دکتر جواد علی (1907ـ1987 م.) در شهر کاظمیه بغداد متولد شد. دروس عربیت و علوم اسلامی را در دانشکده الامام الاعظم گذراند. در ادامه در دانشگاه هامبورگ با ارائه رساله «المهدی و سفراؤه الأربعة» در سال 1938 م. به درجه دکتری نائل آمد. مدتی به عنوان دبیر مؤسسه تألیف، ترجمه و نشر وزارت معارف عراق مشغول به کار شد. سپس در سال 1947 م. در مجله المجمع العلمی العراقی به سمت سردبیری گماشته شد، همچنین در کنفرانسهای خاورشناسی در سراسر دنیا دعوت میشد و در آنجا نقش مهمی را در این زمینه عهدهدار بود. دانشگاه بغداد بالاترین درجه (استاذ متمرس) را به وی اعطا کرد. از تألیفات مشهور وی التاریخ العام (1927 م.)، تاریخ العرب قبل الاسلام در هشت جلد (1951 م.) و المفصّل فی تاریخ العرب قبل الاسلام در ده جلد (1968 م.) است و نیز مقالههای بسیاری که در مجلههای معتبر عربی و غیر عربی به چاپ رسیده است.(1)
منشأ پیدایش لهجهها و زبانها، تحوّل زبانی است. فرق عمده بین زبان و لهجه در درجه «تحوّل» نهفته است، اگر تحوّل، گسترده باشد، گفته میشود که «زبان جدیدی» به وجود آمده است، اما اگر این تحوّل متعارف باشد، گفته میشود که «لهجه جدیدی» ایجاد شده است؛ به عبارتی، رابطه میان لهجه (گویش) و زبان، رابطه خاص و عام است؛ زیرا محیط گویشی، بخشی از یک محیط وسیعتر و گستردهتر است که چندین گویش را شامل میباشد. اگرچه این گویشها هر یک ویژگیهای خاص خود را دارند، تمام آنها در مجموعهای از پدیدههای زبانی اشتراک دارند. به این اجتماع گستردهتر که از چندین گویش تشکیل شده است، اصطلاحا «زبان» اطلاق میشود؛ با وجود این، غالبا ترسیم حدّ فاصل میان زبان و گویش، کاری مشکل است.
عدّهای از دانشمندان، وجود گویشها را انکار کردهاند؛ بدینمعنا که معتقدند میان گویشی با گویش دیگر و یا میان زبان مشترک و گویشی که بدان منسوب است، هیچگونه مرز روشنی که آنها را از یکدیگر جدا کند، وجود ندارد. از طرفداران این نظریه، «جاستون پاری» است.
برخی از دانشمندان به دفاع از «نظریه تقسیم گویشی میان زبانها» پرداختهاند. «آنتوان میه»(2) یکی از طرفداران این نظریه است. تفاوت بین زبان و لهجه، یک موضوع زبانشناختی صرف نیست؛ ممکن است دو نظام ارتباطی به اندازهای شبیه هم باشند که به طور دو جانبه درک گردند، اما از آنها با عنوان زبانهای متفاوت یاد شود؛ برای مثال، معمولاً هلندی و آلمانی را دو زبان متفاوت تلقّی میکنیم، هرچند آلمانی زبانهایِ شمال این کشور به راحتی میتوانند با همسایگان خود که به زبان هلندی تکلّم میکنند، ارتباط برقرار کنند. این دو نظام در اصل به دلایل سیاسی یا ملیگرایانه به عنوان دو زبان متفاوت تلقّی میشوند، نه لهجههایی از یک زبان واحد. همانگونه در مقوله مربوط به سیادت و افصح بودن لهجه قریش در مباحث زبانشناسی عربی، که پارهای از روایتهای مربوط، خالی از تأثیرات مذهبی و سیاسی نبوده است.
زبان عربی که شاخهای از زبانهای سامی به شمار میرود، در یک تقسیمبندی کلّی، عربی جنوبی و شمالی را شامل میشود. زبان عربی فصیح یا کلاسیک (عربی شمالی) که قرآن کریم بدان نازل گشته است و تا امروز مورد استفاده کشورهای متعدّدی است، تاریخچه روشن و درخشانی ارائه میدهد، لکن مراحل نخستین آن به علّت قِلّت یا ناقص بودن مراجع، پژوهنده را دچار دشواریها و تردیدهای فراوان میکند، به ویژه اینکه این دورانها با عصر نزول قرآن مصادف است و به سبب اهمیت قرآن، محققان میل دارند، نظری دقیق و خللناپذیر درباره زبان داشته باشند.
گنجینهای که نخست قرآن و سپس دانشمندان قرنهای دوم به بعد برای ما باقی گذاشتهاند، همه به زبانی غنی و نضجیافته است که گاه با شدتی چشمگیر و گاه با اختلافی اندک از صدها لهجه دیگر جزیرةالعرب متمایز است.
آنچه در قرن اخیر مورد بحث قرار گرفته است، اصل و چگونگی پیدایش این زبان است. زبانشناسان عرب به این دلیل که رابطه میان زبان و گویش (لهجه) را به طور واضح و روشن درک نکرده بودند، آشکارا میان آن دو خلط کردهاند و به همین دلیل است که آنها گویشهای عربی را زبانهای گوناگونی تلقّی کردهاند. با وجود چنین برداشتی، این دانشمندان از این گویشها جز قطعههایی ناقص روایت نکردهاند، لیکن زبانشناسان جدید به اهمیت بررسی و تحقیق درباره گویشهای عربی قدیم پی بردهاند.
بررسی گویشهای قدیمی ما را در پاسخگویی به این سؤال مشکل یاری میبخشد که آیا زبان عربی فصیح که شعر جاهلی بدان سروده شده و قرآن کریم نیز به آن نازل گردیده است، حاصل چندین گویش (لهجه) است یا در واقع، گویش قبیله معینی است که بر سایر گویشهای عربی پیشی جسته است؟ همچنین بررسی گویشها ما را در شناخت منابع و مآخذ قرائتهای مختلفی که از قرآن صورت گرفته است، یاری میبخشد؛ زیرا این قرائتها بدون انتساب به گویش مشخصی روایت شدهاند.(1)
قرآن کریم جزءجزء و به زبان «عربیّ مبین»(2) نازل شد. عرب آن زمان همواره به لهجههای مختلف تکلّم میکرد. قرآن کریم به کدام یک از آن لهجهها نازل شده است؟ قرآن لهجهای راکه بدان نازل گشته، معین نکرده و به آن اشاره ننموده است.
