تاريخ : چگونگى و برنامه ارائه اطلاعات پيشينيان در قرآن
تاريخ در اين نوشتار به مفهوم «اطلاعات و دادههاى مربوط به پيشينيان» است. بخش مهمى از آيات قرآن ناظر به پيشينيان است. گزارشهاى تاريخى قرآن از پيشينيان را مىتوان با رويكردهايى گوناگون بررسى كرد. در اين مقاله بررسى قصص قرآنى با رويكرد ادبى صورت نمىگيرد. از آيات قرآنى ناظر به حوادث عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه امروزه از گزارشهاى قطعى تاريخ از آن دوره به شمار مىآيند نيز بحث نمىشود.با توجه به اينكه تاريخ به مفهوم هستىشناسانه آن بررسى شده، مباحث مربوط به تاريخنگارى و فلسفه علم تاريخ نيز مجالى نخواهند داشت؛ همچنين بنا نيست تا از برايند دادههاى تاريخى قرآن استنتاجى فلسفى به دست آيد، بنابراين موضوعاتى چون مبدأ و منتها، هدف و غايت، تكرار و قانونمندى در تاريخ بررسى نخواهند شد.
اين مقاله در صدد بررسى اين مسئله است كه وحى چه اطلاعاتى از جوامع پيشين ارائه كرده و به چه ميزان تصور مخاطبان خود را از گذشته انسانها متحول كرده است. نزول تدريجى آيات و بيان تدريجى تاريخ در دوره نزول وحى دربردارنده چه طرح و برنامهاى بوده است؟
تاريخ و واژههاى مرتبط با آن:
واژه تاريخ، در قرآن كريم نيامده است. اين واژه در ميان عرب حجاز در دوره نزول وحى رواجى نداشته و ريشه آن سامى است كه در زبانهاى آكدى، عبرى، آرامى، يمنى و حبشى به معناى «زمان رخداد» كاربرد داشته؛ اما در عصر وحى كاربردى نداشته و از سده دوم در زبان عربى دردائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 30
مفهوم گذشته بشرى رواج يافته است.[1]
عدم كاربرد واژه تاريخ در ادبيات قرآنى به مفهوم عدم توجه قرآن به پيشينيان نيست. در ادبيات قرآنى واژگان ديگرى به كار رفتهاند كه به رغم تفاوتهايى كه با هم دارند، همگى به هنگام يادكرد از پيشينيان به كار رفتهاند؛ مانند واژگان مشتق از ريشه (ن ـ ب ـ ء) كه بيش از 80 بار در قرآن به كار رفتهاند و با بررسى آنها مىتوان گفت كه مفهوم اين واژه آگاه ساختن فردى از امرى است كه از آن اطلاع ندارد؛ اما اين اطلاع رسانى محدود به گذشته بشر نيست و هرگونه اطلاع رسانى را دربر مىگيرد، چنانكه در مواردى براى بيان افعال انسان پس از مرگ به كار رفته است؛ مانند «اِلَى اللّهِ مَرجِعُكُم جَميعـًا فَيُنَبِّئُكُم بِما كُنتُم تَعمَلون»(مائده/5،105) و احتمالا به همين دليل واژه نَبَأ در نمونههاى اشاره شده، به صورت تركيب اضافى به پيامبر يا قوم و دورهاى اضافه شده تا بتواند در مفهوم سرگذشت آن پيامبر يا قوم به كار رود:«نَبَاَ ابنَى ءادَمَ»(مائده/5،27)؛ «نَبَاَ نوح»(يونس/10،71)؛ «نَبَاَ اِبرهيم»(شعرا/26، 69)؛ «نَبَاِ موسى و فِرعَونَ»(قصص/ 28،3)؛ «نَبَاَ الَّذى ءاتَينـهُءايـتِنا»(اعراف/7،175)؛ «نَبَاِى المُرسَلين»(انعام/ 6،34)؛ «نَبَاُ الَّذينَ مِن قَبلِهِم»(توبه/ 9، 70)؛ «نَبَؤُا الَّذينَ مِن قَبلِكُم»(ابراهيم/ 14، 9)؛ «نَبَؤُا الَّذينَ كَفَروا»(تغابن/64،5) (هود/100،120)؛ «تِلكَ القُرى نَقُصُّ عَلَيكَ مِن اَنبائها...»(اعراف/7،101)؛ «نَقُصُّ عَلَيكَ مِن اَنباءِ ما قَد سَبَقَ...»(طه/20،99)؛ «ذلِكَ مِن اَنباءِ القُرى نَقُصُّهُ عَلَيكَ»(هود/11،100)؛ «نَقُصُّ عَلَيكَ مِن اَنباءِ الرُّسُلِ».(هود/11،120)
واژه مشخص ديگر «قَصَص» است كه معمولا به صورت جمع به كار رفته كه به مفهوم حكايتهاست؛ همچنين از اين مصدر افعالى براى حكايت كردن مشتق شدهاند: «قالَ يـبُنَىَّ لا تَقصُص رُءياكَ عَلى اِخوَتِكَ فَيَكيدوا لَكَ كَيدًا اِنَّ الشَّيطـنَ لِلاِنسـنِ عَدُوٌّ مُبين»(يوسف/12،5)؛ خواه براى بيان سرگذشت رسولان و قريهها: «تِلكَ القُرى نَقُصُّ عَلَيكَ مِن اَنبائها ولَقَد جاءَتهُم رُسُلُهُم بِالبَيِّنـتِ...»(اعراف/7،101) و خواه براى بيان آيات الهى:«يـبَنى ءادَمَ اِمّا يَأتِيَنَّكُم رُسُلٌ مِنكُم يَقُصّونَ عَلَيكُم ءايـتى...».(اعراف/7،35)
واژه «خبر» هم در قرآن صرفاً در معانىاى چون اطلاعداشتن يا اطلاعرسانى به كار رفته است و نمىتوان آن را به شناخت پيشينيان محصور دانست. افزون بر اين، بسامد قرآنى اين واژه و مشتقات آن ناچيز است و از عدم رواج گسترده آن در عصر نزول حكايت دارد: خَبَر (نمل/ 27،7؛ قصص/ 28، 29)، خُبْر (كهف/18،68)، أخبار. (توبه/9،94؛ زلزله / 99،4)
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 31
از واژگان ديگرى كه در بيان پيشينه انبيا بيان شده است، «حديث» به معناى سخن، خبر يا اطلاع است: «و هَل اَتـكَ حَديثُ موسى»(نازعات/79،15؛ طه/20،9)؛ «هَل اَتـكَ حَديثُ الجُنود»(بروج/85،17)؛ «هَل اَتـكَ حَديثُ ضَيفِ اِبرهيمَ المُكرَمين»(ذاريات/51،24)؛ «لَقَد كانَ فى قَصَصِهِم عِبرَةٌ لاُِولِى الاَلبـبِ ما كانَ حَديثـًا يُفتَرى...».(يوسف/12،111)
آرتور جفرى در كتاب خود واژههاى دخيل در قرآن در بحث اساطير بيان كرده كه اشپرنگر بر اين ايده است كه اساطير برگرفته شده از واژه يونانى ايستوريا (Historia) است كه امروزه واژه (History) به مفهوم تاريخ از آن ريشه گرفته شده است و فلاشر و بسيارى از دانشمندان اين ايده را پذيرفتهاند[2] و به نظر مىرسد خود جفرى نيز اين ديدگاه را برگزيده باشد.
اين واژه چند بار در قرآن كريم درون ساختارى به كار رفته كه از اطلاعات مرتبط با پيشينيان تهى است و به نظر مىرسد كسانى كه با رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله)و آيات الهى مقابله مىكردند، آن را «اساطير الاولين» مىدانستند و اينگونه نبوده كه صرفاً دادههاى تاريخى قرآن از اقوام و انبيا را اساطير الاولين بدانند. رزنتال نيز اشتقاق اسطوره را از ايستوريا به لحاظ ريشهشناسى نادرست مىداند[3]، از اين رو اساطير را نمىتوان به مفهوم تواريخ دانست و اين واژه ارتباط معنادارى با دادههاى تاريخى در قرآن نداشته و براى رديابى اين دادهها سودمند نيست.
