مولانا جلالالدین بلخى در اثر ارزشمندشان، مثنوى علاوه بر تمثیل، استشهاد، استدلال و بهرهگیرى از قصص قرآنى در دلالات و خطابات خویش، بخشهایى از مثنوى را به معرّفى این کتاب آسمانى اختصاص داده و به مسائلى همچون وصف قرآن، تمسّک به قرآن، تدبیر در قرآن، طاعنان قرآن، قرآن و منافقان، قرآن و کوردلان، تصویر شیطان در قرآن، پیامهاى قرآن شامل (امتحان، بشارت، انذار، امر، نهى، تجلیل، تحریض و تحقیر)، مفسران قرآن و... پرداخته است. در این نوشتار سعى شده است که به تبیین و توضیح این مباحث پرداخته، تا گامى- هر چند کوتاه- در نشان دادن جلوههاى کتاب خدا برداشته شود.
هر چه اندر وى نماید «حق» بود*** آب خضرست این نه آب دام و دد
(دفتر 6/بیت 3243)(1)
قرآن، بهار دلها، شفاى دردها، سرچشمهى دانشها، زدایندهى تیرگىها و استوارترین مسند شناخت و معرفت است. قرآن، مشعل فروزان جاودانه است بر معبر تاریخ که در تاریکزار حیات، انبوه انبوه انسانهاى سرگشته را به مقصد اعلى رهنمون گشته است. این مصحف شریف مجموعهاى است بس گرانقدر و نفیس مشتمل بر علوم و معارف الهى، آداب و اخلاق پسندیده، احکام و قوانین استوار، قصص و اخبار راستین، مواعظ و امثال ارزشمند که رهگشاى نیازمندىهاى فردى و اجتماعى بشر است. معانى و مفاهیم این کتاب سترگ در طول چهارده قرن از جهات مختلف در حیات فردى و اجتماعى ما تأثیر پنهان و آشکار نهاده است؛ چنانکه امروزه نمىتوان به جنبههایى از زندگى مسلمانان اشاره کرد که قرآن مجید و معانى والاى آن به نحوى مستقیم و یا غیر مستقیم، در آن تأثیرى نگذاشته باشد و هر کس در اینباره منصفانه به قضاوت بنشیند، به درستىِ این عقیده اقرار مىکند.
یکى از مهمترین این تأثیرگذارى، نفوذ عمیق در اندیشهى شاعران و نویسندگان بزرگ ادب فارسى است و همهى این بزرگان در عبارتپردازى، استدلال و بیان مافىالضمیر خود، از این سرچشمهى شفابخش بهره گرفتهاند؛ چرا که «قرآن براى مسلمانان هم زبان دل است و هم ترجمان اعتقاد و شنیدن آن تقدیسى را تداعى مىکند که هم آرامشبخش است و هم شکوهمند؛ شکوهى معنوى که همه را به سکوت وا مىدارد و آرامشى که نتیجه هدایت و ایمان است»(2)
از آنجا که قرآن معیار فصاحت و بلاغت است، شاعران و نویسندگان با استفاده از مضامین بلند قرآنى هم توانایى خود را در کاربرد لفظها، عبارتها و مضمونهاى دینى نشان مىدهند و هم با استشهاد از آن، تأثیر سخن خویش را فزونى مىبخشند و در پناه قداست و حرمت کلام ربّانى، حلاوت اندیشههاى خود را صد چندان ساخته، آن را ارجمند و پذیرفتنىتر مىنمایند.
تجلّى تعلیمات قرآن در سرودههاى پارسىگویان سدههاى سوم و چهارم چندان گسترده نیست، از اینرو که شعر فارسى در آن زمان دوران کودکى و نوجوانى خود را مىگذرانید و مایه و مضمون آن بیشتر بر محور مدح، ستایش، عشق و غزل مىچرخید. بدیهى است که این مایهها با معارف قرآنى کمتر زمینه پیوند دارد.
امّا با گذشت زمان و بالندگى شعر فارسى و ارتباط آن با پارهاى از پدیدههاى فرهنگى که پیوند محکمى با مفاهیم قرآنى دارند و نیز پدید آمدن بسیارى از سخنوران که افزون بر قریحهى شاعرى، در قرآن و معارف اسلامى نیز تبحّرى فراوان داشتند، آموزههاى قرآنى در شعر فارسى گسترشى روزافزون یافت و سرانجام در سدههاى هفتم و هشتم به اوج خود رسید.
یکى از آثار ارزشمند ادب فارسى که از سرچشمهى فیّاض قرآن مجید، بهرههاى فراوانى برده است، مثنوى شریف مولاناجلالالدین محمد بلخى است. «تأثیرى که قرآنکریم از جهت لفظ و معنى در مثنوى به جاى نهاده است تا حدّى است که بدون شک فهم درست مثنوى بدون آشنایى با قرآن حاصل نمىشود؛ چرا که غیر از اخذ قصههاى قرآنى و تفسیر تعدادى از آیات آن، سراسر مثنوى مملو از الفاظ و تعبیرات قرآنى و مشحون از موارد استشهاد و تمثیل به آیات کلام الهى است.»(3) بنابراین در اینجا به بخشى از عناوینى که در مثنوى از آن بهره گرفته شده است اشاره مىشود.
«قرآن در آنجا که از وحى سخن مىگوید، سخنى از عقل به میان نمىآورد، بلکه تنها سر و کارش با قلب پیامبر است. معناى این سخن آن است که قرآن به نیروى عقل و استعداد عقلانى براى پیامبر حاصل نشده، بلکه این قلب پیغمبر بود که به حالتى رسید، غیر قابل تصوّر براى ما، و در آن حالت، استعداد درک و شهود آن حقایق متعالى را پیدا کرده است.»(5) از نظر مولانا قرآن این کلام آسمانى از مبدأ غیب بر قالب دل نبىّ اکرم صلىاللهعلیهوآله تجلّى کرده و از زبان مبارکشان بیان شده است:
گر چه قرآن از لب پیغمبر است*** هر که گوید حق نگفت او کافر است
(دفتر 4/21224)
قرآن معجزهاى است به روشنایى آفتاب و جامع جمیع معارف الهى و حقایق عالم وجود که به اشکال مختلف بشر را مورد خطاب قرار داده است و نه کسى را توان آن است که در این معجزه الهى دست ببرد و نه کاستى و فزونى در آن راه دارد که «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون.»(6)
صد زبان بین نام او امالکتاب*** خود مگیر این معجز چون آفتاب
یا بدزدد یا فزاید در بیان *** زهره نى کس را که یک حرفى از آن
(دفتر 4/2875 و 2876)
و جاى دیگر:
گر بمیرى تو نمیرد این سبق*** مصطفى را وعده کرد الطاف حق
بیش و کم کن را ز قرآن مانعم*** من کتاب و معجزت را رافعم
طاعنان را از حدیثت دافعم*** من تو را اندر دو عالم را فعم
تو به از من حافظى دیگر مجو*** کس نتاند بیش و کم کردن درو
(دفتر سوم/1197 به بعد)
«یکى از وجوه بارز اعجاز قرآن جنبهى هنرى آن است که از آن به فصاحت و بلاغت تعبیر مىشود و البتّه این تعبیر نارساست، زیرا فصاحت به معناى روشنى و بلاغت به معناى رسایى است، ولى این گونه تعبیرات براى رساندن مقصود کافى نیست و بایستى به آن جذّابیّت را اضافه نمود که حاکى از دلربایى قرآن باشد، زیرا قرآن به نحو خاصّى در دلها نفوذ مىکرد و با ربایندگى ویژهاى که داشت با سرعت عجیبى تأثیر مىنمود و آنها را شکار مىکرد.»(7)
مولانا با الهام از حدیث شریف «ان من البیان لسحراً»(8) قرآن را سحر حلالى- سخن بسیار مؤثر- مىشمارد که توانایى نقش بر آب نمودن همهى نیرنگها، خدعهها و مکرهاى بشرى را دارد- هر چند این فریبکارىها قدرتى باور نکردنى داشته باشد- همچنان که عصاى موسى سحر ساحران را بى اثر ساخت:
هین بخوان قرآن ببین سحر حلال*** سرنگونى مکرهاى کالجبال
(دفتر 5/451)
هست قرآن مر ترا همچون عصا ***کفرها را در کشد همچون عصا
(دفتر سوم/1209)
صاحب مثنوى معتقد است که حکمتهاى قرآنى براى مؤمن همچون اشترگم شدهاى است که وقتى آن را بیابد مىشناسد که «الحکمة ضالة المومن فحیث وجدها احق بها.»(9)
هر کسى در ضاله خود موقن است*** حکمت قرآن چو ضاله مؤمن است
(دفتر دوم/2910)
مولانا مستان معرفت حق و بهرهبرندگان از غذاهاى معنوى را «قرآنهاى ناطقى» مىشمارد که بیانگر رموز و اسرار غیبىاند؛ خلاف آنها، دلبستگان تنعّمات مادّى که در شمار بهایم و چهار پایاناند:
هر که کاه و جو خورد قربان شود ***هر که نور حق خورد قرآن شود
(دفتر 5/2478)
بر اساس حدیث شریف «ان للقرآن ظهراً و بطنا و لبطنه حتى سبعة ابطن»(10) قرآن را، ناطق کاملى مىشمارد که همچون انسان بخشندهاى سفرهى او پر از غذاهاى الوان است و هر مهمانى با هر نو ع سلیقه و به قدر شایستگى و آگاهى خود مىتواند از آن بهره بگیرد:
همچو قرآنى که به معنى هفت توست خاص را و عام را مطعم دروست
(دفتر سوم/1896)
و در جاى دیگر مىگوید اگر فقط به ظاهر الفاظ قرآن بنگرى و به باطن آن توجّه نکنى، همچون شیطان خواهى بود که از وجود آدم تنها تن خاکى او را مىدید و روح خدایى او را نمىشناخت، هر چند که این شناخت کار چندان آسانى هم نیست؛ زیرا ظاهر قرآن در مثل همچون ظاهر انسانهاست. سالها با نزدیکان خود زندگى مىکنیم، اما پى به باطن آنها نمىبریم. برخى از شارحان مثنوى، معتقدند که مولانا در این ابیات به حدیث «للقرآن ظاهر و باطن و مطلع»(11) نظر داشته، زیرا از بطن چهارم آن سوتر نمىرود و مطابق نظر محیىالدین عربى مىگوید کسى جز خدا آن را نمىداند:
حرف قرآن را بدان که ظاهریست ***زیر ظاهر، باطنى بس قاهریست
زیر آن باطن یکى بطن سوم ***که دروگردد خردها جمله گم
بطن چارم از نبى خودکس ندید ***جز خداى بىنظیر بىندید
تو ز قرآن اى پسر ظاهر مبین ***دیو آدم را نبیند جز که طین
ظاهر قرآن چو شخص آدمیست ***که نقوشش ظاهر و جانش خفیست
مرد را صد سال عم و خال او ***یک سر مویى نبیند حال او
(دفتر سوم/4244 به بعد)
مولانا قرآن و موازین الهى را «محکى» مىداند که مىتوانند عقل کمالطلب را از وهم خذلان نگر- خواستها و آرزوهاى دنیایى- باز شناسند:
بى محک پیدا نگردد وهم و عقل ***هر دو را سوى محک کن زود نقل
این محک قرآن و حال انبیا ***چون محک مر قلب را گوید بیا
(دفتر چهارم/2303 به بعد)
و به استناد آیهى کریمهى «یضل به کثیرا و یهدى به کثیرا و ما یضل به الا الفاسقین»(12) معتقد است که اگر قرآن با اعتقاد و درک کامل تلاوت نشود، باعث گمراهى صاحبان اندیشههاى بیمارگونه و عاصیان منکر خواهد شد:
زانک از قرآن بسى گمره شدند ***زان رسن قومى درون چه شدند
(دفتر سوم/4210)
و در جاى دیگر به این موضوع اشاره دارد:
در نبى فرمود کین قرآن ز دل ***هادى بعضى و بعضى را مضل
(دفتر ششم/656)
مولانا شباهت ظاهرى واصلان و مردان حق را با مردم عوام به یکسانى ظاهرى حروف مقطعه قرآن مجید و حروف الفبا تشبیه مىکند و معتقد است که تفاوت این دو گروه را باید به چشم عقل مشاهده کرد؛ آنگاه متوجه آثار معجزه آساى باطن مردان حق و حروف مقطعه قرآن مجید شد:
این الم و حم این حروف ***چون عصاى موسى آمد در وقوف
حرفها ماند بدین حرف از برون ***لیک باشد در صفات این زبون
این الم وحم اى پدر ***آمدست از حضرت مولىالبشر
هر الفلامى چه مىماند بدین ***گر تو جان دارى بدین چشمش مبین
گر چه ترکیبش حروفست اى همام ***مىبماند هم به ترکیب عوام
اژدها گردد شکافد بحر را ***چون عصا حم از داد خدا
ظاهرش ماند به ظاهرها و لیک ***قرص نان از قرص مه دورست نیک
(دفتر پنجم/1316 به بعد)
صاحب مثنوى سخنان ارزشمند گذشتگان را وسیلهى ادراک حقایق آیندگان مىشمارد، همچنان که تورات و انجیل و زبور مویّد تعلیمات انسانساز قرآن مجیدند.
نى که هم تورات و انجیل و زبور ***شد گواه صدق قرآن اى شکور
(دفتر سوم/2539)
«و چنگ در ریسمان قرآن زن و از آن نصیحتپذیر، حلالش را حلال و حرامش را حرام گیر و حقّى را که پیش از این بوده است (شریعت پیامبران پیشین و یا آنچه قرآن کریم دربارهى آن گفته است) تصدیقدار و رفتهى دنیا را براى آیندهى آن آینهى عبرت شمار.»(13) مولانا تمسّک به قرآن و چنگ زدن به این ریسمان الهى را به منزله همنشینى با ارواح طیّبه انبیاء و اولیاء مىشمارد؛ همان مردانى که همچون ماهى در دریاى عنایت خداوندى به شناگرى مشغولند.
چون تو در قرآن حق بگریختى ***باروان انبیا آمیختى
هست قرآن حالهاى انبیا ***ماهیان بحر پاک کبریا
(دفتر اول/1537 به بعد)
قاریان قرآن سه گروهند:
ـ یکى آنان که قرائت قرآن را سرمایهى معیشت مىکنند و به واسطهى آن از ملوک حقوق و شهریه مىگیرند و بر مردم تقدّم مىجویند.
ـ دیگر آنان که حفظ حروف و صورت قرآن کنند و تضییع حدود آن نمایند و او را پشت سر اندازند؛ خداوند فراوان نکند این گروه را.
ـ طایفه دیگر آنان هستند که قرآن را قرائت کنند و با دواى قرآن دردهاى قلب خود را علاج کنند. پس به واسطهى آن شب را بیدار و به عبادت بگذارنند و روز را روزه گیرند و به تشنگى گذرانند و در مساجد حاضر شوند و اقامت کنند و از فراش خواب ناز برخیزند. پس خداوند عزیز جبار به واسطهى اینها دفع بلیّات فرماید و باران از آسمان فرو فرستد. به خدا قسم که این قسم از قاریان قرآن، از کبریت احمر کمیابترند.»(14)
مولانا معتقد است که هدف نهایى از نزول قرآن - و هر کتاب آسمانى دیگر- تنبّه بشر و عمل به احکام آن است، نه بسیار خواندن و در الفاظ آن بحثهاى دور و دراز پیش آوردن و آن را دستآویز هواى نفسانى نمودن و سرمایه جدال و مناظره و ستیزه کردن. در این مورد افلاکى در مناقب العارفین، داستانى آورده است که ما را به اندیشهى مولانا بیشتر نزدیک مىکند:
«روزى در بندگى مولانا حکایت سبعه خوانى صاین الدین مقرى مىکردند که ابوحفص» دوران و «قالون» زمان است و هر شب باید که ختم قرآن کند، آنگاه آرامد. فرمود که آرى، گردکان را نیکو شمارد و از مغز نغزش خبر ندارد.»(15)
ور بخوانى و نهاى قرآنپذیر ***انبیا و اولیا را دیده گیر
ور پذیرایى چو بر خوانى قصص ***مرغ جانت تنگ آید در قفص
مرغ کواندر قفص زندانیست ***مىنجوید رستن از نادانیست
(دفتر اول/1539 به بعد)
مولانا در جواب کسانى که مىگفتند مثنوى کتابى عارى از اسرار عالى و امور معنوى است و در این کتاب تربیت صوفیانه، مانند رسالههاى مشایخ پیشین، به صورت منظم درج نشده است، مىگوید که این عادت عیبجویان و افراد حسود و کینهتوز است که موفّقیّت دیگران را نمىتوانند تحمّل کنند. مگر منکران قرآن مجید نمىگفتند: «ان هذا الا اساطیر الاولین»(16) که خداوند متعال در جواب این معاندان و طاعنان خطاب به پیامبر گرامى خویش مىفرماید: قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان یاتوا بمثل هذا القران لا یاتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا.(17)
چون کتاب الله بیامد هم بر آن ***این چنین طعنه زدند آن کافران
که اساطیرست و افسانهىْ نژند ***نیست تعمیقى و تحقیقى بلند
کودکان خُرد فهمش مىکنند ***نیست جز امر پسند و ناپسند
گفت اگر آسان نماید این به تُو ***این چنین آسان یکى سوره بگو
جنّتان و انستان و اهل کار ***گو: یکى آیت از این آسان بیار
