نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ اَحْسَنَ الْقَصَص.2(یوسف/3)
قصهگویی و داستانپردازی از دیرباز با بشر قرین و دمساز بوده است هیچ ملّتی را نمیتوان یافت که در فرهنگ ادبی خویش میراثی گرانبها و انبوه از افسانهها و حکایات پیشینیان خود نداشته باشد بخش مهمی از ادبیات جهان و سهمی بزرگ از آثار شاعران و نویسندگان را داستان و تاریخ تشکیل میدهد. بهترین آثار ادبای جهان در چارچوب داستان پیریزی شده است. شاهنامه فردوسی، خمسه نظامی، گلستان سعدی، ایلیاد و اودیسه دو اثر مهم هُمر شاعر بزرگ یونان و آثار هیجانانگیز ویکتورهوگوی فرانسوی، شکسپیر انگلیسی و گوته آلمانی همه و همه از دولت داستان خوش درخشیدهاند.
داستاننویسی یکی از شاخههای بنیادین و رایج هنر است و به خاطر خصوصیاتی چند، جاذبهای بس عمیق در روح و اندیشه انسانها بویژه کودکان و نوجوانان دارد. چه بسیار نونهالانی که از دولت مهرافشان مادر سرود تلاش و تکاپو شنیدهاند و با قصههای پرشور و حرارت قهرمانان شرف، به خواب ناز فرو رفتهاند و بذر فداکاری و شجاعت در ضمیر پاکشان نیرو گرفته است. تاریخ بشر اقوام بسیاری را به یاد دارد که در دشوارترین لحظات با گفتن و به خاطر سپردن داستانهای حماسی قهرمانان و نیاکان خویش شرف و اقتدار خود را دوباره بازیافتهاند و جغد یأس و حقارت را از آشیان دل جوانان خویش بیرون راندهاند.3
بد نیست همین جا به برخی ویژگیها و جاذبههای قصه که این پدیده اجتماعی را سبب گردیده نظری بیفکنیم شاید به خاطر همین خصوصیات باشد که قرآن، این معجزه جاویدان و منشور عظیم زندگی بشر که کتاب داستانسرایی نیست، چنین داستانها و سرگذشتهای عدیده را در خود جای داده است. ناگفته نماند که قرآن خود در چند جا به تناسب از فلسفه وجودی قصه در قرآن پرده برداشته است. مثلاً در سوره یوسف آیه 111 پس از اشاره به دعوت انبیاء و سرنوشت عبرتانگیز مخالفان میگوید لَقَدْ کانَ فی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِیْ الألْبابِ که بر عبرت و پندآموزی تکیه شده است و در سوره اعراف آیه 176 پس از سرگذشت لطیف و هشداردهنده بلعم باعورا میفرماید: فَاقْصُصِ الْقَصَصِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ که تأکید بر تأمّل و تفکر رفته است. و در سوره هود آیه 120 میگوید: و کلاًّ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ اَنْباءِ الرُسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ وَجاءَکَ فی هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِکْری لِلْمُؤمِنینَ که چهار اثر بر قصه و تاریخ پیامبران بار میکند:
1)تثبیت قلب پیامبر صلیاللهعلیهوآله در مقابل تمامی کارشکنیها و لجاجتهای دشمنان؛
2) بیان حقایق و واقعیتهایی از اقوام گذشته؛
3) پند و موعظه؛
4) تذکر و یادآوری به مؤمنان و رهروان راستین.
نهایت آنچه ما در این جا از دلایل میآوریم استحساناتی است روانشناسانه در این مورد.
قصهگویی و داستانپردازی از دیرباز با بشر قرین و دمساز بوده است هیچ ملّتی را نمیتوان یافت که در فرهنگ ادبی خویش میراثی گرانبها و انبوه از افسانهها و حکایات پیشینیان خود نداشته باشد بخش مهمی از ادبیات جهان و سهمی بزرگ از آثار شاعران و نویسندگان را داستان و تاریخ تشکیل میدهد.
نخست این که ضمیر ناخودآگاه انسان طوری است که خوش ندارد لبه تیز هشدارها و امرونهیها مستقیم او را نشانه رود بلکه به قول مولوی:
گفته آید در حدیث دیگران*** خوشتر آن باشد که سرّ دلبران
از اینرو به قصه که غیرمستقیم معارف و دانش گذشتگان را منتقل میکند روی میآورد چرا که تاریخ و قصص امم آیینهای است که قامت جوامع انسانی را تمامقد در خود منعکس میکند و عوامل ناکامیها، کامیابیها، زشتیها و زیباییها در آن برجسته است. صفحات تاریخ آزمایشگاهی است که تمامی رویدادهای زندگی بشر را در حقیقت تحلیل میکند و تجارب زندگی به نحوی مطلوب و خوشایند طبع انسان جز از آزمایشگاه تاریخ که زبان گویای زمان ماضی است ممکن نخواهد بود. پس چرا به آن مشتاق نباشد بویژه این که انسان فقط یک بار از گذرگاه زمان عبور میکند.4 امیر بیان مولا علی علیهالسلام خطاب به حضرت امام حسن علیهالسلام میفرمایند: أیّ بنیّ إنّی و إن لم اکن عمّرت عمر من کان قبلی فقد نظرت فی أعمالهم و فکّرت فی اخبارهم و سرت فی آثارهم حتّی عدت کأحدهم بل کأنّی بما انتهی إلیّ من أمورهم قد عمّرت مع اوّلهم إلی آخِرهم. فرزندم، اگر چه روزگار به درازی عمر پیشینیانم بر من نگذشته است اما چندان در کار ایشان نگریستهام و در اخبارشان اندیشیدهام و در آثارشان سیر کردهام که همچون یکی از آنان شدهام، بلکه چندان بر امورشان آگاهی یافتهام که گویی با نخستین آنها تا پسینشان زیستهام.5
دو دیگر این که انسان قبل از آنی که عقلانی باشد حسّی است خوشتر آن دارد در مسائل حسّی که جنبه همگانی و فراگیر دارد غوطهور باشد تا موضوعات فکری و عقلانی؛ و با توجه به این که مطمئنترین معلومات آن است که جنبه عینی داشته باشد دلپذیری و جذبه قصه را میتوان دریافت.
