توکل،اعتماد قلب در امور،بر خدا میباشد بطوریکه بندگان جمیع امور خویش را بر خداوند حواله دهند و از هر نیرو و قدرتی دیگر در امور خویش تبری جویند و تنها به یک قدرت وابسته باشند و او خدا است و تنها او را اساس عمل و تاثیر بدانند و اگر برای انسانهای مومن در حوزهء عملیات روحی و جسمی،فردی و اجتماعی خویش چنین حالتی پیش آید اینان متوکلین"بخدا بشمار میآیند.
منشاء پیدایش چنین حالتی در روح انسانها اعتقاد و جزم باینکه فاعل موثری جز خدا نیست و سایر نیروها و قدرتها باو برمی گردد،او است که بهر کاری قادر است (ان الله علی کل شیء قدیر)و امور بندگان را کفایت میکند و بجمیع بندگان عنایت و لطف و مرحمت دارد و سایر موجودات اگر علمی و قدرتی و نیروئی دارند همه از او است پس باید تنها متوجه او شد و از او کمک خواست و یاری طلبید و باو پناه برد.
و اگر چنین حالتی در اعماق روح و جان انسانها پدید نیاید سبب او یا ضعف ایمان و یقین است و یا ضعف نفس و قلب است که در اثر آن،ترس و وحشت بواسطه برخی از اوهام باو مستولی میگردد و او را از اتکال بخداوند باز میدارد.
پس نتیجه این شد که حالت توکل برای انسانها تنها در سایهء دو قوه یقین و ایمان و قوت قلب در روح پیدا میشود زیرا که این دو حالت،باعث سکون و آرامش قلب و حالت اطمینان نفس میشود.
این گفتار(یعنی سکون قلبی و حالت یقین که دو حالت مختلف روحی هستند و ثبوتا از یکدیگر قابل تفکیکاند زیرا چه بسا یقینی که طماءنینه در آن وجود ندارد)ریشه قرآنی دارد آنجا که خداوند در برابر تقاضای حضرت ابراهیم در مشاهدهء کیفیت زنده کردن مردگان میفرماید:"اولم تومن؟قال بلی ولکن لیطمئنّ قلبی؟"
ای ابراهیم آیا ایمان نیاوردهای؟گفت آری ولکن میخواهم در قلبم اطمینان حاصل شود"
چنانکه میبینید حضرت ابراهیم از خداوند میخواهد که کیفیت احیاء اموات را با چشم خود ببیند تا یقین همراه با اطمینان کاملا در صفحهء روح او مستقر شود زیرا نفس انسان طوری آفریده شده که چه بسا تابع خیالات و اوهام میشود و اطمینان ناشی از یقین تا هنگامی که نفس در سیر و حرکت خویش بدرجهء"نفس مطمئنه"نرسد برای او پیدا نمیشود.از اینرو ارباب ملل و مذاهب دیگر مثل یهود و نصاری و...اطمینان قلبی بحقانیت دین خود دارند نه اطمینان ناشی از یقین و منشاء اطمینان قلبی آنها نیز تنها ظن و گمان و هوای نفس و پیروی از پدر و مادر و تقلید کورکورانه از محیط و خانواده و...میباشد.
از مطالب بالا این"نکته"نیز روشن میشود که حالت توکل از فضائل مربوط بدو قوه"عاقله"و"غضب"با هم میباشد و از مراتب توحید بشمار میآیند آنجا که برای انسانها باشراق نور حق واضح شود که در صحنه حیات فاعلی موثر جز او نیست و سایر اسباب و وسائل،همگی مسخر او بوده تحت قدرت ازلی او تاثیر دارند.
از دقت در ماهیت توکل میتوان رابطه ایمان و توکل را بخوبی دریافت بنحوی که کمی ایمان و زیادی آن در کمی و زیادی توکل تاثیر مستقیم دارد زیرا این حقیقت بدیهی است انسان اگر به چیزی ایمان داشته باشد و او را موجد و تمام موثر در وجود و اطوار آن بداند طبیعی است که به غیر او دیگر توجهی ندارد حاجات خود را از او میخواهد و در حل مشکلات خویش تنها باو روی میآورد.
