متفکّر بزرگ و اندیشمند مسلمان، سیدجمالالدین اسدآبادی، از مصلحانی است که بنیان اندیشة اصلاحگری خویش را بر آموزههای قرآن و سنّت نهاده و شاگردان و مفسّران بزرگی همچون عبده، رشید رضا و دیگران را در مکتب خود پرورانده است، ولی از وی، هیچ اثری در زمینة تفسیر به معنای خاص بر جای نمانده است تا پژوهشیان عرصة علوم قرآنی و تفسیر، روش و رویکرد تفسیری او را دریابند و بیاموزند. از این رو، مقالة حاضر که با بررسی آثار، اندیشه و تأثیر وی بر پیروانش، کوشیده است اصول، مبانی و رویکرد تفسیری سیدجمال را ترسیم کند، کاری در خور توجّه است که تا حال، ظاهراً در این زمینه کاری انجام نشده است.
از وفات سیدجمال، بیش از صد سال میگذرد. وی مصلحی متعلّق به نیمة دوم قرن 19 میلادی است (1838ـ1897 م.). از آنجا که فرزند زمان خویشتن است، به دردها و مشکلات گریبانگیر مسلمانان در زمان خودش توجّه کرد و اصلاحات در اندیشهاش، به مسائل و ناهنجاریهای آن زمان و رویارویی با آنها ناظر است؛ این نکتهای است شایستة توجّه برای اینکه مفهوم واژة «اصلاحات»، «اصلاحگری» و امثال آن در این مقاله، با عنایت به شرایط و ساحت فکری سیدجمال در نظر گرفته شود تا با مفهوم واژة «اصلاحات» که امروزه در عرصة سیاست جامعة ما رواج یافته است، خلط نشود و سبب سوء برداشت نگردد.
نویسندگان عرب همواره به هنگام یادکرد از این متفکّر مسلمان ایرانی، از وی به «جمالالدین الافغانی» یاد میکنند و از طرفی، خوانندگان و مخاطبان ترجمه، فارسیزباناند و چنین اسمی برای آنان ناشناخته است؛ بنابراین، هر جا نامی از وی برده شده، با تعبیر «سیدجمال» ترجمه شد تا هم اصطلاحی قریب به ذهن مخاطبان فارسیزبان و هم به گونهای امانت در ترجمه رعایت شده و مراعات نویسندة عربزبانِ اصل مقاله نیز شده باشد.
همت بلند، هوش سرشار و ارادة قوی سیدجمال، از وی مصلحی توانا و نواندیشی نادر ساخته بود. محمد غزالی دربارة او میگوید:
وی عزیزالنفس، بلندنگر و متوکّل به خدا بود و برای خویش جایگاهی در حدّ خلیفه قائل بود.[1]
این ویژگیها دوست و دشمن را بر آن داشته بود تا از وی، خشیتی توأم با احترام در دل داشته باشد و هر پژوهشگری را وامیدارد تا نیک در خاستگاه شخصیّت سیدجمال و ساختار فکری شکلدهندة این شخصیّت بنگرد و راهی را بشناسد که برنامة اصلاحی او را رقم زده بود.
سیدجمال رسالت اصلاحگری خود را بر پایة رهایی امّت از یوغ ظالمان ستمگر استوار ساخته بود؛ از این رو، از یک سو، علیه حاکمان ظالم دعوت به شورش میکرد و تودة مردم را رویاروی حاکمان برمیانگیخت و از سوی دیگر، همة مسلمانان را به سختی به سبب ناآگاهیشان به قرآن و فرانگرفتن سنن الهی دربارة امتها و جوامع را از قرآن سرزنش میکرد. به باور وی، مسلمانان باید در پرتو هدایت قرآن به شرع مقدّس ملتزم باشند، به آیات الهی چنگ زنند و به دامان سنّت پیامبر?، به ویژه بخشی که مبیّن و مفسّر کتاب خداست، پناه برند.
مالک بن نبی، متفکّر مسلمان، میگوید:
سیدجمال چون ازهمگسیختگی روحی و فقر مادی و معنوی جهان اسلام را به دقّت نظاره کرد، بیدرنگ علیه نظامهای پوشالی و ازهمگسیخته و افکار تخریبگر و یأسآفرین اعلان جنگ داد. نخستین هدف وی از این اقدام، سست کردن پایة نظامهای حاکم بر سرنوشت مسلمانان در آن زمان بود و از این راه، نظام سیاسی گذشته (خلافت اسلامی) را که استعمارگران آن را نابود ساخته بودند، بر پایة اخوّت اسلامی در جهان اسلام از نو برپا کند. دومین هدف وی این بود که با مذهب مارکسیسم و ماتریالیسم به نبرد برخیزد.[1]
سیدجمال بنیان تفسیر و شیوة فهم خود را از قرآن کریم، از شیوة تفسیر پیامبر? الهام گرفت و بنا به گفتة رشید رضا، در پی تحقّق بخشیدن به سه نکته بود:
نخست، بیان سنّتهای الهی دربارة آفرینش و جامعة بشری و بازکاوی اسباب ترقی و سقوط یا قوّت و ضعف جوامع.
دوم، روشن ساختن این نکته که اسلام دین سروری و حکومت است و دنیا و آخرت مردم را توأمان میخواهد؛ از این رو، همزمان که دینی روحانی است، اجتماعی هم هست و در عین اینکه مردمی است، نظامی هم هست که البته توان نظامی را نه برای وادار ساختن قهری مردم به دینداری، بلکه برای حفظ کیان شریعت و حکومت عدل و هدایت عموم انسانها و عزّت و سربلندی دین میخواهد.
سوم، توضیح این نکته که هویّت مسلمانان به دین آنان است؛ مسلمانان برادرند و روا نیست که روابط نسبی، زبانی یا مناسبات حکومتها، بین آنان جدایی افکند.
گرچه این نکات، در سخنان عبده، شاگرد وی، نیز تجلّی یافته، بیگمان از راهنمایی، تدبیر و اندیشة سیدجمال نشئت گرفته است؛ چه عبده در این شیوة تفکّر، شاگرد و وامدار اوست.[1] مقتضای طبیعی و ضروری این شیوة تفکّر که جهتگیری آگاهانه را در فهم مقاصد قرآن دارد، خیزش و بیداری جوامع اسلامی است.
البته با توجّه به عملکرد سیدجمال به نظر میرسد بحث دربارة اهداف تفسیر در نگرة او با تبیین همین چند اصل پایان نمیپذیرد، بلکه اصول و مبانی دیگری نیز هست که اهمیت آن از آنچه صاحب المنار گفته است، کمتر نیست و با نگاهی ژرف به سیرة سیدجمال میتوان آنها را استنباط کرد. البته به طور کلّی و خلاصه میتوان گفت: تفسیر سیدجمال بر پایة تحقّق بخشیدن نهضتی گسترده در جهان اسلام استوار است و انتظار او از تفسیر، آن است که به نوعی، الهامبخش بیداری مسلمانان باشد؛ به عبارت دیگر، تفسیر صحیح آن است که چنین آثاری را در پی داشته باشد. حال به شرح اجمالی این اصول و مبانی میپردازیم.
به نظر میرسد در نگرة سیدجمال، قرآن به تفسیر به شیوة رایج بین مسلمانان نیاز ندارد؛ به عبارت دیگر، شیوهای که دانشمندان مسلمان با تخصّصهای گوناگون در تفسیر برگزیده و با بیان معنای واژگان، اشتقاق، صرف، نحو و اعراب، به ویژگیهای بلاغی و جنبههای فصاحت آیات پرداخته و اشارات و نکات روشنیبخش آن را با اصطلاحات علوم و فنون درآمیختهاند، شیوة مورد پسند سید نیست؛ بنابراین، به رغم اینکه از توان بالایی در علوم مختلف ادبی و دیگر علوم برخوردار بود، هیچگاه به این شیوه، روی نیاورد و تفسیری بر اساس آن از خود بر جای نگذاشت. عبده بهرة علمی وی را چنین توصیف میکند:
پس از آنکه سیّد در مصر اقامت گزید، به همراه شیخ حسن الطویل به دیدارش شتافتم. او مشغول صرف شام بود. ما را هم به شام دعوت کرد که نپذیرفتیم. سپس دربارة برخی آیات و سخنان مفسّران و صوفیه پیرامون آن آیات، سؤالاتی را از ما پرسید و آنگاه خود تفسیری جذّاب و بدیع ارائه کرد که جان و روانمان را سرشار از محبّت خویش ساخت و اشتیاقمان را به سخنانش، دوچندان کرد.[1]
در عین حال و به رغم این تواناییها معتقد بود فایدهای عملی بر تفسیر همة آیات مترتب نیست؛ چه اینکه تحوّلآفرین نیست و برای دردهای جامعة مسلمانان و واقعیتهایی را که امّت اسلام با آن روبروست، چارهای ندارد و در سراشیبی سقوطی که با آن مواجه است، دست او را نمیگیرد. دلیل وی این بود که کتابخانههای سراسر جهان اسلام، مملو از تفاسیری است که در آنها از آغاز تا پایان قرآن تفسیر شده، ولی بسیاری از آنها در ایجاد تحوّلات اجتماعی اثر مطلوبی نبخشیده است. حال آنکه سیدجمال با تمام توان و مجدّانه، در پی ایجاد تحوّلی اجتماعی بود تا به قول خود، عصر هارون الرشید را دوباره زنده کند.[2]
شاگردش محمد عبده نیز بر همین عقیده بود؛ از این رو، وقتی محمد رشید رضا به نگارش تفسیری از سوی وی اصرار داشت، جوابش این بود که قرآن، نیازمند تفسیری ترتیبی از آغاز تا پایان نیست؛ زیرا تفاسیر بدینشکل که برخی از برخی دیگر مایهورتر و استوارتر است، کم نیست، بلکه آنچه امروز سخت مورد نیاز است، تفسیر جزئی قرآن در پارهای از آیات است.[3]
آنچه گذشت، نظر تفسیری سیدجمال و عبده است و بازگشت این نظریه هم به شیوة برگزیدة آنان در تفسیر و انتظاری است که از قرآن دارند؛ زیرا آنان در پی ایجاد تحوّل و دگرگونی اجتماعی و سیاسیاند؛ از این رو، سراغ آیاتی میروند که چنین نتیجهای را در پی داشته باشد. در این شیوه، مفسّر به جای آنکه به شکل معمول، در پی بالا بردن اطلاعات مسلمانان در زمینههای مختلف علوم و معارف باشد و تفسیر را طبق میل خود حجیم سازد، هدفش آن است که آیه، جنبة عملی به خود گیرد و در متن حوادث جامعه درآید. در نگرة سیدجمال، آنچه روح و جان مسلمانان سخت تشنة آن است، تفسیری متناسب با مقتضای زمان است که گوهر دین را آشکار سازد. همچنین وی بر این باور است که اگر قرآن و سنّت به شیوهای درست و متناسب با مقتضیات تفسیر شده بود، پیشرفتی چشمگیر و تحوّلی شگرف را برای اسلام به ارمغان میآورد.[1]
در نگرة سیدجمال، کافی است از قرآن برداشتی ارائه کنیم که ما را در تحقّق مقاصد کلّی قرآن یاری دهد و آیه را در متن حوادث قرار دهد تا عزّت، سربلندی و توانمندی مسلمانان را سبب شود. او در نگاه به آیه، در پی آن است که چه کند تا تأثیرگذاری و اثربخشی آن را در زندگی فردی یا اجتماعی کشف کند؛ از این رو، برای مثال، میبینیم که مسلمانان را نکوهش میکند و بر آنان خرده میگیرد که چرا چند صد میلیون جمعیّت که مرزهای سرزمینی آنها از اقصی نقاط ترکیه (اورانا) تا مرزهای هند گسترده است، باید دچار تفرقه باشند و به سوی اتّحاد گام برندارند، در حالی که اتّفاق و اتّحاد از ارکان دین آنان است. وی میگوید: مگر نه این است که مسلمانان بر اساس آیة ?إنّما المؤمنون إخوة?[1] موظّفاند، رعایت حال برادر دینی خود را بکنند؟! و با وحدت خویش، سدّی محکم در برابر سیلابهایی که از هر سوی به سمت آنان سرازیر میشود، بسازند؟!
