تحيت : گفتار و كردار احترامآميز هنگام روبهرو شدن با ديگران
تحيت از ريشه «ح ـ ى ـ ى» و در لغت به معناى بقا و ملك (پادشاهى)[1]، سلامتى[2] و زندگى خواستن براى ديگرى[3] آمده و در اصطلاح عبارت است از گفتار يا كردار احترامآميزى كه هنگام روبهرو شدن با ديگران يا وارد شدن به مكانى خاص صورت مىگيرد.[4]به نظر برخى، تحيّت در اصل به معناى دعاكردن براى حيات شخص ديگر بوده. سپس در معناى مطلق دعا كردن شيوع يافته و در نهايت در متون شرعى در معناى دعاى مخصوص يعنى «سلام عليك» و مانند آن به كار رفته است.[5]
واژه «سلام» نيز به معناى درود فرستادن و تحيت است، با اين تفاوت كه مفهوم واژه تحيت عام است و هرگونه گفتار احترامآميز مانند «حياكالله = خدا تو را زنده نگه دارد» و «لك البشرى = بشارت بر تو باد» و مانند آن را در برمىگيرد، در حالى كه سلام شامل اين موارد نمىشود.[6]
در احاديث نيز تحيت در معنايى فراتر از سلام به كار رفته، كارهايى همچون مصافحه (دست دادن) و معانقه (صورت بر صورت گذاشتن)[7] و تعابيرى مانند «يرحمكم الله» و «يغفرالله لكم» كه هنگام عطسه كردن رد و بدل مىشوند[8] و حتى هر كار نيك[9] مصداقى از تحيت دانسته شده است.
واژه صلوات نيز در اصل به معناى دعا بوده، سپس در معانى ديگر از جمله نماز، ثنا و تحيت و نيز تحيت خاص بر پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) به كار رفته است.[10]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 340
مفهوم تحيت در قرآن با واژگان و تعابير گوناگونى آمده است؛ از جمله: 1. واژه «حيى» و مشتقات آن كه در قرآن بسيار به كار رفته؛ ولى در 8 آيه به معناى تحيت آمده است؛ مانند «و اِذَا حُيّيتُم بِتَحِيَّة فَحَيّوابِاَحسَنَ مِنها». (نساء/4،86 و نيز يونس/10، 10؛ ابراهيم/ 14،23؛ مجادله/58، 8) 2. «سلام» و مشتقات آن كه در آيات متعددى آمده؛ اما در حدود30آيه به معناى تحيت به كار رفته است؛ مانند «فَقُل سَلـمٌ عَلَيكُم»(انعام/6،54)؛ «فَسَلِّموا عَلى اَنفُسِكُم».(نور/24، 61) 3. «صلوات» و مشتقات آن كه در بيشتر آيات به معناى دعا و نماز است و در چند آيه به معناى تحيت آمده است؛ مانند «اُولـئِكَ عَلَيهِم صَلَوتٌ مِن رَبِّهِم»(بقره/2،157 و نيز احزاب/33، 56)؛ همچنين در برخى آيات ديگر از تحيت با تعبيرهايى مانند «وخَرّوا لَهُ سُجَّدًا»(يوسف/12، 100)[11]، «بورِكَ مَن فِى النّارِ»(نمل/27، 8)[12] و «رَحمَتُ اللّهِ و بَرَكـتُهُ عَلَيكُم»(هود/11، 73)[13] ياد شده است. در اين آيات قرآنكريم از تحيت خداوند و فرشتگان الهى و نيز تحيت مؤمنان در دنيا و آخرت سخن به ميان آورده و به برخى از احكام فقهى آن پرداخته است.
پيشينه تحيت در شرايع و ملل:
تحيت و درود فرستادن و شادباش گفتن هنگام ملاقات با ديگران از آداب و سنتهاى مهم اجتماعى است كه در ميان همه اقوام و ملل رايج بوده است، هرچند به تناسب اخلاق، آداب و سنتهاى حاكم، هر يك از آنها شيوه خاصى براى تحيت داشتهاند. شرايع الهى نيز اين سنت پسنديده را تأييد و ترغيب كردهاند.[14] تحيت عمده روميان هنگام روبهرو شدن با يكديگر جملات «سالم باشى»، «جسمى قوى داشته باشى» و تحيت يونانيان جمله «شادباشى» بود.[15]مسيحيان به هنگام تحيت دست بر دهان مىگذاشتند و يهوديان با انگشت به يكديگر اشاره[16] و در برابر بزرگان خود سجده مىكردند.[17] تحيت مجوسيان به صورت خم شدن يا بوسيدن دست يا پا يا زمين بود.[18] اعراب عصر جاهلى با جملاتى مانند «صبح به خير» يا «شب بهخير»[19] يا «خدا چشمت را با نعمت روشن كند» به يكديگر تحيت مىگفتند[20] ودائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 341
هنگام روبهرو شدن با پادشاهان از تعبيرهايى همچون «بسيار سالم باشى» و «1000سال زنده باشى» استفاده مىكردند.[21]
به نظر عدهاى از مفسران آيه 8 مجادله /58: «واِذا جاءوكَ حَيَّوكَ بِما لَم يُحَيِّكَ بِهِ اللّه»به برخى از همين تحيتهاى عصر جاهلى اشاره دارد.[22] برخى نيز آن را اشاره به تحيت منافقان[23] يا اهل كتاب[24] مىدانند كه با تعبير «السام عليك» و مانند آن به پيامبر اسلام توهين مىكردند، افزون بر اين، شيوههاى ديگرى براى تحيت مانند دست دادن، دست گذاشتن بر سينه يا سر، دست روى دست گذاشتن، بوسيدن دست يا پيشانى و برداشتن كلاه، در ميان ملل گوناگون مرسوم بوده است.[25]
قرآنكريم در آياتى به برخى مصاديق تحيت در ملل و شرايع پيشين و نيز ميان مسلمانان اشاره كردهاست. برخى آيات از تحيت در زمان حضرتابراهيم(عليه السلام) ياد مىكند؛ از جمله هنگامى كه فرشتگان الهى به عنوان مهمان بر آن حضرت وارد شدند و با تعبير سلام بر آن حضرت تحيت گفتند: «ونَبِّئهُم عَن ضَيفِ اِبرهيم * اِذ دَخَلوا عَلَيهِ فَقالوا سَلـمـًا»(حجر/15،51 ـ 52 و نيز هود/11، 69) و حضرت ابراهيم(عليه السلام)نيز با همان تعبير تحيت آنان را پاسخ گفت: «قالَ سَلـمٌ»(هود/11، 69)؛ همچنين در آيهاى ديگر به تحيت آن حضرت براى عمويش آزر اشاره شده است: «قالَ سَلـمٌ عَلَيكَ سَاَستَغفِرُ لَكَ رَبّى».(مريم/19، 47)
در آيه 100 يوسف/ 12 به سجده حضرت يعقوب و فرزندانش در برابر يوسف اشاره شده: «ورَفَعَ اَبَوَيهِ عَلَى العَرشِ وخَرّوا لَهُ سُجَّدًا».برخى مفسران اين كار را نوعى تحيت در برابر يوسف دانستهاند[26]، چنانكه برخى سجده كردن ملائكه براى آدم(عليه السلام) را نيز تحيت شمردهاند.[27] نظر ديگر اين است كه اين كار خانواده حضرت يوسف تحيت نبوده، بلكه آنان به شكرانه نعمت يافتن يوسف، براى خدا سجده كردند.[28]
در شريعت موسى(عليه السلام) نيز سلام به عنوان تحيت مطرح بوده است، از اين رو آن حضرت و برادرش هارون هنگام ملاقات با فرعون با گفتن سلام بر پيروان هدايت بر وى تحيت گفتند:
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 342
«فَأتياهُ فَقولا اِنّا رَسولا رَبِّكَ ... والسَّلـمُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الهُدى».(طه/20،47)
تحيت شريعت اسلام نيز همان تحيت ديگر شرايع الهى يعنى «سلام» است كه قرآن در آيات متعدد پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان را به گفتن آن توصيه كرده است. در آيه 54 انعام/6 خداوند به پيامبراكرم فرمان مىدهد كه هرگاه مؤمنان نزد او آمدند با سلام به آنان تحيت بگويد: «و اِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤمِنونَ بِـايـتِنا فَقُل سَلـمٌ عَلَيكُم»(انعام/6، 54) و در آيهاى ديگر خطاب به مسلمانان آمده است كه هرگاه وارد خانهاى شدند به يكديگر يا خود سلام كنند[29]:«فَاِذا دَخَلتُم بُيوتـًا فَسَلِّموا عَلى اَنفُسِكُم»(نور/24،61)؛ همچنين به نظر برخى مفسران در آيه 94 نساء/ 4 به مسلمانان فرمان داده شده كه اگر كسى به آنان سلام گويد حق ندارند به وى بگويند مؤمن نيستى[30]: «و لا تَقولوا لِمَن اَلقى اِلَيكُمُ السَّلـمَ لَستَ مُؤمِنـًا». اين امر بدان جهت است كه «سلامكردن» تحيتى اسلامى و نشانه مسلمان بودن فرد به شمار مىرود.[31]
برخى درباره برترى تحيت در قالب سلام كردن بر تحيتهاى ديگر وجوهى را برشمردهاند؛ از جمله اينكه «سلام» دعايى است كه به وسيله آن شخص براى تحيت شونده آرزوى سلامتى از آفات دينى و دنيوى مىكند[32] يا سلام كننده با اين تحيت به مخاطب مىگويد: تو از جانب من در سلامت و امنيت هستى و هيچ آسيبى از ناحيه من به تو نمىرسد[33]؛ همچنين سلام نامى از نامهاى خداوند است: «هُوَ المَلِكُ القُدّوسُ السلام»(حشر/59،23) و مسلمان با انتخاب اين نوع تحيّت افزون بر تحيت فرستادن بر ديگرى نام خدا را نيز بر زبان مىآورد، افزون بر اين سلام، تحيت خداوند است، زيرا خداوند در 12 آيه با اين تحيت بر پيامبران و بندگان مؤمن خويش درود فرستاده است؛[34] مانند «سَلـمٌ عَلى نوح فِى العــلَمين» (صافّات/37،79 و نيز 109، 120، 130، 181 صافّات)، به علاوه، سلام تحيت فرشتگان در دنيا: «فَقالوا سَلـمـًا»(حجر/ 15، 52) و آخرت: «اَلَّذينَ تَتَوَفـّـهُمُ المَلـئِكَةُ طَيِّبينَ يَقولونَ سَلـمٌعَلَيكُمُ»(نحل/16،32) بر مؤمنان است و نيز تحيت بهشتيان به شمار مىرود: «و تَحِيَّتُهُم فِيها سَلـمٌ».(يونس/10،10[35] و نيز فرقان /25، 75؛ واقعه/56، 26 و ...)
