در این مقاله، زوایایی از امامت، در نگاه امام موسی بن جعفر علیهالسلام و با توجه به تفسیر آیاتی از قرآن کریم، تبیین میگردد و تفسیر قرآن کریم توسط ائمه اطهار علیهمالسلام سلاحی برّنده در تبلیغ امامت معرفی میشود.
برخی از مباحث این نوشتار، چنین است: تفسیر قرآن، سلاحی برّنده در تبلیغ امامت، جایگاه امامت، امامت در عینیت جامعه، رحمت الهی بر مردم، امانت الهی، نعمت الهی، لزوم پیوند با امام، تحقق عینی رسالت در آینه ولایت، محوری استوار، مرجعیت دینی و علمی، مشعلهای جاوید، امام و مسائل اقتصادی و... .
تفسیر، حدیث، امام کاظم علیهالسلام ، امامت، ولایت، امامشناسی.
امامت در اندیشه اسلامی از جایگاهی بلند و مرتبتی عظیم برخوردار است. بهلحاظ زمانی، طرح مسئله امامت، همزاد و همزمان با طرح رسالت و گسترش اسلام محمدی است.(1)
پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم افزون بر طرح تداوم امامت در آغازین روز تبلیغ علنی مکتبش، بارها از علی علیهالسلام به عنوان رهبر امت بعد از خود یادکرد و بالاخره در آخرین سال حیات سراسر اقدام و حماسه خود در سرزمین غدیر در پیشدید دهها هزار مردم فرمود: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه و انصر مَن نصره و اخذل من خذله»؛ هرکس من مولای اویم، علی مولای اوست. پروردگارا دوستی کن با کسی که علی را دوست و پیرو باشد، دشمن بدار آن را که علی را دشمن بدارد، یاری کن هر کس یاریاش کند، و دشمنانش را خوار و ذلیل گردان و... .(1)
پس از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم آرمانهای بلند آن بزرگوار، جامه عمل نپوشید و مآلاً جامه خلافت را کسی به تن کرد که خود نیز از جایگاه سرنوشتساز و بلند علی علیهالسلام آگاه بود.(2) علی علیهالسلام ، زهرای اطهر علیهاالسلام (3) و یاران گرانقدر آن بزرگوار و علویان بیداردل،
1. گزارش داستان غدیر و نصب مولی الموحدین علی علیهالسلام به امامت و ولایت، از وقایع متواتر در تاریخ اسلام است و جمله یاد شده در متن نیز. منابع و مصادر این حدیث، فراوانتر از آن است که در این مجال توان یاد کرد. ر.ک: عبقات الانوار مجلدات «حدیث غدیر»؛ نفحات الازهار فی خلاصة عبقات الانوار، جلدهای 6 ـ 9؛ احقاق الحق، ج3، ص320 و ج14، ص289ـ292 و ج20، ص195ـ200؛ الغدیر، ج1؛ المراجعات، ص259؛ سبیل النجاة، ص173ـ186.
2. اشاره است به آغاز خطبه بلندآوازه مولا امیرالمؤمنین علی علیهالسلام شهره به خطبه «شقشقیه». مولا فرمودهاند: «أما واللّه لقد تقمصها فلان و إنّه لیعلم أنّ محلّی منها محلّ القطب من الرحمة...» (نهجالبلاغه، خطبه 3). ابوبکر بارها در زندگانی به عدم صلاحیت خود و شایستگی مولا به خلافت تصریح کرده و در فرجام زندگی، از اینکه به این جایگاه چنگ انداخته بود، اظهار ندامت کرده است (ر.ک: شرح ابن ابیالحدید، ج2، ص47؛ الاحتجاج، تحقیق سید محمدباقر خرسان، ج1، ص95 و 157؛ الامانة و السیاسة، ص36؛ تذکرة الخواص، ص62؛ تشیید المطاعن، ج1، ص149؛ بحارالانوار، ج28، ص201 پانوشت صفحه یادشده از منابع و مصادر اهل سنّت و نیز چاپ جدید، دارالتعارف، ج12، ص130 با پانوشتی در منابع و مآخذ سخن ابوبکر: «...لست بخیرکم و أفضلکم و هذا علیّ فیکم...»).
3. اسنی المطالب، تحقیق محمدهادی امینی، ص50؛ الغدیر، ج1، ص196؛ الاحتجاج، ج1، ص131 به بعد؛ ملحقات احقاق الحقّ، ج6، ص282؛ ابن عقدة، کتاب الولایة، جَمعَهُ و رتّبه و قدّم له محمدحسین حرزالدین، ص242؛ الشیخ محمدباقر المحمودی، ترجمة الامام علیّ بن ابیطالب علیهالسلام من تاریخ دمشق، ج1، ص396.
روشنگری و حقگستری را پیشه ساختند،(1) اما کار به جایی نرسید و چنین شد که علی علیهالسلام به خاطر حفظ اسلام و حراست از مکتب و جلوگیری از تشتّت امت، مدتی طولانی سکوت تنبهآفرینی را پیشه ساخت و در انگیزه این سکوت فرمود:
پس از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم چنین میاندیشیدم که ما اهلبیت پیامبر، وارث و عترت و اولیای او هستیم. از این روی کسی در ادامه حکومت آن بزرگوار در خاندان ما با ما به نزاع برنخواهد خواست و در به چنگ آوردن حق ما کسی آزمندی نخواهد کرد. اما ناگهان گروهی در مقابل ما ایستادند و حکومت پیامبر را از ما به غصب ربودند، آنگاه از آنِ دیگران شد و در جامعه، موقعیت ما چنان شد که هر فرودستی برای ربودن حق ما بر ما طمع میکرد و هر ذلیلی بر ما عزت میفروخت. چشمهایی از ما بر این وضع گریستند... به خدا سوگند، اگر نبود ترس از تفرقه مسلمانان، و اینکه جامعه را دوباره کفر فراگیرد و دین تباه گردد، ما موضعی دیگر میداشتیم... .(2)
به هر حال، گو اینکه امامت و رهبری جامعه اسلامی پس از پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم جز در پنج سال حکومت علوی، هرگز جایگاه اصلیِ خود را نیافت و انسانها از حکومت راستین در تاریخ اسلام، بیبهره ماندند، اما امامان علیهمالسلام هرگز روشنگری درباره موضع خود و جایگاه اصیل امامت را فرونهشتند و سکوت در مقابل ظلمها و جبّاریّتهای ستمبارگان را روا ندانستند و خود و یارانشان در کوی و برزنها مظلومیت آل علی علیهالسلام را فریاد میکردند و شاعران ستیهنده علوی، امامت فرزندان علی علیهالسلام را در اشعار خود میگستردند و ستمگری جبّاران را افشا میکردند و بدینسان، شورانگیزترین حماسههای مقاومت را میسرودند.
بررسی دقیق تاریخ تشیّع و جریانهای گونهگون در تاریخ اسلام و تحلیل استوار مواضع امامان علیهمالسلام و یاران جلیلالقدر آن بزرگواران، نشان میدهد که از نخستین سالهای پس از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم در همه دورانهای امامت، مطلع دعوت شیعی را اثبات امامت اهلبیت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم تشکیل میداده است. این موضوع در قیام خونین حسین بن علی علیهالسلام و موضعگیری دقیق سیدالساجدین علیهالسلام در روزگار نفاق و آکنده از اختناق اموی و ضمن دعاهای تنبّهآفرین و درسآموز آن حضرت(1) و پس از آن، حتی در جنبشهای امامزادگانی مانند زید بن علی نیز بهروشنی دیده میشود.
دعوت امام کاظم علیهالسلام نیز از این کلّیت بیرون نبوده است. فراتر از این، با توجه به عینیّتهای زندگانی امام هفتم علیهالسلام و موضعگیریهای وی و نیز با توجه به موضع حاکمان علیه آن بزرگوار، میتوان گفت که امام علیهالسلام در جایگاه امامت به مسئلهای فراتر از تبیین و تبلیغ امامت همت میگماشت، بیان یکی از متفکران در این زمینه یادکردنی است:
امام هفتم، بهویژه در دوره اقتدار هارونی، باز به نوعی به حرکتی از دستِ حرکت عاشورا میاندیشید، چون هارون نیز بهنحوی نقطه اوج انحراف بود در دستگاه رهبری اسلامی.
تا آن زمان، نشر فقه و اخلاق و تفسیر و کلام، تا حدودی عملی شده بود، قیامهای غیرمستقیم ائمه پیشین از طریق سادات نیز عملی گشته بود. اکنون میبایست قصور بلندی را که در سواحل دجله به نام خلافت اسلامی در فساد و بیخبری و تعدّی و خونریزی غرق است، با وسیله دیگری تکان داد و متزلزل ساخت.(2)
شواهد این حقیقت در زندگی امام هفتم علیهالسلام بسیار است، اما موضوع این مقالت، پرداختن به آن را برنمیتابد.
خلافت اسلامی که دستخوش تغییر و تبدیل شده بود، برای استواری پایهها و اِحکام اجتماعی و سیاسی خود، نیازمند پشتوانه الهی و توجیه شرعی بود. آنان که دست به چنان تبدیل و تغییری زده بودند، میدانستند که زمینههای فرهنگی و پشتوانه فکری و مکتبی این تغییر و تبدیل را نیز باید تدارک ببینند و چنین نیز کردند. ساختن و پرداختن دهها محدّث، مفسّر و مورّخ برای دیگرگونسازی معارف اسلامی، از چنین سیاستی نشأت میگرفت.
محدّثان، مورّخان و نگارندگان قرنهای نخست، نمونههای وحشتانگیزی از جعل حدیث و تفسیر به رأی را که غالبا دست قدرتهای سیاسی در آن نمایان است، ذکر کردهاند. این کار که در روزگارهای نخستین (تا اواخر قرن اوّل هجری) بیشتر شکل روایت و حدیث داشت، کمکم شکل فتوا نیز یافت.(1)
درباره تفسیر قرآن نیز این کار عینا انجام گرفت. تفسیر قرآن بر طبق رأی و نظر مفسّر و گاه با پشتوانهای از ساخته و پرداختههای محدّثان وابسته، از جمله کارهایی بود که میتوانست به آسانی حکم خدا را در نظر مردم دگرگون سازد، جایگاهها را وارونه کند و بالاخره انسان مسلمان را به آنچه حاکم و حکومت میخواست، معتقد سازد. بدینسان بود که از کهنترین ادوار اسلامی فقه، حدیث و تفسیر، به دو جریان کلی تقسیم شد:
جریانی وابسته به دستگاههای حکومتهای غاصب، که در موارد فراوانی حقیقتها را فدای مصلحتهای آن دستگاهها ساخته و در برابر بهای ناچیزی، حکم خدا را تحریف میکردند. دیگری جریان اصیل و امین و پاکاندیش که هیچ مصلحتی را بر مصلحت تبیین احکام درست الهی مقدم نمیساخت، و قهرا در هر قدم، رویاروی دستگاه حکومت و فقاهت مزدورش قرار میگرفت و تفسیر ناب صحیح کتاب الهی را از جان سپر میساخت.(1)
دستگاههای حاکم، افزون بر تفسیر و تبدیل حقایق ـ چنانکه اشاره شدـ با تمام توان، عرصه ناب اسلام را نیز برنمیتابیدند و از تفسیر راستین قرآن جلوگیری میکردند. شاید مهمترین عامل این حساسیت شگرف حاکمان و سیاستمداران، آن بود که به هر حال، تفسیر راستین قرآن، چیزی جز عرضه چهرههای سالم و منوّر هدایتگر نبود و روشن بود که مصداق روشن و عالی آن، علی علیهالسلام و فرزندانش علیهمالسلام بودند، و آیا چنین نتیجه و پیآمدی بر آنان قابل تحمّل بود؟!
معاویه که بنیانگذار تفکر جدایی دین از سیاست و ارائهدهنده تزِ تفکیک رهبری سیاسی از دینی است،(2) به ابنعباس هشدار میدهد که نباید قرآن را به گونهای تفسیر کند که جایگاه علی و فرزندان بزرگوارش نموده شود.(3)
گفتوگوی معاویه و ابنعباس از عبرتانگیزترین فصول تاریخ اسلامی است و بهخوبی روشنگر آن است که جبّاران تا چه اندازه از طرح ولایت و امامت براساس قرآن، وحشت داشتهاند. در مقابل این سیاست تحریفگرانه ـ چنانکه پیشتر آمدـ شیوه امامان علیهمالسلام و یاران بیداردل آنها طرح ولایت و امامت و تفسیر راستین قرآن بر این پایه بوده است. این موضوع ـ موضعگیری امامان علیهمالسلام در تفسیر درست رهبریـ از دلکشترین، اندیشهخیزترین و تنبّهآفرینترین بخشهای زندگانی آن بزرگواران است که در زندگانی امام هفتم علیهالسلام جلوه شگرفی مییابد. اما آنچه در این مقال میآید، نگاهی است گذرا به تفسیر امام علیهالسلام از آیات مربوط به امامت.
ابعاد بحث
در مجموعه روایاتی که در تفسیر آیات از آن امام بزرگوار علیهالسلام برجای مانده است، از یک سوی، به جایگاه امامت بهعنوان تداوم رسالت در چهره ولایت، صفات امام، نقش والای آن در زندگانی انسان، امامت به عنوان امانت الهی، ترسیم چهره زیبا و هدایتگر امام راستین و... اشارههایی تنبّهآفرین و گویا توان یافت و از سوی دیگر، با قاطعیت تمام، چهره پلید حاکمان ستمگر افشا شده و حضور غاصبانه حاکمان غیر الهی برملا گشته و حماسه عظیم درگیری برای برانداختن ستمپیشگان سروده شده و در نهایت، انسانها به طلب خورشید خوانده شدهاند.
در ذیل این عنوان، امامت از منظر امام علیهالسلام و جایگاه والای آن تبیین میگردد.
