بررسى آثار و اندیشههاى ذوقى بزرگان تاریخ و علم، از زوایاى دلنشین در تحقیقات علمى است؛ به ویژه اگر آن بزرگ، اهل سیاست و ملکدارى نیز باشد. بدین رو نگاههاى تحقیقى و موى شکافانه به دیوان امام(ره) نه خالى از لطف، که سرشار از لطایف است. آنچه در نوشتار حاضر مىآید، کنکاشى در نسبت و رابطه دیوان امام(ره) با کتاب وحى است. این نسبت و رابطه را از جهات لفظى، معنایى، تفسیرى و ذوقى بر رسیده و پروریده است.
قرآن، تفسیر، علوم قرآنى، اقتباس، صنایع ادبى، شعر، عرفانِ ذوقى
ادب فارسى، یکى از مجلّلترین تماشاخانههایى است که بر در و دیوار آن، آیات قرآنى را به زینت بستهاند و روایات معصومین -سلاماللّهعلیهماجمعین- چون قندیلهاى فروزان از هر گوشه آن آویزان است. یک سو قرآن است و سنّت که آهنگ عصمت دارد و نواى عرشى در زیر و بم الفاظ آن جارى است، و سوى دیگر، حافظ و سعدى و مولانا و نظامى و فردوسى که دهانى به پهناى فلک گشودهاند و تصنیف وحى را دوبارهخوانى مىکنند. به حق، آنان که در ادب دیرسال و پرمایه پارسى، پى جوى آثار وحى و سنّتاند، در مجمعالبحرینى قرار یافتهاند که جز با موج، دیدار نمىکنند و تا ساحل مقصود، دو صد عمر، فاصله دارند. آنگاه که میان رودخانه ادب و فرهنگ فارسى با اقیانوس ناپیدا کرانه وحى، تلاقى رخ مىدهد، گوهرهایى از میان آن دو بیرون مىریزد که هر یک چون ستارهاى درخشان است و ریز و درشت آن، همیشه در گنجینه آثار ذوقى و عرفانى باقى خواهد ماند.
این تأثیر و تأثّر، داستان بلند و ماجراى دلکشى دارد که به یک دفتر نمىگنجد. همین قدر یادآور مىشود که از نخستین ابیاتى که در دیوان پارسىسرایان، ثبت شده است، رخ نموده و تا هم اکنون رخساره مىنمایاند. چنانکه بنا بر یک روایت، اوّلین اشعار سروده شده به زبان فارسى درى، شعرى است از محمّدبن وصیف سگزى، در ستایش یعقوب لیث صفارى، و این سروده حاوى ابیاتى است که مشحون از الفاظ قرآنى است:
لمن الملک بخواندى تو امیرا به یقین
با قلیل الفئه کت داد در آن لشکر کام(1)
در امروزىترین دیوانها و مجموعههاى شعر پارسى -اعم از نو و کهن- همچنان، قرآن حضورى سرشار و بىغیبت دارد، و البته این حضور فعال، در طى زمانها، شکلها و طورهاى ویژهاى به خود گرفته است. یعنى اکنون نباید توقع داشت و انتظار کشید که شاعران معاصر ما، با همه اعتقاد و ارادتى که به قرآن دارند، همچنان مانند مولوى و عطار از قرآن وام بگیرند؛ اگر چه اصل وامدارى و ارادتمدارى، بر همان سیرت و سان است که بود و حقه مهر، به همان نام و نشان است که بود.(2)
قلّههاى بلند ادب فارسى، به این اثرپذیرى، نهتنها اعتراف که افتخار مىکردند. حافظ بهصراحت و فخرفروشانه مىگوید: «هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم.» و مولاناى عرفان و ادب، تأثیر قرآن را بر اندیشهها از نوع تأثیر باران بر خاک دانسته است. هموست که مىگوید: اگر باران وحى بر سرزمین اندیشهها باریدن گیرد، باغ صد رنگى پدید مىآورد که بهشت بر او رشک مىبرد.
فکر و اندیشه است مثل ناودان
وحى و مکشوف است ابر و آسمان
آب باران باغ صد رنگ آورد
ناودان، همسایه در جنگ آورد(3)
به راستى آیا این همه تناقضها و بىمایگىها که اینک در برخى مجموعههاى شعرى مىبینیم، جز از آن رو است که آب از ناودان مىخورند و عنودانه خود را از ابر و باران محروم کردهاند.(4)
سرودههاى امام راحل(ره) متعلق به سنّت کهن ادب فارسى است. امامخمینى(ره) در اشعارش زبانى ساده، روان و بسیار صمیمى دارد؛ آنچنان که در رفتار و منش فردى و اجتماعى خود نیز چنین بود. رباعیات و غزلیاتى که از امام(ره) باقى مانده است، همگى حکایتگر روحى عاشق و ضمیرى واله و شیداست. معالاسف حضور راهبرانه حضرتش در صحنههاى علمى، فرهنگى، سیاسى، اجتماعى، انقلابى و اخلاقى، مانع از آن شده است که به این جنبه از شخصیّت وى نیز توجه کافى و شایسته شود. این زاویه هندسه حیات خمینى(ره) آنگاه که با دیگر زوایا هماغوشى کند، شکوهى دوچندان مىیابد.
درباره تأثیرپذیرى امام از قرآن و حدیث در دیوان اشعارش، نکاتى است که پیشتر یادآور مىشوم:
از آنجا که زبان شعرى امام(ره) به سنّت کهن ادبى تعلّق دارد، نوع اشارات و تلمیحات قرآنى در دیوان امام (ره) توأم با ایهام و اجمال و کنایت است. و این اجمال و ایهام، گاه چنان ظریف و همراه با نازکخیالى است که بازیابى و زلال نمودن آنها، نیاز به دستى توانا در علوم قرآنى و روایى، و ذوقى لطیف در شعر و ادب دارد.
