تذكيه : حليت و طهارت حيوان با كاربرد ضوابط شرعى در كشتن آن
تذكيه مصدر باب تفعيل از ريشه «ذـكـو» است. برخى از معانى لغوى آن، چنيناست:دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 383
برافروختن آتش يا جنگ، كامل شدن عقل، پراكنده شدن بوى چيزى، تجربه بسيار اندوختن[1]، به نهايت رساندن زندگى حيوان[2] و پاك و پاكيزه ساختن حيوان.[3] بيشتر فقيهان اهل سنت[4] و شمارى از فقهاى شيعه[5] تذكيه را صرفاً بر ذبح شرعى حيوان اطلاق كردهاند. برخى ديگر ذبح شرعى شتر (نحر) را هم مصداق آن دانستهاند[6]؛ ولى به نظر برخى فقهاى شيعه و اهلسنت، تذكيه شامل همه اسباب پاكى يا جواز مصرف گوشت* حيوان پس از مردن است، اعم از ذبح*، نحر، شكار كردن، خارج كردن از آب (آبزيان) و گرفتن (ملخ).[7] به نظر برخى فقها، تذكيه بر خود اين افعال اطلاق مىشود[8]؛ ولى بر طبق ديدگاه شمارى ديگر، مراد از تذكيه ويژگى خاص ناشى از اسباب ياد شده است نه خود اين افعال؛ به ديگر سخن، اين كارها سبب تذكيهاند.[9]
در منابع حديثى و فقهى، كاربرد واژه «ذكاة» به معناى تذكيه رواج دارد.[10] تذكيه حيوان مستلزم كشتن آن به روشهايى خاص، مانند ذبح كردن است، بدين سبب برخى آن را مخالف با رحمت و رأفت الهى و سبب زجر و آزار حيوان دانستهاند.[11] محققان پاسخ دادهاند كه اولا اسلام دين تعقل است نه آيين عواطف نامعقول و موهوم، از اينرو در اسلام عواطف بىاساس بر مصالح عقلانى و اجتماعى مقدم نمىشود.[12] ثانياً انسان به غذا نياز دارد و تغذيه با گوشت حيوان مرده، افزون بر مفاسد و بيماريهاى پرشمار ناشى از آن، پاسخگوى نياز بشر هم نيست و مستلزم ضرر و مشقت بسيار است.[13] ثالثاً در اسلام توصيه شده كه در هنگام تذكيه، اصول رأفت و عطوفت نسبت به حيوانات تا حد امكان رعايت شود؛ مثلا كشتن حيوان به روشهايى مانند خفه كردن و پرت كردن از بلندى ممنوع شده و حتى كارهايى مانند شكنجه حيوان پيش از ذبح و كشتن حيوان* درمنظر حيوانى ديگر منع شده و[14] آدابى مانند آب دادن به حيوان پيش از تذكيه، سفارش
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 384
شدهاست.[15]
از مشتقات تذكيه تنها واژه «ذكَّيْتُم» يك بار در آيه3 مائده/5 آمده است. مهمترين واژه قرآنى مرتبط با تذكيه، واژه «مَيْتَه»است. ميته، حيوانى را گويند كه بدون انجام تذكيه شرعى، روح از بدن آن بيرون رفته باشد، بنابراين، ميته* در برابر واژه «مذكّى» (حيوان تذكيه شده) و شامل هر حيوان مردهاى است كه به روش شرعى تذكيه نشده باشد.[16] معانى ديگرى نيز براى واژه «ميته» ذكر شده است[17]، چنانكه بعضى از مفسران، مراد از آن را در برخى آيات، مانند آيه3مائده/5 حيوانى دانستهاند كه خود به خود بميرد، بىآنكه كشته يا ذبح شود.[18] در قرآنكريم برخى مباحث مربوط به تذكيه آمده است، مانند اسباب و شيوههاى گوناگون تذكيه و شرايط آنها، آثار تذكيه و شمارى از احكام آن.
