از آنجا که تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن از مُقاتل بن سلیمان متوفای 150 ه .ق. نخستین تفسیر فقهی موجود به شمار میرود و به لحاظ قدمت، از اهمیت زیادی برخوردار است؛ از این رو، پس از شناسایی و تهیه نسخه خطی آن از کتابخانه بریتانیا (The British Library) به معرفی آن اقدام کردیم.
در این جستار، نخست، «مُقاتل بن سلیمان» و سپس «تفسیر فقهی» او معرفی شده است. برای معرفی مقاتل، «فضایِ سیاسی ـ فرهنگی عصر او»، «شخصیّت»، «مذهب»، «استادان»، «شاگردان» و «آثار وی» به طور مستند شناسانده شده و در معرفی این تفسیر «ساختار کلّیِ اثر»، «مبانی استنباط»، «روش تفسیری» و «دیدگاههای علوم قرآنی مؤلّف» تبیین گردیده است.
در این پژوهش، ضمن تحلیل و بررسی آرای مقاتل در «اسباب النزول»، «نسخ»، «محکم و متشابه»، «وجوه القرآن» و «تقدیم و تأخیر» در برخی موارد، به نقد آنها پرداختهایم. همچنین، میزان تأثیرپذیریِ مقاتل از پیشینیان و تأثیرگذاریِ وی بر مفسّران بعدی تبیین شده است و در نهایت، ضمن ارزیابی کلّی این تفسیر، نکات مثبت و ضعفهای آن را برشمردهایم.
تفسیر، مفسّران، علوم قرآنی، احکام القرآن، مُقاتل بن سلیمان.
ابوالحسن، مقاتل بن سلیمان بن بشیر اَزدی خراسانی، از بزرگان دانش تفسیر، در شهر بلخ به دنیا آمد و در همان دیار پرورش یافت، سپس به مرو رفت و بخشی از عمر خود را در آنجا به تعلیم و تعلّم پرداخت. مرحله دوم زندگی مقاتل که در واقع، آخرین مرحله زندگی اوست، دوران پس از مهاجرت وی از خراسان به عراق است که با سپری شدن این مرحله، در سال 150 ه .ق.، از دنیا رفت.(1)
از آنجا که نکات متعدّدی از زندگی و شخصیت مقاتل بن سلیمان مبهم و یا مورد اختلاف است، در این جستار، افزون بر یادکرد نکات روشن زندگی او، میکوشیم با استناد به قرائن و شواهد، تا اندازهای، نکات مبهم را نیز روشن سازیم.
تاریخ ولادت مقاتل به درستی، روشن نیست؛ برخی گزارشها حکایت از آن دارد که تولد وی خلال سالهای 97 تا 106 ه .ق. بوده است.(2) با این حال، شماری از قرائن و شواهد گویای آن است که تولد او حدود سالهای 70 تا 80 ه .ق. بوده است:
1. خلیلی(3) درباره مقاتل میگوید: «هو قدیم معمَّر».(4) از ابوصالح، هُذیل بن حبیب،(1) پرسش شد: چرا مقاتل با اینکه کهنسالتر از سُفیان ثوری(2) بوده در تفسیر از وی روایت دارد؟ ابوصالح گفت: مقاتل از کسانی بود که عمری طولانی داشت و از کوچک و بزرگ، مطلب مینوشت.(3)
این دو گزارش به روشنی از عُمرِ طولانی مقاتل حکایت دارد؛ به کسی که کمتر از هشتاد سال عمر دارد، «معمَّر» گفته نمیشود، بلکه این وصف، درباره کسانی با سنّی حدود نود سال و بالاتر هستند، به کار میرود(4) و به ندرت درباره اشخاصی که حدود هشتاد سال دارند، نیز به کار رفته است.(5)
بنابراین، اگر مقاتل در سن هشتاد سالگی از دنیا رفته باشد، با توجّه به سال وفات وی (150 ه .ق.) باید گفت، حدود سال 70 ه .ق. به دنیا آمده است.
2. عبید بن سلمان(6) میگوید:
«تفسیر مقاتل»(7) بر ضحّاک بن مزاحم(8) (متوفای 102 یا 105 ه .ق.) عرضه شد، وی آن را نپسندید و گفت: «مقاتل همه قرآن را کلمه به کلمه تفسیر کرده است».(1)
بر اساس این روایت، مقاتل، دست کم، باید در حدود سالهای 70 تا 80 ه .ق. به دنیا آمده باشد تا بتواند در حیات ضحّاک بن مزاحم (متوفای 102 یا 105 ه .ق.) تفسیر بنویسد و به وی ارائه دهد.
3. مقاتل در موارد فراوانی، بیواسطه از ضحّاک بن مزاحم روایت میکند. وی درباره رابطهاش با ضحّاک میگوید: «به مدت چهار سال، یک در بر روی من و ضحّاک بسته میشد».(2)
این سخن، یا کنایه از بهرهگیری خصوصیِ مقاتل از محضر ضحّاک دارد، یا بیانگر معاشرت نزدیک آن دو میباشد. با این حال، از آنجا که ضحّاک بن مزاحم، درگذشته به سال 102 یا 105 ه .ق. است، تولّد مقاتل باید در سالهای پیش از 90 ه .ق. باشد؛ چه اینکه اگر تولّد او پس از سال 90 ه .ق. باشد، سنّ او طبعا اقتضای داشتن چنان رابطهای را با ضحّاک ندارد. با وجود این، سفیان بن عُیَینه(3) و ابراهیم ابن اسحاق حربی(4) ارتباط بیواسطه مقاتل با ضحّاک را نپذیرفتهاند، ولی از آنجا که مقاتل نیمه نخست زندگی خود را در ناحیه خراسان و مرو سپری کرده و ضحّاک نیز در نیمه آخر عمرش در همان ناحیه به تعلیم و تربیت سرگرم بوده،(5) بهرهگیری مستقیم مقاتل از ضحّاک، امری طبیعی مینماید؛ از این رو، انکار سفیان بن عیینه که مستند به دلیل نمیباشد، پذیرفتنی نیست؛ بهویژه که سفیان بن عیینه در سال 107 ه .ق. در کوفه به دنیا آمده و سن و محل زندگی او اقتضای آگاهی از حیات علمیِ مقاتل در خراسان را نداشته است. ابراهیم بن اسحاق حربی هم که 48 سال پس از مرگ مقاتل به دنیا آمده، همان سخن بیدلیل ابن عیینه را تکرار کرده است.
بنابراین، بر پایه قرائن یادشده، زادسال مقاتل بن سلیمان را میتوان میان سالهای 70 تا 90 ه .ق. گمان زد. دکتر عبداللّه محمود شحّاته که در این باره به بحث و بررسی پرداخته است، در پایان، این نظر را برتر میشمارد که مقاتل حدود سال 80 ه .ق. به دنیا آمده است، نه پس از آن.(1)
شهر «بلخ» پیش از آنکه به دست مسلمانان فتح شود، کانون ادیان گوناگون، از جمله زردشتیان، بوداییان، مانویان و مسیحیان بود که دین بودایی بر دیگر ادیان غلبه داشت. پرستشگاه بزرگ بوداییان به نام «نوبهار» در این شهر بود.(2)
برخی گزارشهای تاریخی، از آن حکایت دارد که نفوذ بوداییان و بتپرستان تا سال 90 ه .ق.، در این سرزمین، کم و بیش وجود داشته است و هرگاه زمینه را مناسب مییافتند، با شورش و سرکشی، از پذیرش فرمانروایی حاکمان مسلمان سرباز میزدند.(3)
مقاتل بن سلیمان در چنین شهری به دنیا آمد و پرورش یافت. درباره مدّت این مرحله و حیات علمی ـ فرهنگی وی در این شهر، گزارشی در دست نیست.
دومین شهری که مقاتل بخش مهمی از زندگی خود را در آن سپری کرد، «مرو» بود که «مروِ شاهجان»(1) یا «مروِ بزرگ» نامیده میشد.
بسیاری از بزرگان و عالمان دین، همچون احمد بن حنبل و سفیان ثوری از مرو برآمدهاند و گور چهار تن از صحابه نیز در این شهر قرار دارد.(2) یاقوت حموی مرو را شهری بزرگ دانسته و از وجود کتابهایی فراوان، در آن گزارش داده است.(3)
مقاتل در این شهر رحل اقامت افکند و به تعلیم و تعلّم پرداخت. در این مرحله، شخصیت علمیِ مقاتل به تدریج، شکل گرفت و آشکار گردید. عباس بن مصعب مروزی گوید:
مقاتل بن سلیمان به مرو آمد و در محله «رَزیق» مسکن گزید و با مادر نوح ابن ابیمریم پیوند زناشویی بست. مقاتل، حافظ تفسیر بود و در مسجد مرو، سخن میراند.(4)
با توجّه به روایتهای فراوانی که مقاتل از ضحّاک بن مزاحم (متوفای 102 یا 105 ه .ق.) نقل کرده، چنین مینماید که وی در این مرحله از زندگی خود، با ضحّاک ارتباط مستمر داشته و از محضر او دانش آموخته است؛ چه اینکه ضحّاک در آن روزگار، در خراسان به آموزش اشتغال داشت و در شماری از شهرهای خراسان همچون بلخ و مرو به تناوب، ساکن میشد(5) و در همین دیار نیز چشم از جهان فروبست؛(6) بنابراین، دانش آموختن مقاتل از وی، طبیعی به نظر میرسد.
بعلاوه، مقاتل نیز از همنشینی و ارتباط نزدیکش با ضحّاک گزارش داده است(7) که این امر، گواه دیگری است بر شاگردی وی نزد ضحّاک. بنابراین، سخن کسانی که میگویند مقاتل با ضحّاک دیدار نکرده است، چندان درخور توجّه نیست.
به نظر میرسد که نگارش «تفسیر بزرگ مقاتل» نیز در همین مرحله انجام گرفته باشد؛ زیرا بر اساس نقلِ علی بن یونس بلخی، مقاتل بن سلیمان شبها در پرتو چراغ، یک یا دو برگ از تفسیر خویش را بر نوح بن ابیمریم املا میکرد و او مینگاشت تا آنکه همه تفسیر نوشته شد.(1) عُبید بن سلمان میگوید:
«تفسیر مقاتل» بر ضحّاک عرضه شد، وی آن را نپسندید و گفت: «مقاتل، همه قرآن را کلمه به کلمه تفسیر کرده است».(2)
این خبر حکایت از آن دارد که تفسیر مقاتل، پیش از مهاجرت وی به عراق، در خراسان، نوشته شده است؛ زیرا ضحّاک بن مزاحم در سال 102 یا 105 ه .ق.، در خراسان از دنیا رفته است(3) و در آن هنگام و حتی سالها پس از آن، مقاتل در خراسان به سر میبُرد و به عراق مهاجرت نکرده بود؛ از این رو، تفسیر مقاتل که به رؤیت ضحّاک رسیده بود، باید در خراسان نوشته شده باشد.
از دیگر رویدادهای زندگیِ مقاتل در این مرحله، مناظرههای کلامی او با جهم ابن صفوان(4) در مسجد مرو است. گفته شده که اختلاف آن دو درباره صفات خدا بالا گرفت و هر یک در ردّ دیگری، کتاب نوشت.(5) این گزارش، حاکی از آن است که شخصیت علمی و کلامیِ مقاتل، پیش از مهاجرت به عراق، در خراسان شکل گرفته و او در جایگاه علمیای بوده که در دفاع از عقیده خود یا ردّ عقیده طرف مقابلش، کتاب نوشته است.
گفتهاند که وی از مقرّبان و نزدیکان دستگاه سالم بن اَحوز مازنی، سردارِ لشکر نصر بن سیّار در خراسان بود و با استفاده از موقعیت خود، توانست جهم بن صفوان را به ترمذ تبعید کند.(6)
مرحله پایانی زندگی مقاتل، مرحلهای است که وی به بصره، مهاجرت کرد و در این سامان، رحل اقامت افکند. زمان مهاجرت مقاتل از خراسان به عراق روشن نیست. دکتر عبداللّه شحّاته درباره زمان مهاجرت وی مینویسد:
شاید مقاتل در همان سالهایی به عراق رفته باشد که احساس کرد دولت امویان، رو به افول است و ابومسلم خراسانی در خراسان، دعوت خود را آشکار کرد؛ یعنی میان سالهای 130 تا 136 ه .ق.(1)
به هر حال، مقاتل بخش پایانی زندگی خود را بیشتر در بصره و بخشی را در بغداد سپری کرد. عراق، بهویژه بصره، در روزگار مقاتل، کانون ملیّتها و مذاهب گوناگون بود؛ از این میان، میتوان به فرقههای شیعی، طرفداران مکتبهای کلامی بهویژه معتزله و فرقههای خوارج همچون اباضیه و صفریه اشاره کرد. همزیستی آنان، طبعا برخورد عقاید و آشوبهایی را در پی داشت و دارندگان آرای سیاسی و اعتقادیِ گوناگون، همواره با یکدیگر در کشمکش و جدال بودند.
هنگامی که بغداد مرکز خلافت گردید و دانشمندان بسیاری به آنجا آمدوشد یافتند، مقاتل نیز از بصره به بغداد رفت. وی در بغداد، دانشمندی مشهور بود و با خلفا و امیران، همنشینی داشت.(2) به نظر میرسد مقاتل با وجود برخورداری از دانش فراوان در زمینه تفسیر، به دلیل متهم بودن به تشبیه و کذب، در میان مردم عراق مقبولیتی نداشته است. ابوحنیفه میگوید:
دو عقیده پلید از مشرقزمین به ما رسیده است: یکی عقیده معطّله از جهم بن صفوان و دیگری اعتقاد به تشبیه از مقاتل بن سلیمان.(3)
عبدالرزاق بن همام صنعانی میگوید:
نزد مقاتل بن سلیمان بودم که سفیان ثوری وارد شد. هنگامی که مردم سفیان را دیدند، از اطراف مقاتل پراکنده شدند و به سوی سفیان رفتند.(4)
با اینکه مردم اعتماد و اقبال چندانی به مقاتل نداشتند، به نظر میرسد وی به عنوان یک شخصیت علمی، در میان مردم آوازهای داشته است.(1) شواهدی در دست هست که مقاتل در تقرّبجویی به حاکمان و صاحبان قدرت میکوشید. در عراق نیز به دربار عباسیان میرفت و گاه برای نزدیک شدن به آنان از برخی اسباب ناروا بهره میگرفت. ابوعبید، وزیر مهدی عباسی نقل میکند:
مقاتل به مهدی گفت: «اگر بخواهی میتوانم به سودِ تو احادیثی درباره عباس بسازم!» مهدی گفت: «نیازی به آن احادیث ندارم».(2)
این مرحله از زندگی مقاتل، با دوران امامت امام صادق علیهالسلام مصادف بود. وی پنج روایت از آن حضرت نقل کرده است که نشان میدهد وی محضر امام صادق علیهالسلام را درک کرده است؛ از این رو، رجالنویسان شیعه، او را در شمار اصحاب امام صادق علیهالسلام یادکردهاند.(3) با این حال، آثار مقاتل، گویای آن است که وی بهره چندانی از امام صادق علیهالسلام نبرده است.
مقاتل در سالهای پایانی عمر خویش، از بغداد به بصره بازگشت و در همانجا، در سال 150 ه .ق. دیده از جهان فروبست.(4)
تاریخ زندگی و سیره عملی سه خلیفه: ابوبکر، عمر، عثمان، بیانگر آن است که آنها بر سنّت و سیره پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم ثابتقدم نماندند، بلکه گاه، بر پایه اجتهادات خود، خلاف سیره و سنّت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم حکم کردند؛ مسأله تحریم ازدواج موقّت (متعه) و تغییر وضو، از موارد معروف آن به شمار میرود.(5)
اینگونه انحرافها و کژرویها، سبب پدید آمدن مکتب فقهی تازهای شد که در مقابل مکتب فقهی و تفسیری اصیل نبوی، یعنی «مکتب اهل بیت علیهمالسلام » قرار گرفت.
این مکتب که با عنوان «مکتب خلفا» از آن یاد میشود، به تدریج، در میان توده مسلمانان گسترش یافت، به گونهای که امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در دوران خلافت خود نتوانست جلو انحرافهای آن را بگیرد. پس از شهادت آن حضرت نیز معاویه و دیگر حاکمان اموی، در استواری مکتب خلفا و بیشتر کردن انحرافهای آن کوشیدند.(1)
با گذشت زمان، آموزههای این مکتب به عنوان سنّت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم تلقّی شد، به طوری که در اواخر عهد تابعان، بازشناسی سنّت اصیل نبوی از اجتهادهای مکتب خلفا دشوار بود و حتی اگر کسانی به سنّت حقیقی پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم پی میبردند، گاه به سبب جو حاکم و ترس از حاکمان وقت، جرأت ابراز آن را نداشتند. بنا به روایت ابن حزم، حسن بصری در پاسخ به سؤال شخصی درباره حج تمتع، بر خلاف مکتب خلفا فتوا داد و مردم آن را نپذیرفتند. از این رو، سؤالکننده به عطاء بن ابیرَباح مراجعه کرد، وی گفت: «حق همان است که حسن گفته، ولی ما از بیان آن ترس داریم».(2) در آن روزگار تنها مفتیان و فقیهانی اجازه داشتند به مردم فتوا دهند که از سوی حاکمان اموی، تأیید شده باشند. عمر بن کیسان میگوید:
در دوران بنیامیه، فریادزنندهای فریاد میزد: کسی جز عطا به مردم فتوا ندهد.(3)
احمد بن حنبل میگوید:
ابومالک اشعری، هنگامی که میخواست به افراد قبیله خود، وضو و نماز رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم را آموزش دهد، نگران بود که شخص بیگانهای در میان ایشان باشد (و از وی نزد حاکمان، سخنچینی کند!) از این رو، پرسید: «آیا بیگانهای در میان شما هست؟» و آنگاه که از نبودن چنان فردی، مطمئن شد، چگونگیِ وضو و نماز رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم را به آنها یاد داد.(4)
نگرشها و آموزههای مکتب فقهی و تفسیری خلفا در عصر مقاتل، پس از عصر تابعان، به عنوان سنّت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم کاملاً بر مجامع علمی حاکم شد؛ از این رو، با صرف نظر از ائمه اهل بیت علیهمالسلام و پیروانشان که اندک بودند و در انزوا به سر میبردند، کسانی که در زمره مفسّران و فقها به شمار میآمدند، همانند مقاتل بن سلیمان، مطابق مکتب خلفا فتوا میدادند، داوری میکردند و کتاب مینوشتند.(1) آرای فقهی و تفسیری مقاتل درباره وضو، متعه، آیه تطهیر و...، به روشنی از مخالفت او با مکتب اهل بیت علیهمالسلام حکایت دارد.(2)
در روزگار مقاتل (عصر اتباع تابعان) بهرهگیری از اسرائیلیات رو به گسترش بود(3) و او نیز تحت تأثیر جو مزبور، در تفسیر بزرگ خود، در موارد فراوانی به اسرائیلیات تمسک جسته است.(4) بر پایه گزارش ابن حَبان، مقاتل در موضوعهای قرآنی که در کتابهای یهودیان و مسیحیان مطرح بود، از آنان مطالبی میگرفت و ذکر میکرد.(5)
مقاتل از مرجئه شمرده شده و متّهم به تشبیه و تجسیم است. بر اساس نوشته ابوالحسن اشعری، مقاتل بن سلیمان بر این باور بود که مؤمنان گناهکار، کیفر نمییابند و آتش دوزخ، تنها برای کافران است(6) و درباره پیروان مقاتل مینویسد:
آنها خدا را جسم و بر صورت آدمی میدانند که دارای گیسوان، اعضا و اندامی از گوشت و خون و استخوان است.(1)
ابوحنیفه میگوید:
جهم(2) در نفی تشبیه، تا آنجا افراط کرد که گفت: خدای تعالی چیزی نیست ولی مقاتل در اثبات صفات، چنان زیاده رفت که خدا را به مخلوقاتش تشبیه کرد.(3)
سمعانی مینویسد: «مقاتل از مشبّهه بود و خدا را شبیه مخلوقات میدانست.»(4) شاید از همین روی بوده که خارجة بن مصعب گفته است:
تا کنون ریختن خون یهودیی را روا ندانستهام، ولی اگر مقاتل بن سلیمان را تنها بیابم، شکمش را خواهم درید.(5)
بر پایه برخی گزارشها، مقاتل خود اتهام مشبّهه بودنش را نپذیرفته است. عبداللّه بن عدی مینویسد:
به مقاتل گفته شد: میگویند تو قائل به تشبیه هستی! وی گفت: من فقط میگویم: «قل هو اللّه أحد* اللّه الصمد* لمیلد و لمیولد* و لمیکن له کفوا أحد». کسی که جز این را به من نسبت داده، دروغ گفته است.(6)
در تفاسیر و آثار بهجایمانده از مقاتل، چیزی که ثابت کند او خداوند را همچون انسان، آمیزهای از گوشت و خون و استخوان دانسته است، وجود ندارد، ولی واقعیت، این است که نگرش او در تفسیر برخی آیهها، بیانگر نوعی تشبیه و تجسیم است. برای نمونه، به مواردی از تفسیر مقاتل توجّه میکنیم:
1. «الرحمن علی العرش استوی»؛ یعنی استقرّ.(7)
2. «السموات مطویّات بیمینه»؛ یعنی کلاهما فی یمینه، یعنی فی قبضته الیمنی.(1)
3. «یوم یکشف عن ساق و یدعون إلی السجود»؛ یعنی ساقه الیمنی فیضیء نور ساقه الأرضَ.(2)
چنان که میبینید، مقاتل، در آیه نخست، «استوی» را به معنای «استقرار یافتن» و «جایگیر شدن» گرفته که از صفات اجسام است؛ و در آیه دوم آشکارا، «یمین» را به «پنجه دست راست» تفسیر کرده؛ و در آیه سوم، بیهیچ تأویلی، «ساق» را به معنای حقیقی آن دانسته است، با اینکه در همین باره از ابن عباس نقل میکند که او «کشف ساق» را به «سختی آخرت» تفسیر کرده است.(3)
4. «وجوه یومئذ ناضرة* إلی ربّها ناظرة»؛ یعنی ینظرون إلی اللّه تعالی معاینة؛(4) با چشم، خدا را مینگرند. همچنین وی با این باور که خداوند در قیامت با چشم، دیده میشود، در تفسیر آیه «لاتدرکه الأبصار...»، مینویسد: «لایراه الخلق فی الدنیا».(5) با این سخن، وی ندیدن خداوند را به دنیا اختصاص داده است.
