تبعيد : بيرون كردن مجرم از وطن يا محل اقامت خود
تبعيد، از ريشه «ب ـ ع ـ د» و در لغت به معناى دور كردن است.[1] اين واژه در زبان فارسى در اصطلاح فقه و حقوق عبارت است از بيرون كردن مجرم از محل ارتكاب جرم يا اقامتگاه وى[2] و به تعبير ديگر، مجازاتىدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 134
است كه به موجب آن فرد مجرم از اقامت در وطن* و شهر خود ممنوع شده، براى مدتى معين به سكونت در محلى ديگر محكوم گردد.[3] در متون فقهى واژگان عربى «تغريب»[4] و «نفى بلد»[5] دراين معنا كاربرد دارند، هرچند در متون قانونى ايران پس از مشروطه واژه تبعيد رواج يافتهاست.[6]
در متون تاريخى نوعى تبعيد مطرح شده كه تبعيد با رأى عمومى يا «طرد اجتماعى» ناميده مىشود. در اين نوع تبعيد كه در يونان باستان معمول بوده، برخى افراد كه اقامت آنان در يك محل خطرناك و زيانآور تشخيص داده مىشد، با استناد به آراى عمومى و بدون محاكمه و دادرسى و اتهامى خاص به گونه موقت از شهر بيرون راندهمىشدند.[7]
فقها درباره اينكه تبعيد تعزير* است يا حد اختلاف نظر دارند. بيشتر فقهاى شيعه[8] و اهل سنت[9] برآناند كه تبعيد حد به شمار مىرود، زيرا براى جرايم خاص مانند محاربه* تشريع شده است؛ اما عدهاى ديگر برآناند كه تبعيد تعزير است، از آن رو كه مورد و ميزان آن به نظر حاكم شرع واگذار شده است.[10]يكى از ادله آن اين است كه در حدود، ميزان و نهايت مجازات معلوم است؛ ولى در تبعيد مكان و زمان تبعيد معلوم نيست و به نظر حاكم شرع واگذار شده است.[11]
قرآن از تبعيد با تعبيرهايى گوناگون ياد كرده است؛ از جمله «نفى» يعنى دور كردن از سرزمين: «يُنفَوا مِنَ الاَرضِ».(مائده/5،33)، «اخراج» يا بيرون راندن از سرزمين خود: «اَخرَجَ الَّذينَ كَفَروا ... مِن ديـرِهِم».(حشر/59،2 و نيز بقره/2، 85)، «جلاء» يعنى دور كردن از وطن (حشر /59، 4) و محروم شدن از مجاورت با ساكنان شهر: «لا يُجاوِرونَكَ فيها اِلاّ قَليلا».(احزاب/33، 60) به نظر برخى مفسران مفهوم «جلاء» از دو نظر با «اِخراج» تفاوت دارد: يكى اينكه در جلاء شخص همراه با خانواده و فرزندان خود از وطنش دور مىشود. ديگر آنكه جلاء برخلاف اخراج به صورت گروهى صورت مىگيرد.[12]
در قرآن افزون بر آمدن مصاديق تبعيد در ميان امتهاى گذشته، مانند تبعيد سامرى از ميان
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 135
بنىاسرائيل[13] (طه/20،97)، تهديد شدن حضرت لوط[14] (شعراء/26،167) و نيز حضرت شعيب و پيروانش به تبعيد شدن از شهر (اعراف/7،88) و نقشه تبعيد پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) از مكه از سوى كفار قريش[15] «انفال/8،30)، از مقرر شدن اين مجازات براى جرايمى خاص سخن به ميان آمده و برخى از احكام شرعى آن بيان شده است.
