شبهات عقیدتی و کلامی از رایجترین بحثهایی است که امروزه در عرصه مباحث انتقادی دینی مطرح میشود. پاسخگویی به این گونه شبهات در دفاع از دین از مهمترین وظایف دینپژوهان دینباور است. مباحثی که در چند سال اخیر از جانب نویسنده محترم آقای دکتر سروش مطرح شده است نوعا جنبه انتقادی نسبت به اینگونه باورها که قرنها از جانب متکلمان دینی پذیرفته شده است دارد. آنچه که در مقاله حاضر (به تعبیر بهتر مصاحبه) مطرح شده است به نظر این جانب از صریحترین مقالات ایشان در همین عرصه است. در این بحث نویسنده به صراحت به مباحثی اشاره میکند که شاید در مقالات دیگر از طرح صریح آن پرهیز داشته است. در این مقاله به گونهای مسأله ختم نبوت و دوام و جاودانگی احکام و معارف اسلامی، جهانی و فراعصری بودن اسلام و حتی آسمانی بودن قرآن و وحی و شریعت زیر سؤال رفته است در این مقاله کوشیدهایم با دیده انصاف و کاملاً تحقیقی و استدلالی به موضوعات مطروحه در این مقاله بپردازیم.
نوشتاری که در پیش رو دارید نقد و بررسی مقاله «اسلام، وحی و نبوّت» نوشته جناب آقای دکتر سروش است.(2)
ما در آغاز، اصل تئوری را نقل و نقد خواهیم کرد و سپس به نقل ونقد لوازم آن خواهیم پرداخت.
«... ما همیشه مجموعههایی را میبینیم و بر این مجموعهها پوششی میافکنیم یا طرحی میدهیم تا تعدادی از قراین و دادهها را در آن بگنجانیم... ما در مورد پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله هم همین طور عمل میکنیم.»
سپس به عنوان مثال دو تئوری را که از مجموعهای از قراین و دادهها میتوان بدست آورد ذکر کرده است؛
«انسان گزارشات و سخنان مختلفی درباره یکی از دوستانش میشنود و از کنار هم قرار دادن آنها به این تئوری میرسد که فلانی که ما فکر میکردیم دوست ماست در حقیقت دشمن ما و یا جاسوس است.»
«داروین با دریافت یک سلسله اطلاعات و قراین در عالم جانداران به این تئوری میرسد که جانداران خاصیت انطباق با محیط دارند؛ یعنی جانداران با محیطشان منطبق میشوند. به همین خاطر جانورانی که نتوانستند با محیط منطبق بشوند منقرض میشوند.»
ایشان مدعی است که به همین صورت میتوان از مجموعهای از قراین و دادههای دینی، به یک تئوری در باب نبوت، وحی و شریعت رسید. اصل تئوری ایشان در این رابطه این است:
«وحی و شریعت پدیدهای است که با محیط منطبق میشود و کاملاً رنگ محیط را به خود میگیرد، البته محیط در این جا مفهوم اعمی دارد. اعم است از آنچه که در جامعه عربی آن روز رخ میدهد، آنچه که در شخصیت پیامبر میگذرد، حوادثی که در طول زندگی پیامبر و درگیریهای سیاسی و اجتماعی او پیش میآید. زبانی که در جامعه پیامبر جاری است و چیزهایی از این قبیل.»
ایشان در بیان این مطلب که چگونه به این تئوری منتقل شده است به شواهد و امثلهای اشاره میکند:
«پیامبر اسلام خودش معتقد و مدعی بود که خداوند وراء زمان و مکان، بینقش و بیصورت است... اما همین خدا وقتی که با پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله سخن میگفت به تصریح پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله با او با زبان عربی سخن میگفت؛ یعنی در حقیقت از بیزبانی خارج میشد و زبان معینی را اختیار میکرد. همین خدا وقتی که با پیامبر دیگر خودش سخن میگفت نیز به زبان خود آنها سخن میگفت... پیامبران نمیگفتند که خداوند با ما به شیوههای خیلی اسرارآمیزی تماس میگیرد که در آن سطح اصلاً زبان مطرح نیست... ما این اطلاع و قرینه را بایستی این جا نگه داریم و بگوییم که فعل خداوند به تعبیر فلاسفه «تخصیص» پیدا میکرد، به این معنا که رنگ آن محیط را میگرفت و وقتی که به سراغ پیامبر میآمد فعل بیرنگ، بیقید و بیشکل نبود.»
شاهد و قرینه دومی که ذکر میکند این است:
«ما حوادثی را در قرآن میبینیم که این حوادث متعلق به زمان پیامبر صلیاللهعلیهوآله هستند. داستان تهمتی که بر عایشه زدند، ماجرای ابولهب، جنگهایی که برای پیامبر واقع شد و کثیری از حوادث دوران پیامبر صلیاللهعلیهوآله یا اتفاقات جزیی و نادری که رخ میداد از این جملهاند. در زمان حیات پیامبر صلیاللهعلیهوآله مردم در مسائل عمومی و اجتماعی از پیامبر صلیاللهعلیهوآله راجع به هلال، ذوالقرنین و چیزهای دیگر سؤال میکردند و پاسخهای آنها هم به اجمال و تفصیل در قرآن آمده است...»
شاهد سومی که میآورد این است:
«آنچه ما در محصول وحی پیامبر میبینیم، با آنچه که در حیات پیامبر صلیاللهعلیهوآله به طور خصوصی یا عمومی گذشته است بسیار نزدیک، بلکه عجین است. این چنین نبوده است که چیزهایی از قبل آماده شده باشد... این آموزهها خیلی متناسب با حوادثی بود که در حیات پیامبر رخ میداد... رابطه پیامبر با قوم خودش رابطه دیالوگی بود.»
شاهد چهارمی که بر مدعای خویش میآورد این است که:
«... لغات غیر عربی فراوانی در آیات قرآنی دیده میشود این لغات متجاوز از دویست لغت هستند و درست همان لغاتی هستند که در محیط عربستان و در قبایل عرب آن روز جاری بودند...»
شاهد پنجمی که میآورد این است که:
«کثیری از احکامی که در قرآن بیان شده است - نظیر احکام مربوط به بردگان و حجاب - با آنچه در جامعه عربی آن روز جاری بوده است، بسیار مشابهت دارد اصلاً نوی ندارد و اگر هم دارد خیلی کم است. احکام جدید به زحمت به یک درصد میرسد، نود و نه درصد آن، همان احکام جاری میان اعراب بوده است...»
شاهد ششمی که از مقاله نویسنده محترم برمیآید این است که:
« آنچه از مسائل تاریخی در قرآن آمده است، همان مسائل تاریخی است که عربها با آن دست به گریبان بودهاند. از پیامبری به نام زرتشت در قرآن هیچ اسمی برده نشده است، ولی مثلاً مجوس که طایفهای در ایران آن روز بودند و با اعراب ارتباط داشتند، یکی دوبار ذکری رفته است. عموم پیامبرانی که در قرآن از آنها یاد شده است، همان پیامبران بنیاسرائیل هستند که عربها کم و بیش با آنها آشنایی داشتند و داستانهایشان را میدانستند و... در قرآن از آنچه در دیگر نواحی زمین میگذرد و ادیان و فرق و مکاتبی که در نواحی دیگر زمین هست اصلاً ذکری نرفته است. من این مسأله را قرینهای میگیرم بر آن تئوری انطباق و تناسب آیات با محیط آن روز عربستان.»
