بعل: بت قوم الياس در بعلبك لبنان
عربى يا عجمى بودن واژه بَعْل، مورد اختلاف است. ديدگاه نخست، كاربرد متداول و فراوان آن در زبان عربى را دليل عربى بودن آن مىداند.[121] از جمله معانى مشهور لغوى كه در زبان عربى براى بعل گفتهاند عبارت است از: خدا و ربّ[122]، مالك[123]، بت[124] (يا نام بتى از طلا[125]) و زوج.[126] معانى ديگرى نيز براى بعل گفتهاند[127] كه به اختلاف موارد فرق مىكند. برخى در جمع معانى ياد شده، بعل را چيزى قائم به ذات دانستهاند كه نسبت به همنوعان خود برتر و از آنها بىنياز است، بر اين اساس به رغم وجود اين معناى مشترك در همه كاربردها، بعل در موارد گوناگون مصداق و معناى متفاوتى دارد؛ مثلاً بعلِ زن به معناى شوهر او، بعل در مورد درخت خرما به معناى نخل بىنياز از آبيارى، بعلِ يك قبيله به معناى بتِ آنان، بعل يك چيز به معناى مالك و صاحب آن و بعل يك مكان به معناى بخش مرتفع آن است.[128]در مقابل، شمارى ديگر از صاحبنظران بعل را از واژگان دخيل مىدانند، با اين تفاوت كه برخى آن را حبشى يا سريانى و به معناى «ربّ» [129] و برخى ديگر آن را در اصل لغتى بابلى و همان «بال» به معناى خداى بينالنهرين دانستهاند.[130] در زبان عبرى اين واژه به معناى رب النوع (خداوند يا آقا) آمده است[131]؛ اما در اصطلاح فرهنگ اسلامى بعل اسم عَلَم براى بتى است كه در شهر «بعلبك» لبنان، بنىاسرائيل آن را مىپرستيدهاند تا اينكه الياس پيامبر براى هدايت آنان مبعوث شد.[132] گويند: نام اين شهر نيز برگرفته از نام همان بتاست.[133]
هرچند اظهار نظر قطعى درباره سابقه پيدايش بعل به عنوان ربالنوع مردمان آسياى غربى[134] دشوار است؛ اما در اينكه اين بت قرنها پيش از ميلاد مسيح، پرستيده مىشد، ترديدى نيست.[135] ظاهراً فينيقيها (از ساكنان لبنان امروزى و مناطق همجوار) از نخستين اقوامى بودند كه به پرستش آن روى آوردند.[136] آنها براى بعل قربانگاههايى ساخته و محافظان بسيارى بر آن گمارده بودند[137] و در برپايى جشنها به قربانى كردن انسان نيز مىپرداختند.[138] هر شهر «بعل» يا «شهرخدا»ى خاصى داشته و همانند پدر، بزرگِ شاهان و سرچشمه حاصلخيزى زمين پنداشته مىشده است.[139]
كنعانيان (ساكنان اردن) از ديگر اقوامى بودند كه ظاهراً تحت تأثير فينيقيها بعل را خداى آفتاب لقب داده[140] و شكل انسانى آن را به عنوان بزرگترين معبود مىپرستيدند.[141] مطابق گزارشهايى، كنعانيان، به طور كلى خدايان خود را بعل نام نهاده و بر فراز قلهها، درون درهها و كنار نهرها براى آنها معابدى خاص و قربانگاههايى به نام بعلِ همان مكان، ساخته بودند.[142] افزون بر آسياى غربى، گسترش بعل پرستى در نقاط مختلف اروپا نيز گزارش شده است؛ ايرلنديها، آن را به اسم «بيل» (بال)، روميها «بيلوس» و يونيان به نام «فيلوس» عبادت مىكردند[143] يا پرستش آنها شباهت بسيارى به پرستش بعل داشته است.[144] گزارش مسعودى از وجود بت بعل در يونان را مىتوان مؤيد اين مطلب دانست[145]؛ گويا فينيقيها به عنوان قومى دريانورد در رواج آن نقش داشتهاند.
