1 بحث از اسما و صفات الهی، یکی از کهنترین مباحث در تاریخ کلام اسلامی و نیز سایر ادیان الهی است. هرچند برخی از آیات قرآن منشاء پیدایش مسایلی جدّی در این باب گشت(1) ولی به درستی روشن نیست که این موضوع از چه زمانی در میان متکلّمان مسلمان مطرح شده است؛ در عین حال این حقیقت مسلّم است در قرن دوّم هجری جایگاه این بحث بدان پایه رسید که بعضی از متکلّمان موضوع علم کلام را اسما و صفات الهی دانستهاند.(2)
2 با جستجو و رهیابی این مسأله در تاریخ اندیشهی اسلامی روشن میشود که مهمترین مسایل در اوصاف الهی در سه محور کلی صورتبندی شده است: مباحث لفظشناختی صفات مانند آنکه: آیا الفاظی که بر صفات خداوند اطلاق میشود، از آغاز به او اختصاص داشته و بعد بر مخلوقات اطلاق شده است یا برعکس؟ آی اسم عین مسمّا است یا غیر آن؟ گفتنی اینکه اینگونه مباحث به مرور رنگ صوری خود را از دست داده و به مباحث وجود شناختی و معناشناختی تبدیل شد. مباحث وجود شناختی صفات که ناظر به ماهیت وجودی و تکوینی صفات و رابطه آن با ذات الهی است مانند آنکه: آیا صفات خداوند عین ذاتند یا زاید بر ذات و در صورت زاید بودن حادثاند یا قدیم؟ نقش و جایگاه صفات الهی در خلق عالم چیست؟ و... این محور برخلاف مباحث لفظ شناختی هنوز در کلام و فلسفهی اسلامی و حتی در میان ادیان مورد بحث و گفت و گو است. مباحث معناشناختی صفات که از دو محور پیشین مهمتر بوده و تاکنون یکی از داغترین و بحثانگیزترین مباحث فلسفهی دین، زبان دین و الهیات جدید است به بررسی موضوعات مهمّی چون: مقیاس شناخت صفات خداوند، چگونگی تبیین و توصیف خداوند، تحلیل معانی صفات، اقسام صفات و... میپردازد.(1)
3 چنانکه اشاره شد مسألهی معناشناختی صفات از جایگاه ویژهای درکلام برخوردار است ولی باید توجه داشت که این موضوع با مسلّم انگاشتن دو پیشفرض است؛ اوّل آنکه گزارههای کلامی واجد معانیاند و دوّم آنکه گزارههای کلامی قابل صدق و کذباند. زیرا، گاهی مناقشه بر سر صدق و کذب گزارههای دین است که در چهارچوب الگوهای معرفتشناختی به تعیین صدق و کذب آن پر داخته میشود و زمانی بحث در معنیدار بودن یا نبودن گزارههای دینی است که با تطبیق دیدگاههای معنیداری و نقد و بررسی آنها، معناداری یا بیمعنایی گزارههای دینی اثبات یا نفی میشود. بحث از معناشناختی اوصاف الهی با صدق و کذب کاری ندارد و نیز با معنیداری، زیرا اصل معناداری پیشفرض آن است و اصل اطلاعرسانی آنها که زمینهی صادق یا کاذب بودن آنها را فراهم میسازد مفروض مسأله است.
4 تضارب آرا و نظر در حوزهی معناشناختی صفات به حدّی است که شمارش و تبیین و تحلیل و نقد و برسی آنها هزاران صفحه را پرخواهد کرد؛ نظریهی تشبیه و تجسیم حشویه و کرامیه، نظریهی اثبات بلاتأویل اهل حدیث، نظریهی اثبات تکلیف ابوالحسن اشعری، نظریهی اثبات با تأویل معتزلیان و برخی فیلسوفان مسلمان، نظریهی سلبی صفات نظام، نظریهی نفی وصف جهم بن صفوان و نظریه تشبیه و تنزیه ابنعربی تنها معدود نظریاتی است که در ذیل معناشناختی صفات در حوزهی اندیشهی اسلامی مطرح شده است(1) و همچنین نظر سلبی ابنمیمون دیدگاه مشابهت، تناسب «توماس آکوئیناس» نمادهای «پل تلیخ» تحلیل کارکردگرایانهی «ویلیام الستون» نظریهی تجسّد «جان هیک»، زبان اشاری «ازجی مووی» و... در عرصهی اندیشهی متکفّران غربی حکایتگر گستردگی و ژرفایی واقعیت این موضوع میباشد.(2)
5 غرض اصلی نویسنده در این نوشتار آن است که به برخی از مهمترین پرسشهای مطرح در حوزهی معناشناختی اوصاف الهی از دیدگاه فیلسوف و متکلم برجستهی معاصر یعنی علامه محمدحسین طباطبایی پاسخ دهد؛ شخصیتی که به احاطهی کامل به مسایل روزآمد کلامی و فلسفی جایگاهی در تفکّر شیعی داشته و تا اندازهی قابل توجّهی سبب تحول فکری حوزهی علوم دینی و علیالخصوص حوزهای علمیه قم گردیده است. امّا قبل از تشریح دیدگاههای علاّمه تذکر این نکته مفید فایده خواهد بود که مرحوم علاّمه طباطباییرحمه الله مبتنی بر مبانی حکمت متعالیه که در سه اصل اصیل تبلور یافته در ساحت معناشناختی اوصاف الهی سخن میرانند، یعنی اصالت وجود، اشتراک معنوی در مفهوم وجود و تشکیک در