نویسنده محترم پس از ذکر این موارد میگوید:
«حال شما این دادهها را در دست بگیرید و پیش چشم بگذارید و طرحی روی اینها بیفکنید که همه اینها را توضیح بدهد و بگوید چرا اینها به این شکل است. معرفت طرحی ما این چنین است که قراین را کنار هم میگذاریم و بر اساس قراین یک تئوری پیشنهاد میکنیم.»
میتوانیم در تمام این موارد به این صورت پاسخ دهیم که:
«خدا خواسته است این طور بشود و بین آنها هیچ نوع ربطی برقرار نکنیم و نگوییم از طرحی واحد پیروی میکند. بر این اساس قایل خواهیم بود به این که تک تک این پدیدهها خواست مستقیم خداوند بودهاند بر مبنای این تلقی اگر خدا میخواست و مصلحت میدید، قرآن را به زبان یونانی به دست عربها میداد و...
این یک نوع توضیح است که هر یک از واقعیتها را مستقلاً مستند به اراده باری میکند و مصلحت خفیهای هم در آن منظور میکند که عقل ما هم نمیرسد، اما خداوند آن را منظور کرده است. به گونه دیگری نیز میتوان تئوریپردازی کرد و آن این است که (با الهام از تئوری داروین درباره جانداران) چطور است که ما در پدیده وحی، سخن از تطابق با محیط بگوییم... (این جا تئوری مورد قبول خود را که در سابق آوردیم، ذکر میکند) من در «بسط تجربه نبوی» و بحث «ذاتی و عرضی در دین» درواقع از این طرح دوم پیروی کردهام، به این معنا معتقد نیستم که هر یک از اینها را خداوند جداگانه ارائه کرده و برای هر کدام مصلحتی داشته باشد که شاید به عقل ما برسد و شاید نرسد.»
نویسنده محترم بر این تئوری آثار و لوازم مهمی را بار میکند که پس از نقد اصل تئوری، برخی از آنها را خواهیم آورد.
سخن نویسنده محترم را تقریبا به صورت کافی و رسا - با این که قدری طولانی شد - آوردهایم تا هم خوانندگان محترم اصل نظریه و ادله و شواهد آن را در کنار نقدهایی که بر آن میشود در نزد خویش داشته و بهتر و آسانتر بتوانند به داوری و ارزیابی بپردازند و هم این که بر موارد نقص و کاستی آن بهتر بتوانیم انگشت بگذاریم. برخی نقدهایی که بر این تئوری قابل طرح است به قرار زیر میباشد:
1- نویسنده محترم هیچ دلیل روشنی ارائه ندادهاند که امثله و موارد مذکور، لزوما و یا ترجیحا باید با تئوری ایشان (انطباق دستگاه وحی و نبوت با محیط) تبیین و توجیه شوند. موارد مذکور به هیچ وجه چنین چیزی را افاده نمیکنند؛ زیرا به راحتی میتوان این موارد را بر اساس تئوری دیگری توجیه و تبیین کرد، اما باید دانست که تئوری دیگر همان چیزی نیست که نویسنده محترم آن را آورده است؛ زیرا ظاهرا کسی نگفته است که خداوند به صورت مستقیم و بر اساس مصالح خفیه تک تک این موارد را جداگانه بدون منظور کردن طرح واحد و جامع، اراده کرده است. به گونهای که ممکن بود قرآن اصلاً در قالب الفاظ و کلمات نباشد و یا در قالب الفاظ و کلمات عربی نباشد و یا رابطه دیالوگی میان پیامبر و مردم برقرار نباشد و پیامبر کاری به سؤالات و مجهولات و نیز عادات و آداب آنها نداشته باشد، اما بر اساس مصالح خفیه خلاف آن شده است. متأسفانه نویسنده محترم نظریه مخالفین خود را به گونهای موهون و سست بیان کردهاند که ضعف و سستی آنها برای همگان آشکار باشد. با این که رعایت صداقت و امانت در نقل ایجاب میکند که نظریات دیگران را به بهترین شکل ممکن توجیه و نقل کنیم.
باری، تئوری دیگر این است که خداوند بر اساس اصل هدایت عامه و صفت حکمت و رحمت خویش اراده کرده است که هر موجودی را برای رسیدن به غایت کمالی خویش هدایت کند. این نیروی هدایتگر را در جمادات و نباتات و انسانها میتوان از راه تحقیق و مطالعه بدست آورد. وجود غرایز و نیز ادراکات حسی، خیالی و عقلی و نیروی تعقل، تفکر و استدلال و نیز گرایشهای معنوی و اخلاقی در انسان مؤید همین مدعا است، اما به دلیل این که این هدایتها برای رسیدن انسان به غایت کمالی خویش کافی و وافی نبود، همان اصل هدایتگری و رحمت و حکمت الهی ایجاب میکرده است که از آغاز آفرینش انسان، او را از راه دیگری هدایت کند که همان راه وحی و نبوت است. فرستادن سلسله انبیا و نزول وحی و شریعت در همین راستا بوده است.
همین اصل (هدایتگری و حکمت و رحمت الهی) ایجاب میکرده است که آموزههای وحی و تعلیمات انبیا که برای هدایت و سعادت بشر است به گونهای مطرح شود که به بهترین نحو این هدف را تأمین کند. لازمه آن این است که در قالب الفاظ و کلمات درآید، آن هم الفاظ و کلماتی که مطابق با عرف آن جامعه که مخاطب مستقیم آن پیامها و آموزهها است. و نیز به سؤالات و مجهولات جامعه پاسخ دهد و از مثالها و داستانها و جریاناتی در رساندن آن مفاهیم و پیامها استفاده کند که مأنوس آنها و متداول میان آنها است. با عادات و آدابی که مغایرت و منافاتی با آن آموزهها ندارد به مخالفت و ستیزه برنخیزد و... به نظر ما با این طرح میتوان همه آن موارد و مثالها را به راحتی توجیه کرد.
اگر گفته شود که معنای انطباق با محیط همین است و یا حداقل این تئوری نیز نوعی انطباق با محیط را میپذیرد میگوییم این معنا هر چند مورد قبول است، اما لوازمی که نویسنده محترم بر تئوری انطباق با محیط بار میکند به هیچ وجه بار نخواهد شد؛ (مانند این که وحی تابع پیامبر است نه به عکس، یا وحی فرآورده رسول صلیاللهعلیهوآله است، یا پیامبر صلیاللهعلیهوآله شارع و مقنّن احکام و شریعت بوده است، یا احکام پیامبر تابع عرف و عادات آن زمان بوده است و برای زمانها و جوامع دیگر قابل تعمیم و تسرّی نیست و یا انکار ماوراءالطبیعی بودن وحی و...)
قرآن کریم میفرماید:
«ما ارسلنا من رسول الّا بلسان قومه لیبیّن لهم»(1)
یعنی: ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر به زبان قوم خویش با آنها سخن میگفت تا برای مردم بیان کند.
در سوره زخرف آمده است:
«والکتاب المبین، انّا جعلناه قرآنا عربیا لعلّکم تعقلون و انّه فی ام الکتاب لدینا لعلیّ حکیم»(1)
یعنی: قسم به کتاب مبین، ما آن را عربی قرار دادیم تا شما آن را فهم و درک کنید و آن در امالکتاب (لوح محفوظ) نزد ما بلندپایه و استوار است.
و یا در سوره مریم آمده است
«فانّما یسّرناه بلسانک لتبشّر به المتّقین و تنذر به قوما لدّا»(2)
یعنی: همانا ما قرآن را بر زبان تو آسان ساختیم تا پرهیزگاران را به وسیله آن بشارت دهی و دشمنان سرسخت را با آن انذار کنی.
