بهشت : واپسين منزلگاه رستگاران، نزديكترين جايگاه به خداوند براى برگزيدگان، و محيط امنيت، آرامش، آسايش و مبرّاى از هرگونه آفت، درد، رنج وعذاب
بهشت واژه فارسى اوستايى واهيشت = (vahishta) به معناى جهان برتر، عالم نيكوتر ـ ضد «دژنگهو» به معناى دوزخ ـ است. واهيشت مركب از «واهو» (Vahu) به معناى خوب و «ايشت» (Esht)علامت تفضيل و صفت براى موصوف محذوف «انگهو» يعنى جهان است[1] و آنجايى است خوش آب و هوا و فراخ نعمت و آراسته كه نيكوكاران پس از مرگ در آن مخلدند.[2]در فارسى به بهشت، فردوس و مينو نيز گفته مىشود.[3]بهشت در لغت عرب با واژههايى گوناگون به كار رفته كه مهمترين آنها «جَنّت» است.
جنت از ريشه (ج ـ ن ـ ن) گرفته شده است. معناى محورى همه مشتقات اين ريشه پوشيدگى است،[4] چنانكه «جنين» بر اثر پوشيدگى و مستور بودن در رحم مادر بدين نام موسوم شده و سپر نيز بدين جهت كه رزمنده در پناه آن پوشيده و از آسيب سلاح دشمن مصون مىماند «جُنّة» ناميده شده است؛ همچنين كسى كه عقل او پوشيده گشته «مجنون» و ظلمت شب كه مايه پوشيدگى اشياست «جانّ» نام گرفتهاند. «جِنّ» نيز موجودى است نامرئى كه از ديد ظاهرى انسان پوشيده است و بالاخره «جنّت» باغى است پوشيده به درختان انبوه و درهم رفته[5]، بنابراين سِر نامگذارى بهشت به جنت آن است كه شاخساران درختانش درهم فرو رفته و برگهاى فراوان آنها
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 361
مانند سقفى سبز رنگ زمين بهشت را مىپوشاند.[6] البته مفسران براى پوشيدگى بهشت وجوه ديگرى نيز ذكر كردهاند، چنانكه برخى آن را ثوابى دانستهاند كه در دنيا برانسان پوشيده است.[7] برخى ديگر گفتهاند: اطلاق جنت بر بهشت بدان سبب است كه هرگز عقول قاصر بشر بر آن احاطه نمىيابد.[8] به نظر برخى ديگر بهشت به لحاظ منزلت و مقام مكنونى كه دارد نزد عقل صاحب نظر يا قلب صاحب بصر معروف يا مشهود نيست[9]، از اينرو بعضى از مفسران بر اين اعتقادند كه برخى از مراحل اعلاى بهشت حتى نزد عقل حكيم يا قلب عارف مستور است و برخى از مراتب ديگر آن گرچه معلوم نظرى حكيم يا بصرى عارف است؛ ليكن بسيارى از ويژگيهاى آن همچنان در بوته استتار است و تا قبل از شهود عينى مشهود نمىشود و حتى پس از ورود در آن گرچه نسبت به خود بهشتى مشهود شده و در كنار او قرار مىگيرد؛ اما براى غير او كه پايينتر از درجه وجودى وى قراردارد همچنان در وراى حجاب نورى مستتر و پنهان است.[10]
بدون ترديد در همه اديان، مذاهب و مسالك اعتقاد به جهانى بهتر و مطلوبتر وجود داشته و همه آنها رسيدن به آن را به پيروان خويش وعده دادهاند.[11]
در اوستا براى هر يك از تعاليم سه گانه عاليه «پندار نيك، گفتار نيك، كردار نيك» در بهشت مقام و مرتبهاى ويژه معين شده است؛ اولى كه جاى انديشه است در كره ستارگان، دومى در فلك ماه و سومى در فضاى بلندترين روشنايى واقع است. روان نيكوكار پس از طى اين سه مرحله به فضاى فروغ بىپايان مىرسد كه «انيران» نام دارد و در آنجا بارگاه جلال اهورا يا عرش اعظم (گروثمان = خان ستايش) است.[12]
در جاى ديگر همين كتاب آمده كه روان مرده تا سه روز پس از مرگ بالاى سر اوست و صبح روز چهارم روح از تن او جدا شده، اگر نيكوكار باشد وجدان (دين) وى به صورت دختر زيبايى نمودار گشته، او را به سوى فردوس راهنمايى مىكند.[13]روان نيكوكار از روى پل صراط (چِنونَت پِرِتو = پل تشخيص و قضاوت) كه بالاى نهرى از فلز گداخته قرار دارد و براى او پهن به نظر مىرسد، به سرعت مىگذرد و پس از پيمودن مراحل سهگانه ياد شده، به بهشت برين و بارگاه قدس اهورامزدا مىرود. در آنجا براى اوكَره فصل بهار و ساير نعمتها را مىآورند و همواره در نهايت خوشى و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 362
خرمى به سرمىبرد.[14]
در عهدين نيز با عبارتهايى گوناگون بشارت به بهشت موعود داده شده است. بنىاسرائيل در عصر موسى(عليه السلام)قومى مادى بودند، چنانكه بسيارى از بشارتهاى عهد قديم به نعمتهاى دنيوى، زمين و حكومت و سلطنت اشاره دارد، حتى آنها مسئله جاودانگى روح را نمىدانستند و منكر روحى در بدن بودند كه بعد از مرگ جاودانه بماند؛ ولى نمونههايى وجود دارد كه آنان نيز بهشت را قبول داشتهاند. عدهاى از آنها قائل به بهشت بسيار گستردهاى بودند كه از آن با عنوان «بهشت عَدْن آسمانى» ياد كرده و داراى دو در بوده كه 100000 فرشته از آن محافظت مىكنند.[15]
در عهد جديد نيز با اوصافى گوناگون نظير حيات جاودانه از بهشت سخن به ميان آمده است. حتى در برخى موارد اوصافى را شبيه اوصاف بهشتى كه در قرآن آمده است بيان مىكند. (يوحناـ7) از نظر مسيحيان، بهشتْ آسمانى است محل سعادت كه از هرگونه كدورت تهى و شامل همه لذات نفسانى است. البته نعمتهاى اين بهشت از قبيل لذات و شاديهاى آسمانى و تنها مفاهيمى روحى و عقلى است، زيرا به اعتقاد آنها بهشت جايگاهى روحانى است كه نفسِ انسان پس از جدا شدن از بدن و صعود به آسمان از حالتى حسى و طبيعى به حالت روحانى آسمانى تبديل شده، در آن قرار مىگيرد.[16]
پروتستانها نيز قائل به نوعى بهشت روحانى هستند كه مهمترين لذت آن نظر كردن به وجه الله است.[17] حتى در مسالك بت پرستى مانند يونانيها محل خدايان و پايان نيكان را گلزارهايى زبده به نام شانزليزه (Champs elyses)مىدانستند.[18] هندوها نيز بهشت را باور داشتند و كسانى كه با انواع عذابهاى دنيوى مانند قتل، سوختن و غيره خود را نابود مىكردند مىپنداشتند كه قبل از بيرون رفتن جانهايشان همسايگان بهشت به سرعت آن را مىگيرند.[19]
مدينه فاضله افلاطون و جامعهاى كه كمونيستها به طبقات محروم وعده مىدادند نيز نوعى بهشت دنيوى محسوب مىشود. اين بهشتها به رغم اختلافات زياد در 4 چيز مشترك است: امنيت، سلامت، بركت و لذت.[20]
قرآنكريم كه بر همه كتابهاى آسمانى مُهَيْمِن است (مائده/ 5، 48) افزون بر اينكه وعدههاى موجود در تورات و انجيل درباره بهشت را نقل كرده (توبه/9،111) به تفصيل
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 363
درباره بهشت سخن رانده و آن را آخرين مرحله مدار عمومى خلقت براى برگزيدگان و نزديكترين جايگاه به خداوند معرفى مىكند. (ص/38، 25) گفتنى است اولين اختلاف بهشت قرآن با بهشت ديگران در ميزان كوشش و تلاش لازم و در مدت وصول آن است؛ قرآن راه بهشت را طولانى و پرمشقت (انشقاق/84، 6) و آن را محصول اكتساب خود انسان معرفى مىكند. (بقره/2، 286 و ...)[21]
گرچه در قرآن كريم واژه «جنت» به معانى گوناگونى نظير توحيد (يونس/10،26[22]؛ بقره/2،221)[23]، بستانى در يمن (قلم/68،17)[24] به كار رفته يا بر اينها تطبيق شده است؛ اما در اين مقاله تنها آندسته از معانى اين واژه كه بر بهشت اطلاق شده مورد نظر است. افزون بر واژههاى «جنت» (بقره/2، 35) و «جنات» (بقره/ 2، 25) در آيات فراوانى از بهشت با واژه هايى نظير فردوس (مؤمنون/ 23، 11)، دارالسلام (انعام/ 6، 127)، دارالقرار (غافر/ 40، 39)، دارالمقامه (فاطر/35،35)، جنة الماوى (نجم/ 53، 13 ـ 15) و ... ياد شده است. در اين آيات مباحثى همچون حقيقت (واقعه/ 56، 88 - 89؛ آل عمران/ 3، 163)، گستره و جايگاه (آل عمران/ 3، 133؛ نجم/53، 13 - 15)، درها (ص/ 38، 50؛ زمر/39، 73)، مخلوق بودن (حديد/، 57، 21؛ شعراء/ 26، 64)، موروث بودن (اعراف/ 7، 43؛ مريم/ 19، 63)، مراتب ودرجات بهشت (انفال/8، 4؛ نساء/ 4، 95 - 96 ؛ طه/20، 75)، نعمتهاى بهشتى (بقره/ 2، 25؛ زخرف/ 43، 71؛ محمّد/47، 15) و بهشتيان (مائده/ 5، 119؛ حجر/ 15، 47) مطرح شدهاند.
تصوير و تعريف بهشت در قرآن يكپارچه نيست، بلكه به صورت اوصاف كوتاه، متعدد و گاه مكرر در بسيارى از سورهها به ويژه سورههاى مكى آمده است و در سه سوره الرحمن، واقعه و انسان (دهر) بيشتر و پيوستهتر از ساير سورههاست. براى به دست آوردن تصويرى اجمالى از بهشت آنچنان كه در قرآن كريم بيان شده لازم است كه آيات سورههاى مختلف كنار هم گذاشته شود.[25]
حقيقت بهشت:
بسيارى از متكلمان و محدثان اسلامى با استفاده از آيات و روايات بهشت را جسمانى و مادى دانسته و اين اعتقاد را از ضروريات دين اسلام شمردهاند.[26] آنها معتقدند انسان با همين بدن جسمانى مادى خود وارد بهشت خواهد شد و آيات مربوط به نعمتهاى بهشتى را بيانگر مادى بودن آنها دانستهاند: «و فـكِهَة مِمّايَتَخَيَّرون * ولَحمِ طَيردائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 364
مِمّا يَشتَهون»(واقعه/56،20ـ21)؛ ولى در اين زمينه ديدگاههاى ديگرى نيز وجود دارد؛ برخى مادى بودن بهشت را ردّ كردهاند. به عقيده آنها بهشت ماوراى عالم ماده است و نيازى به مكان مادى ندارد، بلكه چيزى خارج از ذات انسان نيست؛ بدين معنا كه همه نعمتها، مملوكها، خادمان، باغها، درختان و ... برخاسته از ذات انسان و قائم به اوست و او به اذن خدا نگهدارنده و ايجادكننده آنهاست.[27]
بسيارى از آيات قرآن و نيز روايات بيانگر آن است كه بهشت و نعمتهاى آن چيزى جز ظهور اعمال نيك انسان و بازگشت آن به وى نيست، چنانكه خداوند در پاداش يا مجازات بندگان، خودِ عمل را در برابرشان حاضر مىكند:«و وجَدوا ما عَمِلوا حاضِرًا و لايَظلِمُ رَبُّكَ اَحَدا»(كهف/ 18، 49)؛ «يَومَئِذ يَصدُرُ النّاسُ اَشتاتـًا لِيُرَوا اَعمــلَهُم * فَمَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَّة خَيرًا يَرَه * و مَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَّة شَرًّايَرَه».(زلزال/ 99، 6 ـ 8 و نيز آلعمران /3،30؛ يس/36،54)[28] براساس اين ديدگاه اعمال انسان دو صورت دارد: صورتى مُلْكى كه فانى و زودگذر و صورت ملكوتى كه باقى و زايل نشدنى است. انسان در دنيا تنها صورت ملكى آنها را مشاهده مىكند و از صورت ملكوتى آنها بىخبر است؛ اما در قيامت و در برزخ تنها چهره ملكوتى آنها را مشاهده مىكند؛ اگر زيبا باشند نعيم و اگر زشت باشند جحيم وى خواهند بود.[29]
از سوى ديگر براساس آيه 46 هود/ 11 كه خداوند خطاب به حضرت نوح(عليه السلام)، فرزند وى را كردارى ناشايسته دانسته: «يـنوحُ اِنَّهُ لَيسَ مِن اَهلِكَ اِنَّهُ عَمَلٌ غَيرُ صــلِح»انسان نفس عمل خويش است[30] و هركس در طول عمرش، خود را با اعمال خويش مىسازد؛ كسى كه محصول فعاليت شبانهروزى او جز اعمال نيك و نورانى نيست، خود يكپارچه نيكى و نورانيت است؛ به عبارت ديگر، اعمال و رفتار انسان بر حسب صور ملكوتى آنها، تشكيلدهنده گوهر ذات انسانى و سازنده هويت و شخصيت آدمىاند، و انسان با اعمال، كردار، افكار و ادراكش سازنده خويش است، بنابراين بهشت يا جهنم چيزى جدا و بريده از ذات انسان و آنچه كه از او برمىخيزد نيست.[31]