البته مقصود او از این سخن، آن نیست که امّت اسلامی فقط یک حاکم سیاسی داشته باشد، بلکه مقصودش این است که حاکم حقیقی همة آنان، قرآن و مبنای وحدتشان، دین باشد. او همة توانایی خود را اعم از قدرت بیان، حکمت و فصاحت در گفتار، برای تحقّق وحدت بهکار گرفت و بر این عقیده بود که قرآن همواره زنده است و نابودی به ساحت آن راه ندارد. کتاب خدا منسوخ نگشته است. به سوی آن بازگردید و قرآن را سرلوحة امور و حَکَم در میان خویش قرار دهید؛ چه اینکه خداوند هیچگاه از کردار شما غافل نیست.
سیدجمال روشنترین اموری را که مسلمانان از آن غفلت ورزیدهاند، مورد بحث قرار میدهد. هرگاه نزد وی، از توحید سخن به میان میآید،[2] میگوید:
اگر مردم معنای توحید را حقیقتاً فهمیده بودند، جز از خدا کمک نمیگرفتند و بر غیر، تکیه نمیکردند. وی میگفت: چه بسیارند جراید سیاسی، علمی و ادبی که در این کشور (مصر) هر روزه منتشر میشود، در حالی که مردم به جرایدی بسیار سادهتر نیازمندند، آنان به روزنامهای نیازمندند که به آنان بگوید: چگونه وضو بگیرند و آداب و فرایض دینی را انجام دهند.[3]
این سخن سیدجمال، پند و اندرزی نیست که بخواهد مسلمانان را بدان ارشاد کند، بلکه بیانگر شیوهای است که آن را برای حلّ بخشی از بحران هویّت مسلمانان انتخاب کرده است؛ زیرا به نظر اوـ مشکل مسلمانان، از اشتباه در فهم قرآن کریم ناشی میشود، به گونهای که حتی با ابتداییترین فرایض دینی در زندگی خود آشنا نیستند؛ از این رو، ملاحظه میشود که وی به بیان مهمترین واجبات، یعنی عمل به احکام قرآن میپردازد و از مسلمانان میخواهد که احکام قرآن را با زندگی خود به طور کامل تطبیق دهند و به پیشینیان خود و صحابه در سالهای نخست اسلام اقتدا کنند، نیّتهای خود را خالص کنند و از صفای باطن برخوردار شوند، به خدمت جامعه کمر بندند، از بخل، حسد و طمع دوری گزینند، به زندگی ساده قانع باشند، به واجبات عمل کنند و از محرمات بپرهیزند؛ زیرا این امور، راهکارهای مطمئنی بوده است که اسلاف ما با پیروی از آن به توفیق دست یافتند.[1] او همواره در پی برانگیختن همّت مردم برای عمل به قرآن بود؛ زیرا از لوازم اساسی و مهم نهضت در برخی از مراحل آن به شمار میآمد. به عقیدة وی، لازم است روح انقلابی مسلمانان، دیگربار تحریک شود تا امکان تشخیص سره از ناسره و حق از باطل و قشر از لُبّ که در شخصیّت و شاکلة روحی مسلمانان به هم آمیخته بود، امکانپذیر شود. او در پرتو هدایت قرآن حرکت میکرد تا از حاصل و نتیجة کار خود به هنگام نهضت اطمینان یابد.
شیوة استشهاد او به آیه یا تفسیرش از آن، به گونهای بود که تنها یک معنا را برمیتابید؛ بدینگونه که آیه را با واقعیت موجود تطبیق میداد و التزام به آن را خواستار میشد؛ برای نمونه، بلندهمّتی و اقدام سریع مسلمانان صدر اسلام را در پرتو هدایت قرآن با کوتاهی و زبونی مسلمانان این عصر مقایسه میکرد و میگفت:
قیاس کردن خودمان با سلف صالح، کاری بیهوده است و حتی قیاسی مع الفارق را هم نمیتوان انجام داد؛ زیرا عملکرد ما کاملاً عکس آنان است. بنابراین، وقتی میگوییم، سلف ما نه نقض عهد میکردند و نه خُلف وعده و بخواهیم بدانیم ما در این باره، در چه وضعیتی هستیم، اگر مطلب را کاملاً برعکس کنیم نشاندهندة عملکرد ما به عنوان خُلف است؛ نه بر سر پیمانی میمانیم و نه وعدهای را محترم میشماریم و اینگونه است حال ما در سایر مسائل؛ سرعت عمل آنان در برابر کندی و امروز و فردا کردن ما، کوتاهگویی آنان و بلند و بیهودهسرایی ما، صبر آنان در مقابل بیتابی ما، شجاعت و اقدام آنان در برابر ترس و استنکاف ما، عزّت نفس و بزرگمنشی آنان در مقابل خواری و زبونی ما، إلی ما شاء الله از بدبختیهایی که دامنگیر ما مسلمانان است. ?إنّ الله لایغیّر ما بقوم حتّی یغیّروا ما بأنفسهم?[1].[2]
او انسان مسلمان را در مقابل حقیقت روشن قرآن قرار میدهد؛ حقیقتی که به یقین صادقانه، اعتقاد و عزم جدّی برای عمل به مضمون آن مربوط است تا زندگی براساس راه ترسیمشده از سوی قرآن ادامه یابد و امّت اسلامی جایگاه حقیقی خود را در میان دیگر ملّتها به دست آورد؛ از این رو، با یادآوری این نکته که آیات قرآن حکیم، به حق راهنمایی میکند و جز انسانهای گمراه، کسی در آن تردیدی ندارد، مسلمانان را مخاطب قرار داده، میگوید: آیا خدا به وعده و وعید خود عمل نخواهد کرد با آنکه راستگوترین وعدهدهنده و تواناترین تهدیدکننده است؟ آیا خدا و رسولش دروغ میگویند؟ آیا خدا به آفریدگانش خیانت کرده، آنان را گمراه میسازد؟ هرگز! مگر نه این است که او، خود، قرآن را به زبان عربی و پیراسته از هر انحرافی نازل کرده، میفرماید: ?و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر أنّ الأرض یَرثُها عبادی الصالحون?[3] و نیز میفرماید: ?و لله العزّة و لرسوله و للمؤمنین?[4]. آری، این وعدة خداوند است در قالب آیات محکمی که هیچ تأویلی را برنمیتابد و جز گمراهان و تحریفگران، کسی در پی تأویل آن نیست.[5] چنین است روح غالب بر سیدجمال در تعامل با قرآن کریم و فهمیدن و فهماندن معارف آن.
او مسلمانان را در راه تحصیل سعادت، به بردباری توصیه میکند. در مقایسهای بین شرق و غرب اظهار میدارد، انسان غربی از انسان شرقی بردبارتر است و از دست دادن هر حقی را ناشی از عدم صبر و بردباری میداند؛ در حالی که لزوم بردباری و شکیبایی در قرآن، بارها یادآوری شده است و این بدینمعناست که مسلمانان عموماً و عربها خصوصاً، به صبر و شکیبایی و ثبات قدم در راه رسیدن به سعادت از هر چیزی بیشتر نیازمندند.[1]
جانمایه روح غالب بر گفتار سیدجمال، بر این اصل استوار است که او بحران به وجودآمده برای امّت اسلامی را از تعامل سرد، خشک و بیروح مسلمانان با قرآن و شیوة فهم آنان از قرآن میداند. وی بر این باور است که برای برونرفت از این بحران، مهمترین گام، به خود آمدن و دریافت پیام قرآن است، نه اینکه به مقایسة تفسیرها با یکدیگر و ارزیابی آنها بپردازیم. باید با همّت بلند به قرآن عمل کنیم و بر سر غیرت آییم و بار دیگر، به کتاب پروردگار و سنّت پیامبر? برگردیم و هر مانعی را از سر راه برداریم؛ برای مثال، بارها این سؤال را مطرح میکند که چرا مسلمانان متّحد نمیشوند؛ در حالی که آیات قرآن، صریح و قاطع، مسلمانان را به وحدت کلمه فرامیخواند. وی همکاری بین مسلمانان را واجب میداند و در راستای عمل به آیة شریفة ?و لاتکونوا کالذین تفرّقوا و اختلفوا من بعد ما جاءهم البیّنات و أولئک لهم عذاب عظیم?،[2] فارس و افغان را به همراهی و همدلی میخواند. این بدینمعناست که تفسیر حقیقی این آیه در نگرة سیدجمال، تحقّق عملی، خارجی و عینی آیه است که با مقصد و هدف آیه، همخوان و پاسخ به پیام هدایتبخش آن است.[3]
از جمله شیوههای سیدجمال در استشهاد به آیات و تفسیر قرآن، گردآوری آیات همموضوع در یک جاست. او به هنگام بحث از وحدت، اتفاق و بازداشتن مسلمانان از هجو یکدیگر، با استشهاد به قرآن و سنّت، آیات زیر را شاهد میآورد: ?إنّما المؤمنون إخوة?،[4] ?و إن طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فأصلحوا بینهما فإن بغت إحداهما علی الأخری فقاتلوا التی تبغی حتّی تفیء إلی أمر الله?[5] و ?و لاتکونوا کالذین تفرّقوا و اختلفوا من بعد ما جاءهم البیّنات?.[1]
او همچنین ئحادیث پیامبر? دربارة وحدت را میآورد، از قبیل: «المؤمن للمؤمن کالبنیان المرصوص»، «ید الله مع الجماع]» و «لو دعیت إلی حلف الفضول لفعلت».[2]
در نگرش سیدجمال، نمیتوان بین نص و واقع خارجی، تفکیک قائل شد. او این نکته را به صراحت بیان میدارد که «مسلمانی که در دین خود اخلاص دارد و به مقتضای نصّ صریح آیة مبارکة ?إن تنصروا الله ینصرکم و یثبّت أقدامکم?،[3] به وعدة خداوند در یاری کسی که خدا را یاری کند، اطمینان دارد، آیا معقول و پذیرفته است که از بذل مال و جان خود در راه خدا کوتاهی کند؟! هرگز!».[4] همچنان که ملاحظه میکنید، این تعبیر، از اطمینان، یقین و اعتقاد قوی وی به قرآن، عمل به آن و تجاوز نکردن از حدود الهی حکایت دارد.
