بسمله: عبارتى كوتاه براى گفتن يا نوشتن «بِسمِاللّه» يا «بِسمِ اللّهِ الرَحمنِ الرَحيمِ»
بسمله مصدرى است كه از آيه «بِسمِ اللّهِ الرَحمنِ الرَحيمِ» گرفته شده است[1] و در صورت فعلى «بَسْمَلَ» براى كار كسى كه آن را گفته يا نوشته باشد[2] و به صورت اسم فاعلى «مُبَسْمِل» براى گوينده آن به كار مىرود،[3] افزون بر اين واژه بسمله در جايگاه نامى براى آيه «بِسمِ اللهِ الرَحمنِ الرَحيمِ» نيز مىنشيند؛ مانند: «البسملة آية من الكتاب و الفاتحة» .[4] به نقل برخى واژه پژوهان، بسمله از واژههاى عربى نوپديد است كه از عرب فصيح شنيده نشده؛ اما ابنسكيت و مطرزى با نقل شواهدى از شعراى عرب، فصاحت و عربى اصيل بودن آن را ثابت كردهاند. به هر حال استفاده از اينگونه كلمات در زبان عربى شايع است كه از جمله مىتوان به «حَمْدَ لَه» براى «اَلحَمدُ لِلّهِ رَبِّالعــلَمين» و «حَوْقَلَه» براى «لا حول و لا قوة إلاّ باللّه» اشاره كرد.[5]كاربرد واژه بسمله نزد مفسران و غير آنان رايج است[6]؛ اما در ميان روايتهاى شيعه و سنى تنها شهيد ثانى در تفسير آيه بسمله روايتى را به صورت «لا تترك البسملة ...» نقل كرده است كه درباره آن نيز اين گمان وجود دارد كه روايت «لاتدع بسمالله الرحمن الرحيم...» در عبارت شهيد ثانى تغيير لفظ يافته باشد.[7] از آيه «بِسمِ اللهِ الرَحمنِ الرَحيمِ» يا«بسمالله» به صورت مختصر با واژه «تسميه» نيز ياد مىشود.[8] اين واژه در مباحث فقهى، به ويژه بحث وجوب ذكر نام خدا در ذبح، كاربرد بيشترى دارد.[9]
همه سورههاى قرآن جز سوره برائت با «بِسمِ اللّهِ الرَحمنِ الرَحيمِ» آغاز مىشود. اين آيه شريفه در آيه 30نمل/27 هم آمده است: «اِنَّهُ مِن سُلَيمـنَ و اِنَّهُ بِسمِ اللّهِ الرَّحمـنِ الرَّحيم» كه در مجموع ذكر بسمله در قرآن به 114 مورد مىرسد، افزون بر اين، آيه «بِسمِ اللّهِ مَجرها ومُرسـها» (هود/11،41) و دستهاى از آيات كه مربوط به ذكر نام خدا (اسمالله) و احكام فقهى آن است (مائده/5،4؛ انعام/6، 118 ـ 119، 121، 138؛ حجّ/ 22، 28، 34، 36، 40) و آياتى كه موضوع ذكر (بقره/2، 114؛ نور/ 24، 36؛ مزمّل/73، 8؛ انسان/ 76، 25؛ اعلى/ 87، 15)، تكريم (الرحمن/55، 78)، قرائت (علق/ 96، 1) و تسبيح (واقعه/56،74،96؛ حاقّه/69، 52؛ اعلى/87،1) با نام پروردگار را بيان كرده با بسمله مرتبط است.
آيه كريمه «و اِذا ذَكَرتَ رَبَّكَ فِى القُرءانِ وَحدَهُ ولَّوا عَلى اَدبـرِهِم نُفورا» (اسراء/17،46) درباره «بِسمِاللّهِ الرَحمنِ الرَحيمِ» نازل شده است. روايت است كه مشركان هنگامى كه به تلاوت رسول خدا گوش فرا مىدادند با شنيدن بسمله روى مىگرداندند و مىرفتند و چون پيامبر از قرائت اينآيه فارغ مىشد باز مىگشتند.[10]
فضيلت بسمله:
در فضيلت بسمله روايات بسيارى وارد شده است. در برخى ازاينروايات بسمله با كرامتترين و بزرگترين آيه قرآن[11] و اسمى از اسماء اللّه شمرده شده است[12] كه نزديكى آن به اسم اعظم به سان نزديكى سفيدى چشم به سياهى آن[13] و كتابت زيباى آن براى تعظيم خداوند، موجب غفران و بخشش است.[14]بر پايه برخى روايات زمانى كه معلم به كودكى بگويد: بگو: «بسماللّه الرحمن الرحيم» و او آن را بگويد، براى معلم و كودك و پدر و مادر وى برائت و آزادى از آتش دوزخ نوشته مىشود.[15]گفتن «بسم اللّه الرحمن الرحيم» در ابتداى هر امر كوچك و بزرگ[16] و نوشتن آن در ابتداى هر نوشته ممدوح و پسنديده است، زيرا در فرهنگ اسلامى هر كار با اهميتى اگر با «بسم اللّه الرحمن الرحيم» آغاز نشود نافرجام و ناقص مىماند.[17]
اين ويژگيهاى قرآنى و تأكيدهاى روايى در مجموع جايگاهى ممتاز و در خور براى بسمله در فرهنگ و آداب مردم رقم زده است، به گونهاى كه «بِسمِ اللّهِ الرَحمنِ الرَحيمِ» از حيث دلالت بر اسلام، جايگاهى بعد از شهادتين دارد و از شعارهاى مخصوص مسلمانان است كه كارهاى خود را با آن آغاز مىكنند.[18]
تاريخچه بسمله:
چگونگى پيدايش و آغاز كتابت بسمله از امورى است كه روايات تاريخى و دينى متفاوتى درباره آن وجود دارد؛ بعضى اميةبن ابى صلت را نخستين كسى مىدانند كه پيش از اسلام در قريش نگارش نوشتهها و نامهها را با «باسمك اللهم» آغاز كرد.[19] نقل است كه پس از اسلام پيامبر نيز به پيروى از قريش مكاتباتشان را با «باسمك اللّهم» آغاز مىكردند و با نزول آيه «بِسمِاللّهِ مَجرها ومُرسـها» (هود/11، 41) آن را به «بسماللّه» تغيير دادند و پس از نزول آيه «قُلِادعوا اللّهَ اَوِ ادعُوا الرَّحمـنَ» (اسراء/17، 110) به «بسماللّه الرحمن» ابتدا مىكردند تا اينكه آيه «اِنَّهُمِن سُلَيمـنَ واِنَّهُ بِسمِ اللّهِ الرَّحمـنِ الرَّحيم» (نمل/27، 30) نازل شد و نوشتن «بسم اللّه الرحمن الرحيم» در ابتداى مكاتبات آن حضرت تثبيتگرديد[20].البته در اينكه تركيب جملهاى به صورت «بسماللّه الرحمن الرحيم» از مصطلحات اسلامى است و پيش از آن در ميان عرب جاهلى سابقه نداشته است جاى گفت و گو نيست.[21] وقايع شعبابىطالب پيش از هجرت[22] و صلح حديبيه در سال ششم هجرى كه معروفترين مورد استعمال «بسمك اللّهم» در زمان پيامبر است[23] گواه اين است كه پيش از اسلام در ميان قريش اصطلاح «بسم اللّه الرحمن الرحيم» رايج نبوده است[24]؛ امّا چون سوره نمل/27 پيش از سوره هود/11 و اسراء/17 نازل شده است[25] صحت اين قول كه تا نزول اين آيه، بسمله در ميان مسلمانان رايج نبوده و پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) نيز به تبع قريش مكاتباتشان را با «باسمك اللّهم» آغاز مىكردهاند مورد ترديد قرار مىگيرد، افزون بر اين بنابر نقل واحدى و سيوطى بسمله اولين آيه نازل شده بر پيامبر است[26] و روايات بسيارى بر وجود بسمله در ابتداى همه سورهها جز برائت دلالت دارد و آن را نشان پايان يافتن سوره و آغاز سورهاى ديگر براى پيامبر و مسلمانان معرفى مىكنند.[27] برخى از روايات بسمله را اول هر كتاب آسمانى[28] و برخى نيز آن را از اختصاصات پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و حضرت سليمان(عليه السلام)مىداند[29]، چنانكه آيه 30 نمل/27 استعمال بسمله را از جانب حضرت سليمان ثابت مىكند. مدلول اين روايات با رواياتى كه بسمله را اول هر كتاب آسمانى مىداند[30] خالى از تعارض نيست، اگر چه جمع بين دو روايت به اين صورت مقدور است كه بسمله نازل بر سليمان عربى و بر ساير پيامبران غير عربى باشد، يا اينكه آغاز مكاتبات و نامهها را با بسمله از اختصاصات حضرت سليمان(عليه السلام)بدانيم.[31]
نخستين ترجمه بسمله را متعلق به سلمان فارسى دانستهاند. اين ترجمه كه به درخواست برخى از ايرانيان صورت پذيرفته عبارت است از «به نام يزدان بخشاينده بخشايند».[32]
تفسير بسمله:
آغاز امور با نام افراد براى انتساب كارها به آنان است، ازاينرو انسانها بعضى از كارهايشان را با نام افرادى آغاز مىكنند كه آنان رابه بزرگى مىشناسند و بدين وسيله اميد رضايت آن بزرگ و جلب نظر او را دارند.[33] شروع قرآن با بسمله و تكرار آن در ابتداى هر سوره بدين معناست كه همه احكام، دستورات، اخلاق، آداب و مواعظ بيان شده در اين كتاب شريف براى خدا و از جانب او[34] و همچنين آموزشى است براى انسانها تا گفتار و كردار خود را با نام خدا آغار كنند، زيرا شروع كارها با نام خدا موجب استعانت از او و انتساب كارها به آن ذات مقدس است و بدين وسيله گفتار و كردار آدمى جنبه قدسى و الهى پيدا مىكند و در آن بركت پديد مىآيد و ماندگار مىشود، زيرا هر آنچه با نام خدا انجام پذيرد باطل و هالك نمىگردد و بهره هر چيزى از بقا و ماندگارى به ميزان انتساب و ارتباط آن با وجه باقى و كريم ربوبى است. در روايت مشهور نبوى آمده است: «كل أمر ذي بال لم يبدأ فيه باسم اللّه فهو أبتر» .[35]بنابراين آغاز كردن به بسمله متضمن برائت كار از هرگونه نفسانيت و انتساب به غير خداست[36] و به سان نشانى براى بندگى و عبوديت خدا در كارهاست، چنان كه حضرت رضا(عليه السلام)فرمود: گفتن «بسم اللّه الرحمن الرحيم» يعنى نشان مىنهم بر خودم به نشانى از نشانههاى خدا و اين نشان همان عبادت و بندگى است.[37]
