گونه كلامي قرآن مجيد

پدیدآورمهدی احمدی

تاریخ انتشار1388/12/13

منبع مقاله

share 588 بازدید
گونه كلامي قرآن مجيد

مهدي احمدي

در اين نوشتار تلاش شده است، گونه كلامي قرآن بر اساس آيات كتاب الهي مورد بحث و بررسي قرار گيرد. يعني قرآن به چه نحو و چگونه به پيامبر(ص) تفهيم و القا شده است. اين بحث مستلزم آن است كه ابتدا معناي كلام الهي و كيفيت كلام الهي به صورت كلي مورد بحث قرار گيرد. با روشن شدن اين دو مبحث و مشخص شدن وجوه اشتراك و اتفاق ميان آنها مي‌توان درباره‌قرآن اين مسأله را مطرح كرد كه به چه ميزان كيفيت كلامي قرآن با گونه‌هاي مختلف كلام الهي انطباق دارد. به خاطر همين ضرورت پيش از اين، طي دو مقاله (بينات شماره 24 و 25) به مسايل ياد شده پرداختيم و در اينجا به عنوان مدخل بحث به اجمال از آن دو سخن مي‌گوييم.
در قرآن مجيد و نيز ادبيات اسلامي ما مسلمانان، يكي از كارهاي خدا تكلّم و سخن گفتن است. اين فعل به خصوص درباره انبياي الهي واضح است. خداوند با بعضي از انسانها به عنوان پيامبر خويش سخن گفته است و آنها نيز سخنان حضرت حق را دريافت كرده و به ديگران رسانده‌اند.
آنچه را كه ما كلام مي‌شناسيم، داراي حقيقتي است كه همان سبب شده بشر به ساختن كلام متعارف مبادرت ورزيده آن حقيقت عبارت است از تفهيم و اظهار ما في‌الضمير و اسرار دروني و آنچه در ذهن و باطن مي‌گذرد.
اين نياز، بشر را واداشته تا به تهيه علايم و ابزارهاي تفاهم دست زند و در نتيجه الفاظ پديد آمده و از آنجا كه پديده الفاظ، پديده‌اي اجتماعي است به طور طبيعي با تغييرات و گسترش و توسعه نيازهاي اجتماعي تغيير و گسترش مي‌يابد. با اين بيان مختصر معلوم مي‌شود كه كلام به لحاظ خاصيّت و اثري كه دارد يعني تفاهم كه آن حقيقت و جوهر اصلي كلام را تشكيل مي‌دهد، درباره خدا يك امر واقعي و عيني است و به صورت حقيقي بر حضرت باري اطلاق مي‌شود، يعني وقتي در قرآن مي‌خوانيم كه خداوند با موسي(ع) سخن گفت، معنايش آن است كه واقعاً ميان آن دو رابطه تفهيمي‌اي كه خدا متكلم و القاكننده و موسي(ع) شنونده مورد تفهيم مي‌باشد برقرار شده است. البته روشن است كه كيفيت و گونه تفهيم و تكليم الهي آن‌گونه كه بين ما انسانها است تفاوت دارد. چون خدا جسم نيست تا زبان و لبان داشته باشد و الفاظ را از طريق مجراي خاص جسماني ادا كند. «ليس كمثله شيئ» (شوري، 42/11) بنابراين كيفيت كلام الهي مناسب شأن و مرتبه وجودي خاص اوست.
اما اينكه خداوند با كدامين گونه سخن گفته است مسأله‌اي است كه ما بدون مراجعه به خودكلام الهي (قرآن) و كلام معصومين(عليهم‌السلام) كه به موجب آيات قرآني و احاديث نبوي مفسران قرآن و هم‌ثقل و هم‌طراز آن هستند، نمي‌توانيم درباره آن سخن بگوييم و اساساً از سطح درك و حد توان ما خاكيان برتر و بالاتر است.
از ظاهر برخي آيات قرآني استفاده مي‌شود كه خداوند به سه گونه با بشر سخن مي‌گويد: وحي، من وراء حجاب و ارسال رسول.1 بر اساس حصري كه در آيه مشاهده مي‌شود گونه‌هاي كلام الهي از اين سه خارج نيستند. اما آيا خداوند با هركسي با هر سه گونه، سخن مي‌گويد يا ممكن است كه قايل به تفصيل شد، يعني نسبت به بعضي با هر سه‌گونه و درباره بعضي ديگر به يك گونه يا بيشتر. بيان آيه در اين زمينه رسا و روشن نيست. با توجه به ظاهر بعضي از آيات كه نشان مي‌دهد خداوند با بعضي با هر سه‌گونه، سخن گفته و با بعضي ديگر با بعضي از آنها، مي‌توان چنين نتيجه گرفت كه اين سه، به گونه قضيه منفصله مانعة الخلو مي‌باشد و معناي آن، اين است كه گونه‌هاي كلام الهي خالي از اين سه نيست و لكن ممكن است درباره بعضي‌ها هر‌سه باشد.
با اين مقدمه كوتاه، به نظر مي‌رسد كه آمادگي ذهني لازم براي ورود به بحث مورد نظر يعني گونه كلامي قرآن مجيد فراهم شده باشد. آيا كيفيت و گونه تفهيم و تكليم قرآن از خدا به پيامبر(ص)، به گونه كلام مستقيم و بالمباشره (وحي) بوده يا به گونه از پشت حجاب و با واسطه كه واسطه در آن تنها مظهر كلام خداست نه مصدر آن مانند درخت در جريان سخن گفتن خدا با موسي(ع) يا به گونه ارسال رسول كه رسول خود مصدر قريب آن بوده و مصدر اصليش خدا است.

