تطيّر : فال بد زدن، بدشگون دانستن
تطيّر بر وزن تفعّل از ريشه «ط ـ ى ـ ر» به معناى مطلق فال[1] يا فال بدزدن و شوم دانستن است.[2] كاربرد نخستين اين واژه در فال بدزدن و شوم دانستن بر اثر پرواز يا مشاهده پرندگان بوده[3]، سپس بر مطلق شوم بودن و فال بدزدن، بر اثر هر چيزى حاصل شود، اطلاق شده است.[4] برخى، مفهوم اين واژه را مطلق سوءظن و توقع بلا دانستهاند.[5] برخى نيز با اذعان به غلبه كاربرد اين واژه در شوم دانستن، مفهوم اصلى تطير را اعم از بدشگون دانستن و فال نيك زدن دانستهاند.[6] واژگان «طَيْرَه»[7] و «طَيْر»[8] از همين ريشه، همچنين الفاظى چوندائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 593
تشاؤم، شوم و نحوست نيز به معناى فال بدزدن و شوم دانستن آمدهاند.[9] كلمه طائر نيز كه اسم فاعل از همين ريشه است به معنى شانس و بخت[10] يا كنايه از شوم بودن به كار رفته است. راز اين كاربرد، نامگذارى تطير است به نام سبب آن كه پرنده است.[11]
واژه تطير سه بار و در قالب واژگان «تطيرنا»(يس/36،18)، «اطيرنا» (نمل/27،47) و «يطيروا»(اعراف/7،131) در قرآن آمده و در هر سه مورد به فال بدزدن و شوم دانستن تفسير شدهاست.[12] در آياتى ديگر نيز به موضوع تطير بدون استفاده از واژه آن اشاره شده است. (نك: نساء /4،78) اين آيات، بدشگون و شوم پنداشتن مؤمنان و پيامبران و فال بدزدن كافران به ايشان را گزارش كرده، ضمن جاهل خواندن تطيركنندگان (اعراف/7،131)، در پاسخ به اين ادعا و حربه ايشان، با به كاربردن شكل اسم فاعلى اين واژه در سه جاى قرآن (نمل/27،47؛ يس/36،19؛ اسراء/17،13) شومى را به خود كافران نسبت داده يا هرگونه تأثيرى در جهان هستى از جمله شومى تنها در اختيار و قدرت خداوند شمرده شده است.
پيشينه و نامگذارى:
عرب جاهلى را عادت اين بود كه هنگام سفر اگر پرندهاى از سمت راست مسافر پرواز مىكرد، آن را نشانه شوم بودن سفر پنداشته و اگر از سمت چپ وى پرواز مىكرد آن را به فال نيك مىگرفتند.[13] به تدريج مورد آن عموميت يافت و هنگام اقدام به هر كارى جز سفر نيز چنانچه اين اتفاق روى مىداد، عرب به آن اتفاق فال بد يا فال نيك مىزد كه پيامد آن ترك آن كار يا تعجيل در انجام آن بود[14]؛ همچنين سبب آن از پرواز پرندگان، به شنيدن صداى آنها يا ديدن نوعى خاص از پرندگان نيز تعميم يافت.[15]اطلاق «تطير» بر اين كار به لحاظ ارتباط اين مفهوم با پرندگان[16]، از باب نامگذارى شئ به نام سبب آن است.[17] برخى واژه پژوهان معاصر در تحليلى متفاوت در اين باره گفتهاند: ماده «طير» به معناى، حركت سريع، پنهان و بدون هرگونه سنگينى است و علت اطلاق آن بر پرواز پرندگان نيز همين است كه آنها بدون جنب و جوش فراوان و بسيار سبكبال به حركت درمىآيند.[18] بر اساس همين معنا، يعنى حركت سريع پرنده و پرواز آرام
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 594
آن، مفهوم اوليه واژه «تطير» در فرهنگ عربى، پديد آمدن حركت فكرى سريعى در ذهن تطيركننده و پى بردن به فرجام كار است و به صورت كنايى بر فال بدزدن و شوم پنداشتن نيز دلالت مىكند.[19]