حقیقت وجود. علاّمه، با استفاده از دیدگاههای ملاّصدرا موءسّس حکمت متعالیه، ابتدا در بحث وجود و ماهیت، وجود را امری اصیل دانسته که در عالم خارج عینیت دارد و در بحث مفهوم وجود، آن را مفهومی عام و گسترده میداند، به طوری که هم واجب و هم ممکن را دربر میگیرد. دربارهی حقیقت وجود هم آن را حقیقتی مشکک و دارای مراتب میداند، به طوری که مصادیق آن دارای شدّت و ضعف است، واجبالوجود وجود شدید و علّةالعلل است، و ممکنات وجودات ضعیف و معلول میباشند. علاّمه طباطبایی، چنانکه خواهد آمد با تأسّی به صدرا، این مباحث را در موضوع صفات الهی نیز جاری دانسته و بدین طریق در پاسخدهی به خوبی از عهدهی پرسشهای مهم در این عرصه برآمدهاند؛ چنانکه خود بدین حقیقت تصریح کردهاند.(1)
این پرسش یکی از مهمترین پرسشها در حوزهی معناشناختی اوصاف الهی است. علامهی طباطبایی معتقدند عقل بشر این قدرت را دارد که اوصاف حضرت حق را دریافته و علاوه بر درک آن به بررسی و تحلیل آن نیز بپردازد. امّا این فهم بدان معنا نیست که عقل آدمی به کنه صفات پی ببرد بلکه بشر در خور توان خویش میتواند معانی صفات را دریابد. از دیدگاه علاّمه مفاهیم صفات الهی که برای خداوند اثبات میکنیم هر کدام قالب معنای خودش بوده و غیر خود را شامل نمیشود؛ زیرا این آینههای محدود نمیتوانند وجود بیکران پروردگار را منعکس سازند ولیکن این موضوع باعث نمیشود که مانند اشاعره قضاوت و تشخیص عقل را دراینباره معتبر ندانیم.(1) به گفته وی:
«مَثَل انسان در شناخت خداوند مثل کسی است که دو دست خویش را به آب دریا نزدیک کند و بخواهد از آن تناول کند، او فقط میخواهد آب بنوشد و ابداً مقدار برای او مطرح نیست الاّ اینکه بیشتر از اندازه دو دستش نمیتواند از دریا آب بردارد.»(2)
ازاینرو، به نظر علاّمه در عین اینکه میگوییم «خداوند عالم است»، «قادر است» اضافه میکنیم که خداوند در وصف نمیگنجد و بزرگتر از آن است که چهاردیواری اوصاف و تحدیدات ما محصور گردد.
علاّمه طباطبایی دو راه را در پاسخدهی به این پرسش مهم ارایه مینماید. مقیاس اوّل: که متأثّر از مبانی حکمت متعالیه است، همان راهی میباشد که مبنای برهان صدیقین بر اثبات و وحدت واجب است که گفتهاند: هنگامی که ثابت شد اصالت از آن وجود است و مبرهن گشت که حقتعالی وجود محض و واقعیت محض بوده و عدم و ماهیت در او راه ندارد و نیز مستدل شد که کمال مساوی وجود است و عدم و ماهیت منشاء نقص است ثابت میشود که ذات حق کمال واقعی را داراست؛ زیرا، کمال واقعی آن است که به وجود و واقعیت برگردد، و از احکام و لوازم وجود و واقعیت باشد و چون ذات حق وجود محض است پس کمال محض نیز خواهد بود.(1)
مقیاس دوّم که نیز مبتنی بر این اصل فلسفی است که «معطی یک کمال محال است فاقد آن کمال باشد» مدّعی است از آنجا که یک دسته از کمالات مانند علم، قدرت، حیات و اراده در مخلوقات دیده میشود، میتوان به دست آورد که مبدأ و منشاء اصلی موجودات دارای آن کمالات است.
اشکالی که در این مقیاس وجود دارد، آن است که این مقیاس حداکثر دلالت دارد که خالق، کمالاتی را که به مخلوقات افاضه فرموده است خود به نحو اکمل دارد، امّا به هیچ وجه دلالت ندارد بر اینکه ذات حق کمال مطلق است.(2)
امّا علاّمه، با وقوف به این اشکال، معتقد است مقیاس دوّم را باید با بیان ذیل تصویر کرد تا اشکال از منشاء مرتفع گردد. به نظر وی ما هرگز قادر نخواهیم بود با توجّه عادی خود موجود مطلق را تصور کنیم ولی این بدان معنا نیست که ما مقید را بدون اطلاق تصور کنیم، بلکه با کمی تأمل واضح میشود که مطلق همواره در میان قیود متصور است؛ بر این اساس برای اینکه اطلاق را علی حده تصور نماییم خصوصاً در مورد خداوند باید اطلاق مفهومی را پیوسته با نفی نگهداری کنیم، و این مسأله نسبت به حضرت حق ضرورت مضاعف دارد؛ زیرا هر چه را در مورد خداوند اثبات کنیم مطلق خواهد بود، چرا که تقیّد و اشتراط چنانکه در جای خود مقرر شده است معلولیت را دربردارد؛ از اینرو اطلاق را با نفی باید نگه داشت و گفت: خدا موجود است ولی نه مانند این موجودات، علم دارد نه از این علمها، قدرت دارد نه از این قدرتها و....