قرآن خود چه مي‌گويد؟

آيات قرآني كه در اين‌باره مي‌توانند مورد استفاده قرار گيرند، به لحاظ ميزان دلالت بر موضوع به دو دسته تقسيم مي‌شوند:
1. آياتي كه مفاد آنها كلي است و به لحاظ دلالت، بر هر سه‌گونه كلام الهي قابل حمل و تفسيراند. مانند قوله تعالي: «و كذلك اوحينا اليك روحاً من امرنا ما كنت تدري ما الكتاب و لا الايمان» (شوري، 42/52) همان‌گونه (كه بر پيامبران پيشين وحي فرستاديم) بر تو نيز روحي را به فرمان خود وحي كرديم! تو پيش از اين نمي‌دانستي كتاب و ايمان چيست؟
آيه شريفه به قرينه پيوندي كه با آيه بيانگر گونه‌هاي مختلف كلامي خدا دارد كه اين پيوند هم به لحاظ ترتيب ميان آنها است، به اين صورت كه اين آيه بلافاصله بعد از آن آيه قرار دارد و نيز از جهت محتوا كه هر دو در مقوله تفهيم و تكليم الهي‌اند، مي‌تواند شاهد خوبي بر اين مدعا باشد كه خداوند با هر سه‌گونه كلام با پيامبر(ص) سخن گفته است. در نظر غالب مفسران چنين دلالتي از آيه استفاده مي‌شود.2 البته نبايد از نظر دور داشت كه عموم مفسران در تفسير آيه شريفه احتمال فوق را داده‌اند يعني اينكه اين آيه درصدد بيان انطباق مفاد آيه پيشين بر قرآن است، لكن چون احتمال ديگري نيز داده مي‌شد به ناچار مي‌بايست يكي را كه از قراين بيشتري برخوردار است ترجيح داد. از اين رو در تفسير آيه اختلاف نظر پديد آمده است.
ريشه و منشأ اختلاف نظري كه بوجود آمده، اين است كه مراد از كلمه روح در آيه چيست؟ در اين‌باره دو قول در ميان مفسّران ديده مي‌شود: 1. منظور، قرآن مجيد است. 2. منظور، جبرييل يا روح‌القدس و يا موجودي كه همراه فرشتگان هنگام نزول، فرود مي‌آيد. اكثر عالمان علوم قرآني قول اوّل را برگزيده‌اند.3
قراين و شواهد، بر نظر غالب مفسران، عمدتاً مستند به سياق و بافت آيه شريفه است: مانند: «كذلك» كه در صدر آيه قرار دارد، اشاره است به مفاد آيه قبلي كه درباره انحاء كلام الهي است، و برگرداندن آن به مطلق وحي‌اي كه بر انبيا نازل مي‌شود، خلاف اين ظاهر است. نيز كلمه «اوحينا» كه بعد از «كذلك» آمده دلالت بر نزول وحي مي‌كند و آن چيزي كه خدا به پيامبر وحي كرده همان آيات قرآن مجيد است و اگر مراد غير از اين باشد، لازم مي‌آيد كه «اوحينا» به معني «ارسلنا»‌يا «انزلنا» گرفته شود و اين خلاف ظاهر كلمه «اوحينا» است. همچنين كلمه كتاب كه در ذيل آيه قرار دارد و مراد از آن قرآن است نيز همين برداشت را گواهي مي‌دهد و الّا سياق آيه و پيوند آن با آيه قبلي به هم مي‌خورد. انسجام و بافت حاكم بر يك آيه اقتضا مي‌كند كه صدر و ذيل و ميانه همه باهم تناسب و هم‌خواني داشته باشند. اين هم‌خواني تنها با پذيرش اين قول حاصل مي‌شود.
شايد گفته شود كه به چه مناسبتي قرآن مجيد روح ناميده شده است. در اين مقام مي‌توان گفت ممكن است به اين خاطر باشد كه قرآن موجب حيات معنوي انسان مي‌شود و قلبها را با هدايتش زنده مي‌كند، چنانكه روح حيواني جسم را زنده مي‌كند. اين معنا در آيه‌اي چنين بيان شده است: «يا ايها الذين آمنوا استجيبوا للّه و للرسول إذا دعاكم لما يحييكم» (انفال، 8/24) اي كساني‌كه ايمان آورده‌ايد:‌دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامي‌كه شما را به سوي چيزي مي‌خواند كه شما را حيات مي بخشد. و ممكن است به قول برخي از مفسران، به خاطر حقيقت مجرد آن باشد يعني قرآن وراي اين الفاظ و خطوط نقش يافته بر كاغذ، حقيقتي فرازمند و مجرد دارد كه همان مورد مشاهده و دانايي پيامبر(ص) قرار گرفته است و به آن حقيقت چون بسيار شريف و والاست روح اطلاق شده است.4

قول دوم:

منظور از روح، جبرييل است يا موجودي كه همراه جبرييل به هنگام نزول قرآن فرود مي‌آيد. در قرآن مجيد يكجا نازل كننده قرآن جبرييل ناميده شده است «من كان عدواً لجبريل فانّه نزّله علي قلبك باذن اللّه» (بقره، 2/97) در جاي ديگر همين عمل با واسطه روح‌الأمين در يك تعبير و روح‌القدس در تعبيري ديگر، بيان شده است «قل نزله روح‌القدس من ربك» (نحل، 16/102) و قوله: «نزّل به الروح‌الامين. علي قلبك» (شعراء، 26/193‌، 194)
آيا جبرييل همان روح‌القدس و روح‌الامين است يا دو موجود هستند و يا اينكه حتي روح‌القدس و روح‌الامين نيز دو موجود سماوي مي‌باشند، در غالب تفاسير همه را يكي دانسته‌اند و آن همان جبرييل است، نيز روح‌الامين و روح‌القدس را يكي دانسته‌اند كه قداست و امانت، صفات آن است، و برخي از مفسران، جبرييل را غير از روح بيان كرده‌اند.
به نظر علامه طباطبائي(ره) جبرييل با روح‌الامين و روح‌القدس يكي نيست و حامل آيات قرآن و رساننده آنها به قلب پيامبر(ص) روح‌الامين يا روح‌القدس است و اين موجود همراه فرشتگان بر پيامبر(ص) نازل مي‌شد و قرآن را بر قلب پيامبر القا مي‌كرد. ايشان با بهره‌گيري از شيوه تفسير قرآن به قرآن و در كنار هم نهادن آيات چنين مي‌نويسد:
از برخي آيات قرآن استفاده مي‌شود كه روح غير از ملايكه است. مانند قوله تعالي: «تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر» (قدر، 97/4) و قوله «يوم يقوم الروح و الملائكة صفا» (نبأ، 78/38) بدون ترديد در اين دو آيه روحي كه مايه حيات و زندگي حيواني است مراد نمي‌باشد و نيز غير از ملايكه است. علي(ع) به موجب روايتي به آيه «ينزل الملائكة بالروح من امره علي من يشاء من عباده» (نحل، 16/2) استدلال فرموده بر اينكه روح غير از ملايكه است. از آيات ديگر استفاده مي‌شود كه اين روح هر چند غير از ملايكه است الاّ اينكه در امر وحي و تبليغ همراه ملايكه مي باشد. مانند: «ينزل الملائكة بالروح من امره علي من يشاء من عباده.» در جاي ديگر مي‌خوانيم كه يكجا آورنده قرآن جبرييل معرفي شده و در جاي ديگر همين جبرييل، روح‌الامين و آورنده قرآن ناميده شده. در اين آيات روح را كه به وجهي غير از ملايكه است به جاي جبرييل كه خود از ملايكه است، آورنده قرآن دانسته است. بنابراين معلوم مي‌شود كه جبرييل آورنده روح است و روح حامل اين قرآن خواندني.5
بر اساس اين قول مراد به وحي، روح در آيه 52 سوره شورا يا آوردن و نازل كردن جبرييل است براي رسول خدا(ص) و نازل كردن او همان وحي قرآن است چون حامل قرآن مي‌باشد و يا آوردن و نازل كردن روح‌القدس است و نازل كردن او همان وحي قرآن است چون بر اساس نظر علامه طباطبايي آن حامل قرآن است.
بر اساس اين قول دو مطلب باقي مي‌ماند كه نياز به توضيح دارد يكي تعبير «اوحينا» در صدر آيه كه در اين صورت معناي آيه مي‌شود: ما روح را وحي كرديم و اين معنا براي موجودي مانند جبرييل يا همراه آن بكار نمي‌رود و به ناچار بايد آن را به معني «انزلنا» گرفت. اين تأويل، گذشته از آنكه خلاف ظاهر است در هيچ كجاي قرآن به اين معنا نيامده است و ديگر كلمه «من امرنا» است كه قيد روح قرار گرفته است. وجه و مناسبت آن چيست و چه معناي محصل و روشني دارد؟
باز از كلام علامه طباطبايي كه خود به اين دو مطلب توجه داشته، استفاده مي‌كنيم:
كلمه امر در اين آيه و آيات مشابه عبارت است از كلمه كن كه كلمه ايجادي است و خود آن ايجاد است. اين معنا از آيه شريفه «انما امره اذا أراد شيئاً ان يقول له كن فيكون.» (يس، 36/82) فهميده مي‌شود. از طرف ديگر ارواح كه خود طاهر و مقدس‌اند از كلمات خداي تعالي‌اند همان‌طور كه در قرآن، عيسي(ع) كلمه خدا ناميده شده. روح از اين جهت كلمه ناميده شده كه مانند ساير كلمات بر مراد صاحب خود دلالت مي‌كند، در نتيجه وقتي جايز باشد روح را كلمه بناميم جايز خواهد بود كه آن را وحي بناميم و ظاهراً از كلمه «مِن» در «من امرنا» يا «من أمر ربّي» بيان حقيقت جنس است يعني اينها از سنخ و جنس امر مي‌باشند.6
با توجه به معناي كلمه امر كه دلالت بر ايجاد مستقيم و يكباره مي‌كند در برابر خلق كه آفرينش تدريجي است و بكار رفتن اين قيد براي روح در آيات ديگر كه ظهور ندارد مراد از روح، قرآن باشد و مفسران نيز بر اين معنا حمل نكرده‌اند و اينكه هيچ وجه مستند و معقولي براي تقييد قرآن به قيد «من امرنا» به نظر نمي‌رسد، مي‌توان قول علامه را ترجيح داد.
