محمد رضا سنگری دکترای زبان و ادبیات فارسی داستان پردازی و داستان سرایی در ادبیات و فرهنگ جوامع، سهمی بزرگ و نقشی شگرف ایفا کرده است و سخنی گزاف نیست اگر بگوییم، اصلیترین بخش از پیکره ادبیات جوامع دیروز و امروز را همین عنصر ارجمند و مؤثر تشکیل میدهد.
داستان برای کودکان، پلی برای ورود به جهان ناشناختهها، بارورکننده تخیل و خلاقیت ذهنی، آفریننده باورها و منشهای اصیل و آرامش بخش قلب و زداینده اضطراب میتواند باشد.
اگر خانوادهها با داستانهای سازنده و شیوه ارائه داستان آشنا شوند، میتوانند در لحظههای فراغت، به ویژه هنگام خوابیدن کودکان، خواب آنها را شیرین و بخشی از نیازهای ذهنی و روانی آنان را پاسخگو باشند.
داستان برای بزرگترها نیز ضرورتی همواره است.آنجا که طرح مستقیم مسائل تأثیر چندانی نمیبخشد، یا مسأله برای مخاطب سنگین و دیریاب و دیر هضم است، داستان میتواند گرهگشایی کند و دریافت را تسهیل و تسریع سازد.داستان میتواند تأمل برانگیز، حرکت آفرین و سمت دهنده عواطف و اندیشه انسان باشد، و به همین دلیل، اندیشهوران و فرزانگان، در حوزه معارف و علوم گوناگون، همواره از این قالب و ابزار موفق و مؤثر، بهره جستهاند.در ادبیات و فرهنگ جوامع کهن و تمدنهای درخشان گذشته، همچون یونان، روم، ایران، مصر و...داستانهای فراوانی میتوان یافت که جلوهگاه باورها، یافتهها و گاه آرزوها و آرمانهای تحقق نیافته و احیانا ناکامیها و شکستهای آنهاست.
گرچه گاه داستانهایی را نیز میتوان یافت که به انگیزه فریب و تخدیر یا مسخ حقیقت، بافته و ساخته شدهاند.
قرآن که آخرین کتاب در زنجیره پیوسته کتابهای پیامبران در تاریخ است، به مدد داستان و مثل(دو عنصر بنیادین در انتقال مفاهیم)به تفهیم و طرح مفاهیم و مضامین بلند خویش میپردازد و گاه غامضترین و عمیقترین مسائل را با طرح یک مثال یا اشاره به داستان، تبیین میکند.به همین دلیل هم خود را، «تبیانا لکل شیء»میداند؛یعنی قرآن، کتابی پیچیده نیست، روشن و صریح است و روشنی و صراحت قرآن عمدتا با همین دو عامل ایجاد شده است:داستان و مثل.
تردیدی نیست که همین ویژگی، جانمایه عظیمترین و جاودانهترین آثار ادبی ما شده است.در آثار داستانی عارفانه فارسی، حتّی مثنویهای حکمی و موعظهای(ادب تعلیمی)، بهرهگیری از داستان و مثل، پررنگتر و برجستهتر از دیگر عناصر به چشم میخورد.«مثنوی»عظیم مولانا، «گلستان» و«بوستان»، «منطق الطیر»عطار، در جای جای خود، با طرح حکایت، و یا اشارت و کنایتی به حکایتی، دلپذیرترین و جذابترین مطالب و مضامین را عرضه داشتهاند.رمز جاودانگی و گره خوردن این کتابها با زندگی و فرهنگ جامعه، بیارتباط با این ویژگی نیست.امتیاز بارز این خصوصیت، قابل فهم کردن مطالب و امکان دریافت سریع و صحیح، و ارتباط صمیمی میان نویسنده و خواننده است.
اگر این داستانها و مثلها از آرایههای هنری و بیان هنری برخوردار باشند، بهتر و زودتر با ذائقه و روح زیباگرای خواننده پیوند مییابند و مطالعه حافظه اجتماعی گواه این حقیقت است.
این که از هزاران اثر در تاریخ غنی ادبی ما، تنها معدود آثاری پا به پای نسلها و عصرها پیش آمده و دوام یافتهاند، ناشی از بیان هنرمندانه، همخوانی با نیاز عمیق انسانها و بهرهوری از همان عناصر نیرومند، مثل داستان است.
