پرنده : رده بزرگى از شاخه مهرهداران خونگرم با بدنى پوشيده از پر[1]
قرآن در آيات گوناگونى به دو روش از پرندگان نام برده است: در دستهاى از آيات از پرندهاى خاص نام برده است، چنان كه در آيه 31 مائده/5 از نقش كلاغ در ماجراى هابيل و قابيل سخن گفته و در آيه 23 نوح/71 در ضمن شمارش بتهاى قوم نوح از بت «نسر» ياد كرده كه احتمالاً به سبب شباهت به عقاب به اين نام شهرت يافته بود و در آيات 57 بقره/2؛ 160 اعراف/7 و 80 طه/20 در ماجراى فرستادن عذابى آسمانى براى بنىاسرائيل به «سَلْوى» اشاره كرده كه بيشتر مفسران آن را نوعى پرنده دانستهاند كه از اطراف به اراضى مقدس بنىاسرائيل مىآمده و آنها از گوشت اين پرندگان استفاده مىكردند[2] و ظاهراً همان بِلْدِرْچيناست.[3]در دستهاى ديگر از آيات كلمه «طير» به صورت عام به كار رفته است: «اَلَم يَرَوا اِلَى الطَّيرِ مُسَخَّرت فى جَوِّ السَّـماءِ...»(نحل/ 16، 79)؛ «و حُشِرَ لِسُلَيمـنَ جُنُودُهُ مِنَ الجِنِّ والاِنسِ والطَّيرِ فَهُم يوزَعون».(نمل/27، 17)
در يك آيه نيز ابتدا واژه طير و سپس نام هدهد ذكر شده است: «و تَفَقَّدَ الطَّيرَ فَقالَ ما لِىَ لا اَرَى الهُدهُدَ اَم كانَ مِنَ الغائِبين».(نمل/27،20)
زنده شدن پرندگان نشانهاى براى معاد:
آيه260بقره/2 به داستان ابراهيم و زنده شدن 4پرنده پرداخته است. ابراهيم(عليه السلام) از خداوند خواست تا جهت اطمينان قلب نسبت به رستاخيز[4] چگونگى زنده شدن مردگان را به او بنماياند. خداوند به او فرمود كه 4 نوع پرنده را ذبح كند. سپس پَرِ آنها را بكند و آنها را در هاون بكوبد[5] تا كاملاً مخلوط و ممزوج شوند. ابراهيم(عليه السلام) گوشت آنها را بر بالاى 10 كوه قرار داد و يكايك آنها را صدا زد. هريك كه خوانده مىشدند، زنده شده، به سويش مىآمدند. او پس از ديدن اين منظره گفت:«اَعلَمُ اَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىء قَدير»[6] و بدينسان به آگاهى برينىدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 479
دست يافت: «قالَ اَولَم تُؤمِن قالَ بَلى و لـكِن لِيَطمَئِنَّ قَلبى».(بقره/2،260) گفته شده كه علت انتخاب پرنده براى اين منظور، قدرت پرواز آن بوده است.[7] برخى، نوع پرندگان انتخاب شده را به روحيات و صفات مختلف آدمى تأويل بردهاند كه هر كدام مظهر يكى از صفات انسان هستند؛ طاووس مظهر زيبايى و خودنمايى، خروس مظهر تمايلات شديد جنسى، كبوتر مظهر انس و الفت[8] و كلاغ مظهر آرزوهاى دور و دراز و حرص و آز.