از اینرو در قرآن کریم متجاوز از 8 آیه است که بصراحت رابطهء توکل و ایمان را مطرح ساخته و به پیروان خود تذکر میدهد که ریشه اصلی توکل،ایمان بخدا است و هر چه ایمان قویتر،توکل بیشتر و هر چه ایمان ضعیفتر،توکل او نیز سستتر خواهد بود از جملهء آنها آیات زیر است:
"قال رجلان من الذین یخافون انعم الله علیها ادخلوا علیهم الباب فاذا دخلتموه فانکم غالبون و علی الله فتوکلوا ان کنتم مومنین"3"
و دو نفر از مردانی که از خدا میترسیدند(بنظر غالب مفسران آندو نفر یوشع بن نون و کالب بن یوفنا که از جمله نقباء دوازدهگانه بنی اسرائیل محسوب میشدند)و خداوند بآنها نعمت(عقل و ایمان و شهامت)داده بود گفتند شما وارد شهر آنان شوید،هنگامی که وارد شدید پیروز خواهید شد و بر خدا توکل کنید اگر ایمان دارید"4
نظیر این آیه در سوره آل عمران/122 و 159 و سوره مائده/11 و سوره توبه 51 و سورهء مجادله/10 و سورهء تغابن/131 باین عبارت ذکر شده است"و علی الله فلیتوکل المومنون""مومنان تنها بر خدا توکل میکنند"
در سوره انفال/2 خداوند مومنان واقعی را با چند صفت چنین معرفی میکند:
"انما المومنون الذین اذا ذکر الله و جلت قلوبهم و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایمانا و علی ربهم یتوکلون"
مومنان واقعی کسانی هستند که به هنگام یاد خدا قلبشان میترسد و به هنگام تلاوت آیات خدا،ایمانشان زیادتر میشود و اینان بر پروردگارشان توکل میکنند"
ممکن است این سئوال در ذهن برخی از خوانندگان پیدا شود که چرا تنها به خداوند باید توکل کرد؟و نباید بخود گرچه دارای مزایای خاص روحی باشد و نه بدیگران هر چند قوی و نیرومند باشند و حتی بمال و ثروت و طائفه و عشیره و حسب و نسب و... نباید اتکال داشت؟
البته پاسخ این سئوال بملاحظه عقل و منطق روشن است که سابقا گفتیم ولکن در قرآن در باب توکل آیاتی ذکر شده است که دقت در آنها،میتواند راه گشای ما در اینجا باشد و نکات جالبی را روشن سازد.
بطور کلی خداوند که فوق موجودات و موجد آنها است دارای خصائص و صفات ویژهای است که سایر موجودات اصالت آنها را فاقد هستند و از همین مساله میتوان راز انحصار رجوع بخداوند و توکل باو را در امور دریافت:
1-خداوند غالب و دانا است و توکل فقط بموجودی سزاوار است که غالب و دانا باشد.خداوند در سورهء انفال میفرماید
"...و هو العزیز العلیم فتوکل علی الله"
"خداوند غالب و دانا است پس تنها بر خداوند توکل کن"،از کلمه"فا"در"فتوکل" این معنای دقیق انحصار توکل باو را استفاده میکنیم.
جالب این است که این حقیقت را خداوند در دو مورد یکی در سوره شعرا/217 و دیگری در سورهء انفال،2 بصراحت چنین بیان میکند:
"و توکل علی العزیز الرحیم"
"ای پیامبر بر خداوند عزیز و رحیم توکل کن"منتهی بجای علیم،در این آیه رحیم ذکر شده است که عالم بودن خدا و"رحیمیت"او میتواند دلیل توکل انسان بخداوند باشد و از این جهت با یکدیگر فرقی ندارند..
2-خداوند مرجع همهء موجودات و عالم بهمهء غیبها است و او از موجودات خود غافل نیست و همیشه زنده است و هرگز موتی برای او نیست پس انسانها باید به او توکل کنند زیرا تنها او است که میتواند امور بندگان را کفایت کند.
"و للّه غیب السموات و الارض و الیه یرجع الامر کله فاعبده و توکل علیه و ما ربّک بغافل عما تعلمون"
(سوره هود/123).
"غیب آسمانها و زمین همه،مال خدا است و همهء امور باو برمیگردد پس او را پرستش کن و بر او توکل داشته باش و پروردگارت از اعمال شما غافل نیست"
"و توکل علی الحی الذی لا یموت..."( سوره نحل/99)"بر خدای زندهایکه هرگز موت ندارد توکل کن"
3-اصلاح فرد و جامعه یکی از وظایف مهم هر انسانی خصوصا انبیا میباشد و این کار نیز جز باتکال بخداوند و توکل بر او و انابه بسوی او،میسر نیست پس در حقیقت توکل بر خدا میکنیم برای اینکه در انجام وظیفه خطیر اصلاح فرد و جامعه موفق باشیم، چنانکه خداوند در قرآنش از قول حضرت نوح چنین نقل میکند:
"ان ارید الاّ الاصلاح ما استطعت و ما توفیقی الاّ بالّله علیه توکلت و الیه انیب"
(سوره هود/88)"من جز اصلاح،بمقدار امکان و قدرت،اراده نمیکنم و توفیقی در اینکار جز با خدا نیست،من تنها باو توکل کردم و بسوی او انابه میکنم"زیرا انسان قدرت محدودی دارد و تا حد معینی میتواند در انجام این وظیفه اقدام کند و در همین محدوده نیز تحقق آن شرایطی دارد که چه بسا محقق نیست،باید ایجاد شود و یا مانعی پیش میآید که رفع آن چه بسا از حیطهء اختیار انسان بیرون است پس ناچار قدرت مافوقی میخواهد که انسان با اتکال بآن بتواند شرایط غیر موجود را محقق کند و موانع موجود را بر طرف سازد.