در رواياتي كه در منابع معروف حديث از معصومين(عليهم‌السلام) نقل شده، روح به معني روح‌القدس يا فرشته بلند مقام خدا تفسير شده است.7 برخي از مفسران اين‌گونه روايات را ناظر به معني باطن آيه دانسته‌اند.8
بنابر قول دوم، «كذلك» در صدر آيه به صورت مشخص به مطلق وحي اشاره دارد كه بر انبيا نازل شده است و به گونه‌هاي مختلف كلام الهي نظري ندارد.
دسته دوم: آياتي كه قابل حمل و تفسير به يكي از گونه‌هاي كلام الهي‌اند.
الف: ظاهر بعضي از آيات قرآن نشان مي‌دهد كه خداوند بلاواسطه و به صورت بالمباشره با پيامبر(ص) سخن گفته است مانند قوله تعالي: «فاوحي الي عبده ما اوحي» (نجم، 53/10) روشن است كه اين آيه در صورتي مي‌تواند شاهد بر مطلب باشد كه ضماير فاعلي موجود در اوحي در هر دو موضع به خدا برگردد و در نتيجه معناي آن مي‌شود: خدا آنچه را وحي كردني بود به بنده‌اش وحي كرد. ولي درباره اين آيه و آيات قبل از آن كه همه ناظر به مسأله‌وحي هستند ميان مفسّران اختلاف وجود دارد. به طور كلي مي‌توان دو نظريه مختلف را در تفسير اين آيه بيان كرد:
1. ضمير اوحي در هر دو موضع به جبرييل بر مي‌گردد، چنانكه در آيات پيش از آن مرجع ضماير جبرييل است. اين نظر غالب مفسران است.9 بر اين اساس معناي آيه چنين است: پس جبرييل وحي كرد به بنده خدا آنچه را كه وحي كرد.
2. ضماير، همه بر اللّه بر مي‌گردد، اشكالي كه بر قول پيش گرفته شده اين است كه آن قول مستلزم اين است كه يكنواختي آيات و مرجع ضميرها در اين آيه به هم بخورد زيرا مسلماً ضمير «عبده» در آن به خدا بر مي‌گردد و بهم خوردن يكنواختي مرجع ضميرها مسلماً خلاف ظاهر است اگرچه به قرينه خارجيه مرجع ضمير «عبده» مشخص است.
به علاوه، مراد از «شديد القوي» (نجم، 53/5) كه مرجع اصلي اين ضماير است خداوند است نه جبرييل، زيرا درست است كه در آيه 20 سوره تكوير از جبرييل به «ذي قوه» ياد شده ولي ميان «شديد القوي» كه مفهوم عام و گسترده‌اي دارد با «ذي قوه» كه قوه در آن به صورت مفرد و نكره ذكر شده تفاوت بسيار است.
همچنين تعبير به «علّمه» يا مانند آن در قرآن هيچ‌گاه درباره جبرييل بكار نرفته است ولي درباره خداوند نسبت به پيامبر اسلام(ص) و پيامبران ديگر بسيار زياد است.10 به علاوه در روايات متعددي كه از منابع اهل بيت(عليهم‌السلام) رسيده اين آيات تفسير به جبرييل نشده است.11
بنابر قول اوّل چون در آيه مورد بحث جريان وحي ميان خدا و پيامبر بدون واسطه و ميانجي‌اي بيان شده به حسب ظاهر مي‌رساند كه به صورت بالمباشره و مستقيم خدا با پيامبر اسلام(ص) سخن گفته است و بنابر قول دوم نيز ظاهر آيه نشان مي‌دهد كه جبرييل با قيافه اصلي‌اش ظاهر شده و پيامبر او را رؤيت كرده است. اين موضوع را در ادامه همين بحث دنبال مي‌كنيم.
آيه ديگري كه مي‌تواند در فهم اين معنا مورد استفاده قرار گيرد قول خداوند متعال: «انّك لتلقي القرآن من لدن حكيم عليم» (نمل، 27/6) است. در اين آيه تلقي و دريافت قرآن توسط پيامبر از نزد خداي حكيم دانا بدون اشاره به واسطه و قيد، بيان شده است. اين‌گونه القا به حسب ظاهر دلالت مي‌كند كه پيامبر به طور مستقيم با خدا ارتباط كلامي برقرار كرده است. در اين آيه اين تلقي به همه قرآن نسبت داده شده چرا كه قرآن با وصف اطلاق در همه آيات ظهور دارد، در حالي‌كه به طور مسلم حداقل بخشي از قرآن به وسيله جبرييل(ع) يا روح‌الامين نازل شده است. بنابراين مي‌توان گفت بر اساس ظهور آيه شريفه بخشي از قرآن به گونه مستقيم فرود آمده است. نيز مي توان اين دو دسته آيات را متناظر به هم ديد و در اين صورت آياتي كه با صراحت جبرييل يا روح را نازل كننده ناميده‌اند حاكم بر آيه مورد بحث قرار داد و براي اثبات گونه مستقيم قابل استفاده نخواهد بود.
بر ظاهر اين دسته آيات مي‌توان اضافه كرد رواياتي را كه از صحابه پيامبر(ص) در بيان حالات پيامبر(ص) هنگام گرفتن آيات قرآن رسيده است.12 اين روايات نشان مي‌دهد كه پيامبر در بعضي اوقاتي كه وحي را دريافت مي‌نموده، حالت خاصي (مدهوش شدن) پيدا مي‌كرده است. اين حالت خاص دست كم مي‌رساند كه بخشي از قرآن مجيد به گونه‌اي غير متعارف و معمول بر پيامبر القا مي‌شده است. در سخنان ائمه(عليهم‌السلام) اين‌گونه خاص، گونه مستقيم و بالمباشره بيان شده است.13