بنابراین، نمیتوان با قاطعیت به برائت کامل وی از تشبیه و تجسیم حکم کرد.(6) البته پوشیده نیست که این اندازه از تشبیه و تجسیم را ابوالحسن اشعری و پیروانش از اهل سنّت نیز به گونهای قبول دارند.(7)
بر اساس منابع رجالی، مقاتل بن سلیمان، پیرو مذهب «بَتْریّه» بوده است.(8)
نویسندگان ملل و نحل، «بَتْریّه» را فرقهای از شیعیان زیدی دانسته(1) و درباره آنها گفتهاند: «بتریّه، پیروان حسن بن صالح بن حیّ(2) و کثیر النَواء(3) هستند». اینان را از آن روی، بدین نام خواندهاند که «کثیر» در مجلسی در حضور امام باقر علیهالسلام ، از سوی زید بن علی علیهالسلام مورد خطابِ «بترتم أمرنا، بترکم اللّه» قرار گرفت؛ از این رو، به لقب «ابتر» شهرت یافت و از آن روز، آنان به «بَتْریّه» معروف شدند.(4)
بتریّه بر این باورند که علی علیهالسلام برترین مردم پس از رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم و شایستهترین ایشان به امر امامت بود، ولی از آنجا که علی علیهالسلام خود، خلافت را به ابوبکر و عمر واگذاشت، بیعت با آن دو، کار نادرستی به شمار نمیرود. آنان درباره عثمان و کشندگان او توقف میکنند، بازگشت مردگان را به دنیا نمیپذیرند و امامت علی علیهالسلام را تنها از هنگامی که مردم با او بیعت کردند، قبول دارند.(5)
ابن ندیم و شهرستانی نیز مقاتل را زیدی دانستهاند.(6) شاید احادیث زیر نیز نشان از زیدی بودن مقاتل داشته باشد:
ـ مقاتل از امام صادق علیهالسلام از رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم روایت کرده است که آن حضرت فرمودند:
من سرور پیامبرانم و وصیّ من، سرور اوصیا، و اوصیای او سروران اوصیا میباشند... . سپس پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: ای علی! من وصایت را به تو میسپارم و تو به وصیّ خود و او به اوصیای تو از فرزندانت.(1)
ـ مقاتل از امام صادق نقل کرده که ایشان از پدرانش و آنها از رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم روایت کردهاند که آن حضرت به علی علیهالسلام فرمود:
ای علی! جایگاه تو نسبت به من، مانند جایگاه هبةاللّه نسبت به آدم، جایگاه سام نسبت به نوح و جایگاه اسحاق نسبت به ابراهیم است.(2)
چنان که اشاره شد، بیشتر فرقههای زیدیه، با اینکه علی علیهالسلام را شایستهترین فرد برای تصدّی امر خلافت و امامت میدانند، به سبب روا دانستن تقدیم مفضول بر فاضل و یا به سبب اعتقادشان که علی علیهالسلام خود، خلافت را به ابوبکر و عمر واگذاشته است، آن دو را شایسته احترام میدانند.(3)
همانگونه که یاد شد، مقاتل از زیدیه بوده و آنان در فقه نیز از عامّه پیروی میکنند؛ چه اینکه منبع اصلی آنان در فقه، «مُسند منسوب به زید بن علی بن حسین علیهماالسلام » است که عمرو بن خالد واسطی(4) آن را از زید رحمهالله روایت کرده و احکام آن، کاملاً با مذاهب فقهی عامّه هماهنگ است؛ برای نمونه در وضو، شستن پاها را به جای مسح روایت کرده(5) و در باب متعه از علی علیهالسلام نقل میکند که رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم به هنگام فتح خیبر، متعه را ممنوع کرد.(1) با وجود این، باید گفت که نسبت کتاب یادشده به زید بن علی بن حسین علیهماالسلام نادرست مینماید؛ زیرا زید پیرو مکتب پدران پاکش بود،(2) در حالی که آرای موجود در کتاب مزبور به هیچ روی، با مکتب فقهی اهل بیت علیهمالسلام سازگار نیست. بعید نیست که عمرو بن خالد واسطی در روایتهای یادشده، به زید افترا بسته باشد؛ چه اینکه وی از نظر رجالشناسان امامیه، گمراه است و رجالنویسان اهل سنّت نیز او را «جعلکننده حدیث» و «دروغگو» شمردهاند.(3)
شیخ طوسی درباره او گفته است: «عمرو بن خالد واسطی از بتریّه است.»(4). یکی از رجالپژوهان شیعه، موارد متعدّدی از آرای نادرست او در فقه را گزارش کرده است.(5) شمار زیادی از رجالشناسان اهل سنّت نیز از او با وصفهای «کذّاب»، «جعلکننده حدیث»، «متروک الحدیث» و «غیر قابل اعتماد» یاد کردهاند.(6)
شماری از آرای موجود در تفسیر فقهی مقاتل با مسند منسوب به زید بن علی مقابله شد، که حاکی از هماهنگی میان آن دو بود؛ بنابراین، درباره مذهب مقاتل بن سلیمان باید گفت که او شیعه زیدیِ بتری است و از آنجا که شیعیان زیدی در عقاید و فقه، بیشتر با عامّه هماهنگ هستند، عنوان شیعه درباره آنان به معنای پیروی از مکتب اهل بیت علیهمالسلام نیست، بلکه به خلاف آنچه از این عنوان برمیآید، آنان را باید پیرو مکتب خلفا دانست؛ از این روست که برخی رجالپژوهان، مقاتل بن سلیمان را عامّی دانستهاند.(7)
مقاتل بن سلیمان از بسیاری از تابعان و اتباع تابعان بهرهمند بوده و از آنها حدیث نقل کرده است.
بر اساس سندهای موجود، مهمترین شیوخ روایت او به ترتیب کثرت نقل مقاتل از آنان در تفسیر فقهی عبارت است از:
عطاء بن ابیرَباح (27ـ114 ه .ق.)؛(1) ضحّاک بن مزاحم (... ـ 105 ه .ق.)؛ حمّاد ابن ابیسلیمان (... ـ 119 یا 120 ه .ق.)؛(2) عمرو بن شعیب (... ـ 118 ه .ق.)؛(3) ابواسحاق سبیعی (... ـ127 یا 129 ه .ق.)؛(4) قتادة بن دعامه سدوسی بصری (60 ـ117 ه .ق.)؛(5) ابوزناد، عبداللّه بن ذکوان (حدود 65 ـ130 ه .ق.)؛(6) محمد بن مسلم بن عبیداللّه بن عبداللّه بن شهاب زُهری (52 ـ124 ه .ق.).(7)
افزون بر این افراد، مقاتل از افراد زیر نیز به طور اندک، روایت میکند:
محمد بن علی بن حسین (امام باقر علیهالسلام )، محمد بن سیرین، مکحول، نافع غلامِ عبداللّه بن عمر، مِسعَر بن کدام، ابوزبیر مکّی، علقمة بن مرثد، محمد بن منکدر، ثابت بنانی، عطیة بن سعد کوفی، عبداللّه بن بریده، زید بن اسلم، بشر بن تمیم مدنی، عبداللّه بن سعد، سعید بن صالح، حریر بن بریده، سعید مقبری، ابواسحاق شعبی، شرحبیل بن سعد، سلیمان بن مهران اعمش، ابن طاوس یمانی، ابوروق، ابن ابینجیح و شهر بن حوشب.(1)
افراد زیر از مقاتل روایت کردهاند:
هُذَیل بن حبیب، سفیان بن عُیَینه، حسن بن محبوب سراد، حکیم بن عبدالرحمن، ابونعیم فضل بن دکین، داود بن محبر، حفص بن غیاث، حکم بن میسره، عمرو قدیدی، حمّاد بن قیراط، رواد بن جراح، اسحاق بن بشر، مکّی بن ابراهیم، بقیة بن ولید، سعد بن صلت، اسماعیل بن عیاش، حرمی بن عماره، یحیی ابن شبل، عبدالصمد بن عبدالوارث، شبابة بن سوار، سعدان بن سعید بلخی، شریح بن یزید حِمصی، عبداللّه بن مبارک، نصر بن حمّاد وراق، ولید بن مزید بیروتی، ولید بن مسلم، یوسف بن خالد سمتی، منصور بن عبدالحمید بارودی، عَتّاب بن محمد بن شوذب، عبدالرحمن بن سلیمان بن ابیالجون، عبدالرحمن بن محمد محاربی، عبدالرزاق بن همام، عیسی بن ابیفاطمه، عیسی بن یونس، ابوجنید ضریر، ابویحیی حمانی، حمّاد بن محمد فزاری، حمزة بن زیاد طوسی و علی بن جعد.(2)
بیشتر دانشمندان حدیثپژوه، مقاتل را ثقه نمیدانند و برای حدیث وی، ارزشی قائل نیستند، بلکه او را جعلکننده، دروغگو و فریبکار میشمارند.(1) نسایی دربارهاش میگوید: «بسیار دروغگوست». همو میگوید:
دروغگویانِ معروف که ساختهها و بافتههای خود را به رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم نسبت میدادند، چهار نفرند: ابراهیم بن ابییحیی در مدینه، واقدی در بغداد، مقاتل بن سلیمان در خراسان و محمد بن سعید مصلوب در شام.(2)
بخاری نیز مقاتل را تأیید نکرده است.(3) اسحاق بن ابراهیم حنظلی میگوید:
از خراسان سه تن سر برآوردهاند که در دنیا بینظیرند، لکن در بدعتگذاری و دروغگویی: جهم بن صفوان، عمر بن صُبْح و مقاتل بن سلیمان.
از خارجة بن مصعب روایت شده که گفت: «از نظر ما، جهم و مقاتل بن سلیمان فاسق و فاجرند».(4)
شیخ مفید قدسسره نیز مقاتل را به دلیل «گرایش به تفسیر به رأی»، «خلط بسیار مسائل» و «تعصّب و دشمنیاش با آل محمد علیهمالسلام » شایسته اعتماد ندانسته است.(5) رجالشناسان شیعه نیز مقاتل را تأیید نکردهاند.(6) با این حال، ابراهیم حربی، مدّعی شده که منشأ اینگونه سخنان درباره مقاتل، حسدورزی به وی بوده است،(7) لکن باید پرسید: با اینکه سخنان و اظهار نظرهای یادشده در نکوهش مقاتل، از شخصیتهای شناختهشده به علم و تقوا نیز نقل شده است، چگونه میتوانیم منشأ آن را حسادت بدانیم؟ افزون بر این، برخی گزارشهای رسیده از زندگی مقاتل و نیز برخی روایات وی، جعلکنندگی و دروغگو بودن او را تأیید میکند؛ برای مثال، در شرح حال وی گذشت که او برای نزدیک شدن و تقرّب به خلفای عباسی، به برخی از آنان گفت که آماده است به سود ایشان، حدیث بسازد!(1)
همچنین نقل شده که شخصی به مقاتل گفت:
کسی درباره رنگ سگ اصحاب کهف از من پرسید و من نمیدانستم چه بگویم! مقاتل به او گفت: چرا نگفتی رنگ آن سگ، ابلق بود؟ اگر چنین میگفتی، کسی نمیتوانست سخن تو را ردّ کند.(2)
دکتر عبداللّه محمود شحّاته که به تفصیل درباره مقاتل بحث کرده، پس از ذکر این مطلب مینویسد:
از این سخن مقاتل، فهمیده میشود که او نهتنها یک دروغپرداز، بلکه در آموختن روش دروغگویی به دیگران نیز استاد بوده است؛ زیرا وی به شخص مزبور، روش دروغگویی را تلقین کرده است.(3)
برخی شواهد، حاکی از آن است که گاهی مقاتل سند برخی احادیث را تغییر میداده و به نقل درست سند، اهتمام نمیورزیده است؛ نقل شده که روزی وی برای مردم، از کلبی حدیث نقل میکرد و میگفت: «ابونضرِ کلبی به من خبر داد که...»، در همان هنگام، کلبی که از آنجا میگذشت، سخنِ نادرست وی را شنید و به مقاتل گفت: «ای ابوالحسن! من، کلبی هستم و هرگز چنین حدیثی را روایت نکردهام!» مقاتل گفت: «خاموش باش، ای ابونضر! آراستگی حدیث به رجال آن است و آن هم به دست ماست».(4)
عبدالصمد بن عبدالوارث میگوید:
مقاتل نزد ما آمد و برایمان از عطا حدیث گفت. چندی بعد، همان حدیثها را از ضحّاک بازگو کرد. زمانی دیگر، همان احادیث را از عمرو بن شعیب نقل کرد! از او پرسیدیم: «این حدیثها را از چه کسی شنیدهای»؟ گفت: «از همه آنان»؛ سپس گفت: «نه! به خدا سوگند، نمیدانم از کدام یک شنیدهام».(1)
مقاتل در کتاب تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن حدیثی را نقل میکند که سند آن اینگونه است: «عن محمد بن علی عن عطاء عن ابن عباس».(2) اگر مقصود وی از «محمد بن علی»، امام باقر علیهالسلام باشد، به احتمال قوی، این سند، ساخته مقاتل است؛ زیرا امام باقر علیهالسلام مانند دیگر ائمه علیهمالسلام ، نوعا از اجداد پاکش حدیث نقل میکند و گاه ممکن است از برخی اصحاب برجسته پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم همچون جابر بن عبداللّه انصاری نیز روایت کند، اما اینکه آن حضرت علیهالسلام حکمی فقهی را از کسی چون عطا که از تابعان میباشد، نقل کند، بعید به نظر میرسد.
از خصلتهای مقاتل بن سلیمان که گزارشهای زیر از آن حکایت دارد، عجب و خودبزرگبینی اوست:
1. هنگامی که مقاتل به مکه رفته بود، از مردم خواست، از عرش فروتر، هر چه خواهند از او بپرسند. قیس القیاس برخاست و گفت: «در حجی که حضرت آدم انجام داد، چه کسی سر او را تراشید؟»، مقاتل در پاسخ، واماند.
2. سفیان بن عُیَینه روایت کرده که روزی مقاتل بن سلیمان گفت: «هرچه خواهید، پایینتر از عرش از من بپرسید.» شخصی به او گفت: «ای ابوالحسن! آیا مورچه را دیدهای؟ رودههایش در جلو بدن اوست یا در عقب آن؟» مقاتل ندانست چه پاسخ دهد.
3. روزی مقاتل در مسجدِ «بیروت» نشست و گفت: «از چیزی پایینتر از عرش، پرسش نخواهید کرد، مگر آنکه شما را از آن آگاه سازم!» اوزاعی، کسی را واداشت تا از او بپرسد «میراث او از دو جدهاش چه اندازه است.» چون این پرسش از وی شد، از پاسخ فروماند و جوابی نداد.(1)
تاریخ زندگی مقاتل، نشان میدهد که وی دارای نبوغ و استعداد فراوانی بوده است، به طوری که حدودا در دهه سومِ عمرش، تفسیر کامل قرآن را نگاشته است و از چنان شهرت و نفوذی برخوردار گردیده که پیش از مهاجرت به عراق، نگرشها و دیدگاههای کلامی او در آنجا مطرح گردید.
از این رو، با اینکه وی از نظر اخلاقی، مخدوش و غیر قابل اعتماد، شمرده میشود، از نظر علمی، ستایش شده است. بیشتر منابع رجالی، از آگاهیِ گسترده مقاتل در تفسیر و دانشهای قرآنی گزارش دادهاند.(2) عبداللّه بن مبارک، تفسیر وی را سرشار از دانش دانسته و از آن به نیکی یاد کرده است.(3) مقاتل بن حیان در وصف او میگوید: «او همچون دریایی از دانش است».(4) شافعی میگوید: «در تفسیر، مردم ریزهخوار خوان دانش مقاتل هستند»(5) و «هر کس جوینده دانش تفسیر است، باید به آثار او مراجعه کند.».(6)
حمّاد بن ابیحنیفه، مقاتل را در تفسیر، از کلبی عالمتر شمرده است،(7) ولی عبداللّه بن عدی مینویسد:
کسی تفسیری به گستردگی و کاملیِ تفسیر محمد بن سائب کلبی ننوشته است. تفسیر مقاتل بن سلیمان پس از آن جای دارد و کلبی از مقاتل برتر است؛ زیرا درباره مقاتل گزارش شده است که به آرای نادرستی، اعتقاد داشته است.(8)
نگارنده نیز بر این باور است که مقایسه تفسیر مقاتل با تفسیر کلبی، به روشنی، برتریِ تفسیر کلبی را تأیید میکند؛ زیرا چنان که ابن عدی گزارش داده، تفسیر کلبی از تفسیر مقاتل گستردهتر است.(1)
افزون بر این، مقاتل از جو ضد اهل بیت علیهمالسلام متأثر بوده و چهبسا که روایتهای مربوط به آنان را یاد نکرده و در دام روایتهای ساختگی افتاده است، بر خلاف کلبی که از جو حاکم متأثر نبوده و بیشتر، روایتهای تفسیری مکتب اهل بیت علیهمالسلام را ثبت کرده است.(2)
نکته سوم در برتری تفسیر کلبی، تقدّم زمانی آن بر تفسیر مقاتل است؛ زیرا کلبی، این تفسیر را از ابوصالح و او نیز از ابن عباس روایت کرده است.
بر پایه گزارش ابن ندیم، نگاشتههای مقاتل بن سلیمان به دوازده عنوان میرسد که بیشتر آنها درباره تفسیر و دانشهای قرآنی میباشد.(3) از آثار او، چهار عنوان از حوادث روزگار، مصون مانده و اکنون در دست است:
الف) تفسیر کامل قرآن: این کتاب، دومین تفسیر کامل قرآن است که به تفسیر همه آیههای قرآن، پرداخته است.(4) این تفسیر، با عنوان تفسیر مقاتل بن سلیمان با مقدمه و تحقیق دکتر عبداللّه محمود شحّاته، چاپ شده است.
ب) تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن: این کتاب، در تفسیر آیات الاحکام تدوین شده و نخستین اثر مبسوط در این موضوع است که تا کنون باقی مانده است. در بخش دوم به تفصیل، به معرفی آن خواهیم پرداخت.
