یازى، در هشت فصل با این عنوانها تدوین شدهاست: آشنایى با مصحف؛ جایگاه مصحف امام على علیهالسلام در منابع؛ چگونگى مصحف امام على علیهالسلام ؛ ویژگىهاى مصحف امام على علیهالسلام ؛ کتاب امام على علیهالسلام ؛ کیفیت نگارش مصحف امام على علیهالسلام ؛ مصحفهاى منسوب به امام على علیهالسلام ؛ شبهات و اشکالات نسبت به مصحف امام علیهالسلام .
آنچه در این مقاله درصدد نقد آن هستیم، این ادعاست که مصحف على علیهالسلام از لحاظ ترتیب همسان مصحف موجود بودهاست. نویسنده در فصل چهارم ضمن بیان ویژگىهاى مصحف امام على علیهالسلام اظهار داشتهاست که ترتیب مصحف آن حضرت هیچ تفاوتى با مصحف رایج نداشته و یکایک روایاتى را که به نحوى بر موافق نزول بودن ترتیب آن دلالت دارد، مورد اشکال قرار دادهاست که اینک آن اشکالات مطرح شده، پاسخ داده مىشود. منتها پیش از آن ادلهى موافق نزول بودن ترتیب مصحف آن حضرت ذکر مىگردد.
به اقتضاى دلایلى که اینک مىآید، عقل و نقل حکم مىکنند، باید مصحف على علیهالسلام موافق نزول مرتب شده باشد.
به لحاظ عقلى، هر خردمندى چنانچه به امورى که در پى مىآید، عنایت داشته باشد، باید در قرآن ترتیب موافق نزول را بر ترتیبهاى دیگر ترجیح دهد. با توجه به خرد برتر على علیهالسلام باید آن حضرت به این دلایل توجه داشته و به اقتضاى آنها قرآن را در مصحف خود موافق نزول مرتب ساخته باشد.
1. قرآن تاریخمند است و به تناسب رخدادها و مناسبات تاریخى نازل شدهاست و مناسبتترین ترتیب در یک متن تاریخمند آن است که به ترتیب تاریخى مرتب شود.
2. در قرآن آیات ناسخ و منسوخ است و چینش صحیح این آیات مقتضى آن است که قرآن به ترتیب نزول مرتب شود.
3. آیات قرآن از نظر اجمال و تفصیل و شدت و لینت به اقتضاى شرایط تاریخى متفاوت نازل شدهاست و فهم غیر متناقص و روشن آیات مقتضى آن است که قرآن به ترتیب نزول مرتب گردد.
4. تفسیر یک متن به هم ریخته موجب توضیحات مکرر مىگردد و حقایق تاریخى را آشفته مىنمایاند و موجب مىگردد رخدادها بر خلاف توالى تاریخى آنها بررسى شوند و تفسیر واقعهاى پیشین به نوشتههاى پسین احاله گردد.
5. نظم در هر چیزى مطلوب و ممدوح است و بىنظمى در هر چیزى نامطلوب و مذموم، و بهترین نظم میسور در قرآن نظم تاریخى سورههاست.
روایاتى که دربارهىِ ترتیب آیات و سور مُصْحَف على علیهالسلام به دست آمده، نشان مىدهد که مصحف آن حضرت موافق نزول بودهاست. این روایات دو دستهاند:
دستهاى از آنها اجمالاً حاوى این مضامین هستند که آن حضرت قرآن را همانطور که نازل شده بود، در مُصْحَف خود نوشت و منسوخ را بر ناسخ مقدم داشت؛ لذا در آن نخستین آیات و سور مُنْزَل در آغاز آمده بود، و دستهىِ دیگر از آنها شامل ترتیب نزول یکایک سورههاى قرآن هستند که از آن حضرت نقل یا به مُصْحَف امام صادق علیهالسلام منسوب شدهاست که اینک تفصیل آنها خواهد آمد.
این روایات با تعابیرى چون «کما انزل»، «کما انزل الله على محمد»، «کمانزّل الله»و «على تنزیله» اجمالاً به ترتیب نزول بودن مُصْحَف على علیهالسلام را خبر دادهاند که ذیلاً متن آنها مىآید.
در روایات ابورافع آمدهاست:
ان النبی ص قال فی مرضه الذی توفی فیه لعلی بن أبی طالب ع یا علىّ! هذا کتاب الله خذه الیک فجمعه علىّ فى ثوب فمضى الى منزله فلمّا قبض النبى صلىاللهعلیهوآله جلس علىّ فألّفه کما انزل الله و کان به عالما(1)
پیامبر در زمان بیماریى که با آن وفات کرد، به على بن ابىطالب فرمود: اى على! این کتاب خداست. آن را برگیر! على علیهالسلام آن را در جامهاى گرد آورد و به خانهاش رفت. وقتى(جان مبارک) پیامبر صلىاللهعلیهوآله برگرفته شد، (درخانه) نشست و آن را چنان که خدا نازل کرده بود، آگاهانه مرتّب کرد.
سالم بنابىسلمه از امام صادق علیهالسلام آوردهاست که فرمود:
... أخرجه على علیهالسلام الى الناس حیث فرغ منه و کتبه فقال لهم: هذا کتاب الله کما انزل الله على محمد، و قد جمعته بین اللوحین...(2)
... على علیهالسلام وقتى از آن بیاسود و آن را بنوشت، پیش مردم آورده، به آنان فرمود: این کتاب خداست؛ چنان که خدا آن را بر محمد صلىاللهعلیهوآله نازل کرد. من آن را میان دو تخته گرد آوردهام...
عیسى ضریر از امام کاظم از پدرش علیهماالسلام آوردهاست که فرمود: رسولخدا صلىاللهعلیهوآله فرمود:
... فاذا قبضت و فرغت من جمیع ما اوصیک به و غیّبتنى فى قبرى فالزم بیتک و اجمع القرآن على تألیفه و الفرائض و الأحکام على تنزیله...(3)
... هر گاه (جانم) برگرفته شد و از همهىِ آنچه به تو وصیت کردم، بیاسودى و مرا در قبرم دفن کردى، در خانهات بمان و قرآن را طبق ترتیبش و واجبات و احکام را وفق تنزیلش گردآر!
محمد بنسیرین گوید:
نُبِّئْتُ أنّ ابابکر لقى علیا(رض) فقال: أکرهتَ اِمارتى؟ قال: لا و لکن آلیت على یمین أن لا أرتدى رداى الاّ الى الصلاة حتى أجمع القرآن.
فکتبه على تنزیله فلو أصبت ذلک الکتاب کان فیه علم کثیر.
فسألت عکرمة فلم یعرفه(4).
فقلت لعکرمة: ألَّفوه کما أُنزل؟ الأول فاالأول؟ قال: لو اجتمعت الانس و الجن على أن یؤلِّفوه هذا التألیف ما استطاعوا(5).
فنُبِّئْتُ أنه کتب المنسوخ و کتب الناسخ فى أثره(6).
خبر یافتم که ابوبکر على(رض) را دیدار کرده، پرسید: آیا امارت مرا خوش ندارى؟ پاسخ داد: نه! ولى من سوگند خوردهام که ردا نپوشم(از خانه بیرون نروم) مگر براى نماز تا آنکه قرآن را گرد آورم.
(افزود:) وى آن را طبق تنزیلش نوشت. اگر بدان کتاب دست مىیافتم، در آن دانش فراوانى است.
(درباره آن) از عِکْرِمَه پرسیدم، از آن آگاهى نداشت.
از عِکْرِمَه پرسیدم: آیا آن را به ترتیب نزول نوشتند؟ پاسخ داد: اگر انس و جن گرد آیند که آن را اینچنین بنویسند، نتوانند.
(باز افزود:) خبر یافتم که او منسوخ را نوشت و ناسخ را در دنبالش.
مسعودى گوید:
اتصل الخبر بامیرالمؤمنین علیهالسلام بعد فراغه من غسل رسول الله صلىاللهعلیهوآله و تحنیطه و تکفینه و تجهیزه و دفنه بعدالصلاة علیه مع من حضر من بنىهاشم و قوم من صحابته مثل سلمان و ابىذر و المقداد و عمّار و حذیفة و اُبىبنکَعْب و جماعة نحو اربعین رجلاً فقام خطیبا فحمد الله و اثنى علیه ثم قال:
«ان کانت الامامة فى قریش فأنا احق قریش بها و ان لم تکن فى قریش فالانصار على دعواهم»
ثم اعتزلهم و دخل بیته فاقام فیه و من اتبعه من المسلمین... ثم الّف القرآن و خرج الى الناس و قد حمله فى ازار معه و هو ینطّ من تحته فقال لهم:
«هذا کتاب الله قد ألّفته کما أمرنى و اوصانى رسول الله صلىاللهعلیهوآله کما انزل»
فقال له بعضهم: اترکه و امض! فقال لهم:
«ان رسول الله صلىاللهعلیهوآله قال لکم: انى مُخلِّف فیکم الثقلین: کتاب الله و عترتى؛ لن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض».
فان قبلتمونى فاقبلونى معه! اَحکُمُ بینکم بما فیه من احکام الله. فقالوا: لا حاجة لنا فیه و لا فیک...(7).
این خبر به امیر مؤمنان علیهالسلام اتصال یافته که او پس از بیاسودن از غسل رسولخدا صلىاللهعلیهوآله و حنوط کردن و کفن نمودن و آماده سازى و به خاک سپارى آن حضرت پس از نمازگزاردن بر او به همراه شمارى از بنىهاشم و گروهى از یاران خود که حضور داشتند؛ مثل سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار و خذیفه و ابىبنکَعْب و جمعى حدود چهل تن به سخنرانى برخاسته، خداى را ستایش کرد و سپاس گفت؛ سپس فرمود:
«اگر رهبرى در قریش است، من سزاوارترین قریش بدان هستم و اگر در قریش نیست، انصار بر ادعاى خود(سزاوار) هستند».
زان پس از آنان کناره جست و به خانهاش درآمد و به همراه مسلمانانى که با او بودند، در آن ماند... پس از آن قرآن را تألیف کرد و آن را در پارچهاى به دوش کشیده، به سوى مردم بیرون شد و در حالى که از زیرش بانگ برمىآورد، به آنان فرمود:
«این کتاب خداست. من آن را همان طور که رسولخدا صلىاللهعلیهوآله مرا فرمان داد و وصیت کرد، همان گونه که نازل شد، فراهم آوردم».
یکى از آنان به آن حضرت گفت: آن وانه و برو! به آنان فرمود: رسولخدا صلىاللهعلیهوآله به شما فرمودند:
«من دو امر گران، کتاب خدا و خاندانم را در میان شما مىگذارم. آن دو از هم جدا نشوند تا در حوض بر من درآیند».
اگر آن را مىپذیرید، مرا (نیز) با آن بپذیرید! من در میان شما با احکام خداـ که در آن است ـ داورى مىکنم. گفتند: ما را به آن و تو نیازى نیست....
گفتنى است این وصف دربارهىِ مُصْحَف امام زمان علیهالسلام نیز که به واقع همان مُصْحَف على علیهالسلام است، آمدهاست. در این خصوص عنایت به دو روایتى که ذیلاً مىآید، مناسب به نظر مىرسد.
جابر از امام باقر علیهالسلام آورده که فرمود:
اذا قام قائم آل محمد صلىاللهعلیهوآله ضُرِب فساطیط لمن یعلّم الناس القرآن على ما انزل الله جلّ جلاله فأصعب ما یکون على من حفظه الیوم أنه یخالف فیه التألیف(8).
هر گاه به پاخیزندهىِ خاندان محمد صلىاللهعلیهوآله به پا خیزد، خیمههایى برافراشته مىشود، براى کسانى که قرآن را همان طور که خداى جلّ جلاله نازل کرد، مىآموزانند و آن براى کسانى که این را حفظ کردند، دشوارتر است؛ زیرا آن ترتیبش بر خلاف [مصحف موجود] است.
حَبّه عُرَنى گوید: امیرمؤمنان علیهالسلام فرمود:
کأنى انظر الى شیعتنا بمسجد الکوفة، و قد ضربوا الفساطیط یعلّمون الناس القرآن کما انزل...(9).
گویا من در مسجد کوفه به پیروان خود مىنگرم که آنان خیمهها را برپا کرده، به مردم قرآن را همان طور که نازل شده، مىآموزانند....
از دیرباز تلقى علماى فریقین از این روایات این بودهاست که على علیهالسلام مصحف خود را به ترتیب نزول تألیف کردهاند؛ چنان که :
شیخ مفید گوید:
قد جمع أمیر المؤمنین ع القرآن المنزل من أوله إلى آخر و ألفه بحسب ما وجب من تألیفه فقدم المکی على المدنی و المنسوخ على الناسخ و وضع کل شیء منه فی حقه
امیرمؤمنان علیهالسلام قرآن منزل را از آغاز تا پایانش گرد آورد و آن را بر حسب آن ترتیبى که لازم بود، فراهم آورد: مکى را بر مدنى و منسوخ را بر ناسخ مقدم داشت و هر چیزى از آن را در(جاى) حقیقىاش نهاد(10).