به هر حال بيشتر اطلاعات تاريخى از پرستش بعل در ارتباط با اهالى سواحل شرقى درياى مديترانه از شمال تا جنوب جزيرةالعرب است، چنانكه گفته شده: مردمان پارهاى از اين مناطق فرزندان خود را براى تقرب به آن، قربانى مىكردند[146]؛ نيز نام پادشاهان و شهرها را بعل مىگذاشتند.[147] عربهاى ساكن حجازنيز بتهاى لات، عُزّى و مَنات را دختران آن مىدانستند.[148] بعل براى عرب جنوبى جزيرةالعرب نيز شناخته شده بود[149]، چنان كه بعل را از خدايان عرب جاهلى و مورد پرستش قبايل يمنى و مردم شمال جزيرةالعرب دانستهاند.[150]
عمده روايات اسلامى درباره پرستش بعل، در ارتباط با بنى اسرائيل است؛ گويا عبادت آن از زمان موسى(عليه السلام)در ميان اين قوم مورد توجه بوده است.[151]آنها به تقليد از ساكنان سرزمين كنعان و به تدريج به پرستش اين بت روى آوردند، به گونهاى كه در مواردى متعدد از بعل پرستى آنان ياد شده است.[152]
گويند: يهود در اين زمان براى بعل معابد فراوانى ساخته و خدمه بسيارى به كار گرفته بودند. آنها همچنين براى تقرب به آن در اماكن مرتفع آتشافروزى كرده، به درگاهش قربانى مىكردند[153]، چنانكه گزارشى از پيروزى ايلياى پيامبر(عليه السلام) بر بعل پرستان و كشتهشدن 450 تن از خدمه آن حكايت دارد.[154] مطابق گزارشى ديگر، وقتى ايلياء به نبوت و اصلاح دينى قيام كرد در سراسر كشور بنىاسرائيل فقط 7000 تن از پرستش بعل رويگردان بودند؛ اما بر اثر مبارزه او، پيروان بعل كم شدند.[155] برخى ايلياء را همان الياس(عليه السلام)مىدانند.[156] اين گزارشها به ميزان زيادى با منابع فرهنگ اسلامى مطابقت دارد.[157]
واژه بعل، سه بار در قرآن آمده است: در آيه128 نساء/4 و 72 هود/11 معناى شوهر[158] و در آيه 125 صافّات/37 معناى بت دارد[159]: «و اِنَّ اِلياسَ لَمِنَ المُرسَلين * اِذ قالَ لِقَومِهِ اَلا تَتَّقون* اَتَدعونَ بَعلاًو تَذَرونَ اَحسَنَ الخــلِقين» . مفسران در معنا و مصداق بعل در آيه 125 صافّات/37 اختلاف كردهاند. برخى چون عكرمه، مجاهد، قتاده و سدى آن را واژهاى يمنى به معناى رب دانستهاند.[160] ابناسحاق بعل را نام زنى دانسته است كه پرستيده مىشده[161]؛ اما آلوسى و برخى ديگر از مفسران اين قول را نپذيرفتهاند.[162] مطابق قول ابنعباس، حسن، ضحاك و ابنزيد كه از شهرت برخوردار است[163]، مراد از بعل بتى به همين نام در بعلبك[164] بوده و نام اين شهر برگرفته از همان بت است.[165] منابع تفسيرى و لغوى در بيان ويژگيهاى بت بعل، آن را از طلا[166]، توخالى[167]، چهارروى[168]، داراى ارتفاع 20 ذراعى[169] و دو ياقوت بزرگ در چشم[170]، مانند انسانى نشسته بر صندلى در حال خوردن چيزى وصف كردهاند كه شيطان با سخن گفتن از درون آن، مردم را به گمراهى مىكشانده است.[171] البته داستانپردازى مربوط به ورود شيطان به درون بت* را شمارى از مفسران نقد كرده و آن را از اسرائيليات و قادح معجزات پيامبر(صلى الله عليه وآله)برشمردهاند. تصوير بتى با اين ويژگيها در موزه لوور (لوفر) پاريس موجود است.[172]