تبعيد در اقوام پيشين:
تبعيد و بيرون راندن افراد از وطن يا شهرى كه در آن زندگى مىكنند، از مجازاتهايى است كه از زمانهاى بسيار دور رواج داشته است، هرچند در هر عصر و منطقهاى با توجه به اوضاع خاص آن و ويژگيهاى محيط و فرد مجرم، داراى شرايط متفاوتى بوده است؛ گاهى تنها افراد از شهر محل سكونت خود اخراج مىشدند و انتخاب محل اقامت آنان در اختيار خودشان بود. گاه افزون بر بيرون كردن محكومان از وطن، محل و مدت تبعيد آنان نيز معين مىشد؛ همچنين تبعيدگاهى گروهى و به صورت دسته جمعى بوده و گاه به گونه فردى صورت مىگرفته است، چنانكه گاهى به حق و در پى ارتكاب جرم بود و در بسيارى موارد نيز به باطل و به جهت نسبت دادن اتهاماتى ناروا صورت مىگرفت.در كتاب مقدس از تبعيد قوم يهود به دست بختالنصر ياد شده و آمده است كه وى براى مدتى طولانى گروهى از آنان را از ديار خود بيرون كرد و به بابل انتقال داد.[16] در برخى آيات قرآن نيز از تبعيد گروهى از يهود ياد شده است؛ از جمله در آيه 246 بقره/2 ذكر شده كه برخى يهوديان تبعيد شده[17]، از پيامبر خويش خواستند تا فرماندهاى براى آنان برگزيند تا با نبرد كردن با دشمنان، به وطن خود بازگردند: «قالوا لِنَبِىّ لَهُمُ ابعَث لَنا مَلِكـًا نُقـتِل فى سَبيلِ اللّهِ ... و ما لَنا اَلاَّ نُقـتِلَ فى سَبيلِ اللّهِ و قَد اُخرِجنا مِن دِيـرِنا و اَبنائِنا».مفسران گروهى از جباران يا جالوت يا عمالقه را از كسانى شمردهاند كه بر سرزمين آنان مسلط شدند و مردان را از شهر بيرون راندند و زنان و فرزندانشان را به اسارت گرفتند.[18] در آيه85بقره/2 نيز به تبعيد نارواى يهوديان از سوى يكديگر اشاره شده و آنان به اين جهت مذمت شدهاند: «ثُمَّ اَنتُم ... و تُخرِجونَ فَريقـًا مِنكُم مِن دِيـرِهِم... وهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيكُم اِخراجُهُم».اين آيه درباره قبايل بنىقريظه و بنىنضير ساكن در مدينه نازل شد. هر يك از اين دو قبيله با يكى از دو طايفه اوس و خزرج
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 136
همپيمان بودند و هرگاه با يكديگر به نزاع برمىخاستند، گروه غالب، ديگرى را از وطن خود بيرون مىكرد.[19] برخى گفتهاند كه اين آيه درباره رويه بنىاسرائيل است كه هرگاه قبيلهاى ديگر را ضعيف مىيافتند، آنان را از وطن خود بيرون مىراندند[20]؛ همچنين قرآن به سرگذشت سامرى اشاره كرده كه در پى ايجاد انحراف و كجروى در ميان بنىاسرائيل، حضرت موسى(عليه السلام) وى را از ميان قوم خود تبعيد كرد[21]: «فَاذهَب فَاِنَّ لَكَ فِى الحَيوةِ اَن تَقولَ لا مِسَاسَ». (طه/20،97) برخى گفتهاند كه حضرت موسى به بنىاسرائيل فرمان داد تا همنشينى و سخن گفتن و غذا خوردن با سامرى را ترك گويند[22]، در نتيجه وى مجبور به ترك شهر شد و در بيابان همنشين درندگان گرديد.[23] در آيات متعدد ديگر نيز از تهديد شدن پيامبران الهى به تبعيد از وطن، از جانب كافران ياد شده است؛ از جمله در آيه 13 ابراهيم/14 اين تهديد از سوى كافران نسبت به انبياى الهى مطرح شده: «قالَ الَّذينَ كَفَروا لِرُسُلِهِم لَنُخرِجَنَّكُم مِن اَرضِنا اَو لَتَعودُنَّ فى مِلَّتِنا»؛ همچنين در آيه 167 شعراء/26 از تهديد شدن حضرت لوط(عليه السلام) به تبعيد از محل اقامت خود ياد شده است[24]: «قالوا لـَئِن لَم تَنتَهِ يــلوطُ لَتَكونَنَّ مِنَ المُخرَجين». (نيزر. ك: اعراف/7،82) در آيهاى ديگر اين تهديد در مورد