پرندگان امتهايى همچون انسانها:
آيه 38 انعام/6، خطاب به مردم مىفرمايد: جنبندگان زمين و پرندگان نيز مانند شما امتهايى هستند: «و ما مِن دابَّة فِىالاَرضِ و لا طئِر يَطيرُ بِجَناحَيهِ اِلاّ اُمَمٌ اَمثالُكُم ما فَرَّطنا فِى الكِتـبِ مِن شَىء ثُمَّ اِلى رَبِّهِم يُحشَرون».درباره مماثلت، بعضى گفتهاند: مماثلت در تكليف و جزاست، با اين تفاوت كه تكليف صاحبان عقل (انسان و جنّ) با تكليف صاحبان شعور (حيوانات و پرندگان) متفاوت است، چنانكه تكاليف صاحبان عقل نيز بر حسب مقدار عقلشان مختلف است.[9] عدهاى نيز گفتهاند:«اُمَمٌاَمثالُكُم»بدين معناست كه هريك از آنها مانند شما صنف خاصى دارند كه با نام ويژهاى شناخته مىشوند[10] يا اينكه شباهت در توحيد و تسبيح است يا منظور شباهت در خلقت و مرگ و برانگيخته شدن است.[11] بعضى گفتهاند: ارزاق و آجال و اعمال آنها همانند شما، نوشته مىشود[12] يا شباهت در حشر و تنعّم در بهشت است.[13] بعضى نيز شباهت در وجود را مطرح كردهاند.[14]برخى مفسران گفتهاند: اين شباهت تنها در كثرت و جماعت نيست، زيرا هر جماعتى را به صرف كثرت «امت» نمىگويند، بلكه بايد آن جمعكثير، جهت جامعى داشته باشند و هدفى (اجبارىيا اختيارى) را دنبال كنند. با استفاده از عبارت«ثُمَّاِلى رَبِّهِم يُحشَرون»مىتوان نتيجه گرفت كه اين شباهت تنها در احتياج به غذا و جفتگيرى و... نيست، بلكه وجه اشتراك ديگرى است كه آنها را در مسئله بازگشت به سوى خدا شبيه انسان كرده است.[15] همين مفسر معتقد است كه با تفكر در زندگى حيوانات (از جمله پرندگان) فهميده مىشود كه اين مخلوقات مانند انسانها داراى آرا و عقايد فردى و اجتماعى هستند و حركات و سكناتى كه در راه بقا از خود نشان مىدهند همه بر مبناى آن عقايد است.[16] قرآن در موارد مختلفى چون آيه 4 جاثيه/45 مردمدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 480
را به شناخت عموم حيوانات و تفكر در كيفيت آفرينش آنها و اعمالشان، ترغيب و در برخى آيات به عبرت گرفتن از بعضى از آنها دعوت كرده است.[17]
حشر پرندگان در روز رستاخيز:
جمله «ثُمَّاِلى رَبِّهِم يُحشَرون»در آيه 38 انعام/6 و نيز آيه «واِذَا الوُحوشُ حُشِرَت»(تكوير/81،5) به حشر پرندگان اشاره دارد. بعضى گفتهاند: معناى حشر در پرندگان و عموم حيوانات همان حشر انسانهاست كه حشر براى اِنعام و انتقام است؛ انعام نيكوكار و انتقام از ظالم و چون اين دو وصف بين حيوانات نيز وجود دارد آنها نيز حشر دارند.[18] نيز گفته شده: حشر حيوانات و پرندگان از لوازم تجردِ روح آنهاست. با اثبات حشر، تجرد روح آنها نيز ثابت مىشود. البته تجرد خود مراتبى دارد كه پايينترين مرتبه آن در حيوانات است.[19]توجه به پرندگان راهى براى شناخت خداوند:
آيات 19 ملك/ 67 و 79 نحل/16 با جلب توجه مخاطبان به پرواز پرندگان در آسمان، نگهدارى آنها در آسمان را به خداوند نسبت داده و اين حيوان را وسيلهاى براى خداشناسى مىشمرد: «اَوَ لَميَرَوا اِلَى الطَّيرِ فَوقَهُم صـفّـت ويَقبِضنَ ما يُمسِكُهُنَّ اِلاَّ الرَّحمـنُ...»؛ «اَلَم يَرَوا اِلَى الطَّيرِ مُسَخَّرت فى جَوِّ السَّـماءِ ما يُمسِكُهُنَّ اِلاَّ اللّهُ».تسبيح پرندگان :