چنانكه قرآن كريم در وصف مقربان، خودِ آنان را روح و ريحان و بهشت دانسته: «فَاَمّا اِن كانَ مِنَ المُقَرَّبين * فَرَوحٌ ورَيحانٌ وجَنَّتُنَعيم»(واقعه/56، 88 ـ 89)[32] و در جايى ديگر بر خود كسانى كه از خشنودى خدا پيروى مىكنند درجات
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 365
(بهشت) اطلاق كرده است: «هُم دَرَجـتٌ عِندَ اللّهِ».(آلعمران/3، 163)
البته درباره حقيقت بهشت آراى ديگرى نيز مطرح است؛ مانند اينكه برخى از عرفا گفتهاند: حقيقت بهشت چيزى است كه انسان را به خدا نزديك كرده، در مجاورت حق اول قرار مىدهد[33] يا به گفته برخى ديگر حقيقت بهشت ابتهاج نفس و شادى آن به شناخت خدا و محبت اوست[34] كه مىتوان اين گونه نظرها را در كنار دو نظر سابق به دو صورت تحليل كرد: نخست آنكه بگوييم اين دو نظر اخير در حقيقت ردّ آراى سابق است، چنانكه برخى نيز گفتهاند: بهشت همان لذات روحى است واوصافى كه در قرآن براى آن ذكر شده نوعى تمثيل و براى تقريب به ذهن است.[35] ديگر آنكه بگوييم دو نظر سابق ناظر به مراتب نازله بهشت و دو نظر اخيرناظر به مراتب عاليه بلكه عالىترين مراتب آناست.[36]
گستره و جايگاه بهشت :
در برخى آيات ازوسعت و بزرگى بهشت سخن به ميان آمده و آنرا برابر پهناى همه آسمانها و زمين دانسته است:«...وجَنَّة عَرضُهَا السَّمـوتُ والاَرضُ»(آلعمران/3،133)؛ «... و جَنَّة عَرضُها كَعَرضِالسَّماءِ والاَرضِ».(حديد/57،21) مراد از عَرْض در اين آيات عرض در برابر طول نيست، بلكه به معناى مطلق گستردگى و براى بيان اهميت وسعت بهشت آمده است[37]، زيرا براى اعلام وسعت بهشت و تقريب به ذهن اهل ايمان مثالى بهتر و مناسبتر از وسعت فضاى جوى نيست كه كرات بىشمار در آن در حركتاند و از آنجا كه بشر وسعت فضاى كرات بىكران جهان را نفهميده و نمىتواند به آن احاطه پيدا كند وسعت بهشت نيز براى وى غير قابل تحديد است.[38] در لغت عرب نيز هر گاه چيزى را با وصف وسعت و بزرگى ياد مىكنند آن را به عرض، متصف مىسازند؛ نظير «بِلادٌ عَريضَةً و «أرضٌ عَريضَة»[39] و گويا تعبير بهعرض كنايه است از اينكه در نهايت وسعت است يا به قدرى است كه وهم و خيال بشرى نمىتواند آن را بسنجد و برايش حدى تصور كند.[40]به گفته برخى هريك از اهل بهشت، بهشتى بااين وسعت و گستره دارند؛ ولى برخى ديگر گفتهاند: شايد مقصود از آن، يك بهشت از بهشتهاى مختلف باشد.[41] برخى در وصف حقيقى بهشت گفتهاند كه بزرگى و وسعت بهشت به اندازهاى است كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 366
نشنيده و به قلب هيچ بشرى خطور نكرده است، چنانكه تمامى نعمتهاى بهشتى اينگونه است[42] و خداوند در بزرگى و عظمت آن مىفرمايد: «واِذا رَاَيتَ ثَمَّ رَاَيتَ نَعيمـًا و مُلكـًا كَبيرا».(انسان/76،20)
برخى گفتهاند: مراد از عرض همان عرض در برابر طول است و اگر آيات مزبور تنها عرض بهشت را ذكر كرده از آنروست كه امتداد عرض كوتاهتر از امتداد طول است، بنابراين وقتى عرض بهشت مانند عرض آسمان و زمين باشد قهراً طول آن بيشتر خواهد بود.[43]
در تفسير آيات ياد شده اقوال ديگرى نيز ذكر شده است؛ برخى گفتهاند: عرض بهشت به اندازه پهناى آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفتگانه است كه در كنار هم باشند (مجموع آنها). برخى ديگر بر اين عقيدهاند كه قيمت آن به اندازه ارزش همه آسمانها و زمين است.[44]
در روايتى نيز آمده است كه جبرئيل خواست طول بهشت را بداند 30000 سال پريد، تا درمانده شد ... لذا از حق تعالى مدد خواست خدا او را قوت داد تا 30000 بار و هر بار 30000 سال پريد و در نهايت از بهشتِ يك مؤمن خارج نشده بود. از اين روايت استفاده مىشود كه مقام و رتبه انسان گرچه از اصحاب يمين باشد ـ كه ظاهراً بالاترين رتبه و مقام آنان همان مقامهاى بهشتى و نعمتهاى جسمانى است ـ از ملائكه بالاتر است، چون خداوند در انسان قوه و استعدادى نهاده كه هر قدر بر كمالات و قوت روحانى او افزوده شود باز قابل افزايش است و چون چنين استعدادى دارد به حكم «العطيات بقدر القابليات» بايد بهشتى كه جايگاه و آرامگاه هميشگى اوست نيز از حيث سعه و تماميت محدود به حدى نباشد.[45]
در روايتى آمده است كه از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)درباره آيه«...و جَنَّة عَرضُهَا السَّمـوتُ والاَرضُ»(آلعمران/ 3، 133) پرسيدند كه اگر بهشت به گستردگى اجرام آسمان و زمين باشد پس دوزخ كجاست؟ فرمود: هنگام آمدن روز شب كجاست؟[46] در تفسير كلام رسول خدا(صلى الله عليه وآله)گفته شده كه آخرت با همه نعمتها و عذابهايش هرچند شباهتهايى با دنيا و لذايذ و آلامش دارد و نيز انسانى كه وارد آخرت مىشود عيناً، همان انسانى است كه در دنيا بود؛ ولى نظام حاكم بر آخرت غير از نظام حاكم بر دنياست؛ دنيا بر خلاف آخرت دارتزاحم و تمانع است، بنابراين ممكن است آسمان و زمين با اينكه جايگاه بهشت است بدون مزاحمت جايگاه جهنم نيز باشد.[47]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 367
برخى گفتهاند: سؤال از جايگاه بهشت در صورتى صحيح است كه آن جزئى از اين جهان باشد، به گونهاى كه بتوان ميان آن و اين جهان نسبتى برقرار كرد؛ ولى اگر بهشت را جهانى مستقل و جدا از اين آسمان و زمين بدانيم پرسش از جايگاه آن صحيح نيست. مكان كه جايگاه جسم است در اجزاى اين جهان قابل تصور است؛ مثلاً ميز را در اتاق جاى مىدهيم؛ ولى اگر مجموع جهان را در نظر بگيريم ديگر براى آن ظرف و مكانى وجود ندارد، بلكه آفرينش خود جهان، سازنده جاى خود نيز هست؛ نه اينكه قبلاً فضايى نامتناهى وجود داشت. سپس خدا اين جهان را در دل آن فضا آفريد. عين همين سخن درباره بهشت نيز حاكم است.[48]
به عقيده ايشان اين سخن بدين معنا نيست كه بهشت وجود مثالى و خيالى دارد تا پرسش از جايگاه آن ساقط باشد، بلكه در عين تصديق به «معاد عنصرى» يا «معاد مادى» دو جهان مستقل فرض مىكنيم كه هريك براى خود احكام و قوانين و اوضاع و نسبتهايى دارند و هرگز يكى در دل ديگرى نيست.[49]
برخى از مفسران با استفاده از پارهاى از آيات قرآن جايگاه بهشت را بالاى آسمانهاى هفت گانه دانستهاند:[50]«اِنَّ الَّذينَ كَذَّبوا بِـايـتِنا ... لا تُفَتَّحُ لَهُماَبوبُ السَّماءِ و لا يَدخُلونَ الجَنَّةَ»(اعراف/7،4)؛ «وفِىالسَّماءِ رِزقُكُم وماتوعَدون»(ذاريات/51،22)؛ «و لَقَد رَءاهُ نَزلَةً اُخرى * عِندَ سِدرَةِ المُنتَهى * عِندَها جَنَّةُ المَأوى».(نجم/ 53، 13 ـ 15) در روايتى نيز آمده است كه بهشت بالاى 7 آسمان است.[51] برخى نيز گفتهاند: بهشت در جهت آسمان است؛ نه اينكه در خود آنها گنجانده شود و چه مانعى دارد كه خدا در بالا عوالمى به وسعت آسمانها بيافريند؟[52]
به اعتقاد برخى متكلمان درباره جايگاه بهشت دليل روشنى وجود ندارد و تنها علم آن نزد خداست.[53] برخى نيز به استناد آيات 12 ـ 14 نجم/53 جايگاه بهشت را نزد «سِدْرَة المُنْتَهى» دانستهاند؛ بدين بيان كه هرجا سدرة المنتهى باشد كنار آن جايگاه بهشت موعود است و چون جايگاه و حقيقت «سدرة المنتهى» براى ما روشن نيست طبعاً جايگاه آن نيز در محاق ابهام خواهد ماند و نمىتوان درباره آن اظهار نظر قطعىكرد.[54]
درهاى بهشت:
بهشت درهاى متعددى دارد و قرآن كريم در آياتى به صورت كلى و اجمال از آن سخن گفته است، چنانكه در وصفدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 368
بهشتيان درهاى بهشت را بر آنان گشوده دانسته: «جَنّـتِ عَدن مُفَتَّحَةً لَهُمُ الاَبوب»(ص/38، 50) يا مىفرمايد: هنگامى كه بهشتيان به بهشت نزديك شوند و درهاى آن گشوده شود، خازنان بهشت به آنها سلام مىكنند[55]: «حَتّى اِذا جاءوها و فُتِحَت اَبوبُها و قالَ لَهُم خَزَنَتُها سَلـمٌ عَلَيكُم»(زمر/39، 73) و هنگام استقرار در بهشت نيز فرشتگان از هر درى وارد شده، بر آنان درود و سلام مىفرستند:«المَلـئِكَةُ يَدخُلونَ عَلَيهِم مِن كُلِّباب * سَلـمٌ عَلَيكُم بِما صَبَرتُم».(رعد/13،23 ـ 24)[56] رواياتى نيز در تأييد اين معنا آمده است.[57]
در قرآن كريم سخنى از شمار درهاى بهشت به ميان نيامده؛ ولى درهاى جهنم را 7 تا دانسته است: «لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَب...»(حجر/15، 44)؛ ولى رواياتى پرشمار تعداد درهاى بهشت را 8 عدد شمردهاند.[58] اين معنا اشاره به آن دارد كه راههاى وصول به سعادت كه بهشت مظهر آن است از طرق سقوط در دامان بدبختى كه جهنم كانون آن است فزونتر و رحمت گسترده الهى بر غضبش پيشى گرفته است[59]: «سبقت رحمته غضبه».[60]
در حديثى از امام باقر(عليه السلام) آمده است كه بهشت داراى 8 در است كه پهناى هريك به اندازه 40 سال راه است[61] و اين اشارهاى به گستردگى رحمت خداوند به بندگان اوست.[62] در مورد حقيقت و ماهيت درهاى بهشتى سخنان بسيارى گفته شده است؛ برخى گفتهاند: با توجه به اينكه الفاظ براى ارواح و حقايق معانى وضع شده، روح و حقيقت معناى «در» و موضوعٌ له واقعى آن عبارت است از مطلق چيزى كه راه وصول به مقصدى است و بدون آن نمىتوان به مطلوب دست يافت. بىشك اين حقيقت را صورتها و قالبهاى متعدد و هريك از آنها ويژه موردى خاص است، همراه با احكام و ويژگيهايى كه براى آشنايى با ويژگيهاى هريك از آنها، شناخت مورد و صورت مناسب با آن، ضرورى است[63]، بنابراين درِ هر چيزى مناسب با همان چيز است و نمىتوان ويژگيهاى يك مورد را به ديگر موارد كشاند، چنان كه درِ ساختمان مناسب با خود ساختمان و درِ بطرى نيز مناسب با خود آن است. درِ امور معنوى نظير دوستى يا دشمنى مناسب با همان امور معنوى و با ويژگيهاى مخصوص خود است.[64]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 369
با اين توضيح مىتوان گفت درهاى بهشت يا جهنم از سنخ درهاى دنيوى نيست، بلكه مطلق امورى است كه راه را براى انجام كارهاى شايسته و نيك يا براى ارتكاب اعمال ناشايست هموار كرده، موجب بهشتى يا جهنمى شدن انسان مىگردد[65]؛ ولى از آنرو كه در ميان امورى كه انجام كارهاى خير يا شر را رقم مىزنند، حواس پنجگانه ظاهرى و قواى ادراكى سهگانه باطنى نقش بيشترى دارند، مورد تأكيد و اشاره قرار گرفتهاند و گفته شده: بهشت 8 در دارد و آنها عبارتاند از: لامسه، باصره، سامعه، ذائقه، شامّه، متخيّله، واهمه و عاقله، و جهنم 7 در دارد و آنها عبارتاند از امور يادشده به استثناى قوه عاقله؛ اما اين بدان معنانيست كهدرهاى بهشت محدود و منحصر به امور مزبور است.