حضرت شعيب(عليه السلام) و پيروانش نقل شده است[25]: «لَنُخرِجَنَّكَ يـشُعَيبُ والَّذينَ ءامَنوا مَعَكَ مِن قَريَتِنا».(اعراف/7،88)
تبعيد در عصر جاهليت :
كيفر تبعيد در ميان مشركان صدر اسلام نيز رايج بود و آنان كسانى را كه در برابر آيين باطل آنان به مخالفت برمىخاستند، از شهر خود تبعيد يا به آن تهديد مىكردند. در آيه30 انفال/8 از توطئه مشركان مبنى بر زندانى كردن يا كشتن يا تبعيد كردن پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)ياد شده است[26]: «و اِذ يَمكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَروا لِيُثبِتوكَ اَو يَقتُلوكَ اَو يُخرِجوكَ و يَمكُرونَ و يَمكُرُ اللّهُ».(نيزر. ك: توبه/9،13؛ اسراء/17،76) نقل شده است كه مشركان در دارالندوه گرد آمدند و ابتدا تصميم گرفتند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)را در خانه زندانى كنند يا او را از مكه بيرون كنند تا به هر جا خواست برود[27]؛ ولىدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 137
چون هراس داشتند كه آن حضرت قبايل ديگر را از بتپرستى باز دارد[28] يا با گردآورى يارانى با مشركان وارد جنگ شود[29] از تبعيد آن حضرت منصرف شدند و به قتل وى تصميم گرفتند؛ همچنين مشركان مكه پيروان پيامبر را به جهت ايمان آوردن به آن حضرت و رهاكردن بتپرستى، به ناحق از مكه تبعيد كردند[30]: «اَلَّذينَ اُخرِجوا مِن دِيـرِهِم بِغَيرِ حَقّ».(حجّ/22،40ونيز آلعمران/3،195؛حشر/59، 8؛ ممتحنه/60،2، 9) البته به نظر برخى مفسران، بيرون كردن مسلمانان از سوى مشركان به طور مستقيم انجام نشد، بلكه مسلمانان به سبب آزار و اذيت مشركان به ترك آن شهر مجبور شدند.[31]
تبعيد در اسلام:
در اسلام نيز براى ارتكاب برخى جرايم كيفر تبعيد مقرر شده كه به برخى از جرايم مزبور و نيز برخى گروههايى كه به سبب ارتكاب جرايمى تبعيد يا به آن تهديد شدهاند اشاره مىشود:1. محاربه:
مجازات محارب و كسانى كه به گسترش فساد در زمين مىپردازند، كشته شدن يا قطع شدن دست و پا يا تبعيد شدن است: «اِنَّما جَزؤُا الَّذينَ يُحارِبونَ اللّهَ و رَسولَهُ و يَسعَونَ فِى الاَرضِ فَسادًا اَن يُقَتَّلوا اَو يُصَلَّبوا اَو تُقَطَّعَ اَيديهِم و اَرجُلُهُم مِن خِلـف اَو يُنفَوا مِنَ الاَرضِ».(مائده/5،33) محارب كسى است كه با برگرفتن سلاح در شهر يا خارج آن رعب و وحشت ايجاد كند.[32] اين آيه در مورد گروهى از مشركان نازل شده كه به مدينه آمدند و اسلام آوردند؛ ولى هنگام بيرون رفتن از شهر چند چوپان مسلمان را كشتند.[33] برخى بر آناند كه نزول آيه درباره گروهى از اهل كتاب بود كه پيمان خود با پيامبراكرم را نقض كردند و به گسترش فساد روى آوردند.[34] مراد از جمله «يُنفَوا مِنَ الاَرضِ» در آيه به نظر برخى مفسران زندانى كردن محارب است؛ با اين تفسير كه در آيه از دور كردن مجرم از سراسر زمين سخن به ميان آمده و اين امر تنها با زندانى كردن وى محقق مىگردد[35]؛ اما بيشتر آنان مقصود از اين تعبير را تبعيد محارب از شهر محل اقامت خود دانستهاند.[36] به نظر برخى فقها مجازاتهاى مذكور در آيه شريفه براى محارب به گونه تخييرىدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 138