دو کلمه «عربیّ» و «عربیّا» به حسب موقعیت اعرابی در سورههای نحل، شعراء، فصّلت، یوسف، رعد، طه، زمر، شوری، زخرف و احقاف آمده است.(3) این دو کلمه، افاده تخصیص و تعیین یک لهجه واحد و مشخص از لهجهها را نمیکند؛ بنابراین، مفسّران، ناگزیر به بررسی لهجه قرآن پرداختهاند و آرای دانشمندان، احادیث، اخبار و روایتهای مربوط به این مقوله را ذکر کردهاند. طبری در مقدمه تفسیرش بعد از پرداختن به رأی کسانی که معتقد بودند در قرآن، واژههای غیر عربی وجود دارد و اینکه از هر لهجهای در آن آمده است، به این موضوع پرداخته و آورده است:
ابوجعفر گفته است: برای صحّه گذاشتن بر اینکه خداوند ـ جلّ ثناؤهـ تمام قرآن را به زبان عربی نازل کرده و قرآن به زبان دیگر اقوام و ملل نازل نشده است و برای بطلان عقیده کسانی که معتقدند در قرآن، واژههای غیر عربی آمده است، به اندازه کفایت، دلیل اقامه کردهایم و حال میگوییم: چنانچه نزول قرآن به زبان عربی صحیح باشد، پس قرآن به کدام یک از زبانهای [لهجههای] عرب نازل شده است؟ آیا به همه آن زبانها نازل گشته است یا به برخی از آنها؟ زیرا همه طوایف عرب را عرب خواندهاند؛ گرچه در طرز تعبیر، بیان و سخن گفتن آنها اختلاف وجود دارد و خداوند ـ جلّ ذکرهـ بندگانش را به اینکه قرآن را به زبان عربی و آن هم به زبان «عربی مبین» نازل فرموده است، مطلع ساخته است.
ظاهر عبارت [بلسان عربیّ مبین] محتمل خصوص و عموم است و پی بردن به مراد حق تعالی جز با مراجعه به توضیح و بیان رسول خدا صلّی اللّه علیه [و آله] و سلّم میسر نمیشود. در این خصوص، اخبار و روایتهایی به توضیح و تبیین این نکته پرداخته است. خلاد بن اسلم از انس بن عیاض از ابوحازم از ابوسلمه حدیث کرده و گفته است: «این حدیث را جز از ابوهریره نمیدانم که رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند: «قرآن به هفت حرف نازل شد؛ مراء و جدال در قرآن کفر است» [و این عبارت را] سه بار تکرار فرمودند. و آنچه از قرآن دانستید بدان عمل کنید و آنچه از آن نفهمیدید به عالمش واگذار کنید».(1)
طبری سپس در ادامه به تعداد طرقی که حدیث «أنزل القرآن علی سبعة أحرف» از آن نقل شده است، اشاره میکند و روایت بعضی از اخباری را که در ایجاد اختلاف بین صحابه در حفظ برخی از آیهها و قرائتها وارد شده است، نقل میکند.(2) سپس به ذکر نتیجه آن میپردازد و میگوید:
قرآن به برخی از زبانهای [لهجههای] عرب نازل شده است و قرائت امروزی مسلمانان و مصاحفی که بین آنها متداول است، بر برخی از زبانهایی مبتنی است که قرآن بدان نازل گردیده است.(3)
طبری مشخصا به لهجهای که قرآن کریم به آن نازل شده باشد، اشارهای نمیکند. حدیث «أنزل القرآن علی سبعة أحرف» حدیثی معروف و مشهور است که در تفاسیر و در کتب مصاحف و قرائات با طرق و وجوه متعددی آمده است. گرچه در ساختار متن حدیث و ضبط عبارتهای آن اختلاف شده است، در محتوای آن ـ که خلاصهاش، نزول قرآن بر هفت حرف میشودـ توافق حاصل بوده است که منظور از «حرف» در اینجا وجهی از وجوه زبانها یا لهجهای از لهجهها بوده است.(4)
اما رجال سند این حدیث زیادند؛ برخی از آنها مانند ابن کلبی و ابوصالح، سندشان به عدّهای از صحابه منتهی میشود.(1) گفته میشود که اینان، این روایت را از [حضرت] رسول صلیاللهعلیهوآلهوسلم شنیدهاند. این صحابه عبارتند از: عمر بن خطاب، عثمان ابن عفان، ابن عباس، ابن مسعود، ابی بن کعب، انس، حذیفة بن یمان، زید بن ارقم، سمرة بن جندب و... تعداد این صحابه بر اساس برخی روایتها به 21 تن میرسد.(2)
سپس راویان درباره علل و اسبابی که این حدیث به منظور آن از حضرت رسول صلیاللهعلیهوآلهوسلم روایت شده است، گفتهاند: پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم به جهت احساس به وجود آمدن مشکلات احتمالی ـ در صورت نزول قرآن به یک حرفـ با توجّه به وجود لهجهها و زبانهای متعدد در بین صحابه از خداوند برای تسهیل در این امر، خواستار نزول قرآن به لهجههای مختلف شد و خداوند نیز درخواست ایشان را اجابت کرده و امر به نزول قرآن به هفت حرف (لهجه) کرد. سپس به ذکر احادیثی که در این خصوص وارد شده است، پرداختهاند. از جمله حدیثی که پیغمبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمودهاند:
پروردگارم مرا مأمور کرد که قرآن را به یک حرف بخوانم، از او خواستم که بر امتم آسان گیرد؛ از این رو، مرا امر کرد به دو حرف قرائت کنم، درخواست کردم آسانتر کند، دستور داد قرآن را به هفت حرف قرائت کنم.(3)
و نیز حدیثی دیگری آمده است که پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود:
جبرئیل قرآن را به یک حرف بر من قرائت کرد. پس درخواست کردم که به بیش از یک حرف بخواند و تا آنجا پیش رفت که به هفت حرف منتهی شد.(4)
آنچه از محتوای این دوحدیث و دیگر احادیث در این باره استفاده میشود، این است که قرآن در اصل به لهجه واحدی نازل نشده است، بلکه به تعدادی از لهجهها نازل شده است. حدیث [سبعة أحرف] چنانچه دیدیم، حدیثی عام و مطلق است که لهجههای معینی را افاده، تحدید و حصر نمیکند، گرچه در برخی روایتها، اضافاتی بر آن افزوده شده است که در صدد شرح و تفسیر آن و تعیین حروف هفتگانه برآمده است و به وسیله این اضافات، این حدیث، معروف و معین شده است.
آمدن این حدیث با طرق متعدّد ـ خواه به شکل عموم و اطلاق و یا تقیید و تحدیدـ از این نظر که با پارهای از اخبار و روایتهایی که نزول قرآن را به صراحت به لهجهای واحد (لهجه قریش) نسبت میدهد، در تعارض بوده است، قابل توجّه و مدّ نظر بوده است؛ از این رو، دانشمندان به بحثهای مفصّلی در این مقوله پرداخته و آرا و نظریههای خود را ابراز کردهاند.