به همين جهت نصوص دينى در بيان درهاى بهشت و جهنم متفاوت و در عين تفاوت همه صادق و مطابق با واقع است، زيرا هريك از آنها مسئله ياد شده را از ديدگاهى معين و به اعتبارى مخصوص ملاحظه كرده است[66]؛ مثلاً از جمله امورى كه راه را براى انجام كارهاى خير يا شرّ هموار مىكند، امام و رهبر جامعه است؛ يعنى اگر زعامت امت در كف با كفايت امامى صالح قرار گيرد راه براى انجام كارهاى خير، هموار مىگردد و اگر رهبرى امت در دست پيشوايى ناصالح بيفتد، راه براى انجام كارهاى شرّ باز مىشود.[67] در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) امام حسين(عليه السلام) به عنوان درى از درهاى بهشت معرفى شده[68] و در حديث ديگرى از امامصادق(عليه السلام)شمار درهاى جهنم، 7 در ذكر شده و به 7 نفر از پيشوايان جور اختصاص داده شدهاست.[69]
برخى از حكما گفتهاند: هريك از مدرِكات و مشاعر (ياد شده) داراى ظاهر و باطنى است. ظاهر آن انسان را به سوى دوزخ و باطن آن به بهشت راهنمايى مىكند: «بابٌ باطِنُهُ فيهِ الرَّحمَةُ وظـهِرُهُ مِن قِبَلِهِ العَذاب».(حديد/57،13) اين دو دسته در تقابل با يكديگر است، به گونهاى كه باز بودن يكى موجب بسته شدن ديگرى است؛ اما بهشت درِ ديگرى دارد و آن قلب (عقل) است كه دائماً بر روى اهل حجاب كلى و كفر بسته است: «و قالوا لَو كُنّا نَسمَعُ اَو نَعقِلُ ما كُنّا فى اَصحـبِ السَّعير».(ملك/67،10) اين در، ويژه اهل بهشت است، از جهت ايمان و معرفت آنها و هرگز بر روى اهل جهنم گشوده نمىشود، زيرا از ازل بر دلهاى آنها قفل خورده است[70]:«خَتَمَاللّهُ عَلى قُلوبِهِم»(بقره/2،7)؛ «فَطُبِعَ عَلى قُلوبِهِم».(منافقون/63، 3)
برخى ديگر گفتهاند: مقصود از 7 در، اعضاى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 370
هفتگانهاى است كه تكليف به آنها تعلق مىگيرد.[71] عدهاى نيز معتقدند مقصود اين است كه اخلاق بد مانند حسد، بخل و تكبر درهاى جهنم و مقابل آنها اخلاق خوب مانند علم، كرم و شجاعت درهاى بهشت هستند. براساس اين نظر بعيد نيست كه صفات ناپسند داراى 7 موضع و هريك داراى شعبههاى فراوانى باشند؛ همچنين براى صفات پسنديده، 8 جايگاه و تحت هريك اصناف زيادى وجود داشته باشند.[72] در رواياتى نيز شمار درهاى بهشت 71 در دانسته شده است.[73] آنچه از همه اين روايات برمىآيد اين است كه كثرت درهاى بهشت ناظر به كثرت اقوام و اعمال است كه هر گروهى با عمل خاصى از درى وارد بهشت مىشوند[74]، از اينرو در احاديث معمولاً براى درها نامهايى ذكر شده كه متناسب با اعمال هر گروهى است كه از آن در به بهشت درمىآيند؛ نظير باب الريّان براى روزهداران، باب الصلاة، باب الصدقة، باب المجاهدين، باب المعروف، باب الصبر، باب الشكر و باب البلاء.[75]
در حديثى از پيامبر وارد شده كه هر كس وضو بگيرد و سپس بگويد «أشهد أن لا إله إلاّ الله و أن محمداً عبده و رسوله»درهاى بهشت بر روى او گشوده مىشوند تا از هر درى خواست وارد شود.[76] در روايت ديگر كليد بهشت در «لا إله إلاّ الله»معرفى شده است.[77]
در برخى از روايات جنس برخى از درها مشخص شده است؛ از جمله باب الرحمه از ياقوت سرخ و باب الصبر كه درى است كوچك و داراى يك مصراع (لنگه) نيز از ياقوت سرخ است. بابالشكر نيز از ياقوت سفيد و داراى دو مصراع است كه بين آن دو 500 سال راه است. باب البلا از ياقوت زرد و داراى يك مصراع است.[78] اينگونه روايات شرح و بيانى ويژه مىطلبند و در جاى خود بايد آن راپى گرفت.
هريك از اين درها داراى كتيبههايى است كهتوحيد، رسالت و ولايت مدلول قدر مشترك آنهاست.[79]
شايان ذكر است كه درهاى بهشت و جهنم را در هر عالمى صورى است مناسب با همان عالم؛ صور ظاهرى و دنيوى آنها مصاديقى از درهاى بهشت و جهنم است كه بدانها اشاره شد؛ ولى صور باطنى و اخروى آنها صور ديگرى است كه در عالم آخرت مناسب با همان عالم بروز مىكند.[80]
مخلوق بودن بهشت:
اصل آفرينش بهشت به طور مسلّم از آيات قرآن استفادهدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 371
مىشود؛ ولى درباره اينكه بهشت هماكنون بالفعل موجود است يا نه ميان دانشمندان اختلاف است؛ بيشتر مفسران و متكلمان به ويژه متكلمان شيعه گفتهاند: بهشت همراه با آفرينش جهان خلق شده و هماكنون موجود است.[81] آيات بسيارى از قرآن كريم بر اين مطلب دلالت دارد؛ مانند«... جَنَّة عَرضُهَا السَّمـوتُ والاَرضُ اُعِدَّتلِلمُتَّقين»(آلعمران/ 3، 133)؛ «...وجَنَّة عَرضُها كَعَرضِ السَّماءِ والاَرضِ اُعِدَّت لِلَّذينَ ءامَنوا بِاللّهِ ورُسُلِهِ...»(حديد/57، 21)؛ «عِندَها جَنَّةُ المَأوى»(نجم/ 53، 15)؛ «و اُزلِفَت الجَنَّةُ لِلمُتَّقين...».(شعراء/ 26، 90؛ ق/ 50، 31) حمل اين آيات كه با لفظ ماضى از مهيّا و نزديك بودن بهشت براى پرهيزگاران خبر مىدهد، بر زمان آينده خلاف ظاهر و نيازمند قرينه است.[82] افزون بر آيات مزبور از آيات ديگرى نظير «و بَشِّرِ الَّذينَ ءامَنوا و عَمِلوا الصّــلِحـتِ اَنَّ لَهُم جَنّـت»(بقره/2،25 و نيز آلعمران/3، 198؛ مائده/5، 119؛ كهف/ 18، 31 و...) مخلوق بالفعل بودن بهشت استظهار شده است، زيرا پيام اين دسته از آيات اين است كه هم اكنون بهشت در اختيار مؤمنان صالح، صادقان و پرهيزگاران است؛ نه آنكه اكنون معدوم باشد و پس از پيدايش، ملك آنان شود، زيرا آيات، ملكيت بالفعل بهشت را گزارش مىكند و از آنجا كه مالك آن بالفعل موجود است مملوك نيز بايد بالفعل موجود باشد.[83]
برخى در تأييد مخلوق بالفعل بودن بهشت به آيه 37آلعمران/ 3 استناد كردهاند: «كُلَّما دَخَلَ عَلَيها زَكَرِيا المِحرابَ وَجَدَ عِندَها رِزقـًا...».آنها در تفسير آيه ياد شده گفتهاند: مقصود از رزق ميوههاى بهشتى است كه خداوند در غير فصل در اختيار مريم مىگذاشت.[84] در روايتى امامرضا(عليه السلام)منكر مخلوق بالفعل بودن بهشت را مكذب و مخلد در دوزخ معرفى كرده است.[85]
افزون بر امور ياد شده اهل كشف كسانى را كه اهل بهشتاند هماكنون در باغهاى سرسبز و در حال پيشرفت مراتب و درجات و صعود در غرفهها و قصرها مشاهده مىكنند[86]: «والَّذينَ ءامَنوا و عَمِلوا الصّــلِحـتِ فى رَوضَـاتِ الجَنّاتِ»(شورى/42، 22)، چنان كه در اين جهان موجودات بسيارى هستند كه حجابهاى عالم دنيا مانع مشاهده آنهاست؛ ولى اولياء الله قادر به مشاهده آن هستند.[87] پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز به هنگام معراج كه از هياهوى مردم اين جهان دور بود و غوغاى عالم ماده كمتر و جلوههاى جلال و جمال
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 372
بيشتر بود، پردهها را كنار زد و با چشم ملكوتى خود توانست گوشههايى از بهشت را كه در باطن و درون اين جهان بود مشاهده كند. حتى براى اولياى خدا ممكن است در جذبههاى خاص معنوى در روى زمين نيز گهگاه آن را ببينند.[88]
از برخى احاديث نيز استفاده مىشود كه برخى مردان خدا در اين جهان بهشت را با چشم حقيقت بين خود مىديدند، چنانكه امام حسين(عليه السلام) در شب عاشورا پرده از برابر چشمان ياران خود كنار زد و جايگاهشان در بهشت را به آنان نشان داد.[89]
در رواياتى نيز به فرود آمدن مائده بهشتى بر حضرت زهرا(عليها السلام) تصريح شده است.[90] براساس رواياتى نيز هيچ انسانى از دنيا نمىرود، مگر اينكه جايگاه خود را در بهشت يا دوزخ مشاهده مىكند.[91]
در برابر قول مشهور، برخى مانند ابوهاشم و قاضى عبدالجبار آفرينش بهشت را در وضع كنونى غيرممكن دانسته و گروهى از معتزله، خوارج و نيز گروهى از زيديه مىپندارند كه بهشت تاكنون آفريده نشده است و آن روز كه آسمان و زمين در هم پيچيده شوند خداوند متعالى بهشت را به هر شكل كه خواست مىآفريند، زيرا بهشت محل پاداش و ثواب است و پس از تكليف و در روز جزا آفريده مىشود، زيرا هيچگاه جايگاه تكليف و جزا چه در دنيا و چه در آخرت با هم جمع نمىشوند.[92]آنها براى سخن خود ادلّهاى نيز آوردهاند؛ از جمله آنكه به استناد آيه «كُلُّ شَىء هالِكٌ اِلاّ وجهَهُ»(قصص/28، 88) اگر بهشت آفريده شده بود لازمهاش آن بود كه روز برپايى قيامت نابود شود، در حالى كه دستهاى از آيات قرآن بيانگر جاودانگى و دوام و بقاى بهشت است؛ مانند آياتى كه بهشت را «جَنَّةُ الخُلد»(فرقان/25، 15) معرفى كرده يا نعمتهاى آن را دائمى وصف مىكند: «اُكُلُها دائِمٌ و ظِـلُّها...».(رعد/13، 35 و نيز ابراهيم/ 14، 25) ناسازگارى اين دو دسته از آيات نشان آن است كه بهشت آفريده نشده است.[93]
در پاسخ اين دليل مىتوان گفت مقصود از شىء در آيه 88 قصص/ 28 اشياى دنيوى است كه در چشمانداز انسانهاست؛ اما موجودات اخروى كه از قداستى خاص برخوردارند مشمول اين آيه نيستند، چنانكه قرآن مىفرمايد: «ما عِندَكُم يَنفَدُ و ما عِندَ اللّهِ باق».(نحل/16، 96) در اين آيه به جاودانگى آنچه نزد خداست حكم شده و طبعاً «ما عِندَالله»غير از وجود خدا و محكوم به امكان است؛ ولى طبق مشيت الهى جاودانه است.
از ديگر دليلهاى ايشان اين است كه آفرينش
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 373
بهشت قبل از قيامت كارى عبث و غير متناسب با شأن آفريننده حكيم است.
پاسخ اين است كه هرگز همه جوانب مسئله براى ما روشن نيست و شايد در آفرينش آن مصالحى باشد كه از درك ما بيرون است.[94]
شايان توجه است كه برخى از اهل معرفت گفتهاند: بهشت از جهتى هم اكنون مخلوق است و از جهتى مخلوق نيست. ايشان نظر خود را با تمثيلى چنين بيان مىكنند: گاه پس از ساخته شدن ديوارهاى اطراف خانه گفته مىشود: خانهاى بنا شده، در حالى كه چيزى جز چهارديوارى و فضا وصحن خالى نيست و پس از آن اتاقها بر اساس هدف مخصوصى ساخته مىشوند. در اين مثال خانه از جهتى ساخته شده و از جهتى ساخته نشده است.[95] بهشت نيز چنين است؛ از آن حيث كه خداوند زمينه آن را فراهم كرده مخلوق است؛ ولى از آن جهت كه مردم بايد آن را با اعمال خويش آباد كنند مخلوق نيست.