با توجه به بیان تکمیلی علاّمه با مقیاس دوّم نیز میتوان صفات خداوند را علی اطلاقه در حدّ ادراک عقل بشری دریافت.(1)
پاسخ علاّمه به این پرسش ظریف و ژرف مثبت است؛ زیرا از دیدگاه وی عقل بشری به اندازهی قدرت و توانایی معرفتی خویش میتواند چنین اوصافی را درک کند و تنها برای احتراز از تشبیه خالق به مخلوق به مدد صفات سلبی این نقیصه مرتفع میگردد. به نظر علاّمه دلیل جواز و روایی چنین توصیفی علاوه بر توانایی عقل در فهم و درک اوصاف، کامل مطلق بودن خداوند است و اوصاف ایجابی چون علم، قدرت، حیات و... که حکایتگر کمال موصوفاند، زیبندهی خداوند است؛ بر این اساس آیا معقول است ذاتی که فاقد کمالات است، موجد و اعطاکنندهی چنین کمالاتی به بشر باشد؟!
مرحوم طباطبایی معتقدند: نفی اوصاف ایجابی از ساحت ربوبی مساوی است با ادّعای خالی بودن ذات واجبالوجود از صفات کمال در حالی که خداوند وجود محض و بحتی است که دربردارندهی هر وجود و کمال وجودی است و محال است که فاقد آنها باشد؛ علاوه بر اینکه آیات و روایات در موضوع توصیف خداوند، هم ذات او را توصیف کرده و هم به صورت ایجابی آمده است.(2)
در منظر علاّمهرحمه الله مفاهیم اوصاف ایجابی از سنخ مفاهیم ماهوی نیستند که مقتضی مصداق باشند تا شایبهی نقص و تشبیه پدید آید؛ بلکه اینگونه مفاهیم، از سنخ معقولات ثانیه فلسفیاند که تنها تحقق آنها در وعای ذهن است؛ بنابراین حکم تغایر ذاتی مفاهیم اوصاف ایجابی و نیز محدودیتشان در موطن ذهن، به مصداق خارج از ذهن سرایت نمیکند به عبارت روشنتر، محدودیّت این اوصاف به مفاهیم و حدود ارتباط دارد و مربوط به ذات نیست، زیرا ذات خداوند متعال وجود مطلق و صرف حقیقت است.(1)
علاّمه طباطباییرحمه الله معتقدند: صفت سلبی بیانگر یک مفهوم منفی است، که این مفهوم منفی به نحو نفی محض مانند مفهوم عدم مطلق نیست، زیرا چنین عدمی به ساحت قدس پروردگار راه ندارد. گاهی سلب، یک نوع سلب اضافی است و در حقیقت بر نوعی نفی کمبود و نیاز یا نفی حدود عدمی و جسمی و کاربرد این نوع سلب در حق دلالت دارد.
خداوند متعال بدون اشکال است، چرا که به نوعی بازگشت به همان اوصاف ایجابی میکند، زیرا کمبود، نیاز جسمانیّت و خصوصیات آن، خود به معنای سلب کمال است. ازاینرو، صفات سلبی که بیانکنندهی نفی کمبوداند در واقع «نفی کمال» خواهند بود و این در حقیقت همان اثبات کمال است. مثلاً معنای «نادان نیست» نفی نبودِ علم، یعنی همان اثبات علم خواهد بود. با این بیان روشن میشود که از نظر علاّمه صفات سلبی به صفات ثبوتی بازگردانده میشوند.(2)
در اندیشه علاّمه صفات ایجابی و سلبی به نوعی مکمّل یکدیگرند، زیرا صفات ایجابی از راه اذعان به مالکیّت او نسبت به جمیع کمالات ثابته در عالم هستی اثبات میگردد؛ امّا به دلیل آنکه این صفات در عالم هستی ملازم با جهاتی از نقص و حاجت است، ما با صفات سلبی این جهات نقص و حاجت را از خدای متعال نفی میکنیم مثلاً علم در ما آدمیان عبارتست از احاطهی حضوری به علوم از راه عکس گرفتن با ابزار بدنی از خارج ولیکن در خدای متعال عبارتست از احاطهی حضوری به علوم؛ امّا اینکه این احاطه از راه مادی باشد که در واقع نوعی نقص برای حضرت حق تلقّی میشود، توسط اوصاف سلبی از خداوند نفی میشود. چون او منزّه از جهات نقص است. به عبارت دیگر، اصل معنای ثبوتی و وجودی علم را دربارهی او اثبات میکنیم و خصوصیت مصداق را که موءدّی به نقص و حاجت است از ساحت مقدس خداوند سلب میکنیم.(1)
در ساختار فکری علاّمه توصیف خداوند به اوصاف فعلی رواست و آنها صفاتیاند که موصوف در اتصاف به آنها نیازمند فرض امری خارج از ذات واجب است و از آنجا که در تحققشان نیازمند به تحقق آن امر خارجند، از مقام فعل انتزاع میگردند نه از مقام ذات و از همینرو این صفات از مقام ذات پایینتر بوده، مرتبه و موطن آنها همان مرتبهی فعل است.(2)
از دیدگاه مرحوم طباطبایی صفات فعل گرچه از مقام فعل انتزاع میشوند امّا این انتزاع به لحاظ نسبت و رابطهای است که میان فعل و ذات وجود دارد و اگر چنین نباشد، این صفات بر ذات صادق نخواهند بود. بنابراین در صفات فعلی، اتصاف در واقع به اعتبار حیثیت باز میگردد؛ بدین معنا که ذات خداوند به گونهای است که اگر آفریدهای مثلاً فرض شود، آفرینندهاش اوست و اگر رزقی در نظر گرفته شود، روزیدهندهاش اوست، چرا که او کل الکمال است.