دلیل اخیر و نه آخر، این که انسان در همه جا و همهچیز خود را میجوید و در پی نیکنامی است و از آن جا که ذاتاً آرمانگرا و عدالتخواه است و از ناجوانمردی و پلیدی تنفر دارد، با ولعی خاص لحظه لحظه سرنوشت قهرمانان داستان را دنبال میکند و خود را به جای یکی از شخصیتها و الگوهای مثبت میانگارد و در همه جا همگام و همراه او پیش میرود، در آن لحظات و فضا تنفس میکند، پیروزی قهرمانان عدالتگستر او را به وجد و تأسّی برمیانگیزد و ظلم بیدادگران و زشتکرداران غریزه خشم و تنفر را در روحش شعلهور میسازد چنان که گویا در تمامی صحنهها به همراه قهرمان داستان خود تجربهای شخصی کسب میکند به قول جامی:
خرده بنیان را ز معنا حصّهای6*** هست اندر صورت هر قصهای
در این جاست که داستاننویس و قصّهپرداز چیرهدست با توجه به شناختی که از روحیات و حالات روانی انسان دارد میتواند با استفاده از تخییل قوی و صحنهسازیها، سبک و شیوه پرداخت مفاهیم، نظم هنری و بلاغتی، مبالغه و توصیفها، تصویرگریها و تصویرسازیهای فنی عواطف و احساسات بشری را به اوج برساند و دوردستترین مفاهیم را بسهولت و به نحوی دلچسب و دلپذیر ملموس و متجسم سازد و در قالب داستان به جامعه بچشاند و اصولاً یکی دیگر از علل گرایش به قصه همین بُعد هنری آن است.7
به تحقیق به همین دلایل است که در عصر صنعت و تکنولوژی بازار قصهپردازی و داستانسرایی همچنان رواج دارد و از رونق نیفتاده است بلکه بشر برای آسایش روح و روان، بیشتر به قصه روی آورده که آمار کتابهای داستان و رمان منتشر شده خود گواه این مطلب است.8
بدیهی است تمامی این جذابیتها، علایق و تأثیرات قصه آن گاه به اوج و کمال میرسد که از دل حقیقت سربرآورد، حامل پیام سازندگی، عبرت و پند باشد، سوژهایش از متن زندگی مردم برگرفته شود، تصویرهایش محکم و استوار و هر چه بیشتر منطبق با عقل و منطق و هماهنگ با واقعیتهای زندگی باشد.9 قصههای قرآن تمامی این ویژگیها و خوبیها را در نهایت اوج و یکجا دارد و این قولی است که جملگی برآنند.
باید دانست که قرآن در ساختار قصههایش از شیوهها، اسلوبها و فنون متنوع سود جسته است که تمامی این شیوهها و اسلوبهای هنری در جهت همان هدف اصیل قرآن یعنی القای هر چه بیشتر معانی و معارف الهی، ابلاغ رسالت انسانی و تصویرگری از سیمای دین پدید آمده است و هرگز داستان در قرآن تنها کار فنی و هنری صرف و مستقل نبوده بلکه پیوسته در قبال مقاصد دینی خاضع و فرمانبردار بوده است امّا این خضوع و سر در فرمان داشتن هیچ گاه مانع بروز و آشکار شدن خصایص فنی و هنری آن نشده است. در حقیقت تعبیر قرآنی همیشه میان غرضهای دینی و اسلوبهای هنری انس و الفت برقرار میکند و جمال فنی و هنری را وسیله روشنگری قرار میدهد تا وجدان دینی را به جامعه بچشاند.10
چنان که گفته آمد اسلوب ساختاری داستانهای قرآن متنوع و گوناگون است. اصولاً یکی از ویژگیهای مهم و فراگیر که بر کلّ قرآن سایه افکنده است شاخصه تصریف، تنوع و گوناگونی در طریقه بیان مفاهیم و راه و رسم نمایش است چنان که خود قرآن میگوید: لَقَدْ صَرَّفْنا فی هَذَا الْقُرآنِ لِیَذَّکَّرُوا وَ ما یَزیدُهُمْ اِلاّ نُفُوراً. ما این قرآن را به انواع سخنان فصیح و بلیغ نیکو بیان کردیم تا مردم پند گیرند و لکن بدان را جز رمیدن نیفزود. (اسراء /41). بالطبع ساختار قصه نیز از این قاعده فراگیر مستثنا نیست11 قرآن در آغاز داستانهایش از چهار12 سبک و شیوه مختلف برای شروع سود جسته است که به اختصار به هر کدام اشاره میکنیم.