سید شرف الدین گوید:
أول شئ دوّنه أمیرالمؤمنین کتاب الله عز و جل ، فانه علیهالسلام بعد فراغه من تجهیز النبی صلىاللهعلیهوآله آلى على نفسه أن لا یرتدی إلا للصلاة ، أن یجمع القرآن ، فجمعه مرتبا على حسب النزول....(11)
نخستین چیزى را که امیر مؤمنان تدوین کرد، کتاب خداى عز و جل بود. او پس از آسودن از به خاک سپارى پیامبر بر خود سوگند یاد کرد که جز براى نماز ردا بر دوش نیاندازد، تا این که قرآن را گرد آورد و آن را موافق نزول گردآورد.
ابنجزى، ابنفارس، و ابنحجر از علماى اهل سنت نیز چنین برداشتى از روایات مورد بحث داشتهاند که در ادامه مىآید.
مراد از این روایات آنهایىاند که طى آنها ترتیب یکایک سورهها یاد شدهاست و بدین وسیله تا اندازهاى مىتوان به جزئیاتى دربارهىِ ترتیب مُصْحَف على علیهالسلام پىبرد. اگرچه ترتیب سور مندرج در این روایات صراحتا به مُصْحَف آن حضرت نسبت داده نشده، لکن تلویحا از ترتیب سور آن حکایت دارد؛ زیرا:
اولاً طى یکى از این روایات با تعبیر «حُکِىَ عن شُعْبة مُصْحَفُ الصادق علیهالسلام » ترتیب سورههاى مُصْحَف امام صادق علیهالسلام که بر وفق زمان نزول است، گزارش شده(12) و همانطور که پیش از این آمد، آن بزرگوار یکى از وارثان مُصْحَف على علیهالسلام بودهاست؛ بنابراین مىتوان ترتیب سورههاى مُصْحَف ایشان را به واقع ترتیب سورههاى مُصْحَف على علیهالسلام دانست؛
ثانیا دو راوى به نام سعید بنمسیب و مُقاتِل بنسلیمان طى دو روایت جداگانه ترتیب نزول سورههاى قرآن را از حضرت على علیهالسلام گزارش کردهاند که کاملاً با ترتیب سور منسوب به مُصْحَف امام صادق علیهالسلام موافقت دارد(13).این روایات در کنار یکدیگر این احتمال را که باید ترتیب سورههاى مُصْحَف على علیهالسلام نیز همینگونه بودهباشد، تقویت مىکند.
اینک مناسب به نظر مىرسد، براى آشنایى با ترتیب سورى که در آن روایات سهگانه گزارش شده(14)، روایت سعید بنمسیب در متن و تفاوتهاى ناچیز آن با دو روایت دیگر در پاورقى آورده شود.
در آغاز گفتنى است قریب به اتفاق این تفاوتها در اصل آن روایتها وجود نداشته و بر اثر سهلانگارىهایى پدید آمده که راویان و ناسخان معمولاً در این گونه روایات داشتهاند. علماى اسلامى از دیرباز در روایات غیرفقهى به دلایلى که در جاى خود بحث شده، چندان اهتمام و دقتى مبذول نمىکردند؛ امّا خوشبختانه سهلانگارى ایشان درخصوص این روایات به گونهاى نیست که ضایعات پدیدآمده در آنها قابل جبران و اصلاح نباشد و این به جهت آن است که این گونه روایات متعدد است و نُه روایت کامل به دستآمده که مىتوان با مقایسهىِ متون آنها با یکدیگر به مواضع ضایعه پى برد و آن را برطرف ساخت.
سعید بنمسیب (13ـ94ق) گوید: على بنابىطالب علیهالسلام فرمود:
من دربارهىِ ثواب قرآن از پیامبر صلىاللهعلیهوآله پرسیدم و او به ثواب هر یک از سورهها به نحوى که از آسمان نازل شدند(15)، به من خبر داد.
نخستین چیزى که در مکه بر او نزول یافت، [1]فاتحة الکتاب (1) بود؛ سپس [2]اِقْرأْ بِاسْمَ رَبِّکَ (96)؛ سپس [3]نون و القلم (68)؛ سپس [4] یا اَیُّهَا الْمُزَّمِّل (73)؛ سپس [5]یا اَیُّهَا االْمُدَّثِّر (74)؛{؛ سپس [6]تَبَّتْ (111)}؛ سپس [7]اِذَا الشَّمْسُ (81)؛ سپس [8] سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ (87)؛ سپس [9]وَاللَّیْلِ (92)؛ سپس [10]وَالْفَجْر (89)؛ سپس]11] وَالضُّحى(93)؛ سپس [12]اَلَمْنَشْرَحْ (94)؛ سپس [13]وَالْعَصْر (103)؛ سپس [14]وَالْعادِیات (100)؛ سپس]15] الکوثر (108)؛ سپس [16]اَلْهکُم (102)؛ سپس [17]أَرَأَیْتَ (107)؛ سپس [18]الکافرون (109)؛ سپس]19] اَلَم (105)؛ سپس [20]الفلق (113)؛ سپس [21]النّاس (114)؛ سپس [22]الاخلاص (112)؛ {؛ سپس]23] والنَّجم (53)}؛ سپس [24]عَبَسَ (80)؛ سپس [25] اِنّا اَنْزَلْناهُ (97)؛ سپس [26]وَالشَّمْسِ (91)؛ سپس]27]البُرُوج (85)؛ سپس [28]وَالتّین (95)؛ سپس [29]لاِیلافِ (106)؛ سپس [30]القارعة (101)؛ سپس]31] القیامه (75)؛ سپس [32]هُمَزَه (104)؛ سپس [33]اَلْمُرْسَلات (77)؛ سپس [34 [ق (50)؛ سپس]35] البلد(90)؛ سپس [36]الطارق (86)؛ سپس [37]الساعه (54)؛ سپس [38]ص (38)؛ سپس]39] المص(7)؛ سپس [40]قل اوحى (72)؛ سپس [41 [یس (36)؛ سپس [42]الفرقان (25)؛ سپس]43] الملائکه (35)؛ سپس [44]کهیعص (19)؛ سپس [45]طه (20)؛ سپس [46]الواقعه (56)؛ سپس]47] الشعراء (26)؛ سپس [48]النمل (27)؛ سپس [49]القصص (28)؛ سپس [50]سبحان (17)؛ سپس]51] یونس (10)؛ سپس [52]هود (11)؛ سپس [53]یوسف (12)؛ سپس [54]الحجر (15)؛ سپس]55] الانعام(6)؛ سپس [56]الصافات (37)؛ سپس [57] لقمان (31)؛ سپس [58]سبأ (34)؛ سپس]59] الزمر(39)؛ سپس الحوامیم: [{60]المؤمن (40)؛ سپس [61]فُصِّلَت (41)؛ سپس [62]الشورى (42)؛ سپس [63]الزخرف (43)؛ سپس [64]الدخان (44)؛ سپس [65]الجاثیه (45)؛ سپس [66]الاحقاف (46)}؛ سپس]67] و الذاریات (51)؛ سپس [68]الغاشیه (88)؛ سپس [69]الکهف (18)؛ سپس [70]النحل (16)؛ سپس]71] اِنّا اَرْسَلْنا (71)؛ سپس [72]ابراهیم (14)؛ سپس [73]الانبیاء (21)؛ سپس [74]المؤمنون (23)؛ سپس]75] الم السجده (32)؛ سپس [76]الطور (52)؛ سپس [77]الملک (67)؛ سپس [78]الحاقه (69)؛ سپس]79] سأل سائل (70)؛ سپس [80]عَمَّ یَتَسائَلُون (78)؛ سپس [81]النازعات (79)؛ سپس [82]اِنْفَطَرَتْ (82)؛ }سپس]83] اِنْشَقَّتْ (84)؛}سپس [84]الروم (30)؛ سپس [85]العنکبوت (29)؛ سپس [86]المطففین (83).
و آنچه در مدینه نازل شد، آغاز سورهىِ [87] البقره (2) بود؛ سپس [88]الانفال (8)؛ سپس [89]آل عمران (3)؛ سپس]90] الاحزاب (33)؛ سپس [91]الممتحنه (60)؛ سپس [92]النساء (4)؛ سپس [93]اِذازُلْزِلَتْ (99)؛ سپس]94] الحدید (57)؛ سپس [95]سوره محمد 9 (47)؛ سپس [96]الرعد (13)؛ سپس [97]الرحمن (55)؛ سپس]98] هَلْ أَتى (76)؛ سپس [99]الطلاق (65)؛ سپس [100]لَمْیَکُنْ (98)؛ سپس [101]الحشر (59)؛ سپس]102] اِذا جاءَ نَصْرُاللّهِ (110)؛ سپس [103]النور (24)؛ سپس [104] الحج (22)؛ سپس [105]المنافقون(93)؛ سپس]106] المجادله (58)؛ سپس [107]الحجرات (49)؛ سپس [108]التحریم (66)؛ سپس [109]الجمعه (62)؛ سپس]110] التغابن(64)؛ {سپس [111]الصف (61)؛} سپس [112 [الفتح (48)؛ سپس [113]المائده (5)؛ سپس]114] التوبه (9)(16).
این بود، آنچه که در مدینه نازل شد. سپس، پیامبر9 فرمود: همهىِ سورههاى قرآن 114 سوره، و همهىِ آیات قرآن 6236 آیه، و همهىِ حروف قرآن 321250 حرف است(17).
گفتنى است که ترتیب نزول سورهها از سوى چهارده تن از صحابه و تابعان نقل شدهاست و تمام آنان علیرغم اختلاف مذهب تقریباً ترتیب واحدى را گزارش کردهاند.(18)
دانشمند محترم آقاى ایازى بر روایاتى که با آنها بر موافق نزول بودن مصحف على7 استدلال شده، اشکالاتى گرفتهاست که اینک مهمترین آنها مطرح مىگردد و به آنها پاسخ داده مىشود.
آقاى ایازى در روایت ابورافع این عبارت که «فألفه کما انزل الله و کان به عالماً» را اینگونه مورد اشکال قرار مىدهد که این عبارت مجمل است و هم مىتواند ناظر به ترتیب باشد و هم ناظر به معنا و قرائت، و علم به معنا و محتوا مهمتر از علم به ترتیب نزول است؛ بنابراین روایت بیشتر انصراف در معنا و تفسیر دارد؛ نه ترتیب(19). طبق نظر وى عبارت مذکور به این معناست که على علیهالسلام قرآن را موافق نزول معنا یا قرائت کرد.
پاسخ این است که:
اولاً دقت در معناى «تألیف» آشکار مىسازد که قرآن قبل از آن نامرتب و غیر مؤلف بوده است و على علیهالسلام آن را مرتب و مؤلف کرده است.
تألیف در لغت و نیز لسان محدثان وقتى که دربارهىِ کتاب به کار رود، به معناى گردآورى و به هم پیوستن است.
در لسان العرب ذیل مادهىِ «الف» آمده است:
أَلَّفَه: جمع بعضه إلى بعض، و تَأَلَّفَ: تَنَظَّمَ... و أَلَّفْتُ الشیء تأْلِیفا إذا وصلْت بعضه ببعض؛ و منه تأْلِیفُ الکتب
الّفه؛ یعنى: پارهاى از آن را بر پارهاى دیگر گرد آورد و تأّلف؛ یعنى: نظام یافت، و الّفت الشىء وقتى گفنه مىشود که پارهاى از چیزى را به پارهاى دیگر متصل کنى و تألیف کتب از آن جملهاست.
چنان که آمد، شیخ مفید در «المسائل السرویة» تألیف را در زمینهىِ مصحف على علیهالسلام به معناى ترتیب به کار بردهاست.
در روایات نیز براى بیان ترتیب آیات و سورهها در مصحف لفظ «تألیف» به کار رفتهاست. براى نمونه شقیق آوردهاست:
قال عبد الله قد علمت النظائر التی کان النبی صلىاللهعلیهوآلهوسلم یقرؤهن اثنین اثنین فی کل رکعة... فسألناه فقال عشرون سورة من أول المفصل على تألیف بن مسعود(20)
عبد الله بن مسعود گفت: من نظائرى را که پیامبر دو سوره دو سوره در هر رکعت قرائت مىکرد، دانستهام.... از عبد الله پرسیدیم: آنها کدام سورههایند؟ گفت: بیست سوره از آغاز مفصّل بر طبق تألیف ابنمسعود.
در روایتى از امام باقر علیهالسلام آوردهاند که فرمود:
إنما نزلت أَ فَمَنْ کانَ عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ یعنی رسول الله ص وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ یعنی علیا أمیر المؤمنین ع إماما و رحمة و من قبله کتاب موسى أولئک یؤمنون به فقدموا و أخروا فی التألیف (21)
مراد از « افمن کان على بینة من ربّه » رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و مقصود از «یتلوه شاهد منه» على امیر مؤمنین علیهالسلام است و آیه این گونه نازل شدهاست: إماما و رحمة و من قبله کتاب موسى أولئک یؤمنون به ؛ اما آن را در تألیف مقدّم و مؤخّر ساختند.