تذكيه در شرايع پيشين:
برخى مفسران با استناد به شمارى از آيات قرآنكريم گفتهاند: تذكيه به شريعت* اسلام اختصاص نداشته و در شرايع و امم پيشين هم بوده است؛ حتى از برخى آيات چنين برداشت شده كه هر امتى براى ذبح قربانى، مناسك و احكامى ويژه داشته است[19]: «و لِكُلِّ اُمَّة جَعَلنا مَنسَكـًا لِيَذكُرُوا».(حجّ/22،34) البته برخى بر آناند كه مفهوم اين آيه آن است كه خداوند براى همه امتها در مورد قربانى كردن، مناسكى يكسان تشريع كرده است.[20]برخى مفسران مراد از «مناسك» را در آيهمذكور روش ذبح قربانى يا محل قربانى كردن دانستهاند.[21]اسباب و انواع تذكيه:
مهمترين سبب تذكيه، ذبح است، به گونهاى كه بسيارى از فقيهان اهلسنت تذكيه را صرفاً بر ذبح شرعى حيوان اطلاق كردهاند.[22] مفاد شمارى از آيات، مانند 67 و 71 بقره/2، 3 مائده/5 و 102 و 107 صافّات/37 ناظر به معناى لغوى يا شرعى ذبح است. پارهاى از آيات نيز برخى از شرايط و احكام ذبح را بيان مىكنند.سبب ديگر، شكار كردن (صيد) است. يكى از اقسام آن، شكار حيوان غير اهلى به وسيله سگ شكارى است كه آيه 4 مائده/5 بدان اشاره دارد: «قُلاُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبـتُ و ما عَلَّمتُم مِنَ الجَوارِحِ مُكَلِّبينَ تُعَلِّمونَهُنَّ».قسم ديگر، صيد* دريايى مانند شكار كردن ماهى است كه برخى آيات بر
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 385
جواز و حلال بودن آن دلالت دارند[23]: «و هُوَ الَّذى سَخَّرَ البَحرَ لِتَأكُلوا مِنهُ لَحمـًا طَرِيـًّا»(نحل/16، 14 و نيز فاطر/35،12)؛ «اُحِلَّ لَكُم صَيدُ البَحرِ و طَعامُهُ مَتـعـًا لَكُم و لِلسَّيّارَةِ وحُرِّمَ عَلَيكُم صَيدُ البَرِّ مادُمتُم حُرُمـًا».(مائده/5،96) آيه اخير هرچند به حكم صيد دريايى در حال احرام پرداخته، به جواز آن به گونه مطلق اشعار دارد.[24] از اقسام ديگر تذكيه حيوانات با شكار كردن، در قرآنكريم صريحاً ياد نشده است؛ ولى برخى شرايط آن در قرآن آمده است؛ مانند تذكيه حيوان وحشى به وسيله اسلحه يا تذكيه ملخ.
سبب ديگر تذكيه، كه به شتر اختصاص دارد، «نَحر»* است كه با زدن نيزه بر بالاى سينه آن صورت مىگيرد و برخى از آيات را ناظر به آن دانستهاند[25]؛ مانند36 ـ 37 حجّ/22 و 2 كوثر/108.