قرآن در ساختار قصههایش از شیوهها، اسلوبها و فنون متنوع سود جسته است که تمامی این شیوهها و اسلوبهای هنری در جهت همان هدف اصیل قرآن یعنی القای هر چه بیشتر معانی و معارف الهی، ابلاغ رسالت انسانی و تصویرگری از سیمای دین پدید آمده است
1 ـ گاهی در ابتدا چکیده و فشردهای از کل داستان را بدون مقدمه به نمایش میگذارد که این خود سرنخی شوقانگیز است و حس کنجکاوی و جستجوگری را در انسان برمیانگیزد. پس آن گاه شرح و تفصیل داستان را میآغازد چنان که داستان اصحاب کهف بر این سیاق ریخته شده است. ناگهان جوانمردانی چند گمنام و ناشناخته سراسیمه از جامعه شرک میگریزند و با پشتپا زدن بر تمامی زخارف دنیا خود را از منجلاب فساد و خفقان به در میکشند، با توکل بر خدای یکتا و طلب رستگاری از او در غاری مأوا میگزینند و سالها میآرمند. پس از مدتی دوباره برانگیخته میشوند و صحنه اول داستان پایان میپذیرد ببینید: أم حَسِبُتَ أنَّ اَصحابَ الْکَهْفِ والرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَبَاً، إذ أوَی الفِتْیَةُ إلی الکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِن لدُنْکَ رَحمَةً وَ هَیِّیء لَنا مِنْ أمْرِنا رَشَداً فَضَربنَا عَلی آذانِهِم فی الکَهْفِ سِنینَ عَدَداً ثُمَّ بَعثناهُمْ لنَعلَمَ أیُّ الحِزبَینِ أحْصی لِما لَبِثُوا أَمَداً. (کهف /10 ـ 12) آیا پنداشتهای که اصحاب کهف و رقیم از نشانههای شگفتانگیز ما بودهاند. آن گاه که آن جوانمردان به غار پناه بردند و گفتند: پروردگارا بر ما رحمت خویش بگستر و کار ما را به سامان آور سالی چند در آن غار به خوابشان کردیم آن گاه از خواب بیدارشان ساختیم تا معلوم بداریم کدام یک از آن دو گروه حساب مدت آرمیدنشان را بهتر میشمارد.
تا به حال چکیده داستان بیان شد پس از آن مشروح داستان از ابتدا با بیان علت فرار اینان به سوی غارّ، مشورتشان با یکدیگر و محیط کفرآلود و فضای حاکم بر آن جامعه به تفصیل تا آخر میآید.
فلسفه و علّت این شروع ناگهانی آن هم از وسط داستان و با صحنه فرار افراد گمنام از دیار به سوی غار را علاوه بر آن ابعاد هنری باید در مقدمه سوره جستجو کرد چون پیشدرآمد سوره درباره زینت و زخارف ناپایدار دنیا، آزمایش انسانها در قبال آن، و ضرورت پشتپا زدن به دنیا دور میزند که بلافاصله این معنا و هدف بزرگ با صحنه بسیار جذاب فرار اصحاب کهف از ظواهر دنیا در خارج به نحوی ملموس عینیّت مییابد زیرا آنان که از شاهزادگان و خواص دربار طاغوت زمان بودند به یکباره بندهای رقیّت را بریدند و به خاطر همکاری نکردن با حاکمان ستمگر از دنیا به سوی غار خالی از هرگونه زیب و زیور گریختند که این نمونهای است عملی و شدنی از پشت کردن به مظاهر دنیا.13
بجاست در همین جا به یکی دیگر از اسلوبها و روشهای قصههای قرآن اشارهای بکنیم که در همین سوره کهف و در ساختار داستانهای چهارگانه آن کاملاً مشهود است و آن «پرداختهای مختلف از یک معنا و مفهوم میباشد» چنان که گفته شد در مقدمه سوره کهف یک معنا و حقیقت کلی را چنین مطرح میکند. إنّا جَعَلنا مَا عَلی الأرْض زینةً لَها لِنَبلُوَهُم أیُّهم أحْسَنُ عَمَلاً وَ إنّا لَجاعِلُونَ ما عَلیها صَعیداً جُرُزاً (کهف /7-8) ما آنچه در روی زمین است زیوری برای آن ساختیم تا امتحانشان کنیم که کدام یک نیکوکارترند و ما هستیم که روی زمین را چون بیابانی خشک خواهیم کرد.
