از آنجایى که کمال انسان و تعالى روح او و آزادگى بشر از هرگونه ظلم و زور از دیر باز در جوامع بشرى مطرح بوده و در زمان کنونى نیز مىباشد، این مقاله در نظر دارد راه دستیابى به آنرا مورد بررسى قرار داده، بیان نماید که هجرت در قرآن مجید داراى چه جایگاه خاصّى است و چگونه مىتوان از این دریاى بیکران بهرهمند گشته و به هدف خلقت که قرب الهى است رسید؛ چرا که وحى الهى مىتواند جوابگوى نیازهاى فطرى بشر بوده، وى را به سعادت دنیوى و اخروى برساند. در روایات معصومین -علیهمالسّلام- که خود نیز قرآن مجسم هستند، بیان شده که هجرت هم از نظر مکانى و هم از نظر مکانت بسیار مهم است و اینکه شخصى موفق به هجرت گردیده و مهاجر است که هر دو را با هم به کمال برساند تا به وعدههاى الهى که خیرِ دنیا و آخرت است، دسترسى پیدا کند.
در این مقاله جایگاه هجرت و کلماتى که در علوم مختلف با آن مساوق و مرادفاند، بررسى گردیده و اهمّیّتِ آن در علوم دیگر مطرح شده است.
قرآن، نهجالبلاغه، تفسیر، هجرت، مهاجرت، سیر، سفر، مراغم، اجر.
یکى از مهمترین اقدامات ادیان الهى و آسمانى به خصوص اسلام، پیشنهاد و حتى امر به مهاجرت است که انسانها را از وابستگى به نقطهاى از سرزمین و روح شرکآلود وطنپرستى آزاد مىکند. اکثر پیامبران الهى امت خود را از طریق مهاجرت به آزادى و استقلال و تمدن رساندهاند و ما این مهم را در دین مبین اسلام به وضوح شاهد هستیم؛ تا جایى که هجرت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله همراه مسلمانان واقعى و مخلص، پایهگذار تمدن اسلامى در دارالهجره (یثرب) مىباشد. پس مىتوان گفت در پس چهرهى هر دینى مهاجرتى است و اصولاً روح هجرت همان فرار از "ظلمت" به "نور" و از کفر به ایمان، و از گناه و نافرمانى به اطاعت فرمان خداست. در احادیث نیز مىخوانیم: مهاجرانى که جسمشان هجرت کرده، امّا در درون و روح خود هجرتى نداشتهاند، در صف مهاجران نیستند و به عکس آنها که نیازى به هجرت مکانى نداشتهاند، امّا دست به هجرت در درون وجود خود زدهاند، در زمرهى مهاجرانند.
امیرمؤمنان على علیهالسلام مىفرماید:
وَ یَقُول الرُجل هاجرتُ، وَ لَمْ یُهاجر، إِنّما المُهاجِرونَ الّذینَ یهجرون السَّیئات وَ لَمْ یَأْتوابها1؛ «بعضى مىگویند مهاجرت کردهایم در حالى که مهاجرت واقعى نکردهاند. مهاجران واقعى آنانى هستند که از گناهان هجرت مىکنند و مرتکب آن نمىشوند.»
ما شاهد این مهم در همهى ابعاد اسلام مىباشیم؛ چه هجرت درونى از یک حالت پست به حالت متعالى و دائماً در حرکت بودن، و چه هجرت بیرونى: گاهى مانند طوفان و زمانى مانند نسیم روى زمین و در زندگى متحرک بودن است.
ساحل افتاده گفت گر چه بسى زیستم ***هیچ نه معلوم شد آه که من کیستم
موج ز خود رفتهاى تیز خرامید و گفت ***هستم اگر میروم گر نروم نیستم2
هجرت در لغت
بحث هجرت چه از نظر لغوى و یا اصطلاحى در کتب متعدّدى مطرح گردیده، از جمله در لغتنامهى دهخدا آمده است:
«هجرت به معناى مفارقت، جدایى، دورى، فراق، بریدن از وطن و خانمان و دوستان و در اصطلاح مسلمین به معناى ترک وطن کفّار و انتقال بهدارالاسلام.»3
در فرهنگ لاروس آمده: «الهُجْرَة: از سرزمینى به سرزمین دیگر کوچ کردن. الهِجْرَة: مصدر نوع از هجر و اسم است از تَهاجُر به معنى کوچ کردن.»4
در مجمعالبیان5 ذکر شده است: «هجرت» و «مهاجرت» به معنى، مفارقت است و اصل آن از الهَجر که ضد وصل مىباشد. در مجمعالبحرین6 معناى اصطلاحى مهاجر را اینگونه بیان کرده: «المهاجر: کسى که باطل را به سوى حق ترک مىکند و در حدیث آمده است: مَنْ دَخَلَ اِلى الاسلامِ طَوْعَاً فَهُوَ مهاجر.