(دفتر سوم/4237 به بعد)
در جایى دیگر طاعنان مثنوى را مورد سرزنش قرار مىدهد و مىگوید شما براى گریز از تهمت طعنهزدن به قرآن، مثنوى را که شرح معانى قرآنى است، بىفایده مىشمارید و در ادامهى سخن به بیان ویژگىهاى کلام خدا مىپردازد:
اى سگ طاعن تو عوعو مىکنى ***طعن قرآن را برون شومى کنى
این نه آن شیرست کز وى جان برى ***یا زپنجه قهر او ایمان برى
تا قیامت مىزند قرآن ندى ***کاى گروهى جهل را گشته فدى
که مرا افسانه مىپنداشتید ***تخم طعن و کافرى مىکاشتید
خود بدیدیت آنک طعنه مىزدیت ***که شمافانى و افسانه بُدیت
من کلام حقم و قایم به ذات ***قوّت جان جان و یاقوت زکات
نور خورشیدم فتاده بر شما ***لیک از خورشید ناگشته جدا
نک منم ینبوع آن آب حیات ***تا رهانم عاشقان را از ممات
(دفتر سوم /4282 به بعد)
مولانا براى آن که تصویر روشنى از چهرهى منافقان - آنان که دلى معلّق و متردّد میان کفر و ایمان دارند(18) - در معارضه با قرآن مجید، پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و در نتیجه اسلام ارائه دهد، داستان مسجد ضرار را نقل مىکند که خیر آن مأخوذ از اشارت قرآن کریم است(19)و با نقل آن گوینده مثنوى «در واقع مثال مورد نظر را از مأخذى نقل مىکند که مثل تجربه روزانه، مخاطب را از هرگونه تردید در قبول دعوى وى بیرون مىآورد.»(20)
این مسجد که منافقان آن را به قصد ضرار و تفرقه ساختهاند، مجرّد ساختنش نشان مىدهد که ابلیس رویان همواره ممکن است انسان را در ظاهر به خیر و منفعت دعوت نمایند و براى اقناع مخاطب، قرآن زیر بغل بگذارند و سوگندهاى شداد و غلاظ یاد نمایند، امّا در باطن جز شرّ و ضرر براى وى نمىخواهند:
یک مثال دیگر اندر کژ روى ***شاید ار از نقل قرآن بشنوى
هر منافق مصحفى زیر بغل ***سوى پیغمبر بیارد از دغل
باز سوگند دگر خوردند قوم ***مصحف اندر دست و بر لب مهر صوم
که به حق این کلام پاک راست ***کان بناى مسجد از بهر خداست
اندر آن جا هیچ حیلهىْ مکر نیست ***اندر آن جا ذکر و صدق و یاریست
(دفتر دوم/2825 به بعد)
و در جاى دیگر اشاره دارد که منافقان و راندگان درگاه حق از ستیزهجویى، قصّههاى قرآن را هم سنگ اسطورههاى پیشنیان مىشمارند.(21)
در صورتى که این قصّهها وصف الحال ماست؛ اگر چه در گذشتههاى دور اتّفاق افتاده باشد:
آن اساطیر اوّلین که گفت عاق ***حرف قرآن را، بُد آثار نفاق
(دفتر سوم/1150)
در دفتر ششم پس از بیان انواع حیلهگرى حیوانات در شکار طعمه، چنین نتیجه مىگیرد که وقتى بهایم مىتوانند براى شکار کردن به انواع نیرنگها دست یازند، حیلههاى انسانى بسیار مؤثّرتر و کارآمدتر خواهد بود. انسان مکّار منافق براى رسیدن به مطامع خویش با ظاهرى آراسته مصحفى را زیر بغل خواهد گرفت، به سوى تو خواهد آمد؛ در حالىکه خنجر آبدارى در آستین خواهد داشت و با لبى پر از خنده با تو روبرو خواهد شد؛ در حالى که قلبش مالامال از تزویر و نیرنگ است.
صد هزاران مکر در حیوان چو هست ***چون بود مکر بشر کو مهترست
مصحفى در کف چون زینالعابدین ***خنجرى پر قهر اندر آستین
گویدت خندان کهاى مولاى من ***در دل او بابلى پر سحر و فن
(دفتر6/4090 به بعد)
و در جاى دیگر «نفس امّاره» منافقى است که در دستى قرآن و در دست دیگر تسبیح دارد. او با ظاهرى فریبنده پیش مىآید؛ امّا خنجر و شمشیرى براى کشتن تو در آستین دارد و این هشدار مولاناست که نیرنگ و نفق او را نپذیر و گول ظاهر فریبنده او را مخور، چرا که با یک لحظه غفلت تو را نابود خواهد کرد.
نفس را تسبیح و مصحف در یمین ***خنجر و شمشیر اندر آستین
مصحف و سالوس او باور مکن ***خویش با او همسِر و همسَر مکن
سوى حوضت آورد بهر وضو ***و اندر اندازد ترا در قعر او
(دفتر سوم/بیت2554 به بعد)
در نظر مولوى کسانى که علایق دنیایى، چشم باطن آنها را از ادراک عالم غیب باز مىدارد(22)، تنها به ظواهر قرآن چون لحن، صوت، کتابت و تجوید آن توجّه دارند و از معانى باطنى و انسانساز آن ناآگاهند:
که ز قرآن گرنبیند غیر قال ***این عجب نبود ز اصحاب زلال
کز شعاع آفتاب پر زنور ***غیر گرمى مىنیابد چشم کور
(دفتر سوم/4230)
صاحب مثنوى در این فراز به سخن سنایى نظر دارد، آنجا که مىفرماید:
عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد ***که دار الملک ایمان را مجرّد بیند از غوغا
عجب نبود اگر از قرآن نصیب نیست جز نقشى ***که از خورشید جز گرمى نیاید چشم نابینا(23)
و در جاى دیگر مىگوید اگر سرمهى عنایت خداوند، چشم دل را باز نکند و مجاز را از حقیقت باز نشناسیم، معارف قرآنى و داستانهاى سرگرم کننده را از هم باز نخواهیم شناخت:
شاهنامه یا کلیله پیش تو ***همچنان باشد که قرآن از عتو
فرق آنگه باشد از حق و مجاز ***که کند کحل عنایت، چشم باز
(دفتر چهارم/3463 به بعد)
در دفتر ششم خطاب به دهریّون و مادیّون که عالم غیب را افسانه مىدانند مىگوید:
به جاى توجّه به روابط عالم مادّه، قدرت الهى و روحانى اولیاى حق و معارف بىنظیر قرآن مجید را دریاب، اگر چه لیاقت درک این حقایق را ندارى و از سر عناد آرزو مىکنى که قرآن خوانان رااز خواندن آیات بازدارى و معلّمان قرآن را گوشمال دهى و هرگز به این خواسته نخواهى رسید:
اى طبیعى، فوق طبع این ملل بین ***یا بیا و محو کن از مصحف این
مقریان را منع کن، بندى بنه ***یا معلّم را بمال و سهم ده
عاجزى و خیره کین عجز از کجاست ***عجز تو تابى از آن روز جزاست
(دفتر ششم/4823 به بعد)
و در دفتر دوم کسانى را که به لفظ و ظاهر قرآن توجّه مىکنند و از معانى عمیق و بلند آن بىبهرهاند، ضمن تمثیلى مناسب به کورى تشبیه مىکند که چهار پایش گریخته و او پالان را به جاى خر گرفته و تنبیه مىکند:
حرف قرآن را ضریران معدناند ***خر نبینند و به پالان برزنند
(دفتر دوم/723)
مولانا آن جا که ضرورت وجود پیر را در سیر و سلوک تبیین مىنماید و از مکاید شیطان نفس سالک را بر حذر مىدارد، با اشاره به آیهى 71 از سورهى مبارکهى انعام نقش شیطان را در اغواى آدمیان مطرح مىسازد:(24)
غولت از ره افکند اندر گزند ***از تو داهىتر در این ره بس بدند
از نبى شنو ضلال رهروان ***که چه شان کرد آن بلیس بدروان
صد هزاران ساله راه از جاده دور ***بردشان و کردشان ادبار و عور
(دفتر اول/2947 به بعد)
و در جاى دیگر با استناد به قرآن مجید، شیطان را مفلسى مىشمارد که حاصل داد و ستد کردن با او موجب پشیمانى ابدى است:
مفلسى ابلیس را یزدان ما ***هم منادى کرد در قرآن ما
کودغا و مفلس است و ید سخن ***هیچ با او شرکت و بازى مکن
(دفتر دوم/654 به بعد)
مولانا بر اساس کریمهى «انه یریکم هو و قبیله من حیث لا ترونهم»(25) معتقد است که شیطان و ایادى او از طرق غیر قابل رؤیت همواره مترصّد رفتار و کردار بنىآدم مىباشند، راههایى که مشابهتى با جریان زندگى این جهانى ندارد:
از نبى بر خوان که دیو و قوم او ***مىبرند از حال انسى خفیه بود
از رهى که انس از آن آگاه نیست ***زانک زین محسوس و زین اشباه نیست
(دفتر چهارم/1780 به بعد)
نتیجه تلقینپذیرى از شیطان و تحت تأثیر وسوسههاى او قرار گرفتن، از بین رفتن جوانمردى و سماحت از دست دادن آرامش و متانت و افتادن به وادى گمراهى و فحشاء و ضلالت است که: «الشیطان یعدکم الفقر و یامرکم بالفحشاء»(26) «شیطان که خود از حق درویش است مىوعدهى درویشى دهد که همان دارد و دستش بدان مىرسد. خود خرمن سوخته است، دیگران را خرمن سوخته خواهد. ربّالعالمین که آمرزگار است و بنده نواز، وعدهى کرم و مغفرت مىدهد، آرى هر کس آن کند که سزاى اوست و ز کوزه همان برون تراود که در اوست: کل یعمل على شاکلته. دعوت خداوند -عزّجلاله- آن است که گفت: یدعوکم لیغفرلکم من ذنوبکم، و دعوت شیطان آن است که گفت: انما یدعوا حزبه لیکونوا من اصحاب السعیر. شیطان بر حرص و رغبت دنیا مىخواند. این به حقیقت درویشى است و اللّه به قناعت و طلب عقبى مىخواند و این عین توانگرى است. شیخالاسلام انصارى -قدسالله روحه- گفت توانگرى سه چیز است: توانگرى مال، توانگرى خوى و توانگرى دل. توانگرى مال سه چیز است: آنچه حلال است محنت است و آنچه حرام است لعنت است و آنچه افزودنى است عقوبت است و توانگرى خوى سه چیز است: خرسندى، خشنودى، جوانمردى. و توانگرى دل سه چیز است: همتى به از دنیا، مرادى به از عقبى، اشتیاقى فادیدار مولى.»(27)
از نُبى بشنو که شیطان در وعید ***مىکند تهدیدت از فقر شدید
تا خورى زشت و برى از زشت شتاب ***نى مروّت، نى تأنّى، نى ثواب
(دفتر پنجم/61 به بعد)
هرگاه شیطان و اذنابش از به دام انداختن مردان حق عاجز شوند، از شیاطین انس- انسانهایى که از فرط حسادت ویژگىهاى شیطانى یافتهاند- استعانت خواهند جست که: «وکذالک جعلنا لکل نبىّ عدوّا مِن شیاطین الانس و الجن یوحى بعضهم الى بَعض زخرف القول غروراً.»(28)
و آن بنىآدم که عصیان گشتهاند ***از حسودى نیز شیطان گشتهاند
از نبى برخوان که شیطانان انس ***گشتهاند از مسخ حق با دیو جنس
دیو چون عاجز شود در افتنان ***استعانت جوید او زین انسیان
که شما یارید با ما یاریى ***جانب مایید جانبداریى
(دفتر پنجم /1219 به بعد)
تعبیرات قرآن در مثنوى با چنان وفور و کثرتى اقتباس و نقل گشته که به نحو بارزى از غلبهى معانى و الفاظ قرآن بر ذهن گوینده و از احاطهى وى بر اسرار و دقایق آن حاکى است و از این حیث مىتوان مثنوى را تفسیرى لطیف و دقیق از تمام قرآن کریم دانست. بدیهى است که در این بخش، هدف آن نیست که به همهى این مطالب که سراسر مثنوى را فرا گرفته، اشاره شود بلکه تنها ابیاتى مورد نظر است که در آن واژههاى قرآن، نبى، ذکر، کلام حق و... به کار رفته و جلوههایى از پیامهاى قرآن مجید در قالب بشارت، انذار، امتحان، امر، تجلیل، تحریض، تحقیر، استشهاد و خبر در آن انعکاس یافته است. مولانا محتواى قرآن را سراسر امر، نهى، وعد و وعیدى مىداند که خطاب به صاحبان «درک»، «وجدان» و «اختیار» است و آنان که قلبى به قساوت سنگ دارند، از آن بىبهرهاند:
جمله قرآن امر و نهیست و وعید ***امر کردن سنگِ مرمر را که دید؟
(دفتر پنجم/3026)
و در جایى دیگر مىگوید بخش معتنابهى از قرآن سرگذشت اقوامى است که مظهر کفر، عناد و لجاج بودهاند:
جمله قرآن شرح خبث نفسهاست ***بنگر اندر مصحف آن چشمت کجاست
(دفتر ششم/4862)
مولانا معتقد است که سببهاى مادّى دنیا را قدرتى دیگر - مسبب الاسباب- به حرکت درمىآورد و آنها خود نمىتوانند علل امور وقایع باشند. به همین دلیل بخش عمدهاى از قرآن مجید به ناکار آمدى این اسباب و علل اختصاص یافته است که از جملهى آن مىتوان به معجزه حضرت موسى و عبور او از رود نیل و غرق شدن فرعونیان، بدل شدن ریگ به آرد در داستان حضرت ابراهیم علیهالسلام ، تبدیل پشم بز به ابریشم در قصّهى حضرت
موسى علیهالسلام و شکست ابرهه و لشکریانش از مرغان ابابیل اشاره کرد:
جمله قرآن هست در قطع سبب ***عزّ درویش و هلاک بولهب
(دفتر سوم/2520)
همچنین ز آغاز قرآن تا تمام ***رفض اسبابست و علّت و السّلام
(دفتر سوم/2525)
اینک به بررسى جلوههایى از این پیامها مىپردازیم:
عاشقان صادق حضرت حق، از مرگ استقبال مىکنند و آن را مانند گردنبندى، زینتافزاى گردن خویش مىنمایند، امّا جهودان سست اعتقاد که ایمان راسخى ندارند از تصوّر مرگ به هراس مىافتند که: «قل یا ایها الذین آمنوا ان زعمتم انکّم اولیاءللّه من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین»:(29)
شد هواى مرگ طوق صادقان ***که جهودان را بُد این دم امتحان
در نُبى فرمود کاى قوم یهود ***صادقان را مرگ باشد گنج و سود
(دفتر اول/3968)
مولانا خداوند را «دیرگیر و سختگیر» مىشمارد؛ یعنى عنایت پروردگار به سهولت و آسانى شامل حال بنده نمىشود، امّا وقتى بنده لیاقت دریافت آن را پیدا نماید، این لطف استوار و پایدار است.براى اثباتاین مدّعا بهمحتواى سورهى مبارکهى «والضحى» اشاره مىکند که خداوند پس از مدّتى که پیامبر گرامى اسلام را در انتظار وحى مضطرب و پریشان نگاه مىدارد، به ایشان مژده مىدهد که: «ما ودّعک ربک و ما قلى».(30)
مفسّران سورهى «والضحى» را از نخستین سورههاى قرآن و نزول آن را پس از اوّلین ظهور وحى و سپس قطع شدن آن مىدانند. قسمها و خطابهاى این سوره نیز دلالت بر چنین وضع و زمانى دارد، «پس از نزول اوّلین آیات سورهى «اقرأ» براى مدّتى که گویا از دوازده روز کمتر و از چهل روز بیشتر نبوده، یکسره وحى قطع شد و آن حضرت دچار نگرانى و اضطراب شدید گردید.»(31)
دیر گیرد سخت گیرد رحمتش ***یکدمت غایب ندارد حضرتش
گر تو خواهى شرح این وصل و ولا ***از سر اندیشه مىخوان و الضحى
(دفتر دوم/2523 به بعد)
مولانا از زبان قرآن به عاشقان پاکباز و وارسته بشارت مىدهد که فناى بنده در ذات حق، بقاى به حق را در پى دارد که: «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها»(32)
عاشقان را هر زمانى مردنىست ***مردن عشّاق خود یک نوع نیست
او دو صد جان دارد از جان هدى ***و آن دو صد را مىکند هر دم فدى
هر یکى جان را ستانده ده بها ***از نُبى خوان عشرةٌ امثالها
(دفتر سوم/3835 به بعد)
صاحب مثنوى محبّان واقعى و عاشقان راستین خداوند را به عشقى مژده مىدهد که خداوند در وجود آنها به ودیعت نهاده تا بدینوسیله خدا را دوست بدارند و خدا نیز آنان را دوست خواهد داشت که: «فسوف یاتى الله بقوم یحبهم و یحبونه»(33) و «این یحبونه بازتاب و پرتوى است از یحبّهم، نه فعلى که به اراده بنده و از جانب خدا باشد»(34) «چرا که ایزد تعالى نخست محبّت خود اثبات کرد و آنگه محبّت بندگان؛ تا بدانى که تا اللّه بنده را به دوست نگیرد، بنده به دوست نبود»:(45)