این حقیقت و مفهوم (ناپایداری مظاهر دنیا و آزمایش و عملکرد انسان در مقابل آن) بلافاصله در قالب چهار داستان با پرداختهای مختلف و از زوایای گوناگون به تصویر کشیده میشود و در عالم خارج با واکنشهایی متفاوت به وقوع میپیوندد هر چند هر کدام داستانی مستقل هستند ولی در نهایت یک مفهوم را دنبال میکنند که همان محور فکری حاکم بر کل سوره میباشد و در صدر آن واقع شده است که بدان اشاره شد.14
ابتدا چنان که گفته آمد داستان اصحاب کهف پس از این مقدمه در اول سوره شروع میشود و در طی آن جوانمردانی چند، گمنام و بینشان، را میبینیم که هرگز ظواهر دنیا و طاغوت زمان آنها را نمیفریبد و آنان با هجرتی بزرگ از این آزمایش الهی سرفراز به در میآیند و واکنشی مثبت در قبال دنیا دارند. پس آنگاه داستان صاحب دو باغ این چنین آغاز میشود واضرِبْ لَهُم مَثَلاً رَجُلَیْنِ جَعَلنا لاِءحَدِهما جَنَّتَینِ من أعنابٍ وَ حَفَفناهُما بِنَخلٍ وَ جَعَلنا بَینَهُما زَرعاً (کهف /32) و برای آنان مثلی بزن از دو مرد که به یکی از آنان دو تاکستان داده بودیم و پیرامون آن درخت خرما و در میانه آنها کشتزاری قرار داده بودیم.
گاهی در ابتدا چکیده و فشردهای از کل داستان را بدون مقدمه به نمایش میگذارد که این خود سرنخی شوقانگیز است و حس کنجکاوی و جستجوگری را در انسان برمیانگیزد. پس آن گاه شرح و تفصیل داستان را میآغازد.
متأسفانه شکوه و فریبندگی ظاهری و زودگذر دو باغ صاحبش را مفتون و مغرور میکند و در مقابل زینت دنیا زود خود را میبازد و واکنشی بیمارگونه و منفی نشان میدهد که او خود نماینده و نماد مردمانی با آن بینش ناقص است و البته در نهایت سرگذشتی تأسفبار دارد.15 داستان حضرت موسی علیهالسلام و دانشمند، نگرش و چشماندازی دیگر است از همان موضوع یگانه که در پی میآید: موسای حکیم همصحبت و ندیم مردی است که تمامی موقعیتهای اجتماعی را به دور افکنده و از دنیا بریده است گمنام است و بینشان تا جایی که حتی پیامبری چون موسی علیهالسلام هم او را نمیشناسد و با اعمال خارقالعادهاش نظام و قوانین ظاهری حاکم بر این جهان را درهم میپیچد آن چنان که دیگر موسی علیهالسلام او را برنمیتابد و کار به جدایی و فراق میانجامد.
داستان ذوالقرنین چهارمین و آخرین پرداختی است که چنین آغاز میشود: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرنَین قُل سَأتلُوا عَلیکُم مِنْهُ ذِکراً إنّا مَکَنّا لَه فِی الاَرْضِ و آتیناهُ مِنْ کلِّ شَیءِ سَبَباً (کهف /83-84) و از تو درباره ذوالقرنین میپرسند بگو هم اکنون یادی از او برای شما میخوانم. ما به او در روی زمین تمکّن داده و سررشته هر کاری را به او بخشیده بودیم. واکنش ذوالقرنین در قبال ظواهر دنیا گرچه مثبت و در عالم معنا همسو با عملکرد اصحاب کهف میباشد ولی در ظاهر امر او برخلاف آنها که به خاطر موقعیت زمانی مجبور به هجرت، فرار از دنیا و انزوا در گوشه غار و سپس خوابی طولانی شدند چهرهای فعال و پرجنبوجوش دارد او بر دنیا میتازد شرق و غرب عالم را درمینوردد زمین را زیر پا میگذارد و همه چیز را پشت سر میاندازد چون شرایط زمانیاش متفاوت است و موقعیتی خاص و تمکّنی الهی دارد. علاوه بر این درست در جهت عکس صاحب دو باغ حرکت نموده است چرا که برخلاف وی که تنها در مقابل دو باغ قافیه را باخت و زمینگیر شد تسخیر کل جهان هم نتوانست مغرورش کند و از خدایش باز دارد.16
این بود فن و شیوه پرداختهای مختلف از یک معنا که در قالب چهار داستان تجلّی نمود و به مناسبت بحث از سوره کهف در میان آمد. شاید بتوان به نحوی براعت استهلال را نیز که خود یکی دیگر از ویژگیهای ساختاری قصههای قرآن است در همین سوره کهف و داستانهای چهارگانه آن یافت که در حوصله این بحث نمیگنجد. اینک دوباره به شیوهها و اسلوبهای شروع داستان در قرآن بازمیگردیم.
2 ـ زمانی عاقبت و سرانجام قصه در همان ابتدا ظاهر میگردد پس از آن داستان از اول روال عادی خود را پی میگیرد و گام به گام پیش میرود. و چقدر هنرمندانه، دلنشین و دلکش است شروعی به این ظرافت که انسان در همان آغاز، انجام را هم پیشرو داشته باشد، ضمن این که نتیجه کلّی را میبیند سؤالهای مختلفی نیز ذهن ریزبین و نقّادش را به جستجو برمیانگیزد و او را به تعقیب و پیگیری قصه از زوایای مختلف فرا میخواند، اتفاق را که اصل ماده «قَصَص» به معنای پیجویی و پیگیری اثر میباشد قالت لاخته قُصّیه مادر موسی به خواهرش گفت او را بجوی و پیگیرش باش. (قصص /11). فارتدّا علی آثارهما قَصَصاً حضرت موسی علیهالسلام و شاگردش پیجویانه بازگشتند، (کهف /64).