مجلسى در بحار الأنوار بابى را با عنوان «باب تألیف القرآن و أنه على غیر ما أنزل الله عز و جل» به آیاتى اختصاص داده که به اعتقاد او از سوى نویسندگان مصحف عثمانى برخلاف ترتیب نزول مرتب شده و یکى از موارد آن را آیاتى از سورهى عنکبوت مىشمارد که در آنها میان سخن حضرت ابراهیم علیهالسلام خطاب به قومش و پاسخ قومش به او هشت آیه فاصله انداختهاست؛ به همین رو وى بر این باور است که کاتبان مصحف، آیهى 24 سورهى عنکبوت را هشت آیه عقب بردهاند. او پس از ذکر این آیه مىنویسد:
... فهذه الآیة مع قصة إبراهیم صلى الله علیه متصلة بها فقد أخرت و هذا دلیل على أن التألیف على غیر ما أنزل الله جل و عز فی کل وقت للأمور التی کانت تحدث فینزل الله فیها القرآن و قد قدموا و أخروا لقلة معرفتهم بالتألیف و قلة علمهم بالتنزیل على ما أنزله الله و إنما ألفوه بآرائهم و ربما کتبوا الحرف و الآیة فی غیر موضعها الذی یجب قلة معرفة به و لو أخذوه من معدنه الذی أنزل فیه و من أهله الذی نزل علیهم لما اختلف التألیف...(22)
این آیه با داستان ابراهیمِ متصل به آن عقب برده شده و دلیلى است بر این که تألیف بر طبق آنچه خداى عز و جل نازل کرده، نیست که در هر وقت به سبب امورى که پدید مىآمد، خدا دربارهى آن، [آیاتى از] قرآن را نازل مىکرد. آنان به جهت شناخت اندکشان به تألیف و دانش کمشان به تنزیل بر خلاف آنچه خدا آن را نازل کردهاست، عقب و جلو بردند. تنها با آراى خود آن را تألیف کردند. بسا حرف و آیهاى را به علت اندکى شناختشان در غیر آن جایى نوشتند که لازم بود. اگر از معدنش که در میان آن نازل شده و از اهلش که بر آنان نزول یافتهاست، مىآموختند، تألیف مختل نمىشد.
صرف نظر از صحت و سقم این باور، همان طور که ملاحظه مىشود، در سخن مجلسى تألیف به معناى ترتیب به کار رفتهاست.
بنابر آنچه آمد، مراد از عبارت «فألفه کما انزل الله» در روایت ابورافع مرتبسازى قرآن موافق نزول است؛ نه تفسیر یا قرائت آن موافق نزول.
ثانیاً دانستن ترتیب نزول قرآن به مراتب دشوارتر از تفسیر قرآن است؛ چون قرآن به لسان عربى مبین نازل شده و براى مخاطبان عصرش چندان حاجتى به تفسیر نبوده و براى غیر مخاطبان نیز قابل تحصیل است؛ اما بر ترتیب نزول جز کسى که شاهد نزول همهىِ قرآن بوده، نمىتواند آگاه باشد.
عَنْ جَابِرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ: مَا ادَّعَى أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ أَنَّهُ جَمَعَ الْقُرْآنَ کُلَّهُ کَمَا أُنْزِلَ إِلأ کَذَّابٌ وَ مَا جَمَعَهُ وَ حَفِظَهُ کَمَا نَزَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى إِلأ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع وَ الاْءَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ ع
آقاى ایازى با استناد به این عبارت جابر که آوردهاست «هیچ کسى جز على و امامان پس از او قرآن را موافق نزول گرد نیاورده و حفظ نکردند»، (23) چنین خرده مىگیرد که البته على علیهالسلام گردآورندهىِ قرآن بوده، ولى امامان پس از او چنین نبودهاند؛ بلکه نگهدارندهىِ آن بودهاند و معاندان را از تحریف معنوى قرآن باز داشتند؛ بنابراین روایت مورد بحث دلالت بر جمع قرآن به معناى گردآورى ندارد تا بدان بر موافق نزول بودن مصحف على استدلال شود؛ بلکه بر تفسیر قرآن دلالت دارد.
در پاسخ باید بگوییم:
اولاً باید از نقل به معنا در روایات غفلت نکرد. براى این منظور باید کلیهىِ تعابیرى را که در زمینهىِ موضوع مورد بحث از راوى ـ در اینجا از جابر ـ رسیده، گرد آورد و آنگاه به مطالعهىِ مراد روایت پرداخت.
تعابیر دیگرى که در این زمینه از جابر رسیده، به شرح ذیل است:
عن جابر عن أبی جعفرع أنه قال ما یستطیع أحد أن یدعی أنه جمع القرآن کله ظاهره و باطنه غیر الأوصیاء.(24)
عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ قَالَ مَا یَسْتَطِیعُ أَحَدٌ أَنْ یَدَّعِیَ أَنَّ عِنْدَهُ جَمِیعَ الْقُرْآنِ کُلِّهِ ظَاهِرِهِ وَ بَاطِنِهِ غَیْرُ الاْءَوْصِیَاءِ (25)
چنان که ملاحظه مىشود، اولاً در برخى از روایات دیگر به جاى عبارت«مَا ادَّعَى أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ أَنَّهُ جَمَعَ الْقُرْآنَ کُلَّهُ»، تعبیر « مَا یَسْتَطِیعُ أَحَدٌ أَنْ یَدَّعِیَ أَنَّ عِنْدَهُ جَمِیعَ الْقُرْآنِ کُلِّهِ » آمده است؛ بر این تعبیر، دیگر اشکال نویسنده وارد نخواهد بود؛ چون درست است که ائمهىِ پس از على علیهالسلام قرآن را جمع نکردند؛ ولى بىتردید جمیع قرآن نزد آنان وجود داشته و دارد.
ثانیاً ذیل روایت روشن کرده است که مراد از جمع کل قرآن « ظاهر و باطن قرآن» است؛ نه ظاهر تنها؛ تا گفته شود مراد از جمع و حفظ در روایت جمع و حفظ از تحریف است؛ چون آنچه نزد ائمه افزون بر قرآن موجود هست، باطن و به عبارت دیگر تأویل و تفسیر قرآن است؛ نه تنزیل قرآن.
بنابر این عبارت « کَمَا نَزَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى» در روایت جابر مجمل است؛ نه بر موافق نزول بودن مصحف على علیهالسلام ظهور یا صراحت دارد و نه بر غیر محرّف بودن آن.
آقاى ایازى دلالت پارهاى از روایات را بر اینکه مصحف على علیهالسلام به ترتیب نزول بوده، چنین توجیه کرده است که چون مصحف او علاوه بر قرآن مشتمل بر تفسیر آن نیز بوده است، باید گفت ترتیب تفسیر او موافق نزول است؛ نه ترتیب مصحف او(26).
اما این توجیه هیچ مشکلى را حل نمىکند؛ چون اساساً مصاحف عصر صحابه همانگونه بودند؛ یعنى علاوه بر قرآن، تفسیر آن را هم در برداشتند و تجرید مصاحف از تفسیر از زمان عمر شروع شد؛ ولى تا زمان حجّاج نیز مصاحفى یافت مىشد که علاوه بر قرآن، تفسیر و اختلاف قرائات را نیز در بر داشتند.(27)
به علاوه، پذیرش این که ترتیب نزول قران، مورد عنایت على7 و به واقع پیامبر9 بوده است، خود توقیفیت ترتیب نزول در مصحف آن حضرت را نیز در پى دارد؛ چون اگر ترتیب نزول در تفسیر آن حضرت مورد توجه بودهاست، دلیلى وجود ندارد که در مصحف او مورد توجه نباشد.
جابر عن ابى جعفر: اذا قام قائم آل محمد ضرب فساطیط لمن یُعلّم الناس القرآن على ما انزل الله فأصعب مایکون على من حَفِظه الیوم لانّه یُخالف فیه التألیف.(28)
قرآنپژوه محترم این روایت را از جهاتى چند مخدوش شمرده، مىنویسد:
اولاً روایت مورد بحث مرسل است. آن براى اولین بار تنها در کتاب «الارشاد» شیخ مفید آمده و او نیز طریق خود را به آن یاد نکرده است.
ثانیاً مخالفت با تألیف لزوماً به معناى مخالفت با ترتیب نیست و مىتواند به معناى مخالفت با قرائت باشد؛ یعنى بخش اخیر روایت را مىتوان این گونه معنا کرد که چون مردم با قرائات موجود مألوف و مأنوس شدهاند، پذیرش قرائت مخالف آن را که در زمان آن امام عرضه مىشود، برنمىتابند؛ بنابراین چون این روایت احتمال این معنا را نیز دارد، مجمل و غیر قابل استناد تلقى مىشود و نمىتوان با آن بر موافق نزول بودن قرآن آن حضرت یا امیر مؤمنان استدلال کرد.(29)
حتى محتمل است مراد از «یخالف فیه التألیف» اختلاف در تفسیر باشد، نه ترتیب و حتى قرائت؛ چون در روایت عبارت «لمن یُعلّم الناس القرآن» آمده است؛ نه «لمن یُقرءُ القرآن» یا «لمن یحفظ القرآن»؛ بنابراین روایت به این معناست که آنان چون قرآن را به گونهاى مخالف تفسیر امام زمان فهمیدهاند، تفسیر آن امام خلاف تألیف و مألوف ذهنى آنان است؛ لذا برایشان دشوار است.
تألیف در روایت ذیل هم به همین معناست:
فرغ من جمع القرآن و تألیفه(30)
دیگر شواهد این معنا روایاتى نظیر روایات ذیل است:
ـ حبة العرنى: قال امیرالمؤمنین کأنّى انظر الى شیعتنا بمسجد الکوفة و قد ضربوا الفساطیط یعلمون الناس من القرات کما انزل.(31)
ـ سالم بن أبی سلمة: قال ابو عبد الله: اقرأ کما یقرأ الناس (32)
ـ سُفْیَان بْنِ السِّمْطِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ تَنْزِیلِ الْقُرْآنِ قَالَ اقْرَءُوا کَمَا عُلِّمْتُمْ(33)
ثالثاً در روایت مورد بحث سخن دربارهىِ مصحف امام زمان یا امیرمؤمنان نیست تا تصور مخالفت با مصحف ایشان برود.
در پاسخ باید گفت:
اولاً مرسل بودن روایت به معناى مجعول بودن آن نیست و تا قرینه بر جعلى بودنش نباشد، قابل استناد تلقى مىشود؛ به خصوص آن که مؤیداتى هم دارد.
ثانیاً تألیف صراحت در ترتیب دارد و ملاحظهى منقولات لغویون و موارد استعمال آن در میان احادیث و محدثان به روشنى گواه آن است.
روایات «اقرء کما یقرء الناس» و «اقرؤوا کما عُلِّمتم» ناظر به نحوهىِ قرائت قرآن است و ربطى به روایات مورد بحث ندارد و «تألیفه» در عبارت «فرغ من جمع القرآن و تألیفه» بىتردید نمىتواند به معناى تفسیر باشد؛ چون نه معناى لغوى آن چنین است و نه موارد استعمال آن در میان روایات و محدثان، مفید این معناست.
جمع و تألیف در روایات جمع قرآن مترادف یا مقارب یکدیگرند. جمع در لغت به معناى گردآورى اشیاى پراکندهاست. در لسان العرب آمدهاست: جَمَعَ الشیءَ عن تَفْرِقة؛ یعنى: آن چیز را از پراکندگى درآورد و گرد آورد.
مجموع آن است که از اینجا و آنجا گردآورى شدهاست.
و جمَعْتُ الشیء وقتى گفته مىشود که آن چیز را از اینجا و آنجا آورده باشى. (34)
بنابراین معناى عبارت «فرغ من جمع القرآن و تألیفه» این است که على علیهالسلام از گردآورى قرآن نوشتهها و مرتبسازى آنها بیاسود....
ثالثاً روایات متحد الموضوع را باید در کنار هم ملاحظه و تفسیر کرد. این روایات در کنار روایاتى که دلالت دارند بر این که امام زمان با کتابى جدید مىآید یا آن حضرت مصحف على علیهالسلام را به جاى مصحف موجود رواج مىدهد، به روشنى حکایت دارد از اینکه مراد از قرآنِ مذکور در روایاتِ موردِ بحث، همان قرآنِ امام زمان علیهالسلام و قرآن ِآن حضرت، همان مصحف على علیهالسلام است.
سلیم بن قیس مىآورد:
... طلحه به على علیهالسلام عرض کرد: دربارهى این قرآن و تأویل و علم حلال و حرامش که در دست توست، خبر ده که پس از خود آن را به چه کسى مىدهى؟ و چه کسى صاحب آن خواهد بود؟ فرمود: به آن که رسول خدا مرا فرمود که به او بدهم؛ به وصى خود و سزاوارترین مردم پس از خود، پسرم حسن سپس او به پسر دیگرم حسین مىدهد؛ پس از او یکى پس از دیگرى میان فرزندان حسین مىگردد تا این که آخرین آنان بر رسول خدا در حوض در آید. آنان همراه قرآناند و از آن جدا نشوند و قرآن نیز با آنان خواهد بود و از آنان جدا نشود.(35)
همین طور سالم بن ابى سلمه از امام صادق علیهالسلام آوردهاست:
إذا قام القائم علیهالسلام ... أخرج المصحف الذی کتبه علی علیهالسلام (36)؛ هرگاه قائم علیهالسلام قیام کند...، مصحفى را که على علیهالسلام نوشت، بیرون مىآورد.
هم چنین ابوبصیر از امام صادق علیهالسلام از پدرش علیهالسلام آوردهاست که فرمود:
...والله لکأنی أنظر إلیه بین الرکن والمقام یبایع الناس على کتاب جدید....(37)؛ به خدا گویا مىنگرم که میان رکن و مقام با مردم بر کتابى جدید بیعت مىکند.