تحيت شوندگان:
قرآنكريم در آياتىدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 343
چند از مورد تحيت قرار گرفتن، ملائكه، پيامبران و مؤمنان در دنيا و آخرت از سوى خداوند، فرشتگان و نيز مؤمنان سخن به ميان آورده است. اين تحيتها با تعابيرى مانند سلام و صلوات يا گونههاى ديگر صورت گرفته است. مهمترين اين موارد عبارتاند از:
1. فرشتگان:
در آيات 24 ـ 25 ذاريات/51 از ورود ملائكه به صورت ناشناس بر حضرت ابراهيم(عليه السلام)[36] و سلام كردن آنان بر آن حضرت و نيز سلام كردن ابراهيم(عليه السلام) بر آنان ياد شده است: «هَلاَتـكَ حَديثُ ضَيفِ اِبرهيمَ المُكرَمين * اِذ دَخَلوا عَلَيهِ فَقالوا سَلـمـًا قالَ سَلـمٌ». (و نيز هود/11، 69) برخى مراد از ضيف ابراهيم را جبرئيل، ميكائيل و اسرافيل دانستهاند كه مأمور عذاب قوم لوط بودند.[37] شمارى ديگر كروبيل را نيز جزو آنان دانستهاند. برخى شمار اين ملائكه را 9، 11 يا 12 دانستهاند.[38] در تفسير آيه «سَلـمٌ هِىَ حَتّى مَطلَعِ الفَجر» (قدر/97،5) نيز گفته شده كه مراد، سلام فرشتگان الهى در شب قدر است كه تا سپيده دم بر يكديگر سلام مىكنند.[39]2.پيامبرانالهى:
خداوند درآيه181 صافّات/37 بر همه پيامبران الهى درود فرستاده است: «و سَلـمٌ عَلَى المُرسَلين». در آيهاى ديگر بندگان برگزيده خدا مورد تحيت قرار گرفتهاند: «و سَلـمٌ عَلى عِبادِهِ الَّذينَ اصطَفى» (نمل/27،59) كه طبق يك نظر مراد انبياى الهى هستند[40]؛ همچنين در آياتى ديگر برخى پيامبران به طور خاص مورد تحيت قرار گرفتهاند؛ از جمله در آيه 48 هود/11 بر نوح پيامبر و همراهان او در هنگام فرود آمدن از كشتى درود فرستاده شده است[41]: «قيلَ يـنوحُ اهبِط بِسَلـم مِنّا وبَرَكـت عَلَيكَ و عَلى اُمَم مِمَّن مَعَكَ» و در آيهاى ديگر نيز بر آن حضرت درود فرستاده شده و طبق نظر برخى مفسران اين سلام تا قيامت ادامه دارد[42]: «وتَرَكنا عَلَيهِ فِى الأخِرين * سَلـمٌ عَلى نوح فِى العــلَمين».(صافّات/37،78 ـ 79) در آيه 109 صافّات/37 خداوند بر ابراهيم(عليه السلام)درود فرستاده: «سَلـمٌ عَلى اِبرهيم» و در آيات 69 هود/11 و 52 حجر/ 15 و 25 ذاريات/ 51 نيز تحيت فرشتگان الهى بر آن حضرت ذكر شده است.موسى و هارون از ديگر پيامبران الهىاند كه موردتحيت خداوند قرار گرفتهاند: «سَلـمٌ عَلى موسىو هـرون»(صافّات/37،120)؛ همچنين
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 344
قرآن بر الياسپيامبر درود فرستاده است[43]: «و اِنَّ اِلياسَ لَمِنَالمُرسَلين ... سَلـمٌ عَلى اِلياسين».(صافّات/37،123 ـ 130) برخى مفسران مراد از «الياسين» را در آيه، پيروان الياس[44]، پيامبر اسلام[45] يا آلمحمد(عليهم السلام)[46] ذكر كردهاند، چنانكه معناى اخير در روايات اهلبيت(عليهم السلام) نيز تأييد شده است.[47] برخى نيز مراد از آن را همان «يس» دانستهاند كه نام سورهاى از قرآن است. آنان گفتهاند كه اين سلام خطاب به كسانى است كه به قرآن ايمان مىآورند.[48]
3. پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) و اهلبيت(عليهم السلام):
افزون بر اينكه پيامبراكرم به عنوان يكى از پيامبران الهى در برخى آيات از جمله آيه 130 و 181 صافّات/37 و 51 نمل/ 27 مورد تحيت قرار گرفته، در آياتى ديگر نيز به طور خاص بر آن حضرت و خاندان او درود فرستاده شده است؛ از جمله در آيه 91 واقعه/ 56 از سلام اصحاب يمين بر آن حضرت سخن به ميان آمده[49]: «فَسَلـمٌ لَكَ مِن اَصحـبِ اليَمين»؛ همچنين در تفسير «سلام» در آيه 5 قدر/ 97 گفتهاند كه مراد، سلامبر پيامبر و اهلبيت(عليهم السلام)است.[50] در روايتى اين آيه چنين تفسير شده است كه ملائكه الهى از آغاز هبوط خود در شب قدر تا سپيدهدم بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)[51] و امام(عليه السلام)[52] درود مىفرستند.بنابر آيه 56 احزاب/ 33 خداوند و فرشتگان بر پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) درود مىگويند، افزون بر اين، مؤمنان نيز مأمور شدهاند كه بر آن حضرت درود بفرستند: «اِنَّ اللّهَ و مَلـئِكَتَهُ يُصَلّونَ عَلَى النَّبىِّ يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا صَلّوا عَلَيهِ وسَلِّموا تَسليمـا». در شأن نزول آيه، از شيعه[53] و اهل سنت[54] روايت شده است كه پس از نزول اين آيه، مردم از پيامبر پرسيدند كه چگونه بر شما صلوات بفرستيم آن حضرت فرمود: بگوييد «اللهم صل على محمد و آل محمد كما صليت على إبراهيم و آلإبراهيم». در رواياتى ديگر اين دعا نيز افزوده شده: «و بارك على محمد و آل محمد كما باركت على ابراهيم و آلإبراهيم»[55]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 345
يا اين دعا «وارحم محمداً و آل محمد كما رحمت ابراهيم و آل إبراهيم».[56]در رواياتى ديگر كيفيت صلوات چنين ذكر شده است:«اللهم صل على محمد و آل محمد كما سلمت على ابراهيم»[57]يا «اللهم تحنّن على محمد و آل محمد كما تحنّنت على إبراهيم و آلإبراهيم».[58]تحيت بر آل محمد(عليهم السلام) در پى درود فرستادن بر آن حضرت تا آنجا مورد تأكيد پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) بوده است كه آن حضرت فاصلهانداختن ميان تحيت بر خود و تحيت بر خاندانش را با كلمه «على» جايز ندانسته[59] يا آن را تحيتى ناقص شمرده است.[60] بنابر احاديث، تحيت كامل بر پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)آن است كه تحيت بر آل او نيز بر صلوات بر آن حضرت افزوده شود.
