تبوك

پدیدآورسیدعلی خیر خواه علوی

نشریهدائرة المعارف قرآن

شماره نشریهجلد 7

تاریخ انتشار1388/11/21

منبع مقاله

share 3536 بازدید

تبوك : آخرين غزوه پيامبر(صلى الله عليه وآله)، حركت نظامى مسلمانان بر ضد روميان

جغرافياى تبوك:

سرزمين تبوك كه بطليموس آن را «تابوا» خوانده[1]، در شمالى‌ترين نقطه شبه جزيره عربستان و بين منطقه وادى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 153
القرى ـ در 6‌منزلى مدينه ـ و منطقه شام و بين دو كوه حِسْمى در غرب و شَرَوْرَى در شرق واقع است[2]، چنان‌كه برخى آن را جزو منطقه حجاز[3] و گروهى آن را بخشى از قلمرو شام[4] مى‌دانند. فاصله تبوك تامدينه را 90‌فرسخ و به تعبيرى 12 منزل و فاصله آن‌را تا‌دمشق 11 منزل مى‌دانند[5]، از اين رو بايد تبوك را در ميانه راه مدينه به دمشق دانست.
سرزمين حِجْر كه مسكن قوم ثمود بود، در جنوب تبوك، و مَدْين كه اصحاب ايكه، يعنى قوم حضرت شعيب(عليه السلام) در آن بودند، در موازات تبوك قرار دارند.[6] البته برخى تبوك را همان مدين مى‌دانند. ياقوت اين نظر را ضعيف مى‌شمارد.[7] تبوك محل اسكان اعراب قحطانى ـ اعراب جنوبى ـ و مسيحى بنى عُذره ـ از زيرمجموعه‌هاى قضاعه ـ بود.[8]
در منابع اسلامى آمده كه نام تبوك برگرفته از نام بركه آبى در آن منطقه است، چنان‌كه منابع لغوى نيز همين انتساب را منشأ نامگذارى غزوه تبوك به اين نام دانسته‌اند.[9]

علل و انگيزه‌هاى شكل‌گيرى غزوه تبوك:

در سال نهم هجرى بازرگانان نبطى كه با مدينه روابط تجارى داشتند خبر آوردند كه هراكليوس، امپراتور روم* شرقى، با فراخوانى قبايل عرب مسيحى سرزمينهاى مرزى شام و حجاز، همچون جُذام، لَخم، عامِلة و غَسّان، سپاهيان خود را به استعداد 40000 نفر به فرماندهى فردى به نام صناد[10] تا بلقاء (از شهرهاى شام در اردن امروزى[11]) پيش رانده و هراكليوس نيز خود در شهر حمص از شهرهاى شمالى شام مستقر شده است.[12]
برخى علت اين لشكركشى را نامه مسيحيان عرب به هراكليوس مى‌دانند. اين افراد در نامه خود، به دروغ، درگذشت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، قحطى شديد در مناطق اسلامى و ضعف بنيه اقتصادى مسلمانان بر اثر آن قحطيها را به روميان خبر داده و از آنان برچيدن اين دين و پيروانش را خواستند.[13]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 154
پيامبر(صلى الله عليه وآله) با شنيدن خبر لشكركشى روميان، با خطابه، نامه‌نگارى و فرستادن پيك، مسلمانان را به نبرد با روميان فرا مى‌خواند.[14] منابع از نامه‌نگارى پيامبر(صلى الله عليه وآله) با قبايلى چون غطفان، تميم و طىّ[15] و اعزام بريدة بن حصيب به قبيله اسلم[16]، ابورهم غفارى به غفار[17]، نعيم‌بن مسعود به اشجع، بديل بن ورقاء و عمرو بن سالم و بُسر‌بن سفيان به بنى‌كعب‌بن عمرو خزاعى، جندب و رافع فرزندان مكيث به جهينه، ابوواقد ليثى به بنى ليث، ابوجعد ضمرى به بنى ضمره و عباس‌بن مرداس به بنى‌سُليم خبر‌داده‌اند.[18]

عوامل برانگيزاننده حضور در سپاه اسلام:

نبرد با روم وقتى پيش آمد كه از سويى برخى عوامل، انگيزه‌هايى مضاعف براى همراهى با پيامبر(صلى الله عليه وآله) در گروهى از صحابه پديد آورده بود و از سويى ديگر، عوامل بازدارنده‌اى نيز بسيارى از مسلمانان را براى حضور در جنگ به شك و ترديد و سستى در تجهيز و مهيا شدن مى‌افكند.
يكى از انگيزه‌هاى اين لشكركشى، طبق نقل يعقوبى، انتقام خون جعفربن ابى‌طالب بود كه به همراه برخى از بهترين صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله)در نبرد موته* (8‌ق.) به دست روميان به شهادت رسيده بود.[19]
گرفتن جزيه از اهل كتاب، كه با نزول آيه 29‌توبه/9 براى مسلمانان مجاز شمرده شده بود نيز به گفته ابن‌كثير از ديگر عوامل علاقمندى برخى از مسلمانان براى شركت در اين نبرد بود، زيرا پيش از اين در پى نزول آيه 28 توبه/9 و منع حضور مشركان در مسجد الحرام و در نتيجه از بين رفتن زمينه تجارت قريش با بازرگانان غير مسلمان در ايّام حج، نگرانيهايى را براى قريشيان سبب شده بود؛ ولى با صدور فرمان نبرد با روميان و نيز نزول آيه 29 توبه/9 ـ كه مسلمانان را به جنگ با آن دسته از اهل كتاب كه با دين اسلام لجاجت مىورزيدند، فرا خوانده و گرفتن جزيه از آنان را براى مسلمانان اجازه مى‌داد ـ نگرانيهاى مالى و اقتصادى مسلمانان نيز برطرف گرديد.[20] خداوند در اين آيه مى‌فرمايد: «قـتِلُوا الَّذينَ لا يُؤمِنونَ بِاللّهِ ولا بِاليَومِ الأخِرِ ولا يُحَرِّمونَ ما حَرَّمَ اللّهُ و رَسولُهُ ولا يَدينونَ دينَ الحَقِّ مِنَ الَّذينَ اوتوا الكِتـبَ حَتّى يُعطوا الجِزيَةَ عَن يَد و هُم صـغِرون».طبرى و طبرسى نيز به نقل از مجاهد، نزول اين آيه را در زمان فرمان پيامبر براى جهاد با روم مى‌دانند[21]؛ همچنين برخى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 155
مفسران، بهترين مصداق براى آيه 123 توبه/9: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا قـتِلوا الَّذينَ يَلونَكُم مِنَ الكُفّارِ وليَجِدوا فيكُم غِلظَةً واعلَموا اَنَّ اللّهَ مَعَ المُتَّقين»را نبرد با روميان دانسته‌اند، زيرا اين آيه، مسلمانان را به نبرد با كافرانى فرا مى‌خواند كه به مناطق اسلامى نزديك‌ترند. فاصله مسلمانان تا كفار روم، نزديك‌تر از فاصله آنان تا كفّار سرزمين عراق بود.[22]

موانع حضور فراگير مسلمانان در سپاه:

از ديد بسيارى از مسلمانان، قدرت و شوكت روم عظيم‌تر از آن بود كه خود را قادر به رويارويى با آن بدانند، به خصوص آنكه در نبرد موته (سال 8‌ق.) طعم سخت شكست را از روميان چشيده بودند؛ افزون بر اين، مسافت طولانى مدينه تا تبوك، آن‌هم در تابستان سالى كه مسلمانان دچار قحطى بودند و هنوز محصولات كشاورزى نيز برداشت نشده بود و بسيارى نيز دوست داشتند كه در گرماى شديد تابستان در زير درختان خود استراحت كنند. اين عوامل و شرايط، نگرانيهاى فراوانى را براى برخى از مسلمانان از نبرد با روم فراهم آورده و روند تجهيز سپاه را كُند كرده[23] و بسيارى از مسلمانان را‌در تجهيز و عزيمت به تبوك به سستى واداشت تا جايى كه خداوند با فرو فرستادن آيات 38 ـ 41 توبه/9، مسلمانان را به تلاش بيشتر براى شركت در جنگ و دورى از هرگونه سستى واداشت.[24] خداوند در اين آيات زندگى دنيا را در برابر آخرت اندك معرفى مى‌كند و منشأ سستى مسلمانان در همراهى با پيامبر را رضايت آنان به زندگى دنيا به جاى آخرت مى‌داند و اين افراد را به مجازات دردناك تهديد مى‌كند؛ همچنين با يادآورى پشتيبانى خود از پيامبر در آن زمان كه وى از مكه تنها با همراهى يك‌تن خارج شده بود، مسلمانان را مخاطب ساخته كه اگر شما پيامبر خود را يارى نكنيد خداوند همراه و ياور او خواهد بود: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا ما لَكُم اِذا قيلَ لَكُمُ انفِروا فى سَبيلِ اللّهِ اثّاقَلتُم اِلَى الاَرضِ اَرَضيتُم بِالحَيوةِ الدُّنيا مِنَ الأخِرَةِ فَما مَتـعُ الحَيوةِ الدُّنيا فِى الأخِرَةِ اِلاّ قَليل * اِلاّ تَنفِروا يُعَذِّبكُم عَذابـًا اَليمـًا و يَستَبدِل قَومـًا غَيرَكُم ولا تَضُرّوهُ شيــًا واللّهُ عَلى كُلِّ شَىء قَدير * اِلاّ تَنصُروهُ فَقَد نَصَرَهُ اللّهُ اِذ اَخرَجَهُ الَّذينَ كَفَروا ثانِىَ اثنَينِ اِذ هُما فِى الغارِ اِذ يَقولُ لِصـحِبِهِ لا تَحزَن اِنَّ اللّهَ مَعَنا فَاَنزَلَ اللّهُ سَكينَتَهُ عَلَيهِ و اَيَّدَهُ بِجُنود لَم تَرَوها و جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَروا السُّفلى و كَلِمَةُ اللّهِ هِىَ العُليا واللّهُ عَزيزٌ حَكيم». خداوند در ادامه اين آيات، همه مسلمانان را؛ چه آنان كه مى‌توانستند زاد و توشه فراوان فراهم كنند و چه آنان كه چنين توانى نداشتند به جهاد و همراهى با
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 156
پيامبر(صلى الله عليه وآله) امر مى‌كند: «اِنفِروا خِفافـًا و ثِقالاً و جـهِدوا بِاَمولِكُم واَنفُسِكُم فى سَبيلِ اللّهِ ذلِكُم خَيرٌ لَكُم اِن كُنتُم تَعلَمون».(توبه/9،‌41)
برخى از مسلمانان نيز به اين بهانه كه بايد از پدر و مادر خود اجازه عزيمت بگيرند از همراهى سپاه خوددارى مى‌كردند. در روايتى نيز از باب تطبيق، نزول آيه 6 احزاب/33 در شأن اين افراد دانسته شده است.[25] در اين آيه خداوند پيامبر را نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر مى‌داند و بدين شكل دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر اجازه و اذن پدر و مادر مقدم و برتر گرديد: «اَلنَّبِىُّ اَولى بِالمُؤمِنينَ مِن اَنفُسِهِم واَزوجُهُ اُمَّهـتُهُم و اولُوا الاَرحامِ بَعضُهُم اَولى بِبَعض فى كِتـبِ اللّهِ مِنَ المُؤمِنينَ والمُهـجِرينَ اِلاّ اَن تَفعَلوا اِلى اَولِيائِكُم مَعروفـًا كانَ ذلِكَ فِى الكِتـبِ مَسطورا».
گروهى هم به رغم توانمندى مالى كوتاهى كرده، عذر آورده و براى ماندن از پيامبر اجازه خواستند و حتى برخى از آنان متعهد شدند تا پس از تجهيز و آماده كردن خود رهسپار تبوك شده و خود را به آن حضرت برسانند. افرادى چون مرارة‌بن ربيع از تيره اوسى بنى عمرو بن عوف، كعب بن مالك خزرجى از تيره بنى‌سلمه، هلال بن اميه از تيره اوسى بنى واقف و ابوخثيمه مالك‌بن‌قيس خزرجى از تيره بن سالم بن عوف از اين گروه‌اند.[26] آيات 42 ـ 43 توبه/9، ناظر به اين گروه از متخلفان متموّل و عذرآورندگان دانسته شده است[27]: «لَو كانَ عَرَضـًا قَريبـًا و سَفَرًا قاصِدًا لاَتَّبَعوكَ و لـكِن بَعُدَت عَلَيهِمُ الشُّقَّةُ و سَيَحلِفونَ بِاللّهِ لَوِ استَطَعنا لَخَرَجنا مَعَكُم يُهلِكونَ اَنفُسَهُم واللّهُ يَعلَمُ اِنَّهُم لَكـذِبون * عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ اَذِنتَ لَهُم حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذينَ صَدَقوا وتَعلَمَ الكـذِبين =اگر كالايى (غنيمتى) نزديك و دسترس و سفرى كوتاه و آسان بود هرآينه تو را پيروى مى‌كردند؛ اما آن راه بر آنان دراز و دشوار آمد؛ و به زودى به خدا سوگند ياد مى‌كنند كه اگر مى‌توانستيم (توشه راه و ساز‌و‌برگ داشتيم) با شما بيرون مى‌شديم. خويشتن را تباه و هلاك مى‌كنند و خدا مى‌داند كه آنها دروغگوى‌اند. خداى از تو درگذرد. چرا پيش از آنكه كسانى كه راست گفتند برايت پديدار و شناخته شوند و دروغگويان را بشناسى، به آنان [در‌نشستن از جنگ ]رخصت دادى؟».
ابوخثيمه* خود مى‌گويد: پس از عزيمت سپاه وقتى به كنار همسران خود آمدم، از اينكه من در راحتى‌ام و پيامبر(صلى الله عليه وآله)در سختى جنگ قرار گرفته، سخت دل آزرده و پشيمان شدم و بى‌درنگ خود را تجهيز و به سوى پيامبر حركت كردم و زمانى به آن حضرت رسيدم كه آن جناب به تبوك رسيده بود.[28] واقدى حركت ابوخثيمه از مدينه را 10 روز
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 157
پس از حركت سپاه مى‌داند.[29] ديگر منابع نيز تأخير ابوخثيمه را 10 روز پس از حضور پيامبر در تبوك مى‌دانند.[30]
همچنين برخى آيه 95 نساء/4 را بر كعب* بن مالك، مرارة* بن ربيع و هلال* بن اميه تطبيق كرده‌اند.[31] خداوند در اين آيه مسلمانانى را كه بى‌عذر با سپاه همراهى نكردند با آن دسته كه از جان و مال خود گذشتند همسطح نمى‌شمرد و جهادكنندگان را برتر و براى آنان اجر و مزد فراوان قرار مى‌دهد: «لاَيَستَوِى القـعِدونَ مِنَ المُؤمِنينَ غَيرُ اُولِى الضَّرَرِ والمُجـهِدونَ فى سَبيلِ اللّهِ بِاَمولِهِم و اَنفُسِهِم فَضَّلَ اللّهُ المُجـهِدينَ بِاَمولِهِم واَنفُسِهِم عَلَى القـعِدينَ دَرَجَةً وكُلاًّ وعَدَ اللّهُ الحُسنى و فَضَّلَ اللّهُ المُجـهِدينَ عَلَى القـعِدينَ اَجرًا عَظيمـا». ابن جريح و سدّى «و كُلاًّ وعَدَ اللّهُ الحُسنى» را شامل افرادى مى‌دانند كه با داشتن عذر از حضور در جنگ امتناع كردند.[32]
در جمع مسلمانان افرادى نيز بودند كه به سبب ناتوانى جسمى يا مالى امكان همراهى سپاه و پيامبر(صلى الله عليه وآله) را نداشتند، زيرا دورى مسافت، آن‌هم در گرماى تابستان، وجود مركب و آذوقه لازم را مى‌طلبيد. از اين گروه‌اند مقدادبن اسود كه به سبب چاقى زياد[33] و عبدالله بن زائده (ابن ام مكتوم)[34] كه به سبب مشكل بينايى نزد پيامبر آمدند و با توجه به مشكلات جسمى خود از آن حضرت اجازه ماندن گرفتند. در اين باره آيه 91 توبه/9 نازل شد كه حضور در سپاه تبوك را بر ضعيفان، بيماران و فقرا واجب نمى‌داند[35]: «لَيسَ عَلَى الضُّعَفاءِ ولا عَلَى المَرضى و لا عَلَى الَّذينَ لا يَجِدونَ ما يُنفِقونَ حَرَجٌ اِذا نَصَحوا لِلّهِ و رَسولِهِ ما عَلَى المُحسِنينَ مِن سَبيل واللّهُ غَفورٌ رَحيم».برخى، همچون سدّى معتقدند كه اين آيه ناسخ آيه 41 توبه/9 است[36] كه جهاد را بر همگان لازم مى‌داند.
از همين دسته‌اند 6 [37] يا 7 [38] تنى كه به بكائين* مشهور شدند. اينان به سبب فقر مالى، نزد پيامبر آمدند تا با مساعدت و كمك آن حضرت سپاه را همراهى كنند و چون آگاهى يافتند كه پيامبر نيز توان كمك به آنان را ندارد گريان محضر آن حضرت را ترك كردند. منابع، به اختلاف، از تعداد و اسامى اين افراد ياد كرده‌اند.[39] (=>‌بكائين) آيه 92
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 158
توبه/9 به اين واقعه اشاره دارد. خداوند در اين آيه تكليف را از آنان برمى‌دارد و در آيه بعد لزوم عزيمت به سوى تبوك را مخصوص مسلمانان برخوردار و توانا براى حضور در جنگ دانسته و توانمندانى را كه با سپاه اسلام همراهى نمى‌كنند، مؤاخذه مى‌كند:[40] «و لا عَلَى الَّذينَ اِذا ما اَتَوكَ لِتَحمِلَهُم قُلتَ لا اَجِدُ ما اَحمِلُكُم عَلَيهِ تَوَلَّوا واَعيُنُهُم تَفيضُ مِنَ الدَّمعِ حَزَنـًا اَلاّ يَجِدوا ما يُنفِقون * اِنَّمَا السَّبيلُ عَلَى الَّذينَ يَستَـذِنونَكَ و هُم اَغنِياءُ رَضوا بِاَن يَكونوا مَعَ الخَوالِفِ و طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلوبِهِم فَهُم لا يَعلَمون».
ناتوانى مالى بسيارى از مسلمانان مى‌توانست در حدّ خود حركت سپاه را به مخاطره اندازد، از اين رو پيامبر(صلى الله عليه وآله) از همه افراد توانمند خواست تا براى فراهم شدن زمينه حضور بيشتر مسلمانان در اين نبرد، انفاق و از ناتوانان دستگيرى كنند.[41]
منابع از كمك بسيارى از توانمندان به فقرا و تجهيز آنان گزارشهاى مختلفى آورده‌اند، چنان‌كه همان گروه بكائين را افرادى چون يامين بن عمرو از بنى نضير، عباس بن عبدالمطلب عموى پيامبر، و همچنين عثمان بن عفان تأمين مالى كردند.[42] در كنار اين سه تن، از عبدالرحمان بن عوف، زبير بن عوام، طلحة بن عبيدالله، سعد بن عباده و عاصم بن عدى نيز در شمار انفاق كنندگان در اين جنگ ياد شده است.[43] افزون بر اصحاب متمول پيامبر(صلى الله عليه وآله)، بسيارى از زنان و مردان كم بضاعت نيز با انفاق و اهداى مالى اندك در تجهيز سپاه مشاركت مى‌كردند.[44] برخى مفسران، آيه 7‌حديد/57 را بر انفاق‌كنندگان در غزوه تبوك منطبق دانسته‌اند[45]؛ آنجا كه خداوند مى‌فرمايد: «ءامِنُوا بِاللّهِ و رَسولِهِ و اَنفِقوا مِمّا جَعَلَكُم مُستَخلَفينَ فيهِ فَالَّذينَ ءامَنوا مِنكُم واَنفَقوا لَهُم اَجرٌ كَبير =به خدا و رسولش ايمان بياوريد و از آنچه شما را جانشين و نماينده (خود) در آن قرار داده انفاق كنيد، (زيرا) كسانى از شما كه ايمان بياورند و انفاق كنند اجرى بزرگ دارند». به نظر برخى مفسران، آيات 261 ـ 262 بقره/2 را نيز، به اختلاف، در شأن برخى از اين افراد دانسته‌اند[46]: «مَثَلُ الَّذينَ يُنفِقونَ اَمولَهُم فى سَبيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّة اَنبَتَت سَبعَ سَنابِلَ فى كُلِّ سُنـبُلَة مِائَةُ حَبَّة واللّهُ يُضـعِفُ لِمَن يَشاءُ واللّهُ وسِعٌ عَليم * اَلَّذينَ يُنفِقونَ اَمولَهُم فى سَبيلِ اللّهِ ثُمَّ لايُتبِعونَ ما اَنفَقوا مَنًّا و لاَ اَذًى لَهُم اَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم ولا خَوفٌ عَلَيهِم و لا هُم يَحزَنون =كسانى كه اموال
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 159
خود را در راه خدا انفاق مى‌كنند همانند بذرى است كه هفت خوشه بروياند كه در هر خوشه صد دانه باشد و خداوند (آن را) براى هركس بخواهد چند برابر مى‌كند و خداوند گشايشگر داناست. كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى‌كنند سپس به دنبال انفاقى كه كرده‌اند منّت و آزارى روا نمى‌دارند، پاداش آنها نزد پروردگارشان (محفوظ) است و نه ترسى دارند و نه غمگين مى‌شوند».
اختلاف در اسامى انفاق كنندگان و در مقدار مالى كه انفاق كرده‌اند[47]، نيز اختلاف در شأن نزول برخى از آيات انفاق[48]، همگى بيانگر آن است كه انفاق در تبوك به يكى از مسائل مورد توجه گروهها و در جهت تأييد برخى از صحابه تبديل شده است؛ آن‌سان كه بسيارى از مفسران، به قصد بهره‌بردارى فرقه‌اى، ديگر آيات انفاق را نيز كه در حوادث ديگر نازل شده بر انفاق‌كنندگان تبوك تطبيق كرده‌اند كه اين دسيسه در تفسير آيات سوره حديد و بقره به خوبى آشكار است، چنان‌كه ابوالقاسم كوفى اين اخبار را برگرفته از غلوّ و اغراق در شأن افراد مى‌داند[49]؛ همچنين به نقل علامه‌جعفر مرتضى عاملى در برخى از اين اخبار از راويانى نام برده شده كه سال‌ها قبل از تبوك در گذشته بودند.[50]

فتنه‌انگيزى منافقان در حركت سپاه:

در گسيل سپاه آنچه بيش از ساير حوادث توجه مورّخان را به خود جلب كرده و مفسران نيز آياتى را ناظر به خصوص آنان دانسته‌اند «منافقان» و عكس‌العمل‌هاى متفاوت آنان در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان است. برخى از منافقان، مانند جدّ*بن قيس سلمى، به بهانه ضعف در مقابل زنان رومى، از پيامبر اذن ماندن گرفتند. فرزند جدّ وقتى از بهانه‌تراشى و نافرمانى پدرش باخبر شد وى را از نزول آيات قرآن در مذمت او بيم داد.[51] به گفته همه مفسران آيه 49 توبه/9 در شأن جد بن قيس نازل شد.[52] اين آيه وى را در شمار منافقانى معرفى مى‌كند كه به سبب عصيان و نافرمانى خود را در بلا و جهنم انداخته‌اند: «و مِنهُم مَن يَقولُ ائذَن لى ولا تَفتِنّى اَلا فِى الفِتنَةِ سَقَطوا واِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالكـفِرين».
جدّ بن قيس در تلاشى ديگر، قبيله‌اش (بنى‌سلمه) را نيز از همراهى با پيامبر، به بهانه گرماى هوا، برحذر داشت.[53] برخى از مفسران، آيات 81 ـ 82 توبه/9 را متوجه كارشكنى جدّ و همه منافقانى مى‌دانند كه مسلمانان را از همراهى با
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 160
پيامبر برحذر مى‌داشتند و از اين عمل خود خشنود بودند[54]: «فَرِحَ المُخَلَّفونَ بِمَقعَدِهِم خِلـفَ رَسولِ اللّهِ وكَرِهوا اَن يُجـهِدوا بِاَمولِهِم واَنفُسِهِم فى سَبيلِ اللّهِ وقالوا لا تَنفِروا فِى الحَرِّ قُل نارُ جَهَنَّمَ اَشَدُّ حَرًّا لَو كانوا يَفقَهون * فَليَضحَكوا قَليلاً وليَبكوا كَثيرًا جَزاءً بِما كانوا يَكسِبون».
برخى منابع، گزارشهايى از بهانه تراشى بيش از 80 تن از منافقان و گرفتن اجازه اقامت در مدينه آورده‌اند.[55] شمار بسيارى از منافقان و همپيمانان يهودى‌شان نيز كه همراه عبدالله‌بن اُبَىّ در ناحيه ذباب، پايين‌تر از اردوگاه پيامبر اردو زده بودند، پس از حركت سپاه اسلام به سوى تبوك در منزل جُرف (سه ميلى مدينه به سمت شام) از سپاه پيامبر جدا شدند و به مدينه بازگشتند.[56]
برخى از منافقان نيز با هدف تلاش براى بازداشتن مسلمانان از شركت در سپاه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به منزل سويلم يهودى رفتند كه پيامبر پس از آگاهى از اين توطئه، طلحة بن عبيدالله را با شمارى از اصحاب، مأمور درهم كوبيدن اين پايگاه كرد.[57]
خداوند در آيه 44 توبه/9 پس از وصف مؤمنان به اينكه با جان و مال جهاد مى‌كنند و بهانه تراشى و عذر ماندن نمى‌آورند:«لا يَستَـذِنُكَ الَّذينَ يُؤمِنونَ بِاللّهِ واليَومِ الأخِرِ اَن يُجـهِدوا بِاَمولِهِم واَنفُسِهِم واللّهُ عَليمٌ بِالمُتَّقين»، براى آشنايى و شناخت بيشتر مسلمانان، نسبت به منافقان[58] نشانه‌ها و اوصاف منافقان را چنين بيان مى‌كند: «اِنَّما يَستَـذِنُكَ الَّذينَ لايُؤمِنونَ بِاللّهِ واليَومِ الأخِرِ وارتابَت قُلوبُهُم فَهُم فى رَيبِهِم يَتَرَدَّدون». (توبه/9،45) منافقان كسانى هستند كه قلبهايشان با شك و ترديد آميخته است و به خدا و روز جزا اعتقادى ندارند. اينان اگر قصد همراهى پيامبر و مسلمانان را داشتند توان تجهيز و مهيا كردن مقدمات سفر خود را داشتند؛ ولى خداوند از همراهى آنان كراهت داشت و بدين سبب اين توفيق از آنان سلب شد و آنان همنشين كودكان، پيران و بيماران شدند: «و لَو اَرادوا الخُروجَ لاََعَدّوا لَهُ عُدَّةً ولـكِن كَرِهَ اللّهُ انبِعاثَهُم فَثَبَّطَهُم و قيلَ اقعُدوا مَعَ القـعِدين».(توبه/9،46) حضور اينان سبب فتنه و اضطراب و شك در بين افراد ضعيف‌النفس سپاه است: «لَو خَرَجوا فيكُم ما زادوكُم اِلاّ خَبالاً ولاََوضَعوا خِلــلَكُم يَبغونَكُمُ الفِتنَةَ وفيكُم سَمّـعونَ لَهُم واللّهُ عَليمٌ بِالظّــلِمين».(توبه/9، 47) اين منافقان همانان‌اند كه هرگاه به پيامبر و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 161
مسلمانان نيكى و موفقيتى مى‌رسيد اندوهگين شده و از رسيدن مصيبتها و مشكلات به مسلمانان خوشحال مى‌شدند: «اِن تُصِبكَ حَسَنَةٌ تَسُؤهُم و اِن تُصِبكَ مُصيبَةٌ يَقولوا قَد اَخَذنا اَمرَنا مِن قَبلُ ويَتَوَلَّوا و هُم فَرِحون».(توبه/9،50) خداوند در ادامه اين آيات مى‌فرمايد: «قُل لَن يُصيبَنا اِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَولـنا وعَلَى اللّهِ فَليَتَوَكَّلِ المُؤمِنون =[اى‌پيامبر به منافقان [بگو: هيچ حادثه‌اى براى ما رخ نمى‌دهد، مگر آنچه خداوند براى ما نوشته و مقرر داشته است. او مولا (و سرپرست) ماست و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند». (توبه/9،‌51)
انفاق منافقان نيز پذيرفتنى نيست، زيرا به خدا و پيامبر كافرند و نمازشان با كسالت و انفاقشان بدون ميل باطنى است: «قُل اَنفِقوا طَوعـًا اَو كَرهـًا لَن يُتَقَبَّلَ مِنكُم اِنَّكُم كُنتُم قَومـًا فـسِقين * و ما مَنَعَهُم اَن تُقبَلَ مِنهُم نَفَقـتُهُم اِلاّ اَنَّهُم كَفَروا بِاللّهِ و بِرَسولِهِ و لايَأتونَ الصَّلوةَ اِلاّ و هُم كُسالى و لايُنفِقونَ اِلاّ و هُم كـرِهون». (توبه/9،53 ـ 54)
منابع تاريخى از تخلف و عذرآوردن برخى از بيابان‌نشينان اطراف مدينه نيز ياد كرده و از قبايلى چون مزينه*، جهينه*، اشجع*، غفار* و اسلم* نام مى‌برند.[59]برخى از مفسران، آيه‌120 توبه/9 را ناظر به اين افراد و قبايل مى‌دانند.[60] خداوند در اين آيه مى‌فرمايد:«ما كانَ لاَِهلِ المَدينَةِ ومَن حَولَهُم مِنَ الاَعرابِ اَن يَتَخَلَّفوا عَن رَسولِ اللّهِ ولا يَرغَبوا بِاَنفُسِهِم عَن نَفسِهِ ذلِكَ بِاَنَّهُم لا يُصيبُهُم ظَمَأٌ و لانَصَبٌ ولا مَخمَصَةٌ فى سَبيلِ اللّهِ ولا يَطَـونَ مَوطِئـًا يَغيظُ الكُفّارَ و لايَنالونَ مِن عَدُوّ نَيلاً اِلاّ كُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صــلِحٌ اِنَّ اللّهَ لا يُضيعُ اَجرَ المُحسِنين = سزاوار نيست كه اهل مدينه و صحرانشينان اطراف آن از رسول خدا سرپيچى كنند و براى حفظ جان خويش از جان او چشم بپوشند. اين بدان سبب است كه هيچ تشنگى و خستگى و گرسنگى در راه خدا به آنها نمى‌رسد و هيچ گامى كه موجب خشم كافران مى‌شود برنمى‌دارند و ضربه‌اى از دشمن نمى‌خورند، مگر اينكه به سبب آن، عملى صالح براى آنان نوشته مى‌شود، زيرا خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمى‌كند».
واقدى با ذكر نام خُفاف بن ايماء غفارى در زمره اين عذرآورندگان، شمار غفاريان بازمانده از سپاه پيامبر را 82 تن مى‌داند[61]، چنان‌كه ابن سعد نيز عذرآورندگان صحرانشين را همين تعداد دانسته[62] و زُهرى نيز به نقل از كعب‌بن مالك، شمار متخلفان را هشتاد و اندى آورده است.[63]
در اين ميان كسانى نيز بودند كه به دستور
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 162
پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مدينه ماندند و بر كارهايى نيز گماشته شدند؛ مانند على* بن ابى‌طالب(عليه السلام) كه براى مقابله با طمعورزى مفسدان و كينه‌توزان عرب و جلوگيرى از تهاجم آنان به مدينه و كشتار مسلمانان[64]، به عنوان جانشين و كارگزار پيامبر(صلى الله عليه وآله)در مدينه ماند.[65] گرايشات ضد شيعى [ضد علوى [برخى از گزارشگران باعث شده كه آنان على(عليه السلام) را فقط جانشين آن حضرت در ميان خويشاوندان و اهل‌بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بدانند[66] و از افرادى ديگر، چون محمد بن مسلمه[67]، سباع بن عرفطه[68] و حتى ابورهم (ابن ام مكتوم)[69] نابينا، به عنوان عامل پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مدينه ياد كنند و اين در حالى است كه مورخان سنّى كه على(عليه السلام) را كارگزار پيامبر در مدينه مى‌دانند كم نيستند، افزون بر اين، متن سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله)با على(عليه السلام) نيز جانشينى على(عليه السلام)بر تمام مدينه را تقويت مى‌كند. اين سخنان آن‌گاه از پيامبر شنيده شد كه على(عليه السلام) با توطئه و شايعه پراكنى منافقانِ ناراضى از حضور آن حضرت در مدينه مواجه شد. اين افراد باز ماندن على از سپاه پيامبر را دليلى بر نارضايتى پيامبر از على قلمداد كردند. اميرمؤمنان، على(عليه السلام) براى دفع اين فتنه، خود را در اردوگاه ثنية الوداع[70] يا توقفگاه جُرف به پيامبر رساند[71] و از علّت ماندن و انتخاب خويش پرس‌و‌جو كرد و پيامبر(صلى الله عليه وآله) در پاسخ، على را نسبت به خود همچون هارون نسبت به موسى معرفى[72] و از وى به عنوان ولىّ همه مردان و زنان مؤمن ياد كرد.[73] به نقل از براء بن عازب و زيد بن ارقم، پيامبر(صلى الله عليه وآله) حركت سپاه به سوى تبوك را به حضور خود يا على(عليه السلام) در مدينه منوط كرد[74] و هيچ فرد ديگرى را شايسته اين امر ندانست.[75] ابن‌مردويه با نقل از‌على(عليه السلام)سخنان بين پيامبر(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام)را به تفصيل آورده است.[76]
برخى منابع از ابورهم نيز به عنوان ديگر عامل پيامبر در مدينه و با مسئوليت امامت جماعت مسلمانان ياد كرده‌اند.[77]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 163

حركت سپاه و حوادث بين راه:

با اقامت سپاه در ثنية الوداع[78] (نزديك مدينه و در مسير شام[79]) پيامبر(صلى الله عليه وآله) در سخنانى شهادت را بهترين نوع مرگ و حمايت و مدد خداوند را برترين پشتيبانى معرفى كرد و براى خود و امتش بخشش و غفران طلبيد.[80] سپاه مسلمانان در روز دوشنبه[81] يا پنج شنبه[82] ـ كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن را روزى خوب مى‌دانست[83] ـ از روزهاى آغازين ماه رجب سال نهم هجرى[84] به سوى تبوك رهسپار شد و بدين ترتيب سومين لشكركشى پيامبر(صلى الله عليه وآله)براى رويارويى با روميان پس از اعزام به دومة الجندل (در سال 5‌ق.) و نبرد موته (در‌سال‌8‌ق.) آغاز شد.
سپاه پيامبر را به اختلاف بين 30000 تا 70000 نفر دانسته‌اند.[85] فرماندهى قسمتهاى مختلف سپاه و‌همچنين مسئوليت در دست گرفتن رايتها و لواهاى سپاه از سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله)معين گرديد، چنان‌كه آورده‌اند: ‌طلحة* بن عبيدالله در جناح راست و عبدالرحمان*‌بن‌عوف در جناح چپ سپاه، فرماندهى را عهده‌دار بودند؛ همچنين رايت مهاجران به زبير بن عوام[86]، رايت خزرج به ابودجانه و لواى آنان به حباب بن منذر و رايت اوس به اسيدبن حضير واگذار شد[87]؛ ضمن آنكه تيره‌هاى مختلف نيز هريك لوا و رايتى براى خود داشتند كه به دست افرادى از همان گروه سپرده شده بود؛ زيد‌بن مالك لواى مالك بن نجّار، ابوزيد رايت بنى عمرو بن عوف، عمارة بن حزم رايت بنى‌نجّار، و معاذ‌بن جبل رايت بنى‌سلمه را در دست داشتند.[88] برخى منابع از ابوبكر* به عنوان دارنده لواى اصلى[89] يا رايت اصلى[90] ياد كرده‌اند. اين در حالى است كه از زبير نيز به عنوان صاحب رايت اصلى ياد شده است.[91]
به احتمال، منشأ اختلاف نقلها درباره عاملان پيامبر(صلى الله عليه وآله) چه در داخل شهر و چه در ميان سپاه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 164
اعزامى، تلاش برخى مورخان براى به ثبت رساندن افتخاراتى براى منسوبان به خود باشد.
مورخان از حضور 20 نفر از اصحاب* صفه نيز در صف مهاجران خبر داده‌اند.[92]
مسافت طولانى و گرماى شديد تابستان سفر را بر سپاهيان سخت دشوار كرده بود و اين در حالى بود كه مسلمانان از كمترين آذوقه و توشه و حتى چارپايى كه مى‌توانستند رنج سفر را كاهش دهند برخوردار بودند، بدان حدّ كه گاه تنها يك دانه خرما غذاى دو مسلمان در يك روز بود. توشه برخى نيز خرماى خشكيده و جو كرم‌زده بود و هرچند نفر از يك چارپا استفاده مى‌كردند. شدت تشنگى گاه به حدى مى‌رسيد كه همين اندك چارپا نيز قربانى مى‌شدند تا مسلمانان تشنه، با رطوبت اَمعا و احشاى آنها خود را از مرگ برهانند.[93]
وجود گزارشهاى پرشمار از گلايه مسلمانان از تشنگى و گرسنگى به پيامبر(صلى الله عليه وآله)، همچنين نقل معجزات متعدد پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى تهيه آب و غذا، گواه سختى و مرارت اين سفر است، از اين رو بسيارى، از اين سپاه با عنوان «جيش‌العُسْرة» ياد كرده[94] و مراد از «ساعة العسرة» در آيه 117 توبه/9 را غزوه تبوك و صحنه‌هاى سخت پيش آمده در مسير حركت سپاه دانسته‌اند.[95] خداوند در اين آيه مى‌فرمايد: «لَقَد تابَ اللّهُ عَلَى النَّبِىِّ والمُهـجِرينَ والاَنصارِ الَّذينَ اتَّبَعوهُ فى ساعَةِ العُسرَةِ مِن بَعدِ ما كادَ يَزيغُ قُلوبُ فَريق مِنهُم ثُمَّ تابَ عَلَيهِم اِنَّهُ بِهِم رَءوفٌ رَحيم =به يقين خداوند رحمت خود را شامل حال پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مهاجران و انصار مى‌كرد كه در زمان عسرت و شدت از او پيروى كردند، بعد از آنكه نزديك بود دلهاى گروهى از آنها از حق منحرف شود (و از ميدان جنگ باز گردند). سپس خدا توبه آنها را پذيرفت كه او نسبت به آنان مهربان و رحيم است». اين آيه به خوبى نشان مى‌دهد كه فشار آن شرايط سخت، طاقت گروهى از سپاهيان را ربوده و شك و پشيمانى را بر آنان تحميل كرده بود.
با ورود سپاه به سرزمين حِجْر و در 4 منزلى تبوك[96] در نزديكى وادى القرى كه سكونتگاه قوم عذاب شده «ثمود» بود[97]، پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه پيراهن بر صورت كشيده بود[98]، مسلمانان را از هرگونه بهره‌گيرى از آب و غذا و علوفه اين سرزمين نفرين شده منع كرد[99]، حتى آنان را از وضو گرفتن
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 165
برحذر داشت[100] و با تأكيد فرمود تا سپاهيان به سرعت از اين سرزمين بگذرند. با عبور از حجر، ذخيره آب و غذاى مسلمانان تمام شد و دچار تشنگى و فشارى شديد شدند، از اين‌رو به پيامبر گلايه كردند.[101] حضرت نيز دو ركعت نماز گزارد[102] و از خداوند باران خواست كه در پى آن با نزول باران مسلمانان از تشنگى رهايى يافتند.[103]
طبق نقل سيوطى‌از ابن ابى حاتم، نزول آيه 84‌واقعه/56 درباره اين حادثه بود[104]، آن‌گاه كه منافقى ـ كه در جمع سپاهيان شاهد معجزه پيامبر(صلى الله عليه وآله)بود ـ بارش باران را امرى تصادفى و از ابرى رهگذر دانست كه يكى از انصار او را مذمت كرد و از كردار منافقانه‌اش برحذر داشت.[105] خداوند در اين آيه خطاب به اين‌گونه افراد كه به جاى شكر روزيهايى كه بدانها ارزانى مى‌شود به انكار آنها مى‌پردازند، مى‌فرمايد: «و تَجعَلونَ رِزقَكُم اَنَّكُم تُكَذِّبون». (واقعه/56،82) البته با توجه به مكّى بودن سوره واقعه بايد نقل ياد شده درباره پيوند اين آيه با حادثه مزبور را از باب تطبيق بدانيم، هرچند برخى از مفسران به نقل از ابن‌عباس و قتاده اين آيه از سوره واقعه را مدنى مى‌دانند.[106]
بر اساس نقلى ديگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) قبل از رسيدن به چشمه تبوك، مسلمانان را از خوردن آب اين چشمه تا قبل از حضور خود منع كرد؛ ولى دو تن از سپاهيان پيش از رسيدن پيامبر(صلى الله عليه وآله) از آب چشمه خوردند و چون آن حضرت به كنار چشمه رسيد، چشمه ديگر جوشش نداشت و آب قطره قطره مى‌آمد. پس حضرت با جمع كردن همان مقدار آب، دست و روى خود را شست، آن‌گاه آب دست و صورت خود را به چشمه ريخت و به قدرت خداوند چشمه پر‌آب شد.[107]اين‌گونه گزارشها درباره قحطى آب و به دنبال آن معجزه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در غزوه تبوك، در منابع تاريخى، فراوان آمده است.[108] از ابن عباس نقل شده كه مواجهه پياپى سپاه با مشكل بى‌آبى، همان عذابى است كه خداوند در آيه 39 توبه/9 و در پى سستى مسلمانان در تجهيز و حركت به سوى تبوك، مسلمانان را بدان تهديد كرده بود.[109]
گزارشهايى كه از معجزات پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى تأمين غذاى سپاه رسيده نيز از مشكل تمام شدن
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 166
آذوقه سپاه و گرسنگى تحميل شده بر آنان حكايت دارد.
در خبرى آمده است كه وقتى از كمبود غذا به پيامبر(صلى الله عليه وآله) گلايه شد، آن حضرت دستور داد تا مانده آذوقه سپاه را كه بيش از چند خرما نبود بياورند. سپس دست خود را بر آنها كشيد و فرمود: با نام خداوند بخوريد، پس همه خوردند و سير شدند.[110] در موردى ديگر نيز وقتى مسلمانان براى رفع گرسنگى خود از پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى نحر شتران اجازه خواستند، با دعاى آن حضرت، اندك غذاى مانده در همه سپاه چنان بركت و فزونى يافت كه همه با آن سير شدند.[111]
در كنار اين سختيها و قحطيهاى پرفشار، به رغم معجزات و كارگشاييهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه مى‌توانست بر ايمان بسيارى بيفزايد، منافقانى كه با هدف سست كردن ايمان و انگيزه سپاهيان آمده بودند، از هر فرصتى براى ضربه زدن به پيامبر(صلى الله عليه وآله)و تضعيف روحيه مسلمانان بهره مى‌جستند. برخى از آنان با به سخره گرفتن پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ميان مسلمانان، اميدوار بودند كه به اهداف خود برسند، چنان‌كه آمده است كه گروهى از منافقان، مانند وديعة بن ثابت، جُلاس بن سويد، ثعلبة‌بن‌حاطب و مَخشى بن حُميَّر[112] كه شكست مسلمانان را قطعى مى‌دانستند، به استهزا مى‌گفتند: پيامبر(صلى الله عليه وآله)اميد دارد كه قصرهاى روم را بگشايد؛ يا مى‌گفتند: پيامبر جنگ با روميان را همانند جنگ با اعراب، ساده و راحت مى‌داند.
مخشى بن حُميَّر كه نگران نزول آيات خداوند درباره اين سخنان و آشكار شدن نفاقشان بود گفت: به خدا سوگند راضى‌ام كه به هريك از ما 100 تازيانه بزنند؛ اما آيه‌اى از قرآن براى اين گفته‌ها نازل نشود. وقتى گفتارشان به گوش پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيد، گفتند كه ما فقط شوخى مى‌كرديم.[113] قتادة آيات 65 ـ 66 توبه/9 را در شأن اين گروه از استهزاكنندگان دانسته است.[114] خداوند در اين آيات گفتار منافقان را به معناى تمسخر خدا و پيامبر و دليلى بر كفرشان شمرده كه عذاب الهى را در پى دارد: «و لـَئِن سَاَلتَهُم لَيَقولُنَّ اِنَّما كُنّا نَخوضُ ونَلعَبُ قُل اَبِاللّهِ و ءايـتِهِ و رَسولِهِ كُنتُم تَستَهزِءون * لا تَعتَذِروا قَد كَفَرتُم بَعدَ ايمـنِكُم اِن نَعفُ عَن طَـائِفَة مِنكُم نُعَذِّب طَـائِفَةَ بِاَنَّهُم كانوا مُجرِمين».
آيه 64 توبه/9 نيز بيانگر نگرانى منافقان از نزول آياتى است كه افشاكننده سخنانشان باشد: «يَحذَرُ المُنـفِقونَ اَن تُنَزَّلَ عَلَيهِم سورَةٌ تُنَبِّئُهُم بِما فى قُلوبِهِم قُلِ استَهزِءوا اِنَّ اللّهَ مُخرِجٌ ما
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 167
تَحذَرون».برخى مفسران به نقل از مجاهد و سدى اين آيه را نيز ناظر به آن مسخره‌كنندگان مى‌دانند؛ ولى در ذيل آيه نامى از آنها نبرده‌اند.[115] از زيد‌بن اسلم و عبدالله‌بن عمر نقل است كه اين آيات درباره فردى نازل شد كه در جمع برخى از سپاهيان مى‌گفت: چرا قرآن‌خوانان ما از همه شكم باره‌تر و دروغگوتر و به هنگام جنگ ترسوترند. وقتى خبر به پيامبر(صلى الله عليه وآله)رسيد، آن منافق با آويختن به مهار شتر پيامبر، گفتار خود را شوخى دانست.[116] واقدى اين سخنان را به وديعة‌بن ثابت منتسب مى‌داند.[117]
زمانى كه آن آيات درباره منافقان نازل شد، جُلاس بن سويد بن صامت گفت: اگر آنچه در مورد برادران ما كه سادات و برترينهاى ما هستند صحيح است ما از خرها بدتريم. چون پيامبر(صلى الله عليه وآله)اين سخنان را شنيد جُلاس منكر گفتار خود شد.[118] طبق روايت عروة، ابن اسحاق و مجاهد، خداوند با فرستادن آيه 74 توبه/9 دروغ او را نيز آشكار ساخت و او را كافر شمرد و عاقبت منافقان را در دنيا و آخرت با مجازاتى دردناك عجين دانست[119]: «يَحلِفونَ بِاللّهِ ما قالوا ولَقَد قالوا كَلِمَةَ الكُفرِ وكَفَروا بَعدَ اِسلـمِهِم وهَمّوا بِما لَم يَنالوا وما نَقَموا اِلاّ اَن اَغنَـهُمُ اللّهُ ورَسولُهُ مِن فَضلِهِ فَاِن يَتوبوا يَكُ خَيرًا لَهُم واِن يَتَوَلَّوا يُعَذِّبهُمُ اللّهُ عَذابـًا اَليمـًا فِى الدُّنيا والأخِرَةِ وما لَهُم فِى الاَرضِ مِن ولِىّ ولا نَصير».
گم شدن شتر پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مسير راه، بهانه‌اى ديگر به دست منافقان داد. زيد بن لُصَيت، از يهوديان بنى‌قينقاع كه به دروغ و از روى نفاق اظهار اسلام مى‌كرد و در تبوك همنشين عُمارة بن حزم بود، وقتى از گم شدن شتر پيامبر(صلى الله عليه وآله)مطلع شد گفت: محمد كه خود را پيامبر مى‌داند و از آسمانها خبر مى‌دهد نمى‌داند كه شترش كجاست؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله)به الهام خداوند از گفتار توهين‌آميز اين فرد با خبر شد و بدون نام بردن از وى، سخنان او را در جمع اصحاب خود، كه عمارة بن حزم نيز در ميان آنان بود، باز گفت. سپس از مكانى كه شتر در آنجا گرفتار و مهار شده بود خبر داد. پس از آن اصحاب توانستند شتر پيامبر(صلى الله عليه وآله) را بيابند و نزد حضرت بياورند. عمارة وقتى نزد اطرافيان خود بازگشت غيبگويى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و حوادث پس از آن را به آنان خبر داد و چون از آنان شنيد كه همه اين گفته‌هاى توهين‌آميز را زيد بن لصيت بر زبان آورده است، زيدبن لصيت را از اقامتگاه خود دور ساخت.[120]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 168
سرانجام پيامبر(صلى الله عليه وآله) در روز سه شنبه[121] از ماه شعبان[122] سال نهم وارد تبوك شد؛ ولى با نيروهايى از دشمن مواجه نشد. ياقوت پراكنده شدن نيروهاى دشمن را علّت عدم مواجهه پيامبر با روم مى‌داند.[123] برخى نيز خبر بازرگانان نبطى را از اصل دروغ دانسته‌اند.[124]
از اينكه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مسافت 12 روزه[125] مدينه به تبوك را در چند روز پيموده است اطلاعى در دست نيست؛ ولى با توجه به آنكه حركت سپاه از مدينه در اوايل ماه رجب و ورود به تبوك در شعبان بوده است بايد مدت زمان اين سفر را بيش از 12 روز و حدود يك ماه دانست.
ابن هشام از 17 مسجد براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در طول مسير مدينه به تبوك ياد كرده است كه همگى به اسامى مكانها و توقف‌گاههاى سپاه نامگذارى شده‌اند كه عبارت بودند از ثنية مدران، ذات‌الزراب، اخضر، ذات‌الخِطْمى، العلاء يا الاء، طرف البتراء، شق تارا، ذى‌الجيفة، صدر حوضى، حِجر، صعيد، وادى‌القرى، رقعة، ذى مروة، فَيفْاء، ذى خُشُب و تبوك.[126] ياقوت و ابن حبّان نيز به برخى از مساجد اشاره كرده‌اند.[127] اين گزارشها حاكى از اهتمام مسلمانان به اقامه نماز به امامت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و تبرّك جستن به آن نمازگاه است. اين در حالى است كه ابن‌سعد در گفتارى تأمل برانگيز ابوبكر را امام جماعت سپاه معرفى مى‌كند.[128]

اقدامات پيامبر(صلى الله عليه وآله) در تبوك:

مدت حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله) در تبوك را بيش از 10 روز[129] و تا 20 روز[130] نيز دانسته‌اند. در اين مدت، برخى از مسيحيان ساكن در منطقه مرزى شام و حجاز در ملاقات با پيامبر(صلى الله عليه وآله) ضمن قبول جزيه، با پيامبر(صلى الله عليه وآله) پيمان بستند؛ مانند يُحَنِّة بن رُؤْبة حاكم يا اسقف[131] شهر أَيْلَه (در‌ساحل درياى سرخ[132]) كه با پذيرش پرداخت جزيه‌اى به مقدار 300 دينار در هر سال، با پيامبر(صلى الله عليه وآله)پيمان بست و از آن حضرت تأمين امنيت كشتيها و كاروان تجارى خود را خواستار شد. پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيز امان نامه‌اى براى او نوشت.[133] از مصالحه مردم اَذْرُح (از‌شهرهاى شام
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 169
كه در برخى دوره‌ها از توابع شراة بود[134]) با مقدار 100 دينار[135]، ساكنان جَرْباء (به فاصله 3‌روز تا اذرح[136]) با مقدار‌100 دينار[137]، و مردم شهرها و سرزمينهاى مقنا[138]، ايلى، بحرين و هجر نيز در منابع ياد شده است.[139]
پيامبر(صلى الله عليه وآله) در نامه به مردم مَقنا آنان را مخير كرد تا حاكمى از ميان خود يا خاندان پيامبر برگزينند.[140]
پيامبر(صلى الله عليه وآله) در نامه‌اى به هراكليوس، امپراطور روم، كه در آن زمان در حمص يا دمشق بود. او را به پذيرفتن اسلام يا پرداخت خراج و ماليات يا جنگ فراخواند.[141] نامه را دحية بن خليفه (از مردان قبيله خزرج) توسط بزرگ بُصرى به دست امپراطور روم رساند. اين نامه هراكليوس را بر آن داشت كه پس از مشورت با مشاوران و اسقفهاى خود، به وسيله پيكى از مردان عرب نامه‌اى براى پيامبر(صلى الله عليه وآله)بفرستد. بسيارى از منابع اين نامه‌نگارى را نقل كرده‌اند؛ ولى به وقوع آن در جريان غزوه تبوك اشاره‌اى ندارند[142]، از اين‌رو به نظر مى‌رسد كه نامه پيامبر به هراكليوس مربوط به مقطع زمانى ديگرى باشد.
برخى از منابع متأخر، از اعزامهاى متعدد پيامبر به مناطق اطراف تبوك نيز خبر داده‌اند؛ مانند اعزام علقمة‌بن محرز مدلجى به فلسطين[143]، ابوعبيدة بن جرّاح به سوى گروهى از بنى‌جذام و سعدبن عباده به سوى گروهى از بنى‌سليم و بلىّ.[144]
از مهم‌ترين اين اعزامها، اعزام خالدبن وليد به دومة الجندل است. پيامبر(صلى الله عليه وآله) پس از آنكه با مشورت اصحاب خود بر آن شد كه تبوك را به مقصد مدينه ترك گويد، خالد‌بن وليد را به همراه 240 نفر از جنگجويان به سوى بنى‌كنانه فرستاد. بنى‌كنانه در دومة الجندل ساكن و تحت حكومت مردى مسيحى از كنديان يمن به نام أُكَيْدر بن عبدالملك بودند.[145]
دومة الجندل را در 5[146] يا 7 منزلى دمشق و بين راه تبوك به دمشق[147] و فاصله آنجا تا مدينه را 10 ميل[148] يا 15 شب دانسته‌اند. واقدى و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 170
ابن‌سعد زمان اعزام خالد را در رجب سال نهم مى‌دانند[149]؛ ليكن با توجه به آنكه پيامبر(صلى الله عليه وآله)در اوايل رجب از مدينه حركت كرد و در شعبان وارد تبوك شد و در آخر شوال[150] يا اوايل رمضان نيز به سوى مدينه بازگشت[151]، اين تاريخ صحيح نيست، به ويژه آنكه برخى اعزام به دومة الجندل را در زمان مراجعت از تبوك مى‌دانند[152] و در اين صورت بايد اعزام خالد را در رمضان سال نهم دانست. البته به گزارش برخى مورخان، خالد اسراى دومة‌الجندل را در سرزمين تبوك نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آورد[153] كه بر اين اساس مى‌توان زمان اعزام خالد را به هنگام مراجعت پيامبر(صلى الله عليه وآله) از تبوك ندانست و مدعى شد كه آن حضرت پس از ورود به تبوك خالد را به سوى دومة‌الجندل فرستاد؛ ليكن بنابراين احتمال نيز نمى‌توان رجب سال نهم را زمان اعزام خالد به دومة‌الجندل دانست.
پيامبر(صلى الله عليه وآله) هنگام اعزام خالد، او را از نحوه به اسارت در آوردن اُكَيْدر در حالى‌كه در پى شكار گاو وحشى است آگاه ساخت و به او سفارش كرد كه اُكَيْدر را نكشد و او را اسير كند و نزد آن حضرت بياورد. خالد طبق پيشگويى پيامبر(صلى الله عليه وآله) اكيدر را در حال شكار گاوى وحشى اسير كرد؛ ولى در درگيرى با همراهان او برادر اكيدر، حسان بن عبدالملك را كشت و لباس او را كه از ابريشم زرباف بود به غنيمت برد. سپس خالد در برابر 2000‌شتر، 800 برده، 400 زره و 400 نيزه و 500 شمشير متعهد گرديد تا اكيدر و ديگر برادر او را به سلامت نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) ببرد. به دنبال اين مصالحه، خالد بر دومة الجندل و دژ اكيدر دست يافت.[154] سپس به همراه اكيدر و برادرش حريث[155] يا مصاد[156] و غنايم به دست آمده عازم مدينه شد. خالد، عمرو بن اميه ضمرى را به همراه قباى ابريشمى حسان زودتر به مدينه فرستاد تا خبر پيروزى سپاه را به پيامبر(صلى الله عليه وآله)و مسلمانان برساند.[157]
بسيارى از مورخان از اسلام آوردن اكيدر سخنى به ميان نياورده و تنها گفته‌اند كه اكيدر با پيامبر بر‌اساس جزيه صلح كرد[158] كه مى‌تواند گواه عدم اسلام اكيدر باشد. افزون بر اينكه برخى به صراحت آورده‌اند كه اكيدر از پذيرش اسلام سر باز
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 171
زد[159]؛ ولى برادرش در نزد پيامبر اسلام آورد.[160] در برابر اين گروه از مورخان، دو روايت حاكى از اسلام اكيدر است: يكى روايت واقدى از يكى از اهالى دومه الجندل و ديگرى روايت بلاذرى كه از هشام كلبى نقل كرده و اعتبار آن از روايت واقدى بيشتر است. طبق اين دو روايت، پيامبر(صلى الله عليه وآله) در نامه خود به مردم دومة الجندل به اسلام اكيدر تصريح كرده است.[161]
ابن‌كثير از عروة بن زبير نقل مى‌كند كه ملاقات اكيدر با پيامبر(صلى الله عليه وآله) در تبوك و به همراهى يُحَنّه‌بن روبه حاكم ايله بود.[162] نقل ابن سيد الناس از موسى بن عقبه نيز مؤيد اين گزارش است[163]؛ ليكن نقلهاى ديگران از عروة و موسى بن عقبه، حاكى از اعزام اكيدر به سوى مدينه است.[164]