کورانى در شرح این حدیث مىنویسد:
مقصود از کتاب جدید همین قرآن است که مهجور مانده و امام مهدى علیهالسلام آن را از نو به میان مىآورد؛ چنان که آوردهاند که امام صادق علیهالسلام فرمود: «هرگاه قائم قیام کند، مردم را به اسلام نوى مىخواند، به امرى راهنمایى مىکند که از میان رفته و عموم مردم از آن فاصله گرفتهاند و قائم از آن رو مهدى نامیده شده که مردم را به امرى از میان رفته، راهنمایى مىکند»(38)، و سبب آن که اسلام براى حکام و بسیارى از مردم دشوار و سخت است، این است که آنان به دورى از آن عادت کردهاند؛ از این رو برگشت به آن را دشوار مىشمارند و بیعت با مهدى علیهالسلام بر عمل بر آن است و مقصود از کتاب جدید قرآنى با ترتیب جدیدى از سورهها و آیات است....(39)
رابعاً احتمال معناى تفسیر در واژهىِ تألیف بسیار بعید و غیر قابل اعتناست و عبارت «لمن یعلّم الناس القرآن» هرگز انصراف در معناى تفسیر ندارد. تعلیم قرآن به معناى تعلیم الفاظ قرآن نیز هست و با عنایت به قراینى مثل «على ما انزل» و «یخالف فیه التألیف» در معناى قرائت قرآن بر مردم به ترتیب نزول انصراف دارد.
نویسندهى محترم بر روایت ابن سیرین اشکالات چندى گرفتهاست که اینک اشکالات و پاسخهاى آن مىآید:
1. اشکال کرده است که ابن سیرین خود مصحف على علیهالسلام را ندیده است. حتى آنان که در مدینه در صدد یافتن آن بودند، آن را نیافتند؛ به علاوه سخن ابن سیرین مستند به معصوم نیست؛ بنابر این سخن او نمىتواند، حجیت داشته باشد.
2. گفتهاست: عبارت «على تنزیله» صراحت در ترتیب نزول ندارد؛ چون احتمال دارد به معناى تفسیر و بیان شأن نزول باشد.
وى در معناى «على تنزیله» در روایت ابن سیرین چهار احتمال دادهاست: الف، طبق ترتیب نزولش؛ ب، طبق قرائت صحیحش؛ ج، طبق شأن نزولش (با ذکر اسباب نزولش)؛ د، طبق تفسیرش، و در نهایت احتمال اول را مردود و احتمال دوم و سوم را با احتمال چهارم به دلیل از سنخ تفسیر بودن قابل جمع شمرده و احتمال چهارم را راجح دانسته است؛ به این دلایل:
الف. ترتیب نزول امتیازى براى مصحف على علیهالسلام تلقى نمىشود؛ ب. ترتیب نزول چیزى نیست ک از عهدهىِ جن و انس برنیاید(40).
ج. در موارد متعددى تنزیل به معناى تفسیر آمده است؛ نظیر:
ـ على علیهالسلام : لتنتهن یا معشر قریش او لیبعث الله علیکم رجلاً یضربکم على تأویل القرآن کما ضربتکم على تنزیله(41)
ـ رسول الله صلىاللهعلیهوآلهوسلم : ان منکم رجلاً یقاتل على تأویل القرآن کما قاتلت على تنزیله(42)
ـ ابوجعفر علیهالسلام : ظاهره تنزیله و باطنه تأویله(43).
به همین رو در مواردى تنزیل با تأویل همراه آمدهاست؛ نظیر:
فلما جمعه کله و کتبه بیده على تنزیله و تأویله.
و به طور واضحتر در جاى دیگر آمدهاست:
ما نزلت آیة على رسول الله الا اقرأنیها و املاها علىّ فکتبتها بخطى و علمنى تأویلها و تفسیرها.
در آیهىِ ذیل نیز «ما نزّل» به معناى تفسیر آمدهاست:
و انزلنا الیک الذکر لتبیِّن للناس ما نُزِّل الیهم (44).
«کما انزل الله» و «کما انزل» در روایات نیز به همین معناست.
شاهد دیگر روایت سفیان بن سمط است که گوید: از امام صادق از تنزیل قرآن پرسیدم. حضرت فرمود: اقرؤوا کما عُلِّمتم (45)
د. مدافعان از مصحف امام على علیهالسلام تنزیل را به تفسیر معنا کردهاند(46).
3. «الاول فالاول» نیز در ترتیب نزول صراحت ندارد.
4. این روایت در تأیید خلافت ابوبکر است و بوى جعل مىدهد.(47) على علیهالسلام به اجماع شیعه از خلافت ابوبکر ناراضى بود؛ لذا نمىتوانست سوگند بخورد که من به خدا از امارت تو کراهت ندارم(48)؛ به علاوه اگر ابوبکر کار على علیهالسلام را در جمع قرآن تأیید کردهاست،(49) چرا مصحف آن حضرت را نپذیرفت و خود رأساً به گردآورى مصحف پرداخت.(50)
5. روایت ابن سیرین پریشان است: در جایى آمدهاست: « و کتب فى مصحفه الناسخ و المنسوخ»(51) و در جاى دیگر آمده است: «کتب المنسوخ و الناسخ فى اثره».
6. لازمهىِ چینش آیات منسوخ درپى آیات ناسخ به هم ریختن آیات بخشى از سورههاست؛ چون باید آیات ناسخ را در میان سورهاى نهاد که آیات منسوخ در آن قرار دارد(52).
معقولترین توجیه آن است که گفته شود، على علیهالسلام در مصحف خود آیات ناسخ و منسوخ را مشخص کرده بود؛ چون این موجب به هم ریختگى سورهها نمىشود؛ به علاوه مؤیداتى نیز دارد: در روایت سلیم چنین آمده است: «و کتب الناسخ منه و المنسوخ (53) و حتى در پى آن آمده است که در آن محکم و متشابه قرآن نوشته شده بود. این نشان مىدهد که در مصحف على علیهالسلام ترتیب آیات به هم نخورده و همان مصحف عثمانى است. تنها تفاوت آن دو در این است که در مصحف على علیهالسلام تفسیر قرآن آمده بودهاست.(54)
در پاسخ باید گفت:
1. بىتردید ابن سیرین و عکرمه از پیش خود خبر خویش را جعل نکردهاند؛ چون آنان از جعل آن سودى نمىبردند و قرینهاى نیز بر جعلى بودن خبرشان نیست؛ بنابر این باید آنان سخن خود را از کسى نقل کردهباشند؛ اما این که چرا نام او را یاد نکردهاند، درخور بررسى است.
شاید علت آن شهرت خبر باشد؛ چون شهرت جاى سند را مىگیرد و لذا ذکر آن لازم دیده نشدهاست.
هم چنین احتمال دارد، به جهت ناصبى بودن و کینهى خود نسبت به على علیهالسلام از ذکر نام آن حضرت دریغ ورزیده باشند.
نیز محتمل است، منشأ خبر، على علیهالسلام بوده باشد و عکرمه و ابنسیرین از روى ترس، نام آن حضرت را در نقل حدیث از او یاد نمىکردند؛ چون نقل حدیث از آن امام در زمان بنىامیه جرم به شمار مىآمدهاست(55).
اساساً توقع اسناد از صحابه و تابعان بىجا به نظر مىرسد؛ چون رسم اسناد در میان آنان رواج نداشتهاست و آن از اوایل قرن دوم ترویج شد.
آوردهاند:
اول من اسند ابنشهاب(56)؛ نخستین کسى که براى حدیث خود سند آورد، محمد بن شهاب زهرى( ت127ق) بود.
بنابراین درست است که سخن ابن سیرین نه مستند به معصوم علیهالسلام است و نه خود مصحف على علیهالسلام را دیده است؛ اما توّهم صرف هم نیست. گواه آن این که خبرِ مرّتب بودن مصحف على علیهالسلام موافق نزول از طرق دیگر نیز نقل شدهاست.
2. هر روایت باید در سیاق و بافت خودش معنایابى شود؛ چون بسیارى از واژگان در سیاقات مختلف معانى متفاوتى به خود مىگیرد و عدم توجه به این مهم، سوء فهمهاى بسیارى را در پى خواهد داشت. از جملهىِ روایات همسیاق آنهایى است که در زمینهىِ یک موضوع از یک راوى رسیده است؛ بنابراین راه فهم درست مراد ابن سیرین آن است که تمام آنچه از او در زمینهىِ مصحف على علیهالسلام رسیده، در کنار هم و با هم بررسى شود.
چنان که از مجموع آنچه از ابن سیرین در زمینهىِ مصحف على نقل شدهاست، ملاحظه مىشود، ابن سیرین علاوه بر عبارت «على تنزیله» عبارات «الّفوه کما انزل»، «الأول فالأول» و «کتب المنسوخ و کتب الناسخ فى أثره» را نیز ذکر کرده است و هریک از اینها خود قرینهاى بر این معناست که ترتیب مصحف على علیهالسلام موافق نزول بودهاست.
3. عبارت «الأول فالأول» چنان که در روایات ذیل نیز ملاحظه مىشود، به معناى «به ترتیب» یا «یکى پس از دیگرى» است؛ بنابراین عبارت مذکور، قرینهاى است بر این که در روایت ابنسیرین سخن از موافق نزول بودن مصحف على علیهالسلام رفتهاست. عثمان بن عطا از پدرش عطا خراسانى آوردهاست که گفت:
هذا کتاب ما ذکر لنا من تفسیر القرآن و تنزیل سورة الأول فالأول مما نزلت بمکة، و ما أنزل بعد ذلک بالمدینة و ذکر کلامه إلى قوله ثم کان أول ما أنزل بالمدینة سورة البقرة...(57)
این کتابى است که براى ما تفسیر قرآن و تنزیل سورههاى قرآن را به ترتیب یاد کردهاست: آنهایى که در مکه و پس از آن آنهایى که در مدینه نازل شدهاست ـ و سخن خود را ادامه دادهاست تا اینجا که: ـ سپس اولین چیزى که در مدینه نازل شد، سورهى بقره بود.
در زمینهى وصیت پیامبر صلىاللهعلیهوآله به على علیهالسلام آوردهاند:
حین دفع النبی ص الوصیة إلى علی ع قال له اتخذ لها جوابا غدا بین یدی الله فإنی محاجک یوم القیامة بکتاب الله عما فیه من الحدود و الأحکام فما أنت قائل قال أرجو بکرامة الله لک أن یعیننی و یثبتنی حتى ألقاک غیر مقصر و لا مفرط ثم الأول فالأول من ولدی غیر مقصرین و لا مفرطین(58).
زمانى که پیامبر صلىاللهعلیهوآله به على علیهالسلام وصیت کرد، به او فرمود: براى آن پاسخى را براى فردا در حضور خدا فراهم کن که من در روز رستاخیز به وسیلهى حدود و احکام کتاب خدا با تو محاجه مىکنم. [ببینم] چه خواهى گفت. عرض کرد: امیدوار به رحمت خدایم که مرا یارى کند و پایدار دارد تا این که تو را در حالى ببینم که خود و سپس فرزندانم یکى پس از دیگرى هیچ سستى و کوتاهى نکرده باشیم.
زبیر بن بکّار گوید:
ولد للنبی صلىاللهعلیهوآلهوسلم القاسم و هو أکبر ولده ثم زینب ثم عبدالله وکان یقال له الطیب و یقال له الطاهر ولد بعد النبوة و مات صغیرا ثم أم کلثوم ثم فاطمة ثم رقیة هکذا الأول فالأول (59)
براى پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، قاسم که بزرگترین فرزندان او بود، سپس زینب زاده شد؛ پس از او عبد الله که به او طیب و طاهر مىگفتند، بعد از نبوت متولد شد و در کودکى مرد؛ پس از او ام کلثوم، سپس فاطمه، زان پس رقیه یکى پس از دیگرى به دنیا آمدند.
به فرض آن که «الاول فالاول» بر ترتیب نزول دلالت نداشته باشد، بر چه دلالت دارد؟ صِرف انکار که حقیقى را ثابت نمىکند.
4. کلمهىِ«تنزیل» در سخن ابن سیرین به دلایلى چند به ترتیب نزول دلالت دارد:
اولاً عبارت «الاول فالاول» مندرج در روایت، طبق شواهدى که یاد شد، قرینهاى بر این معناست که تنزیل در آن به معناى ترتیب نزول است.
ثانیاً چنان که پیش از این آمد، تألیف در لغت و نیز لسان محدثان وقتى که دربارهىِ کتاب به کار رود، به معناى گردآورى و به هم پیوستن است؛ از این رو عبارت «ألَّفوه کما أُنزل؟» قرینهاى دیگرى بر این معناست که مراد از تنزیل در روایت ابنسیرین مرتب کردن قرآن موافق ترتیب نزول آن است.
ثالثاً تلقى اجماع علما از سخن ابنسیرین ترتیب نزول بودهاست:
برخى از شواهد آن به شرح ذیل است:
ابنحجر گوید:
قد ورد عن علی أنه جمع القرآن على ترتیب النزول عقیب موت النبی صلىاللهعلیهوآله أخرجه ابن أبی داود ، وقال محمد بن سیرین : لو أصبت ذلک الکتاب کان فیه العلم. (60)
از على علیهالسلام خبر رسیدهاست که او در پى وفات پیامبر صلىاللهعلیهوآله قرآن را طبق ترتیب نزول گرد آورد. این خبر را ابنابىداود آورده و محمد بن سیرین گفتهاست: اگر به آن کتاب دست مىیافتم، در آن دانش [فراوانى] بود.