موضوعات، چه اخلاقی، چه فقهی، چه تاریخی، چه اجتماعی و غیره، یکجا مطرح و بررسی نمیشوند، بلکه در صور مختلف و به تناسب، توزیع و گسترش یافتهاند.به همین دلیل، هیچ موضوعی را در قرآن نمیتوان تعقیب کرد که برای فهم آن لازم به خواندن همه قرآن نباشد!این خصوصیت در هیچ کتاب دیگری یافت نمیشود.به دیگر زبان، پیوستگی و در هم تنیدگی مسائل و موضوعات در قرآن، محقّق را وامیدارد تا برای دریافت درست یک موضوع، صدها موضوع دیگر را مرور و مطالعه کند.
داستانها نیز در قرآن از همین ویژگی برخوردارند.مثلا داستان حضرت موسی 1 گرچه تقریبا یکجا در سوره قصص ذکر شده است، اما در اکثر سورههای دیگر، گوشههایی از آن به تناسب و از دیدگاه و چشم اندازی متفاوت مطرح میشود.
طرح داستان در قرآن، گاه از میانه و با برشی از حادثه انجام میگیرد.گاه تنها یکی از حوادث داستان به ضرورت مطرح میشود و گاه نیز تنها به خود ماجرا یا شخصیت اصل ماجرا اشاره میرود.در اینجا برای تبیین دقیق آنچه رفت، به نمونهای روشن از همان شیوه در سوره قصص اشاره میکنیم.
در این سوره همانگونه که اشاره شد، داستان موسی(ع)به تفصیل-نسبت به دیگر سورهها-آمده است.
در آغاز سوره، پس از اشاره به حقیقی بودن داستان، با شروعی دلپذیر به بیان داستان میپردازد:«و اوحینا الی امّ موسی انْ ارضعیه فاذا خفت علیه فالقیه فی الیمّ و لا تخافی و لا تحزنی انا رادّوه الیک و جاعلوه من المرسلین»:و به مادر موسی وحی(الهام)فرستادیم که کودک خود، موسی را شیر بده و هرگاه نگران و بیمناک او شدی(کشف و کشته شدن به دست مأموران فرعونی)، او را در دریا بیفکن و بیمناک و اندوهناک مباش.ما او را به تو بر میگردانیم و او را از پیامبران قرار خواهیم داد.
اگر از زیباییها، دقایق و لطایف بیان داستان که بر تأثیر داستان افزوده است بگذریم، داستان ناگهانی آغاز میشود.بخشی از حوادث مطرح شدهاند و بیش از شخصیت اول داستان، یعنی موسی(ع)، شخصیت منفی داستان، یعنی فرعون، و بخشی از خصوصیات او بیان شده است. 2 این مقدمات-ستم فرعون و نسلکشی او-زمینهای است برای توجیه رفتار مادر موسی و الهام الهی.شنونده، چرایی حوادث را از همان آغاز در مییابد و کشف میکند.و به عبارت دیگر، حلقه مفقودهای در زنجیره حوادث وجود ندارد.گاه پس از بیان حادثه یا حوادثی از یک داستان، آن داستان رها میشود و به داستان دیگری که زمینهساز نتیجهگیری گستردهتر و تعمیم یافتهتر از یک ماجراست، پرداخته میشود.تردیدی نیست که این داستانها به دلیل وجه مشترک در کنار هم قرار میگیرند.به هر حال، این شیوه(عدم تمرکز)خصوصیتی قرآنی است و داستانهایی که جزئی از قرآنند نیز تابعی از این ویژگی هستند.جالب این جاست که سوره یوسف از این ویژگی مستثناست.یعنی تقریبا تمام داستان به صورت یکپارچه به ماجرای یوسف و پدر و برادرانش میپردازد و در نهایت، با نتیجهگیری پایان میپذیرد.اما این بدان معنی نیست که نام یوسف در خارج از سوره یوسف ذکر نشده باشد، بلکه به صورت گذرا-نه تفصیلی -به او اشاره شده است. 3
قرآن خود بر این نکته تصریح و تأکید دارد که این داستانها حقیقی هستند و پرداخته تخیّل و ذهن و به عنوان افسانه و «اساطیر»نباید قلمداد شوند.داستانها «واقعیت»داشتهاند و اکنون نیز «حقیقت»آنها عرضه میشود، بیهیچ پیرایه و افزودن یا کاستن و حذف کردن.در آیه 3 سوره قصص میفرماید:«نتلوا علیک من نبأ موسی و فرعون بالحق لقوم یؤمنون.»