از این آیات و امثال آن،(3) استفاده میشود که حقیقت قرآن در عالم عِلْوی است و از دسترس بشر عادی خارج است و خداوند برای این که بشر عادی آن را فهم و درک کند آن را در قالب الفاظ و کلمات آن هم به زبان عربی فصیح و روشن قرار داده است. بنابراین اگر منظور از تطابق و تناسب با محیط همین معنا است، پذیرش آن هیچ اشکالی ایجاد نمیکند و البته آن لوازمی که نویسنده بر آن بار کرده است بار نخواهد شد، ولی اگر منظور از این ادعا این است که آموزهها و تعلیمات وحی در حدّ و اندازه و متناسب و متطابق با عرف آن جامعه بوده است (چنان که از برخی از عبارات نویسنده برمیآید) به هیچ وجه چنین نکتهای استفاده نمیشود بلکه با دقت در آیات پیشین خلاف آن استفاده میشود؛ زیرا از آن آیات استفاده میشودهمان حقایق و معارف عِلْوی که دور از دسترس بشر بوده است در قالب الفاظ و کلمات بشر تنزّل یافته است. نه این که آن حقایق به کناری افکنده شد و مطالب دیگری در حد و اندازه و مطابق با عرف آن جامعه به پیامبر القا شد.
در مورد این که نویسنده محترم میگوید: رابطه میان پیامبر صلیاللهعلیهوآله و مردم، رابطه دیالوگی بوده است و آنها از پیامبر چیزی میپرسیدند و او جواب میدهد، دوباره میپرسیدند باز پیامبر جواب میداد، باید گفت صرف نظر از نکته پیشین (پیامبر نمیتوانست نسبت به پرسشها و مجهولات مردم خویش بیتفاوت باشد و رسالت او ایجاب میکرده است آنچه را مردم از او میپرسند، چه با انگیزه درک برخی از معارف و چه با انگیزه اثبات صدق و حقانیت دعوای نبّوت او به آنها پاسخ درست دهد و این امر به معنای تطابق وحی و آموزههای آن با محیط به آن معنایی که نویسنده محترم اراده کرده است نیست) همه مطالبی که قرآن و پیامبر مطرح کردهاند از این قبیل نیست. چنان که در مطالب بعدی به آن اشاره خواهیم کرد.
2 - بر تئوری نویسنده محترم (تناسب و تطابق وحی و شریعت با محیط) موارد نقض فراوانی از کتاب و سنت میتوان یافت که هر یک از آنها برای ابطال این تئوری کافی است.
آیا معارف بلندی که قرآن درباره عالم پس از مرگ (برزخ و حشر و قیامت و بهشت و جهنم و مقامات و درجات بهشت و درکات جهنم و تجسم اعمال و...) مطرح کرده است با این تئوری سازگاری دارد؟ آیا معارف مهمی که قرآن در باب عوالم غیب و ملکوت (خزائن و مفاتح غیب و فرشتگان و رسالت و مأموریت آنها و تنزّل یافتگی عالم طبیعت از ماورای طبیعت و عرش و کرسی و ...) و یا معارف بلند و والایی که در باب خداشناسی و صفات و اسمای حسنای ذات حق و رابطه خدا با جهان در قرآن آمده است و یا داستانها و جریانات متعدّدی که در قرآن کریم آمده است ناقض این تئوری نیست؟
آیا آموزههای فراوانی که در شریعت اسلام (قرآن و سنت) در باب فضائل و رذایل اخلاقی و آداب و سنن فردی و اجتماعی آمده است آموزههایی که مجلّدات زیادی از کتب روایی و تاریخی را به خود اختصاص داده است مطابق و مناسب با محیط شبه جزیره حجاز جاهلی میباشد؟ آیا اطلاعات و دانشهای فراوانی که قرآن در باب کیهانشناسی و انسان شناسی و طبیعت شناسی مطرح کرده است سنخیتی با دانشهای آن محیط و روزگار دارد؟ آیا احکام وسیع عبادی و بهداشتی و اجتماعی و حقوقی و قضایی که در اسلام وجود دارد نشانه روشنی از تطابق با محیط و رنگ پذیری از محیط دارد؟ آیا مباحث کلامی و فلسفی و عرفانی مطروحه در قرآن و نهج البلاغه و کتب روایی ما متناسب و مطابق با محیط اجتماعی و عقاید کلامی و فلسفی آن زمان میباشد؟ آیا دستورها و توصیه های فراوان اسلام در باب طلب علم با نفی همه محدودیتها در این رابطه یعنی نفی محدودیت مکانی «اطلبو العلم ولوکان بالصّین» و نفی محدودیت زمانی «اطلبوا العلم من المهد الی اللّحد» و طبق برخی از نقلها نفی محدودیت از نظر جنسیّت «طلب العلم فریضة علی کل مسلم و مسلمة» و نفی محدودیت از جهت کافر و مؤمن بودن معلم «خذوا الحکمة و لو من اهل الشّرک» و یا «انظر الی ما قال و لاتنظر الی من قال» و چنانکه از برخی از روایات بالا استفاده میشود نفی محدودیت از جهت رشته و موضوع علمی و نیزاصل فریضه دانستن علم و فضیلت علما و دانشمندان و مجالست با آنها و فضیلت نگاه به چهره و درب خانه آنها و نیز آیات و روایات فراوان در باب فضیلت عقل و تعقل و تفکر که برای هر ناظر منصفی خیره کننده و شگفت آور است و این همه دعوت به اقامه استدلال و برهان و پرهیز از لغزشگاههای فکری؛ مانند تقلید کورکورانه و هواپرستی و پیروی از ظن و گمان و شتابزدگی در اظهار نظر و داوری و ... اصلاً هیچ سنخیتی با محیط بسته و رشد نایافته آن جا نداشته است.
آیا میتوان گفت این همه دستورهای اسلام در باب مسائل بهداشتی مانند تأکیدات فراوان درباره وضو و غسل - اعم از واجب و مستحب - شستن دست، پیش و پس از غذا و شستن میوهجات قبل از خوردن آن و دستور به استحمام و یا پرهیز از مأکولات و مشروبات غیر بهداشتی و غیر طیّب و آن همه احکام در باب اطعمه و اشربه و نیز توصیه فراوان به نظیف نگه داشتن بدن و لباس و استعمال بوی خوش ... متناسب با محیط جاهلی حجاز بوده است؟!
آیا میتوان این همه سفارشهای اسلام درباره زن و منزلت و شخصیت و حقوق او را که هیچ سنخیتی با عرف و فرهنگ آن جامعه جاهلی نداشته است، بر اساس انطباق وحی و شریعت با محیط دانست؟
نکته بسیار مهم در این جا این است که نه تنها بسیاری از تعلیمات و دستورهای اسلام متناسب و مطابق با عرف و فرهنگ و آداب و سنن آن جامعه نبوده است بلکه در بسیاری از موارد دقیقا نقطه مقابل آن بوده است. اسلام در موارد فراوانی با باورها و ارزشهای آن دیار به مبارزه جدّی و بیامان دست زده است که به برخی از نمونههای آن اشاره میکنیم:
میدانیم که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به تبعیت از وحی و قرآن به مبارزه بیامان با بتپرستی و شرک برخاسته بود. یکی از مهمترین عوامل کارشکنی و ضدّیت مشرکان بویژه سران آنها همین امر بوده است. برای منصرف ساختن پیامبر صلیاللهعلیهوآله از این امر به هر تهدید و تطمیعی دست زدند، اما کاری از پیش نبردند قرآن کریم در این رابطه میفرماید: «ودّوا لو تدهن فیدهنون»(1)؛ یعنی: آنها دوست دارند که تو سازش کنی و نرمش نشان دهی تا آنها نیز سازش و نرمش نشان دهند. جالبتر این که خداوند در قرآن در یک بیان اخطاری به پیامبر میفرماید: «و لولا ان ثبّتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلاً اذا لأذقناک ضعف الحیوة وضعف الممات ثم لا تجدلک علینا نصیرا»؛(1) یعنی: اگر ما تو را ثابت قدم نمیساختیم نزدیک بود اندکی به آنان تمایل پیدا کنی. اگر چنین میکردی، ما دو برابر مجازات (مشرکان) در زندگی دنیا و دو برابر (مجازات آنها) را بعد از مرگ، به تو میچشاندیم، سپس در برابر ما، یاوری برای خود نمییافتی.