عرب جاهلى به هنگام مسافرت، وضع سفر خود را با پرواز پرندهاى پيش بينى مىكرد؛ اگر پرنده از سمت راست وى پرواز مىكرد، آن را «بارح» يا «مانح» ناميده و نشانه شوم بودن سفر مىپنداشت و اگر از سمت چپ وى پرواز مىكرد، آنرا «سانح» ناميده و نشانه خوب بودن سفر خود مىدانست.[20] علت شومى و نحوستِ پندارى «بارح» يا «مانح» اين بوده كه براى شكار آن و تيراندازى به سوى آن شخص بايد از جهت اصلى خود منحرف شود.[21] البته برخى از عربها به عكس ترتيب ياد شده «سانح» را نشانه شوم بودن و «مانح» يا «بارح» را نشان خوش يمن بودن سفر مىدانستند.[22]
بر اساس پندار مزبور، اگر پرندهاى در مسير حركت شخص بود، وى شخصا آنرا مىپراند تا با پرواز آن به شوم بودن يا نبودن سفر خود پى ببرد. اين كار را «زجر» مىناميدند.[23] اين مفهوم بعدها گسترش يافت و به هر چيز يا كسى كه شوم بودن از وى برداشت شود، «زجر» اطلاق گرديد. انواع پرندگان و صداى آنها، به ويژه صداى كلاغ[24]، همچنين انواع حيوانات، به ويژه آهو[25] و شتر[26]، نيز افراد مختلف انسان، به ويژه كسانى كه نقص يا عيبى داشتند، همچنين برخى كلمات و حركات، مانند عطسه كردن، از اسباب برداشت شوم بودن امور به شمار مىآمدند.[27] تعداد دفعات نيز در برخى امور در مبارك يا شوم پندارى دخيل بوده است؛ نمونه اينكه برخى سه بانگ كلاغ را چون به تعداد حروف كلمه «خير» است، مبارك دانسته و دو بانگ آن را چون به شمار حروف كلمه «شر» است، شوم دانستهاند.[28] برخى فراتر از اين، حتى اگر چيزى خاص ديده يا شنيده نمىشد، به صرف حدس و گمانى بر وقوع امور بدشگون، بدان تطير زده، آن را شوم مىپنداشتند.[29]
تطير و شوم دانستن، با تفاصيل مختلف آن، مختص عرب جاهلى نبوده و در ميان ساير اقوام و ملل نيز شايع است.[30] حتى برخى با ذكر شواهدى روايى، مدعىاند كه انسان را گريزى از تطير نيست و انسانها در همه دورهها به نوعى به اين خرافه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 595
مبتلا بودهاند[31] كه البته بايد با روشهاى خاص آن را درمان كرد.[32]
گروهى علت تطير كافران به پيامبران را مشكلات و اختلافات داخلى دانستهاند كه بر اثر دعوت انبيا در ميان كافران رخ مىداده و جمعيت يكپارچه آنان را دچار تفرقه و چند دستگى مىكرده است.[33] برخى ديگر علت آن را وعيد انبيا و نشانه بغض كافران نسبت به ايشان دانستهاند[34] كه به سبب عجز در مقابل انبيا(عليهم السلام)به اين سلاح متوسل مىشدند تا در برابر دعوت پيامبران مقاومت كنند.[35] برخى از مفسران نيز تطير منافقان به پيامبران را نشانه ترس آنان از جهاد و بهانهاى براى ترك جهاد ذكر كردهاند.[36]
مفهوم طائر:
در آياتى كه تطير كافران نسبت به پيامبران و مؤمنان را ياد مىكنند، تعبير «طـئِرُكُم مَعَكُم»(يس/36،19) و مانند آن تكرار شده است. در تفسير واژه طائر و بيان مقصود از اين لفظ در اين آيات و همچنين علت اختلاف انتساب آن به كافران و به خداوند، سخن و نظر مفسران گونهگون است.1. عدهاى از مفسران بر آناند همانگونه كه پرنده در فرهنگ عرب جاهلى سبب خير* و شر دانسته شده است، مراد از طائر نيز اسباب خير و شر است. ايشان اشارهاى به مصاديق يا تبيين بيشترى از اين اسباب نكردهاند.[37] 2. برخى واژه طائر را به معناى رزق يا سعادت و شقاوت انسان دانستهاند.[38] 3. عدهاى ديگر آنرا استعارهاى از مطلق قضا و قدر الهى مؤثر در حظ و بهره انسان[39] و سرنوشت پيش بينى شده از سوى خداوند براى وى مىدانند.[40] 4. برخى با تفسير آن به سبب شوم بودن، گفتهاند كه اين سبب در علم الهى مقدر است.[41] 5. در قولى ديگر نيز «طائر» به خود شومبودن مقدر در قضاى الهى تفسير شده است. [42] 6.عدهاى طائر را به معناى اعمال ثبت شده انسان در كتاب دانستهاند كه به همان تفصيل سبب نزول خير و شر بر انسان مىگردد.[43] 7. برخى ديگر مراد از طائر را مطلق كتاب اعمال انسان دانستهاند، بىآنكه اشارهاى كنند كه آيا مراد كتاب اعمال