ب: ظاهر يك دسته از آيات قرآن نشان مي‌دهد كه گونه تلقي قرآن توسط پيامبر(ص) با واسطه بوده است. اين واسطه در آيات بسياري، جبرييل، روح‌القدس و روح‌الامين ناميده شده است.14 در اصلِ اين‌گونه كلام الهي ترديدي وجود ندارد. آيا اين واسطه يكي بوده يا بيشتر، از گروه فرشتگان بوده يا موجودي ديگر، پيامبر او را با چشمان سر مي‌ديده يا رؤيت قلبي بوده؟ در صورت مشاهده حسي، خود او را مي‌ديده يا شخصي ديگر را كه مثل او بوده؟ اين واسطه كلام خدا را قرائت مي‌كرده و پيامبر با گوش‌هايش آن را دريافت مي‌كرده و به مدد الهي در خاطره نگه مي‌داشته است يا آنكه بر قلب آن حضرت القا مي‌كرده، بدون آنكه پيامبر صدايي را بشنود و تنها احساس باطني خاصي كه گويا با او سخن مي‌گويد پيدا مي‌كرده است؟ اينها همه مسايلي است كه در اينجا مطرح است و جا دارد كه مورد توجه و بررسي قرآني قرار گيرند.
اما اينكه يكي بوده يا بيشتر و جبرييل بوده يا موجود ديگري به نام روح، بايد گفت بر اساس ظاهر آيات قرآني كه مؤيد به روايات نيز هست واسطه وحي الهي يكي بيشتر نبوده است و آن يك موجود حامل كلام خدا براي پيامبر بوده است. آن يا جبرييل است يا روح كه با صفات قداست و امانت معرفي شده يا آنكه روح همان جبرييل است. در اين رابطه پيش از اين گفته شد كه ممكن است جبرييل همان روح باشد و ممكن است روح موجود ديگري باشد كه همراه جبرييل قرآن را بر پيامبر نازل كرده است و علامه طباطبايي(ره) احتمال دوم را ترجيح داده و روح را نازل كننده قرآن دانسته است.
نكته ديگر اينكه از مجموع آيات قرآن و روايات استفاده مي‌شود كه جبرييل يا روح‌القدس قرآن را هم بر مجاري شنوايي پيامبر(ص) مي‌خوانده و ايشان صداي حامل وحي را با گوش‌هايش مي‌شنيده است و هم بر قلب آن حضرت فرو فرستاده است. آن‌گاه كه از طريق مجاري شنوايي با او سخن مي‌گفته، گاهي پيامبر(ص) او را در قيافه اصلي‌اش مي‌ديده و گاهي در قيافه و شكل فرد ديگري مشاهده مي‌كرده است و آن‌گاه كه پيام‌رساني از طريق قلب انجام مي گرفته رؤيت حسي صورت نمي‌گرفت. بنابراين در دو مقام بحث دنبال مي‌شود:
1. فرود آمدن قرآن بر مجاري شنوايي و قلب پيامبر(ص)
2. مشاهده پيام‌رسان و حامل كلام الهي توسط پيامبر(ص)
بر اساس آيات قرآني بسيار، رساننده كلام الهي بر قلب شريف پيامبر، آيات الهي را فرود آورده است. براي آنكه بحث به طول نينجامد به ذكر دو آيه از باب مثال و شاهد بسنده مي‌شود: «نزّل به‌الروح‌الامين. علي قلبك» (شعراء، 26/193‌، 194) و قوله: «قل من كان عدواً لجبريل فانّه نزّله علي قلبك باذن‌اللّه» (بقره، 2/97) بنابراين در اصل قضيه ترديدي نيست. اين القاي به قلب، چگونه و به چه صورتي بوده لسان آيات ساكت است و در اين ‌باره به بيانات بعضي از مفسّران در مقاله كيفيت كلام الهي اشاره شده است.
القاي آيات قرآن از طريق مجاري شنوايي: آيه‌اي كه صراحت در اين معنا داشته باشد آن‌گونه كه بر نزول بر قلب مصرح است، مشاهده نمي‌شود، در عين حال آياتي كه ظهور دارند و مي‌توانند نشانگر اين‌گونه القا محسوب گردند را مي‌توان بدين قرار ذكر كرد.
1. «لا تحرك به لسانك لتعجل به. انّ علينا جمعه و قرآنه. فاذا قرأناه فاتبع قرآنه»
(قيامت، 75/16ـ‌18)
در اين آيات آمده كه پيامبر(ص) به هنگام دريافت آيات قرآن لب و زبان خويش را حركت مي‌داده و آنها را بازخواني و تكرار مي كرده است. اين رفتار پيامبر(ص) نبود مگر بدان خاطر كه مي‌ترسيد آيات را از ياد ببرد. بنابراين حركت لب و زبان و مسأله ترس از نسيان آيه‌ها مي‌رساند كه پيامبر(ص) قرآن را با گوش‌هايش مي شنيده است و الا اگر دريافت قلبي بود نه جاي نگراني از فراموشي وجود داشت و نه وجهي براي حركت لب و زبان و بازخواني آنها. در ذيل آيه نيز آمده كه خداوند پيامبر را دلداري و اطمينان داد كه دچار فراموشي نخواهد شد و او مي بايست از خواندن آيات توسط خداوند پيروي نمايد. اين خواندن و تبعيت از قرائت الهي به ويژه قرائتي كه توسط پيام‌رسان خدا انجام مي گرفت ظهور دارد در اينكه قرآن به صورت صوت و با همين الفاظ و كلمات القا شده و پيامبر نيز همان را مي‌شنيده و دريافت مي‌كرده است. اين خصوصيات به دريافت‌هاي قلبي تعلق ندارد، بلكه خاص دريافت‌هاي حسي است.
2. «لاتعجل بالقرآن من قبل ان يقضي اليك وحيه» (طه، 20/114) در اين آيه نيز همچون آيه پيشين سخن از عجله و حرص پيامبر(ص) در خواندن قرآن به ميان آمده است. اين تعجيل نمي‌تواند توجيه معقول و درستي داشته باشد مگر اينكه گفته شود آن حضرت نگران نسيان آن بود و مي‌خواست بدين‌وسيله آيات قرآن را در ذهن و خاطر خود ثبت و ضبط نمايد. اين عمل، و غرض مترتب بر آن، آن‌گاه معنا پيدا مي‌كند كه او از طريق مجاري شنوايي قرآن را دريافت مي‌كرده است. به علاوه از اين دسته آيات استفاده مي‌شود كه قرآن همين الفاظ و كلمات بوده كه نازل مي‌شده است.