بعضى از مفسران محتمل دانستهاند كه گفتن بسمله بدين معنا باشد كه به وسيله قدرت و توانايى خدا به اين كار موفق مىشوم و اگر خداوند اين توانايى را به من عطا نمىفرمود به انجام دادن آن موفق نمىشدم.[38] جمعى از مفسران مفهوم بسمله را در هر سوره متناسب با مفهوم و غايت و غرض مترتب بر همان سوره مىدانند.[39]
بسم اللّه جار و مجرور و نيازمند عاملى است كه بدان تعلق گيرد تا همراه آن معناى كاملى از عبارت فهميده شود. در متعلَّق آن اختلاف است؛ برخى متعلَّق آن را جمله خبرى مىدانند؛ مانند: ابتدأت بسم اللّه يا جمله امرى؛ مانند: اِبْدَأْ بسم اللّه. از گروهى نيز قول به اسمى بودن متعلَّق بسماللّه مانند: ابتدائى بسم اللّه گزارش شده است. برخى نيز معناى بسم اللّه را «ابتدائي مستقر و ثابت بسم اللّه» و «ابتدائي بسماللّه موجود و ثابت» دانستهاند.[40] برخى هم شايد با توجه به حديث: «بسم اللّه يعني أسم على نفسي ...» متعلق آن را «اَسِمُ» دانستهاند.[41] ابنعربى متعلَّق «بسم اللّه» را «ابتداء العالم و ظهوره» مىداند، زيرا معتقد است اسماى الهى سبب وجود عالم و مسلط برآناند.[42] بعضى بسم اللّه را متعلق به سوره مىدانند؛ مثلا در سوره حمد گفته مىشود: بسم اللّه... الحمد للّه؛ يعنى به اسم خداى تبارك و تعالى حمد براى اوست.[43]
برخى ديگر «بسم اللّه» را متعلق به عامل محذوفى مىدانند كه به قرينه فعل متكلم كه همراه «بسم اللّه» مىآيد، فهميده مىشود و قراين حاليه شنونده را از ذكر آن بىنياز مىسازد.[44] بعضى ديگر بسمله را از قانون جار و مجرور كه نيازمند متعلق است خارج دانسته و مدعى شدهاند كه بسمله براى تبرك و حسن طالع در ابتداى افعال و اقوال مىآيد و «بسم اللّه» گفتن را مانند اللّه گفتن اشخاص براى تذكر و توجّه به خدا دانستهاند.[45]
باور برخى مفسران نيز اين است كه «باء» در بسمله باى قسم است، بر اين اساس بسمله مذكور در ابتداى هر سوره براى سوگند خداوند و بندگان است؛ خداوند با بسمله بر حقانيت سوره و بر عملىساختن وعدهها و وعيدهاى مطرح شده در سوره سوگند ياد مىكند[46] و سوگندى است از جانب بندگان بر صداقت و هماهنگى دل و زبان در آنچه كه خوانده مىشود.[47]
متعلق بسمله را هريك از موارد مذكور بدانيم در باطن خود نافى عقيده جبر و تفويض است، زيرا گوينده با گفتن بسمله از خداوند در گفتار و كردارش طلب يارى و دستگيرى مىكند.
همزه «اسم» همزه وصل است كه در كلام نوشته مىشود؛ ولى خوانده نمىشود[48]؛ ولى در بسمله براثر كثرت استعمال در نوشتار نيز حذف شدهاست.[49]
بعضى از روايات و تأويلات عرفانى براى بسمله اسرار و معانى پنهانى بازگو كرده است؛ از آن جمله علىبنابراهيم قمى روايت كرده است: باء «بهاء اللّه» و سين «سناء اللّه» و ميم «ملك اللّه» است.[50] ميبدى و فخررازى آوردهاند كه 19 حرف آيه بسمله اگر با اخلاص قرائت شود وسيلهاى براى خلاصى و رهايى از زبانيه (فرشتگان عذاب) نوزدهگانه جهنّم است.[51]
ملافتحاللّه كاشانى آمدن «اسم» بر سر كلمه «اللّه» را اشاره به اين مطلب مىداند كه تبرك و استعانت به «اسم» خداى سبحان حاصل است تا چه رسد به «ذات».[52] عرفا براى هر حرفى از حروف بسمله و تقديم و تأخير آنها، حركات و حتى نقطههاى آن تأويلاتى بيان كردهاند.[53]
وصف شدن «اللّه» به «الرحمن الرحيم» در بسمله بدين معناست كه شأن خداوند در اين است كه به صفت «رحمت» مشهورتر و شناخته شدهتر از صفاتى مانند: قهر و غضب باشد[54]، به همين جهت در روايات و ادعيه عبارتهاى گوناگونى بدينمضمون كه رحمت خدا بر غضبش پيشى گرفته[55] وارد شده است و چون اسم «رحمن» مخصوص ذات بارى تعالى است در بسمله بر «رحيم» مقدم شده است.[56] برخى براساس پارهاى از روايات بر اين باورند كه «رحمن» بر كثرت و وسعت دلالت مىكند و گوياى اين است كه رحمانيت حق بر مؤمن و كافر و بلكه بر گيتى سايهافكنده است و «رحيم» بر رحمت* پيوسته و دائم حق دلالتمىكند كه تنها شامل بندگان مؤمن خداوند است.[57]
اما برخى ذكر «الرحيم» را بعد از «الرحمن» به سبب ويژگى وزن فعيل مىدانند كه بر غريزى و ذاتى بودن صفت دلالت دارد؛ بدين معنا كه در بسمالله الرحمن الرحيم واژه «الرحمن» تنها بر ثبوت رحمت براى خداوند دلالت دارد؛ اما واژه «الرحيم» مىرساند كه اين رحمت لازمه ذات خداست.[58]