با این تقریر صفات فعلی از این جهت که همهی آنها واقعاً برای ذات تحقق دارند، همچون صفات ذاتند، فقط این تفاوت هست که در انتزاع صفات ذاتی نیاز به ملاحظهی چیزی جز ذات خداوند نداریم به خلاف صفات فعلی که در مرحلهی انتزاع نیاز به تحقق خارجی فعل داریم.(1)
علاّمه معتقدند نباید با پذیرش روایی توصیف خداوند به اوصاف فعلی نگران پدید آمدن کثرت در ذات خداوند بود؛ زیرا به اعتبار حیثیّات متفاوت، یک فاعل میتواند افعال گوناگون و متفاوتی را انجام دهد؛ مثلاً اگر به وجود امکانی تنها به وجودش نظر کنیم و آن را ایجاد شده از ناحیهی غیر بدانیم، از این حیثیت که خداوند سبحان آن امر ممکن را ایجاد نموده، به او اطلاق «موجِد» میکنیم، سپس اگر این امر ممکن الوجود در دوام و بقای خود نیازمند او باشد به طوری که وجودش «بنفسه» نباشد بلکه «بغیره» باشد و علت فیاض را همان ذات متعالی بدانیم، به این اعتبار او را «رازق» تلقّی میکنیم.
بنابراین از نظرگاه علاّمه میتوان از حیثیات متفاوت و با عنایات گوناگون به یک فاعل واحد افعال گوناگون نسبت داد و این باعث تکثّر در ذات نخواهد شد، بلکه این تکثّر تنها در ناحیهی حیثیتهای گوناگونی است که لحاظ میشود و الاّهمانگونه که مطرح شد تمام این افعال ریشه در ذات الهی داشته، منبعث از ذات است.(2)
به نظر علامه طباطبایی مردم عوام تصویر و تفسیری جسمانی از خداوند دارند، زیرا با امور عادی و محسوسات أنس و الفت داشته، هر چیزی را از نگاه حس تفسیر میکنند. به اعتقاد علاّمه طباطباییرحمه الله آدمی در حلول زندگی دستاندرکار حس و محسوس و متمایل به ماده و پایبند عالم خاکی است و این امر موجب گشته که آدمی عادت کند هر امر عقلانی و هر تصویری را اگرچه مانند کلیات و حقایق منزّه از ماده، حس و خیال را راهی بدان نباشد به صورت حسی مجسّم کند. علاوه بر اینکه انسان تنها از طریق احساس و تخیّل به معقولات میرسد و بنابراین با حس و خیال انس و الفت دارد. همین عادت که پیوسته با انسان ملازم است باعث میگردد که وی برای خدا صورتی خیالی متناسب با امور مادی و محسوس که با آنها الفت دارد، تصویر کند. به عبارت دیگر، انسان حرص و ولع عجیبی دارد که امور غیر محسوس را به صورت محسوس خیال کند و ازاینرو وقتی میشنود در ماورای طبیعت جسمانی، حقیقتی نیرومندتر، تواناتر، بزرگتر و بالاتر از طبیعت وجود دارد و آن حقیقت، فعّال در طبیعت، محیط به طبیعت، قدیمتر از طبیعت سررشتهدار طبیعت و حاکم بر آن است، از همه اینها جز [تصوراتی [مشابه اوصاف جسمانی و آنچه از مقایسهی آنها با یکدیگر به دست میآید، چیز دیگری دریافت نمیکند.(1) مثلاً همین که مسألهی روءیت و نظر انداختن خداوند را به عوام عرضه کنیم، بدون درنگ آن را حمل بر روءیت و نظر انداختن به چشم میکنند(2) و یا مثلاً به صورت کلی در نفس خود، خدا را به صورت انسانی حکایت میکنند که بالای آسمانها است و بر تخت سلطنت نشسته و با تفکر، اراده، مشیت و امر و نهی، کار عالم را تدبیر میکند.(3)
از دیدگاه علاّمه طباطبایی اسلام معارف عالی را در قالب سادهای ریخته تا برای فهمهای ساده و عقول عوام قابل هضم باشد و بدین ترتیب فهم و عقل عادی مردم از پشت پرده و به صورت فشرده و در بسته این حقایق را لمس میکند و بدان میرسد و این چیزی است که به صلاح حال عموم است.
امّا به اعتقاد علاّمه این بدان معنا نیست که حقایق برای اهلش مکتوم بماند بلکه خواص بیپرده و روشن و با همان زیبایی دلپذیر و حسّ بدیل این حقایق را البته به اندازهی درک و قابلیت خویش مییابند. حضرت رسولصلی الله علیه و آله و سلم فرمودهاند: «ما گروه پیامبران مأمور شدهایم که با مردم به قدر عقولشان سخن بگوییم» بنابراین، اسلام مردم را در شناسایی خداوند و توصیف وی مابین تشبیه و تنزیه قرار داده است یعنی خدا را اینطور وصف کرده که حیات دارد، ولی نه مثل حیات ما، علم دارد امّا نه مثل علم ما، قدرت دارد، نه مثل قدرت ما و... از نظر علاّمه، اسلام بدین ترتیب موفق شده است که اولاً: دین را به طور یکنواخت بر عوام و خواص عرضه دارد وثانیاً: عقل سلیم را به کار گیرد و نگذارد که این موهبت الهی بیهوده و بیفایده به حال خود بماند و ثالثاً: میان طبقات مختلف اجتماع انسانی یک نوع وحدت ایجاد کند.(1)
به بیان دیگر، علاّمه طباطبایی معقتدند بیان سادهی قرآن به چند دلیل است، اوّل آنکه، عوام مردم جز حسیّات را درک نمیکنند و معانی کلّی را جز در قالب جسمانیّات نمیفهمند، دوم اینکه، کسانی هم که در اثر ریاضتها و مجاهدات علمی فهمشان ترقی یافته، به واسطهی اختلاف وسایلی که هر یک به دست دارند، مراتبشان در فهم حقایق اختلاف فاحشی دارد، سوّم اینکه، این امر بدیهی است که گفتن و فهماندن معانی به فردفرد انسان، جز از راه معلومات ذهنی افراد که در خلال حیات و زندگی دنیوی تحصیل کردهاند ممکن نیست. یعنی اگر شخصی تنها و تنها با محسوسات انس دارد، باید معانی را برای او از راه همان محسوسات مجسّم کرد، مثل کودکی که لذت ازدواج را برای او با شیرینی حلوا و امثال آن مجسّم میکنند. امّا کسی که قدمی فراتر نهاده، از غیرمحسوسات هم ادراکاتی دارد، رتبهی فهمش بالاتر است، ازاینرو، برای درک معانی، هم میتواند از محسوسات استفاده کند و هم از راه ادراکات عقلی، چهارم اینکه، هدایت و راهنمایی دین اختصاص به طایفه و دسته معیّنی ندارد، بلکه همهی مردم را شامل شده و برای تمام طوایف و طبقات آمده است.
