بحث حاضر از کتاب پر ارزش سنتهای تاریخ در قرآن،اثر زندهیاد،شهید آیة الله سید محمد باقر صدر مایه گرفته است.ایشان فرمودهاند:قرآن زندگی انسان را در روی زمین به سه دوره تقسیم کرده:1-دوران پرستاری[یا حضانت]2-دوران وحدت 3-دوران پراکندگی و اختلاف(سنتهای تاریخ در قرآن،درس 14،ص 281).
این مقال کوشیده تا منظرهای از مناظر شگرف قرآنی را از منظری نو بنگرد.امید است انتقادهای سازنده در تبیین این بحث مؤثر افتد.از خواننده مدقق میطلبم که اشتراک برخی ظواهر این نوشتار با ظواهر نظریات بعضی مکاتب منحرف را مایه انتقاد نسازند که علم و حکمت گمشده ماست و علم را باید جست ولو از مشرک.
آدمی به هر گونه که پدید آمده باشد،به لحاظ عجایب خلقت او،تبریک الهی
(فتبارک الله احسن الخالقین)
را سزاوار است.انسان موجودی بدیع است،چه ابداعی باشد و به نفحه روح الهی در صلصال و تسویه ربوی ایجاده شده باشد،و چه برآمده از موجودی کهتر و نسلی کهنتر و آدم و شأن پیشین باشد،اگر چه به نظر ما، ظاهر آیات بر تمایز و استقلال نوع انسان گواهتر است(و چه مانع که خدای عیسی(ع) که به اذن او جل و علا عیسی(ع)در هیئت گلین پرندهای دمید و پرندهای زنده آفریده شد،خود نیز در تندیس گلین آدم(ع)از روح خویش دمیده و انسان را آفریده باشد؟)اما در بحث حاضر،این موضوع که خود بجای خویش مطلوب اهل نظر است،مدخلیت ندارد.
حکایت اولین انسان و سر سلسله آدمیزادگان امروز،آدم(ع)،با وصفی جذاب و به شکلی عمیق و به بیانی لطیف و موجز و پراشارت و پرمحتوا در قرآن مطرح شده است و بعضی گذشته از صورت وقوع خارجی و اذعان به تحقق حیات دو انسان به نام آدم و حوا در بهشت و هبوط آنان به زمین،داستان آدم و حوا در قرآن را تمثیل تاریخ بشر و عصاره همه حیات انسانها یافتهاند*و اهل معنا در بطون متعدد قرآنی به وضوح این راز شگفتآور زندگی همهء اولاد آدم(ع)را مییابند،راز حیات و سرّ تاریخ و رمز گنجینههای وجود بشر در این قصه قرآنی نهفته و قابل پیگیری است و قال تعالی
«فاقصص القصص لعلهم یتفکرون»
(اعراف 176).شگفتا که امهات علل تشریع نیز بدین قصه بازمیگردد(از جمله در علت تشریع و کیفیت وضو،غسل).
(*)از جمله آقای رادمنش در کتاب قرآن-جامعهشناسی- اتوپیا،ص 94 میگوید:«یک بعد حکایت آدم سخن از فلسفه تاریخ میگوید».
به گزارش قرآن،آدم(ع)که پرداخته شد و خداوند نفحهء الهی را از روح خویش در او دمید،آنگاه سزاوار سجده فرشتگان گردید:
«فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین»
(حجر/28 و 29).
مأمورین به سجده سجده کردند،الا ابلیس که از جنّیان بود
«فسجد الملائکه کلهم اجمعون الا ابلیس»
(حجر/30)
«کان من الجن ففسق عن امر ربه»
(کهف.50).
ابلیس که تقدم انسان را بر خویش برنمیتافت،خودبینی نمود و خویش را برتر پنداشت و از امر الهی سرپیچید و تکبر نمود،و به عزت خداوند سوگند خورد که همه آدمیان جز بندگان مخلص(به فتح لام) او را غوا کند(سوره ص/82 و 83).
و همو مقدمه اغوا را تزیین عمل قرار داد (حجر/39)و این تزئین با قعود وی در صراط مستقیم الهی است(اعراف/16)که مانع اعتصام حقیقی به خداست چرا که فرمود
«و من یعتصم بالله فقد هدی الی صراط مستقیم»
(آل عمران/101)و حقیقت این اعتصام تعبد است:
«فاعبدوه هذا صراط مستقیم»
(بقره/213)و اگر تعبد به حق و عبادت او نبود جز گمراهی در پی آن نیست
«فماذا بعد الحق الا الضلال»
(یونس/132)پس تزیین عمل چیزی جز گمراهی انسان از راه عبودیت نیست.و قال تعالی
«ان عبادی لیس لک علیهم سلطان»
(اسراء/65)،و لازمه عبودیت عدم عصیان است،چرا که عصیان مایه اغواست*
«و عصی آدم ربه فغوی»
(طه /121).
پس اولین عصیانگر ابلیس است
«ان الشیطان کان للرحمن عصیا»
(مریم/44)و اولین اغوا شده همو(حجر/39).و در همهء حیات آدم و آدمیزادگان دو عنصر کلیدی «تعبد و عصیان»،«عبادت و معصیت» همواره جلوهگری میکند.
پس از سجده ملائک بر آدم(ع)او صاحب زوجی میشود و خطاب میرسد که ای آدم تو و همسرت در بهشت بیارام(بقره/35).
گزارش قرآن در سوره بقره گوشه دیگری از اولین دوران زندگی انسان را بازنموده است.خداوند فرشتگان را مخاطب ساخته و از جعل خلیفه در زمین سخن میگوید،پس از پرسش فرشتگان از خداوند که آیا در زمین کسی را قرار میدهی که در آن فساد کند و خون ریزد؟و ما تو را به سپاست ستایش میکنیم و تقدیست کنیم.خداوند در پاسخ میفرماید:
«انی اعلم ما لا تعلمون»
(بقره/30).
سپس آدم همه اسماء را میآموزد و آنگاه که حقایق این اسماء(که عین مسمی است)بر فرشتگان عرضه شد،و آنان از خبر دادن اسماء درمیمانند،آدم اسماء را به امر الهی به آگهی آنان میرساند و سپس خطاب سجده بر آدم(ع)به فرشتگان میرسد.
پس آدم(ع)پیش از سجده و تکریم الهی، صلاحیت خویش را در دو مرحله به ثبوت رسانده است:
(*)قال تعالی:
«ان عبادی لیس لک علیهم سلطان الا من اتبعک من الغاوین»
(حجر/42)و این غاوین همان عاصیان عبودیت الهی و عابدان شیطانند که عاصی بر رحمان است،و عبادت عاصی بر خدا به دلیل استکبار او و تحقیر انسان عین سفاهت و دشمن نشناسی است.
اول از راه تعلم و آموزش همهء اسماء که وسعت وجودی او را ثابت میکند.
دوم از راه آموزگاری و انباء.*
آنگاه که همه ملائک با عرضه حقایق وجودی قادر به خبردادن از اسماء آنان نمیشوند،آدم(ع)اسماء آنان را بازمیگوید و لیاقت و صلاحیت منحصر بفرد خود در برابر همه ملائک را به ثبوت میرساند. (دقت شود که قرآن میفرماید:
«ثم عرضهم علی الملائکة فقال انبئونی باسماء هولاء»
ضمیر«هم»اشاره به ذو حیات و شعور بودن آنها که عرضه شده است دارد.به گمان نگارنده هنر آدم(ع)این بود که همه اسماء را فراگرفت و آنگاه که از او خواسته شد
«یا آدم انبئهم باسمائهم»
توانست مسمای هر اسم را بیابد و اسم صاحب اسم ذوحیات و شعور را که ملائک نمیدانستند بازگوید(به تصویر صفحه مراجعه شود)و این همان است که بدان خلاقیت،ابتکار و قوه تعقل نام دادهاند،و این است آن غیب آسمانها و زمین که ملائک نمیدانستند و ذات حق آن را در آدم(ع)میدید).
تا حال معلوم شد که آدم(ع)چند خصلت و خصوصیت ممتاز دارد:
اول:دستساز خداست،در آیه حاضر دقت شود که
«قال یا ابلیس ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدی»
(ص/75)
دوم:در او از روح خدا دمیده شده.
سوم:همه اسماء را فراگرفته است.
چهارم:این اسماء را به امر الهی به فرشتگان رسانده است.
پنجم:این دو امر اخیر مثبت صلاحیت او در خلافت الهی بر زمین است و او صحت نامزدی خلافت خویش را اثبات میکند.
و ششم:مجموع همهء اینها او را شایسته تکریم الهی و سجده ملائک میکند.
یک گزارش دیگر از مراحل آغازین حیات انسان،عرضه امانت بر آسمانها و زمین و کوهها و ابای آنها از پذیرفتن آن و ترس از آن است،اما انسان آن را حمل میکند.و امانت معیاری بر تشخیص سه گروه انسانی میشود:منافقان،مشرکان و مؤمنان.چرا که حفظ امانت و عدم خیانت در آن از امور ممیزه تواند بود،بر خلاف آسمانها و زمین و کوهها که همه مؤمن و مطیع هستند.پس امانت باید امری مرتبط به دین حق باشد که با تلبس بدان ایمان حاصل میگردد،و عدم تلبس بدان مایه نفاق و شرک میشود. و این جز کمال حاصل از جهت تلبس به اعتقاد و عمل صالح و سلوک سبیل کمال، به ارتقاء از حضیض ماده به اوج اخلاص است.اخلاصی که خداوند او را برای خود برگزیند و متولی تدبیر امورش گردد و این ولایت الهی است.
بنابراین مراد از امانت ولایت الهیه است که با وجود عظمت و شدت و قوت در آسمانها و زمین و کوهها فاقد استعداد حصول آن در آنهاست،و حمل امانت که ولایت الهیه است با وجود ضعف و کوچکی (*)حقیقت نبوت آدم(ع)همین انباء اوست و گرنه تشریع همانگونه که خواهد آمد از زمان نوح(ع)معنا مییابد، مگر آنکه نبوت آدم(ع)و پیامبران از ذریه او(سوره مریم/58)با انبیاء مبعوث شده پس از نوح(ع)که به آنان وحی میشد،(سوره نساء/163)ماهیتا متفاوت فرض شود.
((به تصویر صفحه مراجعه شود))جدای از سایر موارد این جمله در باب دوم فراز 20 سفر پیدایش تورات قابل تأمل است:و آنچه آدم هرذی حیات را خواند همان نام او شد.
برای انسان ممکن است،زیرا انسان به حسب نفس خود خالی از عدل و علم و قابل افاضه اینها و ارتقاء از حضیض ظلم و جهل به اوج عدل و علم است و ظلم و جهل در انسان گرچه از سویی ملاک لوم و عتاب است،عینا مصحح حمل امانت نیز هست، چرا که به ظلم و جهل کسی متصف میشود که شأن او اتصاف به عدل و علم هم باشد. اما مثلا در کوهها اتصاف به ظلم و جهل نیست،به دلیل عدم صحت اتصاف آن به دو ویژگی انسان،یعنی عدل و علم و این ویژگی آدم(ع)بدو موقعیت او این امانت پذیر جهان را میدهد و همین امانت پذیری است که او را لایق خلافت و تعلم و تعلیم اسماء کرده است(برای تفصیل بحث به تفسیر المیزان جلد 16 ص 348 الی 351 مراجعه شود)
پس از ذکر این دو گزارش به مرحله سکونت آدم و زوج او در بهشت باز میگردیم.ما نمیدانیم که پیش از خطاب
«یا آدم اسکن انت و زوجک الجنة»
(بقره/ 35)وی در کجا سکنی داشته،اما سکونت او و پیدایش زوج وی را یک مرحله نوین در دوران پرستاری از انسان و حضانت ربوبی میدانیم،گرچه هنوز تا مرحله هبوط او به زمین،مقر خلافت او،فاصلهای سرنوشت ساز وجود دارد.ولی نمیدانیم که آیا آدم (ع)خود نیز از ارادهء الهی مبنی بر جعل خلیفه در زمین آگاه بوده است یا نه؟
بدیهی است آگاهی آدم(ع)نسبت به این امر،او را در برابر خطاب
«اسکن انت و زوجک الجنه»
دچار سرگردانی کرده و بر سر دو راهی قرار میداده است که آیا او در بهشت میماند یا مقر و مستقر او زمین است؟و آیا از همین راه بوده که شیطان آدم و حوا را وسوسه کرد که با خوردن میوهء شجرهء ممنوعه به جاودانگی و ملک لا یبلی (طه/120)دست یافته یا دو فرشته شوند (اعراف/20)؟
روشن است که نوعی آگاهی نسبت به این مطلب وجود داشته است،زیرا آدمیزادگان نیز،گرچه از شجرهء ممنوعه حدود الهی خبر دارند،اما به نحوی دیگر وعدهء شیطانی ملک لا یبلی،آنان را به (به تصویر صفحه مراجعه شود)
معصیت میکشاند،و این بار هبوط از دنیا به جهنم است که نمود ظلم دنیاست،کما آنکه خطاب الهی به آدم و حوا در عدم نزدیکی به شجره و ترتب ظلم بر نزدیکی و خوردن از آن برای آدم و حوا مفهوم بوده و هبوط از بهشت به زمین،نمود ظلم جنتی آنهاست.