در ادامه آيه 156 احزاب/33 مؤمنان افزون بر صلوات*، به سلام كردن بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيز مأمورشدهاند: «و سَلِّموا تَسليمـا».برخى گفتهاند: مراد از اين جمله، سلام كردن بر پيامبر است، چنانكه در روايتى آمده كه با جمله«السلامعليك يا رسول الله»بر آن حضرت سلام كنيد.[61] نظر برخى ديگر اين است كه مراد از اين تعبير آن است كه در همه امور تسليم و سرسپرده آن حضرت باشيد.[62] (درباره وجوب يااستحباب صلوات => همينمقاله، احكام فقهى تحيت)
4. بندگان برگزيده خدا:
در آيه 59 نمل/27 خداوند به پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) فرمان مىدهد كه پس از حمد الهى، بر بندگان برگزيده خداوند تحيت فرستد: «قُلِالحَمدُ لِلّهِ وسَلـمٌ عَلى عِبادِهِ الَّذينَ اصطَفى».برخى بندگان برگزيده خدا را پيامبران دانستهاند.[63] در برخى روايات نيز آنان آل محمد[64] و فرزندان پيامبر از ذريّه فاطمه دانسته شدهاند، زيرا آنان از آل ابراهيم اند كه خداوند آنان را در آيه «اصطَفى ءادَمَ ونوحـًا وءالَ اِبرهيم» از بندگان برگزيده خدا دانسته است.[65] برخى نيز آنان را اصحاب پيامبر[66]، علماى اسلامى[67] يا امت آندائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 346
حضرتشمردهاند.[68]
5. مؤمنان:
مؤمنان به سبب جايگاه رفيع خود نزد خداوند كه از ايمان آنها نشئت گرفته همواره مورد تحيت خداوند و فرشتگان قرار دارند و خداوند به تحيت فرستادن به آنان فرمان داده است. در آيه 43 احزاب/33 از درود فرستادن خداوند و ملائكه او بر مؤمنان سخن به ميان آمده است: «هُوَ الَّذى يُصَلّى عَلَيكُم ومَلـئِكَتُهُ لِيُخرِجَكُم مِنَ الظُّـلُمـتِ اِلَىالنّورِ وكانَ بِالمُؤمِنينَ رَحيمـا»؛ همچنين برخى مفسران آيات 4 ـ 5 قدر/ 97 را كه در آن از نزول فرشتگان الهى در شب قدر و تحيت فرستادن آنان تا بامدادان سخن گفته:«تَنَزَّلُ المَلـئِكَةُ والرّوحُ ...* سَلـمٌ هِىَ حَتّى مَطلَعِ الفَجر» به معناى تحيت ملائكه بر همه مردان و زنان مؤمن دانستهاند.[69] به نظر برخى، ملائكه در اين شب بر اهل مسجد سلام مىكنند. البته به نظر برخى ديگر سلام در اين آيه به معناى سالم و پاك بودن اين شب از شرور و آفات است.[70]همچنين خداوند به پيامبرش فرمان داده كه هرگاه مؤمنان نزد او آمدند، به آنان سلام كند: «و اِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤمِنونَ بِـايـتِنا فَقُل سَلـمٌ عَلَيكُم».(انعام/6،54) در شأن نزول اين آيه روايات مختلفى نقل شده است؛ از جمله اينكه مراد از «الَّذينَ يُؤمِنونَ»مسلمانانى بودند كه خداوند پيامبر را از طرد كردن آنان از نزد خود منع كرد. قول ديگر اين است كه آيه درباره مؤمنان گنهكار و توبه كننده نازل شده است.[71] پس از نزول اين آيه، پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) هرگاه اين گروه از مؤمنان را ملاقات مىكرد بر آنان سلام مىگفت و مىفرمود: خدا را سپاس كه در ميان امت من كسانى را قرار داد كه مرا به سلام كردن به آنان فرمان داده است.[72] در آياتى ديگر نيز مؤمنان به تحيت گفتن بر يكديگر هنگام ملاقات كردن با آنان يا وارد شدن به خانههايشان توصيه شدهاند. ( =>همين مقاله، احكام فقهى تحيت)
افزون بر دنيا، مؤمنان در آخرت نيز مورد تحيت خداوند و فرشتگان قرار مىگيرند. در آيه32 نحل/16 از تحيت فرشتگان مأمور قبض روح هنگام گرفتن جان مؤمنان ياد شده است[73]: «اَلَّذينَ تَتَوَفـّـهُمُ المَلـئِكَةُ طَيِّبينَ يَقولونَ سَلـمٌ عَلَيكُم».برخى اين سلام را در هنگام خارجشدن آنان از قبرها[74] يا زمان ورودشان به
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 347
بهشت دانستهاند.[75]
در آيهاى ديگر از تحيت مؤمنان هنگام ملاقات با خدا سخن به ميان آمده است: «تَحيَّتُهُم يَومَ يَلقَونَهُ سَلـمٌ واَعَدَّ لَهُم اَجرًا كَريمـا».(احزاب/33،44) به نظر برخى، مراد تحيت ملائكه بر مؤمنان هنگام قبض روح است.[76] بنابر نظر ديگر خود مؤمنان هنگام دريافت پاداش الهى بر يكديگر درود مىفرستند.[77]
همچنين هنگام هدايت مؤمنان به سوى بهشت و باز شدن درهاى آن بر روى آنان، فرشتگان به آنهاسلام و خوشامد مىگويند: «و سيقَ الَّذينَ اتَّقَوا رَبَّهُم اِلَى الجَنَّةِ زُمَرًا حَتّى اِذا جاءوها و فُتِحَت اَبوبُها و قالَ لَهُم خَزَنَتُها سَلـمٌ عَلَيكُم طِبتُم فَادخُلوها خــلِدين».(زمر/39،73 و نيز ر. ك: حجر/15،25؛ ق/50،34) مؤمنان هنگام استقرار در بهشت نيز مورد تحيت ملائكه قرار مىگيرند: «والمَلـئِكَةُ يَدخُلونَ عَلَيهِم مِن كُلِّ باب * سَلـمٌ عَلَيكُم...». (رعد/13،23 ـ 24) آيهاى ديگر اين تحيت ملائكه را بر مؤمنان از جانب خدا دانسته است[78]: «سَلـمٌ قَولاً مِن رَبّ رَحيم»(يس/36،58)، افزون بر اين، مؤمنان در بهشت خود نيز بر يكديگر درود مىفرستند: «تَحِيَّتُهُم فيها سَلـم».(ابراهيم/14،23؛ يونس/10، 10 و نيز ر. ك: الفرقان /25،75) بنا بر آياتى ديگر مؤمنان در بهشت جز سخن نيك و سلام نمىشنوند: «لاّ يَسمَعونَ فِيها لَغوًا اِلاّ سَلـمـًا...».(مريم/19،62 و نيز ر. ك: واقعه/56، 25 ـ 26)
در برخى آيات، بهشت خانه سلام (دارالسلام) ناميده شده: «واللّهُ يَدعوا اِلى دارِالسَّلـم».(يونس/10،23 و نيز ر.ك: انعام /6،127) اطلاق اين نام بر بهشت از آن روست كه سلام نام خداوند و بهشت خانه اوست يا از آن جهت كه بهشتيان از آفات در امن و سلامتى هستند[79] يا بدان جهت كه اهل بهشت مورد تحيت و سلام خداوند قرار مىگيرند.[80] (=> دارالسلام)
5. جاهلان:
در آيه 63 فرقان/25 يكى از ويژگيهاى بندگان خاص خدا سلام كردن بر جاهلان؛ دانسته شده است به هنگامى كه از آنان سخنان نابخردانه مىشنوند[81]: «و عِبادُ الرَّحمـنِ الَّذينَ يَمشونَ عَلَى الاَرضِ هَونـًا واِذا خاطَبَهُمُ الجـهِلونَ قالوا سَلـمـا»؛ همچنينيكى از ويژگيهاى مؤمنان سلام كردن به گويندگان سخن لغو شمرده شده است: «واِذا سَمِعوا اللَّغوَدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 348
اَعرَضوا عَنهُ و قالوا لَنا اَعمــلُنا ولَكُم اَعمــلُكُم سَلـمٌ عَلَيكُم لا نَبتَغِى الجـهِلين».(قصص/28،55)
مفسران درباره تفسير سلام در اين آيات، اقوال مختلفى دارند؛ برخى آن را به معناى سلامتى و در امان بودن دانستهاند؛ يعنى مؤمنان به جاهلان مىگويند كه آزارى از زبان و عمل ما به شما نخواهد رسيد[82]؛ اما بسيارى با تفسير سلام به معناى برائت جستن و متاركه، گفتهاند: مراد اين است كه ما با شما كارى نداريم و هر يك به راه خود مىرويم[83]، چنان كه ابتداى آيه مذكور نيز به اين مفهوم اشاره دارد: «اَعرَضوا عَنهُ و قالوا لَنا اَعمــلُنا ولَكُم اَعمــلُكُم».برخى از مفسران سلام حضرت ابراهيم به آزر را كه در آيه47مريم/19 آمده: «سَلـمٌ عَلَيكَ سَاَستَغفِرُ لَكَ رَبّى» به همين معنا دانسته و گفتهاند كه مراد آن حضرت جدايى ميان وى و آزر بوده است[84]، چنانكه به نظر شمارى ديگر فرمان خداوند به پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)مبنى بر روى گرداندن آن حضرت از كافران و سلام دادن به آنان نيز به همين معناست[85]: «فَاصفَح عَنهُم و قُل سَلـمٌ فَسَوفَ يَعلَمون».(زخرف/43،89)