حتی چنین نیست که داستان واقعیت داشته باشد، اما تخیل نیز با آن در آمیخته و به ضرورت، در مواقع و شرایط خاصی، داستان را پرورده و پرداخته و بارور ساخته باشد؛هر چه گفته میشود، عین واقعیت است 4 ؛واقعیتهایی نمادین از حقیقت و آیتی برای همیشه حیات انسان.داستانهای قرآن، سنگ نشان راه و سرانگشتی به سوی جادهاند.داستان، «عرضهگاه»عوامل پیروزی یا شکست انسان و «عبرتگاه»چشمهایی است که به جست و جوی«راه»پرداختهاند.
داستانها یا برش داستانها، تابلوهایی هستند از سیمای انسان و کوششی تا پردهای و گوشهای و زاویهای از منش و حالات و رفتار انسانها و جامعهها در شرایط و اوضاع گوناگون نشان داده شود.
در داستانها، گاه از پیامبران(آدم(ع)، نوح (ع)، ابراهیم(ع)، موسی(ع)، عیسی(ع)و...)گاه مردم و اقوام(بنی اسرائیل، اصحاب سبت، عاد و ثمود، و...)زنان (آسیه، مریم، زن لوط، زن نوح، زلیخا و...)مشاغل مختلف اجتماعی(نجّار، چوپان، سنگتراش، غوّاص، بنّا و...)و حتّی جز انسان(جنّ و ملک)سخن رفته است.بیشترین نقش از آن انبیاست و کمتر از همه جنّ و ملک 5 .
سیمای این شخصیتها گاه مثبت و گاه منفی است.حتی گاه از مؤاخذه انبیا(آدم و یونس و...)سخن دارد و یا از انحراف زنان(همسر لوط و همسر نوح)و گاه انحراف قوم و جامعه (بنی اسرائیل و عاد و ثمود).گاه نیز به ترسیم سیمای مثبت و درخشان زنان(آسیه و مریم)و افراد(حبیب نجار، چوپان دقیانوس)و گاه دستهها و گروهها، مانند ربیّون 6 میپردازد.در تمامی این داستانها، دو نکته همواره مورد نظر است:یکی این که«انذار و تنبّه» مهمترین تکیهگاه داستان است و طرح داستان برای هشدار و بیدار باش فرد یا جامعه، برای اجتناب از مسیر انحرافی و انحطاط آفرینی است که اقوام و ملل گذشته پیمودهاند و میتوان گفت اغلب داستانها به طلوع و غروب تمدنها پرداختهاند.
نکته دیگر این که انسان موجودی محکوم نیست، بلکه انتخابگر است و میتواند در سیاهترین و تباهترین فضا و شرایط، زیستی سالم و منش و اندیشهای پاک و فرهیخته داشته باشد(زن فرعون)و یا در بهترین فضا و موقعیت، آلوده و تبهکار باشد(همسر لوط).
آنچه در بسیاری از داستانهای کهن و فراوانتر از آن، در داستانهای امروزی میتوان یافت، فقدان هدفهای متعالی و ارجمند در بیان داستان است.در قرآن داستانها ابزاری هستند برای دستیابی به این هدفها:
«لقد کان فی قصصهم عبرةً لاولی الالباب»(سوره یوسف، آیه 111).عبرت به معنی «عبور کردن»از سطح به عمق، از ظاهر به باطن و از پوسته به مغز است.قرآن بر این نکته تصریح میکند که سرگذشت اقوام گذشته عبرتی است برای آنان که با آباد کردن دنیا و به قیمت عمران و آبادانی زندگی مادی، به تخریب و ویرانگری ارزشها و منشهای والای انسانی میپردازند 7 .گاه نیز از«عبرت»با مفهومی نزدیک به آن، یعنی«تفکر»یاد میکند. 8
در پی عبرت گرفتن، هدایت و رحمت و تصحیح مسیر زندگی مطرح میشود.در ادامه آیه 111 سوره یوسف آمده است:
«ما کان حدیثا یفتری و لکن تصدیق الّذی بین یدیه و تفصیل کل شیء و هدّی و رحمةً لقوم یؤمنون»:این داستانی دروغ پرداخته نیست، بلکه تأییدی است بر آنچه روی داده و تفصیل هر چیزی، و هدایت و رحمتی است برای ایمان آورندگان.