به اعتقاد بيشتر مفسران، بنى*اسرائيل پس از وفات حزقيل نبى به پرستش بعل روى آوردند. سبب رواج آن را نيز همسر اَحاب (اَخاب) از پادشاهان اين قوم دانستهاند.[173] از اين زن با نامهايى چون «اَربل» [174]، «اَزبل» [175]، اَربيل[176] و «زَبيل» [177] و به بدى ياد شده است. بر اساس گزارش اين منابع هنگامى كه بعل پرستى به اوج خود رسيد، خداوند الياس*(عليه السلام)را براى هدايت و نجات مردم بعلبك مبعوث كرد.[178] قرآن كريم نيز به صراحت مأموريت وى را برچيدن بعلپرستى دانسته است. آن حضرت با نكوهش پرستش بعل، بت پرستان را به پرستش خداى يگانه فرا خواند: «اَلاتَتَّقون * اَتَدعونَ بَعلاً وتَذَرونَ اَحسَنَ الخــلِقين * اَللّهَ رَبَّكُم ورَبَّ ءابائِكُمُ الاَوَّلين» . (صافّات/37، 124 ـ 126) نكره آمدن بعل[179] تأييد مىكند كه مراد از آيه اين است: آيا بعضى از بعول (خدايان باطل) را فرا مىخوانيد؟ ابنعاشور بعل را رب النوعى مذكر، متعلق به قوم كنعان و بزرگترين بت آنان دانسته كه نزد ايشان رمز خورشيد بوده است. در مقابل آن بت مؤنثى به نام «تأنيت» قرار داشته كه رمز ماه بودهاست.[180]
بنا به گزارشهايى از مردم بعلبك جز وزير اَحاب كسى دعوت الياس(عليه السلام) را نپذيرفت[181]، حتى پيروان بعل، درصدد قتل آن حضرت برآمدند، به گونهاى كه الياس وادار به فرار شد.[182] در برخى منابع آمده است كه وى بت بعل را شكست و گريخت[183]؛ اما با مرگ احاب و روى كار آمدن پادشاه جديد او دعوت الياس(عليه السلام)را پذيرفت. به دنبال وى، قومش نيز ايمان آوردند و بت پرستانى كه حاضر به ترك بعل پرستى نشدند قتل عام گشتند. شمار كشتهشدگان 10000 تن گزارش شده است.[184] از جمله كشته شدگان، محافظان بعل بودند كه به انتقام آن دسته از كسانى كه ايزابل همسر احاب آنان را كشته بود، كشته شدند.[185] به موجب اخبارى ديگر الياس(عليه السلام) چون از دعوت خود نتيجهاى نگرفت بعل پرستان را نفرين كرد[186] و آنان گرفتار خشكسالى شدند.[187] پس از سه سال كه بنى اسرائيل ايمان آوردند، دوباره رحمت الهى نازل شد[188]؛ ولى چيزى نگذشت كه اين قوم دوباره به پرستش بعل روى آوردند. اين بار الياس(عليه السلام) از خداوند خواست تا وى را از شرّ بتپرستان آسوده سازد.[189]
تعبير «اَحسَن الخالِقين» در آيه با آنكه آفريننده حقيقى در عالم جز خدا نيست ظاهراً اشاره به مصنوعاتى دارد كه انسان با تغيير شكل دادن به مواد طبيعى درست مىكند، بنابراين خالق بر آنها اطلاق مىگردد، هرچند خالق مجازى است[190]؛ به سخن ديگر از مجموع آيه «اَتَدعونَ بَعلاً وتَذَرونَ اَحسَنَ الخــلِقين» (صافّات/37،125) مىتوان فهميد كه شرك مردم آن ديار در خالقيت بودهاست.
از فرجام بعل اطلاع دقيقى در دست نيست. به موجب پارهاى گزارشها، به رغم مبارزاتى كه براى ريشهكن كردن پرستش آن در زمانهاى مختلف صورت گرفت باز هم عبادت آن استمرار يافت. سرانجام، اين بت نيز همچون بتهاى ديگر جزيرةالعرب، با گسترش اسلام از بين رفت.[191] هنوز در شهر «پالمير» كه عرب آن را «تدمر» مىگفتند آثار بتكده قديمى بزرگى به نام بعل مشهود است. در كشفيات فينيقيها نيز آثارى از آن بر جاى مانده است.[192]
نظر به آنچه گذشت مىتوان به احتمال زياد بعل را نه نام يك بت مشخص بلكه رب النوع آسمان، باد و توفان به عنوان مظاهر نيروهاى تأثيرگذار در رويش زراعت و گياهان دانست.[193] عَلَم جنس[194] و عنوان بودن آن براى خدايان متعدد، همچنين اضافه شدن آن به واژگان گوناگون[195] و نكره آمدنش در قرآن[196](صافّات/37،125) مىتواند مؤيد اين ديدگاهباشد.
