تعجب
تعجب مصدر باب تفعل از ريشه «ع ـ جـ ب» و به معناى شگفتزده شدن است. تعجب حاصل بزرگ شمردن پديدهاى كمياب يا بىمانند و جهل به حقيقت يا سبب آن است و با زوال يكى از اين دو شرط، تعجبزايل مىشود.[1] تعجب در برخورد با پديدهاى رخمىدهد كه علت آن بر انسان پوشيده است، از اين رو با آشكار شدن، علت، تعجب رخت برمىبندد.[2] از عوامل ديگر تعجب، عظمت يك شىء[3]، وقوع حادثهاى نادر و خلاف عادت[4] و رويارويى با امور خوشايند انسان است[5]، از اين رو آن را بر دو گونه ستايشى و نكوهشى شمردهاند؛ تعجب ستايشى از رضايتمندى و استحسان حكايت دارد و با صيغه ثلاثى مزيد «أعجبت» بيان مىشود، تعجب نكوهشى حاكى ازدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 605
ناخشنودى و نارضايتى است و با صيغه ثلاثى مجرد «عجبت» بيان مىشود.[6] نحويان در تعريفى كاربردى گفتهاند: هرگاه صفتى در چيزى فزون از اندازه معمولى خود باشد، حالت تجب رخ مىدهد.[7]
در زبان عربى الفاظ بيانگر تعجب دو گونهاند: قياسى و سماعى؛ در نوع نخست دو صيغه «ما اَفْعَلَه» و «اَفْعِلْ بِه» به كار مىرود. تفهيم تعجب در گونه دوم با تعابيرى است؛ همچون «لله دَرّ فلان»، «سبحان الله»، يا با كاربرد برخى ادات استفهام و ندا[8] و نيز واژه «ويل»[9]، يا با ايجاد تغييراتى در ساختار جمله، مانند تقديم و تأخير.[10]
بيش از 100 آيه در قرآن به شيوههاى گونهگون بيان تعجب در عربى و از احساس تعجب حكايت دارند. اين آيات از جهت موضوع، فاعل و زمان تعجب، بسيار متنوعاند. برخى از اين آيات بازگو كننده تعجب انسانهايى اعم از خوب و بد، هم در مقام ستايش و تحسين (يوسف/12،31) و هم در مقام نكوهش و انكار (يونس/10،2)اند و تعجب گذشتگان را در داستان يا رويدادى تاريخى نقل كرده (حجر/15،54) يا از تعجب در آينده خبر مىدهند. (طه/20،125).
در گروهى ديگر از آيات، تعجب به خداوند نسبت داده شده است. (آل عمران/3،101) تعجب در انسان، انفعالى نفسانى و معمولا ناشى از جهل به علت است، بدين جهت مفسران و اديبان، اسناد حقيقى تعجب را به خداوند نادرست دانسته و در نتيجه ناگزير از تأويل و توجيه اين آيات شدهاند.[11]
گونهشناسى تعجب در قرآن:
آيات تعجب، گاه در ضمن برخى داستانها و رويدادهاى تاريخى آمدهاند و گاه در توصيف حوادث آينده؛ مانند قيامت.در داستانها و رويدادهاى تاريخى گوناگونى، از تعجب برخى انسانهاى نيك و بد ياد شده است. اين بخش شامل مواردى از شگفتى پيامبران يا برخى نزديكان ايشان از برخى نشانههاى الهى است؛ مانند:
1. آنگاه كه فرشتگان به حضرت ابراهيم خبر پدر شدن او را دادند، همسر وى از اين خبر شگفتزده شد. فرشتگان در واكنش به تعجب ساره، شگفتزدگى در برابر امر خدا را بجا ندانسته، از نزول رحمت و بركات خداوند بر ايشان ياد كردند: «قالَت يـوَيلَتى ءَاَلِدُ واَنا عَجوزٌ و هـذا بَعلى شَيخـًا اِنَّ هـذا لَشَىءٌ عَجيب * قالوا اَتَعجَبينَ مِن اَمرِ اللّهِ رَحمَتُ اللّهِ و بَرَكـتُه...».(هود/11،72 ـ 73[12]؛ و نيز نك: حجر/15،54؛
