پيروزى : موفقيت در نبرد و شكست دشمن به يارى خداوند
پيروزى يا فيروزى به معناى غالب شدن بر دشمنان و نيز فوز و كاميابى است.[1] معادل قرآنى اين كلمه، ظفر، فتح و فوز است كه هنگام كاميابى[2] و گشايش به كار مىرود.[3] كلمات متعدد ديگرى مانند نصر، غلبه، سلطه، اظهار و معناى فوقيت و علو نيز به نوعى در ارتباط با اين مفهوم هستند، افزون بر اين، معناى پيروزى از فحواى برخى آيات نيز برداشت مىشود.دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 553
پيروزى و شكست دو مفهوم متضاد و دو روى يك سكه هستند، چنانكه سخن از عوامل عدم پيروزى در واقع بررسى ادله شكست است. از كاربرد واژههاى پيروزى در قرآن مىتوان نتيجه گرفت كه سه ماده فتح، ظفر و علوّ در آنجا كه به معناى پيروزى به كار رفتهاند به خداوند ارتباط داده شده و مخصوص مؤمنان گشته و تنها در پيروزيهاى ظاهرى به كار رفتهاند. (فتح/48،1؛ صف/61، 13؛ فتح/48،24؛ آل عمران /3،139؛ طه/20، 68) ماده «نصر» نيز همچون موارد گذشته، آنجا كه به معناى پيروزى آمده به خداوند نسبت داده شده و به صراحت از ديگران نفى گرديده است (آلعمران/3،126؛ انفال/8،10)؛ اما ماده «غلبه» از سوى خداوند در بيشتر موارد براى مؤمنان به كار رفته (نك: انفال/8،65؛ مائده/5،56) و تنها در يك مورد براى غير مؤمنان استفاده شده است. (روم/30، 2 ـ 3) نيز براى وعده پيروزى غير مؤمنان، آنگاه كه گويندگان سخن، كافران مانند شيطان و ساحران هستند از اين ماده استفاده شده است. (انفال/8، 48؛ شعراء/26،44) ماده غلبه تنها براى پيروزيهاى ظاهرى به كار رفته است. دو ماده اظهار و سلطه نيز داراى معناى گستردهترى بوده، در پيروزى صالحان و كافران هر دو به كار رفتهاند. (توبه/9، 33؛ توبه/9، 8؛ نساء/4،90؛ حشر/59، 6)
نگاه كلى قرآن به پيروزى:
پيروزى در قرآن كريم در معنايى گستردهتر از پيروزى ظاهرى و مادى به كار رفته و رسيدن به فلاح و فوز اخروى نيزاز سوى خداوند پيروزى دانسته شده است.[4] قرآن كريم در آيات متعددى بر اين اصل تأكيد مىورزد كه پيروزى تنها از سوى خداوند است (صفّ/61،14) و به صراحت آن را از ديگران نفى مىكند:«و مَا النَّصرُ اِلاّ مِن عِندِ اللّه».(آلعمران/3،126؛ انفال/8،10)[5] قرآن كريم پيروزى و غلبه ايمان راستين بر كفر را سنت الهى مىداند[6] و به مؤمنان بشارت و وعده فتح و ظفر مىدهد؛ مادامى كه آنان به لوازم ايمان خود پاىبند باشند.[7] وعده پيروزى اسلام (توبه/9،33؛ صفّ/61،9)، انبيا (صافّات/37،171؛ مجادله/58،21)، حزب اللّه (مائده/5،56؛ مجادله/58،22) و جنداللّه (صافّات/37،173) نيز در همين راستاست.انتظار و اميد دو عنصر اساسى براى ايجاد انگيزه در انسان است. قرآن نيز با بهرهگيرى از اين دو عنصر، مسلمانان را به انتظار براى فرا رسيدن وعده الهى بر پيروزى خود دعوت كرده، (سجده/32،30)[8] توصيه مىكند كه همواره به اين
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 554
مطلب اميد داشته باشند. (نساء/4،104)[9]