چون یحبونه بخواندى در نبى ***با یحبّهم قرین در مطلبى
(دفتر پنجم/2186)
مولانا به بدعتگذاران و کسانى که سنتهاى ناپسند را در جامعه پایهگذارى مىنمایند، هشدار مىدهد که از سرنوشت تلخ اصحاب «اخدود» که در سوره البروج آیات 4 تا 10 بدان اشاره شده، بهراسند. «قتل اصحاب الاخدود»، موضع قسم است مىگوید نفرین و کشته باد اصحاب اخدود که مؤمنان را مىرنجانیدند و به عذاب آتش ایشان را تعذیب همى کردند. فرداى قیامت ایشان را دو عذاب است؛ چنانکه ربّ العزه گفت: «فلهم عذاب جهنم و لهم عذاب الحریق» ظاهر ایشان به آتش مىسوزد و باطنشان به حمیم و زقوم مىریزد و گفتهاند حریق در دنیاست، آن آتش که از بهر مؤمنان ساخته بودند تا مؤمنان را بدان عذاب کنند، بالا گرفت و بیرون افتاد و ایشان همه را به سوخت که بر شفیر آن نشسته بودند: «و لا یحیق المکر السىءِ الاباهله»:(46)
گر خبر خواهى از این دیگر خروج ***سوره بر خوان و السماء ذات البروج
سنّت بد کز شه اوّل بزاد ***این شه دیگر قدم دروى نهاد
هر که او بنهاد ناخوش سنّتى ***سوى او نفرین رود هر ساعتى
نیکوان رفتند و سنّتها بماند ***وز لئیمان ظلم و لعنتها بماند
(دفتر اول/741 به بعد)
زیرا «کسى که سنّت کند در اسلام سنّت حسنهاى را، پس عمل شود بعد از او به آن سنّت، نوشته مىشود براى او اجرى به اندازه اجر کسى که به آن عمل مىکند و هیچ از آنها کم نمىشود و کسى که سنت کند در اسلام سنّت سیّئهاى را و پس از او عمل شود بدان سنّت، نوشته مىشود بر او گناهى به اندازه کسى که آن را مرتکب شده و هیچ از گناه آنها کم نمىشود.»(37)
مولانا به ستمگران هشدار مىدهد که از انتقام خداوند بر حذر باشند و موجبات گرفتارى مردم را فراهم نکنند که «من حفر لاخیه حفرة وقع فیها»(38) و براى تبیین موضوع به حوادث مندرج در سورهى فیل اشاره مىنماید: «و ارسل علیهم طیرا ابابیل، ترمیهم بحجارة من سجّیل». آن قهّار و جبّاریم که هر که را خواهیم، به هر چه خواهیم قهر کنیم، نمرود لعین را پشهاى فرستیم تا سزاى وى در کنار وى نهد، فرعون طاغى را که دعوى خدایى کرد و ساحران با سحر عظیم جمع کرد، پارهاى چوب از حضرت خود فرستادیم تا قدر ایشان با ایشان نمود. اى محمد آن صنادید قریش و رؤساى کفر که قصد هلاک تو کردند و ترا از وطن خود بتاختند و بر اندیشهى هلاک کردن تو بر پى تو بیرون آمدند و تو با صدیق در آن غار غیرت رفته، نبینى که ما عنکبوتى ضعیف را به شحنگى تو چون فرستادیم تا دست دعاوى و اباطیل ایشان فرو بست! ما آن خداوندیم که در ما را عنکبوتى شحنگى کند، مرغى مبارزى کند، پشهاى سپاه سالارى کند، غارى رازدارى کند، آتشى مونسى کند، درختى سبز مشعلهدارى کند، سگى عاشقى کند، مورى مذکرى کند، سنگى مسبحى کند، کس را با قهر ما تا وستن نیست و از عذاب و عقاب ما رهایى جستن نیست.»(39)
اى که تو از ظلم چاهى مىکنى ***از براى خویش دامى مىکنى
گرد خود چون کرم بر پیله متن ***بهر خود چه مىکنى اندازه کن
مرضعیفان را تو بى خصمى مدان ***از نُبى ذا جاء نصراللّه خوان
گر تو پیلى خصم تو از تو رمید ***نک جزا طیراً ابابیلت رسید
(دفتر اوّل/1311 به بعد)
«شرط صحّت و حسن هر عملى آن است که عمل مطابق اصول و روش عقلا و موافق شریعت و به جاى خود انجام گیرد؛ فىالمثل اگر کسى مال خویش را جهت خریدن زهر به دیگران ببخشد، آن انفاق ناپسند و نامشروع است.»(40) بر این اساس مولانا در فرازى از گفتار خود به کسانى که اموال خود را در وجهى نامعقول خرج مىنمایند، هشدار مىدهد و به عنوان انفاق نامعقول، داستان کافران قریش را که در جنگ بدر هر روزه ده شتر نحر مىکردند و مشرکان را میزبانى مىنمودند، شاهد مثال مىآورد و در ضمن آن به آیه شریفهى 36 از سورهى انفال اشاره دارد:(41)
در نُبى انذار اهل غفلتست ***کان همه انفاقها حسرتست...
سروران مکّه در حرب رسول ***بودشان قربان به اومید قبول
(دفتر اول/2231 به بعد)
و در جاى دیگر منافقان و ریاکاران را بر اساس کریمهى «انّ المنافقین یخادعون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوة قاموا کسالى یرائون الناس و لا یذکرون الله الا قلیلا»(42) به شاخه خشکى تشبیه مىکند که از جذب شبنم دریاى معرفت بىنصیبند و قابل ارشاد و تربیت نمىباشند؛ مگر آن که خواست خدا آنها را به راه بیاورد:
پس بخوان قاموا کسالى از نبى ***چون نیابد شاخ از بیخش طبى
(دفتر ششم/2233)
از مفهوم ایه شریفه «اما السائل و لا تنهر»(43) چنین نتیجه مىگیرد که «گدایان را نباید خوار داشت و بر روى آنها به پرخاش بانگ نباید زد، براى آن که خوارداشت گدا، دلیل نقصان جود و تنگ حوصلگى به هنگام بخشش است و آن، آینهى جود را تیره مىدارد؛ هم بر آن سان که نفس بر روى آینه غبار بر مىانگیزد چنان که گفتهاند:
جز ز آینه روى همدمى نتوان دید ***ز آن نیز چه فایده چو دم نتوان زد
بدینگونه آیهى «و اما السائل فلا تنهر» را توجیه مىکند که در هیچ یک از کتب تفسیر قرآن نظیر آن را در ظرافت نتوان یافت»:(44)
روى خوبان ز آینه زیبا شود ***روى احسان از گدا پیدا شود
پس از این فرمود حق در والضحى ***بانگ کم زن اى محمد بر گدا
بر اساس آیهى مبارکهى «والذین استجابوا لربّهم و اقاموا الصلوة و امرهم شوراى بینهم و مما رزقناهم ینفقون»(45) مىباید که مؤمنان در کارها با یکدیگر مشورت کنند و در تصمیمگیریها از بصیرت یکدیگر بهره ببرند:
چشمها را یار کن در اعتبار ***یار کن با چشم خود در چشم یار
«امر هم شورى» بخوان اندر صُحُف ***یار را باش و مگوش از ناز اف
(دفتر ششم/1589 به بعد)
آنجا که دشمنان پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآله در پى آزار آن بزرگوارند و از روى لجاجت و کینه او را فردى ساده و زود باور معرفى مىکنند: «یقولون هو اذنٌ» و خداوند پاسخ مىدهد که «قل هو اذن خیرلکم»(46) مولانا در تجلیل از مقام ختم رسل و هادى سبل مىگوید: از آنجا که پیامبر صلىاللهعلیهوآله به هنگام استماع با همهى وجود «گوش» مىشود و سر حق را در مىیابد،
خداوند او را در قرآن «گوش» خوانده است:
سر کشد گوش محمّد در سخن ***کش بگوید در نُبى حق هو اذن
(دفتر سوم/102)
صاحب کشف الاسرار این معنى را به صورتى دیگر تبیین مىنماید:
«منافقان زبان عداوت دراز کردند، خواستند که در شمائل مصطفى عیب جویند، آنچه عین کرم بود و امارت فضل و نشان جوانمردى، به طعن بیرون دادند، گفتند: انه لحسن الخلق یسمعُ ما یقال له. مصطفى ایشان را جواب داد، گفت: «المومن کریم و الفاجر خب لئیم» قال اللّه تعالى: «قل هو اذن خیرلکم» قیل من العاقل قالوا: الفطن المتغافل.»(47)
مولانا یکى از ویژگىهاى پیامبر گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله را علم لدنّى ایشان مىداند که از آموزش مدرسهاى که ابزار آن قلم و دفتر است و به دنیاى مادّى بستگى دارد- بىنیاز است.