سپاه در مسير بازگشت:

سپاه اسلام به فرمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) در رمضان سال نهم از تبوك به سوى مدينه حركت كرد.[165] بازگشت مسلمانان نيز با حوادثى مانند مشكل بى‌آبى و معجزات پيامبر(صلى الله عليه وآله)همراه بود[166]؛ اما آنچه مورخان و سيره‌نويسان بيشتر بدان پرداخته‌اند توطئه ترور پيامبر(صلى الله عليه وآله)از سوى برخى از منافقان حاضر در سپاه است؛ بدين شرح كه 12 تا 15 نفر[167] از منافقان مصمم شدند شتر پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در گردنه كوهى رم دهند، بدان‌اميد كه با اين كار پيامبر از كوه به درّه پرتاب و كشته شود؛ اما جبرئيل، پيامبر(صلى الله عليه وآله)را از اين نقشه آگاه ساخت و در نتيجه آن حضرت مسلمانان را امر كرد تا از ميان دره بگذرند و خود به همراه عمار و حذيفة بن يمان و بنابر قولى سلمان فارسى[168] از مسير گردنه به راه خود ادامه داد و وقتى از نزديك شدن منافقان مطلع شد حذيفه را مأمور دور ساختن آنان كرد و با تهديد منافقان به افشاى اسامى آنها به همراه نام پدران و قبايلشان، نقشه منافقان را ناكام گذارد. اين گروه نيز از بيم رسوا شدن، خود را به ميان انبوه سپاهيان انداختند.[169]
منابع در تعيين ماهيت اين افراد و نيز آگاهى همراهان پيامبر از نامهاى اين افراد، اختلاف نظر فراوان دارند؛ برخى چون ابن قتيبة از افرادى مانند عبدالله بن ابىّ نام برده‌اند، در حالى كه به اعتقاد بسيارى وى در تبوك حضور نداشت؛ نيز از افرادى گمنام چون مُليح تيمى ياد مى‌كنند كه هيچ
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 172
اطلاعى از آنان در منابع تاريخى و نسب‌شناسى به چشم نمى‌خورد.[170]
گروهى، همه يا شمارى از اين منافقان را از قريش[171] و حتى به طور مشخص از بنى‌اميه مى‌دانند.[172] برخى نيز آنان را از انصار مى‌شمرند.[173] اين اختلاف نظرها را مى‌توان ناشى از رخدادهاى سياسى پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله)دانست كه سبب شد برخى افراد بنابر مصالحى از زمره منافقان عقبه حذف و افرادى ديگر جايگزين آنان شوند.
به باور برخى، پيامبر(صلى الله عليه وآله) اسامى منافقان را به حذيفه گفته[174] يا اينكه حذيفه خود چهره‌هاى آنان را ديده و آنان را شناخته است[175]؛ ولى پيامبر(صلى الله عليه وآله)وى را از افشا و بازگو كردن اسامى آنان بازداشت.[176] بنا به گزارش واقدى افزون بر حذيفه، پيامبر عمار را نيز از نام آنان آگاه ساخت.[177] در شمار توطئه‌كنندگان نام افرادى چون ابوعامر راهب، سعدبن ابى سرح، جُلاس بن سويد، طعمة بن ابيرق و ... آمده است.[178]
برخى از مفسران، آيه 74 توبه/9: «... و هَمّوا بِما لَم يَنالوا ...» را در شأن منافقان حاضر در توطئه عقبه مى‌دانند.[179] (=>‌اصحاب‌عقبه)

تخريب پايگاه منافقان:

پيامبر در ادامه مسير خود به سوى مدينه، در توقفگاه «ذى‌اوان» در نزديكى مدينه، از توطئه ديگر منافقان آگاهى يافت. اين دسته از منافقان قبل از حركت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به سوى تبوك با هدف آماده‌سازى مكانى براى دسيسه‌ها و توطئه‌هاى خود، مسجدى در نزديكى مسجد قبا بنا نهادند. 5 تن از آنان نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده، از حضرت خواستند كه قبل از عزيمت به سوى تبوك براى اولين بار در اين مسجد نماز بگزارد. پيامبر اين امر را به بازگشت از تبوك موكول كرد؛ ولى در بازگشت چون با وحى خداوند از هدف اصلى بانيان مسجد آگاه شد، مالك بن دُخشم از بنى سالم بن عوف و مُعن بن عدى و برادرش عاصم از بنى‌عجلان را امر كرد كه مسجد را ويران كنند و در آتش بسوزانند.[180]
مفسّران با نقلهايى از زهرى، يزيد بن رومان، عبدالله بن ابى بكر و عاصم بن عمر بن قتاده، ذيل آيات 107 ـ 110 توبه/9 از اين مسجد سخن
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 173
گفته‌اند.[181] خداوند در اين آيات اين مسجد را وسيله‌اى براى ضرر رساندن به مسلمانان و تقويت كفر و تفرقه‌افكنى بين مسلمانان و كمينگاهى براى دشمنان خدا و رسول معرفى و مسلمانان را از عبادت در چنين مساجدى نهى كرده، چنين مساجدى را به بناهايى تشبيه مى‌كند كه در كنار پرتگاه بنا شده‌اند. چنين بناهايى همواره وسيله‌اى براى شك و ترديد در دلهاى سازندگان آن است: «والَّذينَ اتَّخَذوا مَسجِدًا ضِرارًا وكُفرًا وتَفريقـًا بَينَ المُؤمِنينَ واِرصادًا لِمَن حارَبَ اللّهَ ورَسولَهُ مِن قَبلُ ولَيَحلِفُنَّ اِن اَرَدنا اِلاَّ الحُسنى واللّهُ يَشهَدُ اِنَّهُم لَكـذِبون * لا تَقُم فيهِ اَبَدًا لَمَسجِدٌ اُسِّسَ عَلَى التَّقوى مِن اَوَّلِ يَوم اَحَقُّ اَن تَقومَ فيهِ فيهِ رِجالٌ يُحِبّونَ اَن يَتَطَهَّروا واللّهُ يُحِبُّ المُطَّهِّرين * اَفَمَن اَسَّسَ بُنيـنَهُ عَلى تَقوى مِنَ اللّهِ ورِضون خَيرٌ اَم مَن اَسَّسَ بُنيـنَهُ عَلى شَفا جُرُف هار فَانهارَ بِهِ فى نارِ جَهَنَّمَ واللّهُ لا يَهدِى القَومَ الظّــلِمين * لا يَزالُ بُنيـنُهُمُ الَّذى بَنَوا ريبَةً فى قُلوبِهِم اِلاّ اَن تَقَطَّعَ قُلوبُهُم واللّهُ عَليمٌ حَكيم».(=>‌مسجد ضرار)

ورود پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مدينه :