از خصوصیات دوره زندگی بهشتی آدم (ع)نهان بودن نقش زوجیت در بهشت است،به دلیل
«ما وری عنهما من سوآتهما»
(اعراف/20)چرا که زوج آدم(ع)بر اساس سنت خلقت
«و من کل شئ خلقنا زوجین»
(ذاریات/49)ما به ازای نیاز درونی آدم (ع)است و همچون آب که ما به ازای تشنگی ما است و در عالم برون پیش از ایجاد انسان و حیوان و نیاز به رفع تشنگی خلق شده است،پیش از ظهور نیاز،آماده شده و شیطان در پی آشکار سازی این نهانیها بوده است،چرا؟چون او بین این مطلب و اخراج رابطه میدیده است(
«یا بنی آدم لا یفتننکم الشیطان کما اخرج ابویکم من الجنة ینزع عنهما لباسهما لیریهما سوآتهما»
(اعراف/27)این آیه را قیاس کنید با
«فلما ذاقا الشجرة بدت لهما سوآتهما»
(اعراف/22)که نمایانگر پیوستگی این دو امر است).
جنت آدم(ع)محل رشد،آگاهی و تجربه اوست و نمیدانیم بوستانی از بساتین زمین بوده،یا از جنات برزخی،یا حتی جنت اخروی،و این در بحث ما مدخلیت ندارد. ولی خصوصیات این مأوی،مشابه آنچه در زمین است نیست.در آن انسان مشقت و تعب و گرسنگی و برهنگی و تشنگی ندارد،از حرارت خورشید در امان است(طه/117 تا 119)در آنجا وفور رزق
(کلا منها رغدا،
بقره/35)و عدم محدودیت مکانی
حیث شئتما
حاکم است و تنها یک محدودیت مکانی و رزقی هست
(و لا تقربا هذه الشجرة)
و شیطان از راه همین یک محدودیت به وسوسه میپردازد.
پیش از پرداختن به مختصات دیگر حیات جنتی آدم و حوا به یک مورد مهم دیگر باید پرداخت و آن وجود دشمن در حیات انسان است.
پس از ابانمودن ابلیس خداوند میفرماید:
«فقلنا یا آدم ان هذا عدولک و لزوجک فلا یخرجنکما من الجنة فتشقی»
(طه/117).
این خطاب به یقین پس از خطاب اسکن
(یا آدم اسکن انت و زوجک الجنة)
بوده است و طبق صریح حکم خدا و عقل
«ان الشیطان لکم عدو فاتخذوه عدوا»
(فاطر/6).اما همین دشمن یک بار با وسوسه آدم
«فوسوس الیه الشیطان قال یا آدم هل ادلک علی شجرة الخلد و ملک لا یبلی»
(طه/120)و یکبار با وسوسه آدم و حوا
«فوسوس لهما الشیطان...»
(اعراف/20)و سوگند دروغ آنان را فریب میدهد و پس از رسوایی خداوند فرمود:مگر نگفتم که شیطان دشمن شماست
(نادیهما ربهما الم انهکما عن تلکما الشجرة و اقل لکما ان الشیطان لکما عدو مبین)
؟
و اینجاست که بر اساس پیشگویی الهی:
«و لا تقربا هذا الجشرة فتکونا من الظالمین»
(اعراف/19)آدم و حوا میگویند:
«ربنا ظلمنا انفسنا»
(اعراف/23)و براساس پیشگفته الهی که
«فلا یخرجنکما من الجنه»
(طه/117)،
«فازلهما الشیطان عنها فاخرجهما مما کانا فیه»
(بقره/36)و متعاقب آن امر هبوط،همه را به زمین رهسپار ساخت.
آدم در این مرحله عینا با دشمن مواجه و فریب او را میخورد(او و همسرش هر دو فریب میخورند و چقدر بیانصافند آنها که برخلاف نص صریح قرآن نقش شیطان را به حوا علیها السلام منتسب میکنند)دشمنی که در مرحله سجده با تکبر سرپیچی کرده و برنابودی و گمراهی ذرّیه آدم کمر همت بسته و سوگند یاد کرده است و نه تنها افراد که اممی را گمراه نموده است
«تالله لقد ارسلنا الی امم من قبلک فزّین لهم الشیطان اعمالهم»
(نحل/63).
اما به جهاتی که مجال بررسی آن نیست در قرآن از نقش شیطان در فاصله هبوط آدم(ع)به زمین تا ابراهیم،بطور صریح مطلبی ذکر نشده است و قدیمیترین موردی که پس از آدم(ع)نام شیطان را در قصص آن مییابیم،ابراهیم پدر امت اسلام و بتشکن تاریخ است،آنجا که میفرماید
«یا ابت لا تعبد الشیطان ان الشیطان کان للرحمن عصیا»
(مریم/44).
گرچه تمام اقوام پیش از ابراهیم و لوط انحراف دینی و شرک داشته و همه پیامبران از نوح تا صالح،برای دعوت به تقوا و توحید به سوی آنان ارسال شده بودند و این نکتهای قابل تأمل است.
عمدهترین مشخصات این دشمن آشکار (اعراف/22)این است:گمراهکننده (قصص/15)،خذلان آور(فرقان/29)، فریب کار(نساء/120)،عصیانگر(مریم /44)،کافر(بقره/34)،فاسق(کهف/50)، ملعون(سوه ص/78)،رانده شده (حجر/34)،پست(اعراف/13)،مرید و مارد (حج؟39)،تزیین عمل(انعام/43)،نزغ و اختلاف افکنی(اسراء/53) و فتنهگری (اعراف/27)است.
گفتیم آدم(ع)در حیات جنتی خود مواجه با یک محدودیت شد،محدودیتی که از لوازم رشد بشر و محک عیار اوست،و شکلی گستردهتر از آن در زندگانی آدمیزادگان شرایع و احکام است که از جمله در علل بعضی از احکام همین موضوع (شجرهء ممنوعه و اکل آدم)مورد عنایت بوده است(مثلا در فلسفه وضوء و کیفیت آن).اما یک محدودیت غیر متعیّن نیز برای آدم و حوا بوده است و آن پوشیدگی آدم و حوا است*(وجود لباس بر تن آنها در بهشت و کوشش شیطان بر کندن آن نمایشگر عدم تعین این مطلب برای آدم و حوا است).
این پوشیدگی جهاتی دارد که به بعضی اشاره شد،و به نظر ما نمایانگر چند مطلب دیگر هم هست،از جمله گرایش فطری به پوشیدگی،چرا که با اکل شجره و آشکار شدن پنهانیها،عکسالعمل هر دو پوشاندن خویش بود(طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة،اعراف/22)و گرچه،چنانکه اشاره خواهیم کرد میتوان در کوتاه مدت با این گرایش مبارزه کرد،اما سرانجام این گرایش غلبه خواهد کرد،لذا عدم رعایت این امر قوم لوط را نابود کرد و فرهنگ برهنگی،هم امروز،غرب را در آستانه هلاک و بحران اخلاقی بیسابقه قرار داده است.مطلب دیگر،همان نفوذ شیطان و تمایل او به ضربه زدن به انسان از راه برداشتن این پوشیدگی است.
*** یکی دیگر از مختصات این دوره ظهور امر وسوسه به ابتکار ابلیس است،بررسی موارد پنجگانهء وسوسه در قرآن بر متد بر آشکار میسازد که وسوسهپذیری از مختصات انسان است و بس.
وسوسه علاوه بر نقشی که در تزیین (*)قیاس کنید این مطلب را با فراز 25 باب دوم سفر پیدایش که؛آدم و زنش هر دو برهنه بودند و خجلت نداشتند»
و اثر این تحریف را در فرهنگ غرب پیگیری کنید.
عمل و تمهید اقدام به عمل دارد،در محتوا به یک امر مهم بازمیگردد و آن امکان تغییر در فضای هماهنگ اطلاعات ذهنی انسان با حقایق خارجی است و زمینهء وسوسهپذیری در انسان به میزان افزایش امکان این تغییر افزایش مییابد و هر قدر در کسی رسوخ باورها امکان تغییر در دایره این اطلاعات و حقایق را ندهد و وسوسه در او کمتر مؤثر واقع خواهد شد.
آدم(ع)با همهء علم و مرتبتی که داشت و شأنی که به لحاظ قابلیت کسب علم و عدل در او فراهم بود او را برتر از همه مینشاند، اما در برابر وسوسه شیطان فریب خورد، چرا؟
اول آنکه:از این راه که با دشمن معین شدهء از سوی خدا رابطه برقرار ساخت و تا آنجا بدو اجازه سخن داد که بگوید
«ما نهیکما ربکما عن هذه الشجرة الا ان تکونا ملکین او تکونا من الخالدین»
(اعراف/20)و این در حالی است که ابلیس دلیل و راهبر آدم بریافتن«شجرة الخلد» (طه/120)شده بود.آدم(ع)عملا سخن خدای را که یک حقیقت خارجی بود براساس اطلاعات جدید تفسیر کرد،در صورتی که درست عکس آن باید عمل میکرد و همین معنی عصیان آدم و اغوای اوست.
دوم آنکه:سوگند ابلیس را پذیرفت در صورتی که محدودیت متعیّن الهی باید به او میفهماند که باید در دایره برخوردها نیز محدود بود و او با پذیرش سوگند کذب ابلیس*و تغییر اطلاعات دریافت شده از مبدأ حقایق،عملا به دست خویش عوامل فریب خوردن را فراهم ساخت و فریب خورد و همواره چنین بوده و هست و خواهد بود(همین وسوسه امروز در برابر آدمیزادگان به شکل تعدی به حدود الهی و عدم رعایت محرماتی است که مبدأ معین کرده و ممنوعیت و محدودیت،دو کلید دیگر مؤثر در بررسی عوامل شد و غی و صعود و سقوط انسانها و جوامع است).
با این همه وسوسهپذیری به یک عامل دیگر نیز بستگی دارد و آن فطرت استخدام است و(شاید یکی از معانی
«و کان الانسان قتورا»
(اسراء/100)همین باشد)که به شکل فزونطلبی و میل به جاودانگی و ملک لا یبلی رخ نموده است و تأثیر عامل خارجی وسوسه شیطانی و عوامل وسوسهپذیری آدمی در درون،مایه واکنش این دو و مآلا لغزش آدم و حوا شده است و این نیز درسی است بر دشمنشناسی و راههای عمل او و نموداری مختصر از حوادثی مشابه در سراسر حیات بشر.
اینک،آدم(ع)با آگاهی عمیق به حقایق عالم(علم اسماء)و درک تجربی غنی و آشنایی با محدودیت(که در حیات ارضی خود با آن مواجه خواهد شد)و آشنایی با دشمن و شیوه کار او و شناخت درون خویش و نحوه اثرپذیری و درک علل معده و توجه به لزوم تعبد مطلق در برابر مبدأ حق و توجه به تذکر و پرهیز از نسیان و عصیان و غفلت و اغوا دوهر آموزشهای علمی و عملی (*)این پذیرش صورت دیگر فراموشی است و قال تعالی
«و لقد عهدنا الی آدم من قبل فنسی و لم نجد له عزما»
(طه/115)عزم همان عدم امکان تغییر دایره اطلاعات ذهنی و حقایق خارجی است که از مبدأ حق دریافت شده است،درست مثل شهود که خلاف آن نمیتوان عمل کرد.
را به پایان برده و آماده ورود به مرحله نهایی دوران پرستاری و حضانت از انسان است.
*** آدم و حوا به دلیل نتیجه مترتب بر عمل خویش از بهشت اخراج و به زمین هبوط میکنند.هبوط یادآور اساسیترین حقایق زندگی انسان است.اگر به اساس و دلایل هبوط توجه نشود،هبوط بعدی آدمیزادگان از دنیا به جهنم است،مگر آنکه راه عروج در قوس صعود به بهشت را طی کرده و از خراب آباد دنیا به فردوس برین که وطن اوست مراجعت نماید.
حضانت الهی،آدم(ع)این موجود بی نظیر را بر صدر عرشیان و فرشیان نشاند،اما از عرش به فرش نیز باید برود تا مراحل کمال را علما و عملا طی کرده و کمالات همه مراتب صعودی و نزولی را تحصیل نموده و تفصیلات کنوز خویش را آشکار سازد.
حال آدم به زمین آمده است،در جایی که امروز ستون هفتم مسجد کوفه است،آدم با تلقی کلماتی از پروردگار موفق به توبه میشود
(فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه)
(بقره/37)این آیه را با آیه امانت قیاس کنید که پس از ذکر حمل امانت توسط انسان میفرماید:
«لیعذب الله المنافقین و المنافقات و المشرکین و المشرکات و یتوب الله علی المؤمنین و المؤمنات»
(احزاب/73).
