بدر / غزوه

پدیدآورمحمدرضا هدایت پناه

نشریهدائرة المعارف قرآن

شماره نشریهجلد 5

تاریخ انتشار1388/02/05

منبع مقاله

share 606 بازدید

بدر / غزوه

بدر نام سه غزوه در صدر اسلام است: بدر اولى يا غزوه سَفَوان، بدر كبرى يا بدر القتال و بدر‌الموعد؛ ولى اگر به صورت مطلق به كار رود، مورد دوم منظور است. غزوه بدر، نخستين و مهم‌ترين جنگ ميان مسلمانان و كافران قريش است كه خداوند در قرآن از آن نام برده: «و لَقَد نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدر» (آل‌عمران/3، 123) و با عنايتى خاص آن را به طور گسترده در سوره‌هايى مانند انفال و آل‌عمران آورده و نكاتى را درباره آن بيان كرده كه كمتر مورد توجه مورخان قرار گرفته است. ابن‌اسحاق و واقدى نيز آيات مربوط به جنگ بدر را كه بيشتر در سوره انفال است، آورده و به تفسير آنها پرداخته‌اند.[1]
قرآن روز بدر را «يَومَ الفُرقانِ» (انفال/8‌،41) يعنى روز جدايى حق از باطل ناميده[2] و آن را آيتى براى مردم دانسته است: «قَد كانَ لَكُم ءايَةٌ فى فِئَتَينِ التَقَتا فِئَةٌ تُقـتِلُ فى سَبيلِ اللّهِ واُخرى كافِرَةٌ» .[3] (آل‌عمران/3، 13) خداوند در اين جنگ به وضوح وعده پيروزى دين خود بر مشركان و قطع ريشه كافران را به رسولش‌داده است: «ويُريدُ اللّهُ اَن يُحِقَّ الحَقَّ بِكَلِمـتِهِ و يَقطَعَ دابِرَ الكـفِرين = و خدا مى‌خواست حق [= اسلام] را با كلمات خويش ثابت و كافران را ريشه‌كن كند. (انفال/8‌،7)
منطقه بدر جايگاهى براى گرد همايى اعراب به شمار مى‌رفت و بازار آن هر سال از آغاز ماه ذيقعده به مدت 8‌روز بر پا مى‌شد. هم اكنون منطقه بدر به شهرى در 155 كيلومترى مدينه تبديل شده كه فاصله‌اى در حدود 310 كيلومتر با مكه و حدود 45 كيلومتر با ساحل درياى سرخ دارد.[4]

علل و عوامل شكل‌گيرى جنگ بدر:

بنابر نقل مشهور، اين رخداد مهم در صبحگاه روز جمعه، هفدهم رمضان[5] و بنا بر نقلى روز دوشنبه هفدهم يا نوزدهم رمضانِ[6] سال دوم هجرت (نوزدهمين ماه هجرت) اتفاق افتاد.
مسلمانان تا پيش از هجرت به طرق گوناگون مورد اذيت و آزار و شكنجه و تبعيد كافران قرار گرفته و از خانه و كاشانه خود بيرون رانده (بقره/2،‌217) و از مناسك حج بازداشته شدند (انفال‌/8‌، 34)؛ ولى از سوى خداوند اجازه رويارويى و جنگ با مشركان قريش را نداشتند و تنها به صبر فرا خوانده مى‌شدند. با هجرت مسلمانان به مدينه، خداوند ضمن برشمردن ستمهايى كه بر مسلمانان رفته بود به آنان اجازه مبارزه داد: «اُذِنَ لِلَّذينَ يُقـتَلونَ بِاَنَّهُم ظُـلِموا و اِنَّ‌اللّهَ عَلى نَصرِهِم لَقَدير * اَلَّذينَ اُخرِجوا مِن‌دِيـرِهِم بِغَيرِ حَقّ اِلاّ اَن يَقولوا رَبُّنَا اللّهُ» . (حجّ‌22/، 39 ـ 40)
تا پيش از جنگ بدر مسلمانان چند سريّه و غزوه داشتند كه هدف از آنها ضربه زدن به قريش و تصرف كاروانهاى تجارى آنان بود، هر چند كه جز سريه نخله، هيچ يك نتيجه‌اى نداشت. در اين سريّه كه در ماه حرام و به فرماندهى عبدالله‌بن جحش و حدود يك ماه و نيم پيش از غزوه بدر رخ داد، با كشته شدن يك تن از مشركان (عمرو‌بن حضرمى) و اسارت دو تن، كاروان تجارى به غنيمت گرفته شد.[7] قريش اين شكست را مايه سرافكندگى خود در ميان قبايل عرب مى‌دانست و طالب خونبهاى عمرو‌بن حضرمى بود. اين موضوع نقش قابل توجهى در وقوع جنگ بدر داشت.
از جمله كاروانهاى تجارى كه به دست مسلمانان نيفتاد كاروانى بود كه به سركردگى ابوسفيان به مقصد غزه مى‌رفت.[8] پيامبر(صلى الله عليه وآله) تا ذوالعُشَيره (در 5 منزلى مدينه) پيش رفت؛ ولى بدان دست نيافت[9]، پس پيامبر به مدينه بازگشت. ابوسفيان با هشدارهايى كه دريافت كرد مى‌دانست كه در بازگشت، مسلمانان در كمين كاروان او خواهند نشست، ازاين‌رو، از سرزمين تبوك، ضمضم‌بن عمرو را براى جلب كمك قريش، به مكه اعزام كرد.[10] از سوى ديگر گزارشگران پيامبر(صلى الله عليه وآله) و به روايتى، جبرئيل[11] نيز خبر بازگشت كاروان را از غزه به سوى مكه به رسول خدا(صلى الله عليه وآله)دادند.[12]

خروج مسلمانان از مدينه:

با بازگشت كاروان از غزه به سوى مكّه خداوند پيامبرش را براى خروج از مدينه براى پيروزى بر كاروان يا سپاه مشركان فرمان داد. (ر. ك: آيات 6 ـ 7 انفال/8) رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نيز با اعلام اين مطلب از مدينه خارج شد.
زمان خروج از مدينه به اختلاف روز شنبه، يكشنبه و دوشنبه، هشتم يا دوازدهم ماه رمضان، نوزدهمين ماه از هجرت گفته شده است[13]؛ اما بر اساس تقويم تطبيقى هشتم ماه رمضان و روزهاى يكشنبه و دوشنبه نمى‌تواند درست باشد؛ زيرا آن زمان مصادف با روز سه شنبه است و تنها روز شنبه مصادف است با 12 رمضان مطابق با 25 فروردين و 11 آوريل 621 ميلادى.[14]
واقدى آورده است كه بخشى از مسلمانان مايل نبودند با سپاه بدر اعزام شوند و مى‌گفتند كه ما گروهى اندك هستيم و بيرون رفتن به صلاح نيست.[15] در آيات 5 ـ 6 انفال/8 اشاره شده كه بخشى از اصحاب به جهت همراهى نكردن با پيامبر به بحث و نزاع پرداخته، شركت در اين نبرد را با مرگ خويش برابر مى‌دانستند: «... و اِنَّ فَريقـًا مِنَ المُؤمِنينَ لَكـرِهون * يُجـدِلونَكَ فِى الحَقِّ بَعدَ ما تَبَيَّنَ كَاَنَّما يُساقونَ اِلَى المَوتِ وهُم يَنظُرون»
گويا مورخانى چون واقدى با تصريح به اينكه درباره خروج از مدينه بين مسلمانان گفت و گويى فراوان بوده، خواسته‌اند نيامدن گروهى از مردم را، با اين بيان كه گمان نمى‌كردند جنگى روى دهد، توجيه كنند، چنان كه وقتى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با پيروزى وارد مدينه شد گروهى با اين توجيه از آن حضرت عذر خواستند.[16] ميبدى نيز به تبعيت از واقدى با توجيهاتى خواسته اين نقيصه را از اصحاب بزدايد.[17]
در تفسير «اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ قيلَ لَهُم كُفّوا اَيدِيَكُم واَقيموا الصَّلوةَ وءاتُوا الزَّكوةَ فَلَمّا كُتِبَ عَلَيهِمُ القِتالُ اِذا فَريقٌ مِنهُم يَخشَونَ النّاسَ كَخَشيَةِ اللّهِ اَو اَشَدَّ خَشيَةً وقالوا رَبَّنا لِمَ كَتَبتَ عَلَينَا القِتالَ لَولا اَخَّرتَنا اِلى اَجَل قَريب قُل مَتـعُ الدُّنيا قَليلٌ والأخِرَةُ خَيرٌ لِمَنِ اتَّقى ولا تُظـلَمونَ فَتيلا» (نساء/4، 77) نيز آمده كه ابتدا گروهى از مهاجران بر اثر سختيها و شكنجه‌هايى كه در مكه مى‌ديدند از پيامبر(صلى الله عليه وآله)اذن جنگ مى‌خواستند و حضرت مى‌فرمود كه چنين دستورى نيامده است؛ ولى هنگامى كه جنگ بدر پيش آمد و دستور جهاد داده شد اين گروه از رفتن به جنگ از خود كراهت شديد نشان دادند، چنان كه در آيه مزبور به خوبى حال آنان وصف شده است.[18] بنا به نقل ابن‌عباس آيه 95 نساء/4 نيز دراين باره نازل شده است كه به يكسان نبودن كسانى كه در نبرد بدر حاضر شده و آنان كه از آن باز ماندند اشاره دارد: «لاَيَستَوِى القـعِدونَ مِنَ المُؤمِنينَ غَيرُ اُولِى الضَّرَرِ والمُجـهِدونَ فى سَبيلِ اللّهِ ...» . (نساء/4،95)[19] بنابر روايتى از عكرمه آيه‌39‌توبه/ 9 به تخلف كنندگان از نبرد بدر اشاره دارد[20]: «اِلاّ تَنفِروا يُعَذِّبكُم عَذابـًا اَليمـًا... = اگر (به سوى ميدان جهاد) حركت نكنيد، شما را مجازات دردناكى مى‌كند». البته با توجه به نزول سوره توبه در سالهاى متأخر دوره مدنى صحت چنين روايتى بعيد به نظر مى‌رسد و ارتباط آن با غزوه تبوك از شهرت برخوردار است.
به هر حال پيامبر(صلى الله عليه وآله) در دوازدهم ماه رمضان از مدينه خارج شد و در سُقْيا فرود آمد و كم سالان را به مدينه بازگرداند.[21] شامگاه همان روز به همراه 305 يا 313 تن (270 تن از انصار و باقى از مهاجران) از سقيا خارج شدند.[22] يعقوبى شمار مسلمانان را 300 نفر دانسته كه 232 نفر از انصار و باقى از مهاجران بودند.[23] در بيشتر روايات شمار مسلمانان شركت كننده در بدر به طور دقيق 313 تن بيان نشده، بلكه غالباً مى‌گويند: 300 و چند نفر بوده‌اند؛ ولى چون گفته مى‌شود: شمار آنان به عدد سپاه طالوت يعنى 313 تن بوده اين عدد شهرت يافته است.[24]

قريش و خروج از مكه:

