گوهر و صدف دين(قلمرودين)

پدیدآوراحمد بهشتی

نشریهكلام اسلامی

شماره نشریه19

تاریخ انتشار1388/01/28

منبع مقاله

share 839 بازدید
گوهر و صدف دين(قلمرودين)

دكتر احمد بهشتى

در لغتنامه دهخدا با استفاده از دايرة المعارف اسلامى آمده است كه واژه دين يا از اصل آرامى يا عربى خالص يا فارسى است. در صورتى كه از اصل آرامى گرفته شده باشد، به معناى حساب است و در صورتى كه عربى خالص باشد، به معناى عادت واستعمال است و در صورتى كه از ريشه فارسى باشد، به معناى رياضت است.
پس از بحث درباره اين كه واژه دين آرامى يا عربى يا فارسى است و هر كدام باشد، معناى خاصى دارد، به ذكر معناى اصطلاحى مى‏پردازد و مى‏گويد:
مجموعه عقايد موروث مقبول در باب رابطه انسان به مبدء كه جنبه اجتماعى هم دارد; به خصوص كه در حوادث تاريخى هم مؤثر بوده است.
طبق معناى اخير مى‏توان به ملاحظاتى براى دين تقسيماتى آورد. مثلا مى‏گوييم: اديان گذشته و اديان موجود يا مى‏گوييم اديان الهى كه توسط پيامبران به مردم ابلاغ شده و اديان غير الهى كه ساخته ذهن افرادى ديگر است. يعنى افرادى كه از سوى خداوند مبعوث نبوده و بر مسند مقدس پيامبرى تكيه نداشته‏اند.
در اصطلاح مسلمانان مجموعه كارهايى است كه انجام آنها موجب قرب به خداست و اين همان معنايى است كه شاعر درباره آن مى‏گويد:
مرا پور از دين ملكى است در دل
كه آن هرگز نخواهد گشت ويران
به گيتى روى زى دين كردم ايراك
مرا بى دين جهان چه بود؟زندان
به اين معنى، معاد ملت و مذهب هم هست. چنان كه قرآن كريم مى‏گويد: «ملة ابراهيم حنيفا» (بقره/135) كه به معناى دين حنيف يا دين فطرت است. ديگرى مى‏گويد:
همه ديانت و دين جوى و نيك رايى كن
كه سوى خلد برين باشدت گذرنامه
در كتاب كشاف اصطلاحات الفنون مى‏گويد:
دين را هم نسبت‏به خدا مى‏دهند و هم به پيغمبر. وصفى است الهى كه صاحبان خرد را به اختيار خود به سوى رستگارى سوق مى‏دهد.

