چکیده: دير زمانى است كه رسم جامعه علمى بر اين بوده است كه حوزه دانش ها را از يكديگر جدا سازد تا دانش پيراسته از داورى ها و انگاره هاى پيشينى و شخصيتى مقبوليت عام يافته، پيشرفت شتابان ترى بيابد.
در اقتصاد هم مدت هاست كه اين تقسيم بندى، در قالب اقتصادى اثباتى Positive Economic و اقتصاد دستورى Normative Economic يا علم و مكتب رخ نماينده است. اين تفكيك موجب گشته است تا بسيارى از باورهاى ارزش در قالب هاى نوين مورد بى مهرى واقع گردند و اين دو جانب جداى از هم حركت كنند و از تعامل سازنده محروم گردند.
در اين نوشتار به دو حوزه ياد شده تحت عنوان گزاره هاى اثباتى و دستورى پرداخته شده است. مقصود از گزاره هاى اثباتى، هر جمله قابل صدق و كذب و رد و اثبات ناظر بر واقعيت خارجى است. به عبارت ديگر گزاره هاى اثباتى حاكى از هست ها و نيست ها و گوياى واقعيت خارجى است. در مقابل، گزاره هاى دستورى از بايدها و نبايدها و ارزش ها حكايت مى كند. انديشمندان اسلامى در خصوص گزاره هاى دستورى اسلام، يعنى احكام اسلامى، قائل به پيوستگى آن ها با گزاره هاى اثباتى شده اند كه تحت عنوان مصلحت و مفسده ذاتى احكام در بحث هاى اصولى و كلامى بدان پرداخته شده است.
اين تحقيق بر آن است كه در جاهايى كه قرآن به صراحت از واقعيات خارجى در روابط على و معلولى و يا از هست ها در حوزه مسائل اقتصادى، چه در فلسفه احكام و چه در طرح استقلالى آن ها سخن مى گويد به كاوش پرداخته، و آن ها را استخراج نمايد. اين گزاره ها در 4 گروه گزاره هاى حاكى از تأثير عوامل اقتصادى بر ديگر حوزه هاى فردى و اجتماعى، گزاره هاى حاكى از تأثيرات عوامل مؤثر بر مسائل اقتصادى، گزاره هاى حاكى از فتارهاى اقتصادى و گزاره هاى حاكى از سنت ها و قوانين عام الهى كه بر مسائل اقتصادى نيز حكومت مى كنند، دسته بندى شده است.
كليد واژهها:قرآن، گزاره هاى اقتصادى، گزاره هاى اثباتى، گزاره هاى دستورى، پيوستگى گزاره ها، مسائل اقتصادى، رفتار اقتصادى، سنت هاى الهى
آدمى در طول تاريخ حيات اجتماعى خويش، علاوه بر قوانين حاكم بر طبيعت و نظام جهان، براى خويش حريمها و قانونهايى بنا نهاده است كه بازگشت آنها به عنصر انديشه و خرد است. انسان در پرتو خرد خويش به صورت طبيعى و منطقى، نخست هستها را درك مىكند و به عينيتها توجّه مىنمايد سپس قوانين و بايدها و نبايدهايى را در قلمرو زندگى فردى و اجتماعى خود درنظر گرفته، خود و ديگران را بدانها مىشناسد. اين همه بدان معنى نيست كه:
1 - انسان همواره در شناخت هستى و عينيتهاى جهان و زندگى خود به حقيقت راهيافته باشد.
2 - در تنظيم قوانين و بايدها و نبايدها، هميشه تابع خرد و شناخت باشد.
3 - در پايبندى به بايدها و نبايدها همواره بر هستها و معرفت درست تكيه داشته باشد.
بلكه بدون اين كه بر سه زمينه يادشده، تأكيدى داشته باشيم، تنها درصدد بيان اين نكته هستيم كه شناخت هستى و هستها و قانونمدارى و قانونگذارى از لوازم زندگى انسان است.
مسأله بايد و هست در فلسفه اخلاق پس از ادعاى گسست منطقى ايندو از سوى ديويد هيوم در قرن هيجدهم و دوباره مطرحشدن آن از سوى ادوارد مور در اوائل قرن بيستم به بحثى پرجنجال تبديل شد. شايد ازلحاظى بشود تاريخ اين بحث را به همان زمان برگرداند ولى در فلسفه اسلامى نيز برابر تقسيم ارسطوئى بحثهايى وجود دارند كه مىتوانند بهگونهاى پيشينه اين بحث بهشمار آيد.
تقسيم فلسفه به حكمت نظرى و عملى، بحث حسن و قبح عقلى، مشهورات منطقى و حتى مسأله جبر و اختيار را برخى سابقه اين بحث دانستهاند.
مباحث مقاله ششم اصول فلسفه نيز نقطه عطفى در تاريخچه هست و بايد و رابطه حقايق با اعتباريات (بهويژه در حوزه انديشه اسلامى) بهحساب مىآيد كه علامه طباطبايى مطالب جديدى را در آن عنوان كردهاند.1
استنتاج بايد از هست
در ميان تلاشهايى كه براى ارزيابى امكان استنتاج بايد از هست انجام گرفته است، دوگونه جهتگيرى وجود داشته است. برخى از اين تلاشها درپى آن بودهاند كه بدون آنكه از پيش به تحليل مفاهيم اخلاقى بپردازند و از نظريه خاصّى در اينخصوص دفاع كنند، به ارزيابى اين مسأله بپردازند. اما ديگر تلاشها با نگاهى عميقتر و واقعبينانهتر، در چارچوب نظريههاى مختلف مربوط به تحليل جملهها و مفاهيم اخلاقى امكان يا عدم امكان اين استنتاج را مورد بررسى قرار دادهاند. اين گروه معتقدند بدون استفاده از تحليل مفاهيم و جملههاى اخلاقى، نمىتوان به امكان يا عدم امكان ارتباط جملههاى اخلاقى و غيراخلاقى پرداخت؛ زيرا تا معنا و مفهوم آنها روشن نباشد، سخن از امكان استنتاج يا عدم امكان آنها بىحاصل است و نشان مىدهند كسانى چون سرل، گيورث و بارتلى كه به ظاهر از تحليل مفاهيم و جملهها شروع نكرده بودند در نهايت از آن استفاده كردهاند.
نظريههاى مختلف درباره مفاهيم و جملههاى اخلاقى را مىتوان بهصورتهاى گوناگون تقسيم كرد. اما معروفترين و بهترين آنها تقسيم به توصيفى و غيرتوصيفى است. معتقدان به نظريه توصيفى Descriptive براى جملههاى اخلاقى ويژگى خبرى و گزارش از واقع قايل هستند.
بيشتر معتقدان به نظريههاى توصيفى به وجود شكاف منطقى بين بايد و هست اعتقادى ندارند و براساس تحليلهاى مختلفى كه عرضه مىكنند، استنتاج بايد از هست را ممكن مىدانند. در مقابل نظريههاى توصيفى يا شناختى، نظريههاى غيرتوصيفى يا غيرشناختىاند كه به شكاف منطقى بين بايد و هست اعتقاد دارند. همه اين نظريهها در انكار اين كه نقش جملههاى اخلاقى، اطلاعدادن از چيزى يا توصيف آن است مشتركند. اين انكار از اعتقاد به دو حكم اساسى ريشه مىگيرد: اول عقيده به اينكه احكام اخلاقى محرك انجام كارى هستند. دوم اينكه هيچ حكم معرفتى خالص درباره عالم خارج نمىتواند محرك انجام كارى بشود، پس احكام اخلاقى نمىتوانند فقط گزارشگر امور واقع باشند بلكه اخلاقىبودن آنها به چيز ديگرى از قبيل بيان احساسات و يا امر و توصيه بستگى دارد.
مسأله بايد و هست در محدوده ديدگاههاى غيرتوصيفى امكان وجود دارد. به اينصورت كه مىتوان گفت بايدها در يك طرف و هستها در طرف مقابل قرار دارند و در بين آنها شكافى وجود دارد كه نمىتوان از علم به يكى ديگرى را فهميد.2
هرچند نمىتوان انتظار داشت كه نگاه قرآن به مسأله بايد و هست مانند نگاه متكلمان يا فلاسفه اخلاق باشد؛ زيرا رسالت قرآن، پرداختن به مقولههاى معرفتى و عملى درخور كتاب آسمانى است و مجال آن ندارد كه دغدغههاى ريز تجربى بشر را بهصورت موضوعى مورد داورى قرار دهد.
بنابراين، اساساً بحثى تحتعنوان رابطه بايد و هست را در قرآن بهطور مستقيم و صريح نمىتوان يافت، ولى از لابلاى مطالب قرآن مىتوان نمونههايى يافت كه نظريه گسست منطقى بايد و هست را مورد تأييد قرار دهد و براساس آن نظريه سخن گفته باشد يا بهعكس نظريه نشأتيابى بايدها از هستها را بنماياند.
علاوه بر اين مطالعه كتابهاى آسمانى بهويژه قرآن - كه نابترين آنهاست - اين باور كلى را شكل مىدهد كه مهمترين هدف اين كتابها ارائه هستىشناسى و جهانبينى درست و واقعگرا و تبيين قوانين و وظايف و مسئوليتپذيرى انسان (ايدئولوژى) است. كه بخش اول نظريه هستها و بخش دوم نگاه به بايدها دارد.
گويا اين نكته مورد انكار اهل تحقيق نيست، ولى اين كه آيا در قرآن بايدها بر پايه هستها پىريزى شده و تكاليف بهصورت منطقى از هستىشناسى قرآن نتيجهگيرى شده يا اينكه رابطه منطقى بين هست و بايد مورد توجّه نبوده است از مسايلى است كه نياز به تأمل و دقت دارد.
هرچند در برخى از آيات قرآن، پس از طرح توحيد و هستىشناسى توحيدى، هيچ بايدى بر آن استوار نشده است اما در برخى از آيات به روشنى اين ترتيب و تفريع ديده مىشود و هرچند اين ترتيب و تفريع، حكايت از يك استنتاج مربوط به قضاياى منطق صورى نداشته باشد اما نوعى ترتيب طبيعى و متعارف را مىرساند كه براى آن، يك قانون و بايد عقلى عام است.
«انّنى انا اللَّه لااله الا انا فاعبدنى و اقم الصلاة لذكرى» (طه/14)
(اى موسى)، منم، مناللَّه، معبودى كه جز من معبودى نيست، پس مرا پرستش كن و به ياد من نماز بهپا دار»
در اين آيه مسأله پرستش و اقامه نماز بهعنوان يك بايد، مترتب است بر يگانگى معبود كه يك هست بهشمار مىآيد. برخى ديگر از آيات قرآنى در اين زمينه و با همين لحن وجود دارد: انبياء / 25، مريم / 65، يونس / 3، غافر / 13، انعام / 10 تا 103، مريم / 36، زخرف / 43، انعام / 153 و 155، انبياء / 92، حج / 1، هود / 123.
دستهاى ديگر از آيات، آياتى هستند كه پس از بيان حقايق جهان، بهگونهاى مستقيم انسانها را به دينگروى، ايمان، عبادت يا انفاق و... امر مىكند، آياتى از سوره مباركه روم (20 تا 31) نمونهاى بسيار روشن از اين دسته آيات هستند از آن جمله مىخوانيم:
«كذلك نفصّل الايات لقوم يعقلون. بل اتّبع الذين ظلموا اهوائهم بغير علم فمن يهدى من اضلاللَّه و مالهم من ناصرين. فاقم وجهك للدين حنيفاً... و اتّقوه و اقيمواالصلاة و لاتكونوا منالمشركين». روم/28-31
«اينگونه آيات خود را براى مردمى كه مىانديشند، به تفصيل بيان مىكنيم بلكه كسانى كه ستم كردهاند بدون هيچگونه دانش، هوسهاى خود را پيروى كردهاند. پس آنكسى را كه خدا گمراه كرده چه كسى هدايت مىكند؟ براى آنان ياورانى نخواهد بود، پس روى به دين آورده درحالى كه حقگرا و جوياى حقباشى... و از او پروا بداريد و نماز برپا كنيد و از مشركان نباشيد و...».
يك. روش قرآن در استدلال مانند روش معمول و متعارف خردمندان و مخاطبان بشرى است. در بسيارى از بيانها و استدلالها، بخشى از قضيه را به درك و فهم مخاطب وامىنهد. چنان كه وقتى در عرف عاقلان گفته مىشود اين راه خطرناك است بايد از گامنهادن در آن راه پرهيز كرد، اين سخن كامل بهحساب مىآيد. البته عرف عقلا نيز خود آگاه يا ناخودآگاه اين نظريه منطقى را گردن نهادهاند ولى درخصوص اين عبارتها مىدانند كه مقدمه دوم كه كبراى قضيه را تشكيل مىدهد، به دليل عقلىبودن و بديهىبودن يا پذيرفتهبودن در متن عبارت نيامده و گوينده در رساندن مراد خويش، به ذهن و فهم مخاطب تكيه كرده است.
در قرآن نيز در بسيارى موارد، كبراى كلى قضايا يادنشده و به فهم مخاطب اكتفا شده است.
دو. درست است كه الزام در قضايا و نتايج الزامى در گرو قضاياى اخلاقى است ولى نبايد غافل ماند كه صغراى اين قضايا نقش جدى در شكلگيرى نتيجه دارد و بدون صغرى نتيجه بهدست نمىآيد. نقش «صغرى» در قضايايى كه با تركيب عناصر از جهانبينى و ايدئولوژى مىخواهند اصلى يا ارزشى ايدئولوژى را ثابت كنند بسيار تعيينكننده است؛ چه اينكه كبرى مىتواند مورد توافق چندين جهانبينى باشد، صغرى در حوزه ويژه هر جهانبينى نقش تعيينكنندهاى ايفا مىكند و موضوع الزام را فراهم مىسازد. بنابراين، جهانبينى در هر ايدئولوژى نقش دارد هرچند كه اين نقش در تعيين متعلق الزامات كلى باشد.3
تا اواسط قرن نوزدهم انتزاعات نظريه اقتصادى، ذهن ناآگاه را به سوى تضادى شديد سوق داده بود و ذهن سعى كرد با ايجاد تمايز خود را از آن رهاسازد و تمايز بين اقتصاد اثباتى و اقتصاد دستورى يا بين اقتصاد بهعنوان علم و اقتصاد بهعنوان فن ايجاد شد.