تاریخچه هجرت
دربارهى تاریخچهى این لغت در تاج العروس و لسان العرب از قول الأزهرى7 بیان شده: «اصل مهاجرت نزد عرب خارج شدن صحرانشین از صحرا و بادیه و ورود او به شهر مىباشد.»
ماسینیون نیز مىگوید: «لغت هاجر از زبان حبشى است و در حبشه اصلاً هاجر، یعنى شهر. پس مهاجر یعنى «صار کهاجر». مهاجر یعنى کسى که مثل هاجر مىشود، یعنى شهرنشین، یعنى متمدّن، کسى که از وحشىگرى به تمدن منتقل و تبدیل شده است.»8
هجرت در عرفان
هجرت نیز در عرفان داراى بار معنایى خاصى بوده و شامل کلماتى است که با هجرت نسبت مساوق دارد.
استاد سیدسجادى مىگوید: «هَجر» در اصطلاح عرفانى و نزد اهل ذوق (....اِنّى مهاجِرٌ اِلى رَبّى....9) آن است که از نهاد خود هجرت کنى، بترک خود و مراد بگویى، قدم نیستى بر تارک صفات خود نهى، تا مهر ازل از پردهبردارى و عشق لم یزل جمال خود بنماید، نیکو گفت آن جوانمرد که گفت:
نیست عشق لایزالى را در آن دل هیچکار ***کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار10
و «سفر»11 در اصطلاح عرفا توجّه دل است به سوى حق.
و «سیر»12 در اصطلاح ذوق و نزد صوفیان بر دو معنى اطلاق مىشود: یک سیر الى اللّه که نهایت دارد و آن این است که سالک چندان سیر کند که خداى را بشناسد و چون خدا را شناخت سیر تمام شد و ابتداى سیر فىاللّه حاصل شده و سیر فى اللّه را انتها و غایت نیست. ترکیبات آن از جمله: سیر بیرونى، سیر به باطن، سیر جسم، سیر روحانى و معنوى.... مولانا مىگوید:
سیر بیرونى است فعل و قول ما ***سیر باطن هست بالاى سما
سیر جسم خشک بر خشکى فتاد ***سیر جان پا در دل دریا نهاد
از آنجایى که معناى هجرت حرکت و دورى کردن مىباشد، مىتوان تعریف حرکت را بر هجرت نیز صادق دانست، زیرا «حرکت به معناى جنبش در مقابل سکون است و حرکت عبارت از فعل و کمال اول هر چیزى است که بالقوّه است از جهت آنکه بالقوّه مىباشد. بعضى گویند حرکت صورت روحانى است که نفس در اجسام قرار دهد و بهواسطهى آن اجسام متحرکند و حرکت به معناى نقل، عبارت از خروج از مکانى به مکان دیگر است.13»
در کتاب مسائل جامعهشناسى از دیدگاه امام على علیهالسلام 14 آمده است: مهاجرت در فرهنگ اجتماعى و سیاسى فعلى است که معناى متفاوتى با واژهى هجرت و عمل به آن در عرف دین دارد. الّا اینکه مهاجر در عرف جامعهشناختى و عرف سیاسى به جمعیتى اطلاق شود که به منظور خروج از بند بردگى طاغوت و سیستم حکومت استعبادى و کسب معیشتى سالم و کار و تجارت به جامعه دیگرى پناهنده شوند که هم از نظر عرف دینى به هجرت دست زدهاند و هم از نظر سیاسى مهاجر تلقى مىگردند و راه نجاتى براى رسیدن به کمال برایشان محسوب مىگردد.