ملاحظات و استدراكات

1. در اين كه دين مجموعه‏اى از عقايد موروث مقبول در باب رابطه انسان با مبدء است، جاى تامل است.دين تنها مجموعه‏اى از عقايد نيست; بلكه هم عقايد است و هم احكام. هم «هست‏» و «نيست‏» است و هم «بايد» و «نبايد». هم «نظر» است و هم «عمل‏».
در بخش عقايد دينى هم بايد توجه داشت كه ملاك مقبول بودن آنها، موروث بودن آنها نيست. بلكه ملاك، معقول بودن آنهاست. البته هر معقولى موروث است. چنان كه بسيارى از قوانين علمى و فلسفى را بشر از نياكان خود به ارث برده و خود نيز سعى كرده كه با به كارگيرى قوه تعقل، كيفيت و كميت آنها را بالا ببرد. حتى عقايدى كه احيانا به حكم تعبد پذيرفته مى‏شود، زيربناى عقلى دارد. چرا كه بشر تا به حكم عقل، آورنده آن را مخبرصادق نداند، هرگز به خود اجازه نمى‏دهد كه سر تسليم و تعبد فرود آرد. به هر حال، هر نسلى معقولات خود را براى نسل بعدى به ارث مى‏گذارد ونسل بعدى نيز همين ميراث را با اضافات و اصلاحات، به نسل بعدى مى‏سپارد.
در باب اعتقادات تعبدى، شيخ الرئيس كه يكى از سلاطين واجب الاطاعه (1) كشور پهناور تعقل است، مسائل مربوط به معاد را دو قسم كرده: يكى آنهايى كه منقول از شرع است و راهى به اثبات آنها جز تصديق بهترين پيامبران نيست و ديگرى آنهايى كه از راه عقل و قياس برهانى اثبات مى‏شود و نبوت نيز آنها را تصديق مى‏كند.
قسم اول عبارت است از آنچه در روز قيامت‏به بدن مى‏رسد; يعنى خيرات و شرور بدنى كه آقا و مولاى ما حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم آنها را شرح و بسط داده و حال سعادت و شقاوت جسمانى را آشكار كرده است.
و قسم دوم سعادت و شقاوت روحانى است. گو اين كه اوهام از تصور آنها قاصر است. (2)
درست است كه هر مقعولى به معنايى كه گفتيم موروث است، اما هر موروثى معقول نيست. وگرنه بشر بايد تمام آداب و سنن و عقايد گذشتگان را دربست‏بپذيرد. حال آن كه مى‏بينيم يكى از كارهاى مهم پيامبران، مبارزه با مواريث غير معقول بوده است.
عذر بت پرستان در مقابله با دعوت توحيد اين بود كه ما نمى‏توانيم از راه و رسم نياكان خود دست‏برداريم و قرآن كريم به آنها فرمود:
«او لو كان آبائهم لا يعقلون شيئا و لايهتدون‏» (بقره/165).
آيا اگر چه نياكانشان چيزى تعقل نمى‏كردند و به راه راست هدايت نمى‏شدند؟
2. اما اين كه دين جنبه اجتماعى دارد و مؤثر در حوادث تاريخى است، درست است. منتهى بايد توجه كنيم كه نبايد در اين باره به افراط و تفريط كشانده شويم.
افراط در اين راه، اين است كه جنبه اجتماعى دين را آن چنان پر رنگ كنيم كه از جنبه فردى آن غافل شويم. يعنى جنبه‏هاى اجتماعى دين را گوهر دين بدانيم و جنبه‏هاى فردى را صدف دين.
معلوم است كه گوهر در دل صدف پروريده مى‏شود و هنگامى كه گوهر پروريده شد، صدف دور انداختنى خواهد بود.
كسانى كه طرفدار اصالت اجتماعند، همه چيز را براى اجتماع مى‏خواهند. فرد هم تابع اجتماع است. در نظر اينان دين و بعثت انبيا، تنها به خاطر سعادت اجتماع است، نه به خاطر سعادت فرد.
در برهانى كه فلاسفه براى نبوت اقامه كرده‏اند، تنها به بعد اجتماعى زندگى بشر توجه شده. چرا كه مى‏گويند: انسان در وجود وبقاى خود ناگزير از مشاركت است و مشاركت نياز به معامله و داد و ستد دارد و داد و ستد، نيازمند قانون و عدل است و قانون و عدل، به قانونگذار و معدل، محتاج است. قانونگذار و معدل بايد انسان باشد و نبايد مردم را به حال خود گذارد، تا در مورد عدل و ظلم با هم اختلاف كنند و هر كسى عدل و ظلم را از دريچه سود و زيان خود تفسير كند.
نياز بشر به چنين انسانى از نيازش به مژه‏هاى چشم و ابروها و گودى كف پا بيشتر است. خدايى كه از اين گونه نيازمنديها براى بقاى نوع بشر، غفلت نفرموده، از آن نياز برتر نيز غفلت نكرده و پيامبرانى را با معجزاتى مبعوث فرموده كه اين نياز به عدل وقانون را در رابطه با زندگى اجتماعى بشر تامين كنند. (3)
در بيان مذكور به بعثت انبيا از ديد جامعه‏گرايانه و نياز اجتماعى نگاه شده. پس گوهر دين، برآوردن نياز اجتماعى و تامين عدالت در روابط مردم و بقاى نوع است.
مرحوم علامه طباطبائى در تفسير كبير الميزان، ذيل آيه 213 سوره بقره، بر اين اعتقاد است كه:
قريحه استخدام به ضميمه تفاوتهايى كه در ميان مردم وجود داشته و سبب قوت و ضعف مردم نسبت‏به يكديگر مى‏شد، زورمندان را بر آن مى‏داشت كه از مردم ضعيف بهره‏كشى كنند، بدون اين كه به آنها بهره‏اى برسانند. ضعيفان نيز مى‏كوشيدند كه از ظالم انتقام بگيرند. اين گونه تنازعها و درگيريها ايجاد هرج و مرج مى‏كرد و انسانيت را به نيستى مى‏كشاند. پيامبران براى رفع همين تنازع و براى اقامه قسط و عدل آمدند و قوانين آسمانى خود را به مردم عرضه نمودند. (4)
البته ما مى‏دانيم كه فلاسفه اسلامى و مخصوصا علامه طباطبايى، گوهر دين را صرف برآوردن نيازهاى اجتماعى نمى‏دانند. از روحيات و اعتقادات و روشهاى عملى وعبادت فردى آنها به خوبى مى‏توان فهميد كه در نظر آنان بعد فردى دين به همان اندازه اهميت دارد كه بعد اجتماعى آن. منتهى بحث ما در مقتضاى دليل است.
از بحث افراط كه بگذريم، مى‏رسيم به بحث تفريط. اگر كسى دين را محصور در امور فردى و محدود به اعتقادات و دستوراتى بداند كه صرفا براى فرد مفيد است و دين را با جامعه كارى نيست، گرفتار تفريط شده است.
به هر حال، آنچه درباره معناى اصطلاحى دين گفته شده، معلوم نيست كه در رابطه با گوهر دين است‏يا صدف دين يا هر دو.
امروزه دين شناسان سعى دارند كه گوهر و صدف دين را از يكديگر جدا كنند. آيا عقايد و اعمال، هر دو گوهرند يا يكى از آنها گوهر و ديگرى صدف است؟
بهتر است‏به جاى اين كه پاسخ سؤال را از اين و آن بپرسيم، از خود دين بپرسيم، و به جاى ملاحظات برون دينى به سراغ ملاحظات درون دينى برويم.
آنچه از ملاحظه برخى از آيات و روايات به دست مى‏آيد، اين است كه عمل هم مانند اعتقاد، گوهر دين است; چرا كه اگر عمل فاسد شود، عقيده هم فاسد مى‏شود. قرآن مى‏فرمايد:
«ثم كان عاقبة الذين اساؤوا السوى‏ء ان كذبوا بآيات الله و كانوا بها يستهزؤون‏» (روم/9).
سرانجام كسانى كه بدى كردند، اين بود كه آيات خدا را مورد تكذيب قرار دادند و آنها را استهزاء كردند.
ابوعمرو زبيرى از محضر امام صادق‏عليه السلام سؤال مى‏كند كه آيا ايمان، قول وعمل است‏يا قول بدون عمل؟
حضرت در پاسخ وى فرمود:
«الايمان عمل كله و القول بعض ذلك العمل بفرض من الله بين في كتابه واضح نوره...». (5)
ايمان، همه‏اش عمل است. قول هم بعضى از عمل است كه خدا واجب كرده و در كتابش بيان نموده و نورش واضح است.
آنگاه طى توضيحات مفصلى بيان كرده كه عمل دل، اقرار و معرفت و اعتقاد و عمل زبان، تعبير از آنچه در دل است و عمل گوش شنيدن آيات خدا و ترك محرمات و عمل چشم، اعراض از گناه و عمل دست، ترك حرام و صدقه و انفاق و جهاد و عمل پا، نرفتن به سوى معاصى و عمل پيشانى، سجده و عمل جوارح، طهارت و نماز است.
در اين صورت، چه كسى مى‏تواند عمل را كه خود ايمان و خود دين است، از گوهر دين خارج كند و آن را به قشر و صدف، منتقل گرداند؟
وقتى اسائه، انسان را به تكذيب آيات الهى مى‏كشاند و او را به استهزاء آيات نورانى وحى وادار مى‏كند، طبعا احسان، انسان را به تصديق آيات الهى و فرود آوردن سر تسليم در برابر پيام وحى وا مى‏دارد و اين، دليل است‏بر اهميت والاى عمل.
وقتى كار دل و چشم و گوش و زبان و دست و پا و جوارح در عرض هم قرار مى‏گيرد و همه آنها در ساختار گوهر دين، از اركان و عناصر لازم شمرده مى‏شود، يكى را در متن و ديگرى را در حاشيه قرار دادن، يا اين كه يكى را مغز و ديگرى را پوست‏شناختن، يا اين كه يكى را گوهر و نگاه داشتنى و ديگرى را صدف و دور انداختنى تلقى كردن، به دور از انصاف و درايت و عقل است.
3. اين كه دين را به اديان گذشته و اديان موجود تقسيم كنيم يا برخى از اقسام آن را الهى و برخى ديگر را غير الهى بشماريم، جدا گمراه كننده است. البته اگر دين را به معناى راه و رسم و كيش و آيين بگيريم، اين گونه تقسيمات، قابل قبول است. در خود قرآن مجيد نيز كه سند زنده و هميشه جاويد دين است، نيز ملاحظه مى‏كنيم كه دين در چنين معنايى به كار رفته. چرا كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مامور مى‏شود كه به كافران بگويد: نه من پرستشگر معبود شمايم و نه شما پرستشگر معبود منيد. «لكم دينكم و لي دين‏» (سوره كافرون): شما را دينى است و مرا دينى.