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 596
انسان است يا كتاب قضا و قدر الهى.[44]
8. برخى با تمسك به عبارت شايع عربى كه «طائر اللّه لا طائرك»، طائر در آيه را به فعل و حكمت الهى تفسير كرده و گفتهاند: همه اتفاقات عالم بر اساس حكمت الهى و نه بر اساس افعال و حكمت انسانى رخ مىدهد.[45]
9. گروهى طائر را به شوم بودنى تفسير كردهاند كه در افعال و كفر كافران ريشه دارد.[46] 10. عدهاى با تفسير طائر به جزا و عذاب تطير، آن را عذاب الهى دانستهاند كه براى تطيركنندگان نسبت به انبيا و اولياى الهى تدارك ديده شده است.[47] 11. برخى نيز طائر را به معناى مطلق نتيجه اعمال انسان دانسته و آن را به عذابى تفسير كردهاند كه خداوند براى كافران به سبب اعمال آنان تدارك ديده است.[48]
12. در اين ميان برخى، طائر را به معناى دليل دانستهاند؛ به اين بيان: همانگونه كه پرنده دليلى بر خير و شر بود، طائر انسان نيز دليل وى و ملازم اوست.[49] بر اساس اين بيان مىتوان طائر را هم كتاب قضاى الهى دانست كه ملازم و راهنماى افعال وى در اين دنياست و هم مىتوان به كتاب اعمال انسان تفسير كرد كه در آخرت دليل و شاهد وى بر جزاى اعمالش خواهد بود.
دو آيه طائر را به انسان نسبت داده است. (اسراء/17،13؛ يس/36،19) بيشتر مفسران اين طائر را به اعمال انسان، كتاب اعمال، سبب شوم بودن يا شوم بودن تفسير كردهاند.[50] وجه استناد آن به انسان نيز آن است كه وى فاعل آن اعمال بوده و اعمالى كه منشأ خير يا شر اوست از خود وى صادر شدهاند. [51] در دو آيه ديگر طائر نزد خداوند دانسته شده است. (اعراف/7،131؛ نمل/27،47) اين طائر به كتاب قضا و سرنوشت مقدر انسان از سوى خدا، يا به نتيجه اعمال انسان، اعم از ثواب و عقاب، تفسير شده است.[52] راز اسناد آن به خداوند سبحان نيز آن است كه اين امر از سوى وى انجام مىگيرد.[53]
در اين ميان برخى با هدف جمع بين انتساب طائر به خداوند و انسان، گفتهاند: طائر هركسى از آن جهت كه وى عامل آن بوده و مستحق نتيجه آن است، «بااوست»، و از آن رو كه خدا جزا و نتيجه آن را محقق و عملى مىسازد، «نزدخداست»[54]؛ به عبارت ديگر قرآنكريم طائر را
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 597
منحصر مىداند در افعال خود انسان و اثر و جزاى اخروى آنها كه از سوى خداوند داده مىشود.[55]
اثرگذارى تطيّر:
اسلام تطير را امرى خرافى دانسته كه معلول جهل انسان و تصور نادرست وى در مؤثر دانستن غير خداوند در عالم و نيز اسناد گرفتارى و نتيجه ناپسند اعمال به غير عامل آنهاست[56] كه نتيجه آن يأس و نااميدى از رحمت الهى است.[57] نادانى و در نتيجه ناتوانى تطير كنندگان در شناخت علت برخى پديدهها، سبب مىشود آن پديدهها را معلول امورى خرافى بدانند.[58] برخى علت باور به چنين امرى خرافى را استناد حوادث و پديدهها به امور همزمان با آنها از سوى انسان دانسته و برآناند كه جاهلان به امور ناسازگار با خواستهها و اميالشان عنوان «شوم» مىدهند.[59] دلبستگى به دنيا نيز از عوامل تطير دانسته شده به نحوى كه هر امر خوشايند انسان مبارك است و گرنه شوم خواهد بود.[60]قرآنكريم در انكار تطير، اصل اثرناگذارى غير خدا در عالم را بيان فرموده: «قُل كُلٌّ مِن عِندِاللّه»(نساء/4،78)[61] و تأكيد مىكند كه انسان مؤمن و كسى كه قلب او هدايت يافته به روشنى مىيابد كه هيچ مصيبتى بىاذن الهى به او نمىرسد[62] و در عين حال هر آنچه به انسان مىرسد، نتيجه تلاش و كردار وى است: «لَيسَ لِلاِنسـنِ اِلاّ ما سَعى»[63].(نجم/53،39)
