پليدى : آلودگيهاى مادى و معنوى
اين واژه در فارسى در بُعد جسمانى به معناى ناپاكى، چرك، زباله، سرگين و در بُعد روحى به معناى بدكارى، تبهكارى، گناه و هرگونه انحطاط اخلاقى آمده و با كلمه آلودگى مرادف است، جز آنكه واژه پليدى از كاربرد و تنوع بيشترى برخورداراست.[1] در عربى واژگان نجس*، رجس، رجز، خبيث، فحشاء* و سوء بر اين مفهوم دلالت دارند.[2] اين واژگان جمعاً نزديك به 100 بار در قرآن به كار رفتهاند و نيز آياتى كه با تعبيرهايى چون«اجتبنوا»از امورى پرهيز مىدهد و نيز مجموعه مشتقات واژه تحريم به موضوع اين مقاله ارتباط دارند. مفهوم پليدى در قرآن در دو شكل جسمى و روحى ناشى از آلودگيهاى طبيعى و گناهان نمود يافته است.[3]واژه نَجِس به معناى هرچيز يا شخص[4] آلوده و ناپاك در برابر طاهر به كار مىرود.[5] عرب به درد بىدرمان نيز نجس گفته و آويختن چيزى آلوده مانند استخوان مرده به افراد براى مصونيت از چشمزخم نيز تنجيس ناميده مىشود.[6] اين ماده (نـج ـ س) يك بار در قرآن به شكل مصدرى با فتحجيم (نَجَس) و به معناى وصفى به كار رفته است (توبه/9،28)، زيرا اين مصدر گاه به معناى وصفى نيز به كار مىرود كه در اين صورت از مبالغه و تأكيد بيشتر نسبت به واژه «نَجِس» با كسر جيم برخوردار است.[7] واژه اخير در اصطلاح
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 519
فقهى به نوعى خاص از آلودگيها كه حكمى ويژه براى آنها در شرع بيان شده، اطلاق مىشود.[8] نجاست به دو دسته مادى كه با حواس جسمانى درك مىشود و معنوى كه با فهم قلبى و بصيرت قابل ادراك است تقسيم مىشود.[9]
واژه رِجْس به معناى آميخته، آلوده[10]، كثيف، گنديده[11] و هر چيز يا كارى كه انسان آن را زننده و پليد مىشمارد، به كار رفته[12] و برخى نيز آن را مرادف نجس[13] شمردهاند. كار زشت و گناه نيز رِجْس ناميده مىشود.[14] عنصر مشترك در كاربردهاى گوناگون اين واژه، هر امر ناپسند و ناشايستى است كه عقل، عرف يا شريعت آن را تعيين مىكند و ممكن است در انديشه، رفتار، عقيده، اخلاق، عادت يا مواد طبيعت بروز كند.[15]
واژه رِجْز در اصل به معناى دگرگونى و نابسامانى است[16] و در كاربردهاى قرآنى آن در دو مفهوم آلودگى و عذاب[17] يا رفتارهاى منتهى به آن[18] آمده است. برخى واژه پژوهان عنصر مشترك در معانى مذكور را سختى و تنگنايى دانستهاند[19] كه شامل مصاديقى چون شك، اندوه، فقر، بدحالى، بيمارى، سرگردانى و گمراهى مىشود.[20] برخى از نحويان، رجز و رجس را يك واژه به معناى عذاب شمردهاند.[21]
واژه خبيث در برابر طيّب[22]، به معناى پست و ناچيز، هرچيز نجس، مزه و بوى بد، گناه و بدكارى و هر امر حرامى به كار مىرود.[23] ناپاكى كه عنصر مشترك اين مفهوم است گاه در مواد و اجسام پديدار مىشود و گاه در امور انسانى، اعمّ از پندار، گفتار و كردار.[24] واژه خبيث در روايات نيز در مورد شيطان، گناه، كفر و شرك و فضولات انسان، بسيار به كار رفته است.[25]