است[37] و برخى ديگر برقرار شدن آن مجازاتها را به صورت ترتيبى و متناسب با اعمال مجرمانه محارب دانستهاند؛ مثلا گفتهاند كه اگر محارب صرفاً مالى را به سرقت برده يا رعب و وحشت ايجاد كرده باشد، تبعيد مىگردد.[38]
درباره چگونگى تبعيد محارب نيز فقها اختلاف نظر دارند؛ بسيارى از فقيهان امامى و برخى از فقهاى اهل سنت گفتهاند كه وى به طور مستمر از شهرى به شهر ديگر تبعيد مىشود تا توبه كند[39]؛ ولى عدهاى برآناند كه محارب تنها از وطن خود اخراج مىشود.[40] برخى ديگر گفتهاند كه وى از شهر خود تبعيد و در شهرى ديگر زندانى مىگردد.[41] برخى از فقيهان مدت تبعيد را يك سال دانستهاند[42]؛ ولى بيشتر فقها آن را تا زمان توبه محارب مىدانند.[43] برخى فقها با استناد به عموم آيه 33 مائده/5 تفاوتى ميان زن و مرد قائل نشده و كيفر تبعيد را شامل زنان محارب نيز شمردهاند[44]؛ اما به نظر شمارى از فقهاى شيعه و اهلسنت اين كيفر، ويژه مردان است.[45]
اگر محارب پيش از دستگيرى توبه كند مجازاتهاى او از جمله تبعيد ساقط خواهد شد: «اِلاَّ الَّذينَ تابوا مِن قَبلِ اَن تَقدِروا عَلَيهِم فَاعلَموا اَنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحيم». (مائده/5،34) البته اين حكم به نظر فقهاى شيعه و اهل سنت تنها مربوط به حق الله است؛ اما در مورد حقالناس از جمله سرقت اموال و كشتن افراد يا مجروح كردن آنان مسئوليت محارب برطرف نمىشود.[46]
2. توطئه و خيانت*:
در آيه 2 حشر/59 از بيرون راندن گروهى از اهل كتاب از وطن خود (مدينه) ياد شده است: «هُوَ الَّذى اَخرَجَ الَّذينَ كَفَروا مِن اَهلِ الكِتـبِ مِن ديـرِهِم لاَِوَّلِ الحَشر».در آيات بعد علت تبعيد آنان مخالفت و دشمنى آنان با خدا و رسول بيان شده است: «ذلِكَ بِاَنَّهُم شاقُّوا اللّهَ و رَسولَهُ و مَن يُشاقِّ اللّهَ فَاِنَّ اللّهَ شَديدُ العِقاب».(حشر/59،4) اين آيات در مورد يهود بنىنضير نازل شد كه با پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)پيمان صلح و پرهيز از ستيزهجويى بسته بودند؛ ولى هنگامى كه پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) براى استمداد از آنان براى پرداخت ديه مقتولى به مياندائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 139
آنها رفته بود، پيمان خود را شكستند و درصدد قتل آن حضرت برآمدند.[47] بنا به روايتى ديگر، آنان پس از پيمان بستنبا حضرت رسول، گروهى را به سرپرستى كعببناشرف به مكه فرستادند و در كنار كعبه با مشركان پيمان بستند كه در نابودى اسلام بكوشند.[48] در پى اين نقض پيمان، به فرمان پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) آنان از مدينه بيرون رانده شدند و گروهى از آنها به شام و گروهى ديگر به خيبر رفتند.[49]
3. شايعه پراكنى در جامعه اسلامى:
در آيه 60 احزاب/33 منافقان و بيماردلان تهديد شدهاند كه در صورت خاتمه ندادن به كارهاى نارواى خود، از مدينه تبعيد خواهند شد[50]: «لـَئِن لَم يَنتَهِ المُنـفِقونَ والَّذينَ فى قُلوبِهِم مَرَضٌ والمُرجِفونَ فِى المَدينَةِ لَنُغرِيَنَّكَ بِهِم ثُمَّ لا يُجاوِرونَكَ فيها اِلاّ قَليلا».آيه فوق درباره گروهى از منافقان نازل شده كه در هنگام خروج پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)از مدينه براى جهاد، به شايعه پراكنى مىپرداختند و مىگفتند كه پيامبر كشته يا اسير شده است[51] يا شايع مىكردند كه مسلمانان شكست خورده و متحمل تلفات فراوانى شدهاند تا روحيه آنان را ضعيف كنند.