در قرآن آيات بسيارى از تسبيح و حمد موجودات عالم، حكايت دارد. آيه 44 اسراء/17 به صورت كلى و روشن به اين امر مىپردازد: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمـوتُ السَّبعُ والاَرضُ و مَن فيهِنَّ و اِن مِن شَىء اِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمدِهِ و لـكِن لاتَفقَهونَ تَسبيحَهُم ...»(اسراء/17، 44) و در آيه 41 نور/24 به طور مشخص از تسبيح* پرندگان ياد شده و اين عمل موجودات عالم از جمله پرندگان از روى علم و آگاهى شمرده شده است: «اَلَم تَرَ اَنَّ اللّهَ يُسَبِّحُ لَهُ ... والطَّيرُ صـفّـت كُلٌّ قَد عَلِمَ صَلاتَهُ و تَسبيحَه».يكى از مواهب خداوند به داود*(عليه السلام) آن بود كه كوهها و پرندگان را مسخر او ساخته بود تا همراه وى تسبيح حق بگويند: «فَفَهَّمنـها سُلَيمـنَ وكُلاًّ ءاتَينا حُكمـًا وعِلمـًا و سَخَّرنا مَعَ داودَ الجِبالَ يُسَبِّحنَ والطَّيرَ و كُنّا فـعِلين».(انبياء/21، 79) در چگونگى همصداشدن پرندگان و كوهها با داود و اصل تسبيح آنها اختلاف است؛ بعضى گفتهاند: ممكن است خداوند در پرندگان قدرت شناختى نهاده كه امر و نهى داود را مىفهميدند و از او پيروى مىكردند.[20] عدهاى نيز گفتهاند كه خداوند به
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 481
اين موجودات تسبيح مناسب و شايسته آنها را الهام فرموده است[21] و برخى آن را از قبيل تسبيح همه موجودات جهان: «اِن مِن شَىء اِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمدِه»(اسراء/17، 44) دانسته يا تسبيح را به دلالت اين پديدهها بر قدرت خداوند تفسير كردهاند.[22] آيه10سباء/34 نيز به اين امر پرداخته: «و لَقَد ءاتَينا داودَ مِنّا فَضلاً يـجِبالُ اَوِّبى مَعَهُ والطَّيرَ ...»كه به گفته بعضى از مفسران «اَوِّبى مَعَهُ»به معناى «سبِّحي معه = به همراه او تسبيح كنيد» است[23]، بدين صورت كه هرگاه داود زبور را تلاوت مىكرد، كوهها آن را تكرار مىكردند و پرندگان با او همصدا مىشدند.[24] در همين مورد حديثى از امامصادق(عليه السلام)نقل شده كه داود به بيابان مىرفت و زبور تلاوت مىكرد و هنگام تلاوت او هيچ كوه و سنگ و پرندهاى نبود، مگر اينكه با او همصدا مىگشت.[25] در آيهاى ديگر چنين آمده است: «اِنّا سَخَّرنَا الجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحنَ بِالعَشىِّ والاِشراق * والطَّيرَ مَحشورَةً كُلٌّ لَهُ اَوّاب».(ص/38،18 ـ 19)
زبان پرندگان :