خداوند پيروزى ظاهرى كافران را حقير مىشمارد:«اَلَّذينَ يَتَرَبَّصونَ بِكُم فَاِن كَانَ لَكُم فَتحٌ مِنَاللّهِ قَالوا اَلَم نَكُن مَعَكُم و اِن كَانَ لِلكـفِرينَ نَصيبٌ قالوا اَلَم نَستَحوِذ عَلَيكُم و نَمنَعكُم مِنَ المُؤمِنين...».(نساء/4،141) دراين آيه شريفه پيروزى و فتح مسلمانان به خداوند نسبت داده شده، در حالى كه از پيروزى كافران به «نصيب» تعبير شده است. برخى از مفسران اين مطلب را اشاره به كم مقدار بودن بهره كافران از پيروزى دانستهاند كه تنها شامل دنياى آنان است.[10]
در آيات قرآن آنجا كه هدف اطاعت الهى است پيروزى و شكست يكسان است: «...و مَن يُقـتِل فى سَبيلِ اللّهِ فَيُقتَل اَو يَغلِب فَسَوفَ نُؤتيهِ اَجرًا عَظيما»(نساء/4،74)، با اين حال يارى اسلام و اعمال نيك وقتى قبل از پيروزى و سيادت ظاهرى باشد ارزشمندتر است: «... لا يَستَوى مِنكُم مَن اَنفَقَ مِن قَبلِ الفَتحِ و قـتَلَ اُولئِكَ اَعظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذينَ اَنفَقوا مِن بَعد».(حديد/57،10)[11]
از منظر قرآن پيروزى مادى تنها از راه جنگ و جهاد به دست نمىآيد، بلكه گاهى اين صلح است كه پيروزى را تضمين مىكند. صلح حديبيه نمونه روشنى براى اين مطلب است: «اِنّا فَتَحنا لَكَ فَتحـًا مُبينـا».[12] (فتح/48،1) مفسران اين صلح را برترين پيروزى شمردهاند.[13] در ميان آيات قرآن به مواردى از پيروزيهاى مسلمانان اشاره شده است. البته مفسران در مورد اين آيات آراى گوناگونى دارند و در مورد شأن نزول آنها اتفاق نظر وجود ندارد. اين پيروزيها عبارت است از پيروزى در بدر[14] (آل عمران/3، 126؛ انفال/8،10)، حديبيه[15] (فتح/48،1، 24، 27)، بنىقريظه[16](احزاب/33، 26ـ 27)، بنىنضير[17] (حشر/59، 2، 6)، تبوك[18] (توبه/9،42، 48، 83، 94)، حنين (توبه/9، 25ـ26)، خيبر[19](فتح/48، 18،20، 27) و مكه[20] (فتح/48،1،18؛ نصر/110، 1 ـ 2؛ صفّ/61،13)
پيروزى نهايى چنانكه قرآن آن را ترسيم مىكند، رهايى از آتش جهنم و ورود
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 555
به بهشت است[21] (توبه/9، 111؛ آل عمران/3، 185) وپيروزى مادى وسيلهاى براى امتحان* و آزمايش است.[22] قرآن مسلمانان را هنگام پيروزى به تسبيحخداوند و استغفار دعوت مىكند. (نصر/110،1ـ3) و با يادآورى پيروزيهاى گذشته بهتقوا (آل عمران/3،123) و شكرگزارى (آلعمران/3،123، انفال/8، 26) فرا مىخواند.
كافران و منافقان در برابر پيروزى مؤمنان:
قرآن كريم در آياتى به اميد كافران براى پيروزى بر صالحان اشاره مىكند. (اعراف/7، 113؛ شعراء/26،41) كافران براى دستيابى به اين پيروزى به غير خدا دل بسته (شعراء/26،44) و به رفتارهايى غير منطقى متوسل مىشوند. (فصّلت/41،26) كافران پيروزى خود بر صالحان را دليلى بر پاىبندى به مذهب خويش و عدم پيروى از پيامبران الهى مىشمرند. (شعراء/26،40)[23] شيطان نيز در اين ميان به كافران وعده يارى و غلبه بر مؤمنان مىدهد؛ اگرچه با رسيدن نصرت و پيروزى الهى، كافران را تنها گذاشته و از عمل به وعده خود ناتوان مىماند.