برخى بر اين باورند كه واژههاى «الله» ، «الرحمن» و «الرحيم» داراى مرادفهاى مناسبى در زبان فارسى نيست[59]، زيرا معمولاً واژه «اللّه» به «خدا» [60] يا «خداوند» [61] و «الرحمن الرحيم» نيز به «بخشنده مهربان» ترجمه مىشود[62]، حال آنكه واژه «خدا» مخفف «خودآى» [63] ، «خداوند» به معناى «صاحب» [64]، «بخشنده» ترجمه «جواد» [65]و «مهربان» معادل «رئوف» است، ازاينرو برخى مترجمان آيه «بسم الله الرحمن الرحيم» را به نام «اللّهِ رحمانِ رحيم» ترجمه كردهاند.[66]
جزئيت بسمله در سوره :
دير زمانى است كه بر سر جزو سوره بودن بسمله، ميان مسلمانان اختلاف است؛ شيعه اماميه به اتفاق بسمله را در هر سوره جزو سوره و نخستين آيه آن مىداند[67] و بر همين باورند كسانى مانند ابنعباس و اهل مكه؛ مانند ابنكثير، و اهل كوفه؛ مانند عاصم، كسائى و ديگر كوفيان جز حمزه، و همچنين اين قول از ابوهريره و صغار صحابه چون ابنعمر، ابنزيد و تابعين مانند عطاء، طاووس، سعيدبن جبير، مكحول، زهرى و نيز از اسحاقبن راهويه و ثورى و ابوعبيد قاسمبن سلام نقل شده است. فخررازى[68] نيز با اختيار اين نظر آن را به قرّاى مكه و كوفه و بيشتر فقهاى حجازو ابنمبارك و ثورى نسبت داده است و جلالالدين سيوطى مدعى تواتر معنوى روايات دال بر اين قولاست.[69]ابوحنيفه[70] و مالك و جمعى از قراء مانند ابوعمرو، يعقوب و حمزه بسمله را جزو هيچ سورهاى نمىدانند[71] و آن را آيهاى مستقل از سوره*ها مىدانند كه براى تيمن و تبرك و براى بيانابتداى سورهها و جدا كردن دو سوره نازل شدهاست.[72] براى احمد در اين مسئله دو قول نقل شده است: 1. نخستين آيه هر سوره و ترك آن در قرآن برابر با ترك 113 آيه است.[73] 2. تنها در سوره حمد جزو سوره است و در سورههاى ديگر جزو سوره نيست.[74] به نظر شافعى بسمله نخستين آيه سوره حمد است؛ امّا براى ساير سورهها دو قول از او نقل شده است: 1. آيهاى از هر سوره است. 2.جزو نخستين آيه هر سوره است كه همراه ما بعدش يك آيه محسوب مىگردد.[75]
قائلان به جزئيت بسمله بر مدعاى خود دلايلى اقامه كردهاند: 1. احاديث متعددى از اهلبيت و از طريق اهل سنت بر جزئيت بسمله دلالت دارد.[76]روايات اماميه در اين زمينه بسيار است كه از جمله آنها پاسخ امامباقر(عليه السلام) به نامه يحيىبن ابى عمران است كه امام(عليه السلام)تأكيد مىكند: بسمله بايد افزون بر سوره حمد همراه سورهاى كه بعد از آن در نماز خوانده مىشود قرائت گردد.[77] البته در ميان روايات شيعه، روايات معارضى هم وجود دارد كه برخى آن را بر تقيه حمل كردهاند.[78] از طريق اهل سنت نيز روايات متعددى بر جزئيت بسمله دلالت دارد؛ سعيدبن جبير از ابنعباس روايت مىكند كه مسلمانان با نزول «بسم اللّه الرحمن الرحيم» مىدانستند كه سوره پيشين پايان يافته است[79]؛ همچنين انسبن مالك روايت مىكند كه پيامبر فرمود: هماكنون سورهاى بر من نازل شد و فرمود: «بسم اللّه الرحمن الرحيم إنّا أَعطَينـكَ الكَوثَر...» . (كوثر/ 108، 1)[80]
آية الله خوئى معتقد است روايات معارض اهل سنت كه صريحاً بر عدم جزئيت بسمله دلالت دارد تنها دو روايت است: يكى روايت قتاده از انسبن مالك كه مىگويد: پشت سر رسول خدا و ابوبكر و عمر و عثمان نماز خواندم و نشنيدم هيچ يك از آنها «بسم اللّه الرحمن الرحيم» را قرائت كنند و ديگرى روايت يزيدبن عبداللّهبن مغفل است كه همين مطلب را از پدرش نقل مىكند[81] و اين دو روايت را نيز به دليل مخالفت با روايات حتى روايات متواتر منقول از اهل سنت و سيره مشهور مسلمين كه در نماز بسمله را قرائت مىكنند قابل قبول نمىداند، افزون بر اينكه چنان كه گذشت از انسبن مالك روايتى دال بر جزئيت بسمله نيز وارد شده است.[82] 2. دليل ديگرى كه بر جزئيت بسمله دلالت دارد سيره مسلمانان است، زيرا سيره مسلمانان از ابتدا بر اين پايه استوار شده كه در آغاز همه سورههاى قرآن جز برائت بسمله را قرائت كنند و به تواتر ثابت شده است كه پيامبر نيز قرائت مىفرمودهاند و اگر بسمله جزو قرآن نبود بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)لازم بود كه بر اين امر تصريح فرمايند تا سبب گمراهى مسلمانان نگردد.[83] 3. آخرين دليل اينكه مصاحف صحابه و تابعين مشتمل بر بسمله بوده است و اگر بسمله جزو قرآن نبود آنها آن را در ابتداى سورهها ثبت نمىكردند، زيرا اهتمام تام صحابه بر پاسداشت قرآن مانع از آن بود كه چيزى غير از قرآن در مصاحف ثبت گردد، چنان كه از كتابت بسمله در ابتداى سوره برائت پرهيز مىكردند.[84]