ديدن پيام‌رسان = جبرييل يا روح‌القدس

دراين باره كه پيامبر(ص) هنگام دريافت وحي، واسطه ابلاغ و پيام‌رسان را مي ديد يا نه و اگرمشاهده ميكرد در قيافه اصلي‌اش بوده يا در قيافه بدلي،نمي‌توان از آيات قرآن استظهار قطعي كرد، به ويژه درباره هيأت و شكل آن. از ظاهر برخي آيات استفاده مي‌شود كه پيامبر حداقل دو بار واسطه ابلاغ وحي يا جبرييل را ديده است. اين دسته آيات را مي‌توان به لحاظ ميزان دلالت به دو دسته تقسيم كرد:
1. آياتي كه در اين معنا ظهور دارند مانند: «انّه لقول رسول كريم. ذي قوة عند ذي‌العرش مكين. مطاع ثم امين. و ماصاحبكم بمجنون. و لقد رآه بالافق المبين» (تكوير، 81/19-23) در آيات فوق از دو نفر ياد شده: يكي به نام رسول كريم كه داراي ويژگي‌هاي نيرومند در نزد خدا، صاحب مكانت، مطاع و امين است و ديگري مصاحب و هم‌صحبت مردم كه فاقد صفت جنون و ديوانگي معرفي شده است. به عقيده مفسّران، شخص نخست كسي غير از جبرييل و واسطه رساندن پيام خداوند به پيامبر(ص) نيست و دومي نيز پيامبر اكرم(ص) مي‌باشد كه دشمنانش او را متهم به جنون مي‌كردند. در ذيل آيات آمده كه اين مصاحب (پيامبر)، آن رسول كريم را در افقي روشن ديده است.
نكته‌اي كه از اين آيات به خوبي به دست مي‌آيد اين است كه پيامبر، جبرييل را به هنگام ملاقات، در افق روشن ديده است. اما آيا دلالت مي‌كند بر اينكه او را در قيافه اصلي‌اش ديده يا در قيافه‌اي ديگر كه با وي مماثل بوده، مسأله چندان روشن نيست بعضي از مفسّران آن را دليل بر رؤيت قيافه اصلي جبرييل توسط پيامبر گرفته‌اند. طبرسي مي‌نويسد:
محمد(ص) جبرييل را با همان قيافه‌اي كه خدا او را آفريده مشاهده كرد هنگامي كه خورشيد طلوع مي‌كرد و او در افق اعلي از ناحيه شرق قرار داشت.15
به نظر علامه طباطبايي دلالت آيه بر اصل رؤيت روشن است اما لفظ رؤيت دلالتي بر اينكه آن حضرت او را در صورت اصلي‌اش ديده يا در مثال و صورتي كه در آن تمثّل يافته، ندارد و گويا اين تفسيرِ يك سويه از بعضي رواياتي كه در آنها آمده پيامبر جبرييل را در اوّل بعثت، آن هنگام كه بين آسمان و زمين بر كرسي نشسته بود، ديده است گرفته شده است و اين بر تمثل حمل شده است.16
به نظر مي‌رسد كه ظاهر كلمه رؤيت، دلالت كافي بر ديدن قيافه اصلي داشته باشد، متبادر و فهم عرفي از رؤيت وقتي به صورت مطلق ذكر شود هم ديدن با چشم‌هاي ظاهري است و هم ديدن اصل و خود چيزي كه در مرأي قرار گرفته است. ما تنها در صورتي مي‌توانيم از معناي ظاهري عدول كنيم كه قرينه صارفه‌اي خواه لفظي و خواه عقلي وجود داشته باشد و چنين قرينه‌اي وجود ندارد يعني نه به لحاظ عقلي ديدن قيافه اصلي جبرييل غير ممكن است و نه آيه قرآن يا سنت قطعي يا ظني قابل قبول بر عدم رؤيت وجود دارد. لااقل مفسران چنين چيزي را يادآوري نكرده‌اند. علاوه بر اينكه اين رؤيت در مكان خاص و با ويژگي‌هايي كه براي طرفين ملاقات ذكر شده صورت گرفته است و اين خود مي‌رساند كه يك ملاقات و رؤيت عادي نبوده است و كم‌ترين دلالتي كه مي‌تواند داشته باشد ملاقات پيامبر با جبرييل در قيافه اصلي‌اش بوده است.
در آيات شريفه قرآن با آنكه كلام و قول خداست به جبرييل نسبت داده شده «انه لقول رسول كريم». اين اطلاق به معناي نفي قول خدا بودن نيست زيرا چنانكه در خود آيه آمده، جبرييل در اين مقام خود نقش مستقلي را ايفا نمي‌كند بلكه رسول و پيك الهي است و تعبير به قول رسول به جاي قول فرستنده و صاحب پيام امري متعارف و مرسوم در مكاتبات و محاورات است.
در آيه شريفه نيز در مقام مدح براي جبرييل اوصاف زيادي ذكر شده در حالي كه براي پيامبر(ص) تنها نفي جنون و ديوانگي آمده. اين نابرابري در مدح نمي‌تواند دليل بر افضل بودن جبرييل بر پيامبر باشد، زيرا سَمت و سوي سخن در اين آيه براي بيان اين مطلب است كه قرآن كلام خداست كه از طريق وحي بر پيامبر نازل شده است و ساخته و پرداخته اوهام جنون‌آميز او نيست. آنچه در اين بين منظور اصلي است، بيان سلامتِ طريقِ انزال و تجليل مُنزِل (جبرييل) است، امّا مُنزلُ عليه (پيامبر(ص)) در اينجا مستقيماً مورد غرض و نظر نيست مگر به اندازه اشاره به رفع تهمتي كه به او مي‌زدند و آن نفي جنون است.