فحشاء از ريشه «ف ـ ح ـ ش» به پديدههاى زشت و ناموزون و نامتعادل[26] و غير مطابق با حق گفته شده و در ارتباط با گفتار، كردار و رفتار[27] و نيز حالات درونى انسان[28] به كار مىرود. نكته
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 520
قابل توجه در اين كلمه، مبالغه به كار رفته در آن است، چرا كه فحشاء به زشتىِ واضح و روشن و نه هرگونه زشتى گفته مىشود.[29]
سوء در برابر حسن، در ارتباط با هرگونه ناپسندى به كار مىرود[30] و در قرآن درباره شرك، زنا، قتل و ناسزاگويى به كار رفته است.[31]
گونههاى پليدى:
امور پليد در قرآن، شامل بدن، اموال، خوردنيها، انسانها، كارها و معبودهامىشود:1. آلودگيهاى بدنى:
در آياتى چند به آلودگيهاى مربوط به بدن انسان توجه و برخى دستورهاى بهداشتى براى رفع آنها بيان شده است. در آيه 222 بقره/2 از دوره ماهانه زنان با واژه «أذى» ياد شده است. برخى مفسران (بنابر اينكه «أذى» را به معناى «ضرر» در مقابل «نفع» بدانيم) به كارگيرى اين تعبير را از جهت آلودگى پديد آمده براى زنان در اين دوره دانسته و لزوم كنارهگيرى از آنان را در خصوص همبسترى و براى پرهيز از زيانهاى بهداشتى اين عمل شمردهاند.[32] اين ممنوعيت تا زمان پاك شدن زنان ادامه دارد: «ويَسـَلونَكَ عَنِ المَحيضِ قُل هُوَ اَذىً فَاعتَزِلُوا النِّساءَ فِى المَحيضِ و لا تَقرَبوهُنَّ حَتّى يَطهُرنَ...».[33] در ادامه آيه، خداوند از دوستى خود نسبت به توبه كنندگان و پاكيزگان ياد مىكند: «اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّبينَ و يُحِبُّ المُتَطَهِّرين».در رواياتى ذيل اين آيه به سنت عرب در استفاده از سنگ و گياهان و... در پاك كردن نجاسات و دستور اسلام مبنى بر استفاده از آب* در تطهير اشاره شده و منظور از «متطهرين» كسانى دانسته شده كه به حكم اسلام در طهارت* با آب عمل مىكنند.[34]جنابت نيز در آيات ديگر نوعى پليدى شمرده و دستور به تطهير از آن داده شده است: «و اِن كُنتُم جُنُبـًا فَاطَّهَّروا».(مائده/5،6)[35] در ضمن آيات حج نيز پاكى بدن از آلودگيهاى بدنى مانند ناخن و موى زايد دستور داده شده است: «ثُمَّ ليَقضوا تَفَثَهُم».(حجّ/22،29)[36] به بهداشت پوشاك نيز در آيه 4مدثّر/74 توجه شده است: «و ثيابَكَ فَطَهِّر».مفسران منظور از اين سفارش را پاكيزه كردن لباسها از نجاسات دانستهاند كه در دوران جاهليت مرسوم نبوده است.[37]نزول اين فرمان در كنار دستورهاى مهم ديگرى در ارتباط با توحيد و مبانى اساسى اسلام در آغاز بعثت نشان ميزان توجه قرآن به بهداشت و پاكى از آلودگيهاى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 521
مادى است[38]، افزون بر اين برخى تأويلات نيز در ارتباط با اين آيه مطرح شده كه آلودگى مورد نظر را به موارد معنوى نيز تعميم مىدهد.[39]
2. اموال ناپاك:
در قرآن از اموال حرام مانند رشوه و سود به دست آمده از كارهاى نامشروع، با تعبير «سُحْت» ياد شده است: «يُسـرِعونَ فِى الاِثمِ والعُدونِ و اَكلِهِمُ السُّحتَ لَبِئسَ ما كانوا يَعمَلون».(مائده/5،62)[40] واژهشناسان اين كلمه را به معناى زشت و مايه عار و ننگ و موجب فساد و نابودى دانستهاند.[41] در آيات ديگرى نيز اموال حرام، خبيث ناميده شده است: «و لاتَتَبَدَّلوا الخَبيثَ بِالطَّيِّبِ».(نساء/4،2) مفسران با توجه به سياق آيه آن را در ارتباط با تصرف بىضابطه و غير مجاز در اموال يتيمان و آن را مصداق تصرف در اموال حرام شمردهاند[42]؛ همچنين خداوند به انفاق اموال پاك سفارش كرده، بهرهبردارى از اموال ناپاك را در راه خير نيز نادرست مىشمرد: «ولاتَيَمَّموا الخَبيثَ مِنهُ تُنفِقونَ».(بقره/2،267) مفسران منظور از خبيث را در اين آيه، هرگونه مال حرام مانند ربا دانستهاند.[43]3. خوراكهاى ناپاك:
قرآن به مصرف غذاهاى پاك سفارش كرده است: «يَسـَلونَكَ ماذا اُحِلَّ لَهُم قُل اُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبـت ...»(مائده/5،4) و در آيات ديگر از پيامبر به عنوان كسى ياد شده كه «طيبات»* را حلال و «خبائث» را حرام كرده است: «و يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبـتِ و يُحَرِّمُ عَلَيهِمُ الخَبئِث...».(اعراف/7،157) مفسران منظور از خبائث را هرگونه پليدى از جمله غذاهاى ناپاك شمرده[44] و با توجه به ذكر تنها چند خوراك حرام در قرآن مانند شراب، گوشت خوك و مردار، به كارگيرى اين واژه را جهت رفع توهم حلال بودن هر غذايى جز موارد مذكور شمردهاند.[45] فقها براى شناسايى ديگر موارد غذاهاى حرام به روايات مراجعه مىكنند.[46]4. انسانهاى ناپاك:
انسانها از ديدگاه قرآن يكسان نيستند و به دو دسته پاك و ناپاك تقسيم مىشوند: «قُل لا يَستَوِى الخَبيثُ والطَّيِّب».(مائده/5،100) مفسران در بيان معيار پاكى و ناپاكى از ايمان و كفر يا نيكوكارى و گنهكارى ياد كردهاند.[47] برخى نيز طيب و خبيث را تعبيرى عام براى بيان هرگونه پندار، كردار و رفتار شايسته ودائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 521
ناشايست شمرده[48] و گروهى نيز در جست و جوى منشأ اصلى ناپاكى انسان، از جهل و معصيت و در نقطه مقابل از شناخت خدا و اطاعت از او ياد كردهاند.[49] خداوند اين دو دسته از انسانها را به زمين حاصلخيز و باير تشبيه مىكند كه به هنگام نزول باران، زمين نخست از گياهان مفيد باردار مىشود و زمين دوم از خار و خاشاك يا به كلى بىبار مىماند: «والبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخرُجُ نَباتُهُ بِاِذنِ رَبِّهِ والَّذى خَبُثَ لايَخرُجُ اِلاّ نَكِدًا...».(اعراف/7،58) اين تشبيه از آن روست كه قرآن براى دلهاى مؤمنان مفيد واقع شده، كارهاى نيك از ايشان سر مىزند؛ اما كافران از قرآن بهرهاى نبرده، بهرهاى نيز از ايشان سر نمىزند.[50] در روايات شيعه اين تشبيه بر امامان كه دانشهاى الهى خود را عرضه مىكنند و دشمنانشان كه جز دروغ و فساد از ايشان پديد نمىآيد تطبيق شده است.[51] در قرآن از مشركان نيز با واژه نجس ياد شده: «اِنَّمَا المُشرِكونَ نَجَس»و از ورود آنها به مسجدالحرام پرهيز داده شده است:«فَلا يَقرَبُوا المَسجِدَ الحَرامَ بَعدَ عامِهِم هـذا».