قائلان به عدم جزئيت نيز افزون بر تمسك به رواياتى در اين باب، تواتر را تنها طريق اثبات قرآن دانسته و بيان كردهاند كه اين اختلافات در جزئيت و عدم جزئيت بسمله خود گواهى است بر اينكه بسمله جزو قرآن نيست.[85]
البته قائلين به جزئيت، عدم تواتر را درباره جزئيت بسمله نپذيرفته و معتقدند كه روايات متواترى جزئيت را ثابت مىكند.[86]
در بحث تعلق بسمله به سوره در بعضى از كتب تفسيرى و علوم قرآنى بحثى مستقل درباره سوره حمد مطرح شده است و ادلّه خاصى بر جزئيت بسمله براى سوره حمد بيان كردهاند[87] كه از آن جمله به رواياتى كه در تفسير آيه «ولَقَد ءاتَينـكَ سَبعـًا مِنَ المَثانى» (حجر/15، 87) آمده تمسك شده است.[88] شيخ طوسى از ابنمسلم نقل مىكند كه امام صادق(عليه السلام) در پاسخ اين پرسش كه آيا «بسماللّه الرحمن الرحيم» جزو «سبع المثانى» (سوره حمد) است مىفرمايد: آرى، با فضيلتترين آيه آن است.[89] ابوعمرو دانى مىنويسد: همه صحابه و تابعان و فقهاى بعد از آنان كه به خواندن حمد در نماز واجب نظر دادهاند و نيز پيشوايان شهرهاى مكه و ديگر شهرها بسمله را جزئى از سوره حمد دانستهاند.[90]
افزون بر اين در ميان قراء و مفسران نظرهاى ديگرى نيز مطرح شده است كه مجموع آراء در مسئله تعلق يا عدم تعلق بسمله به سوره در يك جمعبندى به 10 قول مىرسد كه عبارت است از: 1. بسمله جزو هيچ سورهاى نيست. 2. نخستين آيه هر سوره است، جز سوره برائت. 3. تنها آيهاى از فاتحه است؛ نه ساير سور. 4. فقط جزئى از نخستين آيه سوره فاتحه است. 5. آيه مستقلى است كه براى بيان ابتداى سور و ايجاد فاصله بين آنها نازل شده است و جزو سوره نيست. 6.دانستن يا ندانستن آن از قرآن هر دو جايز است. 7. جزئى از نخستين آيه همه سورههاست. 8.نخستين آيه فاتحه و جزئى از آيه اول ساير سورههاست. 9.جزو آيه نخست سوره فاتحه و آيه اول ساير سوراست. 10. آيه مستقلى است كه بارها نازل شده است.[91]
نظريه جزئيت بسمله براى سورهها افزون بر آثارى كه در قرائت قرآن دارد احكام و آثار فقهى مهمى بر آن مترتب است كه فقهاى اماميه در تأليفات خود بدان متذكر شدهاند. (=>همين مقاله: احكام فقهى بسمله)
قرائت بسمله:
پيرو اختلافى كه در بحث جزئيت بسمله مطرح شد، قرائت بسمله در قرآن نيز مورد اختلاف واقع شده است. زمينه بروز اختلاف جايى است كه دو يا چند سوره از قرآن به صورت پيوسته و ممتد قرائت گردد. در اين صورت قائلين به جزئيت بسمله همه سورهها را با «بسماللّه الرحمن الرحيم» آغاز مىكنند[92]؛ امّا كسانى كه بسمله را جزو سوره نمىدانند تنها در قرائت اولين سوره بر ابتداى به بسمله اتفاق نظر دارند؛ ولى در بين دو سوره بعضى مانند عاصم، ابنكثير و كسائى براى تبعيت از خط مصحف و تبرك با بسمله بين دو سوره ـ جز بين دو سوره انفال و برائت ـ فاصله ايجاد مىكنند و بعضى براى اينكه پايان سوره نخست و آغاز سوره دوم معلومگردد ميان دو سوره سَكْت مىكنند و گروهى مانند حمزه، خلف، يعقوب، و يزيدى دو سوره را بههم وصل مىكنند.[93]در خصوص مواضع چهارگانه بين سورههاى: مدثّر و قيامت، انفطار و مطفّفين، فجر و لاأقسم، و عصر و همزه، به جهت قبح و كراهتى كه در صورت وصل دو سوره به هم در لفظ آنها پديد مىآيد، قائلان به سكت با گفتن بسمله و قائلان به وصل با سكت بين دو سوره فاصله ايجاد مىكنند.[94] البته كسانى مانند فارسبناحمد تفاوتى ميان مواضع مذكور و ساير موارد نمىدانند.[95] هنگامى كه بين دو سوره با بسمله فاصله ايجاد مىشود، براى قرائت بسمله 4 حالت متصور است: 1. وقف بر ماقبل بسمله و وصل بسمله به آيه بعد. 2.وصل بسمله به ماقبل و به آيه مابعد آن. 3. وقف بر ماقبل بسمله و قطع بسمله از آيه مابعد. 4. وصل بسمله به ماقبل و قطع آن از آيه مابعد.