در خاتمه بايد گفت از پيامبر(ص) در آيه تعبير به «صاحِبكُم» شده، اين تعبير اشاره به اين حقيقت است كه او هم‌صحبت و همراه شما بوده و در بين شما سالها زندگي كرده و خوب او را مي‌شناسيد و مي‌دانيد كه برخوردار از كمال عقل و درستي رأي و راستگويي و … است و كسي را كه داري اين وضعيت است، نمي‌توان به جنون متهم كرد.17
دسته دوم، آياتي كه ظهور ندارد امّا قابل حمل و تفسير به آن مي‌باشد مانند: «ما ينطق عن الهوي. ان هو الاّ وحي يوحي. علّمه شديد القوي. ذو مره فاستوي. و هو بالافق الاعلي. ثمّ دنا فتدلّي. فكان قاب قوسين او ادني. فاوحي الي عبده ما اوحي.» (نجم، 53/3ـ10)
در اين آيات ابتدا سخن در اين است كه آنچه پيامبر مي‌گويد وحي الهي است و لاغير. سپس از دو نفر صحبت به ميان مي‌آيد كه يكي معلم است و ديگري متعلم. معلم كسي است كه قدرت عظيمي دارد و از توانايي فوق‌العاده‌اي برخوردار است، در محلي به نام افق اعلي، استوا يافته و آن‌گاه كه فاصله‌اش با متعلم به اندازه دو كمان يا كم‌تر رسيد وحي را بر او فرو فرستاد.
همه مفسران، متعلّم مورد اشاره را پيامبر اسلام(ص) دانسته‌اند و لكن درباره شخص معلّم اختلاف پيدا كرده‌اند. به طور كلي در اين‌باره دو تفسير وجود دارد: 1. مراد خداست. 2. مراد جبرييل است. تفسير دوم را غالب مفسران برگزيده‌اند. بر اساس قول مشهور، جبرييل معلّم قرآن مجيد به پيامبر اسلام(ص)، هنگامي‌كه وظيفه تعليم را انجام مي‌داد داراي سه ويژگي بود: با قيافه اصلي‌اش بود (فاستوي)، در محلي به نام افق اعلي قرار داشت (و هو بالافق الاعلي) و سوم آنكه فاصله او با پيامبر(ص) به اندازه دو كمان يا كم‌تر بود. براي كلمه استوا كه در تفسير اين آيات نقش اساسي را ايفا مي‌كند دو معنا ذكر شده است: ا. استقام. 2. استولي. استقام يعني ايستاد و استقرار يافت و استولي يعني سلطه يافت. بنا بر قول مشهور كه معلّم پيامبر در قرآن، جبرييل مي‌باشد، «فاستوي» معنا مي‌دهد: جبرييل (فاعل ضمير مستتر در فاستوي) با صورت اصلي‌اش يعني همان صورتي كه با آن خلق شده استقرار يافت و با تمام قد ايستاد. چنانكه در روايات آمده كه جبرييل با شكل‌هاي مختلف بر پيامبر نازل مي‌شد و تنها دو مرتبه در صورت اصلي‌اش ظاهر گرديد يا اينكه جبرييل با تمام قدرت بر اموري كه مأموريت يافته بود سلطه پيدا كرد و بنا بر قول ديگر، ضمير استوي به پيامبر بر مي‌گردد يعني پيامبر ايستاد و استقرار يافت.18
پيش از اين درباره مراد از «شديد القوي» به اندازه كافي بحث شد و نظر بر اين قرار گرفت كه قراين و شواهد بر قول دوم (مراد خداي تبارك و تعالي است) بيشتر است. بنابراين، اين آيات دلالتي بر انجام ملاقات پيامبر و جبرييل ندارد تا آنكه بحث شود در اين ملاقات، جبرييل با قيافه اصلي‌اش ظاهر شده يا مثالي.
آيات ديگر: «و لقد رآه نزلة اُخري. عند سدرة المنتهي» (نجم، 53/13‌، 14) در اين آيات سخن از رؤيت و ملاقات همان معلّم و متعلّم كه در آيات پيشين از آنها صحبت شده آمده است و به دلالت كلمه «نزلة اخري» كه به معناي يك مرتبه ديگر يا در يك نزول ديگر مي‌باشد، معلوم مي‌شود كه آيات سابق از ملاقات آن دو سخن گفته‌اند و در آن ملاقات متعلم، معلّم را ديده است.
در اينجا نيز همان بحث گذشته، تكرار مي‌شود اگر مراد از معلّم جبرييل باشد معناي اين آيات اين مي‌شود كه پيامبر او را در يك مرتبه نزول ديگر ديده است و ظاهر كلمه رؤيت چنانكه رؤيت با چشم ظاهري است رؤيت قيافه و شكل اصلي مرئا نيز هست ولي اگر مراد از معلّم خدا باشد معناي آن اينست كه پيامبر يك بار ديگر و در يك نزول ديگر خداوند را رؤيت كرد و از آنجا كه به دلايل قطعي رؤيت خدا با چشم محال است در اينجا رؤيت قلبي تفسير مي‌شود.
مراد از«نزلة» بنابراينكه ضمير فاعل كه در «رآه» مستتر است به پيامبر(ص) و ضمير مفعول به اللّه بر گردد، عبارت است از نزول پيامبر(ص) نزد سدرة المنتهي در هنگامي‌كه به آسمانها عروج مي‌كرد، بنابر مفاد آيه اين مي‌شود كه پيامبر در يك نزول ديگر در اثناي معراجش نزد سدرة المنتهي فرود آمد و خداوند را با قلب خودش رؤيت كرد، چنانكه او را همين‌گونه در نزول اوّل ديده بود و بنابراينكه ضمير فاعل به پيامبر(ص) و ضمير مفعول به جبرييل برگردد مراد از «نزلة» فرود آمدن جبرييل(ع) بر پيامبر(ص) است تا با او به سوي آسمانها عروج كند و ملاقات ميان آن دو در نزد «سدرة المنتهي» بوده است و چنانكه گفته شد مراد از رؤيت صورت گرفته در اين ملاقات رؤيت قيافه اصلي جبرييل توسط پيامبر(ص) بوده است.