داستانهای قرآن برای آرامش و ثبات قلبی است.داستان میتواند درمان اضطرابها، نگرانیها و ترسهای انسانی باشد.بیدلیل نیست که امروزه «داستان درمانی»روشی برای حل اختلالات روانی و رفتاری محسوب میشود.شاید مطالعه سرگذشت کسانی که در کشاکش هزاران موج و خطر، ره به ساحل بردهاند و خطرگاهها را به مدد ایمان و بصیرت پشت سر نهادهاند، به رهپویان، قوت قلب ببخشد تا خود را تنها احساس نکنند و«راه»را ناپیمودنی نینگارند.احساس این که«راه»، پیش از ما «رهروانی»پیروز داشته است، باعث میشود که گامها استوارتر برداشته شود و مقصد نزدیکتر و روشنتر گردد.جز این، انسان در مییابد که در جهان عمل و عکس العمل به سر میبرد و هیچ تلاشی بیثمر و هیچ جنایتی بیعقوبت نخواهد ماند.بارها در قرآن به پیامبر گوشزد میشود که پیش از تو نیز رسولانی آمدهاند که رنج بردهاند و پس از تو نیز این سنّت الهی هست که بیتحمل رنج، راهی به مقصد ختم نپذیرد.پس داستانهای قرآن از این نظرگاه، ابزاری برای آرامش و ثبات قلب محسوب میشود:
«و کلاّ نقص علیک من انباء الرّسل ما نثبّت به فؤادک و جاءک فی هذه الحقّ و موعظة و ذکری للمؤمنین»:و هر کدام از قصّههای پیامبران را که بر تو میخوانیم، با آن دلت را استوار میداریم و در این قصّههای حق، تو را و مؤمنان را موعظه و یادی است.
در کمتر داستانی از قرآن است که ردپایی از معجزه و خارق عادت نباشد:تکلم سلیمان با پرندگان، آوردن تخت بلقیس، شکافتن نیل، باریدن باران خون و قورباغه و...از آسمان بر بنی اسرائیل، توفان نوح، گردباد و زلزله و وزش بادهای سخت بر قوم عاد و ثمود، و سرانجام سرکوبی اصحاب فیل و نمونههایی از این دست که گاه استخوان بندی داستان را تشکیل میدهند.
البته طرح هیچ داستانی برای مطرح کردن خوارق عادات نیست، بلکه همه اینها نیز به عنوان«آیت»معرفی میشوند؛ یعنی ابزار و اسبابی هستند برای عبرت، موعظه، معرفت نسبت به خدا و یا نشان دادن سرانجام دردناک ستمگران و بیدادگران در تاریخ.عناصر فرامادی در اساطیر نیز وجود دارند.ویژگیهایی همچون رویین تن بودن اسفندیار و آشیل یا کمک سیمرغ به رستم در هنگامه به بنبست رسیدن پهلوان، شبیه به این معجزات و خوارق عادات هستند، با این همه، مقوله معجزه را هرگز نباید با این امور قیاس کرد.