ضمضم طبق خواسته ابوسفيان با شترِ بينى بريده خون آلود و جهاز واژگون و لباسهاى پاره شده وارد مكه شد و مشركان را براى نجات كاروان تجارى قريش تحريك كرد.[25] مشركان با ديدن اين صحنه و فريادهاى ضمضم به جنبش درآمدند. ابوجهل نيز بر بام كعبه، مكيان را براى نجات اموالشان تشويق مى‌كرد[26]؛ اما خواب بدى كه عاتكه دختر عبدالمطلب سه روز پيش از ورود ضمضم ديده و در مكه شايع شده بود چنان وحشتى در ميان مكيان افكنده بود كه تا رسيدن به بدر پيوسته از آن ياد مى‌كردند.[27] وى خواب ديده بود كه مردى وارد مكه شد و گفت كه تا سه روز ديگر شما به كشتارگاه خويش مى‌رويد. آن مرد سه بار مطلب خود را بر كعبه و كوه ابوقبيس فرياد زد و بعد سنگى به زير افكند كه هر ذره آن داخل خانه‌اى از قريش ـ جز بنى‌هاشم و بنى‌زهره ـ شد.[28]بعدها عمروعاص نيز مدعى بود كه او نيز آن رؤيا را ديده‌است.[29]
با اين حال ترس از دست رفتن كاروانى كه تقريباً همه قريش در آن سرمايه گذارى كرده بودند و حفظ آن، برايشان جنبه حيثيتى داشت، و هشدارها و ترغيبهاى بزرگانى از قريش براى نجات كاروان، همه را واداشت كه يا خود به جنگ بيايند يا كسى را به جاى خود بفرستند. ابولهب بر اثر بيمارى يا بنا بر نظر واقدى به سبب ترس از خواب عاتكه، در جنگ بدر شركت نكرد و سخنان قريش از جمله ابوجهل در او اثر نگذاشت[30] او به جاى خود عاص‌بن هشام را كه در قمار، از ابولهب باخته بود[31] ملزم كرد در سپاه حاضر شود.[32]
افزون بر خواب عاتكه، سخنان ضَمْضَم[33] و گفتار عِداس مسيحى مبنى بر عدم استوارى كوهها در مقابل پيامبر(صلى الله عليه وآله)[34] و قرعه زدن با تير و نهى از رفتن[35]كه ابوسفيان* به ضمضم سفارش كرده بود تا قريش را از اين كار بازدارد[36] سايه ترس و دودلى را چنان بر سر گروهى از بزرگان قريش انداخته بود كه برخى چون حارث‌بن عامر با يقين به مرگ خود، بخشى از اموالشان را ميان فرزندانشان قسمت كردند[37]؛ همچنين هراس عجيبى امية‌بن خلف را فرا گرفته بود، زيرا كه سعد‌بن معاذ پيش‌تر سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله) را درباره كشته شدنش، به او گزارش داده و ازاين‌رو به شدت نگران بود.[38] افزون بر حارث و اميه، عتبه و شيبه فرزندان ربيعه، حكيم‌بن حزام، ابوالبخترى، على‌بن اميه و عاص بن مُنَبَّه نيز رغبتى به جنگ نداشتند و ازاين‌رو ابوجهل و عقبة‌بن ابى معيط اين افراد را ترسو مى‌خواندند.[39] سخنان اين دو[40] بر طبل جنگ مى‌نواخت و به سخنان خردمندان و خيرخواهان قريش از جمله حكيم‌بن حزام كه آنان را از رفتن باز مى‌داشتند گوش نمى‌دادند.[41]
مشركان با تعداد 950 يا 1000 نفر با نوازندگان و آوازه خوانان و با ساز و برگ تمام و تكبر و غرورى خاص از مكه بيرون آمدند و 100‌اسب را نيز براى خودنمايى يدك مى‌كشيدند.[42] خداوند وضع آنان را چنين وصف مى‌كند: «و‌لا‌تَكونوا كَالَّذينَ خَرَجوا مِن دِيـرِهِم بَطَرًا و رِئاءَ النّاسِ = شما همانند كسانى نباشيد كه با حالت سرمستى و به صرف نمايش به مردم از شهر و ديار خود بيرون آمدند.» [43] (انفال/8‌،‌47)
از ظاهر خطاب آيه به مسلمانان برمى‌آيد كه سپاه اعزامى قريش پيش از مسلمانان از مكه به سوى بدر حركت كرده‌اند. شواهدى نيز همين نكته را تأييد مى‌كند؛ نخست آنكه كراهت برخى صحابه براى حضور در نبرد بدر مؤيد اطلاع ايشان از تعداد و امكانات سپاه قريشيان پس از خروج از مكه است؛ همچنين تلاقى همزمان دو سپاه در بدر با اينكه مسلمانان نسبت به قريش به بدر بسيار نزديك‌تر بوده‌اند مؤيد اين مطلب است. همچنان كه مشخص است مسلمانان 5‌روزه‌(شامگاه 12 تا 17 رمضان) اين مسافت را پيموده‌اند با توجه به اينكه فاصله مكه تا بدر نسبت به فاصله مدينه تا آنجا حدود دو برابر بوده است رسيدن قريش به بدر طى همين زمان بسيار بعيد است.
اين در حالى است كه گزارشهاى مورخانى چون ابن‌اسحاق و واقدى نشان مى‌دهد كه مسلمانان پيش از حركت قريش* بدون آمادگى براى جنگ و به قصد گرفتن كاروان تجارى از مدينه خارج شدند و چون خبر حركت سپاه مكه را شنيدند گفتند كه ما براى جنگ بيرون نيامده بوديم[44]؛ اما اين توجيه با آيات و شواهدى كه بيان‌شد سازش ندارد، به خصوص كه برخى مفسران گفته‌اند: آيه «و اِذ يَعِدُكُمُ اللّهُ اِحدَى الطّائِفَتَينِ اَنَّها لَكُم وتَوَدّونَ اَنَّ غَيرَ ذاتِ الشَّوكَةِ تَكونُ لَكُم ...» (انفال/8‌، 7) پيش از آيه «كَما‌اَخرَجَكَ رَبُّكَ مِن بَيتِكَ بِالحَقِّ‌...» (انفال/8‌، 5) نازل شده است.[45]
12 نفر تهيه خوراك سپاه قريش را بر عهده داشتند كه عبارت‌اند از: عتبه و شيبه فرزندان ربيعه، نبيه و منبه فرزندان حجاج، ابوجهل، ابوالبخترى‌بن هشام، نضربن‌حارث، حكيم‌بن حزام، ابى‌بن خلف، زمعة‌بن اسود، حارث‌بن عامر و عباس‌بن عبدالمطلب. اين افراد كه در تاريخ به عنوان «مُطْعِمين» شهرت يافته‌اند در قرآن چنين نكوهش شده‌اند: «اِنَّ الَّذينَ كَفَروا يُنفِقونَ اَمولَهُم لِيَصُدّوا عَن سَبِيلِ اللّهِ فَسَيُنفِقونَها ثُمَّ تَكونُ عَلَيهِم حَسرَةً ثُمَّ يُغلَبونَ والَّذينَ كَفَروا اِلى جَهَنَّمَ يُحشَرون‌ = انكارورزان اموالشان را هزينه مى‌كنند تا ]مردم را] از راه خدا باز دارند؛ ولى مايه حسرت آنان خواهد شد و سپس شكست خواهند خورد و كافران به دوزخ گرد آورده خواهند‌شد».[46] (انفال/8‌، 36) شيخ طوسى نزول آيه بعدى را نيز در اين ارتباط مى‌داند[47]: «لِيَمِيزَ اللّهُ الخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ ويَجعَلَ الخَبِيثَ بَعضَهُ عَلى بَعض ...» . (انفال/8‌،37)
سپاهيان قريش پيكى براى ابوسفيان فرستادند تا او را از حركت خود آگاه سازند؛ ولى بر اثر تغيير مسير كاروان تجارى، پيك با ابوسفيان ديدار نكرد. رخدادهاى گوناگون در جريان حركت كاروان تجارى، از جمله خواب ديگرى كه يكى از مشركان حاضر در كاروان به نام جهيم‌بن صلت در جُحفه ديد و در آن از كشته شدن بزرگان قريش آگاهى يافت[48] همگى بر ترديد كاروانيان در ادامه مسير و تمايل ايشان به بازگشت به سوى مكّه مى‌افزود.
از سوى ديگر، وقتى ابوسفيان نزديك مدينه رسيد ترس شديدى او را گرفت و با يافتن آثار شتران دو تن از جاسوسان پيامبر(صلى الله عليه وآله) در بدر، مسلم دانست كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) با نيروهايش براى دستيابى به كاروان از مدينه خارج خواهند شد، از همين رو بلافاصله مسير كاروان را از منطقه بدر به سوى كناره درياى سرخ تغيير داد و توانست از محدوده آنان خارج شود و پيكى نيز به سوى سپاه قريش فرستاد تا آنان را از ماجرا باخبر كند و به بازگشت به مكه فراخواند.[49] در جحفه (چند منزلى بدر) پيام به سپاه قريش رسيد؛ ولى آنان بازگشت را مايه‌سرافكندگى خود مى‌دانستند و مى‌خواستند با‌قدرت‌نمايى، ضعفى را كه از سريه نخله بر آنان تحميل شده بود جبران كنند تا در ميان قبايل‌عرب بار ديگر سرافكنده نشوند، ازاين‌رو تصميم گرفتند سه روز در بدر براى قدرت نمايى خود به عيش و نوش و نوازندگى بپردازند.[50] تنها بنى‌زهره با سخنان و حيله اخنس‌بن شريق (از‌همپيمانان بنى زهره) توانستند از سپاه جدا‌شده، به مكه بازگردند.[51] بنو عدى نيز گروه ديگرى بودند كه با تغيير مسير خود به سوى دريا، به مكه بازگشتند.[52]

استقرار دو سپاه در بدر:

پيامبر(صلى الله عليه وآله)پس از پيمودن منازلى كه ابن‌هشام همه آنها را برشمرده است[53]، در پانزدهم ماه رمضان به «روحا» رسيد و كنار چاهِ آن نماز گزارد و بزرگان قريش از جمله ابوجهل و زمعة‌بن اسود را نفرين كرد.[54] نزديك بدر جبرئيل خبر نزديك شدن سپاه قريش را به رسول‌خدا(صلى الله عليه وآله) داد.[55] پيامبر(صلى الله عليه وآله)اصحاب خود را به مشورت طلبيد.
گويند: ابوبكر و عمر سخنانى گفتند؛ ولى از عدم نقل سخنانشان[56] معلوم مى‌شود كه سخنانشان نيكو نبوده است. واقدى تنها كسى است كه سخنان عمر را نقل كرده كه كاملا بر ترس و نوميدى از قدرت مسلمانان در برابر قريش دلالت دارد؛ اما مقداد از مهاجران گفت: اى رسول خدا ما چون قوم يهود نيستيم كه به موسى گفتند: تو و خدايت برويد و بجنگيد و ما اينجا نشسته‌ايم، بلكه ما از راست و چپ و پيش و پس تو مى‌جنگيم.[57] باز رسول خدا(صلى الله عليه وآله) خواستار نظر اصحاب شد. خطاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حقيقت متوجه انصار بود، آنان بيشترين جمعيت سپاه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را تشكيل مى‌دادند ليكن بر اساس پيمان خود با پيامبر(صلى الله عليه وآله)متعهد دفاع از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در خارج از مدينه نبودند[58]، ازاين‌رو سعد‌بن معاذ رئيس اوس كه متوجه اين موضوع شده بود به نمايندگى از انصار سخنان پرشورى گفت و اطاعت انصار را از فرمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) اعلام كرد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله)از سخنان مقداد و سعد بسيار خوشحال شد و فرمود: خداوند به من وعده پيروزى بر يكى از دو گروه (تجارى يا سپاه اعزامى مكه) را داده است. (انفال/8‌، 7) به خدا سوگند هم‌اكنون محل كشته شدن آنان را مى‌بينم[59] و حتى آن را به اصحاب خود نشان داد.[60]
مسلمانان با سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) متوجه فرار كاروان تجارى شدند و آنان كه تا آن هنگام پرچم جنگ نبسته بودند، پرچمهاى جنگ را برافراشته، و به راه افتادند و شامگاه هفدهم ماه رمضان در بدر فرود آمدند. مسلمانان از لشگرگاه قريش بر اثر وجود تپه‌هاى شنى كه ميان آنان بود خبر نداشتند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) چند نفر از جمله على(عليه السلام)، را براى كسب خبر به سوى چاهى كه در نزديك آنان بود فرستاد. آنان با ساقيان قريش برخورد و دو تن از آنان را اسير كردند. پس از بازجويى معلوم شد كه سپاه قريش با شمار 900 تا 1000 نفر كه اغلب بزرگان قريش را همراه دارد در پشت تپه‌هاى شنىِ منطقه اردو زده‌اند. پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: مكه جگرگوشه‌هاى خود را به سوى شما روانه كرده است.[61]
پيامبر(صلى الله عليه وآله) از ياران خود درباره محلّى كه فرود آمده بودند مشورت خواست. حباب‌بن منذر انصارى ضمن نامطلوب خواندن آن موضع، پيشنهاد كرد تا در كنار چاههاى بدر فرود آيند و ديگر چاهها را پر كنند. بر اساس روايتى كه مورد نقد برخى محققان نيز قرار گرفته[62] جبرئيل فرود آمد و نظر حباب را تأييد كرد[63]و او را حباب ذوالرأى خواندند[64]، ازاين‌رو اردوگاه خود را در كنار چاههاى بدر قرار داد.
خبر رسيدن سپاه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به وسيله يك نفر ساقى فرارى به مشركان رسيد. در اين هنگام حكيم‌بن حزام و عتبة‌بن ربيعه از لشكركشى بيهوده خود سخن به ميان آورده، به ابوجهل* اعتراض كردند و از ترس شبيخون زدن مسلمانان آن شب را پاسدارى دادند و حتى نتوانستند گوشتهايى را كه كباب كرده بودند بخورند و آن شب را گرسنه سپرى كردند.[65]
قرآن وصف دقيقى از موقعيت مسلمانان و مشركان ارائه كرده است: «اِذ اَنتُم بِالعُدوةِ الدُّنيا وهُم بِالعُدوةِ القُصوى والرَّكبُ اَسفَلَ مِنكُم ولَو تَواعَدتُم لاَختَلَفتُم فِى الميعـدِ ولـكِن لِيَقضِىَ اللّهُ اَمرًا كانَ مَفعولاً ... = آنگاه كه شما در طرف نزديك‌تر [به مدينه و دره موضع گرفته] بوديد و آنان در طرف دورتر [از مدينه و ميانه آنان تپه‌هايى از شن بود] و كاروان [تجارى قريش] پايين‌تر ]از بدر و در كنار دريا] بود. اگر با هم قرار مى‌گذاشتيد قطعاً در وعده‌گاه [خود] اختلاف مى‌كرديد؛ ولى خداوند امرى (كشته شدن كافران) را كه [دربدر] انجام شدنى بود انجام داد». (انفال/8‌،‌42)
ميان مورخان و مفسران درباره اينكه كدام‌يك از دو سپاه زودتر به بدر رسيدند اختلاف وجود دارد؛ مورخانى چون واقدى و ابن‌اسحاق گفته‌اند كه مسلمانان زودتر به بدر رسيدند و چاههاى آب را گرفتند؛ ولى مفسران ورود سپاه قريش را پيش از مسلمانان دانسته‌اند، از همين روست كه وقتى در شب بدر مسلمانان خوابيدند و صبح نياز به آب پيدا كردند نتوانستند غسل كنند و شيطان آنان را بر اثر وضعيت بدى كه پيدا كرده بودند وسوسه مى‌كرد. خداوند بدين منظور و نيز جهت محكم كردن زمين زير پاى آنان باران فرستاد: «... و يُنَزِّلُ عَلَيكُم مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُم بِهِ ويُذهِبَ عَنكُم رِجزَ الشَّيطـنِ ولِيَربِطَ عَلى قُلوبِكُم و يُثَبِّتَ بِهِ الاَقدام» .[66] (انفال/8‌،11) ساختن حوضهاى آب نيز پس از اين باران بود، زيرا آن‌قدر آب در آبراهها جارى شد كه اين حوضها را براى جمع‌آورى آبها ساختند.[67]
خداوند در آن شب براى آرامش مسلمانان، خواب را بر آنان مسلط كرد: «اِذ‌يُغَشّيكُمُ النُّعاسَ اَمَنَةً مِنهُ ...» . (انفال/8‌، 11) بر پايه روايتى از اميرمؤمنان(عليه السلام) در آن شب در حالى كه همه اصحاب به خواب رفته بودند رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در كنار درختى تا هنگام صبح به عبادت پرداخت.[68]