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 606
ذاريات/51،29)
2. حضرت زكريا از مژده بچه دار شدن در سن پيرى و بروز اين معجزه خلاف عادت شگفتزده شد[13]: «قالَرَبِّ اَنّى يَكونُ لى غُلـمٌ وقَد بَلَغَنِىَ الكِبَرُ وامرَاَتى عاقِرٌ قالَ كَذلِكَ اللّهُ يَفعَلُ ما يَشاء».(آلعمران/3،40 و نيز مريم/19،8)
3. بشارت ياد شده پس از آن روى داد كه زكريا نزد حضرت مريم رزقى خاص مىيافت و از آن تعجب مىكرد تا آنكه روزى راز آن را از حضرت مريم جويا شد و حضرت مريم در پاسخ گفت: «هُوَ مِن عِندِ اللّهِ اِنَّ اللّهَ يَرزُقُ مَن يَشاءُ بِغَيرِ حِساب».(آلعمران/3، 37) پس از آن بود كه زكريا با تضرع به درگاه خداوند نيايش كرد و آنگاه كه نويد پدر شدن به وى داده شد، از خداوند نشانه خواست و خداى سبحان او را به سه روز قادر نبودن بر تكلم نشانه داد. (آلعمران/3،41)[14]
4. حضرت مريم آن هنگام كه از پديد آمدن بچهاى بدون پدر خبر يافت، شگفتزده شد: «قالَت اَنّى يَكونُ لى غُلـمٌ ولَم يَمسَسنى بَشَرٌ ولَم اَكُ بَغيـّا».(مريم/19،20 و نيز آل عمران/3،47) البته اين تعجب نه از روى انكار قدرت خدا كه از روى عظمت[15] يا جهل به چگونگى آن بود.[16]
5. نمونه ديگر، تعجب برخى نيكان از سركشى و گمراهى بدكاران است؛ مانند ابراز شگفتى مؤمن آلفرعون از تصميم فرعونيان بر كشتن موسى تنها به دليل حقگويى وى: «...اَتَقتُلونَ رَجُلاً اَن يَقولَ رَبِّىَ اللّهُ وقَد جاءَكُم بِالبَيِّنـتِ مِن رَبِّكُم...»(غافر/40،28) و نيز رفتارى كه قومش با وى كردند و در برابر دعوت آنان به خداوند و حق، او را به شقاوت و كفر خواندند: «يـقَومِ ما لى اَدعوكُم اِلَىالنَّجوةِ و تَدعونَنى اِلَى النّار».(غافر/40،41)
6. از همين قسم است اشاره برخى آيات به شگفتانگيز بودن برخى معجزات و كرامات پيامبران و اولياى الهى، چنان كه برخى هدف از تعبير خداوند در يادكرد از ماجراى كفالت مريم توسط حضرت زكريا را ايجاد تعجب و شگفتى در مخاطبان دانستهاند[17]: «ذلِكَ مِن اَنباءِ الغَيبِ نوحيهِ اِلَيكَ وما كُنتَ لَدَيهِم اِذ يُلقونَ اَقلـمَهُم اَيُّهُم يَكفُلُ مَريَمَ وما كُنتَ لَدَيهِم اِذ يَختَصِمون».(آل عمران/3،44) خاندان عمران درباره كفالت مريم با هم رقابت مىكردند؛ ولى با انجام قرعه، زكريا كفيل مريم شد.[18]
7. گروهى كه حضرت مريم(عليها السلام) را به سبب به دنيا آوردن حضرت عيسى(عليه السلام)نكوهش مىكردند، از
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 607
درخواست حضرت مريم مبنى بر پرسش از نوزاد در گهواره، شگفتزده شدند: «قالوا كَيفَ نُكَلِّمُ مَن كانَ فِى المَهدِ صَبيـّا»(مريم/19،29)؛ اما به ناگاه عيسى به سخن آمد و ابراز تعجب انكارآميزشان را پاسخ گفت.[19]