قرآن بهصراحت، پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم را در جایگاه رسالت، «رحمت» معرفی میکند: «و ما أرسلناک إلاّ رحمة للعالمین»؛(1) ما تو را جز برای رحمت جهانیان نفرستادیم.
گزیده سخن مفسّران در تفسیر این آیه چنین است که پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم با آوردن دینی نجاتبخش و نشان دادن راه و رسم زندگی، و انذار و تبشیر و گشودن عقدهها و باز کردن گرهها و درگیری با جبّاران و زدودن موانع رشد و تعالی انسانها، سعادت دنیا و مآلاً آخرت را برای انسانیت عرضه میکند و این، جلوه راستین رحمت است.(1) بنابراین، امام در جایگاه امامت که تداوم عینی رسالت است نیز رحمت خواهد بود. و این است که در روایات بسیاری، «رحمت» به پیامبر و نیز به امام تفسیر شده است.(2)
خداوند تبارک و تعالی فرموده است: «... و لولا فضلُ اللّه علیکم و رحمته لاَتّبعتم الشیطان إلاّ قلیلاً»؛(3) اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود، جز عده اندکی، همگان از شیطان پیروی میکردید.
خداوند به مؤمنان دستور میدهد در مسائل سیاسی، اجتماعی، رویدادها، بحرانها و هنگامههای دشوار، به پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و «اولیالامر» مراجعه کنند. و برای اینکه «سراب» را بهجای «آب» نگیرند و کسانی بهجای «شهد» هدایت «شرنگ» گمراهی در کامشان نریزند، بکوشند از پیشوایان الهی؛ یعنی «ائمه نور» پیروی کنند و راه چنان روند که آنان رفتهاند.
از کهنترین روزگاران، مفسران مصداق «رحمت» الهی را در این آیه، «رسولاللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم »، «قرآن» کریم و یا مطلق هدایت الهی و راهنمایی به سوی حق از خداوند تبارک و تعالی گرفتهاند.(4)
مفسّر جلیل، حضرت شیخ محمدجواد مغنیه نوشتهاند:
رحمت الهی، انزال قرآن و بعثت محمّد صلیاللهعلیهوآلهوسلم است؛ بدینسان یعنی اگر کتاب الهی و سنت نبوی و آموزههای هدایتآفرین آن دو نبود، بر کفر و گمراهی باقی میماندید جز اندکی... .(5)
به هر حال، اینکه «رسولاللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم رحمت الهی است» ـ چنانکه پیشتر اشاره شدـ از آن روی است که با هدایتگری، جهلزدایی، دانشگستری و ستمستیزی، راه رشد و تعالی و بالندگی انسان را فراهم میآورد و اینگونهاند پیشوایان الهی؛ که پیشوایان، امامت و ولایتشان تداوم رسالت و پیشوایی پیامبران است.
اکنون به تفسیر امام هفتم علیهالسلام از این آیت الهی بنگریم و تعیین مصداق «رحمت» در این آیت الهی را در کلام نورانی قرآنی آن پیشوای الهی بخوانیم.
عن محمد بن الفضیل عن أبیالحسن علیهالسلام فی قوله: «فلولا فضل اللّه علیکم و رحمته» قال: الفضل رسول اللّه علیه و آله السلام و رحمته أمیرالمؤمنین علیه السلام.(1)
محمدبن فضیل عن العبد الصالح قال: ... الرحمة رسول اللّه علیه و آله السلام و الفضل علیّ بن أبیطالب.(2)
علامه طباطبایی نوشتهاند:
این روایت و همگنان آن، تحقق عینی مصداق آیه در گذرگاه زمان است، و امیرالمؤمنین علیهالسلام رحمت الهی است از باب «جری».(3)
به هر حال، امام موسیبن جعفر علیهالسلام امام و امامت را رحمت الهی تلقی کرده است، و با تفسیر و توضیحی که از مفسّران آوردیم، چرایی و چگونگی آن روشن شد. اکنون بیفزاییم که در روایاتی «امامان علیهمالسلام » افزون بر امیرالمؤمنین علیهالسلام رحمت تلقی شدهاند که با آنچه آوردیم، گسترش مصداق «رحمت» در آیت قرآنی است با همان توجیه و توضیح.
زراره از حضرت امام باقر علیهالسلام و حُمران [حمران بن اعین] از حضرت صادق علیهالسلام آوردهاند که آن دو بزرگوار در تفسیر آیه فرمودهاند: «... رحمته: ولایة الأئمّة علیهم السلام».
باری، امامان علیهمالسلام رحمت الهی هستند که در تداوم راه رسولان که گشاینده گرهها و هدایتگر به مقصود اعلی و مقصد والا هستند، مفسّر و نگهبان آیین الهی و هدایتگر به آموزههای قرآنی و رساننده به حق و حقیقت و الگوی تمامعیار نیکی، خیر و شایستگیاند.(1)
در منظر امام علیهالسلام امامت ودیعه الهی است؛ جایگاهی است بلند و مرتبتی است عظیم که خداوند به شخصیتی والا وامیگذارد و جامه امامت را بر تن او میکند. نقطه اوج مباحث کلامی در مبحث امامت در بیان فریقین و یا فرق اسلامی نیز اینجاست که شیعه با الهام از قرآن، امامت را «منصبی» الهی تلقی میکند و دست «جعل الهی» را در آن بهروشنی مینگرد و مشروعیت آن را در وجود شخصی به اختیار مردم نمینهد که تفصیل بحث در مقامی دیگر است.(2)
امام موسی بن جعفر علیهالسلام در تفسیر آیهای از قرآن بر این نکته تأکید کرده و تنبّه داده است. محمد بن الفضیل میگوید:
از ابوالحسن علیهالسلام [امام هفتم] درباره آیه «أن تؤدّوا الأمانات إلی أهلها»(3) پرسیدم، فرمود: «هم الأئمّة من آل محمد یؤدّی الإمام الأمانة إلی إمام بعده و لایخصّ بها غیره و لایؤدّ بها عنه»؛(4) آنان پیشوایان از آل محمدند که هر کدام امانت را به امام بعدی وامیگذارد؛ و از امام بعد پنهان نمیدارند و امانت را به دیگری [غیر از آنان[ نمیسپارند.
یونس بن عبدالرحمن میگوید:
از امام موسی بن جعفر علیهماالسلام درباره آیه «إنّ اللّه یأمرکم أن تؤدّوا الأمانات إلی أهلها» پرسیدم، فرمود: «هذه مخاطبة لنا خاصّة أمر اللّه تبارک و تعالی کلّ إمام منّا أن یؤدّی إلی الإمام الذی بعده و یوصی إلیه...»؛(1) مخاطب این آیه، اختصاصا ما هستیم. خداوند هریک از امامان را امر کرده است تا میراث امامت را به دیگری وصیت کند و بسپارد... .
آنچه از این دو روایت بهروشنی پیداست، نقش «جعل الهی» در مشروعیت امامت، و جایگاه امامت به عنوان ودیعهای خداوندی است و تصریح به اینکه در امامت، «جعل الهی» نقش بنیادی و اساسی داراست.
مفسّران در آیه به درستی مفهوم «امانت» را عام گرفتهاند.(2) و آیه را چونان حکمی در مبادلات اجتماعی، اقتصادی و فکری تلقی کردهاند که مؤمنان را به گزاردن آن امر میکند؛ که پیامی است بلند و آموزهای است ارجمند؛ که انسان مؤمن هر آنچه را در اختیار دارد، به گونهای امانت الهی تصوّر کند و در ادای آن کوتاهی نورزد و در دایرهای محدودتر، آنچه را از دیگران در اختیار دارد، بدون هیچگونه کاستی بازگرداند. این نکته در تفسیر آیه روشن است. اما اینکه امامت، پیشوایی و مسئولیت رهبری، برترین و عالیترین مصداق آن است نیز توان گفت که سخنی دور نیست.
ابن ابیحاتم آورده است که علی علیهالسلام در تفسیر آیه فرمود:
بر پیشواست که براساس کتاباللّه حکم راند و در میان مردمان امانت به درستی بگذارد و چون چنین کند، بر مسلمانان است که فرمان او را بشنوند و اطاعت کنند و چون فراخواند، پاسخ گویند.(1)
از زید بن اسلم نیز نقل کرده است که او گفته است: «این آیه درباره حاکمان و حکومتگران نازل شده است.»(2)
بدینسان این آیت الهی که عام است و تمام امانتها را فرامیگیرد،(3) امانت به معنای حکومت، برترین مصداق آن خواهد بود.
اما در تفسیری که حضرت امام موسی بن جعفر علیهالسلام از آن به دست دادهاند، حقیقتی است فراتر از آنچه تا بدینجا آوردیم. امام علیهالسلام ضمن تفسیر «امانت» به «امامت»، جمله «...إلی أهلها» را «نص» بر امامت دانستهاند که روشن است باز هم به لحاظ تعیین مصداق و مراد الهی از آیه، نشانگر برترین مصداق است و با توجه به ظرافتی که در بیان امام علیهالسلام است، مفسّر و فقیه بزرگ مرحوم آیةاللّه سیدعبدالاعلی سبزواری نوشتهاند:
روایات متواتر نشانگر این هستند که مراد از «إنّ اللّه یأمرکم أن تؤدّوا الأمانات إلی أهلها» امامان معصوم علیهمالسلام هستند، و نشانگر اینکه باید امام پیشین «امانت á امامت» را به امام پسین به امر الهی وانهد؛ و این همه، تطبیق مفهوم کلی و عام آیه به برترین و والاترین مصداق آن است، وگرنه آیه عام است و تمام گونههای «امانت» را شامل میشود.(4)
علامه طباطبایی رحمهالله نیز روایاتی را که بدانها اشاره کردیم، از باب «جری و تطبیق» دانسته است، اما مفهوم آیه را درباره مطلق «امانت» و «حکم عام بر لزوم ادای حقوق به صاحبان حق و امانت به صاحبان آنها» تلقی کرده است.(1)
بدینسان، آیه «إنّ اللّه یأمرکم أن تؤدّوا الأمانات...» بر پایه تفسیری که امام موسی بن جعفر علیهالسلام به دست دادند، افزون بر عرضه حقایق بسیار، نشانگر آن است که «امامت»، «ودیعهای الهی و امانتی ربّانی» است و دست بشر در چگونگی آن دخالتی ندارد.
تمام هستی، جلوه خداوند است و همه آنچه انسان از آن بهره میجوید، نعمتهای اوست. این همه برای آن است که انسان از سَرِ آگاهی و هوشیاری، از این مواهب بهره گیرد و برای رشد و تعالی خود از آن استفاده کند.
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری(2)*** ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
اما سرآمد این نعمتهایی که خداوند با عرضه آن، نعمتهایش را تمام یافته تلقی میکند و آن را برترین نعمت میشمارد و تأکید میورزد و تنبه میدهد که در واپسین روزگار از آن نعمت سؤال خواهد کرد، نعمت ولایت و امامت است.(3) چون این امامت راستین است که بهرهوری شایسته از نعمتها را فرایاد میآورد و از تبدیل شدن آنها به نقمت جلوگیری میکند.
علامه طباطبایی در این زمینه بیانی دلپذیر دارد که چنین است:
تمام آنچه عنوان نعمت میگیرد، بر کسانی نعمت خواهد بود و برای دیگرانی نقمت. از دیدگاه قرآن، تمام عطای الهی مانند مال، موقعیت، جاه، زنان و فرزندان و جز اینها برای انسان، آنگاه نعمت است که در مسیر سعادت او قرار گیرد و رنگ و تعلق الهی بپذیرد و در مسیر تقرّب او باشد، با قرار گرفتن در جهت ولایت الهی. اما اگر این همه در مسیر شقاوت باشد و در سیطره ولایت شیطانی، همه اینها نقمت خواهد بود، نه نعمت.(1)
بدینسان، ولایت و امامت، نعمت است و انسان را به سوی سعادتش رهنمون میشود و شیوه بهرهگیری از نعمتهای دیگر را نیز میآموزاند. این حقیقت در دهها روایت بهتصریح و اشاره آمده است، اما اینک آنچه آمد، به یمن کلامی است از حضرت امام موسی بن جعفر علیهالسلام . محمد بن زیاد الازدی میگوید:
از امام موسی بن جعفر علیهالسلام از تفسیر آیه «و أسبغ علیکم نعمه ظاهرةً و باطنة» (لقمان/ 20) سؤال کردم، فرمود: «النعمة الظاهرة الإمام الظاهر، و الباطنة الإمام الغائب...».(2)
امام علیهالسلام بهروشنی جلوه راستین نعمت را امام معرفی میکند و این حقیقت را گوشزد میکند که این نعمت هرگز از صحنه زندگی انسان بهدور نیست، و به تعبیری دقیقتر نعمت وجود او هماره ساری و جاری است و گرچه در برههای از زمان، «غیبت شأنیه» داشته باشد، «حضرت شئونیه» او منتفی نخواهد بود.(3)
آیین پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم آیین وحدت بود و هماهنگی. تفرقه و جداییها را برنمیتابید و به یگانگی و همسویی امر میکرد. وحدت را در قالب پیوندها میدید؛ پیوندهای اجتماعی، عاطفی و... تا بدانجا که کسانی را که پیوندها را میگسلند و ارتباطها را میشکنند، در خسران میدید و مآلاً بهدور از رحمت خداوند: «الذین ینقضون عهد اللّه مِن بعد میثاقه و یقطعون ما أمر اللّه بعد أن یوصل و یُفسدون فی الأرض أولئک هم الخاسرون». (البقره/ 27)
گو اینکه برخی از مفسران، این آیه را در محدوده قطع رحم و بریدن پیوند خویشاوندی نگریستهاند،(1) ولی دقت در مفهوم آیه نشان میدهد که معنای وسیعتر و عمومیتری دارد، و قطع رابطهها را در ابعاد گسترده نیز مانند: قطع رابطه پیامبران و مؤمنان و... خواهد گرفت.(2)
بیشتر مفسّران، مفهوم آیه را عام گرفتهاند(3) و در ضمن گزارش دیدگاههای مختلف درباره «آنچه خداوند به پیوند آن فرمان داده است»، بر این باور پای فشردهاند که مفهوم این جمله، عام است. طبری گواینکه در آغاز، آیه را در «قطع رحم» منحصر میداند و آن را از قتاده نیز گزارش میکند، اما فراگیری آن (قطع پیوند پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و مؤمنان) را نیز دور از صواب نمیداند.(4) ثعلبی آیه را عام دانسته و بر این باور رفته است که ایمان به تمام رسولان و آموزههای آنها نیز مصداق آیه است که خداوند بدانها امر کرده و مؤمنان شعارشان «لانفرّق بین أحد من رُسله» (بقره/ 285) است و کافران شعارشان «نؤمن ببعض و نکفر ببعض» (نساء/ 150) است.