به ارث بردن بهشت:
در برخى از آيات قرآن از موروث بودن بهشت سخن به ميان آمده است: «اُولئِكَ هُمُ الورِثون * اَلَّذينَ يَرِثونَ الفِردَوسَ...».(مؤمنون/23، 10 ـ 11)ارث و وراثت به معناى انتقال قهرى و بدون معامله دسترنج كسى به غير است، بدون آنكه در تحصيل آن زحمتى را متحمل شود، به همين جهت مالى را كه از ميت به وارث وى مىرسد «ميراث» مىگويند.[96]
برخى مفسران درباره ارث ناميدن بهشت بر اين اعتقادند كه نعمتهاى بهشتى آنچنان عظيم است كه اعمال پرهيزگاران در برابر آن كاملاً ناچيز محسوب مىشود، مثل اينكه بهشت را بدون زحمت و رايگان به آنها دادهاند، زيرا زحمت آنان در برابر ايننعمت بسيار كماهميت است؛ به تعبير ديگر گرچه اعمال و تقواى آدمى پايه استحقاق بهشت است؛ ولى عظمت نعمتهاى بهشتى چنان است كه گويى رايگان به پرهيزگاران داده مىشود.[97]
برخى ديگر گفتهاند: خداى متعالى بهشت را آفريد تا تمامى بندگانش با سرمايه عمل صالح آن را به دست آورند؛ ولى كافران با ارتكاب شرك و معاصى، خود را از آن محروم ساختند، در نتيجه بهشت به ارث مؤمنان درآمد، پس در حقيقت مؤمنان با عمل صالح خود آن را از ديگران ارث بردهاند: «تِلكَ الجَنَّةُ الَّتى نورِثُ مِن عِبادِنا مَن كانَ تَقيـّا»(مريم/19، 63 و نيز اعراف/7،43؛ مؤمنون/23، 10 ـ 11)، چنانكه قرآن كريم حمد و ستايش اهل بهشت را بر اين نعمت بيان مىكند: «اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذى صَدَقَنا وعدَهُ واَورَثَنَا الاَرضَ
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 374
نَتَبَوَّاُ مِنَ الجَنَّةِ حَيثُ نَشاءُ».(زمر/ 39، 74)[98]
در رواياتى نيز آمده است كه هر انسانى منزلى در بهشت و منزلى در دوزخ دارد. كافران جايگاه دوزخى مؤمنان و مؤمنان جايگاه بهشتى كافران را به ارث مىبرند.[99]
مراتب و درجات بهشت:
هر حقيقتى را در وجود درجات و مراتبى است كه برخى از آنها بدون حصول انفكاك و جدايى برتر از برخى ديگر است، بر اين اساس براى هر حقيقت كلّى كه مظهر اسمى از اسماء الله است بعد از مرتبه آن اسم مراتب عقل و نفس و طبع و جسم موجود است، در نتيجه همه موجودات عالم مادّه، اصنام و اظلالى براى حقايق عقلى و روحانى هستند و اين زمين مادّى ظلّ زمين عقلى روحانى است و انسان حسى نيز جثه و صنمى براى انسان عقلى و انسان عقلى نيز مظهر اسم الهى و نورى از انوار اوست كه از امر خدا در عالم غيب حاصل شده است: «قُلِ الرُّوحُ مِن اَمرِ رَبّى و ما اوتيتُم مِنَ العِلمِ اِلاّ قَليلا»(اسراء/ 7، 85)[100]، بنابراين بهشت نيز يا حسى و محسوس به حواس اخروى يا عقلى و مشهود به ديده باطنى عقلى است و براى هريك از اين دو مراتب و درجاتى است، همانگونه كه عالم دو عالم است: غيب و شهادت و براى هريك منازل و مراحلى است، از اين رو انسان سعادتمند با توجه به روح وى كه عقل بالفعل است، خود با همه علوم و معارفى كه حمل مىكند بهشتى معنوى و روحانى است ودر عين حال براى نفس حيوانى وى بهشتى است صورى همراه با همه لذتها ومشتهيات كه از طريق قواى حسى عملى بدان دست مىيابد.[101] گفتنى است كه اساس تفاوت دو مرتبه حسّى و عقلى بهشت، تفاوت شوق و رغبت انسانهاست.[102] البته شوق و اشتهاى انسانها به بهشت حسّى نيز يكسان نيست، از اين رو برخى از اهل معرفت انسانها را از اين نظر به 4 دسته تقسيم كردهاند: 1. كسانى كه هم آنها به بهشت مشتاق بوده، هم بهشت مشتاق آنهاست و آنها انسانهاى كامل يعنى پيامبران و رسولان و اولياءالله هستند. 2. كسانى كه بهشت مشتاق آنان است؛ ولى آنان شوق و رغبتى بدان نشان نمىدهند، زيرا آنها محو و مبهوت جلال و جمال خداوند شده، جز او چيزى نمىبينند. مرتبه اين دسته از آن رو كه جامعيت و اعتدال دسته قبل را ندارند بلكه بُعد معنوى آنها بر بُعد حسّيشان غالب است پايينتر از مرتبه دسته نخست است. 3.كسانى كه شوق رفتن به بهشت دارند؛ ولى بهشت در برابر آنان بىتفاوت است. اينان همان مؤمنان معصيت كارند. 4. كسانى كه نه آنان بهدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 375
بهشت رغبتى دارند و نه بهشت به آنان و آنها تكذيبكنندگان قيامت و بهشت هستند.[103] قرآن كريم براى مؤمنان واقعى و بندگان خالص خدا درجاتى را نزد پروردگارشان قائل شده است: «اُولئِكَ هُمُالمُؤمِنونَ حَقـًّا لَهُم دَرَجـتٌ عِندَ رَبِّهِم و مَغفِرَةٌ و رِزقٌ كَريم».(انفال/8،4)[104] مقصود از درجات منازلى است كه بندگان پرهيزگار در بهشت دارند و چنانكه مردم در ايمان و عمل صالح متفاوتاند در منازلشان نزد خدا نيز متفاوت هستند[105]: «اُنظُر كَيفَ فَضَّلنا بَعضَهُم عَلى بَعض و لَلاءخِرَةُ اَكبَرُ دَرَجـت واَكبَرُ تَفضيلا»(اسراء/17، 21)، «لاَيَستَوِى القـعِدونَ مِنَ المُؤمِنينَ غَيرُ اُولِى الضَّرَرِ والمُجـهِدونَ فى سَبيلِ اللّهِ بِاَمولِهِم و اَنفُسِهِم... و فَضَّلَ اللّهُ المُجـهِدينَ عَلَى القـعِدينَ اَجرًاعَظيمـا * دَرَجـت مِنهُ و مَغفِرَةً و رَحمَةً...».(نساء/4،95 ـ 96) بيشتر مفسران درجات را در آيات مزبور درجات بهشت دانستهاند[106]، بنابراين هرچه اعمال انسان در مرتبه برترى باشد درجات بالاترى را از بهشت كسب مىكند: «و مَن يَأتِهِ مُؤمِنـًا قَد عَمِلَ الصّــلِحـتِ فَاُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجـتُ العُلى».(طه/ 20، 75)
برخى از مفسران با استفاده از آيه 15 آلعمران/3، درجات بهشت را مرتبط با مراتب تقوا دانستهاند كه هر چه مراتب تقوا بالاتر رود درجات بهشت نيز برتر و مطلوبتر است، بر اين اساس اولين درجه بهشت جنةالمأوى و نخستين رتبه در تقوا پرهيز كردن از حرام و هواى نفس است: «و اَمّا مَن خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ و نَهَى النَّفسَ عَنِ الهَوى* فَاِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ المَأْوى»(نازعات/ 79، 40 ـ 41) و بالاترين درجه، جنات عَدْن و از آن بهتر رضوان الهى است كه غايت و مقصود بهشتيان است: «ومَسـكِنَ طَيِّبَةً فى جَنّـتِ عَدن ورِضونٌ مِنَ اللّهِ اَكبَرُ».(توبه/ 9، 72) رضوان الهى از آنِ كسى است كه به نهايت تقوا رسيده باشد[107] كه در اين صورت در عالم شهود با كمال صفا و صدق در جوار رحمت و فضل كبريايى زوالناپذير استقرار مىيابد[108]: «يـاَيَّتُهَا النَّفسُ المُطمَئِنَّة * اِرجِعى اِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرضيَّة * فَادخُلى فى عِبـدى * وادخُلى جَنَّتى»(فجر/ 89، 27 ـ 30 و نيز قمر/ 54، 54 ـ 55) و در نهايت، بلند مرتبهترين درجاتْ «وسيله» در بهشت عدن است كه از آنِ رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت وى است.[109]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 376
برخى گفتهاند: چنانكه خداوند پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را بر ساير پيامبران برترى داده و «وسيله» را ويژه ايشان گردانيده امت وى نيز در بهشت درجاتى دارند كه از ساير امتها متمايزند.[110]
به اعتقاد ايشان اهل بهشت به طور كلّى 4دستهاند: انبيا، اوليا، مؤمنان و دانشمندانى كه با ادله عقلى توحيد الهى را ثابت كردهاند: «شَهِدَ اللّهُ اَنَّهُ لا اِلـهَ اِلاّ هُوَ والمَلئِكَةُ واُولوا العِلمِ»(آلعمران/3، 18)، «يَرفَعِ اللّهُ الَّذينَ ءامَنوا مِنكُم والَّذينَ اوتُوا العِلمَ دَرَجـت».(مجادله/58،11) اين 4 دسته در بهشت عدن از يكديگر متمايز و هريك داراى مقاماتى ويژهاند، بدين ترتيب كه رُسل و انبيا اصحاب منابر، اوليا اصحاب تختها و عرشها، دانشمندان اصحاب كرسيها و مؤمنان كه در توحيد مقلّد انبيا هستند صاحبان مراتباند. اين گروه گرچه از جهتى متأخر از اصحاب نظر عقلىاند؛ ولى در حشر بر آنان مقدماند.[111]
مفسران نيز با استناد به آيات 46 و 62 الرحمن/55 بهشتها را 4 تا دانستهاند كه دو تاى از آنها در مقام و مرتبهاى برتر از دو بهشت ديگر است.[112] قرآن ابتدا از دو بهشت نام برده: «و لِمَن خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتان»(الرحمن/ 55،46) و آن را پاداش نيكوكاران مىداند:«هَل جَزاءُ الاِحسـنِ اِلاَّ الاِحسـن».(الرحمن/ 55، 60) سپس دو بهشت ديگررا كه در رتبه پايينترند مطرح مىكند: «و مِن دونِهِما جَنَّتان * ... * مُدهامَّتان * ... * فيهِما عَينانِ نَضّاخَتان * ... * فيهِما فـكِهَةٌ و نَخلٌ و رُمّان».(الرحمن/55، 62 ـ 68) در حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) در وصف اين بهشتها آمده كه بناى دو تا از آنها و هرچه در آن است از طلا و براى پرهيزگاران و دو بهشت ديگر از نقره و براى اصحاب يمين آماده شده است.[113]
گرچه در قرآن كريم به شمار درجات بهشت اشارهاى نشده است؛ ولى برخى روايات آنها را 100 درجه[114] و برخى ديگر به شمار آيات قرآن دانسته است.[115] شايد وجه آن اين باشد كه مراتب ايمان نامحدود بوده، محدود كردن درجات بهشت به عدد 100 يا اعداد ديگر از قبيل بيان كثرت است.[116]
براساس حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اهل بهشت به حسب درجاتشان در فضل و كمال، منازلشان در بهشت نيز متفاوت است، به طورى كه بهشتيان ساكنان غرفهها و مراتب بالاى بهشت را مشاهده
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 377
مىكنند، چنانكه اهل زمين ستارگان را مىبينند.[117]
گفتنى است كه هر درجه از بهشت فاصله فراوانى با درجات پيش از خود دارد، چنانكه در برخى روايات فاصله آن به اندازه فاصله بين آسمان و زمين معرفى شده است.[118] اين معنا از آيه 21اسراء/ 17 نيز به خوبى به دست مىآيد.
نامهاى بهشت:
در آياتى از قرآنكريم نامهايى براى بهشت ذكر شده و مفسران با استفاده از روايات، هريك را بيانگر مرتبه و درجهاى از بهشت دانستهاند.[119]برخى مفسران نيز شمار بهشتها را 7 و نامهايى نيز براى آنها بر شمردهاند.[120]
عمومىترين نام بهشت «جنّت» است[121]: «والَّذينَ ءامَنوا وعَمِلوا الصّــلِحـتِ ... اُولئِكَ اَصحـبُ الجَنَّةِ هُم فيها خــلِدون».(اعراف/ 7، 42) اين اسم براى همه مراتب بهشت عَلَم شده[122] و از نوعى پوشيدگى و استتار حكايت مىكند.[123]
ديگر نامهاى بهشت كه هريك به خصوصيتى يا مرتبهاى از مراتب بهشت اشاره دارد عبارتاند از:
1. جنات عَدْن:
عدن در لغت به معناى استقرار و ثبات[124] و جنات عدن به معناى جنات اقامت و جاودانگى است و بر اين اساس مىتوان تمامى بهشتها را بهشت عدن دانست[125]: «جَنّـتُ عَدن تَجرى مِن تَحتِهَا الاَنهـرُ خــلِدينَ فيها».(طه/20، 76 و نيز كهف/ 18، 31 ؛ بيّنه/ 98، 8) در نظرى ديگر جنات عدن جايگاهى در بهشت است كه در آن باغهاى متعددى وجود دارد[126] و مشرف بر همه بهشتهاى ديگر است.[127] (جنات عدن)2. جنّات الفردوس:
جنّات الفردوس بهشتهايى است كه خداوند آنها را محل پذيرايى مؤمنان داراى عمل صالح قرار داده است: «اِنَّالَّذينَ ءامَنوا و عَمِلوا الصّــلِحـتِ كانَت لَهُم جَنّـتُالفِردَوسِ نُزُلا»:(كهف/18، 107) ريشه فردوس «فَرْدَسَه» به معناى گستردگى است[128] و شايد جهت نامگذارى اين بهشتها به فردوس گستردگى و جامعيّت آنها باشد، چنان كه برخى گفتهاند: فردوس بهشت واسعى است كه مشتمل است بر ميوهها و درختان[129]، بلكه طبقدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 378
گفته برخى خداوند همه نعمتهاى موجود در بستانهاى ديگر را در آن فراهم كرده است.[130] (جنات فردوس)
3. جنة الخُلْد:
قرآنكريم در آيه 15 فرقان/25 براساس وعدهاى كه به پرهيزگاران داده جايگاه و سرانجام آنان را «جنة الخلد» دانسته است: «قُلاَذلِكَ خيرٌ اَم جَنَّةُ الخُلدِ الَّتى وُعِدَ المُتَّقونَ كانَتلَهُم جَزاءً و مَصيرا».خلد در لغت به معناى باقى بودن دائمى در خانهاى و خارج نشدن از آن است.[131] در جمله «اَم جَنَّةُ الخُلدِ»اضافه جنت به خلد براى دلالت بر اين مطلب است كه بهشت خود جاودانه و فناناپذير است، چنانكه كلمه«خالدين»در آيه بعدى براى دلالت بر اين نكته آمده كه اهلبهشت در آن جاوداناند و فنا در ايشان راه ندارد: «لَهُم فيها ما يَشاءونَ خــلِدينَ كانَ عَلى رَبِّكَ وَعدًا مَسـولا».(فرقان/ 25، 16)[132] (جنة الخلد)4. جنة النعيم:
نعيم بر وزن فعيل چيزى است كه بر زندگى راحت و مطلوب و حال خوش دلالت دارد[133] يا به معناى نعمت فراوان[134] است.بهشت را بدان جهت جنة النعيم گويند كه داراى نعمتهاى فراوان بوده، بهشتيان از آن متنعم مىشوند[135]، چنانكه حضرت ابراهيم در دعاى خود آن را از خدا طلب كرد: «واجعَلنى مِن ورَثَةِ جَنَّةِ النَّعيم»(شعراء/ 26، 85) (<=جنة النعيم)
5. جنةالمأوى:
«مأوى» مصدر ميمى از ريشه «أ ـ و ـ ى» و به معناى پناه گرفتن است[136]، بنابراين جنةالمأوى بهشتى است كه مؤمنان نيكوكار بدان پناه مىبرند.[137] برخى آن را همان بهشت جاويدان (جنة الخلد) مىدانند كه در انتظار همه مؤمنان، پرهيزگاران و شهداست[138]: «اَمَّا الَّذينَ ءامَنوا وعَمِلوا الصّــلِحـتِ فَلَهُمجَنّـتُ المَأوى نُزُلاً بِما كانوا يَعمَلون»:(سجده/32،19) (<=جنة المأوى)6. روضه:
روضه در لغت به معناى باغستانى محدود، سرسبز خوش منظر و مسرتبخش است[139] و در اصطلاح بر پاكيزهترين بقعهها و فرحبخشترين تفريحگاههاى بهشت اطلاق مىگردد[140]: «فَاَمَّا الَّذينَ ءامَنوا و عَمِلُوا الصّــلِحـتِ فَهُم فى رَوضَة يُحبَرون»(روم/30، 15)؛ «والَّذينَ ءامَنوا وعَمِلوا الصّــلِحـتِ فى رَوضَـاتِ الجَنّاتِ».(شورى/42،22) جهتدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 379
نامگذارى آن به روضه اين است كه آب و درختان و گلها و قصرهاى آن براساس برنامهاى معتدل وحساب شده مرتب ومنظم شده و موجب فرح و انبساط هر بينندهاى مىگردد، زيرا ماده اصلى روضه رياضت است كه بر پرورش و تنظيم و تعديل دلالت مىكند؛ گويا روضه تمثل رياضتها و برنامههاى سازنده منظم و منسجم افراد خود ساخته در زندگى دنياست كه در آخرت مايه انبساط وفرح و شادمانى آنها مىشود.