(توبه/9،28) مفسران و فقيهان در بيان نوع اين نجاست به دو نظر گراييدهاند: برخى آن را نجاست ظاهرى پنداشته، از لزوم اجتناب از آنها و تطهير در صورت تماس با ايشان ياد كردهاند[52]؛ اما گروه ديگر آن را نجاست معنوى شمردهاند.[53] دسته دوم گاه در بيان وجه اين نجاست، آنان را همچون افراد جنب دانستهاند كه حق ورود به مسجدالحرام ندارند[54]، يا از آلودگى فكر و انديشه شرك كه نجاست روحانى است[55] و لزوم كنارهگيرى و مصونيت فرهنگى مسلمانان از مشركان[56] ياد كردهاند. اين گروه در دفاع از ديدگاه خود به آيات ديگرى ازقرآن استناد مىكنند كه منافقان يا عموم كافران را پليد مىشمرد: «فَاَعرِضوا عَنهُم اِنَّهُم رِجسٌ و مَأوهُم جَهَنَّم»(توبه/9،95)؛ «واَمَّا الَّذينَ فى قُلوبِهِم مَرَضٌ فَزادَتهُم رِجسـًا اِلى رِجسِهِم وماتوا و هُم كـفِرون»(توبه/9،125) و روشن است كه كسى از نجاست منافقان سخن نگفته است[57]؛ بنابراين وحدت سياق از آياتى كه از پليدى منافقان و كافران ياد كرده، اقتضا مىكند كه اين پليدى بر نوع معنوى حمل شود. گاه نيز به رواياتى از پيامبر مبنى بر طهارت بدنى مشركان و دادههاى متعدد تاريخى مبنى بر ورود آزادانه كافران به مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) و عدم اجتناب ظاهرى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 523
مسلمانان از ايشان استناد شده[58] و ادعاى اجماع بر اين مسئله نيز شده است[59]، با اين حال مخالفان با تمسك به ظاهر آيه و نيز برخى روايات، از نجاست ظاهرى كافران دفاع كردهاند.[60]
انسانهاى پاك و ناپاك از راه آزمايشهاى الهى از هم تمييز داده مىشوند: «ما كانَ اللّهُ لِيَذَرَ المُؤمِنِينَ عَلى ما اَنتُم عَلَيهِ حَتّى يَميزَ الخَبيثَ مِنَ الطَّيِّب...».(آلعمران/3،179) نمونههايى مانند هجرت و جهاد به روشنى مىتواند مؤمنان واقعى را بازشناساند؛ جنگ احد از نمونههاى تاريخى اين معيار شمرده شده است.[61] آنان كه در اين آزمايشها بر گمراهى و سركشى خود اصرار ورزند، در پليدى غوطهور گشته، از نعمت پاكى ايمان و طهارت الهى اسلام محروم خواهند ماند: «الَّذينَ لَم يُرِدِ اللّهُ اَن يُطَهِّرَ قُلوبَهُم لَهُم فِىالدُّنيا خِزىٌ ولَهُم فِى الأخِرَةِ عَذابٌ عَظيم»[62] (مائده/5،41 و نيز انعام/6، 125؛ يونس /10، 100) و آلودگى باطنشان روزافزون شده، پندارهاى باطل و كردارهاى زشتشان فزونى خواهد يافت (توبه/9،125)[63] و در آخرت نيز از پليدى گناهان پاك نخواهند شد: «اُولئِكَ لا خَلـقَ لَهُم فِى الأخِرَةِ ولا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ ولا يَنظُرُ اِلَيهِم يَومَ القِيـمَةِ ولا يُزَكّيهِم ولَهُم عَذابٌ اَلِيم».(آلعمران/3،77).[64] در نقطه مقابل، گروهى نيز در فرآيند ايمان از آلودگيهاى گوناگون عقيدتى، رفتارى و اخلاقى پاك گشته، طهارت الهى نصيبشان مىشود. حضرت مريم (آل عمران/3،42)[65] و خاندان پيامبر (احزاب/33،33)[66] از نمونههاى برخوردار از پاكى الهى در قرآن هستند.