در تفسیر نمونه آمده است: «همهى موجودات زنده، هنگامى که موجودیّت خود را در خطر مىبینند، هجرت مىکنند. نمونهى آشکار آن در میان موجودات، پرندگان مهاجر هستند که براى ادامهى حیات گاهى تقریباً سرتاسر کره زمین را سیر مىکنند. آیا اشرف مخلوقات (انسان) از یک پرنده کمتر است؟ در حالى که خداوند او را با کرامت آفرید و در همه حال انسان موظف است از حیثیّت معنوى و اهداف مقدّسش مراقبت و محافظت نماید و در هر نقطهاى که راهى براى پیشرفت این امور نبود، به محلّى که آمادگى براى نمو و رشد مادّى و معنوى او است، انتقال یابد.15»
دکتر سجّادى مىگوید: «در فقه و شریعت سفرى داریم به نام سفر شرعى که خروج از وطن با قصد طى مسافت مخصوص است که آن سه روز و شب است و با مسیر متوسط و آن حداقل سفر است. پس مسافر کسى است که قصد سفر کند و از شهر خارج شود تا حد ترخّص و چنین مسافرى اگر در ماهِ روزه باشد، باید افطار کند و موقعى دیگر که مسافر نیست، روزه گیرد و نمازهاى چهار رکعتى را شکسته، یعنى دو رکعتى بخواند؛ مگر دائمالسفر که احکامش مانند غیر مسافر است و یا مسافر به سفر معصیت.16» به نظر مىرسد سفرى مورد توجه است که انسان را به سوى پیشرفتهاى مادّى و معنوى سوق دهد و در آن گناه و معصیت نشود.
مفهوم و مراد هجرت در روایات بسیار نزدیک به هجرت در عرف قرآن مىباشد. در کتاب النهایه فى غریب الحدیث و الاثر17 که با بحث روایات به معناى لغوى و اصطلاحى کلمات پرداخته است، این چنین آمده است: در حدیث آمده: لا هِجْرَةَ بَعْد الفَتح، ولکنْ جِهادٌ ونیّةٌ. به نظر مىرسد مراد از این هجرت، هجرت از مکه به مدینه است؛ زیرا در ادامه مطلب آمده: فلمّا فُتِحَتْ مَکّةُ صارَت دارَ إسلام کالمدینه و انْقَطعت الهِجرة که خداوند بر آن وعده بهشت داده است: إِنَّ اللّهَ اشترى من المؤمِنین أنْفُسهُمْ وَ اموالَهُمْ بأنَّ لهم الجنَّة....18 و حدیث دیگرى بیان مىدارد: لا تَنْقَطِع الهِجْرةُ حتّى تَنْقَطِعَ التَّوبَة. به نظر مىرسد این نوع هجرت همان هجرت درونى باشد. این حدیث را آیتالله جعفر سبحانى در کتاب منشور جاوید از قول پیامبر گرامى و از کتاب جامعالاصول، (ج دوازدهم، ص 261)، نقل کرده و بیان داشتهاند که مقصود از این نوع هجرت، همان تصفیهى روح و روان، از آلودگى است که به وسیله توبه و سیروسلوک شرعى انجام مىگیرد.
در کتاب نهجالفصاحه19 که مجموعهى کلمات قصار بزرگمهاجر جهان هستى، حضرت ختمى مرتبت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله مىباشد، احادیثى در این باب وجود دارد که از آن جمله است: وَ هاجِروا تُورِثُوا أبْنائَکُمْ مَجْداً؛ «و مهاجرت کنید تا براى فرزندان خود افتخار به ارث نهید.» حدیث مىتواند بیانگر این مطلب نیز باشد که تن به ذلّت و خوارى ندهید در محیطى که مىتوانید از آن هجرت کنید، چرا که این ذلت و خوارى را براى فرزندان خود به ارث مىنهید.
و در کتاب پیام پیامبر20 از قول کتاب جوامعالکلم نقل مىکند که پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله فرمودهاند: إِنَّ لِلْمُهاجرینَ مَنابِرَ مِنْ ذَهَبٍ یَجْلِسونَ علیها یوم القیامةِ قَدْ أمنُوا مِنَ الفَزَعِ. مىتوان گفت حدیث، اجر و پاداش مهاجران را بیان مىکند که در قیامت در حالى که ایشان از هراس در امانند، بر منبرهایى از طلا نشستهاند.