بدیهی است حضانت الهی در طول سالهای اول عمر زمینی آدم و حوا شامل حال آنان بوده است،برای نمونه در روایات از نزول فرشته امانتدار پیمان الست بنی آدم به شکل سنگ سپید(که بعدها حجر الاسود میشود)بر آدم برای انس اوست یا نزول یاقوتی از بهشت که در محل کعبه فعلی قرار میگیرد و تا هر جا که نورش میرود حرمت میبخشد و نزول خیمهای از خیام جنت و...که استقصای موارد صحیح آن از روایات،رساله مستقلی میطلبد و در هر یک لطایفی بهجتآور نهفته است.
حتی به جهاتی باید چنین تصور کرد که عمر دوران اول زندگی بشر،تا تکثیر نسل آدمیان و حداقل تا زمان رحلت آدم(ع)ادامه داشته است و پس از قتل هابیل و جانشین شدن هبة الله شیث به جای او و تهدید حیات شیث توسط قابیل و تقیه او،طومار دوران اول کمکم در هم پیچیده شده است. «السلام علی ابینا آدم و امنا حواء السلام علی هابیل المقتول ظلما و عدوانا علی مواهب الله و رضوانه السلام علی شیث صفوة الله المختار الامین و علی الصفوة الصادقین من ذریته الطیبین اولهم و اخرهم»(مفاتیح،ص 389 ضمن دعای اعمال ستون هفتم مسجد کوفه).
قال تعالی
«و ما کان الناس الاامة واحده فاختلفوا...»
(یونس/19).
از امام محمد باقر علیه السلام روایت شده است:«کان الناس قبل امة واحدة علی فطرة الله لا مهتدین و لا ضالین فبعث الله النبیین»(المیزان،ج 2،ص 142).
صریح آیات قرآنی اشاره به وجود دورانی در حیات بسر دارد که در آن مردم امت واحدهای بودهاند و اختلافی در آنان نبوده است،سپس اختلاف کردهاند و انبیاء برای رفع این اختلاف مبعوث شدهاند.
براساس این آیات و روایت پیشگفته فاصله بین اتمام دوران پرستاری از انسان(حدودا تا رحلت حضرت آدم(ع)(تا زمان حضرت نوح(ع))را دوران وحدت اولیه بشر نامیده و آن را دوران گذار انسانها به دوران تشریع و حاکمیت دین یعنی دوران سوم میدانیم.
پیش از آن که به بیان آیه کلیدی این مبحث و بررسی مفاد آن بپردازیم به اختصار،مختصات این دوران و مفهوم روایت پیشگفته را عرضه میداریم.
دوران دوم،دورانی است که بهردلیل، انسانها،علیرغم آغاز حیات انسان با تعلیم و تعلم،از علم محروم بوده و جز در اساسیترین نیازها اطلاعات محدودی داشتهاند.
شاید علت این مطلب که در روایات ما معلل به تقیّهء شیث از قابیل و متروک و مخفی ماندن علم و میراث آدم(ع)نزد او و نقل سینه به سینه و دست به دست آنها به اوصیای بعدی تا سپردن مواریث انبیاء به ادریس و نوح(و سرانجام تا پیامبر اسلام و حضرت امام زمان(عج))باشد.ولی بهرحال از علم آدم(ع)آدمیزادگان بهره درست را نبردند.
با این همه،به دلیل عدم تشریع دین-که خود امری مربوط به دوران سوم است- نمیتوان آنان را گمراه شمرد،زیرا گمراهی اصطلاحی متأخر بر تحقق شریعت است و به همین اصطلاح ثانوی آنها مهتدی نیز نبودهاند،گرچه تصور اینکه آنان بهرهور از هدایت اولیه و تکوینی بوده یا نسبت به همین هدایت اولیه از راه بدر- رفتهاند،ممکن است.اما با ملاکهای دوران سوم بهتر است به تعبیر امام باقر(ع)آنها را بر فطرت خدا
«لا مهتدین و لا ضالین»
بدانیم.
سادگی آگاهی از سادگی معیشت و بسندگی به امهات نیازها برخاسته است و اینها نیز از مختصات این دوره است و به دلیل کثرت منابع و قلت انسانها،مشکلی از جهت دسترسی به منابع وجود نداشته و مایه وحدت انسانها نوعیت آنها بوده،نه چیز دیگر،تا سرانجام بر اثر افزایش افراد و گسترش طیف اختلاف احوال و آراء انسانها، اختلاف در معاش رخ داده و متعاقب آن انبیاء برای رفع آن مبعوث شدهاند.
چنانکه خداوند تعالی فرموده:
«کان الناس امة واحده فبعث اللّه النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه و ما اختلف فیه الا الذین اتوه بغیا بینهم فهدی اللّه الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم»
(بقره/213)
آیه مذکور حقایق بس مهمی را در مورد دو دوران زندگی بشر یعنی دوران وحدت و دوران اختلاف و پراکندگی بیان نموده* (*)مرحوم علامه طباطبائی در تفسیر شریف المیزان(جلد دوم)در ذیل آیه مورد بحث(سوره بقره،آیه 213)بحث مبسوط و مفصلی در خصوص این آیه دارند،ایشان جنبههای مختلف مسائل بسیار ارزندهای را مورد بررسی و تحقیق قرار دادهاند که با طرح مسائل و موضوع مقاله حاضر ارتباط بسیاری دارد.
(طالبان و علاقهمندان را جهت آگاهی بیشتر به تدبر در آن بحثها ارجاع میدهیم).
خلاصه و چکیده سخن در آیه فوق این است که نوع انسانی در برههای از حیاتش نوعی اتحاد و اتفاق داشته و به واسطه سادگی و بساطت زندگی آن دوران اختلافی به عنوان مشاجره و مدافعه در امور زندگی بین آنها نبوده است،و همین طور در مذاهب و آراء زندگی نیز بین آنان اختلافی نبوده و دلیل بر نفی اختلاف همان است که در آیه عنوان شده:
«فبعث اللّه النبیین مبشرین و منذرین...»
که در آن بعثت انبیاء و حکم کتاب را پس از اختلاف امت واحده بیان داشته و صریح است در این معنا آیه
«و ما کان الناس الا امة واحدة فاختلفوا و لو لا کلمة سبقت من ربک لقضی بینهم فیما فیه یختلفون»
(یونس/19)که این اختلاف در امور زندگی بعد از وحدت پدید آمده است،و دلیل بر نفی اختلاف دوم نیز سخن آیه است که
«و ما اختلف فیه الا الذین اوتوه بغیا بینهم»
پس اختلاف در دین از طرف حاملین کتاب بعد از انزالش و به علت بغی بوده است و در همین جا معلوم میگردد که دو نحو اختلاف در دوران دوم پدید آمده که یکی منشأ دوران سوم است و بعدا از آن سخن خواهیم گفت.
*** است،چیزی نخواهیم یافت(مانند تغذیه از گیاهان یا صید و پناه بردن به غارها و دفاع با سنگ و چوب و نحو ذلک)و این حال انسان در قدیمترین ایامش میباشد.
و معلوم است که آن قوم حالشان به گونهای بوده است که در میان آنها اختلافی که قابل اعتناء باشد ظهور نمیکرده و در آنان فسادی که شروعش مؤثر باشد پیدا نمیشده و زندگی آنها چون گله گوسفندانی بوده که کوشش آنها رسیدن به آن چیزی است که دیگران به آن رسیدهاند و تجمع آنها در مسکن و چراگاه و آبشخور است،ولی انسان به واسطه وجود قریحه استخدام که از فطریات انسان است (و به توسط آن هر چه را که برای کمال ضروری پندارد متصرف میگردد چون انواع فنون و صنایع از چاق برای قطع و سوزن برای خیاطی و غیر ذلک بمالا یحصی کثرة من حیث الترکیب و التفصیل)از اختلاف و غلبه و مغلوب شدن در اجتماع قهری از جهت تعاون آن برای رفع حوایج یکدیگر(بدلیل مدنی بالطبع بودن انسان) بازنمیماند،زیرا هر روز علمش افزون میگردد و قدرتش برای راههای بهرهوری گسترش میباید و به نکات جدید پی میبرد و راههای دقیق در انتفاع را میشناسد و چون در میان انسانها قوی و ضعیف به درجات گوناگون هست(به خاطر اختلاف ضروری بین آنها از نظر ژنتیکی و اقلیمی و تغذیهای و...که قابل احصاء نیست)و این منشأ ظهور اختلاف است،اختلاف فطری که موجب آن قریحه استخدام است لا محاله و به مرور زمان رخ داده است،هر چند از سویی همین قریحه عینا موجب اجتمع نیز هست والبته در تزاحم دو حکم فطری ایرادی نیست،اگر بالاتر از دو حکم مذکور حکم سومی باشد،که بین آنها حکم باشد و بین آنها را تعدی نماید،مانند جذبه تغّذی که مقتضی آن خوردن است،تا آنجا که هاضمه را گنجایش نماند و در اینجا عقل بین جاذبه تغذی و مقدار خوردن تعادلی برقرار مینماید و به نحوی که تزاحم رفع گردد و تنافی مذکور نیز اینگونه است و خداوند تنافی بین اجتمع و اختلاف را با بعثت انبیاء به تبشیر و تنذیر و انزال کتاب حاکم میان مردم در اختلافاتشان رفع میگرداند.
به عبارت دیگر این اختلاف بین انسانهای مجتمع،ضروری الوقوع است،زیرا هر چند همه به حسب صورت انسانی واحدند و وحدت در صورت به نحوی مقتضی وحدت افکار و افعال است،اما اختلاف مواد انسانی(از همه لحاظ) اختلاف در احساسات و ادراکات و احوال را در پیدارد(هر چند به نحوی اینها نیز متحدند)و اختلاف مذکور،اختلاف اغراض و مقاصد و آمال و در پی آن اختلاف افعال و سپس اختلال نظام اجتماع را در پی دارد.
لذا با ظهور این اختلاف قانونگذاری و تشریع لازم میآید،تا به توسط عمل به آن، اختلاف از میان برود و هر ذی حقی به حق خود برسد.و برای همین خداوند سبحان قوانین را براساس توحید تشریع فرمود،و به عبارت دیگر قوانینی را تشریع نمود که به مردم میآموزاند که حقیقت امر آنها از مبدأ و معادشان چیست و اینکه لازم است آنها به گونهای در دنیا زندگی کنند که برای فردایشان فایده داشته باشد و کارهایی بکنند که با آنها در آخرت بهرهور باشند، پس تشریغ دینی و تقنین الهی تنها بر علم بنا شده است و قال تعالی
«ان الحکم الا الله امر ان الا تعبدوه الا ایاه ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لا یعلمون»
(یوسف/40 و چقدر بیانصافند آنها که دین را ناشی از جهل و خرافه و...میدانند).
برای همین بعثت انبیاء و انزال کتاب مشتمل بر احکام و شرایعی که براندازنده اختلاف بود را مقارن فرمود و به همین دلیل منکرین انبیاء قول به معاد را که لازمه آن تدین به دین و پیروی احکام آن در زندگی و یاد معاد در همه احوال بود نمیپذیرفتند،تا خویش را آسوده سازند
«قالوا ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما یهلکنا الا الدهر و ما لهم بذلک من علم ان هم الا یظنون»
(جاثیه/24)،
«ان الظن لا یعنی من الحق فاعرض عمن تولی عن ذکرنا و لم یرد الا الحیاة الدنیا ذلک مبلغهم من العلم»
(نجم/30).
خلاصه آنکه خداند تعالی،خبر داده است که اختلاف در معاش و امور زندگی برای اولین بار توسط دین رفع گردید و اگر قوانین غیر دینی در این جهت یافت شود مأخوذ از دین و به تقلید از آن است،سپس خبر داد که اختلاف دوم در اصل دین بین مردم پدید آمد که موجب آن دینداران و عالمان به دین و کتاب بودند و دلیل آن بغی ایشان بود
«و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم»
(شوری/14).
پس اختلاف در دین مستند به بغی است نه فطرت،زیرا دین فطری است و آنچه فطری است در آن گمراهی راه ندارد،و حکمش تغییر نمییابد.کما قال تعالی
«فطرة الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم»
(روم/30).
از بیان گذشته معلوم میشود که مراد از امت واحده نه وحدت بر هداست است(زیرا اختلاف پس از نزول کتاب و به واسطه بغی است و اگر مردم مهتدی بودند مجوز بعثت انبیا و انزال کتاب و پدیداری بغی و فساد حاصل از آن چه بود؟)و نه وحدت بر ضلالت(زیرا بدین گونه وجهی برای ترتب قول خداوند در آیه
«فبعث الله النبیین...»