هدف آشكار اين تفكيك جداكردن نظريه اقتصادى صرف (نظريه ارزش) از پيشنهادهاى مربوط به خط مشىهاى علمى بود، اطمينان تعيين و وضوح و تمايز دكارتى فقط به نظريه اقتصادى نسبت داده مىشدلا حتى وقتى توصيهها و پيشنهادهاى مربوط به خط مشى و سياست اقتصادى چيزى جز برگردان نظريههاى اقتصادى (كه معمولاً بهطور نمادى يعنى به زبان جبرى بيان مىشود) به زبان رايج نبود آنها را نامطمئن مىپنداشتند و موقتى و ناقص. براى حفظ خلوص علم اقتصاد، اقتصاددادن متكفل اين امر شد كه قضاياى اثباتى نظريههاى اقتصادى را از تجويزهاى دستورى كاملاً جدا سازد كه منگر و ساير اقتصاددانان اينگونه تجويزها را كه بيشتر متوجه ارائه سياست و خط مشى اقتصادى بودند در حوزه اقتصاد علمى يا دستورى جاى دادند.4
در تقسيمبندى اقتصاد به اثباتى و دستورى بحث بيشترى بر اين امر متمركز بوده است كه امكان وجود يك اقتصاد آزاد از داورىهاى ارزشى و سپس محدوديتهاى آن بررسى شود و به هيچوجه سعى نشده است كه علت بروز اين دودستگى تشريح شود. تقابل ميان اقتصاد اثباتى و دستورى يا نظرى و عملى براى پايهگذاران اقتصاد سياسى امرى ناآشنا بود اما يك نسل بعد از ريكاردو، فرآوردههاى اقتصادى از نتايج عملى، خودمختارى يافتند و وسايل در مسير پويايى خود، مستقل از اهداف شدند تا اينكه در زمان والراس تناقضى فوقالعاده پديد آمد و تلاشهايى كه براى رهايى از اين تناقض انجام شد به ظهور تمايز بين علم و فن انجاميد. اين تناقض آن بود كه يافتههاى نظريه اقتصادى جايى براى توصيه سياستهاى اقتصادى باقى نمىگذاشت و عجيب اينكه تجزيه و تحليل نياز به اقتصاد و اقتصاددانان را كاهش داد. اقتصاددانان عقيده داشتند كه حقايق اقتصادى و واقعيتها در نظريه اقتصادى منعكس شدهاند.
در ضمن معتقد بودند كه حقايق اقتصادى ازلى و تا ابد حقيقى هستند. علاوه بر اينكه كليه حقايق اقتصاد مارژيناليست، نشاندهنده جهانى با نظم الوهى بود. جهانى با تخصيص بهينه منابع، عدالت در توزيع و دنيايى با حداكثر توليد و حداكثر رضايت مصرفكننده. بايد گفت كه واقعيت اين نتايج هرگز شناخته نشده، و ساختههاى صرفاً ذهنى بودند كه هيچ ربطى با واقعيت نداشتند. شناخت ناقص ريشههاى معرفتشناختى اقتصاد، اقتصاددانان را وادار ساخت كه به اين نتايج بهعنوان بازتاب فكرى سازمان موجود فعاليت اقتصادى بنگرند ولى اكنون كه واقعيت داراى نظمالهى شده بود، ديگر ارائه خط مشى اقتصادى چه معنايى مىتوانست داشته باشد.
مسأله تفكيك اقتصاد اثباتى و اقتصاد دستورى سابقهاى ديرينه دارد. عدهاى ايندو را شاخههاى يك علم مىدانند در حالىكه عدهاى ديگر اصطلاح علم دستورى را مفهومى متناقض بهحساب مىآورند. تاكنون اقتصاددانان معانى و مفاهيم بسيار متنوعى براى اين دو اصطلاح درنظر گرفتهاند كه اين مفاهيم متنوع، خود پيدايش ديدگاههاى مختلفى را موجب شدهاند. با اينحال، آنچه مسلم است اين است كه ويژگىهاى اقتصاد تحققى بهطور عمده عبارتند از:
1 - جدابودن از تفكر متافيزيكى
2 - مبتنىبودن بر واقعيات قابل درك
3 - احتمالىبودن صحت آن
4 - غيراخلاقى و غيرسياسىبودن مسائل آن
5 - داشتن جنبههاى توصيفى
6 - عملىبودن، عينىبودن، كارايى داشتن، قابل اثباتبودن و اطمينانآورى آن.
ويژگىهاى هم كه بهطور عمده براى اقتصاد دستورى درنظر گرفته مىشود، بهطور خلاصه عبارتند از اينكه اين اقتصاد بيشتر شامل قواعد ارزشى و معيارهاى استانداردى است كه در مقايسه با اهداف صريحاند و كاربرد آنها بيشتر ارزشيابى و ارزشگذارى سياستهاى اقتصادى و نيز وسايل و فنون نيل به اهداف معين است.
درحال حاضر، علم اقتصاد با حذف جايگاه ارزشها در نظامهاى روششناسى، دچار مشكلات و نابسامانىهاى بسيارى شده است. يكى از اين مشكلات، شناخت ماهيت عينيت اقتصادى است كه خود، زمينههاى پرسشهاى ديگرى را بهوجود آورده است از جمله: آيا ارزشها در عينيت اقتصادى موجودند يا خير؟ اگر وجود دارند پس چگونه است كه بدون ملاحظه آنها مىتوان عينيت را بهطور كامل بررسى كرد؟ و اگر وجود ندارند. پس منشأ پديدههاى عينى و موضوعات اقتصادى از كجاست و چگونه پديدار مىشوند؟ در اينجا، عدهاى از اقتصاددانان، ضمن اعتراف به وجودشان، آنها را خارج از حوزه علم اقتصاد مىدانند و تأثير آنها را صرفاً در «بايد»هاى سياستگذارى اقتصادى مىپذيرند. عدهاى ديگر كمى جلوتر مىروند و آنها را جزء اقتصاد تحققى بهعنوان يك «هست» اقتصادى مىپذيرند و به اصطلاح نسبت به آنها رجوع خواهند كرد. با اين استدلال، لطمهاى به روشنشناسى تحققى تحليلهاى مكانيستى اقتصاد وارد نخواهد آمد.
مشكل ديگر علم اقتصاد ازنظر روششناسى، مسئله قضاوت ارزشى است. يعنى آيا اين امر كه در اقتصاد، محقق خود موضوع تحقيق است، با تجربىبودن اين علم و عينيت علمى آن سازگار است؟ و آيا با اين ترتيب مىتوان اصل آزادى از ارزش را حفظ كرد؟ آيا امكان دارد كه مبناى اطلاعات و معيار گزينش محقق، با توجّه به هدفى خاص و معيار ارزشى صورت پذيرفته باشد؟ و از همه مهمتر اينكه آيا ميان قضاوت ارزشى اقتصاددان و رجوعهاى ارزشى او ارتباط منطقى وجود دارد يا نه؟
يكى ديگر از مشكلات اساسى علم اقتصاد، مسئله انسان اقتصادى است. انسان اقتصادى كه جاناستوارتميل آن را بهعنوان پايگاه نظرى اقتصاددانان مطرح كرده است، اكنون با سئوالى جدى مواجه شده است. مفهوم انسان اقتصادى عقلايى براساس چه ديدگاه و بينش فلسفى معرفى و انتزاع شده است؟ آيا معيار تعيينكننده رفتار عقلايى دلخواه است؟ يك انسان اقتصادى جعلى تا چه حدود در تبيين عملكرد انسان واقعى و عينى موفق است؟ برنامههاى اقتصادى با مادى تصوركردن انسان و نديدن انگيزههاى معنوى و ارزشهاى انسانى، چه سمتگيرى خواهند داشت؟ و... خلاصه بسيارى پرسشهاى ديگر كه همگى به اين نكته اساسى بازمىگردند كه آيا آنچه امروز به «علم اقتصاد» معروف شده، از اصول و مبانى روششناسى تجربى برخوردار است و آيا معيار علمىبودن يا نبودن نظريات اقتصادى، اين است كه آنها صرفاً و لزوماً قابليت سنجش تجربى داشته باشند؟5
اقتصاد چنانكه در ذهنهاى ما وارد كردهاند فاقد احكام ارزشى نيست و همچنين اسلام از مفاهيم اثباتى درباره واقعيتهاى اقتصادى نيز خالى نمىباشد. و لذا محتمل است كه با جايگزينكردن احكام دستورى اسلامى بهجاى احكام دستورى غيراسلامى و با درنظرگرفتن واقعيتهاى اقتصادى كه تاكنون بشر تحتعنوان مفاهيم اثباتى اقتصاد شناخته است (و واقعاً از ارزشها خالى است) به اضافه ذخيره مفاهيم اثباتى اقتصادى اسلامى به نتايج قابلقبولى برسيم.
گاه يك رفتار اقتصادى، افزون بر اثر اقتصادى، آثار ديگرى نيز دارد. براى مثال يك عمل اقتصادى ممكن است علاوه بر آنكه بر معاش انسان اثر مىگذارد، بر روح وى نيز تأثير بگذارد و در حوزه روابط سياسى، اجتماعى يا فرهنگى نيز آثارى داشته باشد. خداوند متعال در تنظيم عناصر اقتصادى تمام آثار و ابعاد يك رفتار يا رابطه اقتصادى را درنظر گرفته است و اين عناصر را چنان تنظيم كرده است كه نه تنها اهداف اقتصادى برآورده شود، بلكه با اهداف ساير نظامها و نيز هدف نهايى همه نظامهاى اسلامى هماهنگ باشد.
از آنسو نيز چنين است، يعنى گاهى يك رفتار يا رابطه سياسى اجتماعى يا فرهنگى آثار اقتصادى نيز دارد. خداوند متعال در تنظيم نظامهاى ديگر نيز به آثار اقتصادى آنها توجّه داشته است، آن روابط را درحد امكان چنان تنظيم كرده است كه آثار سوءاقتصادى نداشته باشد. اين همخوانى و همآهنگى بين نظامهاى اسلامى نيز از ويژگىهاى حيرت برانگيز نظامهاى اسلامى است كه آن را از ساير نظامها، ممتاز مىسازد و بر فرا مادى بودن پديد آورنده آن گواهى مىدهد.
اين مسئله سبب شده است كه گاه نتوانيم براى يك الگوى اقتصادى يا فرمان الهى در حوزه اقتصاد، توجيه اقتصادى بيابيم كه ممكن است علت يك الگو يا دستور آثار مثبتى باشد كه در ساير حوزههاى اجتماعى و فرهنگى و غيره پديد مىآورد. در متون الهى، در تعدادى از آيات و روايات، شريعت مقدس، با اشاره به ويژگىهاى رفتارى انسان و يا يك گروه خاص، به نحوه عملكرد و يا مواجهه آنان با مسائل اقتصادى پرداخته است كه دقت و در نظر داشتن آنها مىتواند دستمايه مناسبى جهت تحليل و مطالعه رفتارهاى انسانى مؤثر بر حوزه اقتصاد در اختيار قرار دهد. مطالعه و بررسى اينگونه ويژگىهاى رفتارى از اهميّت و ظرافت بيشترى برخوردار مىگردد اگر اتصال اين منابع به مصدر وحى و علم لايزال الهى و دوربودن از هرگونه خطا و اشتباه، درنظر گرفته شود.
توضيح و تبيين مسائل مرتبط با حوزه اقتصاد گاه مىتواند از طريق ارائه يك قانون و سنت عام صورت پذيرد. بدينصورت كه با عرضه يك قانون و جريان ثابت كه علاوه بر اقتصاد بر ديگر حوزههاى جامعه انسانى نيز حاكم باشد، مىتوان به روابط و تقابلاتى در اين حوزه دست يافت. خداوند متعال در قرآن كريم در موارد متعددى با معرفى اينگونه سنتها و قواعد عام كلى، انسانها را در تنظيم نظامها و فهم دستورات الهى بدين سنتها رهنمون ساخته است. تطبيق و تسرى اين قوانين به حوزه اقتصاد خود بيانگر نوعى تأثير بين مقولات اقتصادى و ديگر مقولههاى انسانى و يا غيرانسانى مىباشد.
با توجّه به توضيح فوق نتايج استقصاى خود را در زمينه گزارههاى اقتصادى اثباتى در قرآن در چهار گروه زير تقسيم مىكنيم و به اختصار بهنحوه دلالت هر كدام اشاره مىكنيم. دلالت بسيارى از آيات بر گزارههاى مربوطه، دلالتى صريح و آشكار است و با ترجمه سادهاى از آيه مىتوان بدان رسيد و ما نيز به همين اندازه بسنده مىكنيم. اما در مواردى كه برداشتى از آيه ما را به مضمون يك گزاره رسانده است، با توضيحى مختصر راجع به آن مىپردازيم.
1 - گزارههاى حاكى از تأثير عوامل اقتصادى بر ديگر حوزههاى فردى يا اجتماعى.
2 - گزارههاى حاكى از تأثير عوامل مؤثر بر مسائل اقتصادى.
3 - گزارههاى حاكى از رفتارهاى اقتصادى.
4 - گزارههاى حاكى از قوانين و سنّتهاى عام الهى كه بر مسائل اقتصادى نيز حكومت مىكنند.
