اوّل: ازلى، مبتدا و علّت اشيا، از اسما و صفات الهى
اوّل در اصل به شكل «أءْول» يا «آول» بر وزن أفْعَلْ و از ريشه (أ ـ و ـ ل)[1] يا «أوْءَل» بر وزن أفْعَل و يا «وَوّل» بر وزن فَوْعل هر دو از ريشه (وـأـل)[2]دانسته شده است. برخى وزن آن را أفْعَل و هر دو «واو» آن را اصلى به حساب آوردهاند.[3]برخى اوّل را در لغت به معناى مقدّم بر چيزى، به گونهاى كه آن چيز بر شىء مقدّم، مترتّب باشد دانستهاند.[4]
عدهاى اول را به معناى ابتداى چيزى كه گاهى دوم دارد و گاه ندارد دانسته و در فرق اول با سابق گفتهاند: سابق همواره مقتضى مسبوق است؛ ولى در اوّل الزاماً وجود ثانى ضرورى نيست[5]، گرچه برخى آن را به معناى ابتداى عدد كه داراى ثانى است نيز دانستهاند.[6]
اوّل از اسمهاى ذات خدا[7] بوده، با ذات حق و ديگر اسماى خداوند، عينيت و اتحاد دارد. اوّل و آخر* از صفات متقابلاند و ذات حق به دليل نامحدود بودن قابل اتصاف به آنهاست، بنابراين، بين اول و آخر بودن خداى سبحان منافاتى نيست.[8] گفتنى است كه حق از همان حيث كه آخر است اوّل بوده، از همان حيث كه اوّل است آخر نيز هست[9]، زيرا خداوند واحد حقيقى است و جهات گوناگون در او نيست.[10] اهل عرفان در تقسيمى اسماى الهى را به 4 اسم اول و آخر و ظاهر و باطن تقسيم كرده، آنها را امّهات اسما دانسته و اسم جامع آنها را «اللّه» و «رحمن» بهحساب آوردهاند. آنان معتقدند هر اسمى كه مظهر آن ازلى و ابدى است، ازليّت آن از اسم اوّل و ابديّت آن از اسم آخر است و نيز اسماى متعلق به ابداء و ايجاد در اسم اوّل داخلاند چنان كه اسماى مربوط به اعاده و جزاء در اسم آخر داخلاند.[11]
اسم اول در دعاها[12] و احاديث[13] بسيارى به كار رفته است.
اول به عنوان يكى از اسمهاى خدا تنها يك بار در قرآن به كار رفته است: «هُوَ الاَوَّلُ والأخِرُ والظّـهِرُ والباطِنُ و هُوَ بِكُلِّ شَىء عَليم» . (حديد/57،3) برخى ترتيب ذكر اسماى چهارگانه در آيه را به اين دليل دانستهاند كه هر اسم متأخرى، متضمن اسم يا اسمهاى پيش از آن است، بنابراين هر سه اسم آخر و ظاهر و باطن متضمن اسم اولاند.[14]
در تبيين اوّل بودن خداوند دو بيان عمده وجود دارد: 1. اول بودن خداى سبحان به معناى ازلى بودن ذات الهى است و اينكه هيچ چيزى در وجود بر ذات او سبقت ندارد.[15] قول كسانى كه اول را به معناى غنى بالذات و بىنياز از غير دانستهاند نيز به همين معنا بازمىگردد.[16] ازلى بودن خداوند ازاينروست كه واجب الوجود است و لازمه وجوب وجود آن است كه به هيچ وجه فرض عدم بر آن صحيح نبوده، در وجود خود هيچگونه نيازى به غير نداشته باشد.