سرانجام پيامبر(صلى الله عليه وآله) در رمضان[182] يا آخر[183] شوال سال نهم از تبوك به مدينه بازگشت. اختلاف گزارشها از زمان اعزام و بازگشت سپاه به گونه‌اى است كه نمى‌توان براى غزوه تبوك مدتى را معين كرد؛ اما جمع‌بندى همه گزارشها، مدت اين غزوه را بايد بين سه تا 4 ماه دانست.
آنچه در اين مقطع زمانى اهميتى به سزايى داشت نوع برخورد پيامبر و مسلمانان با افرادى بود كه به ادله مختلف از همراهى سپاه خوددارى كردند. بر اساس گزارشهاى فراوان موجود درباره گروههاى متعدد غايبان تبوك و برخوردهاى متفاوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى‌توان اين افراد را به سه گروه تقسيم كرد: 1. عذرآورندگان؛ 2. معترفان به گناه (توابين)؛ 3. دروغگويان و بهانه‌تراشان.
گروه اول بسيارى از جاماندگان ازتبوك بودند كه پس از بازگشت پيامبر به مدينه، عذرهاى خود‌را بار ديگر براى پيامبر بيان كردند و آن‌حضرت نيز با رحمت و بزرگوارى عذرهاى آنان‌را پذيرفت. در اين ميان مهاجر بن ابى اميه كه به نظر مى‌رسد بيش از ديگران نگران پذيرفته نشدن عذرش از سوى پيامبر بود با واسطه قرار‌دادن ام‌سلمة ـ همسر پيامبر ـ از آن حضرت بخشش طلبيد.[184]
گروه دوم دربردارنده كسانى است كه پس از اقرار به گناه و بهانه تراشى و كوتاهى خود در همراهى با پيامبر، درصدد توبه برآمدند. سه تن از آنان به نامهاى ابولبابة بن عبدالمنذر، اوس بن
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 174
خدام يا وداعة بن جذام[185] و اوس بن ثعلبه يا ثعلبة‌بن وديعه[186] با بستن خود به ستونهاى مسجد و دورى از خوردن و آشاميدن، اظهار ندامت كردند. خداوند پس از 7 روز از خطاى آنان درگذشت و توبه‌شان را پذيرفت.[187] برخى به استناد نقلى از ابن‌عباس، شأن نزول آيه‌102‌توبه/9 را اين افراد مى‌دانند[188]؛ ولى مجاهد اين آيه را درباره لغزش ابولبابه در جريان غزوه بنى‌قريظه مى‌داند[189]:«وءاخَرونَ اعتَرَفوا بِذُنوبِهِم خَلَطوا عَمَلاً صــلِحـًا وءاخَرَ سَيِّئـًا عَسَى اللّهُ اَن يَتوبَ عَلَيهِم اِنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحيم = و گروهى ديگر به گناهان خود اعتراف كردند و كار خوب و بد را به هم آميختند؛ اميد مى‌رود كه خداوند توبه آنان را بپذيرد. به يقين خداوند آمرزنده و مهربان است».
اين گروه از تائبان پس از آگاهى از قبول توبه‌شان نزد پيامبر آمدند تا اموالشان را صدقه دهند؛ اما پيامبر پذيرش آن را به اذن خداوند واگذارد[190] تا آنكه آيات 103 ـ 104 توبه/9 نازل شد[191] كه از پيامبر مى‌خواهد از اموال اين توبه‌كنندگان بخشى را بردارد:«خُذ مِن اَمولِهِم صَدَقَةً تُطَهِّرُهُم وتُزَكّيهِم بِها وصَلِّ عَلَيهِم اِنَّ صَلَوتَكَ سَكَنٌ لَهُم واللّهُ سَميعٌ عَليم * اَلَم يَعلَموا اَنَّ اللّهَ هُوَ يَقبَلُ التَّوبَةَ عَن عِبادِهِ ويأخُذُ الصَّدَقـتِ و اَنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيم»، پس پيامبر نيز قسمتى را به عنوان صدقه برداشت كه طبق نظر برخى به قدر يك سوم كل اموال آنان بود[192]، بر اين اساس بايد مدعى شد كه پيامبر زكات اموال اين افراد را به همراه مقدارى افزون بر آن به عنوان كفاره گناهشان برداشته است كه جمعاً به اندازه‌ى يك سوم اموالشان بوده است.[193]
برخى از محققان، علت حضور ابولبابه در جمع اين گروه از توبه كنندگان را خيانت او در غزوه بنى‌قريظه و سپس تمرّد وى در تبوك مى‌دانند، افزون بر اين، بخشش قسمتى از دارايى از سوى ابولبابه را نيز با توجه به مالدوستى وى[194] بعيد و غير قابل قبول مى‌دانند.[195] ابن‌اثير توبه ابولبابه را با غزوه‌بنى‌قريظه مرتبط دانسته است.[196]
طبق نقلى از ابن عباس، توبه كنندگانى كه خود را به ستونهاى مسجد بستند بيش از 3 نفر بودند.[197] در اين جمع كه به گناه خود اقرار داشتند،
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 175
كعب‌بن مالك از تيره بنى‌سلمه خزرج، مرارة‌بن ربيع از بنى‌عمرو بن عوف و هلال بن اميه از بنىواقف نيز اميدوار بودند كه بدون بستن خود به ستون مسجد، توبه‌شان پذيرفته شود.[198] برخى آيه 106 توبه/9 را در شأن اين سه نفر دانسته‌اند[199]: «وءاخَرونَ مُرجَونَ لاَِمرِ اللّهِ اِمّا يُعَذِّبُهُم و اِمّا يَتوبُ عَلَيهِم واللّهُ عَليمٌ حَكيم =و گروهى ديگر به فرمان خدا واگذار شده‌اند؛ يا آنها را مجازات مى‌كند يا توبه آنان را مى‌پذيرد و خداوند دانا و حكيم است».
ابن شهاب به نقل از كعب بن مالك آورده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مسلمانان را از سخن گفتن با اين سه نفر منع كرده بود، از اين‌رو هلال‌بن اميه و مرارة بن ربيع خود را در خانه حبس كردند و بر گناه خود مى‌گريستند؛ اما كعب مانند ديگر مردم به بازار و مسجد مى‌آمد و بى‌اعتنايى مسلمانان را تحمل مى‌كرد.[200] خود او مدعى است كه در همين حال نامه‌اى از حاكم غسّان به دستش رسيد كه از او مى‌خواست تا با دورى جستن از پيامبر، نزد غسّانيان رود؛ اما وى نپذيرفت و آن را مصيبتى ديگر دانست.[201]
پس از گذشت 40 روز، پيامبر(صلى الله عليه وآله) همسر و فرزندان اين سه را نيز از معاشرت با آنان بازداشت و تنها همسر هلال‌بن اميه اجازه يافت نزد او بماند. سرانجام پس از 50 روز خداوند توبه اين سه را نيز پذيرفت.[202]
برخى منابع به استناد نقل شأن نزول آيات‌118 ـ 119 توبه/9 درباره اين سه تن، در ذيل اين آيات به داستان توبه آنان پرداخته‌اند.[203] خداوند در اين آيات با بيان اوضاع دشوار پديد آمده براى اين گناهكاران، توبه آنان را مى‌پذيرد و از آنان مى‌خواهد كه از اين پس با صادقان همراه باشند: «و عَلَى الثَّلـثَةِ الَّذينَ خُلِّفوا حَتّى اِذا ضاقَت عَلَيهِمُ الاَرضُ بِما رَحُبَت و ضاقَت عَلَيهِم اَنفُسُهُم و ظَنّوا اَن لا مَلجَاَ مِنَ اللّهِ اِلاّ اِلَيهِ ثُمَّ تابَ عَلَيهِم لِيَتوبوا اِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيم * يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اتَّقُوا اللّهَ وكونوا مَعَ الصّـدِقين».
گروه سوم كسانى بودند كه با بهانه‌تراشى و عذرهاى واهى و دروغين از همراهى پيامبر سر‌باز زدند و پس از بازگشت آن حضرت نيز به جاى اعتراف به گناه و سهل انگارى خود، باز بر همان بهانه‌هاى واهى پاى فشردند.
خداوند، پيش از مواجهه پيامبر با اين افراد، در آياتى نوع رفتار پيامبر و همراهانش را با اين گروه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 176
معين فرمود.[204] بسيارى از مفسران از اين افراد با عنوان «منافق» ياد كرده[205] و با نقل از ابن عباس آيات 94 ـ 96 توبه/9 را در شأن آنان مى‌دانند.[206] اين آيات با بازداشتن پيامبر از پذيرش عذر اين گروه از متخلفان كه همچنان بر بهانه‌هاى دروغين خود تأكيد داشتند، آنان را پليد شمرده و با امر به مسلمانان به اعراض و دورى جستن از آنان، تأكيد مى‌كند كه حتى در صورت رضايت و گذشت مسلمانان از عملكرد آنان، خداوند از اين دروغگويان راضى نخواهد بود: «يَعتَذِرونَ اِلَيكُم اِذا رَجَعتُم اِلَيهِم قُل لا تَعتَذِروا لَن نُؤمِنَ لَكُم قَد نَبَّاَنَا اللّهُ مِن اَخبارِكُم وسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُم ورَسولُهُ ثُمَّ تُرَدّونَ اِلى عــلِمِ الغَيبِ والشَّهـدَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِما كُنتُم تَعمَلون * سَيَحلِفونَ بِاللّهِ لَكُم اِذَا انقَلَبتُم اِلَيهِم لِتُعرِضوا عَنهُم فَاَعرِضوا عَنهُم اِنَّهُم رِجسٌ و مَأوهُم جَهَنَّمُ جَزاءً بِما كانوا يَكسِبون * يَحلِفونَ لَكُم لِتَرضَوا عَنهُم فَاِن تَرضَوا عَنهُم فَاِنَّ اللّهَ لا يَرضى عَنِ القَومِ الفـسِقين».
پيامبر(صلى الله عليه وآله) پس از ورود به مدينه ابتدا براى اقامه نماز به مسجد رفتند. در همان حال، عذرآورندگان از تبوك به مسجد سرازير شدند.[207] در اين ميان منافقان كه شرايطى نامساعدتر از ديگران داشتند كوشيدند با پيامبر تجديد بيعت كنند و سوگند ياد كردند كه از اين پس تخلف نكرده، در همه جنگها همراه آن حضرت خواهند بود؛ ولى پيامبر(صلى الله عليه وآله)بر‌اساس رهنمود آيات ياد شده، عذرها و تعهدهاى آنان را نپذيرفت. واقدى بر آن است كه حضور و اعتذار منافقان نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)قبل از رسيدن آن حضرت به مدينه و در توقفگاه ذى اوان بود.[208]
آيات 62 ـ 63 توبه/9، ناظر به اين دسته از منافقان دانسته شده است.[209] خداوند در اين آيات خشنودى خود و پيامبرش را ملاك بخشش اينان معرفى كرده، سزاى دشمنى منافقان با خدا و رسولش را خلود در آتش دوزخ مى‌خواند: «يَحلِفونَ بِاللّهِ لَكُم لِيُرضوكُم واللّهُ ورَسولُهُ اَحَقُّ اَن يُرضوهُ اِن كانوا مُؤمِنِين * اَلَم يَعلَموا اَنَّهُ مَن يُحادِدِ اللّهَ و رَسولَهُ فَاَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خــلِدًا فيها ذلِكَ الخِزىُ العَظيم».
خداوند حتى از نمازگزاردن و دعا بر جنازه‌ها و قبور اين منافقان نيز به سبب كفر آنان به خدا و رسولش نهى كرده است: «و لاتُصَلِّ عَلى اَحَد مِنهُم ماتَ اَبَدًا ولا تَقُم عَلى قَبرِهِ اِنَّهُم كَفَروا
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 177
بِاللّهِ و رَسولِهِ و ماتوا و هُم فـسِقون».(توبه/9،84) برخى، شأن نزول اين آيه را عبدالله بن ابىّ مى‌دانند كه از ميانه راه تبوك با ياران خود به مدينه بازگشت.[210]

منابع

الاحتجاج، ابومنصور الطبرسى (م. ‌520‌ق.)، به كوشش سيد محمد باقر، دارالنعمان، 1386‌ق؛ احكام القرآن، الجصاص (م. ‌370‌ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415‌ق؛ الاختصاص، المفيد (م. ‌413‌ق.)، به كوشش غفارى و زرندى، بيروت، دارالمفيد، 1414‌ق؛ الارشاد، المفيد (م. ‌413‌ق.)، به كوشش مؤسسه آل البيت(عليهم السلام)، بيروت، دارالمفيد، 1414‌ق؛ اسباب النزول، الواحدى (م. ‌468‌ق.)، قاهرة، الحلبى و شركاه، 1388‌ق؛ الاستغاثه، ابوالقاسم الكوفى (م. ‌352‌ق.)؛ الاستيعاب، ابن عبدالبر (م. ‌463‌ق.)، به كوشش البجاوى، بيروت، دارالجيل، 1412‌ق؛ اسد الغابه، ابن اثير على بن محمد الجزرى (م. ‌630‌ق.)، بيروت، دارالكتاب العربى؛ الاصابه، ابن حجر العسقلانى (م. ‌852‌ق.)، به كوشش على محمد و ديگران، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415‌ق؛ الاعلام، الزركلى (م. ‌1389‌ق.)، بيروت، دارالعلم للملايين، 1997 م؛ اعلام الورى، الطبرسى (م. ‌548‌ق.)، به كوشش و نشر مؤسسه آل البيت(عليهم السلام)، قم، 1417‌ق؛ الانساب، ابن السمعانى، (م. ‌562‌ق.)، به كوشش عبدالله عمر، بيروت، دارالجنان، 1408‌ق؛ انساب الاشراف، البلاذرى (م. ‌279‌ق.)، به كوشش محمودى، بيروت، اعلمى، 1394‌ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م. ‌1110‌ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403‌ق؛ البحر المحيط، ابوحيان الاندلسى (م. ‌754‌ق.)، به كوشش عادل احمد و ديگران، بيروت، دارالكتب العلمية، 1422‌ق؛ البداية والنهايه، ابن كثير (م. ‌774‌ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408‌ق؛ تاريخ ابن خلدون، ابن‌خلدون (م. ‌808‌ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تاريخ الامم والملوك، الطبرى (م. ‌310‌ق.)، به كوشش گروهى از علماء، بيروت، اعلمى، 1403‌ق؛ تاريخ خليفة بن خياط، خليفة بن خياط العصقرى (م. ‌240‌ق.)، به كوشش سهيل زكار، بيروت، دارالفكر، 1414‌ق؛ تاريخ مدينة دمشق، ابن‌عساكر (م. ‌571‌ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، 1415‌ق؛ تاريخ المدينة المنوره، ابن شبّه النميرى (م. ‌262‌ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دارالفكر، 1410‌ق؛ تاريخ اليعقوبى، احمد بن يعقوب (م. ‌292‌ق.)، بيروت، دارصادر، 1415‌ق؛ التبيان، الطوسى (م. ‌460‌ق.)، به كوشش احمد حبيب‌العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تفسير الصافى، الفيض الكاشانى (م. ‌1091‌ق.)، بيروت، به كوشش و نشر اعلمى، 1402‌ق؛ تفسير القرآن العظيم، ابن ابى حاتم (م. ‌327‌ق.)، به كوشش اسعد محمد، بيروت، المكتبة العصرية، 1419‌ق؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير (م. ‌774‌ق.)، به كوشش محمد ابراهيم، دمشق، المنار، 1419‌ق؛ تفسير القرآن الكريم، ابوحمزة ثمالى (م. ‌148‌ق.)، گردآورى محمد حسين حرز الدين، به كوشش معرفت، قم، الهادى، 1420‌ق؛ تفسير مجاهد، مجاهد (م. ‌102‌ق.)، به كوشش عبدالرحمن بن محمد، اسلام آباد، مجمع البحوث الاسلامية؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375‌ش؛ التنبيه والاشراف، المسعودى (م. ‌345‌ق.)؛ التوابين، عبدالله بن قدامه (م. ‌620‌ق.)، به كوشش عبدالقادر الارناؤوط، بغداد، الشرح الجديد؛ تهذيب الكمال، المزى (م. ‌742‌ق.)، به كوشش بشار عواد، بيروت، الرسالة، 1415‌ق؛ الثقات، ابن حبان (م. ‌354‌ق.)، الكتب الثقافية، 1393‌ق؛ جامع‌البيان، الطبرى (م. ‌310‌ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415‌ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م. ‌671‌ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1405‌ق؛ الجواهر الحسان، الثعالبى (م. ‌875‌ق.)، به كوشش عبدالفتاح ابوسنه و ديگران، بيروت، دار احياء
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 178
التراث العربى، 1418‌ق؛ الخرائج والجرائح، الراوندى (م. ‌573‌ق.)، قم، مؤسسة الامام المهدى(عج)؛ الخصال، الصدوق (م. ‌381‌ق.)، به كوشش غفارى، قم، نشر اسلامى، 1416‌ق؛ الدرر، ابن عبدالبر (م. ‌463‌ق.)، به كوشش شوقى ضيف، قاهرة، دارالمعارف، 1403‌ق؛ الدرالمنثور، السيوطى (م. ‌911‌ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1365‌ق؛ دلائل النبوه، اسماعيل الاصفهانى (م. ‌535‌ق.)، به كوشش مساعد بن سليمان، دارالعاصمه؛ زادالمسير، جمال‌الدين الجوزى (م. ‌597‌ق.)، به كوشش محمد عبدالله، بيروت، دارالفكر، 1407‌ق؛ سبل السلام، الكحلانى (م. ‌1182‌ق.)، مصر، مصطفى البابى، 1379‌ق؛ سبل الهدى، محمد بن يوسف الصالحى (م. ‌942‌ق.)، به كوشش عبدالموجود و على محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1414‌ق؛ السنن الكبرى، البيهقى (م. ‌458‌ق.)، بيروت، دارالفكر، 1416‌ق؛ سنن النسائى، النسايى (م. ‌303‌ق.)، بيروت، دارالفكر، 1348‌ق؛ سير اعلام النبلاء، الذهبى (م. ‌748‌ق.)، به كوشش گروهى از محققان، بيروت، الرسالة، 1413‌ق؛ السيرة النبويه، ابن‌كثير (م. ‌774‌ق.)، به كوشش مصطفى عبدالواحد، بيروت، دارالمعرفة، 1396‌ق؛ السيرة النبويه، ابن هشام (م. ‌8 213‌ق.)، به كوشش مصطفى السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلمية؛ الصحاح، الجوهرى (م. ‌393‌ق.)، به كوشش عبدالغفور العطارى، بيروت، دارالعلم للملايين، 1407‌ق؛ الصحيح من سيرة‌النبى(صلى الله عليه وآله)، جعفر مرتضى العاملى، بيروت، دارالسيرة، 1414‌ق؛ الطبقات الكبرى، ابن‌سعد (م. ‌230‌ق.)، بيروت، دار صادر؛ عمدة عيون صحاح الاخبار، ابن البطريق (م. ‌600‌ق.)، قم، نشر اسلامى، 1407‌ق؛ عيون الاثر، محمدبن سيد الناس (م. ‌734‌ق.)، بيروت، مؤسسة عزالدين، 1406‌ق؛ فتح البارى، ابن حجر العسقلانى (م. ‌852‌ق.)، بيروت، دارالمعرفة؛ فتوح البلدان، البلاذرى (م. ‌279‌ق.)، به كوشش صلاح الدين المنجد، قاهرة، النهضة المصرية؛ الكامل فى ضعفاء الرجال، عبدالله بن عدى (م. ‌365‌ق.)، به كوشش سهيل زكار، بيروت، دارالفكر، 1405‌ق؛ كشف الرموز، الفاضل الآبى (م. ‌690‌ق.)، به كوشش اشتهاردى و يزدى، قم، نشر اسلامى، 1408‌ق؛ كنزالعمال، المتقى الهندى (م. ‌975‌ق.)، به كوشش صفوه السقاء، بيروت، الرسالة، 1413‌ق؛ لباب النقول، السيوطى (م. ‌911‌ق.)، به كوشش احمد عبدالشافى، بيروت، دارالكتب العلمية؛ مجمع البحرين، الطريحى (م. ‌1085‌ق.)، به كوشش محمود عادل و احمد حسينى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1408‌ق؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن، الطبرسى (م. ‌548‌ق.)، به كوشش گروهى از علماء، بيروت، اعلمى، 1415‌ق؛ المحبّر، ابن حبيب (م. ‌245‌ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دارالافاق الجديدة؛ المختصر فى اخبار البشر، اسماعيل ابوالفداء (م. ‌732‌ق.)، بيروت، دارالمعرفة؛ مسند احمد، احمدبن حنبل (م. ‌241‌ق.)، بيروت، دار صادر؛ المصنّف، عبدالرزاق الصنعانى (م. ‌211‌ق.)، به كوشش حبيب الرحمن، المجلس العلمى؛ المعارف، ابن قتيبة (م. ‌376‌ق.)، به كوشش ثروت عكاشة، قم، شريف رضى، 1373‌ش؛ معانى القرآن، النحاس (م. ‌338‌ق.)، به كوشش الصابونى، عربستان، جامعة ام القرى، 1409‌ق؛ معجم البلدان، ياقوت الحموى (م. ‌626‌ق.)، بيروت، دارصادر، 1995 م؛ المعجم الكبير، الطبرانى (م. ‌360‌ق.)، به كوشش حمدى عبدالمجيد، دار احياء التراث العربى، 1405‌ق؛ معجم ما استعجم، عبدالله البكرى (م. ‌487‌ق.)، به كوشش مصطفى السقا، بيروت، عالم الكتب، 1403‌ق؛ المغازى، الواقدى (م. ‌207‌ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمى، 1409‌ق؛ المغازى النبويه، محمد بن مسلم الزهرى، كوشش سهيل زكار، دمشق، دارالفكر، 1401‌ق؛ المفصل، جواد على، بيروت، دارالعلم للملايين، 1976 م؛ مناقب آل‌ابى‌طالب، ابن شهر آشوب (م. ‌588‌ق.)، به كوشش گروهى از اساتيد نجف، نجف، الحيدرية، 1376‌ق؛ مناقب الامام امير المؤمنين، محمدبن سليمان الكوفى (م. ‌300‌ق.)، به كوشش محمودى، قم، احياء الثقافة الاسلامية، 1412‌ق؛ منتخب مسند عبد بن حميد، عبد بن حميد (م. ‌249‌ق.)، به كوشش سيد صبحى و محمود محمد، بيروت، النهضة العربية، 1408‌ق؛ النهايه، ابن‌اثير مبارك بن محمد الجزرى (م. ‌606‌ق.)، به كوشش محمود محمد و طاهر احمد، قم، اسماعيليان، 1367‌ش؛ نيل الاوطار، الشوكانى (م. ‌1255‌ق.)،
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 179
بيروت، دارالجيل، 1973 م؛ وفاء الوفاء، السمهودى (م. ‌911‌ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دارالكتب العلميه.
سيد على خيرخواه علوى