[52] به نظر برخى مفسران، اين آيه در مورد كسانى نازل شد كه زنان مسلمان را با گفتن سخنان ناروا، آزار مىدادند.[53] مفاد آيات پيشين اين سوره (آيات58ـ59) را كه از اذيت كردن مردان و زنان مؤمن و توصيه زنان مسلمان به رعايت حجاب سخن به ميان آورده، مىتوان مؤيد اين نظر دانست. عدهاى ديگر مراد آيه شريفه را كسانى دانستهاند كه به فحشا و كارهاى خلاف عفت روى مىآوردند.[54] برخى از آيه استفاده كردهاند كه هركسى كه به شايعهپراكنى و اذيت مؤمنان بپردازد مستحق تبعيد و تعزير است.[55]افزون بر موارد ياد شده، در فقه اسلامى براى جرايم ديگرى از جمله زناى غير محصن[56]، لواط، قوّادى (وساطت در زنا و لواط)، قتل فرزند، كشتن برده، كشتن ذمّى، مُثْله كردن ميت، آميزش با حيوانات، شرابخوارى، جاسوسى، افشاى اسرار
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 140
حكومتى، دزدى و احتكار[57] نيز كيفر تبعيد مقرر شده است.
منابع
احكام القرآن، الجصاص (م. 370ق.)، به كوشش صدقى محمد جميل، مكة المكرمة، المكتبة التجارية؛ اعانة الطالبين، السيد البكرى الدمياطى (م. 1310ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1412ق؛ الام، الشافعى (م 204ق.)، بيروت، درالمعرفة؛ ايضاحالفوائد، محمدبنالحسن بن يوسف الحلى (م. 771ق.)، به كوشش موسوى كرمانى،اشتهاردى، بروجردى، قم، اسماعيليان، 1363ش؛ بدائعالصنائع، علاءالدين الكاشانى (م. 587ق.)، پاكستان، المكتبة الحبيبية، 1409ق؛ البداية والنهايه، ابنكثير (م. 774ق.)، به كوشش على محمد معوض و عادل احمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418ق؛ تاج العروس، الزبيدى (م. 1205ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، 1414ق؛ التبيان، الطوسى (م. 460ق.)، به كوشش احمد حبيبالعاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تحرير الوسيله، امام خمينى(قدس سره) (م. 1368ش.)، قم، نشر اسلامى، 1363ش؛ تفسير التحرير والتنوير، ابنعاشور (م. 1393ق.)، تونس، الدار التونسية، 1997 م؛ تفسير الصافى، الفيض الكاشانى (م. 1091ق.)، به كوشش حسين اعلمى، بيروت، اعلمى، 1402ق؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير (م. 774ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، 1409ق؛ تفسير القمى، القمى (م. 307ق.)، به كوشش الجزايرى، لبنان، دارالسرور، 1411ق؛ التفسير المنير، وهبة الزحيلى، بيروت، دارالفكر المعاصر، 1411ق؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375ش؛ جامع البيان، الطبرى (م. 310ق.)، به كوشش صدقى جميل العطار، بيروت، دارالفكر، 1415ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م. 671ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417ق؛ الجامع للشرايع، يحيى بن سعيد الحلى (م. 690ق.)، به كوشش گروهى از فضلاء، قم، سيد الشهداء، 1405ق؛ جواهر الكلام، النجفى (م. 1266ق.)، به كوشش عباس قوچانى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ الخلاف، الطوسى (م. 460ق.)، به كوشش سيد على خراسانى و ديگران، قم، نشر اسلامى، 1418ق؛ دراسات فى ولاية الفقيه، منتظرى، قم، المركز العالمى للدراسات، 1409ق؛ الدرالمنثور، السيوطى (م. 911ق.)، بيروت، دارالفكر، 1414ق؛ الدرالمنضود، سيد محمد رضا موسوى گلپايگانى (م. 414ق.)