5. كارهاى ناپاك:
در قرآن افزون بر شناسايى انسانهاى پاك و ناپاك به معرفى كارهاى شايسته و ناشايست نيز پرداخته شده و از آنها با واژگانى مانند طيب و خبيث و جمع آنها به صورت طيبات و خبائث ياد شده است. واژه فاحشه و جمع آن فواحش نيز براى كارهاى ناشايست به كار رفته است: «اِنَّما حَرَّمَ رَبِّىَ الفَوحِشَ ماظَهَرَ مِنها ومابَطَنَ والاِثمَ والبَغىَ بِغَيرِ الحَقِّ و اَن تُشرِكوا بِاللّه...».(اعراف/7،33) طواف برهنه از رسمهاى مشركان و زنا و تجاوز به حقوق مردم و شرك ودائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 524
بهتان بر خدا با جعل احكامى مانند سائبه، حاميه و وصيله از مصاديق كارهاى ناشايست شمرده شده است.[67] در آيه ديگرى نيز در ضمن شمارش محرمات در عبارتى عام از هرگونه نزديكى به فواحش پرهيز داده شده است:«ولا تَقرَبُوا الفَوحِشَ ماظَهَرَ مِنها وما بَطَن»(انعام/6،151) و نيز از شيطان به عنوان كسى كه فرمان به انجام چنين كارهايى مىدهد ياد شده است: «ولا تَتَّبِعوا خُطُوتِ الشَّيطـن ... * اِنَّما يَأ مُرُكُم بِالسُّوءِ والفَحشاء...».(بقره/2،169) مفسران منظور از فواحش را هر كار بسيار ناشايستى دانستهاند كه در زمره گناهان كبيره به شمار مىآيد و در بيان مصاديق آن از شرك، زنا و شرابخوارى به عنوان نمونههاى شاخص ياد كردهاند.[68] در آيه 90مائده/5 به برخى از اين نمونهها تصريح شده است: «اِنَّمَا الخَمرُ والمَيسِرُ والاَنصابُ والاَزلـمُ رِجسٌ مِن عَمَلِ الشَّيطـنِ فَاجتَنِبوه...».روشن است كه پديدههاى مذكور به خودى خود پليد نيستند، بلكه اين حكم بر كاربرد آنها در گناهان قرار داده شده است.[69] تعبير مطلق و بدون قيد و شرط «فَاجتَنِبوهُ»نيز گوياى ممنوعيت هرگونه استفاده، اعم از توليد، مصرف و توزيع است.[70] در ماجراى قوم لوط نيز از بزهكارى ايشان با واژه خبائث ياد شده است: «ولوطـًا ... نَجَّينـهُ مِنَ القَريَةِ الَّتى كانَت تَعمَلُ الخَبـئِثَ اِنَّهُم كانوا قَومَ سَوء فـسِقين».(انبياء/21،74)[71] در مواردى نيز از تشبيهاتى براى نشان دادن ماهيت زشت و پليد گناهان استفاده شده است كه تشبيه غيبت به خوردن گوشت مردار نمونهاى از آن است. (حجرات/49،12)[72] تعبير عام «والرُّجزَ فَاهجُر»(مدثّر/74،4) نيز با شمول بر انواع گوناگون گناهان به ماهيت آلاينده آنها اشاره دارد.[73]
6. معبودهاى ناپاك:
در قرآن از بتها و معبودهاى دروغين به عنوان نوعى پليدى و آلودگى ياد شده كه بايد خانه خدا و به طور كلى ساحت پرستش از آنها پاك گردد:«فَاجتَنِبُوا الرِّجسَ مِنَ الاَوثـن»(حجّ/22،30)[74] و نيز خداوند به حضرت ابراهيم فرمان مىدهد كه خانه او را از آلودگيها پاك سازد: «و عَهِدنا اِلى اِبرهيمَ و اِسمـعيلَ اَن طَهِّرا بَيتِىَ لِلطّائِفينَ والعـكِفينَ والرُّكَّعِ السُّجود».(بقره/2،125) تعبير تطهير گرچه شامل برطرف كردن هرگونه آلودگى مىشود[75]؛ اما يكى از مصاديق بارز آن با توجه به پليد شمردن بتها در ديگر آيات مىتواند ناظر بهدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 525