استعمال اول به معناى ازلى در لغت نيز كاربرد دارد[17] و در روايات بسيارى اول بودن خدا به ازلى بودن ذات او تفسير شده است.[18]
جمهور متكلمان كه قائل به حدوث زمانى غير خدا هستند، اوّل و ازلى بودن خداوند را به معناى قديم بودن خدا و مسبوق نبودن ذات حق به عدم، از نظر زمانى مىدانند[19]؛ ولى بايد توجه داشت كه اوليت و ازليت ذات الهى زمانى نيست، زيرا او حتى نسبت به خود زمان نيز اول بوده، بر زمان احاطه دارد و خود ذات منزّه از زمان است.[20]
در تبيين اول بودن خدا مىتوان گفت همانگونه كه در آيه 2 حديد/57 آمده، قدرت الهى، هر چيزى را دربرمىگيرد: «و هُوَ عَلى كُلِّ شَىء قَدير * هُوَ الاَوَّل...» ، به همين دليل خداوند با قدرتش بر هر چيزى از هر جهتى احاطه دارد، بنابراين هر چيزى را كه اول فرض كنيم ذات حق پيش از آن است، پس در حقيقت ذات الهى اول است؛ نه آن چيز مفروض، ازاينرو اول مطلق فقط خداست و هر چه جز او اوّل باشد، اوّل نسبى و اضافى خواهد بود، چنان كه اين معنا از حصر موجود در آيه3حديد/57 استفاده مىشود. از اين بيان روشن مىشود كه اول ازفروع اسم محيط و اسم محيط فرع بر اطلاق قدرت الهى است. البته مىتوان اول را فرع بر احاطه وجودى خدا دانست، زيرا ذات حق پيش از ثبوت هر چيزى ثابت است؛ همچنين اسم اول به نوعى بر علم الهى نيز متفرّع است و پايان آيهكه بيانگر علم الهى به هر چيزى است، مناسب اين تفرّع است.[21]
2. اول بودن خداوند بدين معناست كه ذات الهى اول همه موجودات[22] و مبدأ المبادى است و وجود هر چيزى از او صادر شده است[23]، به اين معنا كه اگر سلسله موجودات را كه به صورت علل و معلولات مرتب شدهاند در نظر بگيريم، ذات حق نسبت به آنها اول است و همه موجودات ديگر وجودشان را از او گرفتهاند.[24] برخى اول را يا به معناى ياد شده يا به اين معنا دانستهاند كه خدادرمقام احديّتش به گونهاى است كه چيزى با اونيست.[25]
به اعتقاد برخى اول و آخر و ظاهر و باطن مجموعاً اين معنا را افاده مىكنند كه همه امور به دست خدا بوده، تماميت هر چيزى به اوست.[26] در توضيح اول بودن خداوند، اقوال ديگرى نيز ذكر شده كه غالب آنها هيچگونه دليل و شاهدى ندارد.[27]
منابع
اسماء الحسنى؛ الاسماء الحسنى؛ اسماء الله الحسنى؛ ترتيب كتاب العين؛ تفسير البصائر؛ تفسير التحرير والتنوير؛ تفسير روحالبيان؛ تفسير القرآن الكريم، صدرالمتالهين؛ التفسير الكبير؛ تفسير نمونه؛ التوحيد؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ رحمة من الرحمن فى تفسير و اشارات القرآن؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ شرح الاسماء او شرح دعاء الجوشن الكبير؛ شرح اسماء الحسنى؛ شرح اسماء الله الحسنى (لوامع البينات)؛ شرح فصوص الحكم؛ الصحاح تاجاللغة و صحاح العربيه؛ صحيفه سجاديه؛ الكافى؛ كشفالاسرار و عدة الابرار؛ كنزالعمال فى سنن الاقوال والافعال؛ مجمع البحرين؛ مجمعالبيان فى تفسيرالقرآن؛ المصباح المنير؛ معجم الفروقاللغويه؛ معجم مقاييساللغه؛ مفردات الفاظ القرآن؛ موسوعة له الاسماءالحسنى؛ الميزان فى تفسيرالقرآن؛ نگرش وحى بر خداشناسى؛ نهج البلاغه.رضا رمضانى، احمد جمالى
[1]. مفردات، ص100، «اول»؛ المصباح، ص30، «آل».
[2]. الصحاح، ج5، ص1838، «اول».
[3]. ترتيب العين، ص61، «اول».
[4]. مفردات، ص100، «اول».
[5]. الفروق اللغويه، ص270؛ مجمع البحرين، ج1، ص131، «اول».
[6]. المصباح، ص29، «آل».
[7]. شرح فصوصالحكم، ص45.
[8]. نمونه، ج23، ص299 ـ 300.
[9]. شرح فصوصالحكم، ص477؛ رحمة من الرحمن، ج4، ص275.
[10]. شرح فصوصالحكم، ص477.
[11]. شرح فصوصالحكم، ص45.
[12]. الصحيفة السجاديه، ص22؛ كنزالعمال، ج2، ص656؛ تفسيرقرطبى، ج9، ص640.
[13]. نهجالبلاغه، خطبه 163؛ الكافى، ج1، ص115؛ التوحيد، ص313.
[14]. رحمة من الرحمن، ج4، ص270.
[15]. كشف الاسرار، ج9، ص476؛ مجمعالبيان، ج9، ص346؛ روحالبيان، ج9، ص349.
[16]. موسوعة له الاسماء الحسنى، ج1، ص363.
[17]. مقاييس اللغه، ج1، ص158.
[18]. نهجالبلاغه، خطبه 101؛ التوحيد، ص197، 313؛ الكافى، ج1، ص167ـ168.
[19]. مجمع البيان، ج9، ص346؛ التحرير والتنوير، ج27، ص360.
[20]. روحالمعانى، مج14، ج27، ص254؛ روحالبيان، ج9، ص346؛ الميزان، ج19، ص152.
[21]. الميزان، ج19، ص151 ـ152؛ البصائر، ج44، ص80ـ81؛ نگرش وحى بر خداشناسى، ج2، ص14.
[22]. الاسماء الحسنى، ص195؛ اسماء اللّه الحسنى، ص189.
[23]. تفسير صدرالمتألهين، ج6، ص49؛ شرحالاسماء، ص4؛ شرحاسماء الحسنى، ص129.
[24]. شرح اسماء الحسنى، ص129.
[25]. شرح فصوصالحكم، ص390.
[26]. مجمعالبيان، ج9، ص347؛ التفسير الكبير، ج10، ص448؛ تفسير صدرالمتالهين، ج6، ص154.
[27]. شرح اسماء اللّه الحسنى، ص325ـ328.