آگاهى تاريخى در روند نزول وحى:
بدون ترديد يكى از پيامدهاى نزول وحى افزايش دانايى مخاطبان وحى، از گذشته بشرى بوده است. هدف از ارائه گزارشهاى تاريخى، سطح دانايى اوليه مردمان شبه جزيره از تاريخ، برنامه و طرح زمانمند وحى در افزايش دانش جوامع و انسانهاى گذشته، حجم دادههاى تاريخى در قرآن و مسائلى ديگر از اين قبيل، محورهاى اين بخش مقاله را تشكيل مىدهند.يكى از زمينههاى مناسب پيدايش آگاهى تاريخ، وجود يك تقويم* سالشمارى است تا بر اساس مبدأ آن حوادث و رخدادهاى تاريخى چينش شده و تقدم، تأخر و مقدار زمان هر رخداد مشخص گردد. بستر فرهنگى و اجتماعى نزول وحى فاقد چنين نظامى است.[4] در شمال شبه جزيره، اقليم مناسبى براى سكونت جمعى و پيدايش سازمان سياسى متمركز فراهم نيامد تا به مرور، عناصر تمدنى شكل گيرد و تكامل يابد، از اين رو واحدهاى زمانى كلان كاربرد نداشتند تا بتوان بر اساس منظومه زمانمند سالها، تصويرى نظاممند از گذشته يك قوم يا قبيله يا شهر ارائه كرد. در نتيجه از ميان واحدهاى زمانى، واحدهاى زمانى كوچك چون ماه و روز اهميت بيشترى از
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 32
سال، دهه يا سده پيدا مىكردند، زيرا عموم ساكنان منطقه كوچ نشين بودند و نظام قبيلهاى در ميان آنان رايج بود و حيات بدويان را در اقتصادى مبتنى بر دامدارى استمرار مىبخشيد. بر اساس ماهها مىتوانستند براى كوچ، تجارت، حج، نبرد (با توجه به ماههاى حرام) برنامهريزى كنند. خاطرات بزرگ قبيله را نيز با اضافه نام يوم (روز) به نام منطقه جنگى يا نامى ديگر نامگذارى مىكردند، چنانكه در صدر اسلام نيز مسلمانان در آغاز براى تعيين زمان حوادث مهم، ماههاى پس از هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مىشمردند[5]، از اين رو نبودن يك سالشمارى مدون را مىتوان در اهميت نداشتن واحدهايى چون سال و واحدهاى بزرگتر ديگر ارزيابى كرد. با افزودن عاملى چون فرهنگ شفاهى مىتوان گفت كه همه گذشته به حافظه انسانى سپرده مىشد و با گذران سالها و درگذشت افراد به فراموشى سپرده مىشد. تنها مقاطعى از گذشته در خاطر افراد مىماند كه حادثه مهمى براى قبيله رخ داده باشد و براى موقعيت قبيله يا جايگاه آن اهميت داشته باشد. در اين صورت در فرهنگ شفاهى به ويژه در قالب اشعار بازگو مىشد.
يكى از اين وقايع شرح جنگهاى هر قبيله است كه در ادبيات عرب به «ايام العرب» شهرت دارد. گونه ديگرى از اين اطلاعات شجره نسب افراد هر قبيله است. محققان امروزين پذيرفتهاند كه در جوامع قبيلهاى شبهجزيره اندك توجهى هم كه نسبت به گذشته وجود داشته، تنها ناظر به گذشته قبايل بوده كه در هماوردى با ديگر قبايل كاركرد مىيافته است.[6]
در چنين وضعى نبايد انتظار داشت كه اقوام آن ديار بتوانند تصور واضحى از انسانها و جوامع پيش از خود، ميزان فاصله رخدادها از همديگر يا حجم زمانى رخدادها داشته باشند. در نتيجه با جابهجايى نسلها بسيارى از تحولات متقدم رو به فراموشى مىنهاد و امور خرافى و افسانهگونه جايگزين آن مىگرديد. در نتيجه مخاطبان قرآنى تصور روشنى از گذشته خود و ترتيب حوادث و فواصل زمانى آنها نداشتند و هيچ تلاشى براى ترتيب گزارش جنگهاى مورد نظر براساس ترتيب زمانى آنها در پيش از اسلام نمىتوان يافت و نبايد انتظار داشت رخدادها و تحولاتى را كه در صدها سال قبل در شبهجزيره يا مناطق مجاور آن رخ دادهاند، خواه به صورت منظم و سازمانمند يا به صورت پراكنده در حافظه مردم شبهجزيره حضور داشته باشند كه به صورت ضمنى در برخى آيات مكّى قرآنى بيان شده است: «تِلكَ مِن اَنباءِ الغَيبِ نوحيها اِلَيكَ ما كُنتَ تَعلَمُها اَنتَ ولا قَومُكَ مِن قَبلِ هـذا فَاصبِر اِنَّ العـقِبَةَ لِلمُتَّقين = اين [اطلاعات] از خبرهاى غيب است كه بر تو وحى مىكنيم و نه تو و نه قوم تو پيش از اين از آن خبر نداشتيد، پس صبركن كه فرجام از آن
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 33
پرهيزگاران است». (هود/ 11،49)
البته ارتباطات تجارى قريش در منطقه و روابط فرهنگى آنها با اهل كتاب به انتقال محدود اخبار تاريخى انجاميده است؛ اما اينكه اين اخبار از چه منابعى به دست آمده و در چه سطحى بوده مشخص نيست. افزون بر اينكه ميزان اعتبار اين دادهها خود در خور بحث است. قرآن تأكيد دارد كه گزارشهايش از گذشته بشرى نسبت به ديگر گزارشها اصالت و اعتبار دارند، زيرا كسى كه آن را ارائه مىكند خود ناظر رخداد بوده است:«.. و ما كُنتَ لَدَيهِم (آلعمران/3،44)؛ «و ما كُنتَ بِجانِبِ الغَربىِّ اِذ قَضَينا اِلى موسَى الاَمرَ وما كُنتَ مِنَ الشّـهِدين * و ما كُنتَ ثاويـًا فى اَهلِ مَديَنَ تَتلوا عَلَيهِم ءايـتِنا ولـكِنّا كُنّا مُرسِلين * و ما كُنتَ بِجانِبِ الطّورِ اِذ نادَينا...».(قصص/28،44 ـ 46) اين بدان معناست كه ديگر منابع تاريخى به اين اندازه معتبر نيستند.
سؤالى كه هم اكنون مطرح مىشود اين است كه اطلاعات ارائه شده از گذشته جوامع در فرايند نزول وحى، از كدام نقطه آغاز شد و چگونه گسترش يافت؟ خداوند از كدام قوم، منطقه يا پيامبر بيان تاريخى را آغاز كرد؟ تاريخ قرآنى بيشتر به كدام قوم و پيامبر در تاريخ پرداخته و كدام قوم سهم كمترى دارند؟ آيا قرآن هر جا صفحهاى از تاريخ را گشوده، همه اطلاعات مربوط به يك موضوع را يكجا ارائه كرده يا در هر مرحله به بخشى از اطلاعات يك قوم پرداخته است؟ چه ميزان گزارشهاى تاريخى تكرار شده و كدام بخش از تاريخ بشرى در قرآن برجسته يا كمرنگ شدهاست؟
براى پاسخ به اين پرسشها بايد نخست از ترتيب نزول سورههاى قرآن پرسيد تا ابتدا بتوان آنها را براساس زمان نزولشان مرتب ساخت، زيرا قرآن مدون كنونى با سورههاى بزرگ مدنى آغاز شده است و تدوين آن بر اساس ترتيب زمانى نزول سورهها صورت نگرفته است. به ناچار بايد ترتيب نزولى آن مشخص شود تا معلوم گردد ارائه اطلاعات تاريخى در طول دوره رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، چه فرايند و مراحلى را پيموده است.
شناخت متقن ترتيب نزول* آيات قرآن، بسيار دشوار است و در اين زمينه دو راه وجود دارد: يكى تكيه بر روايت ابن عباس در ترتيب سورهها[7] و ديگرى كه محققان معاصر آن را پى گرفتهاند بررسى ترتيب نزول سورهها بر اساس محتوا، ساخت، سبك بيانى و اطلاعات درونى هر سوره است كه در اين زمينه عليرغم تلاشهاى فراوانى كه صورت گرفته، اتفاق نظرى در ميان محققان معاصر نمىتوان يافت[8]، از اين رو روايت ابن عباس در گاهشناسى نزول وحى، گرچه با اشكالاتى مواجه است،[9] ولى در اين مقاله مبنا
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 34
قرار مىگيرد تا بر اساس آن، سير تطور آگاهى تاريخى بررسى شود و طبيعى است كه نتايج اين بررسى نيز متكى بر اين روايت است.
البته بايد گفت كه براى مباحث اين مقاله، نيازى به شناخت ترتيب همه سورهها نيست، زيرا همه سورهها اطلاعات تاريخى دربر ندارند. افزون بر اين از آنجا كه عمده آگاهى تاريخى قرآن، در عصر مكى بوده؛ ترتيب نزول سور مكى بيش از ترتيب سور مدنى اهميت دارد؛ همچنين نيازى به شناخت ترتيب نزولى يكايك سورهها نيست؛ بلكه بنا به روش اين بررسى، دوره نزول وحى به چند مرحله تفكيك شده و كافى است دانسته شود هر سوره به كدام مرحله تعلق دارد.
مطالعه آيات قرآنى بر اساس روايت ابن عباس نشان مىدهد نحوه ارائه، حجم اطلاعات، و گونه موضوعات تاريخى مطرح شده در آيات مكى، در دو مقطع تغيير كرده است و از اين رو مىتوان بر اساس فهرست ابن عباس، آيات تاريخى را كه عمدتاً در سورههاى مكى نازل شدهاند، در سه مرحله مكى بررسى كرد. آيات تاريخى سورههاى مدنى غالبأ به همان موادى اشاره دارند كه در مكه نازل شدهاند و در گسترش آگاهى تاريخى مخاطبان وحى نقش چندانى ندارند. (=> همين مقاله، آگاهى تاريخى در مرحله مدنى)
1. آگاهى تاريخى در مرحله نخست مكى:
در اين مرحله، نخستين سورههايى كه دادههاى تاريخى را ارائه مىكنند عبارتاند از: قلم، اعلى، فجر، شمس، بروج، قريش، فيل و قمر.گزارشهاى تاريخى اين بخش ناچيزند (حدود 3% اطلاعات تاريخى در آيات مكى[10]). محدود دادههاى تاريخى كه در اين مرحله بيان مىشوند صرفاً تأكيد بر اين نكتهاند همه اين اقوام رسالت را دروغ دانستند (تكذيب): «... كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ...».(ق/50،14) و قرآن تنها قريشيان را با نام اقوام و تكذيب و گرفتارى آنها به عذاب الهى و در برخى موارد با نحوه تكذيب پيامبر خود و نوع عذابى كه گرفتارش شدهاند آشنا مىكند و اطلاعات بيشترى در ميان نيست. در اطلاعات اين سورهها بر نام اقوام تأكيد بيشترى در مقايسه با نام پيامبران صورت گرفته است.