ج) الأشباه و النظائر فی القرآن الکریم: این کتاب که ابن ندیم با عنوان الوجوه و النظائر از آن یاد میکند،(1) درباره وجوه معنایی واژگان قرآن نوشته شده است که کهنترین کتاب موجود در این زمینه به شمار میرود. این کتاب، به قلم دکتر عبداللّه محمود شحّاته، تحقیق و تصحیح شده و برای نخستین بار، در سال 2001 م. در قاهره منتشر شده است.
د) متشابه القرآن: ابن ندیم افزون بر این کتاب، کتاب دیگری را با عنوان الآیات و المتشابهات در شمار تألیفات مقاتل آورده است.(2) گمان میرود، دو عنوان یادشده، هر دو نام یک اثر باشد؛ هرچند، احتمال تعدّد نیز دور نیست. موضوع دو عنوانِ یادشده نیز مردّد بین متشابه در مقابل محکم، و متشابه به معنای آیههای همگون و مشابه است.
آقای عبدالحسین شهیدی صالحی گزارش کرده که نسخهای خطی از متشابهات القرآنِ مقاتل بن سلیمان که به سال 586 ه .ق. استنساخ شده است، در کتابخانه او وجود دارد.(3)
این کتاب، تفسیر فقهی مقاتل بن سلیمان است که حدودا در دهههای آغازین سده دوم ه .ق.، نگاشته شده است که نخستین تفسیر فقهی موجود به شمار میرود.
معرفی این تفسیر، بر پایه نسخهای خطی از این تفسیر است که در سال 792 ه .ق. به قلم محمد بن هارون بن محمد جنینی، استنساخ شده و با شماره ûOR-6333 در کتابخانه بریتانیا (The British Library) نگهداری میشود. مرکز پژوهش دانشگاه علوم اسلامی رضوی با تلاش فراوان، میکروفیلم نسخه مزبور را تهیه کرده است و تصویر کلیه صفحات آن را در اختیار دارد؛(1) از این رو، اطلاعاتی که درباره این تفسیر ارائه میدهیم، مستند به تصویر یادشده است.
زنجیره راویان این تفسیر اینگونه است: قاضی ابوعبداللّه محمد بن علی بن زادلج عن عبدالخالق بن حسن عن عبداللّه بن ثابت عن ابیه عن هذیل بن حبیب عن مقاتل بن سلیمان.
چنان که از عنوان تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن فی الأمر و النهی و الحلال و الحرام برمیآید، مقاتل در این اثر، کوشیده است، آیههایی را که در آن، امر یا نهی وجود دارد و بر روایی یا نارواییِ کاری دلالت میکند، تفسیر کند. وی اینگونه آیهها را به «شیوه موضوعی»، سامان داده است.
ترتیب موضوعهای این کتاب، از نظم منطقی مناسبی برخوردار نیست و تا اندازهای دچار نابسامانی و پراکندگی است؛ برای نمونه، آیههای مربوط به «طهارت»، در میان آیههای «نماز» مطرح شده است. همچنین موضوع «درود بر پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و ذکر و دعا» که شایسته بود در مبحث نماز و یا در پایان آن آورده شود، پس از موضوع «صید و ذباحه» آورده شده است.
این کتاب، اندکی مبسوطتر از تفسیر کبیر مقاتل و گاه به اندازه آن، به بیان آیات الاحکام پرداخته است. هرچند مواردی یافت میشود که در تفسیر کبیر، بسط و توضیح بیشتری ارائه گردیده است، مانند تفسیر آیه گرانسنگ «و إن طائفتان من المؤمنین اقتتلوا...».(2)
از آن روی که این تفسیر، کهنترین نسخه خطی موجود در موضوع احکام القرآن است که آغاز جریان تفسیرنگاری فقهی را نشان میدهد، از اهمیت فراوانی برخوردار است. با این حال، از آنجا که نگارنده آن، دارای شخصیت درخور اعتمادی نیست و نیز شماری از روایتهای ساختگی یا تحریفشده در آثار او راه یافته است، در بهرهگیری از آن باید دقّت شود.
عنوان «تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن فی الأمر و النهی و الحلال و الحرام» گویای آن است که مقاتل بن سلیمان، تعداد آیههای دربردارنده امر و نهی را که بیانگر احکام حلال و حرام است، در حدود پانصد آیه میدانسته است. آیههای مورد استناد در تفسیر وی که حدود 520 آیه میباشد، تقریبا مطابقت عنوان یادشده را با محتوای کتاب تأیید میکند.
مقاتل افزون بر آیههایی که فقهپژوهان قرآنی بیشتر بدان میپردازند، آیههایی با جنبه غالبا اخلاقی را نیز میآورد؛ برای نمونه، در موضوع نماز، آیههایی را در مذمّت ریا و عدم حضور قلب در نماز آورده(1) و همچنین در موضوع زکات، درباره کیفر ترک زکات و پاداشِ دهندگانِ آن، آیههایی را آورده است.(2) پرداختن مقاتل به اینگونه آیهها و آیههای دیگری با جنبه کلامی و غیر کلامی، شاید از آن روی باشد که وی در آیههای مورد بحث خود، وجود امر یا نهی را در نظر داشته است.(3)
مقاتل در موضوع «امر به معروف و نهی از منکر» به آیههایی از سوره لقمان استشهاد کرده است:(4) «و إذ قال لقمان لابنه و هو یعظه... یا بنیّ أقم الصلاة و أمر بالمعروف و انه عن المنکر و اصبر علی ما أصابک إنّ ذلک من عزم الأمور».(1) استناد به این آیهها، از آن حکایت دارد که وی آیههای مربوط به تکالیف امّتهای گذشته را در استنباط احکام، حجت میداند، بهویژه که وی در موضوع یادشده به دیگر آیههای مربوط، استشهاد نکرده است.
در سنجش با دیگر تفاسیر فقهی ـ موضوعی، در تفسیر مقاتل، آیههای بیشتری بررسی شده است، با این حال، شماری از آیات الاحکام که بیشتر در تفاسیر احکام القرآن بررسی میشود. در این کتاب فراموش شده است؛ برای نمونه، در موضوع «امر به معروف و نهی از منکر» از آیه شریفه «ولتکن منکم أمّة یدعون إلی الخیر...»(2) و در موضوع «جهاد» از آیههای «یسئلونک عن الشهر الحرام قتال فیه...»(3)؛ «و اقتلوهم حیث ثقفتموهم و أخرجوهم من حیث أخرجوکم...»(4)؛ «الشهر الحرام بالشهر الحرام و الحرمات قصاص...»(5) غفلت شده است. در دیگر موضوعها نیز، کم و بیش، برخی آیههای نسبتا صریح، به فراموشی سپرده شده است.(6)
در روزگار مقاتل، دانش فقه و استنباط احکام، مراحل نخستین خود را میگذراند و اصول و قواعد آن بسیار اندک، ساده و غیر مدوّن بود؛ از این رو، در نوشتههای وی، مطلب شایان توجّهی در این باره دیده نمیشود. با وجود این، از مجموع نگرشها و مستندات مقاتل، نکاتی درباره منابع و مبانی استنباط، برداشت میشود که در اینجا یاد میکنیم.
بیگمان، کتاب و سنّت از نگاه مقاتل، از منابع استنباط به شمار میرود، ولی درباره عقل و اجماع، مطلبی را در کتاب وی نیافتیم. از قیاس، استحسان و مانند آن نیز در این اثر، سخنی به میان نیامده است. مقاتل در استنباط احکام، افزون بر احادیث پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، از سخنان صحابه و تابعان نیز بهره میگیرد.
به نظر میرسد، مقاتل در آیه «... فمن شهد منکم الشهر فلیصمه...» بر اساس دلالت امر «فلیصمه» بر وجوب، بر این رأی است که «خداوند روزه گرفتن را بر همه کسانی که توان آن را دارند و در سفر نیستند، واجب کرده است».(1)
مقاتل، در تفسیر آیه «إذا نودی للصلاة من یوم الجمعة فاسعوا إلی ذکر اللّه...»، «فاسعوا» را به «فامضَوا» (رهسپار شوید) تفسیر کرده، مینویسد: «هی فریضة واجبة».(2) از آنجا که مقاتل دلیلی بر وجوب، جز ظهور آیه ارائه نداده است، به نظر میرسد که دلیل او، ظهور امر در وجوب باشد.
همچنین وی در آیه «... فاعتزلوا النساء فی المحیض...» مینویسد: مقصود، پرهیز کردن از آمیزش جنسی با زنان است، «فإنّه حرام».(3) به نظر میرسد، مقاتل با «فای» تفریع، به این نکته اشاره میکند که حرمت آمیزش، از امرِ «فاعتزلوا النساء» استفاده میشود که بر وجوب کنارهگیری از زنان حائض، دلالت میکند.
از نگاه مقاتل، «امر به شیء پس از نهی از آن» یا به تعبیر دیگر، «امر مسبوق به نهی»، بر وجوب دلالت ندارد، بلکه بر جواز و رخصتِ انجام دادن عمل دلالت دارد. برای نمونه، خداوند متعال درباره شخص مُحرِم میفرماید: «... غیر محلّی الصید و أنتم حرم...»(4)
که بیانگر آن است که شکار در حال احرام، حلال نیست. سپس، درباره محرم به هنگام خروج از احرام میفرماید: «... و إذا حللتم فاصطادوا...» که شکار پس از احرام، جایز دانسته شده است. مقاتل درباره مفهوم «فاصطادوا»مینویسد: «این امر، رخصتی است که در پی نهی آمده است».(1)
همانند این مطلب را مقاتل در تفسیر آیه «فإذا قضیت الصلاة فانتشروا فی الأرض و ابتغوا من فضل اللّه» نوشته است؛ زیرا در این باره نیز در آیه قبل، خداوند متعال از خرید و فروش به هنگام نماز جمعه نهی میکند و سپس میفرماید: «پس از پایان نماز، در طلب روزی، در زمین پراکنده شوید». این امر به سبب مسبوق بودن آن به نهی، به معنای رخصت است، نه وجوب.(2)
محرماتی را که مقاتل با استناد به آیههای قرآن برمیشمارد، دو گونه است:
الف) کارهایی که در آیههایی، تحریم آنها آشکارا بیان شده است، مانند «حرّمت علیکم أمّهاتکم و بناتکم...»(3)؛ «حرّمت علیکم المیتة و الدم...»(4)؛ «قل إنّما حرّم ربّی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن...».(5)
ب) کارهایی که خداوند متعال از آن نهی کرده است، ولی به تحریم آن تصریح نشده است، مانندِ «و لاتأکلوا أموالکم بینکم بالباطل...»(6)؛ «و لاتنکحوا المشرکات حتّی یؤمنّ...»(7)؛ «... و لاتکرهوا فتیاتکم علی البغاء...».(8)
در اینگونه محرمات که غالبا جز نهی، چیزی در آیه وجود ندارد که بر حرمت دلالت کند، به نظر میرسد، مقاتل تحریم را از ظهور نهی استفاده کرده است.
مقاتل در این باره مینویسد: هر آنچه در قرآن با «أو» به یکدیگر عطف شده است، از تخییرِ [مکلف بین آنها] حکایت دارد. بنابراین در آیههایی مانند «... إطعام عشرة مساکین من أوسط ما تطعمون أهلیکم أو کسوتهم أو تحریر رقبة» خدای متعال بندگان را میان چند چیز، مخیر گذاشته است.(1)
ویژگی نسبتا فراگیرِ تفسیر مقاتل، کوتاهی و سادگی جملهها و عبارتهای اوست. وی در بیشتر موارد، رأی خود را یاد میکند و به ذکر آرای دیگر نمیپردازد. بیان او غالبا در حدّ بیان ترجمهای و گاه کمتر از آن است؛ از این رو، در موارد زیادی، تنها به ذکر عنوان باب بسنده کرده و حکم یا احکامی را که میتوان از آیههای مربوط برداشت کرد، یاد نمیکند و در مواردی که یاد کرده، غالبا وجه دلالت آیه بر حکم را ذکر نکرده است. با آنکه روش مقاتل کوتاهنویسی و اختصار است، در برخی موضوعها که برای او اهمیت ویژهای داشته است، مانند «قضیه افک» و رفع تهمت از عایشه، روایات مربوط به آن را به تفصیل آورده است.(2)
مطالب و محتوای تفسیر مقاتل دو گونه است:
الف) مطالب مستند به حدیث پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم یا سخن صحابه و تابعان؛
ب) مطالب غیر مستند به حدیث یا سخن کسی.
چنان که در بررسی منابع این تفسیر خواهید دید، تفسیرهای بیاِسناد مقاتل، بیشتر، برگرفته از تفسیر کلبی و به روایت از ابن عباس است؛ بنابراین، تفسیری که بر پایه اجتهاد و رأی مقاتل باشد، کمتر است. شاید کسانی که جنبه عقلی و اجتهادی را در تفسیر مقاتل قوی دانستهاند،(3) از آن روی بوده که تفسیرهای بیاِسناد وی را به تمامی، اجتهاد و دیدگاه او پنداشتهاند. بنابراین، با توجّه به اینکه تفسیر مقاتل بیشتر برگرفته از آثار مفسّران پیش از اوست، در شمار تفاسیر نقلی جای میگیرد.
در تفسیر فقهی مقاتل، دو مورد از تفسیر قرآن به قرآن را یافتیم که نشان میدهد، مقاتل از این شیوه آگاه بوده و گاهی از آن بهره گرفته است.
الف) مقاتل در تفسیر آیه «إنّا أنزلناه فی لیلة القدر»(1) مینویسد:
نامیده شدن شب قدر به این نام، از آن روی بوده است که خدای عزوجل آنچه را تا سال آینده رخ خواهد داد، در آن شب مقدّر میکند.
مقاتل سپس در تأیید این مطلب، به آیه سوره دخان تمسک میجوید: «فیها یفرق کلّ أمر حکیم».(2)
ب) مقاتل در تفسیر آیه «یا أیّها الذین آمنوا إنّما الخمر و المیسر و الأنصاب و الأزلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلّکم تفلحون»(3) مینویسد:
امر به پرهیز از رجس، از تحریم آن حکایت دارد، همانگونه که آیه «فاجتنبوا الرجس من الأوثان» با همین تعبیر، از حرمت بتپرستی حکایت دارد.(4)
مقاتل برخی آیهها را با استناد به حدیث پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم تفسیر میکند. مصداقهای اینگونه تفسیر نیز در کتاب مقاتل اندک است. موارد زیر از این دست است:
ـ مقاتل در تفسیر «من جاء بالحسنة فله خیر منها»؛ از پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم نقل میکند که مراد از «الحسنة» توحید است.(1)
ـ در تفسیر «سبعا من المثانی» در آیه «و لقد آتیناک سبعا من المثانی...» از پیامبر روایت میکند که مراد از آن، فاتحةالکتاب است.(2)
ـ در آیه «و للّه علی الناس حجّ البیت من استطاع إلیه سبیلاً»؛ در تفسیر «استطاع» مینویسد:
از رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم درباره معنای استطاعت سؤال شد. پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند: «استطاعت به معنای داشتن زاد و توشه سفر و مَرکب مناسب است».(3)
مقاتل در تفسیر بسیاری از آیهها، به سخنان صحابه و در موارد بسیار اندکی نیز به گفتار تابعان استناد میکند. با این حال، اینگونه نیست که همه روایتهایی که از صحابه درباره آیههای قرآن، نقل کرده، بیانگر تفسیر آن باشد، بلکه در بسیاری از موارد، این روایتها تنها حکمی را که مربوط به آنچه در آیه مطرح است، بیان میکند. موارد زیر نمونههایی از اینگونه تفسیر است:
ـ مقاتل در تفسیر آیه «یا أیّها الذین آمنوا إذا نکحتم المؤمنات ثمّ طلّقتموهنّ من قبل أن تمسّوهنّ...» از علی علیهالسلام روایت میکند که فرمودند:
طلاق انجام نمیگیرد مگر پس از ازدواج و عِتق انجام نمیگیرد مگر پس از مالکیت.(4)
ـ «فسبحان اللّه حین تمسون و حین تصبحون و له الحمد فی السموات و الأرض و عشیّا و حین تظهرون...» در تفسیر این آیه از ابن عباس روایت میکند که گفت: «این آیه، ناظر به نمازهای واجب پنجگانه است».(5)
ـ «حرّمت علیکم أمّهاتکم... و أمّهاتکم اللاّتی أرضعنکم...» در تفسیر این آیه به روایت از ابن مسعود مینویسد:
شیردادنی موجب حرمت میشود که سبب رویش گوشت و استخوان گردد و پیش از پایان دوسالگی باشد.(1)
مقاتل، در ادامه آنچه از ابن مسعود نقل کرده است، مینویسد: «یک بار مکیدن در دو سال (دوران شیرخوارگی) موجب حرمت میشود».(2) با توجّه به اینکه این مطلب در ادامه سخن ابن مسعود ذکر شده است، به نظر میرسد که بخشی از سخن اوست، ولی منابع دیگری که سخن ابن مسعود را در رضاع روایت کردهاند، خالی از این مطلب است.(3)
ـ «و أتمّوا الحجّ و العمرة للّه فإن أحصرتم فما استیسر من الهدی و لاتحلقوا رؤوسکم حتّی یبلغ الهدی محلّه» در تفسیر این آیه از عطا آورده است:
شخصی که در حال احرام، از حج بازداشته شده است، اگر بخواهد، میتواند در احرام بماند تا زمانی که طواف خانه خدا را به جا آورد و یا از طرف او در مکه قربانی ذبح شود.(4)
مقاتل در موارد بسیاری، با استفاده از سبب نزول، آیههایی را تفسیر میکند. موارد زیر از اینگونه است:
ـ «یا بنی آدم خذوا زینتکم عند کلّ مسجد»؛ مقاتل در تفسیر این آیه میگوید:
سبب نزول این آیه آن است که مردم روزگار جاهلیت، خانه کعبه را با بدن برهنه طواف میکردند؛ مردان در روز و زنان در شب. آنان در توجیه این کار میگفتند: نمیخواهیم با لباسی که در آن معصیت خدا کردهایم، طواف کنیم. سپس خدای تعالی آیه یادشده را نازل فرمود. بنابراین، مقصود از «خذوا زینتکم عند کلّ مسجد» امر به پوشیدن لباس به هنگام رفتن به مسجدالحرام و جز آن است.(5)
ـ «لن ینال اللّه لحومها و لا دماؤها و لکن یناله التقوی منکم»؛ مقاتل در تفسیر این آیه مینویسد:
سبب نزول این آیه، آن است که اعراب جاهلی، هنگامی که نزدیک چاه زمزم شتر قربانی میکردند، خون آن را به سوی کعبه میپاشیدند و میگفتند: خدایا از ما بپذیر! مسلمانان نیز بر آن شدند تا این کار را انجام دهند که این آیه نازل شد. خدای متعال در این آیه میفرماید: «قربانی شما برای من، همان تقوای شما نسبت به من است و این تقواست که به خدا میرسد و خدای تعالی آن را به سوی خود بالا میبَرَد، نه گوشت و خون را».(1)
چنان که در این موارد دیدید، مقاتل پیش از بیان شأن نزول، هیچگونه توضیحی را درباره الفاظ و عبارتهای آیهها نیاورده است و اگر توضیحی داده، در ضمن بیان شأن نزول یاد کرده است، ولی در برخی موارد، در آغاز، مفاد آیه را بیان کرده و سپس در تکمیل مطلب، شأن نزول را نیز آورده است. مورد زیر از اینگونه است:
ـ «فإن أحصرتم فما استیسر من الهدی و لاتحلقوا رؤوسکم»؛ یعنی المحصر لایحلق رأسه و یتّقی کلّ ما یتّقیه المحرم «حتّی یبلغ الهدی محلّه»؛ یعنی منْحَرَه بمکّة... «فمن کان منکم مریضا»؛ یعنی فی إحصاره «أو به أذی من رأسه» یحلق رأسه «ففدیة»؛ یعنی علیه فدیة «من صیام»؛ یعنی ثلاثة أیّام... .(2) در این آیه، مقاتل نخست اجزای آیه را به شیوه شرح مزجی، تفسیر کرده و سپس شأن نزول آن را که درباره کعب بن عجره انصاری است، به طور کامل مینویسد.(3)
در بسیاری موارد، مقاتل با بیانی کوتاه، معنا و مفهوم واژهها و عبارتهای آیه را به شیوه شرح مزجی آشکار ساخته است. گرچه وی در اینگونه تفسیر، به هیچ منبعی استناد نکرده است، همگونی بسیاری از توضیحهای او با تفسیر ابن عباس (به روایت کلبی) از آن حکایت دارد که بسیاری از این موارد، از تفسیر ابن عباس گرفته شده است. موارد زیر نمونهای از اینگونه تفسیر است:
ـ «تتّخذون أیمانکم دخلاً بینکم»؛ یعنی مکرا و خدیعة.(1)
ـ «أن تکون أمّة هی أربی من أمّة»؛ یعنی تکون قوم أکثر من قوم.(2)
ـ «و ابتلوا الیتامی»؛ یقول للأوصیاء: اختبروا عقول الیتامی، «حتّی إذا بلغوا النکاح»؛ یعنی الحُلُم، «فإن آنستم منهم رشدا»؛ یعنی و إن رأیتم منهم صلاحا فی دینهم و حفظا لأموالهم؛ «فادفعوا إلیهم أموالهم»؛ یقول ادفعوا إلی الیتامی أموالهم إذا کبروا.(3)
ـ «الذین یجتنبون کبائر الإثم»؛ یعنی کلّ ذنب أوجب اللّه علیه النار فی الآخرة، «و الفواحش»؛ یعنی کلّ ذنب أوجب اللّه علیه الحدَّ.(4)
ـ «و قل لهما قولاً کریما» حسنا لیّنا.(5)
ـ «یا أیّها النبیّ إذا طلّقتم النّساء فطلّقوهنّ لعدّتهنّ»؛ یعنی لطُهرهنّ من الحیض.(6)
ـ «یسئلونک ماذا ینفقون قل العفو»؛ یعنی الفضل.(7)
ـ «إنّه کان حوبا کبیرا»؛ أی إثما کبیرا.(8)
ـ «إذا مسّه الشرّ جزوعا و إذا مسّه الخیر منوعا»؛ الشرّ: الفقر؛ و الخیر: الغناء.(9)
خبرگان دانش تفسیر میدانند که بسیاری از واژههای قرآن کریم، دارای معانی و کاربردهای گوناگونی است؛ یعنی چنان نیست که یک واژه در همه موارد، به یک معنا به کار رفته باشد، بلکه در موارد فراوانی، به اقتضای تفاوت سیاق و بافت سخن، یک واژه در معانی گوناگون که با معنای اصلی و ریشهای آن پیوند و تناسب دارد، به کار رفته است. از این روی، دانشمندان قرآنپژوه، از قرنهای نخستین، کتابهایی را درباره «وجوه القرآن» نگاشتهاند. ظاهرا مقاتل بن سلیمان نخستین کسی باشد که درباره وجوه القرآن کتاب نوشته و نگاشته وی در این موضوع، تا کنون باقی مانده است.