- «ولاتؤتوا السفهاء اموالكم التى جعلاللَّه لكم قياماً» (نساء/5)
- «هى (الدنانيرو الدراهم) خواتيماللَّه فى ارضه جعلهااللَّه مصلحة لخلقه و بها تستقيم شؤونهم و مطالبهم».6
توضيح: از اين آيه استفاده مىشود هرچند مال متعلق به شخص سفيه است ولى تا وقتى به رشد كامل نرسيده باشد، حق جامعه نسبت به آن مال ايجاب مىكند كه مال را مستقيماً به دست او ندهند. زيرا خداوند مال را براى حفظ و قوام جامعه، به همه مردم داده است. در اين ميان سهمى كه جامعه نسبت به اموال بهطور مطلق دارد تا حدى است كه هرگاه تصرفات مالك خصوصى نسبت به حفظ و بهرهورى و رشد اقتصادى آن، تأمين كافى نداشته باشد و نتوان تدبير و سياست معقول در هزينه آن را تضمين كرد، وظيفه اولياء ايجاب مىكند كه نگذارند حق تصرف آن در جامعه تضييع گردد.
شايد اينكه در آيه 5 سوره نساء اموال به اولياء كه نمايندگان جامعهاند نسبت داده شده (اموالكم) نشاندهنده آن است كه حق افراد در مالكيت خصوصى هيچگاه نبايد با حق جامعه در تضاد و تزاحم باشد. علامه طباطبايى در ذيل آيه اينخصوص آوردهاند:
«اموال در اموالكم از آنرو اضافه به كم يعنى اولياء مورد خطاب قرار گرفته است كه مجموع مال و ثروت موجود در دنيا از آن مجموع مردم دنياست و اين مصلحت عمومى است كه قسمتى از اموال مخصوص افرادى خاص باشد. بنابراين، مردم بايد بدانند يك جامعه بيشتر وجود ندارد و همه اموال از آن همه افراد است و هر فردى مسئول حفظ اموال است. و نمىتواند آن را به دست افراد ضعيف و سفيه كه قادر به تدبير آن نيستند (مانند صغير و مجنون) بسپارد... اين حقيقت قرآنى براى احكام و قوانين مهمى در اسلام يك اصل كلى مىسازد و آن اينكه مال در حقيقت از آن خداست و آن را مايه قوام و معاش مردم قرار داده است و در انحصار هيچ شخص خاصى محدود ننموده است تا بتواند روى آن قوانينش را به اجرا درآورده بلكه اجازه داده است ملك خصوصى ازطريق وراثت، حيازت، تجارت و غيره واقع شود ولى مشروط به اينكه تصرفكننده عاقل، بالغ و رشيد باشد. علاوه بر اينها اصل مهمى كه بايد رعايت شود اين است كه تنها شرط مصرف در مصالح خصوصى در وقتى است كه حفظ منافع و مصالح عمومى رعايت گردد امّا در صورتى كه مصالح عامه با تصرفات خصوصى تزاحم پديد آورند مصلحت اجتماعى بدون ترديد مقدم است كه از اين اصل مىتوان فروع بسيارى را استخراج نمود.7
بنابراين، بهراحتى مىتوان دريافت كه تعاليم اسلامى بر اين مطلب تأكيد دارند كه تصحيح و تثبيت شئون زندگى بستگى زيادى به وضع پول در جامعه دارد. بهطورى كه تقريباً مىتوان گفت هيچ يك از امور جامعه بىارتباط با مسائل پولى و اقتصادى نيست. البته بايد توجّه داشت كه اقتصاد و پول نمىتواند تمام مسائل را حل كند و لذا نمىتوان آن را مبنا و شالوده زندگى آدمى فرض كرد و گرهگشاى همه مشكلات تصور نمود.
اموال و ثروت ملت اگر بخواهد به شكل صحيح خود در جامعه گردش نداشته باشد، قوام جامعه تضعيف شده و جامعه دچار مشكلات اقتصادى و غيراقتصادى فراوان خواهد گرديد و امور و مسائل جامعه از استقامت و استوارى لازم برخوردار نخواهد بود.8
«الذين يأكلون الربا لا يقومون الاّ كما يقوم الذى يتخبّطه الشيطان من المسّ ذلك بانّهم قالوا انّما البيع مثلالربا...» (بقره/275)
علامه در تفسيرالميزان مىفرمايد: خبط به معناى راهرفتن متزلزلانه و غيرمستقيم است و تعبير قيام در آيه نيز اشاره به نحوه زندگى و معيشت در دنيا دارد همانطور كه در آيات ديگر براى معنايى مشابه تعبير به قيام شده است. مثل: «ليقومالناس بالقسط» (حديد/25) و يا «و ان تقوموا لليتامى بالقسط» (نساء/127)، «ان تقومالسماء و الارض بامره» (روم/9(25
آيه وضع مغزى و عصبى افراد رباخوار را )و يا وضع مجتمعى را كه اقتصاد آن مبتنى بر رباخوارى است( با تمثيل بارزى بيان مىنمايد اينها مانند ديوزدگانى هستند كه به پاى عقل و اراده خود نمىتوانند برخيزند و برقرار باشند، اين اختلال و ناموزونى در اعمال و حركات از اين ناشى شده است كه ربا را مانند بيع يا ديگر عقود مىپندارند.10
علامه طباطبايى با توجّه به معناى لغوى خبط و با نگاهى بر ديگر تفاسير نكات زير را از آيات استخراج نمودهاند.
1 - مراد از قيام مسلطبودن بر زندگى و امر معيشت است.
2 - منظور از خبط اشاره به قيام رباخوار در زندگيش است كه در امر معاش خود همانند جنزدهاى كه خوب را از بد تشخيص نمىدهد رفتار كند.
3 - علت عدم اعتدال رباخوار و حركات ديوانهوارش بريدن از خدا و هدف قراردادن لذايذ مادى و مفتونشدن در برابر ثروت و سودپرستى است.11
شهيد مطهرى نيز با برداشتى شبيه تفسير علامه طباطبايى بيان مىدارد كه مفاد آيه اين است كه رباخوار، در امر معيشت خود مانند مردمى قيام دارد كه تحتتأثير وساوس شيطانى است و لايشعر گرديده است.12
همانگونه كه از نظرات بزرگانى چون علامه، مرحوم طالقانى و شهيد مطهرى برمىآيد، انسانهاى رباخوار از نوعى عدم تعادل، بىثباتى و تزلزل در زندگى رنج مىبرند، حال برخى اين عدم تعادل را صرفاً يك حالت روانى، و نوعى عدم اختلال و ناموزونى در اعمال دانستهاند و برخى با گسترش دامنه مفهومى خبط شيطان، از عدم تعادل و بىثباتى در وضعيت اجتماعى و اقتصادى يك جامعه رباخوار خبر دادهاند. بهويژه اگر شروع آيه را كه با «الذين» مىباشد دليلى بر يك حكم اجتماعى و گروهى بدانيم، برداشت دوم ملموستر مىگردد. بدينمعنى كه جامعهاى كه رباخوارى در آن رواج دارد، و امرى شايع و مقبول همگان شده است، از يك حالت بىثباتى، شكننده برخوردار مىشود كه مىتواند جامعه را به سمت نابودى و ناهنجارىهاى فراوان سوق دهد. اشاره ديگر گزارههاى اثباتى در بحث ربا، اين حالت عدم تعادل را شفافتر مىسازد، از قبيل اينكه، ربا موجب كمشدن خيرخواهى اجتماعى، كمرنگشدن انگيزههاى نوعدوستى، تقويت سودپرستى در دلهاى مردم، ايجاد بىرغبتى به فعاليتهاى اقتصادى سودمند مىشود.
«يا ايّها الّذين آمنوا لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل الّا أن تكون تجارةً عن تراض منكم و لاتقتلوا انفسكم». (نساء/29)
«و لاتقتلوا انفسكم» بعد از نهى از معاملات فاسد آمده است و از آن مىتوان استفاده كرد كه اموال در جامعه ارزش بنيادى دارد و گردش آن اگر به صلاح و خير جامعه باشد، حيات جامعه را تضمين مىكند و استفادههاى نامشروع و غيرقانونى از آن جامعه را به هلاكت مىافكند و خداى بزرگ از مهر و لطفى كه بر مردم دارد، آنان را از سوء تصرف در اموال بازمىدارد تا منجر به هلاكت آنان نشود و اين ما هستيم كه بايد بدانيم، خداوند را در اين محدود كردنها سهم و نصيبى نيست. (و هر چه هست سود جامعه و نفع واقعى خود ما است). نكته جالبتوجّه آن كه تعبير قرآن آن است كه «خودتان را نكشيد» گو اينكه روابط ناسالم اقتصادى نوعى انتحار اجتماعى است يعنى چنين جامعهاى با دست خود، خود را به ورطه هلاكت مىكشاند. شايد بررسى دقيق بسيارى از اقتصادهاى ناسالم اين حقيقت تلخ را براى ما واضحتر بنماياند.13
«ما أفاءاللَّه على رسوله من أهل القرى فللَّه و للرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابنالسبيل كى لايكون دولة بين الاغنياء منكم». (حشر/7)
بررسى در مورد آيه سوره حشر و تعليلى كه در آيه آمده است، نشان مىدهد كه علت منصوص قابل تعميم بوده و در انفاقات مالى و مسائل مالى بهنحو عام مىتوان به اين حكم استناد كرد و آيه فقط مخصوص انفال نمىباشد. لذا از مفاد اين آيه استفاده مىشود كه در حاكميت اسلامى نبايد انحصارات بهوجود آيد و عده خاصى از مردم توليد، توزيع يا مصرف را با وجود داوطلبان ديگر به خود اختصاص دهند و ديگران را از شركت در فعاليتهاى اقتصادى بازدارند، بلكه مىتوان گفت اين عده خاص اگر دولت هم باشد ممنوع است؛ زيرا دولت نمىتواند بدون ضرورت، عمليات اقتصادى و بازرگانى را به خود اختصاص دهد و درآمدهايى را از ديگران منع كند مگر وقتى كه از ناحيه عدم سلطه دولت خطراتى متوجه جامعه شود. لذا وجود مالياتهاى اسلامى براى آن است كه مىتواند مانع انحصار ثروت و گردش آن بين يك عده ثروتمند گردد. در اين زمينه سيدقطب در تفسير خود مىگويد:
«اين آيه نشانگر قاعده اقتصادى مهمى است كه جنبه مهمى از پايههاى نظريه اقتصاد اسلامى را نشان مىدهد. مالكيت خصوصى در اين قانون با اينكه محترم شمرده شده است ولى محدود به اين است كه مال بين ثروتمندان با تناوب در گردش نباشد و فقرا از دسترسى به آن محروم نباشند، هرگونه قانونى كه مالى را انحصاراً در سلطه ثروتمندان قرار دهد، قانونى برخلاف اقتصاد اسلامى است و در روابط اقتصادى نيز خلل وارد مىسازد و كليه پيوندها و معاملات در جامعه اسلامى بايد طورى تنظيم گردد كه منتهى به اين وضع نشود.14
قرآن با مذموم دانستن گردش انحصارى اموال در دست عدهاى مخصوص، عدالت در توزيع ثروت و درآمدها را راهى براى عدم تحقق تداول ثروت در دست سرمايهداران معرفى مىكند.
«و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك و لا تبسطها كلّ البسط فتقعد ملوماً محسوراً.» (اسراء/29)
«والّذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواماً.» (فرقان/67)
انفاق مال به كارگرفتن يا هزينهكردن آن در مصارف شخصى و اجتماعى است. در اين هزينهكردنها هرگاه رعايت حد و مرز لازم صورت نگيرد و از حدمعقول تجاوز كند، آن را اسراف مىگويند و هرگاه كمتر از حدلازم و متعارف باشد آن را اقتار و امساك گويند. هزينهكردن اگر در حداعتدال نباشد و كمتر از حدتناسب و يا بيشتر از حدتناسب باشد موجب فشارهاى اقتصادى و روانى مىگردد. و از آنسو اعتدال موجب قوام مىگردد. قوام در حقيقت همان توازن اقتصادى است كه بايد طبق تشريع صورت گيرد. بايد اين تعادل و موازنه در همه زمينههاى توليد، توزيع و مصرف، طورى طراحى شود كه با توجّه به ويژگىهاى مكتبى و اولويتها، خطوط كلى اقتصاد اسلامى در جامعه مشخص گردد. در اينجاست كه براى تأمين يك اقتصاد سالم و روبهرشد در سطح جامعه رعايت تعادل در رابطه بين درآمدها و هزينهها امرى اجتنابناپذير است. تعادل مقصود اسلام صرفاً در موازنه هزينهها و درآمدها نيست؛ بلكه در اين است كه تنظيم بودجه تنها براساس اولويتها و ارجحيتهاى منطقى و ارزشى باشد و با صرفهجويى از هزينههاى غيرضرورى، از همان ديدگاه جلو كسرى بودجه و تورم داخلى گرفته شود و با توليد داخلى ارز لازم براى مبادلات خارجى تأمين گردد.