شرايط تذكيه:
از شرايط مهم تذكيه كه در بيشتر انواع آن بايد رعايت شود تسميه (ذكر نام خدا) در هنگام تذكيه است.[26] مستند قرآنى اين حكم، آيات متعددى است؛ مانند 118 ـ 119 انعام/6 درباره ضرورت بردن نام خدا هنگام ذبح حيوانات حلال گوشت: «فَكُلُوا مِمّا ذُكِرَ اسمُ اللّهِ عَلَيهِ اِن كُنتُم بِـايـتِهِ مُؤمِنين * و ما لَكُم اَلاّ تَأكُلوا مِمّا ذُكِرَ اسمُاللّهِ عَلَيهِ و قَد فَصَّلَ لَكُم ما حَرَّمَ عَلَيكُم»(نيزآيات 28 و 34 حجّ/22)؛ همچنين قرآنكريم از خوردن گوشت حيوانى كه با ذكر نام خدا ذبح نشده، نهى كرده و اين كار را گناه (فِسق) خوانده است: «ولاتَأكُلوا مِمّا لَم يُذكَرِ اسمُ اللّهِ عَلَيهِ و اِنَّهُ لَفِسقٌ...».(انعام/6، 121) مراد از «فسق» در اين آيه به نظر برخى مفسران، «گناه باطنى»، يعنى گناهى است كه فساد آن پنهان است و با تبيين آن از جانب خداوند، آشكار مىشود.[27]بر اين اساس، ذكر نام غير خدا به جاى نام خدا در هنگام ذبح نيز ممنوع و سبب حرمت خوردن ذبيحه است: «اِنَّما حَرَّمَ عَلَيكُمُ المَيتَةَ ... و ما اُهِلَّ بِهِ لِغَيرِاللّه»(بقره/2،173)؛ «حُرِّمَت عَلَيكُم ... و ما اُهِلَّلِغَيرِ اللّهِ بِه».(مائده/5،3؛ نيز انعام/6، 145؛ نحل/16، 115) برخى مفسران با استناد به اين آيات به ذبايح اهل كتاب يا مسلمانانى را كه قائل به تجسيم خداوند يا تشبيه او يا جبر هستند حرام دانستهاند[28]؛ همچنين شمارى از فقها با استناد به اين آيات، ذبايح اهل كتاب را از آن رو كه هنگام تذكيه، نام خدا را نمىبرند، حرام شمردهاند.[29] به نظر برخى از فقها
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 386
ذكر لفظ «اللّه» در هنگام تذكيه كافى است؛ ليكن برخى آن را كافى ندانسته، برآناند كه مراد از ذكر نام خدا، ذكر نام خداوند همراه با صفات كمال و ستايش اوست.[30] برخى ذكر نام خدا را به صورت تكبير، تسبيح و مانند اينها كافى شمردهاند.[31]
افزون بر ذبح، شرط تسميه در برخى ديگر از اسباب تذكيه نيز در قرآن ذكر شده است، چنانكه درباره نحر در آيه 36 حجّ/22 آمده است: «والبُدنَ جَعَلنـها ... فَاذكُرُوا اسمَ اللّهِ عَلَيها صَواف...»؛ نيز در مورد شكار حيوان غير اهلى با سگ شكارى، هنگام فرستادن سگ براى شكار يا هنگام تذكيه حيوان، ذكر نام خدا ضرورى شمرده شده است[32]: «فَكُلوا مِمّا اَمسَكنَ عَلَيكُم واذكُروا اسمَ اللّهِ عَلَيه...».(مائده/5،4)
شرط ديگر تذكيه در برخى از انواع آن، مسلمان بودن تذكيه كننده است كه برخى، مفاد يا سياقِ آيات مربوط به تذكيه را دال بر آن دانستهاند؛ از جمله آيات ناظر به تسميه و آياتى كه در موضوع تذكيه خطاب آنها به مسلمانان است؛ مانند 3 مائده/5.[33] در پارهاى منابع فقهى، آيه 113 هود/11 كه مؤمنان را از تكيه كردن بر كافران برحذر مىدارد، از ادله شرط مسلمان بودن تذكيه كننده به شمار آمده است: «و لاتَركَنوا اِلَىالَّذينَ ظَـلَموا فَتَمَسَّكُمُ النّار...»؛ با اين توضيح كه اعتماد به غير مسلمان در مورد تذكيه، از مصاديق اين آيه است.[34]