در اين بهشت انواع عوامل سرور و شادى از ديدنيها و شنيدنيها وجود دارد.[141]
به گفته ابنعباس كلمه «يُحبَرونَ» در آيه دلالت بر آن دارد كه بهشتيان در آنجا مورد احترام و پذيرايى قرار مىگيرند و از شنيدن نغمههاى موزون كه از برترين نعمتهاى اهل بهشت است لذت مىبرند.[142]
7. دارالسلام:
سلام و سلامت به معناى پيراستگى از آفات ظاهرى و باطنى است. حقيقت سلامت فقط در بهشت است، چون آنجا جايگاه بقاى بدون فنا، بىنيازى بدون فقر، عزت بدون ذلت و سلامتى بدون بيمارى است.[143]از آنجا كه بهشت از هر بليه و آفت و ناخوشايندى به دور است آن را دارالسلام ناميدهاند[144]، زيرا ساكنان آن از هر نوع مرگ و رنج و بيمارى و فقر و حزن و اندوه به دورند.[145] برخى نيز گفتهاند: سلام نام خداى متعالى است و دارالسلام يعنى خانهاى كه خداى سبحان[146] آن را براى جزا و پاداش آنچه اوليايش در دنيا به آن مبتلا شدهاند آماده كرده است[147]:«لَهُم دارُ السَّلـمِ عِندَ رَبِّهِم وهُوَ ولِيُّهُم بِما كانوا يَعمَلون»(انعام/ 6، 127) و بندگان را به سوى آن فرا مىخواند:«واللّهُ يَدعوا اِلى دارِالسَّلـمِ».(يونس/10، 25) (<=دارالسلام)
8. دارالمقامه:
اين نام در مورد بهشت تنها يك بار در قرآن به كار رفته است: «اَلَّذى اَحَلَّنا دارَ المُقامَةِ مِن فَضلِهِ لا يَمَسُّنا فيها نَصَبٌ ولا يَمَسُّنا فيها لُغوب».(فاطر/ 35، 35) مقامه در لغت به معناى مسكن گزيدن و اقامت كردن[148] و مكانى است كه در آن ساكن مىشوند.[149]دارالمقامه منزلى است كه تحول و خروجى در آن نيست.[150] (دارالمقامه)9. مقام امين:
مقام امين جايگاه امنى است كه هيچ گزندى به ساكنان آن نمىرسد[151]: «اِنَّ المُتَّقينَ فى مَقام اَمين».(دخان/ 44، 51) پرهيزگاران در مقام امين، از انقطاع نعمت ياخروجدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 380
از بهشت يا مرگ ترسى ندارند[152] و نيز از شرّ شياطين و اندوهها در امان هستند.[153] آنان در باغها و كنار چشمهها آرميده و پرنيان نازك و ديباى ستبر پوشيده، در برابر يكديگر مىنشينند: «فى جَنّت وَ عُيُون* يَلْبَسُونَ مِن سُندُس وَ اِسْتَبْرَق مُتَقَبِلِينَ».(دخان/ 44، 52 ـ 53)
10. مقعد صدق:
مقعد صدق جايگاهى است كه خبر دادن و بشارت به آن صادقانه است و چون پرهيزگاران جز به صداقت رفتار نكردهاند خداى متعالى براى آنان نزد خود مجلس حضورى تدارك ديده كه هيچگونه دورى، سختى و حزن و فنايى در آن نيست[154]: «اِنَّ المُتَّقينَ فى جَنّـت ونَهَر * فى مَقعَدِ صِدق عِندَ مَليك مُقتَدِر».(قمر/ 54، 54 ـ 55) به اعتقاد برخى مفسران مقعد صدق مقام وحدت و قرب است كه در مرتبه عنديت محقق شود[155] و اهل ايمان و تقوا در عالم شهود با كمال صفا و صدق كه ذاتى آنان است در جوار رحمت و فضل كبريايى زوالناپذير استقرار مىيابند.[156]شايان ذكر است كه مقصود از كلمه قرب، قرب منزلت و مكانت است نه قرب مكان[157] و بيانگر نهايت قرب معنوى و رضايت كبريايى است.[158]
در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: از آنجا كه خداوند اين بهشت را به صدق وصف كرده تنها صادقان بدان راه مىيابند.[159] رواياتى نيز بيانگر اين است كه صادقان و پرهيزگاران در آيات مزبور تنها امامان معصوم(عليهم السلام) هستند[160]، چنانكه امام حسين(عليه السلام)در روز عاشورا فرمود: من بر جدّم رسول خدا(صلى الله عليه وآله)وارد مىشوم و در «مَقعَدِ صِدق عِندَ مَليك مُقتَدِر»مىنشينم.[161]
افزون بر موارد فوق نامهاى ديگرى نيز براىبهشت ذكر شده است؛ نظير طوبى (رعد/13،29)[162]، رحمت (حديد/ 57، 13)[163]، علّيين (مطفّفين/ 83، 18)[164]، دارالمتقين (نحل/16،30)[165]، حُسْنى (نساء/4، 95؛ يونس/10، 26)[166]،
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 381
وسيله (مائده/5، 15)[167]، دارالقرار (غافر/40،39)[168]، دارالآخره (قصص/28، 83)[169]، الحيوان (عنكبوت/29،64)[170]عيشةً راضية، (قارعه/101، 7)[171] و دارالجلال.[172]
نعمتهاى بهشتى:
نعمتهاى بهشت بسيار متنوع، گسترده و دلانگيز است و قرآن بر آنها بسيار تكيه كرده است تا از اين طريق، توجه انسانها را به اعمال و صفات و فضايلى كه سرچشمه اين مواهب است، جلب كند.[173] به اعتقاد برخى بين نعمتهاى دنيوى و نعمتهاى بهشتى فقط شباهت اسمى وجود دارد و ذوات آنها با هم متباين است[174]؛ ولى اين نظريه درست نيست، زيرا شىء واحد مىتواند داراى درجات گوناگون وجودى باشد و در مراتب طبيعت، مثال، عقل و... وجودهاى متعددى داشته باشد. البته به لحاظ مبدأ قابلى تفاوت فراوانى بين نعمتهاى بهشت و نعمتهاى دنيا وجود دارد، زيرا مثلاً ميوههاى بهشت محصول درخت نماز، روزه و ساير اعمال صالح و ميوههاى دنيا محصول درختان برخاسته از آب، خاك، هوا و نور فيزيكى است.[175]به طور كلى قرآن كريم در آيات بسيارى به رغم اينكه نعمتهاى بهشتى را وصفپذير با مثالها و مشابههاى دنيوى نمىداند: «فَلا تَعلَمُ نَفسٌ ما اُخفِىَ لَهُم مِن قُرَّةِ اَعيُن»(سجده/ 32، 17) ولى آنها را دائم و بى پايان: «عَطَـاءً غَيرَ مَجذوذ»(هود/ 11، 108)؛ «... اُكُلُها دائِمٌ وظِـلُّها...»(رعد/ 13، 35)؛ «اِنَّ هـذا لَرِزقُنا ما لَهُ مِن نَفاد»(ص/ 38، 54) كه هرگز قطع و ممنوع نشده: «لا مَقطوعَة ولا مَمنوعَه»(واقعه/ 56، 33) دانسته است. برخى از آيات نيز بيانگر آن است كه اينها تنها بخشى از اوصاف بهشتى است كه به پرهيزگاران وعده داده شده است: «مَثَلُ الجَنَّةِ الَّتى وُعِدَ المُتَّقونَ...تِلكَ عُقبَى الَّذينَ اتَّقَوا...»(رعد/13، 35 و نيز محمّد/ 47، 15)، بنابراين آنچه از نعمتهاى بهشتى يادآورى مىشود دورنمايى از آن سفره رحمت الهى است كه هرچه بهشتيان بخواهند بلكه بيشتر در آن وجود دارد: «لَهُم ما يَشاءونَ فيها ولَدَينا مَزيد»(ق/50، 35) و آنچه كه نفس بدان تمايل يابد و چشم از آن لذت ببرد در آنجا حاضر است: «و فيها ما تَشتَهيهِ الاَنفُسُ و تَلَذُّ الاَعيُنُ»(زخرف/ 43، 71 و نيز فصّلت/41، 31) و در آنچه كه بدان مايل شدهاند، جاودانهاند: «وهُم فى مَا اشتَهَت اَنفُسُهُم خــلِدون».(انبياء/21،102)
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 382
برخى از نعمتهاى جسمانى بهشت عبارت است از:
1. غرفهها:
اعطاى غرفههاى بهشتى به پرهيزگاران بر اثر صبر و استقامت آنان است: «اُولئِكَ يُجزَونَ الغُرفَةَ بِما صَبَروا...».(فرقان/25،75) «غرفه» به قسمتهاى فوقانى ساختمان و طبقات بالاى منازل اطلاق شده[176] و ممكن است در اينجا به معناى برترين منزلگاه و درجات عالى بهشت باشد. شايان ذكر است كه غرفهها هوايى لطيفتر و مناظرى بهتر داشته، محلى آرامتر براى زندگى و از اين جهات مطلوب است[177]:«و هُم فِى الغُرُفـتِ ءامِنون».(سبأ/34، 37 و نيز زمر/ 39، 20 ؛ عنكبوت/ 29، 58)2. چشمههاى بهشتى:
در آيات بسيارى از قرآن كريم از وجود چشمهها در بهشت سخن به ميان آمده: «فِيها عَينٌ جارِيَه»(غايشه/88، 12) و اهل بهشت را در مجاورت چشمهها: «اِنَّ المُتَّقينَ فى جَنّـت و عُيون»(حجر/ 15، 45؛ ذاريات/ 51، 15 و نيز دخان/ 44، 52) و در باغهايى از نخلها و انگورها كه چشمههايى در آن جارى است: «و جَعَلنا فيها جَنّـت مِن نَخيل و اَعنـب و فَجَّرنا فيها مِنَ العُيون»(يس/ 36، 34) دانسته كه در سايهسار درختان آن و در كنار چشمههايش آرميدهاند: «اِنَّالمُتَّقينَ فى ظِـلـل و عُيون».(مرسلات/ 77،41)افزون بر اين، قرآن كريم از چشمههايى با ويژگيهاى خاص نيز نام برده است. برخى از آن چشمهها عبارت است از:
الف: تسنيم:
تسنيم چشمهاى است كه مقربان به صورت خالص از آن مىنوشند[178]؛ ولى ابرار كه در مقامى پايينتر از مقربان قرار دارند و از «اصحاب يمين» به شمار مىروند[179]، آميختهاى از آن را مىنوشند[180]: «اِنَّ الاَبرارَ لَفى نَعيم*... يُسقَونَ مِن رَحيق مَختوم * خِتـمُهُ مِسكٌ وفى ذلِكَ فَليَتَنافَسِ المُتَنـفِسون * ومِزاجُهُ مِن تَسنيم * عَينـًا يَشرَبُ بِهَا المُقَرَّبون».(مطفّفين/ 83، 22 ـ 28) (<=تسنيم)ب: سلسبيل:
يكى ازبرترين چشمههاى بهشتى سلسبيل است كه نوشيدنى آن شرابى آميخته با زنجبيل است: «و يُسقَونَ فيها كَأسـًا كانَ مِزاجُها زَنجَبيلا * عَينـًا فيها تُسَمّى سَلسَبيلا».(انسان/76،17 ـ 18) بسيارى از مفسران معتقدند كه واژه سلسبيل از «سَلاسَه» به معناى روانى گرفته شده و به نوشيدنى بسيار لذيذى اشاره دارد كه به راحتى در دهان و گلودائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 383
جارى مىشود و كاملاً گواراست.[181] (سلسبيل)
ج: كافور:
بر پايه روايتى از امام باقر(عليه السلام)«كافور» نام چشمهاى در بهشت است كه از خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىجوشد و از آنجا به خانه ساير پيامبران و مؤمنان جارى مىشود.[182] وجه نامگذارى اين چشمه به كافور آن است كه نوشيدنى آن در سفيدى، خنكى و خوشبويى مانند كافور است؛ ولى طعم و زيان آن را ندارد.[183] قرآن كريم نوشندگان اين چشمه را بندگان خالص و حقيقى خدا دانسته و نوشيدن آميختهاى از آن را سهم ابرار معرفى كرده است: «اِنَّ الاَبرارَ يَشرَبونَ مِن كَأس كانَ مِزاجُها كافورا * عَينـًا يَشرَبُ بِها عِبادُ اللّهِ يُفَجِّرونَهاتَفجيرا».(انسان/76،5ـ6) (<=كافور)3. نهرها:
در آيات فراوانى از قرآن كريم سخن از نهرهايى به ميان آمده است كه در زير باغها:«جَنّـت تَجرى مِن تَحتِهَاالاَنهـرُ»(نساء/4،13)، غرفهها و قصرهاى بهشتى جارى است:«والَّذينَ ءامَنوا و عَمِلوا الصّــلِحـتِ لَنُبَوِّئَنَّهُم مِنَ الجَنَّةِ غُرَفـًا تَجرى مِن تَحتِهَا الاَنهـرُ...».(عنكبوت/29، 58) برخى مفسران از واژه «تحت» در آياتى مانند 43 اعراف/ 7 و 9 يونس/ 10: «...تَجرى مِن تَحتِهِمُ الاَنهـرُ...»استظهار كردهاند كهجريان نهرهاى بهشتى تحت اراده بهشتيان است.[184] قرآن كريم از چند دسته از نهرهاى بهشتى ياد مىكند:الف: نهرهايى از آب كه طعم، بو و رنگ آنها تغيير نكرده و هيچ گونه عارضهاى بر جاى نمىگذارند: «مَثَلُ الجَنَّةِ الَّتى وُعِدَ المُتَّقونَ فيها اَنهـرٌ مِن ماء غَيرِ ءاسِن...».(محمّد/ 47، 15)