اسباب و زمينههاى تحيت :
با الهام از تعابير قرآن در برخى آيات مىتوان دريافت كه برخى خصايص و ارزشهاى معنوى در انسان موجب مىشوند كه وى مورد تحيت خداوند و فرشتگان الهى يا مؤمنان قرار گيرد. برخى از اين اسباب و زمينهها عبارتانداز:1. ايمان:
در آيه 43 احزاب/33 از تحيت خداوند و فرشتگان بر مؤمنان ياد شده و در پايان آيه، خداوند نسبت به مؤمنان رئوف شمرده شده است. به نظر برخى مفسران، ذكر كلمه «مؤمنين» حاكى از نقش ايمان در برخوردارى از اين نعمت الهى است[86]، چنانكه در آيه 52 انعام/6 خداوند به پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)سفارش كرده كه بر مؤمنان درود فرستد: «واِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤمِنونَ بِـايـتِنا فَقُل سَلـمٌ عَلَيكُم».2. نيكوكارى و عمل صالح:
خداوند با فرستادن درود بر نوح پيامبر آن را پاداش نيكوكارى آن حضرت شمرده است «سَلـمٌ عَلى نوح فِى العــلَمين * اِنّا كَذلِكَ نَجزِى المُحسِنين»(صافّات/37،79 ـ 80)؛ همچنين در آياتى ديگر، اين صفت نيكو از جمله اسباب تحيت خداوند بر برخى پيامبران و اولياى الهى از جمله ابراهيم(عليه السلام): «سَلـمٌ عَلى اِبرهيم * كَذلِكَ نَجزِى المُحسِنين»(صافّات/37، 109 ـ 110)، موسى و هارون(عليهما السلام): «سَلـمٌ عَلى موسى و هـرون * اِنّادائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 349
كَذلِكَ نَجزِى المُحسِنين(صافّات/37، 120 ـ 121) و الياس(عليه السلام): «سَلـمٌ عَلى اِلياسين * اِنّا كَذلِكَ نَجزِى المُحسِنين»(صافّات/37، 130 ـ 131) به شمار رفته است؛ همچنين ايمان و عمل صالح موجب مىشود كه انسان وارد بهشت شده، مورد تحيت فرشتگان يا مؤمنان قرار گيرد: «واُدخِلَ الَّذينَ ءامَنوا ... و عَمِلوا الصّــلِحـتِ جَنّـت تَجرى مِن تَحتِهَا الاَنهـرُ ... تَحِيَّتُهُم فيها سَلـم».(ابراهيم/14،23) در آياتى ديگر نيز اين ويژگى براى برخى مصاديق عمل صالح مانند وفاى به عهد، صله رحم، اقامه نماز، انفاق در راه خدا در نهان و آشكارا و دفع بدى به نيكى ذكر شده است. (رعد/13،20ـ24)
3. تقواى الهى:
از ديگر خصلتهاى نيك كه موجب ورود در بهشت و تحيت فرشتگان الهى مىشود، تقواست: «وسيقَ الَّذينَ اتَّقَوا رَبَّهُم اِلَى الجَنَّةِ زُمَرًا... و قالَ لَهُم خَزَنَتُها سَلـمٌ عَلَيكُم طِبتُم فَادخُلوها خــلِدين».(زمر/39،73) مشابه اين مفهوم در آياتى ديگر نيز مطرح شده است: «اُزلِفَتِ الجَنَّةُ لِلمُتَّقينَ ... * ... مَن خَشِىَ الرَّحمـنَ بِالغَيبِ وجاءَبِقَلب مُنيب * اُدخُلوها بِسَلـم».(ق/50، 31، 33 ـ 34)4. صبر بر طاعت و مصيبت:
ملائكه بر كسانى كه در راه اطاعت از اوامر خداوند[87] و سختيهاى دنيا[88] صبر پيشه كنند در بهشت درود مىفرستند: «والمَلـئِكَةُ يَدخُلونَ عَلَيهِم مِن كُلِّ باب * سَلـمٌ عَلَيكُم بِما صَبَرتُم» (رعد/13،23 ـ 24 و نيز ر. ك: فرقان/25،75)؛ همچنين كسانى كه هنگام ابتلا به مصيبت بردبارى كرده و جمله «اِنّا لِلّهِ واِنّا اِلَيهِ رجِعون»را مىگويند مورد تحيت خداوند قرار مىگيرند: «اَلَّذينَ اِذا اَصـبَتهُم مُصيبَةٌ قالوا اِنّا لِلّهِواِنّا اِلَيهِ رجِعون * اُولـئِكَ عَلَيهِم صَلَوتٌ مِن رَبِّهِم و رَحمَةٌ واُولـئِكَ هُمُ المُهتَدون».(بقره/2،154 ـ 157)احكام فقهى تحيت
1. تحيت گفتن:
قرآن در آيه 61 نور /24 به مؤمنان توصيه مىكند كه هنگام ورود به خانهاى، از جانب خداوند بر خود سلام كنند: «فَاِذا دَخَلتُم بُيوتـًا فَسَلِّموا عَلى اَنفُسِكُم تَحِيَّةً مِن عِندِ اللّهِ مُبـرَكَةً طَيِّبَةً»؛ همچنين در آيهاى ديگر آنان از ورود به خانههاى ديگران بدون اجازهگرفتن (استيناس) و سلام كردن بر اهل خانه منع شدهاند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا تَدخُلوا بُيوتـًا غَيرَ بُيوتِكُم حَتّى تَستَأنِسوا و تُسَلِّموا عَلى اَهلِها ذلِكُم خَيرٌ لَكُم لَعَلَّكُم تَذَكَّرون».(نور/24،27) درباره چگونگى تحيت در اين موارد و وجوب يا عدم وجوب آن دانشمندان اسلامى آراى گوناگونى دارند. درباره تعبير «سلام كردن بر خود»: «فَسَلِّموا عَلى اَنفُسِكُم» (نور/24، 61). برخى گفتهاند مراد اين است كه هنگام ورود بهدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 350
خانه خود لازم است بر اهل خانه سلام كرد.[89] در حديثى از اهلبيت(عليهم السلام) نيز اين تفسير آمدهاست.[90] برخى مراد از «بيوت» را مساجد دانستهاند[91]؛ ولى شمارى ديگر تعبير آيه را عام و شامل همه مكانها دانستهاند[92]؛ همچنين گفته شده كه هرگاه كسى وارد خانهاى شود كه شخصى در آن حضور دارد، بر وى سلام كند و اگر كسى در آن حضور ندارد سزاوار است با تعبير «السلام علينا و على عباد الله الصالحين»[93]و بر پايه برخى روايات با «السلام علينا من عند ربنا»[94]تحيتگويد. در روايتى نيز نقل شده كه جمله: «السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»گفته شود. در اين صورت مخاطب او دو فرشته شاهد بر كارهاى آدمىاند.[95]
درباره عبارت «تَستَأنِسوا وتُسَلِّموا عَلى اَهلِها»(نور/24،27) نيز گفتهاند كه مراد از «استيناس» اجازه خواستن يا خوگرفتن يا طلب انس و الفت يافتن با افراد حاضر در خانه است كه با كارهايى مانند تنحنح (صدايى خاص)، بر زمين كوفتن يا كشيدن كفش، تكبير، تهليل و زدن كوبه دَرِ خانه صورت مىگيرد و مراد از «تسلّموا» سلام كردن است.[96] برخى گفتهاند: در آيه تقديم و تأخير صورت گرفته و تقدير كلام چنين است «حَتّى تُسَلِّموا و تَستَأنِسوا»، بر اين اساس آيه اقتضادارد كه سلام كردن پيش از اجازه خواستن باشد.[97] به تصريح احاديث نيز پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) هنگام وارد شدن به خانه ابتدا سلام مىكرد و سپس اجازه ورود مىطلبيد[98] و به ديگران نيز چنين توصيه مىكرد.[99]
درباره وجوب يا عدم وجوب سلام در موارد ذكر شده يا به طور كلى، در فقه اسلامى دو ديدگاه وجود دارد: معدودى از فقها با اين استدلال كه در اين آيات مسلمانان به سلام كردن فرمان يافتهاند و امر بر وجوب دلالت دارد يا بدين استدلال كه سلام شعار اسلام است و اظهار شعار اسلام واجب است، سلام كردن (ابتدا به سلام) را واجب شمردهاند[100]؛ اما اكثر قريب به اتفاق فقهاى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 351
شيعه[101] و اهل سنت[102] ابتدا كردن به سلام را مستحب مىدانند.