، قم، دارالقرآن الكريم، 1412ق؛ روائعالبيان، محمدعلى الصابونى، التاريخ العربى ـ احياء التراث العربى؛ روح المعانى، الآلوسى (م. 1270ق.)، به كوشش محمد حسين عرب، بيروت، دارالفكر، 1417ق؛ زادالمسير، جمالالدين الجوزى (م. 597ق.)، بيروت، المكتب الاسلامى، 1407ق؛ زبدة البيان، المقدس الاردبيلى (م. 993ق.)، به كوشش استادى و زمانى نژاد، قم، مؤمنين، 1378ش؛ سبل الهدى، محمد بن يوسف الصالحى (م. 942ق.)، به كوشش عبدالموجود و معوض، بيروت، دارالكتب العلمية، 1414ق؛ السرائر، ابن ادريس (م. 598ق.)، قم، نشر اسلامى، 1411ق؛ السيرة النبويه، ابن كثير (م. 774ق.)، به كوشش صدقى جميل العطار، بيروت، دارالفكر، 1418ق؛ السيرة النبويه، ابن هشام (م. 8 213ق.)، به كوشش مصطفى السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلمية؛ شرح الازهار، احمد المرتضى (م. 840ق.)، صنعاء، مكتبة غمضان، 1400ق؛ الصحاح، الجوهرى (م. 393ق.)، به كوشش عبدالغفور العطارى، بيروت، دارالعلم للملايين، 1407ق؛ صحيح البخارى، البخارى (م. 256ق.)، به كوشش بنباز، بيروت، دارالفكر، 1418ق؛ الصحيح من سيرةالنبى(صلى الله عليه وآله)، جعفر مرتضى العاملى، بيروت، دارالسيرة، 1414ق؛ فتح البارى، ابن حجر العسقلانى (م. 852ق.)، دوم، بيروت، دارالمعرفة؛ فتح القدير، الشوكانى (م. 1250ق.)، بيروت، دارالمعرفة؛ فرهنگ بزرگ سخن، حسن انورى و ديگران، تهران، سخن، 1381ش؛ فرهنگ علوم سياسى، على آقا بخشى و مينو افشارى راد، تهران، اطلاعات علمى ايران، 1376ش؛ الفقه على المذاهب الاربعه، عبدالرحمندائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 141
الجزيرى (م. 1360ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1406ق؛ كتاب مقدس، ترجمه: فاضل خان همدانى، ويليام گلبن، هنرى مرتن، تهران، اساطير، 1380ش؛ لسان العرب، ابن منظور (م. 711ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408ق؛ لغت نامه، دهخدا (م. 1334ش.) و ديگران، تهران، مؤسسه لغتنامه و دانشگاه تهران، 1373ش؛ مبانى تكملة المنهاج، سيد ابوالقاسم الخوئى (م. 1413ق.)، نجف، مطبعة الآداب؛ المبسوط، السرخسى (م. 483ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406ق؛ مبسوط در ترمينولوژى حقوق، محمد جعفر جعفرى لنگرودى، تهران، كتابخانه گنج دانش، 1378ش؛ مجمع البحرين، الطريحى (م. 1085ق.)، به كوشش محمود عادل و احمد حسينى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1408ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406ق؛ مجمع الفائدة والبرهان، المحقق الاردبيلى (م.993ق.)، به كوشش مجتبى عراقى و ديگران، قم، انتشارات اسلامى، 1416ق؛ المحلى بالآثار، ابن حزم الاندلسى (م. 456ق.)، به كوشش سليمان بندارى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1405ق؛ مسالك الافهام الى تنقيح شرايع الاسلام، الشهيد الثانى (م. 965ق.)، قم، معارف اسلامى، 1416ق؛ المغنى والشرح الكبير، عبدالله بن قدامه (م. 620ق.) و عبدالرحمن بن قدامه (م. 682ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية؛ المقنع، الصدوق (م. 381ق.)، قم، مؤسسة الامام الهادى(عليه السلام)، 1415ق؛ المهذب البارع، ابن فهد الحلّى، (م. 841ق.)، به كوشش مجتبى العراقى، قم، النشر الاسلامى، 1413ق؛ الميزان، سيد محمد حسين الطباطبايى (م. 1402ق.)، بيروت، اعلمى، 1393ق؛ النورالمبين، سيد نعمت الله الجزائرى (م. 1112ق.)، قم، شريف رضى.