[1]. ر. ك: المفصل، ج‌4، ص‌251.
[2]. معجم البلدان، ج‌2، ص‌14 ـ 15.
[3]. همان، ص219؛ وفاء الوفاء، ج‌4، ص‌1184؛ معجم ما استعجم، ج‌1، ص‌12.
[4]. فتوح البلدان، ج‌2، ص‌15؛ تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌67؛ التنبيه والاشراف، ص‌230.
[5]. التنبيه والاشراف، ص‌235؛ معجم البلدان، ج‌2، ص‌14؛ مجمع البحرين، ج‌1، ص‌265.
[6]. وفاءالوفاء، ج4، ص1186؛ معجم البلدان، ج‌1، ص‌291؛ ج‌2، ص‌14.
[7]. معجم البلدان، ج‌1، ص‌291.
[8]. همان، ج‌2، ص‌14.
[9]. الصحاح، ج‌4، ص‌1577؛ النهاية، ج‌1، ص‌160؛ معجم ما استعجم، ج‌1، ص‌303.
[10]. تاريخ دمشق، ج‌39، ص‌63.
[11]. معجم البلدان، ج‌1، ص‌489؛ الانساب، ج‌1، ص‌392؛ الاعلام، ج‌1، ص‌262.
[12]. المغازى، ج‌3، ص‌990؛ الطبقات، ج‌2، ص‌165؛ عيون الاثر، ج‌2، ص‌253.
[13]. تاريخ دمشق، ج‌39، ص‌63؛ كنزالعمال، ج‌13، ص‌37؛ سبل‌الهدى، ج‌5، ص‌433.
[14]. المغازى، ج‌3، ص‌990؛ تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌67؛ تاريخ‌دمشق، ج‌39، ص‌63.
[15]. بحارالانوار، ج21، ص244؛ اعلام‌الورى، ج‌1، ص‌243.
[16]. المغازى، ج3، ص990؛ تاريخ دمشق، ج‌2، ص‌34.
[17]. المغازى، ج3، ص990؛ تاريخ دمشق، ج‌2، ص‌34.
[18]. همان؛ الطبقات،‌ج‌4، ص‌279، 294، 364.
[19]. تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌67.
[20]. البداية والنهايه، ج‌5، ص‌5.
[21]. جامع البيان، ج‌10، ص‌141؛ مجمع البيان، ج‌5، ص‌39.
[22]. جامع البيان، ج‌11، ص‌95؛ مجمع البيان، ج‌5، ص‌145.
[23]. السيرة‌النبويه، ابن هشام، ج‌4، ص‌943؛ عيون الاثر، ج‌2، ص‌292؛ السيرة‌النبويه، ابن كثير، ج‌4، ص‌4.
[24]. المغازى، ج‌3، ص‌991؛ جامع‌البيان، ج‌10، ص‌172؛ مجمع‌البيان، ج‌5، ص‌54 ـ 55.
[25]. مجمع‌البيان، ج8، ص225؛ الصافى، ج4، ص‌164.
[26]. المحبر، ص‌284؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج‌4، ص‌946؛ تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌367.
[27]. جامع‌البيان، ج10، ص182؛ التبيان، ج5، ص‌225.
[28]. المغازى، ج3، ص998 ـ 999؛ اسدالغابه، ج4، ص‌291؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج‌4، ص‌947.
[29]. المغازى، ج‌3، ص‌998.
[30]. اسدالغابه، ج‌4، ص‌291.
[31]. تفسير ابوحمزه ثمالى، ص146؛ مجمع‌البيان، ج3، ص‌166؛ الصافى، ج‌1، ص‌486.
[32]. التبيان، ج‌3، ص‌301؛ جامع البيان، ج‌5، ص‌313؛ تفسير قرطبى، ج‌5، ص‌344.
[33]. الدرالمنثور، ج‌3، ص‌246؛ اسباب النزول، ص‌166.
[34]. الطبقات، ج4، ص205؛ سير اعلام النبلاء، ج‌1، ص‌361؛ المصنف، ج‌2، ص‌395.
[35]. التبيان، ج‌5، ص‌278؛ احكام القرآن، ج‌3، ص‌186؛ تفسير‌قرطبى، ج‌8، ص‌226.
[36]. مجمع البيان، ج‌5، ص‌59.
[37]. اسدالغابه، ج3، ص236؛ زادالمسير، ج3، ص‌485.
[38]. المغازى، ج3، ص993؛ السيرة النبويه، ابن‌كثير، ج4،ص‌9؛ مجمع البيان، ج‌5، ص‌104.
[39]. المغازى، ج‌1، ص‌160؛ الطبقات، ج‌3، ص‌480؛ السيرة‌النبويه، ابن كثير، ج‌4، ص‌8 ـ 9.
[40]. جامع‌البيان، ج‌10، ص‌269؛ مجمع‌البيان، ج‌5، ص‌105؛ تفسير‌قرطبى، ج‌8، ص‌228.
[41]. عيون الاثر، ج‌2، ص‌253؛ الاستغاثه، ج‌2، ص‌55؛ تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌367.
[42]. المغازى، ج‌3، ص‌994؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج‌4، ص‌945 ـ 946؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج‌4، ص‌7 ـ 9.
[43]. المغازى، ج3، ص991؛ تاريخ دمشق، ج‌2، ص‌34 ـ 35.
[44]. المغازى، ج‌3، ص‌992 ـ 991.
[45]. تفسير ثعالبى، ج‌5، ص‌378.
[46]. تفسير قرطبى، ج‌3، ص‌303.
[47]. تاريخ دمشق، ج‌2، ص‌28 ـ 39، 69 ـ 70؛ السيرة‌النبويه، ابن‌كثير، ج‌4، ص‌6؛ المغازى، ج‌3، ص‌991.
[48]. تفسير ثعالبى، ج5، ص‌378؛ تفسير قرطبى، ج‌3، ص‌303.
[49]. الاستغاثه، ج‌2، ص‌55 ـ 56.
[50]. الصحيح من سيره، ج‌7، ص‌282.
[51]. المغازى، ج‌3، ص‌993؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج‌4، ص‌944؛ الاستيعاب، ج‌1، ص‌266.
[52]. جامع‌البيان، ج‌10، ص‌191؛ التبيان، ج‌5، ص‌232؛ تفسير‌قرطبى، ج‌8، ص‌158.
[53]. المغازى، ج‌3، ص‌993.
[54]. التبيان، ج‌5، ص‌268؛ الدرالمنثور، ج‌3، ص‌265؛ جامع البيان، ج‌10، ص‌256.
[55]. المغازى، ج‌3، ص‌995؛ المصنف، ج‌5، ص‌399؛ الثقات، ج‌2، ص‌100.
[56]. المغازى، ج‌3، ص‌995؛ سبل الهدى، ج‌5، ص‌442؛ تاريخ‌دمشق، ج‌2، ص‌36.
[57]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج‌4، ص‌944؛ الدرر، ص‌238؛ البداية والنهايه، ج‌5، ص‌7.
[58]. جامع‌البيان، ج‌10، ص‌184 ـ 191؛ التبيان، ج‌5، ص‌227 ـ 236؛ تفسير قرطبى، ج‌8، ص‌155 ـ 163.
[59]. المغازى، ج‌3، ص‌995؛ بحارالانوار، ج‌21، ص‌205؛ زادالمسير، ج‌7، ص‌164.
[60]. مجمع‌البيان، ج‌5، ص‌141؛ تفسير قرطبى، ج‌8، ص‌290؛ زادالمسير، ج‌3، ص‌350.
[61]. المغازى، ج‌3، ص‌995.
[62]. الطبقات، ج‌2، ص‌165.
[63]. المغازى، النبويه، ص‌107.
[64]. عيون الاثر، ج‌2، ص‌255؛ تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌368.
[65]. المحبر، ص‌125؛ تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌67؛ التنبيه والاشراف، ص‌235.
[66]. السيرة‌النبويه، ابن‌هشام، ج‌4، ص‌946؛ تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌368؛ الطبقات، ج‌3، ص‌23.
[67]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج‌4، ص‌946؛ عيون الاثر، ج‌2، ص‌354؛ المغازى، ج‌3، ص‌995.
[68]. تاريخ طبرى، ج2، ص368؛ البداية والنهايه، ج‌5، ص‌11؛ تاريخ ابن خياط، ص‌60.
[69]. التنبيه والاشراف، ص‌235.
[70]. سنن‌النسائى، ج5، ص124؛ تاريخ‌دمشق، ج‌42، ص‌162؛ البداية والنهايه، ج‌7، ص‌377.
[71]. كشف الغمه، ج‌1، ص‌227؛ الارشاد، ج‌1، ص‌155؛ السيرة‌النبويه، ابن هشام، ج‌4، ص‌946.
[72]. المحبر، ص‌125؛ تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌368.
[73]. تاريخ دمشق، ج42، ص‌98؛ سنن النسائى، ج‌5، ص‌113.
[74]. الارشاد، ج‌1، ص‌155؛ كشف الغمه، ج‌1، ص‌227؛ انساب‌الاشراف، ص‌96.
[75]. الارشاد، ج‌1، ص‌155.
[76]. مناقب، كوفى، ص‌112.
[77]. الطبقات، ج‌4، ص‌205؛ المصنف، ج‌2، ص‌395؛ سير اعلام النبلاء، ج‌1، ص‌361.
[78]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج‌4، ص‌946؛ السيرة النبويه، ج‌4، ص‌41؛ تاريخ يعقوبى، ج‌2: ص‌67.
[79]. وفاءالوفاء، ج‌4، ص‌1169؛ سبل السلام، ج‌4، ص‌70؛ نيل‌الاوطار، ج‌8، ص‌239.
[80]. الاختصاص، ص‌342؛ تاريخ دمشق، ج‌51، ص‌240؛ البداية و النهايه، ج‌5، ص‌17.
[81]. المحبر، ص‌116.
[82]. الطبقات، ج‌2، ص‌167؛ الكامل، ج‌3، ص‌324؛ المغازى، النبويه، ص‌107.
[83]. سبل الهدى، ج‌7، ص‌419؛ الطبقات، ج‌2، ص‌167؛ المغازى، ج‌3، ص‌997.
[84]. تاريخ خليفه، ص‌56، تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌67.
[85]. سبل الهدى، ج‌5، ص‌442؛ التنبيه والاشراف، ص‌235؛ المغازى، ج‌3، ص‌1002.
[86]. تاريخ‌يعقوبى، ج‌2، ص‌67؛ اعلام الورى، ج‌1، ص‌243.
[87]. المغازى، ج‌3، ص‌996.؛ تاريخ دمشق، ج‌2، ص‌36؛ سبل‌الهدى، ج‌5، ص‌443.
[88]. المغازى، ج‌3، ص‌996؛ تاريخ دمشق، ج‌2، ص‌36؛ اسدالغابة، ج‌2، ص‌222.
[89]. المغازى، ج‌3، ص‌996؛ تاريخ دمشق، ج‌2، ص‌36.
[90]. اسدالغابه، ج‌3، ص‌212؛ تاريخ دمشق، ج‌30، ص‌15؛ المغازى، ج‌3، ص‌996.
[91]. المغازى، ج‌3، ص‌996؛ تاريخ دمشق، ج‌2، ص‌36.
[92]. الطبقات، ج‌7، ص‌408.
[93]. البداية والنهايه، ج5، ص‌13؛ جامع‌البيان، ج‌11، ص‌75؛ معانى‌القرآن، ج‌3، ص‌263.
[94]. انساب الاشراف، ص‌95؛ الطبقات، ج‌3، ص‌24؛ المحبر، ص‌115.
[95]. تفسير ابن كثير، ج‌2، ص‌411؛ التبيان، ج‌5، ص‌314؛ جامع‌البيان، ج‌11، ص‌75.
[96]. معجم‌البلدان، ج‌2، ص‌14.
[97]. المختصر، ج‌1، ص‌3 ـ 4.
[98]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج‌4، ص‌949؛ عيون الاثر، ج‌2، ص‌256؛ الكامل، ج‌4، ص‌345.
[99]. اسدالغايه، ج‌5، ص‌176؛ السيرة‌النبويه، ابن‌كثير، ج‌4، ص‌21؛ المغازى، ج‌3، ص‌1007.
[100]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج‌4، ص‌948؛ تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌369؛ المصنف، ج‌1، ص‌415.
[101]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج‌4، ص‌949؛ عيون الاثر، ج‌2، ص‌256.
[102]. لباب النقول، 187.
[103]. عيون الاثر، ج‌2، ص‌256؛ تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌370.
[104]. الدرالمنثور، ج‌6، ص‌163.
[105]. لباب النقول، ص‌187؛ بحارالانوار، ج‌55، ص‌328؛ المغازى، ج‌3، ص‌1008 ـ 1009.
[106]. مجمع البيان، ج‌9، ص‌353؛ زادالمسير، ج‌7، ص‌275.