سیوطی آنچه به عنوان شرح و زیادات به این حدیث الحاق گردیده است، حدودا در قالب چهل نظریه خلاصه کرده است(1) که بیشتر آنها با لهجات ارتباطی ندارند؛ بنابراین از ذکر آنها خودداری میکنیم و آنچه ارتباط مستقیم با لهجه قرآن کریم و دیگر لهجهها دارد، مورد بحث قرار میدهیم.
سلسله سند حدیثی که در آن به تعیین لهجهها و حصر آن تصریح شده است، غالبا به ابن عباس منتهی میشود، راویان این حدیث بدینقرارند: ابن کلبی از ابوصالح از ابن عباس، و قتاده از ابن عباس.(2)
ابوصالح از ابن عباس شنیده که گفته است:
قرآن بر هفت حرف نازل شده است(3) که پنج حرف آن از قبیله هوازن و دو تای دیگرش از قریش و خزاعه است.(4)
قتاده نیز از ابن عباس شنیده که گفته است:
قرآن به زبان قریش و خزاعه نازل شده است؛ زیرا خزاعه همجوار با قریش بودهاند و فهم زبان یکدیگر [بر ایشان] آسان بوده است.(5)
بدینترتیب کسانی که قائل به تعیین لهجههای قرآن کریم بودهاند، به این احادیث استناد کرده و گفتهاند:
عرب دارای زبانهای (لهجههای) زیادی بوده است که همه آنها بیتردید عربی بودهاند، اما در فصاحت و بلاغت همسان نبودهاند و چون پیامبری که بر او وحی نازل شد، عرب بوده و کتاب خداوند نیز عربی معجز بوده است و این اعجاز جز با نزول به فصیحترین، سلیسترین و پرنفوذترین لهجهها به منصه ظهور نمیرسید؛ از این رو، قرآن به بهترین لهجههای عرب که همان لهجههای هوازن (سعد بن بکر، خیثم بن بکر، نصر بن معاویه و ثقیف) و لهجه قریش و خزاعه است، نازل شد.(1)
همانگونه که از ظاهر روایت برمیآید، این لهجهها، شش لهجه است، نه هفت لهجه. برخی از دانشمندان نیز آن را شامل لهجههای قریش، هذیل، تمیم، ازد، ربیعه، هوازن و سعد بن بکر دانستهاند و برخی آنها را لهجههای هذیل، کنانه، قیس، ضبه، تیم الرباب، اسد بن خزیمه و قریش قلمداد کردهاند.(2)
روایت ابن عباس از طرق ابوصالح و قتاده از نظر نقّاد، روایتی ضعیف است، همانگونه که بر سند ابن کلبی(3) از ابوصالح(4) از ابن عباس، «سلسلة الکذب» اطلاق شده است و دانشمندان زیادی از رجال جرح و تعدیل، به این سند اشکال وارد کردهاند که در کتابهای رجال مذکور است، اما طبری درباره قتاده گفته است که از ابن عباس چیزی دریافت و سمع نکرده است و روایت او یعنی (نزل القرآن بلسان قریش و لسان خزاعة) از ابن عباس قابل اعتنا نیست.(5)
با مراجعه به حدیث «إنّ هذا القرآن أنزل علی سبعة أحرف فاقرؤوا ما تیسّر منه» با همه طرقش، به طور خلاصه میتوان گفت: این حدیث با طرق متعدّدی از صحابهای که نامشان ذکر شد، روایت شده است، به طور عام و کلّی آمده است و تعیین لهجهها و تفسیرهای بعدی ـ چنانچه گفتیمـ اضافات و شروحی است که از اصل متن نیست، بلکه از برخی صحابه یا راویان بوده است و بیشترین آنها ارتباطی با [مقوله] لهجهها ندارد و با جریان اختلاف مردم و قرائت قرآن نیز کمتر ارتباط دارد.(1) برخی از این قیدها به متن حدیث الحاق شده که گویی جزء متن اصلی بوده است، چنانچه برخی، لهجه یمن را به آن لهجهها اضافه کردهاند،(2) و با آنکه یمن دارای لهجههای گوناگونی بوده است، به لهجه خاصّی از آن اشارهای نکردهاند.
این حدیث با روایتی که در آن بر تعیین «لهجه قریش» به عنوان لهجه قرآن، تصریح شده است، در تعارض است؛(3) زیرا این روایت، لهجه قرآن کریم را مشخصا تعیین کرده است؛ چنان که از روایت اخباریون در خصوص کیفیّت جمع قرآن و از گفتار عثمان، خطاب به افرادی که متصدّی جمع قرآن بودهاند ـ مبنی بر اینکه به آنها گفته بود، در آنچه شما با زید اختلاف کردید، آن را به زبان قریش بنویسید، چون قرآن به زبان آنها نازل شده است.(4)ـ و همچنین از روایت «لم ینزل القرآن إلاّ بلغة قریش»(5)، حصر لهجه قرآن در لهجه قریش استفاده میشود.
بعلاوه این حدیث با صریح آیههای قرآن کریم و اخبار مربوط به کیفیّت نزول وحی بر رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم و تلقین آیهها به صورت حرف به حرف و کلمه به کلمه توسط جبرئیل به ایشان و املا کردن آن حضرت به کاتبان وحی و صحابه حافظ قرآن، در تعارض است.(6) همچنین با نظریه شایع بین متکلمان در موضوع کلام خداوند در حدوث و قِدَم آن و نظریه خلق قرآن که در صدر دولت عباسی بروز کرد و از اهمّ مسائل کلامی مورد اختلاف بین معتزله و اشاعره و... در علم کلام به شمار میرفت و در ایام مأمون نیز از اهمّیت ویژهای برخوردار بود، در تعارض است.