و ابنجُزَى کلبى گوید:
کان القرآن على عهد رسول الله متفرقا فی الصحف وفی صدور الرجال ، فلما توفی رسول الله قعد علی بن أبی طالب رضی الله عنه فی بیته فجمعه على ترتیب نزوله . ولو وجد مصحفه لکان فیه علم کبیر ، ولکنه لم یوجد.(61)
قرآن در زمان رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در میان صحیفهها و سینههاى اشخاص پراکنده بود. وقتى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله وفات کرد، على بن ابىطالب علیهالسلام در خانهاش نشست و قرآن را طبق ترتیب نزولش گرد آورد. اگر مصحف او یافت مىشد، در آن دانش فراوانى بود؛ اما هنوز یافت نشدهاست. چنان که ملاحظه مىشود، سخن ابنجزى نقل به معناى همان سخن ابنسیرین است.
5. تنزیل چیزى جز همان الفاظ قرآن نیست و اگر در پارهاى از موارد نظیر روایت ذیل ملاحظه مىشود، ناظر به مدلول آیات است، بدان جهت است که لفظ از معنا قابل تفکیک نیست و به نحو التزامى بر معنا نیز دلالت دارد.
امام صادق علیهالسلام خطاب به یکى از شاگردانش به نام مفضل در زمینهى آیهى«وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الاْءَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الاْءَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ» فرمود:
و الله یا مفضل إن تنزیل هذه الآیة فی بنی إسرائیل و تأویلها فینا(62)
به خدا اى مفضل تنزیل این آیه دربارهى بنىاسرائیل است؛ ولى تأویلش دربارهى ماست.
روشن است که در اینجا مراد از تنزیل، الفاظِ مجرد از معنا نیست؛ بلکه مراد الفاظ معنادار است؛ براین اساس، مراد حدیث نبوى خطاب به على علیهالسلام این است که من براى پذیرش معناى ظاهر قرآن و موارد مندرج در الفاظ آن با شما جنگیدم و على براى پذیرش معناى باطن قرآن و مصادیق دیگر منطبق بر معناى ظاهرى قرآن با شما خواهد جنگید.
در تاریخ جنگ على علیهالسلام با معاویه و خوارج نیز ملاحظه مىشود که آنان آیات شرک و کفر را بر على علیهالسلام تطبیق مىکردند و على علیهالسلام تأویل صحیح قرآن را به آنان مىآموخت.
چنان که آوردهاند: معاویه خود و عثمان را مشمول آیهىِ شریفهىِ« مَن قُتل مظلوما فقد جعلنا لِوَلِیِّه سلطانا فلایُسرِفْ فى القتل اِنَّه کان منصورا(63)» مىخواند و مىگفت: یاران على علیهالسلام ستمکارانه عثمان را کشتند و من ولىّ دم عثمانم(64) یا خوارج على علیهالسلام را مصداق آیهىِ کریمهىِ« و لقد اُوحِىَ الیک و الى الله مِن قبلک لئن اشرکتَ لیحبطنَّ عملُک و لتکونن من الخاسرین(65)» مىدانستند و او را به سبب آنکه تن به حکمیت دادهبود، مشرک مىخواندند و مىگفتند: «لا حکم الا لله» و بر این اساس نباید حکمیت را پذیرفت(66).
به همین روى رسولخدا صلىاللهعلیهوآله با عنایت به افق روشنى که از آینده داشت و به وضوح پیشبینى مىکرد که بعد از او کسانى قرآن را بر مصادیق باطل حمل مىکنند، به على علیهالسلام فرمود:
امتم پس از من به فتنه مىافتند و قرآن را از روى رأى [خود] تأویل مىکنند و به رأى [خود] عمل مىنمایند و باده را به نام نبیذ و حرام را به عنوان هدیه و ربا را به اسم داد و ستد روا مىشمارند... این هنگام [با آنان[ به سبب تأویل قرآن [بر باطل [کارزار کن؛ چنان که من به سبب [نپذیرفتن[ تنزیل قرآن [مشرکان و اهل کتاب [کارزار کردم(67).
على علیهالسلام در امتثال این فرمان، مصداق جدید آیات قرآن را بیان مىفرمود؛ نظیر آنجا که خوارج را مصداق آیاتى چون «قل هل ننبئنکم بالاخسرین اعمالاً الذین ضل سعیهم فى الحیاة الدنیا و هم یحسنون صنعا(68)»(69) و «فاصبر ان وعد الله حق و لایستخفنک الذین لایوقنون(70)»(71) شمردهاند.
به علاوه تنزیل نه در قرآن و نه در غیر قرآن هرگز به معناى تفسیر به کار نرفته است. براى مثال مىتوان موارد ذیل را شاهد آورد:
به لحاظ لغوى ابن منظور مىنویسد:
نزُول به معناى حلول و در جایى فرود آمدن است،... و تَنَزَّله و أَنْزَله و نَزَّله ... و أَنزَله غیرُه و استنزله نیز به یک معناست، ...جز این که تنزیل به معناى ترتیب نیز به کار مىرود.
تنزیل در آیات قرآن کریم به همان معناى لغوىاش به کار رفتهاست؛ مانند:
تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ * إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ (72)
تنزیل در آیات قرآن به معناى اسم مفعولى استعمال شده و آن عبارت از همان الفاظىاست که از سوى خداى تعالى بر پیامبر اسلام نزول یافتهاست.(73)
در روایات نیز تنزیل به همان معناى قرآنىاش به کار رفتهاست؛ امیر المؤمنین على علیهالسلام خطاب به عبد الله بن کواء ذیل آیهى« وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلأ وَحْیا أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولأ فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ» فرمود: کلام الله لیس بنحو واحد؛ منه ما کلم الله به الرسل و منه ما قذفه فی قلوبهم و منه رؤیا یریها الرسل و منه وحی و تنزیل یتلى و یقرأ...(74)
کلام خدا به یک شکل نیست: برخى از آن این گونهاست که به وسیلهى آن با رسولان سخن مىگوید و پارهاى از آن این گونهاست که به دلهاى آنان مىافکند و بعضى از آنها وحى و تنزیلى است که تلاوت و قرائت مىشود.
در بخشى دیگر از سخن خود خطاب به او فرمود:
إیاک أن تفسر القرآن برأیک حتى تفقهه عن العلماء فإنه رب تنزیل یشبه بکلام البشر و هو کلام الله و تأویله لا یشبه کلام البشر (75)
پروا کن از این که قرآن را به اندیشهى خود تفسیر کنى تا آن که از عالمان بیاموزى؛ زیرا بسیار است تنزیلى که به کلام بشر شباهت دارد؛ اما تأویلش به کلام بشر شبیه نیست.
ام سلمه از فاطمه علیهاالسلام آوردهاست که در زمینهى رفتار صحابه پس از وفات رسول خدا صلىاللهعلیهوآله نسبت به على علیهالسلام گفت:
أصبحت إمامته مقتصة على غیر ما شرع الله فی التنزیل و سنها النبی فی التأویل (76)؛ شب را به صبح آوردم؛ در حالى که امامتش غصب شده بود؛ برخلاف آنچه خدا در کتابش تشریع کرده و پیامبر آن را در تأویل بیان کرده بود.
آوردهاند که هشام بن حکم دربارهى متعه گفتهاست:
أَمْرُ الْمُتْعَةِ فَأَمْرٌ غَمَضَ عَلَى کَثِیرٍ لِعِلَّةِ نَهْیِ مَنْ نَهَى عَنْهُ وَ تَحْرِیمِهِ لَهَا وَ إِنْ کَانَتْ مَوْجُودَةً فِی التَّنْزِیلِ وَ مَأْثُورَةً فِی السُّنَّةِ الْجَامِعَةِ(77)
متعه به علت نهى و تحریم آن که آن را نهى کرد، از چشم افتادهاست؛ وگرنه آن در تنزیل موجود و در سنّت اجماعى منقول است.
طبرى در تفسیرش در تأویل آیهى«أفلا یتدبرون القرآن أم على قلوب أقفالها إن الذین ارتدوا على أدبارهم من بعد ما تبین لهم الهدى الشیطان سول لهم وأملى لهم(78)» چنین مىآورد:
یقول تعالى ذکره أفلا یتدبر هؤلاء المنافقون مواعظ الله التی یعظهم بها فی آی القرآن الذی أنزله على نبیه علیه الصلاة والسلام ویتفکرون فی حججه التی بینها لهم فی تنزیله ....(79) خداى تعالى مىفرماید: آیا منافقان در پندهاى خدا که در آیات نازل بر پیامبرش با آنها آنان را پند مىدهد، تأمل نمىکنند و در تنزیل نمىاندیشند؟
به وضوح آشکار است که تنزیل در این نقل نیز به معناى اصل قرآن است؛ نه تفسیر آن.
عبارت «کما انزل » نیز مانند « على تنزیله» ناظر به الفاظ قرآن کریماست؛ نه تفسیر آن؛ چنان که این معنا در شواهد ذیل نیز به روشنى آشکاراست:
براى مثال امام صادق علیهالسلام دربارهى حلال بودن متعهى حج و نساء فرمود:
تَحْلِیلُ الْمُتْعَتَیْنِ وَاجِبٌ کَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ وَ سَنَّهُمَا رَسُولُ اللَّهِ ص مُتْعَةِ الْحَجِّ وَ مُتْعَةِ النِّسَاءِ (80)
حلال شمردن دو متعه ـ ىِ حجّ و نساء ـ واجب است؛ چنان که خدا آن دو را در کتاب خود نازل کرد و رسول خدا صلىاللهعلیهوآله آن را رسم گرداند.
بنابر آنچه آمد، باید عبارات «تنزیل» و «کما انزل» را بر الفاظ قرآن کریم حمل کرد؛ نه بر تفسیر آن، و حتى در مواردى باید آن را بر ترتیب نزول الفاظ قرآن حمل کرد؛ نظیر موارد ذیل:
ـ سعید بن مسیب از على بن ابى طالب علیهالسلام آوردهاست که فرمود:
سألت النبی عن ثواب القرآن ، فأخبرنی بثواب سورة سورة على نحو ما نزلت من السماء ، فأول ما نزل علیه بمکة فاتحة الکتاب ثم اقرأ باسم ربک ثم ن....(81)
از پیامبر صلىاللهعلیهوآله دربارهى ثواب [قرائت] قرآن پرسیدم و او به ثواب سوره به سوره طبق آنچه از آسمان نازل شدهاست، به من خبر داد. اولین چیزى که در مکه نازل شد، فاتحة الکتاب بود؛ سپس اقرأ بإسمک ربک؛ سپس ن و القلم....
بىتردید در این روایت عبارت «على نحو ما نزلت» نظیر «کما اُنزل» و «على تنزیله» و به معناى ترتیب نزول است. ـ کتابهایى که در آن روایات ترتیب نزول سور آمده، به «تنزیل القرآن» یا «نزول القرآن» نامگذارى شدهاست؛ مانند:
الف. نزول القرآن ـ خ، ضحّاک(ت105ق)(82)؛
ب. نزول القرآن عن ابنعباس، عکرمه(25ـ105ق)(83)؛
ج. نزول القرآن، حسن بصرى(21ـ11(ق)(84)؛
د. تنزیل القرآن ـ ط، محمد بنمسلم زُهْرى(50ـ123ق)(85)؛
ه. تنزیل القرآن، عطاء خراسانى(50ـ135ق)(86)؛
و. کتاب التنزیل و ترتیبه ـ خ، حسن بنمحمد نیشابورى(ت406ق(87).
6. هرگز «تنزیل» در عبارت «على تنزیله» و نظائر آن به معناى تفسیر نیست؛ چون به فرض اینکه تنزیل به معناى تفسیر باشد، «تأویل» که در روایات در مقابل تنزیل به کار رفته، به چه معنا خواهد بود؟
ملاحظهى روایات و عبارات مربوط به صدر اسلام نشان مىدهد که تفسیر و تأویل در آن عصر به یک معنا به کار مىرفتهاست:
اولاً لغولیون تأویل را به تفسیر معنا کردهاند و این قرینهاى بر ترادف آن دو است. در لسان العرب آمده است:
أَوَّلَ الکلامَ و تَأَوَّله؛ یعنى سخن را تدبیر و اندازهگیرى کرد و أَوَّله و تَأَوَّله؛ یعنى آن را تفسیر کرد....
از ابو العباس احمد بن یحیى دربارهى تأویل پرسش شد، پاسخ داد: تأویل و معنا و تفسیر به یک معناست.
لیث گفته است: تأَوُّل و تأْویل به معناى تفسیر کلامى است که معانى گوناگونى دارد و باید آن را با چیزى غیر از لفظش شرح داد....
نیز جوهرى گفته است: تأْویل تفسیر و پرده برداشتن از چیزى است که به آن بازگشت دارد....
ثانیاً در روایات ذیل تفسیر و تأویل به جاى یکدیگر به کار رفتهاست. این نیز قرینهاى دیگر بر مترادف بودن آن دو است.