معبودهاى دروغين مشركان باشد كه آنها را در خانه خدا قرار مىدادند.[76]
قرآن در كنار ذكر پليديها و دستور به پرهيز از آنها از راههاى پاكى از اين آلودگيها نيز ياد كرده است كه نمونههايى چون نماز: «اِنَّ الصَّلوةَ تَنهى عَنِ الفَحشاءِ والمُنكَر»(عنكبوت/29،45)، صدقه: «خُذمِن اَمولِهِم صَدَقَةً تُطَهِّرُهُم»(توبه/9،103)[77]، وضو: «اِذا قُمتُم اِلَى الصَّلوةِ فَاغسِلوا وُجوهَكُم ... و اِن كُنتُم جُنُبـًا فَاطَّهَّروا... ما يُريدُ اللّهُ لِيَجعَلَ عَلَيكُم مِن حَرَج ولـكِن يُريدُ لِيُطَهِّرَكُم ...»(مائده/5،6)[78] و سخن گفتن از پس پرده و عدم رو در رويى با همسران پيغمبر(صلى الله عليه وآله): «و اِذا سَاَلتُموهُنَّ مَتـعـًا فَسـَلوهُنَّ مِن وراءِ حِجاب ذلِكُم اَطهَرُ لِقُلوبِكُم و قُلوبِهِنَّ»(احزاب/33،53)[79] از اين قبيل است. در دستهاى ديگر از آيات نيز خداوند از رستگارى انسانهاى پاك ياد كرده است: «قَد اَفلَحَ مَن تَزَكّى».(اعلى/87،14؛ شمس/91،9) مفسران منظور از تزكّى را پرهيز از شرك و كفر و ديگر گناهان و فرمانبردارى از دستورهاى خداوند دانستهاند.[80]
قرآن در نگاهى پايانى به موضوع پليدى ازجهنم به عنوان محل گردآمدن همه كافران و منافقان و در بيانى عام همه آلودگيهاى معنوى ياد كرده: «اِنَّ اللّهَ جامِعُ المُنـفِقينَ والكـفِرينَ فى جَهَنَّمَ جَميعا»(نساء/4،140) و حتى خوراك جهنميان نيز ناپاك و پليد شمرده شده است: «لا يَذوقونَ فيها بَردًا و لاشَرابـا * اِلاّ حَميمـًا و غَسّاقـا».(نبأ/78،25)[81]
منابع
احكام القرآن، ابن العربى؛ احكام القرآن، جصاص؛ احكامالقرآن، شافعى؛ الاكمال فى رفع الارتياب عن المؤتلف والختلف فى الاسماء والكنى والانساب؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تفسير العياشى؛ تفسير القمى؛ التفسير الكبير؛ تفسير نمونه؛ تهذيب اللغه؛ جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ زبدة البيان فى براهين احكام القرآن؛ الصحاح تاجاللغة و صحاحالعربيه؛ الغريبين فىالقرآن والحديث؛ فرهنگ فارسى؛ الكشاف؛ لسانالعرب؛ لغت نامه؛ مجمعالبحرين؛ مجمعالبيان فى تفسير القرآن؛ المصباح المنير؛ معجم مقاييس اللغه؛ مفردات الفاظ القرآن؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ نثر طوبى؛ النكت والعيون، ماوردى؛ الوجوه والنظائر لالفاظ كتاب الله العزيز.بخش معارف و مفاهيم
[1]. لغتنامه، ج 4، ص 4982 ـ 4983؛ فرهنگ فارسى، ج 1، ص812، «پليدى».