ب: نهرهايى از شير كه هرگز فاسد و ترشيده نمىشوند و در نهايت سفيدى، شيرينى و پرچربىاند[185]: «... و اَنهـرٌ مِن لَبَن لَم يَتَغَيَّر طَعمُهُ...».(محمّد/47، 15)
ج:نهرهايى از شراب لذيذ و خوشگوار: «واَنهـرٌ مِن خَمر لَذَّة لِلشّـرِبينَ»(محمد/47، 15) كه برخلاف شرابهاى بد مزه، بدبو و تلخ دنيوى خوشمنظر، خوشطعم و خوشبوست كه نه در آن ضررى است و نه عقل را زايل مىكند: «لا فيها غَولٌ ولا هُم عَنها يُنزَفون»(صافّات/ 37، 47)؛ «لايُصَدَّعونَ عَنها ولا يُنزِفون»(واقعه/ 56،19)، بلكه براى نوشندگان آن لذتبخش است: «بَيضاءَ لَذَّة لِلشّـرِبين».(صافّات/37، 46)
د: نهرهايى از عسل كه در نهايت صفا و پاكى داراى رنگ، بو و مزه بسيار نيكو و مطلوب و پيراسته از هرگونه ناخالصى است: «واَنهـرٌ مِن
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 384
عَسَل مُصَفًّى».(محمّد/47، 15)[186]
در حكمت هريك از اين نهرها (آب، شير، شراب و عسل) گفته شده كه آب بيشترين نفع را براى انسان دارد و براى رفع تشنگى است؛ شير از نظر غذايى براى انسان غذايى كامل و ضرورى است. شراب ضرورى نيست، بلكه براى نشاط و تغيير ذائقه به كار مىرود و عسل داراى فوايد دارويى بسيار و نيروبخش است.[187] براساس برخى از روايات اين نهرها از عرش الهى سرچشمه مىگيرند.[188]
4. درختها:
قرآن كريم افزون بر جنت و جنات، به معناى بستانهاى مشتمل بر درختان فراوان و درهم تنيده، تعبيرهاى ديگرى از درختان بهشتى دارد؛ از جمله اينكه آنها از شدت فراوانى و سرسبزى به سياهى مىزنند:«مُدهامَّتان»(الرحمن/55، 64)[189] در آيات ديگرى قرآن كريم درختان بهشتى را داراى ميوههايى در دسترس: «قُطُوفُها دانِيَه»(حاقّه/ 69، 23)؛ «و ذُلِّلَت قُطوفُها تَذليلا»(انسان/ 76، 14) معرفى كرده و كاميابى و نجات بهشتيان را در دستيابى به آنها و ثمرات آنها دانسته است[190]:«اِنَّ لِلمُتَّقينَ مَفازا * حَدائِقَ واَعنـبـا».(نبأ/ 78، 31 ـ 32) برخى از درختان بهشتى كه در قرآن به جهت اهميت و برترى بر ساير درختان[191] از آنها نام برده شده عبارت است از: درخت سدر كه شاخه آن بىخار است[192]: «فى سِدر مَخضود»(واقعه/ 56، 28)، درخت موز: «و طَـلح مَنضود»(واقعه/ 56، 29)[193] ، درخت خرما و انار: «ونَخلٌ و رُمّان»(الرحمن/ 55، 68)[194] و درخت مو: «وجَعَلنا فيها جَنّـت مِن نَخيل واَعنـب».(يس/36،34)بنا بر قولى «طوبى» در آيه 29 رعد/13:«...طُوبَى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَئَاب»درختى است در بهشت كه ريشه آن در خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله)است و در خانه هر مؤمنى شاخهاى از آن وجود دارد.[195]5. سايهها:
يكى از نعمتهاى اصحاب يمين سايه دائم و پيوسته است[196]: «و اَصحـبُ اليَمينِ ما اَصحـبُ اليَمين *...* وظِـلّ مَمدود».(واقعه/ 56، 27 ، 30) سايههاى بهشتى گسترده و فراگير[197]: «ونُدخِلُهُم ظِلاًّ ظَـليلا»(نساء/4، 57) و هميشگى است و از اين رو هرگز آرامش انسان را بر هم نمىزند: «اُكُلُها دائِمٌدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 385
و ظِـلُّها».(رعد/ 13، 35)
6. خوردنيها:
اهل بهشت به پاداش اعمال خويش از نعمت خوردن و نوشيدن برخوردارند: «كُلوا و اشرَبوا هَنيـًا بِما كُنتُم تَعمَلون».(طور/52،19؛ مرسلات/ 77، 43 و نيز حاقّه/ 69،24) گفتنى است كه وقت طعام خوردن اهل بهشت هنگام صبح و شام است: «و لَهُم رِزقُهُم فِيها بُكرَةً و عَشيـّا».(مريم/ 19، 62)شايان ذكر است كه قرآن كريم به طور مشخص دو دسته از خوردنيهاى بهشت را نام برده است.
الف: ميوهها:
«لَهُم فيها فـكِهَةٌ.»(يس/36،57) ميوههاى بهشتى داراى انواع متفاوت:«... و لَهُم فيها مِن كُلِّ الثَّمَرتِ...»(محمّد/ 47، 15) و در عين حال از نظر فضل و كمال شبيه يكديگر: «... و اُتوا بِهِ مُتَشـبِهـًا...»(بقره/2، 25)[198]، فراوان: «وَ فَكِهَة كَثِيرَة»(واقعه / 56، 32) و از هر نوع ميوه دو صنف: «...مِن كُلِّ فـكِهَة زَوجان»(الرحمن/ 55، 52)، در دسترس: «وَ جَنَى الجَنَّتَيْنِ دَان»(الرحمن/55، 54)،«قُطُوفُها دانِيَه»(حاقّه/69، 23 و نيز انسان/76، 14)[199] و طبق خواست و ميل بهشتياناند: «و فـكِهَة مِمّا يَتَخَيَّرون»(واقعه/56، 20)؛ «وفَوكِهَ مِمّا يَشتَهون».(مرسلات/ 77، 42) برخى مفسران با استفاده از آيه 33 واقعه/ 56 گفتهاند: براى ميوههاى بهشتى محدوديت فصلى و منطقهاى كه در مورد ميوههاى دنيوى وجود دارد نيست.[200]برخى از روايات ميوههاى بهشتى را برخلاف ميوههاى دنيا معرفى كرده كه هيچگونه عوارض و دفعى ندارد، بلكه زوايد آنها به صورت عرقى خوشبوتر از مشك از بدن آنان مىشود.[201]
ب: گوشت:
«واَمدَدنـهُم بِفـكِهَة و لَحم مِمّا يَشتَهون.»(طور/52،22) در برخى آيات به خصوصِ گوشت پرندگان تصريح شده است: «ولَحمِ طَير مِمّا يَشتَهون».(واقعه/ 56 ، 21)7. لباسها و زيورها:
در برخى آيات از لباس بهشتيان سخن به ميان آمده است: «و يَلبَسونَ ثيابـًا...».(كهف/18، 31) بىترديد لباسهاى بهشتى براى دفع سرما و گرما يا حفظ از انواع آفات و آسيبها نيست، زيرا در بهشت همه چيز در حد اعتدال است و آفتى وجود ندارد، بلكه در بهشت خورشيدى نيست كه گرماى آن براى مؤمنان رنجآور باشد و نيز سرماى طاقتفرسايى وجود ندارد: «لا يَرَونَ فيها شَمسـًا ولا زَمهَريرا».(انسان/76، 13) سرچشمه نور بهشت همان جان پاك و نورانى مؤمنانِ آرميده در آغوش نعمتهاى بهشتى است:«نورُهُم يَسعى بَينَ اَيديهِم و بِاَيمـنِهِم»(تحريم/ 66، 8)[202]،دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 386
بنابراين پوشش لباس تنها جنبه تزيين دارد.[203]
قرآن كريم جنس لباس بهشتيان را حرير: «ولِباسُهُم فيها حَرير »(حجّ/22، 23) و به دو صورت نازك و ستبر معرفى كرده است:[204]«ويَلبَسونَ ثيابـًا خُضرًا مِن سُندُس واِستَبرَق»(كهف/18، 31)؛ «عــلِيَهُم ثِيابُ سُندُس خُضرٌ واِستَبرَقٌ».(انسان/76، 21 و نيز دخان/44، 53) مؤمنان در بهشت با دستبندهاى مرواريد و زرين آراسته مىشوند: «يُحَلَّونَ فيها مِن اَساوِرَ مِن ذَهَب ولُؤلُؤًا...»(حجّ/22، 23 و نيز فاطر/ 35، 33؛ كهف/ 18، 31)؛«و حُلّوا اَساوِرَ مِن فِضَّة».(انسان/76، 21)
8. همسران بهشتى:
از جمله نعمتهاى بهشت وجود همسرانى است كه از همه نقصهاى اخلاق، رفتار و بدن از جمله عادات زنانهاى كه زنان دنيا بدان مبتلايند پاك هستند[205]: «... و لَهُم فيها اَزوجٌ مُطَهَّرَةٌ...».(بقره/2، 25 و نيز نساء/ 4، 57) راز طهارت آنان از لوازم توليد مثل آن است كه انسان در بهشت قائم به شخص و ابدى است، برخلاف دنيا كه قائم به نوع و در معرض زوال فردى و نوعى است[206]، افزون بر آن از همه نزاهتهاى اخلاقى، فردى و جمعى برخوردار است تا هم از لحاظ شخصى در رفاه اخلاقى به سر برد و هم از جهت زيست با همسر، با وى كاملاً هماهنگ باشد[207] و هيچ چيز مانع از لذت بردن و انس و الفت ميان آنان نباشد.[208]همسران بهشتى در آفرينش به صورت دوشيزگانى خوشزبان و فصيحاند كه تنها به همسرانشان عشق مىورزند و همسن و سال آنان هستند: «اِنّا اَنشَأنـهُنَّ اِنشاء * فَجَعَلنـهُنَّ اَبكارا * عُرُبـًا اَترابـا».(واقعه/ 56، 35 ـ 37)[209]
در آيات بسيارى از همسران بهشتى با نام حورالعين ياد شده است: «و زَوَّجنـهُم بِحور عين»(دخان/ 44، 54 ؛ طور/ 52، 20) آنان دوشيزگانى مستور در خيمههاى بهشتىاند كه هيچ جن و انسانى با آنان تماس نگرفته است: «فيهِنَّ خَيرتٌ حِسان ... حورٌ مَقصورتٌ فِى الخيام ... لَم يَطمِثهُنَّ اِنسٌ قَبلَهُم ولا جانٌّ».(الرحمن/55، 70ـ 74 و نيز 56) بدن آنها در درخشندگى همانند ياقوت و مرجان است: «كَاَنَّهُنَّ الياقوتُ والمَرجان»(الرحمن/55، 58) و همچون مرواريد در صدف هستند: «و حورٌ عين * كَاَمثـلِ اللُّؤلُوِ المَكنُون».(واقعه/ 56، 22 ـ 23 و نيز صافّات/ 37 ، 49) آنها از نظر سن و سال همسان يكديگر: «و عِندَهُم قـصِرتُ الطَّرفِ اَتراب»(ص / 38،
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 387
52 و نيز نبأ/ 78، 33)[210] و بسيار كم سن و سال هستند كه گويا تازه به سن بلوغ رسيدهاند: «و كَواعِبَ اَترابـا»(نبأ/78،33)[211] و به احدى جز همسران خود ننگريسته، تمايل نمىيابند: «و عِندَهُم قـصِرتُ الطَّرفِ عين»(صافّات/ 37، 48)[212]؛ «فيهِنَّ قـصِرتُ الطَّرفِ...».(الرحمن/55،56 ونيز ص/38،52) (حورالعين)
قرآن كريم در پارهاى از آيات از نعمتهاى ديگرى نيز به صراحت نام برده است؛ نظير فرشها و تختها: «مُتَّكِـينَ عَلى فُرُش بَطَـانُها مِن اِستَبرَق»(الرحمن/ 55، 54)؛ «مُتَّكِـينَ فيها عَلَى الاَرائِكِ»(كهف/ 18، 31)، بالشهاى كنار هم (چيده): «و نَمارِقُ مَصفوفَه»(غاشيه، 88، 15)، خدمتكاران و ساقيان: «و يَطوفُ عَلَيهِم غِلمانٌ لَهُم كَاَنَّهُم لُؤلُؤٌ مَكنون»(طور/52، 24)؛ «يَطوفُ عَلَيهِم وِلدنٌ مُخَلَّدون»(واقعه/ 56، 17 و نيز انسان/ 76، 19)، ظروف و جامها: «يُطافُ عَلَيهِم بِصِحاف مِن ذَهَب واَكواب»(زخرف/ 43، 71)؛ «بِاَكواب واَباريقَ وكَأس مِن مَعين»(واقعه/ 56، 18)؛ «قَواريرًا مِن فِضَّة قَدَّروها تَقديرا».(انسان/ 76، 15 ـ 16)