براى انواع گوناگون تذكيه، به استناد احاديث و اجماع، شرايط مهم ديگرى مقرّر شده است؛ مانند روبه قبله بودن و قطع شدن 4 رگ مخصوص (اَوْداجاربعه) در ذبح[35] و رو به قبله بودن و كشتن شتر به روش خاص در نحر؛ همچنين يكى از شرايط تذكيه در شكار حيوانات به وسيله سگ شكارى، طبق تصريح آيه4 مائده/5 اين است كه سگ شكارى بايد آموزش ديده (معلَّم) باشد و شكار را براى صاحب خود گرفته باشد: «و ما عَلَّمتُم مِنَ الجَوارِحِ مُكَلِّبينَ تُعَلِّمونَهُنَّ مِمّا عَلَّمَكُمُ اللّهُ فَكُلوا مِمّا اَمسَكنَ عَلَيكُم واذكُروا اسمَ اللّهِ عَلَيه...». اين آيه از مستندات فقها براى شرايط اين نوع تذكيه است.[36] فقها به استناد آيه 36 حجّ/22 و احاديث، ايستاده بودن شتر به هنگام نحر و امورى ديگر را مستحب شمردهاند.[37]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 387
آثار و احكام تذكيه:
حليت استفاده از گوشت، پوست و ساير اجزاى حيوانات منوط به تذكيه آنهاست: «حُرِّمَت عَلَيكُمُ المَيتَةُ والدَّمُ ولَحمُ الخِنزيرِ وما اُهِلَّ لِغَيرِ اللّهِ بِهِ والمُنخَنِقَةُ والمَوقوذَةُ والمُتَرَدِّيَةُ والنَّطيحَةُ وما اَكَلَ السَّبُعُ اِلاّ ما ذَكَّيتُم...».(مائده/5،3) به استناد اين آيه و ادله ديگر[38] تذكيه حيوانات حلال گوشت، سبب حلال شدن خوردن گوشت و استفاده از اجزايى مىشود كه كاربرد مجاز دارند.به نظر برخى مفسران[39]، ذكر شمارى از مصاديق ميته در اين آيه ـ مانند حيوان خفه شده و حيوانى كه بر اثر زجر كشيدن يا پرت شدن از بلندى يا اصابت با شاخ يا دريده شدن مرده ـ از آنروست كه مشركان و اعراب جاهلى اصولا اين موارد را ميته به شمار نمىآوردند، و تنها حيوانى را ميته مىدانستند كه به طور طبيعى بميرد. آيهشريفه با ذكر اين موارد، به حرمت اين قبيل حيوانات به سبب تذكيه نشدن آنها تصريح كردهاست. برخى ديگر، مراد از موارد مذكور را حيواناتى دانستهاند كه هنوز نمردهاند و تذكيه آنها ممكن است.[40]
افزون بر اين آيه، به دلالت آياتى كه ميته را حرام مىشمرند، مانند آيه 173 بقره/2، 145 انعام/6 و 115 نحل/16 نيز جواز خوردن گوشت حيواناتِ حلال گوشت تنها در صورتى است كه تذكيه شده باشند[41]، مگر در موارد اضطرار* كه از اين حكم استثنا شده و با حصول شرايطى خوردن ميته رواست.[42]
در حيوانات حرام گوشت، تذكيه موجبِ پاك شدن آنهاست، از اينرو پوست و ديگر اجزاى حيوان حرام گوشت تذكيه شده پاك است. البته اين ديدگاه، نظر مشهور فقهاى اماميه[43] و برخى مذاهب اهل سنت، مانند حنفيان و مالكيان[44] است. يكى از مستندات آنان براى اين حكم، آيه 3 مائده/5 است كه به اقتضاى عام بودن آن، حكمتذكيه، همه حيوانات حتى جانوران مسخشده و درندگان را دربرمىگيرد، جز سگ و خوك كه به استناد آيات و احاديث از اين عموم استثنا شدهاند.[45] البته برخى فقها براى پاك شدنِ پوست حيوانات حرام گوشت، افزون بر تذكيه، دباغى را هم لازم دانستهاند.[46] در مقابل، عدهاى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 388
دباغى تنها را كافى مىدانند.[47] (=>ذبح*، نحر*، صيد*)
منابع