در قرآن آياتى به صراحت نطق پرندگان را مطرح كرده و افزون بر صدور برخى صداها از آنان به وجود نوعى سخن گفتن مرموز نيز اشاره كرده است. آيه 38 انعام/6 نيز كه آنها را امتهايى همچون بشر مىداند به نوعى مؤيّد اين ادعاست. در داستان سليمان نيز از تسخير پرندگانبه دست سليمان[26] (نمل/27،17) و آشنايى وى با زبان آنها اشاره شده است. (نمل/27،27)در روايات نيز مطالب گوناگونى درباره نطق حيوانات و پرندگان آمده است.[27] برخى مفسران گفتهاند: كلمه نطق و منطق هر دو به معناى صوت يا اصوات متعارفى است كه از حروفى تشكيل يافته و طبق قرار داد واضع لغت، بر معانى مورد نظر ناطق دلالت مىكند و در اصطلاح اين اصوات را «كلام» مىگويند و بنابه گفته بعضى لغتشناسان[28] اين دو كلمه فقط به سخنان انسان اطلاق مىشود و مثلاً به صداى گنجشك نطق يا منطق گفته نمىشود؛ ولى قرآن با استعمال نطق در معنايى وسيعتر يعنى «دلالت شى بر معناى مقصود» آن را در مورد شهادت پوست انسان در قيامت به كار برده است: «وقالوا لِجُلودِهِم لِمَ شَهِدتُم عَلَينا قالوا اَنطَقَنَا اللّهُ الَّذى اَنطَقَ كُلَّ شَىء...»(فصّلت/ 41، 21) كه اين استعمال يا از
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 482
باب تحليل معناست ـ كه در آن معنايى كه تنها براى امور مادى وضع شده به گونهاى تحليل مىشود كه در امور غير مادى نيز به كار رود ـ چنانكه قرآن بيشتر معانى و مفاهيمى را كه تنها در جسمانيات به كار مىرود در غير جسمانيات نيز استعمال كرده است يا براى اينكه لفظ نطق براى معنايى اعم وضع شده است و اختصاص به انسان از باب انصراف و به جهت كثرت استعمال است، در هر صورت «منطق طير» عبارت است از هر طريقى كه پرندگان با آن مقاصد خود را با هم مبادله مىكنند كه البته مقصود صداى ظاهرى آنها نيست، بلكه معنايى دقيقتر و وسيعتر، چون اولاً سياق آيه گواهى مىدهد كه سليمان(عليه السلام)از نعمتى سخن مىگويد كه به خود وى اختصاص داشته و او با عنايت خاص الهى به آن دست يافته است، در حالى كه معناى ظاهرى منطقطير چيزى نيست كه كسى غير از سليمان به آن دست نيابد[29]:«وورِثَ سُلَيمـنُ داودَ وقالَ يـاَيُّهَا النّاسُ عُلِّمنا مَنطِقَ الطَّيرِ واوتينا مِن كُلِّ شَىء اِنَّ هـذا لَهُوَ الفَضلُ المُبين».(نمل/ 27، 16) ثانياً محاورهاى كه خداوند متعالى در آيات بعد، از سليمان و هدهد حكايت مىكند، متضمن معارف بلندى است كه در وسع صداهاى ظاهرى هدهد نيست: «فَمَكَثَ غَيرَ بَعِيد فَقالَ اَحَطتُ بِما لَم تُحِط بِهِ وجِئتُكَ مِن سَبَإ بِنَبَإيَقين * اِنّى وجَدتُ امرَاَةً ... قالَ سَنَنظُرُ...».(نمل/27،22 ـ 28) زمخشرى از مفسران معتزلى در نقطه مقابل اين ديدگاه، نطق مرغان را معجزه سليمان شمرده و تعميم آن را به همه حيوانات درست نمىشمرد.[30] درباره آشنايى امامان شيعه با زبان پرندگان به سان پيامبران نيز در ميان روايات، ديدگاههاى موافق و مخالفى ذكر شده است.[31]
آفرينش پرنده از معجزات عيسى(عليه السلام):