[24] (انفال/8،48) قرآن كريم با اشاره به پرسش همراه با تمسخر كافران از زمانِ فرا رسيدن پيروزى مؤمنان، (سجده/32،28) آنان را به پيروزى نهايى صالحان توجه داده و غلبه كافران بر آنان را نفى كرده است. (انبياء/21،44)[25]قرآن كريم به واكنش منافقان در برابر پيروزى مسلمانان نيز توجه كرده است. منافقان در ابتدا سعى مىكنند با يارى دشمنان اسلام از پيروزى مسلمانان جلوگيرى كنند. (مائده/5،52) آنان با وارونه نشان دادن امور به پيامبر سعى در جلوگيرى از غلبه حق دارند (توبه/9،48) و در اين راه از ايجاد اختلاف در صفوف مسلمانان نيز دريغ ندارند. (توبه/9،48) آنان وعده الهى به پيروزى مؤمنان را دروغ و فريب مىانگارند (احزاب/33،12)[26]؛ اما باز هم با برخوردى دوگانه خود را از سويى به مسلمانان و از سوى ديگر به كافران نزديك مىكنند تا در صورت پيروزى هريك از دو طرف بىنصيب نمانند: «اَلَّذينَ يَتَرَبَّصونَ بِكُم فَاِن كَانَ لَكُم فَتحٌ مِنَ اللّهِ قَالوا اَلَم نَكُن مَعَكُم و اِن كَانَلِلكـفِرينَ نَصيبٌ قالوا اَلَم نَستَحوِذ عَلَيكُم و نَمنَعكُم مِنَالمُؤمِنين...».(نساء/4،141)[27] خداوند آنان را از پشيمانى، هنگام پيروزى مسلمانان بيم مىدهد: «...فَعَسَى اللّهُ اَن يَأتِىَ بِالفَتحِ اَو اَمر مِن عِندِهِ فَيُصبِحوا عَلى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 556
ما اَسَرّوا فى اَنفُسِهِم نـدِمين».(مائده/5،52)[28] پس از پيروزى اسلام، منافقان اگرچه از اين مطلب ناراحت هستند: «... حَتّى جاءَ الحَقُّ و ظَهَرَ اَمرُ اللّهِ و هُم كـرِهون»(توبه/9،48)[29]؛ اما براى بهرهگيرى از غنيمت و امكانات مادى پيروزى، خود را به مسلمانان نزديك كرده[30]، آرزوى همراهى با مسلمانان را دارند. (نساء/4،73)[31]
عوامل پيروزى:
قرآن كريم از منظرى هدايتى و تربيتى به برخى عوامل پيروزى مؤمنان اشاره كرده است:1. آرامش قلبى:
آرامش از مهمترين شاخصه هايى است كه به موفقيت انسان كمك مىكند. خداوند نيز آرامش و سكينه را موهبتى برمىشمرد كه با اعطاى آن به مسلمانان راه براى پيروزى آنان هموار مىشود.[32] (توبه/9،25 ـ 26؛ و ...) در اين آيات خداوند سكينه و آرامش را به خود منسوب مىكند كه نشان از الهى بودن اين آرامش نازل بر قلوب مؤمنان دارد. مفسران ذيل اين آيات بحثهاى فراوانى داشته و درباره حقيقت و چيستى «سكينه» اختلاف نظر دارند.[33] برخى از آنان سكينه را از جنود الهى دانستهاند.[34]2. تأييدات الهى:
در آيات متعددى پيروزى حاصل تأييد و يارى خداوند دانسته شده است: «فَاَيَّدنَا الَّذينَ ءامَنوا عَلى عَدُوِّهِم فَاَصبَحوا ظـهِرين»(صفّ/61،14) و به مسلمانان يادآورى مىكند كه حتى عوامل ظاهرى يارى آنان نيز از خود اختيارى ندارند و يارى و كمك تنها از سوى خداوند صورت مىگيرد: «و مَا النَّصرُ اِلاّ مِن عِندِ اللّهِ العَزيزِالحَكيم».(آلعمران/3،126)[35] اين يارى به صورتهاى گوناگون به مؤمنان عرضه شده است؛ از جمله اعطاى معجزه به پيامبران الهى (قصص/28،35)،[36] ارسال ملائكه (انفال/8،9)،[37] ايجاد رعب در دل كافران (احزاب/33،26؛ حشر/59،2)[38] و باد و طوفان. (احزاب/33،9)[39] (امدادهاى غيبى)دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 557
3. ايمان:
در قرآن كريم پيروزى و يارى خداوند منوط به ايمان اشخاص و گروهها ياد شده است؛ به عبارت ديگر شاخص دستيابى به وعده الهى براى پيروزى، ايمان است:«اَنتُمُ الاَعلَونَ اِنكُنتُم مُؤمِنين».(آل عمران/3،139[40]؛ انفال/8،19؛ روم/30،47)4. صبر:
صبر وسيلهاى براى افزايش قدرت و در نهايت پيروزى و از عوامل نزول يارى خداست. (آل عمران/3،125) البته برخى صبر* را در آيه شريفه به شجاعت تفسير كردهاند.[41] اهميت اين عامل تا جايى است كه كاهش و افزايش ميزان صبر مسلمانان، نقش مستقيمى در قدرت رويارويى آنان با دشمنان داشته است (انفال/8، 65 و 66)؛ همچنين صبر از سوى برخى مفسران از ملاكهاى پيروزى دانسته شده است.[42]5. توكل:
توكل بر نصر الهى از عوامل كليدى در كسب پيروزى است. در آيه 23 مائده/5 و از زبان دو تن از مؤمنان بنىاسرائيل بر اين مطلب تأكيد شده است كه ورود به عرصه كارزار با توكل بر خدا غلبه و فتح را در پى دارد: «فَاِذا دَخَلتُموهُ فَاِنَّكُم غــلِبونَ و عَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلوا اِن كُنتُم مُؤمِنين»(مائده/5،23)؛ همچنين بر كفايت خداوند از كسى كه بر او توكل* كند در آيات متعددى تأكيد شده است.[43](احزاب/33،3؛ طلاق/65،3)6. دعا:
دعا براى پيروزى نيز از جمله راههايى است كه خداوند براى دستيابى به فتح آن را توصيه مىكند و پيروزى و ظفر، استجابت خداوند براى اين دعاى مؤمنان است.[44] (آلعمران/3، 147 ـ 148) به دعا* براى پيروزى قبل از ورود به عرصه جهاد در آيات ديگرى نيز اشاره شده است. (بقره/2، 250، 251، 286)7. رضايت الهى:
در آيه 18 فتح/48 رضايت الهى نيز از عوامل فتح به شمار آمده است: «لَقَد رَضِىَ اللّهُ عَنِ المُؤمِنينَ ... و اَثـبَهُم فَتحـًا قَريبـا».برخى از مفسران ذيل اين آيه تصريح كردهاند كه پيروزى وعده داده شده، نتيجه رضايت الهى از مسلمانان است.[45]8. ولايت الهى:
پذيرفتن ولايت* خداوند و پيامبرش در قرآن از عوامل ورود در حزب خداوند و به دست آوردن پيروزى نهايى دانسته شده است. (مائده/5،56)[46]9. تقوا:
تقوا* در كنار ديگر عوامل مىتواند فتح و ظفر را به همراه داشته باشد[47]: «فَاصبِر اِنَّدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 558
العـقِبَةَ لِلمُتَّقين».(هود/11،49)
برخى از مفسران تقوا را به همراه صبر دو ملاك پيروزى دانستهاند.[48]
افزون بر اين موارد، در قرآن از عوامل شكست نيز سخن به ميان آمده است كه مىتوان از آن به «زمينههاى پيروزى دشمن» نيز، تعبير كرد. برخى از اين عوامل عبارتاست از: سستى، تفرقه، درگيرى، سرپيچى از دستورات (آلعمران/3،152) و ترس. (حشر/59،2)
در بخشى از آيات به برخى آثار پيروزى مؤمنان اشاره شده است. بعضى از اين آثار مانند شادمانى مؤمنان، ذلت كافران (توبه/9،14) و اندوه منافقان (توبه/9،50) و پشيمانى آنان از همراهى نكردن مؤمنان (مائده/5،52) پيامدى است كه در همه پيروزيهاى مؤمنان خود را نشان مىدهد؛ اما بعضى ديگر مانند گرويدن دستههاى بسيارى به اسلام در فتح مكه (نصر/110، 1 ـ 3)، ايمان ساحران پس از پيروزى حضرت موسى (اعراف/7، 120 ـ 122؛ طه/20،70؛ شعراء/26، 46 ـ 47) و ... آثار پيروزى خاصى را بازگو مىكنند. در آيات ديگرى پارهاى از آثار پيروزى كافران مانند آزمايش مؤمنان (آل عمران/3، 120 ـ 121) و شناسايى مؤمنان از منافقان (آل عمران/3،167) آمده است.