احكام القرآن، الجصاص (م.370ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403ق؛ بدائع الصنائع، علاء الدين بن مسعود كاشانى الحنفى (م.587ق.)، پاكستان، المكتبة الحبيبية، 1409ق؛ بداية المجتهد، ابن رشد القرطبى (م.595ق.)، به كوشش خالد العطار، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ التبيان، الطوسى (م.460ق.)، به كوشش احمد حبيبالعاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تحرير الوسيله، امام خمينى(قدس سره)(م.1368ش.)، نجف، دارالكتب العلمية، 1390ق؛ تحفة الفقهاء، علاءالدين السمرقندى (م.9 - 535ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1414ق؛ تحريم ذبائح اهل الكتاب، المفيد (م.413 ق)، به كوشش مهدى نجف، بيروت، دارالمفيد، 1414ق؛ التحقيق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، 1374ش؛ تذكرة الفقهاء، العلامة الحلى (م.726ق.)، قم، آل البيت(عليهم السلام)لاحياء التراث،1414ق؛ تفسير التحرير والتنوير،ابنعاشور (م.1393ق.)، تونس، الدار التونسية للنشر، 1997 م؛ التفسير الكاشف، المغنيه، بيروت، دارالعلم للملايين، 1981 م؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م.606ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413ق؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375ش؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م.671ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417ق؛ جامع المدارك، سيد احمد الخوانسارى (م.1405ق.)، به كوشش غفارى، تهران، مكتبة الصدوق، 1405ق؛ جواهر الكلام، النجفى (م.1266ق.)، به كوشش قوچانى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ حاشية رد المحتار، محمد امين ابن عابدين (م.1232ق.)، بيروت، دارالفكر، 1415ق؛ الخلاف، الطوسى (م.460ق.)، به كوشش على خراسانى و ديگران، قم، نشر اسلامى، 1418ق؛ دروس تمهيديه، باقر ايروانى، قم، مؤسسة الفقه، 1420ق؛ روح المعانى، الآلوسى (م.1270ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ الروضة البهيه، الشهيد الثانى (م.965ق.)، به كوشش كلانتر، قم، مكتبة الداورى، 1410ق؛ زادالمسير، جمالالدين الجوزى (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالله، بيروت، دارالفكر، 1407ق؛ شرايع الاسلام، المحقق الحلى (م.676ق.)، به كوشش سيد صادق شيرازى، تهران، استقلال، 1409ق؛ عوائد الايام، احمد النراقى (م.1245ق.)، به كوشش مركز الابحاث و الدراسات، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1375ش؛ الفقه الاسلامى و ادلته، وهبة الزحيلى، دمشق، دارالفكر، 1418ق؛ فقه اهل البيت(عليهم السلام)(فصلنامه)، قم، مؤسسة دائرةمعارف الفقه الاسلامى؛ فقه الصادق(عليه السلام)، سيد محمد صادق روحانى، قم، دارالكتاب، 1413ق؛ فقه القرآن، الراوندى (م.573ق.)، به كوشش حسينى، قم، كتابخانه نجفى، 1405ق؛ القاموس الفقهى لغةً و اصطلاحاً، سعدى ابوجيب، دمشق، دارالفكر، 1419ق؛ القاموس المحيط، الفيروزآبادى (م.817ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1417ق؛ لسان العرب، ابن منظور (م.711ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408ق؛ المبسوط فى فقه الاماميه، الطوسى (م.460ق.)