از جنایتها، عشقها، خیانتها و رخدادهای غیر اخلاقی و ضد ارزشی سخن دارد، اما سعی میکند به این مسائل با اشاره و نماد نزدیک شود، نه با ارائه جزئیات به گونهای توصیفی و تصویری:نمونهای 9 زیبا و جالب از این ویژگی را در فرار حضرت موسی از مصر و رفتن به سوی مدین میتوان یافت.موسی، خسته و کوفته، گرسنه و عطش زده، در سایه سار درختی آرمیده است.ناگهان متوجه میشود عدهای بر آب مدین هجوم آورده و آب را به حیوانات خود میدهند، اما در آن طرف، دو زن با زحمت بسیار میکوشند گوسفندان خود را از فرار کردن و رفتن به سوی آب بازدارند.تنهایی و تفاوت رفتار این دو زن و کار سنگین شبانی که بر عهده دارند، توجه موسی را جلب کرد.جلو رفت و از آنها پرسید:«کار شما در اینجا چیست؟»از زبان قرآن بشنویم:«و لما ورد ماء مدین وجد علیه امّةً من النّاس یسقون و وجد من دونهم امرأتین تذودان قال ما خطبکما؟»
و این آغاز آشنایی موسی با دختران است.تا این جای ماجرا، هیچ گونه تحریک و صحنهسازی عاطفی و هیجان انگیز وجود ندارد.دختران خود را معرفی میکنند:
«قالتا لا نسقی حتی یصدر الرعاء و ابونا شیخ کبیر.» 10 تقدیم و تأخّرهای قرآن بیدلیل نیست؛این که دختران ابتدا عمل خویش را توجیه میکنند و سپس انگیزه اصلی چوپانی را پیری پدر معرفی میکنند، جای تأمّل دارد.تفاوت دختران به لحاظ اعتقاد به ارزشها و تربیت ویژه مذهبی که دارند، برای موسی آشکار میشود و دختران در حقیقت خود را این گونه به موسی میشناسانند.البته این شیوهای از شناسایی است که به گونهای طبیعی پیش میآید.بسیاری رخدادهای درونی در این جا ناگفته میمانند.
موسی جوانمردانه گوسفندان ایشان را آب میدهد: «فسقی لهما ثمّ تولّی الی الظّل فقال ربّ انّی لما انزلت الیّ من خیر فقیر.» 11 پس از سیراب شدن گوسفندان، موسی بیاعتنا به سایه باز میگردد و از خدا غذایی برای رفع گرسنگی میطلبد.دختران میروند و موسی را«در خویش»با خاطرهای دلپذیر همراه میبرند.این از نکاتی است که پرداخت به آن در یک اثر هنری مذهبی، بدون شک کار بس پیچیدهای است. پرداختن به چنین موضوعاتی، با حفظ موازین عفت و اخلاق و ارزشهای متعالی، آن هم در جامعه مذهبی که به دلیل حریمها، نزدیک شدن به آنها غیر ممکن است و در صورت پرداخت، با ناکامی و در هم شکستن حرمتها و ارزشها قرین میگردد، دشوار است.دقت در نحوه پرداخت قرآن کریم به این موضوع و اشارات و مرز بین اشارات و وقایع عینی که در پشت آن حضور دارد، میتواند برای هنرمندان بسیار مؤثر باشد.
دختران رفتند، اما پس از مدت کوتاهی یکی از آنها بازگشت.در تصویر قبلی که دختران نشان داده شدند، نحوه معرفی آنان با خودداری از ورود میان جمعیت و تربیت آنان زیر نظر پدری پیامبر بود، اما اینک نحوه معرفی کاملا تغییر کرده است.این یکی از دختران است که میآید.چگونه؟قرآن میتوانست به نحوه راه رفتن او اشاره نکند.آن وقت ما میتوانستیم همهگونه حدسی راجع به او بزنیم.موسی خسته و گرسنه و چشم به راه غذاست که ناگهان دختر را میبیند که به سوی او میآید.آیا پشت این تصویر، در دل موسی چه احساساتی بیدار میشود؟کسی نمیتواند درباره دختر تصویری کم و بیش به دلخواه، در ذهن ایجاد کند.قرآن کریم از همان آغاز با اشاره به راه رفتن دختر، فضای داستان را در حریمی از عفاف و تقدس فرو میبرد و به خواننده اجازه نمیدهد که در شخصیت دختر جز این عفت و پاکدامنی، به
داستانهای قرآن، از جنایتها، عشقها، خیانتها و رخدادهای غیر اخلاقی و ضد ارزشی سخن دارد، اما سعی میکند به این مسائل با اشاره و نماد نزدیک شود، نه با ارائه جزئیات به گونهای توصیفی و تصویری
جست و جوی خصوصیات متضاد آن باشد:«فجاءته احداهما تمشی علی استحیاء قالت انّ ابی یدعوک لیجزیک اجر ما سقیت لنا.» 12
این همان دختری است که موسی در ذهن او خاطرهای از خود باقی گذاشته و اینک«تمشی علی استحیاء»، بر هودجی از وقار و حیا به سویش باز میگردد.این تمهید یک ازدواج است و ترسیم عشقی پنهان در هالهای از تقدس و اشارات لطیف و بدیع.شاید یک داستاننویس امروزی که پروای قلم و نوشتن نیز نداشته باشد، در ترسیم این لحظه به«صورت گل انداخته از شرم دختر»اشاره میکرد، اما قرآن شرم را در گامهای دختر توصیف میکند نه در سیمای او!بیآن که از دست و پا گم کردن توصیفی و نشانی باشد.همین دختر که اینک موسی را به خانه میخواند تا پاداشی از پدرش دریافت کند، همان است که بعدها به پدر پیشنهاد میدهد:که«قالت احداهما یا ابت استأجره انّ خیر من استأجرت القوی الامین.» 13
در پس این جمله چه خواهش و تمنایی نشسته است؟او درست بر دو چیز انگشت نهاده است:1.نیاز، نیاز شعیب به انسانی قوی؛2.نیاز او به انسانی امین و قابل اعتماد.ترتیب این صفات نیز زیرکانه و معنادار است و چگونه ممکن است پدری زیرک و هوشیار همچون شعیب در نیابد!