قرآن در نگرة سیدجمال، کتابی است که از پیروان خود، اقامة برهان بر عقایدشان را میطلبد و تمسّک آنان به خرافات و اخذ به ظنّ را نکوهش میکند. کتابی است که به فضائل و صفات پسندیده دعوت میکند و در افکار پیروان خود، حقطلبی را میپروراند و در جان آنان، بذر فضیلت را میپاشد؛ از این رو، مسلمانان، با تمسّک به اصول دین خود، از خِرَدی نورانیتر، ذهنی بارورتر و استعدادی فزونتر نسبت به دیگران، در نیل به کمالات انسانی بهرهمندتر و بر اخلاق سلیم استوارترند.[5]
توجّه به مقاصد دیگر شرایع و نکوهش غیر مسلمانان
نکتة دیگری را که سیدجمال وجهة همّت خود قرار داده بود، توجّه به مقاصد همة شرایع است که پیامبران برای تحقّق آنها مبعوث شدهاند تا با تبیین و قرار دادن آنها در مسیر زندگی بشر، امنیت و آرامش، بر جوامع حکمفرما شود. وی بر این باور است که ما در شرایع و تعالیم همة پیامبران، نخستین چیزی که میبینیم، دعوت به شناخت مبدأ حق یعنی خداست و دیگر، تشویق به فضایل و انجام دادن کارهای نیک و پرهیز دادن از رذیلتها و کارهای پلید و خبیث است؛ به عبارت دیگر، در شرایع پیشین، جز امر به معروف و نهی از منکر نمیبینیم، ولی وقتی به عملکرد بسیاری از پیروان آن شرایع مینگریم، ملاحظه میکنیم که این تعالیم را بازیچة خود ساخته، در راه نفاق و تفرقهافکنی هزینه کردهاند و دین را وسیلة افروختن شعلههای فتنه و القای عداوت و کینهتوزی قرار دادهاند، تا آنجا که شاعر عرب در این باره میگوید:
إنّ الدیانات ألقتْ بیننا إِحَناً و أوْرثَتْنا أفانیـنَ العـداوات
یعنی: دیانتهای گوناگون، میان ما عداوت افکند و انواع کینهتوزیها را برای ما به ارث نهاد.
مَثَل این مدّعیان دینداری، مَثَل کسی است که شمشیر برای کشتن دشمن به کمر بسته، ولی از آن، برای کشتن دوستان بهره میبرد که رفتاری به غایت، نکوهیده و زشت است.[1]
سیدجمال برای آرای گوناگون و متراکم مفسّران دربارة آیات، ارزش چندانی قائل نیست و از شأن و منزلت احکامی که استنباط کردهاند، نیز میکاهد؛[2] زیرا به نظر وی، پرداختن به این امور، دوری از روح هدایت قرآن است و باور دارد که منافع دنیا و آخرت انسان که در قرآن آمده، اینگونه تأمین نمیشود.
این (تلاش برای پیاده کردن قرآن در زندگی) نخستین اصلی است که سیدجمال در تعامل با قرآن، بیش از هر اصل دیگری، بر آن تکیه میکند؛ اصلی که همه با او همراهند و فقیه، عالم، کوچک، بزرگ، مرد، زن و آحاد افراد جامعه و جامعه به عنوان یک کل، همه و همه، او را همراهی میکنند.
برای آنکه مردم برانگیخته شوند و نهضت بازگشت به قرآن شکل گیرد و شیوة تعاملشان با قرآن اصلاح شود، نخست باید علما و دانشمندان، به مسئولیت خود در برابر غافلان و جاهلان عمل کنند، تا معارف دینشان را به آنان بیاموزند و آنان را از عاقبت ناگوار عدم بازگشت به سیرة پیامبر? و یارانش برحذر دارند، بدعتها را بپیرایند و به ترک عادات زشت و غیر منطبق بر نصوص قرآن هشدار دهند. همچنین سرگذشت و سرنوشت امّتهای پیشین و برخورد سخت خداوند با آنان به هنگام انحراف از تعالیم دین و کنار گذاشتن اوامر الهی را یادآوری کنند: ?فأذاقَهم اللهُ الخزیَ فی الحیاة الدنیا و لعذاب الآخرة أکبر لو کانوا یعلمون?[1].[2]
سیدجمال برای حاملان قرآن (علمای دین) اموری را لازم میشمارد: تلاش برای اعتلای کلمه الله، نهراسیدن از نکوهش هیچکس در راه خدا، نهراسیدن از جباران در راه حق و نهراسیدن از قدرت و زور شمشیر؛ چه اینکه کیان اسلام اکنون در چنبرة حرکتهای دیوانهوار و گرایشهای کفرآمیز در مخاطرهای سخت گرفتار آمده است.[3] علمای اسلام که بسان چشم همیشه بیدار، مصلحت ملّت و کشورها را نیک میبینند، بنا بر عقیدة سیدجمالالدین، باید مسئولیت بزرگ اصلاح امّت را بر عهده گیرند؛ چه آنان حامیان دین و شریعت و رهبران مؤمنان و حزب خدا و لشکریان پیروز اویند.
سیدجمال علما را به دستگیری امّت فرامیخواند، تا ستمی که از ناحیة عملکرد ناصواب حاکمان بر ایشان رفته است، برطرف شود. آنکه حامل کتاب خداست، ناگزیر باید هدایتگر امّت و زبان گویای حق باشد.
او علمای دین را به خلع ید عدّهای از پادشاهان که با تحمیل مالیاتهای بیحدّوحصر، بر مردم ستم روا میدارند، تشویق میکند. وی ظلم پادشاهان تحت امر انگلیس به حاملان قرآن و دیگر مسلمانان را مستحقّ پاسخ میداند و غیورمردان مسلمان را به انقلاب و قیام علیه حاکمیت آنان و دفع ظلمشان فرامیخواند.[1]
سیدجمالالدین در همین چارچوب، هم وظیفة آحاد مسلمانان و هم عالمان دینی را مشخص کرده، آنان را به اصلاحگری فرامیخواند. فرد مسلمان باید رابطهاش با قرآن و نگرشش را به آن تصحیح کند، یعنی به آن ملتزم شود و عالم دینی که حامل قرآن است، سزاوار است اصول انسانی دین را به دقّت بکاود و میدان عمل، اهداف و مقاصد قرآن را مشخص کند و برای تحقّق آن بکوشد.
محمد غزالی، سیدجمال را انسانی متوکّل، دارای ارتباط قوی با خدا و ثابتقدم در دین میداند. وی در این باره میگوید:
من کسی را نه قبل از سیدجمال و نه معاصر با او، سراغ ندارم که توطئههای جهانی صلیبیان را فاش کرده، تودهها را علیه آن بشوراند و حملههای گستردهای علیه مستبدان و ستمگران سامان دهد، از روح عزّتطلب خویش در جان ملّتهای خاموش و خوارشده بدمد و آنان را به کار و تلاش برای دین و دنیا وادارد. آری، آن مرد از چنین نفوذ کلامی برخوردار بود.[2]
مسائلی که او مردم را به آنها توجه میداد، اموری اساسی بود که تنها رنگ و بوی سیاسی نداشت، بلکه همة مسائلی را که به نحوی موجب اتّحاد مسلمانان میشد، دربرمیگرفت و در مقابل، همة مسائل اختلافبرانگیز را که بر مبنای قومیّت یا سرزمین و غیر آن به وجود آمده است، یکسره کنار میزند و به سوی جامعهای بر مبنای اسلام فرامیخواند که در آن، ارتباط مسلمانان با یکدیگر، تنها براساس دستورات قرآن کریم شکل گرفته باشد.
سیدجمال برای تحقّق آرزوی همیشگی خویش یعنی اتّحاد مسلمانان، به رابطة دینی مسلمانان در پرتو قرآن سخت امید داشت و همواره میگفت:
مادامی که رابطة دینی بین مسلمانان مصر و سایر کشورها از رابطة قومی و زبانی قویتر باشد و مادامی که قرآن در میان آنان تلاوت شود و مضامین آیات آن در اذهان مسلمانان و تاریخ نقش بندد، اگر همة عوامل روزگار دست به دست هم دهد، [هرگز] نخواهد توانست، آنان را به ذلّت بکشاند.[1]
از آنجا که هدف سیدجمال تحقّق عینی قرآن و آراستن مردم به زیور آیات الهی در میدان عمل است، قضایایی که بدان توجّه کرده است، جملگی، موضوعاتی عینی است که با عالم خارج، رابطهای مستحکم دارد، آن هم نه در سطحی جزئی و فرعی، بلکه در سطحی کلّی و بنیادین.
بنابراین، سیدجمال به اموری که برای امّت اسلامی سرنوشتساز است، اهتمام ویژهای مبذول داشته، قضایایی مثل همکاری مسلمانان با یکدیگر، بررسی علل عقبماندگی مسلمانان، بررسی مبانی شورا و نظام حکومتی، مسلمانان و حاکمان ستمگر،[2] عدالت، نفی ستم و... را مطرح ساخته است.
اینها قضایایی است که با وجدان و ضمیر هر فرد مسلمان سروکار دارد و میزان مسئولیت او را دربارة لزوم برپایی نهضت و رها شدن از ستم، استبداد، بندگی و بردگی روشن میسازد. عنایت به این مسائل سیدجمال را با عملکردی درخشان و چهرهای جاویدان، در حافظة تاریخ ثبت کرده است. به رغم اینکه او در جهت تفسیر قرآن به شکل مرسوم هیچ تلاشی نکرد و اثری بر جای ننهاد، رویکرد اصلاحگرایانهاش بر شناخت عمیقی استوار بود که آن را از اصول و آموزههای قرآنی فراچنگ آورده بود و اساساً آنچه از یک مفسّر توانا انتظار میرود، هم همین است.