صف‌آرايى دو سپاه:

هنگام صبح پيامبر(صلى الله عليه وآله)به آرايش سپاه پرداخت كه در اين حال سپاه قريش از تپه عَقَنْقَل ظاهر شد. رسول‌خدا(صلى الله عليه وآله)چون آنان را ديد فرمود: خدايا اين قريش است كه با غرور و تكبر به جنگ با تو و تكذيب رسولت آمده است. خدايا! خواهان نصرتى هستم كه به من وعده داده‌اى. خدايا! بامدادان آنان را نابود كن.[69] سپاهيان پيامبر پشت به آفتاب و و سپاه قريش رو به آفتاب قرار داشتند.[70]
واقدى گويد: بر ميمنه و ميسره هيچ‌يك از دو سپاهِ مسلمانان و مشركان كسى فرمانده نشد.[71] لواى رياست به نام عقاب[72] كه تنها در دست بزرگان و افراد خاص قرار مى‌گرفت[73]، در دست على(عليه السلام)بود.[74]
ابتدا پيامبر(صلى الله عليه وآله) طى پيامى، ضمن اعلام عدم تمايل به رويارويى با قريش، آنان را از جنگ برحذر داشت. برخى چون حكيم‌بن حزام پيام را منصفانه دانسته، خواهان بازگشت شدند؛ اما جنگ‌طلبى و گردنفرازى ابوجهل مانع شد.[75]
عميربن وهب جمحى هم كه با گروهى مسلمانان را دور زدند تا از نداشتن كمينگاه مطمئن شوند در بازگشت مسلمانان را گروهى بى‌ساز و برگ ولى مصمم براى مرگ توصيف كرد. تحكيم‌بن حزام نيز نزد عتبة‌بن ربيعه، از بزرگان و ثروتمندان قريش، رفت و از او خواست تا با پرداخت خونبهاى عمرو‌بن حضرمى و خسارت كالاهايى كه مسلمانان در سريه نخله گرفته بودند، از درگيرى جلوگيرى كند و آنگاه عتبه پس از سخنرانى و برشمردن پيامدهاى اين جنگ متعهّد شد كه خونبها و قيمت كالاها را بپردازد؛ امّا ابوجهل از آن روى كه اگر مردم بازگردند عتبه را بزرگ خود خواهند دانست خطاب به مردم گفت كه عتبه از روى ترس و نيز حضور پسرش ابوحذيفه در كنار محمد(صلى الله عليه وآله) و ارتباط نسبى با پيامبر(صلى الله عليه وآله)چنين سخنانى را مى‌گويد.[76] گويند: چند نفر از جمله حكيم‌بن حزام براى برداشتن آب كنار حوضهاى مسلمانان آمدند. پيامبر(صلى الله عليه وآله)دستور داد كه كسى متعرض آنان نشود و بر پايه روايتى ديگر به جز حكيم ساير آنان كشته شدند.[77]

نابرابرى نيروها:

پيامبر(صلى الله عليه وآله) چون كمى ياران خود و كثرت سپاه قريش را ديد از خدا كمك خواست[78]، ازاين‌رو در روز بدر چون لحظاتى خواب برايشان مستولى شد خدا دشمنان را در نظر او كم شمار جلوه داد و فرمود: «اِذ يُريكَهُمُ اللّهُ فى مَنامِكَ قَليلاً ولَو اَرَكَهُم كَثيرًا لَفَشِلتُم ولَتَنـزَعتُم فِى الاَمرِ ولـكِنَّ اللّهَ سَلَّمَ اِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدور = و اگر ايشان را به تو بسيار نشان مى‌داد قطعاً سست مى‌شديد و در كار (جهاد) منازعه مى‌كرديد؛ ولى خدا شما را به سلامت داشت، چرا كه او به راز دلها داناست (انفال/ 8‌، 43)؛ نيز مى‌فرمايد: «و اِذ يُريكُموهُم اِذِ التَقَيتُم فى اَعيُنِكُم قَليلاً ويُقَلِّلُكُم فى اَعيُنِهِم لِيَقضِىَ اللّهُ اَمرًا كانَ مَفعولاً واِلَى اللّهِ تُرجَعُ‌الاُمور[79]= و آنگاه كه روبه رو شديد آنان را در چشم شما اندك نماياند [تا قويدل شويد] و شما را نيز در چشم آنان اندك نشان داد [تا تجهيز كامل نكنند] تا خدا امرى را كه انجام يافتنى بود، سرانجام دهد و همه كارها به خدا باز گردانده مى‌شود». (انفال/8‌، 44)
اين اندك نمايى دو جانبه چنان بود كه بر اساس روايت عبدالله‌بن مسعود برخى از صحابه مى‌گفتند: مشركان 70 يا 100 نفرند.[80] ابوجهل نيز وقتى مسلمانان را ديد گفت: ياران محمد لقمه‌اى بيش نيستند.[81] اين موضوع در آيه 13‌آل‌عمران/3 چنين بيان شده است: «... يَرَونَهُم مِثلَيهِم رَأىَ العَينِ واللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصرِهِ مَن يَشاءُ ... =[مشركان] به چشم خويش ايشان را دو برابر مى‌ديدند...». آيه دوم چنين تفسير شده كه منظور مسلمانان هستند كه كافران را دو برابر خويش مى‌ديدند و اين بدان سبب بود كه خداوند مسلمانان را به مقاومت 100 به 200 و 1000 به 2000 امر كرده و پيروزى آنها را تضمين كرده بود: «فَاِن يَكُن مِنكُم مِائَةٌ صَابِرَةٌ يَغلِبوا مِائَتَينِ واِن يَكُن مِنكُم اَلفٌ يَغلِبوا اَلفَينِ بِاِذنِ اللّهِ ...» (انفال/8‌،66) و خداوند شمار مشركان را به همان حسابى كه تعيين كرده بود در چشم آنان قرار داد؛ يعنى مسلمانان، كفار را به جاى 1000 نفر، آنچنان كه طبرسى نقل كرده است، 626 تن مى‌ديدند[82] و اين همان اندك نمايى است كه در آيه 44 انفال/8 بيان شده است. برخى نيز گفته‌اند كه منظورْ مشركان هستند كه مسلمانان را دو برابر خود مى‌ديدند و اين معنا با آيه «ويُقَلِّلُكُم فى اَعيُنِهِم» (انفال/8‌،44) كه بيان مى‌كند دشمنان، شما مسلمانان را اندك مى‌ديدند مخالفتى ندارد، زيرا آيه سوره انفال پيش از نبرد را بيان مى‌كند و علت آن اين است كه مشركان تجهيز كامل نكنند؛ ولى به هنگام نبرد دو برابر ببينند تا ترس بر آنان مسلط‌شود.[83]
در اين رابطه برخى در شأن نزول آيه «اِذ يَقولُ المُنـفِقونَ والَّذينَ فى قُلوبِهِم مَرَضٌ غَرَّ هـؤُلاءِ دينُهُم ومَن يَتَوَكَّل عَلَى اللّهِ فَاِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيم» (انفال/8‌،49) آورده‌اند كه گروهى از مكيان اسلام آوردند، ولى هجرت نكردند و با قريش به بدر آمدند و چون كم شمارى مسلمانان را ديدند گفتند: اينان به دينشان چنان مغرور شده‌اند كه با اين شمار اندك به جنگ با اين شمار فراوان آمده‌اند.[84]
فرمان تشويق كردن مؤمنان به جنگ و پايدارى 20 نفر از مسلمانان در برابر 200 نفر و 100 نفر در برابر 1000 نفر از مشركان به هنگام جنگ بدر به پيامبر(صلى الله عليه وآله)داده شد: «يـاَيُّهَا النَّبِىُّ حَرِّضِ المُؤمِنينَ عَلَى القِتالِ اِن يَكُن مِنكُم عِشرونَ صـبِرونَ يَغلِبوا مِائَتَينِ و اِن يَكُن مِنكُم مِائَةٌ يَغلِبوا اَلفـًا مِنَ الَّذينَ كَفَروا بِاَنَّهُم قَومٌ لا يَفقَهون» (انفال/8‌، 65)؛ ولى اين حكم تخفيف داده شد و دستور پايدارى 100 به 200 و 1000 به 2000 در آيه بعد صادر شد: «اَلــنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنكُم و عَلِمَ اَنَّ فيكُم ضَعفـًا فَاِن يَكُن مِنكُم مِائَةٌ صَابِرَةٌ يَغلِبوا مِائَتَينِ واِن يَكُن مِنكُم اَلفٌ يَغلِبوا اَلفَينِ بِاِذنِ اللّهِ واللّهُ مَعَ الصّـبِرين» .(انفال/8‌، 66)
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در خطابه‌اى مسلمانان را به جنگ تحريض و به ثواب ترغيب و بارها براى پيروزى مسلمانان دعا كرد و مى‌فرمود: خدايا! اگر اين گروه اندك كشته شوند ديگر كسى تو را عبادت نخواهد كرد.[85] آيه «اِذ‌تَستَغيثونَ رَبَّكُم فَاستَجابَ لَكُم» (انفال/8‌،9) نشان مى‌دهد كه مسلمانان بيمناك و مضطرب بوده و از خدا كمك و يارى مى‌طلبيده‌اند. رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نيز آن‌قدر دعا كرد كه رداى مباركش از دوشش افتاد.[86]
بنابر گزارشى كه مورد نقد جدى برخى محققان است [87] براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) سايبانى ساختند[88]؛ ولى بر اساس سخن اميرمؤمنان(عليه السلام)پيامبر(صلى الله عليه وآله) در بدر از همه مسلمانان به دشمن نزديك-تر بود و هرگاه جنگ سخت مى‌شد مسلمانان به آن حضرت پناه مى‌بردند.[89]

نبرد تن به تن و آغاز جنگ:

پيش از شروع جنگ تن به تن، ابوجهل براى خنثا كردن سخنان عتبه و نيز تحريك عواطف مردم، به عامر حضرمى فرمان داد تا سر خود را تراشيده، با ريختن خاك بر سر خود خون برادرش را طلب كند. گويند: عامر نخستين كسى بود كه به صفوف مسلمانان هجوم برد تا صفوف آنان درهم ريزد؛ ولى نيروهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)از خود ثبات قدم نشان‌دادند.[90] زخم زبانهاى تند و پيوسته ابوجهل و قريش به عتبه، او را وا داشت تا در جنگى كه خود براى خاموشى آن تلاش مى‌كرد، نخستين كسى باشد كه به همراه پسرش وليد و شيبه پا به ميدان نهند و جنگ تن به تن را آغاز كنند.[91]
پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه گويا كراهت داشت انصار در نخستين درگيرى، طرفِ قريش باشند حمزه، على(عليه السلام) و عبيدة‌بن حارث را به ميدان فرستاد. حمزه عتبه را كشت و على(عليه السلام)وليد را و عبيده با كمك حمزه و على(عليه السلام) شيبه را كشتند. بر اساس روايتى از على(عليه السلام) آن حضرت در كشتن هر سه نفر شركت داشته است.[92] به نقلى آيه «هـذانِ خَصمانِ اختَصَموا فى رَبِّهِم فَالَّذينَ كَفَروا قُطِّعَت لَهُم ثيابٌ مِن نار يُصَبُّ مِن فَوقِ رُءوسِهِمُ الحَميم = اينها [مؤمنان و كافران] دو گروه دشمن يكديگرند كه درباره [هستى و يگانگى] پروردگارشان با هم ستيزه كردند، پس كسانى كه كافر شدند برايشان جامه‌هايى از آتش بريده‌اند و از بالاى سرشان آب جوشان ريخته مى‌شود» (حجّ/22، 19) درباره اين نبرد تن به تن نازل‌شد.[93]
كشته شدن اين سه تن ضربه سختى به قريش بود؛ ولى ابوجهل با سخنان خود به مردم اطمينان مى‌داد كه پيروز خواهند شد و خطاب به مسلمانان شعار داد: «لنا العُزّى و لا عُزّى لكم» و منادى پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفت: «الله مولانا و لا مولا لكم».[94] پيامبر(صلى الله عليه وآله) با برداشتن مشتى خاك و پاشيدن آنها به سوى كافران فرمود: رويتان سياه باد.[95] خدايا! دلهايشان را سرشار از ترس و قدمهايشان را سست و لرزان كن. بر اساس روايتى از امام سجاد(عليه السلام)و امام صادق(عليه السلام)، پيامبر(صلى الله عليه وآله)از على(عليه السلام)خواست تا از مكانى خاص، مشتى خاك به او دهد و على(عليه السلام) اين را از مناقب خاص خود مى‌دانست.[96] در منابع اهل سنت اين روايت از ابن‌عباس نقل شده و در ادامه آمده كه اين خاكها به چشمان همه مشركان فرو رفت و به گزارشى آيه «و ما رَمَيتَ اِذ رَمَيتَ ولـكِنَّ اللّهَ رَمى» (انفال/8‌،17) در اين باره نازل شد.[97]
بدين گونه جنگ ميان صفوف مسلمانان و مشركان درگرفت و اين در حالى بود كه شعار مسلمانان در اين جنگ «يا‌منصور امت» [98] و بنا به نقلى «اَحَدٌ اَحَد» [99] بود. خداوند مسلمانان را در بدر از هرگونه عقب‌نشينى در برابر كافران به شدت برحذر داشت و آنان را به دوزخ تهديد كرد. آيه ذيل به اين مطلب تصريح دارد: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَروا زَحفـًا فَلا تُوَلّوهُمُ الاَدبار * و مَن يُوَلِّهِم يَومَئِذ دُبُرَهُ اِلاّ مُتَحَرِّفـًا لِقِتال اَو مُتَحَيِّزًا اِلى فِئَة فَقَد باءَ بِغَضَب مِنَ اللّهِ و مَأوهُ جَهَنَّمُ و بِئسَ المَصير = اى مؤمنان چون با كافران رو به رو شديد كه ]به سوى شما] روى مى‌آورند، به آنها پشت نكنيد و هركه در آن هنگام به عقب بازگردد - مگر براى تاكتيك جنگى يا پيوستن به گروهى ديگر ـ به خشم خدا گرفتار خواهد شد و جايگاهش دوزخ است و بد سرانجامى است». (انفال/8‌،15 ـ 16) برخى مفسران اهل سنت اين حكم را تنها مخصوص بدريان دانسته‌اند.[100] اين احتمال مى‌رود كه چنين تحليلى از سوى مفسران براى رعايت شأن برخى از صحابه صورت گرفته باشد كه در جنگهايى چون احد و حنين و ... فرار كردند.
با توجه به اينكه پيروزى بدر ضربه‌اى مهلك به سران قريش در مكه بود، برخى مفسران آيات دربردارنده وعده شكست كافران را بر كشتگان بدر تطبيق كرده‌اند[101]: «سَيُهزَمُ الجَمعُ ويُوَلّونَ الدُّبُر = به زودى جمعشان درهم شكسته شده، فرارى خواهند شد». (قمر/54‌، 45)