به اقوامى كه خداوند در اين بخش از آنها نام برده، يكسان توجه نشده است؛ به اقوامى چون قوم ثمود، عاد و فرعون تأكيد بيشترى صورت گرفته است. بنابر ترتيب فراوانى، فرعون با 8 بار تكرار (حدود 33%) در اولين رتبه قرار مىگيرد. در پى آن ثمود با 5 بار (حدود 20%)، قوم عاد با سه بار (حدود 12%) و قوم نوح و لوط با دوبار (هر يك حدود 8%) در مرحلههاى بعدى هستند. اقوام ديگرى كه تنها يك بار (هريك حدود 4%) به نام آنها اشاره شده است عبارتاند از: اصحابالرسّ، اصحابالايكه، قوم تُبَّع و اصحاب فيل.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 35
آنچه از فهرست اقوام شناخته شده اين مرحله به نظر مىرسد، نزديكى جغرافيايى سكونتگاههاى اين اقوام به حجاز است، زيرا مىدانيم ثموديان در منطقه حِجر در شمال حجاز[11] و قوم تُبَّع[12] در يمن مىزيستند. درباره قوم عاد نيز ديدگاهها متفاوت است؛ برخى به سكونت آنان در جنوب شبه جزيره و برخى در شمال حجاز باور دارند.[13]
ويژگى ديگر دادههاى تاريخى اين مرحله آن است كه بر اساس آنچه امروز از اين اقوام دانسته شده، عمدتاً بنىاسرائيلى نيستند و بسيارى از آنها را به عرب نسبت مىدهند.[14]
در پايان اين مرحله، آنچه مخاطبان وحى از گذشته درمىيابند اين است كه قوم عاد در شهرى عظيم و بىنظير به نام اِرَم ساكن بودند. آنها پيامبر خود را دروغگو خواندند. در نتيجه همچون درختان خرمايى كه با تندباد ريشهكن شده بودند از بين رفتند. (فجر/ 89،6ـ9؛ قمر/ 54،18ـ21) قوم ثمود قومى بودند كه در درهها از سنگ براى خود خانه مىساختند. آنها با طغيان خود رسالت پيامبرشان را دروغ دانستند. پيامبرشان از آنها خواسته بود بهره آب شتر خداوند را رعايت كنند؛ اما آنها شتر را پى كرده و كشتند و به عذاب الهى نابود شدند. (فجر/89،9؛ شمس/91،11 ـ 15) و فرعون همان كسى كه اوتاد (بناهاى بلند) از آن بود، سر به طغيان برداشته و فساد را زياد كرده بود. خداوند رسولى نزدش فرستاد؛ اما او سرپيچيد و به عذاب الهى گرفتار آمد. (مزمّل/73،15 ـ 16؛ فجر/89،10 ـ 13) قوم نوح هم بنده خدا را دروغگو و ديوانه خوانده، او را راندند. او هم از خدا يارى طلبيد و آنگاه از آسمان و زمين آب جارى شد و خداوند نوح را بر كشتى سوار كرد و كشتى را حركت داد تا جزايى براى بىايمانان و مايه پند ديگران باشد. (قمر/54،9ـ17) قوم لوط نيز پيامبر خود را دروغگو دانستند. پيامبرشان درباره عذاب الهى به آنان هشدار داده بود؛ اما آنها از مهمانان لوط كام دل خواستند. خداوند هم خانواده لوط را در سحرگاه نجات داد و آنان را نابينا ساخت. سپس گرفتار عذاب شدند.(قمر/ 54،33ـ 40)
2. آگاهى تاريخى در مرحله دوم مكى:
پس از سورههاى مرحله نخست سورههايىاند كه اطلاعات تاريخى مندرج در آنها چه از نظر شرح جزئيات و چه به لحاظ تنوع موضوعات بسط قابل توجهى يافتهاند كه عمدتا اين بسط به تاريخ بنى اسرائيل و انبياى آن مربوط مىشود. از ميان 16 سوره اين بخش، 11 سوره حاوى گزارشهاى تاريخىاند كه عبارتاند از: ص، اعراف، مريم، طه، شعراء، نمل، قصص، اسراء، يونس، هود و يوسف.با اينكه حجم آيات نازل شده در اين مرحله
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 36
نسبت به همه آيات نازل شده در دوره مكى 42% است، حدود 65% از حجم گزارشهاى تاريخى آيات مكى در اين مرحله طرح شده است و اين بيانگر تأكيد و تمركز فراوان آيات قرآنكريم بر گزارشهاى تاريخى در اين مرحله است، به گونهاى كه مىتوان گفت اساس و شالوده آگاهى تاريخى در اين مرحله صورت گرفته است.
روايت (گزارش) تاريخى مرحله دوم با سوره صآغاز مىشود. يكى از تفاوتهاى اصلى سورههاى مرحله اول و دوم حجم آنهاست؛ سورهها به ناگاه به لحاظ حجم بزرگتر شده و به لحاظ محتوا نيز تغيير مىكنند. به لحاظ موضوعات تاريخى گزارشها، برخلاف حكايتهاى شناخته شده مرحله اول كه عمدتاً موضوعاتى محلّى بودند كه بيشتر به غرب شبه جزيره عربستان ارتباط مىيافتند، از سوره صبه بعد، دايره موضوعات فراتر رفته تا انبياى بنىاسرائيل را نيز دربرگيرد و به تفصيل از توانايى انبيا سخن مىرود؛ امّا برخلاف روايتهاى مرحله قبل، اين روايتها، بر پيامبران، بعثت آنها، گفت و گويشان با خداوند و مردم متمركز است تا بر اقوام و انكار و تكذيب آنها.
دادههاى مربوط به هر پيامبر معمولا در سورههاى متعددى ارائه شدهاند كه به صورت اجتناب ناپذيرى موجب تكرار برخى دادهها در سورههاى پايانى اين بخش مىشوند و تنها استثنا در آخرين سوره اين مرحله يعنى سوره يوسف است. حكايت حضرت يوسف به صورت منسجم تنها در همين سوره ارائه شده و همه جوانب زندگانى او در آن آمده است و تقريباً همه سوره صرفاً به همين پيامبر اختصاص يافته است. در مقابل، برخى سورهها چون اعراف، شعراء و هود تقريباً به بسيارى از انبيا چون آدم، نوح، هود، صالح، شعيب، ابراهيم، لوط و موسى مىپردازند.
همچنين به نظر مىرسد سورههايى كه به انبياى بنىاسرائيل ـ جز حضرت موسى كه در بسيارى از سورههاى اين مرحله حضور دارد ـ مىپردازند، اطلاعات قابل توجهى از ديگر انبيا چون هود، لوط، صالح، شعيب و حتى نوح را ارائه نمىكنند. از يوسف تنها در سوره يوسف بحث شده و از يونس گزارش محدودى در سوره يونس آمده است. داود و ايوب در سوره صو زكريا، يحيى، مريم و عيسى در سوره مريم در كنار ديگر پيامبران قرار نگرفتهاند. تنها استثناى اين مدعا يكى از دو حكايت حضرت سليمان است كه از روابط او با مملكت سبا سخن مىگويد و در سوره نمل آمده است و در اين سوره حكايت صالح و لوط نيز وجود دارد.
بيشترين گزارشهاى تاريخى اين مرحله درباره رسالت موسى و رابطه او با فرعون و بنىاسرائيل است كه حدود37% حجم گزارشهاى اين مرحله است، از اين رو هرچند سورهاى با نام موسى وجود ندارد؛ اما در عمل 100% گزارشهاى تاريخى سوره طه و گزارشهاى سوره قصص (با محاسبه ماجراى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 37
قارون)، 70% گزارشهاى سوره يونس، 51% گزارشهاى سوره اعراف، 39% گزارشهاى سوره شعراء، 15% گزارشهاى سوره نمل، 15% گزارشهاى سوره مريم و 3% گزارشهاى سوره هود به موسى و قومش مىپردازند.