«آسان آسان نرسد دست هیچکس به حلقهى درگاه قرآن مگر به توفیق و تیسیر رحمن، اگر کسى رسیدى به این دولت جز به عون رحمن، آنکس مصطفى بودى خاتم پیغامبران که آن جلالت و منزلت که او راست کس را نیست از آفریدگان و حق جلجلاله در حق او مىفرماید: «الرحمن، علم القرآن»(48) اى علّم محمداً القرآن، هر چند معلمان به تعلیم همى کوشند و استادان تلقین همى کنند و حافظان درس روان همى دارند، این همه اسباباند و آموزنده بهحقیقت خداست. هر آموختهاى را آموزنده اوست هر افروختهاى را افروزنده اوست، هر سوختهاى را سوزنده اوست، هر ساختهاى را سازنده اوست.»:(49)
مصطفایى کو که جسمش جان بود ***تا که رحمن علم القران بود
اهل تن را جمله علّم بالقلم ***واسطه افراشت در بذل کرم
(دفتر سوم/593 به بعد)
مولانا لقب «رجال» را شایسته کسانى مىداند که در وقت غلبه شهوت دچار لغزش نمىشوند و بر نفس خود مسلّطاند و به هنگام خشم و کینه، صبور و مقاوم:
نه به وقت شهوتت باشد عثار ***که رود عقل چو کوهت کاه وار
نه به وقت خشم و کینه صبرهات ***سست گردد در قرار و در ثبات
حق که را خوانده است در قرآن رجال؟ ***کى بود این جسم را آنجا مجال
(دفتر پنجم/3708)
صاحب کشفالاسرار را در این معنى اشارتى لطیف است: حق جلجلاله در قرآن به سه جایگاه ایشان را «رجال» خواند:
«رجال یحبون ان یتطهروا»(50) پاکى دوست دارند و به پاکى کوشند از آن که این اسلام را بنا بر پاکى است «ان الله طیّبٌ لا یقبل الا الطیّب» و آنجا که فرمود «رجالٌ لا تُلْهیهِمْ تجارةٌ و لا بیعٌ عن ذکر اللّه»(51) ایشان را به صفت ذکر بستود؛ یعنى که دنیا و مشغله دنیا ایشان را از ذکر اللّه باز ندارد، پیوسته زبان ایشان در ذکر باشد و دل در مهر؛ سدیگر که در قرآن ذکر مردان گفت، این آیت وارد است: «رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه علیه»(52)مردانى که وفاى عهد صفت ایشان، صدق در قول و عمل سیرت ایشان و در راه خدا از بهر اعزاز دین و اعلاى کلمهى حق، تن سبیل کردن و جان در خطر نهادن پیشه ایشان.(53)
و آنجا که مىخواهد به طاووس، عزّت و شرف بخشد و او را در میان پرندگان ممثّل سازد، مىگوید: پر و بال تو آنقدر زیبا و سحرانگیز است که حافظان و قاریان قرآن مجید براى زینت آن را در میان اوراق ارجمند کلام آسمانى مىگذارند:
هر پرت را از عزیزى و پسند ***حافظان در طى مصحف مىنهند
(دفتر پنجم/539)
مولانا عالمان دنیاپرست را که همه بینش و دانش خود را در راه به دست آوردن امکانات دنیوى به کار مىگیرند و همواره از بیم فقدان سرمایهاى که با هزاران نیرنگ به
دست آوردهاند، لرزان و ترسانند «ذوفنون» مىنامد و مستحق تعبیر قرآنى «لایعلمون»:
همچنان لرزانى این عالمان ***که بودشان علم و عقل این جهان
از پى این عالمان ذوفنون ***گفت ایزد در نُبى لا یعلمون
(دفتر سوم/2642 به بعد)
عالم نمایان متکدّى را که به خاطر لقمهاى نان آیات قرآن مجید را وسیلهى رسیدن به امیال نفسانى کردهاند، بر اساس کریمهى «مثل الذین حملوا التوراة ثم لَم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفاراً»(54) چهارپایانى مىشمارد که تنها به حمل کتاب خدا اکتفا کرده و از معنى و مفهوم آن بىبهرهاند:
سالها گوید خدا آن نان خواه ***همچو خر مصحف کشد از بهر کاه
(دفتر دوم/500)
اشراف مولانا بر مفاهیم قرآن مجید باعث شده است که در سرتاسر مثنوى اغلب پایه و مایه سخنان خود را بر آیهاى از آیات قرآن مجید نهد و با استشهاد از این آیات شریفه به اثبات مدّعاى خویش پردازد. بهرهگیرى مولانا از الفاظ قرآن مجید به اشکال گوناگون در مثنوى خودنمایى مىکند. آنچه در این بحث مورد نظر مىباشد، ابیاتى است که لفظ «قرآن» و مترادفات آن در آنها آمده است.
«مولانا حدوث و تکوّن هر موجودى را موقوف به زمانى معیّن مىداند- که پیش از آن و پس از آن به وجود نمىآید- چنانکه ترهبار در دو ماه و گل سرخ پس از گذشت سالى و لعل در مدت دراز و طولانى خلعت هستى مىپوشد و براى هر یک مهلتى مقرّر است که از آن تجاوز نمىکند.»(55) براى اثبات این مدّعا، آیهى شریفهى «هو الذى خلقکم من طین ثم قضى اجلا و اجل مسمى عنده»(56) را شاهد مىآورد:
بهر این فرمود حق عزوجل ***سوره الانعام در ذکر اجل
(دفتر اول/2594)
مولانا با استناد به آیهى شریفهى «لیس على الاعمى حرج و لا على الاعرج حرج»(57) کسى را ناقص مىشمارد که عقل او ناقص باشد؛ زیرا آن که از جنبهى جسمى ناقص است همواره مورد ترحّم و محبّت بوده است؛ چرا که عقل ناقص را مىتوان با ارشاد به عقل کامل بدل کرد، امّا تکمیل نقص بدن مقدور نیست:
چون که ملعون خواند ناقص را رسول ***بود در تأویل نقصان عقول
زان که ناقص تن، بود مرحوم رحم ***نیست بر مرحوم لایق لعن و زخم
نقص عقل است آن که بد رنجورى است ***موجب لعنت، سزاى دورى است
بهر نقصان بدن آمد فرج ***در نُبى که: «ما على الاعمى حرج»
(دفتر دوم/1535 به بعد)
و آنجا که مىخواهد آثار منفى «چشم زخم» و نگاه خصمانه حسود را تبیین نماید به آیه شریفهى «و ان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر و یقولون انه لمجنون»(58) استناد مىجوید:
که بلغزد کوه از چشم بدان ***یزلقونک از نبى بر خوان بدان
(دفتر پنجم 499)
و در جاى دیگر حریصان را از پرخورى و شکمبارگى برحذر مىدارد و با استشهاد به آیهى شریفهى «الاّ تطغوا فى المیزان و اقیموا الوزن بالقسط»(59) توصیه مىکند که در هر کارى اندازه نگهدارند:
لقمه اندازه خور اى مرد حریص ***گر چه باشد لقمه حلوا و خبیص
حق تعالى داد میزان را زبان ***هین ز قرآن سوره رحمن بخوان
(دفتر پنجم/1399 به بعد)
در تعبیر مولانا «ظن» عبارت است از آگاهى مبتنى بر محسوسات و مسموعات- درک دنیاپرستان و زندگان به تن-، «علم» آگاهى مبتنى بر طلب و اعتقاد و اطاعت از رهبران و پیران، و «یقین» ادراکى است که هیچ شکّ و تردید و استدلالى در آن اثر ندارد
«و گفتهاند که یقین را سه رکن است: «علم الیقین، «عینالیقین» و «حقّالیقین». علم الیقین به سینه فرود آید، عینالیقین به سر فرود آید و حقّالیقین به جان فرود آید. علمالیقین تقریر ایمان کند، عینالیقین اخلاص را نشان دهد و حقّالیقین با حق معرفت افکند.... کلاسوف تعلمون، ثم کلاسوف تعلمون، آرى ببینى و در کار خود ببینى آن روز که دانستن و دیدن سود ندارد و توبه و عذرخواست هیچ به کار نیاید، کلالو تعلمون علمالیقین، اگرت علم الیقین و عینالیقین بودى که عقبه مرگ بمىباید گذاشت و ساز سفر قیامت بمى باید ساخت، همانا که تفاخر و تکاثر در مال و عدد تو را کمتر بودى و رغبت به طاعت و عبادت بیشتر بودى. لترون الجحیم ثم لَتَرونّها عینالیقین این لام لام قسم است، ربّالعالمین قسم یاد مىکند و مىگوید حقّا که شما بندگان همه دوزخ خواهید دید به عینالیقین، دیدنى بىگمان و بىهیچ شک.»(60)
با توجّه به این مقدمات صاحب مثنوى سیر دنیاپرستان را از ظن به علم و از علم به یقین توضیح مىدهد؛ آنان هنگامى که دوزخ را ببینند یقین خواهند کرد که حقیقتى وجود دارد:
هر گمان تشنه یقین است اى پسر ***مىزند اندر تزاید بال و پر
چون رسد در علم پس پَر پا شود ***مریقین را علم او بویا شود
زان که هست اندر طریق مفتتن ***علم کمتر از یقین و فوق ظن
علم جویاى یقین باشد بدان ***و آن یقین جویاى دید است و عیان
اندر الهیکم بیان این ببین ***که شود علم الیقین عینالیقین
(دفتر سوم/4118 به بعد)
مولانا بسیارى از مفاهیم و قصص قرآنى را به منظور تیمّن، تبرّک، استشهاد، تجلیل، حکمت، پند، هشدار، انذار، تشویق و تهییج در طىّ مباحث مثنوى به کار مىگیرد و آنها را به صورت «خبر» بیان مىنماید؛ از جملهى این موارد اشاره به داستان طوفان نوح و عدم فرمانپذیرى «کنعان» فرزند نوح از پدر است که آن را در طىّ گفتار خود به منظور تنبیه دنیاپرستان و سرگشتگان وادى ضلالت بیان مىنماید و نظر به کریمهى «قال لاعاصم الیوم من امر الله الامن رحم»(61) دارد:
کشتى نوحیم در دریا که تا ***رونگردانى زکشتى اى فتى
همچو کنعان سوى هر کوهى مرو ***از نُبى لاعاصم الیوم شنو
(دفتر چهارم/3360 به بعد)
و در بیانى دیگر ضمن اشاره به داستان حضرت ابراهیم علیهالسلام و استدلال آن پیامبر بزرگ در برابر مشرکان: «فلما جن علیه اللیل رآ کوکباً قال هذا ربى فلما افلَ قال لا احبّ الافلین»(62)ضمن تعریض به عالمانى که از علم الهى بىخبرند، از بىتأثیر بودن ستارگان در سرنوشت انسان آگاهى مىدهد:
ناخوشت آید نعال آن امین ***در نُبى که لا حب الآفلین
(دفتر ششم/95)
مولانا ضمن بیان اهمّیّت تضرّع و زارى قلب خاشع در برابر پروردگار با استناد به کریمهى: فلولا اذا جاء بأسنا، تضرعوا و لکن قسَمتْ قلوبهم و زیّن لهم الشیطان ما کانوا یعملون»(63) به سرنوشت اقوام کفر پیشهاى اشاره مىکند که قساوت قلب و روى گرداندن از دعا و نیایش آنها را به قهر الهى گرفتار نمود:
گفتهاى اندرنُبى کان امّتان ***که برایشان آمد آن قهرگران
چون تضرّع مى نکردند آن نفس ***تا بلازیشان بگشتى بازپس
لیک دلهاشان چو قاسى گشته بود ***آن گنههاشان عبادت مىنمود
(دفتر پنجم1604 به بعد)
بر اساس حدیث شریف «من فسر القرآن برأیه و اصاب الحق فقد اخطأَ»(64) مولانا کسانى را که قرآن را بر اساس هوا و هوس و امیال نفسانى، جلب منافع مادّى، کسب مقام دنیوى و نزدیکى به فرمانروایان ستمگر تفسیر مىنمایند سرزنش مىکند:
بر هوا تاویل قرآن مىکنى ***پست و کژ شد از تو معنى سنى
(دفتر اول/1081)
از نظر صاحب مثنوى کسانى شایستگى تفسیر قرآن را دارند که پشت پا بر منافع دنیوى و آرزوهاى مادى زده و فناى فى اللّه شده باشند. در آن حالت حقیقت قرآن در کلامشان تجلّى خواهد کرد و هر چه بگویند موافق قرآن خواهد بود:
معنى قرآن ز قرآن پرس و بس ***وز کسى کاتش زده اندر هوس
پیش قرآن گشت قربانى و پست ***تا که عین روح او قرآن شدست
و در جایى دیگر به این نکته اشاره دارد که وقتى انسان به کشف اسرار غیب و درک مفاهیم کتاب خدا موفّق مىشود که حسّ باطنى او بیدار و به راه مستقیم راهنمایى شود. بدیهى است که حسّ ظاهر تنها به ظواهر آیات بسنده خواهد کرد:
خاصّهاى خواجه قیاس حِسّ دون ***اندر آن وحییى که هست از حد فزون
گوش حسّ تو به حرف ار در خورست ***دان که گوش غیبت گیر تو کر است
(دفتر اول/3314 به بعد)
به مصداق کریمهى «لایمسه الا المطهرون»(65) بساویدون و لمس نمودن کلمات قرآن، منوط به پاکى روح و اعتقاد قلبى به آن است. مولانا بر این نکته پاک شدن از منیّت و خودخواهى را نیز مىافزاید:
تا زچونى غسل نارى تو تمام ***تو بر این مصحف منه کف اى غلام
(دفتر ششم/195)
مولانا در اهمّیّت قرائت قرآن و عظمت کریمهى «واذا قرى القرآن فاستمعوا له و انصتوا»(66) از قول یکى از صحابه رسول خدا صلىاللهعلیهوآله حدیثى نقل مىکند: «عن اسامة بن شریک قال اتیت النبى و اذا اصحابه کانما على روسهم الطیر»(67) و این موضوع در عرب مثل شده است که در صدر اسلام وقتى قرآن تلاوت مىشد، اصحاب رسول خدا چنان آرام و بىحرکت گوش مىدادند که «کانهم على رؤوسهم الطیر»:
همچنان که گفت آن یار رسول ***چون نبى برخواندى بر ما فصول
آن رسول مجتبى وقت نثار ***خواستى از ما حضور و صد وقار
آنچنان که بر سرت مرغى بود ***کز فراقش جان تو لرزان شود
(دفتر پنجم/3244 به بعد)
صاحب کشف الاسرار در اینباره سخنى لطیف دارد که براى حسن ختام بدان اشاره مىکنیم:
«و اذا قرى القرآن فاستمعوا له و.... سماع حقیقت استماع قرآن است و سماع روزگار مرد را بیش از آن زندگى دهد که روح قالب دهد، سماع چشمهاى است که از میان دل برجوشد، و تربیت او از عین صدق است و صدق مر سماع را چنان است که جرم آفتاب مر شعاع را و تا ظلمات بشریّت از دل برنخیزد حقیقت آفتاب سماع روا نبود که بر صحراى سیه مرد تجلّى کند و بدان که سماع بر دو ضرب است: سماع عوام دیگر است و سماع خواص دیگر. حظّ عوام از سماع صوت است و نغمت آن و حظّ خواص از سماع لطیفهاى است میان صوت و معنى و اشارت آن. عوام سماع کنند به گوش سر و آلت تمییز و حرکات طباع تا از غم برهند و از شغل بیاسایند. خواص سماع کنند به نفسى مرده و دلى تشنه و نَفَسى سوخته، لاجرم بار آورد ایشان را نسیم انسى و یادگار ازلى و شادى جوانى.»(68)
از آن چه بدان اشاره شد به این نتیجه مىرسیم که:
مولانا، قرآن کریم را منبع و منشأ تمام تعالیم و آراى خویش از تصوّف تا اخلاق تلقّى مىکند و غلبه معانى قرآن بر فکر و بیان او از این اندیشه نشأت مىگیرد. تعظیم فوقالعادهى مولانا در حقّ قرآن کریم، همراه با نوعى تسلیم و انجذاب روحانى مقرون است و این مایهى استغراق در معانى و اسرار قرآن نزد مولانا مىبایست تا حدّ قابل ملاحظهاى به تجربه عرفانى که تحقّق به حقایق و اسرار آن براى عارف کامل ممکن مىشود، مربوط باشد. در سایهى این استغراق در قرآن مجید است که مثنوى را حاوى حقایق زنده و مطالب سرشارى مىبینیم که هنوز پیشاپیش بشریّت مىرود و از اندیشههاى جهانى واپس نمانده است. حقایق ارزندهاى که در اخلاق و معرفت انسان بایستى منظور نظر باشد، به گونهاى در این کتاب شریف گنجانده شده که قرنها به عنوان نسخهاى شفابخش به کار خواهد رفت و زنده دلان و معرفتجویان را از زلال پاک خود سیراب خواهد نمود.
1 . مثنوى معنوى، مولانا جلالالدین محمّدبلخى، انتشارات امیرکبیر، چاپ اول تهران 1363 (همهى ارجاعها به همین چاپ است).
2 . دکتر محمدرضا راشد محصل، پرتوهایى از قرآن و حدیث در ادب فارسى، موسسهى چاپ و انتشارات آستان قدسرضوى، تهران، 1380، ص17.
3 . عبدالحسین زرینکوب، بحر در کوزه، چاپ ششم، انتشارات علمى، تهران، پاییز 73، ص40.
4 . در تدوین این مقاله ابیاتى مورد استناد واقع شدهاند که در آنها واژه قرآن، نبى، ذکر، ذکر اجل، کتاب، کتاب اللّه، امالکتاب، مصحف، فصول، پیغام خدا و سبق به کار رفته است.
5 . مرتضى مطهرى، آشنایى با قرآن، دفتر انتشارات اسلامى، ص 70.