از سويى ديگر، انگيزه مصرف از ديدگاه اسلام، رفع نياز واقعى انسان در تأمين معاش با رعايت ميانهروى و موقعيت زمانى و مكانى است. توضيح اينكه مردم بهعنوان عيال خداوند و امانتداران اموال وى، بايد اين اموال را در همان راهى كه غرض اصلى خلقت آنها است، مصرف كنند. يعنى از اين اموال براى رفع حاجات معاش خود بهره گيرند. بنابراين، استفاده بيش از حدنياز، مصرف در غير موردنياز، اتلاف مال قابل استفاده و بد استفادهكردن همه از مصاديق اسراف و تبذير است. نياز، هم اقلام مصرفى، هم حد مصرف و هم كيفيت مصرف را معين مىكند. از اينرو، حضرت اميرعليه السلام مىفرمايد: «اعطاءالمال فى غير حقه تبذير و اسراف.15
- «و احسن كما احسناللَّه اليك و لاتبغالفساد فىالارض اناللَّه لايحّب المفسدين» (قصص/77)
- «و اذا تولى سعى فىالارض ليفسد فيها و يهلكالحرث و النسل و اللَّه لايحب الفساد» (بقره/205)
اسراف عبارت است از تجاوز از حد در هر يك از اعمال و رفتار انسان. و از آنجا كه حفظ تعادل و هماهنگى يا حدمتوسط و اعتدال در شئون مختلف زندگى انسان، پيروى از فطرت است و دين توحيدى نمود بهترين جلوههاى فطرت انسانى است، از اينرو، دعوت به دين، دعوت به بازگشت به اعتدال فطرى و ايجاد هماهنگى با اين اعتدال در همه مسائل فردى و اجتماعى است. در مقابل، انحراف از اعتدال را اسراف خوانند. زيرا اسراف برهم زننده اعتدال و بهوجود آورنده انحراف در فطرت است و از اينرو در آيه 151 شعراء مسرفين به مفسدين تعبير شده است. بنابراين، اسراف به معناى عامش كه ملازم با افساد فىالارض مىباشد وسيعتر از مفهوم اقتصادى آن است. البته اين انحراف در امور فردى زودتر قابل اصلاح است و با توجّه و بازگشت به خدا جبران مىپذيرد «قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم...» (زمر/53) ولى اين انحراف وقتى كه جنبه اجتماعى پيدا مىكند ديگر به اين زودىها قابل اصلاح نيست و با اشكالات فراوان مواجه مىشود؛ از اينرو قرآن تأكيد مىكند: «و لا تطيعوا امرالمسرفين الذين يفسدون فىالارض و لايصلحون» (شعراء/151-152) و توبه آن، بازگردانيدن فساد اجتماعى به صلاح آن است.
جاى ترديد نيست كه يكى از بزرگترين مفاسد اجتماعى در دنياى امروز، نابسامانىهاى ناشى از فقر و گرسنگى تودههاى عظيمى از جمعيت جهان است. تحقيقات و بررسىهاى جهانى كه متخصصان تاريخ و جامعهشناسى بهعمل آوردهاند، نشان مىدهد كه عدم توزيع عادلانه و به تعبير ديگر شكست نظامهاى اقتصادى سرمايهدارى و سوسياليسم، عامل مؤثر در ناكامىهاى اقتصادى و اجتماعى جهان معاصر است.
الف( پرداخت زكات مانند نماز عامل تقويت روحى است. «لاخوف عليهم و لاهم يحزنون» (بقره/277)
ب( زكات مال، تزكيه نفس از آلودگى تعلق به ماديات است. از همينرو تطهير و تزكيه را به خود افراد نسبت مىدهد نه به مالشان و نشان آن است كه در وجود خود انسانهاى مانع الزكاة نوعى ناخالصى است كه پرداخت زكات آنها را پاك مىسازد.16
ج( زكات علاوه بر تزكيه نفس، تزكيه مال از ناخالصى است و تا اين حق از مال جدا نشود، مال پاكيزه و خالص نگرديده است بلكه مال مورد زكات عيناً متعلق حق ديگران است.17
د( پرداخت زكات موجب جلب رحمت خاص خداوند مىگردد.18
ه( پرداخت زكات عامل جلب يارى خدا است.19
و( زكات عامل هدايت ويژه خدا، و مؤثر در بالابردن ايمان و قدرت مقاومت و موجب افزايش محبت و برادرى مىگردد.20
در قرآن كريم، جمعآورى مال و زراندوزى به خودى خود (يعنى در ماهيت خود بدون توجّه به عناوين ثانوى آن) مذموم شمرده شده است؛ چرا كه تكاثر و انباشت مال موجب تمركز آن در حيطه قدرت فرد يا افرادى خاص مىشود و اين امر با دو عنصر عدالت اقتصادى كه يكى از اهداف اقتصادى اسلام است ناسازگار و در تضاد مىباشد يعنى:
اولاً: مانع از كفاف اقتصادى ديگر افراد جامعه و رفاه عمومى مىشود.
ثانياً: مانع از تعديل ثروت و موجب افزايش فاصله بين فقير و غنى مىگردد.
آياتى را كه در اينباره وارد شده است، مىتوان به دو دسته تقسيم كرد:
1 - آياتى كه بيانگر كاستىهاى اقتصادى ناشى از انباشت مالى است؛
- «ولو بسط اللَّه الرزق لعباده لبغوا فىالارض و لكن ينزل بقدر ما يشاء» (شورى/27)
- «و ما أفاءاللَّه على رسوله من اهلالقرى فللَّه و للرسول و لذىالقربى و اليتامى و المساكين و ابنالسبيل كى لايكون دولة بين الاغنياء منكم»(حشر/7)
در آيه نخست يا مراد از عصيان ظلم اقتصادى و فشار اغنياء بر فقراء است و يا مقصود از آن غفلت از خدا و فرورفتن در فسق و فجور است كه در صورت اول اين آيه در زمره اين دسته ودر صورت دوم، جزء گروه بعد خواهد بود. در آيه دوم، دستبهدست گشتن مال در بين ثروتمندان، بهعنوان آفتى اقتصادى معرفى شده كه توزيع ثروت (انفال) بهگونهاى كه در آيه بيان شده است، از آن جلوگيرى مىكند.
2 - آياتى كه بيانگر انحطاط اخلاقى و تربيتى ناشى از مالاندوزى است؛
- «والذين يكنزولالذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيلاللَّه فبشرّهم بعذاب اليم» (توبه /34)
- «ألهاكم التكاثر» (تكاثر /1) آيه دوم اشاره به غفلت در اثر زيادهخواهى دارد كه به وضوح انحطاط اخلاقى در پى مالاندوزى را بيان مىكند. اما آيه اول اگر ناظر به آفت اقتصادى كنز و انباشت مال باشد، در گروه قبل و اگر متوجه ضررهاى اخلاقى اين امر باشد، در گروه حاضر قرار مىگيرد.
- «خذ من اموالهم صدقة تطهّرهم و تزكّيهم بها وصلّ عليهم ان صلوتك سكن لهم» (توبه/103)
«و مثلالذين ينفقون اموالهم ابتغاء مرضاتاللَّه و تثبيتاً من انفسهم كمثل جنّةٍ بربوةٍ اصابها وابلٌ...» (بقره/265)
امامرضاعليه السلام: «المسكنة مفتاحالبؤس».21
- «الشيطان يعدكمالفقر و يأمركم بالفحشاء»(بقره/268)
- «ولو بسطاللَّه الرزق لعباده لبغوا فىالارض و لكن ينزل بقدرما يشاء انه بعباده خبير بصير» (شورى/27)
- «ان الانسان ليطغى ان راه استغنى» (علق/6-7)
- «كلوا من طيبات ما رزقناكم و لا تطغوا فيه» (طه/81)
- «ولا تترفنى فاطغى»22
امام باقرعليه السلام: «و لا ترزقنى رزقاً يطغينى»23
- «و ما ارسلنا قرية من نذير الا قال مترفوها انّا بما ارسلتم به كافرون» (سبأ/34)
- «و كذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نذير الا قال مترفوها انّا وجدنا اباءنا على امة و انّا على آثارهم مقتدون» (زخرف/23)
- «ولو بسطاللَّه الرزق لعباده لبغوا فىالارض و لكن ينزل بقدر ما يشاء» (شورى/27)
- «نعمالعون على تقوىالللَّه الغنى»24
- «و آتاكم من كل ما سألتموه و ان تعّدوا نعمةاللَّه لاتحصوها انّ الانسان لظلوم كفّار» (ابراهيم/34)
- «و اسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة» (لقمان/20)
بسيارى از اقتصاددانان علت پيدايش علم اقتصاد را «كميابى منابع» دانستهاند. در مورد مفهوم كميابى منابع، دو ديدگاه در مكاتب اقتصادى و نظريه اقتصاددانان مشاهده مىشود: يكى اين كه منابع توليد براى تصميمگيرنده اقتصادى در هنگام تصميمگيرى بهصورت بالفعل است يعنى منابع طبيعى آماده بهرهبردارى، نيروى انسانى كه در اختيار مدير است، سرمايه لازم براى توليد كه امكان استفاده از آن براى وى فراهم است از محدوديت برخوردار است. نتيجه اين محدوديت اين است كه بايد منابع قابل شناسايى راشناسايىوآماده ساختواز هر منبعىاستفاده كاملكرد و درجستجوىمنابعديگر بود.
ديدگاه ديگر اين است كه امكانات بالفعل و بالقوه طبيعت، نسبت به نيازهاى روبهرشد بشر كافى نيست؛ زيرا اين امكانات محدود است، نه تنها قابل افزايش نيست، بلكه در اثر استفاده شديد بهتدريج از توانايى طبيعت كاسته مىشود. (قانون بازده نزولى) حال آنكه نيازهاى بشر همواره روبهرشد است. و با افزايش جمعيت و پيشرفت تكنولوژى اين نيازها بيشتر مىشود. در چنين شرايطى ناگزير بايد افزايش توليدمثل را با افزايش توليد موادغذايى و امكانات زندگى متناسب ساخت.25
البته لازم به ذكر است كه اگر نيازهاى بشر را به نيازهاى معقول و متعارف زندگى و نيز آرزوها و اميال تقسيم كنيم، نوع دوم آن حد و مرزى نمىشناسد و با امكانات مادى بالقوه و بالفعل زمين هرگز برآورده نمىشود. فزونطلبى انسان تا آنجاست كه اگر همه امكانات مادى زمين در اختيار يكنفر هم قرار گيرد، باز هم قانع نمىشود. اما نيازهاى نوع اول يعنى نياز به خوراك، پوشاك، مسكن، دارو و درمان، وسايل آسايش زندگى، معقول و دستيافتنى است و هرچند كه اينگونه نيازها نيز با پيشرفت تكنولوژى روبهفزونى است اما باز هم محدود و قابل پاسخگويى است. اگر افراد بشر به اسراف و تبذير و ظلم و فساد نپردازند همه مىتوانند از زندگى راحت و قابلقبولى برخوردار شوند.
درصورتى كه مقصود از كميابى منابع ديدگاه اول باشد كه امكانات اقتصادى را براى تصميمگيرنده اقتصادى لحظه تصميمگيرى محدود و كمياب مىداند و مطابق آن ناگزير بايد با استفاده از منابع كمتر بيشترين مقدار نياز را برطرف كرد، سخن درستى است در اينصورت بايد از منابع شناسايى شده و در اختيار، بهترين بهرهبردارى را كرد و در صدد شناسايى منابع ديگر نيز برآمد و اين كارى است كه بشر در تاريخ زندگى خود همواره انجام داده و بهتدريج با افزايش نيازها، با كار و كوشش خود پاسخ نيازها را پيدا كرده است. اما اگر مقصود از كميابى منابع عدم كفايت امكانات موردنياز براى ادامه زندگى باشد ازنظر علمى سخنى مردود است، زيرا:
اولاً: اكنون از همه امكانات طبيعى و انسانى استفاده نمىشود و درصد بالايى از زمينهاى قابلكشت جهان زيركشت نمىرود.26 به گونهاى كه در آمريكاى لاتين همواره تضاد شديدى بين فقر انسانها و غناى طبيعت وجود دارد و در آفريقا بهجاى سخن از اضافه جمعيت بايد از اسراف منابع طبيعى سخن گفت.27
ثانياً: در بسيارى از مواردى كه زمين زيركشت مىرود، از امكانات پيشرفته توليد كه بازدهى تا چند برابر افزايش دهد، استفاده نمىشود، بلكه غالباً با شيوهاى سنتى و با وسايل ابتدايى كار انجام مىگيرد.
ثالثاً: منابع غذايى دريايى بسيار اندك مورد استفاده قرار مىگيرد و نيز منابع بسيارى به هدر مىرود. به عقيده كلنين كلارك و چند محقق ديگر اگر همه زمينهاى قابلكشت كشورهايى مانند هلند و دانمارك مورد بهرهبردارى قرار مىگرفت دنيا مىتوانست به 14 ميليارد جمعيت غذا بدهد.28 پلبروك نيز مىنويسد: با منابع كنونى كه امروزه در دست است، مىتوان نزديك به 40 ميليارد انسان را تغذيه كرد.29
رابعاً: جديدترين ابتكارات در زمينه استحصال منابع طبيعى و غذايى نويد تحولى اساسى در قدرت بهرهبردارى منابع را مىدهد.
از ديدگاه اسلام منابع طبيعى عطاياى خدا به بشر است و عطاى الهى با خست همراه نيست. «كلاً نمدّ هولاء و هولاء من عطاء ربّك و ما كان عطاء ربكّ محظوراً» (اسراء/20) در آيات متعددى از قران و نيز در رواياتى چند از فراوانى نعمتهاى خداوند سخن به ميان آمده و نسبت به آينده بشر اميد داده شده است. خداوند در قرآن مىفرمايد: «و ان من شىء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الاّ بقدر معلوم» (فجر/21) ظاهراً مقصود اين است كه امكانات لازم زندگى بشر به اندازه نياز بشر در اختيار او قرار مىگيرد. «ولا تقتلوا اولادكم خشية املاق نحن نرزقهم و اياّكم» (اسراء/31) «اناللَّه هوالرزّاق ذوالقوة المتين» (ذاريات/58)
و در بعضى از آيات ديگر سخن از تنوع نعمتها و گستردگى آنهاست از جمله: «و آتاكم من كل ما سألتموه و ان تعدّوا نعمةاللَّه لاتحصوها انّ الانسان لظلوم كفّار»(ابراهيم/34) «و اسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة» (لقمان/20)
با استفاده از آيات و روايات مربوط، نظر اسلام نفى ديدگاه «كميابى منابع» (ديدگاه دوم) است بلكه از ديدگاه اسلام وجود اين منابع درحد كفايت نيازهاى بشر و بيش از آن است، درصورتى كه نياز انسانها با هم افزون شود، با استفاده از انديشهها و ابتكارات و خلاقيت بشر، اين منابع باز هم پاسخگوى نيازهاى تازه خواهند بود و مقدار آنها با رشد علم بشر و كشف منابع بيشتر نيز افزون مىگردد.