در آيه «...اَنّى اَخلُقُ لَكُم مِنَ الطّينِ كَهَيـَةِ الطَّيرِ فَاَنفُخُفيهِفَيَكونُ طَيرًا بِاِذنِ اللّهِ...»(آلعمران/3، 49) نسبت خلقت به عيسى(عليه السلام) داده شده است. لغت «خلق» به معناى جمعآورى اجزاى چيزى است.[32]بعضى از مفسران گفتهاند: نهايت دلالت آيه اين است كه خداوند چنين سرّى را به عيسى بن مريم داده و او هم در مقام احتجاج فرموده كه من از طرف خدا چنين قدرتى دارم، به نحوى كه اگر از او مىخواستند، انجام مىداد؛ اما آيه بر تحقق همه يا بخشى از اين معجزات دلالت ندارد.[33] در مقابل، گروه ديگرى از مفسران چنين استدلال كردهاند كه ظاهر آيه «اَنّى اَخلُقُ لَكُم»اين است كه اين معجزات در عمل، از آن جناب صادر مىشد، چون اگر صرف تحدى بود شايسته بود آن را به قيدى كه اين مطلب را افاده كند،دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 483
مقيد سازد، افزون بر اين، آيه 110 مائده/5 به طور كامل و روشن بر وقوع اين معجزات از آن جناب دلالت دارد:«اِذقالَ اللّهُ يـعيسَى ابنَ مَريَمَ اذكُر نِعمَتى عَلَيكَ و عَلى ولِدَتِكَ اِذ اَيَّدتُكَ بِروحِ القُدُسِ ... و اِذ تَخلُقُ مِنَ الطّينِ كَهَيـَةِ الطَّيرِ بِاِذنى فَتَنفُخُ فيها فَتَكونُ طَيرًا بِاِذنى و ...»؛اما در كيفيت خلقت و نوع پرنده اقوال مختلفى نقل شده كه بيشتر نظرهايى شخصى و غير مستند از برخى تابعان و مفسران نخستين است؛ از باب نمونه گفته شده كه پرنده پس از آفرينش به پرواز درمىآمد و مادامى كه مردم به آن نگاه مىكردند به پرواز ادامه مىداد و چون از ديدهها پنهان مىشد و ديگر كسى آن را نمىديد، مىمرد و به زمين سقوط مىكرد تا بين خلقت خداوندى و خلقت بشرى، اختلافى باشد.[34] در نوع آن، گفته شده كه آن حضرت به درخواست مردم، خفاش را مىآفريد[35]، زيرا اين پرنده نسبت به ديگر پرندگان داراى خلقت كاملترى است. گفته شده كه تسويه گل (و ساختن شكل) و دميدن، كار عيسى بوده؛ ولى خلقت از جانب خداوند بودهاست.[36]
نقش پرندگان در انهدام لشكر ابرهه:
انهدام لشكر ابرهه به وسيله پرندگان در سوره فيل/105 آمده است. (آيات 1 ـ 5) اصل ماجرا مورد قبول عموم مورخان و قرار گرفتن آن به عنوان مبدأ تاريخ در دوره قبل از اسلام مؤيّد آن است. پرندگان مهاجم بنابر نظر مشهور مفسران، پرستو بودند.[37] در بعضى روايات در بيان تفصيلى ماجرا گفته شده كه دستهاى پرنده از سمت دريا (احتمالا درياى سرخ) به سوى آنها گسيل شد كه گويى پرستوهايى با گردنهاى سبز و منقار سرخ بودند[38] و هريك از آنها سه سنگ مانند دانههاى عدس همراه داشت[39] كه يكى را با منقار و دو تا را بادو پا حمل مىكرد.[40] بعضى روايات نيز پرندگان راچنين وصف كرده است: پرندگانى شكارى بودند كه سرى شبيه درندگان و پنجههايى شبيه پرندگان گوشتخوار داشتند.[41] گروهى از مورخان[42] از وقوع بيمارى حصبه و آبله در همين سال (عام الفيل) در عربستان خبر دادهاند و در بعضى از روايات[43] نيز آمده كه اين سنگها به هر كس مىخورد بدنش آبله بر مىآورد و پيش از آندائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 484
بيمارى آبله در آنجا ديده نشده بود.[44] در روايتى چنين آمده كه هيچ سنگى بر احدى واقع نشد، مگر آنكه بدنش را مجروح ساخت و آبله برآورد. برخى مفسران معاصر با رويكرد تفسير علمى و با استناد به گزارشهاى تاريخى اين احتمال را مطرح كردهاند كه اين سنگها، به ميكروب آبله آلوده بوده است.[45]