قرآن كريم آستر فرشهاى بهشت را از ابريشم ضخيم و ستبر دانسته است: «مُتَّكِـينَ عَلى فُرُش بَطَـائنُها مِن اِستَبرَق»(الرحمن/ 55، 54)، از اينرو در حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)قسمت رويين آن نورى درخشنده دانسته شده[213] و در آيه 16 غاشيه/88 فرشهاى بهشتى را بسيار نفيس و زيبا معرفى كرده است: «و زَرابىُّ مَبثوثَه».برخى گفتهاند: «زرابىّ» جمع «زريبه» در اصل از واژه فارسى «زربفت» گرفته شده كه الياف طلا در آن به كار رفته است.[214]براساس آيه 76 الرحمن/ 55 بهشتيان بر بالش سبز و فرش نيكو تكيه مىزنند: «مُتَّكِـينَ عَلى رَفرَف خُضر وعَبقَرىّ حِسان»و در حديثى آمده است كه در ميان غرفههاى بهشتى فرشهايى گسترده شده كه بعضى بالاى بعضى ديگر و جنس آنها از حرير و ديباى رنگارنگ و داخل آن مشك و عنبر و كافور است.[215] قرآن از تختهاى بهشتى با دو عنوان «اريكه» و «سرير» نام برده است. به اعتقاد برخى از مفسران سرير تختى است كه بهشتيان در مجلس انس با يكديگر، در برابر هم بر آن مىنشينند و اريكه تختى است كه در جلسات خصوصى و هنگامى كه با همسران خود خلوت گزيدهاند بر آن تكيه مىزنند[216]: «هُمْ وَ أَزوَجُهُمْ فى ظِـلـل عَلَى الاَرائِكِ مُتَّكِـون».(يس/36، 56)
به گفته برخى ديگر اريكه تختى است كه در
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 388
حجله مىزنند[217] و برخى ديگر آن را تخت سايبان دار دانستهاند.[218] گفتنى است كه علت نامگذارى تختهاى بهشتى به سرير زيبايى و آسايشبخشى آن است كه موجب سرور و شادى مؤمن مىشود.[219] تختهاى بهشتى به طور مرتب و رديف شده: «مُتَّكِـينَ عَلى سُرُر مَصفوفَة»(طور/ 52، 20) و مرتفع است: «فِيها سُرُرٌ مَرفوعَه».(غاشيه/ 88، 13) ارتفاع تختهاى بهشتى ممكن است به سبب آن باشد كه بهشتيان با جلوس بر آن بر مناظر زيباى پيرامون خود مسلط باشند و ممكن است اشاره به بالا بودن ارزش و اهميت آنها يا پاكى و قداست و ارزش والاى معنوى آنها باشد.[220]
بهشتيان:
در صدر اوصاف بهشتيان صفت رضايت آنان از خداوند و خشنودى خدا از آنهاست: «رَضِىَ اللّهُ عَنهُم و رَضوا عَنهُ ذلِكَ الفَوزُ العَظيم».(مائده/5، 119 و نيز مجادله/58، 22؛ بينه/ 98، 8) آنان از زندگى در بهشت كمال خشنودى را دارند: «فَهُوَ فى عيشَة راضِيَه»(حاقّه/69، 21) و در برابر نعمتهاى پروردگار شكرگزارند: «الحَمدُ لِلّهِ الَّذى هَدنا لِهـذا وما كُنّا لِنَهتَدِىَ لَولا اَن هَدنَا اللّهُ...».(اعراف/ 7، 43 و نيز فاطر/35، 34 ؛ زمر/ 39، 74) در چهره هايشان طراوت و نشاط نعمت هويدا: «تَعرِفُ فى وُجوهِهِم نَضرَةَ النَّعيم»(مطفّفين/ 83، 24) و دلهايشان مالامال از عشق و وفا و محبت و برادرى و فارغ از هر گونه نزاع، كينه، كبر و حسد است.[221]حتى كسانى كه در مقامهاى پايينترى قرار دارند نسبت به صاحبان مقامهاى برتر رشك و حسد نمىبرند[222]:«ونَزَعنا ما فى صُدورِهِم مِن غِلّ اِخونـًا عَلى سُرُر مُتَقـبِلين».(حجر/ 15، 47 و نيز اعراف/ 7، 43) آنها در بهشت در كنار ارحام، پدران، مادران، همسران، برادران و فرزندان صالح خويشاند[223]: «جَنّـتُ عَدن يَدخُلونَها و مَن صَلَحَ مِن ءابائِهِم و اَزوجِهِم و ذُرِّيّـتِهِم».(رعد/ 13، 23 و نيز (زخرف/43، 70) اهل بهشت به پاداش آنكه در دنيا خدا ترس بوده، از گناهان دورى كردهاند در بهشت و در جوار رحمت پروردگار در آسايش، آرامش و امنيت قرار دارند[224]: «ادخُلوا الجَنَّةَ لا خَوفٌ عَلَيكُم و لاَ اَنتُم تَحزَنون».(اعراف/7، 49) آنان در بهشت در كنار نعمتهاى بهشتى، تا ابد جاويد خواهند ماند: «... لَهُم فيها نَعيمٌ مُقيم * خــلِدينَ فيها اَبَدًا...»(توبه/ 9،21 ـ 22 و نيز مائده/ 5، 119) و واپسين نيايشدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 389
آنها حمد و سپاس پروردگار عالميان است: «... وءاخِرُ دَعوهُم اَنِ الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العــلَمين».(يونس/ 10، 10).
منابع
آغاز و انجام؛ الاعتقادات؛ الالهيات على هدى الكتاب والسنة والعقل؛ انوار درخشان در تفسير قرآن؛ اوائل المقالات؛ بحارالانوار؛ البدء والتاريخ؛ البرهان فى تفسير القرآن؛ برهان قاطع؛ بصائر ذوى التمييز فى لطائف الكتاب العزيز؛ پيام قرآن؛ تاجالعروس من جواهر القاموس، تاريخ بغداد؛ التبيان فى تفسير القرآن، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ التذكرة فى احوال الموتى و امورالآخرة؛ تسنيم تفسير قرآن كريم؛ تصويرى از بهشت و جهنم؛ تفسير اثنى عشرى؛ تفسير البصائر، تفسير التحرير والتنوير؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير؛ تفسير القرآن الكريم، صدرالمتالهين؛ تفسير القرآن الكريم، سيد مصطفى خمينى؛ التفسير الكاشف؛ التفسير الكبير؛ تفسير مخزن العرفان فى علوم القرآن؛ تفسير المنار؛ تفسيرالمنسوب الى الامام العسكرى(عليه السلام)؛ تفسير منهجالصادقين؛ التفسير المنير فى العقيدة والشريعة والمنهج؛ تفسير موضوعى قرآن كريم؛ تفسير نمونه؛ تفسير نور الثقلين؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الجديد فى تفسير القرآن المجيد؛ الجنة فى القرآن الكريم؛ حادى الارواح الى بلاد الافراح؛ حقايق التأويل فى متشابه التنزيل؛ حق اليقين؛ حق اليقين فى معرفة اصول الدين؛ الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعه؛ حليةالاولياء و طبقات الاصفياء؛ الخرائج والجرائح؛ دائرة المعارف بستانى؛ دائرة معارف القرن العشرين؛ دانشنامه قرآن و قرآنپژوهى؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روحالمعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ روض الجنان و روحالجنان؛ زاد المسير فى علم التفسير؛ سفينة البحار و مدينة الحكم والآثار؛ سنن ابى ماجه؛ سيرى در جهان پس از مرگ؛ شرح چهل حديث؛ شرحالمقاصد؛ صحيحابن حبان بترتيب ابن بلبان؛ صحيح البخارى، الفتوحات المكيه؛ فرهنگ فارسى؛ فرهنگ لغات قرآن كريم؛ الكشاف؛ كشف الاسرار و عدةالابرار؛ گام نخستين؛ گوهر مراد؛ لسانالعرب؛ لغتنامه؛ مباحث بنيادين؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء؛ مسند ابىيعلى الموصلى؛ المصباح المنير؛ المعجم الكبير؛ معجممقاييس اللغه؛ مفردات الفاظ القرآن؛ مقتنياتالدرر؛ المنجد فى اللغه؛ منشور جاويد (تفسيرموضوعى)؛ مواهب علّيه (تفسير حسينى)؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ النكت والعيون؛ ماوردى؛ الوجوه والنظائر لالفاظ كتاب الله العزيز؛ اليوم الآخر بين اليهوديّه والمسيحيّة والاسلام.على گرامى و بخش فلسفه و كلام
[1]. لغت نامه، ج 3، ص 4447؛ برهان قاطع، ج 1، ص 326 ـ 327.
[2]. فرهنگ فارسى، ج 1، ص 613؛ برهان قاطع، ج 1، ص 326 ـ 327.
[3]. لغتنامه، ج 10، ص 15043، «فردوس»؛ ج 13، ص 19453، «مينو».
[4]. التحقيق، ج 2، ص 123؛ مقاييس اللغه، ج 1، ص 421، «جن».
[5]. مفردات، ص 203 - 204؛ بصائر ذوى التمييز، ج 2، ص 352؛ التحقيق، ج 2، ص 123 ـ 124، «جن».
[6]. تسنيم، ج 2، ص 468 ؛ انوار درخشان، ج 1، ص 225.
[7]. مقاييس اللغه، ج 1، ص 421، «جن».
[8]. انوار درخشان، ج 1، ص 224 ـ 225.
[9]. كشف الاسرار، ج 2، ص 39؛ انوار درخشان، ج 1، ص 224؛ تسنيم، ج 2، ص 491.
[10]. تسنيم، ج 2، ص 491.
[11]. مباحث بنيادين، ج 1، ص 519.
[12]. ر. ك: اوستا، ص 546 ـ 550؛ مباحث بنيادين، ج 1، ص 185.
[13]. اوستا، ص 335 ـ 336.
[14]. ر. ك: اوستا، ص 78 ـ 79؛ 478 ـ 480؛ مباحث بنيادين، ج 1، ص 185.
[15]. دائرة معارف القرن العشرين، ج 3، ص 192؛ مباحث بنيادين، ج1، ص 185 ـ 190.
[16]. دائرةالمعارف بستانى، ج 6، ص 559.
[17]. دائرة معارف القرن العشرين، ج 3، ص 193.
[18]. مباحث بنيادين، ج 1، ص 519.
[19]. البدء والتاريخ، ج 1، ص 186.
[20]. مباحث بنيادين، ج 1، ص 519.
[21]. مباحث بنيادين، ج 1، ص 524 ـ 525.
[22]. الوجوه والنظائر، ج 1، ص 220.
[23]. بصائر ذوى التمييز، ج 2، ص 352.
[24]. الوجوه و النظائر، ج 1، ص 220؛ بصائر ذوى التمييز، ج 2،ص 352.
[25]. دانشنامه قرآنپژوهى، ج 1، ص 397.
[26]. حق اليقين، مجلسى، ص 567 ؛ حق اليقين، شبر، ج 2، ص 145.
[27]. اسفار، ج 9، ص 176.
[28]. تفسير صدر المتالهين، ج 6، ص 247؛ چهل حديث، ص362 ـ363؛ گام نخستين، ص 47 ـ 48.
[29]. گام نخستين، ص 48.
[30]. آغاز و انجام، ص139؛ گام نخستين، ص 54.
[31]. گام نخستين، ص 54.
[32]. تفسير موضوعى، ج 10، ص 171؛ گام نخستين، ص 54.
[33]. تفسير صدر المتالهين، ج 4، ص 264.
[34]. المنير، ج 25، ص 244.
[35]. الكاشف، ج 6، ص 401.
[36]. تفسير صدرالمتالهين، ج 4، ص 264.
[37]. انوار درخشان، ج 16، ص 191؛ الميزان، ج 19، ص 165؛ نمونه، ج 23، ص 359.
[38]. انوار درخشان، ج 16، ص 191.
[39]. منهج الصادقين، ج 2، ص 342.
[40]. الميزان، ج 4، ص 19.
[41]. البصائر، ج 44، ص 101.
[42]. الجديد، ج 2، ص 144.
[43]. الميزان، ج 19، ص 165؛ البصائر، ج 44، ص 101 ؛ تفسيرصدرالمتالهين، ج 6، ص 244.
[44]. مجمعالبيان، ج 2، ص 836؛ منهج الصادقين، ج 2، ص 342.
[45]. منهج الصادقين، ج 9، ص 188؛ مخزن العرفان، ج 13، ص 149.
[46]. مجمع البيان، ج 2، ص 837؛ بحارالانوار، ج 8، ص 84؛ الميزان، ج 4، ص 22.
[47]. ر.ك: الميزان، ج 4، ص 22 ـ 23.
[48]. منشور جاويد، ج 9، ص 373 ـ 375.
[49]. منشور جاويد، ج 9، ص 373 - 375.
[50]. روض الجنان، ج 5، ص 68 ؛ مجمع البيان، ج 2، ص 837؛ البرهان، ج 1، ص 688.
[51]. بحارالانوار، ج 8، ص 205.
[52]. مقتنيات الدرر، ج 2، ص 271.
[53]. شرح المقاصد، ج 5، ص 111.
[54]. منشور جاويد، 9، ص 372.
[55]. مجمع البيان، ج 6، ص 445: پيام قرآن، ج 6، ص 308 ـ 309.
[56]. مجمع البيان، ج 6، ص 445؛ پيام قرآن، ج 6، ص 308 ـ 309.
[57]. صحيح البخارى، ج 4، ص 105؛ سفينة البحار، ج 1، ص 449.
[58]. بحارالانوار، ج 8، ص 121، 131؛ صحيح البخارى، ج 4، ص105.
[59]. پيام قرآن، ج 6، ص 310 ـ 311؛ نمونه، ج 10، ص 194 ـ 195.
[60]. بحارالانوار، ج 87، ص 158؛ ج 91، ص 239، 386.
[61]. بحارالانوار، ج 8، ص 121 ؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 73.
[62]. آغاز و انجام، ص 201.
[63]. گام نخستين، ص 99 ـ 100.
[64]. اسفار، ج 9 ،ص 332؛ گام نخستين، ص 100.
[65]. گام نخستين، ص 103.
[66]. گام نخستين، ص 150.
[67]. گام نخستين، ص 105 ـ 106.
[68]. بحارالانوار، ج 35، ص 405.
[69]. بحارالانوار، ج 8، ص 301.