بازتاب آيات پيروزى در عرفان:
فتح در نظر عارفان عبارت است از گشايش ابواب معارف و علوم و مكاشفات از جانب حق بعد از آنكه آن ابواب بر او بسته است.[49] در برخى تفاسير عرفانى آياتى كه در آنها از پيروزى سخن گفته شده بر همين معنا حمل شده است.[50]از سوى ديگر بعضى از آيات پيروزى در كتب عرفانى براى تقسيم بندى عالم فتح (از عوالم دوازدهگانه و از مقدمات عالم خلوص) استفاده شده است.[51] از منظر عارفان فتح به سه قسم تقسيم مىشود و براى هريك از اين اقسام به آياتى از قرآن استناد كردهاند: 1. فتح قريب و آن عبارت است از ظهور به كمالات روحى و قلبى، پس از عبور از منازل نفسى، با استفاده از آيه شريفه «نَصرٌ مِنَ اللّهِ و فَتحٌ قَريب»(صفّ/61،13) 2. فتح مبين و آن ظهور به مقام ولايت و تجليات انوار اسماى الهى است كه صفات روح و قلب را فانى و كمالات سرّ را ثابت مىكند، با استناد به آيه «اِنّا فَتَحنا لَكَ فَتحـًا مُبينـا».(فتح/48،1) 3. فتح مطلق و آن همان تجلى ذات احديت و استغراق در عين جمع با فناى رسوم خلقى است، با بهرهگيرى از آيه «اِذا جاءَ نَصرُ اللّهِ والفَتح».(نصر/110،1)[52]
گرچه آنگونه كه از تعبيرهاى برخى عارفان برمىآيد مقصود آنان از فتح، معناى لغوى آن (گشايش) است و در پارهاى از مكتوبات خود به
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 559
اين معنا تصريح كردهاند[53]؛ اما با توجه به قرار گرفتن عالم فتح پس از عالم جهاد اكبر در زمره مقدمات عالم خلوص، نوعى پيوند معنايى بين اصطلاح عرفا و مفهوم متداول پيروزى برقرار مىشود. اين پيوند نيز از سوى برخى عارفان مورد توجه قرار گرفته است.[54]
منابع
ارشاد العقل السليم الى مزايا القرآن الكريم، ابىالسعود؛ انوار التنزيل و اسرار التأويل، بيضاوى؛ الانوار الساطعة فى شرح زيارة الجامعه؛ انوار العرفان فى تفسير القرآن؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تحفة الملوك فى السير والسلوك؛ ترتيب كتاب العين؛ تفسير الجلالين؛ تفسير شبّر؛ تفسير الصافى؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير؛ تفسير منهج الصادقين؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الجواهر الحسان فى تفسير القرآن، ثعالبى؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روضالجنان و روحالجنان؛ زادالمسير فى علم التفسير؛ شرح چهل حديث؛ شرح فصوصالحكم؛ فتحالقدير؛ لسان العرب؛ لغت نامه؛ مجمعالبحرين؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مخزنالعرفان در تفسير قرآن مجيد؛ مدارك التنزيل و حقائق التأويل، نسفى؛ مصباحالانس؛ معالم التنزيل فى التفسير والتأويل، بغوى؛ الوجيز فى تفسيرالكتاب العزيز.حميد بيگزاده جلالى
[1]. لغتنامه، ج 4، ص 5191، «پيروزى».
[2]. لسان العرب، ج 4، ص 519، «ظفر»؛ مجمعالبحرين، ج 3، ص437، «فوز».
[3]. ترتيب العين، ص 194؛ لسان العرب، ج 2، ص 536، «فتح».
[4]. مجمعالبحرين، ج 2، ص 281، «زكو»؛ ج 3، ص 426، «فلح»؛ مجمعالبيان، ج 1، ص 90؛ تفسير قرطبى، ج 1، ص 182.
[5]. مجمعالبيان، ج 4، ص 438؛ تفسير شبر، ص 102.
[6]. الميزان، ج 4، ص 27.
[7]. الميزان، ج 5، ص 116.
[8]. تفسير قرطبى، ج 14، ص 112؛ فتح القدير، ج 4، ص 258؛ الميزان، ج 16، ص 268.
[9]. الوجيز، ج 1، ص 340؛ الميزان، ج 5، ص 63.
[10]. تفسير بيضاوى، ج 2، ص 269؛ تفسير ابى السعود، ج 2، ص 245؛ الميزان، ج 5، ص 116.
[11]. مجمع البيان، ج 9، ص 386؛ تفسير قرطبى، ج 17، ص 156؛ تفسير شبر، ج 1، ص 503.
[12]. مجمع البيان، ج 9، ص 181؛ تفسير قرطبى، ج 16، ص 260؛ تفسير بيضاوى، ج 5، ص 199.
[13]. مجمعالبيان، ج 9، ص 182؛ تفسير قرطبى، ج 16، ص 260.