ساختار داستان حضرت موسی علیهالسلام و فرعون در سوره قصص بر این سیاق ریخته شده است، ابتدا با جملاتی کوتاه، گویا و رسا اعجازگونه عملکرد فرعون (زعیم زورمداران و زورمندان تاریخ) را اینگونه برمیشمارد، او در زمین گردنکشی و طغیان پیشه کرد، شعار «فرِّق تسد» (تفرقه بینداز و حکومت کن) را سرلوحه کار خود قرار داد، حیات پسران را میگرفت و دختران را به بیگاری میکشید. آن گاه با این اعمال نظام طاغوتی فرعون و تومار زندگیاش را درهم پیچیده میبیند چرا که سنّت الهی و اراده خداوند بر آن است تا مستضعفان و عدالتخواهان وارثان زمین باشند از اینروی فرعون و دارودستهاش سرانجام از آنچه میترسیدند به سرشان آمد و دیدند آنچه دیدند. آیات الهی را بنگرید: تلک آیاتُ الکِتابِ الْمُبین نَتْلُو علیکَ من نبأ مُوسی و فِرعونَ بالحقّ لِقَومٍ یُؤمِنُون إنّ فِرعونَ عَلا فِی الاَرْض و جَعَلَ اهلَها شِیَعا یَستضعِف طائفةً مِنْهُم یُذبِّح أبنائَهُم و یَسْتَحیِی نِسائَهُم اِنَّه کانَ مِن المُفسدین و نُرید أن نَمُنَّ عَلی الَّذینَ استُضعِفُوا فِی الارض و نَجعَلَهُم اَئِمَّةً وَ نَجعَلَهُمُ الْوارثین. وَ نُمکِنَّ لَهُمْ فی الأرض وَ نُرِیَ فِرعونَ و هامانَ و جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُون. (قصص /2 ـ 6). این جاست که این مقدمه دورنگر و آخَربین پایان مییابد از آن پس به تفصیل و به آرامی در داستان حضرت موسی و فرعون داخل میشود. ولادت، نشو و نما و وقایع پس از پیامبری را که هر کدام بحثی درخور دارد دنبال میکند و خاتمه میدهد و بر همین طریق است قصّه یوسف علیهالسلام .17
زمانی عاقبت و سرانجام قصه در همان ابتدا ظاهر میگردد پس از آن داستان از اول روال عادی خود را پی میگیرد و گام به گام پیش میرود.
3 ـ شیوه سوم در شروع داستانهای قرآن آن است که دیگر از چکیده یا هدف نهایی و عاقبت داستان خبری نیست بلکه داستان در یک حالت ناگهانی و بدون مقدمه شروع میشود و تا آخر ادامه مییابد، داستان ولادت حضرت عیسی علیهالسلام از حضرت مریم علیهاالسلام بر این سبک است. ناگهان مریم را میبینیم آن مریم که این دنیای کوچک روح بلند او را نیارسته است، از اهلش کناره گرفته و برای مناجات با خدایش خلوتی برگزیده است. در آن جا روح خدا (جبرئیل) در قالبی آدمیزاده، غیرمنتظره بر او وارد میشود و حضرت مریم وحشتزده به خدای خویش التجا میجوید. در این شروع ناگهانی لطافتی است اگر در آیات درنگ شود: و اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مریمَ إذ اِنْتَبَذَت من اَهْلِها مکاناً شَرقیّاً فاتَّخَذت من دونهم حجاباً فأرسَلنا إلیها روحَنا فتمثَّل لها بَشراً سویّاً قالت إنّی أعوذ بالرّحمن مِنْکَ إن کنتَ تقیّاً. (مریم /16-18). در داستانهای حضرت موسی و خضر علیهماالسلام و داستان حضرت سلیمان علیهالسلام و هدهد نیز از همین شیوه سوم استفاده شده است.18
4 ـ زمانی نیز هیچ یک از اسلوبهای پیشین در ساختار آغازین سورهها به کار نرفته است بلکه قصه به صورت تمثیل درمیآید. از الفاظی چند در آغاز تنها به بهانه شروع قصه استفاده میشود. آنگاه قصه از زبان قهرمانانش، زنده و ملموس، ادامه مییابد داستان حضرت ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام در ساخت خانه کعبه را میتوان در این قسم جای داد: واِذ یَرفَعُ اِبراهیمُ القواعِدَ من البَیت و اسماعیلُ رَبَّنا تَقَبَّل مِنّا إنَّکَ انتَ السَّمیع الْعَلیم ربَّنا و اجعَلنا مُسلِمَیْنِ لَک... (بقره /127). چنان که ملاحظه میکنید داستان با یک جمله خبری معمولی و حکایت صرف آغاز میشود «آنگاه که ابراهیم و اسماعیل پایههای خانه توحید را برمیآوردند» حکایت است و خبر، ناگهان صحنه گفتار و سیاق کلام از خبر به دعا منتقل میشود که یک دنیا حیات است و حرکت ملموس و زنده و با جوش و خروش، گویا الآن ابراهیم و اسماعیل را میبینیم که با دست کار و با زبان دعا میکنند که این است همان اعجاز فنی و هنری داستانهای قرآن.19
تا این جا به اسلوبهای ساختاری متنوع آغاز داستانهای قرآن اشاره کردیم و به تناسب چند ویژگی ساختاری دیگر نیز در میان آمد. اینک دنباله بحث اصلی را پی میگیریم.