تبحر و آگاهی مقاتل در این دانش، بر تفسیر او به طور چشمگیری اثر گذاشته است، به گونهای که در تفسیر واژهها، بیشتر، مفاد کلّی آن را به کنار مینهد و واژه را بر معنای ویژهای که معتقد است، در هر آیه مورد توجّه بوده، حمل میکند. برای نمونه به موارد زیر بنگرید:
ـ واژه «حسنة» را در آیه «ربّنا آتنا فی الدنیا حسنة...» به «روزیِ فراخ»(1) و در آیه «و یدرؤون بالحسنة السیّئة» به «احسان و نیکی» تفسیر کرده است.(2)
ـ واژه «الشرّ» را در آیه «إذا مسّه الشرّ جزوعا* و إذا مسّه الخیر منوعا» به «فقر»(3) و در آیه «و من یعمل مثقال ذرّة شرّا یره» به «گناه» تفسیر کرده است.(4)
ـ واژه «الفاحشة» را در آیه «و اللاّتی یأتین الفاحشة من نسائکم» به «زنا»(5) و در آیه «الذین یجتنبون کبائر الإثم و الفواحش...» به «هر گناهی که موجب حدّ شود»(6) و در آیه «إلاّ أن یأتین بفاحشة مبیّنة» به «نافرمانی آشکار»(7) تفسیر کرده است.
ـ واژه «إثم» را در آیه «فمن خاف من موص جنفا أو إثما» به «ستم کردن غیر عمدی»(8) و در آیه «فمن تعجّل فی یومین فلا إثم علیه و من تأخّر فلا إثم علیه» به «مطلق گناه»(9) تفسیر کرده است.
چنان که پیش از این یاد شد، در موارد فراوانی، یک واژه که در اصل، دارای یک معناست، با توجّه به تفاوت بافت و سیاق آیهها، در معانی گوناگونی به کار رفته است که با معنای ریشهای آن به گونهای تناسب و ارتباط دارد. ولی باید توجّه داشت که موارد فراوانی نیز وجود دارد که واژهها در همان معنای اصلی و ریشهای خود، که از نوعی شمول معنایی و کلیت برخوردار است، به کار رفتهاند.
به نظر میرسد که یکی از ضعفهای روش تفسیری مقاتل، این است که وی گاهی کلمهای را که در مواردی که به اقتضای سیاق و مانند آن در معنای اصلی و ریشهای خود به کار رفته و دارای شمول معنایی است، بر یکی از مصداقهایش حمل کرده است. مصداق روشن این شیوه، در تفسیر وی از این آیه به خوبی مشهود است: «هو الذی أنزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هنّ أمّ الکتاب و أخر متشابهات فأمّا الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله إلاّ اللّه و الراسخون فی العلم».(1)
چنان که در ذیل عنوان «محکم و متشابه» خواهید دید، مقاتل مینویسد:
در این آیه، مراد از «محکمات»، سه آیهای است که در بخش پایانی سوره انعام(2) قرار دارد(3) و «متشابهات» عبارت است از: «الم، المص، المر، الر».(4)
وی واژه «تأویل» را به «مدت حاکمیت امت اسلام» و «الراسخون فی العلم» را به «عالمان تورات همچون عبداللّه بن سلام و یارانش» تفسیر کرده است.(5)
به نظر میرسد موارد زیر نیز از گونه تفسیر به مصداق باشد:
ـ «حسنة» را در آیه «ربّنا آتنا فی الدنیا حسنة...» به «روزیِ فراخ» (الرزق الواسع) تفسیر کرده است(6) که به نظر میرسد، «روزیِ فراخ»، یکی از مصادیق آن باشد.
ـ «السُحت» را در آیه «سمّاعون للکذب أکّالون للسحت...» به «رشوهای که در حکم و داوری گرفته میشود» تفسیر کرده است(7) با اینکه «سحت» اعم از «رشوه» میباشد و به هرگونه مال حرامی گفته میشود.(8)
تفسیر مقاتل به سبب متأثر بودن وی از جو ضد اهل بیت علیهمالسلام از جنبههای زیر دچار انحراف است:
ـ مقاتل روایات تفسیری مربوط به ولایت و فضائل اهل بیت علیهمالسلام را به ندرت یاد میکند؛ با اینکه اینگونه روایات در برخی کتب روایی و تفسیری اهل سنّت وجود دارد؛ برای نمونه، وی در تفسیر فقهی خود، آیههای «الیوم أکملت لکم دینکم...»(1)، «إنّ اللّه و ملائکته یصلّون علی النبیّ...»(2)، «و یطعمون الطعام علی حبّه مسکینا و...»(3) را ذکر کرده است، ولی در ذیل آنها به هیچ یک از روایتهای مربوط به علی علیهالسلام و اهل بیت علیهمالسلام اشاره نکرده است،(4) چنان که در تفسیر کبیرش نیز غالبا به اینگونه روایتها اعتنا نکرده و حتی در تفسیر آیه شریفه «إنّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس أهل البیت...» مینویسد:
مراد از «أهل البیت»، زنهای پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم است؛ زیرا اینان هستند که در خانه پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم بودهاند.(5)
ـ مقاتل در تفسیر آیات الاحکام، برای پرهیز از قبول دیدگاه اهل بیت علیهمالسلام ، این آیهها را بر خلاف ظاهرشان حمل میکند و یا حکم ظاهر را منسوخ میشمارد، چنان که در آیه «فاغسلوا وجوهکم و أیدیکم إلی المرافق و امسحوا برؤوسکم و أرجلکم إلی الکعبین...» برای گریز از ظهور این آیه در مسح پاها مینویسد:
این آیه، دارای تقدیم و تأخیر است؛ یعنی عبارت «و أرجلکم إلی الکعبین» در معنا پیش از «و امسحوا برؤوسکم» قرار دارد؛ از این روی، [عطف بر «وجوهَکم» میباشد و] بر شستن پاها دلالت دارد.(6)
ـ وی در آیه «فما استمتعتم به منهنّ فآتوهنّ أجورهنّ...» با اینکه دلالت آیه را بر مشروعیت ازدواج موقت پذیرفته است، تحت تأثیر جوّ حاکم، مدّعیِ نسخ آن شده است و ناسخ آن را «آیه طلاق و عِدّه» دانسته است.(1)
از کارهای معاویة بن ابیسفیان و دشمنان خاندان پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم برای مقابله با مکتب اهل بیت علیهمالسلام ، نشر روایتهای ساختگی در فضیلت سه خلیفه بود.(2) برخی از نوشتههای مقاتل نشان میدهد که وی از اینگونه روایتها متأثّر بوده است؛ برای نمونه، وی پس از بیان این مطلب که در آغاز تشریع فریضه روزه، پس از نماز عشا، پرهیز از مفطرات واجب بود، مینویسد:
اینگونه روزه گرفتن بر مسلمانان سخت بود تا آنکه عمر بن خطاب(3) پس از نماز عشا با همسرش آمیزش کرد و این کار را برای آن کرد که خداوند انجام دادن آن را رخصت دهد و این تکلیف دشوار، از دوش مسلمانان برداشته شود!!(4)
چنان که میبینید تعصّبِ به دور از خردِ مقاتل تا آنجاست که این خطا و گناه مسلّم را که به واسطه مغلوب شدن در برابر غریزه جنسی رخ داده است، امری مشروع و شایسته قلمداد میکند که به هدف برداشته شدن یک تکلیف سنگین از دوش امّت انجام گرفته است؛ این در حالی است که بر اساس نقل مقاتل، عمر خود آن را گناه دانسته و از انجام دادن آن پشیمان شده و حتی گریسته است.(5)
با توجّه به آنچه گذشت، جای بسی شگفتی است که دکتر عبداللّه شحّاته، بدین دلیل که مقاتل، شیعه زیدی است، میگوید: باید نسبت به آثار مقاتل، درباره اهل بیت جانب احتیاط مراعات شود.(1)
یعنی آنچه او در فضائل علی علیهالسلام و خاندانش گفته است، ممکن است به سبب گرایش شیعی او باشد با اینکه آنچه مقاتل در تفسیر خود درباره اهل بیت علیهمالسلام آورده، نسبت به روایتهای موجود در برخی تفسیرها و کتابهای اهل سنّت، چندان شایان توجه نیست، بلکه به نظر میرسد، وی در رویگرداندن از شماری از این روایات، تعمّد داشته است و از همین روست که شیخ مفید دربارهاش گفته است:
و قد عُرف نصبُه لآل محمّد صلیاللهعلیهوآلهوسلم و جهلُه...(2)؛ دشمنی او با خاندان پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و جهل او، معروف است.
مقاتل، در تفسیر آیه «شهر رمضان الذی أنزل فیه القرآن...» مینویسد:
مراد از نزول قرآن در ماه رمضان، نزول آن در شب قدر، از لوح محفوظ به آسمان دنیاست.(3)
بر اساس آنچه مقاتل در تفسیر بزرگاش نوشته است، قرآن کریم در بیست مرحله، از لوح محفوظ به آسمان دنیا نازل شده است، به این صورت که در شب قدرِ هر ماه رمضان، خدای متعال آن مقدار از قرآن را که تا سال بعد باید بر پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم نازل شود، از لوح محفوظ به آسمان اوّل نازل میکرد و جبرئیل آن را در موقعیتهای خاص، به تدریج تا پایان سال بر پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم نازل میکرد. بدینسان همه قرآن، در مدت بیست سال بر پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرود آمد.(4)
در تفسیر فقهی مقاتل دو مطلب، درباره ترتیب نزول قرآن آمده است:
1. بر پایه روایت اُبَیّ بن کعب، سوره طلاق پس از سوره بقره نازل شده است.(1)
2. آیه «الیوم أکملت لکم دینکم...»(2) در روز عرفه نازل گردید و پس از آن، هیچ حکم و فریضهای نازل نشد جز دو آیه آخر سوره نساء:(3) «یستفتونک قل اللّه یفتیکم فی الکلالة...»(4) و سپس آیه «و اتّقوا یوما ترجعون فیه إلی اللّه...»(5) نازل شد و پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم پس از گذشت نُه شب از نزول آن، در دوم ربیعالاوّل از دنیا رحلت فرمودند.(6)
در این تفسیر فقهی، حدود 36 مورد، سبب نزول نقل شده است که میتوان آنها را به سه گونه تقسیم کرد:
الف) سبب نزولهای تقریبا مبسوط که در آن به جزئیات قضایای مربوط پرداخته شده است. آنچه مقاتل در ذیل آیه «إنّ الذین جاؤوا بالإفک...»(7) و آیه «یا أیّها الذین آمنوا إنّما الخمر و المیسر و...»(8) آورده است، از این گونه است.(9)
ب) سبب نزولهای متوسط و غیر مفصّل که در آن قضایای مربوط، غالبا به طور کلی بیان شده و کمتر به جزئیات آن پرداخته شده است، مانند آنچه در سبب نزول آیه «لیس علی الذین آمنوا و عملوا الصالحات جناح فیما طعموا...»(10) و آیه «یا أیّها الذین آمنوا لایحلّ لکم أن ترثوا النساء کرها...»(11) آمده است.(12) بیشتر سبب نزولهای این تفسیر، از همینگونه میباشد.
ج) سبب نزولهای کوتاه، به اندازه یک تا دو سطر، مانند آنچه در تفسیر «و أمّا من بخل و استغنی»(1) و آیه «و آتوا الیتامی أموالهم...»(2) آمده است.(3)
چنان که در روش تفسیری مقاتل بیان شد، وی در بسیاری از موارد، آیهها را در پرتو سبب نزول، تفسیر میکند، اما درباره این موضوع که آیا ملاک وی در برداشت از آیهها عمومِ آیه است یا خصوص مورد نزول، نصّی در کلام او به دست نیامد، جز اینکه در سبب نزول آیه «من کفر باللّه من بعد إیمانه إلاّ من أکره و قلبه مطمئنّ بالإیمان...»(4) که حکم کلّی آیه را به مورد نزول، اختصاص داده و نوشته است:
این آیه، درباره مسلمانانی نازل شد که کفّار مکه آنان را برای برگرداندن از ایمانشان پیوسته شکنجه کردند تا آنکه از اسلام [تنها به سخن] دست کشیدند، در حالی که دلهاشان به ایمان، استوار بود.(5)
مقاتل در ادامه این مطلب مینویسد: «رخصت یادشده در آیه، تنها به آنان اختصاص دارد».(6)
باید گفت به استناد یک مورد، نمیتوان گفت که مقاتل مورد نزول را مخصّص عموم آیه میدانسته است.
آنچه مقاتل در اسباب نزول آورده است، غالبا بدون سند است؛ ولی با توجّه به عدم وثاقت او، حتی روایتهایِ مُسنَد وی نیز قابل اعتماد نیست؛ مگر مواردی که قرائن و شواهدی، درستی آنها را تأیید کند. با این حال گزارشهای مقاتل بیشتر با نوشتههای مفسّران عامّه مطابقت دارد؛ از این رو، میتوانیم همان ملاکی را که در پذیرش یا ردّ روایتهای عامّه معتبر میدانیم، درباره گزارشهای مقاتل نیز به کار گیریم.
به لحاظ قدمت تفسیر مقاتل، گزارشهای او در روشن ساختن نقاط مبهم در مواردی که صحت یک سبب نزول به نحو کلّی و اجمالی، مسلّم است، ولی جزئیات آن مبهم و مورد اختلاف میباشد، ممکن است، سودمند باشد؛ زیرا گزارشهای متعدّد از یک واقعه، غالبا یکدیگر را تکمیل، تصحیح و روشن میکنند.
قبلاً گذشت که مقاتل، همچون شماری از دانشمندان مکتب خلفا، از جوّ ضد اهل بیت علیهمالسلام متأثر بود؛ از این رو، شمار فراوانی از روایتهای ساختگی و تحریفشده و آرای نادرست آن دوران، به آثار او راه یافت.
مهمترین لغزشهای مقاتل در اسباب نزول، گرایش وی به این دست روایتهاست که به دو نوع تقسیم میشود:
1. سبب نزولهایی که هدف آن، پایین آوردن شأن و جایگاه اهل بیت علیهمالسلام است.
2. سبب نزولهایی که با هدف بالا بردن شأن سه خلیفه، ساخته شده است.
مقاتل در بحث «حرمت خمر» مینویسد:
آیه «یسئلونک عن الخمر و المیسر قل فیهما إثم کبیر و منافع للناس و إثمهما أکبر من نفعهما...»(1) در نکوهش میگساری نازل شد، ولی آن را حرام نکرد؛ از این رو، مسلمانان به سبب منافعش آن را مینوشیدند تا آنکه یکی از اصحاب، جمعی از یاران پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم را به میهمانی دعوت کرد و در این میهمانی، به آنان شراب نوشاند، به اندازهای که مستی آنان را فراگرفت.
در ادامه این داستان، سازنده روایت، علی علیهالسلام را در شمار میهمانهای دعوتشده، آورده است و به وی نسبت میدهد که با همان حال مستی به نماز ایستاد و آغاز و پایان سوره کافرون را نادرست خواند. مقاتل سپس مینویسد: به دنبال این حادثه، آیه «لاتقربوا الصلاة و أنتم سکاری...» نازل گردید.(1)
گرچه ساختگی بودن این داستان، برای آشنایان با شخصیت علی علیهالسلام روشن است، برای آشکار ساختن بیشتر حقیقت بر همگان، این داستان را بررسی میکنیم.
بر پایه این داستان، زمان وقوع سبب نزول مزبور، پس از هجرت به مدینه بوده است که در آن هنگام، بادهنوشی حرام نبوده است. وجود این مطلب در این داستان، خود دلیل روشنی بر ساختگی بودن آن است؛ زیرا شواهد و دلایل متعدّدی، از حرام شدن خمر، قبل از آن قضیه حکایت دارد:
1. آیه «قل إنّما حرّم ربّی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الإثم و البغی بغیر الحقّ و أن تشرکوا باللّه...»(2) که از آیههای مکّی است، گویای آن است که بادهنوشی در مکه حرام شده است، گرچه عالمانِ سنّی متأثر از امثال این داستان، «الإثم» را در این آیه، به معنای «مطلق گناه» گرفته و دالّ بر حرمت خمر ندانستهاند، باید گفت که شواهد زیر به روشنی از دلالت آن بر حرمت خمر حکایت دارد:
الف) امام کاظم علیهالسلام «الإثم» را در این آیه به خمر تفسیر کرده و میفرمایند: «فإنّها الخمرُ بعینه».(3) تفسیر «االإثم» به خمر، مؤیّد قرآنی نیز دارد؛ چه اینکه امام کاظم علیهالسلام در تأیید سخن خود به آیه «یسئلونک عن الخمر و المیسر قل فیهما إثم کبیر و منافع للناس و إثمهما أکبر من نفعهما» استناد کرده است.(4)
ب) «إثم» در زبان عرب به معنای خمر به کار رفته است.(5) جوهری مینویسد: «و قد تُسمَّی الخمرُ إثما»(6)؛ گاهی به خمر «إثم» گفته میشود.