حكايت حضرت يوسف هم 16% دادههاى تاريخى را به خود اختصاص داده است. 13% گزارشهاى تاريخى به ديگر انبياى بنىاسرائيل از جمله ايوب، داود، سليمان، عيسى و يونس اختصاص يافته است؛ بنابراين حجم گزارشهاى مرتبط به بنىاسرائيل و انبياى آنها در مجموع به67% مىرسد؛ و 32% اطلاعات تاريخى اين دوره به انبياى ديگرى چون آدم، نوح، ابراهيم، هود، صالح، شعيب و لوط اختصاص يافته است. در ميان آدم، نوح و ابراهيم، نوح اخبار بيشترى در اين مرحله دارد كه حدود 7% است. اينكه حضرت آدم به لحاظ آنكه قومى براى او تصوير نشده گزارشهاى فراوانى ندارد قابل درك است؛ اما تأكيد بر نوح بيش از ابراهيم در اين مرحله قابل تأمل است. گزارشهاى مربوط به حضرت ابراهيم دراين مرحله كمتر از صالح، شعيب و سليمان و اندكى بيش از هود است.
براى تبيين تأكيد قرآن بر تاريخ انبياى بنىاسرائيل در مرحله دوم مكى، بايد به وضعيت فرهنگى قريش و جهان پيرامونى آن در عصر بعثت توجه كرد تا مشخص گردد چه برنامه و طرحى در پى اين تأكيد بوده است. قريش و ديگر اقوام عرب شبه جزيره در آستانه ظهور اسلام برترى فرهنگى اهل كتاب را در شبه جزيره پذيرفته بودند، هرچند براى آنان دشوار بود.[15] همه كانونهايى كه قريش با آنها وارد تجارت شده بود از جمله شام، عراق، يمن و حبشه از كانونهاى اهل كتاب بودند. اين فرهنگ در سراسر امپراتورى روم (حوزه مديترانهاى) رايج بود و از اين رو فرهنگ امى اقوام عرب شبه جزيره نمىتوانست در برابر آن برترى يابد.
يكى از راهكارهايى كه قريش در برابر عناصر تاريخى قرآن در پى گرفتند، استمداد از عناصر فرهنگى پارسى است؛ به عنوان نمونه نضر بن حارث از تاريخ شخصيتهاى پارسى مىخواست به عنوان رقيبى در برابر عناصر قرآنى استفاده كند[16]؛ اما گزارشى مبنى بر اينكه قريش از عناصر اهل كتاب در هماوردى با قرآن استفاده كرده باشد نيست. شادى قريش از پيروزيهاى خسرو پرويز در برابر روم نيز نشانه ديگرى بر اين تقابل است.[17] از طرفى شخصيتهاى تاريخى كه در قرآن از آنها حكايت شده بيشتر همان شخصيتهايى اسرائيلى تبارند و عمده اطلاعات تاريخى ارائه شده در اين دوره به آنان تعلق دارد.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 38
به نظر نزول حجم وسيعى از قصص قرآنى در اين مرحله بر آن است تا همه انبياى الهى را در منظومه فرهنگى جديدى كه قرآن آورده، قرار دهد تا فرهنگ اهل كتاب كه تمايز آشكارى با فرهنگ امى شبه جزيره دارد و بر آن چيره است، درون آن جاى گيرد و برترى و اعتبار خود را نزد اقوام عرب از دست دهد، از اين رو سورههاى اين دوره، درصددند تا همه بشر را يك مجموعه معرفى كنند و بگويند كه تبار همه انسانها به حضرت آدم مىرسد و آغاز انشعاب همه ملل به دوره نوح و پس از وى باز مىگردد. ابراهيم پدر مشترك قريش و همه انبياى بنىاسرائيل است. در فرهنگ جديد قرآنى، رسالتهاى محقق شده در ميان يهوديان صرفاً منتى الهىاند و نبايد مايه فخر يا خودبرتربينى اهل كتاب شوند؛ همچنين نوع نگرش قرآن به انبياى بنىاسرائيل متفاوت از تصوير اين انبيا در عهدين است. قرآن افزون بر شخصيتهاى مطرح شده در عهدين عناصرى جديد را از جمله قوم عاد، ثمود و پيامبرانى چون هود، صالح و شعيب به اين مجموعه افزوده است كه در تورات يا انجيل از آنها اثرى نيست.[18]
حال بايد پرسيد كه اطلاعات مخاطبان وحى از گذشته در اين مرحله شاهد چه تحولى بوده است؟ مرحله دوم با تاريخ داود، سليمان و ايوب آغاز مىشود و سپس فهرستى از انبيا در سوره صبه نمايش درمىآيد: ابراهيم، اسحق، يعقوب، اسماعيل، اليسع و ذالكفل. سپس در سوره اعراف حكايت كوتاهى از هر نبى به ترتيب بيان شده است: آدم، نوح، هود، صالح، لوط، شعيب و موسى. در ادامه روايت ابراهيم، يحيى، زكريا، مريم و عيسى و همچنين فهرستى از ذريه نيكوكار پيامبرانى چون آدم، نوح، ابراهيم و اسرائيل (يعقوب) در سوره مريم آمده است. سوره طه يكسره حكايت موسى است. در سوره شعرا افزون بر موسى از ابراهيم، نوح، هود، صالح، لوط و شعيب هم گزارش شده است. سوره نمل با پرداختن مجدد به حكايت لوط و صالح از بلقيس و روابط او با سليمان نيز سخن گفته است. سورهقصص هم تنها حكايت موسى است. در سوره يونس بخشهايى از داستان نوح و موسى آمده است. در سورههود نيز همچون سوره شعراء و اعراف هر نبى بخشى از گزارشهاى تاريخى را به خود اختصاص داده است: نوح، هود، صالح، ابراهيم، لوط، شعيب و موسى. در پايان اين مرحله حكايت مبسوط يوسف آمده كه در آن گزارشهايى از حضرت يعقوب نيز وجود دارد. تصويرى كه در پايان اين دوره به مخاطبان وحى ارائه مىشود بدين شرح است:
الف. حضرت آدم(عليه السلام):
درباره وى تنها در سوره اعراف اطلاعاتى آمده است. داستان خلقت آدم، امتناع شيطان از سجده كردن بر انسان، سكونت آدم و همسرش در بهشت و نهى آنها ازدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 39
خوردن درخت ممنوع، هشدار از وسوسه شيطان و لغزش آن دو، در اين روايت آمدهاند. (اعراف/7، 11ـ 24)
ب. حضرت نوح(عليه السلام):
حكايت نوح و قومش در 4 سوره آمده است. حكايت نوح در سه سوره نخست؛ يعنى اعراف، شعراء و يونس كه به لحاظ گزارش از رخدادهاى تاريخى تقريباً به يك مضمون اشاره دارند و تفاوت اين سه روايت به نحوه واكنش سران قوم نوح به پيامبرى او، پيامش و برخورد آنها با مؤمنان بازمىگردد. بر اين اساس نوح ضمن معرفى خود به عنوان فرستادهاى امين كه هيچ مزدى براى مأموريت خود نمىخواهد، قوم خود را به پرستش الله و پيروى از او فرا مىخواند و آنها را از عذاب روز بزرگ هشدار مىدهد. قوم نوح از اينكه يكى از آنها ادعاى پيامبرى مىكند شگفت زده بودند و برايشان پذيرفتنى نبود و او را در گمراهى آشكار دانسته و مؤمنان را افرادى پست خواندند و از نوح خواستند آنها را از خود براند و پس از مدتى به او گفتند: اگر دست برندارد او را سنگسار خواهند كرد. خداوند هم سوارشدگان بر كشتى را نجات داد و تكذيب كنندگان را غرق كرد (يونس/ 10،71ـ74؛ شعراء/26، 105ـ120؛ اعراف/ 7، 59 ـ 64)؛ اما در روايت چهارم، در سوره هود حكايت نوح و قومش بسط يافته است و افزون بر گفتههاى پيشين آمده كه به نوح وحى شد كه ديگر كسى به او ايمان نمىآورد و نوح مأمور شد كشتى بسازد. به هنگام ساختن كشتى، اشراف او را به سخره مىگرفتند؛ اما او كار خود را ادامه مىداد. سپس آب همه جا را گرفت و نوح مأمور شد از هر حيوانى يك جفت در كشتى جاى دهد. فرزند نوح به او ايمان نياورد و به رغم اينكه نوح نجاتش را از خداوند خواسته بود، غرق شد. سپس آب فرو رفت و كشتى به امان فرود آمد و نوح و مؤمنان مشمول بركات الهى شدند. (هود/11، 25 ـ 48)ج. حضرت هود(عليه السلام):
يكى از سورههاى اين مرحله با نام هود نامگذارى شده است. با اين حال گزارش از هود و قومش در سه سوره اعراف، شعرا و هود يكسان است. بر اساس اين گزارشها قوم عاد قومى بودند كه پس از طوفان نوح مىزيستند و از نعمتهاى گسترده الهى از جمله كشاورزى و چشمههاى آب، برخوردار بودند. هود از آنها خواست از چندخدايى كه پدرانشان پيرو آن بودند دست بردارند و الله را بپرستند. وى به آنها وعده داده بود كه با توبه و دست برداشتن از پيروى گنهكاران از نعمتهاى بيشترى برخوردار خواهند شد؛ اما قوم عاد وى را دروغگو و نادان خواندند و حاضر نشدند خدايان خود را رها كنند و از هود حجت خواستند. اين بود كه خداوند هود و مؤمنان را نجات داد و قوم عاد را گرفتار عذاب كرد.(اعراف/7، 65ـ72؛ شعراء/ 26،123ـ140؛ هود/ 11،50ـ60)د. حضرت ابراهيم(عليه السلام):
درباره ابراهيم، چند حكايت كوتاه آمده است؛ نخستين گزارش به كناردائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 40
نهادن خدايان ديگر و پرستش الله تعلق دارد. در اين گزارش آمده كه ابراهيم كوشيد پدر (عمو) خود را از پرستش خدايان ديگر باز دارد؛ اما او نپذيرفت و از ابراهيم خواست تا زمانى كه خدايان او را نمىپرستد، از او دور شود. ابراهيم از او جدا شد و آنگاه خداوند اسحاق و يعقوب را به او عطا كرد و آن دو را پيامبر گردانيد. (مريم/ 19، 40 ـ 49)
در سوره شعرا هم شبيه همين روايت آمده است، جز اينكه متن گفت و گوهاى آنان نيز گزارش شده است. در آن گفت و گوها ابراهيم خدايان قوم خود را ناتوان از شنيدن و نفع رساندن دانسته و آنها را دشمنان خود معرفى مىكند. (مريم/19، 40ـ49؛ شعرا/26، 69ـ 90)