مثلاً تعبیر «پرده انوار» در بیت زیر، زیرساختى روایى دارد:
پارهکن پرده انوار میان من و خود
تا کند جلوه رخ ماه تو اندر دل من(5)
گفتنى است که حجاب، نزد عارفان به حجابهاى نورانى و ظلمانى تقسیم مىشود و این تقسیم، بر گرفته از روایات است. در حدیثى آمده است است:
إنَّ للّه بسعینَ الفَ حجابٍ مِن نورٍ و ظلمةٍ؛(6)
«براى خداوند است هفتاد هزار پرده از نور و تاریکى.»
پرده انوار که در بیت پیشگفته از امام(ره) آمده است، اشارت به همین روایت و مفهوم عرفانى آن دارد.(7) مولاناى رومى در جایى از مثنوى گفته است:
زان که هفتصد پرده دارد نور حق
پردههاى نور دان چندین طبق(8)
در بیتى از یک رباعى در دیوان امام(ره) مىخوانیم:
هر مدح و ثنا که مىکنى، مدح وى است.
بیدار شو اى رفیق تا کى خفتن(9)
اینکه همه مدح و ثناها، به حقیقت ویژه او است و هر که در این جهان، هر چه را و هر ه را مدح گوید، به واقع خدا را مدّاحى کرده است، نکتهاى عرفانى -قرآنى است که در نخستین سوره قرآن، بدان اشارت رفته است: الحمدُللّه. این حکمت لطیف قرآنى را امام خود در تفسیر سوره حمد بیان فرموده است.
امّا خاستگاه قرآنى آن، توجّه به کارکرد نحوى و بیانى الف و لام در آیه «الحمدللّه رب العالمین» در سوره فاتحه است، یعنى اگر الف و لام را در این آیه به معناى استغراق گرفتیم، یک معناى آن، این است که هر که، هر چه را ثناگوید - حتّى مثلاً زیبایى یک گل راـ در واقع توانایى و حکمت حضرت حقّ را ستوده است؛ زیرا به تعبیر مولانا:
اى دوست شکر بهتر یا آنکه شکر سازد
خوبى قمر بهتر یا آنکه قمر سازد
اى عقل تو به باشى در دانش و در بینش
یا آنکه به هر لحظه صد عقل و نظر سازد
بگذار قمرها را بگذار شکرها را
او چیز دگرداند و او چیز دگر سازد(10)
شعر امام(ره) بیش از آنکه در میان عارفانهها بنشیند، در جمع عاشقانهها جاى دارد. روشن است که در سرودههاى عاشقانه، شاعر بیشتر به بیان حالات روحى و هیجانات قلب خود مىپردازد، و سر آن ندارد که زبانش را به حکمتهاى درسى و اندیشههاى باریک علمى بچرخاند. این شیوه و روحیه، دست شاعر را براى انواع استفادههاى ادیبانه و ساختارى از قرآن و حدیث، چندان باز نمىگذارد. به همین دلیل است که مثلاً مولانا در مثنوى که عارفانه است، بیشتر از ده جزء قرآن را شرفیاب شده است، امّا در دیوان غزلیاتش که عاشقانه است، این رقم به عدد معدودى تنزل مىکند؛ به رغم آنکه ابیات دیوان شمس چندین برابر ابیات مثنوى است. این تنزّل در محدوده ساختار و تصریحات لفظى است، نه در حوزه مفهومگیرى و الهامپذیرىهاى ذوقى.
به هر حال وضعیّت روحى و شیوه سخنسرایى شاعر، در اندازه و کیفیّت استفاده از قرآن و احادیث، اثرگذار است و هر چه گوینده، بیشتر در حال خودى و هشیارى باشد، بیشتر مىتواند از الفاظ آیات و احادیث در سخن خود سود برد. امام راحل(ره) خود این نکته را به صراحت، باز گفته است:
من خراباتیم از من سخن یار مخواه
گنگم از گنگ پریشان شده گفتار مخواه
من که با کورى و مهجورى خود سرگرمم
از چنین کور تو بینایى و دیدار مخواه
چشم بیمار تو بیمار نموده است مرا
غیر هذیان سخنى از من بیمار مخواه
با قلندر منشین گر که نشستى هرگز
«حکمت و فلسفه و آیه و اخبار مخواه»
مستم از باده عشق تو و از مست چنین
پند مردان جهان دیده و هشیار مخواه(11)
بدین ترتیب کسى که دیوان امام(ره) را پیش رو دارد، در واقع با قلندرى همنشین است که نباید از او «حکمت و فلسفه و آیه و اخبار» بخواهد؛ مگر در شکلهاى عاشقانهاش که البته با رمز و رازهاى پیچیده و پوشیدهاى همراه است. از همین روست که ما در میان سرودههاى امام(ره) با همه عمق معنایى و اشارات باریک قرآنى، چندان با الفاظ و عبارات قرآنى رو به رو نیستیم. این البته -وهرگز- بدان معنا نیست که قرآن، عشق را برنمىتابد و یا سرودههاى عاشقانه، سرِ قرآن ندارند و آغشتگى به آیات، با حرفهاى عشقى، همخوان نیست؛ بلکه معناى سخن بالا این است که قرآن نامه معشوق است و پیداست که عاشق سر آن ندارد که نام و نامه معشوق را در معمولىترین شکل آن بر زبان آورد.
