اَصْحابِ فيل، عنوان قومى كه ياد آن تنها يك بار در سورة مكى فيل آمده، و داستان آن در روايات و تفاسير با حملة ابرهه به مكه مربوط شده است. در قرآن كريم بدون هيچ گونه توضيح و تفسيري دربارة اين قوم، چنين مىيابيم كه خداوند، به سبب نيرنگ اين قوم، پرندگانى را كه از آنان به ابابيل ياد شده، فرو فرستاد كه با پرتاب كردن سنگهايى از «سجيل» آنان را از ميان ببرند (فيل/105/1- 5). آنچه در مقام تفصيل در روايات بازتاب يافته، پرداختهايى داستانى از واقعهاي تاريخى است كه در فاصلة زمانى نه چندان دور از ظهور اسلام رخ داده بوده است (نك: ه د، ابرهه). اين روايات اگرچه در چهارچوب داستان با يكديگر سازگارند، اما در جزئيات تفاوتهايى دارند.
در روايات از اصحاب فيل به عنوان قومى مهاجم از جنوب به حجاز ياد شده است كه هدف ويران كردن خانة كعبه را داشتند و شخصى به نام ابرهه، حاكم مسيحى يمن فرمانرواي آنان بوده است. در منابع روايى آلودن يا خراب كردن كليساي قُلَيَّس كه ابرهه آن را بنياد نهاده بود (نك: ابن اسحاق، 60 -61؛ طبري، 30/193)، و گاه كشتهشدن فرماندار او بر مكه به نام محمد بن خزاعى (نك: همو، 30/194)، انگيزة اين هجوم معرفى شده است. سپاه اصلى اصحاب فيل سربازان مهاجر از حبشه و گروهى از يمنيان بوده است، اما چنانكه در روايات آمده است، بسياري از مردم قبايل منطقه، چون اشعريان، عك و خثعم، به آنان پيوسته بودند.
در آغاز ماجرا، چنين آمده است كه مردي يمنى به نام ذونفر كه با مقاصد ابرهه مخالف بود، گروهى را گرد آورد و به مبارزه پرداخت، اما ديري نپاييد كه شكست خورد و به اسارت درآمد و يارانش پراكنده شدند. ابرهه در پى امان خواهى ذونفر، از خون او درگذشت و در خيل لشكريانش جاي داد (ابن اسحاق، طبري، همانجاها). پس از آنكه اصحاب فيل به سوي مكه روي آوردند، در مسير خود به سرزمين خثعم (مابين نجران و طايف) پاي نهادند و در آنجا با گروهى به فرماندهى نهفيل بن حبيب مواجه شدند و خثعميان شكست يافتند، اما ابرهه آنان را بخشود و نفيل كه سركردگى دو قبيلة مهم شهران و ناهس از خثعم را بر عهده داشت، در كنار سرداران ابرهه جاي گرفت (ابن هشام، 1/47- 49؛ طبري، همانجا).
با رسيدن لشكر اصحاب فيل به طايف، رئيس شهر، مسعود بن مُعَتَّب ثقفى، نزد آنان آمد و مردم شهر خويش را پرستندة بت لات معرفى كرد و صلح طلبى مردمش را يادآور شد. او حتى براي نشان دادن حسن نيت خويش، مردي از مردم طايف به نام ابو رغال (ه م) را به عنوان راهنما در اختيار مهاجمان قرار داد (نك: همانجا؛ قس: ابن اسحاق، 62، كه نام راهنما را نفيل ضبط كرده است).
لشكر فيلداران با گذر از طايف، به مُغَمَّس، مكانى در نزديكى مكه رسيد (ابن هشام، طبري، همانجاها) و در آنجا اردو زد. ابرهه گروهى را به سركردگى اسود بن مقصود حبشى، به عنوان پيش قراول به مكه روان ساخت و اسود در بازگشت، آزوقه و حشمى فراوان غارت كرده، به اردو رسانيد و در ميان احشام ربوده شده، رمهاي از شتران عبدالمطلب جد نبى اكرم(ص) نيز وجود داشت. باري ديگر، فرمانده اصحاب فيل سفيري به نام حُناطة حميري را نزد عبدالمطلب، سيد و بزرگ مكيان فرستاد تا به او و مردمانش اطمينان دهد كه جانشان در امان خواهد بود و هدف مهاجمان تنها از بين بردن كعبه است. اما عبدالمطلب در پاسخ سفير، يادآور شد كه پروردگار، خود كعبه را نگاه خواهد داشت (ابن هشام، 1/49-50؛ طبري، همانجا).