بر اختلاف نمیماند و قایل بضلالت از این نکته در آیه که هدایت از سوی خدا پس از اختلاف علمای دین و حمله کتاب بوده غفلت کرده است و اگر قبل از بعثت انبیاء و انزال کتاب مردم گمراه بودند،که همان ضلالت کفر و نفاق و فجور و معاصی است،دلیل نسبت دادن این مطلب به حمله کتاب و علماء این چیست؟)بلکه وحدتی است نوعی و بس.
از سویی با تدبر در آیه و آیات دیگر و روایتی که از امام باقر(ع)نقل شد، درمییابیم که پایان این دوران وحدت اولیه نوعی،با آغاز نبوت نوح(ع)مقارن بوده است و کتاب او اولین کتاب آسمانی است که متضمن شریعت بوده،زیرا اگر قبل از آن کتابی بود که شریعتش حاکم باشد در آیه
«شرع لکم من الدین ماوصی به نوحا و الذی اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی»
(شوری/13)آن را ذکر میفرمود.
*** ایراد محتمل بر این بحث این است که آیا قصه هابیل و قابیل نشان از اختلاف مذکور در آیه ندارد؟و آیا فرض دوران دوم یک پندار بیش نیست؟
در پاسخ میگوییم.منشأ ظهور اختلاف در آیه همانطور که ذکر گردید اختلاف فطری برآمده از قریحه استخدام است که بین انسانهای مجتمع ضروری الوقوع است، اما در آغاز زندگی انسانها قهرا چنین اختلافی در جمع بسیار کوچک آغازین رخ نداده و امکان تحقق هم نداشته است.
نگاهی به روایات مربوطه نشان میدهد که عامل اختلاف بین دو پسر آدم(ع)حسد قابیل بوده(یکی از سه ریشه گناه، یعنی تکبر که ابلیس را ذلیل ساخت و حرص که آدم(ع)را از بهشت راند و حسد که قابیل را...)حال به دلیل جانشینی هابیل یا بر سر ازدواج و متعاقب آن تقبل قربانی هابیل برای فیصله امر،و علت آنکه نمیتوان آنرا برخاسته از قریحه استخدام مذکور دانست آنکه در این ماجرا یکی از طرفین نابود میشود،اما در رابطه با اصل استخدام دو طرف باید باشند.تا یکی از دیگری بهره کشد و بهرحال قتل هابیل در قدیمترین ایام بشر نمیتوانسته آن جمع کوچک را به تقرقهای بکشاند که نیاز به بعثت انبیاء داشته باشد.
*** تا اینجا مختصری از خصوصیات دو دوران مهم زندگی انسانها در قرآن را باز گفتیم.در نگاه سریع به آنچه گذشت مییابیم که حیات انسان با علم،امانت پذیری و تکریم آغاز میشود و بر دامن مهر ربوبی میبالد،اما هم از آغاز با «دشمنی آشکار»روبرو است و به مکر او از بهشت رانده میشود و به زمین که محل خلافت اللهی اوست هبوط میکند و تکثیر مییابد تا نقش خویش را ایفا کند،
با کولهباری از علم و تجربه و عمل که تحت پرستاری و حضانت الهی بدان دست یافته است.
در مرحله دوم حیات انسانها با تکثیر آدمیزادگان از نفسی واحد و زوج او آغاز میشود،بشر نوباوه میرود تا در زمین بروید و ببالد.در آغاز،بیگمان به دلیل عدم محدودیت منابع و قلت انسانها، مشکلی پدیدار نشده است،گرچه هم در آغاز قابیل،هابیل را به حسد میکشد و نادم میشود،اما این قتل،اختلاف و مشکلی دورانساز نبوده است.
گذشت نسلها و تزاحم امور،مایه اختلافی شد که از فطرت استخدام مایه میگرفت و مردمان که در این حال به نوعیت وحدت داشتند و نه ضال و نه مهتدی،بر فطرت خدایی عمر سپری میکردند نیازمند به دست دستگیری شدند تا اختلاف براندازد و آنانکه مأمور این اختلاف براندازی گشتند انبیاء(ع)بودند که بعثتشان آغاز حیات نوین انسان و امری دورانساز بود،دورانی که حیات بشر جنبه تاریخی یافت-به معنایی که بعدا خواهد آمد-و آغاز حیات تاریخی بشر پایان دوران ماقبل تاریخ و سرآمدن عمر امت واحده بدوی بشر شد.
دوران سوم یا دوران تفرقه،دورانی است که هنوز در آنیم و به گمان نگارنده و براساس آنچه آمد آغاز آن را با نبوت نوح(ع) که شیخ الانبیاء است مقارن میدانیم.و این دوران که آغازش به بعثت یکی از پرعمرترین انسانهاست پایانش به ظهور امام حی ولی عصر عجل اللّه تعالی فرجه الشریف که خاتم الاوصیاء و دارای عمری بس طولانی خواهد بود که ظهورش انسان را به دوران چهارم،دوران وحدت صالحه بشری، دوران ورای آخر الزمان و فرای تاریخ، رهنمون خواهد ساخت که بسیاری از احکام حیات در آن دوران با آنچه در آنیم کما و کیفا تمایز دارد.
و گرچه ما درصدد نگارش«تاریخ ما بعد الظهور»نیستیم،اما سخت متوجه این مطلب هستیم که نمیتوان با حاصل عمر بشر حاضر که ما حصل آن به تعبیر بعض روایات تا ظهور امام زمان(عج)دو حرف از 72 حرف علم است سخن گفت، لذا در ادامه مقالت حاضر به بیان عمدهترین مختصات دوران حساس زندگی بشر یعنی دوران سوم که عبارت از تاریخی شدن حیات او،شکلگیری اجتماع و ظهور سنن تاریخی است،خواهیم پرداخت و به معنای تاریخ،خصوصیات عمل تاریخی،اساس حرکت تاریخ،ایدهال بزرگ بشر و نقش آن در تاریخ،تقسیمبندی دوران سوم و موارد دیگر اشارتی خواهیم نمود.
شروع سومین دوران با بعثت انبیاء مبشر و منذر در پی اختلاف امت واحده اولیه است که بدان اشاره شد.از خصوصیات مهم این دوران ظاهر شدن امری جدید در زندگی انسان است و آن تاریخی شدن حیات او و ظهور سنن تاریخی است.
در آیات خطاب به آدم(ع)،این دوران با «فاما»مشخص شده و به اجمال از این سنن یاد گردیده آنجا که میفرماید:
«فاما یأتینکم منی هدی فمن تبع هدای فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون»
(بقره/38).
منطوق آیه عدم خوف و حزن برای متبع هدایت است و مفهوم آن خوف و حزن برای غیر متبع،و قهرا این خوف و حزن سنت عذاب و پادافره اعمال است و آنجا که میفرماید:
«فمن اتبع هدای فلا یضل و لا یشقی»
(طه/123)منطوق آیه عدم ضلالت و شقاوت برای متبع هدایت است و مفهوم آن ضلالت و شقاوت برای غیر متبع و قهرا این مطلب به سنت ابتلاء رجوع میکند و یا آنجا که میفرماید:
«و من اعزض عن ذکری فان له معیشة ضنکا»
(طه/124). بیان رابطه طبیعت و انسان است(و آیات 96 و 97 سوره اعراف اینجا چقدر زیبا خودنمایی میکند:
«و لو ان اهل القری امنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض و لکن کذبوا فاخذ ناهم بما کانوا یکسبون»
نیز تدبر کنید در آیات 17 تا 29 سوره قلم).
قبلا ذکر این نکته ضروری است که لغات موضوعه برای دستهبندیهای انسانی و مکان بندیها عموما از مصادیق دوران سوم حیات انسان است.هر چند که نحوی دستهبندی و مکانبندی در دوران دوم،دوران وحدت اولیه،وجود داشته است،اما همه امتی واحد بودهاند و با وحدت گروهی تفرقه مکانی قابل جمع است-آنچنانکه در تقسیمهای اعتباری امروز نیز یک سرزمین پهناور تحت یک قومیت یا ملیت یا ایده و...جمعشده است و خدا به امت اسلام فرمود
«ان هذه امتکم امة واحدة و انا ربکم فاعبدون»
(انبیاء/ 92)و این معنا همان است که بیان شد- اگر با این دید به دریای واژگان قرآن عزیز نظر افکنیم به اعتبارات گوناگون لغاتی را مییابیم،مثلا در ردیف واژههای انسانی، دو گروه بزرگ عام و خاص داریم.
از اولی،واژگان طائفه،فرقه،جمع، شعوب،قبایل،شیع،جبل،رهط،شرذمه، فئه،قوم،امت،عصبه،قرن،ملاء،حزب، و حتی عالمین،اناس،ناس و انام و سرانجام نقیب و اسباط و لفیف قابل ذکر است. و از دومی آل ابراهیم،آل عمران، بنی اسرائیل، آل موسی و آل هارون،آل فرعون،آل داوود،آل یعقوب و تمام موارد اقوام از قوم نوح گرفته تا قوم پیامبر(ص)(آنجا که میفرماید:«ان قومی اتخذوا هذا القرآن مهجورا فرقان/30)و مواردی چون قریش قابل ذکر است و بر اینها باید اصحاب الرس و اصحاب موسی و امثال اینها را افزود و به اعتبارهای دیگر میتوان واژگان نسل، ذریه،اهل،آل،عشیره و مانند اینها یا جند و حتی فوج،ثله و زمره را افزود.
به اعتبار تقسیمبندی مکانی نیز میتوان از موارد عام چون ارض،بلد،شرق ارض، دیار،فج،حدب،قریه،قیعه و حتی حجر، مصر،نادی،ساحت،قصر،بیت،دار و خیام و ربوه و غرفه یاد کرد(گرچه بعضی مربوط به عالم بهشت باشد)و از موارد خاص چون بدر،حنین،مکه،یثرب،ارض مقدسه،وادی مقدس،بقعه مبارک ایمن،سبأ،ارم،سینا، سینین،جودی،تین،زیتون،مکان البیت و بطن مکه نیز قابل ذکر است.
میبینیم که در هر دو سری واژگان از کوچکترین واحد مثلا«مکان البیت»یا «دار»در واژگان مکانی و«اهل»در واژگان گروهی انسانی-تا بزرگترین واحد مثلا بلد،یا ارض،یا ناس،قوم و امت-وجود دارد و این یک جنبه عالی در طرح «معرفت تقسیمبندیهای انسانی»فرا روی ماست،برای مثال ثعالبی(کنزاللغه،ص 217 باب 21 فصل اول)ترتیب گروهها از کوچک به بزرگ را چنین میداند:رهط- شرذمه-قبیل-عصبه-طائفه-ثله-فوج- فرقه-حزب-زمره-جبل.
یا در فصل چهارم ص 218 این گونه آورده است:الشعب ثم القبیله ثم...العشیره ثم الذریه...
ما نیز بنا به گزارش قرآن طائفه را از فرقه کوچکتر مییابیم(توبه/122)و قوم را از طائفه بزرگتر(صف/14)و امت را از ناس کوچکتر(قصص/23)و گاه قوم و امت و حزب را با هم برابر(مومن/5 و 20 و ص/13)گرچه به تفاوت درجات معنی یک واژه در قرآن نیز باید عنایت داشت.
انسانهای معمولی،حوادث تاریخی را تودهای از اتفاقات نامربوط میدانند که بر حسب تصادف یا براساس قضا و قدر یا بر مبنای قدرت خدا و لزوم تسلیم در برابر امر او شکل گرفته و تفسیر و توجیه میگردد.
قرآن با این فکر به شدت مخالت کرده، هیچ حادثهای را بیجهت یا از روی اعمال قدرت و لزوم تسلیم در برابر او توجیه نمیکند.بلکه برعکس هشدار میدهد که در این زمینه سنن و قوانینی حاکم است و برای اینکه انسان بتواند بر سرنوشت خود حاکم شود لازم است این سنتها و قوانین را بشناسد و نیز برای اینکه بتواند در این قوانین نفوذ کند باید شناختی نسبت به آنها داشته باشد زیرا با شناخت این سنن میتوان بر آنها حاکم بود و گرنه محکوم آنها خواهیم شد.
قرآن در رابطه با سنن تاریخی،به سه حقیقت اشاره دارد:
اول آنکه سنن تاریخی عمومیت دارد، یعنی روابطی اتفاقی و کورکورانه نیست، وضعی ثابت و غیرقابل تخلف دارد.عمومیت و کلیت این سنن آن را واجد جنبهء علمی میکند،زیرا مهمترین امتیاز قوانین علمی فراگیری،کلیت و غیرقابل تخلف بودن آن است(تدبر کنید در این آیات بقره/204، انعام/34،اسراء/71،و احزاب/62)و انسان با آگاهی علمی در چارچوب این قوانین قادر به برخورد با حوادث تاریخی است.
دوم آنکه سنن تاریخی،الهی است، سنت الله است و به تعبیر دیگر کلمات الله است،یک قاعده الهی است،پافشاری قرآن روی این جنبه برای پرورش اندیشهء وابستگی انسان به خداست.زیرا خداوند قدرتش را از خلال همین سنن اعمال میکند و این سنن اراده او میباشد و این در بینش توحیدی درس بزرگی است که سنن خارج از قدرت الهی نیست و قدرت او برای تحقق به صورت همین سنن جلوه مییابد.