حال، برخی از مسائلی را که سیدجمال به عنوان راه حلّ مشکلات بزرگ، به آنها توجّه نشان داده است، برمیرسیم تا از لابهلای آن، فکر و روح غالب بر وی را در تفسیر قرآن دریابیم:
برای مثال، وی دربارة ستم میگوید:
انحراف از عدالت، مجموعههای بشری را به سوی نابودی سوق میدهد؛ از این رو، خداوند به عدالت فرمان داده و در قرآن مجید به کرّات از ظلم و جور نهی کرده است و حاکمان در هر جامعه، نخستین مخاطبان اوامر و نواهی او در این بارهاند. عدالت، همان «حکمتی» است که خداوند به وجود آن، بر بندگانش منّت نهاده و آن را هموزن خیر کثیر قرار داده، میفرماید: ?و من یؤت الحکمة فقد أوتی خیراً کثیراً?.[1]
حکمت یکی از برترین مظاهر تجلّی صفات برجستة خداوند است؛ چه اینکه وی، حَکَم عدل و باریکبین و آگاه است.[2]
در این کلمات سیدجمال، نشانههایی از آرای ابن خلدون را میتوان احساس کرد.
سیدجمال به طور نظری، هیچگاه قرآن را تعریف نکرد، ولی در قالب آثار، وظیفه و هدفی که قرآن برای آن نازل شده است، بارها به معرفی قرآن پرداخت. وی با چنین نگرشی به قرآن، حقّاً شایسته است که به استوارسازی کجیها روی آورد، هر ستمی را رد کند و حق را در مقابل هر طغیانی با تمام وجود فریاد کند... فریادگر هدایت الهی باشد و نهال آن را در اعماق جانها و وجدانها بنشاند، همانگونه که حقّاً شایسته است، بسان نگهبانی هوشیار با هر انحرافی مبارزه کند و مردم را به مقاومت در برابر آن وادارد تا حق و فضیلت ظفر یابد و عدالت پا بگیرد. وی میگوید:
قرآن کتابی است که ذلّت و خواری یا سقوط در برابر سلطة بیگانگان را برنمیتابد. کتابی است که از پیروان خود میخواهد شأن، منزلت و برتری خود را در مقابل همة جهانیان آشکار سازند، ولی مسلمانان با ترک عمل به قرآن، بعد از آنکه سالیان متمادی در همة عرصههای علمی و صنعتی پیشتاز بودند، در زمینة معارف و صنعت عقب افتادند. قرآن شاهراه نهضت فراگیر و همهجانبه است.[3]
روح غالب بر مقالات اصلاحگرایانة سیدجمال، روح سیاسی است. او در مواجهه با خطرهای سیاسی استعمارگران غاصب که از هر طرف، امّت اسلامی را محاصره کرده بودند، تلاش چشمگیری انجام داد و در راه اعتلای کلمه الله علیه استعمار، به انقلاب تشویق میکرد و با نصبالعین قرار دادن قرآن، در تأیید اقدامات خود میگفت:
هیچ آیهای در قرآن کریم نیست مگر اینکه به تلاش برای اعتلای کلمه الله و گسترش قدرت و دایرة نفوذ و سروری مسلمانان فرامیخواند و با فریاد بلند از مسلمانان میخواهد، در راه تحقّق این مهم، جدّیت داشته باشند و آنان را از کوتاهی و سستی در ادای تکلیف برحذر میدارد. از جمله دستورات شرع، این است که مسلمانان نباید رشد، بالندگی و سروری دین و آیین خود را رها کنند تا آنکه فتنه از جهان ریشهکن شود و نورانیّت دین خدا در همهجا پرتو افکند؛ چه اینکه اقوال و رفتار پیامبر? نیز گواه صدق آیات قرآن کریم است.[1]
در نگرة سیدجمال، ناتوانی، پراکندگی و عقبماندگی مسلمانان از عدم اتّفاق کلمه و فقدان اتّحاد ناشی میشود؛ چون در حالت تفرّق مسلمانان، هر ملّتی درگیر مصالح خویش میشود. حاصل این تفرّق، نخست، انقسام و انشعاب دولت و امپراتوری عرب به دولتهای کوچک و سپس فروپاشی آن بود. امپراتوریای که از کوههای شمال اسپانیا و جنوب فرانسه تا دامنههای هیمالیا و از قلمرو گستردة تیموریان تا هند را زیر نفوذ و سلطة خود داشت، تنها و تنها به سبب تفرّق کلمة مسلمانان از هم فروپاشید.
ضعف و ناتوانی عثمانیها در این روزگار، فقط از سست شدن ارکان اتّحاد حقیقی مسلمانان ناشی شد. آری، این سخن خداست که میفرماید: ?إنّ الله لایُغیِّر ما بقوم حتّی یُغیِّروا ما بأنفسِهم?[2].[3]
اشغال عالیترین پستها در حکومت عثمانی از سوی غیر مسلمانان، سخت سیدجمال را نگران کرده بود؛ از این رو، با هشدار دادن به پیآمد ناگوار این وضع میگوید: «هرگاه دیدید اجانب در ارکان حکومتی نفوذ کرده و پستهای عالی آن را اشغال کردهاند، فاتحة آن حکومت را بخوانید». آنگاه به این آیه استدلال میکند: ?یا أیّها الذین آمنوا لاتتّخذوا بطانة من دونکم لا یألونکم خبالاً ودّوا ما عنتّم قد بدت البغضاء من أفواههم و ما تخفی صدورهم أکبر قد بیّنا لکم الآیات إن کنتم تعقلون?[1].[2]
او معتقد است سرّ قدرت، اعتبار و تداوم هر حکومتی، قبل از هر چیزی، ناشی از عنصر «دین» است. دین در اعتباربخشی و اقتدار حکومت، حرف اوّل را میزند. وی با تصریح به اینکه نادیده گرفتن عنصر دین، گام آغازین بیاعتباری و سقوط دولتهاست، میگوید:
هر دولتی بر پایة دو عنصر شکل میگیرد: «مردم» و «دین».
اساسیترین و مؤثرترین عامل سقوط هر حکومتی، اهمال و کنار گذاشتن عنصری است که سبب تشکیل بالندگی و سربلندی آن حکومت شده است و آن، چیزی جز کنار گذاشتن دین و عمل نکردن به آن نیست؛ چراکه دین انگیزه و محور اجتماع مردم با هر گرایش و دیدگاهی است؛ از این رو، ارزش آن در قوام و تداوم حکومت، از عنصر مردم و عصبیّت قومی بیشتر است.[3]
سیدجمال در برابر حملات دگراندیشان و استحالهشدگانی که دین را مانع پیشرفت علم و معرفت و مسبّب ظلم و ستم و دشمنی معرفی میکردند، به شدّت به مقابله پرداخت. وی دربارة این افراد میگوید:
اینان دروغ میگویند؛ زیرا دین، نخستین معلّم و فرهیختهترین استاد و تواناترین رهبر انسانها در مسیر کسب دانش و توسعة معارف و مهربانترین و آگاهترین مربّی در مسیر تربیت مردم و آراستن آنان به زیور کردار نیک و اخلاق پسندیده است. دین، بشریّت را در جادة عدل استوار میگرداند و احساس مهربانی و شفقت را در آنان برمیانگیزاند، بهویژه دین اسلام که توانست از وحشیترین و خشنترین امّتها یعنی قوم عرب، امّتی بسازد که بلندترین پلکان ترقّی، حکمت و مدنیّت را در کوتاهترین زمان بپیماید.[1]
او نقاب را از چهرة واقعی انگلیسیها برداشته و با هشدار به شرارتهای آنان، برخی از توطئههایشان را نسبت به مسلمانان، از قبیل تلاش برای تخریب شخصیت پیامبر? و ارائة چهرهای زشت از اسلام یادآوری کرده، میگوید:
انگلیسیها در هند پنجاه میلیون مسلمان را زیر سلطة خود درآورده، هیچ مسئولیتی در قبال آنان بر عهدة خویش احساس نمیکنند و هیچگاه به ذهنشان خطور نمیکند که باید حقوق آنان را ادا کنند و به دیانت آنان احترام بگذارند. کشیشهای مغرور پروتستان، آزادانه در خیابانهای شهرهای مختلف هند تردد میکنند و به اسلام، اهانتهایی را روا میدارند که موی بر بدن انسان راست میشود. با بیان اراجیف ساختگی خود، گوش مردم را میآزارند و دروغهایی را میپردازند که حتی اوباش و اراذل از آن متنفّر و ناخرسندند و در نوشتههای خود، تهمتهای ناروا و سخنان وجدانآزاری را به حضرت محمد? نسبت میدهند. رسواتر اینکه این رفتار و کردار در حضور حاکمان و مردم انگلیس صورت میپذیرد، ولی یک نفر از آنان، نه محکوم میکند و نه حتی در چهرة آنان از این همه تجاوز، اثری از ناراحتی مشاهده میشود.[2]
همهجانبهنگری اصول دین اسلام، نزد سیدجمال، اهمیت فوقالعادهای دارد و معتقد است اصول دین، در دعوت مردم به حق و در نظر گرفتن جنبههای روحانی و ملکوتی انسان منحصر نیست، بلکه افزون بر این، کاملاً حدود معاملات بین بندگان را هم وضع کرده و حقوق کلّی و جزئی انسانها، شرایط، حدود و اختیارات حاکمیتی که باید اجرای این حدود را بر عهده بگیرد، نیز به خوبی تبیین کرده است. شارع مقدّس هرگز افتخارات و امتیازات ناشی از حسب و نسب را به رسمیت نشناخته و آنها را در کنف حمایت قوانین مدنی مربوط قرار نداده است و هر رابطهای را جز آنچه بر پایة شرع و دین است، ملغی دانسته، آنها را ناصواب شمرده و اعتماد بر چنان روابطی را نکوهیده و حمایت از آن را ناپسند خوانده است. پیامبر گرامی اسلام? میفرماید: «از ما نیست آنکه به عصبیّت قومی فراخواند یا بر مبنای عصبیّت بجنگد و کشته شود». از این قبیل احادیث و همچنین آیات قرآن کریم فراوان است.