بهواقع، ثعلبی این نوع پیوند را مصداقی از «صله»، بل برترین مصداق آن میداند.
گواینکه روشنترین مصداق آن را «صله رحم» تلقی میکند.(1)
سید قطب برای تبیین مراد از «و یقطعون ما أمر اللّه به أن یوصل...» نگاشته است:
خداوند به پیوندهای بسیاری فرمان داده است، به پیوند با خویشان و نزدیکان، به پیوندهای انسانی، به پیوندهای سرچشمه گرفته از عقیده و برادری، و نشأت یافته از آن ـ که هیچ پیوند و ارتباطی بدون آن استوار نگرددـ و... .(2)
بدینسان دامنه پیوندهایی که خداوند بدان فرمان داده است و مؤمنان باید آنها را پاس دارند، بسی فراتر از پیوند «خویشاوندی» است و روشن است که در این میان، پیوند با پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و به دیگر سخن، پیشوای الهی که تداوم راستین و تجلّیِ عینی و تبلور تمامنمای آن، «امام معصوم» است، در اوج تمام پیوندها قرار خواهد داشت. آموزههای قرآنی و تعالیم نبوی و وَلَوی درباره لزوم پیوند با پیشوایان الهی و همگامی و همراهی با آنان و هشدار از جدایی، تکروی و سستانگاری همراهی با پیشوایان الهی، بس فراوان و همه و همه، مصداق آنچه خداوند بدان امر کرده و مآلاً مصداق عینی این آیت الهی است.
این را نیز بیفزاییم که خداوند از آنان که پیوندها را میگسلند و ارتباط به مبدأ نور و سرچشمه زیبایی، حرکت و حقیقت؛ یعنی رهبری را میزدایند، در این آیه به «فسق» و «فاسقان» یاد کرده و آن را نکوهیده است. متقابلاً کسانی را که این پیوندها را استوار میدارند و بر آنها پای میفشارند و مآلاً به پیوند بزرگ انسانی و استواری پایههای نظام اجتماعی یاری میرسانند، ستوده و در آیهای دیگر از آنان به بینادلانِ خردورز یاد کرده و فرموده است: «... الذین یوفون بعهد اللّه و لاینقضون المیثاق و الذین یصلون ما أمر اللّه به أن یوصل و یخشون ربّهم و یخافون سوء الحساب» (رعد/ 20)؛ آنان که پیمان خداوند را پاس میدارند و پیمان نمیشکنند، و آنان که هر آنچه را خداوند به پیوند آن امر فرموده است، میپیوندند و از پروردگار خویش میترسند و از سختی بازخواست بیم دارند.
در این آیت الهی نیز چنانکه مفسران بزرگ بدان تصریح کردهاند، «یصلون ما أمر اللّه به أن یوصل» عام است و همهگونه پیوندها را شامل میشود که در اوج آن، پیوند با رهبری امت و پیشوای عادل آیین عدالتگستر است.
به دیگر سخن، بر همان پایهای که در تفسیر آن آیه آوردیم، مفسّران، این آیه را نیز عام گرفتهاند و تمام پیوندهای اجتماعی، فکری و اعتقادی را در حوزه معنایی این آیه وارد دانستهاند.(1) بهواقع، خداوند تبارک و تعالی با این دو آیه، مؤلفههای مثبت و منفی مجتمع انسانی ـ الهی را رقم میزند. اجتماعی منسجم، استوار، پیوسته همسوی یک جهت و هدفدار. مجتمعی در پیوند با خداوند و همسوی با آموزههای الهی و همراه با پیشوای ربّانی و در میان خود منسجم، متشکل و استوارگام و... .
پیشوای بزرگ الهی، ترجمان والای وحی ربّانی، حضرت موسی بن جعفر علیهالسلام در تفسیر آیه فرمودهاند:
پیوندی که بدان امر شده است، پیوند با آلمحمد است آویخته بر عرش الهی که میگوید: خدایا با آنان که با من پیوند دارند، بپیوند و با آنان که از من میگسلند، قطع کن.(2)
این روایت، ضمن آنکه به روشنی، گستره مفهوم آیه را تبیین میکند، لزوم چنگ انداختن به دامن اهلبیت علیهمالسلام را برای هرچه بیشتر آشنا شدن با اعماق قرآن نیز نشان میدهد. افزون بر آنچه آمد، با توجه به آن روزگار سیاه و تاریک و حاکمیت ستم و جور و روزگار بریدنها و گسستنها، از سر تهدید و یا تطمیع و... روایت، بیانهای است برای روشن ساختن جهتها و آگاهیدادن به چگونگی پیوستنها، گسستنها و... .
چنانکه پیشتر اشاره کردیم، بدین مفهوم، روایات بسیاری در منابع و مصادر روایی توان یافت. امام صادق علیهالسلام در تفسیر آیه یادشده میفرماید:
فی رحم آل محمد و قد یکون فی قرابتک؛
این جمله درباره پیوند با آل محمد است و گاهی در خویشاوندان و بستگان تو نیز هست.(1)
یعنی بدان که پیوند با رهبری و پیشوای بهحق، برتر و پیشتر از پیوند با خویشاوندان است. امام علیهالسلام پس از آنکه آیه را بدینگونه تفسیر و یا تأویل میکنند، به نکته مهمی در شناخت قرآن اشاره میکنند و میفرمایند:
فلاتکوننّ ممّن یقول للشیء أنّه فی شیء واحد؛
از کسانی مباش که میگویند «هر چیزی در برابر چیزی».
یعنی از کسانی مباش که معنای آیات را منحصر به مصداق معینی بدانی و آن را در معنایی محدود، محصور کنی.
علامه مجلسی رحمهالله در توضیح روایت نوشتهاند:
یعنی اگر آیه در مورد ویژهای نازل شد، حکمش را در آن محصور نساز، بَل به همگنان آن گسترش دِه، و یا اینکه چون برای آیهای معنایی گفتیم، آنگاه در مقامی دیگر، معنایی دیگر یاد کردیم؛ چیزی از آن را منکر نشو؛ چراکه آیه را ظاهری است و باطنی و... .(2)
آنچه در توسیع مفهوم اینگونه آیات آمد، در روایات دیگری از امام موسی بن جعفر علیهالسلام تفسیر بیدارگر مییابد و ابعاد این پیوند در همه زمانها و در تمام شرایط، گوشزد میشود.
این احادیث، بسیار تنبّهآفرین و پندآموز است. اسحاق بن عمار میگوید:
از امام موسی علیهالسلام درباره تفسیر آیه «من ذا الذی یقرض اللّه قرضا حسنا فیضاعفه له و له أجر کریم» (حدید/ 11) پرسیدم، فرمود: «نزلت فی صلة الإمام»(1)؛ یعنی درباره پیوند با امام و رهبری نازل شده است.
در روایت دیگری با بیانی روشنتر، مصداق آیه را تبیین کرده، میفرماید: «صلة الإمام فی دولة الفسقة»(2)؛ یعنی درباره یاریرسانی به امام و پیوند اقتصادی با رهبری شایسته در حاکمیت فاسقان نازل شده است. در تبیین بیشتر این تعلیم بزرگ، این سخن امام صادق علیهالسلام را هم بیاوریم که فرمود:
منظور، برقرار ساختن پیوند با امام و پیشوای مسلمین در هر سال از طریق کمک مالی است؛ کم باشد یا زیاد.(3)
از جمله معارف بلند و انسانساز قرآن، مسئله «عرضه اعمال» است. بدین معنی که تمام رفتارهای انسان در مواقع ویژهای به پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و امام علیهالسلام عرضه میشود. قرآن کریم به صراحت از این مسئله سخن گفته است. در سوره توبه میخوانیم: «قل اعملوا فسیری اللّه عملکم و رسولُه و المؤمنون» (توبه/ 105)؛ بگو عمل کنید! خداوند و فرستاده او و مؤمنان اعمال شما را میبینند.
گواینکه مفسران اهل سنت به سهولت از کنار این آیه گذشتهاند و چنان وانمود کردهاند که آیه یک مسئله کاملا عادی را مطرح میکند و آن اینکه انسان هر عملی انجام دهد، خواه ناخواه ظاهر خواهد شد و علاوه بر خداوند، پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و همه مؤمنان از راههای عادی و معمولی از آن آگاه خواهند شد.(4) اما دقت در مفهوم آیه و توجه به احادیث اهلالبیت علیهمالسلام نشان خواهد داد که آیه و پیام آن، ژرفتر و عمیقتر از این پندارهاست.
مفسران شیعه به اقتضای پیشوایان الهی و امامان معصوم علیهمالسلام که آگاهترین کسان به مفاهیم و حقایق قرآنند، آیه را مرتبط به قیامت دانسته، چگونگی آگاهی خداوند، رسولاللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم و مؤمنان (یعنی امامان علیهمالسلام ) را وارسیدهاند.(1) برخی دیگر از مفسران، مؤمنان را عام دانستهاند و روایاتی را که «مؤمنان» را ائمه علیهمالسلام معرفی میکند، نشانگر«برترین مصداق» تلقی کردهاند.(2)
در اینکه امامان علیهمالسلام شاهدان اعمال هستند و خواهند بود و اعمال مؤمنان بدانها عرضه میشود و خواهد شد، به لحاظ روایات، چنان که پیشتر اشاره کردیم، سخنی نیست. برخی از مفسران کوشیدهاند تا از چگونگی ترکیب جملات آیه و بهکارگیری واژگان در آیه، شواهدی بر این مسئله جستوجو کنند که عینا ذکر میشود:
در اینجا این سؤال پیش میآید که آیا از خود آیه فوق، منهای روایاتی که در تفسیر آن وارد شده است، این موضوع را میتوان استفاده کرد و یا همانگونه که مفسران اهل سنت گفتهاند، آیه اشاره به یک مسئله عادی دارد و آن اینکه انسان هر عملی انجام دهد، خواه ناخواه ظاهر خواهد شد، و علاوه بر خداوند، پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و همه مؤمنان از طرق عادی از آن آگاه میشوند؟
در پاسخ این سؤال باید گفت: انصاف این است که در خود آیه شواهدی بر این موضوع داریم زیرا؛
اولاً: آیه اطلاق دارد و تمام اعمال را شامل میشود و میدانیم که همه اعمال از طرق عادی بر پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و مؤمنان آشکار نخواهد شد؛ چراکه بیشتر اعمال خلاف در پنهانی و بهطور مخفیانه انجام میشود و در پرده استتار غالبا پوشیده میماند و حتی بسیاری از اعمال نیک مستور و مکتوم، چنین است و اگر ما ادعا کنیم که همه اعمال، اعم از نیک و بد و یا غالب آنها بر همه روشن میشود، سخنی بسیار گزاف گفتهایم. بنابراین، آگاهی پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و مؤمنان از اعمال مردم باید از طرق غیرعادی و به تعلیم الهی باشد.
ثانیا: در پایان آیه میخوانیم: «فینبّئکم بما کنتم تعملون» (خداوند شما را در قیامت به آنچه عمل کردهاید آگاه میسازد). شک نیست که این جمله، تمام اعمال آدمی را اعم از مخفی و آشکار شامل میشود، و ظاهر تعبیر آیه این است که منظور از عمل در اول و آخر آیه یکی است. بنابراین آغاز آیه نیز همه اعمال را چه آشکار باشد چه پنهان، شامل میشود، و شک نیست که آگاهی بر همه اینها از طرق عادی ممکن نیست.
به تعبیر دیگر، پایان آیه از جزای همه اعمال سخن میگوید، آغاز آیه نیز از اطلاع خداوند و پیامبر و مؤمنان نسبت به همه اعمال بحث میکند، یکی مرحله آگاهی است، و دیگری مرحله جزا، و موضوع در هر دو قسمت یکی است.
ثالثا: تکیه روی مؤمنان در صورتی صحیح است که منظور، همه اعمال و از طرق غیرعادی باشد، والاّ اعمال آشکار را هم مؤمنان میبینند و هم غیرمؤمنان.
از اینجا ضمنا این نکته روشن میشود که منظور از مؤمنان در این آیه ـ همانگونه که در روایات فراوانی نیز آمده استـ تمام افراد باایمان نیست، بلکه گروه خاصی از آنهاست که به فرمان خدا از اسرار غیب آگاهند؛ یعنی جانشینان راستین پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم .(1)
پیام قرآن این است که کسی نپندارد اگر در خلوتگاهی و یا موقعیتی، عملی را مرتکب میشود، این از دیدگاه خداوند مخفی خواهد ماند. نه، خداوند و پیامبرش و مؤمنان از آن آگاه خواهند شد. روشن است که توجه به این حقیقت، چه اثر شگرفی در پاکسازی کردارها و پیراستن رفتارها خواهد داشت. روایات فراوانی نشانگر آن است که خداوند از راههای ویژهای اعمال انسانها را به پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و امامان علیهمالسلام عرضه میکند و آنان از چگونگی کُنشهای مردم آگاهی مییابند. باوری بدینسان، در انسان مؤمن تأثیری عمیق خواهد داشت. روایات این مسئله را باید در مجامع حدیثی(2) و نیز ذیل آیه در تفاسیر مأثور دید.(3)
اینک سخن حضرت موسی بن جعفر را در تفسیر این حقیقت میآوریم. حسین بن بشّار میگوید:
امام موسی علیهالسلام در تفسیر این آیه فرمود: «مصداق «مؤمنون» در این آیه، ما اهلالبیت هستیم».(1)
آنچه تا بدینجا آوردیم، نشانگر جایگاه بلند امام، امامت، ولایت و رهبری نظام فکری قرآنی و اسلامی بود. ادامه روایات این موضوع را با عنوانی دیگر که نشانگر نقش امامت در عینیت جامعه است، خواهیم آورد.