[14]. مجمع البيان، ج 2، ص 829؛ ج 4، ص 808.
[15]. الكشاف، ج 4، ص 331، 341، 345.
[16]. تفسير بيضاوى، ج 3، ص 379.
[17]. مجمع البيان، ج 9، ص 387، 391.
[18]. مجمع البيان، ج 5، ص 51، 55، 86، 93.
[19]. الكشاف، ج 4، ص 340 ، 346.
[20]. الكشاف، ج 4، ص 331، 810؛ تفسير بيضاوى، ج 4، ص 58، 160.
[21]. تفسير قرطبى، ج 8، ص 171؛ تفسير نسفى، ج 1، ص 196.
[22]. التبيان، ج 1، ص 155.
[23]. تفسير بيضاوى، ج 4، ص 237؛ منهج الصادقين، ج 6، ص 443؛ الصافى، ج 4، ص 34.
[24]. جامع البيان، مج 6، ج 10، ص 25 ـ 28؛ مجمع البيان، ج 4، ص 477.
[25]. جامعالبيان، مج 10، ج 17، ص 42؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 189؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 68.
[26]. تفسير قرطبى، ج 15، ص 161 ـ 163؛ تفسير بيضاوى، ج 4، ص 366؛ الميزان، ج 16، ص 286.
[27]. تفسير قرطبى، ج 5، ص 419؛ الميزان، ج 5، ص 116.
[28]. تفسير ابن كثير، ج 2، ص 71.
[29]. مجمع البيان، ج 5، ص 65؛ الميزان، ج 9، ص 290 ـ 291.
[30]. جامعالبيان، مج 4، ج 5، ص 229؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 468.
[31]. تفسير قرطبى، ج 5، ص 229؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 537؛ تفسير بيضاوى، ج 2، ص 217.
[32]. جامعالبيان، مج 6، ج 10، ص 134؛ التبيان، ج 5، ص 199؛ روضالجنان، ج9، ص 188؛ الميزان، ج 9، ص220.
[33]. التبيان، ج 5، ص 199؛ تفسير قرطبى، ج 3، ص 248 ـ 249؛ تفسير ابن كثير، ج 2، ص 358.
[34]. الميزان، ج 9، ص 280.
[35]. جامع البيان، مج 3، ج 4، ص 112؛ تفسير ثعالبى، ج 1، ص 308؛ تفسير ابىالسعود، ج 2، ص 82.
[36]. مجمعالبيان، ج 7، ص 395؛ تفسير بغوى، ج 3، ص383؛ تفسير قرطبى، ج 13، ص 287.
[37]. تفسير قرطبى، ج 4، ص 193؛ تفسير بيضاوى، ج 3، ص 92؛ الميزان، ج 9، ص 90.
[38]. جامع البيان، مج 3، ج 4، ص 63؛ التبيان، ج 8، ص 333؛ تفسير قرطبى، ج 6، ص 241.
[39]. تفسير مجاهد، ج 2، ص 515؛ التبيان، ج 8، ص 320؛ الدرالمنثور، ج 5، ص 185؛ جامع البيان، مج 11، ج 21، ص182.
[40]. تفسير بغوى، ج 1، ص 278؛ تفسير قرطبى، ج 20، ص 20؛ الميزان، ج 4، ص 27.
[41]. انوار العرفان، ج 6، ص 448.
[42]. الميزان، ج 4، ص 27.
[43]. جامع البيان، مج 7، ج 12، ص 192؛ تفسير قرطبى، ج 18، ص 162؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 530.
[44]. التبيان، ج 3، ص 12 ـ 13؛ مجمعالبيان، ج 2، ص 412؛ روضالجنان، ج 5، ص 88.
[45]. التبيان، ج 9، ص 328 ـ 329؛ زادالمسير، ج 7، ص 167؛ الميزان، ج 18، ص 285.
[46]. جامع البيان، مج 4، ج 6، ص 390؛ تفسير بيضاوى، ج 2، ص 340؛ تفسير جلالين، ج 1، ص 147.
[47]. الوجيز، ج 1، ص 523.
[48]. الميزان، ج 4، ص 27.
[49]. چهل حديث، ص 341.
[50]. مخزن العرفان، ج 12، ص 188.
[51]. تحفة الملوك، ص 116.
[52]. ر. ك: مصباح الانس، ص 49 ـ 52.
[53]. الانوار الساطعه، ج 4، ص524.
[54]. تحفة الملوك، ص 106 ـ 107.