گوشت پرنده غذاى بهشتيان:
يكى از نعمتهاى بهشتى كه مقربان در بهشت از دست پسركان زيبارو دريافت مىكنند، گوشت پرندگان است، آن هم از هر نوعى كه خود بخواهند: «يَطوفُ عَلَيهِم وِلدنٌ مُخَلَّدون * بِاَكواب واَباريقَ وكَأس مِنمَعين * لا يُصَدَّعونَ عَنها ولا يُنزِفون * و فـكِهَة مِمّا يَتَخَيَّرون * ولَحمِ طَير مِمّا يَشتَهون».(واقعه/56،17ـ 21) در بعضى روايات آمده كه هرگاه بهشتيان به گوشت پرندهاى ميل داشته باشند آن پرنده، بريان شده، در اختيار آنها قرار مىگيرد و هرچه بخواهند از آن مىخورند و آن پرنده دوباره زنده شده، پرواز مىكند.[46]ديدن پرنده در رؤيا(عليه السلام):
«و دَخَلَ مَعَهُ السِّجنَ فَتَيانِ قالَ اَحَدُهُما اِنّى اَرنى اَعصِرُ خَمرًا و قالَالأخَرُ اِنّى اَرنى اَحمِلُ فَوقَ رَأسى خُبزًا تَأكُلُ الطَّيرُ مِنهُنَبِّئنا بِتَأويلِهِ اِنّا نَركَ مِنَالمُحسِنين.»(يوسف/12، 36) دو جوان زندانى از يوسف تأويل رؤياى خود را خواستند؛ يكى از آن دو گفت: من در خواب ديدم كه مقدارى نان بر سر دارم و پرندگان از آن مىخورند. يوسف(عليه السلام)خواب وى را چنين تعبير كرد كه او به دار آويخته مىشود و چندان بر فراز دار مىماند كه پرندگان از گوشت سر او مىخورند: «يـصـحِبَىِ السِّجنِ اَمّا اَحَدُكُما فَيَسقى رَبَّهُ خَمرًا واَمّاالأخَرُ فَيُصلَبُ فَتَأكُلُ الطَّيرُ مِن رَأسِهِ».(يوسف/12،41) در چگونگى تأويل،برخى گفتهاند كه اين تأويل از سوى يوسف(عليه السلام)نوعى مكاشفه و خبر غيبى بوده نه تعبير خواب؛ ولى بعضى آن را صرفاً تأويل خواب دانستهاند.[47]تشبيه به شكار پرنده:
«و مَن يُشرِك بِاللّهِ فَكَاَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخطَفُهُ الطَّيرُ اَو تَهوى بِهِ الرّيحُ فى مَكان سَحيق.»(حجّ/22،31) اين آيه مشرك را در شرك ورزيدن و سقوط از درجات انسانى به هاويه ضلالت و تباهى به چيزى تشبيه كرده كه از آسمان سقوط مىكند و پرندهاى شكارى به سرعت آن را مىربايد.[48] اين تشبيه، به سقوط انسان از درجات عالى وجود و گرفتار شدن در كام شيطان اشاره دارد.منابع
بحارالانوار؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تفسير الصافى؛ تفسير العياشى؛ تفسير القرآن العظيم، ابنكثير؛ التفسير الكبير؛ تفسير كنزالدقائق و بحرالغرائب؛ تفسير المنار؛دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 485
تفسير نوين؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الدرالمنثور فىالتفسير بالمأثور؛ روح المعانى فى تفسيرالقرآنالعظيم؛ روض الجنان و روح الجنان؛ السيرة النبويه، ابن هشام؛ فتحالقدير؛ الفرقان فى تفسير القرآن؛ فرهنگ فارسى؛ الكشاف؛ كشف الاسرار و عدةالابرار؛ لغت نامه؛ مجمعالبيان فى تفسيرالقرآن؛ معارف قرآن؛ مفردات الفاظ القرآن؛ الميزان فى تفسير القرآن.
عبدالصمد مجدى و بخش معارف و مفاهيم
[1]. فرهنگ فارسى، ج 1، ص 756 ـ 757، «پرندگان».
[2]. التبيان، ج 7، ص 194؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 194.