سوم آنکه انسان در رابطه با این سنن آزادی انتخاب دارد،اراده و اختیار او آزاد است و این نکته بسیار حائز اهمیت است.
بحث درباره سنن تاریخ پندار نادرستی پدید آورده که خلاصهاش وجود یک نوع تعارض و ضدیت بین آزادی انسان و سنتهای تاریخی است.اما قرآن بر این حقیقت تأکید فراوان دارد که مرکز حوادث و قضایایی که یکی بعد از دیگری بر این جهان میگذرد،اراده انسان است.قرآن سنتهای تاریخ را با اراده انسان با هم جمع کرده و از کلیه مواردی که استفاده سنتهای تاریخی از آنها میشود،آزادی انسان را نیز میتوان استفاده کرد.بنگرید که چگونه سنتهای تاریخی فراتر از دست این انسان نیست،آنجا که میفرماید:
«ان اللّه لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم»
(رعد/11)
«و ان لو استقاموا علی الطریقة لا سقیناهم ماء غدقا»
(جن/16)
«و تلک القری اهلکناهم لما ظلموا و جعلنا لمهلکهم موعدا»
(کهف/59)
بنابراین مساله انتخاب انسان نقش اساسی را ایفا میکند و این علت مسئولیت انسان را در میدان تاریخ است.حال میپرسیم میدان این سنتها کجاست؟و جریان حوادث تاریخی که این سنن بر آنها جاری میشود کدام است؟
به عبارت بهتر آیا همه این حوادث و وقایع که مورخان بهم مربوط میسازند و داخل منطقه تاریخی آنان است و ایشان آنها را تدوین میکنند،همه محکوم سنتهای تاریخی هستند؟در واقع خیر،بخشی از این حوادث و وقایع در حیطه سنن تاریخ است.
بسیاری از حوادث وجود دارد که خارج از سنتهای تاریخ است و بجای آن قوانین فیزیکی و شیمیایی و فیزیولوژیکی یا قوانین دیگر در زمینههای مختلف عالم بر آنها حاکم است(چون مرگ یا قتل شخصیتها،بروز حوادث و بلایای طبیعی و صنعتی و دهها مورد دیگر).
امتیاز کلی پدیدههایی که در منطقه سنتهای تاریخ قرار میگیرند،این است که این پدیدها علامت ویژهای دارند که در دیگر پدیدههای جهان و طبیعت و بشر، مانند آن وجود ندارد،پدیدههای جهان و طبیعت،همه زیر بار قانون علیت میروند، پیوند حال به گذشته به شرایطی که از پیش باید فراهم شده باشد در آنها هست،ولی پارهای از پدیدهها وجود دارد که نوع پیوند و ارتباطشان طرز دیگری است،پیوندی است به سوی هدف،حرکت و فعالیت را به خاطر رسیدن به مقصودی تنظیم میکند و به تعبیر فلاسفه علاوه بر علت فاعلی علت غایی دارد.
این گونه پیوندها در همه جا نیست(یعنی پیوند و رابطه با آینده نه گذشته)سنتهای تاریخ در کاری است که غایت و هدف دارد، در عین حال برای ورود به منطقه سنن تاریخی بعد سومی لازم است و آن اجتماعی بودن کار است و به تعبیر فلاسفه،جامعه علت مادی عمل را تشکیل میدهد. بنابراین عمل تاریخی که سنتهای تاریخ بر آن حاکم است عملی است که دارای ارتباط با هدف و آینده باشد و در عین حال زمینهای گستردهتر از حدود فردی داشته باشد و پهنه اجتماع را دربرگیرد.
خلاصه آنکه سنن تاریخی سه مشخصه دارد کلیت،الوهیت بمعنی منتهی شدن به اله و ربط به انسان در جهت اجراء.
و قلمرو آنها در حضو سه خصوصیت شناخته میشود علت،غایت و کار جمعی، آنجا که غایت نباشد یا باشد و کار جمعی نباشد(چون بدنبال غذا رفتن)در حوزه سنن نیست و جامعه علت مادی عمل تاریخی است.
حال میپرسیم حرکت تاریخ چگونه است؟و اساس حرکت آن چیست؟
حرکت تاریخ حرکتی هدفدار است و وجود ذهنی آینده،تاریخ و حرکت آن را میسازد که بنیادش اندیشه و اراده انسان است و محتوای باطن انسان همین دو رکن است،پس محتوای درونی انسان سازنده حرکت تاریخ است.
کار تاریخی،با آیندهنگری مشخص میشود،کاری است که به علت غایی مربوط است،چه این هدف صلاح باشد یا فساد.از آنجا که هدفها در ارتباط با عمل جنبه آیندهنگری دارد،به ناچار تأثیرش روی کار شخص از زاویه وجود ذهنی آن خواهد بود،زیرا آن کار از نظر وجود خارجی آرزویی بیش نیست.
گفتیم کار تاریخی همچون همهء پدیدههای عالم دارای علیت به معنای پیوند با گذشته است،اما این بعد برای عمل تاریخی کافی نیست،حتی با بعد غایت نیز سخن تمام نیست،چرا که هر عملی که هدف و غایت دارد نیز عمل تاریخی نیست، بلکه بعد سوم تاریخی شدن عمل نیز لازم است و آن همانطور که آمد جنبه اجتماعی عمل است،کاری که موج ایجاد کند موجی که از فاعل آن درگذرد و سطح جامعه را فرا گیرد و شخص فاعل یکی از افراد آن جامعه باشد.
بدیهی است این امواج از جهت محدودیت و وسعت به درجات اختلاف دارد، اما فرق نمیکند،عملی تاریخی است که موج ناشی از آن از حدود فردی بگذرد (بنگرید چقدر تفاوت است از بهشتهایی که
«فیها عینان نضاحتان»
که حوزه خود را در نمیوردد تا
«عینان تجریان»
که جاری است در پهنهای ماوراء*خود).
قرآن کریم بین عمل فردی و عمل اجتماعی تفاوت قایل شده است و از دو کتاب و کارنامه و احضار و اجل فرد و امت سخن به میان آمده است.عملی که دو بعد دارد(علت فاعلی و مادی)به حساب فرد گذاشته میشود،ولی عملی که دارای سه بعد است(آن دو بعلاوه علت غایی)هم در کارنامه فرد و هم در کارنامه امت ثبت میشود.
این نامه عمل،کتاب تاریخ طبری یا امثال او نیست که تمام وقایع طبیعی، فیزیولوژیک و...را ثبت کند،چرا که این کتابها تنها نقشها و نوشتههای اثر کار مستقیم افراد است،بلکه کاری است که امت انجام میدهد.بدین معنی که عمل هدفدار با موجی است که قابلیت انتساب به امت را دارد.این تمایز قرآنی،بین کارنامه فرد و کارنامه است تعبیر دیگری است از آنچه قبلا توضیح دادیم که عمل تاریخی عملی است که سه بعد داشته باشد و این عمل موضع سنتهای تاریخی است.
و گفتیم حرکت تاریخ در ارتباط با وجود ذهنی آینده در انسان است،آیندهای که اکنون وجود ندارد.بنابراین وجود ذهنی از یک سو نشاندهنده جنبه فکری،یعنی ناحیهای که حضور هدف را دربردارد و نیز از سوی دیگر نشاندهنده نیرو و ارادهای است که انسان را به سوی هدف (*)این آیات در سوره الرحمن است(آیات 50 و 66)و بهشتی که در آن دو چشمه جوشان هست پایینتر از بهشتی است که در آن دو چشمه روان وجود دارد،در چرائی اینها بحث میتوان کرد اما یکی از وجوه جوشندگی و روانی این چشمهها که تجسم اعمال انسانهاست محدودیت و جریان اجتماعی آنهاست.
برمیانگیزاند و این دو امر«فکر و اراده»در حقیقت خمیر مایه انسان است،محتوای درونی انسن را همین دو رکن میسازد.
بنابراین محتوای درونی و باطنی انسان سازنده حرکت تاریخ است.با آمیزش فکر و اراده میتوان هدفهای انسان را تحقق بخشید و این همان سخن قرآن است که
«ان اللّه لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم»
.
اکنون میپرسیم محتوای درونی انسان چیست؟نقطه آغاز در ساختمان آن کدام است؟
نقطه آغاز«ایدهآل»است که مضمون باطنی و محتوای درونی انسان را تشکیل میدهد.ایدهآل است که حرکت تاریخ را از خلال وجود ذهنی انسان،آمیخته با اراده و اندیشهاش،هدایت میکند و همان هدفهایی که به حرکت درآورنده چرخهای تاریخ است وسیله ایدهآل تنظیم میگردد. پس هدفها به تنهایی سازنده تاریخند و در حد خود زاییده بنیادی عمیقتر در ژرفای محتوای درونی انسان،یعنی ایدهآل بزرگ زندگی او میباشند.و این ایدهآل، ام الغایات و اصل الغایات،در مرکز همه این هدفها قرار گرفته و بازگشت همه هدفها به آن است.
هر اندازه که ایدهآلهای جامعه بشری دارای وسعت،صلاحیت و عظمت بیشتری باشد به همان اندازه هدفهایش واجد صلاحیت و وسعت بیشتری است و هر اندازه ایدهآلهای بزرگش محدود باشد هدفهایی که از آنها سرچشمه میگیرد نیز محدود و پست خواهد بود.بنابراین ایدهآل بزرگ انسان نقطه آغاز ساختمان درونی جامعه بشری نیز هست و بستگی به نحوه دیدی دارد که آن جامعه به زندگی و جهان میافکند و در پرتو آن دید،ایدهال بزرگش شکل میگیرد،لذا ایدهآل بزرگ نیز خود از یک نوع نگرش و دید فکری و از یک نیروی روانی سرچشمه میگیرد.
در قرآن کریم و سایر منابع دینی به این ایدهآل بزرگ«اله»اطلاق شده است،از آن رو که تنها امرکنندهای که اوامر مطاعش را میتواند متوجه ما سازد است،حال این اله «هوی»باشد یا«اللّه»یا...و این الهها هستند که سیر تاریخ را میسازند.از اقسام سنت و ایدهآلهای بزرگ بعدا سخن خواهیم گفت و توضیحات فوق بخوبی معلوم مینماید که چرا ما دوران سوم را دوران تاریخی زندگی انسان میدانیم.زیرا در این دوران انسانها بر اثر اختلاف و بعثت انبیاء کم کم با چیزی به نام ایدهآل آشنا شدند و علم اجمالی فطری آنها کافی بر این معنا نیست،چرا که زندگی حیوانی دوران دوم، زندگی ایدهآلگرا نبود و اساسا تجمع آنها نیز بعنوان یک جامعه و امت به معنای جامعه مجتمع بر یک فکر نبود و تنها وجه مشترک آنها نوعیت ایشان بود،همچنانکه دواب و پرندگان نیز از نظر نوعی چنین امتی دارند،امتی که طبعا یگانه هم هست(تدبر کنید در این آیه که
«و ما من دابة فی الارض و لا طائر یطیر بجناحیه الا امم امثالکم»
انعام/38).
اما با اختلاف انسانها،که ضروری برای گذر از دوران انتقال وحدت اولیه هم هست، وحدت نوعی کارآ نبود،لذا وحدت فکری لازم افتاد و این وحدت توسط شریعت بوجود میآید،اما بوجود نیامد.جزء جزء شدن امت واحده بدوی یا جامعه نوعی انسانی در پرتو تفرق فکر،موجب همگرایی در اجزاء حاصل و تشکل و اجتماع نیز بود و از اینجا بود که اجتماع به معنای انسانی و تاریخی آن نه اجتماعی طبیعی که در سایر حیوانات هم هست حاصل آمد،و از اینجا اعمال انسانها از دو بعدی بودن به سه بعدی شدن نیز گرائید، یعنی اختلاف اول موجب بعثت انبیاء و بعثت انبیاء باعث اختلاف دوم و سرانجام اجتماعی شدن اعمال انسانها گردید.(از راه حکم در اختلاف اول و اختلاف دوم حاملین دین و کتاب در اصل دین و گروهبندی نسبت به دین و تفرق جمعی و ایدهآل گزینی متفاوت بخاطر تفرقه. تدبر کنید در این آیات که
«و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم»
(شوری/14)
«و لا تکونوا کالذین تفرقوا و اختلفوا من بعد ما جاءهم البینات»
(آل عمران/105)
«و لا تکنوا من المشرکین الذین فرقوا دینهم و کانوا شیعا
(روم/31 و 32)که خلاصه تفرقه در دین و گروه گروه شدن در ارتباط مستقیم با هم است)و تاریخ اینچنین معنی یافت.