علاوه بر مطالب عنوانشده، در ذيل گزاره 52، بعضى از آيات قرآن نشان مىدهد كه همه اشياء مادى از جمله منابع اين جهان كه بهصورت مقدر و محدود وجود دارند، در جهان غيب از وجود مجرد و ثابت و نامحدود بهرهمندند و خداوند متعال آن وجودهاى مجرد را بهصورت وجود مادى و محدود به جهان طبيعت نازل فرموده است. بهعبارت ديگر قرآنكريم آفرينش اشياء مادى را فروفرستادن آن وجودهاى مجرد و نامحدود بهصورت محدود و مادى خوانده است. خداوند متعال مىفرمايد: «و ان من شىء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الا بقدر معلوم» (حجر/21) هيچ چيز نيست مگر آن كه خزائن آن نزد ماست و ما تنها به اندازهاى معين، از آنها فرومىفرستيم. علامه طباطبايى در تفسيرالميزان مىفرمايد: «شىء» به معناى چيز، نكره است و در سياق نفى نيز قرار دارد و حتى با «من» نيز تأكيد شده است پس معناى عموم را افاده مىكند. بنابراين، «ان من شىء» يعنى همه اشياء، از عبارت «خزائنه» درمىيابيم كه همه اشيا نزد خداوند خزائنى دارد كه فوق عالم محسوس ماست. پروردگار در آيه 96 سوره نحل مىفرمايد: «و ما عندكم ينفد و ما عنداللَّه باق» (نحل/96) آنچه نزد شماست فناپذير و آنچه نزد خداوند است ثابت و پايدار است. وقتى آيات 21 حجر و 96 نحل را كنار يكديگر بگذاريم، نتيجه مىگيريم كه اين قرائن نزد خداوند وجودى مجرد و ثابت و پايدار دارند.
از عبارت «و ما ننزّله الا بقدر معلوم» درمىيابيم كه اين خزائن پيش از آنكه بهصورت محدود و مشخص به جهان مادى نازل شوند، وجودى نامحدود دارند. بنابراين، آيه مىفرمايد: همه چيز اين جهان نزد خداوند خزائنى دارد. وجود اين خزائن مجرد و ثابت است و خداوند متعال اشياء مادى را از اين خزائن در جهان محسوس پديد مىآورد. البته آيه اينگونه خلق را انزال مىخواند. زيرا خزائن به سبب وجود مجرد و نامحدودشان در نزد خداوند از علو برخوردارند و وقتى لباس ماديت مىپوشند، مرتبه وجودىشان تنزل مىيابد. مرحوم علامه مىفرمايد: به همين سبب خلقت چهارپايان و اشيايى مانند آهن را انزال خوانده است. «و انزل لكم من الانعام ثمانية ازواج» (زمر/6) «و انزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس» (حديد/30)25
يكى از تفاوتهاى اساسى مبانى فلسفى اقتصاد اسلامى و اقتصاد سرمايهدارى اين است كه در مبانى فلسفى اقتصاد سرمايهدارى هرچه غيرقابل تجربه حسى است انكار مىشود. طرفداران اين مبانى جهان غيب را كه با حواس ظاهرى قابل درك نيست موهوم مىپندارند. براين اساس، منابع موجود در طبيعت را محدود و غيرقابل افزايش مىدانند و در تعريف علم اقتصاد مىگويند: علم اقتصاد، تخصيص بهينه منابع محدود براى نيازهاى نامحدود است.
از ديدگاه قرآن هرچند منابع بالفعل ممكن است محدود باشد ولى قابلافزايش است. خداوند متعال مىفرمايد از خزائن غيب خود بر اين منابع مىافزايد و يا اگر خواست درهاى خزائن خويش را مىتواند ببندد.
بازشدن درهاى خزائن غيب خداوند كه گاهى از آن به امدادهاى غيبى تعبير مىشود به اسبابى وابسته است كه در آيات و روايات بدان تصريح شده است كه در گزارههاى اثباتى به برخى از آنان اشاره نمودهايم. عواملى از قبيل توبه، استغفار از گناهان، نصرت خداوند به وسيله خدمتكردن و مجاهدت مخلصانه در راه نيكبختى عمومى مردم و...
«ولو انّ اهل القرى آمنوا و اتّقوا لفتحنا عليهم بركات منالسماء و الارض ولكن كذّبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون» (اعراف/96)
استغفار و توبه
«فقلت استغفروا ربّكم انّه كان غفّارا يرسلالسماء عليكم مدراراً و يمددكم باموال و بنين و يجعل لكم جنات و يجعل لكم انهارا». (نوح/10-12)
اجراى شريعتهاى آسمانى
«ولو انّهم اقاموا التواراة و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهّم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم» (مائده/66)
سپاسگزارى و شكر نعمت
«لئن شكرتم لازيدنّكم و لئن كفرتم انّ عذابى لشديد» (ابراهيم/7)
تقوا و توكل يا عمل صالح
«بلى إن تصبروا و تتّقوا و يأتوكم من فورهم هذا يمددكم ربّكم بخمسة آلاف من الملائكة مسوّمين» (آل عمران/125)
- «ولو انّ اهلالقرى آمنوا و اتّقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء والارض» (اعراف/96)
- «وألّو استقاموا علىالطريقة لاسقيناهم ماءً غدقاً»(جن/16)
در آيات متعددى پيوند و رابطه محكمى بين ارزشهاى معنوى و اخلاقى انسانى در جامعه از يكسو و اصلاح شئون مادى و سروسامان يافتن امور اقتصادى مردم و آسودگى آنها از ناراحتىها و مشكلات معيشت و حتى فراوانى و وفور نعمتهاى خدادادى از سوى ديگر، ملاحظه مىكنيم. لازم به تذكر است كه وقتى پيوند كثرت و فراوانى نعمت را در رابطه مستقيم با كلماتى از قبيل «قول»، «قريه»، «اهلالقرى» بررسى مىكنيم، نشان مىدهد كه اين رابطه دقيقاً يك پيوند اجتماعى است. يعنى هرگاه جامعهاى اهل صلاح و تقوى گرديد سرچشمههاى طبيعت براى مردم آن جامعه زايندهتر و بركات آن فراوانتر عرضه مىشود و در حقيقت اين پيوند در رابطه با مسائل اجتماعى است و بايد در جامعهشناسى روى آن تحقيق بيشترى بهعمل آيد.
اما در مورد پيوند ارزشها با مسائل فردى آنچه از تعبيرات قرآن استفاده مىشود، فراوانى نيست، گويا وفور نعمت ارتباط مستقيم با جامعه صالح دارد. در مورد افراد صالح تعبيرى اينگونه حاكم است: اهل تقوى در روزىشان تسهيلاتى منظور گرديده است و از راههاى پيشبينى نشده تأمين خواهند گشت و يا خدا آنها را كفايت مىكند. اين تعبير غير از كثرت و فراوانى است؛ بلكه نشاندهنده آسودگى خيال آنها ازنظر بندگى مادى و تمركز فكر و عمل روى خدمات خداپسندانه و عبادات و خدمات اخلاقى و اجتماعى است.
البته بايد دانست آسايش و تسهيل زندگى مادى و اقتصادى افراد منافاتى با اصل ابتلا و امتحان ندارد، زيرا مشكلات و مصائب مورد ابتلا در معيشت زندگى و مسائل اقتصادى خلاصه نمىشود و مىتواند همين رونق اقتصادى خود مورد ابتلا بوده و يا ابتلائات ديگرى وسيله آزمايش مؤمن باشد. درخصوص اينكه پيوند ارزشها با وفور نعمت، علل ظاهرى دارد يا معنوى، بايد با مطالعه و بررسى علمى بدان پاسخ گفت. اما فىالجمله شكى نيست كه در محيط مردم مؤمن و باتقوا توجّه به معنويت و ارزشهاى الهى كه افكار و علائق جامعه را به خود معطوف كرده و عامل مؤثرى در خوددارى از احتكار و ذخيره موادغذايى و ترجيح خود بر ديگران است و همين امر باعث مىشود مردم قيمتى از موادغذايى خود را بهعنوان كمك و احسان و هدايا و صلات و صدقات ايثارگرانه و با طيبنفس در اختيار ديگران بگذارند و با محرومان برادرانه زندگى خود را نزديك سازند.
علاوه بر اين وقتى مردمى با همت و اراده شكستناپذير ناشى از ايمان به ارزشها كه سستى پيرى و وجود تأمين مادى و حالت تنبلى و راحتطلبى نتواند آن را متزلزل سازد كار اقتصادى را وظيفه دانسته، به كارهاى كشاورزى و صنعتى بپردازند و پيوسته در گسترش توليد و خودكفايى گام بردارند، محققاً فراوانى در جامعه مشهود خواهد بود. رابطه معكوس اين قضيه را در مورد بازرگانى مبتنى بر رباخوارى به وسيله بانكهاى ربوى دنيا مشاهده مىكنيم. در جامعهاى كه مردم آن در نتيجه رباخوارى، پيوندهاى خود را براساس دشمنى، بددلى، بدگمانى، ناامنى و انتقامطلبى برقرار كردهاند، زيانها و خسارتهاى ناشى از اين روحيه به مراتب فزونتر از درآمدهاى بهره و سود پولهايى است كه يك عده زالوصفت از خونهاى مردم مىمكند، در مقابل هرگاه اين روابط براساس روح ايمان و محبت و برادرى و تفاهم و امنيت و كارگشايى حاكم بر روابط اجتماعى باشد، تأثيرات متقابل آن بركاتى ايجاد مىكند كه به مراتب از سودهاى مادى، مفيدتر و افزونتر و پربركتتر است و همين مفهوم ظاهر آيه «يمحقاللَّه الرّبا و يربىالصّدقات» (بقره/276) با اينحال جاى انكار نيست كه درهاى خير رحمت مادى و معنوى خدا و امدادهاى غيبى او كه در سرنوشت زندگى جوامع مؤثر است به روى كسانى گشوده است كه از راه صلاح و تقوى عدول نكنند و خداوند از راههاى مختلف عنايات و كمكهاى خود را به مدد اهل ايمان و تقوى مىفرستد.31
«و ما انفقتم من شىء فهو يخلفه و هو خيرالرّازقين» (سبأ/39)
«من ذالذى يقرضاللَّه قرضاً حسناً فيضاعفه له اضعافاً كثيرة» (بقره/245)
«و ما تنفقوا من شىء فى سبيلاللَّه يوفّ اليكم و انتم لاتظلمون» (انفال/60)
«و ضرباللَّه مثلاً قرية كانت آمنة مطمئنّة يأتيها رزقها رغداً من كل مكان فكفرت بانعماللَّه فاذاقها اللَّه لباسالجوع و الخوف بما كانوا يصنعون» (نحل/112)
«... المتر الى الّذين بدّلوا نعمةاللَّه كفراً و احلّوا قومهم دارالبوار» (ابراهيم/28)
«وانكحوا الايامى منكم والصّالحين من عبادكم و إمائكم إن يكونوا فقراءَ يغنهماللَّه من فضله» (نور/32)
«النكاح يزيد فىالرزق»32
«اتخذوا الاهل فاّنه ارزق لكم»33
«و من يتّقاللَّه يجعل له مخرجاً و يرزقه من حيث لايحتسب» (طلاق 2 و 3)
«و من يتّقاللَّه يجعل له من امره يسرا» (طلاق/4)
«ولا تتمنّوا ما فضّلاللَّه به بعضكم على بعض للرّجال نصيب ممّا اكتسبوا و للنساء نصيب ممّا اكتسبن وسئلوا اللَّه من فضله اِنّاللَّه كان بكلّ شىء عليما» (نساء/32)
«و لا تمدّنّ عينيك الى ما متّعنا به ازواجاً منهم زهرة الحيوة الدنيا لنفتنهم فيه...»(طه/131)
در دو آيه فوق بهعلاوه مضامين مشابهى كه در احاديث آمده است به تلويح بيان مىدارد كه تقاضاى فرد براى كالاها از مصرف ديگران تأثير مىپذيرد. (اگرچه قرآن او را بر غلبه بر اين تمايل ترغيب مىكند و آن را مطلوب نمىشمرد(. اين فرضيه با فرض استقلال مطلوبيتها كه شالوده قسمت اعظم نظريه رفتار مصرفكننده و اقصاد رفاه را تشكيل مىدهد، در تضاد است.