ابن عباس و حسن بصری نیز «إثم» را در این آیه به «خمر» تفسیر کرده و در تأیید آن به اشعار زیر تمسک کردهاند:
کذاک الإثم تذهب بالعقول *** شربتُ الإثمَ حتّی ضلّ عقلی
وتری المسک بیننا مستعارا(1)*** شربتُ الإثمَ بالصّاع جهارا
ج) تفسیر «الإثم» به «مطلق گناه»، با بافت و سیاق آیه 33 سوره اعراف سازگار نیست؛ زیرا این آیه، در مقام بیان اقسام محرّمات است: «إنّما حرّم ربّی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الإثم و البغی بغیر الحقّ و أن تشرکوا باللّه ما لمینزّل به سلطانا و أن تقولوا علی اللّه ما لاتعلمون». «الفواحش» به معنای «زنا» و مانند آن میباشد، «البغی بغیر الحقّ»به معنای «ستم و تجاوز» و «أن تشرکوا باللّه» به معنای «شریک قرار دادن برای خدای تعالی» است؛ بنابراین «الإثم» نیز در میان آنها باید به نوع خاصی از گناه ناظر باشد، نه مطلق گناه؛ در غیر این صورت، در راستای هدف آیه که بیان انواع محرّمات است، جای نمیگیرد و معنای آن، اینگونه میشود: «خدا انواع فحشا، همه گناهان، ستم و شرک را حرام کرده است».
روشن است که اینگونه سخن با شیوه پیامرسانیِ عالیِ قرآن سازگار نیست، بهویژه اینکه «الإثم» در میان سایر موارد آمده و نمیتوان آن را مصداق «ذکر العامّ بعد الخاصّ» به شمار آورد، چنان که موارد دیگر را نسبت به «الإثم» نمیتوان مصداق «ذکر الخاصّ بعد العامّ» دانست.
اکنون جای این پرسش است که چرا در آیه یادشده، به جای «الإثم» از واژه «الخمر» استفاده نشده است تا از لغزش و اشتباه در فهم آیه، جلوگیری شود؟ پاسخ این است که اطلاق «إثم» بر خمر به سبب آنکه سرچشمه بسیاری از گناهان دیگر میباشد، در میان عرب معروف بوده است؛(2) از این رو، این واژه، هم نوع گناه و هم علّت تحریم (اثم بودن و داشتن مفاسد) را نشان میدهد، بر خلاف واژه «خمر» که تنها از نوع گناه حکایت میکند.
2. بر خلاف آنچه در سبب نزولِ یادشده، ادّعا میشود که خمر در آن زمان، حرام نبوده است، آیه «یسئلونک عن الخمر و المیسر قل فیهما إثم کبیر و منافع للناس و إثمهما أکبر من نفعهما»(1) بر حرمت خمر در آن زمان دلالت دارد؛ زیرا خدای متعال در این آیه میفرماید: «قل فیهما إثم کبیر»؛ یعنی در آن دو، گناهی بزرگ است و نیز میفرماید: «و إثمهما أکبر من نفعهما»؛ یعنی گناه آن دو از سود و نفعشان بزرگتر است و از کلام اهل لغت نیز فهمیده میشود که مراد از «إثم» در معنای عام آن، «جرم و گناه» است.(2)
با اینکه آیه آشکارا بیان میدارد که «فیهما إثم کبیر»، چگونه میتوان گفت بادهنوشی به سبب داشتن منافع، در آن زمان، حلال بوده است؟ آیا جز این است که بسیاری از محرمات و گناهان دیگر نیز از نوعی سود و منفعت خالی نیست؟ اگر داشتن منفعت، ملاک حلال بودن است ـ با اینکه منافع خمر در زمانهای بعد نیز باقی بود، چگونه حکم به حرمت آن شد؟ افزون بر این، از جمع میان آیه «فیهما إثم کبیر...» و آیه 33 از سوره اعراف: «إنّما حرّم ربّی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الإثم...» که «إثم» را حرام کرده است، حرمت خمر به روشنی استنباط میشود و آشکار میگردد، «خمر» که از مصادیق «إثم» است، در مکه حرام شده است.
3. تاریخ از آن حکایت دارد که بادهنوشی، پیش از هجرت، در مکه حرام شده است. ابن هشام مینویسد:
هنگامی که «أعشی» شاعر معروف عرب به قصد اسلام آوردن به سوی پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم رهسپار گردید، برخی مشرکان، در راه با وی روبهرو شدند و هنگامی که از قصد وی آگاهی یافتند، به او گفتند: ای ابوبصیر! او زنا را حرام میداند. اعشی گفت: من بدان نیازی ندارم. گفتند: او شراب را نیز حرام کرده است. در اینجا اعشی در تصمیم خود قدری سست شد و گفت: به خدا سوگند، هنوز بقایای علاقه به شراب در جانم مانده است، پس برمیگردم و در این یک سال، خود را از شراب سیر میسازم، سپس نزد محمّد[ صلیاللهعلیهوآلهوسلم ] میآیم و اسلام میآورم. وی برگشت، ولی اجل او را تا سال بعد مهلت نداد.(3)
بنابراین تحریم خمر در مکه معروف بوده است، به گونهای که حتی مشرکان هم از آن اطلاع داشتهاند؛ از این روی، به نظر میرسد که داستان بادهنوشی صحابه و ادّعای تدریجی بودن تحریم خمر، یکی از تحریفها یا داستانهای ساختگیای است که برای توجیه بادهنوشی برخی از بزرگان مکتب خلفا که تا سالها پس از تحریم به آن مبتلا بودند، ساخته شده است.(1)
در این نوع، به سبب نزولهایی میپردازیم که با هدف بالا بردن شأن سه خلیفه ساخته شده است. مقاتل مینویسد:
آیه «فأمّا من أعطی و اتّقی...»(2) در شأن ابوبکر نازل شد. و آن، هنگامی بود که او نُه تن از بردگان مسلمان را که زیر شکنجه کفار بودند، خرید و آزاد کرد. بلال حبشی نیز از جمله آنان بود(3) که ابوسفیان بن حرب او را شکنجه میداد(4) و آیه «و أمّا من بخل و استغنی»(5) دربارهاش نازل گردید.(6)
آنچه در پی میآید، شاهدی بر نادرستی این شأن نزول ساختگی دلالت دارد:
یکی از ملاکهای مهم برای پذیرش سبب نزول، هماهنگی آن با مفاد آیههای مربوط است، ولی این داستان با ظاهر آیههای مورد نظر، هماهنگی و تناسب ندارد؛ زیرا طبق این سبب نزول، در نقطه مقابل ابوبکر، آیه «و أمّا من بخل و استغنی...»(7) درباره ابوسفیان که بلال را شکنجه میکرد، نازل گردید.
در حادثه یادشده، ابوسفیان نسبت به چه چیز، بخل ورزید و از چه چیز، خود را بینیاز دانست؟ آیا به شکنجهکننده و آزاردهنده، بخیل گفته میشود؟
شاید به دلیل همین ناهمگونی بوده است که جمعی از مفسّران عامّه، در ذکر سبب نزول آیههای مورد بحث، نخست، روایت نزول آن در شأن ابودَحداح را که کاملاً، با ظاهر آیهها هماهنگ است، نوشتهاند(1) و سپس، روایت مربوط به ابوبکر را یاد کردهاند.(2) شیخ مفید رحمهالله در این باره مینویسد:
راویان حدیث از عامّه، خلاف آنچه را درباره ابوبکر روایت شده است، از عبداللّه بن عباس و انس بن مالک و جز آن دو، روایت کرده و نزول آن آیه را درباره ابودَحداح انصاری و سمرة بن جُندب دانستهاند. آنان ابودَحداح را مصداق «أعطی و اتّقی» و سمرة بن جندب را مصداق «بخل و استغنی» شمردهاند. بعلاوه، اگر آیه یادشده درباره ابوبکر نازل شده بود، چنان شهرتی را مییافت که کسی احتمال خلاف آن را نمیداد؛ زیرا انگیزه نشر اینگونه روایات در عصر خلفا و پس از آن، فراوان بوده است و اظهار آن زیانی دربرنداشت. بنابراین، شهرت نیافتن این روایت، از نادرستی آن حکایت دارد.(3)
مقاتل نام سورهها را به شیوهای که اکنون شناخته شده است، یاد نمیکند، بلکه اینگونه از سورهها نام میبرد: «السورة التی یُذکر فیها البقرة»(1)، «السورة التی یذکر فیها النساء»(2)، «السورة التی یذکر فیها الفرقان».(3)
تعمّد وی در اینگونه تعبیر، این احتمال را تقویت میکند که او بر این باور بوده است که پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم به شیوه کنونی از سورهها نام نبرده است، یا دست کم، اینگونه تعبیر از رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم برای مقاتل ثابت نشده و یا در میان صحابه و تابعان رواج نداشته است. وی در برخی سورهها با جمله آغازین سوره از آن نام میبرد؛ برای نمونه، از سوره لیل اینگونه یاد کرده است: «اللیل إذا یغشی».(4)
مقاتل در مواضع بسیاری از سوره طلاق با عنوان «النساء القصری» یاد میکند،(5) ولی در یک جا با تعبیر «السورة التی یذکر فیها الطلاق» به آن اشاره کرده است.(6)
واژه «نسخ» در اصطلاح صحابه، تابعان و اتباع تابعان، مفهومی گستردهتر از مفهوم کنونی داشته است.(7) آنان هرگونه تغییر در حکم پیشین مانند تقیید مطلق و تخصیص عام را نیز نسخ میگفتند.(8)
مقاتل در تفسیر خود، تعریفی برای نسخ ارائه نداده است، ولی از مطالب وی در تفسیر آیههایی که مدّعیِ نسخ آن شده است،(9) به دست میآید که او نیز نسخ را اعم از برداشته شدن حکم پیشین و تخصیص یا تقیید آن میداند.
بر پایه گزارش دکتر عبداللّه شحّاته، مجموع آیههایی که مقاتل در تفسیر بزرگ خود مدّعیِ نسخ آن شده، 44 آیه است.(1) با افزودن دو موردی که در گزارش وی از آن غفلت شده است،(2) مجموع این آیهها به 46 آیه میرسد.
آیههایی که در تفسیر فقهی مقاتل به منسوخ بودن آن، تصریح شده است، حدود هفده آیه است که دوازده آیه از آن در تفسیر بزرگ مقاتل نیز منسوخ شمرده شده است؛ بنابراین، مجموع آیههایی که مقاتل در دو تفسیر خود منسوخ شمرده است، 51 آیه میباشد. برخی از آیههایی که در تفسیر فقهی مقاتل منسوخ شمرده شده است، طبق اصطلاح مشهور نیز منسوخ میباشد، برخی نیز تقیید گردیده و بسیاری از این آیهها نه از مصادیق نسخ است و نه از مصادیق تخصیص یا تقیید.
از مجموع آیههایی که در تفسیر فقهی مقاتل، منسوخ شمرده شده است، تنها سه آیه را میتوانیم طبق اصطلاح مشهور، منسوخ بدانیم:
1. «و اللاّتی یأتین الفاحشة من نسائکم فاستشهدوا علیهنّ أربعة منکم فإن شهدوا فأمسکوهنّ فی البیوت حتّی یتوفّاهنّ الموت أو یجعل اللّه لهنّ سبیلاً».(3)
2. «و اللذان یأتیانها منکم فآذوهما فإن تابا و أصلحا فأعرضوا عنهما».(4)
مقاتل آیه نخست را درباره زنان شوهرکرده، و آیه دوم را درباره کسانی که همسر اختیار نکردهاند و غیر محصن هستند، میداند و مینویسد:
مجازات یادشده در این دو آیه، مربوط به صدر اسلام است؛ زیرا پس از آن حدّ زناکننده بر پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم نازل شد و حبس و آزار منسوخ گردید.(1)
با وجود اختلاف در تفسیر این دو آیه، بر اساس سخن علامه طبرسی، بیشتر مفسّران، آن دو را منسوخ میدانند.(2) احادیثی از پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم ،(3) امام باقر و امام صادق علیهماالسلام (4) دیدگاه مشهور را تأیید میکند.
ناسخ این دو آیه، آیه «الزانیة و الزانی فاجلدوا کلّ واحد منهما مائة جلدة»(5) و احادیث رجم زانیِ محصن(6) و عدم فتوای فقیهان به مضمون این دو آیه است.
3. «و الذین یتوفّون منکم و یذرون أزواجا وصیّة لأزواجهم متاعا إلی الحول غیر إخراج فإن خرجن فلا جناح علیکم فی ما فعلن فی أنفسهنّ من معروف و اللّه عزیز حکیم»(7)
بر اساس مضمره ابوبصیر ـ پیش از تشریع ارث زوجهـ به حکم این آیه، هنگام از دنیا رفتن مرد، هزینه زندگی همسرش، برای یک سال، از اصل مال مرد پرداخت میشد [و در خانه شوهرش به سر میبرد] و پس از پایان یک سال، بیآنکه چیزی از میراث به او داده شود، اخراج شد.
این حکم با نزول آیه دوازدهم سوره نساء (و تشریع میراث یک چهارم یا یک هشتم برای زوجه) منسوخ گردید و پس از آن، نفقه زن بیوه از سهم ارث او داده میشد. همانند این مطلب با اندکی تفاوت، در تفسیر فقهیِ مقاتل نیز آمده است.(8)
منسوخ بودن «آیه إمتاع» به سبب «آیه میراث زوجه» (نساء/ 12)، امری مورد پذیرش و اتّفاق دانشمندان و مفسّران مسلمان است(1) و ظاهر دو آیه یادشده نیز با رأی مذکور سازگار میباشد؛ از این رو، هیچ فقیهی به مضمون «آیه إمتاع» به گونه وجوبی یا استحبابی، فتوا نداده است.(2)
به جز آیههایی که قبلاً ذکر شد، دیگر آیههایی که مقاتل در تفسیر فقهی خود آورده است، طبق اصطلاح مشهور، منسوخ نیست، بلکه برخی با آیههای دیگر، مقید شده و ادّعای نسخ درباره بسیاری از آیههای دیگر نادرست است.(3) اکنون شماری از اینگونه آیهها را که در تفسیر مقاتل، ذکر شده است، بررسی میکنیم:
1. مقاتل و شماری از دانشمندان اهل سنّت(4) هم بر آنند که آیه «یا أیّها الذین آمنوا کتب علیکم القصاص فی القتلی الحرّ بالحرّ و العبد بالعبد و الأنثی بالأنثی...»(5) با آیه «و کتبنا علیهم فیها أنّ النفس بالنفس و العین بالعین و الأنف بالأنف...»(6) نسخ شده است.
به نظر میرسد، دیدگاه مقاتل در این باره، آن است که بر پایه آیه نخست، در برابر زن، نمیتوان مرد را قصاص کرد و در برابر برده، قصاص شخص آزاد جایز نیست، ولی با نسخ آیه نخست با آیه دوم، شرط تساوی برداشته شده و به طور کلّی، نفس در مقابل نفس قصاص میشود.(1)
چنان که علامه خویی رحمهالله نوشته است، آیه نخست، نسخ نشده است؛ زیرا آیه دوم، مطلق میباشد و در صدد بیان ویژگی قاتل از نظر آزادی، بردگی و مرد یا زن بودن نیست، بلکه در مقام بیان تساوی مقدار قصاص با مقدار جنایت است؛ بنابراین، ظهوری در عموم ندارد تا ناسخ آیه نخست باشد، با این حال، ظهور آن در اطلاق، با آیه نخست تقیید میخورد و مطلق، نمیتواند مقیَّد را نسخ کند، اگرچه زمان صدور آن متأخر باشد.(2)
افزون بر این، آیه دوم، چنان که از ظاهر آن برمیآید، از احکام تورات، حکایت میکند که در گذشته، تشریع شده است و آیه «کتب علیکم القصاص...»بیانکننده حکمی است که در اسلام تشریع شده است؛ بنابراین، چگونه ممکن است حکم پیشین، نسخکننده حکم پسین باشد.
2. بسیاری از مفسّران در تفسیر آیه «إنّ الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم فی سبیل اللّه و الذین آووا و نصروا أولئک بعضهم أولیاء بعض...»(3) گفتهاند:
مسلمانان نخستین، به سبب ایمان و هجرت، از یکدیگر ارث میبردند، نه از خویشاوندی؛ تا آنکه آیه «و أولوا الأرحام بعضهم أولی ببعض فی کتاب اللّه...»(4) نازل گردید و آن را نسخ کرد.(5)
چنان که میبینید ولایتِ ثابتشده در آیه مورد بحث، مطلق است؛ از این رو، به نظر میرسد، نمیتوان گفت که مقصود از آن تنها ارث بردن بوده است، بلکه توارث یکی از مصادیق آن بوده که با نزول «آیه أولوا الأرحام» به مؤمنانِ خویشاوند اختصاص یافته است، اما حکم آیه مزبور، به اینکه مؤمنان یار و یاور همدیگرند، همچنان باقی است؛ بنابراین باید گفت: «آیه أولوا الأرحام» فقط، قلمرو مفاد آیه مورد بحث را کاهش داده، ولی آن را نسخ نکرده است. پس ادّعای نسخ در آن، بر اساس اصطلاح پیشینیان خواهد بود.
3. مقاتل، ابن عباس، حسن بصری، قَتاده و برخی دیگر، آیه «کتب علیکم إذا حضر أحدکم الموت إن ترک خیرا الوصیّة للوالدین و الأقربین بالمعروف حقّا علی المتّقین»را منسوخ به «آیه ارث» شمردهاند.(1) علامه طبرسی مینویسد:
از نگاه محققان امامیه، رأی درست آن است که این آیه نسخ نشده است؛ زیرا هیچگونه تنافی و ناسازگاری میان «آیه وصیت» و «آیه ارث» وجود ندارد.(2)
با وجود این، بر پایه دیدگاه ارائه شده در تفسیر قمی، این آیه منسوخ میباشد(3) و ابوبصیر از امام باقر یا امام صادق علیهماالسلام نقل میکند که «آیه وصیت» با «آیه ارث» نسخ گردیده است.(4) از سوی دیگر، احادیث فراوانی از مکتب اهل بیت علیهمالسلام در جواز و استحباب وصیت رسیده است.(5) علامه طباطبایی رحمهالله مینویسد:
جمع میان روایتها، اقتضا میکند که حکم منسوخ در آیه، وجوب وصیت باشد؛ بنابراین استحباب و جواز آن پابرجاست.(6)
ابواسحاق ثعلبی نسخ وجوب و بقای استحباب را نظر علی علیهالسلام ، ابن عمر، عایشه، عِکرمه، مجاهد و سُدّی دانسته است.(7) ابن عطیه اندلسی و قرطبی همین دیدگاه را رأی ابن عمر، ابن عباس، [جابر] بن زید، ربیع بن خُثَیم و مالک بن انس شمردهاند.(1)
دیدگاه اخیر (نسخ وجوب و بقای استحباب) دور از واقع نیست؛ چرا که «آیه وصیت» ظهور در وجوب دارد، از همین رو، علامه طبرسی در بحث واژگانی آیه، «کتب علیکم» را به «فرض علیکم» تفسیر کرده و در معنای «حقّا علی المتّقین» مینویسد: «أی حقّا واجبا علی من آثر التقوی».(2) بنابراین به نظر میرسد که آیه مزبور بر وجوب وصیت دلالت داشته است، ولی با نزول «آیه ارث»، وجوب آن نسخ گردیده و استحباب برجا مانده است.
فیض کاشانی نیز به این رأی، گرایش دارد؛ از این رو، در برابر سخن مخالفانِ نسخ که میگویند، امام صادق علیهالسلام به استناد همین آیه، حکم به جواز وصیت کردهاند، میگوید: «نسخ وجوب، منافاتی با بقای جواز ندارد».(3)
امّا حدیث «إنّ اللّه قد أعطی کلَّ ذی حقّ حقّه فلا وصیّة لوارث»(4) که در برخی منابع حدیثی اهل سنّت آمده است، قابل بررسی و نقد است؛ چه اگر مراد از «لا وصیّة لوارث» عدم جواز وصیت باشد، چنان که در برخی نقلها آمده است،(5) از جهاتی مخدوش بوده(6) و قابل اعتماد نمیباشد،(7) بهویژه اینکه شخصیتهایی معتبر و پذیرفتهشده نزد اهل سنّت، همچون ابن عباس، ابن عمر، عایشه، مجاهد، سُدّی و مالک بن انس بر خلاف آن فتوا دادهاند.(8)
افزون بر این، جواز وصیت برای وارث، در مکتب اهل بیت علیهمالسلام اجماعی است.(1) بنابراین با استناد به این حدیث، نمیتوان منسوخ بودن «آیه وصیت» را ثابت کرد؛ زیرا نسخ به دلیل ظنّی ثابت نمیشود، بهویژه اینکه هیچگونه تنافی و ناسازگاری میان «آیه وصیت» و «آیه میراث» وجود ندارد.