روايات نيز بر بطلان تطير تأكيد داشته[64]، آن را نوعى شرك مىدانند.[65] البته باطل بودن تطير به معناى بىتأثيرى مطلق آن نيست، بلكه تطير ممكن است نسبت به كسى كه از آن بيم دارد، مؤثر واقع شود[66] و خداوند ابتلا به آن شر را جزاى دنيوى تطير وى قرار مىدهد[67]، بنابراين تأثير روانى تطير مورد تأكيد روايات است[68]، از همينرو برخى تطير كافران به پيامبران را سبب بىتأثيرى تبليغ و انذار ايشان دانستهاند.[69]
اسلام ضمن منع از تطير، راه درمان آن را توكل و اتكا به خدا دانسته[70]، حتى از توكل به عنوان كفاره تطير ياد كرده است.[71]
برخى روايات با مذموم شمردن تطير، «تفأل»
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 598
را ستوده[72] و آنرا حق دانستهاند.[73] تفأل برخلاف تطير كه بدشگونى و توقع شر است، به توقع خير و خوبى تفسير شده است.[74] البته برخى تفأل را عام و تطير را منحصر در توقع شر دانستهاند كه چندان صحيح به نظر نمىرسد.[75] در مقابل، عدهاى تطير را عام دانستهاند.[76]
بعضى، علت حسن تفأل و قبح تطير را در تفاوت سبب آن دو ذكر كردهاند، زيرا تفأل از حسن ظن و اتكا به خدا ناشى است[77]؛ ولى تطير ناشى از غير خداست. برخى ديگر علت حسن تفأل را در انبساط خاطر و اميدى دانستهاند كه در شخص براى موفقيت حاصل مىشود[78]؛ همچنين استخاره به قرآنكريم، از آن جهت كه تفأل مثبت بوده و سبب حسن ظن به خداست مجاز شمرده است.[79]
منابع
بحارالانوار، المجلسى (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403ق؛ تاج العروس، الزبيدى (م.1205ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، 1414ق؛ التحقيق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، 1374ش؛ ترتيب العين، خليل (م.175ق.)، به كوشش المخزومى و ديگران، دارالهجره، 1409ق؛ تفسير التحرير والتنوير، ابنعاشور (م.1393ق.)، تونس، الدار التونسية، 1997 م؛ تفسير راهنما، هاشمى رفسنجانى و ديگران، قم، دفتر تبليغات، 1373ش؛ تفسير القرآن الكريم، صدرالمتالهين (م.1050ق.)، به كوشش خواجوى، قم، بيدار، 1366ش؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م.606ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413ق؛ تفسير من وحى القرآن، سيد محمد حسين فضل الله، بيروت، دارالملاك، 1419ق؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375ش؛ جامع البيان، الطبرى (م.310ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415ق؛ جامع النورين، اسماعيل سبزوارى، تهران، كتابفروشى علميه اسلاميه؛ حاشية محى الدين شيخ زاده، محمد بن مصطفى القوجوى (م.951ق.)، به كوشش محمد شاهين، بيروت، دارالكتب العلمية، 1419ق؛ دائرةالمعارف الشيعية العامّه، محمد حسين اعلمى، بيروت، اعلمى، 1413ق؛ روح المعانى، الآلوسى (م.1270ق.)، به كوشش محمد حسين، بيروت، دارالفكر، 1417ق؛ الرياضيات فى القرآن الكريم، خليفه عبد السميع، قاهرة، النهضة المصرية، 1987م؛ سفينة البحار، شيخ عباس القمى (م.1359ق.)