گزارشى هم از كهنسالى ابراهيم در اين مرحله در دست است؛ زمانى كه مأموران عذاب قوم لوط نزد او آمدند و او را به فرزندى به نام اسحاق و پس از او به يعقوب بشارت دادند. اين بشارت براى همسر فرتوت ابراهيم شگفتانگيز شد. بعد از آن ابراهيم متوجه شد كه بشارتدهندگان مأموران عذاب قوم لوطاند و كوشيد تا قوم لوط را شفاعت كند؛ اما از ابراهيم خواسته شد كه از اين كار دست بردارد، چراكه خواست الهى چنين بود. (هود/11،69ـ76)
هـ. حضرت لوط(عليه السلام):
درباره قوم لوط و پيامبر آنها، سه گزارش متعدد در سورههاى اعراف، نمل و شعراء بيان شده است. محتوا و حجم اين گزارشها تا حدود بسيارى به هم نزديكاند و گويا يك گزارش سه بار تكرار شده است. بر اساس اين گزارش، لوط مردان قوم خود را سرزنش مىكند كه چرا همجنس گرا شدهاند و آنها را نخستين انسانهايى دانسته كه چنين رفتارى مىكنند. در برابر پافشارى لوط، قومش او را تهديد كردند كه چنانچه به سخنان خود ادامه دهد، او را از قريه بيرون خواهند انداخت؛ آنگاه خداوند لوط و خانوادهاش (جز همسرش) را نجات داد و قوم او را به عذابى از باران گرفتار ساخت. (شعراء /26، 160 ـ 173)و. حضرت صالح(عليه السلام):
گزارش حضرت صالح در 4 سوره اعراف، شعراء، نمل و هود مطرح شده است. با تكيه بر اين گزارشها، قوم ثمود پس از قوم عاد مىزيستند و از نعمتهاى فراوانى برخوردار بودند. كشاورزى آنها بسيار رونق داشت و خانههاى خود را يا به صورت قصر در دشتها مىساختند يا كوهها را مىتراشيدند. آنان خدايان متعددى را مىپرستيدند و به لحاظ اجتماعى و اقتصادى، به دو گروه مستكبر و مستضعف تقسيم شده بودند. بر اساس گزارشهاى قرآنى، بهرهكشان 9 گروه بودند و كارشان تباهى بود. صالح آنها را به خداى واحدى به نام الله دعوت كرد و توانست بخشى از مستضعفان را موحد سازد؛ اما مستكبران مفسد، صالح را كه تا پيش از اين به او علاقه داشتند، سِحرشده دانستند، نبوتش را انكار كردند و از او معجزه خواستند. صالح ماده شترى را نشانه نزدشان آورد. صالح از آنها خواست روزانه آب رادائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 41
ميان خود و ماده شتر تقسيم كنند تا يك روز براى آنها باشد و يك روز براى ماده شتر. وى همچنين از آنها خواست تا به اين ماده شتر اجازه چرا دهند و به آن آزارى نرسانند؛ اما آنها ناقه را كشتند و پس از سه روز گرفتار عذاب الهى شدند. (اعراف/7، 73ـ79؛ شعراء/26، 142ـ159؛ نمل/ 27، 45ـ53؛ هود 11/60ـ68)
ز. حضرت شعيب(عليه السلام):
شعيب به سوى قومى موسوم به «اصحاب ايكه» فرستاده شد. آنها خدا يا خدايانى جز الله را مىپرستيدند و در داد و ستد حق ديگران را ناديده مىگرفتند. شعيب آنها را از اين كار بازمىداشت و به الله دعوتشان مىكرد. عدهاى به او ايمان آوردند. مستكبران مؤمنان را زيانديده مىخواندند و در مسير آنها قرار مىگرفتند تا آنها را به آيين پيشين باز گردانند. قوم شعيب او را تهديد كردند كه اگر از آيين جديد دست برندارد، او را از قريه بيرون خواهند كرد كه نشان مىدهد وى در رسالت خود، از موفقيت قابل ملاحظهاى برخوردار شده بود. شعيب و مؤمنان حاضر نشدند از ايمان خود دست بردارند. و قوم شعيب به عذاب گرفتار شد و مؤمنان نجات يافتند. (اعراف/7، 85ـ93؛ شعراء/26، 175ـ190)ح. حضرت داود(عليه السلام):
در حكايت داود به مخاطب منتقل مىشود كه وى همواره رو به سوى خدا داشت و خداوند نعمتهايى به او داده است؛ از جمله تسبيح كوهها همراه با داود، فرمانبرى پرندگان از او، پادشاهى استوار شده، حكمت، امتحان شدن داود توسط خداوند و توبه او، خلافت الهى و داورى فيصله بخش او در ميان مردم. سخن از نعمت فرزندى چون سليمان به داود، پايان بخش اين بحث است. (ص/38،17ـ26)ط. حضرت سليمان(عليه السلام):
گزارش از سليمان با اين بيان آغاز مىشود كه خداوند او را به داود عطا فرمود و او وارث داود بود. در اين روايت سليمان مورد آزمون الهى قرار مىگيرد. سپس درخواست توبه مىكند و از خداوند مىخواهد تا سلطنتى به او دهد كه در آينده همانندى نداشته باشد. خداوند، باد را در اختيارش گذاشت و شياطين هم در ساختو ساز و يافتن گوهرهاى دريا به او كمك مىكردند. او شياطين گمراه كننده را به زنجير كشيد. (ص/38،30ـ40)در اين روايت تصوير كاملا روشنى از نحوه امتحان سليمان عرضه نشده؛ اما تأكيد شده كه او بنده خوبى بود و بسيار به درگاه الهى رجوع مىكرد. (ص/38،17،30،44)
در سوره نمل هم روابط سليمان با حكومت سبأ بيان شده است. در آن سوره، روايت با سليمان و حكومت و نعمتهايى كه خداوند بدو داده آغاز مىگردد؛ مانند علم، برترى، دانستن زبان حيوانات، سپاهيانى اعم از بشر، جن و پرندگان. بر اساس اين روايت، هدهد براى سليمان از سرزمين سبأ خبر مىآورد كه حاكمى با شكوه در سبأ حكم مىراند و وى زنى است و مردم آن در برابر
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 42
خورشيد سجده مىكنند. مأموريت مجدد هدهد، گفتوگوهاى ملكه سبأ با بزرگان حكومت سبأ، هدايايى كه براى سليمان فرستاده شد و در نهايت حضور ملكه سبأ در تختگاه حكومت سليمان از گزارشهايى است كه در اين روايت مطرح شدهاند. ادامه گزارش از ايمان ملكه سبأ به پروردگار سليمان و سرزمين سليمان خبر مىدهد، به ويژه كه دو معجزه از وى ديد: نخست قصرى بلورين و دوم تخت حكمرانى خود را كه نزد سليمان يافت.(نمل/27،20ـ44)
ى. حضرت ايوب(عليه السلام):
روايت ايوب پس از روايت سليمان، كوتاهتر و به لحاظ محتوا متفاوت است. در اين روايت ايوب از خدا در برابر شيطان كه او را به رنج و عذاب گرفتار كرده است شكايت مىكند و آنگاه به خواست خداوند چشمهاى به جوشش افتاده تا آب آن، براى شست و شو و نوشيدن ايوب استفاده شود و خانواده ايوب به او باز گردانده مىشوند. ايوب مأمور مىشود سوگند خود را نشكند و وى با دستهاى از گياه بزند. (ص/38،41 ـ 44) اين روايت بسيار مختصر و مبهم ارائه شده و تصوير كاملى از ماجراى ايوب نيست.ك. حضرت زكريا(عليه السلام) و يحيى(عليه السلام):
آغاز سوره مريم با داستان زكريا آغاز مىشود كه در گفت و گوى خود با خداوند به هنگام كهنسالى، از وى خواست وارثى پسنديده به او عطا كند تا ميراث بر او و آل يعقوب باشد. زكريا از وارثان كنونى خود بيم داشت. خداوند هم بشارت تولد فرزندى را به او داد و از اين بابت كه همسر زكريا در سنى نبود كه بتواند فرزندى بياورد، زكريا شگفت زده شد. فرزند آنها، يحيى در حالىكه هنوز مرد كاملى نشده بود حكم الهى را دريافت كرد و به او گفته شد كه كتاب را با قدرت بگيرد. روايت يحيى با اوصافى از وى همچون پرهيزگارى، نيكى كردن به والدين، تواضع و ... ادامه مىيابد و با درودى الهى بر يحيى به پايان مىرسد. (مريم/19، 2 ـ 15)ل. حضرت مريم(عليها السلام) و عيسى(عليه السلام):
روايت مريم از آنجا آغاز مىشود كه از اطرافيان خود فاصله گرفت. فرستاده شدن روح الهى نزد مريم، باردار شدن او، پناه بردن مريم به درخت خرما به هنگام زايمان، دستور روزه سكوت به مريم، شگفتى مردم، سخن گفتن و اقرار فرزندش به دريافت كتاب و پيامبر شدن و مبارك بودن، توصيه خداوند به عيسى به برپا داشتن نماز و زكات و نيكى به والدين در اين روايت به چشم مىخورد. در پايان اين روايت عيسى برخود درود مىفرستد و آنگاه خداوند فرزند خدا بودن عيسى را رد كرده و از اختلافنظرميان منكران اين نظر خبر مىدهد. (مريم/ 19، 15ـ 39)م. حضرت موسى(عليه السلام)، بنىاسرائيل و فرعون:
روايت موسى در اين مرحله، نسبت به روايت ديگر انبيا بسيار مبسوط است و ابعاد و زواياى گوناگون حيات وى همراه با گفتوگوهاى فراوانى نقلدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 43
شده است. اين روايت به رغم مبسوط بودن، از انسجام برخوردار نيست؛ زيرا در هر سوره و به هر مناسبت بخشهايى از آن بيان شده است. يكى از كاملترين گزارشهاى سورههاى مرحله دوم، گزارش سوره اعراف از موسى است؛ اما تولد موسى و به آب افكندن او و زندگى در دربار فرعون و فرارش به مدين و ... در اين روايت نيامده است. در عوض گزارشهاى سورههاى قصص و طه اين بخشها را پوشش مىدهند.