پاورقيها:

1. شوري، 42/51.
2. تفسير كبير، مجمع ‌البيان، نمونه، ذيل آيه 52 سوره شوري، جوادي آملي، تفسير موضوعي، 3/257؛ محمدهادي معرفت، التمهيد، 1/55.
3. همان.
4. مصباح يزدي، معارف قرآن، بخش انسان‌شناسي /353.
5. علامه طباطبايي، الميزان، 13/195ـ197.
6. الميزان، 13/196.
7. طبرسي، مجمع‌البيان، 8‌ـ9 ذيل آيه شريفه؛ الميزان، 18/80.
8. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، 20/505.
9. مجمع‌البيان، 9ـ10/261ـ263، كشاف، تفسير كبير، في ظلال القران، روح‌البيان، انوار التنزيل به نقل از تفسير نمونه،22 /485 و تعبيرات علامه طباطبايي در الميزان بيشتر به اين قول متمايل است، 19/29.
10. تفسير نمونه، 22/487ـ‌489.
11. همان.
12. التمهيد، 1/64ـ‌68؛ الميزان ، 18/58؛ نمونه، 20/495.
13. همان.
14. آيات 97 سوره بقره؛ 102 سوره نمل و 193 سوره شعراء.
15. مجمع‌البيان، 9ـ10/677.
16. الميزان، 20/219.
17. همان.
18. همان، 13/196.

مقالات مشابه

درجات معنای واژه ها در قرآن کریم با رویکرد به مفهوم واژه «وحی»

نام نشریهكتاب قیم

نام نویسندهحسن نقی‌زاده, سهیلا پیروزفر, ندا خداشناس فیروزآبادی

درآمدی بر تفاوت های الهام و وحی

نام نشریهفصلنامه آفاق دین

نام نویسندهحسام‌الدین خلعتبری

الإیحاء الصوتی فی تعبیر القرآن

نام نشریهالعرب

نام نویسندهقاصد یاسر الزیدی

وحی و کاربردهای قرآنی آن

نام نشریهآفاق دین

نام نویسندهحسام‌الدین خلعتبری

تأثیر وحی بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)

نام نشریهمنهاج

نام نویسندهفتحیه فتاحی‌زاده, زهرا جدیدی

سرشت وحی پیامبرانه و طرق دریافت آن

نام نشریهاندیشه دینی

نام نویسندهمحمدکاظم شاکر

وحي قرآني و وحي بياني

نام نشریهاندیشه نوین دینی

نام نویسندهاحمد عابدی

وحی در قرآن

نام نشریهمجله صحیفه مبین

نام نویسندهمنیره صباغی ندوشن