آنچه در شرع، ملاک برتری و شایستة احترام است، تقوا و پیروی از دستورات شرع است: ?إنّ أکرمَکم عندالله أتقاکم?[1].[2]
سوگمندانه باید اذعان داشت، مفسّران گذشته بنا به گفتة رشید رضاـ نسبت به آیات و احادیث مربوط به سنّتهای الهی دربارة امّتهای پیشین و رفع تعارض نصوص در این باره و تشویق به عبرت گرفتن از آن سنّتها کوتاهی کردهاند و اگر به این نکات، در حدّ توجّهشان به مسائل فقهی و کلامی توجّه میکردند، نفع آن برای دین و دنیای مردم به مراتب بیشتر میبود.[3] هدف قرآن کریم از سخن گفتن از امّتها، جوامع بشری و اقوام پیشین این است که امّت اسلامی را به آغاز تاریخ برد تا آن را به خوبی بکاود و فراگیرد و آنگاه کاروان بشریّت را در مسیری استوار و با توجّه به تجارب همة امّتهای گذشته، به سوی کمال رهنمون باشد.
سیدجمال به برکت ذکاوت و هوش سرشار خود، از درک سنّتهای الهی راجع به امّتها و جوامع گذشته غافل نمانده، بلکه از پیشتازترین شخصیتهایی است که در عصر حاضر، قرار گرفتن این سنّتها را به عنوان اصلی بنیادین در زمینة فهم و تفسیر قرآن ضروری دانسته است. به نظر وی، برپایی نهضت و ایجاد تحوّل در مسیر زندگی امّت، از راه فهم این سنّتها در قرآن است؛ از این رو، وی همة بدبختیها و تیرهروزیهای امّتها را در عصر حاضر از عمل نکردن به این سنّتها میداند و میگوید:
نگونبختی و خواری ما در مقابل بیگانگان، همه و همه به سبب بیتوجّهی به سنّتهای الهی است: ?و لن تجد لسنّة الله تبدیلاً?.[1]
خداوند دوام زندگی امّتها را در گرو پایبندی آنان به فضیلتها و نابودی و هلاکتشان را در پشت کردن به آن میداند؛ از این رو، از ما میخواهد با رجوع به درون خود، معارف و دریافتهایمان را از نو بررسیم و اخلاق خود را بکاویم و با کنترل مسیر زندگیمان دریابیم که آیا بر مسیر اسلاف مؤمن خویش استوار ماندهایم یا نه؟[2]
سیدجمال به سنّتهای تکوینی خداوند دربارة امّتها و دولتها بسیار توجّه نشان داده است؛ از این رو، به آیاتی که ضرورت آگاهی بر این سنّتها را بیان میدارد، فراوان تمسّک میکند تا حقیقتاً چگونگی پندآموزی از آن آیات را دریابد؛ آیاتی از قبیل: ?أفلم یسیروا فی الأرض فتکون لهم قلوب یعقلون بها أو آذان یسمعون بها فإنّها لاتعمی الأبصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور?.[3]
وی در توضیح این آیه میگوید:
دستور سیر فی الارض بدان سبب است که حکم قطعی و قضاوت به حق و عادلانة خود را دربارة گذشتگان و آیندگان، به انسان نشان دهد تا دستوراتش را گردن نهد و از حدود الهی تجاوز نکند؛ در نتیجه، خیر دنیا و سعادت آخرت را نصیب خود سازد. کسی که از قلبی آگاه، چشمی بینا و عقلی پویا برخوردار باشد و حوادث عالم را پیگیری کند و چگونگی و دگرگونی امّتها را بکاود و در اعماق تاریخ نسلهای گذشته، ژرف بیندیشد و از داستانهای زندگی گذشتگان که خداوند در قرآن آورده، به نیکی پند بگیرد، بیتردید به این نکته میرسد که هر بدبختی که به سراغ امّتی آمده و هر بلایی که بر آنان نازل شده و هر مصیبتی که به ایشان رسیده است، تنها به سبب ستمی است که خودشان بر خود روا داشتهاند؛ بدینمعنا که از حدود الهی تجاوز کرده، حرمتهای الهی را شکسته، به دستورات عادلانة او پشت کرده، از احکام حق و درست او منحرف شده، سخنان او را تحریف کرده و آیات نورانی او را طبق هواهای نفسانی خود، تأویل و توجیه کردهاند.[1]
او در تثبیت و تأکید این معنا ادامه میدهد:
هر کس به دقّت، در احوال گذشته و حال ملّتها نظر افکند و از ضمیری صاف (نه قلبی سیاه) و بصیرتی نافذ (نه باطنی کور) برخوردار باشد، سرّ فرمان خدا را درخواهد یافت، آنگاه که میفرماید: ?و اعتصموا بحبل الله جمیعاً و لاتفرّقوا?؛[2] همچنان که راز نهی او را نیز به خوبی ادراک خواهد کرد، آنگاه که میفرماید: ?و لاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم?[3].[4]
همواره زمانی امّتها به انحطاط دچار شده و تمدّنها سقوط کردهاند که جنبههای مادّی، لذّتجویی و کامروایی پست دنیا بر روح و عقل مردمان غالب آمده است. خوشگذرانی و فسق و فجور، زنگ خطری است که آغاز نابودی و انقراض تمدّنها را اعلام میدارد. بدین سبب، سیدجمال مسلمانان را به بررسی احوال گذشتگان فرامیخواند تا این سنّت الهی را یادآور شوند و از آن، درس عبرت بیاموزند؛ از این رو میگوید: این است پیآمد عملکرد امّتهای خوشگذران بیدرد که با تمام وجود و با بلندترین فریاد و روشنترین بیان هشدار میدهد که تنها گوشهای کر و بصیرتهای کور، این هشدارها را نمیفهمند وگرنه در گزارش خداوند از اعمال مترفان و خوشگذرانان بیدرد، بزرگترین عبرتها نهفته است، آنسان که میفرماید: ?و کم أهلکنا من قریة بطرت معیشتها فتلک مساکنهم لم تسکن من بعدهم إلا قلیلاً و کنّا نحن الوارثین?؛[5] ?حتّی إذا أخذنا مترفیهم بالعذاب إذا هم یجئرون٭ لاتجئروا الیوم إنّکم منّا لاتنصرون?؛[6] ?ذلکم بما کنتم تفرحون فی الأرض بغیر الحقّ و بما کنتم تمرحون?.[7] این، سرانجام کسانی است که به سبب برخورداری از نعمتها، از فرایض الهی غفلت ورزیدند: ?و من أعرض عن ذکری فإنّ له معیشة ضنکاً و نحشره یوم القیامة أعمی?[1].[2]
در ذیل این آیات، سیدجمال [امّت اسلامی را] به تدبّر در قرآن دعوت میکند تا معلوم شود که انحراف از هدایت و ارشادات الهی که در ضمن آیات قرآن بیان شده، سبب هرگونه بدبختی است؛ از این رو میگوید:
اگر در آیات قرآن تدبّر کنیم و از گرفتاریهایی که بر سر ممالک اسلامی آمده، پند گیریم، بدین نکته پی میبریم که در میان ما عدّهای با فاصله گرفتن از دستورات الهی، به گمراهی رفته و بر صراط مستقیم پروردگار استوار نماندهاند و برخی با تبعیّت از هوای نفس، پیروی شیطان را برگزیدهاند: ?ذلک بأنّ الله لم یَکُ مغیّراً نعمة أنعمها علی قوم حتّی یغیّروا ما بأنفسهم و أنّ الله سمیع علیم?[3].[4]
آگاهی از سنّتهای اجتماعی خداوند از بنیادیترین اصولی است که به هنگام رجوع به قرآن، ضرورتاً باید مورد توجّه و دقّت نظر قرار گیرد. سیدجمال معتقد است استفادة کامل و همهجانبه از قدرت و تواناییهایِ در اختیار انسان، یکی از سنّتهای الهی است که در کارها باید مورد توجّه باشد. از بارزترین مظاهر توانایی و اقتدار انسانها، تعصّب دینی و غیرت مذهبی است؛[5] از این رو، وی تنها راه وحدت کلمه و اتّحاد مسلمانان را اوّلاً توجّه و تکیه به این منبع قدرت[6] و ثانیاً پیروی از اوامر و نواهی شرع مقدّس میداند: ?إنّ الله لایغیّر ما بقوم حتّی یغیّروا ما بأنفسهم?[7].[8] وی متقابلاً، تعدّد حاکمان مسلمان و مخالفت ورزیدن آنان با یکدیگر را مهمترین عامل ضعف و عدم اقتدار مسلمانان میداند؛ زیرا تعدّد حاکمان مسلمان به سان تعدّد رؤسای یک قبیله است که این امر، تشویش افکار عمومی و غفلت از تحصیل علوم و پیشرفت در زمینههای صنعتی و به تبع آن، فقر و وابستگی را که هماکنون شاهد آن هستیم، به دنبال دارد و در نهایت، عدم اقتدار و توانایی در ادارة کشورها را نیز در پی دارد.[1]
سیدجمال از مسلمانان میخواهد که ملّت روسیه را الگو قرار دهند و دریابند که چگونه میتوان با استفاده از ظرفیتها و منابع قدرت، به پیشرفت دست یافت. وی در این باره میگوید:
روسها در تکنولوژی و صنعت از سایر ملل اروپایی عقبماندهتر بودند و از منابع ثروت مادّی هم برخوردار نبودند. اگر [منابعی] هم داشتند، از توان صنعتی برخوردار نبودند تا آن منابع را فعّال کنند؛ از این رو، مردمانی نیازمند بودند. ولی توجّه افکار عمومی به این نکته که باید از خودشان به عنوان یک امّت دفاع کنند و اجماع آنان بر این نکته و پیوند قلبهایشان با یکدیگر، دولتی را به وجود آورد که با قدرت خویش، تمام اروپا را به لرزه درآورد. حال، سؤال این است که چه چیزی باعث شده است تا ما نتوانیم در سادهترین امور از دیگران الگوبرداری کنیم، در حالی که از هر امّت دیگری نسبت به عزّت دین خود حساستریم و از بیحرمتی به شریعت، سخت آزرده میشویم و تمایل ما به همکاری برای حفظ وحدت و یکپارچگیمان بسیار بالاست! بیگمان، تنها عامل سستکنندة همتها، مرفّهان بیدردند.[2]
به هر حال، سیدجمال بر موضوع سنّتهای الهی اهتمام فوقالعادهای میورزید و در مجلة العرو\ الوثقی برای آن، مباحث ویژهای را اختصاص داده بود.[3]