امدادهاى غيبى در بدر:

برخى از امدادهاى الهى در بدر عبارت است از: مسلط شدن خواب بر مؤمنان براى آرامش؛ فرو فرستادن باران براى طهارت و محكم شدن زمين رملى زير پاى آنان براى مناسب شدن موقعيت جغرافيايى و جنگى، تقليل نيروهاى دو سپاه، در نگاه يكديگر به گونه‌اى كه موجب تقويت روحيه مسلمانان و مغرور شدن و تضعيف روحيه مشركان گرديد و نيز حضور فرشتگان در بدر.
در قرآن و روايات بر حضور فرشتگان در بدر تأكيد شده است. گزارشهاى متعددى از دو گروه مسلمانان[102] و مشركان[103] در اين خصوص وجود دارد. ظاهر آيه «... فَاستَجابَ لَكُم اَنّى مُمِدُّكُم بِاَلف مِنَ المَلَـئِكَةِ مُردِفين» (انفال/8‌، 9) بر حضور 1000 فرشته از ابتداى جنگ دلالت دارد[104]؛ حضورى كه در ادامه جنگ به 3000 افزايش يافت[105]: «اِذ‌تَقولُ لِلمُؤمِنينَ اَلَن يَكفِيَكُم اَن يُمِدَّكُم رَبُّكُم بِثَلـثَةِ ءالـف مِّنَ المَلـئِكَةِ مُنزَلين = در آن هنگام كه تو به مؤمنان مى‌گفتى: آيا كافى نيست پروردگارتان شما را به 3000 فرشته كه از [آسمان] فرود مى‌آيند يارى كند»؟ (آل عمران/3، 124) همچنين خداوند به مؤمنان وعده داده بود كه چنانچه صبر و تقوا پيشه كنند اين تعداد به 5000 افزايش يابد[106]: «بَلى اِن تَصبِروا و تَتَّقوا ويَأتوكُم مِن فَورِهِم هـذا يُمدِدكُم رَبُّكُم‌بِخَمسَةِ ءالـف مِنَ المَلـئِكَةِ مُسَوِّمين» . (آل‌عمران/3،125)
از اميرمؤمنان(عليه السلام) نيز روايت شده كه در بدر سه تندباد وزيد كه جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل هريك با 1000 نفر حاضر شدند. جبرئيل در كنار پيامبر(صلى الله عليه وآله)و ميكائيل در سمت راست سپاه و اسرافيل در جناج چپ سپاه مستقر شدند.[107] طبرسى و ابوالفتوح رازى در تفاسير خود تعداد 8000 يا 9000 را نيز نقل كرده‌اند.[108]رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نيز مسلمانان را به حضور ملائكه بشارت داد.[109] برخى مقصود از غمام در آيه «... فى ظُـلَل مِنَ الغَمامِ والمَلـئِكَةُ» (بقره/2،210) را همان ابرهاى سفيدى دانسته‌اند كه ملائكه روز بدر در آن آمدند.[110]
از جمله امدادهاى غيبى كه نقشى بسيار مهم در شكست مشركان داشت وحشت و هراسى بود كه خداوند بر دل مشركان افكند: «اِذ يوحى رَبُّكَ اِلَى المَلَـئِكَةِ اَنّى مَعَكُم فَثَبِّتُوا الَّذينَ ءامَنوا سَاُلقى فى قُلوبِ الَّذينَ كَفَروا الرُّعبَ فَاضرِبوا فَوقَ الاَعناقِ واضرِبوا مِنهُم كُلَّ بَنان = به يادآور آن هنگام را كه پروردگارت به فرشتگان وحى كرد كه من با شما هستم؛ مؤمنان را پايمردى بخشيد. به زودى در دل كافران هراس مى‌افكنم، پس بر فراز گردنهايشان بزنيد و دستهايشان را قطع كنيد». (انفال/8‌،12) برخى اين وحشت را ناشى از صداهاى مهيبى مى‌دانند كه همانند ريختن سنگ در طشت بود.[111] از امام باقر(عليه السلام)روايت شده كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)فرمودند: من با رعب و ترسى كه خدا بر دشمنان وارد مى‌كرد يارى شده‌ام.[112]
خداوند اين كمكها را بشارتى به مسلمانان و مايه قوت و اطمينان و تسكين قلب آنان دانسته است: «... و ما جَعَلَهُ اللّهُ اِلاّ بُشرى ولِتَطمَئِنَّ بِهِ قُلوبُكُم و مَا النَّصرُ اِلاّ مِن عِندِ اللّهِ اِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيم» (الانفال/ 8‌،10)، ازاين‌رو بجاست كه خداوند تير انداختن و كشتن مشركان را به خود نسبت دهد: «فَلَم تَقتُلوهُم ولـكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُم وما رَمَيتَ اِذ رَمَيتَ ولـكِنَّ اللّهَ رَمى ولِيُبلِىَ المُؤمِنِينَ مِنهُ بَلاءً حَسَنـًا اِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيم» (انفال/8‌، 17) و مكر كافران را سست گرداند: «ذلِكُم واَنَّ اللّهَ موهِنُ كَيدِ الكـفِرين» .[113] (انفال/8‌، 18)

پايان جنگ بدر:

بر اساس برخى روايات مشركان هنگام خروج از مكه پرده كعبه را گرفته، گفتند: خدايا! برترين از اين دو سپاه و هدايت شده‌ترين از اين دو گروه و باكرامت‌ترين اين دو حزب را پيروز گردان. در بدر ابوجهل نيز از خدا خواست تا آن كسى را كه پيوند خويشاوندى را گسسته و امرى ناآشنا آورده شكست دهد و براى خود نيز فتح و پيروزى خواست. آيه 19 انفال/8 بدين امر اشاره دارد: «اِن‌تَستَفتِحوا فَقَد جاءَكُمُ الفَتحُ و اِن تَنتَهوا فَهُوَ خَيرٌ لَكُم = [114] اگر شما فتح و پيروزى مى‌خواهيد پيروزى به سراغ شما آمد و اگر [از‌مخالفت [خوددارى كنيد براى شما بهتر‌است‌...».
جنگ بدر با شهادت 14 تن از مسلمانان (6‌تن از مهاجران و 8 تن از انصار) و با كشته شدن 70 نفر و اسير شدن همين تعداد از مشركان به پايان رسيد.[115]
ابن قتيبه شمار كشتگان قريش را 50 و اسيران را 44 نفر گفته است[116] كه 35 تن از آنان تنها به دست على(عليه السلام)به هلاكت رسيدند.[117] اين در حالى بود كه بسيارى از مشركان در بيابانهاى اطراف پراكنده شده، براى فرا رسيدن شب و رهايى از دست مسلمانان لحظه شمارى مى‌كردند.[118]
پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز كه منتظر خبر كشته شدن ابوجهل بود و او را رأس پيشوايان كفر و فرعون امت ناميده بود[119] با شنيدن خبر قتل او گفت: خدايا! وعده خود را محقق ساختى.[120] ابوجهل به دست دو جوان كم سال يعنى معاذ‌بن عمرو و معاذ‌بن عفراء كشته شد و هنوز رمقى در بدن داشت كه عبدالله‌بن مسعود، سر او را از تن جدا كرد.[121]
از ديگر افرادى كه پيامبر‌(صلى الله عليه وآله) وى را نفرين كرد و خواهان كشته شدن او بود نوفل‌بن خويلد بود كه به دست على‌(عليه السلام)كشته شد. با مرگ او پيامبر‌(صلى الله عليه وآله)تكبير گفت و فرمود: خدا را سپاس كه دعايم را به اجابت رساند.[122]
درباره شهداى بدر برخى بر اساس پندارهاى خود مى‌گفتند كه فلانى مُرد و از لذتهاى دنيا بهره‌اى نبرد. خداوند براى رد گفته‌هايشان اين آيه را نازل كرد: «و لا تَقولوا لِمَن يُقتَلُ فى سَبيلِ اللّهِ اَموتٌ بَل اَحياءٌ و لـكِن لا تَشعُرون» . (بقره/2،154)[123] بر اساس روايتى ديگر چون شهداى بدر در بهشت از كرامت و نعمتهاى بهشتى برخوردار شدند گفتند: اى كاش خويشان ما مى‌دانستند كه حال ما چگونه است، در نتيجه اين آيه نازل شد[124] كه با آيه «و لا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا فى سَبيلِ اللّهِ اَموتـًا بَل اَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقون» (آل‌عمران/3،169) كه در شأن شهداى احد نازل شده متفاوت است.[125]
جنگ بدر كه بيش از نصف روز طول نكشيد[126] يكى از مهم‌ترين رخدادهاى صدر اسلام را رقم زد، چنان كه پيامبر‌(صلى الله عليه وآله)درباره آن فرمود: هيچ‌گاه شيطان كوچك‌تر و در مانده‌تر از روز عرفه نبوده، مگر در روز بدر.[127]

بدر وعده‌گاه عذاب الهى:

خداوند بارها از بدر به وعدگاه عذاب الهى تعبير كرده كه مشركان به عللى بايد آن عذاب را مى‌چشيدند، چنان‌كه در آيات 13 ـ 14 انفال/8 اين عذاب را بر اثر مخالفت مشركان با خدا و پيامبر دانسته، از عذاب آتش براى كافران خبر مى‌دهد: «ذلِكَ بِاَنَّهُم شاقُّوا اللّهَ ورَسولَهُ ومَن يَشاقِقِ اللّهَ و رَسولَهُ فَاِنَّ اللّهَ شَديدُ العِقَاب * ذلِكُم فَذوقوهُ و اَنَّ لِلكـفِرينَ عَذابَ النّار» (انفال/8‌، 13 ـ 14)؛ همچنين در آيه 34 انفال/8 اين عذاب را نتيجه منع و بازداشتن كافران از مسجد الحرام معرفى مى‌كند و اين در حالى بود كه آنان شايستگى تو ليت مسجد را نداشتند: «و ما لَهُم اَلاّ يُعَذِّبَهُمُ اللّهُ وهُم يَصُدّونَ عَنِ المَسجِدِ الحَرامِ وما كانوا اَولِياءَهُ اِن اَولِياؤُهُ اِلاَّ المُتَّقونَ ولـكِنَّ اَكثَرَهُم لا‌يَعلَمون» . كفر و انكار خداوند از ديگر عوامل نزول عذاب در بدر است: «فَذوقوا العَذابَ بِما‌كُنتُم تَكفُرون» .[128] (آل‌عمران/3، 106) خداوند در جاى ديگر از اين عذاب به «عذاب يوم عقيم» ياد كرده است: «... يَأتِيَهُم عَذابُ يَوم عَقِيم» (حجّ/22، 55)، زيرا هيچ خير و بركتى براى مشركان نداشت[129] و نيز در آن روز شبى براى مشركان وجود نداشت، زيرا پيش از فرا رسيدن شب نابود شدند.[130] از نظر برخى مفسران آيه «و‌لَقَد صَدَقَكُمُ اللّهُ وعدَهُ اِذ تَحُسّونَهُم بِاِذنِه» (آل‌عمران/3،152) به تحقق وعده خداوند درباره قتل دشمنان در جنگ بدر اشاره دارد[131]، هرچند كه سزاوار آن است كه مقصود از آن جنگ احد است؛ نيز برخى مقصود از «و اِذ غَدَوتَ مِن اَهلِكَ تُبَوِّئُ المُؤمِنين» (آل‌عمران/3،121) را نصرت خداوند در نبرد بدر دانسته‌اند.[132]
بعضى از مفسران نيز با تطبيق برخى آيات مكىِ عذاب بر روز بدر بر عظمت شكست مشركان در اين روز تأكيد كرده‌اند: 1. «و اُخِذوا مِن مَكان قَريب = آنان را از جايى نزديك (به عذاب) فرا‌گيرند». (سبأ/34، 51) 2. «يَومَ نَبطِشُ البَطشَةَ الكُبرى اِنّا مُنتَقِمون = [133] روزى كه (كافران را) سخت فرو مى‌گيريم كه ما انتقام گيرندگانيم». (دخان/44، 16) 3. «و‌لَنُذيقَنَّهُم مِنَ العَذابِ الاَدنى دونَ العَذابِ الاَكبَرِ= هر آينه آنان را از عذاب نزديك‌تر پيش از عذاب بزرگ‌تر بچشانيم». (سجده/32، 21)[134] 4. «حَتّى اِذا فَتَحنا عَلَيهِم بابـًا ذا عَذاب شَديد اِذا هُم فيهِ مُبلِسون‌=[135]تا هنگامى‌كه درى از عذاب سخت بر آنان بگشوديم، آنگاه در آن (عذاب) از هر خيرى نوميد گشتند». (مؤمنون/23، 77)، 5‌. «حَتّى اِذا اَخَذنا مُترَفيهِم بِالعَذابِ = تا زمانى كه متنعمان مغرور آنها را در چنگال عذاب گرفتار سازيم». (مؤمنون/23، 64)[136]، 6. «اَن عَسى اَن يَكونَ قَدِ اقتَرَبَ اَجَلُهُم = (اعراف/7،185)؛ ]آيا در اين نيز انديشه نكردند كه] شايد پايان زندگى آنها نزديك شده باشد»؟ 7. «اَفَبِعَذابِنا يَستَعجِلون * فَاِذا نَزَلَ بِسَاحَتِهِم فَساءَ صَبَاحُ المُنذَرين = آيا آنها براى عذاب ما شتاب مى‌كنند؟! اما هنگامى كه عذاب ما درآستانه خانه‌هايشان فرود آيد، انذار شدگان صبحگاه بدى خواهندداشت». (صافّات/37،176ـ177)[137] 8. «واِنَّ لِلَّذينَ ظَـلَموا عَذابـًا دونَ ذلِكَ = و براى ستمگران عذابى قبل از آن است». (طور/52‌، 47)[138] 9. «فَاصبِر اِنَّ وعدَ اللّهِ حَقٌّ فَاِمّا نُرِيَنَّكَ بَعضَ الَّذى نَعِدُهُم... = پس صبر كن كه وعده خدا حق است، پس هرگاه قسمتى‌از مجازاتهايى را كه به آنها وعده داده‌ايم در حال حياتت به تو ارائه دهيم...». (غافر/40، 77)[139]10. «عَسى‌اَن يَكونَ ... بَعضُ الَّذى تَستَعجِلون = بگو: شايد پاره‌اى از آنچه درباره آن شتاب مى‌كنيد، نزديك و در كنار شما باشد» (نمل/27، 72) كه مقصود عذاب روز بدر است.[140] 11. «ولَولا كَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّكَ لَكانَ لِزامـًا واَجَلٌ مُسَمّى = و اگر سنت و تقدير پروردگارت و ملاحظه زمان مقرر نبود، عذاب الهى به زودى دامان آنان را مى‌گرفت». (طه/20،129)[141] 12. «و اَحَلّوا قَومَهُم دارَ‌البَوار = و قوم خود را به سراى نيستى و نابودى كشاندند». (ابراهيم/14، 29)[142] 13. «... فلا يستعجلون = بنابراين عجله نكنند». (ذاريات /51‌،59)[143] 14. «و اِذًا لا يَلبَثونَ خِلـفَكَ اِلاّ قَليلا = پس از تو، جز مدت كمى نمى‌ماندند». (اسراء/17،76) 15.‌ «فَلَنُذيقَنَّ الَّذينَ كَفَروا عَذابـًا شَديدًا = به‌يقين، به كافران عذابى شديد مى‌چشانيم». (فصّلت/41،27)[144]

غنايم بدر:

در پايان جنگ بدر دو موضوع جديد سبب بروز اختلافهايى شد: نخست تقسيم غنايم بود؛ هر شخصى افزون بر آنچه از وسايل شخصى كشتگان به دست آورده بود در غنايم كلى نيز سهمى مى‌طلبيد. غنايم كلى عبارت بود از 150 شتر، 10 اسب و مقدارى چرم و پارچه و ابزار جنگى.[145] از عبادة‌بن صامت نقل است كه ما درباره غنايم جنگى با هم اختلاف كرديم و رفتار زشتى از خود نشان داديم.[146]
روايات مختلفى كه در شأن نزول اولين آيه انفال /8 نقل شده تمامى بر اين اختلاف دلالت‌دارد.[147] آيات اول انفال به بيان حكم اين موضوع پرداخته است. آيه نخست بيان مى‌كند كه اصحاب پيوسته به نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمده، از او در‌باره غنايم مى‌پرسيدند: «يَسـَلونَكَ عَنِ الاَنفالِ قُلِ الاَنفالُ لِلّهِ والرَّسولِ فَاتَّقُوا اللّهَ واَصلِحوا ذاتَ بَينِكُم واَطيعُوا اللّهَ ورَسولَهُ اِن كُنتُم مُؤمِنين» .
در اين آيه براى اولين بار، قرآن از غنايم جنگى به «انفال» ياد كرده و در ابتدا، اين غنايم را مخصوص خدا و رسولش قرار داده تا هر چه خواهند تصميم گيرند و خطاب به مسلمانان تأكيد مى‌كند كه اگر مؤمنان حقيقى باشيد بايد از خدا و رسولش اطاعت كنيد. بدين ترتيب كسانى كه از اين غنايم برده بودند موظف به بازگرداندن آنها شدند.[148] در آيه 41 انفال/8 حكم اين انفال چنين بيان شده است: «واعلَموا اَنَّما غَنِمتُم مِن شَىء فَاَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ ولِلرَّسولِ ولِذِى القُربى واليَتـمى والمَسـكينِ و ابنِ‌السَّبيلِ اِن كُنتُم ءامَنتُم بِاللّهِ وما اَنزَلنا عَلى عَبدِنا يَومَ الفُرقانِ يَومَ التَقَى الجَمعانِ واللّهُ عَلى كُلِّ شَىء قَدير = اگر به خدا و آنچه بر بنده [و رسول] خود در روز تميز حق از باطل، روز درگيرى دو سپاه [در جنگ‌بدر] نازل كرديم ايمان داريد بدانيد كه از هر چيزى كه به غيمت گرفتيد خمس آن از آنِ خدا و رسولش و خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و در‌راه‌ماندگان است و خدا بر هركارى تواناست».
بديهى است كه باقى غنايم براى مجاهدان بود و پيامبر‌(صلى الله عليه وآله) نيز آنها را ميانشان قسمت كرد. رسول خدا‌(صلى الله عليه وآله)براى كسانى كه در مدينه و قبا جانشين خود كرده بود سهمى پرداختند. سعد‌بن عباده نيز كه بر اثر مارگزيدگى نتوانست همراهى كند ولى انصار را براى حضور در بدر تشويق كرده بود سهمى به او داده شد.[149] بدين ترتيب مسلمانان كه هنگام خروج از مدينه تنها يك يا دو اسب[150] و 70 شتر داشتند و هر دو يا سه يا 4 نفر از يك شتر استفاده مى‌كردند[151] هنگام بازگشت، هر يك بر يك يا دو شتر سوار بود و برهنگان جامه پوشيده و به زاد و توشه قريش دست يافته، سير شده بودند و چون فديه آزادى اسيران را نيز گرفتند هر فقيرى ثروتمند شد و اين استجابتِ همان دعاى پيامبر‌(صلى الله عليه وآله)بود كه هنگام حركت از سقيا به سوى بدر گفت: خدايا! ايشان گروه پيادگان‌اند، سوارشان كن، برهنه‌اند آنان را بپوشان، گرسنه‌اند، سيرشان كن و نيازمندند، به فضل خود بى نيازشان فرماى.[152]
بر اساس روايت ابن‌عباس، از جمله غنايم جنگ بدر پارچه‌اى سرخ رنگ بود كه مفقود شد. برخى گفتند: شايد رسول خدا‌(صلى الله عليه وآله) آن را براى خود برداشته است! بنا به روايتى در پاسخ به اين تهمت بود كه آيه 161 آل‌عمران/3 نازل شد: «و ما كانَ لِنَبِىّ اَن يَغُلَّ ... = [153] ممكن نيست هيچ پيامبرى خيانت‌كند».
جست و جوها آشكار ساخت كه يكى از حاضرانِ در بدر آن را برداشته، در زمين پنهان كرده بود. پيامبر‌(صلى الله عليه وآله)دستور داد آن را بيابند و چون آن را يافتند كسى گفت: اى رسول خدا براى اين مرد طلب آمرزش كن. اين درخواست چند بار تكرار شد. پيامبر‌(صلى الله عليه وآله) فرمود: درباره مجرمان چنين چيزى نخواهيد.[154]
همچنين درباره حكم اسيران جنگى پيامبر پيش از جنگ، مسلمانان را از كشتن افرادى چون ابوالبخترى از قبيله بنى اسد به سبب خدماتش به مسلمانان در مكه و حارث‌بن عامر‌بن نوفل و بنى هاشم را بر اثر خروج اجبارى و زمعة‌بن اسود منع و بر اسير كردن آنان تأكيد ورزيده بود.[155] اگرچه مسلمانان بر اثر ناآشنايى با برخى از اين افراد آنان را در جنگ كشتند؛ همچنين در پى اعلام پيامبر برخى از مسلمانان نيز تلاش كردند كه در زمان جنگ افراد ديگرى از سپاه قريش را به اسارت درآورند. شايد بتوان انگيزه اين گروه از مسلمانان را در اين كار حفظ جان بستگان يا دوستان خود كه در جبهه مخالف قرار داشتند يا حتى انگيزه‌هاى اقتصادى و در يافت فديه در برابر آزادى اسيران دانست، به هر روى خداوند در آيات 67 ـ 68 انفال/8 كه پس از بدر نازل شد عمل اين دسته از مسلمانان را نكوهش و ضمن رد اسارت گرفتن دشمنان در زمان جنگ، متخلفان از اين دستور را به عذابى بزرگ تهديد كرد: «ما كانَ لِنَبِىّ اَن يَكونَ لَهُ اَسرى حَتّى يُثخِنَ فِى الاَرضِ تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنيا واللّهُ يُريدُ الأخِرَةَ واللّهُ عَزيزٌ حَكيم * لَولا كِتـبٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُم فيما‌اَخَذتُم عَذابٌ عَظيم» .
پس از جنگ در تعيين سرنوشت اسيران مشرك اختلافهايى روى داد؛ از يك سو برخى از مسلمانان از جمله سعد‌بن معاذ[156] كه از انگيزه‌هاى قوى دينى برخوردار بودند خواهان كشتن اسرا بودند. در اين ميان عمر‌بن خطاب نيز از كشتن اسرا[157] حمايت مى‌كرد و بر آن پاى مى‌فشرد[158]. شايد بتوان گفت كه از قبيله عمر فردى در سپاه قريش نبود[159] تا عمر بخواهد با اسارت گرفتن وى جانش را نجات دهد، ازاين‌رو وى به راحتى از كشتن اسرا سخن‌مى‌گفت... .
از سوى ديگر پيامبر ضمن فرمان قتل برخى از اسيران مشرك چون عقبة بن* ابى معيط[160]، نضربن* حارث و طعيمة‌بن ابى عدى كه سابقه‌اى ديرين در دشمنى با مسلمانان داشتند و حكم اعدام آنان به دست اميرمؤمنان على‌(عليه السلام) اجرا گرديد[161]، از آزادى ساير اسيران در برابر پرداخت فديه* يا تعليم كودكان مسلمان، سخن به ميان آورد.[162] مسلمانان نيز طبق نظر آن حضرت رفتار كردند. بنابر رواياتى از اميرمؤمنان على‌(عليه السلام) و امام باقر‌(عليه السلام)آيه: «اَوَلَمّا اَصـبَتكُم مُصيبَةٌ قَد اَصَبتُم مِثلَيها قُلتُم اَنّى هـذا قُل‌هُوَ‌مِن عِندِ اَنفُسِكُم اِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىء قَدير» (آل‌عمران/3،165) به آزادى اسرا در برابر فديه اشاره دارد.[163]
گزارشهاى متعددى از برخورد خوب مسلمانان با اسيران در راه بازگشت به مدينه و همچنين در زمان حضور در مدينه آمده است.[164] به موجب گزارشهايى، قريش در ابتدا نمى‌خواست تا هم كشته داده باشد و هم فديه بپردازد، ازاين‌رو مُطَّلِب پسر ابووداعه، نخستين كسى كه فديه پرداخت و پدرش را آزاد ساخت، مورد سرزنش قريش قرار گرفت؛ ولى پس از اين، ممنوعيت پرداخت فديه برداشته شد.[165]

بازتاب جنگ بدر در مدينه:

رسول خدا‌(صلى الله عليه وآله)سه روز در بدر ماند[166] و پس از خاكسپارى شهدا و انداختن كشته‌هاى قريش[167] در يكى از چاههاى بدر[168] (‌=>‌اصحاب قليب)، زيد‌بن حارثه و عبدالله‌بن رواحه را از اثيل به مدينه فرستاد تا خبر پيروزى مسلمانان را به مدينه برسانند.[169]
جنگ بدر در مدينه، هم در ميان مسلمانان و هم در ميان يهوديان و منافقان[170] بازتاب گسترده‌اى داشت. اين پيروزى چنان عظيم و مهم بود كه نه تنها مسلمانان بلكه عمده منافقان و يهوديان سخن زيد‌بن حارثه و عبدالله‌بن رواحه را كه پيش از رسيدن سپاه به مدينه خبر پيروزى را به مدينه رساندند باور نمى‌كردند و مى‌گفتند كه آنان نمى‌دانند چه مى‌گويند. حتى سخنان زيد را ناشى از هراسى كه از شكست مسلمانان بر او عارض شده مى‌دانستند.[171] اين تعجب از آن رو بود كه مردم مدينه با نام برخى از بزرگان قريش در ميان اسامى كشته‌شدگان مواجه شدند.[172] مردم از جمله بزرگان خزرج با شنيدن اين خبر به روحا آمدند و پيروزى بدر را به پيامبر‌(صلى الله عليه وآله)شادباش گفتند و كسانى كه در اين غزوه حاضر نشده بودند از رسول خدا‌(صلى الله عليه وآله)عذرخواهى كردند.[173] يهوديان و منافقان نيز وقتى اسيران را با دستهاى بسته ديدند خوار و زبون شدند. حتى با توجه به غنايم مسلمانان چنان احساس حقارت كردند كه آرزو كردند با پيامبر در بدر حضور مى‌داشتند تا غنيمتى به دست مى‌آوردند، زيرا معتقد بودند ديگر پرچمى براى او افراشته نخواهد شد، مگر اينكه پيروز شود. كعب‌بن اشرف از بزرگان يهود در آن هنگام مرگ را برتر از زندگى دانست و گفت: امروز زير زمين بهتر از روى آن است. وى كشته شدگان را، بزرگان و پادشاهان عرب و اهل حرم دانست. او نتوانست خشم و ناراحتى خود را اظهار نكند، ازاين‌رو به مكه رفت و با مرثيه سرايى بر كشته‌شدگان قريش، آنان را به انتقام از پيامبر‌(صلى الله عليه وآله)ترغيب كرد.[174]
حقارت اسراى مشرك به ويژه اشراف از آنان مانند سهيل‌بن عمرو تا بدان حد بود كه سوده همسر پيامبر‌(صلى الله عليه وآله) را نيز تحت تأثير قرار داده بود، ازاين‌رو به سهيل گفت: اى ابو يزيد چگونه به اسارت تن دادى؟! مگر نمى‌توانستى با بزرگوارى بميرى! پيامبر‌(صلى الله عليه وآله)فرمود: اى سوده آيا بر ضد خدا و رسول او ترغيب و تحريك مى‌كنى؟ سوده گفت: اى رسول خدا! سوگند به كسى كه تو را به حق پيامبر قرار داده است وقتى ابو يزيد را ديدم كه دستهايش به گردنش بسته است نتوانستم خوددارى كنم.[175]
در آن هنگام كه هنوز نوشيدن شراب ممنوع نشده بود عده‌اى از جمله خليفه اول و دوم در خانه ابوطلحه انصارى اجتماع كرده، ضمن نوشيدن شراب در سوگ كشته شدگان قريش اشعارى سرودند. رسول خدا‌(صلى الله عليه وآله)هنگامى كه از اشعار آنان باخبر شد با چهره‌اى برافروخته و دامن كشان نزد ابوبكر آمد. عمر با ديدن چهره غضبناك پيامبر‌(صلى الله عليه وآله)از خشم ايشان به خدا پناه برد و سوگند ياد كرد كه ديگر شراب ننوشد.[176] زمخشرى اين اشعار را به‌عمر نسبت داده است.[177]سيد حميرى و شيخ‌طوسى به اين اشعار استناد كرده‌اند.[178] ديك‌الجن نيز اشعار وى در آن جلسه را نزد متوكل خوانده است.[179]
علامه امينى[180] و علامه شرف الدين عاملى[181] و سيد جعفر مرتضى عاملى[182] به تفصيل به اين موضوع پرداخته‌اند.
از جمله پيامدهاى ديگر جنگ بدر در مدينه نگرانى انصار نسبت به همپيمانان يهودى خود بود و ازاين‌رو به آنان گفتند: پيش از اينكه همانند آنچه بر قريش در بدر وارد شد بر شما بيايد اسلام را بپذيريد.[183]

بازتاب جنگ بدر در مكه:

بازتاب جنگ بدر در مكه بسيار گسترده‌تر از مدينه بود. خبر شكست مشركان را حَيْسُمان‌بن حابس خزاعى به مكه رساند.[184] مكيان نيز همانند مردم‌مدينه در اولين برخورد با اين رويداد مهم سخن او را به شدت انكار و او را به هزيان گويى متهم مى‌كردند. اين ناباورى چنان بود كه صفوان‌بن‌اميه كه در حجر اسماعيل نشسته بود مى‌گفت: در‌باره من از او سؤال كنيد. پرسيدند: آيا از صفوان خبرى دارى؟ حيسمان گفت: او در حجر اسماعيل است؛ ولى پدر و برادرش را در ميان كشته‌شدگان ديدم.[185]
چون قريش به مكه بازگشت و همه چيز روشن شد ابوسفيان براى برافروخته نگه داشتن خشم مشركان نسبت به مسلمانان آنان را از هر گونه گريستن و نوحه و مرثيه سرايى بر كشتگان و از هر گونه خوشى و لذتجويى برحذر داشت.[186] برخى كه نمى‌توانستند براى كشته شدگانشان عزادارى نكنند به بيرون مكه رفته، در آنجا نوحه سرايى مى‌كردند[187]؛ اما وقتى كعب‌بن اشرف يهودى به مكه آمد و مرثيه سرايى كرد ديگران نيز اشعار او را خوانده، گريه و زارى را آشكار كردند. مكه يك ماه در غم و اندوه فرو رفته بود و هيچ خانه‌اى نبود مگر اينكه بر كشتگان خود مرثيه مى‌خواند. زنها نيز موهاى خود را پريشان كردند. گاه گِرد شتر يا اسب مردى كه كشته شده بود به نوحه خوانى مى‌پرداختند.[188] قريش بر كشتگان خود اشعار غم‌انگيز فراوانى سراييده كه در كتابهاى تاريخى و ادبى آمده است.[189] اين خشم چنان بود كه عمير‌بن وهب جُمَحى با تشويق و حمايت صفوان‌بن اميه تصميم به كشتن پيامبر‌(صلى الله عليه وآله) گرفت؛ ولى چون به مدينه رسيد دستگير و نزد رسول خدا‌(صلى الله عليه وآله)آورده شد. پيامبر‌(صلى الله عليه وآله) از هدف او پرسيد. او گفت: براى آزادى اسيرى آمده‌ام؛ اما وقتى رسول خدا‌(صلى الله عليه وآله)سخنان او و صفوان را فاش ساخت به حقانيت پيامبر‌(صلى الله عليه وآله) اعتراف كرد و مسلمان شد و درخواست كرد تا به مكه رفته، قريش را به اسلام فراخواند. وى پس از كسب اجازه وارد مكه شد و با آگاه شدن صفوان و مكيان از مسلمان شدن او وى را نفرين كردند. گروه زيادى نيز با سخنان او مسلمان شدند.[190]
مصيبت بس سنگين بدر بر مكيان نه تنها در سال بعد جنگ احد را در پى داشت، بلكه كينه‌اى در دل بزرگان قريش به خصوص امويان نهاده بود كه حتى پس از مسلمان شدن هرگاه فرصتى دست مى‌داد كينه خود را به گونه‌هاى مختلف آشكار مى‌كردند. در اين ميان اهل‌بيت پيامبر و انصار بيشتر آماج اين كينه‌ها بودند، چنان كه بارها اميرمؤمنان(عليه السلام) از امويان و قريش شكوه و به ظلم و دشمنى آنان با خود اشاره كرده است.[191] عثمان نيز با توجه به اين نكته به آن حضرت مى‌گفت: گناه من چيست كه قريش شما را دوست ندارند؟ دشمنى آنان ازاين‌روست كه 70 نفر از كسانى را كه چون طلا مى‌درخشيدند كشتيد.[192] اوج اين دشمنى در واقعه كربلا نسبت به اهل‌بيت‌(عليهم السلام)ظاهر شد، چنان كه يزيد در اشعار خود صريحاً به انتقامجويى از كشته‌هاى بدر اعتراف كرد[193] و وليد‌بن يزيد از ابن‌عايشه خواست تا اين اشعار را با غنا بخواند[194]؛ همچنين واقعه حرّه نسبت به انصار در‌اين راستا بود.

بازتاب جنگ بدر در خارج از حجاز:

بازتاب اين جنگ افزون بر مدينه و مكه، به خارج از مرزها كشيده شد. در حبشه نجاشى از اين خبر مسرور شد و خبر آن را به مسلمانان مهاجر در حبشه رساند.[195]

مقام بدريها از منظر قرآن و روايات:

مقام بدريها در رواياتِ ناظر به برخى آيات و نيز سخنان صحابه جايگاه مهم و ويژه‌اى يافت و در اعتقادات اهل‌سنت بدريان از ديگر صحابه جايگاه برترى دارند. برخى از مفسران در شأن نزول آيه «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِذا قيلَ لَكُم تَفَسَّحوا فِى المَجــلِسِ فَافسَحوا يَفسَحِ اللّهُ لَكُم ...» (مجادله/58‌،11) آورده‌اند كه گروهى از بدريان وارد مجلسى شدند كه رسول‌خدا‌(صلى الله عليه وآله) در آن حضور داشت. اصحاب براى آنان جا باز نكردند، ازاين‌رو پيامبر(صلى الله عليه وآله)به برخى فرمان داد تا برخيزند و بدريان بنشينند. برخى از اصحاب از اين فرمان اندكى ناراحت شدند و منافقان نيز سخنان فتنه‌انگيزى گفتند و آيه مزبور در شأن بدريها نازل شد.[196] از نظر عطاء‌بن رياح، بدريان مصداق: «والسّـبِقونَ الاَوَّلونَ مِنَ المُهـجِرينَ والاَنصارِ ...» (توبه/9، 100) هستند كه در ذيل آيه به آنان وعده بهشت داده شده است.[197] مطابق قولى از عكرمه اصحاب بدر بهترين امت دانسته شده‌اند.[198]
مقام بدريان چنان بود كه مجاهد گويد: برخى كه در بدر حاضر نشده بودند آرزو مى‌كردند در جنگ بدر شركت بودند تا همانند آنان ثواب و اجر مى‌داشتند؛ ولى چون روز احد شد آنان فرار كردند و خداوند آنان را چنين مورد عتاب قرار داد: «ولَقَد كُنتُم تَمَنَّونَ المَوتَ مِن قَبلِ اَن تَلقَوهُ فَقَد رَاَيتُموهُ و اَنتُم تَنظُرون» .[199] (آل عمران/3،143)
در باور اهل سنت بر اساس آيه «لَولا كِتـبٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ ...» (انفال/8‌، 68) گناهان گذشته و آينده بدريان بخشوده شده و اين از معانى پنج گانه‌اى است كه مجاهد، حسن بصرى و سعيدبن جبير براى آيه گفته‌اند.[200] قريب به اين معنا را چنين گفته‌اند كه خداوند هيچ يك از اصحاب بدر را عذاب نخواهد كرد[201]؛ همچنين قرطبى احتمال داده كه مراد از «يَومَئِذ» در آيه «اَلمُلكُ يَومَئِذ لِلَّهِ ...» (حجّ/22،56) روز بدر است كه خدا در آن‌به هلاك كافران و سعادت مؤمنان حكم كرده بود و سعادت بدريان همانا بخشش همه گناهانشان است، زيرا وقتى حاطب‌بن ابى بلتعه خواست به وسيله پيكى مشركان را از قصد پيامبر‌(صلى الله عليه وآله)براى فتح مكه آگاه كند، ولى قضيه فاش شد، عمر از رسول خدا‌(صلى الله عليه وآله)خواست او را بكشد؛ ولى پيامبر‌(صلى الله عليه وآله)فرمود: خدا بر اهل بدر آگاهى يافته و گفته است: شما هر كارى مى‌خواهيد بكنيد، زيرا شما را بخشوده‌ام. در برخى نقلها نيز آمده است: زيرا بهشت بر شما واجب شده‌است.[202]
با استناد به اين روايت، بدريان در باور اهل‌سنت افزون بر اصل عدالت صحابه، از ديگران ممتاز شده‌اند.
اشكالهايى بر اين روايت وارد و آن را از ارزش انداخته است. علامه طباطبايى در ذيل آيات افك آنها را بيان كرده است؛ از جمله مخالفت با نص‌قرآن؛ مانند حكم قصاص قتل نفس محترمه، مخالفت با سنت و عمل رسول خدا‌(صلى الله عليه وآله)در موارد مشابه؛ مانند اجراى حد افك بر مسطح‌بن اثاثه بدرى، عمل صحابه به ويژه پس از رسول خدا‌(صلى الله عليه وآله)و در جريان منازعات و فتنه‌ها[203]؛ همچنين اجراى حد بر قدامة‌بن مظعون ابو عمر جمحى كه از بدريان بود؛ ولى عمر به سبب شرابخوارى بر او حد جارى كرد.[204] چنان كه گذشت رسول خدا‌(صلى الله عليه وآله)حتى حاضر نشد براى كسى كه جامه‌اى از غنايم را برده و در زير خاك پنها كرده بود آمرزش بخواهد و در برابر اصرار صحابه به آنان فرمود كه درباره مجرمان چنين چيزى را نخواهيد[205]، از همين رو ابن‌ابى‌الحديد چنين برائتى را براى اهل بدر به نقد كشيده است.[206]
به نظر مى‌رسد برخى خواسته‌اند با بهره‌گيرى از مسئله مقام بدريان، مقاومت و مخالفت برخى صحابه پيامبر را در برابر سياستهاى اميرمؤمنان، امام على(عليه السلام)در دوران خلافتش تحليل و عملكرد آنها را توجيه كنند. اين عده با نقل رواياتى مى‌كوشند تا آيات را چنان تفسير كنند كه اشكالى متوجه هيچيك از دو گروه نشود، چنان كه گويند: از على‌(عليه السلام)روايت شده كه آيه «و‌نَزَعنا ما فى صُدورِهِم مِن غِلّ ...» (اعراف/7،43) درباره بدريان نازل شده است[207] و على‌بن ابى‌طالب خود اين آيه را درباره عثمان و طلحه و زبير پس از جنگ جمل مى‌دانسته است[208]، بر اين اساس همه ظلمها و همچنين كدورتهايى كه ميان اميرمؤمنان(عليه السلام)با خليفه اول و دوم و نيز زبير و سعد‌بن ابى وقاص بوده به فراموشى سپرده شود و ديگر آن فتنه‌اى كه در آيه «واتَّقوا فِتنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَـلَموا مِنكُم خاصَّةً ...» (انفال/8‌،25) آمده و خواسته شده تا از آن پرهيز شود جايگاهى نداشته باشد! در حالى كه مى‌گويند: منظور از فتنه، جنگ جمل و در باره بدريان است.[209]
اصحاب بدر از نظر اقتصادى و اجتماعى نيز جايگاهى ممتاز داشتند؛ خليفه دوم در ديوان مالى براى آنان امتياز خاصى قائل شد و سهم هر يك از آنان را 5000 درهم در سال قرار داد.[210] شايد بر همين اساس است كه برخى صحابه نگاران چون ابن‌سعد و ابونعيم در ترتيب، اسامى صحابه بدرى را بر ديگران مقدم مى‌دارند و در اين باره رواياتى مبنى بر فضايل ويژه آنان نقل مى‌كنند.[211]
اصحاب بدر از نظر موقعيت اجتماعى در جايگاهى ممتاز قرار داشتند، به گونه‌اى كه پس از كشته شدن عثمان و هجوم مردم به سوى اميرمؤمنان(عليه السلام) و تقاضاى بيعت با او، ايشان ـ در مقام لزوم مقبوليت خلافت از سوى اهل حل و عقد ـ فرمود: خلافت با اهل شورا و بدريان است و آنان حق انتخاب خليفه را دارند[212]؛ مقداد نيز خطاب به اعضاى شوراى خلافت گفت: كسى را كه در بدر حاضر نبوده خليفه نكنيد.[213]
حضور نيروهاى بدرى در هر سپاه و گروه و حزبى امتياز ويژه براى تأييد آن گروه و حزب به شمار مى‌رفت و اين از باورهاى اجتماعى در قرن اول بود. سعيد‌بن قيس ارحبى براى تشويق نيروهاى خود براى جنگ با معاويه و اثبات درست بودن راهى كه برگزيده‌اند، در سخنان خود به حضور 70 بدرى در سپاه و در رأس آنان اميرمؤمنان(عليه السلام)اشاره كرد و متذكر شد كه با اين تعداد ديگر هيچ‌گونه شبهه‌اى در حقانيت خود نداشته باشند.[214] همين ديدگاه را مى‌توان ازاين‌روايت به دست آورد كه از ابان‌بن تغلب پرسيده شد: آيا صحابه در جنگهاى على‌(عليه السلام)حضور داشته‌اند؟ ابان گفت: گويا شما مى‌خواهيد با حضور آنان حقانيت اميرمؤمنان(عليه السلام) را به دست آوريد، در حالى كه آن حضرت ميزان حقانيت ديگران است.
در منابع و روايات شيعه نيز شمار اصحاب حضرت مهدى(عج) به عدد اصحاب بدر گفته شده است.[215]
نظر به جايگاه ويژه اصحاب بدر نزد مسلمانان از همان قرنهاى نخست، در كتابهايى كه درباره صحابه نوشته شده، موضوعى به اين گروه تخصيص يافته است. كتابهاى فراوانى در اين باره نوشته شده كه در ذيل به برخى از آنها اشاره مى‌شود:
1. كتاب من شهد صفين مع على(عليه السلام) من البدريين از هشام‌بن محمد‌بن سائب كلبى (م.‌204 ق.).[216] 2.‌هالة البدر فى عدد اهل بدر از محمد‌بن احمد‌بن عثمان ذهبى (م. 748 ق).[217] 3.‌روضة المحبين لأسماء الصحابة البدريين اثر محمدبن مصطفى البنانى المصرى.[218]