8. منت نهادن خداوند بر گروهى از بندگانش و برگزيدن آنها براى پيامبرى يا منصبهاى ديگر، شگفتى مخالفان و حسودان را برانگيخته است. نمونه اينكه بنى اسرائيل پس از برگزيده شدن طالوت براى پادشاهى يهود، از اينكه فردى فقير براى اين امر از سوى خدا برگزيده شده، ابراز شگفتى مىكردند: «قالوا اَنّى يَكونُ لَهُ المُلكُ عَلَينا ونَحنُ اَحَقُّ بِالمُلكِ مِنهُ ولَم يُؤتَ سَعَةً مِنَ المال» تا آنكه پيامبرشان به برگزيده شدن وى از سوى خدا و برخوردارى وى از علم و قدرت اشاره كرد: «اِنَّ اللّهَ اصطَفـهُ عَلَيكُم وزادَهُ بَسطَةً فِى العِلمِ والجِسم» و سرانجام نشانههايى بر پادشاهى او آورد كه وى خواهد توانست تابوت بنى اسرائيل را به آنان بازگرداند: «اِنَّ ءايَةَ مُلكِهِ اَن يَأتِيَكُمُ التّابوت». (بقره/2،247 ـ 248)
در همين زمينه در 4 سوره از تعجب مردم درباره نزول وحى بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ياد شده است و نيز اينكه چگونه مردى از بين خودشان به پيامبرى برگزيده شده است: «اَوَ عَجِبتُم اَن جاءَكُم ذِكرٌ مِن رَبِّكُم عَلى رَجُل مِنكُم لِيُنذِرَكُم...».(اعراف/7،63، 69 و نيز يونس/10،2) در همه اين موارد تعجب آنها نابجا دانسته و انكار شده است.[20] كافران افزون بر ابراز شگفتى، پيامبر را به ساحرى و دروغگويى متهم مىكردند: «وعَجِبوا اَن جاءَهُم مُنذِرٌ مِنهُم و قالَ الكـفِرونَ هـذا سـحِرٌ كَذّاب».(ص/38،4 و نيز ق/50،2)
9. در نوعى ديگر از يادكرد تعجب در رويدادهاى تاريخى، قرآنكريم شگفتى مخالفان پيامبران از اعتقاد راسخ و رويگردانى انبيا از عقايد قوم خود را بيان مىكند؛ مانند اينكه آزر از اينكه ابراهيم از عقايد او سرباز زده متعجب شد و وى را تهديد كرد كه اگر از اين باورها دست نكشد، او را سنگسار و از خود دور خواهد كرد: «قالَ اَراغِبٌ اَنتَ عَن ءالِهَتى يـاِبرهيمُ لـَئِن لَم تَنتَهِ لاََرجُمَنَّكَ واهجُرنى مَليـّا».(مريم/19،46)
نابودى زراندوزان و بهرهمنديها و اندوختههاى دنيايى شگفتانگيز آنان نيز مايه تعجب دنياخواهان بوده است. نمونه اينكه هلاكت قارون با وجود تمكن مالى بسيار و گنجهاى فراوان (قصص/28،76) براى مردم شگفتانگيز بود.[21] آنانكه تا پيش از نابودى قارون آرزوى منزلت او را داشتند با ديدن صحنه هلاكت وى مىگفتند: شگفتا كه خداوند روزى هركس را كه بخواهد فراوان يا كم مىكند؛ اگر خدا به ما نيز
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 608
نعمت فراوان داده بود ما را در زمين فرو مىبرد. شگفتا كه كافران رستگار نمىشوند[22]: «واَصبَحَ الَّذينَ تَمَنَّوا مَكانَهُ بِالاَمسِ يَقولونَ ويكَاَنَّ اللّهَ يَبسُطُ الرِّزقَ لِمَن يَشاءُ مِن عِبادِهِ ويَقدِرُ لَولا اَن مَنَّ اللّهُ عَلَينا لَخَسَفَ بِنا ويكَاَنَّهُ لايُفلِحُ الكـفِرون».(قصص/28،82)