1 - طبيعىبودن علاقه به تجمل34
2 - تجملگرايى عامل فاصله طبقاتى35
3 - همراهى تجملگرايى با زورگويى36
تجملپرستى اگرچه بهظاهر با رفاهطلبى بسيار نزديك است ولى در مفهوم با آن تفاوت دارد. رفاهطلب، تنها در انديشه آسايش خود بهسر مىبرد ولى تجملپرست گذشته از آن در فكر آرايشها و تزئينهاى افراطى نيز هست و مىكوشد ازطريق رنگ و روغنكارى و قرينهسازى و... شكل و ظاهر امور زندگى را با فرمهاى تقليدى و مد روز و مطابق هوسهاى زودگذر خود به ترتيب و تنظيم كشد و اين امر تفريح و سرگرمى او مىگردد و در نتيجه عامل بىحوصلگى عمر و تباهى زندگى او مىشود. ارضاى اينگونه نيازهاى كاذب مستلزم صرف هزينههاى سنگين و هدر دادن مقادير عظيمى از ذخاير كشور در كنار شكمهاى گرسنه و بدنهاى عريان است، حال آنكه جز افزودن بر خيالهاى استكبارى مترفان و تحقير محرومان و ايجاد غفلت و قساوت نسبت به حقوق حقه آنان اثرى نخواهد گذاشت، براساس اينگونه مفاسد است كه اسلام با انگيزه تجملپرستى براى پساندازها موافق نيست و اجازه نمىدهد انسانى كه بايد راه تكاملش را براى رسيدن به ايدهآلهاى مقدس الهى بپيمايد خويشتن را سرگرم خودآرايى و خودكامگى كرده و راه را هم بر زندگى اقتصادى جامعه، هم بر كمال خود مسدود گرداند.37
1 - كوشش پىگير در راه تنعم و لذتطلبى
2 - شكايت پيشهگى آسايشطلبان
3 - استكبار آسايشطلبان و مترفان
4 - صفآرائى مترفان در مقابل مؤمنان
خلاصه آنكه مترف ازنظر اقتصادى عامل ركود، ازنظر اخلاقى عامل فساد و ازنظر سياسى عامل طبقاتى را بهوجود مىآورد. شناخت مترفين و ويژگىهاى آن بهعنوان اخلالگران برنامههاى اقتصادى بسيار لازم و ضرورى است.
«و اتّبعالّذين ظلموا ما اترفوا فيه و كانوا مجرمين».)هود/116)
«و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحقّ عليها القول فدمّرناها تدميرا». (اسراء/16)
«فلّما احسّوا بأسنا اذاهم منها يركضون لاتركضوا و ارجعوا الى ما اترفتم فيه و مساكنكم لعلّكم تسئلون» (انبياء/12 و 13)
«و قال الملأ من قومهالّذين كفروا و كذّبوا بلقاء الاخرة و اترفناهم فىالحيوة الدنيا ما هذا الاّ بشر مثلكم يأكل ممّا تأكلون منه و يشرب ممّا تشربون» (مؤمنون/33)
«حتّى اذا اخذنا مترفيهم بالعذاب اذاهم تجئرون» (مؤمنون/64)
«و ما ارسلنا فى قرية من نذير الاّ قال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون» (سبا/34)
«و كذالك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نذير الاّ قال مترفوها انّا وجدنا أباءنا على امة و انا على آثارهم مقتدون» (زخرف/23)
ترفه يك حالت روانى ناشى از نداشتن تكيهگاه معنوى است كه در انسان پديد مىآيد. و در نتيجه تمام توجّه او را به لذات زودگذر و آسايش و تنعم محدود مىگرداند و چون روح او را آسايش و تنعم نمىتواند ارضا كند، پيوسته در تنوع و تجمل لذات بيشتر مىكوشد از آنجا كه خوى تنوعطلبى و افراط در تجمل و رفاه و آسايش پيدا مىكند، تن زيربار هيچگونه حدود و مقرراتى نمىدهد و از پيش به نعمتهاى خدا اعتراف نمىكند تا ملزم به اداى شكر او نباشد. مترفان دچار اين حالت روانى مىشوند تا بدانجا كه نعمتها را از خدا نمىبينند بلكه به اسباب غير او تكيه زده، نسبت به او سر به طغيان و عصيان مىزنند و منكر پيامبران و كتاب و ميزان الهى مىگردند و با بهانههاى مختلف از زيربار مسئوليت و تكليف شانه خالى مىكنند. در آيه 33 مؤمنون نمونهاى از آيات را مىخوانيم و از همينرو است كه در هرجا قرآن از آنها ياد كرده است، به نكوهش آنان پرداخته است. بههمين دليل مترفان هميشه در مقابل مؤمنان صفآرايى كرده و سد راه دعوت پيامبران شدهاند. از آيات شريف 34 سبأ و 23 زخرف اين ويژگىها را مىتوان به دست داد.
برخى از ويژگىهاى كلى مترفان را همانند آنچه امروز در جامعه غربى يا غربزده ديده مىشود بهخوبى مىتوان مشخص كرد كه بهطور خلاصه عبارت است از:
اول: كوشش پىگير در راه تنعم و تجمل و لذتطلبى تا جايى كه نمىتوانند خود را از اين ذهنيت برهانند و در نتيجه دست به هر جنايتى براى رسيدن به مقصود مىزنند (و اتّبع الّذين ظلموا ما اترفوا فيه و كانوا مجرمين)
دوم: انكار قيامت و هرگونه حساب و كتاب براى اعمال و رفتار، علامت ديگر آنها است... آيات 41 واقعه به بعد (و اصحابالشمال... انّهم كانوا قبل ذلك مترفين).
سوم: از ديگر ويژگىهاى مترفان استكبار آنهاست وهمين امر عامل رد پيامبران و انكار وجدان اخلاقى و ارتكاب جرم و جنايت و كفران نعمت است (و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها...) اين همه فساد، سرانجام بنياد آنها را ريشهكن مىسازد و اين يك قانون است كه مترتب بر افسادشان تازيانه عذاب بر سر آنها نواخته مىشود. اگر دقيقاً در كلمه فساد كه براى ترتيب و تعقيب مىآيد، دقت شود همين امر به دست مىآيد. «فاكثروا فيهاالفساد فصبّ عليهم ربّك سوط عذاب» (فجر/12-13)
چهارم: اين آسايشطلبان افراطى در كمبودها و ناراحتىها از همه بيشتر اظهار درد و مصيبت مىكنند و آه و ناله سر مىدهند. خداوند در دو سوره قرآن به تفصيل متعرض رفتار مترفان گشته است: سوره سبا و سوره زخرف.
مترف ازنظر اقتصادى عامل ركود، ازنظر اخلاقى عامل فساد و ازنظر سياسى عامل طبقاتى را به وجود مىآورد و دنياى امروز ما گرفتار چنين مسائل است.
«و ما اسلنا فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون» «و قالوا نحن اكثر اموالاً و اولاداً و ما نحن بمعذّبين».(سباء/34-35)
در تمام طول تاريخ بين پيامبران و مترفان و مرفّهان در همه ملتها و جوامع رابطهاى برقرار بوده و اين رابطه نشاندهنده يكى از سنتهاى جارى است. هيچگاه نبايد آن را تصادف و اتفاق دانست، اگر تصادف بوده تكرار نمىشد و كليت پيدا نمىكرد بهحدى كه مىفرمايد: «و ما ارسلنا فى قرية من نذير الا قال مترفوها...» بنابراين، يك رابطه منفى در اينجا موجود است، رابطه مخالفت و تناقض بين موقعيت رسالتهاى آسمانى در زندگى اجتماعى مردم، در روند تاريخ و بين موقعيت مترفان و مسرفان. اين رابطه در حقيقت نقش پيامبران را از نقش مسرفان و مترفان در زندگى اجتماعى جدا مىسازد و بهطور كلى خود بخشى از طرز بينش اجتماعى اين دو دسته است؛ يعنى بهطور طبيعى مخالفان نبوت در جامعه مترفان و مسرفانند و لذا است كه در جايى ديگر مىفرمايد: «و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحّق عليهاالقول فدّمرناها تدميرا. و كم اهلكنا منالقرون من بعد نوح و كفى بربك بذنوب عباده خبيرا بصيرا».(اسراء/16-17)
در اين آيه سخن از رابطه مشخصى است بين ظلم حاكم بر جامعه و هلاكتى كه ظلم به دنبال خود مىكشاند و تأكيد آيه بر اين است كه در تمام طول تاريخ كليت داشته و يكى از سنتهاى تاريخ است.
در همين زمينه، مىتوان سنتهاى ديگر خداوند كه به نقطه مقابل اشاره مىكند را مطرح نمود: «و لو انّهم اقاموا التوراة و الانجيل، و ما انزل اليهم من ربّهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم و...» (مائده/66)
«و لو ان اهلالقرى آمنوا و اتّقوا لفتحنا عليهم بركات منالسماء و الارض و لكن كذّبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون» (اعراف/96)
«و ان لو استقاموا علىالطريقة لاسقيناهم ماءً غدقاً»(جن/16)
در اين سه آيه ملاحظه مىشود سخن از يك رابطه خاصى بين استقامت و تطبيق احكام خدا و بهكار بستن آن از يكطرف و بين فراوانى معيشت و كثرت توليد از طرفديگر و به زبان امروز بين عدالت در توزيع و فراوانى در توليد برقرار شده است. قرآن در اين امر پافشارى مىكند كه هر جامعهاى در توزيعش به عدالت حكومت كند، در تنگناى كمبود توليد قرار نمىگيرند، دچار فقر نمىشوند، ثروتش افزوده گشته و خيرات و بركات فراوانى نصيبش مىگردد. حال آنكه گمان مىكنند عدالت در توزيع فقرآور است اينطور نيست قانون و سنت تاريخ عكس اين مطلب را ثابت مىكند.
5 - مصرفگرايى منشأ نابسامانىها
- «و لا تكونوا كالّذين خرجوا من ديارهم بطراً» (انفاق/47)
- «و كم اهلكنا من قرية بطرت معيشتها فتلك مساكنهم لم تسكن من بعدهم الا قليلاً و كنّا نحنالوارثين» (قصص/58)
بطر يك حالت هيجان روانى و سبكسرى است كه به انسان در اثر بدرفتارى با نعمتها و بىتوجهى نسبت به اداى حق نعمت و صرف آن در غير جهت مصرفش عارض مىگردد. راغب اصفهانى مىگويد: «والبطر دهش يعتدى الانسان من سوء احتمالالنعمة و قلةالقيام بحقها و صرفها الى غير وجهها». (بطر يك حالت روانى است كه نشاى از بىظرفيتى در مقابل نعمت و كوتاهى در انجام وظيفه در قبال آن و به كارگيرى آن در غيرمحل آن است).
از همين منشأ است گستاخىها، عربدههاى مستانه، تندخويى و تصميمهايى سريع و عجولانه جباران و طاغيان روزگار و نزديك به بطر حالت زودگذر طرب است. طرب يا ترح نيز يك نوع سبكسرى است كه غالباً همراه با انبساط و خوشى ناشى از رفاه به انسانها دست مىدهد و شخص تعادل و روانى خود را از دست داده پيوسته جوياى امتياز و نام و آوازه مىگردد و اين حالتى است كه در قارون ديده مىشود و قومش به او مىگفتند: «لا تفرح اناللَّه لا يحبّالفرحين» (قصص/76) ولى او در ادامه خودكامگىهايش روزى با تزئينات كامل خود را با حشم خدم بسيار در مقابل چشم محرومان به معرض نمايش گذاشت و با اين عمل خود سرانجام شومى براى خويش فراهم آورد. «فخسفنا به و بدارهالارض» (قصص/81) بههرحال، بطر معيشت و رفاهطلبى علاوه بر اينكه ازنظر روانى يك نوع بيمارى است ازنظر اقتصادى نيز نوعى مصرفگرايى افراطى محسوب مىشود كه با مصالح فرد و جامعه هماهنگى ندارد و نتيجه احتمالى آن ورشكستگى اقتصادى است. درعينحال كه انحراف از روحيه كمالطلبى انسان فطرى است و از آنجا كه ازنظر اقتصادى باعث ظلم و تبذير و اسراف و تبعيض است جمع ثروت براى رسيدن به اين رفاهطلبى انگيزهاى بسيار زشت و نكوهيده بهشمار مىآيد.38
6 - دلباختگى عامل پندار پايدارى
آيات سوره كهف از آيه 32 تا 44؛ بهويژه آيه «و ما اظن ان تبيد هذه ابداً» (كهف/35)
7 - طبيعىبودن گرايش به مال و ثروت
«زينالناس حبّالشهوات منالنساء والبنين و القناطير المقنطرة منالذّهب و الفضّة والخيل المسموّمة والانعام والحرث».(آلعمران/14) «و تحبونالمال حباً جماً» (فجر/20)
8 - بخل انسان نسبت به مال
«و انه لحبالخير لشديد». (عاديات/8) «و تحبّونالمال حباً جمّاً». (فجر/20)
9 - حرص انسان و پيامدهاى آن
«انّ الانسان خلق هلوعاً اذا مسّهالشر جزوعاً و اذا مسّهالخير منوعاً الا المصلّين» (معارج/19-22)
10 - فزونطلبى در جمع مال
«انّما الحيوة الذنيا لعبولهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فىالاموال و الاولاد»(حديد/20)
«ألهاكم التّكاثر» (تكاثر/1)
11 - ناسپاسى
- «و كان الانسان كفوراً» (اسراء/67)
- «انّ الانسان لظلوم كفّار» (ابراهيم/34)
- «انّ الانسان لربّه لكنود و انّه على ذلك لشهيد» (عاديات/7 و 6)
- «انّ الانسان لكفور مبين» (زخرف/15)
12 - خوددارى از انفاق39
- «قل لو انتم تملكون خزائن رحمة ربى الا لامسكتم خشيةالانفاق و كانالانسان قتورا» (اسراء/100)
13 - شتابزدگى
- «و كان الانسان عجولاً» (اسراء/11)
- «يدعالانسان بالشر دعاءه بالخير» (اسراء/11)
14 - نقش ثروتمندان در ايجاد سليقه مصرفى
ثروتمندان همچون قارون وقتى با ثروت و تجملات خود در بين مردم ظاهر مىشوند، دلهاى مردم كه عمدتاً سطحىنگر هستند و به اصطلاح عقلشان در چشمشان است، را به همراه خود مىبرند. مردم غالباً آرزوى موقعيت پرناز و نعمت و آرايشهاى مادى ثروتمندان و جاه و مقام آنان را در سر مىپرورانند. با جلوهگرى ثروتمندان تقاضاى كاذب در آنان نيز بهوجود مىآيد اگرچه در قرآن به ظرافت منشأ اصلى استكبار و بلندپروازىها و گرايشها و مصرفها را در درون انسان مىبيند و هيچكس جز كسانى كه به وسيله اراده و تسلط بر خود و تهذيب و تنزيه مىتوانند بر آن مسلط شوند، راه نجاتى از آن ندارند و ناخواسته از آن متأثر مىشوند.40
- «ذلك باناللَّه لم يك مغيراً نعمة انعمها على قوم حتّى يغيرّوا ما بانفسهم و انّاللَّه سميع عليم» (انفال/53)
- «انّاللَّه لا يغيّر ما بقوم حتى يغيرّوا ما بانفسهم» (رعد/11)
- «ظهرالفساد فىالبر و البحر بما كسبت ايدى الناس ليذيقهم بعضالذى عملوا لعلهم يرجعون» (روم/41)
ارتباطى مستحكم بين تداوم نعمتهاى خدا و عمل انسان وجود دارد تا جايى كه هرگاه رفتار قومى عوض شد نعمت آنان نيز تغيير پيدا مىكند و اين تصريحى است از قرآن بر حاكميت انسان نسبت به سرنوشت خود بهطورى كه دوام نعمت با دوام شكر ملازم است و ناسپاسى عامل زوال نعمت خواهد بود و با زوال نعمت سرنوشت عوض مىشود. يعنى تا وقتى استقامت فطرى در ايمان و عمل محفوظ باشد نعمتها تداوم مىيابد و هرگاه وضع عوض شد، يعنى انحراف از فطرت پديد آمد، نعمتها به مصيبت و بلا دگرگون مىشود. پس در حقيقت رشته در دست خود انسان است و اوست كه مىتواند از اين سنت الهى به نفع يا به زيان خود بهرهگيرد.