از این آیات به خوبی برمیآید که پیامبر جدّا مأموریت داشت علیرغم اقتضائات و انتظارهای محیط به مبارزه بیامان علیه اعتقادات فاسد جامعه بپاخیزد و ذرهای از آموزههای وحیانی کوتاه نیاید.
میدانیم یکی از عادات زشت و غلط جاهلی رباخواری آن هم به چند برابر وام پرداخت شده بوده است. آیات قرآن شدیدا با این عادت غلط و سنّت ناروا به مبارزه برخاسته است. قرآن کریم به صراحت میفرماید: «أحلّ اللّه البیع و حرّم الرّبوا»(2)؛ یعنی: خداوند خرید و فروش را حلال و ربا را حرام کرده است. و یا میفرماید: «یا ایّها الذین آمنوا اتقوالله و ذروا ما بقی من الرّبوا ان کنتم مؤمنین فان لم تفعلوا فأذنوا بحرب من الله و رسوله و ان تبتم فلکم رؤوس اموالکم لاتظلمون و لاتظلمون ...»؛(3) یعنی: ای کسانی که ایمان آوردهاید از خدا بترسید و آنچه از مطالبات ربا باقی مانده، رها کنید، اگر ایمان دارید. اگر چنین نمیکنید بدانید خدا و رسولش با شما پیکار خواهند کرد و اگر توبه کنید سرمایههای شما از آن شما است. نه ستم میکنید و نه بر شما ستم وارد میشود.
یکی دیگر از عادات بسیار خشن و قساوت آمیز، در آن زمان کشتن و زنده به گور کردن دختران یا به خاطر نگرانی و ترس از فقر اقتصادی و یا به خاطر ننگ و عار اجتماعی بوده است. اسلام و پیامبر صلیاللهعلیهوآله شدیدا با این تفکر منحطّ و غلط به مبارزه برخاستند. قرآن میفرماید: «لا تقتلوا اولادکم خشیة املاق نحن نرزقهم و ایاکم ان قتلهم کان خطاءً کبیرا...»(4)
یعنی: فرزندانتان را از ترس فقر نکشید. ما آنها و شما را روزی میدهیم. مسلما کشتن آنها گناه بزرگی است.
و یا در جایی به انگیزه تخطئه فرهنگ عرب جاهلی میفرماید:
«و اذا بشّر احدهم بالأنثی ظّل وجهه مسودّا و هو کظیم یتواری من القوم من سوء مابشّر به أیمسکه علی هون ام یدسّه فی التراب الاساءَ ما یحکمون»؛(1) یعنی: هرگاه به یکی از آنها بشارت دهند دختر نصیب تو شده است چهرهاش از فرط ناراحتی و خشم، سیاه میگردد و از قوم و قبیله خود متواری میگردد (و با خود فکر میکند که) آیا او را با قبول ننگ و عار نگهدارد یا در خاک پنهانش کند، آگاه باشید که بد حکم میکنند.
یکی از کارهای غلط در زمان جاهلیت ارتکاب فحشا و فساد بوده است. داستانهای زیادی در تاریخ آمده است که حاکی از رواج فحشا و فساد در میان آنها است، قرآن کریم در خطاب به آنها میفرماید: «لا تقربوا الزنا انه کان فاحشة وساء سبیلاً»؛(2) یعنی: نزدیک زنا نشوید که بسیار زشت و بد راهی است. و یا میفرماید: «و لا تقربوا الفواحش ماظهر و مابطن»؛(3) یعنی: نزدیک کارهای زشت و فحشا نشوید چه آشکار و چه پنهان. و یا میفرماید: «قل انّما حرّم ربّی الفواحش ماظهر منها و ما بطن»؛(4) یعنی: بگو همانا پروردگارم فواحش را حرام کرده است چه آشکارا و چه پنهان.
آدمکشی و خونریزی و جدالهای خونین حتی به بهانههای جزیی و پیش پا افتاده، یکی دیگر از عادات ناپسند آن زمان بوده است. پیامبر و قرآن شدیدا از آن نهی کردند و در برقراری روح اخّوت و صمیمیت و همدلی میان آنها نقش مؤثری داشتند.
قرآن کریم در جاهای مختلف از این عادات غلط، آنها را نهی و نکوهش کرده است؛ مثلاً میفرماید: «و لا تقتلوا النفس التی حرّم الله الا بالحق»؛(5) یعنی: انسانی که خداوند محترم شمرده به قتل نرسانید مگر بحق (و از روی استحقاق).
عین همین آیه در سوره اسرا نیز آمده است(1) و یا میفرماید: «لا تقتلوا انفسکم ان الله کان بکم رحیما...»؛(2) یعنی: دست به کشتن همدیگر نزنید خداوند نسبت به شما مهربان است و هر کس این عمل را از روی تجاوز و ستم انجام دهد به زودی او را در آتشی وارد خواهیم ساخت و این کار برای خدا آسان است.
در شبه جزیره عربستان مانند نقاط دیگر آن روز مردم نگاه وهنآلود و تحقیرآمیزی نسبت به جنس زن داشتند. زن را در حدّ و اندازه یک انسان نمیدیدند و در امر زناشویی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی برای او استقلال و اعتباری قائل نبودند. او را مالک دسترنج خویش نمیدانستند. سهمی برای او در ارث قائل نبودند. در یک کلام زن را در آفرینش طفیل وجود مرد، میدانستند، اما اسلام شدیدا با همه این باورهای غلط به مبارزه برخاست. ملاک برتری را تقوی و علم و ایمان و عمل صالح دانست نه جنسیت. قرآن میفرماید: «من عمل صالحا من ذکر أو انثی و هو مؤمن فلنحیینّه حیوة طیبة...»،(3) یعنی: هر کس کار شایستهای انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن، در حالی که مؤمن است او را به حیاتی پاک زنده میداریم و پاداش آن را به بهترین اعمالی که انجام میدادند خواهیم داد. و یا میفرماید: «یا ایهاالناس انا خلقناکم من ذکر و أنثی...»؛(4) یعنی: ای مردم ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم... گرامیترین شما نزد خدا باتقویترین شماست، خداوند دانا و آگاه است.(5)
درباره استقلال مالی و اقتصادی زن میفرماید: «للرّجال نصیب ممّا اکتسبوا و للنّساء نصیب ممّا اکتسبن»؛(6) یعنی: مردان نصیبی از آنچه بدست میآورند و زنان نیز نصیبی از آنچه بدست میآورند دارند.
و یا در مورد ارث بردن زن میفرماید «للرجال نصیب ممّا ترک الوالدان و الاقربون و للنّساء نصیب ممّا ترک الوالدان و الاقربون ممّا قل منه اوکثر نصیبا مفروضا»؛(1) یعنی: برای مردان از آنچه که پدر و مادر و خویشاوندان از خود به جای میگذارند، سهمی است و برای زنان نیز از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان از خود بر جای میگذارند سهمی است. خواه آن مال کم باشد یا زیاد، تعیینشده و پرداختنی.