در روایات بسیاری امام موسی بن جعفر علیهماالسلام به نقش عینی امام در جامعه میپردازد و جایگاه بلند امام و امامت را در چگونگیهای عینی جامعه تفسیر و تبیین میکند. این روایات نیز بسیار است. آنچه در این فصل بدان میپردازیم، با توجه به جهتگیری این مقاله، احادیث تفسیری امام در این زمینه است. با این همه، یادکردنی است که عرضه این احادیث نیز فقط نیمنگاهی است به محتوای آنها. بیگمان، بررسی این احادیث با توجه به تفاسیر دیگر از این آیات، مجالی بس فراختر میطلبد.
در آغاز مقاله به جایگاه امامت و ولایت در دیدگاه اسلام اشاره کردیم و یادآور شدیم که به لحاظ زمانی، امامت در ابلاغ مکتب، همزمان با رسالت است. این موضوع بهروشنی نشانگر ارتباط تنگاتنگ آن دو و بیانگر آن است که اگر رسالت در قالب ولایت تداوم نیابد، عملا محتوای آن دیگرگون شده، از بازدهی خواهد ماند. تبلیغ و تبیین این حقیقت را بیشتر از هرکس، خود پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم بر عهده داشته است و در زندگانی امامان علیهمالسلام نیز این حقیقت از شورانگیزترین جنبههای تبلیغی آن بزرگواران است.
از سوی دیگر، جبهه متضاد با حق، در زدایش این حقیقت، تلاشی پیگیر داشته است. با نگریستن در شیوهها و موضعگیریهای منافقان در این زمینه، نکاتی تنبّهآفرین فراچنگ خواهد داد. از جمله آیات آغازین سوره «منافقون» که اینک در تفسیر دلپذیر امام علیهالسلام با چگونگی آن آشنا میشویم:
عن أبیالحسن الماضی علیه السلام، قال: «إذا جاءک المنافقون» بولایة وصیّک «قالوا نشهد إنّک لرسول اللّه و اللّه یعلم إنّک لرسوله و اللّه یشهد إنّ المنافقین» بولایة علیّ «لکاذبون اتّخذوا أیمانهم جنّة فصدّوا عن سبیل اللّه» و السبیل هو الوصیّ «إنّهم ساء ما کانوا یعملون ذلک بأنّهم آمنوا» برسالاتک «ثمّ کفروا» بولایة وصیّک «فطبع» اللّه «علی قلوبهم فهم لایفقهون»، قلت: ما معنی لایفقهون؟ قال: یقول لایعقلون بنبوّتک، قلت: «و إذا قیل لهم تعالوا یستغفر لکم رسول اللّه» قال: و إذا قیل لهم ارجعوا إلی ولایة علیّ یستغفر لکم النبیّ من ذنوبکم «لوّوا رؤوسهم» قال اللّه: «و رأیتهم یصدّون» عن ولایة علیّ «و هم مستکبرون» علیه؛(1)
«چون منافقان نزد تو آیند» منافقان و دوچهرگان در ولایت وصیّ تو «گویند: شهادت میدهیم که تو پیامبر خدا هستی. خدا میداند که تو پیامبرش هستی و خدا شهادت میدهد که منافقان دروغگویند. از سوگندهای خود، سپری ساختند و از راه خدا اعراض کردهاند» راه خدا وصایت وصیّ توست «به حقیقت، آنچه میکنند، ناپسند است. این بدان سبب است که ایمان آوردند» به رسالت و پیامبری تو «و سپس کافر شدند» به ولایت وصیّ تو «خدا نیز بر دلهایشان مُهر نهاد و آنان درنمییابند»... «و چون به آنها گفته شود که بیایید تا پیامبر خدا برایتان آمرزش بخواهد»، یعنی به ولایت علی گردن نهید تا پیامبر برای شما استغفار کند «سرمیپیچند و میبینی که اعراض میکنند» از پذیرش ولایت علوی «آنان گردنکشان و مستکبران» بر ولایتند.
آیه با این تفسیر زیبا از یک سوی نشانگر توطئه منافقان در «پذیرش رسالت» برای «زدایش ولایت» است و از سوی دیگر، ابلاغ حق و افشای چهره متلوّن منافقان و مآلاً تأکید بر این است که رسالت، جز با تداوم ولایت تحقق نخواهد داشت و جز با گردن نهادن بر ولایت، اعتقاد به رسالت پذیرفتنی نخواهد بود. با توجه و دقت در این تفسیر، به بلندای کلام دیگری میرسیم که امام هفتم علیهالسلام علی علیهالسلام را در تفسیر آیهای دیگر، شاهد رسالت و گواه بر صداقت پیامبر و نشانگر عظمت و استواری مکتب پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم معرفی میکند:
عن محمد بن الفضیل عن أبیالحسن علیهالسلام فی قول اللّه عزّوجلّ: «قل کفی باللّه شهیدا بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب» قال: «هو علیّ بن أبیطالب علیهالسلام »؛(1)
امام علیهالسلام در تفسیر آیه «قل کفی...» فرمود: [آن کس را که پیامبر به عنوان گواه رسالت گرفت و با عنوان «من عنده علم الکتاب» توصیف کرد] علی بن ابیطالب علیهالسلام است.
اسلام، دین وحدت و هماهنگی است. فرهنگ قرآنی هرگز تفرقه و تشتّت را برنمیتابد و به تشکّل و همرازی و همراهی توصیه میکند. گلبانگ شورانگیز قرآنی به مثابه منشوری جاوید در این زمینه، چنین است: «و اعتصموا بحبل اللّه جمیعا و لاتفرّقوا» (آلعمران/ 103).
گویا انسان در گذرگاه زمان در «چاه ویلی» از تفرّق و ازهمگسستگی گرفتار است و در این هنگامه شکننده در کار از دست دادن ارزشها و امکاناتش. فریاد قرآن بر این درماندگان در ژرفای درّههای هولناک است که با «حبلاللّه» خود را نجات دهید و بر گِرد این محور راستین فراهم آیید و جدا مگردید.
«حبلاللّه» چیست؟ «قرآن؟»، «اسلام؟» قطعا چنین است. «قرآن»، قانوننامه این وحدت است و اسلام، «آیین و مکتب» آن. اما این مفاهیم کلی باید مصداقی یابد و این فرمان بَرین را مصداقی باید. اینک باید به خانه «اهلالبیت» رفت که «أدری بما فی البیت» هستند. آنان خواهند گفت مصداق والای «حبلاللّه» ائمه معصومین علیهمالسلام و خاندان پیامبرند و نمونه راستین و والای آن، علی بن ابیطالب علیهالسلام است.
ابنزید میگوید:
از امام موسی بن جعفر علیهالسلام خواستم تا «و اعتصموا بحبل اللّه جمیعا» را برایم تفسیر کند، فرمود: «علیّ بن أبیطالب علیهالسلام حبل اللّه المتین است».(1)
روشن است که آن بزرگوار و فرزندان بزرگوارش در جایگاه امامت، مانند محوری راستین و تکیهگاهی استوارند که چونان شیرازهای، بخشهای پراکنده جامعه را درهم میتنند و امتی متشکل و همآوا میسازند.(2)
امامت، به عنوان تداوم رسالت، و امام در جایگاه رسول، به عنوان ادامهدهنده راه و آرمان او دارای شئون و مسئولیتهایی است. قرآن کریم از این شئون سخن گفته است؛ از جمله از پیشوایی فکری و علمی. یعنی پیامبر مرجعیت دینی و علمی را به عنوان مبیّن و مفسّر مکتب، عهدهدار است.(3) خداوند میفرماید: «ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا» (حشر/ 7).
این آیه بهواقع، نشانگر خاستگاه تشریع در نظام اسلامی است و بیانگر اینکه مرجعیت علمی، فکری و قانونی، از آنِ پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم است و هر آنچه در تضاد و مخالفت با آنچه پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم آورده است، باشد، یکسره از اعتبار ساقط است. آیه یادشده در سوره حشر و در جریان نبرد پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم با یهودیان بنینضیر نازل شده است. آیه پس از آنکه حکم غنائم این رویارویی را در برابر سئوال و پیشنهاد مسلمانان تبیین میکند (غنائمی که بدونِ نبرد، فراچنگ آمده بود) حکمی عام و قاطع صادر میکند و آن اینکه «هر آنچه را پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم بدان امر کند و در هر زمینهای، لازمالاجراست و از هر آنچه نهی کند، دست یازیدن بدان بر مسلمانان حرام است». یعنی بدانگونه که مفسّران تصریح کردهاند، گواینکه مورد نزول آیه، «خاص» است، اما حکم «عام» بوده و شمول دارد.
علامه طباطبایی نوشتهاند: «آیه با چشمپوشی از سیاق، عام است و تمام اوامر و نواهی پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم را فرامیگیرد».(1)
محمدطاهر بن عاشور نیز بر این شمول تأکید کرده و چگونگی آن را واگفته است.(2) در میان مفسّران، سید قطب به نیکویی و زیبایی به تفسیر آیه پرداخته و این جمله را در پیوند با جملات پیشین به استوار و درسآموزی تبیین کرده و نوشته است:
بهواقع قرآن کریم پس از آنکه در بخش پیشین آیه، قاعدهای برای تنظیم اقتصادی نظام الهی رقم میزند، در این بخش، بنیادی برای تشریع و قاعدهای برای قانونگذاری پی مینهد؛ یعنی ایجاد منبع و خاستگاهی برای بشریت در قانون و قانونگذاری که باید همه و همه به یک سرچشمه بازگردند و آن «ما جاء به الرسول و ما نهی عنه الرسول» است... .(3)
سید قطب در ادامه بحث ابعاد مسئله را به خوبی روشن ساخته و آیه را به روشنی تفسیر کرده است. تفسیر علامه سیدمحمدحسین فضلاللّه از آیه، هوشمندانه و دقیق و خواندنی است. او محتوای آیه را به خوبی با فرجام آیه «... و اتّقوا اللّه إنّ اللّه شدید العقاب» پیوند داده و نوشتهاند:
خداوند به انسان هشدار میدهد که در قانونگذاری در کنار تأکید بر سرچشمه آن، تقوا پیشه کند و در برابر جوّ، فضای مسموم، فشارهای مختلف و... حق را به مسلخ «مصلحت» نبرد.(1)
بدینسان، آیه به یکی از ابعاد رهبری پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و یا به دیگر سخن، به یکی از شئون «ولایت» پرداخته و بدان تأکید کرده است.
امامت در باور همه مسلمانان، تداوم «رسالت» است؛ گواینکه در میان فرق اسلامی، در چگونگی شکلگیری آن پس از پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و عنوانی که ادامهدهنده این راه پیدا میکند، مسلمانان یک داستان نیستند که بماند، بسیار مختلفالآرا هم هستند. به هر حال، مآلاً امام نیز در جامعه از چنین شأن و جایگاهی برخوردار خواهد بود.
اما در تعریف و تبیین شیعی از امامت، بیگمان، این جایگاه از ویژگی والایی برخوردار است. برخی از پژوهشگران این بعد از امامت را از جمله برجستگیهای امامت شیعی شمرده و نوشتهاند:
واژه امامت ـ که در اصل به معنای مطلق پیشوایی استـ در فرهنگ اسلامی بیشتر بر مصداق خاصی از آن اطلاق میگردد و آن، پیشوایی و رهبری در شئون اجتماعی است؛ چه فکری و چه سیاسی. در هر جا از قرآن که مشتقات واژه امامت (امامـ ائمه) به کار رفته، ناظر به همین معنای خاص، یعنی پیشوایی امت است. در مواردی پیشوایی فکری و در موارد بیشتری، پیشوایی سیاسی یا هردو. پس از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و انشعاب فکری و سیاسی مسلمانان که به چندین فرقه شدن پیروان اسلام انجامید، از آنجا که نکته اصلی اختلاف را مسئله رهبری سیاسی امت تشکیل میداده و واژه امامت و امام، سرنوشت ویژهای پیدا کرد و بیش از هر معنای دیگری در مفهوم رهبری سیاسی به کار رفت... در مکتب تشیّع ـ که از نظر پیروانش اصلیترین جریان فکری اسلامی استـ امامت به همین معنا گرفته میشد و نظریه آن مکتب درباره امام بدینگونه خلاصه میگشت که: امام و زمامدار سیاسی جامعه اسلامی، باید از سوی خدا و به وسیله پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم معرفی و معیّن شده باشد، و باید رهبری فکری و مفسّر قرآن و آگاه از همه رموز و دقایق دین باشد و باید پاک، معصوم و مبرا از هر عیب و نقیصه خلقی و خُلقی و سببی باشد و باید از دودمانی پاک و پاکدامن تولد یافته باشد و باید و باید... و بدینگونه، امامت که در عرف مسلمانان قرن اول و دوم به معنای رهبری سیاسی بود، در عرف خاص شیعیان، بهجز رهبری سیاسی، رهبری فکری و اخلاقی را نیز در مفهوم خود فراگرفت. هنگامی که شیعه کسی را به عنوان امام میشناخت، نهتنها اداره امور اجتماعی، که راهنمایی و ارشاد فکری، آموزش دینی و تصفیه و تزکیه اخلاقی را نیز از او انتظار میبرد و اگر این از او ساخته نمیبود، او را به عنوان «امام بهحق» نمیشناخت.(1)
روشن است که این تلقی شیعیان از امام و امامت، مبتنی بود بر آموزشها و آگاهیهایی که آنان از پیشوایان خود داشتند. در روایات بسیاری امامان علیهمالسلام به عنوان مرجع دینی و رهبری فکری شناسانده شدهاند و مردم برای گشودن مشکلات و یافتن پاسخ ابهامها به سوی آنان دعوت شدهاند و آن بزرگواران، آگاهان امت، نشانههای روشن راه زندگی معرفی گردیدهاند و به ستارگان فروزان در شبهای دیجور مانند گشتهاند که انسان را در «تاریکزار یخزده زندگی» راهبری و هدایت میکنند.