[2]. نثر طوبى، ص 440، «نجس»؛ ص 290، «رجز»؛ ص 291، «رجس»؛ ص 210، «خبث»؛ فرهنگ فارسى، ج 1، ص 1944، «سوء».
[3]. احكام القرآن، جصاص، ج 3، ص 130.
[4]. لسان العرب، ج 14، ص 53، «نجس»
[5]. مقاييس اللغه، ج 5، ص 393؛ مفردات، ص 791، «نجس».
[6]. مقاييس اللغه، ج 5، ص 394؛ التحقيق، ج 12، ص 37، «نجس».
[7]. التحقيق، ج 12، ص 37.
[8]. المصباح، ص 594، «نجس».
[9]. مفردات، ص 791.
[10]. مقاييس اللغه، ج 2، ص 490، «رجس».
[11]. المصباح، ص 219، «رجس».
[12]. تهذيب اللغه، ج 10، ص 580، «رجس».
[13]. المصباح، ص 219.
[14]. همان.
[15]. التحقيق، ج 4، ص 52 ـ 53، «رجس».
[16]. مقاييس اللغه، ج 2، ص 489؛ مفردات، ص 342، «رجز».
[17]. الصحاح، ج 3، ص 878، «رجز».
[18]. تهذيب اللغه، ج 10، ص 610، «رجز».
[19]. التحقيق، ج 4، ص 49، «رجز».
[20]. التحقيق، ج 4، ص 48 ـ 50.
[21]. جامعالبيان، مج 5، ج 8، ص 42.
[22]. مقاييس اللغه، ج 2، ص 238، «خبث».
[23]. المصباح، ص 162، «خبث»؛ الغريبين، ج 2، ص 526؛ التبيان، ج 7، ص 424.
[24]. مفردات، ص 272؛ التحقيق، ج 3، ص 9 «خبث».
[25]. الاكمال، ج 2، ص 226؛ الغريبين، ج 2، ص 526 ـ 527.
[26]. المصباح، ص 463؛ مقاييس اللغه، ج 4، ص 478، «فحش».
[27]. لسانالعرب، ج 10، ص 192. «فحش».
[28]. التحقيق، ج 9، ص 36، «فحش».
[29]. همان، ص 35 ـ 36.
[30]. التحقيق، ج 5، ص 251، «سوء».
[31]. الوجوه والنظائر، ج 1، ص 406، «سوء».
[32]. الميزان، ج 2، ص 207.
[33]. جامعالبيان، مج 2، ج 2، ص 517 ـ 518؛ احكامالقرآن، جصاص، ج 1، ص 460؛ احكام القرآن، ابن العربى، ج1، ص161.
[34]. تفسير عياشى، ج 1، ص 109 ـ 110.
[35]. احكام القرآن، جصاص، ج 2، ص 513 ـ 514.
[36]. احكام القرآن، جصاص، ج 3، ص 351؛ زبدة البيان، ص 302؛ نمونه، ج 14، ص 86 ـ 87.
[37]. جامع البيان، مج 14، ج 29، ص 181 ـ 183.
[38]. احكام القرآن، جصاص، ج 3، ص 704 ـ 705.
[39]. جامع البيان، مج 14، ج 29، ص 181 ـ 183؛ مجمعالبيان، ج10، ص 580.
[40]. مفردات، ص 400؛ مجمع البحرين، ج 2، ص 343 ـ 344.
[41]. لسان العرب، ج 6، ص 186.
[42]. جامعالبيان، مج 3، ج 3، ص 303؛ الكشاف، ج 1، ص 465؛ مجمعالبيان، ج 3، ص 7.
[43]. جامعالبيان، مج 3، ج 3، ص 116؛ تفسير عياشى، ج 1، ص 149.
[44]. الكشاف، ج 2، ص 165.