منابع
اسلام و عقائد و آراء بشرى يا جاهليت و اسلام؛ اعلام قرآن؛ البدء والتاريخ؛ البداية والنهايه؛ تاجالعروس من جواهرالقاموس؛ تاريخ اديان و مذاهب جهان؛ تاريخالامم والملوك، طبرى؛ تاريخ تمدن؛ تاريخ جامع اديان؛ تاريخ حبيب السير؛ تاريخ الحضارات العام (الشرق واليونان القديمه)؛ تاريخ ملل قديم آسياى غربى؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تفسير التحرير والتنوير؛ تفسير روح البيان؛ التفسير الكبير؛ تفسير نمونه؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ دائرةالمعارف بستانى؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ روضةالصفا؛ روض الجنان و روح الجنان؛ الغريبين فى القرآن والحديث؛ قاموس كتاب مقدس؛ القاموس المحيط؛ قصصالانبياء، راوندى؛ الكامل فى التاريخ؛ كتاب الاصنام (تنكيس الاصنام)؛ كتاب مقدس؛ الكشاف؛ كشف الاسرار و عدةالابرار؛ لسانالعرب؛ لغت نامه؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ محاسن التأويل، قاسمى؛ مروج الذهب و معادن الجوهر؛ معجم اعلام القرآن الكريم؛ معجمالبلدان؛ المعجم الجامع لغريب مفردات القرآن الكريم؛ مفردات الفاظ القرآن؛ المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام؛ المنتظم فى تاريخ الملوك والامم؛ واژههاى دخيل در قرآن مجيد.Encyclopaedie of The Quran
سيد محمود سامانى
[121]. مفردات، ص135، «بعل»؛ معجم اعلام القرآن، ص79.
[122]. القاموس المحيط، ج2، ص1280؛ لسان العرب، ج1، ص449؛ لغت نامه، ج3، ص4232، «بعل».
[123]. الغريبين، ج1، ص195؛ القاموس المحيط، ج2، ص1280.
[124]. المعجم الجامع، ص70؛ لغت نامه، ج3، ص4232.
[125]. الغريبين، ج1، ص195، «بعل»؛ الاصنام، ص68.
[126]. لسان العرب، ج1، ص449؛ القاموس المحيط، ج2، ص1280، «بعل».
[127]. لسان العرب، ج1، ص448؛ القاموسالمحيط، ج2، ص1280، «بعل».
[128]. دائرةالمعارف بستانى، ج3، ص493ـ494؛ التحقيق، ج1، ص303، «بعل».
[129]. واژههاى دخيل، ص144.
[130]. جاهليت و اسلام، ص 265؛ تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج 2، ص1217؛ Encyclopaedie of The Quran A - D P.
[131]. كتاب مقدس، اول پادشاهان، 16: 32؛ قاموس كتاب مقدس، ص180ـ181.
[132]. تاريخ طبرى، ج1، ص461؛ البدء والتاريخ، ج3، ص99؛ مجمع البيان، ج8، ص713.
[133]. معجمالبلدان، ج1، ص455؛ الدرالمنثور، ج7، ص116.
[134]. تاريخ جامع اديان، ص338ـ339؛ قاموس كتاب مقدس، ص108؛ المفصل، ج6، ص306؛ تاريخ ملل قديم، ص211.
[135]. المفصل، ج6، ص307؛ دائرةالمعارف بستانى، ج5، ص294.
[136]. تاريخ ملل قديم، ص204؛ تاريخ اديان و مذاهب جهان، ص1217.
[137]. تاريخ تمدن، ج1، ص345.
[138]. تاريخ تمدن، ج1، ص345.
[139]. تاريخ تمدن، ج1، ص345.
[140]. قاموس كتاب مقدس، ص180؛ دائرةالمعارف بستانى، ج5، ص294.
[141]. تاريخ جامع اديان، ص338ـ339.
[142]. اعلام قرآن، ص255ـ256؛ تاريخ جامع اديان، ص338.
[143]. دائرةالمعارف بستانى، ج2، ص495؛ اعلام قرآن، ص255ـ256.
[144]. قاموس كتاب مقدس، ص180ـ181.
[145]. مروج الذهب، ج2، ص274.
[146]. قاموس كتاب مقدس، ص180ـ181.
[147]. دائرةالمعارف بستانى، ج2، ص495؛ قاموس كتاب مقدس، ص181؛ تاج العروس، ج14، ص58، «بعل».
[148]. Encyclopedia OF The Quran A - D.
[149]. المفصل، ج6، ص307.
[150]. تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج2، ص1216.