سلیمان بن جعفر میگوید:
از امام موسی بن جعفر علیهالسلام شنیدم که میفرمود: «مصداق «أهل الذکر» در «فاسئلوا أهل الذکر إن کنتم لاتعلمون» (انبیاء/ 7) ما هستیم».(2)
آیه کریمه با ظهور لفظی، بیگمان، لزوم مراجعه نامتخصّصان به متخصّصان و جاهلان به عالمان را تبیین میکند و بیگمان، برترین و روشنترین مصداق آگاهان به قرآن، احکام و آموزههای آن، پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و شئون مرتبط با رسالت آن بزرگوار، امامان علیهمالسلام هستند. آیا در اینکه امامان علیهمالسلام در جایگاه بلندی از این آگاهی جای دارند، جای تردیدی هست؟! به مقتضای روایات بسیار پراکنده شده در اینجا و آنجای منابع فریقین، مراد از «أهل الذکر» علی علیهالسلام و فرزندانش است.(1)
اما میتوان گفت که این نکته از متن قرآن نیز مستفاد است. خوب است این حقیقت را از رشحات قلم فقید علم و تحقیق، مفسّر عالیقدر قرآن، مرحوم استاد محمدتقی شریعتی بیاورم. وی مینویسد:
علاّمه سیدشرفالدین، از تفسیر کبیر ثعلبی نقل میکند و نیز میگوید علاّمه بحرینی متجاوز از بیست حدیث صحیح آوردهاند که مقصود از «اهل ذکر»، «اهلبیت» پیغمبر است.(2)
این از نظر مدرک روایی، اما از نظر خود قرآن در سوره طلاق، آیه 9ـ10 تصریح دارد که ذکر، پیغمبر است: «قد أنزل اللّه إلیکم ذکرا رسولاً یتلوا علیکم آیات اللّه»؛ در این آیه، بهروشنی توضیح میدهد که: «ذکر، پیغمبری است که آیات خدا را بر شما تلاوت میکند» و اگر کسی بخواهد ذکر را به معنای دیگری مانند قرآن، مثلاً بگیرد، باید قائل به حذف و تقدیری شود، وگرنه ظاهر آیه به حکم حجّت بودن ظواهر قرآن، حکم میکند که لفظ «ذکر» به اعتبار «مذکّر» بودن پیغمبر از روی مبالغه، بر آن حضرت اطلاق شده است.
بنابراین «أهل الذکر» اهل پیغمبر خواهند بود. بدون نیاز به هیچ تأویل و حذف و یا تقدیر.(3)
علامه طباطبایی رحمهالله گو اینکه به لحاظ مورد، آیه را خطاب به مشرکان و «أهل الذکر» را «اهل کتابهای آسمانی» میداند و به لحاظ توجه به پیام محتوای آیه و با پیرایش آن از ملابسات تاریخی و فضایِ نزول، آن را پیامی عام و ارشادی برای همگان، در لزوم مراجعه ناآگاهان به آگاهان میداند؛ اما به حسب روایات، برترین و والاترین مصداق «أهل الذکر» را «اهلبیت علیهمالسلام » دانسته، به اشکالات برخی از مفسّران عامه پاسخ میدهد.(4)
بدینسان کلام حضرت موسی بن جعفر علیهالسلام در تبیین مصداق «أهل الذکر» که امامان علیهمالسلام هستند، بسی روشن و استوار است. بهواقع، طرح مرجعیت علمی و دینی و اندیشگی آن بزرگواران است که امام علیهالسلام در آن روزگاران عالمتراشی حکومت و «مرجعسازی» حاکمیت، بدان تأکید میکند.
انسان در گذرگاه زندگی به سوی هدف، با راهها، بل چاهها و طرق گونهگونی مواجه میشود. خداوند سبحان که انسان را آفریده است، هدایت او به «مقصد» را نیز به عهده گرفته است؛ و برای هدایت او «بیّنات» و «علامات» فروفرستاده است.
مصداق «بیّنات یا نشانههای روشن» و «علامات یا مشعلهای برفراز» چیست و کیست؟
محمد بن فضیل میگوید:
امام موسی بن جعفر علیهالسلام در تفسیر آیه «و علامات و بالنجم هم یهتدون» (نحل/ 16) فرمود: «نحن العلامات و النجم رسول اللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم »؛(1) مصداق مشعلهای برفراز، ما هستیم و مصداق ستاره، پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم است.
علی بن سوید شیبانی میگوید:
از امام موسی بن جعفر علیهالسلام درباره تفسیر آیه «ذلک بأنّه کانت تأتیهم رسلهم بالبیّنات» (تغابن/ 5) سؤال کردم، فرمود: «بیّنات [نشانههای روشن] امامان علیهمالسلام هستند».(2)
بدینسان روشن است که اینان راهیان نور و راهنمایان راستین انسانیت و مشعلداران فضیلت و هدایتگران صراط مستقیمند و هرگونه راهجویی و هدایتطلبی از غیر اینان، گمراهی، بلکه تحیّری ژرف و شکننده است.
محمد بن فضیل تفسیر آیه «و من أضلّ ممّن اتّبع هویه بغیر هدی من اللّه» (قصص/ 50) (و کیست گمراهتر از آنکس که بیآنکه راهنمایی از خدا خواهد، از پی هوای نفس خویش رود؟) را اینگونه نقل میکند: «یعنی اتّخذ دینه هویه بغیر هدی من أئمة الهدی»؛(1) یعنی آنکه آیین و روش زندگی را هوای نفسش گرفته و بر هدایت پیشوایان هدایت گردن ننهاده.
امام علیهالسلام در مقامی دیگر «هدایت» را «ولایت» معنی میکند(2) و ایمان بدان را عامل مصونیت از کاستیها، ستمها و نارواییها میداند و بدینسان نشان میدهد که هدایت و راهیابی، همگون با ولایت است و پذیرش رهبری و حاکمیت حق، همسان با راهیافتگی و رشد است و مآلاً عدم پذیرش آن، گمراهی و ضلالت خواهد بود که «و ماذا بعد الحقّ إلاّ الضلال».
آنچه تا بدینجا آمد، همه و همه نشانگر آن بود که یکی از شئون والای امامت و ولایت، مرجعیت دینی و محور هدایتگری برای جامعه و امت است.
جایگاه «عدل» و گسترش «عدالت» در تعالیم وحیانی و آموزههای مکتبی، جایگاه بس والایی دارد. قرآن کریم بهصراحت، فلسفه بعثت پیامبران را گسترش عدالت معرفی کرده، میفرماید: «لقد أرسلنا رُسلنا بالبیّنات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان، لیقوم الناس بالقسط» (حدید/ 25).
علی علیهالسلام اجرای عدالت را عامل بقای دین و باعث زنده شدن احکام دانسته، میفرماید: «العدل حیاة الأحکام».(3)
حضرت اباعبداللّه الحسین علیهالسلام نیز در ضمن پیامهای شورانگیز قیامش به مردمان کوفه و آنگاه به همه نسلها و عصرها، درباره چگونگی پیشوایان بحق و مسئولیتهای آنها مینویسد:
... فلَعمری ما الإمام إلاّ العامل بالکتاب و الآخذ بالقسط و الدائن بالحقّ و الحابس نفسَه علی ذات اللّه...؛
به جانم سوگند که پیشوای راستین و امام به حق، کسی است که به کتاب خدا عمل کند و عدالتگستری و «قسط»آفرینی را پیشه سازد و حقمدار باشد و خود را وقف و فدای فرمان خدا کند.(1)
امام موسی بن جعفر علیهالسلام بینیازی مردم و بینیازی همگان و زدایش فقر در صحنه زندگی را با اجرای عدالت میسّر میداند و میفرماید: «لو عُدِلَ فی الناس لاستغنَوا».(2)
بدینسان روشن است که امام به عنوان محور نشاط و تحرکهای اجتماع و مسئول هدایت و راهبری انسان به مقصد و مقصود والا، باید مهمترین مسئولیت را شناختن، شناساندن و گستراندن عدالت بداند.
آموزههای قرآن کریم بر عدالتگستری تأکید و امامت پیشوایان ظالم را مردود اعلام کرده است. خداوند سبحان در ادامه سخن از «پیشوایی» ابراهیم علیهالسلام و درخواست تداوم امامت در فرزندان آن بزرگوار فرمود: «لاینال عهدی الظالمین»؛ ...پیمانم (عهدـ امامت) ستمکاران را نرسد.
مفسّران از کهنترین روزگاران، تردید روا نداشتهاند که آنچه در این آیه پرسش شده، «امامت» است و آنچه به زبان اخبار، نفی شده و مردود دانسته شده است، «پیشوایی ستمپیشگان» است.
مقاتل بن سلیمان (م. 150 ق) نوشته است: «یعنی آنان (ستمپیشگان) را پیشوا قرار نخواهم داد».(3)
طبری نوشته است:
این جمله خبر میدهد که خداوند «جل ثناؤه» ستمپیشه را هرگز پیشوایی نخواهد داد. به واقع در برابر پرسش ابراهیم که امامت را در میان فرزندانش نیز قرار دهد، خداوند فرموده است: چنین خواهد کرد، اما نه در میان ستمپیشگان از آنان؛ پس خداوند نشان داده است که امامت از آنِ اولیاء و اهل طاعت است.(1)
شیخ طوسی رحمهالله نوشتهاند:
پرسش ابراهیم، ادامه امامت در فرزندانش است که خداوند پاسخ داده است: چنین چیزی (امامت و پیشوایی) در میان فرزندان ستمپیشه روا نخواهد بود.(2)
این نکته روشنتر از آن است که نیازمند تأکید باشد و آموزههای قرآنی، نبوی و وَلَوی، صریحتر و تکاندهندهتر از آنکه نادیده انگاشته شود.(3) اما شگفتا که چون مسیر خلافت پس از پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم در حوزه سیاست، دیگرسان شد، در حوزه «ثقافت» نیز تحریفها و دیگرسانیهای شگفتی پدید آمد؛ تا بدانجا که ستمپیشهای شکمباره چون معاویة بن ابیسفیان و دیگر خلفای اموی و ستمگسترانی چون هارونالرشید و دیگر خلفای عباسی در جایگاه خلافت نبوی پذیرفته شدند.
در چنین روزگاری و با چیرگی چنین فرهنگی، حضرت امام موسی بن جعفر علیهالسلام در پاسخ مرزبانی قمی از آیه «شهد اللّه أنه لا إله إلاّ هو و الملائکه و أولوا العلم قائما بالقسط» و در تفسیر «قائما بالقسط» (آل عمران/ 18) فرمودهاند: «هو الإمام».(4)
یعنی امام بهصراحت، مصداق دانشوران گستراننده عدالت و قائمان به قسط را «امام» معرفی کردند و در آن شب دیجور جهل و فساد، در جایگاه بلند مفسّر قرآن، این حماسه را سرودند که: رهبری جامعه باید عادل باشد و عدالتگستر، ظالم نباشد، با ظلم بستیزد و قیام قسط باید در سرلوحه اعمال او باشد.
از جمله مباحث حساس امامت و رهبری، حدّ و حدود اختیارات و مسئولیتهای اقتصادی و مالی اوست. با نگرشی که اسلام، بهویژه جریان ناب آن، تشیّع علوی، به این مسئله مینگرد، امام محور تمام نشاطها و تحرکهای جامعه است و «مجاری امور» در اختیار رهبری خواهد بود. گستره این مبحث در فسحت این مقال نیست. اما گفتنی است که سیره منوّر امامان علیهمالسلام بهویژه امام موسی بن جعفر علیهالسلام نشانگر این حقیقت است و اینک پیشتر از آنکه به روایات تفسیری امام علیهالسلام در این زمینه بپردازیم، باید بگوییم که مورّخان آوردهاند:
مهدی عباسی چون بر مسند خلافت تکیه زد، برای درانداختن صلای عدالت و ساختن چهرهای عدالتگستر، اعلام کرد که مظالم را به صاحبانش باز میگرداند، امام موسی بن جعفر علیهالسلام نزد او رفت و دید چنان است که میگفتند، فرمود:
ـ آنچه از ما به ظلم گرفتهاند، چرا بازپس داده نمیشود؟
ـ یا اباالحسن از شما چه چیز را به ستم گرفتهاند؟
ـ فدک.
ـ حدود فدک را بفرمایید.
ـ یک طرف آن کوه احد است و سمت دیگر آن عریش مصر، یک سویش طرف ساحل دریا و سوی دیگرش، دومة الجندل.
ـ تمام این قسمتها حدود فدک است؟
ـ آری.
مهدی دگرگون شد و در چهرهاش آثار خشم ظاهر گشت. چون امام علیهالسلام تمام سرزمین مملکتهای اسلامی آن روز را حدود فدک معرفی میکند. چنین بود که مهدی رو به امام کرد و گفت: این مقدار خیلی زیاد است.(1)
این گفتوگو از جهات بسیاری قابل توجه و شایان دقت است؛ از جمله جایگاه بلند و نقش شگرف امور اقتصادی و امکانات مالی در حاکمیت حق. یعنی فدک در آن روز نیز که فاطمه اطهر علیهاالسلام برای بازگرداندنش فریاد برآورد و مظلومانه ضربه خورد، در چنین نقشی بود و اینک نیز. از سوی دیگر، نمایشگر موضع امام علیهالسلام است در مقابل نظام عباسی و اندیشیدن به قیامی عاشورایی در بازگرداندن جایگاه خلافت.