علامه طباطبایی در ذیل این آیه میفرماید:
«این آیه سنت و شیوه جدیدی را در باب ارث تشریع کرده است که با اذهان مردم مألوف نبوده است حکم ارث در اسلام پیش از اسلام معهود نبوده است عادات و رسوم بر این بوده است که عدهای از ورّاث را از حق ارث محروم میدانستند و این عادت به منزله طبیعت ثانویه آنها شده بود و با شنیدن خلاف آن عواطف آنها تحریک میشد.»(2)
مشرکان و بتپرستان شبه جزیره حجاز، منکر حیات پس از مرگ و عالم برزخ و آخرت بودهاند. قرآن به صراحت با این عقیده به مبارزه برخاست. قرآن کریم میفرماید: «قالوا أ إذا اضللنا فی الارض أئنّا لفی خلق جدید بل هم بلقاء ربّهم کافرون قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکّل بکم...»؛(3) یعنی: گفتند هنگامی که ما (مردیم و) در زمین گم شدیم آفرینش تازهای خواهیم یافت؟! ولی آنان لقای پروردگارشان را انکار میکنند. بگو: فرشته مرگ که بر شما مأمور شده شما را میگیرد و سپس شما را به سوی پروردگارتان بازمیگرداند. و یا میفرماید: «و ضرب لنا مثلاً و نسی خلقه قال من یحیی العظام و هی رمیم...»؛(4) یعنی: برای ما مثالی زد و آفرینش خود را فراموش کرد و گفت: چه کسی این استخوانها را زنده میکند در حالی که پوسیده است؟! بگو همان کسی آن را زنده میکند که نخستین بار آن را آفرید و او به هر مخلوقی داناست... آیا کسی که آسمانها و زمین را آفرید، نمیتواند همانند آنان را بیافریند؟ آری (میتواند) و او آفریدگار داناست.(5)
ح) مبارزه با اعتقاد به تثلیث (سه خدایی: أب و إبن و روحالقدس) و إبن الله دانستن حضرت مسیح
این اعتقاد در میان مسیحیان آن سامان مانند مسیحیان نقاط دیگر رایج بود. قرآن در موارد متعددی با این افکار نیز شدیدا به مبارزه برخاست، تا آن جا که آنها را به مباهله دعوت کرد.(1)
مثلاً اسلام نکاح شغار را باطل اعلام کرده است. نکاح شغار یکی از مظاهر اختیارداری مطلق پدران نسبت به دختران در جاهلیت بود. نکاح شغار یعنی معاوضه کردن دختران. دو نفر که دو دختر به سن ازدواج رسیده در خانه داشتند با یکدیگر معاوضه میکردند به این ترتیب که هر یک از دو دختر، مهر آن دیگری به شمار میرفت و به پدر او تعلق میگرفت. اسلام این رسم را منسوخ کرد.(2)
باز یکی دیگر از رسمهای جاهلیت در باب نکاح که اسلام آن را منسوخ اعلام کرد، اختیار مطلق پدران و برادران نسبت به زنان در امر ازدواج بود. در جاهلیت پدران و برادران، در انتخاب همسر برای دختران و یا خواهران خود برای خود اختیار مطلق قائل بودند و دختر و یا خواهر حق هیچگونه اظهارنظر و انتخاب را در امر ازدواج نداشت. کار این اختیار مطلق به آن جا کشیده بود که پدران به خود حق میدادند دخترانی را که هنوز از مادر متولد نشدهاند از پیش به عقد مرد دیگری درآورند که هر وقت متولد شد و بزرگ شد آن مرد حق داشته باشد آن دختر را برای خود بداند.(3)
باز از رسمهای غلط جاهلی این بود که مهریه را از آنِ پدر میدانستند نه دختر و به همین خاطر تصمیمگیری درباره آن و چند و چون آن را حق مطلق پدر میدانستند. اسلام این رسم را ملغا اعلام کرد و مهریه را از آن دختر دانست و هرگونه تصمیمگیری درباره آن را به دختر واگذار کرد.
در پایان این بحث توجه به این نکته ضروری است ترسیمی که حضرت علی علیهالسلام در نهجالبلاغه از زمان جاهلیت و محیط حجاز در اوان بعثت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله دارد اگر با جامعه و امتی که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله پس از سالها رنج و مرارت در همان محیط ساخته است مقایسه شود مشخص میشود که تفاوت میان این دو جامعه به حدّی است که مجالی برای تئوری انطباق وحی و شریعت با محیط باقی نمیگذارد. حضرت در این رابطه میفرماید:
خداوند پیامبر اسلام، حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله را هشداردهنده جهانیان مبعوث فرمود تا امین و پاسدار وحی الهی باشد. آنگاه که شما ملت عرب بدترین دین را داشتید و در بدترین خانه زندگی میکردید، میان غارها، سنگهای خشن و مارهای سمّی خطرناک فاقد شنوایی، به سر میبردید، آبهای آلوده مینوشیدید و غذاهای ناگوار میخوردید، خون یکدیگر را به ناحق میریختید و پیوند خویشاوندی را میبریدید، بتها میان شما پرستش میشد و مفاسد و گناهان شما را فرا گرفته بود.(1)
خدا پیامبر اسلام را زمانی فرستاد که مردم در فتنهها گرفتار شده، رشتههای دین پاره شده و ستونهای ایمان و یقین ناپایدار بود، در اصول دین اختلاف داشتند و امور مردم پراکنده بود، راه رهایی دشوار و پناهگاهی وجود نداشت، چراغ هدایت بینور و کوردلی همگان را فرا گرفته بود، خدای رحمان معصیت میشد و شیطان یاری میگردید، ایمان بدون یاور مانده و ستونهای آن ویران گردیده و نشانههای آن انکار شده، راههای آن ویران و جادههای آن کهنه و فراموش گردیده بود. مردم جاهلی، شیطان را اطاعت میکردند و به راههای او میرفتند و در آبشخور شیطان سیراب میشدند.... فتنهها، مردم را لگدمال کرده و با سُمهای محکم خود نابودشان کرده و پابرجا ایستاده بود. اما مردم حیران و سرگردان، بیخبر و فریبخورده، در کنار خانه (کعبه) و بدترین همسایگان (بتپرستان) زندگی میکردند. خواب آنها بیداری و سرمه چشم آنها اشک بود، در سرزمینی که دانشمند آن لب فرو بسته و جاهل گرامی بود.(2)
... شهرهایی به وجود او (حضرت محمد) روشن گشت پس از آن که گمراهی وحشتناکی همه جا را فرا گرفته بود و جهل و نادانی بر اندیشهها غالب و قساوت و سنگدلی بر دلها مسلط بود و مردم حرام را حلال میشمردند و دانشمندان را تحقیر میکردند و جدای از دین الهی زندگی میکردند و در حال کفر و بیدینی جان میسپردند.(3)
ممکن است در مورد این اشکال اخیر (یعنی مبارزه جدی و بی امان اسلام با بسیاری از باورها و ارزشهای جاهلی) گفته شود که صاحب تئوری فوق، منکر آن نیست و لذا این سخن، نقضی بر این تئوری به حساب نمیآید، زیرا مراد ایشان از انطباق با محیط این نیست که لزوماً دادههای وحی و نبوت، مؤید و موافق باورها و ارزشهایی است که در آن زمان و جامعه رایج بوده است، بلکه مراد ایشان این است که آموزهها و دادههای وحی و نبوت، در حول و حوش همان چیزهایی بوده است که در آنجا مطرح بود، اعم از اینکه برخورد با آنها به شکل تأییدی بوده باشد یا تکذیبی.