وجوه چهارگانه مذكور در صورت ذكر «استعاذه» پيش از بسمله جايز است. در غير اين صورت چون بسمله براى اوائل سور است نه اواخر آنها قسم چهارم جايز نيست.[96]
هرگاه قرائت از اواسط سور ـ جز سوره برائت ـ آغاز شود همه قراء ابتداى به بسمله را جايز مىدانند؛ ولى در سوره برائت تنها بعضى جايز دانستهاند.[97]
احكام فقهى بسمله:
در كتب فقهى احكام مختلفى درباره قرآن بيان شده است كه از جمله مىتوان به حرمت مسّ قرآن بدون وضو[98]، حرمت مسّ آن براى جنب[99] و حرمت نوشتن قرآن بامركب نجس[100] و... اشاره كرد. اين احكام همگى عام و شامل تمامى آيات قرآن از جمله «بسم اللّه الرحمن الرحيم» است، افزون بر اين، آيه شريفه بسمله به تنهايى موضوع احكام اختصاصى و متنوع در فقه است كه با مراجعه به منابع فقهى و تفسيرى احكام ذيل را مىتوان برشمرد:آيات شريفه «فَاذكُرُوا اسمَ اللّهِ عَلَيها» (حجّ/22،36)، «فَكُلُوا مِمّا ذُكِرَ اسمُ اللّهِ عَلَيهِ» (انعام/6، 118) و «ولا تَأكُلوا مِمّا لَم يُذكَرِ اسمُ اللّهِ عَلَيهِ» (انعام/6،112) بر وجوب تسميه هنگام ذبح و حرمت خوردن از ذبيحهاى كه هنگام ذبح آن عمداً بسماللّه گفته نشده باشد دلالت دارد[101]؛ همچنين از اين آيات وجوب تسميه در هنگام تيراندازى براى شكار و فرستادن سگ شكارى براى صيد استفاده مىشود. اماميه، ابوحنيفه و ثورى افزون بر اتفاق بر اين آرا، ترك تسميه را در صورت فراموشى موجب حرمت ذبيحه نمىدانند؛ امّا شعبى، داود و ابوثور تسميه را شرط حليت ذبيحه و ترك آن را از روى عمد يا فراموشى سبب حرمت ذبيحه مىدانند؛ ولى شافعى چون نظر به استحباب تسميه دارد ترك آن را سبب حرمت ذبيحه نمىشمرد.[102]
آلوسى ذكر بسمله را در ابتداى كارهاى حرام و مكروه، به ترتيب داراى حرمت و كراهت و با قصد استخفاف هر دو صورت را حرام و موجب كفر مىداند.[103]
قرائت بسمله در نماز نيز داراى احكامى متفاوت در بين مذاهب اسلامى است؛ اماميه ترك بسمله را در نماز جايز نمىدانند و جهر (بلندخواندن) به آن را در نمازهاى جهرى واجب و در نمازهاى اخفاتى مستحب مىدانند. شافعى نيز ترك بسمله را جايز نمىداند و به وجوب جهر به آن در نمازهاى جهرى قائل است؛ ولى جهر به آن را در نمازهاى اخفاتى مستحب نمىداند. احمدبن حنبل نيز بسمله را در نمازْ واجب مىداند؛ ولى جهر به آن را جايز نمىداند. ابوحنيفه ترك آن را در نماز جايز مىداند و در صورت قرائت قائل به اخفات (آهسته خواندن) است و به نظر مالك قرائت بسمله در نماز مكروه است، جز در ماه رمضان كه مىتوان آن را تبركاً بين دو سوره قرائت كرد، بدون اينكه در ابتداى سوره فاتحه آورده شود. ابنمنذر از برخى تابعان و مفسران نخستين چون عطاء، طاووس، مجاهد و سعيدبن جبير قول به جهر بسمله را گزارش كرده و براى ابنعمر نيز اين نظر روايت شده است؛ امّا از فقهاى نخستين سفيان ثورى، اوزاعى و ابوعبيده به اخفات بسملهدر نماز معتقد بودهاند.[104] از اهل سنّت در اين رابطه رواياتى وارد شده است كه بخشى از آن بر قرائت نكردن بسمله در نماز نيز دلالت دارد[105]؛ از جمله رواياتى كه مشخصاً بر اخفات بسمله دلالت دارد روايت انسبن مالك است كه مىگويد: پيامبر(صلى الله عليه وآله)، ابوبكر و عمر، بسمله را در قرائت به جهر نمىخواندند[106] كه البته نقلهاى اين روايت مختلف است؛ در برخى نقلها آمده است آنان اصلا بسمله را نمىخواندند ودر برخى ديگر آمده است كه انس مىگويد: من بسمله را از آنان نشنيدم.[107]
براى اثبات جهر به بسمله در نماز، نيز به روايات بسيارى از طريق شيعه و سنى مىتوان تمسك كرد. در روايات اماميه به دلالت اخبار مستفيضه جهر به بسمله يكى از 5 علامت مؤمن است.[108] فقهاى اماميه تنها در نماز احتياط و در ركعات سوم و چهارم نماز كه نمازگزار به جاى تسبيحات حمد قرائت مىكند به اخفات بسمله فتوا دادهاند.[109]