حال باید دید که سنن خود بر چند قسم است و سنتهای تاریخ از دیدگاه قرآن با چه صورتهایی عرضه میگردد؟
سه صورت کلی در قرآن برای سنن مییابیم:
نخستین صورت به شکل قضیه شرطیه ظاهر میگردد که آن تحقق الشرط تحقق الجزاء و این قانون سنتی زندگیساز است،زیرا بدست انسان است و با شناسایی شرط جزای آن را انتخاب میکند.
البته این نوع سنن که چون قوانین طبیعی به صورت رابطه شرط و جزا معرفی شده(مثل رابطه درجه حرارت با جوشیدن آب که اگر به 100 درجه برسد جوشیدن آن حتمی است با حفظ شرایط مربوطه) درصدد معرفی وجود یا عدم شرط نیست و فقط میگوید هیچگاه شرط از جزا منفک نمیشود،مانند آیه
«ان الله لا یغیر...»
که تغییر وضعیت ظاهری انسان را به تغییر محتوای باطنی او وابسته میداند یا آیه
«و ان لو استقاموا علی الطریقه...»
که تولید فراوان را وابسته به عدالت در توزیع میداند و یا آیه
«و اذا اردنا ان نهلک قریة امرنا مترفیها ففسقوا فیها فحق علیها القول فدمرناها تدمیرا»
(اسراء/16)که در اینجا دو چیز بهم وابسته شده،یکی اوامری که به فاسقان و آسایشطلبان جامعه برمیگردد و آنها مخالف آن اوامر رفتار میکنند و این امر وابسته شده به امر هلاکت و انحلال و انقراض جامعه.
صورت دوم از صور سنن تاریخی به شکل قضیه فعلیه قطعیه و محقق بیان میشود،یعنی بصورت منجز و بدون حالت منتظره.نمونه آن در قوانین طبیعی نیز هست،مثلا خورشید در فلان روز خواهد گرفت.
انسان در این موارد نمیتواند به هیچ وجه شرایط و اوضاع و احوال این قضیه را تغییر دهد،زیرا صورت قضیه شرطی نیست،مثلا در آیه
«و اتاکم من کل ما سألتموه»
(ابراهیم/34)که تناقض بین انسان و طبیعت را براساس سنت تاریخی تأثیر متقابل بین آزمودگی و تمرین در عمل که محتوای آیه است قابل رفع میداند،یا در آیه «و نریدان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه»
قصص/5)که وضعیت گروه مستضعف را پس از برطرف شدن ظلم نشان میدهد و...
این صورت دوم ممکن است که افکار را به توهم مخالفت آن با آزادی و اختیار انسان دچار سازد،این پندار از آنجا به ذهن میرسد که پنداشته میشود که تنها صورت سنن تاریخی همین صورت است. و چنین نیست.
برای بطلان این توهم توجه به صورت اول کافی است که شرط آن همان اراده انسان است و قدرت انسان را در انتخاب راه و نتیجه کارش زیاد میکند(برای صورت دوم سنتها این آیات قابل تدبر است
«کلا ان الانسان لیطغی ان رآه استغنی»
(علق/6)،
«یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه»
(انشقاق/6)،
«بأسهم بینهم شدید تحسبهم جمیعا و قلوبهم شتی ذلک بانهم قوم لا یعلمون»
(حشر/14)،
«و کذلک جعلنا فی کل قریة اکابر مجرمیها لیمکروا فیها و ما یمکرون الا بانفسهم»
(انعام/123).
صورت سوم که سخت مورد عنایت قرآن است،به گونه گرایشهای طبیعی حرکت تاریخ انسان و نه به صورت یک قانون قطعی تخلفناپذیر،معرفی شده است و معلوم است که گرایش با قانون فرق دارد.
خصوصیت این حرکتها و گرایشها این است که قابل انعطاف است و میتوان با آنها به مبارزه برخاست،ولی مخالفت با آنها فقط برای یک مدت کوتاه ممکن است و در دراز مدت آنها نیز قابل مبارزه نیستند، هر چند حرکت مخالف باعث میشود مبارزه کننده براساس سنن تاریخی به تدریج کوبیده و خورد شود(نظیر آنچه در مورد کمونیسم شاهدیم).
گرایشها را نباید یک قانونگذاری اعتباری دانست،ریشه آنها در طبع انسان نهفته و ساختمان انسان بدانها وابسته است، مثلا کشش و جاذبه زناشویی یک سنت تاریخی است و قوم لوط بدان پشت پا زد و عذاب شد.مهمترین مصداق این صورت از سنن تاریخی خود دین است،این یکی از سنن طبیعی تاریخ است،دین تنها قانونگزاری نیست یک سنت تاریخی است
«فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم»
براساس این آیه دین تنها قرار و قانون تشریعی نیست که از مقام بالا بر انسان تحمیل شده باشد بلکه در سرشت و فطرت مردم است که بر آن سرشتهاند و هیچگاه خلقت را نمیتوان دگرگون کرد. میتوان با سنت دینداری به مبارزه برخاست،ولی برای مدتی کوتاه(و این مدت کوتاه در حساب الهی که یک روزش برابر با هزار سال است(حج/47)چیزی نیست و نباید آن را با زندگی معمول سنجید).
یکی دیگر از موارد این سنن که در قرآن مطرح شده آنجاست که فرمود:
«اذ قال ربک للملائکة انی جاعل فی اللارض خلیفه...»
(بقره/30)در آیه،سه عنصر انسان،زمین یا بطور کلی طبیعت و پیوند انسان با زمین و با انسانها را مییابیم و این پیوند در لسان قرآنی به استخلاف مسمی شده است.
دو عنصر اول،عناصر ثابت و عنصر سوم، عنصر متحول و قابل تغییر جامعه است و در هر جامعهای فرق میکند.
پیوند اجتماعی استخلاف مشتمل بر چهار جنبه است 1-مستخلف(خدا) 2-مستخلف(انسان)3 و 4 مستخلف علیه (طبیعت و انسان).
دو طرح در اینجا وجود دارد:یکی پذیرش طرح استخلاف چهار جنبهای که مستلزم رابطه صحیح انسانها با هم و طبیعت براساس انجام وظیفه خلافت الهی است.در طرح دوم خدا انکار میگردد و پیوند،سه جنبهای میشود و این مطلب موجب روابط ناصحیح و پیدایش مشکلات میگردد.جنبه چهارم در حقیقت ساختمان روابط اجتماعی را دگرگون میسازد.پس پیوند چهار طرفی روابط اجتماعی که در حقیقت همان پیوند دین و زندگی است نیز از سنن تاریخ است و طبعا قابل مخالفت.
از زاویهء دیگر میتوان همین رابطه چهار طرفی را پذیرش امانت دانست(که طبق آیه 72 سوره احزاب به عرضه تشریعی نیست بلکه تکوینا عرضه شده)یعنی این پیوند اجتماعی چهار طرفه در ساختمان تکوینی انسان قرار دارد و داخل در سیر طبیعی و رهگذر تاریخی انسان است،لذا میبینیم همانطور که در مورد دین پس از
«فاقم وجهک للدین حنیفا...»
میفرماید
«و لکن اکثر الناس لا یعلمون»
در مورد امانت نیز میفرماید:
«حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا»
و همین انسان ستمگر نادان میتواند مقابل این سنت بایستد،و تمام مسائل اجتماعی بشر در ریشه قابل بازگشت به نحوه تحقق این امر است و سر سقوط تمدنها را باید از جمله در آن جست.
حال پس از تذکار این نکات به یک تقسیمبندی داخلی در دوران سوم باید اشاره کرد.دانستیم که شروع دوران سوم، با بعثت انبیاء مقارن است و گرچه از وجود انبیاء مستخفین در فاصله آدم(ع)تا اولین پیامبر مذکور در قرآن یعنی ادریس(ع) و نوه او شیخ الانبیاء نوح(ع)سخن رفته است(المیزان،ج 2،ص 146)اما به استناد همان روایت پیش گفته که مردم پیش از نوح،نه ضال بودهاند و نه مهتدی برای آنان نقش تبشیر و تنذیر و حکم در اختلافی که بعدها روی داده نمیتوان قائل شد،حتی برای ادریس که طلیعهدار دوران سوم است،،گرچه اوست که با تعلیم خط و پارچهبافی و خیاطی بشر را به دوران جدیدی رهنمون ساخت تا هم عریانی فکر از علم و جهل او به حقایق را بپوشاند و هم تن ملبوس به پوست حیوانات را به فرآورده دستش ملبس کند و تنپوشی انسانوار داشته باشد.
بهرحال دوران سوم را از ادریس(ع) بدانیم یا نوح(ع)چندان تفاوتی ندارد،اما چون بعثت انبیاء به خاتم الانبیاء(ص)ختم میشود،ما به پیروی از قرآن فاصله این دو پیامبر را که اولی یعنی نوح(ع).آدم ثانی است(پس از طوفان نوح)و دومی خاتم (*)تدبر کنید در این آیات
«انا اوحینا الیک کما اوحینا الی نوح و النبیین من بعد»
(نساء/163)و نیز:
«اولئک الدین انعم الله علیهم من النبیین من ذریة آدم و ممن حملنا مع نوح»
(مریم/58)که حاوی نکاتی بس دقیق است در مسأله وحی و انبیاء مستخفین و...
النبیین(ص)،بخش آغازین دوران سوم،یا دورهء اولین مینامیم،گرچه پیامبر اسلام (ص)خود آغازگر دوره آخرین نیز هست که دوره دوم دوران سوم است.
نگاهی به کاربرد موارد 38 گانه اولین و اولون در آیات با حذف یکی دو آیه(چون آیه 100 سوره توبه)بر متدبر آشکار میسازد که عنایتی در تأسیس این اصطلاح قرآنی بوده است،فی المثل آنجا که میفرماید
«و کم ارسلنا من نبی فی الاولین»
(زخرف/6) یا
«و لقد ارسلنا من قبلک فی شیع الاولین»
(حجر/10)یا
«ثلة من الاولین و قلیل من الاخرین»
یا
«ثلة من الاولین و ثلة من الاخرین»
(واقعه/13 و 14 و 31 و 40)که میرساند نوعی تقسیمبندی مد نظر بوده است خصوصا در دو آیه اخیر.
گرچه به حساب اصطلاحات امروز در جامعهشناسی باید توجه داشت که ممکن است کلمه اولین قبلا نیز بکار میرفته اما پس از نزول قرآن«درجه معنی»آن کما و کیفا تغییر یافته است.مثلا در مواردی که میفرماید
«یقول الذین کفروا ان هذا الا اساطیر الاولین»
(انعام/25)معلوم است که کافران نیز از این واژه استفاده کردهاند، اما چون دهها واژه دیگر قرآن درجه معنی آن را افزایش داده است(با این همه در مواردی چون آیه
«قل ان الاولین و الاخرین لمجموعون الی میقات...»
(واقعه/49)یا
«هذا یوم الفصل جمعناکم و الاولین»
(مرسلات/38)باید پذیرفت که مراد از«اولین»مجموعه انسانهای در گذشته در دوران دوم و دوره اولین دوران سوم است و این نقصی بر تئوری ما نیست چرا که بسیاری از واژهها در قرن به چند معنا به کار رفته است،چون امت،دین،قضا و...).
در مقابل واژه آخرین(به کسره خاء) مشخصه دوره پس از پیامبر اسلام(ص)است و چقدر معنی این روایت که وجود مبارک علی علیه السلام مصداق دعای پدر امت اسلام ابراهیم علیه السلام است که لسان صدق در آخرین میطلبید
«و اجعل لی لسان صدق فی الآخرین»
(شعراء/84)و تدبر کنید در این آیات
«وهبنا له اسحق و یعقوب و کلا جعلنا نبیا و وهبنا لهم من رحمتنا و جعلنا لهم لسان صدق علیا»
(مریم/49 و 50)با این دید وضوح و زیبایی مییابد.
به نظر میرسد که در موارد دهگانه آخرین در قرآن با قاطعیت بتوان آیات 14 و 40 سوره واقعه
«و قلیل من الاخرین،و ثلة من الاخرین»
را از شواهد دیگر این تقسیم قرار داد،که مضمون آن دو کاهش مقربین در دوره آخرین به نسبت دوره اولین است، گرچه اصحاب یمین در دورههای اولین و آخرین فراوانند،و راستی مگر جز این هم تواند بود که در دوره آخرین(که 124 هزار پیامبر و هزاران وصی و ولی در گذشته در دوره اولین را ندارد)مقربین حتی از نظر کمی به اندازه دوره نخست،دوره اولین، باشد؟
ما دوره اولین را دوره انبیاء،دوره وحی و دوره تعلیم بشر نیز مینامیم،بیگمان آن سان که مولانا فرموده است:
این نجوم و طب وحی انبیاست عقل و حس را سوی بیسو ره کجاست؟
عقل جز وی عقل استخراج نیست جز پذیرای فن و محتاج نیست
قابل تعلیم و فهم است این خرد لیک صاحب وحی تعلیمش دهد
جمله حرفتها یقین از وحی بود اول اولیک عقل آن را فزود
(مثنوی،دفتر چهارم،ج 2،ص 354)
به نظر ما نه تنها انبیاء(ع)شریعت را عرضه داشتهاند،بلکه گام به گام اصول علم و اختراعات را نیز به بشر اهدا کردهاند.از خط و لباس که به ادریس(ع)منتسب است تا کشتیسازی نوح(ع)و زرهسازی داوود(ع)و شیشهسازی و سایر امور توسط سلیمان(ع) و...که بعضا در قرآن نیز ذکر شده است (سوره هود آیه 37 که ساختن کشتی به وحی الهی است،سوره سبا آیه 10،سوره نمل آیه 44،نیز سدسازی مسلح توسط ذو القرنین کهف و 94 و حتی سحرآموزی توسط هاروت و ماروت و...)و این جدای از علوم عقلی چون حکمت و منطق و کلام است که به انبیاء بازمیگردد.