بعضى تعجبهاى معمولى و رايج، چون شگفتى از شدت زيبايى نيز گاه در برخى داستانهاى قرآن منعكس شده است؛ مثلا اينكه زيبايى حضرت يوسف، شگفتى زنان اشراف مصر را برانگيخت[23]، به گونهاى كه با ديدن وى بىاختيار دست خود را بريدند و گفتند كه او از جنس بشر نيست، بلكه فرشتهاى بزرگوار است: «فَلَمّا رَاَينَهُ اَكبَرنَهُ و قَطَّعنَ اَيدِيَهُنَّ وقُلنَ حـشَ لِلّهِ ما هـذا بَشَرًا اِن هـذا اِلاّ مَلَكٌ كَرِيم».(يوسف/12،31)
در پيشگويى حوادث قيامت نيز فراوان از تعجب انسانها ياد شده است؛ براى نمونه:
1. سوره يس تعجب منكران قيامت هنگام برانگيخته شدن از قبرهاشان را چنين وصف مىكند[24]: «قَالوا يـوَيلَنا مَن بَعَثَنا مِن مَرقَدِنا...».(يس/36،52)
2. طبق بيان سوره زلزال رخدادهاى عظيم كه مقدمه برپايى قيامت است باعث تعجب انسانها خواهد شد: «اِذا زُلزِلَتِ الاَرضُ زِلزالَها* و قالَ الاِنسـنُ ما لَها». (زلزال/99،1، 3) بعضى اين تعجب را مخصوص كفار دانستهاند كه از قيامت بىخبرند[25]؛ ولى از ظاهر آيه برمىآيد كه عظمت آن واقعه منشأ اين تعجب است[26] نه صرف بىخبرى ازآن.
3. نمونه ديگر، يادكرد تعجب گناهكاران از جامعيت و دقت كتاب اعمالشان است[27]: «فَتَرَى المُجرِمينَ مُشفِقينَ مِمّا فيهِ و يَقولونَ يـوَيلَتَنا مالِ هـذا الكِتـبِ لا يُغادِرُ صَغيرَةً ولا كَبيرَةً اِلاّ اَحصـها...».(كهف/18،49)
4. آيهاى نيز اشاره دارد به شادى از روى تعجب بهشتيان از رستگارى و سرافرازى خود، در حالى كه اطرافيان كافر آنها زيانكار گشته و در دوزخ به سرمىبرند[28]: «قالَ تاللّهِ اِن كِدتَّ لَتُردين* و لَولا نِعمَةُ رَبّى لَكُنتُ مِنَ المُحضَرين».(صافّات/37،56ـ57)
تعجبهاى مثبت و منفى:
مواردى از تعجب در قرآن امورى است كه شگفتى درباره آنها امرى طبيعى و احياناً مثبت و نشان از بينش و نگرش درست افراد است؛ مثلا: 1. قرآن خود مايه تعجب معرفى شده كه حتى جنيان را هم به تعجب واداشته است: «استَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الجِنِّدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 609
فَقالوا اِنّا سَمِعنا قُرءانـًا عَجَبـا» (جنّ/72،1)، كلامى كه به مثابه كلام مخلوق نيست؛ نه شعر است و نه نثر؛ و هيچ تر و خشكى نيست مگر اينكه در قرآن آمده است و به حقايق راستين عالم رهنماست.[29]
2. خداوند كمال آگاهى و ادراك خود نسبت به مسموعات و مبصرات را با بيانى حاكى از تعجبآميز بودن علم خود يادآور مىشود: «قُلِ اللّهُ اَعلَمُ بِما لَبِثوا لَهُ غَيبُ السَّمـوتِ والاَرضِ اَبصِر بِهِ و اَسمِع...».(كهف/18،26)[30]
3. پديدهها و حوادث طبيعى از ديگر مسائلى هستند كه تعجب آدميان را برمىانگيزند. خداوند از اين تعجبهاى طبيعى براى توجه دادن به امور معنوى و تقريب آنها به ذهن استفاده كرده است. (براى نمونه: حديد/57،20)
در مواردى نيز از تعجبهايى ياد و نهى شده كه از روحيه انكار و سركشى افراد يا بزرگ شمارى امور كوچك و زودگذر دنيايى برخاسته و متأثر از بينش و نگرش منفى و نادرست آنان است؛ مانند اينكه: 1.نزول وحى بر فردى از بشر سبب تعجب كفر پيشگان عصر بعثت بوده است: «اَكانَ لِلنّاسِ عَجَبـًا اَن اَوحَينا اِلى رَجُل مِنهُم اَن اَنذِرِ النّاسَ و بَشِّرِ الَّذينَ ءامَنوا».(يونس/10،2)[31]