، به كوشش مجمع البحوث الاسلامية، مشهد، آستان قدس رضوى، 1416ق؛ سنن ابن ماجه، ابنماجه (م.275ق.)، به كوشش محمد فؤاد، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1395ق؛ سير كهولت در انسان، الكساندر پى اسپنس، ترجمه: غفارى، هاشمى، تهران، سازمان بهزيستى، 1380ش؛ شرح اصول كافى، محمد صالح مازندرانى (م.1081ق.)؛ صبح الاعشى، احمد بن على القلقشندى (م.821ق.)، مصر، وزارة الثقافة والارشاد القومى، 1383ق؛ الصحاح، الجوهرى (م.393ق.)، به كوشش عبدالغفور العطارى، بيروت، دارالعلم للملايين، 1407ق؛ عون المعبود، العظيم آبادى (م.1329ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية،دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 599
1415ق؛ فتح البارى، ابن حجر العسقلانى (م.852ق.)، بيروت، دارالمعرفه؛ الفرقان، محمد صادقى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1365ش؛ كتاب الافعال، على بن جعفر السعدى، بيروت، عالم الكتب، 1983 م؛ الكشاف، الزمخشرى (م.538ق.)، قم، بلاغت، 1415ق؛ كشف الظنون، حاجى خليفه (م.1067ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1413ق؛ الكنى و الالقاب، شيخ عباس القمى (م.1359ق.)، تهران، مكتبة الصدر، 1368ش؛ اللباب فى علوم الكتاب، ابوحفص عمر بن على الدمشقى (م.880ق.)، به كوشش عادل احمد و على محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1419ق؛ لسان العرب، ابن منظور (م.711ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408ق؛ لغت نامه، دهخدا (م.1334ش.) و ديگران، تهران، مؤسسه لغتنامه و دانشگاه تهران، 1373ش؛ مجمع البيان، الطبرسى (م.548ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406ق؛ المخصص، على بن اسماعيل اندلسى ابن سيده (م.458ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ المسائل التى خالف فيها رسول الله(صلى الله عليه وآله)، محمد بن عبدالوهاب (م.1206ق.)، به كوشش يوسف بن محمد، قاهرة، دارالمؤيد، 1416ق؛ المستطرف، محمد بن احمد الابشيهى (م.850ق.)، بيروت، دارالجيل، 1413ق؛ الميزان، الطباطبايى (م.1402ق.)، بيروت، اعلمى، 1393ق؛ وسائل الشيعه، الحر العاملى (م.1104ق.)، قم، آل البيت(عليهم السلام)لاحياءالتراث، 1412ق؛ يواقيت العلوم، به كوشش دانش پژوه، تهران، اطلاعات، 1364ش.
اباذر جعفرى؛ حميده عبداللهى
[1]. صبح الاعشى، ج1، ص399.
[2]. لسان العرب، ج8، ص240، «طير».
[3]. لسان العرب، ج8، ص240، «طير».
[4]. مفردات، ص528، «طير»؛ سفينة البحار، ج2، ص102؛ التحريرو التنوير، ج22، ص362.
[5]. دائرةالمعارف الشيعيه، ج11، ص429.
[6]. التحرير و التنوير، ج9، ص65 ـ 66.
[7]. فتح البارى، ج10، ص261 ـ 262؛ ترتيب العين، ج7، ص447.
[8]. الصحاح، ج2، ص727، «طير».
[9]. ترتيبالعين، ج3، ص144،«نحس»؛ الافعال، ج3، ص237.
[10]. لسان العرب، ج8، ص240، «طير».
[11]. تاج العروس، ج7، ص154، «طير».
[12]. حاشيه شيخ زاده، ج4، ص278.
[13]. فتح البارى، ج10، ص261.
[14]. همان؛ الميزان، ج8، ص227؛ عونالمعبود، ج3، ص141.
[15]. فتحالبارى، ج 10، ص 261؛ نيز ر.ك: كشف الظنون، ج2، ص1216؛ الكنى و الالقاب، ج1، ص292.
[16]. لسان العرب، ج8، ص240، «طير».
[17]. همان، ص239؛ حاشيه شيخ زاده، ج4، ص279.
[18]. التحقيق، ج7، ص155، «طير».
[19]. التحقيق، ج7، ص155.
[20]. مجمع البيان، ج6، ص621 ـ 622.
[21]. فتح البارى، ج10، ص261.
[22]. المخصص، ج13، ص24.
[23]. الكشاف، ج3، ص371.