در روايات اهل سنّت، بيهقى از ابوهريره روايت كرده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بسم الله را در نماز بلند مىخواند.[110] سيوطى از حكمبن عمير اينگونه روايت مىكند: پشت سر پيامبر(صلى الله عليه وآله)نماز گزاردم و پيامبر در نمازهاى صبح، شبهنگام و نماز جمعه «بسم اللّه الرحمن الرحيم» را به جهر مىخواندند.[111] بيهقى بلند خواندن آن را از ابنعباس[112]، عمر، ابنعمر[113] و ابنزبير[114] روايت كرده است. بر اساس روايتى عمروبن سعيدبن عاص را در مدينه، اولين كسى مىداند كه بسمله را به اخفات خوانده است.[115] فخر رازى جهر به بسمالله را سنّت مىداند و در ضمن ادلّه ششگانهاش بر اين مطلب مىگويد: «بلند خواندن بسم الله مذهب على(عليه السلام) است» و اين قوىترين دليلى است كه هيچ يك از سخنان مخالفان آن، نمىتواند دل انسان را نگران كند. همو در ادامه سخنانش مىنويسد: به تواتر ثابت شده است كه على بسمالله را بلند مىخواند و هيچ اختلافى در آن نيست و هركس در دينش به على اقتدا كند هدايت شده است، زيرا پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمودند: بار خدايا به هر سو على گرديد حق را با او بگردان. وى در پاسخ دو روايت كه از انسبن مالك و ابنمغفل بر خلاف اين نظر نقل شده است مىگويد: روايت انس در نقلهاى مختلف مضطرب و متناقض است، افزون بر اين در دَوَران بين قول و روش على با نظر انس و ابنمغفل قطعاً پيروى از نظر و روش على(عليه السلام) اولى است، زيرا هركس در دينش على را امام خود قرار دهد يقيناً به دستگيرهمحكم الهى چنگ زده است.[116]
چنانكه گذشت نظريه جزئيت بسمله براى سورهها متضمن پيامدها و آثارى در مباحث گوناگون فقهى است كه برخى از آنها در فقه شيعه عبارت است از: 1. بنابر مشهور هنگام قرائت هر سورهاى بايد قصد بسمله همان سوره را كرد[117] و در نماز بعد از قصد بسمله سورهاى خاص قرائت سورهاى ديگر جايز نيست.[118] 2. در سورههاى جحد و توحيد پس از قرائت بسمله[119] و در سورههاى ديگر اگر با احتساب بسمله نصف سوره قرائت شده باشد عدول از آنها جايز نيست.[120] 3.در نماز آيات، بسمله يك آيه به شمار مىآيد و ركوع بعد از آن جايز است.[121] 4. جزو 7 آيهاى كه قرائت بيشتر از آن براى جنب مكروه است محسوب مىگردد[122] و به قصد سورههاى عزائم قرائت آن بر جنب و حائض حرام است.[123]
منابع
آشنائى با قرآن؛ الاتقان فى علوم القرآن؛ اسباب النزول، واحدى؛ بحارالانوار؛ البيان فى تفسير القرآن؛ البيان فى عدّ آى القرآن؛ بيان المعانى؛ تاجالعروس من جواهر القاموس؛ تاريخ ترجمه از عربى به فارسى؛ تاريخ الامم والملوك، طبرى؛ تاريخ قرآن؛ التبيان فى تفسيرالقرآن؛ تحريرالوسيله؛ تفسير آيات الاحكام؛ تفسير سوره حمد؛ تفسيرالعياشى؛ تفسير القرآن العظيم، ابنكثير؛ تفسير القرآن الكريم، سيدمصطفى خمينى؛ تفسير القمى؛ التفسير الكاشف؛ التفسير الكبير؛ تفسير المراغى؛ تفسير المنار؛ التفسيرالمنسوب الى الامام العسكرى(عليه السلام)؛ تفسير منهجالصادقين؛ تفسير نورالثقلين؛ توضيح المسائل مراجع؛ تهذيب الاحكام؛ جامع احاديثالشيعة فى احكام الشريعه؛ جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جواهر الكلام فى شرح شرايع الاسلام؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ سنن ابى داود؛ السنن الكبرى؛ سيرة النبويه، ابنهشام؛ العروةالوثقى؛ علومالحديث (مجله)؛ عون المعبود شرح سنن ابى داود؛ عيون اخبار الرضا(عليه السلام)؛ الفتوحات المكيه؛ فرهنگفارسى؛ الفقه على المذاهب الخمسه؛ الفواتحالالهيه؛ الكافى؛ كتاب الخلاف؛ الكشاف؛ كشفالاسرار و عدة الابرار؛ الكشف عن وجوه القراءات السبع عللها و حججها؛ لسانالعرب؛ لطائف الاشارات؛ لغتنامه؛ المبسوط؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ المزهرفى علوم اللغة و انواعها؛ المستدرك على الصحيحين؛ مستمسكالعروة الوثقى؛ مستندالعروة الوثقى؛ مسند احمدبن حنبل؛ المغنى والشرح الكبير؛ المنجد فى اللغه؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ النشر فى القراءات العشر؛ النكت والعيون، ماوردى؛ وسائلالشيعه.غلامرضا قدمى
[1]. تاجالعروس، ج14، ص54، «بسمل»؛ المزهر، ج1، ص482ـ483.
[2]. لسانالعرب، ج1، ص412؛ المنجد، ص38، «بسمل».
[3]. تفسير ماوردى، ج1، ص50.
[4]. تفسير سيد مصطفى خمينى، ج1، ص65.
[5]. المزهر، ج1، ص482ـ483؛ تاجالعروس، ج14، ص54.
[6]. تفسير سيد مصطفى خمينى، ج1، ص55.
[7]. علوم الحديث، ش 4، ص177.
[8]. التبيان، ج1، ص24؛ مجمعالبيان، ج1، ص89.
[9]. الخلاف، ج6، ص10؛ مستمسك العروه، ج2، ص315.
[10]. تفسير قمى، ج1، ص56؛نور الثقلين، ج1، ص10.
[11]. تفسير عياشى، ج1، ص21ـ22؛نورالثقلين، ج1، ص8.
[12]. المستدرك، ج1، ص552؛ تفسير ابنكثير، ج1، ص18؛ بحارالانوار، ج9، ص222، 225.
[13]. تفسير عياشى، ج1، ص21؛ تهذيب، ج2، ص312.
[14]. تفسير قرطبى، ج1، ص65؛ الدرالمنثور، ج1، ص26ـ27.
[15]. مجمع البيان، ج1، ص90؛ الدر المنثور، ج1، ص25.
[16]. تفسير منسوب به امام عسكرى(عليه السلام)، ص28.
[17]. الدرالمنثور، ج1، ص31؛ وسائل الشيعه، ج7، ص170.