برای همخوانی و سازش میان آن حدیث مطلق و احادیثی که لهجه قرآن را در لهجه قریش منحصر میداند، برخی بنا بر قول عمر که گفته است: «نزل القرآن بلغة مضر»،(1) میانهروی را پیش گرفته و گفتهاند: قرآن به زبان «مضر» نازل شده است، به دنبال آن بعضی از آنها لهجههای مضر را تعیین کرده و گفتهاند، شامل هذیل، کنانه، قیس، ضبه، تیمالرباب، اسد بن خزیمه و قریش است که مجموعا هفت لهجه میشود.(2)
برخی نیز گفتهاند قرآن به زبان قریش نازل گردید، ولی چون قریش دارای لهجههای متعدّدی بود، قرآن به برخی از آنها نازل گشته است، نه به یک لهجه واحد از لهجههای آن. برخی نیز عقیده بر آن است که قرآن به زبان قریش و اعراب فصیحی که مجاور آنها بودهاند، نازل شده است، آنگاه تجویز شد که هر کس با زبان متداول خود ـ که از نظر اِعراب و واژگان با دیگر زبانها اختلاف داشت ـ آن را قرائت کند، اما هیچ یک از عربها به سبب وجود مشقّت و اینکه باید مراد [کلام خداوند] را بفهمد،(3) مکلّف به انتقال از یک زبان به زبان دیگر نشد. این رأی نیز از آرای معتدل بین دو نظر سابق بود. واقعیت آن است که اگر در موارد اختلاف [قرائات] و تنوّع روایتها دقّت کنیم، چیزی که مؤیّد این نظر باشد، نمییابیم؛ چرا که در پیچیدهترین موارد اختلاف، اشارهای به این نکته نشده است که بر رجال قبایل سخت آمده بود که قرآن را [به لهجه قریش] تلفظ و یا درک کنند، تا اینکه بگوییم سبب امر به جواز قرائت به لهجههای مختلف این امر بوده است.
سند قائلان نزول قرآن به لهجه قریش این است که حضرت رسول صلیاللهعلیهوآلهوسلم از قریش و قریش نیز در مکه بوده است؛ پس به ناچار، نزول قرآن به لهجه قوم او صورت گرفت، تا اینکه حجّت و اعجازی برای فصحای آنها باشد.(4) همچنین به آیه «و ما أرسلنا من رسول إلاّ بلسان قومه لیبیّن لهم»(5) استشهاد میکنند و چون قوم حضرت رسول قریش بود، نزول قرآن به آن لهجه صورت گرفت.(1) از این رو، آنها قریش را فصیحترین قبایل و زبانشان را بلیغترین و پاکترین زبانها قلمداد کردهاند و دلیلشان این است که قریش همهساله در موسم حج، سخنانی را از قبایل عرب میشنیدند و از میان آنها نیکوترین، پاکترین و شیواترین را اختیار میکردند.(2)
سپس به اخبار دیگری که نزول قرآن را به زبان قریش تأیید میکند، استشهاد میکنند. خبر اختیار شیواترین واژهها از سوی قریش به قتاده متوفّای سال 117 ه . منتسب میکنند که گفته است:
قریش بهترین لغات عرب را گزینش میکرد تا حدّی که زبان قریش بهترین زبانها شد و قرآن به آن زبان نازل گردید.(3)
نظر محدثان در مورد شیوایی لهجه قریش و پاکی و فصاحت آن در صورتی صحیح است که اگر همین محدثان چیزهایی را که با گفتههای خود آنان در تناقض است و آنها را نفی میکند، نمیگفتند. از جمله گفتهاند که خلیفه ـ عثمان بن عفّانـ به افرادی که متولی کتابت قرآن بودند، سفارش کرد که «املاکننده» را از «هذیل» و «کاتب» را از «ثقیف» قرار دهند.(4) و چنان که میدانیم، نه هذیل و نه ثقیف هیچکدام از قریش نبودند. همچنین به اختلاف قریش در فهم پارهای از کلام قرآن و رجوع به غیر از خود برای فهم آن اشاره داشتهاند. اگر قرآن کریم به لهجه قریش نازل شده بود، هرگز اختلاف در فهم کلمات آن [در بین قریش] پدید نمیآمد. نیز گفته شده است که قریش نسبت به دیگر اقوام عرب در جاهلیت بسیار کم شعر سرودهاند و بدینسبب، بیشترین نسبت انتحال در شعر در زمان اسلام به آنها احاله میگردد.(5) مؤیّد این نظر این است که بیشترین راویان اشعار جاهلی از غیر قریش بودهاند.
انتقاد دیگری که به قائلان نزول قرآن به لهجه قریش وارد است، این است که اگر قرآن کریم به لهجه قریش نازل شده است، چرا مفسّران و در صدر آنها ابن عباس، در تفسیر کلام باری، به شعر و کلام اَعراب استشهاد کردند، حال آنکه آن اعراب یا آن شاعران از رجال قریش نبودند؟ و چرا علمای لغت رنج رفتن به بادیهها را بر جان میخریدند و برای لغت، غریب، نادر و شعر از اعراب بادیه پرسوجو و اخذ میکردند و از رجال قریش و اهل مکه با آنکه معروفترین قبایل بودند، اخذ لغت نکردند و چرا علمای لغت برخی از لهجههای عرب را از لحاظ فصاحت بر برخی دیگر برتر میدانستند؛ برای مثال، همانگونه که ابوعمرو بن علا گفته است: «فصیحترین عرب از شمال، هوازن و از جنوب، تمیم هستند»؛(1) در حالی که آنها از قریش نبودند؟ و چرا برخی از دانشمندان، لهجههای هذیل، ثقیف، جرم، نصر و قعین را بر سایر لهجههای دیگر در فصاحت برتر میدانستند(2) و قبایل هوازن، تمیم و اسد را افصح القبائل میدانستند؟ از این رو، ضروری است که در مورد اعتماد و استناد به این روایتها باید جانب احتیاط را پیش گرفت.
در اینکه گفتهاند قریش در موسم حج [شیواترین] کلام را گزینش میکرد، نیز انتقاد وارد است و آن اینکه اگر آنچه ناقلان اخبار گفتهاند، حقیقت داشته باشد، چه کسی وظیفه این گزینش را بر عهده داشت؟ خواصّ مردم یا عوامّ آنها؟ اگر خواص آنها بودند ـ که باید باشندـ چه فرد یا افرادی از آنها به این کار مهم و مشکل پرداخته است؟ کاری که اقتضا میکند از سوی افرادی انجام گیرد که در دانش لغت، ادبیات، قریحه، ذوق و احساس در سطحی عالی باشند، اما اگر مراد عوامّ آنها هستند، آیا در تاریخ سابقه دارد که عوامِّ [یک ملّت] به گزینش، تهذیب و تنقیح لغت پرداخته باشد؟ در جواب باید گفت که عوام همواره به قواعد زبان و اصول آن مقید نبودهاند، بلکه در آن تحریف و وضع میکردهاند و یا از غیر، لغت اخذ میکردهاند.
انتقاد دیگر آنکه چرا راویان به افرادی که درباره کلام و سخن قبایل به داوری، تهذیب و گزینش پرداختهاند، اشاره نکردهاند، در حالی که به داوران بازار عکاظ اشاره کردهاند، با آنکه گزینش و تهذیب لغت در موسم حج از نظر شأن و منزلت از داوری در بازار عکاظ کمتر نبوده است.