از آنچه بیان شد، به این نتیجه میرسیم که وصیت برای وارث و غیر وارث حرام نیست و به دلیل اجماع و احادیث، واجب هم نیست، امّا ظهور «آیه وصیت» در وجوب را یا به سبب دلیل یادشده، حمل بر استحباب میکنیم و یا ظهور آن را پذیرفته و قائل به نسخ وجوب و بقای جواز میشویم. از آنجا که در اینگونه نسخ، آیه منسوخ، حکم شرعیِ پیشین را با تفاوت اندکی میفهماند، نسخ آن از گونه تخصیص و تقیید میباشد؛ از این رو، پذیرش آن بر تنافی و ناسازگاری میان دو آیه مبتنی نیست. روشن است که اینگونه نسخ با نسخ اصطلاحی که حکم پیشین را به طور کامل برمیدارد، متفاوت است.
4. مقاتل و بسیاری از اهل سنّت، آیه «... فما استمتعتم به منهنّ فآتوهنّ أجورهنّ فریضة و لا جناح علیکم فیما تراضیتم به من بعد الفریضة إنّ اللّه کان علیما حکیما» را که بر مشروعیت متعه، دلالت میکند، منسوخ میدانند.(2)
با اینکه مقاتل، این آیه را با قاطعیت، به متعه تفسیر کرده است، بر این باور است که این حکم در آغاز اسلام تشریع شده و رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم سه روز، متعه را حلال و سپس آن را حرام کرده است. وی مینویسد: «در اینگونه ازدواج، طلاق، عِدّه(3) و میراث وجود ندارد».(1) چنان که مقاتل و بیشتر مفسّران سدههای نخستین پذیرفتهاند که این آیه، درباره ازدواج موقّت است؛(2) زیرا واژه «استمتاع» در روزگار رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم در اصطلاح شرعی به معنای ازدواج موقّت به کار میرفت؛(3) باید همچون حج، بیع، ربا و... بر معنای شرعی آن حمل شود.
دلالت آیه مورد بحث بر مشروعیت متعه در مکتب اهل بیت علیهمالسلام اجماعی است.
در مکتب اهل بیت علیهمالسلام «مشروعیت متعه و عدم نسخ آن»، مسلّم و اجماعی است. همچنین روایتهایی که از دیدگاه و سیره بسیاری از صحابه و تابعان حکایت میکند(4) نیز با دیدگاه مکتب اهل بیت علیهمالسلام هماهنگ است. ابن حزم مینویسد:
گروهی از پیشینیان، همچنان بر حلال بودن متعه باقی ماندند، صحابیانِ ذیل از جمله آناناند: اسماء دختر ابوبکر، جابر بن عبداللّه، ابن مسعود، ابن عباس، معاویة بن ابیسفیان، عمرو بن حریث، ابوسعید خدری، سلمه و معبد فرزندان امیة بن خلف.
جابر بن عبداللّه، حلال بودن متعه را در روزگار پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و دوران ابوبکر تا اواخر حکومت عمر، از همه صحابه روایت کرده است.(5)
پس از عهد تابعان، دیدگاه نسخِ متعه در میان دانشمندان اهل سنّت، به طور گستردهای شهرت یافت و بر مجامع علمی آنان چیره گشت.
از آنجا که قرائتِ مورد قبولِ مقاتل از نسخههای خطیِ دو تفسیر وی بهدست نمیآید، نمیتوانیم با قاطعیت درباره آن اظهار نظر کنیم، ولی از مجموع نکاتی که در تفسیر آیهها و گاه در قرائت آنها بیان کرده است، گمان میرود قرائت مورد پذیرش وی، جز در موارد اندکی، غالبا با قرائت مشهور هماهنگ است. مجموع نکاتی که نگارنده درباره قرائت، از تفسیر فقهی مقاتل به دست آورده است، عبارت است از:
1. مقاتل در آیه «فاعتزلوا النساء فی المحیض و لا تقربوهنّ حتّی یطهرن»، واژه «یَطهُرنَ»را به «یغتسلن» تفسیر کرده است(1) که این مطلب، حاکی از آن است که قرائت مورد پذیرش وی، «یَطَّهَّرنَ» (به تشدید) است؛ زیرا اگر این آیه، به تخفیف «یَطهُرنَ»خوانده شود، معنای آن «پاک شدن از حیض» است، نه «غسل کردن».
2. در ذیل آیه «و اتّخذوا من مقام إبراهیم مصلّی...»، در تفسیر «و اتّخِذوا»، مقاتل مینویسد: «یقول صلّوا عند...»؛(2) نزد مقام ابراهیم نماز گزارید! این تفسیر، بیانگر این مطلب است که مقاتل در «و اتّخذوا»، قرائت به صیغه امر را که همان قرائت مشهور میان مسلمانان میباشد، پذیرفته است. برخی، این آیه را به صیغه ماضی (و اتّخَذوا) قرائت کردهاند.(3)
3. در آیه «و إن کنتم علی سفر و لم تجدوا کاتبا»، میگوید: «ضحّاک «کاتبا» را «کُتّابا» قرائت میکرد».(4)
4. مقاتل ذیل آیه «و قضی ربّک ألاّ تعبدوا إلاّ إیّاه»، از ضحّاک روایت میکند که ابن مسعود «و قضی» را «و وصّی» قرائت میکرد.(5)
5 . مقاتل ذیل آیه «فلیس علیهنّ جناح أن یضعن ثیابهنّ»، میگوید: «ابن مسعود «أن یضعن من ثیابهنّ» خوانده است».(1)
6 . در نسخه خطی تفسیر فقهی مقاتل در آیه «و لاتصعّر خدّک للناس»،(2) «لاتصعِّر» به صورت «لا تصاعِر» ثبت شده است که قرائت دیگر آن است، ولی در نسخه چاپی تفسیر بزرگ مقاتل، «لاتصعِّر»، بدون الف (طبق ثبت کنونی مصحف) است و دکتر شحّاته، قرائت دیگری را از نسخههای خطی این تفسیر گزارش نکرده است؛ از این رو، احتمال میرود، ثبت «لا تصاعِر» (با الف) در تفسیر فقهی مقاتل کار ناسخان باشد.
مقاتل در تفسیر آیه «... آیات محکمات هنّ أمّ الکتاب و أخر متشابهات...»(3) مینویسد:
«آیات محکم» عبارت است از سه آیه بخش پایانی سوره انعام: «قل تعالوا أتل ما حرّم ربّکم علیکم... لعلّکم تتّقون» که در هیچیک از کتابهای آسمانی نسخ نشده است و محرّمات یادشده در آنها بر تمامی آدمیان حرام گردیده است.(4)
وی در تفسیر بزرگش پس از بیان این مطلب، در معنای «هنّ أمّ الکتاب» مینویسد:
«محکمات»، اصل و اساس کتاباند؛ زیرا آیههای یادشده در لوح محفوظ، مکتوب است و آنچه در آن آیهها، حرام شده است، در همه کتابهای آسمانی نوشته شده و بر همه امتها حرام گردیده است.(5)
مقاتل بر این باور است که متشابهات عبارت است از: «الم، المص، المر، الر» که بر یهودیان در موضوع «مدّت حاکمیت و فرمانروایی امت اسلام» مشتبه گردید. از نگاه مقاتل، «فتنة» در آیه بالا، به معنای «کفر»، و «تأویل» به معنای «مدت حاکمیت امت اسلام» است و محل وقف در این آیه، لفظ جلاله «اللّه»میباشد. وی «الراسخون فی العلم» را به عالمانِ تورات همچون عبداللّه بن سلام و یارانش که به دین اسلام گرویدند، تفسیر کرده است.(1)
تقدیم و تأخیر اجزایِ کلام، از فنون بلاغی است که دارای انواع گوناگونی میباشد و هر یک به منظور ویژهای به کار میرود که دارای نکتههایی زبانشناختی است.(2) قرآن کریم به نیکوترین شیوه، از این فن، بهره گرفته است و مقاتل نیز در تفسیر فقهی خود که کهنترین تفسیر فقهی موجود به شمار میرود، از کاربرد این فن در برخی آیهها گزارش داده است. از آنجا که مقاتل در این آیهها، فقط ادّعای تقدیم و تأخیر کرده است، صحت و درستی مدّعای او بر دلیلی که آن را اثبات کند، مبتنی است. برخی از موارد ادّعاشده عبارت است از:
1. مقاتل در تفسیر آیه 36 و 37 سوره نور، پس از «فی بیوت أذن اللّه أن ترفع» مینویسد: «فیها تقدیم».(3) به نظر میرسد، مقصود وی از تقدیم در این آیه این است که بخش نخست آیه که در لفظ، مقدّم شده است، باید در معنا مؤخّر باشد؛ یعنی معنای آیه، اینگونه است: «یسبّح للّه فی بیوت أذن اللّه أن ترفع و یذکر فیها اسمه رجال...».
2. عبارت «و إذا حضر القسمة أولوا القربی» در آیه 8 سوره نساء، از نظر مقاتل دارای تقدیم و تأخیر است.(4) به نظر میرسد، مقصود وی از تقدیم در این آیه، تقدیم مفعولِ «حضر» بر فاعل آن باشد؛ زیرا «القسمة» که مفعولبه میباشد، بر فاعل که «أولوا القربی» است، مقدّم گردیده است.
3. پس از آیه «من بعد وصیّة یوصین بها أو دین» در آیه 12 سوره نساء، مقاتل مینویسد: «فیها تقدیم».(5) مراد از تقدیم در اینجا، مقدم بودن «دَین» بر «وصیت» است؛ زیرا پرداخت دَینِ متوفّی، بر انجام دادن وصیت او، مقدّم است.
4. از آنجا که مقاتل پیرو مکتب فقهی خلفاست و معتقد به شستن پاها در وضوست، برای هماهنگ ساختنِ ظاهر آیه وضو با دیدگاه خود، درباره عبارت «أرجلکم إلی الکعبین» در آیه 6 سوره مائده مینویسد: «فیها تقدیم، یعنی فاغسلوا أرجلکم إلی الکعبین».(1)
چنان که در آغاز بحث اشاره شد، ادّعای تقدیم و تأخیر در بخشها و اجزای آیههای قرآن، باید بر پایه دلیل و در دایره ضابطههای ادبی و بلاغی باشد، ولی در این آیه و تقدیم در آن، دلیلی آورده نشده است.
موارد دیگری از تقدیم و تأخیر در تفسیر فقهی مقاتل وجود دارد.(2)
مهمترین منابع مقاتل در تفسیر، احادیث پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و آرای تفسیری صحابه و تابعان میباشد. شخصیتهایی که در بخش نخست این مقال (مشایخ و استادان) بیان شد، مرجع مقاتل در تفسیر به شمار میروند. محتوای تفسیر مقاتل دو نوع است:
الف) مطالب مستند به احادیث نبوی یا بیان صحابه و تابعان.
ب) مطالبی بدون استناد به حدیث یا سخن دیگران.
نوع دوم، بیش از نیمی از تفسیر فقهی مقاتل را تشکیل میدهد. بیاسناد بودن این بخش را نمیتوان دلیل اجتهادی بودن مطالب آن دانست، بهویژه که پارهای از آن مطالب، اسباب النزول است که باید مستند به نقل باشد؛ از این رو، با توجّه به قرائنی که میآورد، به نظر میرسد که این بخش نیز، بیشتر از عالمانِ تفسیر گرفته شده است و به هنگام نگارش، در ذکر مأخذ، سهلانگاری شده است. از مقایسهای که میان تفسیر مقاتل و تفسیرهای منقول از ابن عباس ـ به روایت کلبیـ به عمل آمد، روشن شد که بخشی از تفسیرهای بدون اسناد مقاتل، از نظر محتوا با روایات کلبی هماهنگی و همانندی دارد؛ از این رو، به نظر میرسد، تفسیر کلبی که از طریق ابوصالح از ابن عباس گرفته شده است، یکی از مهمترین منابع مقاتل باشد. شاید از همین رو بوده که ابراهیم حربی، ادّعای یکسانی تفسیر کلبی و مقاتل را کرده است.(1)
از آنجا که کلبی از مشایخ مقاتل نیست، این پرسش مطرح میشود که از چه راهی، تفسیر کلبی به دست وی رسیده است؟ به نظر میرسد، روایت ذیل میتواند پاسخ این پرسش را روشن کند. ابن عدی روایت میکند:
کلبی گفت: آیا از قتاده و عطیه عوفی و ابوبکر هذلی تعجب نمیکنید؟ آنها تفسیر را از من شنیدند، ولی آن را از سوی خود [بیواسطه] روایت میکنند.(2)
چنان که در آغاز این بخش بیان شد، قتاده و عطیه عوفی از مشایخ مقاتل در تفسیر بودهاند؛ از این رو، میتوان گفت، مقاتل از طریق قتاده و عطیه به تفسیر کلبی دست یافته است. در میان تفسیرهای موجود، تفسیری که بیشترین هماهنگی و همگونی را با تفسیر مقاتل دارد، تفسیر تنویر المقباس من تفسیر ابن عباس است.
درباره نگارنده تنویر المقباس، اختلاف وجود دارد؛ برخی آن را به محمد بن یعقوب فیروزآبادی، نگارنده القاموس المحیط نسبت دادهاند.(3) «بروکلمان» و «فؤاد سزگین» از این تفسیر در ذیل نام ابن عباس نام بردهاند.(4) آرای دیگری نیز در این باره بیان شده است.(5)
با توجّه به اینکه در آغاز تنویر المقباس، سلسله سندی وجود دارد که به کلبی (از ابوصالح از ابن عباس) میرسد، با سنجشی که میان محتوای این تفسیر و برخی بخشهای نقلشده از تفسیر کلبی(6) صورت گرفت، روشن شد که تنویر المقباس تقریبا گزیدهای از تفسیر کلبی است که به صورت شرح مزجیِ آیهها، نگارش یافته و از جهات ذیل آسیب فراوان دیده است:
الف) تلخیص و کوتاهنویسی بیش از اندازه که موجب حذف کامل برخی مطالب آن گردیده است.
ب) تحریف در مطالب مربوط به ولایت، فضائل اهل بیت علیهمالسلام و... .
چنان که در زندگینامه مقاتل بیان شد، وی فردی ثقه و شایان اعتمادی نبوده است، بلکه به دروغگویی و ساختن حدیث متّهم بوده است؛ از این رو، برخی مفسّران، همچون طبری، کاملاً از تفسیر او روی برتافتهاند. در میان تفسیرهای فقهی، جز قرطبی در الجامع لأحکام القرآن، مفسّر دیگری را سراغ نداریم که آرای مقاتل را به طور گستردهای نقل کرده باشد.
با وجود این، شماری از مفسّران، در تفاسیر جامع، بسیاری از آرای تفسیری مقاتل را صرفا گزارش کردهاند. در میان اهل سنّت، کسانی که بیشترین توجّه را به نقل دیدگاههای وی داشتهاند، به ترتیب کثرت نقل، جمالالدین عبدالرحمن بن جوزی در زاد المسیر، شوکانی در فتح القدیر، ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، سیوطی در الدرّ المنثور، حاکم حسکانی در شواهد التنزیل، و واحدی نیشابوری در أسباب النزول میباشند.
در میان مفسّران شیعی، محمد بن حسن شیبانی از دانشمندان سده هفتم هجری قمری، در تفسیر نهج البیان عن کشف معانی القرآن(1) بیشترین اهتمام را به نقل آرای مقاتل نشان داده است؛ حتی به نظر میرسد که در میان همه مفسّران، اعم از شیعه و سنّی، بیشترین نقل از مقاتل را در تفسیر شیبانی میتوان یافت. پس از او امینالاسلام طبرسی در بیش از دویست مورد، آرای تفسیری مقاتل را گزارش کرده است.(2)
تفسیر مقاتل، ویژگیهای منحصر به فردی دارد که آن را از دیگر تفسیرها متمایز میسازد که میتوان به چند مورد زیر اشاره کرد:
الف) قدمت این تفسیر که به آغاز سده دوم هجری قمری میرسد، ارزش و اهمیت فراوانی به آن بخشیده است.
ب) نزدیکیِ نگارنده آن به عصر صحابه و تابعان که حقایقی را در خود جای داده است که در منابع بعدی، کمتر یافت میشود.
ج) وجود مطالب فراوان تفسیری، لغوی، فقهی و علوم قرآنی در آن که شناخت سیر تحوّل دانشهای قرآنی را میسر میسازد و تا اندازهای، فضای فکری ـ فرهنگی عصر نگارنده را مشخص میسازد.
د) روانی و گزیده و گویا بودن عبارتهای این تفسیر.
ضعفهای این اثر را میتوانیم در موارد زیر خلاصه کنیم:
الف) عدم وثاقت نگارنده آن.
ب) تأثیرپذیری نگارنده از تبلیغات سوء و روایتهای ساختگی امویان بر ضد مکتب اهل بیت علیهمالسلام و موضعگیریهای جانبدارانه و متعصبانه.
ج) پرداختن به مطالب خارج از موضوع.
د) حمل آیهها بر مورد نزول و بیتوجهی به قاعده «العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص السبب».
ه ) ارائه تفسیرهای بیسندی که خواننده کتاب، آنها را از خود مقاتل میانگارد، ولی غالبا از دیگران گرفته شده و مأخذ آن یاد نشده است.
1. nasehiyan@yahoo.com
1. احمد بن علی بن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج10، ص252 و 253؛ احمد بن محمد (ابن خلّکان)، وفیات الأعیان، تحقیقِ احسان عباس، ج5، ص255ـ257؛ جمالالدین یوسف مزّی، تهذیب الکمال، تحقیقِ بشار عواد معروف، ج28، ص439 و 455.
2. ر.ک: ابن خلّکان، وفیات الأعیان، ج5، ص256؛ یوسف مزّی، تهذیب الکمال، ج28، ص441؛ ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج10، ص250.
3. خلیل بن احمد بن ابراهیم خلیلیِ قزوینی (...ـ446 ه .ق.)؛ محدّث، حافظ و رجالی اهل سنّت؛ کتاب الإرشاد فی معرفة المحدّثین از نگاشتههای اوست. درباره وی، ر.ک: عمر رضا کحّالة، معجم المؤلفین، ج1، ص685؛ زرکلی، الأعلام، ج2، ص319.
4. ر.ک: ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج10، ص253.
1. ابوصالح هُذَیل بن حبیب دندانی، از راویان تفسیر مقاتل بن سلیمان که از حمزة بن حبیب زیّات حدیث نقل کرده است. وی در سال 190 ه .ق. زنده بوده است. درباره وی، ر.ک: خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، تحقیق مصطفی عبدالقادر عطا، ج14، ص80 .
2. سفیان بن سعید بن مسروق ثوری (97ـ161 ه .ق.) در روزگار خود به دانش و پرهیزگاری و دانشِ حدیث شهره بود. وی در سال 161 ه .ق. در بصره از دنیا رفت. درباره وی، ر.ک: زرکلی، الأعلام، ج3، ص104.
3. مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل بن سلیمان، تحقیقِ عبداللّه محمود شحّاته، ج1، ص26.
4. ر.ک: تقیالدین بن داود حلّی، رجال ابن داود، ص24؛ حسن بن زینالدین، التحریر الطاووسی، تحقیقِ فاضل جواهری، ص605؛ سیدابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، ج2، ص176؛ ج3، ص108؛ ج4، ص164؛ ج6، ص200؛ ج7، ص160 و ج9، ص219.
5. در این باره، ر.ک: مرتضی زبیدی، تاج العروس، ج5، ص234.
6. ابوالحارث، عبید بن سلمان [سلیمان] باهلی، اصالتا کوفی و ساکن مرو؛ از ضحّاک بن مزاحم روایت کرده است و زید بن حباب، ابوتمیمه و فضل بن خالد نحوی از او روایت کردهاند. درباره او، ر.ک: ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج7، ص62؛ عبدالرحمن بن ابیحاتمِ رازی، الجرح و التعدیل، ج5، ص408.
7. این گزارش درباره تفسیر کبیر مقاتل است که همه آیات قرآن را دربرمیگیرد. بنابراین، ارتباطی با تفسیر فقهی او ندارد.
8. ابوالقاسم، ضحّاک بن مُزاحم بلخی خراسانی (... ـ102 یا 105 ه .ق.) مفسّر و محدّث خراسانی؛ دارای تفسیر و از ابن عباس، ابوسعید خدری، انس بن مالک و... روایت کرده است. درباره وی، ر.ک: زرکلی، الأعلام، ج3، ص215؛ عمر رضا کحّالة، معجم المؤلفین، ج2، ص5 ـ6.