2. در آياتى كفار و مشركان به سبب تعجب منكرانه از نزول قرآن و اخبار غيبى در آن[32] سرزنش شدهاند: «اَفَمِن هـذا الحَديثِ تَعجَبون * و تَضحَكونَ ولا تَبكون»(نجم/53،59 ـ 60)، زيرا باور نمىكردند حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) با اخبار الهى از حال و مسائل مخفى آنان علم يابد و حال آنكه خداوند به امور پنهان و نهان عالم است.[33]
3. در آيات ديگر از فريفتگى به فزونى و فراوانى مادى، و ناپاكيها و پليديهاى دنيا نهى شده است: «قُللا يَستَوِى الخَبيثُ والطَّيِّبُ ولَو اَعجَبَكَ كَثرَةُ الخَبيث...»(مائده/5،100).
مواردى نيز اشاره است به شگفتى افراد از بهرهها و زيباييهاى دنيا كه به طور طبيعى براى انسانها خوشايند و لذتبخش است؛ اما نبايد سبب غفلت از امور معنوى شوند. خداوند سبحان منافقان را بدين سبب سرزنش مىكند: «فَلا تُعجِبكَ اَمولُهُم ولا اَولـدُهُم اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِها فِى الحَيوةِ الدُّنيا...». (توبه/9،55)[34]
قرآنكريم (هود/11،72؛ مريم/19،9، 21) براى رفع عوامل پيدايش اين نوع تعجبها راههايى را نيز بيان مىكند؛ مثلا توجه به قدرت و علم خداوند، سبب دورى انسان از تعجب نسبت به
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 610
كارهايى است كه از حق متعالى يا به اذن او سر مىزند[35]، زيرا عامل آن تعجب، جهل و عدم معرفت به خداست.[36]
تعجبهاى منسوب به خدا
در شمار فراوانى از آيات، شگفتى خداوند از برخى باورها و رفتارهاى آدميان آمده است كه البته مراد شگفتانگيز بودن آن باور يا رفتار، فراى از اسناد آن به خداوند است؛ از آن جمله است:1. تعجب از خداناشناسانى كه بسان سوداگرى نابخرد ضلالت را به بهاى هدايت مىخرند و عذاب را به جاى مغفرت برمىگزينند: «اُولـئِكَ الَّذينَ اشتَرَوُا الضَّلــلَةَ بِالهُدى والعَذابَ بِالمَغفِرَةِ فَما اَصبَرَهُم عَلَى النّار».(بقره/2، 175)[37]
2. شگفتى فراوان از كفر كافران و پافشارى آنها بر آن (فصّلت/41،9؛ عبس/80،17)، به ويژه با وجود آيات خدا و حضور رسول او: «و كَيفَ تَكفُرونَ و اَنتُم تُتلى عَلَيكُم ءايـتُ اللّهِ و فيكُم رَسولُه...»(آلعمران/3،101)[38] و باز شگفت آنكه با اين همه آيات روشن الهى در اين باره جدال مىكنند. (غافر/40،69[39] و نيز نك: نحل/16،4)[40]
3. مطلق شرك ورزيدن انسان (براى نمونه نك: غافر/40،62؛ زمر/39،6؛ فاطر/35،3؛ عنكبوت/29، 61)، پى نبردن وى به ربوبيت حق متعالى (فرقان/25،45)، عدم ادراك توحيد افعالى و منشأ خير و شر (نساء/4،78) و انكار معاد از سوى برخى انسانها:«و اِن تَعجَب فَعَجَبٌ قَولُهُم اَءِذا كُنّا تُربـًا اَءِنّا لَفى خَلق جَديد...» (رعد/13،5 و نيز نك، مريم/19،66؛ يس/36،77؛ صافّات/37، 11) از ديگر مواردى است كه درباره آنها ابراز تعجب شده است.