سپس گفته شده است که داوران بازار عکاظ غالبا از تمیم بودهاند. چرا تمیم را درباره داوری پذیرفتهاند و قریش را نه، با آنکه بنا بر قول آنها قریش به تمیم اولی است؟ اگر روایتهای اخباریون صحیح باشد، آیا با گزینش داوران بازار عکاظ از تمیم، تفوّق آنها از نظر ادب و کلام بر دیگران استنتاج نمیشود؟
بعلاوه، زبان خطابه و شعر در جاهلیت همان زبانی است که وحی بدان نازل شد. حال آنکه شعرای جاهلی و سخنورانی که این اشعار و خطابهها به آنها منسوب است، همگی از اهل مکه نبودهاند، بلکه از مناطق مختلف جزیرةالعرب بودند و بیشتر آنها در عراق یا بلاد شام زندگی میکردند. این مطلب میرساند که این زبان، زبان محلّی خاصّی نبوده است، بلکه زبان شعر و خطابه بوده است و اکثر نقاط جزیرةالعرب و حتی خارج از آن را شامل میشده است.
این نتیجهگیری ما را در مقابل سؤالهایی قرار میدهد: آیا این زبان (زبان قرآن کریم، شعر و خطابه) زبان ادبی اکثریت عرب قبل از اسلام و زمان ظهور اسلام بوده یا اینکه فقط زبان قریش بوده است و از قریش به سایر نقاط جزیرةالعرب به سبب حج، مواسم، تجارتها و دیگر عوامل منتشر شده است؟
اگر این زبان، زبان قریش بوده است، در چه زمانی از حدود قریش گذشته و شامل زبان ادبی همه قبایل عرب شده است؟ در صورتی که این زبان، زبان ادبی عرب بوده است، آیا زبان جماعتی معین بوده و سپس گسترش یافته و به عنوان زبان ادبی اکثریت عرب متداول شده است، یا زبان جماعت معینی نبوده است، بلکه لهجهای قدیمی بوده و سپس به شکلی درآمده که وحی به آن نزول یافته است؟
اما درباره این نظر که حضرت رسول صلیاللهعلیهوآلهوسلم از قریش بودهاند، پس به ناچار وحی نیز به زبان قریش نازل شده است، باید گفت: تمامی عرب، قوم حضرت رسول صلیاللهعلیهوآلهوسلم بودهاند و هیچ آیهای به این معنای محدود (نزول قرآن به لهجه قریش) وجود ندارد؛ چرا که زبان قرآن «عربی» است و زبان عربی، زبانی است عام که شامل زبان (لهجه) قریش و دیگر قبایل میشود. اگر مراد قرآن کریم در اینجا قوم حاضر در محضر رسول صلیاللهعلیهوآلهوسلم ـ یعنی قریشـ بوده است، توصیف قرآن نیز این است که آن به زبان قریش نازل شده است تا بدینترتیب، مقصود آن برای مردم روشن باشد.
در ادامه موضوع لهجه قرآن کریم در مطلب دیگری که ارتباط تنگاتنگی با این مقوله دارد و بلکه جزئی از موضوع میشود، باید امعان نظر کرد و آن «زبان ادب جاهلی» است. آیا اعراب جاهلی دارای لهجه خاصّی بودهاند و از آن در بیان عواطف خود و در شعر و نثر بهره بردهاند؟ آیا آن لهجه بر سایر لهجههای محلّی یا لهجههای متعدّد قبایل، سیادت داشته است یا نه؟ اگر لهجه خاصی بوده است، از کدام قبیله (ناحیه) بوده و در کجا تولد یافته است؟ آیا آن لهجه، لهجهای عام بوده است که بین کلیه قبایل عرب متداول بوده است و یا اینکه لهجه خاصّ اَعراب شمال (اعراب خارج از یمن، حضرموت و عمان) بوده است؟ پاسخ به این سؤالها، روشنگر موضوع لهجه قرآن کریم میباشد.
برخی از خاورشناسان در صدد پاسخگویی به این سؤالها برآمدهاند. «نولدکه» [1836ـ1931 م.] در کتاب تاریخ قرآن به موضوع قرائات و لهجههایی که قرآن کریم بدان نزول یافته، پرداخته است.(1) همچنین در اثنای موضوع شعر جاهلی به مقوله زبان ادب جاهلی پرداخته است. خلاصه آرای او این است که تفاوتهای بین لهجهها در حجاز، نجد و مناطق مجاور فرات، قابل توجیه نیست و لهجه فصیح بر کلیه این لهجهها بنا شده است.(2)
«گویدی» معتقد است زبان فصیح، ترکیبی از لهجههایی است که اهل نجد و مناطق مجاور آن بدان سخن راندهاند و شامل لهجه معینی نبوده است.(3)
به نظر «نلینو» [1872ـ 1938 م.]، عربی فصیح از یکی از لهجههای نجدی زاده شده و در کنده تهذیب شده و در آنجا به زبان ادبی رایج مبدّل شده است.
«هارتمن»(4) و «فلرز»(5) معتقدند عربی فصیح همان لهجه اعراب نجد و یمامه بوده است، ولی شاعران در آن تغییرات زیادی به وجود آوردهاند.(1)
«لاندبرگ» [سوئدی 1848ـ1924 م.] معتقد است شاعران، واضعان قواعد این لهجه [فصیح] بودهاند و متأخران، از این قواعد پیروی کردهاند و از شعر آنها این قواعد استخراج شده و دانشمندان از قصائد آنها اصول نحو را استنباط کردهاند.
«آگوست فیشر» [1865ـ 1949م.] به لهجهای که عربی فصیح از آن نشأت گرفته باشد، اشارهای نمیکند، جز اینکه معتقد است عربی فصیح، یک لهجه خاصی بوده است.(2) «بروکلمن»(3) و «ویتزشتاین»(4) نیز درباره نشأت و تطوّر این زبانها نظریههایی را ارائه دادهاند، ولی از ارتباط این لهجه با لهجههای دیگر سخنی نگفتهاند.(5)
خاورشناسان نظریههای خود را بر پایه گزارشهای دانشمندان [سنّتی] که درباره شعر، لغت و لهجهها ارائه کردهاند، بنا ساختهاند، در حالی که به نظر من، این کار برای ارائه نظریهای علمی و صحیح در این موضوع کافی نیست؛ چرا که آنچه این دانشمندان روایت کردهاند، پس از [زمان ظهور] اسلام مدوّن شده است؛ یعنی بعد از استقرار زبان و پس از اینکه زبان قرآن کریم، زبان رسمی عرب و بلکه زبان رسمی تمامی مسلمانان شد و آنچه گزارش کردهاند، مربوط به این زبان [نضجیافته[ میباشد و روایتهایی که در مورد لهجههای دیگر به دست دادهاند، به استعمال واژگان قبایل مربوط است. اختلاف در تولید کلمه به فتح یا ضم یا اِماله و امثال آن و یا کیفیت استعمال حروف جر ـ با آنکه دارای اهمیت هستندـ نیز برای تکوین یک نظریه علمی صحیح درباره نشأت لهجهها و تطوّر آنها نمیتواند کافی باشد.