تاريخ حضرت موسى با اين مقدمه شروع مىشود كه تقدير الهى چنين بود كه بنىاسرائيل ستمديده از فرعون كه به استضعاف رسيده بودند، به قدرت برسند و رهبر و ميراثبر شوند، از اين رو به مادر موسى وحى شد كه اگر بر جان كودكش ترسيد، او را به رود بسپارد و هيچ نگرانى به خود راه ندهد؛ زيرا خداوند موسى را به او باز خواهد گرداند. آلفرعون موسى را از رود گرفتند و مىخواستند او را بكشند؛ اما همسر فرعون از آنها خواست كه او را نكشند، بلكه او را به پسرى بپذيرند. همزمان مادر موسى بسيار مضطرب بود و براى اينكه از اندوه بيرون آيد موسى شير هيچ دايهاى را نپذيرفت تا اينكه در جست و جوى دايه، اين كار به مادر موسى واگذار شد.
موسى به روزگار جوانى و در حادثه درگيرى ميان يك مصرى و يك اسرائيلى، ناخواسته مصرى را كشت و فرداى آن روز دريافت كه فردى كه از او حمايت كرده بود، از كار موسى پرده برداشته است. از اين رو موسى از مصر فرار كرد و در مدين با دخترانى كه به شبانى مىخواستند گوسفندان خود را آب دهند، روبه رو شد و به آنها كمك كرد. دختران حكايت موسى را براى پدر خود بازگفتند. يكى از آنها پيشنهاد داد كه موسى را به كار گيرند و چنين شد كه موسى تعهد كرد 8 يا 10 سال كار كند و يكى از دختران را به همسرى برگزيند. (قصص/28، 15 ـ 27)
پس از اين سالها و در يكى از شبها كه موسى مسير خود را گم كرده بود، آتشى ديد و اميدوار شد تا با رفتن نزد صاحبان آتش، راه خود را بازيابد و اينجا بود يكه خداوند او را صدا زد و مأمورش كرد نزد فرعون رود به او اطمينان داد كه گزندى به او نرسد و برادرش هارون را ياور وى تعيين كرد. (قصص/28، 29 ـ 35)
ادامه اين روايت در چند سوره آمده كه روايت سوره اعراف در اين بخش مبسوطتر و كاملتر است. بر اساس اين گزارش موسى و هارون نزد فرعون رفتند و مأموريت خود را اعلام داشتند و در برابر درخواست دليل از جانب فرعون، او از معجزه عصا و دست درخشان استفاده كرد. مشاوران فرعون از او خواستند تا ساحران اطراف و اكناف به دربار آيند تا با موسى رقابت كنند. ساحران مردم را شگفتزده كردند؛ اما چون معجزه موسى را ديدند سر به سجده گذاشتند. فرعون همه اين رخدادها را تهديدى بر ضدّ خود و سرزمينش تلقى كرد و سختگيرى خود را بر بنىاسرائيل افزود و موسى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 44
هم ناگزير آنها را به صبر فرا مى خواند. در اين زمان مصر دچار بيمارى و آفات كشاورزى شد و فرعون وعده داد كه اگر موسى از خداى خود بخواهد و اين بلايا برطرف شود بنىاسرائيل را با او خواهد فرستاد؛ اما پس از رفع بلاها به وعده خود وفا نكرد. رنج و مشقت بنى اسرائيل در اين مرحله در اين گزارش بيان نشده است (اعراف/7،102 ـ 135)؛ اما در سوره يونس آمده كه موسى از بنىاسرائيل خواست تا بر الله توكل كنند، از خانههاى خود به عنوان عبادتگاه استفاده كنند و از مقاومت دست برندارند. سپس خداوند بنىاسرائيل را از آب گذرانيد و فرعونيان را غرق ساخت. (يونس/10،75ـ93)
در ادامه روند حركت، بنىاسرائيل در بيابان با كمآبى مواجه شدند و خداوند از موسى خواست تا با عصاى خود به سنگ بكوبد و در نتيجه 12 چشمه جارى گرديد تا هر قبيله از قبايل دوازدهگانه بنىاسرائيل از آن بنوشند. غذاى آنان نيز از آسمان نازل شد كه در قرآن از آن با «مَنّ» و «سلوى» (بلدرچين و ترنگبين) ياد شده است؛ آنگاه موسى از قوم خود جدا شد تا 30 روز به وعدهگاه رود؛ اما چون به ميعاد پروردگارش رسيد، 40 روز به طول انجاميد. خداوند به خواست موسى تجلى كرد و سپس الواحى مكتوب كه پندها و جزئيات امور در آن بود به وى سپرده شد و بدو خطاب شد كه شتاب كرده است و دريافت كه سامرى آنها را از الله بازگردانده تا بتى به شكل گوساله را بپرستند. موسى در بازگشت به ملامت بنىاسرائيل و برادرش هارون پرداخت، هرچند هارون خود را بىگناه دانست. (طه/20،9 ـ 98؛ اعراف/7، 142 ـ 160)
3. آگاهى تاريخى در مرحله سوم مكى:
پس از سوره يوسف، سبك و سياق دادههاى تاريخى متفاوت مىگردد و اين امر تا آخرين سوره مكى همچنان ادامه يافته است. سورههاى مورد بررسى در اين مرحله عبارتاند از: حجر، لقمان، سبأ، غافر، فصّلت، زخرف، ذاريات، جاثيه، احقاف، كهف، نوح، ابراهيم، انبيا، مؤمنون، حاقّه و عنكبوت. با اينكه حجم آيات مكى در اين مرحله 49% از كل آيات مكى است، آمار آيات تاريخى اين بخش، به صورت قابل توجهى كاهش يافته است، به گونهاى كه 32% گزارشهاى تاريخى در اين دوره نازل شدهاند؛ در حالىكه در مرحله دوم حجم آيات نسبت به كل آيات مكى 47% بود و سهم گزارشهاى تاريخى آن به 65% از كل گزارشهاى تاريخى دوره مكى مىرسيد.به لحاظ محتوايى بايد گفت در اين مرحله سعى شده با تكرار گفتههاى سابق، دادههاى تاريخى پيش بيان شده، مجدداً در حافظه مخاطبان حاضر گردند. دادههاى تاريخى و غيرتكرارى اين مرحله درباره لقمان، مؤمن آل فرعون، هامان، اصحاب كهف، احقاف، قوم سبأ و به ويژه ابراهيم است. در برايند آيات تاريخى اين مرحله، مىتوان گفت پس از آنكه در مرحله دوم
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 45
گزارشهاى مبسوط تاريخى ارائه شده، مرحله سوم مرحله نتيجهگيريهاست كه گاه در آيات نيز انعكاس آشكارى يافته است، از اين رو با اينكه در مجموع گزارشهاى تاريخى اين دوره كوتاهتر است؛ اما در عين كوتاهى نگاهى جامع دارد و از بسيارى از اقوام و انبيا در آنها ياد مىشود. اينكه خواسته همه انبيا يكى بوده و روندى كه همه انبيا با آن مواجه مىشوند و حمايتى كه خداوند از انبيا مىكند نمونههايى از اين نوع نتيجهگيرىها هستند كه همراه با نام اقوام و انبياى آنها طرح مىشوند.