سیدجمال با اینکه عربزبان نبود، هیچ حساسیّتی در برابر زبان عربی نداشت، بلکه بسیاری به تضلّع او بر اسرار و دقائق زبان عربی گواهی دادهاند و بالاتر اینکه گفتهاند: «فنّ کتابت در مصر به دست او اوج گرفت».[1] او یقیناً بدین نتیجه رسیده بود که تنها راه رسیدن مسلمانان به وحدت همهجانبه، از طریق زبان عربی میسّر است و به اینکه امّت اسلام بدون آن، به پیشرفت نائل آید یا قرآن کریم و قوانین و احکام نورانی آن را فهم کند، امیدی نیست. از جمله ایرادهای سیدجمال بر دولت عثمانی این بود که عثمانیها غیر از توان مالی، ابزار دیگری را در سرزمینهای فتح شده بهکار نگرفتند. وی میگوید:
آری، آنان به اسلام معتقد بودند و در فتوحات خود در گستردهترین شکل با کمال تعبّد به اسلام وفادار ماندند، اما از فهم قرآن و زبان آن، به غایت فاصله داشتند.[2]
سیدجمال در این باره، از انتقاد فراتر میرفت و اساساً بعضی از اسباب ضعف و ناتوانی دولت عثمانی را از بیتوجّهی آنان به زبان عربی میدانست و دولت عثمانی را نکوهش میکرد که چرا در سرزمینهایی که فتح شده یا بدون جنگ تسلیم شدهاند، اثری از زبان عربی باقی نگذارده است؛ کشورهایی از قبیل بلغارستان، صربستان، یونان، رومانی و... که همه در قلمرو قدرت عثمانیها بود و دولت عثمانی به این کشورها اجازه داد، دین، زبان و تاریخ خود را حفظ کنند؛ بنابراین، خروج آنان از سیطرة عثمانیها و کوس استقلال زدنشان، قطعی و انکارنشدنی بود: ?سنّة الله فی الذین خلوا من قبل?.[3] چه اینکه اگر زبان عربی و دعوت اسلام در آن سرزمینها گسترش مییافت و مردم آن کشورها این دو را (زبان عربی و اسلام) میپذیرفتند، با مسلمانان در دو عامل «زبان» و «دین» مشترک میشدند و پیوندشان با دولت عثمانی قویتر و مستحکمتر میشد. اگر دولت عثمانی تلاش میکرد تا زبان عربی را که زبان دین بود، به عنوان زبان رسمی اعلام میکرد و با تمام توان برای عربسازی غیر عربها تلاش میکرد، مستحکمترین دژ و قویترین نیروی غیر قابل انقراض را برای خود فراهم میآورد و شکستناپذیر میشد و بازگشت به دوران هارون الرشید میسّر. ولی آنان عکس این سیاست را در پیش گرفتند و ترکسازی عربها را دستور کار خویش ساختند که سیاستی سخت سفیهانه و اندیشهای به غایت نااستوار بود؛ چه اینکه اساساً آنچه سبب توجّه عربها و دیگر مسلمانان به ترکها شد و سلطة آنان را با آنکه نسبت به زبان عربی ناآگاه بودند، بپذیرند، اسلام آوردن ترکها و عامل دین بود.[1]
سیدجمال هرگاه به این اشتباه ترکها میاندیشید، سخت متأثر میشد و تأسف میخورد که چرا آنان زبان عربی را که زبان دین مبین و برخوردار از ادبیاتی غنی بود، نپذیرفتند، ولی زبان ترکی را ترجیح دادند، زبانی که اگر واژههای عربی و فارسی را از آن بگیرند، فقیرترین زبان روی زمین خواهد بود.[2]
سیدجمال نقدی تند را متوجّه عربها و ترکها ساخت، مبنی بر اینکه چرا از عربی که زبان قرآن است و به سبب این ویژگی، در استوارسازی پایههای تمدّن اسلامی در سرزمینهای فتحشده تأثیر سزامندی دارد، بهره نبردهاند؛ از این رو میگوید:
اینان کسانی بودند که از خود، اثری ادبی یا آثار آبادانی و عمران باقی نگذاشتند یا گذاشتند، ولی عدالت نورزیدند؛ بنابراین، هرآنچه ساخته بودند، نابود شد و پس از آنان، گروهی که به قدرت رسیدند، فقط شعار افتخار به بزرگی گذشتگان خود را سر دادند و به قانون و سنّت الهی عمل نکردند؛ غافل از اینکه تنها تلاش، انسان را به مرز موفقیّت میرساند؛ چه اینکه به عمل کار برآید: ?و أن لیس للإنسان إلا ما سعی?[3] و کوشش، بهترین عامل برای تربیت نسل در حال رشد است.[4]
این بدین معناست که به نظر سیدجمال، اهمیّت زبان عربی تنها محدود به بیان معانی و مفاهیم قرآن کریم نیست، بلکه افزون بر این، تمدّنساز نیز هست و در تحقّق وحدت مسلمانان و عبودیّت خدای سبحان، اثری فعّال و سازنده دارد.[5]
تأویل نصوص کتاب و سنّت، چون شمشیری دولبه است؛ گاه اشکال یا شبههای را که برای بعضی در فهم نصّ آیه یا حدیث پیش میآید، حل میکند و گاه چون ابزاری کارا در دست اصحاب فرق و مذاهب قرار میگیرد که قبل از هر چیز، تثبیت، استوارسازی و تأیید پایههای مذهبشان برای آنان اهمیت دارد؛ بنابراین، به گونهای تأویل میبرند که نظرشان را تأمین کند، ولو از جهتگیریهای اصلی و مقاصد کلّی قرآن یکسره فاصله بگیرند و یا از راهنماییها و ارشادهای پیامبر اسلام? دربارة شیوة فهم قرآن و عمل بر طبق آن دور بمانند.
بلای تأویل در گذشته و حال، همواره شعلههای نبرد فکری را بین برخی از مذاهب اسلامی را برافروخته است. این امر، از طرفی، مانعی بزرگ در راه حرکت مسلمانان به سوی وحدت بوده و از سوی دیگر، امّت اسلامی را از وقایع دست به گریبان، دردها، تهدیدات، مشکلات و کینهتوزیهای آشکار دشمنِ در کمین خود، غافل ساخته است. نبردهای داخلی در حوزة اسلام، پدیدهای خطرناک، بلکه عامل نابودی وحدت و تعاون مسلمانان است.
سیدجمال با توجّه به طبیعت کار [و هدفش] بنا نداشت بدین بلا دامن زند تا نه خودش گرفتار شود و نه امّت را درگیر جدالهای لفظی سازد که سالها بدان دچار بوده است. وی تلاش کرد به عنوان حَکَم و داور بین اصحاب مذاهب اسلامی ـکه از هیچ کوششی برای تأویل آیات طبق قواعد مذهبشان یا رأیی که برگزیدهاند، دریغ نورزیدهاندـ ظاهر شود. بنابراین، از همه دعوت میکرد تا از تقلید در مذاهب کلامی بپرهیزند و عقل نورانی خویش را راهنما قرار دهند تا شخصاً و بدون تأثّر از آرای اصحاب مذاهب، ادلّة صحیح و استوار بر عقاید خود بیابند و اگر هم نمیتوانند بدین مرتبه برسند، از تأویل آیات دست بردارند. سیدجمال در تعلیقات خود بر شرح دوانی، به تأویلهایی که فرق مختلف از حدیث «افتراق امّت» دست زدهاند، اشاره کرده و میگوید: «فلاسفه، صوفیه، معتزله، اشاعره، اهل سنّت، شیعه و مجسّمه، هریک مدّعیاند مقصود از فرقة ناجیه آنانند».[1]
وی پس از بیان اِشکال در فهم حدیث میگوید: سخن حقّی که عقل و شرع در خصوص این حدیث بدان رهنمون میسازد، این است که محقّق متدیّن تلاش کند که نخست بر اثبات صانع واجبالوجود برهانهای استوار اقامه کند و سپس با توحید به اثبات نبوّت همة پیامبران بپردازد و حتیالامکان با شکستن قالبهای الفاظ، مگر در مواردی که به اعمال فردی مربوط است، با تصدیق حقیقت همة شرایع، آن را بپذیرد. آنگاه عقاید خویش را محقّقانه و مجتهدانه و در کمال بیطرفی، بدون توجّه به نتیجة تحقیق و اجتهاد[1] با برهانهای مستحکم استوار سازد. سپس نتیجة مزبور را بر قرآن عرضه کند. اگر با ظاهر کلام خداوند همگون و سازگار بود، خدای را سپاس گوید و اگر ناهماهنگ بود، هرگز راه تأویل در پیش نگیرد، بلکه خود را تخطئه کند و بگوید: به خدا و آنچه از نزد او آمده، ایمان دارم؛ چه اینکه مراد حقیقیِ خدا و رسول را فقط خدا و رسول دانند و بس.[2]
سیدجمال هیچگاه با پناه بردن به برهانهای عقلی، صریح آیه را به سادگی رها نساخت و برای حفظ و صیانت مذهب کلامی خویش، راه تأویل در پیش نگرفت که برای نمونه، میتوان به موضوع رؤیت یا عدم رؤیت خداوند در قیامت اشاره کرد.[3]
سیدجمال حریصانه تلاش میکند فکر انسان مسلمان را از اینگونه مجادلهها که نمیتواند قاطعانه رأیی را ابراز کند، آزاد سازد و آن را درگیر موضوعی سازد که در راه تحقّق خیزش مسلمانان به سوی حیات طیّبه و کریمة خود و بلکه بشریّت مفید باشد.
وی آنگاه که متعرض موضوع «علم خداوند» میشود، با ذکر آرای فلاسفه و متکلّمان، گزینش رأیی که به نظرش با هدف قرآن، موافقتر و با حدود شریعت، سازگارتر است، میگوید:
حقیقت این است که در بحث علم خدا نباید در این حد غور کرد و تنها کافی است، مسلمان یقین داشته باشد که هیچ نکتهای بر خداوند پوشیده نیست؛ زیرا او تمام کلّیات و جزئیات را با ارادة خویش و در پرتو علمش آفریده است، پس معقول نیست چیزی از محدودة علم الهی خارج باشد. اما کیفیّت علم خداوند به اشیا از امور غیبی است که فقط خدا خودش میداند و عقل ما از رسیدن به آن عاجز است.[1]
آنچه مسلمان شرعاً بدان مکلّف است، همین مقدار است و هرگز از جمله اهداف قرآن کریم نبوده است که انسان طبق عقل خویش، همة جزئیات عالم غیب را تفسیر کند، بلکه در اینگونه قضایا اعتقاد اجمالی و کلّی، اما یقینی کافی است؛ زیرا پای عقل برای پیمودن حتی نخستین پلکان عالم غیب چوبین است و امکان ورود به این عرصه را ندارد.