به نظر من، راهی که برای تکوین یک نظریه علمی درباره این موضوعات باید پیمود، این است که [در وهله اوّل] به نوشتههای (کتیبههای) مدوّن دست اوّل که به لهجههای مختلف نگارش یافته است، مراجعه کرد تا وجوه اختلاف، اشتراک و اصول لهجهها استخراج شود و به وسیله آن به زبان مدوّنی که این کتیبهها در آنجا یافت شده است و زمان نگارش آن دست یافت. سپس به مؤلّفات مدوّنی که در مورد اصول لهجهها و ضوابط نحوی و صرفی نوشته شده است، رجوع کرد تا به اساس و اصول آن زبانها پی برد و مقایسهای بین آنها و زبان فصیح (زبان قرآن کریم) صورت گیرد.
اما مکتوبات جاهلی که در استشهاد، اساسیاند، در زمان حاضر بسیارند و به لهجههای «معینی»، «قتبانی»، «حضرمی»، «ثمودی»، «صفوی» و «لحیانی» و لهجه دیگری که نزدیک به عربی فصیح و متأثر از «اِرمی» است و از لحاظ عدد، کمترین لهجهها به شمار میرود و روی هم به شش مکتوب میرسد، به ما رسیده است. همه این نوشتههای جاهلی از عربی غربی و جنوبی است. آنچه از این مکتوبات به طور مستقیم به موضوع ما مرتبط میشود، بخش مدوّن این مکتوبات است که از قرن ششم میلادی، یعنی کمی قبل از ظهور اسلام و نزول وحی، بر جای مانده است که بسیار اندک است و در حقیقت، تا کنون متن مدوّنی که متّصل به زمان ظهور اسلام و نزول وحی باشد، در دست نداریم تا بتوان به شناخت لهجهای که هنگام ظهور اسلام در جزیرةالعرب رایج بوده است، پی برد.
تأسفبار است که تا کنون یک کتاب درباره لهجههای عربی جاهلی یا لهجههایی که در حین ظهور اسلام و صدر اسلام مستعمل و در ادب آنها رایج بوده است، در اختیار نداریم و آنچه برخی دانشمندان مانند همدانی و نشوان بن سعید حمیری و مانند این دو درباره لهجههای اهل یمن تدوین کردهاند، غالبا به مفردات اختصاص یافته است و هیچ یک به نحو و یا صرف آن لهجهها و ویژگیهایی که بتوان لهجههای گوناگون را از هم ممتاز ساخت، نپرداختهاند.(1)
نزدیکترین این متون به عربی معاصر ما که در حال حاضر با آن مینویسیم و آن را عربی فصیح یا عربی قرآن کریم میگوییم، همان متونی است که بدان اشاره شد. قدیمیترین و طولانیترین آنها «نقش حران» است که به سال 328 م. مربوط میشود و در بلاد شام کشف شده است. از این کتیبه میتوان به وجود لهجهای نزدیک به لهجه قرآن کریم که بدان تکلّم میکرده یا مینوشتهاند، پی برد. همچنین ملاحظه میشود که نزدیکترین این کتیبهها به زمان ظهور اسلام کمترین آنها هستند. و بس جای تأسف است که ما از شناخت ارتباط لهجه آن متون با لهجه قرآن و شناخت تطوّر آن لهجه از زمان کشف نخستین کتیبه مدوّن تا زمان ظهور اسلام و شناخت ویژگیهای صرفی و نحوی و مشترکات آن با قواعد لهجه قرآن کریم محروم هستیم و مادامی که تعداد زیادی از این کتیبهها را در اختیار نداریم، ارائه نظریهای علمی و قانعکننده درباره ارتباط این لهجه با لهجه [فصیح] ما در حال حاضر ممکن نیست.
برای تکوین یک نظریه علمی و صحیح درباره لهجههای عربی قبل از اسلام و زمان ظهور اسلام، چارهای جز بررسی کتیبههای دوران جاهلیت برای استنباط قواعد، ویژگیها، مشترکات و وارد اختلاف آن نیست و در سایه همین تحقیقات است که میتوان به نظریه علمیِ مقبول و صحیحی دست یافت. همچنین برای شناخت لهجه قرآن کریم به ناچار باید لهجههای قبایل عربی زمان ظهور اسلام و لهجه اهل حجاز، خصوصا لهجه دو شهری که قرآن در آنجا نازل شده است (مکه و مدینه) و مناطق بین آن دو را شناخت. در حالی که در حال حاضر، نصوص مکتوبی که از کمی پیش از دوره اسلامی و یا هنگام ظهور آن بر جای مانده باشد، در اختیارمان نیست.
اما حدیث «أنزل القرآن علی سبعة أحرف» اینطور به شنونده القا میکند که قرآن کریم بر هفت وجه متباین نازل شده است و در آن اختلاف وجود دارد، چنان که برخی از اخباری که این قضیه را بزرگ جلوه دادهاند، نیز تداعیکننده آن هستند، تا آنجا که گمان میرود، صحابه به دو گونه متفاوت قرآن را حفظ و قرائت میکردند. چنان که در خبری وارد شده است که دو نفر در آیهای از قرآن اختلاف کردند و هر کدام گمان میکرد که حضرت رسول صلیاللهعلیهوآلهوسلم همانگونه قرائت کرده است که او قرائت میکند؛ از این رو، پیش اُبی رفتند و اُبی آن دو قرائت را نپذیرفت. آنگاه پیش حضرت رسول صلیاللهعلیهوآلهوسلم رفتند و گفتند: ای پیامبر خدا، در آیهای از قرآن اختلاف کردهایم و هر کدام میپنداریم که شما اینگونه قرائت کردهاید. حضرت به یکی از آنها امر به قرائت کرد و بعد از آنکه خواند به او فرمود: «درست خواندی». آنگاه به دیگری گفتند که بخوان. او بر خلاف اولی قرائت کرد، حضرت فرمودند: «درست خواندی». سپس به اُبی فرمودند: بخوان. اُبی نیز بر خلاف آن دو قرائت کرد. حضرت فرمودند: «درست خواندی». آنگاه اُبی گوید: من در این کار حضرت شک بردم تا اینکه رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم از شکّ من خبردار شدند. دستشان را بالا بردند و به سینهام زدند و فرمودند: «استعذ باللّه من الشیطان الرجیم».