هجرت جزء مسائل مهم اجتماعى و ترک آن در شرایط خاص جزء منکرات اجتماعى است. اگر انسان در محیط فسق و گناه قرار بگیرد و آنجا را ترک ننماید، عملى منکر را انجام داده است. از دیدگاه نهجالبلاغه نیز فریضهى هجرت، تشریعى دایمى و همیشگى است و طبعاً منحصر به دورهى اوّلیّهى اسلام و عصر پیامبر نمىباشد: وَ الْهِجْرَةُ قائِمةٌ عَلى حَدِّها الْاَوَّلِ.... و هجرت همچنان است که در روزگار اول بود.[و پیوسته هجرت باید نمود. و خداوند به مردم روى زمین، از این که ایمانشان را پنهان دارند و یا آشکار سازند، نیازى ندارد و عنوان مهاجر به کسى نمىتوان داد مگر آن که حجت خدا در زمین را بشناسد. پس کسى که آن را شناخت و بدان اقرار نمود، او مهاجر خواهد بود.21»
مهاجر از دیدگاه نهجالبلاغه، دست به یک رفتار اعتراضى و قهرآمیز زده تا بتواند با هجرت، هویت ایمانى و معنوى و اخلاقى خود را حفظ کرده، شخصیّت اسلامىاش مصون بماند. در مجموع از منظر متون دینى، هجرت داراى سه دستاورد مهم مىباشد:
اوّلاً: با وسعت رزق و ازدیاد درآمد مهاجران همراه است؛
ثانیاً: مهاجرت، وضعیت ناگوار مهاجران را به حالت امن و اطمینان تبدیل مىکند؛
ثالثاً: مهاجران با هجرت به علوّ درجات معنوى و ارتقاى کمالات انسانى دست مىیابند.
بنابراین مناسبترین زیستگاه انسان، سرزمینى است که شخصیّت فرد حفظ شده، در آن احساس امنیت و آسودگى خاطر کند. لَیْسَ بَلَدٌ بِأَحَقَّ بِکَ مِنْ بَلَدٍ، خیرُ البِلادِ ما حَمَلَکَ؛22 «بهترین شهرها براى تو آن است که در آن زندگیت در آسایش است.»
بررسى و تفسیر روایت حبالوطن من الایمان23 در برابر حکم هجرت چگونه است؟ آیا مىتوان هر دو را پذیرفت و به آنها عمل کرد و اینکه آیا حبالوطن مطلوب مطلق است؟
وطن در علوم سیاسى و حقوق مدنى و همچنین در تفسیر لغوى، مفاهیم متفاوتى دارد. در کتاب تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى24 به این مطالب پرداخته و «حب الوطن من الایمان» را از دو نظر کاملاً طبیعى و منطقى معرفى و بیان کرده است:
1. نظرگاه طبیعى: علاقه به وطن و حساسیت مخصوص دربارهى آن و هر موضوعى که حیات انسان به نوعى به آن وابسته است، از نظر روانى و طبیعى و قراردادى، پدیدهاى است کاملاً طبیعى.
2. نظرگاه منطقى: در عصرى که اقویاى جوامع بخواهند با شعارهاى آراسته، ایدههاى جهانى ضعفا را پایمال کنند، در این مواقع حب وطن مساوى با حب ذات و دفاع از زندگى و مبازه با مرگ است.
اما وطندوستى، مطلوب مطلق نیست؛ چرا که وقتى عضوى از کالبد آدمى دیگر عضوها را در معرض خطر نابودى قرار دهد و حیات و روح او را تهدید کند، باید آن عضو را برید و دور انداخت.
سعدیا حبّ وطن گر چه حدیثى است صحیح ***نتوان مرد بهسختى که من اینجا زادم25
در قرآن کریم آیات متعدّدى وجود دارد که علاقه به وطن و در مواقعى ترک آن را گوشزد مىکند. گروهى از آیات که علاقه به وطن را کاملاً تأیید مىنماید، بدین قرار است:
.... وَ لا تخرجُونَ انْفُسکُمْ مِن دِیارکُمْ....26؛ .... و یکدیگر را از وطن خود بیرون مکنید....» ....قالُوا وَ ما لنا الّا نقاتل فى سبیل اللّه و قد اخرجنا من دیارنا....27؛ «...آنان گفتند چرا ما در راه خدا بجنگیم، در حالى که ما از وطن خود رانده شدهایم...» به همین مضمون در سوره آل عمران آیه 195 و سوره ممتحنه آیه 8 و... مطالبى آمده است. این دسته از آیات، دورى از وطن را ریاضتى سخت معرّفى نموده و عشق به وطن را امرى طبیعى بیان کرده است.