او دیدگاه فلاسفة قائل به معاد روحانی را رد میکند، ولی این نکته را هم تذکّر میدهد که همة فلاسفه فقط به معاد روحانی قائل نیستند و مقصود از معاد این است که خداوند اجزای اصلی پیکر انسان را که متفرق شده است، مجدداً به هم پیوند میدهد و زندگی، نشاط و تحرّک بدان بازمیگرداند. همین که پیکر شخصی مثلاً به نام زید، به ترکیب اوّلی خویش برگشت، لغتاً و شرعاً میتوان به او گفت: این پیکر زید است، و این، تناسخ مطرح در کلام نیست که محال باشد؛ زیرا تناسخ محال زمانی است که اجزای فراهمآمده در پیکر، جزء بدنی که روح انسان در دنیا با آن مأنوس بوده، نباشد، آری، اگر چنین باشد، با اعتقاد به معاد جسمانی، برای هر کس که بیش از ده سال عمر داشته، تناسخ لازم میآید؛ زیرا اجماعاً اثبات شده است که هر ده سال تمام، اجزا و سلولهای بدن انسان عوض میشود و سلولهای بدن انسانِ ده ساله، غیر از سلولهایی است که ده سال قبل با آنها متولّد شده است، ولی به اجماع همة مثبتان و نافیان تناسخ، این مطلب، تناسخِ محال به شمار نمیآید، در غیر این صورت، نباید هر بهبودی بعد از مرض و مریضی بعد از سلامتی تناسخ باشد، بلکه هر روز باید گفت، تناسخ اتّفاق میافتد؛ چون برخی از سلولها از بین میرود و سلولهای جدیدی جانشین آنها میشود، ولی هیچکس این را تناسخ محال به شمار نمیآورد؛ زیرا مجموع بدن جدید شده، ولی منعدم نگردیده است.[1]
به طور کلّی، باید گفت، سیدجمال مسلمانان را به تأویل نبردن آیات قرآن فرامیخواند و تأویل را جز در موارد ضروری، از قبیل دفع شبهة معاندان یا اقناع منکران، آن هم با شرایطی خاص، جایز نمیشمارد. از جملة آن شرایط اینکه اولاً، برهان و استدلال، پریشان و به تقلید از آرای مذاهب نباشد؛
ثانیاً، فردی که دست به تأویل میزند، خداترس، پیراسته از رذایل اخلاقی، آراسته به اخلاق پسندیده و گزارندة اعمال صالح باشد؛
ثالثاً، صاحب نظری قوی باشد و در هر زمینهای، طریق عدل و انصاف را بپیماید.[2]
شیوهای که سیدجمال در تأویل آیات در پیش گرفته، اساساً بر تمسّک به حق و دفاع از آن استوار است و همواره وحدت امّت و سرگرم نکردن آنان به قضایای کلامی و نظری صِرف و بیثمر، وجهة همّت اوست؛ بنابراین، هیچگاه در تأویل آیه یا حدیثی، دچار مشکل نمیشود و به سان اصحاب مذاهب کلامی که تأیید مذهب کلامیشان، اصل اوّلی آنان است، با نصوص تعامل نمیکند؛ به عبارت دیگر، از نظر کلامی، با دست خود، مسئلهآفرینی نمیکند و تنها در حدّ ضرورت، آن هم در نصوص مرتبط با ذات باری یا کلام، اسماء، صفات حق و... که به تأویل نیاز دارد، به آن روی آورده است؛ مثلاً دربارة معنای کلام الهی یا بعضی دیگر از اسمای حسنی، نصوص را تأویل برده است.[3]
در اینگونه موارد که سیدجمال دست به تأویل زده، گرچه از همان چارچوب کلامی معهود خارج نشده است، تأویلهایش با نوعی نقد بازدارنده و رنج بردن از اختلاف مذاهب در فهم نصوص همراه است.[4]
او از تأویل دربارة پارهای از امور غیبی، مثلاً دربارة ایمان به ملائکه امتناع میورزید و تسلیم شدن در برابر مضامین نصوص مربوط به این امور را واجب میدانست و بر این باور بود که علم کلام از پاسخگویی به بسیاری از مسائل مربوط به آنها از قبیل حقیقت وجودی، سرشت و طبیعت و چگونگی اطاعتشان نسبت به خداوند ناتوان است.[1]
سیدجمال در موارد فراوانی به عمل به محتوای کتاب و سنّت دعوت میکند؛ برای مثال، مؤمنان را به هوشیاری در برابر دشمن و ایستادگی در برابر آنها فرامیخواند و آن را سبب خیر میداند و توضیح میدهد که خداوند مؤمنان را بدون امتحان رها نمیکند تا صادق در ایمان از کاذب، بازشناخته شود و نشان میدهد که پیامبر? آنگاه که اعمال امّتش بر او عرضه میشودـ خواهان نهضت ایشان برای اعتلای کلمة حق و نجات دین از چنگال دشمنان است.[2] او چنین برداشتی را از درون نصوص قرآن و سنّت پیامبر? الهام گرفته است.
او برای اینکه تلاش و سهم جالب توجّه ایرانیان را در پیشرفت علوم اسلامی، به یاد آنان بیاورد، به حدیث پیامبر? در فضیلت ایشان استشهاد میکند و تذکّر میدهد که شأن ایرانی، این است و همواره باید در راه وحدت همهجانبة امّت اسلام اساسیترین تکیهگاه باشد.[3]
بارزترین نکته در نحوة تعامل سیدجمال با نصوص دینی، به ویژه سنّت، این است که وی در پی گوهر معانی و جانمایة اصلی این نصوص است و اینکه چگونگی ارتقای معانی بر افقهای برتر و تبدیل شدن به نشانههای آشکار در منظومة معرفتی تمدّن اسلامی را نشان میدهد. ظاهراً آنچه برای او اهمیّت دارد، این است که با یادآوری مضامین این نصوص، راه عملی ساختن آنها و بسترسازی برای وحدت اسلامی و همراهی و همدلی ملّتهای مسلمان را نشان دهد.
سیدجمال اثری در تفسیر به میراث ننهاد تا بتوان مکتب تفسیری و نحوة تعامل وی با قرآن را بررسی کرد؛ در عین حال، در زمرة مجدّدان معاصر به شمار آمده که در پرتو هدایت و نورانیّت قرآن، امّت را بیدار کرده است. دلیل این امر را باید در دو نکته که در نهایت به یک نکته ختم میشود، جست:
نخست، وی قرآن را نامة هدایت، اعجاز و آیین زندگی میدانست؛ دیدگاهی که برای تحقّق وحدت امّت اسلامی، نسخهای بیبدیل است. او بر این باور بود که حلّ ریشهای مشکلات جامعة اسلامی و فائق آمدن بر آن، تنها در پرتو بازگشت به قرآن و عمل براساس آن میسّر است. او به وجود خطرها و چالشهای تهدیدکنندة جامعه هشدار میداد و مسئولیت قیام برای حلّ مشکلات و مواجهه با تهدیدها را رسالت علما میدانست.
دوم، طبیعت و تبار موضوعاتی بود که سیدجمال بدان توجّه نشان داد. او آن اندازه که به مسائل کلّی و جوهری عنایت داشت، به مسائل جزئی نپرداخت و ذهن مسلمانان را به مسائل غیر ضروری و نامربوط به واقعیتها مشغول نساخت. قضایا و مسائل مورد توجّه وی، مسائلی است که تنها ذهن انسانهای بلندهمّت را به خود مشغول ساخته و برای تحقّق آنها با خون دل قلم زدهاند و نام خود را در صفحة زرین تاریخ ثبت کردهاند.
او به زبان عربی، به عنوان هدف و وسیلة توأمان نگاه میکرد؛ هدف از آن حیث که یکی از اسباب قوّت دولت است؛ از این رو، بارها حکومت عثمانی را به سبب بیاعتنایی به زبان عربی و درک نکردن ارزش آن سرزنش میکرد و وسیله از آن حیث که کلید فهم قرآن کریم است و بدون آن، درک پیام قرآن میسّر نیست.
او چون بر آشکار کردن لُب و گوهر سنّت پیامبر? اصرار داشت، در استشهاد به سنّت هم بسیار حریص بود و از نقش معرفتی و فرهنگی آن در ساختن تمدّن اسلامی غافل نبود.
وی کوشید، ذهن مراجعهکنندگان به قرآن را از هرآنچه مانع فهم صحیح قرآن و درک نورانیّت و هدایت آن است، بپیراید؛ از این رو، هیچگاه به اسرائیلیات یا اختلافات لغویان، فقها، فلاسفه و... نپرداخت. البته در شرح خود بر التعلیقات علی شرح الدوّانی که کتابی کلامی است، گاه به ذکر اختلافات علما روی آورده است که باید گفت، آن موضوع به تفسیر قرآن ربطی ندارد؛ چه اینکه در آنجا در پی شرح کتابی کلامی بوده و به ناچار مقیّد و اسیر نویسندة متن اصلی است. در شرحش بر آن کتاب، هرچند عمق فکر، توان علمی و تضلّعش در فنّ کلام را به روشنی آشکار کرده است، سخنی تازه و به دور از جدلهای کلامی معروف ارائه نکرده است. تنها هنر سیدجمال در این کتاب، آن است که گاه و بیگاه توانسته است، خود را از اسارت این علم برهاند و به طور ضمنی، سخنانی در ناتوانی علم کلام را در مقابله با تهدیدها و چالشهای عصر حاضر ارائه دهد و هدف بالاترش در توجّه به علم کلام این بود که اندیشه و فکر مسلمانان را به اسباب نجاتشان متوجّه کند و نسبت به حوادث پیرامونشان بیدار سازد؛ هرچند اقدامش به نفی و طرد علم کلام بینجامد.
او لازم میداند یک مسلمان، اندیشة خود را بر پایة برهانهای متقن استوار سازد و در این راه اگر فردی توان آن را ندارد که محقّقانه همة عقایدش را بر پایة برهان قوی بنا نهد، نباید به تأویل و توجیه روی آورد، بلکه اساساً ورود و ژرفکاوی بسیاری از مسائلی که از گذشته، اندیشة مسلمانان را به خود مشغول ساخته، روا نمیداند. او پناه بردن به دامن تأویل را تنها در موارد ضروری، از قبیل دفع معاندین یا اقناع منکران، آن هم با دو شرط برای افراد میپذیرد:
نخست: برخورداری از توان بالا در استدلال و برهانپروری؛
دوم: آراستگی کامل به فضایل اخلاقی.
ورود او به هریک از عرصههای مختلف زندگی، پیش از هر چیز، بر پایة وظیفة شرعی و پاسخ به دعوت قرآن کریم استوار بود؛ از دعوت مردم به رویارویی با استعمار تا دعوت به اتّحاد و برپایی عدالت، و از دعوت با آموزش صحیح و توجّه نشان دادن به زبان عربی تا سیاستورزی و فراخوان فردی و جمعی مسلمانان برای التزام شرعی و توجّه به قرآن. از طرف دیگر، وی آگاهی از سنّتهای الهی دربارة آفرینش و اجتماع را پایهای اساسی برای فهم قرآن میدانست. خلاصة بررسیها و سخن او دربارة سنّتهای الهی در قرآن این است که سبب همة سیهروزیها و ناکامیهای انسان، انحراف از قرآن و خروج از پرتو هدایت آن است؛ از این رو، بر پایة این نتیجه، امّت اسلامی را به بازگشت به کتاب خدا فراخواند و تفسیر را در خدمت اصلاح رابطة مردم با قرآن قرار داد.