معلوم میشود آنچه ذهن و دل دختر را مشغول داشته، همین است؛قوی و امین بودن.و آیا این محبوب و مطلوب همه زنان نیست، آنگاه که به مرد میرسند و همتای خویش را جست و جو میکنند؟
میبینیم همه چیز تنها با ایما و اشاره و ایجاز میآید، در بیانی همه اعجاز.در این بیان، بدون این که به ورای این اشاره پرداخته شود و ذهن و روح خواننده را در کششهای عصبی یا هیجانی فرو برد و بدون این که در این میان قدسیت مقام دختر و قدسیت رابطه، در مظان تزلزل قرار گیرد، خواننده همه چیز را در مییابد و روح او تا فرازهایی برین به پرواز در میآید.
در سوره یوسف نیز از همه خشونت و جنایتی که برادران، مرتکب میشوند، فقط یک تصویر ارائه میشود؛تصویری آرام، بسیار متین، بدون کشش عصبی، بدون تغییر لحظه به لحظه حالات و حرکات این دو طرف.اما این تصویر را در تکان دهندهترین حالات و صحنهها مطرح میکند.دست خواننده را میگیرد و به فضای جنایت میبرد بر سر چاه.
عدهای مرد قوی و خشن که حسادت، تمامی عواطف انسانی آنها را نابود کرده و به گرگ درنده تبدیلشان ساخته است، در فضایی مخوف بر سر چاهی عمیق، بر سر بچهای کوچک ریختهاند.دارند لختش میکنند و بچه در وحشت و شگفتی، التماس میکند؛از این برادر به آن برادر. او انتظار دارد به جای پدر به او ابراز علاقه کنند، او را به روی زانوان بنشانند، بر سرش دست محبت بکشند، برایش سرگرمی و خوراکی تدارک ببینند و...اینک برهنهاش ساختهاند.کتکش میزنند و هیچ کس برای یاری نیست.
یوسف به خارها دست میزند.دامن برادران را میچسبد و به چاه تاریک و وحشتانگیز نگاه میکند.یوسف ضجّه میزند، برادران را یکایک صدا میزند و آنها را با چشمان سرد و از حدقه در آمده که بارقهای از انسانیت و ترحم در آن نیست، به سوی چاهش میرانند و بالاخره موفق میشوند و بیان قرآن:«فلما ذهبوا به و اجمعوا ان یجعلوه فی غیابت الجبّ و اوحینا الیه.» 14
پشت این تصویر متین که با شرم بسیار به پرداخت یک فاجعه انجامیده است، چنین لحظاتی خشن و پر از کشش عصبی نهفته است.قرآن سعی میکند، در حین درگیری این انگیزه و این حرکات، با ارزشهای والای خود به اشاعه ارزشهای سوء و زشت، و شر و باطل گرفتار نگردد و عمده ظرایف در همین چگونگی طرح ماجرای غیر اخلاقی است. 15
قرآن بنا ندارد اعصاب را تهییج کند و از کششهای عصبی و هیجانی برای خود کسب خواننده و بیننده کند.قصد قرآن پرده برداری از عواقب یک حس ویژه نفسانی و روحی و آثار آن است.