2. پاسخ دادن به تحيت:
آيه 86 نساء/4 به مؤمنان فرمان داده است كه تحيت ديگران را همانند يا بهتر از آن پاسخ گويند: «و اِذَا حُيّيتُم بِتَحِيَّة فَحَيّوا بِاَحسَنَ مِنها اَو رُدّوها اِنَّ اللّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَىء حَسيبا». همه فقهاى شيعه[103] و اهلسنت[104] با استناد به امر خداوند مبنى بر پاسخ دادن به تحيت در اين آيه و نيز تعابير روايات، پاسخ دادن به سلام را واجب دانستهاند، افزون بر اين، برخى از آن رو كه جواب ندادن به سلام اهانت به مؤمن شمرده مىشود، پاسخ دادن به سلام را واجب شمردهاند.[105]در صورتى كه تحيت و سلام خطاب به گروهى صورت گيرد، شمارى از فقهاى اهل سنت وجوب پاسخ سلام را عينى[106]؛ اما فقهاى اماميه[107] و بيشتر فقهاى اهل سنت[108] آن را واجب كفايى دانستهاند؛ همچنين وجوب جواب سلام به نظر بيشتر فقها فورى است.[109] برخى آن را از حرف فاء در «فحيّوا»كه بر تأخير نداشتن پاسخ تحيت دلالت دارد، استفاده كردهاند.[110] شمارى ديگر آن را از امر به جواب پس از ذكر تحيت: «اِذَا حُيّيتُم بِتَحِيَّة فَحَيّوا» استفاده كردهاند.[111]
همچنين فقها از عموم آيه استفاده كردهاند كه پاسخ دادن به سلام در همه حالات حتى نماز، واجب است.[112] فقهاى اماميه با استناد به روايات اهلبيت(عليهم السلام)گفتهاند: نمازگزار بايد با جمله «سلام عليكم» پاسخ دهد نه با «عليكم السلام»[113]؛ ولى فقهاى اهل سنت پاسخ دادن با الفاظ را در حال نماز موجب بطلان نماز دانسته[114]، بر آناند كه نمازگزار بايد با اشاره دست يا سر پاسخ دهد.[115] شمارى از اهل سنت نيز گفتهاند كه نمازگزار بايد
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 352
پس از نماز با الفاظ صحيح سلام ديگران را پاسخگويد.[116]
فقهاى امامى درباره اينكه پاسخ چه نوع تحيتى واجب است آراى متفاوتى دارند؛ برخى از آنان تنها پاسخ دادن به تحيتى را واجب دانستهاند كه با واژه «سلام» صورت گيرد، زيرا تنها آن را تحيت مىدانند[117]؛ اما برخى ديگر پاسخ دادن به گونههاى ديگر تحيت را نيز واجب شمرده[118] و حتى برخى بر آناند كه پاسخ گفتن به هر سخن يا لفظى كه عرفاً تحيت به شمار رود واجب است.[119]
به نظر فقها مستحب است پاسخ تحيت نيكوتر از خود تحيت باشد[120]؛ مانند اينكه در پاسخ «سلام عليكم» گفته شود «سلام عليكم و رحمة الله» يا در پاسخ «سلام عليكم و رحمة الله» گفته شود «سلام عليكم و رحمة الله و بركاته».[121] بنا بر روايتى، پيامبراكرم(عليهم السلام) در پاسخ فردى كه آن حضرت را با عبارت «سلام عليكم و رحمة الله و بركاته» تحيت گفت با واژه «عليك» پاسخ داد و در پاسخ اين پرسش كه چرا پاسخ تحيت شما بهتر نبود، فرمود كه وى چيزى براى افزودن بر پاسخ تحيت باقى نگذاشت.[122] در روايتى ديگر نقل شده كه على(عليه السلام)در مقابل كسانى كه تحيت آن حضرت را با كلماتى بيش از پاسخ پيشگفته جواب دادند، فرمود: از تحيت ملائكه الهى بر ابراهيم تجاوز نكنيد، زيرا آنان به «رحمة الله و بركاته عليكم أهل البيت» بسنده كردند.[123] برخى گفتهاند كه پاسخ تحيت به گونه بهتر آن است كه هرگاه تحيت با لفظى جز واژه «سلام» صورت گيرد، مسلمان آن را با واژه «سلام» پاسخ گويد، زيرا اين بهترين تحيتاست.[124]
3. تحيت بر پيامبر و اهلبيت(عليهم السلام):
بنا بر نص آيه 56 احزاب/ 33 و نيز احاديث متعددى كه از طريق شيعه و اهلسنت نقل شده مسلمانان مكلفاند كه بر پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) و اهلبيت(عليهم السلام)درود فرستند (=> همين مقاله، تحيت شوندگان، 3.پيامبر و اهلبيت(عليهم السلام))؛ اما فقها درباره وجوب يا استحباب اين تكليف و چگونگى آن آراى گوناگونى دارند؛ نظر مشهور در ميان فقهاى اماميه اين است كه صلوات بر پيامبر و خاندان او تنها در تشهد نماز واجب است.[125] مستند اين رأى جملهدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 353
«صلّوا عليه و سلّموا»(احزاب/33، 56) است؛ با اين استدلال كه امر مذكور بر وجوب صلوات دلالت دارد و از آنجا كه اين كار به نظر فقهاى اماميه در غير نماز واجب نيست، جايگاه آن در نماز است. برخى از فقيهان اهلسنت از جمله شافعى نيز صلوات را تنها در نماز واجب مىدانند[126]؛ اما شمارى ديگر از فقيهان اهل سنت و اماميه آن را تنها يك بار در طول عمر [127] و برخى يك بار در هر مجلس واجب شمردهاند[128] و برخى ديگر بر آناند كه هر بار كه نام آن حضرت برده شود صلوات بر آن حضرت واجب است.[129]
4. تحيت بر كافران:
از آنجا كه سلام كردن نوعى دعاى خير و طلب سلامتى، عزت و رحمت براى سلام شونده است[130] و يكى از ويژگيهاى مسلمانان و شعار اسلام[131] و تحيت بهشتيان[132] به شمار مىرود، برخى از فقها سلام كردن بر كافر را جايز ندانستهاند؛ همچنين گفتهاند كه در صورت تحيت گفتن بر كافر، بايد همانند تحيت پيامبران بر كافران باشد؛ مانند «السلام على من اتبع الهدى»يا «السلام علينا و على عباد الله الصالحين» يا تحيتى كه بر آبادى دنياى آنان دلالت داشته باشد.[133]برخى احاديث شيعه[134] و اهل سنت[135] نيز از سلام كردن به كافر منع كردهاند؛ اما برخى فقها با استناد به آيه8ممتحنه/60 كه بر جواز نيكى كردن به كافران غير محارب دلالت دارد: «و لا يَنهـكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذينَ لَميُقـتِلوكُم فِىالدّينِ ولَم يُخرِجوكُم مِن ديـرِكُم اَن تَبَرّوهُم و تُقسِطوا اِلَيهِم اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُقسِطين» و نيز سفارش قرآن به تأسى كردن به ابراهيم(عليه السلام)(ممتحنه/60،4) و اينكه از جمله كردارهاى آن حضرت تحيت فرستادن بر عموى كافر خود بود: «سَلـمٌ عَلَيكَ سَاَستَغفِرُ لَكَ»(مريم/19،47) سلامكردن بر كافران را جايز شمردهاند.[136] در برخى احاديث نيز سلام كردن به كافران به ويژه در موارد ضرورت جايز شمرده شده است.[137]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 354
درباره پاسخ تحيت كافران نيز در فقه اسلامى آراى گوناگونى وجود دارد؛ بيشتر فقها با استناد به عموم آيه86نساء/4: «و اِذَا حُيّيتُم بِتَحِيَّة فَحَيّوا بِاَحسَنَ مِنها اَو رُدّوها»پاسخ تحيت كافر را واجب دانستهاند[138]؛ اما معدودى از فقها آن را واجب نمىدادند[139] يا حتى آن را ممنوع مىشمارند.[140] برخى گفتهاند كه مراد از پاسخ بهتر در آيه مذكور، پاسخ تحيت مسلمان است و مراد از پاسخ همانند: «اَورُدّوها»، پاسخ تحيت كافران و اهل كتاب است.[141] در احاديث بسيارى كه در منابع شيعه و اهل سنت نقل شده به پاسخ تحيت كافر با تعابيرى مانند «عليك»[142]،%%«عليكم»[143]،%%«سلام»[144]يا«باركالله لك في دنياك»[145]و مانند آن توصيه شده است.