4-یکی از علل توکل بخداوند،ربوبیت او است از این جهت که خداوند صفت "ربوبیت"را دارد و بندگان عبودیت،پس بندگان که عاجزند و محتاج،ناچار نیازمند پروردگار میباشند و شایسته است که بندگان توکل باو کنند.
-"فان تولوا فقل حسبی اللّه لا اله الاّ هو علیه توکلت و هو رب العرش العظیم"
(توبه/129)"اینان اگر از تو اعراض کردند پس بگو که تنها خداوند در کفایت امور من کافی است و جز او موجودی نیست و بر او توکل کردم و او آفرینندهء عرش عظیم میباشد"
-
"و علی ربّهم یتوکلون"و بر پروردگارشان توکل میکنند
""سوره نحل/42 و 99 و عنکبوت/59 و شورا/36.
نکته جالب در اینجا است که در برخی از آیات،متعلق توکل تنها"الله"قرار داده شده است اشاره باینکه"خدا بودن"به تنهائی در پناه باو و توکل به او کافی است زیرا الله ذاتی است که تمام صفات کمال در او جمع شده است و این صفت(جامع جمیع کمالات بودن خداوند)است در اینکه انسان ضعیف باو توکل کند تا در اثر اتصال بمنبع قدرت دارای قدرت انجام کاری شود مثل این آیات:
"...علی اللّه توکلنا"
(اعراف/89)"بر خداوند توکل نمودیم"،
"و نعم الوکیل"
(آل عمران/173)و آیه...
و توکل علی اللّه
(سوره نساء/81)و سورهء احزاب/48-
"و علیک توکلت"
سوره ممتحنه/60
"و علی اللّه توکلت"
سوره اعراف /88 و یونس/84-و
"علی اللّه توکلت"
سوره یونس/71-
و علیه فلیتوکل المومنون
-سوره یوسف/67-زمر/39-
"علیه توکلت"
سوره رعد/30-
"مالنا الاّ نتوکل علی اللّه"
سوره ابراهیم/11-
"و علیک توکلنا"
ممتحنه/4-ملک/29 و شورا/10
از این آیات و نظایر اینها استفاده میشود که در لزوم توکل به او،همان"الله" بقیه در صفحه 35
خود از او بیزاری میجوید و کنار میرود ولی منافق باید بداند این نوع زیرکیها و تزویرها او را نجات نخواهد داد و بسان شیطان در آتش دوزخ مخلد خواهد بود.
این آیات،گذشته بر تشریح ماهیت سران حزب نفاق،بیانگر یک رشته خبرهای غیبی است که خود یکی از طرق"اعجاز"قرآن به شمار میرود.قرآن پس از نقل وعدههای دروغین حزب نفاق به سران"بنی النضیر"در آیه یازدهم به تکذیب این وعدهها پرداخته و قاطعانه از پس پرده غیبت سه گزارش مهم میدهد و میفرماید:
1-اگر"بنی النضیر"مدینه را ترک گویند حزب نفاق،به خاطر آنان مدینه را ترک نخواهد گفت
لئن اخرجوا لا یخرجون معهم
2-اگر"بنی النضیر"مورد هجوم قرار گیرند،هرگز منافقان آنان را کمک نخواهند کرد.
و لئن قوتلوا لا ینصرونهم
3-و اگر چند لحظه به کمک آنان بشتابند پا به فرار میگذارند
و لئن نصروهم لیولن الادبار
آنگاه در آیه هفدهم چهره منافق را با تشبیه به کار شیطان آنچنان زیبا و گویا ترسیم میکند و آشکارا میرساند که منافقان تا لحظهای که انسان در محاصره قرار نگرفته با او همراهی میکنند و در مواقع حساس آن چهره دیگر را نشان میدهند و از همکار و همفکر خود ترس و بیزاری میجویند همچنانکه شیطان نیز دارای چنین خصیصه است.
بقیه از صفحه 45 بودن کافی است و این حقیقت در قرآن بصراحت نیز موجود است
"من یتوکل علی اللّه فهو حسبه انّ الله بالغ امره"
کسیکه بر خداوند توکل کند او در برآوردن نیازمندیهای بندگانش کافی است،خداوند امر بندگان را بسامان میرساند"سوره طلاق/3
و در آیه دیگر نیز میفرماید
"الیس اللّه بکاف عبده"
زمر/35"آیا خداوند کافی به بندگانش نیست؟خداوند در این آیه مساله توکل بخدا را یک امر طبیعی و وجدانی قلمداد میکند و بوجدانهای بیدار احاله مینماید و بصورت سئوال آنرا مطرح میسازد و پاسخ این سئوال را خداوند چنین میدهد:
"و کفی باللّه ولّیا و کفی باللّه نصیرا"
"سوره نساء/122""خداوند از حیث ولایت و کمک و یاری بر بندگان کفایت میکند"یعنی اگر باو توکل کنند خدا یار و کمک آنها در امر حوائج آنان خواهد بود و چه وکیل خوبی است؟
"و کفی بربّک و کیلا"
(اسراء/65)"پروردگارت در وکیل بودن کافی است".