سنت به معناى طريقه و روش است و مراد از سنت الهى قوانين و روشهايى است كه خداوند بر جهان حاكم فرموده است. قرآن كريم بارها به وجود سنتهاى الهى در جوامع انسانى تصريح كرده است و بر تغييرناپذيرى سنت الهى تأكيد مىكند.
- «قد خلت من قبلكم سنن فسيروا فىالارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذّبين» (آلعمران/137)
- «فلن تجد لسنّةاللَّه تبديلاً و لن تجد لسنّةاللَّه تحويلاً»(فاطر/43)
اين عبارت، به تفاوتى مختصر در آيه 77 اسراء و 62 احزاب و 23 فتح نيز به چشم مىخورد. قرآن و روايات علاوه بر بيان اصل اين قانون، به بعضى از سنتهاى الهى نيز تصريح كردهاند. سنت مذكور درخصوص حاكميت مردم بر سرنوشت خود يعنى هيچ مردمى از بدبختى به خوشبختى نمىرسند مگر اينكه عوامل بدبختى را از خود دور سازند و بالعكس يك ملت خوشبخت را خدا بدبخت نمىكند مگر آنكه خودشان موجبات بدبختى رابراى خويش فراهم آورند.41
اين قانون، كه يكى از پايههاى اساسى جهانبينى و جامعهشناسى اسلام است به ما مىگويد: مقدرات شما قبل از هر چيز و هر كس دست خود شما است و هرگونه تغيير و دگرگونى در خوشبختى و بدبختى اقوام، در درجه اول، به خود آنها بازگشت مىكند. شانس و طالع و اقبال و تصادف و تأثير اوضاع فلكى و مانند اينها هيچكدام پايه ندارد. آنچه اساس و پايه است اين است كه ملتى كه بخواهد سربلند و سرافراز و پيروز و پيشرو باشد، و يا بهعكس خودش تن به ذلت و زبونى و شكست دهد. حتى لطف خداوند و يا مجازات او بىمقدمه دامان هيچ ملتى را نخواهد گرفت، بلكه اين اراده و خواست ملتها و تغييرات درونى آنهاست كه آنها را مستحق لطف يا مسوجب عذاب خدا مىسازد.42
اين سنت عام است و درخصوص بهبود يا ركود وضع اقتصادى اقوام نيز صادق مىنمايد.
امامان معصومعليه السلام بهتر از هر متفكرى خصوصيات زندگى دنيوى مرفه را بيان فرمودهاند، بهنظر مىرسد حتى كافران اگر بخواهند در اين دنيا زندگى آسوده و مرفه داشته باشند، بايد در تأمين اين چهار ويژگى بكوشند. (تندرستى، امنيت، وسعتروزى، مونس موافق)
در جهانبينى اسلامى، آسودهزيستن و مرفهبودن هدف غايى نيست، هدف غايى امرى آخرتى و مربوط به روح است و زندگانى مرفه وسيله دستيابى به آن هدف غايى شمرده مىشود، زيرا اگر انسان از سلامتى بدن يا روان، امنيت، وسعت معيشت يا همنشينان صالح برخوردار نباشد، ذهن و همتش در مقابله با اين مشكلات به مصرف مىرسد و فرصت كافى براى انديشيدن به آخرت و كردار نيك و عبادت نمىيابد. افزون بر اين، در وضعيت فوق زمينه ارتكاب حرام و ابتلاء به گناه آمادهتر و احتمال آلودهشدن انسان به آن بيشتر است.
براساس جهانبينى اسلام، دو مطلب مسلم است:
الف( رفاه مادى هدف غايى زندگى دنيوى نيست.
ب( رفاه مادى براى دستيابى به هدف غايى (بهشت رضوان و مقام قربالهى) زمينهاى خوب است.
در قرآن كريم نيز مىخوانيم: «و من يتّقاللَّه يجعل له مخرجاً» «و يرزقه من حيث لايحتسب» (طلاق/2و3) برخى از روايات نيز نشان مىدهد كه ياد خدا و نعمتهاى او زندگى را گواراتر مىسازد. در حديث قدسى مىفرمايد: گواراترين زندگى، زندگى كسى است كه از ياد من سستى نورزد. نعمتم را فراموش نكند. به حق من جاهل نباشد و شب و روز در پى رضاى من بهسر برد.43
«و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا».(طه /124)
«و لو انّ اهلالقرى آمنوا و اتّقوا لفتحنا عليهم بركات منالسماء و الارض و لكن كذّبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون»(اعراف/96)
بركات جمع بركت به موهبتهاى ثابت و پايدار گفته مىشود، در مقابل چيزهاى گذرا، در معناى بركت كثرت، خير و افزايش وجود دارد. بركات شامل بركتهاى مادى و معنوى مىشود. از اين آيه استفاده مىشود كه بايد اكثريت جامعه اهل ايمان و تقوا باشند (اهلالقرى) تا مشمول الطاف و بركات شوند و نيز مىتوان استفاده كرد كه سرمايهگذارى روى فرهنگ معنوى جامعه بازده اقتصادى دارد.44
يكى از اقتصاددانان مسلمان درباره اين آيه چنين مىنويسد:
شايد يكى از دلايل منطقى اسلام براى اين نظريه اين باشد كه افراد نتيجه ايمان به اللَّه و انجام احكام شرع را ملاحظه كنند. ايمان به خدا يعنى اعتقاد به حضور دائمى ذات بارىتعالى در همه امور اجتماع. حاصل اين ايمان عبارت است از اخلاق كارى قوى، معامله مبتنى بر صداقت و درستى، توليد كارا، پرهيز از اسراف و تبذير، عدالت و گردش ثروت با توجّه به قبول خطر و عوايد مترقب بر آن، وفاى به عهد و حداكثر تعادل در فعاليتهاى اقتصادى و آزادى در معاملات در چهارچوب احكام شرع. خلاصه اينكه هرگاه افراد جامعه به ارزشهاى اسلامى ايمان آورده و به آن عمل كند، اقتصادى قدرتمند، پويا و بالنده بهوجود خواهد آمد كه در آن همه سرچشمههاى ايجاد توزيع نامتعادل درآمد و ثروت مسدود مىگردد و تمام راههايى كه ساختار اقتصاد ممكن است ضربههايى درونزا را از آن طريق به پيكر اقتصاد روا آورد، ازميان برمىدارد. در چنين نظامى بىثباتى فقط از خارج از نظام مىتواند وارد شود.45
كلام فوق، نقش ايمان و تقوا در بالندگى اقتصاد را بهخوبى بازگو مىكند، ولى آيه 96 سوره اعراف، علاوه بر آنچه گذشت، نقش تقواى جامعه در بازشدن درهاى رحمت و خزائن غيب حضرت حق را نيز آشكار مىسازد.
«و هو الّذى جعلكم خلائفالارض و رفع بعضكم فوق بعض درجات ليبلوكم فى ما آتاكم، «انّ ربّك سريعالعقاب و انّه لغفور رحيم». (انعام/165)
«واللَّه فضّل بعضكم على بعض فىالرزق فما الذّين فضّلوا برادّى رزقهم على ما ملكت ايمانهم فهم فيه سواء أفبنعمةاللَّه يجحدون.» (نحل/71)
«أهم يقسمون رحمة ربّك نحن قسمنا بينهم معيشتهم فىالحيوة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتّخذ بعضهم بعضاً سخريّا و رحمة ربّك خير ممّا يجمعون و لولا ان يكون النّاس امّة واحدة لجعلنا لمن يكفر بالرّحمن لبيوتهم سقفاً من فضّة و معارج عليها يظهرون و لبيوتهم ابواباً و سررا عليها يتكئون و زخرفا و ان كل ذلك لمّا متاعالحيوة الدنيا و الآخرة عند ربك للمتقين»(زخرف/32-35)
«و اذا خالف بحكمته بين هممهم و ارادتهم و سائر حالاتهم و جعل ذلك قواما لمعايش الخلق»46
اسلام اين حقيقت غيرقابل انكار را پذيرفته كه افراد بشر از حيث استعدادهاى جسمى و روحى و صفات بدنى و فكرى متفاوتند. آنان در صبر و شجاعت، همت و آرزو، ذكاوت و نوآورى، توانايى بدنى و استحكام عصبى و صدها ويژگى ديگر با يكديگر تفاوت دارند. اين تفاوتها از ديدگاه اسلامى نتيجه امور قهرى كه طبقه اجتماعى شخص، در اثر وضعيت اقتصادى و جبر تاريخ بر او تحميل كرده باشد نيست تا ادعا شود با رفع آن مىتوان همه انسانها را از حيث تمامى خصال يكسان گردانيد، بلكه امرى است كه مجموعه عامل ارثى طبيعى، و حتى اختيارى آن را شكل داده و بهعنوان يك حقيقت غيرقابل انكار درآمده است. از اينرو چنين تفاوتى را نه مىتوان ازبين برد و نه از بينبردن آن مفيد است؛ زيرا همين اختلافات است كه كاروان تمدن بشرى را به جلو مىبرد، امكان رشد و ترقى و تعالى را در جامعه بشرى فراهم مىآورد.47
از اينرو، خداوند متعال، اين تفاوتها را نشانه حكمت و تدبير خود معرفى مىكند و مىفرمايد: «ما لكم لاترجون للَّه و قاراً» «و قد خلقكم اطواراً» (نوح/13-14) شما را چه شده است كه از شكوه خدا بيم نداريد و حال آنكه شما را مرحله به مرحله (و متفاوت) خلق كرده است.
علامه طباطبايى مىنويسد:
«حاصل معنا اين است كه شما را چه شده كه از شكوه و عظم خدا بيم و به آن اعتقاد نداريد، در حالى كه شما را مرحله به مرحله آفريد و چون يكى از شما را از خاك خلق كرد، سپس نطفه، علقه مضغه، جنين، كودك، جوان، ميانسال و پير گردانيد. همه شما را در مردانگى و زنانگى، رنگ و شكل و توانايى و ضعف متفاوت آفريد و آيا اين جز تدبير است، پس مدبر و پروردگار شما اوست.»48
وجود اين تفاوتها كه براساس و بنياد سنت الهى ابتلاء است آزمايشى بيش نيست (ليبلوكم فى ما اتاكم) و شما با فرآوردههاى مالى كه عطيه خدا است بايد همچون امانتى الهى رفتار كنيد و رزق محرومان را كه در دست شماست، به آنها برسانيد كه آنان در روزى با شما برابرند و نبايد نعمت خدا را در لطفى كه نسبت به شما كرده است منكر و كافر شويد. «افبنعمةاللَّه يجحدون» قابل توجّه اين كه آيات 34-32 زخرف، سرگرم شدن به متاع پست دنيا و رفاهزدگى ننگين سرمايهدارى را به قدرى پوچ، بىارج و زبون جلوه مىدهد كه انسان را به حال اين نگونبختان كافر پيشه به ترحم مىآورد كه چگونه با دلبستن به تمتعات زودگذر، خود را از حيات جاودانه آخرت كه ويژه اهل تقوى است محروم ساختهاند.
مسئله برترى بعضى از انسانها بر بعضى ديگر و اختلاف در درجات آنها را، خداوند به خود نسبت مىدهد و مىفرمايد: اوست كه برخى از شما را بر برخى ديگر به درجاتى تفاوت گذاشته است.49 و در آيه ديگرى مىفرمايد: برخى را بر برخى ديگر برترى بخشيده است.50 اين نسبت كاشف از اختلاف قابليتها و استعدادهاى خدادادى و ذاتى در انسانها است و به حكم عدالت به مصداق «ويؤت كل ذى فضل فضله» (هود/3) هر صاحب امتيازى را به اندازه امتيازش بهره مىرساند و طبعاً ازنظر اقتصادى بين آنها تفاوت روى مىدهد و تساوى در اين زمينه كه برخى با استعدادهاى برتر و تلاشى فزونتر، بيشتر كار و ابتكار نشان مىدهند و اعمال خرد كنند و با آنها كه فاقد آنند برابر باشند، ظلمى فاحش است. نتيجههاى جالبى كه از اين بحث بهدست مىآيد:
1 - عدالت به مفهومى كه بسيارى از نظريات رايج اقتصادى بدان مىپردازند و نوعى تساوى را مدنظر قرار مىدهد، امرى غيرممكن و غيرواقعى است و خلاف طبيعت است و شايد چنين بحثى جز انحراف افكار و سرگرمكردن آنان اثر ديگرى نداشته باشد.