منابع
احكام القرآن، الجصاص (م.370ق.)، به كوشش صدقى محمد، مكة، المكتبة التجاريه؛ الاذكار النوويه، النووى (م.676ق.)، بيروت، دارالفكر؛ اضواء على السنة المحمديه، محمود ابوريّة (م.1385ق.)، دارالكتاب الاسلامى؛ اعانة الطالبين، السيد البكرى الدمياطى (م.1310ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1412ق؛ الاقناع، الشربينى (م.977ق.)، بيروت، دارالمعرفه؛ الام، الشافعى (م 204ق.)، بيروت، دارالمعرفه؛ الانتصار، السيد المرتضى (م.436ق.)، به كوشش و نشر النشر الاسلامى، قم، 1415ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403ق؛ البحر الرائق، ابونجيم المصرى (م.970ق.)، به كوشش زكريا عميرات، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418؛ بدائع الصنائع، علاء الدين بن مسعود كاشانى الحنفى (م.587ق.)، پاكستان، المكتبة الحبيبية، 1409ق؛ تاج العروس، الزبيدى (م.1205ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، 1414ق؛ التبيان، الطوسى (م.460ق.)، به كوشش احمد حبيبالعاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تحفة الاحوذى، المبارك فورى (م.1353ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1410ق؛ التحقيق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، 1374ش؛ تذكرة الفقهاء، العلامة الحلى (م.726ق.)، قم، آل البيت(عليهم السلام) لاحياء التراث، 1414ق؛ تفسير التحرير والتنوير، ابنعاشور (م.1393ق.)، تونس، الدار التونسية، 1997 م؛ تفسير روح البيان، بروسوى (م.1137ق.)، بيروت، دارالفكر؛ تفسير الصافى، الفيض الكاشانى (م.1091ق.)، بيروت، اعلمى، 1402ق؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، 1409ق؛ تفسير القمى، القمى (م.307ق.)، به كوشش الجزايرى، لبنان، دارالسرور، 1411ق؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م.606ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413ق؛ تفسير كنزالدقايق، المشهدى، به كوشش درگاهى، تهران، وزارت ارشاد، 1411ق؛ تفسير المنار، رشيد رضا (م.1354ق.)، قاهرة، دارالمنار، 1373ق؛ تفسير نورالثقلين، العروسى الحويزى (م.1112ق.)، بهدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 355
كوشش رسولى محلاتى، اسماعيليان، 1373ش؛ جامعالبيان، الطبرى (م.310ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415ق؛ الجامع الصغير، السيوطى (م.911ق.)، بيروت، دارالفكر، 1401ق؛ جامع المقاصد، الكركى (م.940ق.)، قم، مؤسسه آل البيت(عليهم السلام)، 1411ق؛ الجواهر الحسان، الثعالبى (م.875ق.)، به كوشش ابومحمد الغمارى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1416ق؛ جواهر الكلام، النجفى (م.1266ق.)، به كوشش قوچانى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ حاشية الدسوقى، الدسوقى (م.1230ق.)، احياء الكتب العربيه؛ حاشية رد المحتار، محمد امين ابن عابدين (م.1232ق.)، بيروت، دارالفكر، 1415ق؛ الحدائق الناضره، يوسف البحرانى (م.1186ق.)، به كوشش على آخوندى، قم، نشر اسلامى، 1363ش؛ خصائص الوحى المبين، ابن البطريق (م.600ق.)، به كوشش مالك المحمودى، قم، دارالقرآن الكريم، 1417ق؛ دائرةالمعارف بستانى، معلم بطرس البستانى، بيروت، دارالمعرفه؛ الدرالمنثور، السيوطى (م.911ق.)، بيروت، دارالفكر، 1414ق؛ روح المعانى، الآلوسى (م.1270ق.)، به كوشش محمد حسين، بيروت، دارالفكر، 1417ق؛ روضة الطالبين، النووى (م.676ق.)، به كوشش عادل احمد و على محمد، بيروت، دارالكتب العلميه؛ رياضالسالكين فى شرح الصحيفة السجاديه، على خان الحسنى، به كوشش محسن الحسينى، قم، نشر اسلامى، 1409ق؛ رياض المسائل، سيد على الطباطبائى (م.1231ق.)، قم، موسسة آلالبيت(عليهم السلام)، 1418ق؛ زبدةالبيان، المقدس الاردبيلى (م.993ق.)، به كوشش استادى و زمانى نژاد، قم، مؤمنين، 1378ش؛ سبل السلام، الكحلانى (م.1182ق.)، مصر، مكتبة مصطفى البابى، 1379ق؛ سلام در اسلام، محمود اركان حائرى، اول، قم، الهادى؛ سنن ابن ماجه، ابنماجه (م.275ق.)، به كوشش محمد فؤاد، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1395ق؛ سنن ابى داود، السجستانى (م.275ق.)، به كوشش محمد عبدالعزيز، بيروت، دارالكتب العلمية، 1416ق؛ سنن الدار قطنى، الدار قطنى (م.385ق.)، به كوشش مجدى الشورى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417ق؛ صحيح البخارى، البخارى (م.256ق.)، به كوشش بنباز، بيروت، دارالفكر، 1418ق؛ صحيح مسلم بشرح النووى، النووى (م.676ق.)، بيروت، دارالكتاب العربى، 1407ق؛ صراطالنجاه، ميرزا جواد التبريزى، دارالاعتصام، 1417ق؛ العروةالوثقى، سيد محمد كاظم يزدى (م.1337ق.)، قم، دارالتفسير، اسماعيليان، 1419ق؛ عوالى اللئالى، ابن ابى جمهور (م.880ق.)، به كوشش مرعشى و عراقى، قم، سيدالشهداء، 1403ق؛ عون المعبود، العظيم آبادى (م.1329ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415ق؛ غنائمالايام، ميرزا ابوالقاسم القمى (م.1221ق.)، به كوشش تبريزيان، الاعلام الاسلامى، 1417ق؛ فتحالبارى، ابن حجر العسقلانى (م.852ق.)، دوم، بيروت، دارالمعرفه؛ فتحالقدير، الشوكانى (م.1250ق.)، بيروت، دارالمعرفه؛ فتحالوهاب، زكريا بن محمد الانصارى (م.926ق.)، به كوشش دارالكتب العلمية، 1418ق؛ فقهالصادق(عليه السلام)، سيد محمد صادق روحانى، قم، دارالكتاب، 1413ق؛ فقه الكتاب والسنه، امير عبدالعزيز، دارالسلام؛ فيض القدير، المناوى (م.1031ق.)، به كوشش احمد عبدالسلام، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415ق؛ القاموس المحيط، الفيروزآبادى (م.817ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1417ق؛ قصص الانبياء، ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش محمد الفاضلى، بيروت، المكتبة العصرية، 1418ق؛ الكافى، الكلينى (م.329ق.)، به كوشش غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375ش؛ كشف الغطاء، كاشف الغطاء (م.1227ق.)، اصفهان، مهدوى؛ كفاية الاحكام (كفاية الفقه)، محمد باقر السبزوارى (م.1090ق.)، اصفهان، مدرسة صدر مهدوى؛ كلمة التقوى (فتاوى)، محمد امين زين الدين، قم، مهر، 1413ق؛ كنزالعرفان فى فقه القرآن، مقداد السيورى (م.826ق.)، به كوشش بهبودى، تهران، مرتضوى، 1373ش؛ كنزالعمال، المتقى الهندى (م.975ق.)، به كوشش صفوة السقاء، بيروت، الرسالة، 1413ق؛ لسان العرب، ابن منظور (م.711ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408ق؛ لغت نامه، دهخدا (م.1334ش.) و ديگران، تهران، مؤسسه لغتنامه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 356
و دانشگاه تهران، 1373ش؛ مجمع البحرين، الطريحى (م.1085ق.)، به كوشش محمود عادل و احمد حسينى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1408ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م.548ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406ق؛ مجمع الفائدة والبرهان، المحقق الاردبيلى (م.993ق.)، به كوشش عراقى و ديگران، قم، انتشارات اسلامى، 1416ق؛ المجموع فى شرح المهذب، النووى (م.676ق.)، دارالفكر؛ مختلف الشيعه، العلامة الحلى (م.726ق.)، به كوشش مركز الابحاث والدراسات، قم، دفتر تبليغات، 1416ق؛ مدارك الاحكام، سيد محمد بن على الموسوى العاملى (م.1009ق.)، قم، آل البيت(عليهم السلام)لاحياء التراث، 1410ق؛ مسالك الافهام الى تنقيح شرايع الاسلام، الشهيد الثانى (م.965ق.)، قم، معارف اسلامى، 1416ق؛ المستدرك على الصحيحين، الحاكم النيشابورى (م.405ق.)، به كوشش مصطفى عبدالقادر، بيروت، دارالكتب العلمية، 1411؛ مستدرك الوسائل، النورى (م.1320ق.)، بيروت، آلالبيت(عليهم السلام)لاحياء التراث، 1408ق؛ مستمسك العروة الوثقى، سيد محسن حكيم (م.1390ق.) قم، دارالتفسير، 1416ق؛ مستند الشيعه، احمد النراقى (م.1245ق.)، قم، آل البيت(عليهم السلام)لاحياء التراث، 1415ق؛ مسند احمد، احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1415ق؛ مشكاةالانوار، الطبرسى (م.قرن 7)، به كوشش مهدى هوشمند، دارالحديث؛ مصباح الفقاهه، تقريرات البحث الخوئى (م.1413ق.)، توحيدى، قم، انصاريان، 1417ق؛ المصباح المنير، الفيومى (م.770ق.)، قم، دارالهجرة، 1405ق؛ معارف و معاريف، سيد مصطفى حسينى دشتى، قم، دانش، 1376ش؛ معانى الاخبار، الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفارى، قم، انتشارات اسلامى، 1361ش؛ معجم الفروق اللغويه، ابوهلال العسكرى (م.395ق.)، قم، انتشارات اسلامى، 1412ق؛ المعجم الكبير، الطبرانى (م.360ق.)، به كوشش حمدى عبدالمجيد، دار احياء التراث العربى، 1405ق؛ مغنى المحتاج، محمد الشربين (م.977ق.)، بيروت، دار احياءالتراث العربى، 1377ق؛ منتهى المطلب، العلامة الحلى (م.726ق.)، به كوشش مجمع البحوث الاسلامية، مشهد، آستان قدس رضوى، 1412ق؛ منهاج الصالحين، موسوى الخوئى (م.1413ق.)، قم، مدينة العلم، مهر، 1410ق؛ الموسوعة الفقهية الميسره، محمد على الانصارى، قم، مجمع الفكر الاسلامى، 1415ق؛ الميزان، الطباطبايى (م.1402ق.)، بيروت، اعلمى، 1393ق؛ النصائح الكافيه، السيد محمد بن عقيل (م.1350ق.)، قم، دارالثقافة، 1412ق؛ نصب الراية لاحاديث الهدايه، جمال الدين الزيلعى (م.762ق.)، به كوشش ايمن صالح، قاهرة، دارالحديث، 1415ق؛ نظم دررالسمطين، الزرندى (م.750ق.)، مكتبة الامام اميرالمؤمنين(عليه السلام)، 1377ق؛ نظم الدرر، البقاعى (م.885ق.)، به كوشش غالب المهدى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415ق؛ نهاية الاحكام، العلامة الحلى (م.726ق.)، به كوشش رجائى، قم، اسماعيليان، 1410ق؛ نيل الاوطار، الشوكانى (م.1255ق.)، بيروت، دارالجيل، 1973 م؛ وسائلالشيعه، الحر العاملى (م.1104ق.)، قم، آل البيت(عليهم السلام)لاحياءالتراث، 1412ق.