بنابراین، از منظر علاّمه طباطبایی این امور دست به دست هم داده تا قرآن معهودات ذهنی انسانها را برگرفته، و به واسطهی مناسبتی که میان آن معلومات و حقایق در جهتی وجود دارد، حقایق را بیان کند، مانند کالایی که آن را با ابزار مخصوص میسنجند و وزن میکنند، تنها برای مناسبتی که از نظر وزن بین آنها برقرار است وگرنه در جهتهای دیگر از قبیل شکل، صورت، حجم و غیر آن ابداً مناسبتی میان آن کالا و ترازو وجود ندارد.(1)
با توجه به این نظر و تفسیر که آیات قرآنی بدین شیوه و در این قالب خداوند را توصیف میکند، ما با دو محذور مواجه خواهیم شد:
1 اگر انسانی در مرتبهی حس و محسوسات جمود داشته و در آن حدّ توقف کند، این گونه صفات جنبهی تمثیلی خود را از دست داده، حقایق ثابتی خواهند شد و در این صورت مقاصد اصلیای که در پس این الفاظ منظور شده، تماماً از میان میرود. چنانکه به همین دلیل عدهای با آیات قرآنی عقیده «جسمانگاری خدا» را اختیار کردهاند.
2 اگر آدمی قدمی فراتر نهد و از مرتبهی حس و محسوسات خارج شود و الفاظ را از خصوصیتهایی که دخل در مراد و مقصود ندارند تجرید کرده، به معانی حقیقی آن منتقل گردد، باز هم از زیاده و نقیصه ایمن نخواهد بود.(2) پس چه باید کرد؟ عنوان بعدی متکفّل پاسخدهی به این دو پرسش اساسی است.
از نظر علاّمه برای رفع دو محذور فوق میتوان دو روش را ارائه کرد:
روش اوّل: باید معانی و معارف بلند را در قالبهای مختلف ریخته، آنها را با مثلهای گوناگونی ایراد کرد، به طوری که برخی، بعضی دیگر را تفسیر و تبیین کنند، تا در این اختلافی که میانشان پدید میآید، دانسته شود که اوّلاً: آنها تنها مثالند برای حقیقتهای مسلّمی که ماورای خود دارند و مقصد و مراد اصلی از ایراد آنها، فهماندن حقایق است وگرنه خود این الفاظ به لحاظ جنبهای که در مرتبهی حس به خود گرفتهاند، به هیچ وجه مورد نظر نیستند. ثانیاً: پس از آنکه مشخص شد که اینها همه مثال برای یک حقیقتند، روشن میشود که مقدار لازمی که از خصوصیات آنها باید طرد کرد، چقدر است و آنچه که باید از آنها نگاه داشت تا به مقصود اصلیشان پی برد، چه اندازه میباشد. به گفتهی علاّمه طباطبایی این موضوعی است که در تمام زبانها و لغات دایر بوده، اختصاص به ملت و قومی یا لغت و زبان ویژهای ندارد.(1)
به بیان دیگر، علامه معتقدند برای رفع شبههی جسمانگاری و تفسیر انسانوار از خداوند، باید آیات متشابه(2) قرآن را به آیات محکم برگرداند. ازاینرو هر آیهای که ظاهر نسبت دادن صفت یا فعل حادث یا خصوصیات اجسام یا ممکنات به خداوند باشد با آیات محکم از قبیل «لیس کمثله شیء»(شوری، آیهی 11)، «والله هو الغنی»(فاطر، آیهی 15) «الله خالق کل شیء»(زمر، آیهی 62) تفسیر گردد.(3)
روش دوّم: به نظرعلاّمه،نباید به کمک آیات محکم در مواردی که فعل انسانی به خدا منسوب گشته، لغتی در تقدیر گرفته شود، زیرا که این نسبتها معنایی لطیفتر و دقیقتر دارد. به گفتهی وی، از آیاتی مانند «والله هو الغنی»(فاطر، آیهی 15) «العزیز الوهاب»(ص، آیهی 9) «اعطی کل شیء خلقه»(طه، 50) استفاده میشود که فیاض علیالاطلاق مواهبی را که به مخلوقات عطا میفرماید، خود واجد آنهاست گرچه تصور اینکه چگونه خدا واجد برخی از صفات و شوءون موجودات است، بر فهم ما به واسطهی الفت با امور مادی دشوار مینماید، امّا اگر این اوصاف عاری از نقایص مادی و حدوثی باشد محذوری ندارد که برای خداوند سبحان اثبات شود؛ زیرا ملاک اینکه صفت یا فعلی از خدا سلب شود این است که نسبت به آن به پروردگار متعال موجب نقص و احتیاج گردد، امّا در صورتی که از جهات نقص و عدمی تجرید شود و انتساب آن به خداوند مستلزم نسبت نقص و نیاز پروردگار بینیاز نباشد، دیگر مانعی از اسناد آنها وجود نخواهد داشت، بلکه از آنرو که هرچه وجود دارد، از خداست، لازم است این صفات نیز چنان که بایستهی اوست، برای او (عزّشأنه) اثبات گردد.(1)
براساس تحلیل علاّمه، دیگر این قبیل الفاظ و اوصاف در معانی مجازی به کار نرفتهاند، بلکه در همان معانی حقیقی خود استعمال شدهاند و تنها تفاوت در مصادیق است. برای تبیین بیشتر این روش، تفسیر ایشان را در صفت «متکلم بودن خداوند»، «وجه خدا» و «آمدن خدا» به طور فشرده مطرح میکنیم.