عَنْ أَبِی مَعْمَرٍ السَّعْدَانِیِّ أَنَّ رَجُلأ أَتَى أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی قَدْ شَکَکْتُ فِی کِتَابِ اللَّهِ الْمُنْزَلِ قَالَ لَهُ عَلِیٌّ ع ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ إِلَى أَنْ قَالَ ع فَإِیَّاکَ أَنْ تُفَسِّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْیِکَ حَتَّى تَفْقَهَهُ عَنِ الْعُلَمَاءِ فَإِنَّهُ رُبَّ تَنْزِیلٍ یُشْبِهُ کَلأمَ الْبَشَرِ وَ هُوَ کَلأمُ اللَّهِ وَ تَأْوِیلُهُ لأ یُشْبِهُ کَلأمَ الْبَشَرِ (88) عن أبی الصلت الهروی قال لما جمع المأمون لعلی بن موسى الرضا ع أهل المقالات من أهل الإسلام و الدیانات... فقام إلیه علی بن محمد بن الجهم فقال له یا ابن رسول الله أ تقول بعصمة الأنبیاء قال بلى قال فما تعمل فی قول الله عز و جل وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى و قوله عز و جل وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِبا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ و قوله فی یوسف وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها و قوله عز و جل فی داود وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنّاهُ و قوله فی نبیه محمد ص وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللّهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَى النّاسَ وَ اللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فقال مولانا الرضا ع ویحک یا علی اتق الله و لا تنسب إلى أنبیاء الله الفواحش و لا تتأول کتاب الله برأیک فإن الله عز و جل یقول وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلأ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ (89)
چنان که ملاحظه مىشود، در روایت نخست، عبارت «ایاک ان تفسر القرآن برأیک» و در روایت اخیر «لاتتأول کتاب الله برأیک» آمده و در عین حال هر دو عبارت به یک معنا به کار رفتهاست.
7. قیاس عبارت «على تنزیله و تأویله» در جملهىِ «فلما جمعه کله و کتبه بیده على تنزیله و تأویله» با «علمنى تأویلها و تفسیرها» در جملهى ِ«فکتبتها بخطى و علمنى تأویلها و تفسیرها» مع الفارق است؛ چون بىتردید مراد از «فکتبتها بخطى» همان تنزیل است و تأویل و تفسیر در روایت اخیر مترادف به کار رفتهاست.
8. بىشک آنچه بر مردم نازل شده است ـ یعنى «ما نزّل الیهم» ـ همین آیات قرآن است؛ چون بر مردم چیزى جز آن نازل نشده است؛ بنابراین مراد از «لتبین للناس ما نزّل الیهم» القاى اصل آن به مردم است؛ نه تفسیر آن به آنان؛ چون قرآن به لسان عربى مبین است و مقاصد آن روشن بوده، حاجتى به بیان ندارد.
در آیهىِ مورد بحث سخن از اصل قرآن است؛ نه تفسیر قرآن؛ چون مراد از «ما» در «ما نزّل الیهم» بىتردید همان «ما انزلنا الیک» است؛ یعنى پیامبر در این آیه، مأمور شدهاست، همان چیزى را که بر او نازل شده، به مردم ابلاغ کند.
شاهد این معنا آیات دیگرى است که در این زمینه وجود دارد: نظیر: نزل به الروح الامین على قلبک لتکون من المنذرین بلسان عربى مبین(90). در این آیه روشن است که آنچه پیامبر به لسان عربى مبین با آن انذار مىکند، چیزى جز همان آیات نازل شده، نیست و این بدان معنا نیست که قرآن خود گنگ است و مستقلاً نمىتواند انذار کند؛ چنانکه در جاى دیگر از قرآن آمدهاست: و هذا کتاب مصدّق لسانا عربیا لینذر الذین ظلموا(91).
9. چنانچه «اُنْزِلَ» در «جَمَعَ کما اُنزِل »یا «اَلََّف کما اُنزِل » به معناى«فُسِّرَ» باشد، چه معناى محصلى دارد؟ قرآن را طبق تنزیلش تفسیر کرد، به چه معناست؟
10. در روایت ابن سمیط، راوى از نحوهىِ قرائت قرآن که به کدامیک از قرائات بخواند، پرسیده است. پرسش او این است که تنزیل - یعنى آیات نازله - را چگونه قرائت کند و امام پاسخ دادند: همان طور که از نسلهاى گذشته و پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله آموختید، بخوانید؛ نه آن که از پیش خود اجتهاد کنید و قرائت مختار خود را بخوانید. شواهد این معنا روایاتىاست که در پى مىآید:
از عبدالله بن مسعود آوردهاند که گفت:
سمعت رجلا یقرأ آیة أقرأنیها رسول الله صلى الله علیه وسلم خلاف ما قرأ فأتیت النبی صلى الله علیه وسلم و هو یناجی علیا فذکرت له ذلک فأقبل علینا علی و قال إن رسول الله صلى الله علیه وسلم یأمرکم أن تقرؤوا کما علمتم (92)
از کسى شنیدم، آیهاى از قرآن را خلاف آنچه رسول خدا صلىاللهعلیهوآله بر من قرائت کرده بود، قرائت مىکند. نزد پیامبر آمدم و آن را به او در حالى که على علیهالسلام با او او نجوا مىکرد، یادآور شدم. على علیهالسلام رو به ما کرد و گفت: رسول خدا صلىاللهعلیهوآله به شما امر مىکند: همان طور که آموختهاید، قرائت کنید.
در روایتى دیگر آمدهاست که این اختلاف در سى آیهى نخست سورهى احقاف بودهاست.(93)
فضیل بن یسار از امام صادق علیهالسلام آوردهاست که فرمود:
إِنَّ النَّاسَ یَقُولُونَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ فَقَالَ کَذَبُوا أَعْدَاءُ اللَّهِ وَ لَکِنَّهُ نَزَلَ عَلَى حَرْفٍ وَاحِدٍ مِنْ عِنْدِ الْوَاحِدِ(94)؛ مردم مىگویند: قرآن بر هفت حرف نازل شدهاست. فرمود: دشمنان خدا دروغ گفتند: قرآن بر یک حرف نازل شدهاست.
زراره نیز از امام باقر علیهالسلام نقل کرده که فرمود:
إِنَّ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ وَ لَکِنَّ الأخْتِلأفَ یَجِیءُ مِنْ قِبَلِ الرُّوَاةِ (95)
قرآن یکى است و از نزد یکى نازل شدهاست؛ اما اختلاف[قرائات] از جانب راوایان(قاریان) پدید مىآید.
به علاوه قبل از «کما عُلِّمتم» لفظ «اقرؤوا» آمده است؛ بنابراین باید آنچه تعلیم داده شدند، از سنخ الفاظ باشد تا قرائت آن، معناى محصلى داشته باشد؛ نه از سنخ معانى. لفظ «اقرؤوا» قرینه است بر اینکه مراد از تنزیل، الفاظ قرآن است؛ نه تفسیر قرآن.
11. لزوماً چنین نیست که هرگاه چیزى به چیز دیگرى عطف شده باشد، دلیل بر ترادف آن دو باشد؛ بنابراین همراه آمدن تنزیل با تأویل دلیل بر ترادف آن دو نیست.
12. قائل نشدن امتیاز براى ترتیب نزول به جهت توجه نکردن به فوائد مترتّب بر آن است وگرنه صِرف توجه به آن براى تصدیق آن کافى نیست.
توجه به این که قرآن متنى تاریخمند و تدریجى النزول است و به اقتضاى اسباب و مقتضیات عصر نزول و نیز متناسب با توالى و ترتیب رخدادها تاریخى نزول یافته است و همچنین برخى از آیات قرآن ناسخ و منسوخ است، آشکار مىسازد که مطالعهىِ این رخدادها و توالى حدوث آنها تفسیر روشنتر قرآن و فهم بهتر حکمتهاى تربیتى آیات را در پى دارد و به شناخت بهتر ناسخ و منسوخ قرآن بسیار کمک مىکند.
13. به فرض آن که نویسندهى محترم ثابت کند، آنچه دشوار است، تفسیر قرآن است؛ نه شناخت ترتیب نزول، بر اساس آن نمىتوان ثابت کرد که مراد عکرمه از عبارت «لو اجتمعت الانس و الجن على أن یؤلِّفوه هذا التألیف ما استطاعوا»، این است که تفسیر قرآن دشوار است و اگر جن و انس گرد آیند، نمىتوانند، قرآن را تفسیر کنند. هم چنین اگر نویسندهىِمحترم ثابت کنند که ترتیب نزول آسان است و کارى نیست که از عهدهىِ جن و انس برنیاید، این تنها بر نادرست بودن عقیدهىِ عکرمه دلالت دارد؛ نه بر این که مراد عکرمه از عبارت مورد بحث دشوار بودن تفسیر قرآن است. وى نهایت چیزى را که ثابت مىکند، این است که سخن عکرمه مردود است و شناخت ترتیب نزول هیچ دشوارى ندارد. دشوار نبودن ترتیب نزول به مراد نبودن ترتیب نزول در کلام او ربطى ندارد.
بنابر فرض این که مراد عکرمه دشوار بودن تفسیر قرآن باشد، به طورى که از عهدهىِ جن و انس برنمىآید، در نادرستى سخن او همین بس که اگر جن و انس نمىتوانند، قرآن را تفسیر کنند، چطور عکرمه خود بدان پرداخته است؟
درخور ذکر است که در تفسیر مجمع البیان متجاوز از دویست روایت در تفسیر آیات قرآن کریم از عکرمه نقل شدهاست.
به علاوه، این فرض که فهم مراد الهى دشوار و نیازمند به تفسیر است، لوازم باطل فراوانى دارد؛ چون از آن لازم مىآید که قرآن به لسان عربى مبین و فصیح و بلیغ نازل نشده و مراد آیات براى مخاطبان روشن نبوده باشد و مستقلاً از عهدهى هدایت بشر برنیاید و حتى نزول آن عبث باشد؛ چون قرآنى را که جن و انس نتوانند بفهمند، اساساً نزول آن چه ثمرى دارد؟
بنابراین مراد آیات قرآن براى مخاطبانش در عصر نزول آشکار بوده و نیازى به تفسیر نداشته است و چیزى نبوده است که از عهدهىِ جن و انس برنیاید.
14. روایات حاکى از زیادت و نقصان در تنزیل قرآن جعل غلات است و آنان که حمل بر تفسیر کردهاند، بیراهه رفتهاند. روایات آنان قابل توجیه نیست و باید اساساً دور افکنده شوند؛ نظیر روایاتى که در پى مىآید:
در روایتى مرسل از امام صادق علیهالسلام خطاب به راوى آمدهاست:
لو قد قرئ القرآن کما أنزل لألفیتنا فیه مسمین (96)
اگر قرآن چنان که نازل شده قرائت مىشد، ما را با نام مىیافتى.
از اصبغ بن نباته آوردهاند که گفت:
سمعت علیا ع یقول کأنی بالعجم فساطیطهم فی مسجد الکوفة یعلمون الناس القرآن کما أنزل قلت یا أمیر المؤمنین أ و لیس هو کما أنزل فقال لا محی منه سبعون من قریش بأسمائهم و أسماء آبائهم و ما ترک أبو لهب إلا إزراء على رسول الله ص لأنه عمه (97)
از على علیهالسلام شنیدم که مىگفت: گویا به عجم مىنگرم که چادرهایشان در مسجد کوفه برپاشده، به مردم قرآن را چنان که نازل شد، مىآموزند. و مىافزاید عرض کردم: مگر آن، چنان که نازل شد، نیست؟ فرمود: نه، از آن نام هفتاد تن از قریش و نام پدرانشان پاک شدهاست و ابولهب تنها براى آزردن رسولخدا صلىاللهعلیهوآله وانهاده شدهاست؛ چون او عموى اوست.
محمد بن فضیل از امام کاظم علیهالسلام آوردهاست که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله قریش را به ولایت على علیهالسلام دعوت کرد؛ اما آنان آن را نپذیرفتند و در پى آن این آیه نازل شد:
قُلْ إِنِّی لأ أَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لأ رَشَدا. قُلْ إِنِّی لَنْ یُجِیرَنِی مِنَ اللّهِ إِنْ عَصَیْتُهُ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدا إِلأ بَلأغا مِنَ اللَّهِ وَ رِسَالأتِهِ فِی عَلِیٍّ
در پى آن مىافزاید:
قُلْتُ هَذَا تَنْزِیلٌ قَالَ نَعَمْ... (98)؛ عرض کردم: این تنزیل است(به همین صورت نازل شدهاست)؟ فرمود: آرى.
چنان که ملاحظه مىشود، در اسناد این روایات راویان غالى قرار دارند. در سند روایت ابن نباته، ابراهیم بن اسحاق نهاوندى(ز269ق) قرار گرفتهاست که نجاشى و شیخ طوسى او را ضعیف در حدیث و متهم در دین خواندهاند و ابنغضائرى افزودهاست که در مذهبش ارتفاع(غلو) است(99).
در سند روایت اخیر نیز محمد بن فضیل ازدى صیرفى کوفى به چشم مىخورد که شیخ طوسى او را متهم به غلو معرفى کردهاست(100).
15. بىتردید آن بخش از حدیث ابنسیرین که ناظر به تأیید خلافت ابوبکر است، جعلى و تحریف واقعیت مسلَّم تاریخى است:
شیخ مفید در این زمینه گوید:
امت بر این که امیر مؤمنان در بیعت با ابوبکر تأخیر کرد، اتفاق دارند؛ منتها یکى گوید: تأخیر او سه روز بود، دیگرى گوید: تا وفات فاطمه تأخیر کرد و پس از آن بیعت کرد، سومى گوید: چهل روز تأخیر کرد و چهارمى گوید: شش ماه تأخیر کرد و محققان امامى مذهب گویند: هرگز بیعت نکرد و بر این که در بیعت تأخیر کرد، اتفاق دارند؛ اما در بیعت او پس از آن اختلاف دارند.(101)
اما آن بخشى که در خصوص جمع مصحف از سوى على علیهالسلام و ترتیب آن است، نمىتواند جعلى باشد؛ چون ابنسیرین انگیزهاى براى جعل آن نمىتواند داشته باشد. به علاوه شواهد و مؤیدات دیگرى نیز دارد.