[24]. المسائل التى خالف فيها، ص865 ـ 866؛ اللباب، ج9، ص278.
[25]. لسان العرب، ج8، ص240.
[26]. المستطرف، ج2، ص516.
[27]. المسائل التى خالف فيها، ص868.
[28]. يواقيت العلوم، ص267؛ جامع النورين، ص270.
[29]. المخصص، ج13، ص24.
[30]. التفسير الكبير، ج7، ص308؛ اللباب، ج9، ص278.
[31]. نمونه، ج6، ص319.
[32]. نك: سنن ابن ماجه، ج2، ص1170؛ فتح البارى، ج10، ص261 ـ 262؛ وسائل الشيعه، ج15، ص366.
[33]. التحرير والتنوير،ج22، ص363؛ من وحى القرآن، ج19، ص135.
[34]. روح المعانى، ج12، ص333؛ تفسير صدرالمتألهين، ج5، ص61.
[35]. من وحى القرآن، ج19، ص135 ـ 136؛ الفرقان، ج9، ص261 ـ 262؛ ج23، ص32.
[36]. التفسير الكبير، ج4، ص145.
[37]. حاشيه شيخ زاده، ج5، ص361.
[38]. التفسيرالكبير، ج5، ص344؛ تاج العروس، ج7، ص154.
[39]. روح المعانى، ج9، ص49؛ الكشاف، ج3، ص371.
[40]. جامع البيان، ج9، ص66؛ ج8، ص239.
[41]. التحرير والتنوير، ج9، ص67.
[42]. التحرير والتنوير، ج9، ص67.
[43]. الكشاف، ج3، ص371.
[44]. روح المعانى، ج15، ص32.
[45]. تاج العروس، ج7، ص154.
[46]. من وحى القرآن، ج19، ص136.
[47]. التفسير والكبير، ج8، ص560؛ روح المعانى، ج6، ص49.
[48]. الفرقان، ج9، ص262.
[49]. مجمع البيان، ج6، ص622.
[50]. من وحى القرآن، ج19، ص136؛ التحرير و التنوير، ج22، ص364.
[51]. من وحى القرآن، ج19، ص136؛ التحرير و التنوير، ج22، ص364.
[52]. جامع البيان، ج9، ص66؛ التفسير الكبير، ج5، ص345؛ التحرير و التنوير، ج9، ص67.
[53]. الكشاف، ج3، ص371؛ التفسير الكبير، ج8، ص560؛ روح المعانى، ج9، ص45.
[54]. الفرقان، ج9، ص626.
[55]. الفرقان، ج15، ص95 ـ 97.
[56]. همان، ج9، ص262.
[57]. يواقيت العلوم، ص267.
[58]. فى ظلال القرآن، ج5، ص2645؛ نمونه، ج15، ص492.
[59]. التحرير و التنوير، ج22، ص363.
[60]. روح المعانى، ج12، ص333؛ تفسير صدرالمتألهين، ج5، ص61.
[61]. من وحى القرآن، ج7، ص363.
[62]. جامع البيان، ج28، ص157.
[63]. الفرقان، ج23، ص33.
[64]. نمونه، ج6، ص317.
[65]. سنن ابن ماجه، ج2، ص1170.
[66]. دائرة المعارف الشيعيه، ج11، ص429.
[67]. التحرير و التنوير، ج9، ص66.
[68]. وسائل الشيعه، ج11، ص361؛ نيز نك: الميزان، ج19، ص79؛ نمونه، ج6، ص317 ـ 318.
[69]. راهنما، ج6، ص204.
[70]. سنن ابن ماجه، ج2، ص1170؛ فتح البارى، ج10، ص262؛ نمونه، ج12، ص48.
[71]. نور الثقلين، ج4، ص382.
[72]. ميزان الحكمه، ج3، ص2348؛ نمونه، ج6، ص317.
[73]. فتح البارى، ج10، ص262 ـ 264.
[74]. المخصص، ج13، ص24؛ لسان العرب، ج8، ص240؛ ج10، ص167.
[75]. لسان العرب، ج10، ص168، «فال»؛ لغت نامه، ج9، ص13757، «تفأل».
[76]. يواقيت العلوم، ص267.
[77]. فتح البارى، ج10، ص264.
[78]. شرح اصول كافى، ج12، ص476.
[79]. ر. ك: بحارالانوار، ج88، ص241 ـ 246.