منابع
انوار التنزيل، البيضاوى (م.791ق.)، بيروت، دارالفكر، 1416ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403ق؛ البحر المحيط، ابوحيان الاندلسى (م.754ق.)، بيروت، دارالفكر، 1412ق؛ البرهان فى تفسير القرآن، البحرانى (م.1107ق.)، قم، البعثة، 1415ق؛ التبيان، الطوسى (م.460ق.)، به كوشش احمد حبيبالعاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ التعاريف، المناوى (م.1031ق.)، به كوشش رضوان الداية، بيروت، دارالفكر المعاصر، 1410ق؛ التعريفات، على بن محمد الجرجانى (م.816ق.)، به كوشش محمد بن عبدالحكيم، قاهرة، بيروت، دارالكتاب المصرى، 1419ق؛ تفسير التحرير والتنوير، ابنعاشور (م.1393ق.)، تونس، الدار التونسية، 1997 م؛ تفسير جوامع الجامع، الطبرسى (م.548ق.)، بيروت، دارالاضواء، 1405ق؛ تفسير الصافى، الفيض الكاشانى (م.1091ق.)، بيروت، نشر اعلمى، 1402ق؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة،دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 611
1409ق؛ تفسير القمى، القمى (م.307ق.)، به كوشش الجزايرى، لبنان، دارالسرور، 1411ق؛ التفسير الكاشف، المغنيه، بيروت، دارالعلم للملايين، 1981 م؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م.606ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413ق؛ التفسير المبين، المغنيه، دارالكتاب الاسلامى، 1404ق؛ تفسير المراغى، المراغى (م.1371ق.)، دارالفكر؛ التفسير المظهرى، محمد ثناء الله المظهرى (م.1225ق.)، به كوشش احمد عزّو عناية، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1425ق؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375ش؛ جامع البيان، الطبرى (م.310ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1405ق؛ الجديد فى تفسير القرآن المجيد، محمد سبزوارى (م.1409ق.)، بيروت، دارالتعارف، 1402ق؛ الدرالمنثور، السيوطى (م.911ق.)، بيروت، دارالفكر، 1414ق؛ روض الجنان، ابوالفتوح رازى (م.554ق.)، به كوشش ياحقى و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوى، 1375ش؛ فتح القدير، الشوكانى (م.1250ق.)، بيروت، دارالمعرفه؛ الفرقان، محمد صادقى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1365ش؛ لسان العرب، ابن منظور (م.711ق.)، قم، الادب الحوزه، 1405ق؛ لغت نامه، دهخدا (م.1334ش.) و ديگران، تهران، مؤسسه لغتنامه و دانشگاه تهران، 1373ش؛ مجمع البحرين، الطريحى (م.1085ق.)، به كوشش محمود عادل و احمد حسينى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1408ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م.548ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406ق؛ مخزن العرفان، سيده نصرت امين (م.1362ش.)، اصفهان، انجمن حمايت از خانوادههاى بىسرپرست؛ مفردات، الراغب (م.425ق.)، به كوشش صفوان داوودى، دمشق، دارالقلم، 1412ق؛ الميزان، الطباطبايى (م.1402ق.)، بيروت، اعلمى، 1393ق؛ النحو الوافى، عباس حسن، تهران، ناصر خسرو.