گروه دیگرى از آیات محبوبیّت وطن را به طور مستقیم بیان مىفرماید: «جز این نیست که جزاى کسانى که با خدا و رسولش به پیکار مىخیزند و در روى زمین براى فساد مىکوشند، این است که کشته شوند یا به دار آویخته شوند،.... یا از زمین خود تبعید شوند...28» آیه بیان مىدارد که تبعید از وطن، مانند قتل و به دارآویختن است و این نشانگر محبوبیّت وطن و تعلّق خاطر آدمى بدان است.
دسته سوم آیات زیادى است که حتى بهصورت امر و دستور ترک وطن را در مواقع مختلف بیان مىفرماید و مهاجرت از آنرا مطلوب معرّفى مىکند. در سوره نساء آیهاى است که بیان مىدارد تنها زمانى که ملائکه در هنگام مرگ از شخصى که در حالت احتضار است، سؤال مىکنند و جواب مىشنوند، درباره هجرت است. «آنانکه بر خویش ظالم و ستمگر بودند/ هنگام مرگ/ فرشتگان قبض روح از آنان باز پرسند که در چه کار بودید، پاسخ دهند که ما در روى زمین مردمى ضعیف و ناتوان بودیم و فرشتگان گویند مگر زمین خدا پهناور نبود که مهاجرت کنید. پس مأواى ایشان جهنم است و بازگشت آنها به جایگاه بسیار بدى است.»29
بنابراین مىتوان از کل آیات این نتایج را گرفت که وطن و دیار یک امر خیالى نیست؛ بلکه حقیقتى دارد و مطلوب انسان مىباشد، باید از آن دفاع کرد و این دفاع مقدّس و مطلوب است. امّا اگر وطن براى یک انسان ناهموار باشد و شخصیّت انسانى و ایدئولوژیکى او را مختل نماید، باید علاقه خود را از وطن ببرد و در صورت عدم توانایى در اصلاح آن، وطن را ترک کند و مهاجرت نماید.
در ماده 29 از اعلامیهى جهانى حقوق بشر نیز چنین مىخوانیم: «هر کس در مقابل آن جامعهاى وظیفه دارد که رشد آزاد و کامل شخصیّت او را میسّر سازد...30»
دمبدم در سوز بریان مىشوم ***هر چه بادا باد آنجا میروم
مسکن یار است و شهر شاه من ***پیش عاشق این بود حبالوطن
(مولوى)
روایات متعدّدى نیز این مضامین را تایید و تقویت مىکنند.
در کتاب شرحى بر غررالحکم و دررالکلم آمده است: مِنْ ضیقَ الْعَطَنِ لُزومُ الوطنِ. «از تنگى عطن است لازم بودن وطن». عطن، جایى را گویند که نزد آب، شتران را بعد از خوردن آب بخوابانند تا بار دیگر آب دهند و بعد از آن به چراگاه خود برند و «تنگى عطن» مَثَلى است که براى تنگدستى و کمهمتى، و مراد این است که از جملهى تنگدستى و کم همتى لازم بودن در وطن است و بیرون نرفتن از آن به سفرها، و کسى را که همّت و دست و دل گشاده باشد نمىشود که صبر کند بر آن و به سفرها نرود از براى کسب فضایل و منافع اخروى و دنیوى، و ممکن است است که مراد به «لزوم وطن» ماندن در آن و نقل نکردن از آن باشد، بهجاى دیگر با وجود تعب و آزار که در آن کشد و اینکه این از جملهى کمهمتى است، صاحب همت در چنین وطنى بماند و به جاى دیگر رود که چنان نباشد. بنابراین: هجرت نشانهى زهد است.31
در کتاب الحیاة32 در مورد نقش ایمان در جهتگیرى اجتماعى مباحثى را بیان کرده است؛ از آن جمله که هجرت نشانهى ایمان است و روایتى را بیان نموده که در تفسیر مجمعالبیان33 نیز آمده. عبداللّه بن مسعود گوید: پشت سر پیامبر صلىاللهعلیهوآله بر حیوانى سوار بودم و به جایى مىرفتیم. در میان راه فرمودند:.... آیا میدانى زهد و رهبانیّت امّت من در چیست؟ گفتم خدا و رسولش داناترند. فرمودند: هجرت، جهاد، نماز، روزه، حج و عمره. در آیات قرآن مجید نیز بارها آمده است: اِنَالّذین امَنُوا و هاجَروا و جاهَدُوا....34، و اینکه هجرت در میان ایمان و جهاد قرار گرفته است.