زیباتر و دقیقتر اینجاست که قرآن به بقیه ماجرا نمیپردازد.نمیگوید در عمق چاه تاریک و مخوف بر یوسف چه گذشت.تنهایی، مبهم بودن آینده، جسمی که زخم خورده و برهنه است و برادرانی که بر فراز چاه راهی برای پوشاندن جنایت خود نمیجویند و پدری که منتظر است، از هیچ کدام سخن نیست.«فلمّا ذهبوا به و اجمعوا ان یجعلوه فی غیابت الجبّ و اوحینا الیه لتنبّئنّهم بامرهم هذا و هم لا یشعرون»:
هنگامی که او را بردند و در بن چاه افکندند، به یوسف وحی نمودیم که قطعا آنها را متوجه کار زشتشان خواهیم کرد، در حالی که اینها نمیدانند.
سخن از نجابت یوسف نیست تا ماجرا یکجا تکلیفش تعیین شود؛نه، سخن از سرنوشت«جنایت»است و عاقبت جانیان و این از لطایف داستانهای قرآن است.
به هر حال، شیوه پرداخت داستان، معرفی شخصیتها، لحن و سبک بیان حادثهها، جدالها و فضای کلی داستان، پر جاذبه و پر کشش، اما به دور از آفرینش کشمکشهای عصبی و هیجانی است.شناخت زیبایی و شکوه داستان پردازی در قرآن، میدانی فراختر از این نوشته اندک و نارسا دارد.باید با نگاهی دقیقتر در تک تک داستانهای قرآن به تأمّل ایستاد و «یافتهها»را در معرض نگاه و اندیشه نسلی قرار داد که میخواهند عمیقتر بدانند، عمیقتر بیندیشند، عمیقتر بنویسند و عمیقتر زندگی کنند.
جز این با الهام از قرآن باید داستان را جدیتر گرفت و از این قالب ارجمند برای انتقال مفاهیم و تزریق ارزشها، بیشتر بهره گرفت که ذکر بیش از 200 داستان در قرآن که حدود سه چهارم قرآن را در بر میگیرند، نشان دهنده تأثیر و نفوذ و کارایی داستان است.داستانها، آینه زندگی و اصلا خود زندگی هستند، و مگر میتوان در اندیشه بهتر زیستن بود و داستانها را نادیده گرفت؟
(1).نام حضرت موسی 136 بار در قرآن ذکر شده و به سرگذشت هیچ پیامبری همراه با نام او، این همه اشاره نشده است.
(2).مثلا به استکبار فرعون(ان فرعون علا فی الارض)و آفریدن تفرقه و شکاف در جامعه(و جعل اهلها شیعا)و کشتن فرزندان پسر و رها کردن دختران(یذبح ابنائهم و یستحیی نسائهم)اشاره شده است.
(3).سوره انعام، آیه 84 و سوره غافر، آیه 34.
(4).آیه 111 سوره یوسف تصریح دارد که:«لقد کان فی قصصهم عبرة لاولی الالباب ما کان حدیثا یفتری و...»یعنی این داستانها افترا و دروغ و پرداخته تخیل نیستند.
(5).از جن در داستانهای سلیمان چند بار یاد شده است.یک سوره در قرآن نیز تحت همین نام آمده است.در آیاتی چند نیز از نقش منفی جن یاد میشود.
از ملک نیز در خلقت انسان، مرگ و..یاد شده است.داستان هاروت و ماروت بر حسب آنچه تاکنون گفته شده است، داستان دو ملک نیست و اسرائیلیات با آن سخت در آمیخته است.برای توضیح و تصحیح آنچه تاکنون شنیده شده است، به تفسیر ارزشمند المیزان مراجعه شود.
(6).سوره روم، آیه 9.
(7).همان.
(8).در آیه 176 سوره اعراف آمده است:«فاقصص القصص لعلهم یتفکرون.»
(9).رهنورد، زهرا.«هنر و زیبایی در قصص قرآن»(قصه یوسف)، کیهان، یکشنبه 25/8/1365.
(10).سوره قصص، آیه 23.
(11).همان، آیه 24.
(12).همان، آیات 23 و 24.
(13).همان.
(14).سوره یوسف، آیه 15.
(15).زهرا رهنورد، پیشین.