سيد حامد شريعتمدارى
[1]. النحو الوافى، ج3، ص339.
[2]. مفردات، ص547؛ التعريفات، ص190؛ «عجب»؛ لغت نامه، ج5، ص6800 «تعجب».
[3]. التبيان، ج2، ص453.
[4]. همان، ج6، ص33؛ لسانالعرب، ج1، ص580، «عجب».
[5]. مجمع البيان، ج2، ص553.
[6]. مجمع البيان، ج2، ص533؛ التعاريف، ص184.
[7]. التعاريف، ص185.
[8]. النحو الوافى، ج3، ص340 ـ 341.
[9]. لسانالعرب، ج11، ص738؛مجمعالبحرين، ج4، ص569، «عجب».
[10]. النحو الوافى، ج1، ص458.
[11]. التبيان، ج2، ص542؛ مجمع البيان، ج1، ص471؛ التفسير الكبير، ج8، ص170؛ النحوالوافى، ج3، ص339.
[12]. جامع البيان، ج12، ص46؛ التبيان، ج6، ص33ـ34.
[13]. التبيان، ج2، ص453؛ جوامع الجامع، ج1، ص184.
[14]. التبيان، ج2، ص454.
[15]. همان، ص464.
[16]. همان؛ مخزن العرفان، ج3، ص112.
[17]. مجمع البيان، ج2، ص747؛ روض الجنان، ج4، ص321.
[18]. تفسير قمى، ج1، ص129؛ الدر المنثور، ج2، ص195؛ البرهان، ج1، ص620.
[19]. فتحالقدير، ج3، ص332؛ الفرقان، ج16، ص303ـ305.
[20]. مجمع البيان، ج4، ص669؛ الميزان، ج8، ص175؛ ج10، ص8.
[21]. روض الجنان، ج15، ص177؛ التفسير الكبير، ج25، ص18؛ تفسير ابن كثير، ج4، ص409.
[22]. التبيان، ج8، ص175 ـ 176.
[23]. روض الجنان، ج11، ص64.
[24]. التحرير والتنوير، ج23، ص37؛ الكاشف، ج6، ص318؛ التفسير المبين، ج1، ص583.
[25]. مجمع البيان، ج10، ص798.
[26]. التبيان، ج10، ص393، الميزان، ج20، ص342 ـ 343.
[27]. البحر المحيط، ج7، ص188؛ التحرير و التنوير، ج23، ص38؛ التفسير المظهرى، ج5، ص388.
[28]. الجديد، ج6، ص63؛ نمونه، ج19، ص62 ـ 63.
[29]. التبيان، ج10، ص146؛ مجمع البيان، ج10، ص553؛ الميزان، ج20، ص342.
[30]. التبيان، ج7، ص33؛ جوامع الجامع، ج1، ص780؛ الميزان، ج13، ص277 ـ 278.
[31]. جامعالبيان، ج11، ص107ـ108؛ التبيان،ج5، ص333؛ روض الجنان، ج10، ص93.
[32]. جامع البيان، ج27، ص107 ـ 108؛ روض الجنان، ج18، ص204؛ مجمع البيان، ج5، ص182.
[33]. الميزان، ج19، ص51.
[34]. مجمع البيان، ج5، ص60، 134؛ الميزان، ج9، ص308.
[35]. مجمع البيان، ج2، ص744.
[36]. الميزان، ج10، ص325.
[37]. مجمعالبيان،ج2، ص470 ـ 471؛ التبيان، ج2، ص90؛ الميزان، ج1، ص426 ـ 427.
[38]. الكشاف، ج1، ص393؛ مجمع البيان، ج2، ص802.
[39]. التحرير و التنوير، ج24، ص200 ـ 201؛ تفسير المراغى، ج24، ص93.
[40]. تفسير قرطبى، ج10، ص68.