سيد جعفر صادقى فدكى
[1]. القاموس المحيط، ج4، ص322؛ لسانالعرب، ج14، ص216؛ المصباح، ص160، «حيى».
[2]. تاج العروس، ج10، ص107، «حيى»؛ لسانالعرب، ج14، ص216، «حيا».
[3]. مجمعالبحرين، ج1، ص608، «حيى»؛ التحقيق، ج2، ص338، «حىّ».
[4]. معارف و معاريف، ج3، ص513.
[5]. المصباح، ص160، «حيى»؛ عونالمعبود، ج12، ص262؛ الحدائق، ج9، ص68.
[6]. الفروق اللغويه، ص119؛ تفسير المنار، ج5، ص311.
[7]. الكافى، ج2، ص646؛ وسائل الشيعه، ج12، ص73؛ نورالثقلين، ج1، ص525.
[8]. الميزان، ج5، ص35؛ كنز الدقائق، ج2، ص557؛ مصباح الفقيه، ج2، ص421.
[9]. مجمعالبحرين، ج1، ص608؛ عوالى الئالى، ج2، ص51؛ بحارالانوار، ج81، ص273.
[10]. لسان العرب، ج7، ص397، «صلا»؛لغت نامه، ج9، ص13253، «صلوات».
[11]. مجمعالبيان، ج5، ص405؛ تفسير قرطبى، ج9، ص264؛ فتح القدير، ج3، ص56 ـ 57.
[12]. مجمع البيان، ج7، ص330؛ زادالمسير، ج6، ص57؛ تفسير قرطبى، ج13، ص158.
[13]. زادالمسير، ج6، ص57؛ نورالثقلين، ج2، ص386؛ الميزان، ج5، ص35؛
[14]. الميزان، ج5، ص31.
[15]. دائرةالمعارف بستانى، ج9، ص707.
[16]. التفسيرالكبير، ج10، ص211؛ سلام دراسلام، ج1، ص25.
[17]. المعجم الكبير، ج8، ص31؛ نصب الرايه، ج2، ص412.
[18]. سلام در اسلام، ج1، ص25.
[19]. الاذكار النوويه، ص365؛ سنن ابى داود، ج2، ص524.
[20]. تفسير قمى، ج2، ص355؛ بحارالانوار، ج17، ص28؛ فيضالقدير، ج4، ص196.
[21]. لسان العرب، ج14، ص217؛ الحدائق، ج8، ص453؛ بحارالانوار، ج82، ص292.
[22]. تفسير قمى، ج2، ص355؛ نورالثقلين، ج5، ص261.
[23]. جامع البيان، ج28، ص20؛ التبيان، ج9، ص549؛ زادالمسير، ج7، ص320.
[24]. جامعالبيان، ج28، ص19؛ التبيان، ج9، ص549؛ الميزان، ج19، ص186.
[25]. دائرةالمعارف بستانى، ج9، ص708؛ سلام در اسلام، ج1، ص30 ـ 31.
[26]. جامع البيان، ج13، ص90؛ مجمعالبيان، ج6، ص405.
[27]. التبيان، ج6، ص332؛ قصص الانبياء، ابن كثير، ج1، ص304؛ بحارالانوار، ج11، ص140.
[28]. مجمعالبيان، ج6، ص406؛ بحارالانوار، ج12، ص336.
[29]. التبيان، ج7، ص464؛ مجمع البيان، ج7، ص274؛ مجمعالبحرين، ج2، ص406.
[30]. مجمع البيان، ج3، ص146؛ الصافى، ج1، ص484؛ تفسير قرطبى، ج5، ص298.
[31]. جامعالبيان، ج5، ص302؛ مجمعالبيان، ج3، ص145؛ تفسير قرطبى، ج5، ص217.
[32]. التفسيرالكبير، ج10، ص209؛ روحالبيان، ج9، ص459؛ دائرةالمعارف بستانى، ج9، ص707.
[33]. الميزان، ج14، ص79.
[34]. التفسير الكبير، ج10، ص209ـ210؛ الميزان، ج5، ص32.
[35]. الميزان، ج5، ص32.
[36]. مجمعالبيان، ج5، ص272؛ تفسير قرطبى، ج9، ص42 ـ 43.
[37]. تفسير قرطبى، ج17، ص44؛ تفسير ابن كثير، ج4، ص252؛ فتح القدير، ج5، ص87.
[38]. مجمعالبيان، ج5، ص272؛ ج9، ص262؛ تفسير قرطبى، ج9، ص42؛ روح المعانى، ج12، ص138.
[39]. التبيان، ج10،ص386؛ تفسير قرطبى، ج20، ص134؛ فتح القدير، ج5، ص472.
[40]. مجمع البيان، ج7، ص356؛ زاد المسير، ج6، ص76؛ الميزان، ج15، ص391.
[41]. جامعالبيان، ج12، ص73؛ مجمع البيان، ج5، ص255.
[42]. التبيان، ج8، ص506؛ مجمع البيان، ج8، ص699؛ زادالمسير، ج6، ص299.
[43]. جامع البيان، ج23، ص114 ـ 115؛ تفسير قرطبى، ج15، ص78؛ التحرير والتنوير، ج23، ص170.
[44]. تفسير قرطبى، ج15، ص78؛ التحرير والتنوير، ج23، ص170.
[45]. مجمعالبيان، ج8، ص714؛ كنزالدقائق، ج11، ص175.
[46]. جامعالبيان، ج23، ص115؛ تفسير قرطبى، ج15، ص79؛ نورالثقلين، ج4، ص432.
[47]. نورالثقلين، ج4، ص432؛ الصافى، ج4، ص282.
[48]. مجمعالبيان، ج8، ص714.
[49]. التفسيرالكبير، ج29، ص202؛ تفسيرثعالبى، ج5، ص374.
[50]. بحارالانوار، ج36، ص145 ـ 146.
[51]. الكافى، ج1، ص248؛ بحارالانوار، ج25، ص80؛ نورالثقلين، ج5، ص642.
[52]. تفسير قمى، ج2، ص431؛ الصافى، ج5، ص353.
[53]. مجمعالبيان، ج8، ص579؛ وسائل الشيعه، ج7، ص197؛ مستدرك الوسائل، ج5، ص348 ـ 349.
[54]. مسنداحمد، ج1، ص162؛ صحيحالبخارى، ج4، ص118؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص292.
[55]. مسند احمد، ج4، ص241؛ صحيح البخارى، ج4، ص118؛ بحارالانوار، ج17، ص19.
[56]. كنزالعمال، ج1، ص496؛ تفسير ابن كثير، ج3، ص517؛ بحارالانوار، ج95، ص108.
[57]. كنزالعمال، ج1، ص495؛ مستدركالوسائل، ج5، ص348.
[58]. نظم درر السمطين، ص47؛ كنز العمال، ج2، ص272؛ مستدرك الوسائل، ج5، ص348.
[59]. مستدرك الوسائل، ج5، ص15؛ سنن الدار قطنى، ج1، ص348؛ اضواء على السنة المحمديه، ص86.
[60]. وسائلالشيعه، ج7، ص207؛ خصائص الوحى المبين، ص207؛ النصائح الكافيه، ص229.
[61]. التبيان، ج8، ص360؛ مجمعالبيان، ج8، ص579؛ بحارالانوار، ج17، ص19 ـ 20.
[62]. مجمعالبيان، ج8، ص579؛ الصافى، ج4، ص201.
[63]. مجمعالبيان، ج7، ص393؛ زادالمسير، ج6، ص76؛ تفسير ابن كثير، ج3، ص381.
[64]. تفسير قمى، ج2، ص129؛ الصافى، ج4، ص71؛ نورالثقلين، ج4، ص94.
[65]. بحارالانوار، ج43، ص279؛ الميزان، ج17، ص45.
[66]. جامعالبيان، ج19، ص4؛ مجمعالبيان، ج7، ص393؛ زادالمسير، ج6، ص76.
[67]. الميزان، ج17، ص45.
[68]. مجمعالبيان، ج7، ص394، تفسير قرطبى، ج13، ص220؛ الميزان، ج17، ص45.
[69]. جامعالبيان، ج28، ص330؛ الدرالمنثور، ج8، ص570؛ الميزان، ج20، ص472.
[70]. مجمعالبيان، ج10، ص790؛ التفسير الكبير، ج32، ص36.