منابع

اسباب النزول، واحدى؛ الاستيعاب فى معرفة الاصحاب؛ الاصابة فى تمييز الصحابه؛ الاغانى؛ الامالى، طوسى؛ الامامة و‌السياسه؛ انساب الاشراف؛ ايضاح المكنون فى الذيل على كشف الظنون؛ بحارالانوار؛ بلاغات النساء؛ تاريخ الامم و‌الملوك، طبرى؛ تاريخ مدينة دمشق؛ تاريخ المدينة المنوره؛ تاريخ اليعقوبى؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تفسير جوامع الجامع؛ تفسير عبدالرزاق؛ تفسير العياشى؛ تفسير القرآن العظيم، ابن‌كثير؛ تفسير القمى؛ تفسير مجاهد؛ تقويم تطبيقى؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الجمل و‌النصر لسيد العترة فى حرب البصره؛ حقائق التأويل فى متشابه التنزيل؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ دولت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)؛ الذريعة الى تصانيف الشيعه؛ ربيع الابرار و نصوص الاخبار؛ روض الجنان و روح الجنان؛ زادالمسير فى علم التفسير؛ سبل الهدى و‌الرشاد؛ السيرة‌النبويه، ابن‌هشام؛ السير و‌المغازى؛ شرح نهج البلاغه، ابن‌ابى الحديد؛ صحيح البخارى؛ صحيح مسلم با شرح سنوسى؛ الصحيح من سيرة‌النبى الاعظم(صلى الله عليه وآله)؛ الطبقات الكبرى؛ العقد الفريد؛ عيون الاثر فى فنون المغازى و‌الشمائل و‌السير؛ الغدير فى‌الكتاب و‌السنة و‌الادب؛ الكافى؛ كتاب الخصال؛ الكشاف؛ كشف‌الاسرار و عدة الابرار؛ اللمعة البيضاء؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مجمع الزوائد و منبع الفوائد؛ المستدرك على الصحيحين؛ مسند ابى يعلى الموصلى؛ مسند احمد‌بن حنبل؛ المصنف؛ المصنف فى الاحاديث و الآثار؛ المعارف؛ معانى القرآن، فراء؛ المعجم الكبير؛ معرفة الصحابه؛ المغازى؛ مقاتل الطالبيين؛ مناقب آل‌ابى‌طالب؛ المنتظم فى تاريخ الملوك والامم؛ الموطأ؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ النص و‌الاجتهاد؛ النكت و‌العيون، ماوردى؛ نوادرالاصول فى احاديث الرسول(صلى الله عليه وآله)؛ وقعة صفين؛ الهداية الكبرى.
محمدرضا هدايت پناه