عاشق هماره مىکوشد در پنهانىترین صورت ممکن از محبوب خود سخن گوید و تا آنجا که تواند حسن دلبر خود را در حدیث دیگران آویزد. طبیعت صنایع ادبى که تلمیح و اقتباس و تحلیل و ارسال مثل و... از آن جملهاند، شاعر را به صنعتگرى تبدیل مىکند که بخش کوچک یا مهمى از دغدغههاى او را به خود مشغول کرده است. شاعر عاشقانهها مىداند که نامه دوست را نباید جز در عاشقانهترین تصویر، در دیوار دل آویز و باز مىداند که دوست را با او چنین سخنى است:
چند از این الفاظ و اضمار و مجاز
سوز خواهم سوز، با سوز ساز
آتشى از عشق در جان برفروز
سر به سر فکرت و عبارت را بسوز
موسیا آدابدانان دیگرند
سوختهجان و روانان دیگرند
گر خطا گوید ورا خاطى مگو
ور شود پرخون، شهیدان را مشو
خون شهیدان را ز آب اولىتر است
این خطا از صد صواب اولىتر است
در درون کعبه، رسم قبله نیست
چه غم ارغواص را پاچیله نیست(12)
و این همان است که امام با صراحت بیشتر گفته است:
با قلندر منشین اگر که نشستى هرگز
حکمت و فلسفه و آیه و اخبار مخواه
و افزون بر همه اینها سخن قرآن است که مىفرماید: لکلّ نبأً مستقرٌ و سوف تعلمون؛(13) «براى هر خبرى، هنگام [وقوع] است و بزودى خواهید دانست.»
و به قول حافظ:
با خراباتنشینان ز کرامات ملاف
هر سخن جایى و هر نکته مکانى دارد
نکته دیگرى که باید بدان التفات کرد و از نظر دور نداشت، نوع ادبى و قالب شعرى در سرودههاى امام -رضواناللّه تعالى علیه- است. وى در میان همه انواع ادبى، بیش از همه به غزل دلبسته بود. غزل که خوشایندترین آشیانه براى مرغان نغمهسراى عاشقپیشه است، به اقتضاى طبیعت و ساختار تاریخى و رایج آن، شدیداً از بیان مستقیم و اشارت نزدیک به صراحت، ابا دارد. زبان غزل، زبانى پر کنایه و آکنده از ایهام و ابهام است. به همین دلیل، ابیاتى که لایه نخستین و نماى بیرونى آنها، به قرآن و حدیث، آراسته باشد، از ماهیّت تغزّلى خود دور مىافتند. از طرف دیگر، کمتر مضمون عارفانه و یا حتّى عاشقانه در غزلهاى شاعران نامور مىتوان یافت که در یکى از لایههاى درونى آنها، آیهاى یا سخنى از معصوم علیهمالسلام آشیانه نکرده نباشد. از این جهت، قرآن و حدیث به مثابه قلب تپندهاى است که در نهانىترین بخش مفاهیم و مضامین غزلیات عاشقانه مىتپد؛ بدون آنکه خود و چهره آشکارش را بنمایاند.
از باب مثال، امام(ره) بارها در دیوان اشعارش به حدیث/ سخن معروف کنتُ کنزاً مخفیاً فَاَحْببتُ أنْ اُعْرَف فخلقتُ الخلقَ لکَى اُعْرَب(14) اشاره فرمودهاند، ولى این اشارات، به سائقه اینکه در قالب غزل گنجانده شدهاند، پوشیدهتر از آنند که در بادى نظر در دام ذهن و توجّه خواننده گرفتار آیند. جایى فرمودهاند:
من چه گویم که جهان نیست به جز پرتو عشق
ذوالجلالى که بر دهر و زمان حاکم اوست
روزى ار رخ بنماید زنهانخانه خویش فاش گردد که به پیدا و نهان حاکم اوست
ذرّهاى نیست به عالم که در آن عشقى نیست
بارکاللّه که کران تا به کران حاکم اوست(15)
نماى بیرونى بیت نخست این است که جهان، طفیلى عشق است. این مضمون به خوبى در حدیث پیش گفته نیز مجال ظهور پیدا کرده است. استاد فروزانفر در شرح غزل معروف حافظ که با این مطلع آغاز مىشود:
طفیل هستى عشقاند آدمى و پرى
ارادتى بنما تا سعادتى ببرى
از قول برخى نقل مىکند که اهل اصطلاح، این غزل را ناظر به حدیث «کنز مخفى» دانستهاند؛(16) چنانکه عبدالرحمن جامى نیز با دستمایه قرار دادن همان حدیث منسوب، گفته است:
نیست به جز عشق در این پرده کس
اوّل و آخر همه عشق است و بس
امّا در بیت دوم از غزلى که پیشتر یادآور شدیم؛ یعنى:
روزى ار رخ بنماید زنهانخانه خویش
فاش گردد که به پیدا و نهان حاکم اوست
سخن از حکومت بلامنازع دوست در پیدا و نهان جهان است. این حکومت هنگامى بر همه آشکار مىشود و همگان را به اقرار دادن وا مىدارد که دوست از نهانخانه خویش رخ نمایاند و پرده از اسرار برگیرد. آیا مىتوان انکار کرد که قلب تپنده این نگاه عارفانه به جهان و رنگ و بوى این بیت ساده و صمیمى، آیه شانزده سوره غافر است؟
یوم هم بارزون لا یخفى على اللّه منهم شىءٌ لمن الملک الیوم لله الواحد القهار؛(17)
«آن روز که آنان ظاهر گردند، چیزى از آنها بر خدا پوشیده نمىماند. امروز فرمانروایى از آن کیست؟ از آن خداوند یکتاى قهار است.
و امّا بیت سوم:
ذرّهاى نیست به عالم که در آن عشقى نیست
بارک اللّه که کران تا به کران حاکم اوست
هر عقل و دلى را به یاد مسبّحات قرآن مىاندازد:
یسبّح لله ما فى السموات و ما فى الارض.
