مفسدا ساعیا فی الارض فسادا فقطعناه لاجل ذلک لا لاجل کونه سارقا ربع دینار و لهذا روی اصحابنا انه من سرق حرا صغیرا فباعه وجب علیه القطع و قالوا لانه من المفسدین فی الارض».
و گرچه در این مسأله نیز اشکالاتی شده و لکن در اصل موضوع بودن«مفسد»اشکالی نکردهاند.
ج-در مسأله کسی که به دروغ ادعا کند که فلان کس مرا فرستاده و خواسته تا فلان مال را در اختیار من بگذاری،و از این طریق مالی را تصاحب کند فقهاء فرمودهاند:که حد قطع دست بر او جاری نیست.
ولی در روایتی از حضرت ابی عبدالله علیه السلام وارد شده است که کسی که با پیام جعلی مالی را اخذ کند دست او قطع میشود.1
و مرحوم شیخ طوسی فرمودهاند که دستور قطع دست در این روایت به خاطر «افساد»است.
د-در مسأله آتش زدن منزل دیگران،مرحوم شیخ طوسی در کتاب نهایه فرموده:«کسی که عمدا به منزل دیگران آتشی افکند و منزل با وسائلی که در آن هست آتش گرفته و بسوزد، هرچه(چه اموال و چه افراد)تلف شود این شخص ضامن آن خواهد بود و بعد از آن باید اعدام شود.
مرحوم ابن ادریس اشکال کردهاند: که اگر این شخص قصد کشتن افراد را نداشته باشد نباید کشته شود و دیه بر عاقله است.2
و لکن مرحوم علامه در کتاب مختلف در بحث ضمان نفوس و اموال از فتوای مرحوم شیخ دفاع کرده و میفرماید:«و الوجه ما قاله الشیخ...لنا انه من المفسدین فی الارض»و سپس به روایت سکونی3در این باب استدلال میکند.
هـ-در مورد کسی که معتاد و مصرّ بر کشتن عبید باشد ابن زهره در کتاب غنیه فرموده:«فان کان معتادا لقتل الرقیق مصرا علیه قتل لفساده فی الارض لا علی وجه القصاص».4
از این موارد مذکوره به دست میآید که موضوع«مفسد فی الارض»در کلمات فقهاء عنوان شده و اشکالی در اصل موضوع بودن آن و این که موضوع یکی از کیفرهای چهارگانه است نشده و تنها در تطبیق بر موارد،اشکال فرمودهاند.
از همه گویاتر و بهتر،مرحوم ابن حمزه در کتاب وسیله5عنوان بحث را «مفسد»قرار داده و گفته:«فصل فی بیان احکام المختلس و النباش و المحتال و المفسد»و اینگونه عنوان کردن هر گونه شبهه را از بین میبرد(مثل عبارت مرحوم سلار در کتاب مراسم که قبلا ذکر شد).
پس از مجموع این بحث چنین استفاده شده که:
اولا:در اثبات احکام،معنون بودن آنها در کلمات فقهاء لازم نیست بلکه ممکن است مطلبی از جهت مسلم بودن آن مورد تعرض و گفتگو قرار نگرفته باشد.
ثانیا:ثابت گردید که تنها «محارب»و کسی که برای ترساندن مردم اسلحه میکشد«مفسد»نیست بلکه آنچه که موجب سلب آرامش و برهم خوردن روند جامعه به سوی سعادت است فساد و عامل آن«مفسد» خواهد بود و به حکم آیه قرآنی مستوجب یکی از کیفرهای مفسد یعنی اعدام است.
و ثالثا:روشن گردید که عنوان «مفسد فی الارض»در کلمات فقها نیز عنوان شده است.
البته بدیهی و روشن است که هر فرد عادی نمیتواند تشخیص موضوع داده و اقدام به این عمل نماید.بلکه تشخیص مفسد و احکام آن تنها در صلاحیت دادگاههای صالحه است و در عین حال تشخیص موضوع بدون تاثیر جو و تحت تاثیر قرار گرفتن و تصمیم و اقدام به حکم،کاری است بس مشکل و شایسته کمال احتیاط.
خداوند متعال همه مسلمانان را از لغزشها حفظ فرماید.
دعای پیغمبر در وقت افطار علی ابن ابراهیم عن ابیه عن النوفلی عن السکونی عن(ابی)جعفر،عن آبائه:ان رسول الله صلی الله علیه و آله کان اذا افطر قال:الهم لک صمنا و علی رزقک افطرنا فتقبّله منّا،ذهب الظماء و ابتلت العروق و بقی الاجر.
از امام باقر علیه السلام نقل شده که از نیاکانش نقل فرمود:که روش پیغمبر اسلام این بود که به هنگام افطار چنین میفرمود:خداوندا به امر تو روزه گرفتیم و با روزی تو افطار کردیم عطش شدید از بین رفت و بدن عرق کرد ولی اجر و پاداش تو باقی میماند.
«فروع کافی ج 4 ص 95»
(1)-وسائل ج 18 باب 4 از ابواب حد مسکر
(2)-سوره مائده آیه 32
(1)-ظن و گمانی که از محاسبه مناسبات حاصل میشود
(2)-سوره مائده آیه 32
(3)سوره مائده آیه 44
(4)سوره مائده آیه 33
(1)-الجوامع الفقهیه صفحه 660
(2)ص 665
(1)-وسائل باب 14 از ابواب بقیه کفارات الاحرام
(2)-مجلد 10 ص 24 فی حدود الزنا
(1)-وسائل باب 15 ابواب حد السرقة
(2)-السرائر کتاب الحدود ص 428
(3)-الجوامع الفقهیه ص 620
(4)-وسائل باب 41 از ابواب موجبات الضمان
(5)-ص 747