[45]. التفسير الكبير، ج 13، ص 220.
[46]. احكام القرآن، شافعى، ج 2، ص 88 ـ 89.
[47]. جامع البيان، مج 5، ج 7، ص 106 ـ 107؛ مجمعالبيان، ج 3، ص 384.
[48]. تفسير قرطبى، ج 5 ـ 6، ص 211.
[49]. التفسير الكبير، ج 12، ص 103.
[50]. جامعالبيان، مج 5، ج 8، ص 275 ـ 276؛ التبيان، ج 4، ص 432 ـ 433.
[51]. تفسير قمى، ج 1، ص 263.
[52]. التبيان، ج 5، ص 200 ـ 201؛ احكام القرآن، جصاص، ج 3، ص 130؛ التفسير الكبير، ج 16، ص 24.
[53]. احكامالقرآن، ابن العربى، ج 2، ص 913؛ زبدة البيان، ص 67.
[54]. جامع البيان، مج 6، ج 10، ص 135 ـ 136.
[55]. التفسيرالكبير، ج 9، ص 177.
[56]. ر. ك: الكشاف، ج 2، ص 302.
[57]. ر. ك: جامع البيان، مج 7، ج 11، ص 94 ـ 97.
[58]. احكام القرآن، جصاص، ج 2، ص 130 ـ 131.
[59]. ر. ك: التفسير الكبير، ج 16، ص 24.
[60]. التفسير الكبير، ج 16، ص 24 ـ 25.
[61]. جامع البيان، مج 3، ج 4، ص 249؛ مجمعالبيان، ج 2، ص 895.
[62]. جامع البيان، مج 4، ج 6، ص 324؛ مجمعالبيان، ج 3، ص 302؛ التفسير الكبير، ج 17، ص 168.
[63]. تفسير عياشى، ج 2، ص 118؛ التبيان، ج 4، ص 268 ـ 269؛ التفسير الكبير، ج 16، ص 231.
[64]. جامعالبيان، مج 3، ج 3، ص 435؛ مجمعالبيان، ج 2، ص 779.
[65]. الكشاف، ج 1، ص 362؛ مجمع البيان، ج 2، ص 745 ـ 746.
[66]. التبيان، ج 8، ص 339 ـ 340؛ احكام القرآن، ابن العربى، ج 3، ص 1538؛ التفسير الكبير، ج 14، ص 160.
[67]. جامع البيان، مج 5، ج 8، ص 218 ـ 219.
[68]. التبيان، ج 4، ص 315؛ مجمع البيان، ج 2، ص 460؛ ج 4، ص640؛ التفسيرالكبير، ج 14، ص 65.
[69]. مجمع البيان، ج 3، ص 370.
[70]. تفسير قرطبى، ج 6، ص 187.
[71]. جامع البيان، مج 10، ج 17، ص 65.
[72]. غرائب القرآن، ج 6، ص 167.
[73]. جامعالبيان، مج 14، ج 29، ص 185؛ مجمعالبيان، ج 10، ص581.
[74]. جامع البيان، مج 10، ج 17، ص 202.
[75]. تفسير قمى، ج 1، ص 87؛ تفسير عياشى، ج 1، ص 59؛ الكشاف، ج 1، ص 185.
[76]. جامعالبيان، مج 1، ج 1، ص 749؛ مج 10، ج 17، ص 187؛ مجمع البيان، ج 1، ص 385.
[77]. جامعالبيان، مج 7، ج 11، ص 24 ـ 25.
[78]. جامعالبيان، مج 4، ج 6، ص 189 ـ 190.
[79]. جامع البيان، مج 12، ج 22، ص 48 ـ 49.
[80]. جامع البيان، مج 15، ج 30، ص 194 ـ 195، 266 ـ 268؛ نمونه،ج 26، ص 402 ـ 403.
[81]. مجمع البيان، ج 10، ص 643؛ تفسير ماوردى، ج 6، ص 187.