6 . سوره الحجر، آیهى 9.
7 . آشنایى با قرآن، انتشارات صدرا، ص83.
8 . بدیعالزمان فروزانفر، احادیث مثنوى، انتشارات امیرکبیر، چاپ پنجم، تهران 1370، ص99.
9 . احادیث مثنوى، ص57.
10 . همان، ص83.
11 . مثنوى، دکتر محمد استعلامى، جلد سوم، انتشارات زوار، چاپ دوم، تهران، 1369، ص 407 ـ 406. «ابن عربى بخشهاى مختلف این حدیث را به ترتیب تفسیر، تاویل و آنچه فهم بدان نمىرسد، معنى مىکند و «مطلع» را به معنى معانى و مدرکاتى مىداند که از تفسیر و تاویل و فهم بالاتر است و تنها پروردگار از آن اطلاع دارد.»
12 . سورهى بقره/ آیه 26.
13 . نهجالبلاغه، ترجمهى دکتر سیدجعفر شهیدى، شرکت انتشارات علمى فرهنگى، چاپ ششم، تهران 1373، ص353 (بخشى از نامهاى است که مولا علىبنابىطالب(ع) خطاب به حارث بن عبداللّه همدانى که از فقیهان بزرگ و از تابعین و از خواص اصحاب آن حضرت مىباشد، نوشتهاند و در آن وى را به تمسّک به قرآن دعوت مىفرمایند.
14 . اصول کافى، محمّدبن یعقوب کلینى، ترجمه و شرح سید هاشم رسولى، جلد4، انتشارات علمیه اسلامى، (بدون تاریخ و محل نشر) ص 435.
15 . بدیعالزمان فروزانفر، شرح مثنوى شریف، انتشارات زوار، چاپ چهارم، تهران 1367، ص585.
16 . سورهى انعام، آیهى 25.
17 . سورهى اسرار، آیهى 88. همچنین نگاه کنید به آیات 16 و 17 سورهى هود، 23 و 24 بقره و 380 یونس که به آیات «تحدى» معروفند.
18 . عزالدین محمدبن على کاشانى، مصباحالهدایه و مفتاح الکفایه، تصحیح استاد جلالالدین همایى، چاپ سوم، تهران، آذر 67، ص99.
19 . والذین اتخذوا مسجداً ضراراً و کفراً و تفریقاً بین المومنین و ارصاداً لمن حارب الله و رسوله... (توبه/107).
20 . عبدالحسین رزینکوب، سرِّنى، جلد اول، انتشارات علمى، چاپ سوم، تهران، پاییز 68 ص139.
21 . ان هذا الااساطیر الاولین. (سوره انعام، آیهى 25).
22 . مثنوى، دکتر استعلامى، دفتر سوم، ص 406.
23 . دیوان سنایى غزنوى، به اهتمام مدرس رهنوى، از انتشارات کتابخانهى سنایى، بدون تاریخ چاپ، ص52.
24 . «بگو آیا رواست که بخوانیم و بپرستیم به جاى خدا چیزى را که به ما سود نبخشند و زیان نرساند و به پاشنه و پى باز گردیم و فرا پس رویم؛ از آن پس که خدا ما را راه نمود، مانند آن کس که دیوانش بفریبند و بر روى زمین سرگشته و حیران کنند.»
25 . سورهى اعراف، آیهى 27. (شیطان و یارانش شما را مىبینند از جایى که شما آنها را نمىبینید).
26 . سوره بقره، آیه 286. (شیطان با وعده فقر و ترس بىچیزى، شما را به کارهاى زشت و بخیلى وادار مىکند)
27 . ابوالفضل رشیدالدین میبدى، تفسیر کشفالاسرار وعدة الابرار، به اهتمام علىاصغر حکمت، چاپ سوم، انتشارات امیرکبیر، تهران 1357، جلد اول، ص738.
28 . سورهى انعام، آیه 112.
29 . سوره جمعه، آیه5. (اى رسول ما! جهودان را بگو: «اى جماعت یهود! اگر پندارید که شما به حقیقت دوستداران خدایند، نه مردم دیگر، پس تمناى مرگ کنید اگر راست مىگویید.»
30 . سوره والضحى، آیه3 (نه پروردگارت تو را واگذاشت و نه خشم نمود).
31 . سیدمحمود طالقانى، پرتوى از قرآن (قسمت دوم از جزؤ سىام) شرکت سهامى انتشار چاپ اوّل، تهران اسفند 45، ص138.
32 . سورهى انعام، آیه 160.
33 . سوره مائده، آیه 160.
34 . مثنوى، دکتر استعلامى، دفتر دوم ص176.
35 . تفسیر کشفالاسرار، جلد سوم، ص154.
36 . تفسیر کشفالاسرار، جلد 10، ص8-447.
37 . احادیث مثنوى، ص5.
38 . همان، ص14.
39 . تفسیر کشفالاسرار، جلد 10، ص 22-621.
40 . شرح مثنوى شریف، ص906.
41 . آنها که کافرند مالهاى خود را خرج مىکنند تا دیگران را از راه خدا باز دارند. آنها مالها را صرف مىکنند آنگاه حرمان و حسرت مىبرند و مغلوب مىشوند.
42 . سورهى نساء، آیه 142. (همانا منافقان با خدا مکر و حیله مىکنند و خدا نیز با آنها مکر و حیله مىکند و چون به نماز آیند با حالت بىمیلى و کسالت و براى ریاکارى مىآیند، ذکر خدا را اندک آن هم به قصد ریا نکنند.)
43 . سوره الضحى، آیه 10. (اى پیامبر بر روى گداى سائل دادن مزن)
44 . شرح مثنوى شریف، ص1142.
45 . سورهى شورى، آیه38. (و آنان که امر خدا را اطاعت و اجابت کردند و نماز بپا داشتند و کارشان را به مشورت یکدیگر انجام مىدهند و از آنچه روزى ایشان کردیم به فقیران انفاق مىکنند)
46 . سوره توبه، آیه 61.
47 . تفسیر کشفالاسرار، ج4، ص160.
48 . سورهى الرحمن، آیات 1 و 2.
49 . کشف الاسرار، ج9، ص19 - 418.
50 . سورهى توبه، آیه 107.
51 . سورهى نور، آیه 37.
52 . سورهى احزاب، آیه 23.
53 . تفسیر کشفاسرار، جلد هشتم، ص54-52.
54 . سورهى جمعه، آیه 4. (وصف آنان که تحمل علم [تورات] کرده، خلاف آن عمل نمودند در مثل به حمارى ماند که کتابها بر پشت کشد)
55 . شرح مثنوى شریف، ص1094.
56 . سوره انعام، آیه2. (خداست که شما را از گل آفرید و مهلتى نهاد و مهلتى است نامزد کرده نزد او)
57 . سوره فتح، آیه 17. (کور و بیمار زمینگیر، گناهى ندارند و بر آنها حرجى نیست)
58 . سوره قلم، آیه 51. (اى رسول نزدیک بود کافران به چشمان بد چشم زخمت زنند که چون آیات قرآن را بشنوند در فصاحتش حیرت کنند و از شدت حسد بگویند این شخص عجیب دیوانه است)
59 . سوره الرحمن، 8 و 9. (هرگز در میزان عدل تعدى و نافرمانى نکنید و هر چیز را به ترازوى عدل و انصاف بسنجید)
60 . سوره هود، آیه 43. (نوح گفت اى پسر امروز هیچکس را از قهر خدا جز به لطف او نجات نیست)
61 . سوره انعام، آیه76. (پس چون شب تاریک درآمد ستاره درخشانى را دید گفت این پروردگار من است، پس چون آن ستاره غروب کرد گفت من چیز نابودشدنى را به خدایى نخواهم گرفت)
62 . سوره انعام، آیه 43. (اگر نه این بود آنگاه که خشم ما بر آنها فرود مىآمد زارى مىکردند، امّا دلهایشان سخت شده بود و شیطان کارهاىشان در چشمشان خوب جلوه مىداد)
63 . ابوالفتوح رازى، روضالجنان و روحالجنان فى تفسیر القرآن، مصححان دکتر محمدجعفر یاحقى، دکتر محمدمهدى ناصح، بنیاد پژوهشهاى آستان قدس رضوى، مشهد، 1371، جلد اول، ص5. (هر که تفسیر قرآن کند به رأى خود و قول او به اتفاق موافق حق باشد، او مخطى است)
64 . سورهى واقعه، آیه 79. (دست نکشند به آن مگر پاکیزگان)
65 . سورهى اعراف، آیه 204. (چون قرآن قرائت شود، همه بدان گوش فرا دهید و سکوت کنید)
66 . احادیث مثنوى، ص178.
67 . کشفالاسرار، جلد سوم، ص832.
68 . دیوان سنایى غزنوى، به اهتمام مدرس رهنوى، از انتشارات کتابخانهى سنایى، بدون تاریخ چاپ، ص52.