جالب است که دقت کنیم اندیشه هفت آسمان از زمان نوح(ع)مطرح بوده و هموست که میگوید
«الم تروا کیف خلق الله سبع سموات طباقا»
(نوح/15)در صورتی که به یقین دانش نجومی آن دوران بسیار کم بوده،اما این امر مهم که هنوز ناشناخته مانده بر عقول عرضه شده تا به زمانهای بعد رسد که
«رب حامل فقه الی افقه منه»
.
شاید تفاوت عمده این دو دوره نیز به همین باشد،میدانیم که بشر تا زمان پیامبر اسلام(ص)به مرحلهای از درک عقلی و خودجوشی و به اصطلاح بلوغ نرسیده بود که بتواند براساس اصول کلی،فروع لازم را استنباط کند،دوره اولین را میتوان دوره وحی نامید،زیرا در همه ابعاد انسان بوسیله انبیاء(ع)به جهات گوناگون خود و حیات و جهان خارج در جهت رشد خویش آگاهی یافت،با فرارسیدن دوره بلوغ بشر خاتم النبیین(ص)در«ام القری»برانگیخته شد و تمام اصول لازم زندگی انسان در کتابی جامع با کشف تام و مطلق محمدی عرضه شد تا به کمک آن انسانها به توسط رسول درونی خویش(عقل)با تفریع فروع، خود راه آینده پیشگیرند و نیاز به ارسال رسول برون(نبی)رفع شد و انسان به دوره آخرین که دوره عقل و بهرهوری انسان از موهبت خداداد و امانت الهی و استعدادهای بیحد و حصر درون است وارد شد.
*** یکی از تمایزات مهم دورههای اولین و آخرین در خصوص سنن تاریخی و تحقق آنهاست.بطور خلاصه در قرآن به یک اعتبار دو قسم سنت داریم:سنن عمومی و سنن مرسلین.
و سنن عمومی نیز خود دو گونه است: گونهای منقطع است و گونهای دائمی.برای مثال در قرآن داریم که
«و ان کادوا لیسفزونک من الارض لیخرجوک منها و اذا لا یلبثون خلافک الا قلیلا سنة من قد ارسلنا قبلک من رسلنا و لا تجد لسنتنا تحویلا
(اسراء/76 و 77)که سنتی است الهی در مورد مرسلین که اگر اخراج شوند متعاقب آن اخراجکنندگان هلاک خواهند شد و مؤید آن آیاتی است(چون آیات 82 و 88 سوره اعراف)که صورت کلی آن در آیه 13 سوره ابراهیم آمده است
«و قال الذین کفروا لرسلهم لنخرجنکم من ارضنا اولتعودن فی ملتنا فاوحی الیهم ربهم لنهلکن الظالمین»
(البته در مورد پیامبر(ص)آیات 13 سوره توبه و 5 انفال و آیات اول ممتحنه و 40 توبه و 30 انفال و 13 محمد(ص)را باید با هم بررسی کرد.*
در مورد سنن عمومی دائمی به لفظ صریح آیات 60-62 سوره احزاب در مورد کشتار شدید منافقین و دل بیماران و مرجفون فی المدینه در صورت عدم توقف اعمال خلاف،یا عدم تأثیر ایمان پس از نزول عذاب در جلوگیری از هلاک(مؤمن/85)یا سنت گریز کافران در برابر مؤمنان (فتح/22 و 23)را میتوان مثال زد.
(به تصویر صفحه مراجعه شود)
اما سنن تاریخی منقطع یعنی چه؟در تفسیر آیه
«قل هو القادر علی ان یبعث علیکم عذابا من فوقکم او من تحت ارجلکم او یلبسکم شیعا و یذیق بعضکم بأس بعض»
(انعام/65)نقل شده که پیامبر(ص)پس از نزول آیه وضوء ساخته و نماز بپا داشتند و دعا فرمودند که خداوند این چهار مورد را در این امت جاری نفرماید،اما تنها دو مورد اول پذیرفته شد.سپس دوباره پیامبر(ص)دعا فرمود و آیه نازل شد که
«الم احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا امنا و هم لا یفتنون...»
(عنکبوت/1 و 2)چرا که با انقطاع وحی (دقت شود)و باقی ماندن شمشیر و افتراق کلمه،فتنه برای تعیین صادق از کاذب لازم است(المیزان،ج 16،ص 110).
اگر به آیه
«و کم اهلکنا من القرون بعد نوح...»
(اسراء/17)که اشعار دارد به اینکه سنت هلاک بعد از نوح(ع)جاری شده (المیزان،ج 13،ص 62)دقت کنیم و در سرگذشت اقوامی که در قرآن از آنان یادشده تدبر نمائیم،خواهیم یافت که اکثر آنها به عذابهای از بالای سر(چون صحیه و باران سوء)یا از زیرپا(چون زلزله)و یا هر دو (در طوفان نوح که آسمان بارید و زمین جوشید و...)عذاب شدهاند و تفرقه و جنگ همواره میان بشر برپا بوده است،به دعای پیامبر اسلام(ص)عذاب به دو شکل مذکور برداشته شد و مسلما دعای پیامبر(ص)گزاف نبوده و براساس ظرفیت تاریخی بشر چنین خواستهاند،اما تفرقه چیزی است که در دوران تفرقه،دوران سوم،ضروری التحقق است،کما آنکه در آیه
«و لو شاء اللّه لجعلهم امة واحدة»
(شوری/8)اشاره دارد به اینکه سنت الهی بر تفریق جاری شده و دلیل بر استمرار این سنت آن است که فرمود: «و لکن یدخل من یشاء فی رحمته»و نفرمود لکن ادخل یا مانند آن(المیزان،ج 18 ص 19).
(*)تدبر در این آیات توصیه میشود 22 نوح،116 شعراء، برای قوم نوح(ع)،55 هود برای قوم هود(ع)،187 اعراف و 167 شعراء برای قوم لوط(ع)،188 انفال و 91 هود برای شعیب(ع)باید توجه داشت که اخراج معادل رجم نیز هست جالب است که توجه شود قوم ابراهیم(ع) و یونس(ع)دچار عذاب نشدند،چرا؟شاید از جمله بدین دلیل که هر دو اختیارا ذهاب کردند:یکی گفت«انی ذاهب الی ربی»و دومی«اذذهب مغاضیا...»
و این سنت دائمی از مشهودات همه ماست و نگاهی کوتاه و گذرا به جغرافیای امروز جهان مؤید آن و شاهدی بر افزایش گروههای انسانی متعدد به نام کشور و قوم و...
از آنچه ذکر شد بخوبی معلوم شد که در دوره آخرین سنت مرسلین و سنن منقطع (عذاب من فوق و من تحت ارجل که به اصطلاح قرآن از جمله مصادیق سنت اولین است)جاری نیست،یکی به دلیل انقطاع وحی و دومی بدلیل تغییر کیفی در احوال بشر که صورت تحقق عذاب از صیحه و رجفه و طوفان و صرصر و صاعقه و سیل،به تفرقه و قتال منحصر شده است و دلایل این امر و بررسی همه جانبه آن خود موضوع رسالهای مستقل است.
نکته دیگری که در سیر تاریخی اقوام مذکور در قرآن از قوم نوح(ع)به قوم هود(ع)، به قوم صالح(ع)به قوم لوط(ع)و به قوم شعیب(ع)و قوم موسی(ع)شاهدیم و گزینش الهی در این میان عنایت به مواردی خاص داشته است.
اینکه اول بار در بشر اختلاف دینی حاصل آمد و در 950 سال تبلیغ نوح انحراف حاصل از این اختلاف جبران نشد، الا به هلاک کافرین و بازماندن او و اصحاب سفینه و باقی ماندن ذریه نوح(ع)در زمین، اما باز هم در دوران هود(ع)و صالح(ع) انحراف دینی تحقق یافت(از توحید به شرک)و در دوران لوط(ع)که معاصر ابراهیم(ع)است انحراف اخلاقی بیسابقهای رخ داد و سپس در دوران شعیب(ع)و موسی(ع)که گویا معاصر هم بودهاند(اگر مدین مورد نظر در مورد شعیب(ع)همان باشد که موسی(ع)بدان وارد شد)انحراف اقتصادی به شکل کمفروشی و انحراف سیاسی-نظامی فرعونی رخ نموده نیز بنا به قاعده ما در تحقیق قرآنی که
«ابدء بما بدء الله»
میبینیم،قدیمیترین شکلگیری گروهی یعنی ملأ در زمان نوح(ع)نیز محقق بوده است(هود/38)سپس جباریت در دوران هود شکل گرفته(شعراء/130)و جباران ظاهر شدهاند(هود/59)و...
به جهت اختصار،از بررسی سایر مختصات اقوام قرآنی که خود موضوع رسالهای مستقل تواند بود باید درگذشت و به یک نکته نهایی دیگر اشاره کرد و آن اینکه در قرآن برای تحقق سنن تاریخی دو حالت معرفی شده است.
تحقق ناگهانی و به اصطلاح بغتة(انبیاء/40) و تحقیق تدریجی که خود سنتی است از سنن الهی که سنت املاء و مهلت است (بنگرید به سورههای رعد/31 و 32 و قارعه/31 همان تحقق ناگهانی است و نیز هود/65،مزمل/11،طارق 17،حج/44 و 48،آل عمران/178)و به گمان ما در دوره آخرین سنن اغلب به صورت دوم محقق است.
نکته دیگری که در بحث از سنن،گذرا باید بدان اشاره نمود،تعدد صور ذکر آن در قرآن است که گاه با امر الله برابر است (هود/40 و احزاب/38)که از آن به کلمة الله(هود/110 اعراف/137،صافات /171 الی 173 انعام 34 و...)،قول (فصلت/25،احقاف/18 ق/29)،کلمه فصل(فصلت/21)و اراده الهی(قصص/5، مائده/49)تعبیر شده است و از مصادیق مشیت(انعام/133)،مثل(یونس/102،
هود/89 و نیز قیاس کنید آیات 214 بقره و 55 کهف را با هم)و مثل(زخرف/8) حق (یونس/103)و قیاس شود آیه 98 کهف با آیات 171 الی 173 صافات)سنن تاریخی است که به شکل وعده(یونس/ 48،ابراهیم/47،انبیاء/38،مریم/75)نیز از آن یاد شده است.
*** در گذشته،از ایدهآل بزرگ سخن گفتیم، اکنون به اختصار انواع آن و تأثیر مستقیم آن در شکلگیری اجتماع را یادآور میشویم.
براساس آیات قرآن،ما سه گونه ایدهآل میشناسیم:
اول:ایدهآل برآمده از دیدگاه و تصور واقعیت خارجی.
از مشخصات این ایدهآل محدودیت است.و این محدودیت در فرایند کوتاه بعدی پس از وصول به هدف و مطلق شدن آن حالت تکرار گذشته در آینده را پدید میآورد و جامعه را به جمود میکشاند. علت این جمود هم دو چیز است:یکی عامل روانی انس و عادت به وضع موجود ناشی از تقلید و تنبلی
(انا وجدنا ابائنا علی امة و انا علی آثارهم مهتدون)
و در آیه بعد مقتدرون، زخرف،22 و 23).دوم عامل خارجی سلطه طاغوت که برای حفظ سلطه مایل نیست مردم ایدهآل بزرگتری داشته باشند که با تصور قدرت بالاتر از او موقعیتش متزلزل گردد:
«و قال فرعون یا ایها الملأ ما علمت لکم من اله غیری»
(قصص/38)
«قال فرعون ما اریکم الا ما اری و ما اهدیکم الا سبیل الرشاد»
(مؤمن/29).
ایدهآل دوم:ایدهآل برآمده از دیدگاه محدود آیندهنگر و آرمان محدود بشری که پس از رسیدن به نهایت،و مطلق شدن این آینده نسبی و محدود مانع تکامل میشود. هر چند در اول مفید باشد،اما خطر تعمیم آن در جهت افقی و زمانی هست،مانند آزادی برای انسان عصر رنسانس.ایدهآل دوم پس از گذشت زمانش تبدیل به دیدگاه اول میشود و تکرار میگردد،در این حالت شاهد چهار مرحله هستیم:نوآوری (اسراء/18-20)اطاعت از سادات و بزرگان (احزاب/67)تشکیل طبقه مترف و انتقال قدرت(زخرف/23)و سرانجام تسلط ستمگران و عناصر پلید بر جامعه (انعام/123).