و حافظ را بیتى بدین نغزى در دیوان هست:
گر پیر مغان، مرشد من شد چه تفاوت
در هیچ سرى نیست که سرّى ز خدا نیست
در غزل دیگرى که با عنوان «همّتپیر» در دیوان امام(ره) مسطور است، اشاره آشکارترى به حدیث «کنز مخفى» شده است:
در جان منى و من نیابم رخ تو
در کنز عیان، کنز خفایى خواهم(18)
فرایند تأثیرگذارى قرآن و حدیث را بر ادب فارسى، تقسیمات گوناگونى است که ابتدایىترین شکل آن، تقسیم به تأثیر لفظى یا واژگانى و تأثیر معنوى است. مراد از تأثیر لفظى یا واژگانى، حضور آیات با شکل اصلى و کلمات خود در ابیات است.
اگر شاعرى، در سروده خود، لفظ یا الفاظى از قرآن را وارد کند، شعر او در بخش تأثیر لفظى قرار مىگیرد. تأثیر لفظى از وارد کردن یک لفظ آغاز مىشود و تا تضمین شکل کاملى از آیه یا حدیثى پیش مىرود. باید افزود که تأثیر لفظى یا واژگانى اعم از اقتباس، تحلیل، تلمیح لفظى یا معنوى، تضمین، درج و ارسال مثل است.(19) امّا مراد از تأثیر معنوى، درج مفهوم یا مضمونى از قرآن و حدیث در شعر است؛ بدون اینکه به الفاظ متن اصلى (قرآن و حدیث) اشارهاى شود؛ مانند بیت زیر از نظامى که اشاره معنوى است به آیهاى از سوره بلد.
ما ز پى رنج پدید آمدیم
نزجهت گفت و شنید آمدیم
در سوره بلد، خداوند خبر مىدهد که انسان را در رنج آفریده است:
لقد خلقنا الانسان فى کبد.
اشارات و کنایاتى که در دیوان امام موجود است، بیشتر از نوع دوم، یعنى تأثیر معنوى است. اکنون به نمونههایى از این دو گونه تأثیرپذیرى در مجموعه اشعار امام(ره) اشاره مىکنیم.
مطلع غزل «دعوى اخلاص» در دیوان، چنین است.
گر تو آدمزاده هستى علَّم الاسماء چه شد
قاب قوسینات کجا رفته «اوادنى» چه شد(20)
مصراع نخست بخشى از آیه 31 سوره بقره را در خود درج کرده و مصراع دوم همین وضعیّت را با آیات نخست سوره نجم دارد. مفهوم بیت چنین است: اگر تو زاده حضرت آدم هستى، مرتبه عَلَّم الاسماى تو کجاست؛ زیرا به فرموده قرآن، خداوند به آدم، اسما را آموخت. همچنین پیامبر که تو از امت او هستى، به مقام «قاب قوسین او ادنى» رسیده بود، آیا تو نیز به چنین مقامى تقرّب مىجویى؟ این بیت، یادآور هشدار دلسوزانهاى است که در مثنوى نیز آمده است:
شیر را بچه همى ماند به او
تو به پیغمبر چه مىمانى بگو(21)
قرآنکریم، گزارش کرده است: عَلَّمَ آدمَ الاسماءَ کلَّها ثم عَرَضَهُم عَلَى الملائکة....
با توجّه به تغییر و تصرّفى که آیه در بیت پیش گفته پیدا کرده است (حذف آدم از میان عَلّمَ و الاسماء) مىتوان گفت که امام در این بیت به صنعت «تحلیل»(22) نیز دست یازیدهاند. همچنین فاصلهاى که میان «قاب قوسین» و «ادنى» در بیت پدید آمده است، از باب صنعت «حلّ» یا «تحلیل» است.
قاب قوسین، یک بار دیگر هم در دیوان امام آمده است و آن در غزلى است موسوم به «بار امانت».
رسد جانم به فوق قاب قوسین
که خورشید شب تارم تو باشى
درباره «علّم الاسماء» این را هم باید افزود که حضرت امامخمینى(ره)، بنا بر مشرب عرفانى و دیدگاه ویژهاى که درباره انسان در جغرافیاى هستى دارد، بسیار از این آیه در تفسیر انسان و جهان سود برده است؛ تا آنجا که چندین بار از انسان به زاده اسماء یاد کرده است. این نشان مىدهد که وى مهمترین ویژگى و وجه برترى و فضیلت انسان را همان فراگیرى اسماء از خدا مىداند. در جایى نیز مىگوید:
زاده اسماء را با جنةالمأوا چه کار
در چم فردوس مىماندم اگر شیطان نبودى(23)
مثال دیگر از میان رباعیات آن بزرگوار است:
فاطى که ز من نامه عرفانى خواست
از مورچهاى، تخت سلیمانى خواست
گویى نشنیده «ما عرفناک» از آنکه
جبریل از او نفخه رحمانى خواست(24)
«ما عرفناک» بخشى از دعاى حضرت رسول، محمّد مصطفى صلىاللهعلیهوآله است: الهى ما عرفناک حقَّ معرفتِک؛ «خدایا! تو را آنسان که سزاى توست، نشناختم.»
در رباعى صفحه 244 سرودهاند:
هیهات که تا اسیر دیو نفسى
از راه «دنى» سوى «تدلى» گذرى(25)
در هشتمین آیه سوره نجم، مىخوانیم: ثمَّ دنى فتدلّى؛ «سپس نزدیک شده، پس فرود آمد.» در بیت بالا، امام(ره) دنى و تدلّى را دو مقام فرض کردهاند که براى رسیدن به دومین، گریزى از مرحله نخستین نیست، و این هر دو مقام را موقوف رهایى از دیو نفس مىشمرند. بنابراین مراحل سلوک، بنا بر بیت بالا، چنین خواهد بود:
رهایى از نفس اماره ـــ دنى (نزدیک شدن) ـــ تدلّى (فرود آمدن)
نمونههایى از این دست، کمابیش در دیوان امام(ره) به چشم مىخورند. در اینجا به همین مقدار بسنده مىکنیم و ادامه سخن را در تأثیر معنوى پى مىگیریم.