از جمله اين نتايج آن است كه تنها خواسته انبيايى چون نوح، ابراهيم، موسى و عيسى و پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) آن بود كه مردم در ديندارى خود چندخدايى را رها كنند و تنها الله را بپرستند (شورى/42،13) و از همينرو ابراهيم پيرو نوح شناخته مىشود. (صافّات/37،83)
نتيجه ديگرى كه بدان تصريح شده تعميمى است كه ميان پيامبران و اقوام آنها صورت گرفته است. همه پيامبران براى دعوت قوم خود به توحيد از نشانهها (آيات) استفاده مىكردند. نخستين پاسخ همه اقوام اين است كه پيامبران با ديگران فرقى ندارند و تنها مىخواهند ما را از آيين مرسوم نياكانمان باز دارند. درخواست معجزه همه اقوام از پيامبرانشان، پاسخ انبيا مبنى بر اينكه نبى همچون ديگر انسانهاست و با آنها فرقى ندارد مگر در منّت الهى كه شامل حالش شده و آوردن معجزه به اراده الهى مشروط است، صبر مؤمنان در برابر آزارى كه مىديدند و تصميم نهايى همه اقوام بر اينكه مؤمنان بايد از گفتههاى خود دست بردارند يا از سرزمين اخراج خواهند شد، همگى از اين نتايجاند. (ابراهيم/14،10ـ13)
اين تعميم، تأثير قابل ملاحظهاى بر پيامبر و مؤمنان و نيز قريش مىگذارد، زيرا به پيامبر اين اعتماد را مىدهد تا هيچگاه نااميد نشود و خللى به اراده و توان خود راه ندهد. از سوى ديگر مشخص خواهد شد كه در روند پذيرش ايمان، سران هر قوم با بيشترين مقاومت به رويارويى با پيامبر مىايستند و اينان همان اشراف و متنفذانى هستند كه در عصر ابراهيم و در عصر همه پيامبران بودند و اجازه نمىدادند مردمان سرزمينشان به پيامبران جديد ايمان بياورند. بر اساس دادههاى تاريخى اين مرحله، هر قوم بسته به نوع انتخابى كه دارد پاداش مىگيرد. اقوامى چون بنىاسرائيل و مؤمنان به پيامبران پيشين، از بلايا و مصائب نجات مىيابند و خداوند آنها را در اين دنيا متنعم مىسازد، نسلشان را پايدار مىكند و در ميان آنها پيامبرانى قرار مىدهد كه از ديگران برترند. (جاثيه/45،16؛ صافّات/37، 77، 115 ـ 119؛ دخان/44،30 ـ 32)
اقوامى كه به الله ايمان نياورند، دچار گرفتارى و مشكلات و عذابهاى الهى مىشوند و سپس برخى از اين عذابهاى دنيوى كه بارها در مرحله اول و دوم بيان شده بود يادآورى مىگردد:«صـعِقَةِ عاد وثَمود».(فصّلت/41،13)
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 46
در بيان هشدارها، از اقوامى ياد مىشود كه در حافظه تاريخى قريش بيشتر حضور دارند. بدين منظور به دو قوم اشاره مىشود: يكى قوم سبأ و ديگرى قوم تُبَّع. قوم سبأ در محدوده مأرب در يمن زندگى مىكردند و پس از شكستن سد مأرب و فروپاشى اقتصاد آنها، موجى از مهاجرت در شبه جزيره عربستان به راه افتاد.[19] در آياتى از اين مرحله بيان شده كه آنها باغستانهايى گسترده داشتند كه بر اثر ناسپاسى، گرفتار سيل و مردمانشان پراكنده شدند: «لَقَد كانَ لِسَبَإ فى مَسكَنِهِم ءايَةٌ جَنَّتانِ عَن يَمين وشِمال كُلوا مِن رِزقِ رَبِّكُم واشكُروا لَهُ بَلدَةٌ طَيِّبَةٌ ورَبٌّ غَفور * فَاَعرَضوا فَاَرسَلنا عَلَيهِم سَيلَ العَرِمِ ... * ... و مَزَّقنـهُم كُلَّ مُمَزَّق اِنَّ فى ذلِكَ لاَيـت لِكُلِّ صَبّار شَكور».(سبأ/34، 15 ـ 19) قوم تُبّع نيز از حاكمان متأخر و مجرم يمن بودند و خداوند آنها را هلاك كرد: «اَهُم خَيرٌ اَم قَومُ تُبَّع والَّذينَ مِن قَبلِهِم اَهلَكنـهُم اِنَّهُم كانوا مُجرِمين».(دخان/44،37)
نتيجهگيرى ديگرى كه در اين مرحله اهميت بسزايى دارد اعلام حمايت خداوند از انبياى الهى و مؤمنان است. طى برخى آيات اين مرحله، خداوند از يكايك انبيا و رسولان خود نام مىبرد و نحوه نجات دادن آنها را بيان مىكند. گذشته از اشارات متعدد و پراكنده به مفهوم «نجات مؤمنان» در اين مرحله، گزارشهاى تاريخى سوره انبيا، يكسره گزارش از حمايت خداوند از انبيا و نجات آنان است، ازاين رو مىتوان مشاهده كرد كه در طول سوره، 6 بار عبارت «نجات دادهايم» تكرار شده است و گاه با افعال ديگرى چون كشف ضُرّ (انبياء/21،84)، حفظ (انبياء،82) و نصرت (انبياء،77) به آن اشاره شده است. بتشكنى ابراهيم و نجات او از آتش (انبياء،51 ـ 70)، نجات لوط از قومش (انبياء،71 و 74)، نجات نوح (انبياء،76)، برطرف كردن ناراحتيهاى ايّوب (انبياء،84)، نجات يونس از غصه (انبياء،87)، نجات زكريا از تنهايى (انبياء،90) و طرح مسئله حمايت الهى از مؤمنان مىتواند بيانگر نااميدى پيامبر از ايمان قريش در پايان عصر نزول آيات مكى باشد. طرح ماجراى اصحاب كهف در اين دوره نيز حكايت ديگرى از حمايت خداوند از كسانى است كه الله را مىپرستند.
پس از شاخصه نتيجهگيرى، شاخصه ديگرى مىتوان براى گزارشهاى تاريخى اين دوره برشمرد. بر اساس آمار بهدست آمده از ميزان گزارشهاى اين مرحله مىتوان گفت كه بيشترين رشد گزارشهاى تاريخى در مرحله سوم به اخبار مربوط به حضرت ابراهيم تعلق دارد. گزارشهاى ابراهيم كه در مرحله دوم در مقايسه با ديگر پيامبران ناچيز بود،به گونهاى افزايش يافته كه اين پيامبر را، در صدر گزارشهاى تاريخى مرحله سوم قرار داده و در سورههاى متعددى ارائه شده است.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 47
قريشيان نسب خود را به ابراهيم مىرسانند. آنان به پدران و اجدادشان احترام بسيارى مىگذارند و الگوهاى رفتارى خود را از آنها مىگيرند. حال قريش با اين مسئله مواجه است كه پس از آشنايى با انبيا و اقوام پيشين، چه رفتارى از خود نشان دهد. اينجاست كه با حجم انبوهى از گزارشهاى تاريخى مربوط به ابراهيم، پدر اعلاى خود روبهرو مىشود. انتخاب حكايت بت شكنى ابراهيم، كه به صورت روايتهاى متعدد و مكرر در اين مرحله بيان شده (انبيا/21،51ـ73؛ صافّات/ 37،99ـ113) و نيز حجم قابل توجه روايات حضرت ابراهيم در اين مرحله امرى درخور تأمل است. ابراهيم بتهاى معبد اقوام خود را شكسته و كعبه را بنيان نهاده بود تا مردم در آنجا با خداوند مناجات كنند و از او خواسته بود تا سرزمينى را كه مكه در آن قرار دارد ايمن گرداند، دلهاى مردم متوجه فرزندانش گردد و از بهرهها برخوردار شوند و فرزندانش از بت پرستى دور مانند. او توحيد را در تبار خود ماندگار ساخته و گفته بود كه از آنچه مىپرستيد بيزارم. (ابراهيم/14،35ـ41؛ قصص /28، 57؛ زخرف/43،26 ـ 28)
گزارش سوره انعام از اقدام ابراهيم، آغاز حكايت غير مستقيم خداوند با قريش است. ابراهيم، پدر اعلاى قريش از بتهايى كه پدرش (عمويش) آزر مىپرستد روى مىگرداند. وى سپس ستارهاى را برگزيد؛ اما چون پنهان شد، از پرستش آن دست برداشت. همين حكايت بر ماه و پس از آن خورشيد نيز رفت تا اينكه از همه خدايان برائت جست و توحيد خود را ابراز داشت. خداوند نيز در ذريه او پيامبرانى (اعم از بنىاسرائيل و ديگران) قرار داد و آنان را بر ديگران برترى بخشيد. (انعام/6، 74ـ90) بر اساس گزارش سوره انبياء، ابراهيم درباره بتهايى كه پرستش مىكنند، از پدر و قوم خود مىپرسد و آنان در پاسخ، خود را پيرو پدرانشان مىخوانند. ابراهيم همه آنها را به گمراهى آشكار منتسب مىكند و تصميم مىگيرد براى بتان آنها تدبيرى دراندازد.، او در فرصت مناسب بتهاى آنها را نابود مىكند و تنها بزرگترين آنها را باقى مىگذارد. قوم ابراهيم كه شنيده بودند او با بتهايشان مخالفت كرده است از او پرسيدند و وى در بازپرسى، خدايانشان را ناتوان دانست كه موجب شد براى حمايت از خدايان او را زنده بسوزانند؛ اما خداوند آتش را بر ابراهيم سرد و بىآسيب گرداند و او و نيز لوط را از دست آنان نجات داد تا به سرزمين مبارك برسند.(انبيا/21،51ـ71)