عبدالمطلب به عنوان پس گرفتن شتران به غارت رفتة خويش، ذونفر، يكى از دوستان قديم خود را كه اكنون از سپاهيان ابرهه بود، به ميانجىگري واداشت. ذونفر نيز دوست خود انيس، فيلبان لشكر را به عنوان واسطهاي براي حل مشكل نامزد كرد و انيس ملاقاتى را ميان عبدالمطلب و ابرهه ترتيب داد. ابرهه عبدالمطلب را بسيار گرامى داشت و با او به گفت و گو پرداخت. عبدالمطلب با اطمينان خاطر و با تمسك به تعبيري ظريف، ابرهه را چنين مخاطب ساخت كه وي صاحب شتران است و كعبه هم خداوندي دارد و هر خداوندگاري داشتههاي خويش را نگاه مىدارد (نك: ابن هشام، 1/50 -51؛ طبري، 30/195؛ ثعلبى، 441-442؛ راوندي، 1/114). در برخى از روايات چنين آمده است كه در اين ديدار، دو تن از سران بنىكنانه و هذيل، به نامهاي يَعمَر ابن نُفاثه و خويلد بن واثله، با عبدالمطلب همراه بودند. آنانكه هدف ابرهه را از لشكركشى به درستى نمىشناختند، ثلثى از اموال تهامه را به او پيشنهاد كردند تا از تصميم خود صرفنظر كند و مكه را واگذارد (ابن هشام، 1/51 -52؛ طبري، 30/195).
مردم مكه در مقابله با سپاه اصحاب فيل، چون توان مقاومت و رويارويى با ايشان را در خود نمىديدند، به كوههاي پيرامون پناه بردند (ابن هشام، 1/35؛ راوندي، 1/114). در اين ميان، عبدالمطلب در مكه ماند و در كعبه بهنيايش پرداخت تا پروردگار،مكيان را از گزندمهاجمان برهاند (ابن هشام، 1/52؛ حميري، 133). در روايات سرودهاي با مضمونى دعاگونه براي پيروزي بر دشمنان، نيز به عبدالمطلب نسبت داده شده كه در آن با اشاره به صليب، مسيحى بودن اصحاب فيل نمايانده شده است (نك: ابن هشام، همانجا). آمده است كه پس از نيايش عبدالمطلب، او نيز شهر را ترك گفت و به بالاي كوهى برآمد و منتظر شدند تا ابرهه چه خواهد كرد (همو، 1/53).
آنگاه كه اصحاب فيل براي حمله آماده مىشدند، نفيل بن حبيب نزد بزرگترين فيل سپاه، موسوم به محمود - كه از آنِ سركردة لشكر بود - رفت. در روايات، داستان بدين صورت ادامه مىيابد كه نفيل، فيل را خطاب كرده، با يادآوري حرمت سرزمين مكه، او را از ياري رساندن به مهاجمان بازداشت (همو، 1/54؛ طبري، 30/196). در برخى از روايات چنين آمده است كه سخن گفتن با فيل، توسط عبدالمطلب و هنگامى كه از نزد ابرهه خارج مىشده، صورت گرفته بوده است (كلينى، 1/447- 448؛ قمى، 2/442-443؛ نيز نك: مسعودي، 89، كه از كرنش فيل به وي به سبب نور محمدي سخن به ميان آورده است). زمانى كه اصحاب فيل خواستند فيلها را براي حمله به سوي مكه روان سازند، هر چه تلاش كردند، نتوانستند آن فيل عظيم الجثه و به تبع وي ديگر فيلها را از جا بجنبانند. گويند آن حيوان به هر سويى مگر مكه حركت مىكرد (ابن اسحاق، 63؛ ابن هشام، كلينى، همانجاها). در همين زمان مرغانى از سوي دريا به سمت ايشان حملهور شدند كه در روايات با ابابيل قرآنى يكى دانسته شدهاند. بر پاية روايات اين پرندگان كه هر كدام سنگهايى در پنجههايشان و سنگى در منقار داشتند، به سپاه اصحاب فيل حملهور شدند و با پرواز بر بالاي سر مهاجمان و پرتاب سنگها، آن سپاه را درهم شكستند (ابن اسحاق، 63 -64؛ طبري، 30/193، 196). گويند بر روي هر سنگ نام هر يك از آنان نوشته شده بود كه با اصابت آن بدنهايشان شكافته مىشد (ثعلبى، 444؛ سيوطى، 8/633). گفتنى است كه اين پرندگان و سنگها، ابابيل و سجيل، در ميان مفسران و راويان موضوعيتى ويژه يافته، و به وصف و ذكر ويژگيهاي آنها پرداخته شده است (مثلاً نك: همو، 8/631 -633).