یکى از آموزههاى مهم قرآنى که در دیوان امام(ره) حضورى فراگیر و فعّال و دامنگستر دارد، مربوط به آیه معروف سوره بقره است:
و لِلّهِ المشرق و المغرب فأینَما تولّوا فثَمَّ وجهُ اللّه إنَّ اللّه واسعٌ علیم؛(26)
«مشرق و مغرب، خداى راست. پس به هر جا روى کنید، رو به سوى خداوند کردهاید. بىگمان، خدا گشایشگر دانا است.»
در شأن نزول این آیه نوشتهاند: «این آیه در ردّ یهود است که تحویل قبله را از بیتالمقدس به سوى کعبه انکار مىکردند و غریب مىشمردند.»(27) بنابراین خداوند با این آیت بلند و لطیف خود، اعلام مىکند که همه جا و همهگاه، حضور دارد و به سمت و سوى ویژهاى، مخصوص نیست. یکى از مفسّران نامى شیعه، وجهاللّه را در آیه پیشین، همان ذات الهى معنا کرده است،(28) که بدین ترتیب، به تفسیر عرفانى آیه، بسیار نزدیک مىشود.
این آیه از قدیمالایام، در کانون توجّه عارفان و شاعران بوده است. مثلاً حافظ گوید:
همه کس طالب یارند، چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
تعبیر «هر جایى» براى «شاهد ازلى» در بیت زیر نیز از همین باب است:
یا رب به که بتوان گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایى
در دیوان امام(ره) ابیات بسیارى را مىتوان یافت که در مغناطیس همین آیه، تکوین یافتهاند؛ از جمله:
همه در عید به صحرا و گلستان بروند
من سرمست ز میخانه کنم رو به خدا
(ص 39)
همه جا محفل عشق است که یارم همه جاست
کور دل آن که نیابد به جهان جاى تو را
(ص 42)
مسجد و صومعه و بتکده و دیر و کنیس
هر کجا مىنگرى جاى دل آراى من است
(ص 59)
فاش گردد که به پیدا و نهان حاکم اوست
بارک اللّه که کران تا به کران حاکم اوست
(ص 62)
با عاقلان بگو که رخ یار ظاهر است
کاوش بس است این همه جستجوى دوست
هر جا که مىروى ز رخ یار روشن است
خفاش وار راه نبردیم سوى دوست
(ص 64)
هر جا روند جز سر کوى نگار نیست
هر جا نهند بار همان جا بود نگار
(ص 120)
هر طرف رو کنم، تویى قبله
قبله، قبلهنما نمىخواهم
(ص 160)
همه جا خانه یار است که یارم همه جاست
پـس زبتخانه سـوى کعبه جان آمـدهام
(ص 140)
در سراپاى دو عالم رخ او جلوهگر است
کـه کند پوچ همه زندگى بـاطل مـن
(ص 174)
یکى از روایاتى که سخت مشهور است و عارفان، بسیار بدان استناد مىکنند، سخنى است منسوب به پیامبر گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله ؛ بدین عبارت: الفقرُ فخرى؛(29) یعنى: «فقر، فخر من است.»
مولاناى رومى، این روایت را بارها در مثنوى خود آورده و بر اساس آن، سخنان دلانگیزى گفته است. در دفتر نخست مثنوى مىگوید:
فقر فخرى، نز گزاف است و مجاز
صد هزاران عزّ پنهان است و ناز
امام خمینى(ره) نیز در دیوان غزلیاتش، چندین بار به این سخن منسوب نبوى اشارت کرده است؛ از جمله:
فقر فخراست اگر فارغ از عالم باشد
آن که از خویش گذر کرد، چهاش کم باشد(30)
نیز گفته است:
کشکول فقر شد، سبب افتخار ما
اى یار دلفریب بیفزاى افتخار(31)
یکى از سخنان مشهورى که در عرفان نظرى و عملى، همچون برگ زر، بر سر و دست مىرود، عبارت «العلمُ هو الحجاب الاکبر» است. در نسبت این حدیث به یکى از امامان بزرگوار شیعه، سخن قطعى نمىتوان گفت؛ ولى معمولاً آن را روایتى از روایات اهل عصمت دانستهاند.