اصولاً عنصر داستان در قرآن از ساختار هندسی ویژهای برخوردار است که براساس آن تمام جزئیات و اجزا اعم از آغاز، متن و انتهای داستان دارای پیوندی زنده با یکدیگرند به نحوی که هر جزئی از داستان یا تکامل و تحولی از جزء پیشین یا شرح و تفصیلی از آن و یا اثر و امری در تجانس با آن میباشد در نهایت همه اجزاء تابع و سر در فرمان محور فکری و رسالتی است که سوره آن را برعهده دارد. حال ممکن است این داستان کل سوره را به خود اختصاص دهد مثل داستان یوسف علیهالسلام . در سوره یوسف البته این قسم در قرآن نادر است بلکه در بیشتر مواقع داستان بخشی از سوره را در برمیگیرد که اکثر داستانها در قرآن این چنین هستند یا در یک سوره ممکن است داستانهای متفرق که هدفی واحد دارند آورده شود واین خود بیانگر همان تبعیّت داستان از محور فکری حاکم بر سوره میباشد.20
زمانی نیز یک قصه با یک شخصیت اصلی ممکن است به تناسب در سورههای گوناگون آورده شود مثل قصه نوح، ابراهیم، موسی و عیسی علیهمالسلام که در سورههای مختلف آورده شدهاند. عدهای بیدرنگ بر این امر خرده گرفتهاند که تکرار داستانها در قرآن خلاف بلاغت و فصاحت است! باید گفت از آن جا که در هر سوره محور یا محورهای فکری خاصی حاکم است از این رو در صحنهها و موقعیتهای مختلف در هر جایی به تناسب مسألهای ویژه مدّنظر قرآن بوده و بر همان هم تأکید شده است. مثلاً در سوره هود و اعراف سرگذشت اقوام نوح، هود، صالح و... آمده است و به تناسب محور فکری، تأکید بر توحید و خداپرستی رفته است و در سوره شعرا باز همان اقوام میآیند ولی در این جا تأکید بیشتر بر مسائل اخلاقی و تربیتی میشود چون محور و شعار کلی در سوره اعراف و هود آیه «یا قَوم اعبُدوا اللّهَ ما لَکُم مِنْ اِلهٍ غَیْرُه» است و در سوره شعرا تِمْ و محور حاکم آیه فاتَّقُوا اللّهَ وَ اطیعون میباشد.
از آن گذشته، این که میبینیم داستانی در چند جا آمده است این تکرار نیست بلکه در حقیقت یک داستان است با یک شخصیت اصلی که به تناسب پندها و عبرتهای موردنظر، هر قطعهای از آن در جایی آمده است. نوعاً برخورد قرآن با داستانها و وقایع گذشته برخوردی گزینشی و انتخابی است، کم اتفاق میافتد که قرآن یک داستان را یکجا از اول تا آخر بیان کرده باشد مثلاً داستان حضرت ابراهیم در چندین جا آمده است و در هر جایی اندرزی خاص میدهد. گاهی حضرت ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام را میبینیم که عرقریزان به کار بنّایی مشغولند و پایههای خانه توحید را برمیآورند.21 در جایی ابراهیم را با تبری در دست تنها در بتخانه مشاهده میکنیم که به جان بتهای بیزبان افتاده و درصدد نفی هرگونه اله مصنوعی است22 در دیگر جای او را با کاردی تیز در مسلخ عشق میبینیم که نفس نفسزنان بر گلوگاه پسر میکشد و نمادی از تسلیم محض در برابر امر الهی را به نمایش گذاشته است23 و طبیعی است که در این حالت تیغه فولادی نیز سرِ تسلیم بر گردن اسماعیل فرود آورد چرا که در مقام تسلیم تیغ نیز نرم است و خاضع. در نمایشی دیگر در مسند محاجه با طاغوت نمرود را ماتزده میبینیم که در مقابل جواب دندانشکن قهرمان توحید و حکیم فرزانه ما دهانش بازمانده و مبهوت شده است24 صحنه گویا و کار تمام است و وقایعی دیگر از حضرت که به تفریق آمده است. در یک نگاه شاید بتوان گفت که کل داستان ابراهیم در قرآن بر محور توحید میچرخد.
یک قصه با یک شخصیت اصلی ممکن است به تناسب در سورههای گوناگون آورده شود مثل قصه نوح، ابراهیم، موسی و عیسی علیهمالسلام که در سورههای مختلف آورده شدهاند. عدهای بیدرنگ بر این امر خرده گرفتهاند که تکرار داستانها در قرآن خلاف بلاغت و فصاحت است!