بر پاية روايات، به هنگام حملة پرندگان، ابرهه با تنى زخمى از مهلكه گريخت و چون به يمن رسيد، در نتيجة زخمها بدنش پاره پاره شد، سينهاش شكافت و به وضعى فجيع ميان داد (ابن اسحاق، 64؛ ابن هشام، 1/55 -56؛ طبري، 30/196). در روايتى ديگر آمده است كه او توانست جان سالم به در برده، به سوي يمن فرار كند. در اين ميان پرندهاي كه مسئول كشتن ابرهه بود، وي را دنبال مىكرد و آنگاه كه ابرهه نزد نجاشى رسيد، پس از بازگو كردن چگونگى نابود شدن لشكرش توسط مرغان، پرندة مأمور با پرتاب سنگ او را كشت و نجاشى شاهد مرگ وي بود (ثعلبى، 446). بدين ترتيب سپاه فيل داران كه قصد از بين بردن كعبه را در سر مىپروراندند، ناكام ماندند. در برخى از روايات همچون روايت عكرمه و نيز در حديثى از امام صادق(ع)، دربارة مرگ اصحاب فيل پس از برخورد سنگها، نه از دريده شدن بدنشان، بلكه ابتلا به بيماريهايى از جمله آبله و حصبه سخن گفته شده است و عملاً با بيماريهاي واگيردار كه ظاهراً در عامالفيل شيوع پيدا كرده بود، پيوند خورده است (نك:ابناسحاق، 65؛ طبري، 3/193،196؛قمى،2/444).
در رواياتى گوناگون، با مبدأ تاريخ قرار دادن اين حمله و ياد كردن آن با نام عامالفيل، به علت نزديكى زمانى اين رخداد با تولد حضرت رسول(ص) و ظهور اسلام، تولد آن حضرت در عامالفيل ذكر گرديده، حتى شكست اصحاب فيل، به عنوان معجزة نبىاكرم(ص) دانسته شده است (ابن اسحاق، 66؛ كلينى، 1/439؛ ابونعيم، 1/144). در اين ميان برخى همچون مقاتل و هشام كلبى با پذيرفتن فاصلهاي زمانى ميان اين دو رخداد، تولد پيامبر اسلام (ص) را 23 تا 40 سال پس از عامالفيل گفتهاند (نك: ثعلبى، همانجا؛ قرطبى، 20/194).
ابن اسحاق، محمد، السير و المغازي، به كوشش سهيل زكار، بيروت، 1398ق/1978م؛ ابن هشام، عبدالملك، السيرة النبويه، به كوشش مصطفى سقا و ديگران، 1355ق/1936م؛ ابونعيم اصفهانى، احمد، دلائل النبوة، به كوشش محمد رواس قلعهجى و عبدالبر عباس، بيروت، 1406ق/1986م؛ ثعلبى، احمد، قصص الانبياء، بيروت، دارالرائد العربى؛ حميري، عبدالله، قرب الاسناد، تهران، مكتبة نينوي الحديثه؛ راوندي، سعيد، الخرائج و الجرائح، قم، 1409ق؛ سيوطى، الدر المنثور، بيروت، 1403ق/1983م؛ طبري، تفسير؛ قرآن كريم؛ قرطبى، محمد، الجامع لاحكام القرآن، بيروت، 1967م؛ قمى، على، تفسير، به كوشش طيب موسوي جزائري، نجف، 1387ق؛ كلينى، محمد، الكافى، به كوشش علىاكبر غفاري، تهران، 1388ق؛ مسعودي، على، اثبات الوصية، نجف، كتابخانة حيدريه.
ن * 1 * (رب) 11/3/76
ن * 2 * (رب) 17/3/76