دين آنها دين بت پرستى بود و دين محمد صلى الله عليه و آله و سلم دين يكتاپرستى. اينجا دين به معناى راه و رسم و كيش و آيين به كار رفته. به اين معنى، هم راه و رسم آنها كه بت مى‏پرستيدند، دين است و هم راه و رسم حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه دينش لب لباب توحيد و مخ يكتاپرستى و قطع همه تعلقات، جز تعلق به خداست.
قرآن مجيد يك‏بار ديگر هم به اين معناى جامع توجه كرده و فرموده است:
«و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه‏»(آل عمران/85).
هر كس دينى غير از اسلام بجويد، هرگز از او پذيرفته نمى‏شود.
مطابق اين آيه، معلوم مى‏شود كه به هر مكتب و راه و رسمى كه دين گفته شود، به جز مكتب و راه و رسم اسلام، گرايش به آن، از نظر خداوند غير مقبول است.
به اين معنى است كه مى‏شود دين را به اديان گذشته و حال و اديان الهى و غير الهى تقسيم كرد.
در آيه ديگر فرموده است:
«و من احسن دينا ممن اسلم وجهه لله و هو محسن و اتبع ملة ابراهيم حنيفا»(نساء/125).
دين چه كسى نيكوتر است از دين كسى كه خود را در حالى كه نيكوكار است، تسليم خدا كند و راستگرايانه پيرو كيش ابراهيم باشد؟
از اين آيه هم استفاده تعدد و كثرت اديان مى‏شود. منتهى برخى از اديان، نيكو و برخى نيكوترند. نيكوترين اديان، همان است كه در تسليم در برابر خدا و نيكوكارى و پيروى كيش ابراهيم خليل عليه السلام خلاصه مى‏شود.
مى‏توان گفت: آيه مزبور ناظر به كثرت اديان نيست، بلكه ناظر به وحدت است، (6) منتهى وحدت تشكيكى. در حقيقت، آيه مى‏خواهد بگويد: دين حق و دين مقبول و دين الهى، حقيقت واحده‏اى است كه داراى مراتب است. بالاترين مراتب، همان است كه آيه شريفه مشخص كرده. ساير مراتب، متوسط و نازل و نازلترند.
در حديثى آمده كه: مردى خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد: من روزه‏داران را دوست دارم و روزه نمى‏گيرم، نمازگزاران را دوست دارم و نماز نمى‏گزارم، صدقه دهندگان را دوست دارم و صدقه نمى‏دهم; پيامبر اكرم‏صلى الله عليه و آله و سلم به وى فرمود:
«انت مع من احببت و لك ما كسبت‏». (7)
تو با كسانى هستى كه آنها را دوست مى‏دارى و براى توست آنچه را كسب كرده‏اى.
مرحوم مجلسى معتقد است كه مقصود سؤال كننده اين نيست كه اصلا اهل نماز و روزه و صدقه نيست. بلكه مقصودش اين است كه اين كارها را زياد انجام نمى‏دهد. (8)
مقصود هر كدام كه باشد از نظر معناى مورد نظر ما فرق نمى‏كند. هم آن كه اين كارها را بسيار انجام مى‏دهد، اهل دين است و هم آن كه كم انجام مى‏دهد. به آن كسى كه به دوستى نمازگزاران و روزه‏داران و صدقه دهندگان، دل خوش كرده، نمى‏توان گفت: بى دين. ولى آن كجا و اين كجا؟
تنها در يك آيه است كه خداوند متعال، فرموده است:
«ان الدين عندالله الاسلام‏»(آل عمران/20).
همانا دين در نزد خدا اسلام است.
معلوم است كه الف و لام در كلمه «الدين‏» الف و لام استغراق است. منتهى استغراق افراد نيست، بلكه استغراق اوصاف است.
اين جمله، نظير جمله «انت الرجل‏» است كه در آن، چنين ادعا شده كه تمام اوصاف مردانگى در مخاطب جمع است و بنابر اين، استغراق اوصاف است، نه استغراق افراد.
بنابر اين، در آيه فوق چنين ادعا شده كه دينى كه تمام اوصاف كماليه يك دين واقعى را دارا باشد، همانا اسلام است و لاغير و به همين جهت است كه مفيد حصر است.
اما اين كه دين در نزد خدا منحصر در اسلام باشد، دليل اين نيست كه ذو مراتب و كمال پذير نباشد. درآيه مربوط به غدير(مائده/3)، سخن از اكمال دين و اتمام نعمت‏به ميان آمده است.

پى‏نوشت‏ها:

1. منظور اطاعت مطلقه نيست; چرا كه اطاعت مطلقه تنها در برابر خداوند و انسانهاى معصوم واجب است.
2. الشفا، الالهيات، المقالة 9، الفصل 7(صفحه 423 چاپ قاهره).
3. الشفاء، الالهيات، المقالة 10، الفصل 2 (صفحه 441 و 442 چاپ قاهره).
4. تفسير الميزان:2/121 به بعد.
5. بحار الانوار:69/23.
6. اين، همان بحث پلوراليسم است.
7. بحار الانوار:68/63، حديث 114.
8. همان، صفحه 64.

مقالات مشابه

ذاتى و عرضى در اديان (1) از نگاه ديگر

نام نشریهرواق اندیشه

نام نویسندهعلی زمانی قمشه ‏ای

گوهر ادیان در گزارش قرآن

نام نشریهفصلنامه پژوهشهای قرآنی

نام نویسندهسیدموسی صدر