جواد رقوى
[1]. الصحاح، ج2، ص448؛ لسان العرب، ج3، ص89؛ مجمع البحرين، ج1، ص217 ـ 218، «بعد».
[2]. ترمينولوژى حقوق، ج2، ص1138.
[3]. لغت نامه، ج4، ص6389؛ فرهنگ بزرگ سخن، ج3، ص1609.
[4]. تاجالعروس، ج1، ص410، «غرب»؛ بدائع الصنائع، ج7، ص39؛ المهذب البارع، ج5، ص33.
[5]. لسان العرب، ج1، ص639؛ تاج العروس، ج1، ص410، «غرب»؛ الدرالمنضود، ج1، ص295.
[6]. لغت نامه، ج4، ص6389، «تبعيد».
[7]. فرهنگ علوم سياسى، ص302.
[8]. الخلاف، ج5، ص369؛ مبانى تكملة المنهاج، ج1، ص321؛ النفى و التغريب، ص175 ـ 176.
[9]. فتح البارى، ج12، ص141؛ روائع البيان، ج2، ص29.
[10]. احكام القرآن، ج3، ص335؛ بدائع الصنائع، ج7، ص39؛ دراسات فى ولاية الفقيه، ج2، ص324 ـ 326.
[11]. احكام القرآن، ج3، ص335.
[12]. المنير، ج28، ص74.
[13]. تفسير قرطبى، ج11، ص240؛ فتح القدير، ج3، ص383؛ الميزان، ج14، ص97.
[14]. تفسير ابن كثير، ج3، ص357؛ الصافى، ج4، ص48.
[15]. تفسير ابن كثير، ج2، ص314؛ فتح القدير، ج2، ص303؛ البداية والنهايه، ج3، ص216.
[16]. كتاب مقدس، اول تواريخ: 9.
[17]. روحالمعانى، ج2، ص250؛ التحرير والتنوير، ج2، ص487.
[18]. مجمعالبيان، ج2، ص610 ـ 611؛ الميزان، ج2، ص297.
[19]. مجمع البيان، ج1، ص303 ـ 304.
[20]. جامع البيان، ج1، ص559 ـ560؛ مجمع البيان، ج1، ص304؛ تفسير ابن كثير، ج1، ص125.
[21]. تفسيرقرطبى، ج11، ص240؛ فتح القدير، ج3، ص383؛ الميزان، ج14، ص197.
[22]. جامعالبيان، ج16، ص256؛ مجمعالبيان، ج7، ص47؛ تفسيرقرطبى، ج11، ص240.
[23]. مجمعالبيان، ج7، ص47؛ زادالمسير، ج5، ص220؛ فتحالقدير، ج3، ص383.
[24]. الصافى، ج4، ص48؛ تفسير ابن كثير، ج3، ص357؛ الميزان، ج15، ص310.
[25]. تفسير ابن كثير، ج2، ص242؛ الدرالمنثور، ج3، ص102؛ النورالمبين، ص245.
[26]. تفسير ابن كثير، ج2، ص314؛ فتح القدير، ج2، ص303؛ البداية و النهايه، ج3، ص216 ـ 215.