16. به فرض آن که ابوبکر در آن ملاقاتِ گزارش شده در روایت کار على علیهالسلام را در زمینهى جمع قرآن تأیید کرده باشد، این لزوماً معارضتى با این نمىتواند داشته باشد که در ملاقات دیگر - یعنى پس از اتمام جمع قرآن و عرضهىِ آن - آن را نپذیرفته باشد. این اشکال مربوط به رفتار متناقض ابوبکر است؛ نه روایت مورد بحث؛ چنان که آوردهاند: او از اولین کسانى بود که در غدیر خم با على علیهالسلام بیعت کرد(102) و در عین حال از نخستین افرادى بود که آن بیعت را شکست و خود بر مسند خلافت نشست.
آقاى ایازى ضمن ایراداتى بر روایت یعقوبى آن را دلیل بر مرتّب نبودن مصحف امام على علیهالسلام به ترتیب نزول مىشمارد(103)؛ حال آن که اساساً این روایت جعلى است و به وضوح روشن است آن از روى مصحف عثمانى ساخته شدهاست و بنابراین استناد به آن حجیت و علمیت ندارد.
شاهد جعلى بودن آن این که ترتیب سورههاى هریک از اجزاى هفتگانه آن موافق ترتیب سورههاى مصحف عثمانى است.
1 . ابنشهر آشوب؛ المناقب، ج1، ص266 و ج2، ص41 و مجلسى؛ بحار الانوار، ج89، ص51 ـ 52 و ج40، ص155.
2 . صفار؛ بصائر الدرجات، ص193 و مجلسى؛ پیشین ج89، ص88.
3 . مجلسى؛ پیشین ج22، ص382ـ383 به نقل از سید رضى؛ خصائص الأئمه.
4 . حسکانى؛ پیشین، ج1، ص38 و ابنسعد پیشین، ج1، ص338 و بلاذرى؛ پیشین، ج1، ص587 و فیه: حتى أجمع القرآن کما انزل.
5 . سیوطى؛ پیشین، ج1، ص127 و معرفت، محمد هادى؛ التمهید فى علوم القرآن، ط1، قم، مؤسسة النشر الاسلامى التابعه لجماعة المدرسین 1412ـ1411ق، ج1، ص289 و در آن است که کاتبان مُصْحَف عثمانى چنین نکردند.
6 . حسکانى؛ پیشین.
7 . مسعودى؛ پیشین، ص121ـ122 و مجلسى؛ پیشین، ج28، ص308.
8 . مجلسى؛ پیشین، ج52، ص339 و 364.
9 . مجلسى؛ پیشین، ج52، ص362 به نقل از نعمانى؛ الغیبة.
10 . مجلسى؛ پیشین، ج89، ص74.
11 . سید شرف الدین، المراجعات، ص411
12 . شهرستانى، محمد بنعبد الکریم؛ مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار، ط1، تهران، شرکة النشر احیاء کتاب، 1376ش، ج1، ص292 ـ 298.
13. همان و «مقدمة المبانى»، مقدمتان، تصحیح الدکتور آرثر جفرى، بىچا، مصر، مکتبة الخانجى 1375ق، ص14ـ16 و طبرسى، فضل بن حسن؛ مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ط 2، بیروت، دارالمعرفه 1408 ق، ج9ـ10، ص613ـ614.
14 . این روایات سه گانه مذکور از سه راوى شیعى یا شیعه گر است؛ به نامهاى شعبة بنحجّاج(82ـ160ق) عتکى ازدى ابوبسطام واسطى بصرى که موثق و از اصحاب امام صادق علیهالسلام بود و مُقاتِل بنسلیمان(ت150ق) ازدى ابوالحسن خراسانى بلخى که بترى مذهب و از اصحاب صادقین علیهماالسلام بود و سعید بنمسیّب(13ـ94ق) مخزومى ابومحمد مدنى که فقیه و موثق و از اصحاب امام سجاد علیهالسلام بود(خوئى، ابوالقاسم؛ معجم رجال الحدیث، ط 4، قم، مرکز نشر آثار الشیعه 1410 ق و ابنحجر، تقریب التهذیب، بىچا، بیروت، دارالمعرفة، بى تا، ذیل هر نام).
15 . عَلى نَحْوِ ما أنزلتْ مِنَ السَّماء.
16 . گفتنى است شمارهىِ پیش از هر سوره ردیف نزول آن و شمارهىِ پس از آن ردیف آن در مُصْحَف عثمانى است. نیز در اینجا روایت شعبه اختصارا با حرف«ش» و روایت مُقاتِل با حرف«م» و روایت سعید با«س» نمایش داده مىشود. تفاوتهاى روایات «ش» و«م» با روایت«س» به قرار ذیل است:
[1 [روایت«ش» ندارد و روایت«م»در پایان ترتیب آوردهاست.[4]و [5]آن دو در«س» جابجا شدهاست، و ترتیب درست از «م» و «ش» ثبت گردیدهاست. [6]«س» آن را ندارد؛ لذا از «م» و «ش» افزوده شدهاست. [14]«م» آن را به پایان ترتیب بردهاست. [16]«م» آن را پس از [22[ الحج آوردهاست. [20]و [21]«م» آندو را به پایان ترتیب بردهاست. [23]«س» آن را به پایان برده و ترتیب درست از«م» و «ش» ثبت شدهاست. [25] و [26] و [27]و [28] «م» آنها را به همین ترتیب پس از [59]الزمر آوردهاست. [35]«م»آن را ندارد. [39]«م» آن را به پایان ترتیب بردهاست. [50]«م»آن را نیز به پایان ترتیب بردهاست. [51]«م» آن را پس از [85]العنکبوت آوردهاست. [54]در«م» الحجر به الحج تصحیف شدهاست. [59 [در«م» زمر به روم تصحیف شدهاست. [63] «م» آن را ندارد. [64]«م» آن را پیش از [62] الشورى آوردهاست. [67]«م» آن را پس از [81]النازعات آوردهاست. [68]«م» آن را ندارد. [73]«م» آن را پیش از [70] النحل آوردهاست. [74]«م» آن را پیش از [86]المطففین آوردهاست. [75]«م» آن را پس از [69[ الکهف آوردهاست. [83] در«س» پس از [86]المطففین و در«م» پیش از [82] انفطرت آمدهاست. ترتیب درست از «ش» ثبت شدهاست.[87] و [88] در «م» جابجا شدهاست. [92[ در «م» پس از [89 [آل عمران آمدهاست. [93]در«م» پس از [101]الحشر آمدهاست. [101]در «م» الشمس به الحشر تصحیف شدهاست. [104]در «م»پس از [85] عنکبوت آمدهاست. [109] و [110] و [111]در «ش» این چنین ترتیب یافتهاست: [111]،[109]و [110]، و در«م» [110] افتادهاست؛ همینطور در «س» [111].
چنان که ملاحظه شد، روایت مُقاتِل بسیار دچار تصحیف و به هم ریختگى شدهاست.
17 . «مقدمة المبانى»، پیشین 13ـ16 و فضل بنحسن طبرسى؛ پیشین 9ـ10:613ـ614.
در خصوص اعداد مندرج در روایت گفتنى است که شهرستانى نیز همین عدد 114 سوره و 6236 آیه را به على علیهالسلام نسبت داده و دانى عدد 6236 آیه را از طریق سفیان ثورى از عبد الاعلى از ابوعبد الرحمن سلمى از على علیهالسلام آوردهاست( شهرستانى؛ پیشین، ج1، ص17 و زرقانى، محمد عبدالعظیم؛ مناهل العرفان فى علوم القرآن، بىچا، القاهره، دارالکتاب المصرى، بىتا و بیروت، دارالکتاب اللبنانى، بى تا، ج1، ص343 و مخلّلاتى، رضوان بنمحمد؛ شرح العلامة المخلّلاتى على ناظمة الزهر للشاطبى المسمّى بالقول الوجیز فى فواصل الکتاب العزیز، ط1، المدینه، وزارة الاعلام 1412ق، ص104 و سجستانى، عبدالله بن ابى داود؛ المصاحف، ط 1، بیروت، دارالکتب العلمیه 1405 ق، 134).
18 . رک: مؤلف؛ «بررسى روایات ترتیب نزول»، قرآن در آیینهى پژوهش، گردآورى دکتر محمد کاظم شاکر، چ1، رایزن، تهران، 1379ش، ص5 به بعد
19 . ایازى، مصحف امام على علیهالسلام ، ص 87
20 . بخارى؛ صحیح البخاری ج4، ص1911، ش4710 حدثنا عبدان عن أبی حمزةعن الأعمش عن شقیق قال:
در روایت دیگر آمده است: ...
قال إنی لأقرأ المفصل فی رکعة فقال عبد الله هذا کهذا الشعر إن أقواما یقرؤون القرآن بألسنتهم لا یعدو تراقیهم و لکنه إذا دخل فی قلب فرسخ فیه نفع و إن أخیر الصلاة الرکوع و السجود و إنی أعلم النظائر التی کان رسول الله صلى الله علیه و سلم یقرأ بهن سورتین فی رکعة ثم أخذ بید علقمة فدخل ثم خرج فعدهن علینا قال الأعمش و هی عشرون سورة على تألیف عبد الله أولهن الرحمن وآخرتهن الدخان. الرحمن والنجم والذاریات والطور هذه النظائر و اقتربت و الحاقة و الواقعة و ن و النازعات و سأل سائل و المدثر و المزمل و ویل للمطففین و عبس و لاأقسم و هل أتى و المرسلات و عم یتساءلون و إذا الشمس کورت و الدخان (صحیح ابن خزیمة ج1، ص270
21 . سند روایت چنین است: أبی عن یحیى بن عمران عن یونس عن أبی بصیر و الفضیل بن یسار (رک: مجلسى؛ بحارالأنوار، ج35، ص3387 به نقل از تفسیر القمی)
22 . همان، ج89، ص71
23 . ایازى، پیشین، ص86
24 . صفار؛ بصائر الدرجات، ص193
25 . همان
26 . ایازى؛ پیشین، ص 83
27 . ابوادریس خولانى (ت 80 ق) گوید: «ابودرداء (ت 32 ق) با گروهى از مردم دمشق به سوى مدینه مرکب راند، و با آنها مصحفى بود که مردم دمشق آورده بودند تا آن را بر ابى بن کعب و زید بن ثابت و على علیهالسلام و مردم مدینه عرضه کنند. روزى آن بر عمر بن خطاب قرائت شد. وقتى این آیه را قرائت کردند که : «اِذْ جَعَلَ الَّذینَ کَفَرُوا فى قُلُوبِهِمْ الحَمیَّةَ حَمیَّةَ الْجاهِلِیَّة»[فتح 26]. وَ لَوْ حَمَیْتُمْ کَما حَمُوا لَفَسَدَ الْمَسْجِدُ الْحَرامُ («آنگاه که کافران سرسختى جاهلیت را در دلهایشان نهادند» و اگر شما چنانکه آنها سرسختى کردند، سرسختى کنید، مسجد حرام تباه مىشود). عمر پرسید؛ چه کسى بر شما [چنین] قرائت کرد؟ پاسخ دادند: ابى بن کعب. آنگاه به یکى از مردم مدینه گفت: ابى بن کعب را به نزدم فراخوان! ... وقتى آمد، عمر به آنها گفت: قرائت کنید، و آنها قرائت کردند: «وَلَوْ حَمَیْتُمْ کَما حَمُوا لَفَسَدَ الْمَسْجِدُ الْحَرامُ». ابى گفت: من بر آنها قرائت کردم؛ سپس عمر به زید گفت: قرائت کن، و زید به قرائت عموم قرائت کرد و گفت: خدایا من جز این نمىشناسم. اُبَىّ گفت: اى عمر تو مىدانى که من [نزد پیامبر صلىاللهعلیهوآله [حاضر بودم؛ ولى آنها غایب بودند، و من [به نزد او] فراخوانده مىشدم؛ ولى آنها باز داشته مىشدند، و به من نیکى مىشد. به خدا اگر دوست بدارى، در خانهام مىمانم و هیچ سخنى با کسى نمىگویم.»(عبدالله بن ابى داود سجستانى؛ پیشین 174). «آنگاه عمر گفت: خدایا [از خطاهاى ما [در گذر. ما مىدانیم که خدا نزد تو دانشى نهاده است. آنچه را [از پیامبر صلىاللهعلیهوآله [آموختى، به مردم بیاموز.»( محمد بن احمد ذهبى؛ سیر اعلام النبلاء، پیشین 1:400).