در گزارش دیگری آمده است:
سخنچینان و سعایتگران به هارون گزارش دادند که از اطراف جهان اسلام اموال فراوانی در نزد امام فراهم میآید و... .(1)
این نیز نشانگر موضع امام و نیز اختیارات و مسئولیتهای رهبری جامعه در مسائل اقتصادی است.
آنچه آمد، گوشهای از سیره عملی امام علیهالسلام است. گفتار امام علیهالسلام نیز نشانگر ابعاد دیگری از این بحث است.
انفال از جمله منابع مهم مالی در نظام اسلامی است. مصادیق انفال در روایتهای بسیاری آمده است و چگونگی حکم آن نیز بیان شده است. در کتابهای فقهی نیز در پایان بحث خمس، فقها بابی را ویژه بحث انفال گشودهاند. در اینکه انفال از آنِ امام علیهالسلام است، گویا تردیدی نباشد، اما چگونگی آن در محدوده زمانی و مصداقی، قابل بحث است.
از جمله ادله روشن و گویای انفال مبنی بر اینکه در اختیار امام است، تفسیری است که امام موسی علیهالسلام از آیه انفال به دست دادهاند. امام علیهالسلام فرمودهاند: «ما کانَ من الأرض باد أهله فذلک الأنفال فهو لنا».(2) آنچه در این حدیث آمده است، یکی از مصادیق انفال است. امام علیهالسلام در حدیث دیگر بهتفصیل از مصادیق انفال سخن گفتهاند:
... له (للإمام) بعد الخمس الأنفال. و الأنفال کلّ أرض خربة قد باد أهلها، و کلّ أرض لم یوجف علیها بخیل و لا رکاب ولکن صالحوا صلحا و أعطوا بأیدیهم علی غیر قتال و له رؤوس الجبال، و بطون الأودیه والآجام و کلّ أرضٍ میتة لا ربّ لها و له صوافی الملوک ما کان فی أیدیهم علی غیر وجه الغصب.(1)
یعنی: ... بعد از خمس، انفال نیز در اختیار امام است. انفال عبارت است از:
1. هر زمین خرابماندهای که اهالی آن از میان رفتهاند و زمینهاشان بدون بهرهدهی افتاده است.
2. هر سرزمین که از طریق صلح به مسلمانان واگذار شده است.
3. کوهها (و آنچه از آنها به دست میآید).
4. بیابانهای گسترده (و بهرههای حاصل از آن).
5. بیشه و جنگلهای طبیعی.
6. هر زمین بایری که کسی تصدّی اداره و آبادانی آن را به عهده ندارد.
7. آنچه پادشاهان و حاکمان، ویژه خود ساختهاند و در تصرّف گرفتهاند، در صورتی که به زور و نیرنگ به دست نیامده باشد و حق کسی در آن موارد پایمال نشده باشد که در این صورت، دارنده حق اصلی، مقدم است.
ترسیم ابعادی به این گستردگی برای انفال و آنگاه انفال را از آنِ امام دانستن، پرواضح است که ترسیم طرح حکومتی است و به دیگر سخن، امام علیهالسلام با این تفسیرها و طرح اینگونه بحثها به واقع از حکومت الهیـ قرآنی علوی سخن میگوید و ضرورتها و لوازم مالی و اقتصادی آن را برمیشمرد و «امام» را در رأس آن حکومت مینگرد، و اگر «امامی» مسئولیتش صرفا تبیین احکام شرعی و موعظه حسنه است، چه نیازی به اینهمه اموال دارد؟ و بالاخره در اینگونه موارد، سخن از «شأنی» از شئون امام است و تبیین جایگاه او در متن جامعه.
امامت و رهبری جامعه از دیرباز در میان جامعه اسلامی مورد گفتوگو بوده است. مصداق عینی «امام» و چگونگی آن، که باید بر جایگاه امامت و رهبری جامعه تکیه زند، از منظرهای گونهگون در حوزه فرهنگ اسلامی، مورد بحث و مناقشه بوده و هست. رهبری که اطاعت از آن واجب است و باید رهبری امت را به دست گیرد، کیست؟ دارای چه ویژگیهایی است؟ و... دهها سؤال به طور طبیعی در این زمینه در ذهنها به وجود میآید.
در احادیث پیشوایان بزرگوار ما برای این سؤالها پاسخهای روشنی میتوان یافت. برخی از این روایات به تبیین و تفسیر ویژگیها پرداختهاند و برخی دیگر، مصادیق عینی آن را مشخص ساختهاند. قرآن کریم لزوم اطاعت از حاکمان جامعه را همسان با اطاعت از خداوند و پیامبر دانسته و فرموده است: «أطیعوا اللّه و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منکم» (نساء/ 59).
در گذرگاه زمان و در کشاکش بحثهای کلامی، مصداق «أولی الأمر» دستخوش تغییر و تبدیل و تحریف بسیاری شده است؛ تا بدانجا که متکلمان عامه در انعقاد امامت و تحقق رهبری، از ارائه تئوری «اصالت قدرت» نیز ابا نداشتهاند.(1) اما جریان ناب اسلام در قالب تشیّع علوی، هماره بر حاکمیت امام معصوم و عادل تکیه میکرده و به پیروی از رهبران راستینش، هیچگونه ستمبارگی را در این زمینه برنمیتابیده است. نصوص این حقیقت، فراوانتر از آن است که بتوان در این مجال یاد کرد. تنها کلام آفتابگون موسوی را میآوریم و میگذریم:
عمرو بن سعید میگوید:
از امام موسی علیهالسلام درباره تفسیر آیه «أطیعوا اللّه و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منکم» سؤال کردم، فرمودند: «مراد از «أولی الأمر» علی بن ابیطالب علیهالسلام و اوصیای بعد از اوست».(2)
بدینسان امام علیهالسلام مصداق صاحبان حکومت، و حاکمان مطاع را علی علیهالسلام و فرزندانش میداند و در روزگار حاکمیت هارونیان، بر حاکمیت ستم، خط بطلان میکشد و یک بار دیگر در قالب تفسیر قرآن، شعار علوی «حاکمیت از آنِ علی و فرزندانش است» را میگستراند.
امام کاظم علیهالسلام تنها به اثبات حاکمیت حق نمیپردازد و به گستراندن حماسه حق، بسنده نمیکند. نفی باطل را نیز پیشه میسازد و حاکمیت ستم را افشا میکند و لزوم برچیدن بساط جباران را نیز فریاد میکند. احادیث لزوم مبارزه با ظلم و درافتادن با ستمگران و گستراندن حق، در میان گفتار امام موسی بن جعفر علیهالسلام از برجستگی شگفتی برخوردار است. دریغا که اینک مجال عرضه آنهمه حماسههای هیجانبار نیست.
آن مراقب خشمگین علیه فجایع بغداد و ستمهای آن، آن مطهّر قرن هارونی، او که در «اخلاق اجتماعی» و «تقوای حماسه»، این خروش شورانگیز و خونآفرین را میپراکند و گوش جامعه را با این پند حماسی میآکند که: أی فلان! اتّق اللّه و قل الحقّ و إن کان فیه هلاکک فإنّ فیه نجاتک، أی فلان! اتّق اللّه و دع الباطل و إن کان فیه نجاتک، فإنّ فیه هلاکک.(1)
آری این امام و این حماسهآفرین بزرگ، هرگز از افشاگری علیه ستم و افشای چهره جباران آرام نمیگیرد.
محمد بن منصور میگوید:
در محضر امام علیهالسلام بودم، درباره تفسیر آیه «و إذا فعلوا فاحشة قالوا وجَدنا علیها آباءنا و اللّه أمَرَنا بها قل إنّ اللّه لایأمر بالفحشاء أتقولون علی اللّه ما لاتعلمون» (اعراف/ 28) پرسیدم، امام فرمود: «آیا مینگری که کسی بپندارد خداوند ما را به زنا و شراب و دیگر محارم امر میکند؟!»
گفتم: نه! امام فرمود: «پس این «فاحشه» که میگفتند خدا ما را بدان امر کرده است، چیست؟»
گفتم: خداوند و ولیّ او دانایند، امام فرمود: «این از پیشوایان ستمگر است. آنان چنان ادعا میکردند و به پندارها میدادند که خداوند به اطاعت از آنان امر کرده است، خداوند سخن آنان را رد میکند و ما را آگاهاند که آنان به خداوند دروغ میبندند و این پندار واهی را «فاحشه» مینامد.»(1)
این کلام بلند و تفسیر ناب را اگر در محیط آکنده از تزویر آن روز بنگریم و دریابیم که دستگاه، دهها محدّث و مفسّر را برای توجیه اعمال فسادگستران کاخ بغداد به آبادیها و شهرها گسیل میداشت تا اطاعت از حاکمان جبّار را امر الهی جلوه دهند،(2) به عمق کلام امام و عظمت حماسه آن بزرگوار پی میبریم و میدانیم که تفسیر واقعی کلام الهی در نزد چه کسی و از آنِ کیست؟
امام علیهالسلام از یک سوی به نگرش تحریفگرانه دستگاه از قرآن توجه میدهد و از سوی دیگر، حاکمیت جبّاران را مصداق «فاحشه» معرفی میکند و بالاخره موضع صریح قرآن را در قالب تفسیری بدینسان شورانگیز در مقابل حاکمیت آنان روشن میکند.
امام علیهالسلام در تفسیر دیگر از آیتی دیگر، به فرجام این غاصبان میپردازد و با چهرهنگاریِ تنبّهآفرینی از آنان، حاکمان ستمگری را که بر علی و فرزندانش ستم روا داشتند «فجّار» معرفی کرده، جایگاه آنها را «سجّین» اعلام میکند.
ابن شهر آشوب در کتاب گرانقدر مناقب آل ابیطالب آوردهاند که امام موسی علیهالسلام در تفسیر آیه «کلاّ إنّ کتاب الفجّار لفی سجّین» (مطفّفین/ 7) فرمود:
الذین فجروا فی حقّ الأئمّة علیهمالسلام واعتدوا علیهم؛(1)
آن فاجران که نامه عمل آنان در «سجّین» و سرنوشتشان در «سجّین» است، کسانی هستند که به حق امامان علیهمالسلام تجاوز کردند و بر آنان ستم روا داشتند.
در پیگیری تفسیر راستین امامت و هدایت امت به «صراط مستقیم» در احادیث تفسیری امام موسی علیهالسلام اینک تعلیمی آموزنده و بسیار باارزش را میآوریم در بیان اهمیت نقش رهبری در سعادت و شقاوت انسانی و تبیین ابعاد امامت و رهبری در گسترش «صلاح» و «سداد» و یا گسترش «تباهی» و «فساد».
محمد بن منصور میگوید:
از امام کاظم علیهالسلام درباره این آیه پرسیدم: «إنّما حرّم ربّی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن» (اعراف/ 33)؛ هر آینه پروردگارم کارهای زشت را، خواه آشکار باشد خواه پنهان، حرام کرده است.
فرمود: «قرآن را ظاهری است و باطنی، همه آنچه در کتاب حرام شده وجه ظاهر است، و باطن آن، پیشوایان جور است و همه آنچه در کتاب خدا حلال شده است، وجه ظاهر است، و باطن آن، امامان حق است.»(2)
تعلیمی است تنبّهآفرین، بیدارگر و عظیم. نمونههای این تعلیم در معارف دریاوار اهلالبیت علیهمالسلام بسیار است و این همه نشانگر آن است که رهبری الهی، بدانجهت که جلوهای از حق و نمونه والای رفتار اسلامی است، جامعه تحت رهبری و حکومتش با الگوگیری از وی، عملاً به سوی پاکی و قداست رومیآورد و دیگر آنکه رهبر الهی و نظام تحت رهبری وی، با حراست از ارزشهای الهی و حاکمیت بخشیدن به قوانین زندگیساز قرآنی، عملاً جامعه را به سداد و عفاف سوق میدهند. اما رهبران فاسد با سیاست شیطانی، دقیقا در جهت ضد این عمل میکنند.
برخی از پژوهشگران در تفسیر این روایت، بیانی دلنشین دارند، آمیخته با تعالیم دیگر اهلالبیت علیهمالسلام که میآورم:
... کوری سیاسی از مهمترین انواع کوری و فریبخوری است. بدانجهت که رهبری و مدیریت نقش زندهای در تکامل جامعهها و تربیت افراد و پراکندن صلاح یا فساد و تثبیت آنها دارد. به همین جهت از امامان اهلبیت علیهمالسلام وارد شده است که «ریشه زشتیها و تباهیها و باطن آنها، امام باطل است و ریشه نیکیها و شایستگیها و فضایل و خیرات و برکات، امام حق»(1) سخن امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز چنین است که «... رعیّت نیکو و شایسته به سبب امام (حاکم) عادل نجات پیدا میکند و رعیت بدکار و فاجر به سبب امام (حاکم) فاجر هلاک میشود»(2) و این روایت از امام جعفر صادق علیهالسلام است که «به هنگام ولایت والی جائر، هرچه حق است، پایمال میشود و از یاد میرود و هرچه باطل است، زنده میشود و ستم و تباهی و جور، ظهور پیدا میکند...»(3) و در بعضی از احادیث آمده است که قبول ولایت حاکم جائر، کفر است؛ پس امام حاکم عادل حق، اصل خیر برای همه مردم است و حاکم باطل ستمگر و کارگزاران او ریشههای هر شرّند. بر مبنای این اصل اساسی قویم، روایات فراوان از پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و امامان علیهمالسلام آمده است حاکی از اینکه «هرکس بیامام از دنیا برود، به مرگ جاهلیت (یعنی بینصیب از اسلام) مرده است.(4)(5)
آنچه در این احادیث آمده، تفسیر عینی تحولات و دگرگونیهای جامعه انسانی است و چگونگی حکومتها و حاکمیتها بهترین دلیل آن، و در مجموع، نشانگر نقش شگرف رهبریها و نظامها در چگونگی انسانهاست.