[27]. التبيان،ج5، ص109؛ السيرةالنبويه، ابنكثير، ج2،ص228؛ سبل الهدى، ج3، ص231 ـ 232.
[28]. جامعالبيان، ج9، ص302.
[29]. زادالمسير، ج3، ص236؛ البداية والنهايه، ج3، ص215 ـ 216؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج2، ص332.
[30]. السيرةالنبويه، ابنهشام، ج2، ص320؛ تفسير قرطبى، ج12، ص69.
[31]. جامعالبيان، ج17، ص229؛ مجمعالبيان، ج7، ص138؛ الميزان، ج14، ص384.
[32]. التبيان، ج3، ص504؛ تحرير الوسيله، ج2، ص492؛ النفى و التغريب، ص367.
[33]. جامعالبيان، ج6، ص280 ـ 281؛ مجمع البيان، ج3، ص290؛ تفسير قرطبى، ج6، ص148.
[34]. جامعالبيان، ج6، ص279؛ تفسير قرطبى، ج6، ص149؛ تفسيرابن كثير، ج2، ص50.
[35]. تفسير قرطبى، ج6، ص152 ـ 153؛ فتح القدير، ج2، ص36؛ المحلى، ج11، ص181.
[36]. جامعالبيان، ج6، ص298؛ مجمعالبيان، ج3، ص292؛ الميزان، ج5، ص327.
[37]. مجمع البيان، ج3، ص292؛ ايضاح الفوائد، ج4، ص544؛ مسالك الافهام، ج15، ص8.
[38]. السرائر، ج3، ص506؛ الام، ج6، ص164؛ اعانة الطالبين، ج4، ص186.
[39]. مجمع البيان، ج3، ص292؛ ر. ك: زبدةالبيان، ص836؛ المغنى، ج10، ص313.
[40]. التبيان، ج3، ص506.
[41]. تفسير قرطبى، ج6، ص152؛ جواهر الكلام، ج41، ص593؛ الفقه الاسلامى، ج7، ص5475.
[42]. الجامع للشرايع، ص242؛ جواهر الكلام، ج41، ص593؛ المبدع، ج7، ص462.
[43]. السرائر، ج3، ص455؛ مسالك الافهام، ج15، ص18؛ الفقه على المذاهب الاربعه، ج5، ص411.
[44]. الخلاف، ج5، ص470؛ السرائر، ج3، ص510؛ شرح الازهار، ج4، ص376.
[45]. الفقه علىالمذاهب الاربعه، ج5، ص410؛ المبسوط، ج9، ص197؛ النفى والتغريب، ص407.
[46]. مجمعالفائده، ج13، ص298؛ زبدة البيان، ص836؛ الام، ج6، ص164.
[47]. تفسير قمى، ج2، ص358 ـ 359؛ التبيان، ج9، ص559؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج3، ص684.
[48]. مجمعالبيان، ج9، ص425؛ فتح القدير، ج5، ص195؛ الصحيح من سيره، ج8، ص48.
[49]. تفسير ابن كثير، ج4، ص353؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج3، ص684؛ مجمعالبيان، ج9، ص425 ـ 426.
[50]. جامع البيان، ج22، ص60؛ التبيان، ج8، ص361؛ احكامالقرآن، ج3، ص486.
[51]. تفسير قمى، ج2، ص197؛ الصافى، ج4، ص204.
[52]. مجمعالبيان، ج8، ص182؛ تفسير قرطبى، ج14، ص245.
[53]. نمونه، ج17، ص427ـ429؛ تفسيرقرطبى، ج14،ص245.
[54]. جامعالبيان، ج22، ص58؛ تفسير قرطبى، ج14، ص245؛ الدرالمنثور، ج5، ص222.
[55]. احكامالقرآن، ج3، ص486؛ المنير،ج22، ص113ـ114.
[56]. المقنع، ص431؛ الام، ج6، ص157؛ المغنى، ج10، ص133.
[57]. النفى والتغريب، ج47، ص366 ـ 367.