در کتاب مفردات الفاظ القرآن35 آمده است: هجر و هجران دور شدن انسان از دیگرى است با بدن یا با زبان و یا با دل و قلب و یا مىتوان گفت هر سه مورد با هم باشند؛ مانند آیهى شریفه وَالرُّجْزَ فاهُجْر36، تشویقى است بر دور شدن تمام وجود از گناهان و آیهى: .... و اهْجُرْهُمْ هجراً جمیلاً37 که احتمال هر سه قسمت (بدنى، زبانى و قلبى) را حکایت مىکند.
مهاجرت در اصل ترک کردن دیگرى است و نمونهى آن در آیهى شریفهقرآن آمده است: «...قلا تتّخذُوا مِنهم اولیاءَ حتّى یُهاجِرُوا فى سبیل اللّه...38. از ظاهر آیه مىفهمیم که بیرون رفتن از جایگاه کفر به خانه ایمان است و گفته شده مقتضاى این امر، دورى از شهوات و اخلاق پست و خطاکارى و ترک آنها و دور کردن آنها از خویش است. و نیز در این مورد روایت شده است: هاجِرُوا و لا تَهَجُّروا39، «از مهاجرین باشید و خود را با زبان به آنها شبیه نسازید، بلکه عملاً مهاجرت کنید.»
در کتاب قاموس قرآن40 آمده که مهاجرت به معنى متارکهى غیر است و در عرف هجرتاز محلى است به محل دیگر و در عرف قرآن هجرت از دارکفر است به دارایمان؛ مثل هجرت از مکه به مدینه در اوائل اسلام. نگارنده کتاب از قول طبرسى نقل کرده است علّت آمدن لفظ مهاجر در باب مفاعله آن است که هر یک از مهاجران، از وطن و قوم خود بریده و مصاحبت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله را اختیار مىکردند و در ادامه نگارنده مىگوید که نظر خود و صاحب مجمع این است که مفاعله لازم نیست همیشه بین الاثنین باشد، مثل «سافر زیدٌ ـ عاقبتُ اللّص» در مهاجرت نیز اگر اثنین نباشد مانعى نیست. لاکن به نظر مىرسد که لفظ مهاجر در باب مفاعله کاملاً دقیق و مناسب است و بین الاثنین مىباشد، حتى در آنجایى که قرآن مجید دربارهى حضرت ابراهیم علیهالسلام که ظاهراً تنها مطرح شده مىفرماید: و قال انّى مهاجرٌ الى ربّى41. چرا که نکته ظریفى در آن نهفته است؛ یعنى جسم و کالبد همراه با جان و روح بایستى هجرت کند تا مصداق واقعى مهاجر باشد و بتواند بهره و نصیب دنیوى و اجر اخروى را کسب نماید. در سوره نساء خداوند مىفرماید: وَ مَنْ یُهاجِرْ فى سبیل اللّه یَجِدْفى الارض مراغماً کثیراً وَسَعَةً وَ مَنْ یخرج من بیته مُهاجِراً الى اللّهِ و رسولِه ثمَّ یدرکه الموت فقد وقع اجره على اللّه....42؛ «آن کس که در راه خدا مهاجرت کند در روى زمین برخوردارىهاى بسیار و گشایشها خواهد یافت و هر کس که از خانهى خویش بیرون آید تا به سوى خدا و رسولش مهاجرت کند و آنگاه مرگ او را دریابد مزدش بر عهده خداست....» مراغماً کثیراً مىتواند به آسایش و رفاه دنیوى اشاره کند که به دنبال آن نجات در آخرت را داراست و اجر مهاجر فى سبیلاللّه با خداست و وقتى با کریم سر و کارش افتد، مزدش بىحساب است. در لسان عرب عباراتى که داراى مضمونى شبیه به آیه مذکور باشد، یافت مىشود:
الف. فى الحرکات البرکات.