[70]. اسفار، ج 9، ص 330 ـ 331؛ آغاز و انجام، ص 57 ـ 58.
[71]. اسفار، ج 9، ص 330.
[72]. اسفار، ج 9، ص 330.
[73]. بحارالانوار، ج 8، ص 139.
[74]. پيام قرآن، ج 6، ص 311.
[75]. تفسير ابن كثير، ج 4، ص73؛ سيرى در جهان پس از مرگ، ص518.
[76]. تفسير ابن كثير، ج 4، ص 73.
[77]. تفسير ابن كثير، ج 4، ص 73.
[78]. حقاليقين، مجلسى، ص 576؛ بحارالانوار، ج 8، ص 116.
[79]. بحارالانوار، ج 8، ص 144،131؛ حلية الاولياء، ج 7، ص256؛ تاريخ بغداد، ج 7، ص 387.
[80]. گام نخستين، ص 106.
[81]. حق اليقين، ص 569 ؛ الالهيات، ج 4، ص 419 ؛ گوهر مراد، ص661 ؛ الاعتقادات، ص 79.
[82]. بحارالانوار،ج 8، ص 206.
[83]. تفسير صدرالمتالهين، ج 2، ص 170؛ تسنيم، ج 2، ص 489.
[84]. الدرالمنثور، ج 2، ص 186؛ نورالثقلين، ج 1، ص 332 ـ 333؛ پيام قرآن، ج 6، ص 334.
[85]. بحارالانوار، ج 8، ص 119.
[86]. تفسير صدرالمتالهين، ج 7، ص 130.
[87]. پيام قرآن، ج 6، ص 341.
[88]. پيام قرآن، ج 6، ص 341 ـ 343.
[89]. بحارالانوار، ج 44 ،ص 298؛ الخرايج والجرائح، ج 2، ص 847 ـ 848.
[90]. الكشاف، ج 1، ص 358؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 186.
[91]. الاعتقادات، ص 79 ؛ المحجة البيضاء، ج 1، ص 254.
[92]. المنير، ج 4، ص 91؛ الالهيات، ج 4، ص 419؛ اوائل المقالات، ص 124.
[93]. الالهيات، ج 4، ص 422 ـ 423، شرح المقاصد، ج 5، ص 107 ـ 108.
[94]. منشور جاويد، ج 9، ص 371 ؛ الالهيات، ج 4، ص 423.
[95]. الفتوحات المكيه، ج 4، ص 368؛ تفسير صدرالمتالهين، ج 2، ص171.
[96]. مفردات، ص 863، «ورث».
[97]. پيام قرآن، ج 6، ص 200.
[98]. الميزان، ج 8، ص 117 ؛ نمونه، ج 6، ص 178 ؛ المنير، ج 16، ص 134.
[99]. نورالثقلين، ج 2، ص 31؛ بحارالانوار، ج 8، ص 91.
[100]. تفسير صدرالمتالهين، ج 7، ص 27.
[101]. الفتوحات المكيه، ج 5، ص 60؛ تفسير صدرالمتالهين، ج 7، ص27.
[102]. تفسير صدرالمتالهين، ج 7، ص 28.
[103]. الفتوحات المكيه، ج 5، ص 62 ـ 63.
[104]. تسنيم، ج 2، ص 499.
[105]. جامع البيان، مج 9، ج 16، ص 237؛ اليومالآخر، ص 237؛ مجمع البيان، ج 7، ص 35؛ الميزان، ج 3، ص 65.
[106]. الكشاف، ج 1 ،ص 476 ؛ التفسير الكبير، ج 15، ص 124 ؛ روحالمعانى، مج 4، ج 5، ص 180.
[107]. كشف الاسرار، ج 2، ص 42 ـ 43.
[108]. منهج الصادقين، ج 9، ص 112؛ مواهب عليه، ج 4، ص 236؛ انوار درخشان، ج 16، ص 74.
[109]. مجمعالبيان، ج 3، ص 293؛ الفتوحات المكيه، ج 5، ص 71.
[110]. الفتوحات المكيه، ج 5، ص 72.
[111]. الفتوحات المكيه، ج 5، ص 73 ـ 76؛ تفسير صدرالمتالهين، ج 7، ص 29.
[112]. التفسير الكبير، ج 29، ص 123 ؛ نمونه، ج 23، ص 175؛ اليومالاخر، ص 233.
[113]. مجمع البيان، ج 9، ص 318؛ الدرالمنثور، ج 6، ص 146.
[114]. سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1448.
[115]. التذكره، ص 537 ـ 539 ؛ بحارالانوار، ج 8، ص 186؛ ج 66، ص 370.
[116]. تصويرى از بهشت و جهنم، ص 250.
[117]. مسند ابى يعلى، ج 2، ص 370؛ صحيح ابن حبان، ج 16، ص404؛ المعجم الكبير، ج 6، ص 200.
[118]. بحارالانوار، ج 8، ص 89 ، 196؛ زادالمسير، ج 5، ص139.
[119]. كشف الاسرار، ج 1، ص 109؛ ج 2، ص 42؛ ج 3، ص 178.
[120]. كشف الاسرار، ج 7، ص 488.
[121]. اليوم الآخر، ص 275.
[122]. الكشاف، ج 1، ص 106.
[123]. مفردات، ص 203 - 204؛ بصائر ذوى التمييز، ج 2، ص 353؛ التحقيق، ج 2، ص 123 ـ 124، «جن».
[124]. مفردات، ص 533، «عدن».
[125]. مجمع البيان، ج 5، ص 77؛ المنير، ج 10، ص 306 ؛ تفسيرالمنار، ج 10، ص 545.
[126]. جامعالبيان، مج 6، ج 10، ص 228 ـ 232؛ مجمع البيان، ج 5، ص 77؛ تفسير المنار، ج 10، ص 546.
[127]. كشف الاسرار، ج 3، ص 178.
[128]. المصباح، ص 467؛ المنجد، ص 1083، «فردوس».
[129]. التحقيق، ج 9، ص 51 ؛ فرهنگ لغات قرآنى، ص 171.
[130]. تاج العروس، ج 8، ص 392، «فردوس».
[131]. لسان العرب، ج 4، ص 171، «خلد».
[132]. الميزان، ج 15، ص 189.
[133]. التحقيق، ج 12، ص 179، «نعم».
[134]. مفردات، ص 815، «نعم».
[135]. جامع البيان، مج 4، ج 6، ص 410؛ حادىالارواح، ص 145.
[136]. مفردات، ص 104، «اوى».
[137]. مفردات، ص 104 ؛ تفسير ماوردى، ج 6، ص 200؛ تفسير قرطبى، ج 21، ص 35.
[138]. جامعالبيان، مج 13، ج 27، ص 73 ـ 74؛ التبيان، ج 9، ص 426؛ مجمع البيان، ج 9، ص 292.
[139]. مجمعالبيان، ج 8، ص 466؛ كشف الاسرار، ج 6، ص 433.
[140]. المنجد، ص597، «روض».
[141]. جامع البيان، مج 11، ج 21، ص 34.
[142]. مجمع البيان، ج 8، ص 466.
[143]. مفردات، ص 421، «سلم».
[144]. حادى الارواح، ص 140.
[145]. الميزان، ج 7، ص 345.
[146]. الميزان، ج 7، ص 346.
[147]. جامع البيان، مج 5، ج 8، ص 44.
[148]. مفردات، ص 693؛ المنجد، ص 664، «قوم».
[149]. المنجد، ص 664.
[150]. الميزان، ج 17، ص 47.
[151]. الميزان، ج 18، ص 149 ؛ حادى الارواح، ص 145.
[152]. حادى الارواح، ص 146 ؛ منهج الصادقين، ج 8، ص 287.
[153]. مجمع البيان، ج 9، ص 104.
[154]. الميزان، ج 19، ص 89 ؛ حاوى الارواح، ص 146.
[155]. مواهب عليه، ج 4، ص 236 ؛ منهج الصادقين، ج 9، ص 112.
[156]. انوار درخشان، ج 16، ص 74 ؛ منهجالصادقين، ج 9، ص 112؛ مواهب عليه، ج 4، ص 236.
[157]. مواهب عليه، ج 4، ص 236 ؛ منهج الصادقين، ج 9، ص 112 ؛ تفسير اثنى عشرى، ج 12، ص 394.
[158]. انوار درخشان، ج 16، ص 75.
[159]. مواهب عليه، ج 4، ص 236 ؛ منهج الصادقين، ج 9، ص 112.
[160]. تفسير اثنى عشرى، ج 12، ص 394.
[161]. تفسير اثنى عشرى، ج 12، ص 395.
[162]. جامع البيان، مج 8، ج 13، ص 190 ـ 195 ؛ مجمع البيان، ج 6، ص 447.
[163]. جامع البيان، مج 13، ج 27، ص 294.
[164]. جامعالبيان، مج 15، ج 30، ص 128 ؛ الدر المنثور، ج 8، ص448؛ بصائر ذوى التمييز، ج 4، ص 97.
[165]. اوائلالمقالات، ص 94؛ التبيان، ج 6، ص 376 ـ 377؛ زادالمسير، ج 4، ص 323.
[166]. جامعالبيان، مج 4، ج 5، ص 313؛ مج 7، ج 11، ص 139؛ كشف الاسرار، ج 4، ص 277؛ بحارالانوار، ج 74، ص 386.
[167]. مجمع البيان، ج 3، ص 293.
[168]. مجمع البيان، ج 2، ص 479 ؛ تفسير سيدمصطفى خمينى، ج 2، ص 51.
[169]. مجمع البيان، ج 7، ص 420.
[170]. الميزان، ج 16، ص 149؛ حاوى الارواح، ص 143.
[171]. جامعالبيان، مج 15، ج 30، ص 360.
[172]. كشف الاسرار، ج 3،ص 178.
[173]. پيام قرآن، ج 6، ص 227.
[174]. تسنيم، ج 2، ص 492 ؛ كشف الاسرار، ج 1، ص 110 ؛ تفسيرمنسوب به امام عسكرى(عليه السلام)، ص 203.
[175]. تسنيم، ج 2، ص 492.
[176]. مقاييس اللغه، ج 4، ص 418؛ التحقيق، ج 7، ص 210 «غرف».
[177]. التحقيق، ج 7، ص 210، «غرف»؛ پيام قرآن، ج 6، ص 233.
[178]. جامعالبيان، مج 15، ج 30، ص 135؛ مجمع البيان، ج 10، ص 693.
[179]. جامع البيان، مج 15، ج 30، ص 135 ؛ الميزان، ج 20، ص 239.
[180]. جامعالبيان، مج 15، ج 30، ص 135؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص235؛ الميزان، ج 20، ص 239.
[181]. جامع البيان، مج 14، ج 29، ص 272 ؛ مجمع البيان، ج 10، ص 622 ؛ بحارالانوار، ج8، ص 112.
[182]. نور الثقلين، ج 5، ص 477.
[183]. مجمع البيان، ج 10، ص 616؛ التفسير الكبير، ج 30، ص 240؛ روح المعانى، مج 16، ج 29، ص 265.
[184]. تسنيم، ج 2، ص 490.
[185]. مجمع البيان، ج 9، ص 152؛ المنير، ج 26، ص 103.
[186]. المنير، ج 26، ص 102 ـ 103.
[187]. المنير، ج 26، ص 102 ـ 103؛ نمونه، ج 21، ص 442.
[188]. حادى الارواح، ص 258.
[189]. الميزان، ج 19، ص 111.
[190]. مجمع البيان، ج 10، ص 646.
[191]. التبيان، ج 9، ص 484؛ مجمع البيان، ج 9، ص 319.
[192]. تفسير صدرالمتالهين، ج 7، ص 46؛ الميزان، ج 19، ص 122.
[193]. مجمعالبيان، ج 9، ص 329؛ التحرير والتنوير، ج 27، ص 299؛ الميزان، ج 19، ص 123.
[194]. الميزان، ج 19، ص 111.
[195]. بحارالانوار، ج 8، ص 87 ، 117.
[196]. نثر طوبى، ج 2، ص 390.
[197]. كشف الاسرار، ج 2، ص 546.
[198]. التبيان، ج 1، ص 109.
[199]. تفسير ابن كثير، ج 4، ص 486.
[200]. نمونه، ج 23، ص 222 ـ 223.
[201]. تفسير منسوب به امام عسكرى(عليه السلام)، ص 203 ؛ التبيان، ج1، ص110.
[202]. تسنيم، ج 2، ص 468.
[203]. پيام قرآن، ج 6، ص 255.
[204]. الميزان، ج 13، ص 305؛ ج 20، ص 130؛ الجنة فىالقرآن، ص154.
[205]. التبيان، ج 1، ص 110 ؛ تفسير ماوردى، ج 1، ص 79؛ الميزان، ج1، ص 90.
[206]. تسنيم، ج 2، ص 494.
[207]. تسنيم، ج 2، ص 494.
[208]. الميزان، ج 1، ص 90.
[209]. تفسير ماوردى، ج 5، ص 455 ـ 456؛ التفسير الكبير، ج 27، ص107؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 313.
[210]. تفسير ابن كثير، ج 4، ص 313، 496؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص219 ـ 220.
[211]. روح المعانى، مج 16، ج 30، ص 30.
[212]. تفسير ماوردى، ج 3، ص 412؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص 54؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 8.
[213]. تفسير قرطبى، ج 17، ص 117.
[214]. التحقيق، ج 4، ص 279، «زرب».
[215]. بحارالانوار، ج 8، ص 128.
[216]. پيام قرآن، ج 6، ص 239.
[217]. مجمع البيان، ج 8، ص 671؛ ج 5 ـ 6؛ ص 721؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص 31؛ التفسيرالكبير، ج 26، ص 92.
[218]. روض الجنان، ج 20، ص 77.
[219]. تصويرى از بهشت و جهنم، ص 270.
[220]. پيام قرآن، ج 6، ص 238.
[221]. المنير، ج 8، ص 209.
[222]. نمونه، ج 6، ص 175.
[223]. الميزان، ج 17، ص 347.
[224]. جامعالبيان، مج 14، ج 29، ص 135؛ مجمعالبيان، ج9، ص248؛ الميزان، ج 12، ص 236.