امام(ره) ابیات بسیارى از دیوان خود را بدین مضمون اختصاص دادهاند. وى گاه در نصایح و نوشتههاى اخلاقى خود نیز به این سخن عارفانه، بشارت فرموده و از این رهگذر، همه را توجّه مىدهد که دانش اگر به تهذیب و پاکیزگى جان، آراسته نباشد، ابلیس رهزن است و چونان دزدان قافله و قاطعال راه، متاع حقیقت را از انبان اندیشه آدمى مىرباید. به گفته ابوالمجد سنایى:
علم، کز تو، تو را بنستاند
جهل از آن علم به بود صد بار
مولانا مىافزاید:
علمهاى اهل تن احمالشان
علمهاى اهل دل، حمّالشان
و امام(ره) در فقرات بسیارى از آثارش، این موضوع را دستمایه ذکر و هشدار قرار دادهاند. از جمله در دیوان خود آوردهاند:
در برِ دلشدگان، علمْ حجاب است حجاب
از حجاب آن که به دل رفت به حق جاهل بود(ص 104)
علم و عرفان به خرابات ندارد راهى
که به منزلگه عشاق ره باطل نیست (ص 66)
عالم که به اخلاص نیاراسته خود را
علمش به حجابى شده تفسیر و دگر هیچ
عارف که ز عرفان کتبى چند فرا خواند
بسته است به الفاظ و تعابیر و دگر هیچ (ص 74)
با صوفى و با عارف و درویش بجنگیم پرخاش گر فلسفه و علم کلامیم (ص 167)
غیر از اشاراتِ این چنینى، دیوان امام(ره) سرشار است از تلمیحاتِ قرآنى که چاشنى همگى آنها، عرفان و معرفتپیشگى است. مثلاً بیت زیر، تلمیح به ماجراى شب اسراء و یا معراجِ نبوى است:
ما عاشقان ز قلّه کوه هدایتیم
روح الامین به سدره پى جستجوى ماست (ص 56)
که تلمیح به داستان شگف معراج است که در سوره نجم از آن سخن به میان آمده است: و لَقَد راه نزلةً اُخْرى عند سدرة المنتهى عندها جنة المأوى؛(32) «و به راستى که بار دیگر هم او [جبرئیل] را دید. در نزدیکى سِدْرةالمنتهى که جنةالمأوى نزدیک آن است.» در معناى سدرةالمنتهى و جنةالمأوى، سخن بسیار گفته شده است. مشهور آن است که سدرةالمنتهى نام درختى است در سمت راست عرش که شاخههاى آن از آسمان عبور کردهاند. برخى سدرةالمنتهى را پایان و انتهاى دانش فرشتگان دانستهاند و گروهى آن را پایانه هر عروجى دانستهاند.(33) جنةالمأوى را نیز بهشت جاودان و جایى که حضرت آدم در آن مأوا گرفت، تفسیر کردهاند. گروهى نیز جنةالمأوى را آرامگاه ارواح شهیدان و آشیانه جبرئیل نوشتهاند.(34)
در ابیات زیر که همگى تلمیحات قرآنى دارند، مىتوان نگاه عرفانى به حقایق تشریعى و حوادث تکوینى را مشاهده کرد:
آنکه از جلوه رخسار چو ماهت پیش است
بىگمان معجزه شق قمر باید کرد (ص 79)
معجز عشق ندانى تو، زلیخا داند
که برش یوسف محبوب، چنین زیبا شد (ص 89)
موسى اگر ندید به شاخ شجر رخش
بىشک درخت معرفتش را ثمر نبود (ص 107)
هجرت از خویش کنم خانه به محبوب دهم
تا به اسماء معلّم شوم امّا نشدم (ص 144)
ایمنى نیست در این وادى ایمن ما را
من در این وادى ایمن شجرى مىجویم (ص 168)
زد خلیل عالم شمس و قمر را به کنار
جلوه دوست نباشد چو من و آفل من (ص 174)
که تلمیحى است به داستان حضرت ابراهیم علیهالسلام و احتجاج او با مشرکان و شعار قرآنى او: إنّى لا اُحِبُّ الافلین؛ «به راستى که من افول کنندگان را دوست نمىدارم.» و به قول سعدى: «هر چه دیر نپاید، دلبستن را نشاید.»
طور سینا را بگو: ایام صَعْق آخر رسید
موسى حق در پى فرعون باطل آمده (ص 178)
تا جلوه او جبال را دک نکند
تا صعق، تو را ز خویش مندک نکند
پیوسته خطاب لن ترانى شنوى
فانى شو تا خود از تو منفک نکند (ص 210)
دک کن جَبَلِ خودى خود، چون موسى
تا جلوه کند جمال او بى اَرِنى (ص 246)
پرداخت هشیارانه به قرآن مجید، منشأ تألیف کتابهاى بسیارى در تفسیر و قرآن شناخت شده است. پیدایى و پایایى هر تألیفى، بسته به میزان هشیارى و گستره آگاهىهاى مؤلف آن است، و تحقیقات قرآنى، از این قاعده مستشنا نیست. امّا نوعى دیگر از رویکرد به قرآن نیز هست که از سنخ تألیف و تحقیق نیست، که مىتوان آن را ازمقوله «پرداخت ناهشیارانه» به قرآن دانست. گونههایى از اشارت، تلمیحات و به گوشه چشم نگریستنهاى شاعران ارزشى و معرفتى، از این دست است. آنگاه که شاعرى با دو بال معرفت و ذوق، به پرواز در مىآید، گاه خود را در فضاهایى مىیابد که بر سر درِ آنها، آیتى از قرآن نوشتهاند، و یا آکنده از رنگ و بوى وحىاند.
حضرت امامخمینى(ره) هر دو پرداخت پیش گفته را در کارنامه سپید خود ثبت کرده است: هم در شکافتن معانى آیات و سورههایى از قرآن،(35) هشیارانه قلم زده است، و هم "محرم هوش" قرآن در عین مدهوشى بوده است؛ زیرا:
محرم این هوش، جز بىهوش نیست
مر زبان را مشترى جز گوش نیست(36)
مدهوشى آن پیر فرزانه را در برابر جمال قرآن، بیش از همه مىتوان در میان ابیات عارفانهاش در دیوان غزلیات او تماشا کرد. او در این تحفه روحانى که از نفخه رحمانى جان گرفته است، از قیل و قال مدرسه که «جز حرف دلخراش، پس از آن همه خروش» ندارد، به میخانه عشق پناه برد و پس از شکستن قلم و شستن اوراق دفتر، به شرح جلوه والاى دوست نشست:
دکه علم و خرد بست، درِ علم گشود
آنکه مىداشت به سر، علّت سوداى تو را
بشکنم این قلم و پاره کنم این دفتر
نتوان شرح کنم جلوه والاى تو را(57)
در همین «شرح جلوه والاى یار» است که فلسفه را مىهِلَد و با شهپر عشق، اشراق جمیل روى دوست را مىیابد.(38)
امّا در دیوان اشعارش که افشاگر ناهشیارىهاى او در تماشاى جمال یار است، نهتنها پرخاشگر فلسفه و کلام است(39) و آینه فلسفه و کلام را مىشکند،(40) پرداخت هشیارانه را نیز لایق آن مقام تخصیصى نمىبیند، و مىخواهد که از او حتى «آیه و اخبار» نخواهند:
با قلندر منشین، گر که نشستى هرگز
حکمت و فلسفه و آیه و اخبار مخواه(41)
مقام قلندرى و نگاه رندانه به قرآن، او را از درس و بحثهاى رسمى در حوزه تفسیر و تأویل و تحقیق، برتر نشانده است و زبان آن پیر خردمند را به حکمتهایى از گنجینه وحى مىگشاید که جز در این مقام و جایگه دانستنى و گفتنى نیست.