کشش و جاذبه دایمی یکی دیگر از ویژگیهای ساختاری داستان در قرآن میباشد. عناصری از قبیل غافلگیری، تعلیق و... در ساختار داستانهای قرآن وجود دارند که کشش دائمی قصه را در پی خواهند داشت. غافلگیری یعنی مواجه ساختن خواننده با وضعیت یا رخدادی ناگهانی و غیرقابل پیشبینی که جذابیتی خاص به همراه دارد. نمونههایی از آن را در داستان ابراهیم در سوره انبیاء میتوان دید آن جا که حضرت ابراهیم علیهالسلام از شکستن بتها فارغ گشته است. تبر را به گردن بت بزرگ میاندازد و میگوید از خودشان بپرسید، قومش سرافکنده اعتراف میکنند که اینها قادر به حرف زدن نیستند در این جا این توقع در خواننده به وجود میآید که قومش به خود آمدهاند و ابراهیم مجازات نخواهد شد بناگاه با یک وضعیت کاملاً غیر منتظره روبرو میشود با مجازاتی که هرگز فکرش را هم نمیکرد قالُوا حَرِّقُوه گفتند بسوزانیدش (انبیاء /65) عجیبتر آن که در ادامه داستان وقتی ابراهیم را در کوهی از آتش میاندازند بیننده و خواننده کار را تمام شده میدانند ناگهان ندای یا نارُ کونی بَرداً و سَلاماً عَلی اِبراهیم (انبیاء /69) برمیآید که همگان را مبهوت میسازد.25
عنصر تعلیق (به تأخیر انداختن اطلاعات) نیز سبب دلبستگی و علاقه خواننده میگردد نمونه آن را باز در همان مقدمه داستان اصحاب کهف میتوان دید، در آن جا میگوید: فَضَربنا عَلی آذانِهِم فی الکَهْفِ سِنینَ عَدداً (کهف /11) انسان تنها اطلاعی اجمالی (چند سالی) نسبت به زمان توقف در غار پیدا میکند و این اجمال و تعلیق او را به تفحص و پیگیری میخواند در ادامه داستان حتی نزاع یابندگان غار در تعداد سالها کمک چندانی نمیکند در نهایت در بخش پایانی داستان تعداد سالها مشخص میشود وَلَبِثُوا فی کهفِهِم ثلاثَ مِائَة سِنین و ازدادُوا تِسعاً (کهف/25) معلوم میشود مجموعاً سیصدونه سال آرمیده بودهاند.
کشش و جاذبه دایمی یکی دیگر از ویژگیهای ساختاری داستان در قرآن میباشد. عناصری از قبیل غافلگیری، تعلیق و... در ساختار داستانهای قرآن وجود دارند که کشش دائمی قصه را در پی خواهند داشت.
زمانی نیز رازی معلّق میماند و حتی آخر داستان هم فاش نمیگردد. مسأله تعداد اصحاب کهف از این قبیل است در این مورد قرآن نزاعی را اینگونه مطرح میکند سَیَقُولُون ثلثَةٌ رابعُهُم کلبُهُم و یقُولُون خَمسةٌ سادسُهُم کلبُهم رَجماً بالغَیب و یَقُولُونَ سبعةٌ و ثامِنُهم کلبُهم (کهف /22) عدهای به این مسأله کماهمیت اشتیاق وافری نشان میدهند و هر یک تیری در تاریکی میاندازند. آن گاه قرآن با جمله قل ربّی أعلم بعدّتهم (کهف /22) به نزاع خاتمه میدهد و امکان هرگونه اطلاعی را نفی میکند.26 چنان که گفته شد برخورد قرآن با وقایع گذشته برخوردی انتخابی است آنچه حامل پند و اندرز باشد نقل میکند و صحنهها، حوادث و رویدادهای کماهمیت را حذف مینماید و این خود یکی دیگر از ویژگیهای ساختاری داستانهای قرآن است.
یکی دیگر از ویژگیهای ساختاری قصه در قرآن صبغه ادبی بینظیر آن است. برخی از فرازهای داستانها در عین ایجاز و اختصار چنان گویا، رسا و کوبنده است که جز به اعجاز بیانی نمیتوان از آن تعبیر نمود. نمونه کامل آن را در بخش پایانی داستان حضرت نوح علیهالسلام در سوره هود میتوان نظارهگر بود که آن واقعه هولانگیز چنین اعجازگونه خاتمه یافته است قِیل یا ارضُ ابلَعی ماءکِ و یا سَماءُ اَقْلِعی و غیضَ الماءُ و قُضی الامرُ و استَوَتْ عَلی الجودیّ (هود /44) آفرینشی چنین بیبدیل از کسی جز از احسنالخالقین برنمیآید فارجع البصر هل تری من فطور (ملک /3).
یکی دیگر از ویژگیهای ساختاری قصه در قرآن صبغه ادبی بینظیر آن است. برخی از فرازهای داستانها در عین ایجاز و اختصار چنان گویا، رسا و کوبنده است که جز به اعجاز بیانی نمیتوان از آن تعبیر نمود.