ایدهآل سوم:ایدهآل برآمده از حقیقتی نامحدود،ایدهآل مطلق،یعنی اللّه که دارای جامعیت لازم برای ایدهآل انسانی است.
دو دیدگاه اول و دوم تناقضی بین محدودیت وجود ذهنی انسان و نامحدودی ایدهآل بزرگ دارند،اما با ایدهآل شدن خدا این تناقض رفع میگردد و هرچه ایدهآل بزرگتر باشد هدفها بزرگتر،پس والاترین اهداف با ایدهآل شدن اللّه محقق میشود و بس.
شاید روشنترین جلوه ایدهآلها در تفکر انسان در عقیده او به خدا و روز آخر یا عدم آن باشد،ظهور ایدهآل مطلق در عقیده انسان که ایمان به خدا و روز آخر تظاهر آن است را ملت ابراهیم(ع)مینامیم و پیروان این ملت را که به خطاب قرآنی «ملة ابیکم ابراهیم» (حج/78)خوانده شدهاند از یک پدر عقیدتی،گروه واحدی مییابیم که به تسمیه او مسلمان نام دارند،و این است معنای امت واحده در
«ان هذه امتکم امة واحدة و انا ربکم فاعبدون»
و بدین دلیل ما جامع امت را وحدت عقیده میدانیم، کما اینکه عامل تفرقه نیز تفرقه در عقیده است(علامه در المیزان،ج 14،ص 322 خطاب را به نوع انسانی گرفتهاند که با توجه به سخن ایشان در جلد 18،ص 19 که سنت تفریق از سنن الهی است نمیتوان خطاب را به نوع دانست که گر چه به حساب صورت انسانی واحد است اما همانگونه که خود در ج 2،ص 118 فرمودهاند بخاطر اختلاف مواد انسانی که اختلاف احساس و ادراکات و احوال را در پی دارد نمیتوان به صرف صورت نوعی واحد بسنده کرد).
و شاید به همین دلیل در قرآن هرگز امت به نام انسان حتی پیامبر(ص)نیامده است اما اقوام به پیامبران منتسب شدهاند.چرا که انتساب از راه قومیت به جسم و صورت واحد انسانی است،اما در ات به عقیده که کجا توان انبیاء(ع)را با پیروان آنان هم تراز خواند؟
و شاید سر اینکه پیامبر(ص)در قیامت فریاد وا امتاه دارند و از قوم خود شکایت میکنند نیز به همین باشد و معلوم است که شفاعت شامل حال امت است نه قوم.
و مؤید این سخن قول الهی است که میفرماید
«لو لا ان یکون الناس امة واحدة لجعلنا لمن یکفر بالرحمن لبیوتهم سقفا من فضه...»
(زخرف/33)که مضمون آن وحدت بخشیدن ایدهآل بزرگ مادیت و زر و سیمپرستی به یک امت انسانی است. کما اینکه امام نیز بسان رشته تسبیح مایه علقه و الفت و پیوستگی و همبستگی است، زیرا مظهر ایدهآل و آیت او است و امام نمود عقیده و نماد معتقدین است و فصل مشترک آنها.پس اشتراک فکر و عقیده عامل وحدت و توحید جامعه است و تشکیل، قوام و دوام جوامع به آن است و مرگ هر جامعه را از جمله باید در مرگ اشتراک عقاید و افکار جستجو کرد.
*** با اینکه لطایف و فوائد فراوان قرآنی پیرامون دوران سوم قابل بررسی و طرح است اما اختصار مجال آن را نمیدهد از جمله تفاوتهای کیفی جهات مثبت و منفی انسان و جوامع انسانی در دوران سوم که تدبر در قصص اقوام پیشین بخوبی آنها را جلوهگر میسازد،و ما از آن به«اصل کاهش»تسامحا آنتروپی تاریخی تعبیر میکنیم و همین را عامل مهمی در تغییر احوال بشر و تحقق سنن تاریخی و رفع عذاب من فوق و من تحت ارجل الناس میدانیم.
از دید قرآنی قوم نوح(ع)اظلم و اطغی (نجم/52)خوانده شدهاند و چنان بودهاند که
«قال نوح رب لا تذر علی الارض من الکافرین دیارا»
(نوح/26)و در هیچ جای دیگر عذابی به وسعت اولین عذاب نمییابیم*،بلکه به ترتیب تاریخی،از شدت وحدت عذابها کاسته میشود،تا آنجا که پس از موسی(ع)گزارش قرآنی نسبت به عذابهایی چون عذاب عاد و ثمود و... نداریم و در مورد اصحاب السبت مسخ آنها به میمون(بقره/65،اعراف/166)یاد (*)از جمله در سفر پیدایش تورات باب 7 فراز 23 نیز اشاره به محو همه موجودات زنده دارد و در باب هشتم فراز 21 به نقل از خداوند میگوید:«بار دیگر همه حیوانات را هلاک نکنم چنانچه کردم»و ظواهر آیات قرآنی نیز حاکی از مدعی ماست.
شده کما اینکه در زمان عیسی(ع)نیز چنین مسخی نقل شده ست(در قرآن نیز فرموده
«و جعل منهم القردة و الخنازیر و عبد الطاغوت»
(مائده/60)و شگفتا که بنده طاغوت شدن و ذلت این عبودیت در ردیف مسخ به بوزینه و خوک است...).
یا در آیات متعدد به برتری اقوام گذشته در قوت اشاه شده(روم/78،مومن/21 و 82،محمد(ص)/13)و حتی نسبت مقربین در اولین و آخرین متفاوت است و در آخرین تعدادشان کمتر است.گرچه به حسب ظاهر ما قدرت بشر امروز را بیشتر و تصرف او را وسیعتر مییابیم که عمده آن مرهون تکنیک و تکنولوژی است،اما همانگونه که اثرات آن از هم اکنون در حال ظهور است این دو شمشیر داموکلس حیات بشری است و از سوی دیگر به نسبت گذشته او را ضعیفتر و اسیرتر ساخته است و با تغییر این زاویه دید،چه بسا به راحتی بتوان اذعان نمود که انسان امروز به حسب واقع از گذشته کمتر بهرهور است و یک آنتروپی در کل سیستم حیاتی او و نه در تکتک اجزاء منفرد رخ داده است(این مطلب در بعد طبیعی مثالهای فراوان دارد در حالی که سنت خلقت زایمان را خود پیش میبرد و نقل شده است که زنان سرخپوست خود به جنگل رفته زایمان کرده و کودک را پس از قطع بند ناف و سایر امور به قبیله میآوردهاند یا به صورتی آسانتر در همین شرق زایمان صورت میگرفته است امروز پیشرفت ظاهری پزشکی نه تنها زایمان را برای زنان سختتر و مقاومت آنان را در برابر عوارض و صدمات زایمان کمتر کرده که خود دهها بیماری و عارضهء جدید بر فهرست بیماریهای قدیم افزوده است و از همین قبیل است عوارض داروئی داروهای پیشرته که یک درد را درمان کرده و ده عارضه جدید به بارمیآورند و قس علی هذا...)
این حقیقت به بیانی دیگر توسط امام علی(ع)در نامه 45 نهج البلاغه بیان شده است که مقاومت مردان صحرا را بسان درختان آن میدانند و شکنندگیزادگان شهرها و رفاهزدگان را بسانشکنندگی گیاهان مناطق بهرهور از آب و نعمت...و به تعبیر ما گرچه ظاهر امر به سود محیط بهرهور است،اما در باطن قضیه باید به سود صحرا رأی داد و این نه یک افزایش در بهرهوری است که فی الواقع از دست دادن دهها مزیت است و شاهدی بر اصل کاهش.
اصل کاهش،خویش را در صور دیگری نیز نمایانده است،افزایش ظاهری گروههای انسانی و شکل سیاسی امروزین آن کشورها که به بیش از 160 کشور رسیده است فی الواقع نشان از کاهش وحدت گروهها و تمایل بر تفرقه هر چه بیشتر دارد،تمایل بیشری که مایه از دست رفتن دهها مزیت و یک آنتروپی اجتماعی سرمایهها و امکانات بشری در تقابل قهری ناشی از تفرقه است،صورت دیگر اصل کاهش در افزایش ظاهری ملرامها،فرق، مسلکها،عقاید و ایسمهاست که یک آنتروپی عقیدتی فکری و تفرقه بیشتر در آراء انسانی و هدررفتن میلیونها استعداد در بیابان حیرت و ضلات را در پی دارد و از این قبیل.
ما معتقدیم که بیان قرآنی مبنی بر
«لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادی الصالحون»
(انبیاء/105)و نگاه کنید مزامیر داود یا زبور که همین آیه را ذکر کرده)پایانی بر دوران سوم است و پایانی بر قوس نزولی منحنی حیات انسانی و آغاز قوس صعود و دوران چهارم(و شهید صدر بدان اشاره نفرموده است).
در این حالت نه تنها علائم آخرالزمان یعنی دوران تاریخی بشر که شامل تفرقه و قتال و سلطه اصل کاهش بر شئون حیات بشری است،محو میشود،که عکس آن رخ خواهد داد.عباد صالح براساس ایدهآل مطلق خویش،الله،امت واحدهء صالحه را پی خواهند ریخت و تفرقه و قتال رخت برخواهد بست و با تمرکز و هدایت صحیح استعدادها«افزایش»در همه ابعاد حیات، حاکمیت خواهد یافت.
مع الاسف مجال طرح احوال این دوران سعادتخیز از میان اشارات قرآنی و تصریحات روایی نیست،اما با ظهور مهدی(عج)و نبردهای دامنهدار او و یارانش که از همه قرون به یاری او میشتابند تا عصارهء فضایل همه دورانها را به دوران جدید تقدیم کنند و تکمیل عقول رجال بر اثر مسح ید مهدوی و گشوده شدن هفتاد باب ناگشوده علم در برابر دو رشته یافته همه دورانهای پیشین و رخت بربستن فساد و مجال وسیع روح و عقل در فضای لا یتناهی صلاح(بدون عامل مزاحم و انحرافی)و کاهندهء فساد و تأثیر این صلاح در اصلاح طبیعت و اعتدال آن و عرضه کنوز آن و تحقق پیوند چهار طرفی استخلاف در شکل کامل آن که نه تنها انسان بلکه طبیعت را که انسان برای خلافت الهی در آن و بر آن زندگی میکند به صورت حقیقی خود برمیگرداند و هزاران تغییر دیگر صحنهای بس تماشایی و دور از عقول و افهام خو گرفته ما به ارزشهای دون دوران سوم جلوهگر میشود،که چارهای از توقف و سکوت در آن نیست.*
دنیایی که اسلام به شکل حقیقی خود چون دینی نو جلوهگر میشود(به تصویر صفحه مراجعه شود)و امت واحدهء جهانی در یک مسیر و به سوی یک هدف رهسپار میگردد.اللهم ارنا الطلعة الرشیده و الغرة الحمیدة و این طلعت را طلیعه داری بزرگ،روح خدا،مطلع الفجر گردید.
(*)و در دعا وارد شده است«وجدد به ما امتحی من دینک و بدل من حکمک حتی تعید دینک به و علی یدیه جدیدا غضا محضا صحیحا لا عوج فیه و لا بدعة معه و حتی تنیر بعد له ظلم الجور و تطفئ به نیران الکفر»(مفاتیح،ص 532)و آیا جز این است که پر شدن زمین از جور و ظلم که اصل کاهش را در عدل و قسط نشان میدهد در قوس صعود حرکت جامعه انسانی با جلوه حقیقی دین اسلام مایه افزایش عدل و قسط خواهد شد،و اسرار این بحث مجال دیگر برای بازگشائی میطلبد.
((به تصویر صفحه مراجعه شود))شنیده و خواندهام که داستان آدم(ع)عصاره حیات انسان و تاریخ بشر است و این کلامی بس زیبا و عمیق است گاه که داستان هابیل در روایتهای موجود آن را مرور میکنم و از سنگ سپیدی که پیمان انسانها را در دل خود دارد و از ملکوت و از میان ملائکه به زمین و کنار آدم(ع)آمده است و بر اثر قتل هابیل و گناهان، «حجر الاسود»میشود و یا از کوچک شدن میوهها و تلخ شدن طعم بعضی از آنها و خاردار شدن بعض دیگر بر اثر این قتل و حوادث دیگر یاد میکنم و از بزرگ و شیرین و بیخار شدن گیاهان و میوهها و درختان در دوران ظهور امام زمان(عج)سخنی میشنوم و دهها و صدها نظیر این موارد به عظمت امر ولایت و اهمیت پیوند چهار طرفی استخلاف و نقش اعمال انسان در طبیعت پی میبریم.