تکلّم خدا: به گفته علامه، خداوند متعال یکی از کارهای خود را «کلام» شمارش کرده، چنانکه در آیهی 163 سورهی نساء میفرماید: «وکلم الله موسی تکلیما»، یا در آیهی 253 سورهی بقره میفرماید: «منهم من کلّمهم الله» مطابق این آیات سخن گفتن خداوند با بشر واقعاً «سخن گفتن» است، امّا به طرز خاصی؛ پس حدّ اصل «کلام» حقیقتاً از خدا نفی نمیشود. به اعتقاد وی، انسان نیاز به سخن گفتن دارد، از جهت اینکه راهی به تفهیم و تفهم ندارد، مگر اینکه الفاظ و اصواتی را با وضع و قرارداد، علامت قرار دهد و از اینرو، لغنتهای مختلف با همه وسعتی که دارند، بر مدار احتیاجاتی که انسان در زندگی کنونی خود متوجه آنها شده، دور میزنند. بنابراین، آنطور که کلام از ما انسانها صادر میشود یعنی صوتی از حنجره خارج شده و با مخارج حروف برخورد میکند و با دلالت وضعی اعتباری مقاصد گوینده را به شنونده میرساند از خداوند صادر نمیشود؛ زیرا ساحت پروردگار منزّه از آن است که به دستگاههای جسمانی مجهز باشد.
امّا در برخی آیات، حقیقت کلام برای خداوند اثبات شده، آیا مقصود همان کلام انسانی است؟ به نظر علاّمه، کلام از لحاظ خواص و آثارش برای خداوند ثابت است، هرچند معنای عادیای که میان مردم معهود است آن سلب شود، پس «کلام» با تعریف اعتباری آن، که معهود اذهان است، از کلام الهی سلب و نفی میشود، امّا با نظر به خواص و آثاری که دارد، بر آن منطبق است و در امور اعتباری که در اجتماع انسانی دائر است، در صورتی که اثر وغایت چیزی باقی باشد، اصل آن چیز محدود نیز باقی خواهد بود. بنابراین، به دلیل آنکه آثار کلام که همان تفهیم و مکشوف ساختن مقصود است در سخن خداوند وجود دارد، میتوان گفت «سخن گفتن» خداوند به معنای حقیقی آن است. پس چیزی که خدا به واسطهی آن معنای مقصود خود را بر پیغمبر مکشوف میسازد، واقعاً کلام است و خداوند برای ما بیان فرموده که او حقیقتاً سخن میگوید، سخنی که مانند سخن ما آدمیان نیست، ولی به هر حال خواص آثاریکه از کلام نزد ما رایج است، یعنی فهماندن مقصود و القای آن به ذهن شنونده، از آن سلب نمیشود.(1)
وجه خدا: به اعتقاد علاّمه، کلمهی «وجه» به معنای آن رویی است که به طرف ماست و ما به سویش میرویم و اصل در معنای وجه، همان وجه آدمی و صورتی اوست که یکی از اعضای وی است؛ امّا وجه خدای تعالی همان اسمای حسنی و صفات علیایی است که متوجهان به درگاهش به آنها متوجه میشوند و به وسیلهی آنها خدا را میخوانند و عبادت میکنند، به نظر علامه، کسی که خدا را میخواند و روی او را میخواهد، اگر صفات فعلی او یعنی رحمت و رضا و انعام و فضل او را منظور دارد، آنگاه ارادهی روی خدا، معنایش این خواهد بود که خدا او را به لباس مرحومیّت و مرضی بودن و متنعم بودن درآورد.(1)
به بیان دیگر، از نظرگاه مرحوم طباطبایی، وجه انسان یعنی آن طرفی که با آن با مردم روبهرو میشود وجه خدا به معنای نمود خدا برای غیر او، یعنی برای آفریدگار اوست، که آنها با آن وجه، متوجه درگاه او شوند و این نمود، همانا صفات کریمهی او یعنی: حیات، علم، قدرت، سمع و بصر و نیز هر صفتی از صفات فعل مانند: خلقت، رزق، احیاء، اماته مغفرت و رحمت.(2)
به نظر علاّمه با توجه به این تحلیل، اینکه عدّهای وجه خدا را به معنای مجازی گرفته یا آن را حمل بر ذات خدا کرده و گفتهاند وجه خدا یعنی رضایت خدا و چون وقتی کسی از کسی راضی شود به وی رو میآورد، خدا هم هنگامی که از ما راضی شد، به ما رو میآورد و یا منظور از «وجه» را به تقدیر مضاف، «صاحب وجه» دانستهاند، نادرست است.(3)
آمدن خدا: به نظر علاّمه آنچه که ما از آمدن میفهمیم، این است که یک جسم مسافتی را که میان خود و جسم دیگر دارد، با حرکت و نزدیک شدن به آن بپیماید. امّا هرگاه این معنا از خصوصیات مادی تجرید شده، از نقایصی که لازمهی اجسام است، عاری گردد، همان معنای نزدیک شدن موجودی به موجود دیگر و برداشته شدن موانع میان آنها را افاده میکند. به اعتقاد علامه، این معنی را به حقیقت وبدون ارتکاب مجاز، میتوان به خدا نسبت داد. بنابراین، معنای «آمدن خدا» برای یکسره کردن کار مردم، عبارت است از اینکه این اموری که میان خدا و ایشان وجود دارد و مانع از قضاوت الهی است، برداشته شود.(1)
با توجه به تفسیری که مرحوم طباطبایی از روش دوّم ارائه دادند، روشن میشود که ایشان با تأسّی به ملاصدرا، معتقد است که صفات در هر دو مورد هم خداوند و هم انسان به یک معنا به کار میرود، لیکن تفاوت به شدّت و ضعف است و به همان ترتیبی که در باب اصالت وجود، تشکیک وجود و اشتراک معنوی وجود گفته میشود که وجود خداوند در اعلی مراتب قرار دارد و هستی محض است و حتی ترکیب ماهیت وجود در آن راه ندارد، بلکه صرفالوجود است، در باب صفات نیز همهی آنها را به طور مطلق دانسته و منزّه از هرگونه عیب و نقص شمرده است.