1. یوسف مزّی، تهذیب الکمال، ج28، ص440.
2. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج13، ص164.
3. ابومحمد، سفیان بن عیینه هلالی کوفی (107ـ 198 ه .ق.) محدّث و دانشمند بلندمرتبه، متولد کوفه و ساکن مکه که سرانجام در همانجا از دنیا رفت. درباره وی، ر.ک: زرکلی، الأعلام، ج3، ص105.
4. ابواسحاق، ابراهیم بن اسحاق بغدادی حربی (198ـ 285 ه .ق.) فقیه، محدّث، ادیب و لغتشناس از پیشوایان دانش و زهد بود. درباره وی، ر.ک: شمسالدین ذهبی، تذکرة الحفاظ، ج2، ص584 ـ 585 .
5. در این باره، ر.ک: یوسف مزّی، تهذیب الکمال، ج13، ص296.
1. ر.ک: مقاتل بن سلیمان، الأشباه و النظائر فی القرآن الکریم، تحقیقِ عبداللّه شحّاته، ص12ـ 18.
2. در این باره، ر.ک: دائرة المعارف الإسلامیه (ترجمهشده از انگلیسی و فرانسوی به عربی) ترجمه احمد شنتاوی، ابراهیم زکی خورشید، ج4، ص79؛ دانشنامه جهان اسلام، زیر نظر غلامعلی حداد عادل، ج4، ص3.
3. ر.ک: دائرة المعارف الإسلامیه، ج4، ص79؛ مقاتل بن سلیمان، الأشباه و النظائر فی القرآن الکریم، ص21.
1. این شهر اکنون، بخشی از جمهوری ترکمنستان است و در فاصله سی فرسخی شمال شرقی سرخس قرار دارد. ر.ک: علیاکبر دهخدا، لغتنامه، ج12، ص18290.
2. ر.ک: یاقوت حموی، معجم البلدان، ج5، ص114؛ مقاتل بن سلیمان، الأشباه و النظائر فی القرآن الکریم، ص23.
3. همان.
4. یوسف مزّی، تهذیب الکمال، ج28، ص439ـ440.
5. ر.ک: احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ج3، ص518؛ محمد شکری احمد زاویتی، تفسیر الضحّاک، ج1، ص47.
6. همان، ج1، ص77.
7. یوسف مزّی، تهذیب الکمال، ج28، ص440ـ441.
1. همان، ج28، ص440.
2. همان.
3. محمد شکری احمد زاویتی، تفسیر الضحّاک، ج1، ص47 و 77.
4. جهم بن صفوان (... ـ 128 ه .ق.) رهبر فرقه جهمیه است که صفات را از خداوند نفی میکنند. درباره وی، ر.ک: زرکلی، الأعلام، ج2، ص141.
5. ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج10، ص250.
6. اسماعیل بن کثیر، البدایة و النهایة، تحقیق علی شیری، ج9، ص382؛ مقاتل به سلیمان، الأشباه و النظائر فی القرآن الکریم، ص16 و 17.
1. همان، ص24.
2. همان، ص24 و 25.
3. ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج10، ص251.
4. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج13، ص166.
1. ر.ک: ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج10، ص250ـ253.
2. همان، ج10، ص252؛ نیز، ر.ک: خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج13، ص168
3. ر.ک: محمد بن حسن طوسی، رجال الطوسی، ص313، شماره 536؛ سیدابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، ج18، ص311.
4. ابن خلّکان، وفیات الأعیان، ج5، ص257.
5. در این باره ر.ک: عبدالحسین شرفالدین، النص و الاجتهاد، تحقیق ابومجتبی، ص148ـ 515 .
1. در این باره ر.ک: علی شهرستانی، وضوء النبی، ص177ـ256.
2. ابن حزم، المُحلّی بالآثار، تحقیق عبدالغفار بنداری، ج5، ص92.
3. ر.ک: ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج7، ص181.
4. احمد بن حنبل، المسند، ج5، ص342.
1. در این باره، ر.ک: علی شهرستانی، وضوء النبی، ص271ـ 368.
2. ر.ک: مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 5، 52، 88، 91 و 99؛ نیز، همو، تفسیر مقاتل، تحقیق عبداللّه محمود شحّاته، ج3، ص489.
3. ر.ک: محمدحسین ذهبی، التفسیر و المفسّرون، ج1، ص169 و 175؛ حمید محمدقاسمی، اسرائیلیات و تأثیر آن بر داستانهای انبیا در تفاسیر قرآن، ص174ـ 179.
4. مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل، ج5، ص215ـ 229.
5. یوسف مزّی، تهذیب الکمال، ج28، ص450.
6. علی بن اسماعیل اشعری، مقالات الإسلامیین، ص151؛ محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج8، ص370.
1. علی بن اسماعیل اشعری، مقالات الإسلامیین، ص152ـ153.
2. جهم بن صفوان سمرقندی (م. 128 ق.) سرکرده فرقه جهمیه. ر.ک: زرکلی، الأعلام، ج2، ص141.
3. محمد بن احمد ذهبی، میزان الاعتدال، ج4، ص173.
4. عبدالکریم بن محمد سمعانی، الأنساب، ج2، ص387.
5. محمد بن احمد ذهبی، میزان الاعتدال، ج4، ص175.
6. عبداللّه بن عدی جرجانی، الکامل فی ضعفاء الرجال، تحقیق سهیل زکار، ج6، ص436؛ یوسف مزّی، تهذیب الکمال، ج28، ص439.
7. طه/ 5؛ مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل، ج3، ص20 و 21.
1. زمر/ 67؛ همان، ج3، ص685.
2. قلم/ 42؛ همان، ج4، ص409.
3. همان.
4. قیامت/ 22 و 23؛ مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل، ج4، ص513 .
5. انعام/ 103؛ همان، ج1، ص582 .
6. ر.ک: همان، ج5، ص79ـ117؛ نیز برای مطالعه بیشتر ر.ک: کلود ژیلیو، «مقاتل مفسّر بزرگ، محدّث و متکلّم مطرود»، ترجمه فاطمه تهامی، آینه پژوهش، شماره 76، 1381 ه .ش.، ص43ـ56.
7. ر.ک: علی بن اسماعیل اشعری، مقالات الإسلامیین، ص290 و 292.
8. ر.ک: محمد بن حسن طوسی، اختیار معرفة الرجال (رجال کشی)، تحقیق حسن مصطفوی، ص390، شماره 733؛ همو، رجال طوسی، ص138؛ محمدتقی تستری، قاموس الرجال، تحقیق مؤسسة النشر الاسلامی، ج10، ص223ـ224.
1. حسن بن موسی نوبختی، فِرَق الشیعة، ص20ـ21؛ علی بن اسماعیل اشعری، مقالات الإسلامیین، تصحیح هلموت ریتر، ص68؛ محمد بن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، تحقیق محمد عبدالقادر فاضلی، ج1، ص126.
2. حسن بن صالح بن حَیّ (100ـ 169 ه .ق.)، از رؤسای «بتریه». برخی وی را جرح و گروهی دیگر، توثیقش کردهاند. ر.ک: یوسف مزّی، تهذیب الکمال، ج6، ص177ـ190؛ محمد بن حسن طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص233.
3. کثیر ابواسماعیل النواء، از رؤسای بتریّه که امام باقر علیهالسلام او را از منافقان و گمراهکنندگان شمرده و امام صادق علیهالسلام از او تبرّی جسته و او را کذّاب دانسته است. ابن ابیحاتم رازی او را «ضعیف الحدیث» شمرده است. ر.ک: عبداللّه مامقانی، تنقیح المقال فی علم الرجال، ج2، شماره 9842؛ ابن ابیحاتم رازی، الجرح و التعدیل، ج7، ص159ـ160.
4. ر.ک: محمد بن حسن طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص236.
5. علی بن اسماعیل اشعری، مقالات الإسلامیین، ص68 و 69؛ نیز در این باره، ر.ک: محمد بن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، ج1، ص129؛ حسن بن موسی نوبختی، فرق الشیعة، ص20ـ21؛ محمد بن حسن طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص233 و 236.
6. ر.ک: ابن ندیم، الفهرست، تحقیق ابراهیم رمضان، ص222؛ محمد بن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، ج1، ص130.
1. محمد بن ابیالقاسم طبری، بشارة المصطفی، تحقیق جواد قیّومی اصفهانی، ص136 و 137.
2. محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، الأمالی، ص100.
3. ر.ک: علی بن اسماعیل اشعری، مقالات الإسلامیین، ص65 ـ 69؛ محمد بن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، ج1، ص124 و 125.
4. ابوخالد، عمرو بن خالد واسطی (م. 120 ق.)، از دانشمندان زیدی است که «مُسند منسوب به زید بن علی بن الحسین علیهماالسلام » را بدون واسطه از وی روایت کرده است. او را کذّاب، جعلکننده حدیث و غیر قابل اعتماد دانستهاند. ر.ک: ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج8، ص24 و 25؛ محمدتقی تستری، قاموس الرجال، ج8، ص96ـ 98.
5. زید بن علی بن الحسین علیهالسلام ، مُسند زید بن علی، تحقیق محمد بخیت مطیعی حنفی، ص56.
1. همان، ص304.
2. در این باره، ر.ک: محسن امین، أعیان الشیعه، ج7، ص107ـ 115.
3. محمدتقی تستری، قاموس الرجال، ج8، ص96ـ 98.
4. محمد بن حسن طوسی، رجال الطوسی، ص131.
5. محمدتقی تستری، قاموس الرجال، ج8، ص97.
6. ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج8، ص24 و 25.
7. ر.ک: محمدتقی تستری، قاموس الرجال، ج10، ص224.
1. ابومحمد عطاء بن ابیرباح (27ـ114 ه .ق.) از فقیهان بزرگ تابعی و مفتی اهل مکه، از عمر بن کیسان نقل شده که در روزگار بنیامیه، فریادزنندهای فریاد میزد: «کسی جز عطا به مردم فتوا ندهد». درباره او ر.ک: ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج7، ص180ـ182؛ زرکلی، الأعلام، ج4، ص235.
2. ابواسماعیل، حماد بن ابیسلیمان کوفی، اصالتا اصفهانی است. به هوش فراوان، قوّت حافظه، آگاهی فراوان در فقه و توانمندی در مناظره، ستوده شده است. درباره وی، ر.ک: شمسالدین ذهبی، سِیَر أعلام النبلاء، ج5، ص231ـ237.
3. عمرو بن شعیب بن محمد، فقیه و محدّث اهل طائف که به مکه آمدوشد فراوان داشت. از پدرش و بسیاری از تابعان مانند طاوس، مجاهد و عطا روایت کرده است. رجالشناسان، بیشتر، او را توثیق کردهاند. درباره وی، ر.ک: همان، ج5، ص165ـ180.
4. ابواسحاق، عمرو بن عبداللّه سبیعی کوفی، از تابعان که از شمار فراوانی از صحابه، حدیث نقل کرده و قابل اعتماد و موثق شمرده شده است. درباره وی، ر.ک: احمد بن عبداللّه عِجلی، معرفة الثقات، ج2، ص179.
5. ابوالخطاب، قتادة بن دعامه سدوسی بصری، از انس، ابوطفیل و عطا، حدیث نقل کرده است. فقیه، محدّث و مفسّر، در زبان عرب تبحّر داشته و از ایام و انساب عرب آگاهی فراوان داشته است. ر.ک: جعفر سبحانی، موسوعة طبقات الفقهاء، ج1، ص493ـ494.
6. ابوزناد، عبداللّه بن ذکوان قرشی مدنی، از علما و فقهای بزرگ تابعان که از علی بن حسین علیهماالسلام ، انس ابن مالک، عبداللّه بن عمر و بسیاری دیگر، حدیث نقل کرده است. رجالشناسان او را ثقه شمردهاند. ر.ک: شمسالدین ذهبی، سِیَر أعلام النبلاء، ج5، ص445ـ451.
7. محمد بن مسلم بن عبیداللّه بن عبداللّه بن شهاب زُهری، از محدثان و فقهای بزرگِ اهل سنّت که از امام علی بن حسین علیهماالسلام ، جابر بن عبداللّه انصاری، سعید بن مسیّب و جمعی دیگر، روایت کرده است. ساکن شام و ملازم عبدالملک بن مروان و هشام بن عبدالملک بوده است. ر.ک: جعفر سبحانی، موسوعة طبقات الفقهاء، ج1، ص523 ـ 525.
1. ر.ک: مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل، ج1، ص25ـ26؛ همو، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن؛ همچنین ر.ک: شمسالدین ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج7، ص201؛ ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج10، ص249.
2. ر.ک: ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج10، ص249؛ یوسف مزّی، تهذیب الکمال، ج28، ص435. برخی از این راویان، از اسناد روایاتِ نقلشده از مقاتل در کتابهای حدیثی شیعه و سنی، استخراج شده است.
1. ر.ک: محمد بن احمد ذهبی، میزان الاعتدال، ج4، ص173ـ174.
2. یوسف مزّی، تهذیب الکمال، ج28، ص449.
3. محمد بن احمد ذهبی، میزان الاعتدال، ج4، ص173.
4. یوسف مزّی، تهذیب الکمال، ج28، ص443.
5. محمد بن نعمان عکبری (شیخ مفید)، مصنّفات الشیخ المفید، المؤتمر العالمی لألفیة الشیخ المفید، ج8، ص91.
6. در این باره، ر.ک: محمدتقی تستری، قاموس الرجال، ج10، ص223ـ224.
7. ر.ک: خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج13، ص164.
1. ر.ک: ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج10، ص252؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج13، ص168.
2. یوسف مزّی، تهذیب الکمال، ج28، ص444.
3. مقاتل بن سلیمان، الأشباه و النظائر فی القرآن الکریم، ص37.
4. ر.ک: ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج10، ص252.
1. همان، ج10، ص251.
2. مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 33، بخش اوّل.
1. برای این موارد ر.ک: یوسف مزّی، تهذیب الکمال، ج28، ص446ـ447.
2. ر.ک: عبداللّه بن عدی، الکامل فی ضعفاء الرجال، ج6، ص435؛ محمد بن احمد ذهبی، میزان الاعتدال، ج4، ص173؛ یوسف مزّی، تهذیب الکمال، ج28، ص436ـ437؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج13، ص161.
3. یوسف مزّی، تهذیب الکمال، ج28، ص437؛ محمد بن احمد ذهبی، میزان الاعتدال، ج4، ص173.
4. محمد بن احمد ذهبی، میزان الاعتدال، ج4، ص173.
5. همان.
6. یوسف مزّی، تهذیب الکمال، ج28، ص436.
7. عبداللّه بن عدی، الکامل فی ضعفاء الرجال، ج6، ص436.
8. همان، ج6، ص12.
1. گزارش سید بن طاوس نیز که خود به بخشهایی از آن تفسیر دست یافته، گفته ابن عدی را تأیید میکند. ابن طاوس، مواردی از تفسیر کلبی را به طور مستقیم نقل کرده که مقایسه آنها با تفسیر مقاتل، برتری تفسیر کلبی را از هر نظر، نشان میدهد. در این باره، ر.ک: سید بن طاوس، سعد السعود للنفوس، تحقیق مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی، ص337ـ 435 و 348ـ352.
2. در این باره، ر.ک: تفسیر فرات بن ابراهیم کوفی، ذیل بقره/ 274، آل عمران/ 15 و 154، نساء/ 1، مائده/ 11 و 55 . نیز، عبیداللّه بن عبداللّه بن احمد (حاکم حَسْکانی)، شواهد التنزیل، تحقیق محمدباقر محمودی، ج1، ص93، 96، 111، 117، 151، 157، 164، 165، 180، 212، 232، 239، 251، 259، 261، 352، 353، 365، 368، 370 و 386.
3. ابن ندیم، الفهرست، تحقیق ابراهیم رمضان، ص222.
4. چنان که پیشتر گفتیم، تفسیر محمد بن سائب کلبی که از ابوصالح از ابن عباس روایت شده است، بر تفسیر مقاتل، پیشی و برتری دارد.
1. ابن ندیم، الفهرست، ص222.
2. همان.
3. ر.ک: دایرةالمعارف تشیع، ج4، ص479.
1. نسخه یادشده دارای 206 صفحه در اندازه 5/12×17 سانتیمتر است. هر صفحه، دارای 17 سطر است که هر دو صفحه، در یک برگ قرار دارد. صفحه نخست را با «الف» و صفحه دوم را با «ب» نشانی میدهیم. در مواردی که به ذکر شماره برگه اکتفا شده است، هر دو صفحه «الف» و «ب» مراد است. لازم به ذکر است که این کتاب، در سال 1980 م.، با مقدمه و تحقیق «یشعیا گولدفلد»، در فلسطین اشغالی چاپ شده است. در پایان نگارش این جستار، به کوشش مسئول کتابخانه تخصصی علوم قرآنی و حدیث قم، تصویری از آن، به دستمان رسید.
2. حجرات/ 9.
1. مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 13.
2. همان، برگه شماره 15 و 16.
3. از همین روست که آیههای 145 از سوره بقره و 169ـ170 از سوره آل عمران که درباره مقام شهیدان است، به سبب دربرداشتن نهیِ «لاتقولوا» و «لاتحسبنّ» از آیههای بررسی شده این تفسیر است. ر.ک: همان، برگه شماره 95 ب؛ همچنین آیه 22 و 23 از سوره حدید که درباره قضا و قدر الهی است، شاید به سبب دربرداشتن نهی «لاتأسوا» و «لاتفرحوا» آورده شده است. ر.ک: همان، برگه شماره 99ـ100.
4. همان، برگه شماره 100 ب.
1. لقمان/ 13 و 17.
2. آل عمران/ 104.
3. بقره/ 217.
4. بقره/ 191.
5. بقره/ 194.
6. موضوع حج (آیه 25 از سوره حج) نذر (آیه 270 از سوره بقره) و میراث (آیه 6 از سوره احزاب) از دیگر موضوعهایی است که به کاستی آن در این تفسیر، آگاه شدیم. ظاهرا سبب غفلت مقاتل از این آیهها، این است که امر یا نهیِ صریحی در این آیهها ذکر نشده است.
1. بقره/ 185؛ مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 23 ب؛ نسخه چاپی، ص75.
2. جمعه/ 9؛ همان، برگه شماره 9 ب؛ نسخه چاپی، ص34.
3. بقره/ 222؛ همان، برگه شماره 57 الف؛ نسخه چاپی، ص173.
4. مائده/ 1.
1. مائده/ 2؛ مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 32 الف؛ نسخه چاپی، ص101.
2. جمعه/ 10؛ همان، برگه شماره 9 ب؛ نسخه چاپی، ص34.
3. نساء/ 23؛ ر.ک: همان، برگه شماره 50 ب؛ نسخه چاپی، ص154.
4. مائده/ 3؛ ر.ک: همان، برگه شماره 86 ب؛ نسخه چاپی، ص246.
5. اعراف/ 33؛ ر.ک: همان، برگه شماره 73 الف؛ نسخه چاپی، ص213.
6. بقره/ 188؛ ر.ک: همان، برگه شماره 38 ب؛ نسخه چاپی، ص119.
7. بقره/ 221؛ ر.ک: همان، برگه شماره 53 الف؛ نسخه چاپی، ص160.
8. نور/ 33؛ ر.ک: همان، برگه شماره 74 الف؛ نسخه چاپی، ص216.
1. مائده/ 89 ؛ همان، برگه شماره 80 الف؛ نسخه چاپی، ص229.
2. مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 75ـ 78.
3. در این باره، ر.ک: همو، الأشباه و النظائر فی القرآن الکریم، ص63 .
1. قدر/ 1.
2. دخان/ 4؛ مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 24 ب.
3. مائده/ 90.
4. حج/ 30؛ مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 47 ب.
1. نمل/ 89؛ همان، برگه شماره 2 و 3.
2. حجر/ 87؛ همان، برگه شماره 7 ب.
3. آل عمران/ 97؛ همان، برگه شماره 26 ب.
4. احزاب/ 49؛ همان، برگه شماره 64 الف.
5. روم/ 17ـ 18؛ همان، برگه شماره 4 الف.
1. نساء/ 23؛ همان، برگه شماره 51 الف.
2. همان.