آنچه اکنون وجهه همت این قلم است، دریافت چند نکته تفسیرى در میان جوش و خروشهاى امام در دیوان اشعارش مىباشد. در این دفتر معنا، گر چه نباید در پى تفسیرهاى عالمانه و موشکافىهاى مفسّرانه بود، گاه موجهایى از فهم عارفانه را نسبت به فقرانى از کتاب وحى مىتوان یافت. در میان ابیات عاشقانه این مجموعه شعرى، گاه نکتههایى پروریده است که ناهشیارانه بر سر زبان شاعر آمده و گویى از قعر کتابهاى تفسیرى، به گلستان ذوق و اندیشه، هجرت کردهاند. از جمله بیت زیر، که تفسیر غیر رسمى از آیه «امانت» است:
عارفان رخ تو جمله ظلوماند و جهول
این ظلومى و جهولى، سر و سوداى من است(42)
روشن است که این بیت، اشاره به آخرین آیات سوره احزاب دارد:
انا عَرَضْنَا الامانةَ عَلَى السموات و الارض و الجبال فأبین أنْ یَحْمِلنها و أشفَقْنَ منها و حَمَلَها الانسانُ انّه کان ظلوماً جهولاً.(43)
«ما امانت [الهى و بار تکلیف] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم. پس، از برداشتن آن سرباز زدند و از آن هراسناک شدند؛ ولى انسان آن را برداشت. راستى که او ستمگرى نادان بود.(44)
این آیه کریمه هماره ـ دست کم ـ از سه جهت مورد بحث و علاقه مفسّران بوده است:
1. مراد خداوند از امانت در این آیه چیست؟ (چرا على رغم این که امانت دهنده (امانتگذار) و امانتپذیرنده (امانت گزار) و حتّى کسانى که امانت را نپذیرفتند
(آسمانها و زمین و کوهها) نام برده شدهاند، سخنى از خود امانت و موضوع آن در میان نیست؟ اهمّیّت این پرسش و پاسخ آن، آنگاه آشکارتر مىشود که بدانیم شناخت «انسان در نگاه قرآن» سخت در گرو دانستن نام و نوع امانتى است که بدو سپردهاند.
2. آیا در این آیه شریفه، مجاز و استعاره و تمثیل به کار رفته است؟ یا اینکه چنین داد و ستدى، به واقع و در عالم عین، اتفاق افتاده است؟(45)
3. چرا دستمزد انسان و نصیب او از پذیرفتن امانت، دریافت نشان «ظلومُ جهولُ» از سوى خداوند است؟ آیا پذیرفتن امانتى که آسمانها و زمین و کوهها، از آن سر برتافتند، انسان را باید سزاوار آن القاب و صفات کند؟ اگر هم بپذیریم که «ظلوم و جهول» بودن انسان به دلیل خیانت او به امانت است، آیا چنان تقبیح و تشنیعى، قصاص قبل از جنایت نیست؟ اساساً یاد کرد این خیانت احتمالى، هنگام گزارش اصل پذیرفتن چنین امانتى، چه محمل و توجیهى دارد؟
از موارد دیگرى که مىتوان به نگاه تفسیرى امام از لابهلاى ابیات عاشقانهاش پى برد، بیت زیر است:
یا رب این پرده پندار که در دیده ماست
باز کن تا که ببینم همه عالم نور است(46)
از این بیت برمىآید که سرایندهاش کلمه «نور» را در آیه اللّهُ نور السمواتِ و الارض (سوره نور، آیه 35) به معناى «منوّر» نمىداند؛ چنانکه برخى از مفسّران بدین سو رفتهاند. اگر خداوند، نور آسمانها و زمین است، پس همه ذرّات هستى خود نورند؛ زیرا نور الهى، جایى براى ظلمت نمىگذارد؛ به ویژه اگر پاى مبانى فلسفه اشراق را در اینجا به میان کشیم که هستى را مساوى با نور مىداند.
بیت دیگرى که در دیوان امام(ره) پرده از نگاه ژرف و عارفانه وى برمىگیرد، بدین قرار است:
گر تو آدم زاده هستى، عَلَّم الاسماء چه شد؟
قاب قوسین ات کجا رفته است، او أدنى چه شد؟(47)
از این بیت به راحتى مىتوان دریافت که گوینده آن، مقام «قاب قوسین او ادنى» را براى هر انسانى دستیافتنى مىداند؛ زیرا فرزند آدم و آدمیزاد بودن، معنایى جز این ندارد. بدین رو است که امام(ره) با تأکید بیشترى مىگوید:
قدسیان را نرسد تا که به ما فخر کنند
قصه عَلَّم الاسماء به زبان است هنوز.(48)
پایان سخن اینکه، حضرت امام خمینى(ره) در دیوان شعر خود، بسیار توجّه به سنّتهاى ادبى و طریقه شاعران بزرگ و عارفمسلک داشتهاند و حتّى در انواع و اَشکال تأثیرپذیرى نیز، به راه آنان رفتهاند.
* محقّق و نویسنده.