در پاسخ این نکته میگوییم چنین نیست زیرا اولاً: از عبارات نویسنده محترم استظهار میشود که مراد ایشان از انطباق، چیزی است که مستلزم نوعی همرنگی و همنوایی و همسانی با آن چیزهایی است که در آن محیط جاری بوده است مانند استناد به عربی بودن (نه یونانی بودن) وحی و شریعت و نیز بهرهگیری وحی و نبوّت از واژههای فراوان غیر عربی، به پیروی از آنچه که در محاورات عرفی آن روز رایج بوده است و نیز تأکید بر اینکه هر پیامبری بناچار میبایست از همان مفاهیمی استفاده کند که در جامعه، جاری بوده است همانگونه که میبایست از همان ابزار جنگی رایج در آن زمان استفاده کند و یا تأکید بر اینکه نود ونه درصد از احکام اسلام همان احکام جاری در میان اعراب بوده و مشابهت با آنها دارد و احکام نویی در اسلام نیست! و اگر هم باشد خیلی کم است، و نیز تصریح بر اینکه وضع احکام در اسلام در چارچوب عرف آن جامعه بوده است و یا همانند دانستن تئوری خویش با تئوری داروین در انطباق جانداران با محیط، و نیز برخی از لوازمی که بر تئوری خویش بار کرده است مانند اینکه وحی و نبوت تابع پیامبر و پیامبر هم تابع محیط بوده است و یا تأکید فراوان بر اینکه احکام اسلام موقتی و عصری است و رنگ و بوی همان محیط را دارد و برای محیطهای دیگر، کارایی ندارد.
ثانیاً: سعه و ضیق یک تئوری وابسته به شواهد و قراین و نیز لوازم و پیامدهایی است که برای آن منظور شده است، اعم از اینکه صاحب آن تئوری توجه کافی به آن پیدا کرده باشد یا نه؟
روح تئوری انطباق وحی و نبوت با محیط این است که وحی و نبوت نمیتواند خود را از چنگ شرایط و مقتضیات حاکم بر زمانه و جامعه رها سازد و از فراز زمانه و جامعه آموزههایی ارائه دهد. اگر چنین است چگونه وحی میتواند بر خلاف همه مقتضیات و شرایط و ساز و کارهای محیطی به جنگ و مبارزه بی امان و آشتی ناپذیر علیه عادات و عقاید و فرهنگ محیط برخیزد تا آنجا که همه حیثیت و توان خویش را در پای این مبارزه بگذارد و به جهاد خونین و هجرت و آوارگی و محرومیتهای فراوان تن در دهد و منفوریّت و مبغوضیّت جامعه را بر خویش آسان سازد و در مقابل، بر آموزههایی پای فشارد که اصلاً در قاموس آن زمانه و جامعه جایی نداشته است.
3- نویسنده محترم میگوید:
«کثیری از احکام که در قرآن بیان شده است با آنچه که در جامعه عربی آن روز جاری بوده است، بسیار مشابهت دارد....»
و در باره مسائل تاریخی میگوید:
«آنچه از مسائل تاریخی در قرآن آمده است همان مسائل تاریخی است که عربها با آن دست به گریبان بودهاند...»
در این رابطه باید گفت: اولاً این که به صراحت اظهار میدارید برخی از احکام اسلام و قرآن مطابق و مناسب آن محیط نبوده بلکه نقض آن چیزی بوده است که در میان آنان رایج بوده است مانند حرمت ربا و رشوه و وضع ارث برای زن و... خود اعتراف به یافتن موارد نقض و ابطال تئوری مورد ادعای شما است. همان طور که خود میدانید ویژگی تئوریهای علمی، ابطالپذیری آنها است؛ یعنی اگر موارد نقض پیدا شوند باعث ابطال تئوری میشوند؛ مثلاً اگر ما بتوانیم در پدیدههای زیستی و در میان جانداران، به مواردی دسترسی پیدا کنیم که برخی از جانداران خاصیت انطباق با محیط را ندارند و در عین حال به حیات خود ادامه میدهند همین مقدار باعث نقض و ابطال تئوری انطباق جانداران با محیط (تئوری داروین) خواهد بود.
ثانیا در مسائل تاریخی قرآن کریم به داستانهایی اشاره کرده است که یا اصلاً در میان آن مردم مطرح نبوده است و یا به شکل ناقص و یا غلط مطرح بوده است. به همین خاطر قرآن کریم به دنبال ذکر برخی از داستانها مانند داستان حضرت نوح علیهالسلام میفرماید: «تلک من انباء الغیب نوحیها الیک ما کنت تعلمها انت و لا قومک من قبل هذا...»؛(1) یعنی: این ها از خبرهای غیب است که به تو (ای پیامبر) وحی میکنیم نه تو و نه قومت اینها را پیش از این نمیدانستید....
و یا بعد از ذکر داستان حضرت مریم علیهاالسلام میفرماید: «ذلک من انباء الغیب نوحیه الیک...»؛(2) یعنی: این از خبرهای غیبی است که به تو وحی میکنیم.
از همه اینها گذشته ذکر آن همه موارد از تعالیم دینی که اصلاً متناسب و مطابق با محیط نبوده بلکه فراتر از آن و حتی مخالف و مغایر آن بوده است خود گواه کافی بر بطلان تئوری انطباق با محیط نیست؟! مگر تعالیم دینی در مسائل تاریخی و یا احکام اجتماعی خلاصه میشود؟! آیا مسائل اعتقادی، کلامی، فلسفی، اخلاقی و... که در قرآن و سنت بیان شده است جزء مسائل دینی نیست؟!
از این گذشته صرف تأیید پارهای از احکام عبادی و یا اجتماعی مانند اصل نماز، زکات، روزه، حج و یا عقودی مانند خرید و فروش، هبه، اجاره، عاریه، مضاربه، مزارعه و... دلیل بر انطباق وحی و شریعت با محیط نیست (به آن معنایی که نویسنده محترم مدعی آن است)؛ زیرا اولاً تعدادی از اینها برگرفته از تعالیم انبیا و شرایع الهی پیشین است؛ یعنی اسلام بسیاری از تعالیم آنها را تأیید و تصدیق نمود و به رسمیت شناخت و ثانیا بسیاری از امور میتواند مبنای عقلی و یا عقلایی داشته باشد؛ (مانند عقود و قراردادهای اجتماعی) و تأیید اسلام به معنای انطباق و شریعت با محیط نیست بلکه به معنای تأیید امور عقلی و عقلایی است. به همین خاطر اسلام همه آداب و سنتهای جامعه عرب را امضا و تأیید نکرد بلکه چنان که قبلاً به مواردی اشاره کردهایم با بسیاری از آنها رسما به مبارزه برخاسته، همین امر نشاندهنده این است که تأیید و تکذیب و اثبات و ابطال اسلام نسبت به عادات و آداب و احکام آن جامعه کاملاً با چشم باز و حسابشده و گزینشی بوده است و هیچ ربطی به انطباق با محیط نداشته است.
همان گونه که قبلاً اشاره کردیم نویسنده، آثار و لوازم بسیار مهمی را بر تئوری خود بار کرده است که هر یک جداگانه نیاز به نقد و بررسی دارد. ما در این جا به پارهای از آنها اشاره میکنیم.