3. ر.ک: ابن حزم، المُحلّی بالآثار، تحقیقِ عبدالغفار سلیمان بُنداری، ج10، ص192؛ متقی هندی، کنز العمّال، تحقیقِ بکری حیانی و صفوة السقا، ج6، ص272.
4. بقره/ 196؛ مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 34 الف.
5. اعراف/ 31؛ همان، برگه شماره 12 ب.
1. حج/ 37؛ همان، برگه شماره 30 ب.
2. همان، برگه شماره 33.
3. ر.ک: همان.
1. نحل/ 92؛ همان، برگه شماره 86 الف.
2. نحل/ 92؛ همان، برگه شماره 86 الف.
3. نساء/ 6؛ همان، برگه شماره 39ـ40.
4. نجم/ 32؛ همان، برگه شماره 48 ب.
5. اسراء/ 23؛ همان، برگه شماره 19 ب.
6. طلاق/ 1؛ همان، برگه شماره 60 و 61.
7. بقره/ 219؛ همان، برگه شماره 18 ب.
8. نساء/ 2؛ همان، برگه شماره 39 ب.
9. معارج/ 20ـ21؛ همان، برگه شماره 101 الف.
1. بقره/ 201؛ همان، برگه شماره 34 ب.
2. رعد/ 22؛ همان، برگه شماره 92 الف.
3. معارج/ 20 و 21؛ همان، برگه شماره 101.
4. زلزال/ 8 ؛ همان، برگه شماره 93 الف.
5. نساء/ 15؛ همان، برگه شماره 73 الف.
6. نجم/ 32؛ همان، برگه شماره 48 ب.
7. نساء/ 19؛ همان، برگه 68 الف.
8. بقره/ 182؛ همان، برگه شماره 42 الف.
9. بقره/ 203؛ همان، برگه شماره 31 الف.
1. آل عمران/ 7.
2. ر.ک: انعام/ 151ـ153.
3. مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 98 و 99.
4. همو، تفسیر مقاتل، ج1، ص263 و 264.
5. همان.
6. بقره/ 201؛ همو، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 34 ب.
7. مائده/ 42؛ همان، برگه شماره 46 الف.
8. ر.ک: خلیل بن احمد، العین، به کوشش و تنظیم حسن بکائی، ص363؛ احمد بن محمد فیومی، المصباح المنیر، ص267.
1. مائده/ 3.
2. احزاب/ 56.
3. انسان/ 8 .
4. ر.ک: مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 88، 91 و 99.
5. احزاب/ 33؛ همو، تفسیر مقاتل، ج3، ص488ـ 489.
6. مائده/ 6 ؛ ر.ک: همو، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 5 .
1. نساء/ 24؛ ر.ک: همان، برگه شماره 52 .
2. ر.ک: علی شهرستانی، وضوء النبی، ص183ـ 188.
3. مقاتل پس از ذکر نام خلیفه دوم با عبارت «سلام اللّه علیه و رحمته و رضوانه» به او ادای احترام کرده است.
4. مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 22 ب.
5. ر.ک: همان.
1. ر.ک: همو، تفسیر مقاتل، ج1، ص282 (پانویس).
2. محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الإفصاح فی الإمامة، ص91.
3. بقره/ 185؛ مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 23 ب.
4. برای تفسیر این آیهها ر.ک: همو، تفسیر مقاتل، ج1، ص161، ذیل بقره/ 185؛ ج3، ص817، ذیل دخان/ 3؛ ج4، ص771، ذیل قدر/ 3.
1. ر.ک: همو، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 65 .
2. مائده/ 3.
3. مطابق نسخه کنونی مصحف شریف، آیه «یستفتونک قل اللّه...» تا آخر سوره، یک آیه بیشتر نیست.
4. نساء/ 176.
5. بقره/ 281.
6. مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 99 ب.
7. نور/ 11.
8. مائده/ 90.
9. در این باره، ر.ک: مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 46، 47 و 75.
10. مائده/ 93.
11. نساء/ 19.
12. در این باره، ر.ک: مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 48 الف، 51 الف و 52 ب.
1. لیل/ 8 .
2. نساء/ 2.
3. در این باره ر.ک: مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 18 ب و 39 ب.
4. نحل/ 106.
5. مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 74 الف.
6. همان، برگه شماره 74 ب.
1. بقره/ 219.
1. نساء/ 43؛ ر.ک: مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 46 و 47.
2. اعراف/ 33.
3. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج6، ص406.
4. بقره/ 219؛ در این باره، ر.ک: همان.
5. ر.ک: ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، ج1، ص60 ـ61؛ محمد بن یعقوب فیروزآبادی، القاموس المحیط، ص969، ذیل واژه.
6. اسماعیل بن حماد جوهری، الصحاح، تاج اللغة و صحاح العربیة، تحقیق احمد بن عبد الغفور عطار، ج5، ص1858.
1. ر.ک: محمد بن یعقوب فیروزآبادی، تنویر المقباس من تفسیر ابن عباس، ص166؛ محمد بن احمد قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج7، ص200.
2. این مطلب با منابع آن، پیش از این بیان شد.
1. بقره/ 219.
2. ر.ک: خلیل بن احمد، العین، ص37؛ احمد بن محمد فیومی، المصباح المنیر، ص4ـ 5؛ محمد بن یعقوب فیروزآبادی، القاموس المحیط، ص969، ذیل واژه.
3. ابن هشام، السیرة النبویّة، تحقیق عمر عبدالسلام تَدْمُری، ج2، ص37ـ 39.
1. در این باره، ر.ک: عبدالحسین امینی، الغدیر، ج6، ص251ـ 259؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص194ـ 195؛ ج4، ص359ـ361؛ ج6، ص117ـ121.
2. لیل/ 5 .
3. ر.ک: مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 18 ب.
4. ر.ک: همو، تفسیر مقاتل، ج4، ص721 و 722.
5. لیل/ 8 .
6. مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 18 ب.
7. لیل/ 8 .
1. سبب نزول آن درباره ابودحداح با اندکی تلخیص، اینگونه است: مردی درخت خرمایی داشت که شاخههای آن به طرف خانه مرد فقیری خمیده بود. هنگامی که صاحب نخل، بر فراز درخت میرفت و خرما میچید، دانههای خرما بر زمین میافتاد و کودکان مرد فقیر برمیداشتند. صاحب نخل فرود میآمد و آنچه کودکان برداشته بودند، از دستشان میگرفت و حتی اگر خرما را به دهان گذاشته بودند، آن را با انگشت بیرون میآورد. مرد فقیر از رفتار وی نزد پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم شکایت برد. حضرت از او خواست که درختش را در برابر درختی در بهشت به پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم ببخشد، ولی او نپذیرفت. شخص دیگری که آنجا حاضر بود، عرض کرد: اگر من این درخت خرما را از این مرد بستانم و به شما دهم، همان درخت را در بهشت برایم ضمانت میکنید؟ حضرت فرمود: «آری».
این شخص به راه افتاد و با صاحب نخل به گفتوگو پرداخت و در نهایت، درخت او را در برابر چهل نخل خرید و به رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم اهدا کرد و حضرت آن را به مرد فقیر بخشید. در پی این حادثه «و اللیل إذا یغشی...» نازل گردید.
بر اساس روایت عطا، نام مردی که درخت خرما را از صاحب آن، خریداری کرد و به رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم اهدا کرد، ابودَحْداح بود. ر.ک: واحدی نیشابوری، أسباب النزول، تحقیق کمال بسیونی زغلول، ص477ـ 478.
2. ر.ک: ابن ابیحاتم رازی، تفسیر القرآن العظیم، تحقیقِ اسعد محمد الطیب، ج10، ص3439؛ واحدی نیشابوری، أسباب النزول، ص477ـ 478؛ رشیدالدین میبدی، کشف الأسرار و عُدّة الأبرار، ج10، ص512؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج5، ص227ـ 228؛ جلالالدین سیوطی، أسباب النزول، تصحیحِ بدیع السید اللحام، ص424ـ 425.
3. محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، مصنّفات الشیخ المفید، ج8، ص172ـ173.
1. مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 18 ب.
2. همان، برگه شماره 20 الف.
3. همان، برگه شماره 21 الف.
4. همان، برگه شماره 18 ب.
5. همان، برگه شماره 64 الف، 65 الف و 71 ب.
6. همان، برگه شماره 60 ب.
7. برای اطلاع از مفهوم و تعریف نسخ و تعریف تخصیص یا تقیید، ر.ک: محمد بن عبداللّه (ابن عربی)، الناسخ و المنسوخ، تحقیق زکریا عمیرات، ص11؛ ابواسحاق شاطبی، الموافقات فی أصول الشریعة، تحقیق عبداللّه دَرّاز، ج3، ص80؛ محمدهادی معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج2، ص277؛ همو، علوم قرآنی، ص251 و 252.
8. ر.ک: ابواسحاق شاطبی، الموافقات فی أصول الشریعة، ج3، ص81؛ مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج5، ص157؛ محمدهادی معرفت، علوم قرآنی، ص248.
9. شماری از این آیهها در ادامه بحث میآید.
1. ر.ک: مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج5، ص158ـ161.
2. دو آیهای که در گزارش دکتر شحّاته نیامده است، آیه «فما استمتعتم به منهنّ فآتوهنّ أجورهنّ» (نساء/ 24) و آیه «إنّ الذین آمنوا و هاجروا... أولئک بعضهم أولیاء بعض» (انفال/ 72) میباشد. مقاتل در تفسیر آیه 75 از سوره انفال مینویسد: «این آیه، ناسخ آیههای پیشین است که آیه 72 از سوره انفال را دربرمیگیرد». ر.ک: همان، ج1، ص367؛ ج2، ص131.
3. نساء/ 15.
4. نساء/ 16.
1. ر.ک: مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 73.
2. در این باره، ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج3، ص34؛ محمد بن احمد قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج5، ص84 ـ86؛ محمد بن علی شوکانی، فتح القدیر، ج1، ص551 ـ552؛ جلالالدین سیوطی، الدرّ المنثور، ج2، ص455ـ 458.
3. ر.ک: جلالالدین سیوطی، الدرّ المنثور، ج2، ص455ـ 458.
4. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج2، ص33؛ محمد بن مسعود عیّاشی، تفسیر العیّاشی، ج1، ص377.
5. نور/ 2.
6. ر.ک: محمد بن مسعود عیّاشی، تفسیر العیّاشی، ج1، ص377.
7. بقره/ 240.
8. ر.ک: محمد بن مسعود عیّاشی، تفسیر العیّاشی، ج1، ص247؛ مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 64 ـ 65؛ نسخه چاپی، ص192.
1. گروهی از مفسّران، ناسخِ «آیه إمتاع» را «آیه عدّه» (بقره/ 234) میدانند. برای اطلاع بیشتر، ر.ک: مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 65 الف؛ نسخه چاپی، ص192ـ193؛ همو، تفسیر مقاتل، ج1، ص199 و 200؛ نیز، ر.ک: علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج1، ص32؛ سُدّی، التفسیر الکبیر، گردآوری و تحقیقِ محمد عطا یوسف، ص154 و 155؛ فیروزآبادی، تنویر المقباس من تفسیر ابن عبّاس، ص42 و 44؛ محمد بن جریر طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص320 و 363؛ ابواسحاق ثعلبی، الکشف و البیان، ج1، ص201؛ ابوزید ثعالبی، الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن، تحقیق جمعی از محقّقان، ج1، ص472 و 483؛ محسن فیض کاشانی، الصافی، ج1، ص264 و 270؛ محمد بن علی شوکانی، فتح القدیر، ج1، ص329؛ فضل بن حسن طبرسی، جوامع الجامع، تحقیق ابوالقاسم گرجی، ج1، ص129ـ130.
2. محمدهادی معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج2، ص306.
3. برای اطلاع بیشتر، ر.ک: ابوالقاسم خویی، البیان فی تفسیر القرآن، ص287ـ381؛ محمدهادی معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج2، ص318ـ 398.
4. ر.ک: مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگههای شماره 37 ب و 38 الف؛ نسخه چاپی، ص116؛ محمد بن احمد قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج2، ص246.
5. بقره/ 178.
6. مائده/ 45.
1. مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 37ـ 38؛ نسخه چاپی، ص116.
2. ر.ک: ابوالقاسم خویی، البیان فی تفسیر القرآن، ص293ـ294.
3. انفال/ 72.
4. انفال/ 75؛ نیز، ر.ک: احزاب/ 6 .
5. ر.ک: مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 45 الف؛ علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج1، ص307؛ محمد بن جریر طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج10، ص36ـ37؛ ابن ابیحاتم رازی، تفسیر القرآن العظیم، ج5، ص1742ـ1743؛ نصر بن محمد سمرقندی، تفسیر السمرقندی، تحقیق علی محمد معوّض و عادل أحمد عبدالوجود، ج2، ص28ـ 29؛ ابواسحاق ثعلبی، الکشف و البیان، ج4، ص374؛ ماوَرْدی، النکت و العیون، تصحیحِ سید بن عبدالمقصود بن عبدالرحیم، ج2، ص334؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج4، ص862 و 865؛ محمدهادی معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج2، ص311ـ312.
1. ر.ک: بقره/ 180؛ مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 42 الف؛ نسخه چاپی، ص128ـ 129؛ محمد بن احمد قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج2، ص262ـ263.
2. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج1، ص483.
3. علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج1، ص92.
4. محمد بن مسعود عیّاشی، تفسیر العیّاشی، ج1، ص180.
5. ر.ک: همان، ج1، ص179ـ181؛ محسن فیض کاشانی، الصافی، ج1، ص217؛ هاشم بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج1، ص379ـ380.
6. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص440.
7. ر.ک: ابواسحاق ثعلبی، الکشف و البیان، ج2، ص57.
1. ر.ک: عبدالحقّ بن غالب (ابن عطیه اندلسی)، المحرر الوجیز، ج2، ص69؛ محمد بن احمد قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج2، ص263.
2. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج1، ص482ـ483.
3. محسن فیض کاشانی، الصافی، ج1، ص217.
4. ر.ک: احمد بن حنبل، المسند، ج4، ص186ـ187.
5. همان، ص187.
6. ر.ک: الشریف المرتضی (علمالهدی)، الانتصار، ص599 ـ600 .
7. شیخ طوسی مینویسد: اگر روایت یادشده، پذیرفته شود، تأویل آن اینگونه است: «لا وصیّةَ لوارث فیما زاد علی الثلث». ر.ک: التبیان، ذیل آیه وصیت. برخی آن را به «لا وصیّةَ واجبةً لوارث» تأویل کردهاند.
8. ر.ک: ابواسحاق ثعلبی، الکشف و البیان، ج2، ص57؛ ابن عطیه اندلسی، المحرر الوجیز، ج2، ص69؛ احمد بن محمد قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج2، ص263.
1. در این باره، ر.ک: محمد بن حسن طوسی، الخلاف، ج4، ص135؛ مقداد بن عبداللّه سیوری، کنز العرفان فی فقه القرآن، ج2، ص90.
2. نساء/ 24؛ ر.ک: مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 52 ب، نسخه چاپی، ص159؛ همو، تفسیر مقاتل، ج1، ص367؛ ابن ابیحاتم رازی، تفسیر القرآن العظیم، ج3، ص918؛ نصر بن محمد سمرقندی، تفسیر السمرقندی، ج1، ص346؛ ابواسحاق ثعلبی، الکشف و البیان، ج3، ص287؛ احمد بن محمد قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج5، ص130ـ131.
3. بر خلاف آنچه مقاتل نوشته است، متعه نیز مانند ازدواج دائم، موجب عِدّه میشود و این مطلب، افزون بر اجماعی بودن آن در مکتب اهل بیت علیهمالسلام ، در روایات مکتب خلفا نیز وجود دارد. ر.ک: عبدالرزاق صنعانی، المصنَّف، تحقیقِ حبیب الرحمن اعظمی، ج7، ص499؛ ابوبکر جصاص، أحکام القرآن، تصحیح محمدعلی شاهین، ج2، ص185؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص458.
1. مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 52 ب؛ نسخه چاپی، ص159.
2. ر.ک: هود بن محَکَّم هواری، تفسیر کتاب اللّه العزیز، ج1، ص367؛ محمد بن جریر طبری، جامع البیان، ج5، ص9؛ نصر بن محمد سمرقندی، تفسیر السمرقندی، ج1، ص346؛ ابواسحاق ثعلبی، الکشف و البیان، ج3، ص286؛ محمد بن احمد قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج5، ص130؛ محمد ابن علی شوکانی، فتح القدیر، ج1، ص566؛ علی بن احمد مهایمی، تعبیر الرحمن و تیسیر المنان، ج1، ص146.
3. در این باره، ر.ک: مسلم بن حجاج نیشابوری، الصحیح، ج2، ص1022ـ1027، کتاب نکاح؛ محمد ابن اسماعیل بخاری، الصحیح، ج5 ـ6، ص453؛ عبدالرزاق صنعانی، المصنّف، ج7، ص498 و 500؛ عمر بن شبة نمیری، تاریخ المدینة المنورّة، تحقیق فهیم شلتوت، ج2، ص717ـ 719.
4. در این باره، ر.ک: سیدمرتضی عسکری، معالم المدرستین، ج2، ص317ـ361.
5. ابن حزم اندلسی، المُحلّی بالآثار، ج9، ص129.
1. بقره/ 222؛ مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 57 ب؛ نسخه چاپی، ص173.
2. بقره/ 125؛ همان، برگه شماره 11 ب.
3. ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج1، ص381.
4. بقره/ 283؛ مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 81 ب؛ نسخه چاپی، ص232.
5. اسراء/ 23؛ همان، برگه شماره 19 ب؛ نسخه چاپی، ص63 .
1. نور/ 60؛ همان، برگه شماره 85 الف؛ نسخه چاپی، ص242.
2. لقمان/ 18.
3. آل عمران/ 7.
4. انعام/ 151ـ153؛ مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 98 و 99؛ نسخه چاپی، ص275.
5. همو، تفسیر مقاتل، ج1، ص263ـ264.
1. ر.ک: همان.
2. در این باره، ر.ک: محمد بن عبداللّه زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، تحقیق یوسف عبدالرحمن مَرْعَشْلی، ج3، ص303ـ 358؛ برای اطلاع بیشتر، ر.ک: حمید احمد عیسی عامری، التقدیم و التأخیر فی القرآن الکریم، دار الشؤون الثقافیة العامّة، چاپ اوّل، بغداد، 1996 م.
3. مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 12 الف؛ نسخه چاپی، ص40.
4. همان، برگه شماره 43 الف؛ نسخه چاپی، ص131؛ همو، تفسیر مقاتل، ج1، ص359.
5. مقاتل بن سلیمان، تفسیر الخمس مائة آیة من القرآن، برگه شماره 44 الف؛ نسخه چاپی، ص134.
1. همان، برگه شماره 5 الف؛ نسخه چاپی، ص21.
2. ر.ک: همان، برگه شماره 44 الف؛ نسخه چاپی، ص135؛ همو، تفسیر مقاتل، ج3، ص194.
1. ر.ک: یوسف مزّی، تهذیب الکمال، ج3، ص296.
2. عبداللّه بن عدی، الکامل فی ضعفاء الرجال، ج3، ص321.
3. ر.ک: محسن تهرانی (آقابزرگ)، الذریعة إلی تصانیف الشیعة، ج4، ص244، شماره 1186.
4. ر.ک: فؤاد سزگین، تاریخ نگارشهای عربی، به کوشش و ترجمه خانه کتاب، ص64.
5. ر.ک: مرتضی کریمینیا، بولتن مرجع مطالعات قرآنی در غرب، (بولتن شماره 6)، ص165ـ167.
6. ر.ک: سید بن طاوس، سعد السعود، ص337ـ345 و 348ـ352؛ حسکانی، شواهد التنزیل، تحقیق محمدباقر محمودی، ج1، ص93، 96، 111، 117، 151، 157، 164، 165، 180 و... .
1. این تفسیر بسیار ارزشمند به کوشش و تحقیق حسین درگاهی در سال 1377 ه .ش. در قم انتشار یافت. از ویژگیهای آن، این است که بیش از دیگر آثار تفسیری، آرای کلبی و مقاتل را دربردارد.
2. گزارشهای یادشده، مستند به نتایج جستوجوی رایانهای است؛ جز در تفسیر نهج البیان که به خود کتاب مراجعه شد.