میگویند سران لجوج قریش برای تحدی و آوردن مثل قرآن در محفلی گرد هم آمده و بهترین شرابها و غذاها را فراهم آوردند و چهل روز بر این کار دست داشتند ولی وقتی به آیه بالا رسیدند جملگی گفتند این سخنی است که هیچ کلامی شبیه آن نیست، دست از کار کشیده بساط خود برچیدند.27
این بود تنها گوشه و نمایی از ویژگیهای ساختاری داستانهای قرآن که به همین بسنده میکنیم و دامن سخن برمیچینیم، و برای تفصیل بیشتر خوانندگان را به کتابها و منابع یاد شده ارجاع میدهیم.
1 ـ از جهات مختلف میتوان در ویژگیهای داستانهای قرآن بحث کرد از جمله ویژگیهای ساختاری، ویژگیهای درونمایهای و محتوایی قصص و ویژگیهای قهرمانان و شخصیتهای داستان ولی آنچه در این مقال آمده است تنها نگاهی دارد به ویژگیهای ساختاری داستانهای قرآن کریم.
2 ـ ماده «قَصَصْ» به معنای سرگذشت و تعقیب و نقل قصه است در مجمع، اقرب و مصباح آمده است قصَّ الخبر سرگذشت را آن طور که بود حکایت کرد. سرگذشت را از آن قَصَص و قصه گویند چون گوینده آن را تعقیب میکند و در دنبال آن است فَارتَدّا عَلَی آثارِهِما قَصَصاً، حضرت موسی علیهالسلام و شاگردش پیجویانه (به نشانه قدمهای خویش) بازگشتند. (کهف /64). به معنای پیگیری و جستجوی قدم به قدم است. قالَت لاُِخْته قُصّیهِ، مادر موسی علیهالسلام به خواهرش گفت او را بجوی (قصص /11). قَصَص به معنای مصدر و اسم هر دو آمده است ولی در آیه موردنظر معنای اسمی آن بهتر است یعنی ما بهترین سرگذشت را برای تو حکایت میکنیم. علیاکبر قرشی، قاموس قرآن، ج6، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ سوم، 1361، ص 11 با تصرف و تلخیص.
3 ـ شریف رحمانی، جلوههای اخلاق و عرفان در داستانهای آسمانی، بینا، تابستان 1360، ص9، و ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج9، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1362، ص305 با تصرف و تلخیص.
4 ـ ر،ک: ناصر مکارم شیرازی، همان مأخذ، ص303، و محمد مهدی رکنی، نامه هدایت، مشهد، امور فرهنگی آستان قدس، 1363، ص214.
5 ـ صبحی صالح، نهجالبلاغه، بیروت، 1387 ه ، نامه 31 خطاب به امام حسن علیهالسلام . دید عبرت بین حضرت علی علیهالسلام در حوادث تاریخی و سرگذشت پیشینیان را میتوان در دیگر جاهای نهجالبلاغه پی گرفت از قبیل خطبههای 83، 157، 182 و نامههای 49 و 69 از نهجالبلاغه صبحی صالح.
6 ـ ر،ک: نادر وزینپور، چهل داستان از مثنوی، تهران، امیرکبیر، 1368، صص 12-14.
7 ـ ر،ک: جواد محدثی، هنر در قلمرو مکتب، انتشارات سپاه، چاپ اول، بهار 1365، ص152.
8 ـ ر،ک: نادر وزینپور، همان مأخذ، ص12.
9 ـ ر،ک: جواد محدثی، همان مأخذ، ص154.
10 ـ سید قطب، نمایش هنری در قرآن، ترجمه محمدعلی عابدی، چاپ اول، 1359، ص199 با تصرف.
11 ـ محمد ابوزهره، معجزه بزرگ، ترجمه محمود ذبیحی، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، چاپ اول، 1370، ص189.
12 ـ به طور کلی در نحوه پرداخت هر یک از این چهار قسم نظری خاص به کتاب سید قطب همان مأخذ پیشین از ص 253 به بعد داشتهایم.
13 ـ ر،ک: سید قطب، همان مأخذ، ص253 و محمود بستانی، پژوهشی در جلوههای هنری داستانهای قرآن، ترجمه محمدحسین جعفرزاده، ج1، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، چاپ اول، 1372، ص369 با تلخیص و تصرف.
14 ـ محمود بستانی، همان مأخذ، ص369. گفتنی است در این بخش از مقاله به این منبع زیاد مراجعه شده است.
15 ـ همان مأخذ، ص418 با تصرف و تلخیص.
16 ـ همان مأخذ، ص442-444 با تصرف و تلخیص.
17 ـ ر،ک: سید قطب، همان مأخذ، ص253 با تصرف.
18 ـ همان مأخذ، ص255.
19 ـ همان مأخذ، ص256.
20 ـ محمود بستانی، اسلام و هنر، ترجمه حسین صابری، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، چاپ اول، 1371، صص 160-163 با تصرف و تلخیص.
21 ـ سوره بقره /127.
22 ـ سوره انبیاء /57.
23 ـ سوره صافات /111.
24 ـ سوره بقره /258.
25 ـ ر،ک: محمود بستانی، اسلام و هنر، صص 171-174 با تصرف و تلخیص.
26 ـ همان مأخذ، ص 175-177 با تصرف و تلخیص.
27 ـ ر،ک: علامه طبرسی، مجمعالبیان، ج5، تهران، انتشارات ناصرخسرو، چاپ اول، 1365، ص250.