1 . ر.ک: صفاء ذبیحاللّه، تاریخ ادبیات فارسى، ج1، ص166. مصراع نخست شعر سگزى، اشاره به آیه شانزدهم سوره غافر دارد و مصرع دوم همین نسبت را با دویست و چهلمین آیه سوره بقره دارد.
2 . ر.ک: محمد راستگو، تأثیر قرآن و حدیث بر ادب پارسى، انتشارات سمت. نویسنده در این کتاب، ضمن بحث درباره همه انواع اثرپذیرى از قرآن، به تاریخچه این فرایند خوشایند نیز اشاراتى دارد؛ از جمله به تفصیل درباره شکلهاى جدید اثرپذیرى از قرآن در آفرینشهاى هنرى، سخن مىگوید.
3 . مثنوى معنوى، دفتر پنجم، ابیات 4 و 2493.
4 . فارغ از نقدهاى ساختارى و ادبى که متأسفانه بازار گرمى در نشریّات ادبى ندارد، مجموعههاى شعرى و نو سرودههاى ادبى، شدیداً نیازمند بررسىهاى محتوایى و سمت و سوى اندیشگى آنها است؛ یعنى نقدهایى از نوع اندیشه و فرهنگ. اما چه توان کرد که نازک دلى شاعران و نویسندگان ادیب، تا به حدى است که آهسته دعا نتوان کرد.
5 . دیوان امام(ره) چاپ اوّل، ص174.
6 . این روایت به صورتهاى مختلف در کتابهاى گوناگون روایى آمده است. ر.ک: فروزانفر، احادیث مثنوى، ص 50.
7 . ر.ک: دائرةالمعارف تشیع، ج6، مقاله «حجاب در اصطلاح عرفانى»، ص81.
8 . مثنوى معنوى، دفتر دوم، بیت 821.
9 . دیوان امام(ره)، ص230.
10 . دیوان شمس.
11 . دیوان امام(ره).
12 . مثنوى معنوى، دفتر دوم، ابیات 68ـ1762.
13 . سوره انعام، آیه 67.
14 . درباره سند و سیر تاریخى این حدیث ر.ک: احادیث مثنوى، ص 29.
15 . دیوان امام(ره)، ص 61.
16 . ر.ک: حافظشناسى، به کوشش سعید نیاز کرمانى، ج4، ص84.
17 . سوره غافر، آیه 16.
18 . دیوان امام (ره)، ص161.
19 . در کتب مربوط، بهتفصیل درباره این فنون و صنایع ادبى سخن گفته شده است. از جمله: فنون و صنایع ادبى، نوشته مرحوم جلالالدین همایى. البته نگارنده در هیچ اثرى ندیده است که به دقت و موشکافانه فرق برخى از این صنعتها که به یکدیگر نزدیک و شبیهند، بازگویى شده باشد. مثلاً تفاوت اشاره با تلمیع و درج با تضمین و اقتباس. آنچه هست تعریف و پارهگفتارهایى است که گاه جامع و مانع نیز نیستند.
20 . دیوان امام(ره) ص94.
21 . مثنوى معنوى، دفتر دوم، بیت 2202.
22 . حلّ یا تحلیل، جزء صنایع لفظى در فنون ادبى است که در آن شکل آیه یا حدیث یا شعر دیگران که تضمین شده است، با تغییر و تصرّف آورده مىشود. این تصرّف باید اندک و غیر مخل به معنا و در حد ضرورت باشد. درباره حرمت یا جواز این صنعت ادبى، سخن بسیار رگفته شده است. برخى آن را غیر مجاز شمردهاند و بیشتر فقیهان، فتوا به جواز آن دادهاند.
23 . دیوان امام(ره)، ص 180.
24 . همان، ص 196.
25 . همان، ص224. اساساً آیات نخستین سوره نجم، به دلیل بر تافتن تفسیرهاى عرفانى و روحانى، بسیار مورد توجّه امام(ره) بوده است.
26 . سوره بقره، آیه 115.
27 . قرآن کریم، ترجمه خرمشاهى، پاورقى صفحه 18.
28 . ر.ک: تفسیر بیضاوى، ذیل آیه.
29 . این روایت در سفینةالبحار، طبع نجف، ج2، ص 378 جزء روایات نبوى محسوب شده است. (ر.ک: احادیث مثنوى، ص 23)
30 . دیوان امام(ره)، ص 86.
31 . همان، ص122.
32 . سوره نجم، آیه 15-13، ترجمه از خرمشاهى.
33 . ر.ک: طبرسى، مجمعالبیان، چاپ بیروت، ج 9، ص 265.
34 . همان.
35 . از جمله تفسیر سورههاى حمد و علق در چندین اثر مستقل که همگى به همت مؤسسه نشر و تنظیم آثار امامخمینى(ره) منتشر شده است.
36 . مثنوى معنوى، دیباچه.
37 . دیوان امام(ره)، ص 42.
38 . این فلسفه را بِهِل که با شهپر عشق اشراق جمیل روى او بتوان یافت (ص302)
39 . با صوفى و با عارف و درویش بجنگیمپرخاشگر فلسفه و علم و کلامیم (ص167)
40 . بشکنیم آینه فلسفه و عرفان رااز صنمخانه این طایفه بیگانه شویم (ص170)
41 . دیوان امام(ره)، ص 177.
42 . همان، ص 59.
43 . سوره احزاب، آیه 72.
44 . ترجمه از فولادوند.
45 . برخى معتقدند «در اینکه در این آیه، مجاز و استعاره و تمثیل به کار رفته است، بین مفسّران اتفاق نظر است!» (ر.ک: خرمشاهى، ترجمه قرآن، پاورقى ص 427)
46 . همان، ص52.
47 . همان، ص 127.
48 . همان، ص 127.