پایان مقال را با یاد عزیزی مزیّن میکنیم که «صد قافله دل همره اوست». با یاد امام زمان علیهالسلام «خوارسازنده مستکبران»، «ریشهکن کننده معاندان و گمراهیآفرینان و خدانشناسان»، «جانشین شایسته شایستگان»، «طلبکننده خون پیامبران و پیامبرزادگان»، «مطلوب معتقدان»، «مقصود عاشقان»، «ولیّ مطلق زمان» حضرت حجّة بن الحسن العسکریّ ارواحنا لتراب مقدمه الفداء.
آرمان نجات انسان در فرجام تاریخ، آرمانی است بلند که تمام مکاتب به گونههای مختلف از آن یاد کردهاند. در مجموعه تعالیم اسلامی، ریشههای این آرمان را در قرآن مجید میتوان یافت. در قرآن کریم، درباره مسائل آینده دوران، حوادث آخرالزمان و چیرگی خوبی و خوبان بر جهان و حاکمیت صالحان ـ به اشاره و تصریحـ سخن گفته شده است. اینگونه آیات را مفسران اسلامی بر پایه احادیث معتمد و غیرقابل تردید، مربوط به امام زمان علیهالسلام دانستهاند.(1)
در احادیث پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم این موضوع جلوهای شگفت دارد. محققان اهل سنت به تواتر این احادیث تصریح کردهاند. در روایات اهلالبیت علیهمالسلام به گونهای شورانگیز و هیجانبار در صدها روایت به ابعاد مختلف این موضوع پرداخته شده و جانهای شیفته، به این آرمان مطلوب توجه داده شده و انسانها برای شیدایی در «آستانه خورشید» و بهرهگیری از گرمای حیاتبخش آن فراخوانده شدهاند.
در احادیث حضرت امام موسی بن جعفر علیهماالسلام نیز این حقایق آفتابگون، فراوان است، اما اینک بر شیوه عناوین دیگر این مقال، تنها احادیث تفسیری امام علیهالسلام را در این زمینه میآوریم:
ابن بکیر میگوید:
از امام موسی علیهالسلام درباره این آیه پرسیدم: «... و له أسلم من فی السموات و الأرض طوعا و کرها» (آل عمران/ 83)؛ آنچه در آسمانها و زمین است، خواه و ناخواه تسلیم فرمان اوست.
امام علیهالسلام فرمود: «آیه درباره حضرت قائم علیهالسلام نازل شده است. آنگاه که قیام کند، به یهودیان، نصرانیان، صابئیان، زندیقان، مرتدّان و کافران خاوران و باختران زمین، اسلام را عرضه کند. آنانکه از سَر رضا تسلیم شوند، آنان را به نماز و زکات و آنچه مسلمان بدان مأمور است، فرمان خواهد داد و آنان را که تسلیم نشوند، گردن خواهد زد. تا بدانجا که در خاوران و باختران زمین، جز موحّدان باقی نمانند.»
گفتم: فدایت شوم! مردم فراوانتر از این خواهند بود؟
فرمود: «خداوند چون کاری را اراده کند، فراوان را کم، و اندک را فراوان خواهد ساخت.»(1)
ابن شهرآشوب تأویل این آیه را «هو الذی أرسل رسوله بالهدی و دین الحقّ لیظهره علی الدین کلّه و لو کره المشرکون» (صف/ 9)؛ او کسی است که پیامبر خود را برای هدایت مردم فرستاد، با دینی درست و برحق، تا او را بر همه دینها پیروز گرداند، هرچند مشرکان را خوش نیاید» به نقل از آن بزرگوار، اینگونه آورده است:
او کسی است که پیامبرش را برای ابلاغ ولایت وصیّش فرستاد، و ولایت، همان دین حق است تا با ظهور «قائم» دین حق را بر ادیان دیگر چیره گرداند. «خداوند کاملکننده نور خویش است» که نور ولایت علوی را با نور ولایت مهدوی کامل خواهد کرد وگرچه کافران به ولایت علوی خوش نداشته باشند.(2)
امام علیهالسلام در این بیان شکوهمند، به حقایق بلندی توجه میدهد:
1. تفسیر آفتاب و توجه دادن انسانها را به سرچشمه خورشید ـ که تعلیمی بوده است شکوهمند در اسلام نابـ پی میگیرد و با گستراندن نور امید در دلها یأس و سردی را از آنها میزداید.
2. جایگاه بلند ولایت و رهبری را مینمایاند و در تبیین و تکمیل آیات دیگر و احادیث فراوان هشدار میدهد که محتوای تمامت دین، ولایت است و تحقق عینی تمام آیین حق در گرو اجرای راستین ولایت است.
3. کافران و گردنکشان هرگز در مقابل گسترش ابعاد دین و تحقّق رهبری الهی آرام نمینشینند.
4. اما فرجام این کشاکش در آوردگاه زمان، از آنِ حق است و حق پیروز است.
اینک بار دیگر با یاد و نام امام زمان علیهالسلام فرجام مقال را عطرآگین ساخته و با عرضه روایتی از حضرت امام موسی بن جعفر علیهالسلام درباره حضرت مهدی علیهالسلام سخن را به پایان میبریم.
یونس بن عبدالرحمن میگوید:
به حضور امام موسی بن جعفر علیهالسلام شرفیاب شدم و گفتم: ای فرزند رسول اللّه! «قائم به حق» شما هستید؟
فرمود: من قائم به حق هستم، اما آن «قائم» که زمین را از دشمنان خداوند میپیراید و پس از آنکه ظلم و ستم در آن گسترده شده، از عدل و داد میآکند، پنجمین فرزند من است که «غیبتی» دراز مدت خواهد داشت. بدانسان که برخی از حق روی برمیتابند و گروهی استوار میمانند.
آنگاه فرمود: خجسته باد بر شیعیان ما. آنان که در زمان غیبت، به ولایت ما چنگ میزنند و بر دوستی و همراهی با مکتب ما پای میفشارند و از دشمنان ما بیزاری میجویند. آنان از ما هستند و ما از آنان. آنان به پیشوایی ما خشنودند و ما به پیروانی چون آنان. خوشا به حال آنان، باز هم خوشا به حال آنان. به خدای سوگند که آنان در قیامت همسان ما خواهند بود.(1)
اللّهمّ اجعلنا منهم و من الذین رضوا بإمامة الأئمّة علیهمالسلام
1. اشاره است به حدیث بسیار مشهور «بدء الدعوة» یا «حدیث الدار» که پیامبر بزرگوار در جمع خویشان و پس از عرضه رسالت خود و پاسخ مثبت علی علیهالسلام فرمود: «إنّ هذا أخی و وصیّی و خلیفتی...» (ر.ک: تاریخ طبری، ج2، ص321).
1. الاحتجاج، ج1، ص149 و 89 ـ 119؛ بحارالانوار، ج12، ص124 (دارالتعارف). آنچه در متن بدان اشاره شده است، موضعگیری دوازده تن از یاران علی علیهالسلام و اصحاب علویاندیش در مسجدالنبی صلیاللهعلیهوآلهوسلم و به هنگام سخنرانی ابوبکر است. علامه مجلسی رحمهالله میگوید این گزارش در نزد محدثان شیعه از متواترات است و اگر از سوی محدثان اهل سنت گزارش نمیشد، نمیآوردم و آنگاه از طریق اهل سنت نیز گزارش کرده است (بحارالانوار، ج12، ص139) و نیز ر.ک: الخصال، ج2، ص461.
2. شرح ابن ابیالحدید، ج1، ص307ـ 308؛ بهج الصباغة، ج6، ص263ـ264.
1. درباره حضرت سجاد علیهالسلام و موضع جهادی و روشنگرانه آن بزرگوار ر.ک: محمدرضا حکیمی، امام در عینیت جامعه؛ سید محمدرضا جلالی حسینی، جهاد الامام السجاد. در این مقام، بویژه از آن حضرت یاد شد، چون برخی چنین پنداشته و یا به پندارها دادهاند که امام علیهالسلام زندگانی را در سکوت گذراند و به دنیای عبادی خویش مشغول بود و... صحیفه سجادیه و دیگر دعاهای امام علیهالسلام بویژه از این جهت؛ یعنی طرح امامت و نفی حاکمیت جور، تدبّرکردنی است.
2. امام در عینیت جامعه، ص50.
1. برای نمونههایی از آن ر.ک: الغدیر، ج7، ص237 به بعد و ج8، ص1 به بعد؛ الصحیح من سیرة النبیّ الاعظم، فصل دوم و سوم؛ الحیاة السیاسیة للامام الحسن علیهالسلام ، ص24 به بعد. و نیز ر.ک: کتاب خواندنی و تأمّلبرانگیز عزّالدین نیازی با عنوان دین السلطان. وی فقط بر پایه احادیث منقول در صحیح بخاری نشان داده است که چگونه جوّ حاکم و سلطه جبّاران باعث شده بود با به کار گرفتن محدّثان، سخنانی برای حاکمیت بسازند و به رسولاللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم نسبت دهند و برای توجیه رفتار خود، در میان مردم بپراکنند.
1. ر.ک: علامه سیدمرتضی عسکری، مجلدات معالم المدرستین.
2. علی علیهالسلام در نامهای به معاویه به تفصیل از جایگاه خود و اهلالبیت علیهمالسلام سخن میگوید و وصایت و جانشینیاش را یادآوری میکند. معاویه در جواب به صراحت میگوید: «... ألا و إنّما کان محمد رسولاً من الرّسل إلی الناس کافّة فبلّغ رسالات ربّه لایملک شیئا غیره...» که یعنی نه پیشوا بود و نه زعیم و نه زمامدار سیاسی و نه... و علی در جواب مینویسند: «... و الذی أنکرتَ من إمامة محمّد صلی اللّه علیه و آله زعمک أنّه کانَ رسولاً و لمیکن إماما فإنّ إنکارک ذلک علی جمیع النبیّین الأئمة، و لکنّا نشهد أنّه کان رسولاً نبیّا إماما...» (الغارات، تحقیق سید عبدالزهراء حسینی، ص121ـ122؛ تحقیق مرحوم محدث ارموی، ج1، ص203).
3. کتاب سلیم بن قیس، ص165؛ چاپ بنیاد بعثت، تحقیق انصاری، ج2، ص782.
1. انبیاء/ 107.
1. المیزان، ج14، ص131؛ تفسیر القاسمی، ج14، ص298؛ التفسیر الکاشف، ج5، ص303؛ فی ظلال القرآن، ج4، ص2401.
2. تفسیر البرهان، ج2، ص137؛ تفسیر العیاشی، ج1، ص422؛ کنز الدقائق، ج3، ص487.
3. نساء/ 83.
4. مثلاً ابنعباس گفته است: «رحمت» یعنی قرآن (الوسیط فی تفسیر کتاب اللّه المجید، ج2، ص87 و نیز ر.ک: ابن ابیالزمنین، تفسیر القرآن العزیز، ج1، ص391؛ المحرّر الوجیز، ج2، ص85؛ النکت و العیون، ج1، ص511).
5. الکاشف، ج2، ص392. در تفسیر آیه، مفسران به لحاظ ذیل آن که فرموده است: «لاتّبعتم الشیطان إلاّ قلیلاً» یک داستان نیستند. ر.ک: جامع البیان، ج4، ص250؛ التبیان، ج3، ص272؛ المیزان، ج5، ص24؛ مواهب الرحمن، ج9، ص82.
1. تفسیر العیاشی، ج1، ص261؛ بحارالانوار، ج35، ص423؛ مسند الامام الکاظم علیهالسلام ، ج2، ص13.
2. همان.
3. المیزان، ج5، ص27.
1. برای فهم چگونگی «رحمت» بودن پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم در بیان و بنان مفسران، ر.ک: ذیل آیه «و ما أرسلناک إلاّ رحمة للعالمین»، المیزان، ج14، ص131؛ من وحی القرآن، ج15، ص277؛ محاسن التأویل، ج14، ص298؛ فی ظلال القرآن، ج4، ص2401؛ روح البیان، ج5، ص629؛ التحریر و التنویر، ج17، ص166.
2. ر.ک: سید مرتضی، الشافی فی الامامة، بویژه جلد دوم آن؛ تلخیص الشافی؛ المیزان، ج1، ص274؛ سید عبدالحسین شرفالدین، المراجعات، بویژه 187 به بعد؛ کتاب خواندنیِ احمد حسین یعقوب با نام النظام السیاسی فی الاسلام؛ جعفر سبحانی، الالهیات علی هدی الکتاب و السنّة و العقل، ج4، فصل نهم.
3. نساء/ 58.
4. مسند الامام الکاظم علیهالسلام ، ج2، ص20؛ تفسیر العیاشی، ج1، ص249؛ الاصول من الکافی، ج1، ص217؛ بصائر الدرجات، ص496.
1. معانی الاخبار، ص107؛ مسند الامام الکاظم علیهالسلام ، ج2، ص21.
2. مفسران بر این باور هستند که آیه در جریان فتح مکه و به هنگام باز پس گرداندن کلیدهای کعبه به عثمان بن طلحه نازل شده است (واحدی، اسباب النزول، ص157) یا به تعبیر درستتر، در این ماجرا قرائت شده است. به هر حال، مفسران که غالبا بر این باورند که در جریان باز پس گرداندن کلیدهای یاد شده نازل شده است، تأکید کردهاند که گواینکه مورد آیه، خاص است، اما مفهوم آن، عام بوده و همه امانات را فرامیگیرد (التفسیر الکبیر، ج4، ص109؛ التبیان، ج3، ص234؛ تفسیر المراغی، ج5، ص70؛ تفسیر المنار، ج، ص170؛ المیزان، ج4، ص376؛ اطیب البیان، ج4، ص111؛ روح المعانی، ج4، ص94؛ الاساس فی التفسیر، ج2، ص1089).