از این خبر و اخبار مشابه دیگری که درباره علل گرایش مسلمانان بعد از وفات حضرت رسول صلیاللهعلیهوآلهوسلم (از عهد ابوبکر تا زمان عثمان) به جمع و تدوین قرآن کریم روایت شده است، وقوع اختلاف در قرائات در عهد خلفا استنباط میشود و نتیجه اینکه عثمان در خوف تفرقه فرو رفته است؛ از این رو، دستور به قرائت بر مصحفی داد که همگان بر آن اتفاق داشتند؛(1) بنابراین، «نظریه قرائات سبعه» بروز کرد. قرائتهای معتبر و معتمدی که هر یک از آنها به یک قاری منتسب است.
در تدوین نظریهای علمی و صحیح از این اخبار و میزان اختلاف آنها، جز نقد و غربال همه آنچه در این باب از حدیث و روایتها آمده است، چارهای نیست. در این خصوص در وهله نخست به نظر من، نقد سلسله رجال سند آن به منظور شناخت روابطی که بین آنها برقرار بوده است، ضروری به نظر میرسد. در این باره گفته شده است برخی از احادیث به افرادی مورد اطمینان (ثقه) منتسب است، در حالی که بعد از نقد، ثابت شده است که برخی از رجال سند در طول حیات خود آن ثقات را اصلاً ندیدهاند، همانگونه که در روایت قتاده از ابن عباس دیدیم.(2)
سپس نوبت به نقد متن (محتوا) حدیث از نظر لغت، اسلوب، مضمون و روح حاکم بر آن میرسد و همچنین از حیث انطباق برخی روایتها با روح [مفاهیم] قرآن کریم و احادیث دیگر حضرت رسول صلیاللهعلیهوآلهوسلم . آنگاه میتوان در مورد امکان صدور حدیث از حضرت رسول صلیاللهعلیهوآلهوسلم یا عدم آن داوری کرد.
بعد از آن باید مثالهایی حصر و ضبط کرد که مورد اختلاف بودهاند و آنگاه کلماتی را بررسی کرد که نمایانگر لهجههای قبایل بوده است و حرفی از حروف سبعه مذکور در حدیث بوده است. چنانچه در موارد اختلاف (مهمترین چیز مربوط به لهجه قرآن کریم) تفحص کنیم و آنها را به طور دقیق و جامع تدوین کنیم، مشاهده میکنیم که در حقیقت، آن اختلافها به ذات و جوهره وحی مربوط نیستند، بلکه غالبا مسائلیاند که بعد از نزول وحی و از ناحیه شیوه «نگارش» قرآن کریم رخ داده است؛ چرا که این نگارش، بسیاری از حروف را به صورت مشابه رسم کرده است و نقطهگذاری حروف بعد از پایان نزول وحی انجام شده است و بدیهی است که کلماتی که بدون حرکات [و نقطهگذاری] رسم و ضبط شدهاند، با اختلاف و مشکلات زیادی از حیث نطق و موقعیت اعرابی کلام، مواجه خواهد شد.(1)
برخی از این اختلافها شامل استعمال کلماتی میشود که از نظر هیأت متفاوتاند، اما از نظر معنا موافق و برخی نیز در شکل و معنا با هم تباین دارند و این قسم اخیر، بدون شک از مهمترین اقسام اختلاف است که بایسته تحقیق میباشد.
اگر همه مواردی که در مصاحف آمده است و همه آنچه قراء از قرائات روایت کردهاند، جمعبندی شود، متوجّه میشویم که آنچه به لهجهها و زبانها مربوط میشود، اندک است و معظم آن، شامل مترادفات میگردد؛ مثل: «أرشدنا» و «اهدنا»؛ «العهن» و «الصوف»؛ «زقیه» و «صیحه»؛ «هلمّ» و «تعال» و «أقبل»؛ «عجّل» و «اسرع»(2)؛ «الظالم» و «الفاجر»؛ «عتی» و «حتّی»(3) و... .
این مثالها کلماتی هستند که لفظا مختلف و از لحاظ معنا واحدند و همانگونه گفته شد، مفردات، به قواعد (اصول) لهجهها دخلی ندارند. اما اختلاف در اظهار، ادغام، اِشمام، تفخیم، ترقیق، مد، قصر، اِماله، فتح، تحقیق، تسهیل و اِبدال، از آنگونه اختلافها در لفظ و معنا(4) و از قبیل اختلافهای مؤثّر در قواعد لهجهها نمیباشند، بلکه از باب اختلاف در مخارج حروف میباشند و نمیتوان آنها را حدّ فاصلی میان لهجهها قلمداد کرد، به گونهای که هر یک تبدیل به یک لهجه از لهجهها گردد. برخی از این اختلافها نیز به رسمالخط و برخی به تجوید یا طریقه تلاوت و تولید حروف مربوط میشود.(1)
برخی از دانشمندان مواردی از کلمات غیر قریشی را که در قرآن کریم آمده است، ذکر کرده و گفتهاند از لهجههای دیگر میباشند، از جمله «أرائک»، «لا وزر»، «یفتنکم» و... که برخی ریشه آنها را به پنجاه لهجه از لهجههای قبایل نسبت دادهاند. چنان که به وجود کلمات معرّبی که از زبانهای عجمی مثل رومی، فارسی، نبطی، حبشی، سریانی، عبرانی و... اخذ شدهاند، اشاره داشتهاند.(2) حتی در این باره کتابهایی نیز نوشتهاند؛ از جمله: کتاب ابوعبید قاسم بن سلام هروی متوفّای سال 223 ه . (838 م.) با نام رسالة فی ما ورد فی القرآن من لغات القبائل(3) و کتاب لغات القرآن از ابوزید انصاری متوفّای سال 214 ه . (829 م.) و... .(4)
تحقیقاتی که اینگونه دانشمندان انجام دادهاند، به بررسی مفردات یا کلمات منحصر شده است. آنگاه همان کسانی که به این بررسیها پرداختهاند، نسبت به بیشترین زبانهایی که آن واژگان را بدانها نسبت میدادند، بیگانه بودهاند، به ویژه نسبت به زبانهای غیر عربی؛ مثل: رومی، سریانی، نبطی و حبشی.
اگرچه سماع لغت از اعاجمی که به اسلام گرویده بودند، جایز بوده است، این روش برای حکم (داوری) در مورد اصل زبان کافی نیست، بلکه باید نسبت به قواعد (اصول) آن زبان، تاریخ و سیر تطوّر آن، ارتباطهای تاریخی میان عرب و ملل دیگر در قبل از اسلام به منظور شناخت کیفیت ورود این واژهها در کلام عرب و راهکاری مناسب برای تطبیق بین دو زبان، آگاهی و شناخت داشت و این، چیزی است که در آن روزگار هرگز اتفاق نیفتاده است... .