1 14 عقل بشری در حدّ و توان خود قادر است معانی اوصاف الهی را درک کند.
2 14 مقیاس شناخت صفات خداوند از دو راه است:
1 2 14 شناخت او؛
2 2 14 شناخت اوصاف مخلوقات او؛
3 14 برای آنکه اطلاق صفات را در مورد ذات خداوند رعایت کرده باشیم، آن را با نفی همراه میسازیم؛ بنابراین میگوییم: خدا عالم است امّا نه مثل علم ما، قادر است ولی نه مثل قدرت ما؛
4 14 توصیف خداوند به صفات ایجابی بدون اشکال بوده و عقل و نقل آن را تأیید میکنند؛
5 14 صفات ثبوتی و سلبی مکمّل یکدیگرند چرا که صفات ثبوتی، کمالی را برای خداوند اثبات میکنند و صفات سلبی با نفی نقص، کمبود و حاجت؛ خصوصیات مصداق مادی را مرتفع کرده، ما را به کمال خداوند رهنمون میسازند.
6 14 صفات سلبی به صفات ثبوتی برمیگردد؛ زیرا سلب کمبود، فقر و حاجت و... است که به نوعی «نفی نفی کمال» است که در حقیقت همان اثبات کمال میباشد.
7 14 صفات فعلی نیز در توصیف خداوند بدون اشکال است و چون از مقام فعل انتزاع میکردند زاید بر ذاتند امّا این انتزاع به لحاظ نسبت و رابطهای است که میان فعل و ذات وجود دارد.
8 14 کثرت صفات فعلی هیچ منقصتی به وحدت ذات فاعل وارد نمیسازد، زیرا فاعل واحد میتواند از حیثیتهای متفاوت، افعال گوناگونی را انجام دهد.
9 14 مسأله جسمانگاری خداوند در ذهن مردم عوام وجود دارد و این بدان جهت است که انسانها با امور حسّی و مادی الفت داشته و هر چیزی را از افق حس و محسوسات مینگرند.
10 14 قرآن، معارف آسمانی را به زبانی ساده برای تفهیم به مردم عادی و درک و جذب این معارف توسط آنها، بیان فرموده است. امّا این مسأله دربارهی خداوند میان تشبیه و تنزیه و نوعاً در قالب مثل مطرح گشته و خود این الفاظ به لحاظ جنبهای از مرتبهی حس که به خود گرفتهاند، به هیچ وجه مورد نظر نیستند.
11 14 دلیل اینگونه ارائه، قصور درک عموم مردم است، که معانی کلی را جز در قالب جسمانیت نمیفهمند. ازاینرو، قرآن برای رسانیدن حقایق به فهمهای عموم مردم، از راه معلومات ذهنی آنان پیش رفته است.
12 14 برای رفع شبههی جسمانگاری خداوند، باید آیات متشابه قرآن را توسط آیات محکم تفسیر و تبیین کرد.
13 14 علامهی طباطباییرحمه الله علاوه بر بازگرداندن آیات متشابه به محکم در رفع شبههی جسمانگاری، تفسیر خاصی از الفاظ و عبارات مشتمل بر اوصاف انسانوار ارایه دادهاند که ملهم از تفکر خاص فلسفی ایشان و مبتنی بر اصالت وجود، اشتراک معنوی وجود و تشکیک وجود است و آن عبارت است از اینکه معانی حقیقی مقول به تشکیکاند و به اعتبار مصادیق متفاوت صدق معنی به صورت مشکک بر مصادیق اطلاق میگردد. ازاینرو، الفاظی که صفاتی انسانوار از خداوند ارایه میدهند، در معانی حقیقی خود استعمال شدهاند ولی این معانی نسبت به خداوند برتر از معانی مادی و جسمانی آنها است. علاوه بر این، باید توجه داشت که نخست باید معنی حقیقی و روح اصلی معانی این الفاظ را دریافت؛ مثلاً روح اصلی معنای تکلّم «مکشوف ساختن مقصود» است. حال این مکشوف ساختن در ما انسانها با ابزار جسمانی حاصل میشود ولی در خداوند مشکوف ساختن معنای مقصود، نیازمند چنین ابزار جسمانی نیست.