1- یکی از آثار و لوازمی که نویسنده محترم بر تئوری خود بار کرده است این است که آموزههاو احکام شریعت اسلام موقتی است نه جاودانه و همیشگی؛ زیرا این آموزهها و احکام بر اساس تئوری انطباق با محیط، متناسب با محیط و جامعه زمان صدر اسلام بوده است نه متناسب با همه محیطها و جوامع. قهرا با تغییر و تحول شرایط محیط، آموزهها و احکام نیز باید متناسب با آن تغییر کند. در این رابطه مینویسد:
«در احکام دینی ما عرف جامعه پیغمبر صلیاللهعلیهوآله خیلی جدی گرفته شده است. ما هیچ دلیلی نداریم که بگوییم عرف جامعه پیغمبر بهترین عرف ممکن در تاریخ بوده است. بالاخره چارهای غیر از این نبود که یک عرف را مبنا بگیرند و راجع به آن عرف، حکمی صادر کنند و آن را الگوی دیگران قرار دهند، اما این دلیل نمیشود که آن عرف، بهترین عرف بوده یا بهترین مقررات در آن عرف جاری بوده است، یا بهترین تئوریهای علمی در میان آنها رایج بوده است. ابدا چنین نیست! هر پیغمبری در محیطی ظهور میکرد، همان طور که با شمشیر جنگ میکرد نه با توپ و تانک، با همان مفاهیمی که در جامعه جاری بود، کار خود را به پیش میبرد و نمیتوانست مفاهیمی را که هنوز نیامده است از خود اختراع کند و به مردم بیاموزد و یا از مردم بخواهد که از آن مفاهیم نیامده استفاده کنند. از این رو احکام فقهی قطعا چنینند، موقت هستند، مگر اینکه خلافش ثابت بشود تمام احکام فقهی اسلام، موقتند و متعلّق به جامعه پیامبر و جوامعی که شبیه به آن جامعه هستند، مگر این که خلافش ثابت بشود. به طوری که ما باید دلیل قطعی داشته باشیم که برای همیشه وضع شدهاند و نه برای آن شرایط ویژه، البته من میدانم که رأی عموم فقها بر خلاف این است؛ یعنی معتقدند همه این احکام ابدی است مگر این که خلافش ثابت شود، اما اگر تحلیلهای بنده صحیح باشد لاجرم باید لوازم و نتایج آن را پذیرفت.»(1)
بر این دیدگاه ایشان ایرادات چندی مطرح است که تنها به برخی از آنها اشاره میکنیم:
الف) همان گونه که خود ایشان به صراحت گفتهاند این نظریه در مورد احکام و آموزههای شریعت اسلام از لوازم و نتایج تئوری ایشان درباب وحی و نّبوت (یعنی انطباق وحی و شریعت با محیط) است. با توجه به این که قبلاً شواهد و قراین فراوانی بر بطلان و ناتمامی تئوری ایشان ارائه نمودهایم قهرا بطلان و ناتمامی این نظریه نیز روشن خواهد شد. شواهد ارائه شده پیشین به خوبی دلالت بر این داشته است که پیامبر اسلام بر اساس راهنماییهای وحی الهی در صدد هدایت، ارشاد، تعلیم و تزکیه مردم بوده است. و در همین راستا معارف و آموزههایی را آورده است که به هیچ وجه، مقتضای آن جامعه و محیط نبوده است. چنان که در همین راستا با بسیاری از عقاید و آداب و عادات و مقرّرات غلط و فاسد آن جامعه و زمانه به مخالفت آشکار برخاست و در جهت محکوم و منسوخ کردن آنها از هیچ تلاش و مجاهدتی فرو گذار نکرده است.
ب) این نظریه ایشان که تمام احکام فقهی اسلام، موقتی و ناپایدار است، در واقع نادیده گرفتن فطری بودن احکام و شریعت اسلام و نیز اجتهادپذیری متون و منابع دینی است ما معتقدیم احکام و معارف اسلام بر اساس فطرت انسانی است و فطرت انسانی ثابت و جاودانه است قهرا نوع احکام و آموزههای اسلام، ثابت و جاودانه است. قرآن کریم در این رابطه میفرماید: «فأقم وجهک للدّین حنیفا فطرةالله التی فطرالناس علیها لا تبدیل لخلق الّله ذلک الدّین القیّم»؛(2) یعنی: پس روی خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن. این فطرتی است که خداوند انسانها را بر آن آفریده است دگرگونی در آفرینش الهی نیست این است آیین استوار، ولی اکثر مردم نمیدانند...
البته معنای فطری و دایمی بودن احکام و آموزههای اسلام این نیست که هیچ حکمی هیچ گونه تحوّلی را نمیپذیرد. در برخی از موارد، ممکن است موضوع حکم منتفی شود و یا موضوعی به موضوع دیگر متبدّل شود. در صورت اول حکم منتفی و در صورت دوم حکم متبدّل خواهد شد. و یا ممکن است استنباط فقیهی از متون دینی مغایر با استنباط فقیه دیگر از همان متون دینی باشد و یا فقیهی با فقیه دیگر در تشخیص موضوع حکم و یا تبدّل یافتن آن با هم اختلاف نظر داشته باشند، اما هیچ یک از این موارد، به معنای موقّتی، ناپایدار و عصری بودن احکام اسلام (آن هم همه احکام اسلام) نیست.
ممکن است گفته شود در امروز موضوعات و رویدادهای جدیدی پیدا شده است که در قدیم سابقه نداشته است و یا برخی از موضوعات، به همان شکل و ساختار پیشین و قدیمی باقی نمانده است قهرا در این گونه موارد به دلیل نو و حادث بودن این موضوعات، اسلام اظهار نظری نداشته است. در این گونه موارد چه باید کرد؟
در پاسخ باید گفت: اولاً اسلام در متون دینی خود معیارها و اصولی را مطرح کرده است که میتوان با اجتهاد در متون و دست یابی به آن اصول و کلّیات، دیدگاه اسلام را در این موارد به دست آورد. یکی از امتیازات متون دینی وجود همین اصول و قواعد کلی در آن و اجتهاد پذیری آن است.
شهید مطهری جامعیت و اجتهاد پذیری منابع دینی را از ویژگیهای ایدئولوژی اسلام دانسته است و میفرماید:
«همه جانبگی از جمله امتیازات اسلام نسبت به ادیان دیگر است. و به تعبیر درستتر، از جمله ویژگیهای صورتِ کامل و جامع دین خدا، نسبت به صورتهای ابتدایی، جامعیت و همه جانبگی است . منابع چهارگانه اسلام کافی است که علمای امت، نظر اسلام را درباره هر موضوعی کشف نمایند. علمای اسلام هیچ موضوعی را به عنوان این که بلاتکلیف است تلقی نمیکنند.
کلیات اسلام به گونهای تنظیم شده است که اجتهاد پذیر است. اجتهاد، یعنی کشف و تطبیق اصولی کلی و ثابت بر مواردی جزیی و متغّیر.»(1)
شهید مطهری درباب فلسفه جاودانگی احکام اسلام نکته زیبایی را مطرح کردند. ایشان میفرماید:
«به گفته فقها، وضع احکام اسلامی از نوع قضایای حقیقیّه منطق است نه از نوع قضایای خارجیّه خلاصه مطلب این است که اسلام به افراد کار ندارد بلکه حکم را روی حیثیات و عناوین کلی میبرد و این کار نوعی قابلیت انعطاف ایجاد می کند.»(2) «علما معتقدند اسلام که قانون وضع کرده به شکل قضایای حقیقیه وضع کرده است؛ یعنی طبیعت اشیا را در نظر گرفته و روی طبیعت حکمی برده است؛ مثلاً گفته است: «خمر حرام است» یا «گوشت گوسفند حرام است» و یا «غصب حرام است» و... وقتی که جعل احکام به این شکل شد، تکلیف مجتهد- یعنی طرز استنباط مجتهد- فرق میکند...»(1)
ثانیا این که در موضوعات جدید چه باید کرد؟ پاسخ آن هر چه باشد باعث آن نمیشود که ما همه احکام اسلام را به دلیل انطباق با محیط و عصری بودن، موقت و ناپایدار بدانیم.