، به كوشش بهبودى، تهران، مكتبة المرتضويه؛ مجمع البحرين، الطريحى (م.1085ق.)، به كوشش محمود عادل و احمد حسينى، تهران، نشر فرهنگ اسلامى، 1408ق؛ مجمعالبيان فى تفسير القرآن، الطبرسى (م.548ق.)، به كوشش گروهى از علماء، بيروت، اعلمى، 1415ق؛ مجمعالفائدة والبرهان، المحقق الاردبيلى (م.993ق.)، به كوشش مجتبى عراقى و ديگران، قم، انتشارات اسلامى، 1416ق؛ المجموع فى شرح المهذب، النووى (م.676ق.)، دارالفكر؛ المحلى بالآثار، ابن حزم الاندلسى (م.456ق.)، به كوشش احمد شاكر، بيروت، دارالفكر؛ مختلف الشيعه، العلامة الحلى (م.726ق.)، نشر اسلامى، قم، 1412ق؛ مسالك الافهام الى تنقيح شرايع الاسلام، الشهيد الثانى (م.965ق.)، قم، معارف اسلامى، 1416ق؛ مستمسك العروة الوثقى، سيد محسن حكيم (م.1390ق.) قم، مكتبة النجفى،دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 389
1404ق؛ مستند الشيعه، احمد النراقى (م.1245ق.)، قم، آل البيت(عليهم السلام)لاحياء التراث، 1415ق؛ المعتبر، جعفر بن الحسن المحقق الحلى (م.676ق.)، مؤسسه سيدالشهداء، 1363ش؛ معجم مقاييس اللغه، ابن فارس (م.395ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، قم، دفتر تبليغات، 1404ق؛ مغنىالمحتاج، محمد الشربين (م.977ق.)، بيروت، داراحياءالتراث العربى، 1377ق؛ المغنى والشرح الكبير، عبدالله بن قدامه (م.620ق.) و عبدالرحمن بن قدامه (م.682ق.)، بيروت، دارالكتب العلميه؛ المقنعه، المفيد (م 413ق.)، قم، نشر اسلامى، 1410ق؛ لامواهب الرحمن، سيد عبدالاعلى السبزوارى، دفتر آية الله سبزوارى، 1414ق؛ الموسوعة الفقهيه، كويت، وزارة الاوقاف والشئون الاسلاميه، 1410ق؛ الميزان، الطباطبايى (م.1402ق.)، بيروت، اعلمى، 1393ق؛ نهاية الاحكام، العلامة الحلى (م.726ق.)، به كوشش رجائى، قم، اسماعيليان، 1410ق؛ النهايه، ابناثير مبارك بن محمد الجزرى (م.606ق.)، به كوشش محمود محمد و طاهر احمد، قم، اسماعيليان، 1367ش؛ وسائلالشيعه، الحر العاملى (م.1104ق.)، قم، آل البيت(عليهم السلام)لاحياءالتراث، 1412ق.
سيدرضا هاشمى، مهدى خراسانى
[1]. لسان العرب، ج5، ص51، «ذكا»؛ القاموس المحيط،، ج4، ص478؛ مقاييس اللغه، ج2، ص357 ـ 358، «ذكو».
[2]. التحقيق، ج3، ص302، «ذكى».
[3]. النهايه، ج2، ص164، «ذكاء»؛ مواهب الرحمن، ج10، ص298، تفسير قرطبى، ج6، ص36.
[4]. ر.ك: بدايةالمجتهد، ج2، ص459 ـ 461؛ الفقه الاسلامى، ج3، ص648.
[5]. المعتبر، ج1، ص466.
[6]. تحفة الفقهاء، ج3، ص66.
[7]. مستند الشيعه، ج15، ص438؛ الموسوعة الفقهيه، ج11، ص140 ـ 141.
[8]. فقه الصادق(عليه السلام)، ج24، ص73، 114.
[9]. مستمسك العروه، ج1، ص290 ـ 291.
[10]. ر.ك: وسائل الشيعه، ج24، ص22، 33 ـ 38؛ مجمع البحرين، ج2، ص99، «ذكو»؛ القاموس الفقهى، ص137.
[11]. ر.ك: مواهب الرحمن، ج10، ص296.
[12]. الميزان، ج5، ص186.
[13]. همان؛ مواهب الرحمن، ج10، ص322 ـ 324.
[14]. شرايع الاسلام، ج4، ص740 ـ 741؛ مواهب الرحمن، ج10، ص324؛ الميزان، ج5، ص186.