1. این نوشتار برگردان و تلخیصی است از مقاله «لهجة القرآن الکریم» که در مجله المجمع العلمی العراقی مجلد سوم جزء دوم به چاپ رسیده است.
2. alinaqian1352@yahoo.com
1. به نقل از: حمید المطبعی موسوعة اعلام العراق فی القرن العشرین، بغداد، 1995 م. ، جزء اول، ص47.
2. Antoine Meluet.
1. دکتر آذرتاش آذرنوش، راههای نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان عرب جاهلی؛ دکتر رمضان عبدالتوّاب، مباحثی در فقه اللغه و زبانشناسی عربی، ترجمه حمیدرضا شیخی؛ جوالیا اس. فالک، زبانشناسی و زبان، ترجمه خسرو غلامعلیزاده.
2. نحل/ 103؛ شعراء/ 195؛ فصّلت/ 3 و 44؛ یوسف/ 2؛ رعد/ 37؛ طه/ 113؛ زمر/ 28؛ شوری/ 7؛ زخرف/ 3 و احقاف/ 12.
3. محمد فؤاد عبدالباقی، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم، قاهره، 1364 ق. ، ص456.
1. طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، چاپ المطبعة الامیریة بولاق، قاهره، 1323 ق. ، ج1، ص25.
2. همان، ج1، ص9 به بعد.
3. همان، ص25.
4. همان، ص9 به بعد.
1. همان، ص23.
2. سیوطی، الاتقان، ج1، ص78.
3. همان.
4. همان.
1. همان.
2. طبری، جامع البیان، ج1، ص23؛ سیوطی، الاتقان، ج1، ص81 .
3. «نزل القرآن علی سبع لغات»؛ سیوطی، الاتقان، ج1، ص81 .
4. طبری، جامع البیان، ج1، ص23.
5. همان.
1. همان؛ سیوطی، الاتقان، ج1، ص81 .
2. سیوطی، الاتقان، ج1، ص81 .
3. احمد بن حنبل درباره ابن کلبی گفته است: «تصوّر نمیکنم که احدی از او حدیثی نقل کند». ر.ک: ذهبی، میزان الاعتدال، ج3، ص256؛ ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج6، ص196.
4. ابوصالح باذام (باذان). نسایی درباره او گفته است: «باذام لیس بثقة». اسماعیل بن خالد نیز گفته است: «کان أبوصالح یکذب [...]». ابن معین گفته است: «وقتی ابن کلبی از او روایت کند، قابل اعتماد نیست». ذهبی، میزان الاعتدال، ج1، ص137 به بعد.
5. طبری، جامع البیان، ج1، ص23.
1. سیوطی، الاتقان، ج1، ص81 به بعد؛ ابن جزری، النشر فی القراءات العشر، ج1، ص19 به بعد.
2. ابن جزری، النشر فی القراءات العشر، ج1، ص24.
3. طبری، جامع البیان، ج1، ص23.
4. نیشابوری، تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، (در هامش تفسیر طبری)، ج1، ص24.
5. سیوطی، الاتقان، ج1، ص81 .
6. بروج/ 85؛ بقره/ 110؛ هود/ 11؛ گولد زیهر، المذاهب الاسلامیة فی تفسیر القرآن، تعریب علی حسن عبدالقادر، قاهره، 1944 م. ، ص3 به بعد؛
Noldeke, Geschichte des Korans, 2 A Uflage.1. Teil.
1. سیوطی، الاتقان، ج1، ص81 .
2. همان.
3. همان.
4. مصطفی صادق الرافعی، اعجاز القرآن، چاپ مطبعة استقامة، 1952 م. ، ص63 به بعد.
5. ابراهیم/ 4.
1. سیوطی، الاتقان، ج1، ص81 .
2. الصاحبی، فقه اللغه، چاپ المؤید، 1910 م. ، ص23؛ سیوطی، المزهر، ج1، ص210؛ غریب القرآن، ج1، ص10؛ مجله الهلال، سال 1917ـ 1918 م. ، ش21، ص43.
3. ابن منظور، لسان العرب، ج2، ص77.
4. الصاحبی، فقه اللغه، ص28.
5. طبقات الشعراء، ص10؛ طه حسین، فی الادب الجاهلی، ص132.
1. سیوطی، المزهر، ج1، ص211؛ همو، الاتقان، ص109؛ الرافعی، تاریخ آداب اللغة العربیه، ج1، ص128.
2. و سئل بعض العلماء: أیّ العرب أفصح؟ فقال: نصر و قعین. ابن منظور، لسان العرب، ج5، ص225.
1. Noldeke, Geschichte des Korans, Zweite Auflage, Erste Teil. S.42.
2. Noldeke, Beitrage, S,1-14, semiti.
3. Guidi, Misc, Ling, Torino.1901. P.323.
4. Hartmann. 5. Vollers.
1. Vollers, Valkssprache, S.184.
2. Fischer, in ZDMG, 662. note.4., Rabin.P.17.
3. Brockelman.
4. Wetsstein.
5. Rabin.P.17.
1. همدانی، الاکلیل، ج8، ص122؛ ابن ندیم، الفهرست (مبحث اقلام).
1. سیوطی، الاتقان، ج1، ص98 به بعد؛ طبری، جامع البیان، ج1، ص20 به بعد؛ ابن جزری، النشر فی القراءات العشر، ج1، ص5 به بعد؛ الرافعی، اعجاز القرآن، ص30 به بعد.
2. طبری، جامع البیان، ج1، ص23؛ ج25، ص72؛ گلد زیهر، المذاهب الاسلامیة فی تفسیر القرآن، ص81 به بعد.
1. همدانی، الاکلیل، ج8، ص122؛ گلد زیهر، المذاهب الاسلامیة فی تفسیر القرآن، ص4 به بعد.
2. ابن جزری، النشر فی القراءات العشر، ج1، ص29 به بعد؛ قرطبی، جامع البیان، ج1، ص16؛ الاتقان، ج1، ص79 به بعد.
3. مبانی (9)؛ Noldeke, 1, 51.
4. ابن جزری، النشر فی القراءات العشر، ج1، ص26 به بعد.
1. در مورد برخی از مثالها، ر.ک: المصاحف سجستانی، چاپ آرتور جفری، ص7.
2. سیوطی، الاتقان، ج1، ص229 به بعد.
3. با التیسیر فی علم التفسیر اثر الدیرینی در قاهره به سال 1310ق. و نیز با تفسیر الجلالین در قاهره به سال 1356 ق. چاپ شده است.
4. ابن ندیم، الفهرست، ص55.