ثالثا، موقّتی دانستن همه احکام فقهی نه تنها خلاف مسلّمات فقه و فقها است بلکه خلاف ضروریات اسلام است. معنای موقتی بودن احکام فقه منسوخ شدن همه آنها در اعصار و جوامع بعدی است؛ زیرا نسخ در جایی است که احکام از آغاز موقتّی وضع شدهاند (هر چند در ظاهر قید توقیت در ادلّه و متون دینی نیامده باشد) و میدانیم منسوخ دانستن همه احکام فقهی اسلام خلاف ضرورت دین ما است. و میدانیم ضروریات دین آن است که همه مسلمانان به آن عقیده دارند و آن را به دلیل وضوح و بداهت بینیاز از دلیل و مصون از نقد و نقض میدانند.
نویسنده محترم در توجیه انکار جاودانگی احکام اسلام و نسخ ناپذیری آن میگوید:
«این درست است که حلال محمد صلیاللهعلیهوآله تا روز قیامت حلال است و حرامش تا روز قیامت حرام. منتها بحث بر سر این است که آن حلال و آن حرام چیست؟.... درست است که حلال پیغمبر حلال است الی یوم القیامه، منتها حلال و حرام شمرده شدن امری منوط به قیود و شرایطی است که ممکن است کسی معتقد باشد الان دیگر آن قیود و شرایط وجود ندارد و بگوید الی آخرالزمان صبر کنید...» (2)
آیا حقیقتا معنای جاودانگی حلال و حرام خدا این است؟! آیا از جمله: «حلال محمد حلال الی یوم القیامه و حرامه حرام الی یوم القیامه» هرگز چنین معنایی به ذهن میآید؟ اصولاً وضع اینگونهای احکام که مقیّد به شروط و قیودی است که تنها در یک عصر و جامعه کاربرد دارد چه وجهی دارد؟ آیا اگر شارع اسلام، صریحا از یک طرف پس از وضع احکام، بگوید: که این احکام جاودانه است نه موقّتی و ازطرف دیگر بگوید: آگاه باشید که این احکام قیود و شروطی دارد که تنها متناسب با این عصر و این جامعه است پس از آن منسوخ میشود، در نگاه عقلا مضحک و نامعقول جلوه نمیکند؟!
آیا این مسأله که همه احکام فقهی اسلام مقید به شروط و قیودی است که در امروز وجود ندارد از این رو قابل پیاده شدن نیست به معنای قابل پیاده نبودن اسلام در امروز نیست؟ چه فرق است میان این گفته شما و گفته کسی که میگوید: اسلام مربوط به 14 قرن پیش است و به درد امروز ما نمیخورد؟ چه فرق است میان این تئوری شما با گفته کسی که میگوید: در امروز باید به شریعت اسلام به چشم یک شریعت منسوخ نگریست؟! از این گذشته آیا هیچ فقیهی از عامه و خاصّه و از متقدمین و متأخرین تا به حال چنین نظریهای ابراز کرده است؟ آیا این گونه اظهار نظر کردن احتیاج به کارشناسی در متون دینی و فقاهت و اجتهاد در حد بالا ندارد؟ آیا هر کسی در هر رشته علمی حق دارد با یک اجتهاد این گونهای پایه همه احکام فقهی را سست و متزلزل سازد؟ آیا در رشتههای دیگر نیز این گونه اظهار نظرهای بنیادی و سرنوشتساز و تعیینکننده، با همین سهولت و بدون کارشناسی و خبرویّت انجام میگیرد؟ آیا در آن رشتهها یک فرد غیر متخصص میتواند اظهار نظر بسیار مهمی بکند و بعد بگوید: عموم کارشناسان این رشته چیز دیگری میگویند و میفهمند، اما من جور دیگری میفهمم؟!
ادامه نقد و بررسی آثار و لوازم تئوری انطباق شریعت با محیط را به شماره (11) وا مینهیم.
1.مدرس حوزه و عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی بابل، محقق و نویسنده
2.این مقاله در مجله آفتاب شماره 15، اردیبهشت 1381 به چاپ رسیده است .
آنچه که نگارنده را به نقد و بررسی این مقاله وا داشت مطالب بسیار مهم و اساسی است که در آن مطرح شده است. نویسنده محترم در آغاز این مقاله با ذکر شواهد و قراینی به طرح تئوری «انطباق وحی و شریعت با محیط» میپردازد. در این تئوری مدّعی است که آموزهها و احکام شریعت اسلام متناسب با جامعه و محیط شبه جزیره حجاز بوده است. وی سپس به پارهای از لوازم این تئوری و نیز به مناسبت بحث به مطالب مهم دیگری اشاره میکند.برخی از مطالبی که نویسنده بر آن تصریح و تأکید دارد به شرح زیر است:
الف) موقّتی و عصری بودن همه احکام فقهی اسلام و عدم امکان تعمیم آن برای جوامع واعصار دیگر.
ب) وحی و شریعت، فرآورده و دست پخت خود پیامبر است نه مبدأ غیب.
ج) شارع و مقنّن اسلام خود پیامبر بوده است نه خدا.
د) انکار حقیقت ختم نبوّت و بیان این که ممکن است برخی از افراد با رسیدن به مقام نبوّت و رسالت ـ حتی پس از خاتمیّت - به این کشف نایل شوند که دیگر پیروی از اسلام بر آنها واجبنیست.
1- ابراهیم / 4.
1- زخرف / 2-4.
2- مریم / 97.
3- دخان/ 58؛ شعراء/ 195-192؛ واقعه/ 80-77 و بروج/ 22-21.
1- قلم / 9
1- اسراء / 75-74.
2- بقره / 275
3- بقره / 280-278.
4- اسراء / 31.
1- نحل / 59-58.
2- اسراء / 32
3- انعام / 151
4- اعراف / 33
5- انعام / 151
1- اسراء / 33
2- نساء 30-29.
3- نحل / 97.
4- حجرات / 13.
5- در همین رابطه میتوان به نساء/ 124؛ غافر / 40؛ آل عمران / 195؛ حدید / 12؛ احزاب / 35 و توبه / 71 مراجعه کنید.
6- نساء / 32.
1- نساء / 7.
2- محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج 4.
3- سجده/ 11-12.
4- یس / 78-81.
5- در این رابطه میتوان به جاثیه / 24؛ قیامت / 10-3 و یونس / 53 مراجعه کرد.
1- در این رابطه میتوان به نساء / 61-59 و 172-171 و 158-157 رجوع کرد.
2- مرتضی مطهری، نظام حقوق زن در اسلام، انتشارات صدرا، چاپ سیزدهم، 1368، ص 89.
3- همان، 88.
1- نهجالبلاغه، خطبه 26.
2- نهجالبلاغه، خطبه 2.
3- نهجالبلاغه، خطبه 151.
1- هود / 49.
2- آل عمران / 44.
1- عبد الکریم سروش، اسلام، وحی و نبوت، مجلّه آفتاب، ش 15، اردیبهشت 81، ص 72 ستون دوم.
2- روم/30.
1- مرتضی مطّهری، مجموعه آثار، صدرا، چاپ اول 1369، ج 1، ص 241.
2- مرتضی مطهری، اسلام و مقتضیات زمان، صدرا، چاپ ششم 1374، ج 1، ص 46.
1- همان، صص 20-19.
2- عبد الکریم سروش، پیشین.