ب. الحرکة برکة.43
مىدانیم که اسلام جنبهى منطقهاى ندارد و وابسته به مکان و محیطى خاص و معین نمىباشد. از طرفى دیگر حکم هجرت فقط مخصوص به زمان پیامبر صلىاللهعلیهوآله نبوده، و به استناد آیهى قرآن مجید که مىفرماید: لقد کرّمنا بنىآدم....44 روشن مىگردد که انسان تحت لواى هجرت در همهى شرایط، بایستى کرامت خود را حفظ نماید. مهاجرت مىتواند در قالبهاى زیر صورت گیرد:
1. هجرت از بلاد کفر به ایمان؛
2. هجرت از کفر به ایمان؛
3. هجرت از معصیت به طاعت.
مسلمانان در هر عصر و زمان و مکان -در صورت وجود شرایط- موظف به هجرتند؛ در غیر اینصورت، در برابر این حکم الهى در دادگاه نفس لوّامه و دادگاه الهى، در قیامت جوابى نخواهند داشت.
بى نوا ما که هجرت نکردیم ***جلوه دیدیم و حیرت نکردیم
* کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث
1. شیخ عباس قمى (ره)، سفینة البحار، ج هشتم، باب الهاء بعده الجیم، بىجا، انتشارات دارالأسوه للطباعة و النشر، چاپ اوّل، 1414 ه.ق؛ 628.
2. لاهورى، اقبال، کلّیات اشعار فارسى اقبال لاهورى، تهران: انتشارات جاویدان، چاپ اول، مهر 1359 ه.ش؛ 289.
3. دهخدا، علىاکبر، لغتنامه دهخدا، حرف ه ـ هییماء، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، شهریور 1341 ه.ش؛ 149.
4. جُرّ، دکتر خلیل، فرهنگ لاروس، ج دوم، سیدحمید طببیان، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم 1376 ه.ش؛ 2111.
5. الطبرسى، ابوعلى، مجمعالبیان فى تفسیر القرآن، ج سوم، جزء ثالث، بیروت- لبنان: دارالفکر، 1414 ه.ق؛ 165.
6. الطریحى، فخرالدین، مجمعالبحرین، جلد سوم، بیروت- لبنان: دارمکتبةالهلال، بىتا؛ 516.
7. الزبیرى، محمدمرتضى، تاجالعروس من جواهر القاموس، جلد سوم، بیروت ـ لبنان: منشورات دارمکتبه الهیاء، بىتا؛ 611.
ـ علامةابنمنظور، لسانالعرب، ج پانزدهم، بیروت: داراحیاء التراث العربى؛ 31.
8. شریعتى، على، میعاد با ابراهیم، تهران: انتشارات مونا، چاپ اوّل، اسفند 1361 ه.ش؛ 395.
9. سوره عنکبوت، آیه 26.
10. سجّادى، سیّدجعفر، فرهنگ معارف اسلامى، جلد سوم، «حرف: ف-ى»، تهران: شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، چاپ دوم، زمستان 1377 ه.ش؛ 2175.
11. سجّادى، سیّدجعفر، ج دوم، حرف: چ-خ، پیشین؛ 1004.
12. همان جا؛ 1029.
13. سجّادى، سیّدجعفر، اصطلاحات فرهنگ علوم فلسفى و کلامى، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ اوّل، 1375 ه.ش؛ 265 و 264.
14. هیأت تحریریهى بنیاد نهجالبلاغه، مسائل جامعهشناسى از دیدگاه امام على(ع)، بىجا، مدرسهى مکاتباتى نهجالبلاغه، چاپ اوّل، 1372 ه.ش؛ 482 (42).
15. مکارم شیرازى، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، جلد چهارم، تهران: انتشارات دارالکتب الاسلامیه، چاپ دوم، فروردین 1353 ه.ش؛ 91.
16. سجّادى، سیّدجعفر، فرهنگ معارف اسلامى، جلد دوم، پیشین؛ 1005.
17. ابنالاثیر، محمدالجزرى، النهایة فى غریب الحدیث و الاثر، الجزء الخامس، قم: مؤسسه اسماعیلیان، بىتا؛ 244.
18. سوره توبه، آیه 111. ترجمه: خدا از مؤمنان جانها و مالهایشان را خرید تا بهشت از آنان باشد...
19. پاینده، ابوالقاسم، نهجالفصاحه، جلد دوم، تهران: انتشارات جاویدان، چاپ نهم، مهر 1354 ه.ش، حدیث 1190؛ 239.
20. خرّمشاهى، بهاءالدین و مسعود انصارى، پیام پیامبر، تهران: انتشارات جام، چاپ اول، 1376 ه.ش؛ 748.