[3]. لغتنامه، ج 8، ص 12113؛ فرهنگ فارسى، ج 2، ص 1914، «سلوى».
[4]. جامع البيان، مج 3، ج 3، ص 67 ـ 68؛ تفسير عياشى، ج 1، ص143.
[5]. جامعالبيان، مج 3، ج 3، ص 79؛ تفسير عياشى، ج 1، ص 143؛ بحارالانوار، ج 12، ص 63.
[6]. تفسير عياشى، ج 1، ص 143؛ بحارالانوار، ج 7، ص 36؛ ج 12، ص 63 ـ 65.
[7]. مجمعالبيان، ج 2، ص 644.
[8]. روضالجنان، ج 4، ص 30 ـ 31.
[9]. تفسير المنار، ج 7، ص 393؛ الفرقان، ج 7، ص12ـ14.
[10]. كشفالاسرار، ج 3، ص 343؛ تفسير قرطبى، ج 6، ص 270.
[11]. كشف الاسرار، ج 3، ص 343.
[12]. الكشاف، ج 2، ص 21.
[13]. تفسير قرطبى، ج 6، ص 270.
[14]. همان؛ مجمع البيان، ج 4، ص 461.
[15]. الميزان، ج 7، ص 73.
[16]. الميزان، ج 7، ص 74.
[17]. همان، ص 74 ـ 75.
[18]. الميزان، ج 7، ص 75 ـ 76.
[19]. معارف قرآن، ص 275؛ كشفالاسرار، ج 3، ص 344.
[20]. التبيان، ج 8، ص 550؛ مجمعالبيان، ج 8، ص 732.
[21]. روح المعانى، مج 10، ج 18، ص 275.
[22]. التفسير الكبير، ج 22، ص 173.
[23]. كشف الاسرار، ج 8، ص 110؛ مجمع البيان، ج 8، ص 597.
[24]. الدرالمنثور، ج 6، ص 675؛ الميزان، ج 16، ص 362؛ ج 17، ص 190.
[25]. نورالثقلين، ج 4، ص 316؛ كنزالدقائق، ج 8، ص 448.
[26]. مجمع البيان، ج 7، ص 335.
[27]. بحارالانوار، ج 14، ص 112؛ ج 17، ص 133؛ ج 25، ص 182.
[28]. مفردات، ص 811، «نطق»؛ الميزان، ج 15، ص 350.
[29]. الميزان، ج 15، ص 350 ـ 351.
[30]. الكشاف، ج 3، ص 353؛ الميزان، ج 15، ص 351؛ الفرقان، ج19، ص 161 ـ 162.
[31]. الدرالمنثور، ج 5، ص 295؛ نورالثقلين، ج 4، ص 78 ـ 81.
[32]. الميزان، ج 3، ص 199.
[33]. تفسير المنار، ج 3، ص 311.
[34]. تفسير قرطبى، ج 4، ص 60.
[35]. همان؛ مجمع البيان، ج 2، ص 753.
[36]. تفسير قرطبى، ج 4، ص 60؛ مجمعالبيان، ج 2، ص 752.
[37]. مجمع البيان، ج 10، ص 824؛ السيرةالنبويه، ج 1، ص 53.
[38]. كشف الاسرار، ج 10، ص 618.
[39]. كشف الاسرار، ج 10، ص 618؛ مجمعالبيان، ج 10، ص 824.
[40]. السيرة النبويه، ج 1، ص 53؛ الصافى، ج 5، ص 377.
[41]. الصافى، ج 5، ص 377؛ نورالثقلين، ج 5، ص 673.
[42]. السيرة النبويه، ج 1، ص 54؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 589.
[43]. الصافى، ج 5، ص 377؛ الدرالمنثور، ج 8، ص 631.
[44]. السيرةالنبويه، ج 1، ص 54؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 589.
[45]. تفسير نوين، ص 335.
[46]. الدرالمنثور، ج 8، ص 10 ـ 11.
[47]. التفسير الكبير، ج 18، ص 143.
[48]. الميزان، ج 14، ص 373.