[71]. جامعالبيان، ج7، ص271ـ272؛مجمعالبيان، ج4،ص475 ـ 476؛ تفسير قرطبى، ج6، ص435.
[72]. مجمعالبيان، ج4، ص65؛ زادالمسير، ج3، ص34؛ تفسيرقرطبى، ج6، ص435.
[73]. جامعالبيان، ج14، ص137؛ نورالثقلين، ج3، ص52.
[74]. مجمعالبيان، ج5، ص552؛ تفسير قرطبى، ج8، ص358.
[75]. زاد المسير، ج4، ص324.
[76]. مجمع البيان، ج8، ص568؛ الدرالمنثور، ج6، ص623.
[77]. مجمع البيان، ج8، ص568.
[78]. همان، ج8، ص283؛ فتح القدير، ج4، ص377.
[79]. مجمع البيان، ج5، ص156؛ التفسير الكبير، ج13، ص188.
[80]. مجمعالبيان، ج5، ص156؛ كنزالدقايق، ج6، ص47.
[81]. التبيان، ج7، ص504؛ تفسير ابن كثير، ج3، ص337؛ الميزان، ج15، ص239.
[82]. مجمع البيان، ج7، ص279؛ زبدة البيان، ص408؛ بحارالانوار، ج4، ص196.
[83]. التبيان، ج6، ص339؛ الصافى، ج4، ص23.
[84]. مجمعالبيان، ج6، ص798؛ الصافى، ج3، ص283؛ تفسير قرطبى، ج11، ص111.
[85]. مجمعالبيان، ج9، ص90؛ بحارالانوار، ج81، ص121؛ الميزان، ج18، ص127.
[86]. مجمع البيان، ج8، ص568.
[87]. التبيان، ج6، ص246؛ تفسير قرطبى، ج9، ص313؛ الميزان، ج11، ص347.
[88]. مجمعالبيان، ج6، ص34؛ الدر المنثور، ج4، ص57 ـ 58.
[89]. جامعالبيان، ج18، ص229؛ مجمعالبيان، ج7، ص246 ـ 247؛ رياض الصالحين، ص404.
[90]. معانى الاخبار، ص163؛ وسائلالشيعه، ج12، ص81؛ بحارالانوار، ج73، ص5.
[91]. المستدرك، ج2، ص436؛ نيلالاوطار، ج2، ص164؛ احكام القرآن، جصاص، ج3، ص434.
[92]. جامعالبيان، ج18، ص230؛ تفسيرقرطبى، ج12، ص318.
[93]. مجمع البيان، ج7، ص247؛ حاشيه رد المحتار، ج6، ص734؛ روضة الطالبين، ج7، ص433.
[94]. وسائل الشيعه، ج12، ص81؛ بحار الانوار، ج73، ص3؛ الصافى، ج3، ص450.
[95]. تفسير قمى، ج2، ص109؛ نورالثقلين، ج3، ص627؛ بحارالانوار، ج73، ص3.
[96]. جامعالبيان، ج18، ص146 ـ 149؛ مجمع البيان، ج7، ص212؛ الموسوعة الفقهيه، ج2، ص199.
[97]. جامعالبيان، ج18، ص146 ، 149؛ مجمع البيان، ج7، ص213؛ الميزان، ج15، ص110.
[98]. مجمع البيان، ج7، ص213؛ الكافى، ج5، ص528؛ وسائل الشيعه، ج20، ص216.
[99]. مجمع البيان، ج7، ص213؛ الدرالمنثور، ج5، ص38.
[100]. التفسير الكبير، ج10، ص211؛ سبل السلام، ج4، ص148.
[101]. مجمعالبيان، ج3، ص131؛ تذكرةالفقهاء، ج1، ص406؛ كشف الغطاء، ج1، ص292.
[102]. فتحالبارى، ج11، ص5؛ حاشية ردالمحتار، ج6، ص734؛ سبلالسلام، ج4، ص148.
[103]. منتهىالمطلب، ج1، ص41؛ مختلفالشيعه، ج2، ص203؛ جامع المقاصد، ج2، ص355.
[104]. الام، ج1، ص234؛ بدائع الصنائع، ج1، ص264؛ نيلالاوطار، ج4، ص44.
[105]. التفسير الكبير، ج10، ص211 ـ 212، 214؛ تفسير بقاعى، ج2، ص292.
[106]. تفسير قرطبى، ج5، ص192؛ فقه الكتاب والسنه، ج3، ص1372.
[107]. العروة الوثقى، ج1، ص715؛ مصباحالفقيه، ج2، ص423؛ مستمسك العروه، ج6، ص566.
[108]. تفسير قرطبى، ج5، ص192 ـ 193.
[109]. جامع المقاصد، ج8، ص217؛ كفاية الاحكام، ص23.
[110]. زبدة البيان، ص103؛ مستند الشيعه، ج7، ص72؛ ذخيرةالمعاد، ج2، ص365.
[111]. فقهالصادق(عليه السلام)، ج5، ص146.
[112]. الانتصار، ص153؛ نهاية الاحكام، ج1، ص518؛ غنائمالايام، ج3، ص232.
[113]. مختلف الشيعه، ج2، ص203 ـ 204؛ منتهى المطلب، ج1، ص313؛ نهاية الاحكام، ج1، ص518.
[114]. اعانةالطالبين، ج4، ص217؛ بدائع الصنائع، ج1، ص237؛ كشاف القناع، ج1، ص457.
[115]. المجموع، ج4، ص611؛ حاشيةالدسوقى، ج1، ص194؛ اعانةالطالبين، ج4، ص217.
[116]. المجموع، ج4، ص610؛ روضة الطالبين، ج7، ص433؛ مغنىالمحتاج، ج4، ص215.
[117]. مدارك الاحكام، ج3، ص475؛ ذخيرة المعاد، ج2، ص365؛ جواهرالكلام، ج11، ص104 ـ 105.
[118]. مصباح الفقيه، ج2، ص421.
[119]. مجمعالفائدة، ج3، ص117.
[120]. زبدةالبيان،ص105؛ فتحالبارى، ج11، ص5؛ تفسيرابنكثير، ج1، ص554.
[121]. مجمعالبيان، ج3، ص131؛ تفسير قرطبى، ج5، ص193؛ الدرالمنثور، ج2، ص605.
[122]. جامعالبيان، ج5، ص259؛ مجمعالبيان، ج3، ص131؛ زبدةالبيان، ص101.
[123]. الكافى، ج2، ص646؛ وسائلالشيعه، ج12، ص70.
[124]. بحارالانوار، ج81، ص314.
[125]. منتهىالمطلب، ج1، ص293؛ تذكرةالفقهاء، ج1،ص125؛ رياض المسائل، ج1، ص171.
[126]. المجموع، ج3، ص467؛ فتح الوهاب، ج1، ص80؛ الاقناع، ج1، ص126.
[127]. تفسير قرطبى، ج14، ص233؛ احكام القرآن، جصاص، ج3، ص484؛ ذخيرة المعاد، ج2، ص289.
[128]. حاشية ردالمختار، ج1، ص556؛ فتحالقدير، ج4،ص301؛ الحدائق، ج8، ص408.
[129]. تفسيرقرطبى، ج14، ص233؛ البحر الرائق، ج1، ص530؛ كنزالعرفان، ج1، ص133.
[130]. تحفة الاحوذى، ج5، ص188؛ فيضالقدير، ج1، ص483.
[131]. فقه الكتاب والسنه، ج3، ص1375.
[132]. احكام القرآن، جصاص، ج3، ص571.
[133]. مسالك الافهام، ج3، ص77؛ فقه الكتاب والسنه، ج3، ص1376؛ فتح البارى، ج11، ص33.
[134]. الكافى، ج2، ص649؛ وسائل الشيعه، ج12، ص77؛ بحارالانوار، ج59، ص63.
[135]. صحيح مسلم، ج7، ص5؛ الجامع الصغير، ج2، ص728؛ كنزالعمال، ج9، ص129.
[136]. تفسير قرطبى، ج11، ص111 ـ 112؛ فتحالبارى، ج11، ص33.
[137]. الكافى، ج2، ص650؛ وسائل الشيعه، ج12، ص83 ـ 84؛ احكامالقرآن، جصاص، ج3، ص571.
[138]. تفسير قرطبى، ج5، ص196؛ فقه الكتاب والسنه، ج3، ص1376؛ منهاج الصالحين، ج1، ص399.
[139]. صراطالنجاة، ج1، ص448؛ تفسير قرطبى، ج5، ص196؛ زبدةالبيان، ص105.
[140]. فتح البارى، ج11، ص35.
[141]. جامع البيان، ج5، ص258؛ زبدة البيان، ص101؛ ذخيرةالمعاد، ج2، ص364.
[142]. صحيح مسلم، ج7، ص123؛ الكافى، ج2، ص649؛ وسائلالشيعه، ج12، ص77.
[143]. صحيح مسلم، ج7، ص121 ـ 122؛ احكام القرآن، جصاص، ج3، ص452؛ زبدةالبيان، ص101.
[144]. الكافى، ج2، ص649؛ وسائل الشيعه، ج12، ص77؛ نورالثقلين، ج1، ص526.
[145]. وسائل الشيعه، ج12، ص84؛ مشكاة الانوار، ص348؛ نورالثقلين، ج2، ص276.