2 - اين تفاوت نبايد موجب هرگونه اختلاف طبقاتى گردد و درحالى كه عدهاى از حداقل نيازمندىهاى خود محرومند معدودى همهچيز را بهخود اختصاص دهند بلكه منظور تفاوت نسبتى است و تفاوت نبايد مطلق انگاشته شود.51
3 - هرچند اختلاف درآمد ناشى از اختلاف قابليتها و استعدادهاى ذاتى است و اين امر يك ضرورت حياتى دربهكارگيرى همه انسانها در سطوح مختلف براى كارهاى متنوع و خدمات نابرابر است و نتيجه آن تفاوت درآمدهاست ولى واقعيت ديگرى هم وجود و آن وجود آرمانهاى برتر و ارزشهاى والاتر است كه وجود آن اختلاف نبايد استعدادهاى فراوان انسان را در آرمانهايى پست محدود سازد.52
«و من يتوكّل علىاللَّه فهو حسبه» (طلاق/3)
انسان موجودى است كه با داشتن جوهره ايمان به خدا مىتواند در مقابل همه عوامل مزاحم بايستد و مقاومت كند. دليل اين امر اين است كه كارايى هر علتى وابسته به اراده خداست و هرگاه خداوند چيزى را بخواهد قطعاً به مرادش خواهد رسيد. اراده او از مراد تخلفناپذير است. حال آنكه علتهاى واسطه تنها به اندازهاى امكان استفاوه از عليت خود را دارند كه خداوند به آنها بخشيده است. از اينرو خداوند كارساز صادقالوعد است. وقتى مىفرمايد: «و من يتوكّل علىاللَّه فهو حسبه» معنىاش اين است كه وقتى فشار نيروهاى مخالف بر پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم افزون مىگرديد، و مشركان اصرار در كفر و عناد مىورزيدند، خداوند به او مىفرمود: «فان تولّوا فقل حسبىاللَّه لاالهالاهو عليه توكّلت و هو ربّالعرش العظيم» (توبه/129)
«ان تنصروا اللَّه ينصركم و يثبّت اقدامكم»(محمد/7)
«و لا تركنوا الىالّذين ظلموا فتمسّكمالنّار و مالكم من دوناللَّه من اولياء ثم لاتنصرون» (هود/113)
«و من اعرض عن ذكرى فانّ له معيشةً ضنكا» (طه/124)
«و يهدى اليه من اناب الّذين آمنوا و تطمئّن قلوبهم بذكراللَّه الا بذكر تطمئنّ القلوب» (رعد/27-28)
«و ان لو استقاموا علىالطريقة لاسقيناهم ماءً غدقاً لنفتنهم فيه و من يعرض عن ذكر ربه يسلكه عذاباً صعداً»(جن/16-17)
علامه مىگويد: عيش اخص از حيات است و به معناى زندگى است و براى خداوند بهكار نمىرود. ضنك يعنى تنگى و سختى در هر چيزى.
آيه نشان مىدهد كه هر كس از ذكر خدا اعراض كند خداوند معيشت را برايش تنگ مىگرداند و آن به دليل نسيان ذكر الهى و رهايى و انقطاع از ذكر خداوند است. و كسى كه دچار چنين حالتى شود چارهاى ندارد مگر اينكه به دنيا وابسته و متعلق گردد و آن را تنها مطلوب خود قرار دهد و در معيشت و وسعتبخشيدن در آن بكوشد. چنين انسانى چه به معيشت كم و چه فراوانى دست يايد نمىتواند نفس خود را راضى و قانع گرداند و سعى هرچه بيشتر خود را مصروف رسيدن به بيشتر مىگرداند چنين انسانى هميشه دچار ضيق صدر و ناآرامى قلبى گرديده، با هم و غم و ناراحتى و اضطراب و ترس گريبانگير است.
گاهى تنگى معيشت بهخاطر اين نيست كه درآمد كمى دارد، اى بسا پول و درآمدش هنگفت باشد ولى بخل و حرص و آز زندگى را بر او تنگ مىكند. نه قناعتى كه جان او را پر كند، نه توجّه به معنويت كه به او غناى روحى دهد و نه اخلاقى كه او را در برابر طغيان شهوات بازدارد. البته اين مسئله در حيطه جوامع هم قابلتصور است. جوامعى كه علىرغم پيشرفت شگفتانگيز صنعت و علىرغم فراهمبودن همه وسائل زندگى در اضطراب و نگرانى شديد بهسر مىبرند، در تنگناى عجيبى گرفتارند خود را محبوس و زندانى مىبينند، زندانها مملو از جنايتكاران است و در هر ساعت و دقيقه طبق آمارهاى رسميشان قتلها و جنايتهاى هولناكى رخ مىدهد، آلودگى به مواد مخدر و فحشاء آنها را برده و اسير ساخته است و در محيط خانوادههاشان نه نور محبتى است و نه پيوند عاطفى نشاطبخشى، آرى اين است زندگى سخت و معيشت ضنك آنها!
رئيسجمهور اسبق آمريكا «نيكلسون» در نخستين رياست جمهوريش به اين واقعيت اعتراف كرد و گفت: ما گرداگرد خويش زندگانىهاى توخالى مىبينيم، در آروزى ارضاءشدن هستيم ولى هرگز ارضا نمىشويم.53
«و لقد ارسلنا الى امم من قبلك فاخذناهم بالباساء و الضراء لعلهم يتضرعون» (انعام/42 و اعراف/94)
«فلولاء اذجاءهم بأسنا تضّرعوا و لكن قست قلوبهم و زيّن لهمالشيطان ماكانوا يعملون» (انعام/43)
«والصّابرين فى البأساء و الضراء و حينالبأس اولئكالذين صدقوا و اولئك همالمتقون» (بقره/177)
علامه طباطبايى مىفرمايد: بأس و بؤس، معنى سختى و كراهت است و بأساء مثل فقر و قحطى و... و ضرر و الضراء به ناپسندى و ناخرسندى در مسائلى است كه به نفس و روح انسان برمىگردد مثل غم و جهل و يا آن چيزى است كه به بدن انسان برمىگردد مثل مريضى يا نقص عضو و... و جمع بين بأساء و ضراء مقصود تحقق شدائد و سختىهايى در خارج مثل سيل و زلزله و قحطى و گرسنگى و سختىهايى در نفوس انسانها مثل ترس، فقر، بدحالى است. معناى آيه اين است كه خداوند امتهايى را با گرفتارىهاى بأساء و ضراء امتحان كرده تا ببيند بهچه ميزان به درگاه خداوند استنكاف و تضرع مىآورند و آيا از تزئينات شيطانى و دنيازدگى رهايى مىيابند يا خير؟ ولى چون از ذكر الهى سرباز مىزنند، و دچار نسيان مىگردند، ابواب نعمتهاى دنيوى را به روى آنها مىگشايد و آنها را براى مسابقه جهت استقامت مادى و دنيوى غرق نعمت مىكند. و از مزاياى زندگى از اموال و فرزندان و سلامتى و رفاه و امنتى و... برخوردار مىسازد و با سنت استدراج و مكر الهى با آنان برخورد مىنمايد: «فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم ابواب كلّ شىء حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة فاذاهم مبلسون». (انعام/44)
«انّ معالعسر يسراً»(انشراح/6)
«سيجعلاللَّه بعد عسر يسراً» (طلاق/7)
«و اما من اعطى و اتّقى و صدق بالحسنى فسنيسّره لليسرى» (ليل/5-7)
«فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم ابواب كل شىء حتى اذا فرحوا، بما اوتوا اخذناهم بغته فاذاهم مبلسون» (انعام/44)
«ولا تعجبك اموالهم و اولادهم انّما يريداللَّه ان يعذّبهم بها و تزهق انفسهم و هم كافرون». (توبه/85)
«ولا يحسبنّالّذين كفروا انّما نملى لهم خير لانفسهم انّما نملى لهم ليزدادوا اثماً و لهم عذاب مهين». (آلعمران/178)
استقرار انسان در زمين و تأمين نيازهاى طبيعى و فراهمكردن وسايل آسايش زندگى او، نيازمند آبادانى و عمران و خدمات اجتماعى و توليد است. لذا تأمين آبادانى و عمران زمين يكى از هدفهاى فرعى زندگى و از هدفهاى اصلى اقتصاد اسلامى است.
در ديدگاه اسلام مال امانتى در دست انسان است كه از ديگران به او منتقل شده و وظيفه خود را در حفظ، نمو و گسترش و هزينه بىمورد آن فراموش نبايد بكند.
«ولو كنت اعلمالغيب لا ستكثرت منالخير و ما مسّنىالسوء» (اعراف/188)
«و ما تدرى نفس ماذا تكسب غداً» (لقمان/34)
«اگر از غيب مىدانستم بسيار سود مىبردم و بدى نمىديدم...»، «كسى چه مىداند فردا چه چيزى به دست خواهد آورد...». اين دو آيه قرآن، همراه با آيات ديگر به اصل مسلم عدم اطمينان از پيامدهاى كنونى تأكيد مىكند. كماند كسانى كه در واقعيت اين اصل ترديد مىكنند. با اينحال، بخشهاى عمدهاى از علم اقتصاد بهخصوص در نظريات مربوط به سرمايه، بهره و بنگاه، هنوز بر اصل پيشبينى كامل كه با اصل فوق تضاد دارد، استوار است.
1 - جوادى محسن، مسأله بايد و هست، قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، چاپ اول، 31 /1375.
2 - همان، فصل دوم، / 101 - 45.
3 - علوىنژاد سيدحيدر، بايد و هست در قرآن، پژوهشهاى قرآنى، شماره 13 و 121 - 140 / 14.
4 - Menger, Problems of Economics and Socialogy, pp.51,68,69 and Passim.
به نقل از پيرو و مينى، فلسفه و اقتصاد، ترجمه مرتضى نصرت و حسين راغفر، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول، 174 / 1375.
5 - زريباف سيدمهدى، علم اقتصاد نوين از ديدگاه مكاتب روششناسى، نامه علوم انسانى، شماره 1، بهار 65-70 / 79.
6 - حكيمى محمدرضا و برادران، الحيات، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ پنجم، 69/3.
7 - طباطبايى محمد حسين، الميزان، بيروت، مؤسسةالاعلمى للمطبوعات، 182/4.
8 - منتظر ظهور محمود، اقتصاد خرد و كلان، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ ششم، 417-416/ 1359.
9 - طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، 410/2.
10 - طالقانى محمود، اسلام و حكومت، تهران، شركت سهامى انتشار، 180/1344.
11 - طباطبائى، محمد حسين، الميزان، 409-411/2.
12 - مطهرى، مرتضى، ربا، بانك و بيمه، تهران، انتشارات صدرا، 193/1364.
13 - موسوى، سيدجمالالدين، پيامهاى اقتصادى قرآن /241-243؛ جمعى از نويسندگان، تفسير نمونه 356/3 و طباطبايى، الميزان 320/5.
14 - سيدقطب، فى ظلالالقرآن، 37/28.
15 - محمدى رىشهرى، ميزانالحكمة، قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، چاپ اول، 1295/2 1362، حديث 8492 و ص 213.
16 - توبه /103-104.
17 - انعام /141.
18 - اعراف /156.
19 - حج /41
20 - نمل /1-3 و توبه /11 و 17
21 - مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، 353/78؛ حكيمى، الحياة، 284/4 37.
22 - مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، 87/90.
23 - همان، 379/97؛ حكيمى، الحياة، 279/4
24 - كلينى، محمد بن يعقوب، الكافى، 71/5.
25 - قديرى اصل باقر، سير انديشه اقتصادى، انتشارات دانشگاه تهران،/78.
26 - ايولاكست، جغرافياى كمرشدى، ترجمه سيروس مهامى/49.
27 - باران، پل، اقتصاد سياسى رشد، ترجمه كاوه آزادمنش/388.
28 - سودى، آلفرد، مالتوس و دوماركس/206.
29 - بروك، پل، جهان سوم در بنبست، ترجمه اميرحسين جهانبگلو/322.
30 - الميزان، 141-142/12.
31 - انفال /53.
32 - ميزان الحكمة، 4/ باب 1636.
33 - همان؛ بحار الانوار، 217/103.
34 - اعراف /32 و 31، نحل /8.
35 - كهف /28.
36 - شعراء /128-30
37- موسوى اصفهانى سيدجمالالدين، پيامهاى اقتصادى قرآن/499-498.
38 - همان.
39 - اسراء /100.
40 - داستان قارون در سوره قصص / 76-83.
41 - مطهرى مرتضى، مجموعه آثار، قم، انتشارات صدرا، 234/2.
42 - گروه نويسندگان، تفسير نمونه، 145/10.
43 - بحارالانوار، 28/70.
44 - قرائتى محسن، تفسير نور، مؤسسه در راه حق، 132-133/4
45 - باقرالحسنى، مقالاتى در اقتصاد اسلامى، دكتر ميرآخور، ترجمه حسين گلريز، تهران، نشر مؤسسه بانكدارى ايران/83.
46 - حر عاملى، وسائلالشيعه، 224/13، ح 3.
47 - صدر سيدمحمدباقر، اقتصاد ما/ 707-706.
48 - طباطبايى، الميزان، 104-102/20.
49 - انعام /169.
50 - نحل /71.
51 - همان.
52 - زمر /7 و حشر /7.
53 - معماى هستى،/56-50.