1. نگا: انعام / 100، انبیاء/ 22، صافات / 159، شورا / 11 و...
2. رازی، فخرالدین، «المطالب العالیة من العلم الاهی» چاپ اوّل، دارالکتاب العربی، بیروت، 1407 ق. ج1، ص37.
3 ولفسن، هری اوسترین. فلسفهی علم کلام. ترجمه احمد آرام. انتشارات الهدی. تهران / 1368 ش. چاپ اوّل، ص66. ص122 به بعد و نیز نگا: سبحانی. محمد تقی. اسما و صفات خداوند در دانشنامهی امام علی. زیر نظر علی اکبر رشاد. مرکز نشر آثار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشهی اسلامی. تهران. 1380 ش. چاپ اوّل، ج2، صص7472.
1. نگا: سبحانی. محمدتقی، همان9693 و نیز نگا: شهرستانی. الملل والنحل. دارالمعرفة، بیروت، صص51 58 59، 79، 82، 84، 85، 95، 99، 92، 49.
2. به عنوان نمونه نگا: پترسون، مایکل و دیگران. عقل و اعتقاد دینی. ترجمه احمد نراقی و ابراهیم سلطانی. چاپ اوّل. طرح نو، تهران / 1376. صص254 281، هیک، جان، فلسفه دین، ترجمه بهرام راد، چاپ اوّل، الهدی، تهران/1372 ش. فصل هفتم، ص180؛ کاشفی، محمدرضا. تجسیم از دیدگاه ابنمیمون. در نشریهی هفت آسمان. سال اوّل. شمارهی دوّم، تابستان 1378 ش. و همو . ماهیت صفات خدا از دیدگاه ابنمیمون. در نشریهی قبسات. سال 1381 ش. شمارهی سوّم. و برومر. ونسان. آیا میتوانیم دربارهی خدا سخن بگوییم؟ در نشریهی پژوهشهای فلسفی کلامی. سال دوّم. شمارهی اوّل و دوّم. پاییز و زمستان 1379 ش. (56). صص135133 و....
1. علامه طباطبایی. سید محمد حسین. المیزان. بیروت. موءسسة الاعلمی للمطبوعات. چاپ پنجم. 1403ق. ج2. ص104 و نیز نگا: ابراهیمی دینانی. غلامحسین. اسماء و صفات حق. تهران. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. چاپ اوّل. 1381 ش. صص8775 و نیز نگا: بداشتی. علی اله. ارادهی خدا. قم، مرکز مطالعات و تحقیقاتی اسلامی، چاپ اوّل، 1381 ش، صص4239.
1. المیزان، ج8، ص57، ج6، صص102100؛ و طباطبایی. سید محمد حسین. مجموعه رسائل. به کوشش سید هادی خسروشاهی، تهران. دفتر نشر فرهنگ اسلامی. چاپ اوّل. 1372 ش. صص226224.
2. مجموعه رسائل، ص227.
1. طباطبایی، سید محمد حسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، دفتر انتشارات اسلامی، بیتا. ج5، صص129126 132؛ طباطبایی. سید محمد حسین. رسائل توحیدی. ترجمهی علی شیروانی. تهران. الزهراء، چاپ اوّل 13700 ش. ص20.
2. اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج5، ص125؛ طباطبایی. سید محمد حسین. ظهور شیعه. قم، انتشارات فقیه. 1360 ش.ص126؛ طباطبایی. سید محمد حسین. بدایة الحکمة. قم. موءسسة النشر الاسلامی. 1405 ق. ص160.
1. المیزان، ج8، ص58 و اصول فلسفه و روش رئالیسم. ج5، صص110105.
2. طباطبایی. سید محمد حسین. نهایة الحکمة. قم. موءسسة النشر الاسلامی. 1404 ق. ص283 فصل هشتم و بدایة الحکمة. صص162 و 163.
1. مجموعه رسائل. صص20 21.
2. بدایة الحکمة. ص160. نهایة الحکمة ص284، رسائل توحیدی، ص45، اصول فلسفه و روش رئالیسم. ج5، ص134 و ظهور شیعه. ص129.
1. المیزان، ج8، صص351350.
2. نهایة الحکمة، ص278.
1. رسائل توحیدی، صص4544، ظهور شیعه. ص132، نهایة الحکمة. ص288.
2. نهایة الحکمة. ص288.
1. المیزان، ج10، صص273272.
2. همان، ج8، ص237.
3. همان، ج10، ص273.
1. المیزان، ج10، ص294.
1. المیزان، ج3، ص6360.
2. همان، ص62و41.
1. المیزان، ج3، ص63.
2. متشابه از دیدگاه علاّمه طباطبایی آیهای است که در عین آنکه به مدلول لفظی خود دلالت میکند، از نظر معنا و مقصود مورد تردید باشد. این تردید از لحاظ لفظ نبوده بلکه تردید و متشابهی است که از نظر سازگار نبودن با معنی آیهی دیگر (آیهی محکم) پدید آمده و محکم آیهای است که در معنی و مقصود مورد شک و تردید نیست. المیزان، ج3، ص41.
3. همان، ج2، ص103.
1. المیزان، ج2، ص104.
1. المیزان، ج2، صص314، 315، 316 و ج8، ص244243 و ج18، صص7473.
1. المیزان، ج13، ص302.
2. همان، ج16، ص90.
3. همان، ج13، ص302.
1. المیزان، ج2، ص104.