[1]. السيرة النبويه، ج‌2، ص‌322 - 333؛ المغازى، ج‌1، ص‌131 - 138.
[2]. السير والمغازى، ص‌130.
[3]. تفسير ابن‌كثير، ج‌1، ص‌358.
[4]. دولت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)>، ص‌212.
[5]. السير والمغازى، ص‌130؛ الطبقات، ج‌2، ص‌14 - 15؛ تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌45.
[6]. الطبقات، ج‌2، ص‌14‌ـ‌15؛ المعارف، ص‌158.
[7]. السيرة النبويه، ج‌2، ص‌252‌ـ‌254؛ المغازى، ج‌1، ص‌13ـ16.
[8]. المغازى، ج‌1، ص‌28.
[9]. المغازى، ج‌1، ص‌12؛ السيرة‌النبويه، ج‌2، ص‌248‌ـ‌249.
[10]. المغازى، ج‌1، ص‌28.
[11]. الكشاف، ج‌2، ص‌197.
[12]. المغازى، ج‌1، ص‌131.
[13]. ر.ك: السيرة النبويه، ج‌2، ص‌263؛ المغازى، ج‌1، ص‌21؛ الطبقات، ج‌2، ص‌8‌.
[14]. ر.ك: تقويم تطبيقى، ص‌354.
[15]. المغازى، ج‌1، ص‌131.
[16]. همان، ص‌20 - 21، 131.
[17]. كشف‌الاسرار، ج‌2، ص‌588 - 589‌.
[18]. التبيان، ج‌3، ص‌261؛ مجمع البيان، ج‌3، ص‌118‌ـ‌119؛ زاد المسير، ج‌2، ص‌134.
[19]. التبيان، ج‌3، ص‌301.
[20]. الدرالمنثور، ج‌3، ص‌239.
[21]. المغازى، ج‌1، ص‌21.
[22]- همان، ص‌23؛ المعارف، ص‌152.
[23]. تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌45.
[24]. ر.ك: الطبقات، ج‌2، ص‌14؛ صحيح‌البخارى، ج5‌، ص‌6‌ـ‌7؛ مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌708‌ـ‌709.
[25]. المغازى، ج‌1، ص‌28‌ـ‌29.
[26]. الكشاف، ج‌2، ص‌197.
[27]. المغازى، ج‌1، ص‌29 - 31، 33، 41‌ـ‌42.
[28]. همان، ص29؛ السيرة النبويه، ج2، ص‌258‌ـ‌259.
[29]. المغازى، ج‌1، ص‌29.
[30]. همان، ص‌33.
[31]. انساب الاشراف، ج‌4، ص‌413.
[32]. السيرة‌النبويه، ج2، ص261؛ المغازى، ج‌1، ص‌33؛ تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌45.
[33]. المغازى، ج‌1، ص‌31.
[34]. همان، ص‌33، 35، 42؛ سبل الهدى، ج‌2، ص‌439.
[35]. المغازى، ج‌1، ص‌33.
[36]. همان، ص‌34.
[37]. همان، ص‌36.
[38]. همان، ص‌35.
[39]. همان، ص‌37.
[40]. السيرة النبويه، ج‌2، ص‌263؛ التبيان، ج‌5‌، ص‌134‌ـ‌135.
[41]. المغازى، ج‌1، ص‌37.
[42]. همان، ص‌39؛ تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌45.
[43]. تفسير عبدالرزاق، ج‌2، ص‌124؛ المغازى، ج‌1، ص‌39؛ التبيان، ج‌5‌، ص‌133.
[44]. التبيان، ج‌5‌، ص‌81‌.
[45]. همان.
[46]. اسباب‌النزول، ص‌195؛ كشف‌الاسرار، ج4، ص‌43.
[47]. التبيان، ج‌5‌، ص‌120.
[48]. السيرة النبويه، ج‌2، ص‌270.
[49]. همان، ص‌269‌ـ‌270؛ المغازى، ج‌1، ص‌39‌ـ‌41.
[50]. السيرة النبويه، ج‌2، ص‌270؛ المغازى، ج‌1، ص‌43‌ـ‌44.
[51]. السيرة النبويه، ج‌2، ص‌271؛ المغازى، ج‌1، ص‌44؛ المعارف، ص‌153.
[52]. السيرة النبويه، ج‌2، ص‌271؛ المغازى، ج‌1، ص‌44‌ـ‌45.
[53]. السيرة النبويه، ج‌2، ص‌264‌ـ‌267.
[54]. المغازى، ج‌1، ص‌46.
[55]. همان، ص‌131.
[56]. السيرة النبويه، ج‌2، ص‌266.
[57]. المغازى، ج‌1، ص‌48؛ صحيح البخارى، ج‌5‌، ص‌4.
[58]. السيرة النبويه، ج‌2، ص‌267.
[59]. همان، ص‌266‌ـ‌267.
[60]. المغازى، ج‌1، ص‌48‌ـ‌49.
[61]. همان، ص‌51‌ـ‌53‌؛ السيرة‌النبويه، ج‌2، ص‌269.
[62]. الصحيح من سيره، ج‌5‌، ص‌29‌ـ‌30.
[63]. المغازى، ج‌1، ص‌53‌ـ‌54‌.
[64]. السيرة النبويه، ج‌2، ص‌272.
[65]. المغازى، ج‌1، ص‌55‌.
[66]. التبيان، ج‌5‌، ص‌86‌؛ جامع البيان، مج‌6‌، ج‌9، ص‌257‌ـ‌259؛ الميزان، ج‌9، ص‌22.
[67]. الكشاف، ج‌2، ص‌204.
[68]. روض الجنان، ج‌5‌، ص‌47.
[69]. السيرة النبويه، ج‌2، ص‌273.
[70]. المغازى، ج‌1، ص‌56‌.
[71]. همان، ص‌58‌.
[72]. المصنف، ابن‌ابى شيبه، ج‌7، ص‌721؛ الاستيعاب، ج‌4، ص240.
[73]. الاستيعاب، ج‌4، ص‌240؛ تاريخ دمشق، ج‌24، ص‌118.
[74]. السيرة النبويه، ج‌2، ص‌264؛ الاغانى، ج‌4، ص‌180؛ الصحيح من سيره، ج‌5‌، ص‌37؛ ج‌6‌، ص‌115‌ـ‌121.
[75]. المغازى، ج‌1، ص‌61‌.
[76]. همان، ص‌62‌ـ‌64‌؛ السيرة النبويه، ج‌2، ص‌274‌ـ‌275.
[77]. المغازى، ج‌1، ص‌61‌.
[78]. التبيان، ج‌5‌، ص‌84‌.
[79]. تفسير ابن‌كثير، ج‌2، ص‌328.
[80]. التبيان، ج‌5‌، ص‌131؛ تفسير ابن‌كثير، ج‌1، ص‌358؛ تفسير قرطبى، ج‌4، ص‌26.
[81]. السيرة النبويه، ج‌2، ص‌623‌؛ تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌147؛ عيون الاثر، ج‌1، ص‌334.
[82]. مجمع البيان، ج‌1، ص‌709؛ معانى القرآن، ج‌1، ص‌363.
[83]. مجمع البيان، ج‌1، ص‌709؛ حقائق التأويل، ص‌34‌ـ‌45.
[84]. التبيان، ج‌5‌، ص‌136؛ تفسير عبدالرزاق، ج‌2، ص‌260‌ـ‌261؛ زاد المسير، ج‌2، ص‌178.
[85]. السيرة النبويه، ج‌2، ص‌279؛ المغازى، ج‌1، ص‌58‌ـ‌59‌، 81‌.
[86]. جامع البيان، مج‌6‌، ج‌9، ص‌251؛ مسند احمد، ج‌1، ص‌30؛ مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌437.
[87]. الصحيح من سيره، ج‌5‌، ص‌41‌ـ‌45.
[88]. المغازى، ج‌1، ص‌55‌؛ السيرة النبويه، ج‌2، ص‌272‌ـ‌273؛ الطبقات، ج‌2، ص‌11.
[89]. مسند احمد، ج‌1، ص‌86‌، 126؛ مسند ابى يعلى، ج‌1، ص‌329؛ الطبقات، ج‌2، ص‌17.
[90]. السيرة النبويه، ج‌2، ص‌278؛ المغازى، ج‌1، ص‌67‌.
[91]. المغازى، ج‌1، ص‌66‌ـ‌67‌.
[92]. روض الجنان، ج‌5‌، ص‌48.
[93]. المغازى، ج‌1، ص‌68‌ـ‌70؛ جامع‌البيان، مج‌10، ج‌17، ص‌172‌ـ‌173؛ تفسير ابن‌كثير، ج‌8‌، ص‌2479.
[94]. سبل الهدى، ج‌4، ص‌36.
[95]. السيرة النبويه، ج‌2، ص‌280.
[96]. الخصال، ص‌576‌؛ تفسير عياشى، ج‌2، ص‌52‌.
[97]. المعجم الكبير، ج‌11، ص‌227؛ الكشاف، ج‌2، ص‌207؛ مجمع الزوائد، ج‌6‌، ص‌84‌.
[98]. المغازى، ج‌1، ص‌72؛ الطبقات، ج‌2، ص‌10.
[99]. السيرة‌النبويه، ج‌2، ص‌287.
[100]. جامع البيان، مج‌6‌، ج‌9، ص‌266.
[101]. همان، مج13، ج27، ص‌142‌ـ‌143؛ مجمع‌البيان، ج‌9، ص‌293.
[102]. السيرة النبويه، ج‌2، ص‌285‌ـ‌286؛ المغازى، ج‌1، ص‌76، 78‌ـ‌79، 81‌، 91؛ الطبقات، ج‌2، ص‌19.
[103]. السيرة‌النبويه، ج‌2، ص‌301؛ المغازى، ج‌1، ص‌76‌ـ‌77؛ مناقب، ج‌1، ص‌118.
[104]. التبيان، ج‌5‌، ص‌84‌؛ مجمع البيان، ج‌4، ص‌436.
[105]. التبيان، ج، 2، 579‌؛ جامع البيان، مج‌3، ج‌4، ص‌101‌ روض الجنان، ج‌5‌، ص‌53‌.
[106]. تفسير ابن‌كثير، ج‌3، ص‌752؛ مجمع البيان، ج‌1، ص‌828‌؛ روض الجنان، ج‌5‌، ص‌52‌ـ‌56‌.
[107]. المغازى، ج‌1، ص‌57‌؛ جامع البيان، مج‌6‌، ج‌9، ص‌259؛ تفسير ابن‌كثير، ج‌2، ص‌302.
[108]. مجمع البيان، ج‌1، ص‌828‌؛ روض الجنان، ج‌5‌، ص‌56‌.
[109]. المغازى، ج‌1، ص‌70‌ـ‌71.
[110]. التبيان، ج‌1، ص‌258.
[111]. المغازى، ج‌1، ص‌95؛ اسباب النزول، ص‌192؛ سبل الهدى، ج‌4، ص‌48.
[112]. جامع البيان، مج‌6‌، ج‌10، ص‌62‌.
[113]. الكشاف، ج‌2، ص‌208.
[114]. اسباب النزول، ص‌193؛ الكشاف، ج‌2 ص‌208.
[115]. الطبقات، ج‌2، ص‌12؛ ر. ك: المغازى، ج‌1، ص‌145‌ـ‌152.
[116]. المعارف، ص‌155.
[117]. روض الجنان، ج‌5‌، ص‌50‌.
[118]. المغازى، ج‌1، ص‌95.
[119]. همان، ص‌91؛ جامع البيان، مج‌15، ج‌30، ص‌322؛ الامالى، ص‌310.
[120]. المغازى، ج‌1، ص‌91.
[121]. ر. ك: صحيح البخارى، ج‌2، ص‌68‌ـ‌69‌.
[122]. المغازى، ج‌1، ص‌91‌ـ‌92.
[123]. اسباب النزول، ص‌44؛ مجمع البيان، ج‌1، ص‌433.
[124]. زاد المسير، ج‌1، ص‌161.
[125]. مجمع البيان، ج‌2، ص‌880‌.
[126]. المغازى، ج‌1، ص‌75، 112.
[127]. الموطأ، ج‌1، ص‌422؛ المصنف، صنعانى ج4، ص‌378؛ المغازى، ج‌1، ص‌77‌ـ‌78.
[128]. المغازى، ج 1، ص 133.
[129]. تفسير عبدالرزاق، ج‌2، ص‌410؛ جامع البيان، مج‌10، ج‌17، ص‌253؛ تفسير ماوردى، ج‌4، ص‌37.
[130]. زادالمسير، ج‌5‌، ص‌445.
[131]. التبيان، ج‌3، ص‌23.
[132]. زاد‌المسير، ج‌2، ص‌23.
[133]. التبيان، ج‌9، ص‌228.
[134]. همان، ج‌3، ص‌23.
[135]. تفسير ماوردى، ج‌4، ص‌64‌.
[136]. المغازى، ج‌1، ص‌137.
[137]. همان، ص‌133.
[138]. زاد‌المسير، ج‌7، ص‌2.
[139]. همان، ج‌4، ص‌22.
[140]. التبيان، ج‌8‌، ص‌115.
[141]. همان، ج‌7، ص‌513‌.
[142]. زاد‌المسير، ج‌7، ص‌314.
[143]. المغازى، ج‌1، ص‌137.
[144]. مجمع البيان، ج‌9، ص‌20.
[145]. المغازى، ج‌1، ص‌100، 102 . 103.
[146]. همان، ص‌99؛ السيرة النبويه، ج‌2، ص‌296؛ مسند احمد، ج‌6‌، ص‌441.
[147]. اسباب النزول، ص‌190‌ـ‌191.
[148]. المغازى، ج‌1، ص‌99.
[149]. همان، ص‌101.
[150]. همان، ص‌27.
[151]. السيرة النبويه، ج‌2، ص‌264.
[152]. المغازى، ج‌1، ص‌26.
[153]. همان، ص‌102؛ اسباب النزول، ص‌107.
[154]. المغازى، ج‌1، ص‌102.
[155]. السيرة‌النبويه، ج‌2، ص‌281‌ـ‌282؛ المغازى، ج‌1، ص‌80‌ـ‌81‌.
[156]. السيرة‌النبويه، ج2، ص281؛ المغازى، ج1، ص106.
[157]. همان؛ المغازى، ج‌1، ص‌105، 108‌ـ‌109.
[158]. اسباب النزول، ص‌198؛ سبل الهدى، ج‌4، ص‌92.
[159]. المعارف، ص‌153.
[160]. تفسير ماوردى، ج‌5‌، ص‌238.
[161]. المغازى، ج1، ص106‌ـ‌107؛ السيرة النبويه، ج‌2، ص‌298؛ عيون الاثر، ج‌1، ص‌347؛ سبل الهدى، ج‌4، ص‌63‌ـ‌64‌.
[162]. الطبقات، ج‌2، ص‌13، 16.
[163]. مجمع البيان، ج‌1، ص‌877‌.
[164]. المغازى، ج‌1، ص‌119؛ السيرة النبويه، ج‌2، ص‌299‌ـ‌300؛ تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌159.
[165]. السيرة النبويه، ج‌2، ص‌302‌ـ‌303.
[166]. المنتظم، ج‌2، ص‌225.
[167]. السيرة النبويه، ج‌2، ص‌292؛ المغازى، ج‌1، ص‌111؛ صحيح مسلم، ج‌5‌، ص‌181.
[168]. السيرة النبويه، ج‌2، ص‌292؛ المغازى، ج‌1، ص‌111.
[169]. المغازى، ج1، ص114‌ـ‌115، 120؛ السيرة النبويه، ج‌2، ص‌296، 300.
[170]. السيرة النبويه، ج2، ص‌300‌ـ‌302؛ المغازى، ج‌1، ص‌121‌ـ‌124‌ـ‌125؛ اسباب النزول، ص‌85‌.
[171]. المغازى، ج1، ص114‌ـ‌115، 120؛ السيرة النبويه، ج‌2، ص‌296، 300.
[172]. المغازى، ج‌1، ص‌115.
[173]. همان، ص‌116‌ـ‌117.
[174]. همان، ص‌121‌ـ‌122.
[175]. همان، ص‌118‌ـ‌119.
[176]. تفسير قمى، ج‌1، ص‌180؛ نوادر الاصول، ج‌1، ص‌248.
[177]. ربيع الابرار، ج‌4، ص‌51‌ـ‌53‌.
[178]. الهداية الكبرى، ص‌110؛ الاصابه، ج‌4، ص‌22؛ بحارالانوار، ج‌63‌، ص‌487؛ ج‌76، ص‌131.
[179]. اللمعة البيضاء، ص‌439.
[180]. الغدير، ج‌7، ص‌95‌ـ‌103.
[181]. النص و الاجتهاد، ص‌310.
[182]. الصحيح من سيره، ج‌9، ص‌5‌، 305‌ـ‌307.
[183]. جامع‌البيان، مج‌4، ج‌6‌، ص‌372؛ مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌354.
[184]. السيرة النبويه، ج‌2، ص‌300.
[185]. همان، ص‌300‌ـ‌302؛ المغازى، ج‌1، ص‌120.
[186]. المغازى، ج 1، ص 121 ، 123.
[187]. همان، ص‌123.
[188]. المغازى، ج 1، ص‌122‌ـ‌123.
[189]. العقدالفريد، ج‌3، ص‌300‌ـ‌301؛ الاغانى، ج‌1، ص‌23‌ـ‌24.
[190]. المغازى، ج‌1، ص‌125‌ـ‌127.
[191]. ر.ك: الجمل، ص‌123‌ـ‌124، 171.
[192]. الجمل، ص‌186؛ شرح نهج البلاغه، ج‌9، ص‌23.
[193]. مقاتل الطالبيين، ص‌80‌؛ بلاغات النساء، ص‌21.
[194]. ر.ك: تاريخ طبرى، ج‌6‌، ص‌337.
[195]. المغازى، ج‌1، ص‌120؛ الكافى، ج‌2، ص‌121.
[196]. مجمع‌البيان، ج‌9، ص‌378؛ اسباب‌النزول، ص350؛ زادالمسير، ج‌8‌، ص‌191.
[197]. مجمع البيان، ج‌5‌، ص‌111.
[198]. زادالمسير، ج‌2، ص‌16.
[199]. تفسير مجاهد، ج‌1، ص‌137؛ جامع البيان، مج‌3، ج‌4، ص‌145‌ـ‌146.
[200]. التبيان، ج‌5‌، ص‌157؛ زاد المسير، ج‌3، ص‌259‌ـ‌260؛ تفسير قرطبى، ج‌8‌، ص‌50‌.
[201]. جامع البيان، مج‌6‌، ج‌10، ص‌61‌.
[202]. تفسير عبدالرزاق، ج‌3، ص‌287؛ صحيح البخارى، ج‌4، ص‌19؛ مسند احمد، ج‌1، ص‌80‌.
[203]. ر.ك: الميزان، ج‌19، ص‌236‌ـ‌238.
[204]. الاصابه، ج‌5‌، ص‌324.
[205]. المغازى، ج‌1، ص‌102.
[206]. شرح نهج البلاغه، ج‌20، ص‌18‌ـ‌19.
[207]. تفسير عبدالرزاق، ج‌2، ص‌229؛ جامع‌البيان، مج‌5‌، ج‌8‌، ص‌240.
[208]. المصنف، ابن‌ابى شيبه، ج‌8‌، ص‌718؛ المستدرك، ج‌3، ص‌105، 376‌ـ‌377.
[209]. جوامع الجامع، ج‌2، ص‌18.
[210]. تاريخ المدينه، ج‌3، ص‌1051؛ الطبقات، ج‌1، ص‌12؛ ج‌3، ص‌296.
[211]. ر.ك: الطبقات، ج‌3؛ معرفة الصحابه، ج‌1، ص‌35‌ـ‌36.
[212]. الامامة و السياسه، ج‌1، ص‌65‌.
[213]. الجمل، ص‌122.
[214]. وقعة صفين، ص‌236، 238؛ شرح نهج البلاغه، ج‌5 ص‌188، 191.
[215]. مجمع البيان، ج‌5‌، ص‌246.
[216]. الذريعه، ج‌29، ص‌229.
[217]. ايضاح المكنون، ج‌2، ص‌416.
[218]. همان، ج‌1، ص‌596‌.

مقالات مشابه

جهت گیری جهادی پیامبر اکرم

نام نشریهاندیشه

نام نویسندهمحمود اصغری

تبوك

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهسیدعلی خیر خواه علوی

بدر صغرا

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهلطف‌الله خراسانی

اُحُد/غزوه

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهلطف‌الله خراسانی

احزاب / غزوه

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهسیدعلیرضا واسعی