سیدجمال تفسیری از قرآن را میپسندید که هماهنگ با روح و مقتضیات زمان و با زبان روز، در پی حلّ مشکلات و چارهساز رنج مسلمانان باشد. در اندیشة وی نمیتوان بین پیام و نصّ قرآن و واقعیت خارجی فاصلهای یافت؛ از این رو، بر آن است که در مقام تفسیر قرآن، باید برداشت و پیامی را از آیه ارائه کرد که پاسخگوی نیازهای نوپیدای زمانه باشد. او این شیوة کاملاً درست در تعامل با قرآن را به خوبی نظریهپردازی کرد، ولی در مقام عمل، مشکلات و موانع، بسیاری از مفسّران را از پیمودن این راه بازداشت.
سیدجمال در چنبرة تبلیغات سهمگین و گسترده گرفتار آمد و با توصیفات ناشایست، شخصیّت دینی او تخریب و اخلاص وی زیر سؤال رفت[1] و این همه، مانع از آن شد که به عملکرد تفسیری و تلاشهای او در فهم قرآن کریم، واقعبینانه نگاه شود. مصیبتبارتر آنکه این هجوم تبلیغاتی، از سوی فرهیختگان و اهل فرهنگ، راهاندازی و رهبری شده و تودة مردم هم با تنها گذاشتن این مصلحان، خطا و جفای بزرگی در حقّ دین خود مرتکب شدند و ایشان را چون شکاری رام به چنگال بیرحم استبداد سیاسی سپردند تا هر نسبت ناروایی را به آنان بدهد و هر سخن ناشایستی را علیه آنان به زبان آورد.
نگرة تفسیری سیدجمال، توانست پایههای خود را در اندیشة مصلحان پیرو او استوار سازد؛ بنابراین، اصلاحگرانی همچون شیخ محمد عبده، محمد رشید رضا، عبدالقادر مغربی، ابراهیم لقانی و دیگران، به نوعی نمایندگان مکتب سیدجمال به شمار میآیند که شیوهای ویژه و نگاهی نو را به تفسیر قرآن در دورة معاصر ارائه دادند.[2]
[1]. ر.ک: علی شلش، جمالالدین الافغانی بین دارسیه، بیروت، دارالشروق، 1987 م.، ص7398؛ فهد الرومی، منهج المدرسه العقلیه الحدیثه فی التفسیر، ص95ـ106.
[2]. در شمارة بعد ویژة علوم قرآن و حدیث، مقالهای دیگر با عنوان «تأثیر سیدجمال بر رویکرد تفسیر در دورههای معاصر» خواهد آمد (م).
[1]. مشخصات کتابشناختی مقاله به این شرح است: خلیل زیاد محمد الدغامین، مجلّی الشریعی و الدراسات الاسلامیی، دانشگاه کویت، شمارة 47، سال 2001 م، ص28ـ52.
[2]. عضو هیئت علمی دانشگاه علوم اسلامی رضوی (a_khayyat@imamreza.net)
[1]. محمد غزالی، علل و ادوی]، دارالقلم، دمشق، 1998، ص101.
[1]. ر.ک: مالک بن نبی، وجه هالعالم الاسلامی، ترجمة عبدالصبور شاهین، دمشق، دارالفکر، 1981 م.، ص44.
[1]. محمد رشید رضا، تفسیر المنار، بیروت، دارالفکر، ج1، ص11.
[1]. محمد عماره، جمالالدین الافغانی موقظ الشرق وفیلسوف الاسلام، قاهره، دارالشروق، 1988 م.، ص35.
[2]. همو، الاعمال الکامل]، ج1، ص94.
[3]. محمد رشید رضا، تفسیر المنار، ج1، ص12.
[1]. اندیشمند مسلمان، مالک بن نبی، بر این باور است که سیدجمال رهبر جنبش اصلاحی نوین است؛ چه اینکه از راه بسیج ملّتهای مسلمان و اصلاح قوانین، در پی بازگرداندن اقتدار سیاسی و حاکمیّت اسلام است، ولی اشکال کار وی، این است که او در پی اصلاح شخصیّت انسانهایی نبود که شخصیتشان در عصر مابعد موحدین (دوران لائیک) شکل گرفته است؛ از این رو، دعوت او به انقلاب علیه آن نظامها و قوانین شکست خورد؛ زیرا انقلابها ارزشهای اجتماعی جدیدی را میآفریند که توانایی تغییر انسانها و تبدیل آنها به انسانی انقلابی را دارد. ولی سیدجمال انگیزههایی که بتواند مردم را به انقلاب سوق دهد، به خوبی تشخیص نداد. همچنین معتقد است هر انقلابی اسلامی که بر پایة مؤاخات بنیان نهاده نشده باشد، تأثیری جدّی بر جای نخواهد گذاشت؛ چه اینکه فرق است بین «مؤاخات اسلامی» با «اخوّت اسلامی». مؤاخات جنبة دینامیکی و عملی دارد و دارای اثر خارجی است، در حالی که «اخوّت» تنها یک مفهوم مجرّد و احساسی است که در صفحة ادبیات نقش میبندد (ر.ک: وجهه العالم الاسلامی، ص45ـ46). ولی حق این است که سیدجمال بر ساختن انسانهای انقلابی نیز اهتمام زیادی داشته است، ولی در حدّی نبوده است که آنان را برای شورش و انقلاب علیه حکومتها و قوانین موجود آماده کند.
[1]. حجرات /10.
[2]. ر.ک: محمد عماره، مجموعه آثار، ج6، ص28 و 29.
[3]. ر.ک: عبدالباسط محمد حسن، سیدجمالالدین و اثره فی العالم الاسلامی، ص193.
[1]. محمد عماره، مجموعه آثار، ج2، ص67.
[1]. رعد/ 11.
[2]. محمد عماره، مجموعه آثار، ج2، ص58.
[3]. انبیاء/ 105.
[4]. منافقون/ 8.
[5]. ر.ک: محمد عماره، مجموعه آثار، ج2، ص5859.
[1]. همان، ص75.
[2]. آل عمران/ 105.
[3]. محمد عماره، مجموعه آثار، ج2، ص270.
[4]. حجرات/ 10.
[5]. حجرات/ 9.
[1]. آل عمران/ 105.
[2]. محمد عماره، مجموعه آثار، ج2، ص30ـ32.
[3]. محمد?/ 7.
[4]. محمد عماره، مجموعه آثار، ج2، ص33.
[5]. همان، ج2، ص26.
[1]. علی شلش، سلسله الاعمال المجهوله للسید جمالالدین، لندن، ریاض الریس للکتب و النشر،
ص79.
[2]. فهد الرومی، منهج المدرسه العقلیه الحدیثه فی التفسیر، بیروت، مؤسسه الرسال]، 1414 ق.، ص86.
[1]. زمر/ 26.
[2]. محمد عماره، مجموعه آثار، ج2، ص54 و 6465.
[3]. علی شلش، سلسله الاعمال المجهوله للسید جمالالدین، ص132.
[1]. محمد عماره، مجموعه آثار، ج2، ص279ـ281 و 293.
[2]. محمد غزالی، علل و ادوی]، ص101 و 102.
[1]. محمد عماره، مجموعه آثار، ج2، ص341.
[2]. همان، ج2، ص53، 62 و 329.
[1]. بقره/ 269.
[2]. محمد عماره، مجموعه آثار، ج2، ص53.
[3]. همان، ص26.
[1]. همان، ص32.
[2]. رعد/ 11.
[3]. علی شلش، سلسلی الاعمال المجهوله للسید جمالالدین، ص109ـ110.
[1]. آل عمران/ 118.
[2]. محمد عماره، مجموعه آثار، ج2، ص39 و 47.
[3]. همان، ص37 و 38.
[1]. همان، ص42. نویسندة مقاله که گویا عصبیّت عربیاش در اینجا بر او غالب شده، سیدجمال را به مبالغهگویی و بیدقّتی متّهم کرده، میگوید: «عرب دارای خصال نیک و برخی فضائل هم بودند، نه اینکه وحشیترین امّتها باشند» (م).
[2]. علی شلش، سلسلی الاعمال المجهوله للسید جمالالدین، ص115 و 116.
[1]. حجرات/ 13.
[2]. محمد عماره، مجموعه آثار، ج2، ص35 و 41.
[3]. محمد رشید رضا، تفسیر المنار، ج7، ص499ـ500.
[1]. احزاب/ 62.
[2]. محمد عماره، مجموعه آثار، ج2، ص60.
[3]. حج/ 46.
[1]. محمد عماره، مجموعه آثار، ج2، ص51.
[2]. آل عمران/ 103.
[3]. انفال/ 46.
[4]. محمد عماره، مجموعه آثار، ج2، ص52.
[5]. قصص/ 58.
[6]. مؤمنون/ 64ـ65.
[7]. غافر/ 75.
[1]. طه/ 124.
[2]. محمد عماره، مجموعه آثار، ج2، ص52.
[3]. انفال/ 53.
[4]. محمد عماره، مجموعه آثار، ج2، ص52ـ53.
[5]. سیدجمال، العرو\ الوثقی، بیروت، دار الکتب العربی، 1983 م.، ص85.
[6]. همان، ص88.
[7]. رعد/ 11.
[8]. سیدجمال، العرو\ الوثقی، ص105.
[1]. همان، ص109.
[2]. همان، ص111.
[3]. ر.ک: محمد عماره، مجموعه آثار، ج2، ص55ـ61.
[1]. همان، ج1، ص33.
[2]. همان، ج2، ص320.
[3]. احزاب/ 38 و 62.
[1]. ر.ک: همان، ص10ـ14.
[2]. همان، ص16.
[3]. نجم/ 39.
[4]. محمد عماره، مجموعه آثار، ج2، ص16.
[5]. همان، ص321.
[1]. همان، ج1، ص214.
[1]. آنچه در متن اصلی آمده، این است و شاید مرادش از این که بدون توجه به نتیجة تحقیق، کارش را انجام دهد، این باشد که مسلمان باید همة عقاید خویش را بر پایة برهانهای متین استوار سازد؛ چه موافق مذهب کلامی او باشد و چه مخالف.
[2]. همان، ص214 و 221.
[3]. همان، ص400.
[1]. همان، ص343.
[1]. همان، ص416 و 417.
[2]. همان، ص222.
[3]. همان، ص410 و 411.
[4]. همان، ص406.
[1]. همان، ص410 و 411.
[2]. همان، ج2، ص140.
[3]. همان، ص268.