[151]. تاريخ تمدن، ج1، ص365ـ367؛ دائرةالمعارف بستانى، ج2، ص494.
[152]. كتاب مقدس، اول پادشاهان، 16: 31ـ32، 18: 19ـ26؛ تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج2، ص1217.
[153]. تاريخ تمدن، ج1، ص375؛ دائرةالمعارف بستانى، ج2، ص494.
[154]. كتاب مقدس، اول پادشاهان، 18 : 1 به بعد، ص436ـ438؛ تاريخ جامع اديان، ص341.
[155]. تاريخ جامع اديان، ص341؛ تاريخ تمدن، ج1، ص375.
[156]. التحرير والتنوير، ج22، ص166؛ تفسير قاسمى، ج13، ص127.
[157]. روض الجنان، ج16، ص224 به بعد؛ الدرالمنثور، ج7، ص116.
[158]. مفردات، ص135؛ التحقيق، ج1، ص34، «بعل».
[159]. مفردات، ص135؛ التحقيق، ج1، ص34، «بعل».
[160]. جامع البيان، مج12، ج23، ص110؛ التبيان، ج8، ص525؛ مجمع البيان، ج8، ص713.
[161]. جامع البيان، مج12، ج23، ص111؛ تفسير قرطبى، ج15، ص77.
[162]. روح المعانى، مج13، ج23، ص205.
[163]. همان، ص204؛ تفسير قرطبى، ج15، ص77؛ الدرالمنثور، ج7، ص119.
[164]. جامع البيان، مج12، ج23، ص111.
[165]. همان، ص110؛ الكشاف، ج4، ص60؛ تفسير قرطبى، ج15، ص77.
[166]. مجمع البيان، ج7، ص713؛ لسان العرب، ج1، ص449؛ الغريبين، ج1، ص195.
[167]. روض الجنان، ج16، ص224؛ تفسير قرطبى، ج15، ص77.
[168]. روض الجنان، ج16، ص224؛ التفسير الكبير، ج26، ص161.
[169]. روض الجنان، ج16، ص224؛ التفسير الكبير، ج26، ص161.
[170]. كشف الاسرار، ج8، ص296؛ روح البيان، ج5، ص481.
[171]. التحرير والتنوير، ج23، ص167؛ الدرالمنثور، ج7، ص117.
[172]. التحرير والتنوير، ج23، ص167.
[173]. جامع البيان، مج12، ج23، ص111؛ كشفالاسرار، ج8، ص295؛ كتاب مقدس، اول پادشاهان، 18.
[174]. جامع البيان، مج12، ج23، ص111.
[175]. تاريخ طبرى، ج1، ص461.
[176]. روضة الصفا، ج1، ص327؛ حبيب السير، ج1، ص107.
[177]. روض الجنان، ج16، ص225.
[178]. مجمع البيان، ج8، ص713؛ الدرالمنثور، ج7، ص116ـ117.
[179]. روح المعانى، مج13، ج23، ص205.
[180]. التحرير والتنوير، ج22، ص166.
[181]. روضة الصفا، ج1، ص327.
[182]. روضالجنان، ج16، ص226؛ البداية والنهايه، ج1، ص337.
[183]. تفسير قرطبى، ج15، ص77.
[184]. البداية والنهايه، ج1، ص337.
[185]. التحرير والتنوير، ج22، ص168.
[186]. جامع البيان، مج12، ج23، ص112؛ المنتظم، ج1، ص260؛ قصص الانبياء، ص250.
[187]. تاريخ طبرى، ج1، ص462؛ الكامل، ج1، ص213.
[188]. البدء والتاريخ، ج1، ص99؛ قصصالانبياء، ص243.
[189]. الكامل، ج1، ص213.
[190]. تفسير قرطبى، ج15، ص77؛ نمونه، ج19، ص140ـ141.
[191]. جاهليت و اسلام، ص265ـ266.
[192]. همان؛ دائرةالمعارف بستانى، ج2، ص494.
[193]. تاريخ الحضارات العام، ج1، ص207ـ208؛ تاريخ جامع اديان، ص338ـ340؛ تاريخ ملل قديم آسياى غربى، ص204ـ211.
[194]. اعلام قرآن، ص255.
[195]. المفصل، ج6، ص306ـ307، 333ـ335؛ قاموس كتاب مقدس، ص180ـ184.
[196]. روح المعانى، مج12، ج23، ص205.