و بَجاله(ت ح 90 ق) گوید: «روزى عمر بن خطاب به نوجوانى گذر کرد که در مُصْحَف چنین قرائت مىکرد: «اَلنّبىُّ اَولى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ اَنْفُسِهمْ وَ اَزْواجُه اُمَّهاتُهمْ»(احزاب 6) وَ هُوَ أَبٌ لَهُمْ؛ پیامبر از گروندگان به خودشان سزاوارتر است، و همسرانش ما درانشانند» و او پدرشان است)، گفت: اى نوجوان آن را بتراش! وى گفت: این مُصْحَف اُبَىّ است. آنگاه [عمر [به سوى او رفت و آن را از او پرسید. [ابى] پاسخ داد: مرا قرآن سرگرم مىکرد؛ ولى تو را داد و ستد در بازارها.»(محمد بن احمد ذهبى؛ سیر اعلام النبلاء، پیشین 1:400).
28 . مفید؛ الارشاد، ص386
29 . ایازى، پیشین، ص95
30 . کلینى؛ کافى، ج8، ص18
31 . بحار، ج52، ص363
32 . عن سالم بن أبی سلمة قال قرأ رجل على أبی عبد الله ع و أنا أسمع حروفا من القرآن لیس على ما یقرؤها الناس فقال أبو عبد الله ع مه مه کف عن هذه القراءة اقرأ کما یقرأ الناس حتى یقوم القائم فإذا قام فقرأ کتاب الله على حده و أخرج المصحف الذی کتبه علی ع و قال أخرجه علی ع إلى الناس حیث فرغ منه و کتبه فقال لهم هذا کتاب الله کما أنزل الله على محمد و قد جمعته بین اللوحین قالوا هو ذا عندنا مصحف جامع فیه القرآن لا حاجة لنا فیه قال أما و الله لا ترونه بعد یومکم هذا أبدا إنما کان علی أن أخبرکم به حین جمعته لتقرءوه (صفار؛ بصائرالدرجات، ص193، باب فی الأئمة أن عندهم جمیع القرآن، ح3، حدثنا محمد بن الحسین عن عبد الرحمن بن أبی نجران عن هاشم)
33 . کلینى؛ الکافی، ج2، ص631، باب النوادر ح 15- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ عَنْ سُفْیَانَ بْنِ السِّمْطِ
34 . رک. لسان العرب، ذیل مادهىِ جمع
35 . سلیم بن قیس؛ کتاب سلیم بن قیس، به نقل از مکاتیب الرسول، الأحمدی المیانجی، ج2، ص79
36 . احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ج2، ص80
37 . محمد بن ابراهیم نعمانى، کتاب الغیبة، ص194 حدثنا أحمد بن محمد بن سعید ابن عقدة الکوفی قال : حدثنا أحمد بن یوسف ابن یعقوب الجعفی أبو الحسن ، قال : حدثنا إسماعیل بن مهران قال : حدثنا الحسن ابن علی بن أبی حمزة ، عن أبیه ؛ ووهیب بن حفص ، عن أبی بصیر ، عن أبی عبد الله ( علیه السلام ) قال :إنه قال لی أبى علیهالسلام :
38 . مفید؛ الارشاد، ص 364
39 . على کورانى عاملى، عصر الظهور، ص88
40 . اشاره به نقل ابن سیرین از عکرمه : لو اجتمع الانس و الجن على أن یؤلفوه ذلک التألیف ما استطاعوا (ایازى، پیشین، ص122ـ125).
41 . مفید، کتاب الجمل، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1413، ص80 به نقل از ایازى، ص126
42 . ابن اثیر، اسدالغابة، ج4، ص124 به نقل از ایازى، پیشین، ص126
43 . بحار، ج89، ص97 به نقل از ایازى، پیشین، ص127
44 . نحل4
45 . کلینى؛ الکافی، ج2، ص631، باب النوادر ح 15- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ عَنْ سُفْیَانَ بْنِ السِّمْطِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ تَنْزِیلِ الْقُرْآنِ قَالَ اقْرَءُوا کَمَا عُلِّمْتُمْ
46 . خوئى، البیان، ص 223
47 . ایازى؛ پیشین، ص 93
48 . اشاره به عبارت: فقال: أکرهت بیعتى؟ قال: لا و الله
49 . اشاره به این عبارت: قال ابوبکر: فانک نعم ما رأیت
50 . ایازى؛ پیشین، ص91
51 . سیوطى؛ الاتقان، ج1، ص204 به نقل از ایازى، پیشین، ص114
52 . ایازى؛ پیشین، ، ص117
53 . سلیم، ج2، ص581 به نقل از ایازى؛ پیشین، ص113
54 . ایازى؛ پیشین، ص114
55 . مزى، یوسف؛ تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، ط3، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1408ق، ج6، ص123.
56 . ابنابى حاتم، عبد الرحمن؛ الجرح و التعدیل، ط1، حیدر آباد، مجلس دائرة المعارف العثمانیة، 1372ق، ج8، ص74.
57 . حسکانى؛ شواهدالتنزیل، ج2، ص412، ح1066 سند روایت: حدثنی حمزة بن عبد العزیز الصیدلانی أخبرنا أبو عمرو، محمد بن جعفر السختیانی أخبرنا أبو نعیم الجرجانی قراءة علیه بهرات سنة ست عشرة و ثلاث مائة فأقر به، جحدثناج أبو العباس بن الولید بن مزید البیروتی، قال أخبرنی محمد بن شعیب بن شابور قال أخبرنی عثمان بن عطاء عن أبیه عطاء الخراسانی قال
58 . الصراطالمستقیم، ج2، ص91
59 . مجمع الزوائد، ج9، ص217
60 . احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ج2، ص83
61 . ابنجزى کلبى؛ التسهیل لعلوم التنزیل، ج1، ص6؛ على کورانى عاملى، تدوین القرآن، ص343؛ سید میر محمدى زرندى، بحوث فی تاریخ القرآن، ص140؛ محمد هادى معرفت؛ التمهید فی علوم القرآن، ج1، ص290
62 . مجلسى؛ پیشین، ج53، ص24، باب28ـ ما یکون عند ظهوره ع بروایة
63 . سورهىِ اسراء، آیهىِ 33.
64 . ر.ک. مجلسى؛ پیشین، ج33، ص117، ح409.
65. سورهىِ زمر، آیهىِ 65.
66. مجلسى؛ پیشین، ج33، ص344، ح587.
67. همان، ج32، ص243، ح191.
68. سورهىِ کهف، آیهىِ 103.
69. مجلسى؛ پیشین، ج33، ص352، ح587.
70. سورهىِ روم، آیهىِ 60.
71. مجلسى؛ پیشین، ج33، ص344، ح587.
72 . زمر، 2
73 . رک: طباطبائى، المیزان و کنز الدقائق و البصائر و احسن الحدیث، ذیل آیهى 2، سورهىِ سجده و آیهى 1، سورهى زمر
74 . مجلسى؛ پیشین، ج18، ص257، ح8
75 . مجلسى؛ پیشین، ج89، ص107، باب10ـ تفسیر القرآن بالرأی و تغییر
76 . ابنشهر آشوب؛ المناقب، ج2، ص205 فصل فی ظلامة أهل البیت ع ....
77 . کلینى؛ الکافی، ج5، ص363، باب فیما أحله الله عز و جل من النسا، سند روایت: عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ
78 . محمد، 24
79 . طبرى؛ تفسیر الطبری ج26، ص57
80 . حر عاملى؛ وسائل الشیعة، ج11، ص233، ح14672، باب کیفیة أنواع الحج و... وَ فِی الْخِصَالِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الاْءَعْمَشِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع فِی حَدِیثِ شَرَائِعِ الدِّینِ...قَالَ:
81 . طبرسى، تفسیر مجمع البیان، ج10، ص 212
82 . جلالى، محمد رضا؛ «اسباب النزول»، دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة ط1، بیروت،دار التعارف للمطبوعات، 1410ق، ج4، ص62.
83 . ندیم، محمد بناسحاق؛الفهرست، تحقیق رضا تجدد، بىچا، تهران، بىنا، 1350ش، 51 و 57.
84 . همان.
85 . زُهْرى، محمد بنمسلم؛ تنزیل القرآن بمکة و المدینة بتلوالناسخ والمنسوخ له، ط2، بیروت، مؤسسة الرسالة1408 ق.
86 . داوودى، محمد بنعلى؛ طبقات المفسرین، بىچا، بیروت،دار الکتب العلمیة، بىتا، ذیل همان نام.
87 . فؤاد سزگین؛ پیشین 109.
88 . نورى؛ مستدرکالوسائل، ج17، ص326، 13- باب عدم جواز استنباط الأحکام...، ح 21487- الصَّدُوقُ فِی کِتَابِ التَّوْحِیدِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْقَطَّانِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ بَکْرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِیبٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ یَعْقُوبَ بْنِ مَطَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ الاْءَحْدَبُ الْجُنْدِیسَابُورُ قَالَ وَجَدْتُ فِی کِتَابِ أَبِی بِخَطِّهِ حَدَّثَنَا طَلْحَةُ بْنُ یَزِیدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُبَیْدٍ، و مجلسى؛ پیشین، ج89، ص107، باب 10- تفسیر القرآن بالرأی و...، ح2- التوحید
89 . مجلسى؛ پیشین، ج11، ص72، باب 4- عصمة الأنبیاء، ح1- لی، [الأمالی للصدوق[ الهمدانی عن علی بن إبراهیم عن القاسم بن محمد البرمکی
90 . سورهىِ شعراء، آیهىِ 195.
91 . سورهىِ احقاف، آیهىِ 120.
92 . صحیح ابن حبان، ج3، ص746، أخبرنا الحسین بن أحمد بن بسطام بالأبلة قال حدثنا سعید بن یحیى بن سعید الأموی قال حدثنا أبی عن الأعمش عن عاصم
93 . مسند أبی یعلى، ج1، ص408، ح536، حدثنا أبو هشام الرفاعی حدثنا أبو بکر بن عیاش حدثنا عاصم، و فى روایة اخرى: حدثنا أبو کریب حدثنا أبو بکر بن عیاش عن عاصم عن زر عن عبد الله قال اختصم رجلان فی سورة فقال هذا أقرأنی رسول الله صلى الله علیه وسلم و قال هذا أقرأنی رسول الله فأتیا النبی صلى الله علیه وسلم فأخبر بذلک قال فتغیر وجهه فقال إقرؤوا کما علمتم فذکر فیه کلاما ثم قال فإنما هلک من کان قبلکم باختلافهم على أنبیائهم قال فقام کل رجل منا وهو لا یقرأ على قراءة صاحبه (مسند أبی یعلى، ج8، ص470، 5057)
94 . الکافی، ج2، ص630، باب النوادر ....ح13- عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَعَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ قَالَ قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع
95 . همان، ح12- الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ
96 . بحارالأنوار، ج89، ص55، باب7ـ ما جاء فی کیفیة جمع القرآن و...، ح24، تفسیر العیاشی، عن داود بن فرقد عمن أخبره عن أبی عبد الله ع قال
97 . الغیبةللنعمانی، ص318، 21- باب ما جاء فی ذکر أحوال الشیعة، ح5- حدثنا أبو سلیمان أحمد بن هوذة قال حدثنا إبراهیم بن إسحاق النهاوندی قال حدثنا عبد الله بن حماد الأنصاری عن صباح المزنی عن الحارث بن حصیرة، عن الأصبغ بن نباتة قال، رک: بحارالأنوار، ج52، ص364، باب 27- سیره و أخلاقه و عدد أصحابه بحارالأنوار، ج89، ص59، باب 7- ما جاء فی کیفیة جمع القرآن
98 . آغاز سند: عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْمَاضِی ع قَالَ...إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص دَعَا النَّاسَ إِلَى وَلأیَةِ عَلِیٍّ فَاجْتَمَعَتْ إِلَیْهِ قُرَیْشٌ فَقَالُوا یَا مُحَمَّدُ أَعْفِنَا مِنْ هَذَا فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص هَذَا إِلَى اللَّهِ لَیْسَ إِلَیَّ فَاتَّهَمُوهُ وَ خَرَجُوا مِنْ عِنْدِهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ....رک: الکافی ج1، ص435
99 . معجم رجال الحدیث - السید الخوئی، ج1، ص185، ذیل همان نام
100 . - معجم رجال الحدیث، السید الخوئى، ج18، ص151، ش11591
101 . شیخ مفید؛ الفصول المختارة، ص 56
102 . قال الامام موسى بن جعفر علیه السلام : إن رسول الله صلى الله علیه وآله لما أوقف فی یوم الغدیر موقفه المشهور المعروف ثم قال: أیها الناس ألست أولى بکم منکم بأنفسکم؟ فأنا مولاکم أولى بکم من أنفسکم ؟ قالوا : بلى یا رسول الله ، فنظر إلى السماء و قال : اللهم اشهد یقول هو ذلک و هم یقولون ذلک - ثلاثا - ثم قال : ألا من کنت مولاه و أولى به فهذا مولاه و أولى به ، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه ، وانصر من نصره واخذل من خذله ، ثم قال : قم یا أبا بکر فبایع له بإمرة المؤمنین ، فقام ففعل ذلک وبایع له، ثم قال : قم یا عمر فبایع له بإمرة المؤمنین ، فقام فبایع، ثم قال بعد ذلک لتمام التسعة ثم لرؤساء المهاجرین و الانصار فبایعوا کلهم ، فقام من بین جماعتهم عمر بن الخطاب و قال : بخ بخ لک یا ابن أبی طالب ، أصبحت مولای ومولى کل مؤمن ومؤمنة ، ثم تفرقوا عن ذلک (مجلسى، پیشین، ج73، ص141، ح36)
103 . ایازى، ص106ـ107