[107]. المصنف، ج‌2، ص‌546؛ المغازى، ج‌3، ص‌1013؛ فتح‌البارى، ج‌8، ص‌84.
[108]. المغازى، 3، ص‌1039 - 1042؛ اعلام الورى، ج‌1، ص‌81؛ الخرائح والجرائح، ج‌1، ص‌168.
[109]. جامع البيان، ج‌10، ص‌173 - 174؛ منتخب مسند عبدبن حميد، ص‌228؛ الدرالمنثور، ج‌3، ص‌239.
[110]. الخرائج والجرائح، ج1، ص28؛ اعلام‌الورى، ج1، ص‌81؛ المغازى، ج‌3، ص‌1036.
[111]. السيرة‌النبويه، ابن‌كثير، ج‌4، ص17؛ دلائل‌النبوه، ص‌175؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج‌1، ص‌89.
[112]. المحبر، ص‌468؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج‌4، ص951؛ المغازى، ج‌3، ص‌1003.
[113]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج‌4، ص‌952؛ عيون الاثر، ج‌2، ص‌258؛ تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌372.
[114]. جامع‌البيان، ج10، ص221؛ تفسير قرطبى، ج‌8، ص‌197؛ تفسير‌ابن كثير، ج‌2، ص‌381.
[115]. تفسير قرطبى، ج8، ص195؛ تفسيرابن كثير، ج‌2، ص‌381.
[116]. جامع‌البيان، ج‌10، ص‌220؛ الدرالمنثور، ج‌3، ص‌254.
[117]. المغازى، ج‌3، ص‌1004.
[118]. تاريخ المدينه، ج‌1، ص‌355؛ تاريخ دمشق، ج‌19، ص‌257؛ الاستيعاب، ج‌3، ص‌1215.
[119]. الدرالمنثور، ج‌3، ص‌285؛ تفسير قرطبى، ج‌8، ص‌206؛ جامع البيان، ج‌10، ص‌235.
[120]. عيون الاثر، ج‌2، ص‌256؛ تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌370؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج‌4، ص‌17.
[121]. اعلام الورى، ج‌1، ص‌244؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج‌1، ص‌183؛ بحارالانوار، ج‌21، ص‌245.
[122]. تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌68.
[123]. معجم البلدان، ج‌2، ص‌15.
[124]. سبل الهدى، ج‌5، ص‌433.
[125]. التنيه و الاشراف، ص‌235؛ معجم البلدان، ج‌2، ص‌15.
[126]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج‌4، ص‌957.
[127]. الثقات، ج‌2، ص‌99؛ معجم‌البلدان، ج‌1، ص‌123، ج2، ص‌85، 201؛ ج‌3، ص‌135، 408، المغازى، ج‌3، ص‌998.
[128]. الطبقات، ج‌2، ص‌165.
[129]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج‌4، ص‌953؛ التنبية و الاشراف، ص‌235؛ فتح البارى، ج‌8، ص‌86.
[130]. الطبقات، ج‌2، ص‌166؛ المغازى، ج‌3، ص‌1016.
[131]. تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌68؛ التنبيه والاشراف، ص‌236.
[132]. معجم‌البلدان، ج‌1، ص‌292؛ تاريخ ابن خلدون، ج‌1، ص‌61؛ معجم ما استعجم، ج‌1، ص‌216.
[133]. عيون الاثر، ج‌2، ص‌258؛ فتوح البلدان، ج‌1، ص‌71؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج‌4، ص‌952.
[134]. معجم البلدان، ج‌1، ص‌129.
[135]. فتوح‌البلدان، ج‌1، ص‌71؛ البداية والنهايه، ج‌5، ص‌21؛ المغازى، ج‌3، ص‌1032.
[136]. معجم‌البلدان، ج‌1، ص‌129.
[137]. البداية والنهايه، ج‌5، ص‌21؛ المغازى، ج‌3، ص‌1032.
[138]. فتوح البلدان، ج‌1، ص‌72.
[139]. التبيان، ج‌5، ص‌172.
[140]. فتوح البلدان، ج‌1، ص‌72.
[141]. السيرة النبويه، ابن كثير، ج‌4، ص‌27؛ مسند احمد، ج‌4، ص‌74؛ الطبقات، ج‌1، ص‌259.
[142]. المعجم‌الكبير، ج8، ص‌15 ـ 20؛ الطبقات، ج4، ص251؛ الثقات، ج‌2، ص‌6.
[143]. كنز العمال، ج‌2، ص‌429.
[144]. اعلام‌الورى، ج1، ص244؛ بحارالانوار، ج‌21، ص‌246؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج‌1، ص‌183.
[145]. فتوح البلدان، ج‌1، ص‌73؛ الطبقات، ج‌2، ص‌166؛ تاريخ‌خليفه، ص‌56.
[146]. التنبيه والاشراف، 214.
[147]. معجم البلدان، ج‌2، ص‌487.
[148]. المغازى، ج‌3، ص‌1025.
[149]. الطبقات، ج‌2، ص‌166؛ عيون الاثر، ج‌2، ص‌259؛ المغازى، ج‌3، ص‌1025.
[150]. المحبر، ص‌116.
[151]. تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌68؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج‌4، ص‌964.
[152]. البداية والنهايه، ج5، ص‌21؛ سبل الهدى، ج‌6، ص‌220.
[153]. السيرة النبويه، ابن كثير، ج‌4، ص‌31.
[154]. عيون الاثر، ج‌2، ص‌259 ـ 260؛ الثقات، ج‌2، ص‌96؛ تاريخ دمشق، ج‌9، ص‌203 ـ 204.
[155]. معجم‌البلدان، ج‌2، ص‌488؛ فتوح البلدان، ج‌1، ص‌73.
[156]. تاريخ دمشق، ج‌9، ص‌204؛ الطبقات، ج‌2، ص‌166؛ المغازى،‌ج‌3، ص‌1027.
[157]. تاريخ دمشق، ج‌9، ص‌202؛ المغازى، ج‌3، ص‌1026.
[158]. الطبقات، ج‌2، ص‌166؛ الثقات، ج‌2، ص‌97؛ السيرة النبويه، ج‌4، ص‌953.
[159]. سبل السلام، ج‌4، ص‌66؛ الاصابه، ج‌1، ص‌378.
[160]. معجم البلدان، ج‌2، ص‌487.
[161]. فتوح البلدان، ج‌1، ص‌73؛ المغازى، ج‌3، ص‌1030.
[162]. السيرة النبويه، ابن كثير، ج‌4، ص‌31.
[163]. عيون الاثر، ج‌2، ص‌260.
[164]. تاريخ دمشق، ج‌1، ص‌202.
[165]. الدرر، ص247؛ تاريخ‌يعقوبى، ج‌2، ص‌68؛ اعلام الورى، ج‌1، ص‌244.
[166]. الدرر، ص‌242، السيرة النبويه، ابن هشام، ج‌4، ص‌954؛ تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌373.
[167]. البداية والنهايه، ج‌5، ص‌24؛ العمده، ص‌341؛ المغازى، ج‌3، ص‌1044.
[168]. الاحتجاج، ج‌1، ص‌64.
[169]. تاريخ‌يعقوبى، ج2، ص‌68؛ البداية والنهايه، ج‌5، ص‌24؛ تاريخ دمشق، ج‌12، ص‌276.
[170]. المعارف، ص‌343.
[171]. العمده، ص342؛ الخرائج والجرائح، ج2، ص504؛ التبيان، ج‌5، ص‌261.
[172]. الخصال، ص‌398.
[173]. تاريخ دمشق، ج‌12، ص‌277؛ تهذيب الكمال، ج‌5، ص‌505.
[174]. العمده، ص‌341؛ البداية والنهايه، ج‌5، ص‌24؛ تاريخ دمشق، ج‌12، ص‌276.
[175]. اعلام الورى، ج‌1، ص‌245؛ الاحتجاج، ج‌1، ص‌65.
[176]. الخرائج والجرائح، ج‌2، ص‌504 ؛ البداية والنهايه، ج‌5، ص‌25.
[177]. المغازى، ج‌3، ص‌1044.
[178]. الدرالمنثور، ج‌4، ص‌253.
[179]. العمده، ص‌341؛ اسباب النزول، ص‌170؛ التبيان، ج‌5، ص‌261؛ تفسير قرطبى، ج‌8، ص‌207.
[180]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج‌4، ص‌956؛ عيون الاثر، ج‌2، ص‌263؛ السيرة النبوية، ابن كثير، ج‌4، ص‌38.
[181]. جامع‌البيان، ج‌11، ص‌38 ـ 31؛ التبيان، ج‌5، ص‌297؛ تفسير‌قرطبى، ج‌8، ص‌253.
[182]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج‌4، ص‌964؛ المغازى، ج‌3، ص‌1056.
[183]. المحبر، ص‌116.
[184]. تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌541؛ اسدالغابه، ج‌4، ص‌422.
[185]. اسدالغابه، ج‌5، ص‌85.
[186]. همان؛ الاصابه، ج‌1، ص‌299.
[187]. اسدالغابه، ج5، ص285؛ المصنف، ج5، ص405؛الاصابه، ج‌1، ص‌299.
[188]. جامع البيان، ج‌11، ص‌19؛ اسباب النزول، ص‌174.
[189]. تفسير مجاهد، ج1، ص‌286؛ جامع البيان، ج‌11، ص‌21.
[190]. تاريخ دمشق، ج‌50، ص‌195؛ اسدالغابه، ج‌5، ص‌85؛ بحارالانوار، ج‌21، ص‌201.
[191]. جامع‌البيان، ج11، ص‌23؛ البداية والنهايه، ج‌5، ص‌33؛ تفسير‌قرطبى، ج‌8، ص‌242؛
[192]. التوابين، ص‌102؛ عيون الاثر، ج‌2، ص‌52.
[193]. نمونه، ج‌8، ص‌120.
[194]. المغازى، النبويه، ص‌112.
[195]. الصحيح من سيره، ج‌11، ص‌128.
[196]. اسدالغابه، ج‌1، ص‌144.
[197]. البداية والنهايه، ج5، ص32؛ الاستيعاب، ج4، ص‌1741؛ تفسير قرطبى، ج‌8، ص‌242.
[198]. المغازى، ج‌3، ص‌1051.
[199]. جامع‌البيان، ج11، ص‌30؛ تفسير ابن كثير، ج‌2، ص‌401؛ معانى القرآن، ج‌3، ص‌252.
[200]. المغازى النبويه، ص‌109.
[201]. الدرر، ص‌243؛ الثقات، ج‌2، ص‌102؛ المغازى، ج‌3، ص‌1051.
[202]. تفسير ابن ابى حاتم، ج‌6، ص‌1902؛ الثقات، ج‌2، ص‌100 ـ 103.
[203]. جامع البيان، ج‌11، ص‌81 ـ 82؛ الاستيعاب، ج‌3، ص‌1383؛ احكام‌القرآن، ج‌3، ص‌203.
[204]. جامع البيان، ج‌11، ص‌3 ـ 10؛ التبيان، ج‌5، ص‌282 ـ 285؛ تفسير قرطبى، ج‌8، ص‌230 ـ 235.
[205]. جامع البيان، ج‌11، ص‌3؛ تفسير قرطبى، ج‌8، ص‌231؛ تفسير ابن كثير، ج‌2، ص‌397.
[206]. مجمع البيان، ج‌5، ص‌106؛ زادالمسير، ج‌3، ص‌330.
[207]. الثقات، ج‌2، ص‌100؛ المعجم الكبير، ج‌19، ص‌48؛ السنن النسائى، ج‌1، ص‌266.
[208]. المغازى، ج‌3، ص‌1049.
[209]. مجمع البيان، ج‌5، ص‌68؛ زادالمسير، ج‌3، ص‌313.
[210]. الاستيعاب، ج3، ص‌941؛ السنن الكبرى، ج‌8، ص‌199.

مقالات مشابه

جهت گیری جهادی پیامبر اکرم

نام نشریهاندیشه

نام نویسندهمحمود اصغری

بدر صغرا

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهلطف‌الله خراسانی

بدر / غزوه

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهمحمدرضا هدایت پناه

اُحُد/غزوه

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهلطف‌الله خراسانی

احزاب / غزوه

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهسیدعلیرضا واسعی