21. نهجالبلاغه، خطبه 189. والهِجْرة قائمةٌ عَلى حَدِّها الاوّل ما کان للّه فى اهل الارض حاجةٌ مِنْ مُسْتَسّرِ الامّةِ و مُعلِنِها، لا یَقَعُ اسْمُ الهجرة على اَحَدٍ الّا بمعرفة الحُجَّةِ فىالارضِ فَمَن عَرَفها و اَقَرَّ بها مُهاجرٌ.
22. نهجالبلاغه، کلمات قصار 422. ترجمه: بهترین شهرها براى تو آن هست که در آن زندگیت در آسایش است.
23. المرحوم الشیخ عباس القمى، سفینة البحار، جلد هشتم، حرف: م-ى، بىجا، انتشارات دارالأسوه، چاپ اول، 1414 ه.ق؛ 525. این حدیث در تفسیر قمى، جلد دوم؛ 668 بیان شده است.
24. جعفرى، محمدتقى، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى جلالالدین محمد بلخى، جلد هشتم، تهران: انتشارات اسلامى، چاپ دهم، مهرماه 1363 ه.ش؛ 514 ـ 513.
25. سعدى، مصلح بن عبداللّه، کلیات سعدى، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم، 1363 ه.ش، مواعظ؛ 548.
26. سوره بقره، آیهى 84.
27. سوره بقره، آیهى 264.
28. سوره مائده، آیه 33. إِنّما جزاءُ الّذینَ یُحاربُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ و یَسْعَوْنَ فى الارضِ فَساداً اَنْ یُقَتَّلوا اَوْیُصَلَّبوا.... اَوْ یُنْفوا مِن الارضِ ذلک لَهُم خِزىٌ فى الدنیا...
29. سوره نساء، آیه 97. اِنَّ الّذینَ توفّاهُمُ المَلائکة ظالِمى أَنْفُسِهِمْ، قالُوا فیم کُنْتُمْ؟ قالُوا کُنّا مُسْتَضعفینَ فى الارضِ قالوُا اَلَمْ تَکُنْ ارضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُها جِروا فیها فاولئِکَ مَأْواهُمْ جهنَّمُ وسائَتْ مَصیراً.
30. اعلامیه جهانى حقوق بشر، ماده 29.
31. تمیمى آمدى، عبدالواحد، شرح جمال الدین محمد خوانسارى بر غررالحکم و دررالکلم، ج شش، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، مرداد 1373 ه.ش؛ 15.
32. حکیمى، محمدرضا- محمد-على، الحیاة مترجم: احمد آرام، جلد یک، قم: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، چاپ سوم، تابستان 1368، ه.ش؛ 268.
33. الطبرسى، ابوعلى الفضل، مجمعالبیان فى تفسیر القرآن، جلد نهم، بیروت- لبنان: دارالفکر، 1414 ه.ق؛ 243.
34. سوره انفال، آیات 75 ـ 74 ـ 72 و سوره توبه، آیه 20.
35. الراغب الاصفهانى، حسین، مفردات الفاظ القرآن. تحقیق: صفوان عدنان داودى، بیروت: دارالسّامیّه، الطبعة الاولى، 1412 ه.ق- 1992 ؛ 833.
36. سوره مدّثّر، آیه5. ترجمه: و از پلیدى دورى کن.
37. سوره مزّمّل، آیه 10. ترجمه:..... و به وجهى پسندیده از ایشان دورى جوى.
38. سوره نساء، آیه 89. ترجمه:.....پس با هیچ یک از آنان دوستى مکنید تا آنگاه که در راه خدا مهاجرت کنند....
39. ابن منظور، لسان العرب، ج پانزدهم، بیروت: داراحیاء التراث العربى؛ 32.
40. قرشى، سیدعلى اکبر، قاموس القرآن، جلد هفتم، حرف ن-ى، تهران: دارالکتب الاسلامیه، چاپ یازدهم، 1372 ه.ش؛ 139 - 138.
41. سوره عنکبوت، آیه 26.
42. سوره نساء، آیه 100.
43. اسماعیلى، اسماعیل، تفسیر امثال القرآن، تحقیقى، تحلیلى، تطبیقى، بىجا. انتشارات اسوه (وابسته به سازمان حج و اوقاف و امور خیریه)، چاپ اوّل، 1368 ه.ش؛ 664 ـ 660.
44. سوره بنىاسرائیل، آیه 70.