1. تفسیر القرآن العظیم، ج3، ص986.
2. همان. مفسران نیز غالبا حکومت و ولایت را اهم مصادیق «امانت» در این آیه دانستهاند ر.ک: جامع البیان، ج4، ص200؛ التبیان، ج3، ص234؛ التفسیر الکبیر، ج4، ص109؛ محاسن التأویل، ج2، ص355؛ التفسیر الحدیث، ج8، ص149.
3. برای تصویر دقیق و تفسیری روشن از چگونگی این شمول و عموم ر.ک: مواهب الرحمن، ج8، ص302ـ 308.
4. مواهب الرحمن، ج8، ص329. مؤلّف بر پایه این تطبیق، نکات مهمی را آوردهاند که شایان تأمل و توجه است.
1. المیزان، ج5، ص385. این نکته را بیفزاییم که آنچه آمد، مرتبط است با امامت معصوم علیهالسلام و به بحث مهم کلامیای که میان فرق اسلامی، پس از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم درگرفت و در آن، شیعه بر پایه آیات و روایات بسیاری، آن را به «جعل الهی» میداند و اختیار و گزینش و انتخاب مردمان را در آن منتفی دانسته، برای آن نقشی قائل نیست، برنمیگردد. پس سخن درباره «امام معصوم» و زمان حضور است، نه «امام عادل» و زمان غیبت که درباره دومی، شیعه نیز سخنی دیگر دارد که در جای خود به تفصیل بحث و فحص شده است.
2. گلستان سعدی، تحقیق غلامحسین یوسفی، ص49.
3. اشاره است به آیه «ثمّ لتسئلُنَّ یومئذ عن النعیم» (تکاثر/ 8) که در روایات فریقین، مراد از «نعیم»، ولایت امیرالمؤمنین علیهالسلام و امامان علیهمالسلام معرفی شده است.
1. المیزان، ج11، ص81.
2. کمالالدین، ص386؛ مسند الامام الکاظم علیهالسلام ، ج2، ص36.
3. تعبیر از استاد محمدرضا حکیمی است. برای آشنایی بیشتر ر.ک: خورشید مغرب، ص184ـ 185.
1. ر.ک: جامع البیان، ج1، ص266؛ الوسیط فی تفسیر القرآن المجید، ج1، ص110؛ ابن ابیحاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج1، ص72؛ البحر المحیط، ج1.
2. الفرقان فی تفسیر القرآن، ج1، ص256؛ تفسیر نمونه، ج1، ص155؛ فی ظلال القرآن، ج1، ص52.
3. تفسیر القرآن العظیم، ج1، ص72؛ الکشف و البیان، ج1، ص173؛ الوسیط، ج1، ص110؛ التبیان، ج1، ص121؛ اضواء البیان فی ایضاح القرآن بالقرآن، ج1، ص57؛ مفاتیح الغیب، ج1، ص374؛ فی ظلال القرآن، ج1، ص52؛ الجامع لاحکام القرآن، ج1، ص247؛ الفرقان، ج1، ص256؛ التحریر و التنویر، ج1، ص371؛ مواهب الرحمن، ج1، ص160؛ تفسیر نمونه، ج1، ص150؛ تسنیم تفسیر قرآن کریم، ج2، ص557؛ حضرت آیةاللّه جوادی آملی به تفصیل و با استناد به آیات، مصداق عام جمله یاد شده را گزارش کردهاند.
4. جامع البیان، ج1، ص266.
1. الکشف و البیان، ج1، ص173.
2. فی ظلال القرآن، ج1، ص52.
1. برای نمونه ر.ک: تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج1، ص375؛ ابن ابیالمؤمنین، تفسیر القرآن العزیز، ج2، ص353؛ الوسیط، ج3، ص13؛ الجامع لاحکام القرآن، ج5، ص311؛ مفاتیح الغیب، ج7، ص34؛ اللباب فی علوم الکتاب، ج11، ص296؛ المیزان، ج11، ص343؛ التحریر و التنویر، ج13، ص127؛ فی ظلال القرآن، ج4، ص2057؛ تفسیر نمونه، ج10، ص184.
2. مناقب آل ابیطالب، ج1، ص518؛ مسند الامام الکاظم علیهالسلام ، ج2، ص16.
1. الاصول من الکافی، ج2، ص156؛ نور الثقلین، ج3، ص431. برای روایات دیگر ر.ک: نورالثقلین، ج3، ص430، ذیل آیه یاد شده.
2. مرآة العقول، ج8، ص385.
1. الاحتجاج، ج2، ص157؛ مسند الامام الکاظم علیهالسلام ، ج2، ص39.
2. الروضة من الکافی، ج8، ص302؛ مسند الامام الکاظم علیهالسلام ، ج2، ص39.
3. تفسیر العیاشی، ج2، ص209؛ نورالثقلین، ج2، ص495.
4. برای نمونه ر.ک: التفسیر الکبیر، ج16، ص189ـ190؛ تفسیر المنار، ج11، ص34 و 35؛ فی ظلال القرآن، ج3، ص1708؛ روح المعانی، ج11، ص16 و... .
1. اطیب البیان، ج7، ص309؛ تفسیر نمونه، ج8، ص125 به بعد.
2. برای نمونه ر.ک: المیزان، ج9، ص378 و 385.
1. تفسیر نمونه، ج8، ص126ـ 128.
2. بصائر الدرجات، ص429؛ الاصول من الکافی، ج1، ص219 باب عرض الاعمال علی النبیّ صلیاللهعلیهوآلهوسلم والأئمّة علیهمالسلام .
3. نور الثقلین، ج2، ص262؛ البرهان، ج2، ص157؛ کتاب الصافی فی تفسیر القرآن، ج3، ص460.
1. بصائر الدرجات، ص429؛ مسند الامام الکاظم علیهالسلام ، ج2، ص27.
1. مناقب آل ابیطالب، ج1، ص559؛ مسند الامام الکاظم علیهالسلام ، ج2، ص41.
1. بصائر الدرجات، ص215؛ مسند الامام الکاظم علیهالسلام ، ج2، ص29.
1. تفسیر العیاشی، ج1، ص194؛ مسند الامام الکاظم علیهالسلام ، ج2، ص17؛ بحارالانوار، ج36، ص15. در روایت دیگری از حضرت باقرالعلوم علیهالسلام آمده است: «... آل محمد علیهالسلام هم حبل اللّه الذی أمرنا بالاعتصام به، فقال: و اعتصموا بحبل اللّه جمیعا و لاتفرّقوا» (تفسیر العیاشی، ج1، ص334؛ بحارالانوار، ج36، ص15، چاپ جدید، ج15، ص290).
2. پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: «اسمعوا و أطیعوا لمن ولاّه اللّه الأمر فإنّه نظام الإسلام» (شیخ مفید، امالی، ص14؛ بحارالانوار، ج10، ص253، چاپ دارالتعارف).
3. برای آگاهی از شئون یاد شده ر.ک: استاد شهید مطهری، ولاءها و ولایتها، چاپ شده در شش مقاله، ص170.
1. المیزان، ج19، ص204.
2. التحریر و التنویر، ج13 (28)، ص87 .
3. فی ظلال القرآن، ج6، ص3525.
1. من وحی القرآن، ج22.
1. پیشوای صادق. مجموعه مقالههایی از مقام معظم رهبری، حضرت آیةاللّه خامنهای است که در آغازین شمارههای روزنامه جمهوری اسلامی نشر یافت، استناد ما بدان مقالههاست. آن مقاله در کتابی با همین عنوان نشر یافته است.
2. بصائر الدرجات، ص40؛ مسند الامام الکاظم علیهالسلام ، ج2، ص31.
1. احقاق الحق، ج3، ص482 و 483؛ ج9، ص125 و 126؛ ج14، ص371ـ 375؛ سبیل النجاة فی تتمة المراجعات، ص50.
2. المراجعات، ص89. ر.ک: غایة المرام، ج3، ص25.
3. خلافت و ولایت از نظر قرآن و سنت، ص184.
4. المیزان، ج12، ص259 و 285.
1. تفسیر العیاشی، ج2، ص251؛ مسند الامام الکاظم علیهالسلام ، ج2، ص30.
2. تفسیر القمی، ج2، ص372؛ مسند الامام الکاظم علیهالسلام ، ج2، ص41.
1. بصائر الدرجات، ص13؛ مسند الامام الکاظم علیهالسلام ، ج2، ص36.
2. در تفسیر آیه13 از سوره جن: «و إنّا لمّا سَمعنا الهُدی آمنّا بِه...»؛ و اینکه ما آنگاه که هدایت را شنیدیم، به آن ایمان آوردیم. مناقب آل ابیطالب، ج1، ص566؛ بحارالانوار، ج76، ص63؛ مسند الامام الکاظم علیهالسلام ، ج2، ص44.
3. غررالحکم، ج1، ص104؛ الحیاة، ج6، ص404.
1. تاریخ طبری، ج7، ص235؛ شیخ مفید، الارشاد، ص204. و نیز ر.ک: تاریخ طبری، تحقیق ابوالفضل ابراهیم ارشاد، ج5، ص353؛ تحقیق مؤسسه آلالبیت علیهمالسلام لاحیاء التراث، ج2، ص39.
2. الاصول من الکافی، ج1، ص542؛ الحیاة، ج6، ص345.
3. تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج1، ص137.
1. جامع البیان، ج1، ص737.
2. التبیان، ج1، ص427.
3. ر.ک: الکشاف، ج1، ص318؛ النکت و العیون، ج1، ص125؛ مجمع البیان، ج1، ص201؛ التفسیر الکبیر، ج2، ص38؛ مواهب الرحمن فی تفسیر القرآن، ج3، ص13؛ المیزان، ج1، ص274 (تفسیر علامه طباطبایی از آیه، تفسیری است دقیق و ارجمند)؛ المنار، ج1، ص456؛ فی ظلال القرآن، ج1، ص112 به بعد (زیباترین و دلپذیرترین و هوشمندانهترین تفسیر را از آیه، سید قطب به دست داده است؛ شورانگیز و درسآموز).
4. تفسیر العیاشی، ج1، ص166؛ مسند الامام الکاظم علیهالسلام ، ج2، ص17.
1. حیاة الامام موسی بن جعفر علیهالسلام ، ج1، ص451؛ ترجمه آن، ج2، ص521 به نقل از مناقب آل ابیطالب، ج2، ص381.
1. الفصول المهمة فی معرفة الائمّة، ج2، ص951؛ حیاة الامام موسی بن جعفر علیهالسلام ، ص451 و 452.
2. مسند الامام الکاظم علیهالسلام ، ج2، ص26 ذیل آیه 1 سوره انفال.
1. مسند الامام الکاظم علیهالسلام ، ج2، ص350.
1. الغدیر، ج7، ص136 به بعد.
2. تفسیر العیاشی، ج1، ص253؛ مسند الامام الکاظم علیهالسلام ، ج2، ص20.
1. بیان شورانگیز و سرشار از عشق به ولایت آلِ علی علیهالسلام که توسط استاد محمدرضا حکیمی در کتاب «اسلام در ایران»، بخش توضیحات آمده است. استاد این جملات را به روزگار حاکمیت سیاهی و تباهی و در زیر تیغ سانسور ستمشاهی نگاشتهاند. آن عزیز خردمند، و برنادلِ حماسهساز و حماسهگستر، هنوز نیز در شناخت و شناساندن مکتب خروشآفرین، عدالتگستر و ستمسوز نبوی، علوی، حسینی، موسوی و ولوی، همچنان پرشور است و دردمند. برای اطلاع از روایتی که استاد آورده ر.ک: بحارالانوار، ج75، ص319، چاپ بیروت.
1. مسند الامام الکاظم علیهالسلام ، ج2، ص25.
2. حیاة الامام موسی بن جعفر علیهالسلام ، ج1، ص442؛ ترجمه آن، ج1، ص497.
1. مناقب آل ابیطالب، ج1، ص575؛ مسند الامام الکاظم علیهالسلام ، ج2، ص46. واژه «سجّین» یا از ماده سجن است به معنای زندان و حبس و یا همسان با «سجّیل» به معنای کتاب بزرگ و به اصطلاح دفتر کل. به هر حال، چه آیه را چنین معنی کنیم که «سرنوشت مقرّر و مسلّم بدکاران در جهنم است» و یا اینکه «نامه عمل فاجران در دیوان کل اعمال بدکاران است»، نتیجه، در آتش و دوزخ بودن است. و ما در اینجا «سجّین» را به همین معنی گرفتهایم.
2. الاصول من الکافی، ج1، ص374؛ نعمانی، الغیبة، ص131؛ تفسیر العیاشی، ج2، ص16.
1. رجال الکشّی، ص297؛ وسائل الشیعه، ج17، ص3.
2. بحارالانوار، ج8، ص472، چاپ قدیم.
3. تحف العقول، ص245.
4. اصول کافی، ج2، ص21.
5. الحیاة، ج2، ص401؛ ترجمه آن، ج2، ص430.
1. سیدهاشم بحرانی، المحجّة فی ما نزل فی القائم الحجّة؛ سیدصادق حسینی شیرازی، المهدی فی القرآن؛ خورشید مغرب، ص113ـ123.
1. تفسیر العیاشی، ج1، ص166؛ مسند الامام الکاظم علیهالسلام ، ج2، ص17.
2. الاصول من الکافی، ج1، ص432. «هو الذی أرسل رسوله...» در چندین سوره آمده است. علامه مجلسی اظهارنظر میکند که این روایت، تفسیر آیه سوره صف است. مرآة العقول، ج5، ص136.
1. کمال الدین، ص361؛ مسند الامام الکاظم علیهالسلام ، ج1، ص296.