همين حكايت در سوره صافّات با توضيح كمترى ارائه شده؛ اما در پايان حكايت قربانى اسماعيل مطرح مىگردد، بدون آنكه از او نامى برده شود. در اين حادثه ابراهيم در رؤياى خود مىبيند كه پسر خود را قربانى مىكند. هنگامى كه رؤياى خود را با اسماعيل در ميان مىگذارد وى تسليم امر الهى مىگردد؛ ولى در مراسم قربانى به ابراهيم وحى مىشود كه اين آزمونى بود؛ همچنين
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 48
تولد اسحاق به ابراهيم بشارت داده مىشود. (انبيا/21،51 ـ 73؛ صافّات/37،99 ـ 113) حكايت مهمانان ابراهيم كه به او بشارت فرزند دادند در مرحله دوم بيان شده بود و در اين مرحله نيز تكرار شده است. (ذاريات/ 51، 24 ـ 30)
4. آگاهى تاريخىدرمرحله مدنى:
آيات مدنى نزديك به دو پنجم آيات و ناظر به مسائلى هستند كه در دوره مدنى رخ دادهاند، از اين رو بزرگترين رخدادهاى اين دوره همچون رويارويى با يهود و جنگهاى بدر، احد، احزاب، تبوك و... بخش قابل توجهى از آيات را به خود اختصاص دادهاند؛ اما آيات مدنى اشاره شده ناظر به حال و رخدادهايى بوده كه پس از هجرت روى داده و جزو آياتى كه آگاهى تاريخى مخاطبان قرآن را توسعه مىدهند قرار نمىگيرند، گرچه امروزه از قطعىترين گزارشهاى عصر نبوى به شمار مىآيند. (=> بدر، احد، احزاب و ...)آيات مدنى با سوره بقره كه بيش از دو جزء قرآن را در بر مىگيرد، آغاز مىشوند. بيش از نيمى از اين سوره به گفت و گوى قرآن با يهود تعلق دارد، زيرا بيشترين رويارويى يهوديان شبه جزيره با دين اسلام در مدينه در اويل عصر مدنى بود و اختصاص يافتن اين حجم از دادهها در نخستين سوره مدنى طبيعى به نظر مىرسد. به همين مناسبت، مرورىگذرا بر حوادثى كه بر بنى اسرائيل رفته صورت مىگيرد كه عمده آنها به تفصيل در مرحله مكى بيان شده بود. بر اين اساس عناصر تاريخى و محدود سورههاى بقره، آل عمران، انعام، نساء و مائده، غالبا تكرار مواد ارائه شده در دوره مكى است و اين بازگوييها در راستاى محاجه با يهود شمال حجاز و يثرب بوده است؛ اما با هدف نكوهش و توبيخ و برخورد با خود برتربينى اهلكتاب. در صحنههاى ارائه شده از سوى قرآن نسبت به يهود، مسائلى چون نعمتهاى اعطايى خداوند به بنىاسرائيل (بقره/2،40، 122)، رفتارهاى نادرست بنىاسرائيل از جمله ايمان نياوردن به نشانههاى خدا، كشتن پيامبران (بقره،61)، عهد شكنى مكرر (بقره،100)، پيروى از شياطين در ملك سليمان (بقره،102) و خشم گرفتن خداوند بر آنها (آلعمران/3،112) گوشزد مىگردد. در نتيجه مىتوان گفت دادههاى تاريخى عصر مدنى ناظر به يهوديان و سپس مسيحيان و اصلاح نگرشهاى آنان است. به همين مناسبت به معجزات مسيح، وضع حواريان و نزول مائده آسمانى تقاضا شده مسيح و گفت و گوى او با خداوند (مائده/5،110 ـ 117) اشاره مىشود، تثليث انكار مىگردد (نساء/4،171؛ مائده/5،17) و به صليب كشيده شدن مسيح رد مىشود. (نساء/4،157)
منابع
الاتقان، السيوطى (م. 911ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1407ق؛ الاخبار الطوال، ابن داود الدينورى (م. 282ق.)، به كوشش عبدالمنعم عامر، قم، منشورات الرضى، 1412ق؛ انساب الاشراف، البلاذرىدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 49
(م. 279ق.)، به كوشش سهيل زكار و رياض زركلى، بيروت، دارالفكر، 1417ق؛ بحث فى نشأة علم التاريخ عند العرب، عبدالعزيز الدورى، بيروت، دارالمشرق، 1993 م؛ البدء والتاريخ، المقدسى (م. 355ق.)، بيروت، دارصادر، افست، 1903 م؛ تاريخ الامم والملوك، الطبرى (م. 310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، احياء التراث العربى؛ تاريخ تاريخنگارى در اسلام، فرانتس روزنتال، ترجمه: اسدالله آزاد، مشهد، آستان قدس رضوى، 1365ش؛ التاريخ العربى والمورخون، بيروت، دارالعلم، 1978 م؛ تاريخ اليعقوبى، احمد بن يعقوب (م. 292ق.)، بيروت، دارصادر، 1415ق؛ التمهيد فى علوم القرآن، معرفت، قم، نشر اسلامى، 1411ق؛ جمهرة انساب العرب، ابنحزم (م. 456ق.)، به كوشش لجنة منالعلماء، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418ق؛ دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، زير نظر بجنوردى، تهران، مركز دائرةالمعارف بزرگ، 1372ش؛ درآمدى بر تاريخگذارى قرآن، جعفر نكونام، تهران، هستى نما، 1380ش؛ السيرة النبويه، ابن هشام (م. 8 ـ 213ق.)، به كوشش مصطفى السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ فتوح البلدان، البلاذرى (م. 279ق.)، بيروت، دارالهلال، 1988 م؛ قرآن و كتاب مقدس، دنيز ماسون، ترجمه: تهامى، تهران، پژوهش و نشر سهروردى، 1385ش؛ الكامل فى التاريخ، ابن اثير على بن محمد الجزرى (م. 630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406ق؛ مروج الذهب، المسعودى (م. 346ق.)، به كوشش اسعد داغر، قم، دارالهجرة، 1409ق؛ المعجم الاحصائى، محمود روحانى، مشهد، آستان قدس رضوى، 1366ش؛ المغازى، الواقدى (م. 207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمى، 1409ق؛ المفصل، جواد على، بيروت، دارالعلم للملايين، 1976 م؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402ق.)، بيروت، اعلمى، 1393ق؛ النسب، ابن سلاّم الهروى (م. 224ق.)، به كوشش مريم محمد خير الدرع، بيروت، دارالفكر، 1410ق؛ واژههاى دخيل در قرآن مجيد، آرتور جفرى، ترجمه: بدرهاى، توس، 1372ش.
Encyclopedia of the Quran, Koninklijke Brill NV,
Leide, The Netherland, 2001.
مهران اسماعيلى[1]. براى اطلاعات بيشتر ر. ك: تاريخ تاريخنگارى در اسلام، ص25؛ التاريخ العربى و المورخون، ج1، ص49 ـ 51.
[2]. واژههاى دخيل، ص114.
[3]. EQ,VOL 2, P.430, "History and the Quran"
[4]. المفصل، ج8، ص521.
[5]. به عنوان نمونه رك: المغازى، ج1، ص11 ـ 12.
[6]. بحث فى نشأة علم التاريخ عند العرب، ص17.
[7]. مجمعالبيان، ج10، ص612 ـ 613؛ الاتقان، ج1، ص10ـ 11؛ التمهيد، ج1، ص133.
[8]. ر. ك: درآمدى بر تاريخ گذارى قرآن.
[9]. الميزان، ج13، ص235.
[10]. كليه آمارى كه در اين مقاله ارائه مىشود توسط نويسنده به دست آمده است.
[11]. انساب الاشراف، ج1، ص7؛ مروج الذهب، ج1، ص52؛ تاريخ يعقوبى، ج1، ص22.
[12]. اخبار الطوال، ص46؛ البدء و التاريخ، ج3، ص29؛ تاريخ طبرى، ج1، ص566.
[13]. اخبار الطوال، ص7؛ مروج الذهب، ج2، ص13؛ تاريخ طبرى، ج1، ص204.
[14]. النسب، ص344؛ جمهرة انساب العرب، ص462.
[15]. ر. ك: دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج10، ص475 ـ 477، «اهل كتاب، احمد پاكتچى».
[16]. السيرة النبويه، ج1، ص300؛ انساب الاشراف، ج1، ص139 ـ 141.
[17]. تاريخ طبرى، ج2، ص184؛ الكامل، ج1، ص479.
[18]. قرآن و كتاب مقدس، ج1، ص7 ـ 524.
[19]. تاريخ يعقوبى، ج3، ص195؛ فتوح البلدان، ص25؛ الكامل، ج1، ص655.