[15]. مسالكالافهام، ج11، ص491؛ المجموع، ج9، ص81؛ تحرير الوسيله، ج2، ص151 ـ 152.
[16]. مستمسك العروه، ج5، ص297 و 298؛ المحلى، ج7، ص427؛ احكامالقرآن، ج1، ص130؛ ج2، ص381.
[17]. ر.ك: عوائد الايام، ص600.
[18]. نمونه، ج4، ص260.
[19]. التفسير الكبير، ج23، ص34؛ الميزان، ج14، ص374 ؛ الكاشف، ج5، ص327.
[20]. التحرير و التنوير، ج8، ص259 ـ 260.
[21]. مجمعالبيان، ج7، ص151؛ التفسير الكبير، ج23، ص64؛ نمونه، ج14، ص102.
[22]. بداية المجتهد، ج2، ص459 ـ 461؛ الفقه الاسلامى، ج3، ص648، 654.
[23]. دروس تمهيديه، ج3، ص174؛ حاشية ردّ المحتار، ج6، ص619.
[24]. المبسوط، ج6، ص256؛ بدائع الصنائع، ج2، ص196.
[25]. مغنى المحتاج، ج4، ص282؛ بدائع الصنائع، ج2، ص224 ؛ فقه القرآن، ج1، ص295.
[26]. شرايعالاسلام، ج4، ص736 ـ 740؛ الفقه الاسلامى، ج3، ص659 ـ 660 و 695 ـ 697.
[27]. الميزان، ج7، ص333.
[28]. تحريم ذبائح اهل كتاب، ص20 ـ 21؛ التبيان، ج3، ص429 ـ 430.
[29]. الخلاف، ج6، ص24؛ مختلف الشيعه، ج8، ص296.
[30]. بحارالانوار، ج62، ص299 ؛ المغنى، 11، ص5 ؛ فقه اهل البيت(عليه السلام)، س 3، ش 19، ص180، «التذكية الشرعيه».
[31]. التبيان، ج4، ص252.
[32]. الخلاف، ج6، ص10؛ جامع المدارك، ج5، ص99، 102؛ الفقه الاسلامى، ج3، ص695 ـ 696.
[33]. المقنعه، ص579 ـ 581.
[34]. مختلف الشيعه، ج8، ص316 ـ 317.
[35]. المقنعه، ص580 ؛ دروس تمهيديه، ج3، ص143 ـ 144؛ الفقهالاسلامى، ج3، ص358 ـ 663.
[36]. فقه القرآن، ج2، ص246 ـ 248؛ مستند الشيعه، ج15، ص282 ـ 283؛ الفقه الاسلامى، ج3، ص704، 707، 709، 711.
[37]. شرايع الاسلام، ج1، ص194؛ جواهر الكلام، ج19، ص155؛ المجموع، ج9، ص92.
[38]. التبيان، ج3، ص432 ؛ جواهر الكلام، ج36، ص192 ـ 193؛ الفقه الاسلامى، ج3، ص648 ـ 649.
[39]. التبيان، ج3، ص432؛ مجمع البيان، ج3، ص243 ـ 244؛ الميزان، ج5، ص191.
[40]. مواهب الرحمن، ج10، ص296 ـ 297؛ ر. ك: روح المعانى، ج6، ص86 ـ 87.
[41]. التبيان، ج2، ص85؛ زاد المسير، ج1، ص157.
[42]. مجمعالبيان، ج1، ص476؛ نمونه، ج1، ص583؛ ج5، ص419.
[43]. نهايةالاحكام، ج1، ص300؛ تذكرةالفقهاء، ج2، ص236؛ مجمع الفائدة، ج11، ص90.
[44]. الفقه الاسلامى، ج3، ص674.
[45]. الروضةالبهيه، ج7، ص234؛ الفقه الاسلامى، ج3،ص674.
[46]. تذكرة الفقهاء، ج2، ص237.
[47]. احكام القرآن، ج1، ص140.