[18]. الكاشف، ج1، ص24.
[19]. تفسير سيد مصطفى خمينى، ج1، ص37.
[20]. تفسير قرطبى، ج1، ص66؛ روحالمعانى، مج1، ج1، ص69.
[21]. تاريخ قرآن، ص556.
[22]. السيرةالنبويه، ج1، ص399.
[23]. تاريخ طبرى، ج2، ص122.
[24]. تاريخ قرآن، ص557.
[25]. بيان المعانى، ج1، ص59؛ تاريخ قرآن، ص556.
[26]. اسباب النزول، ج1، ص15؛الاتقان، ج1، ص52.
[27]. الدر المنثور، ج1، ص20.
[28]. جامع احاديث الشيعه، ج5، ص334.
[29]. عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج1، ص609؛الدرالمنثور، ج1، ص20.
[30]. جامع احاديث الشيعه، ج5، ص334.
[31]. تفسير سيد مصطفى خمينى، ج1، ص39.
[32]. المبسوط، ج1، ص37؛ تاريخ ترجمه، ص20.
[33]. الميزان، ج1، ص15.
[34]. تفسير المنار، ج1، ص44؛ تفسير مراغى، ج1، ص30.
[35]. تفسير مراغى، ج1، ص28؛ الميزان، ج1، ص15ـ16.
[36]. تفسير مراغى، ج1، ص28.
[37]. نور الثقلين، ج1، ص11.
[38]. تفسير مراغى، ج1، ص28.
[39]. ر. ك: الفواتح الالهيه؛ الميزان، ج1، ص16.
[40]. تفسير ماوردى، ج1، ص48؛ تفسير قرطبى، ج1، ص99؛ تفسير سيد مصطفى خمينى، ج1، ص94.
[41]. آشنايى با قرآن، ج1، ص78.
[42]. الفتوحات المكيه، ج2، ص133.
[43]. تفسير سوره حمد، ص97ـ98.
[44]. جامع البيان، مج1، ج1، ص77؛ التبيان، ج1، ص25.
[45]. تفسير سيد مصطفى خمينى، ج1، ص95.
[46]. تفسير قرطبى، ج1، ص91؛ تفسير سيد مصطفى خمينى، ج1، ص98.
[47]. تفسير سيد مصطفى خمينى، ج1، ص98.
[48]. التبيان، ج1، ص25.
[49]. همان؛ الكشاف، ج1، ص24.
[50]. تفسير قمى، ج1، ص56.
[51]. كشف الاسرار، ج1، ص9؛ التفسير الكبير، ج1، ص173.
[52]. منهج الصادقين، ج1، ص95.
[53]. الفتوحات المكيه، ج2، ص134ـ135، 137، 139ـ140؛ كشفالاسرار، ج7، ص284؛ لطائف الاشارات، ج1، ص15.
[54]. تفسير سيد مصطفى خمينى، ج1، ص208.
[55]. الكافى، ج2، ص538؛ بحارالانوار، ج11، ص186ـ187؛ ج73، ص195.
[56]. جامع البيان، مج1، ج1، ص89؛ تفسير قرطبى، ج1، ص75.
[57]. جامع البيان، مج1، ج1، ص84؛ التبيان، ج1، ص29ـ30.
[58]. البيان، ص430.
[59]. آشنايى با قرآن، ج1، ص82ـ83.
[60]. لغت نامه، ج2، ص2781؛ فرهنگ فارسى، ج1، ص342.
[61]. آشنايى با قرآن، ج1، ص82.
[62]. لغت نامه، ج7، ص10519؛ فرهنگ فارسى، ج2، ص1642.
[63]. لغت نامه، ج6، ص8392.
[64]. همان، ص8415؛ فرهنگ فارسى، ج1، ص1401.
[65]. فرهنگ فارسى، ج1، ص1248؛ آشنايى با قرآن، ج1، ص82.
[66]. آشنايى با قرآن، ج1، ص83.
[67]. مجمع البيان، ج1، ص89؛ البيان، ص439.
[68]. التفسير الكبير، ج1، ص173؛ الاتقان، ج1، ص209ـ213.
[69]. البيان، ص439.
[70]. الكشاف، ج1، ص1.
[71]. التفسير الكبير، ج1، ص172.
[72]. البيان، ص439.
[73]. تفسير ابنكثير، ج1، ص16.
[74]. التفسير الكبير، ج1، ص172؛ روحالمعانى، مج1، ج1، ص37.
[75]. الخلاف، ج1، ص329.
[76]. البيان، ص440.
[77]. جامع احاديث الشيعه، ج5، ص333.
[78]. وسائل الشيعه، ج6، ص62.
[79]. سنن ابىداود، ج1، ص251؛ المستدرك، ج1، ص356ـ357.
[80]. سنن ابى داود، ج1، ص205؛ تفسير قرطبى، ج1، ص66؛ تفسيرالمنار، ج1، ص86.
[81]. مسند احمد، ج4، ص96؛ المغنى، ج1، ص520ـ521؛ البيان،ص443.
[82]. البيان، ص444، 518.
[83]. البيان، ص445.
[84]. البيان، ص445.
[85]. تفسير قرطبى، ج1، ص66ـ67؛ البيان، ص446.
[86]. البيان، ص447.
[87]. تفسير المنار، ج1، ص84؛ تفسير سيد مصطفى خمينى، ج1، ص44.
[88]. تفسير سيد مصطفى خمينى، ج1، ص46.
[89]. تهذيب، ج2، ص312.
[90]. البيان فى عد آى القرآن، ص54.
[91]. روح المعانى، مج1، ج1، ص69.
[92]. الكشف عن وجوه القراءات، ج1، ص15.
[93]. التبيان، ج1، ص24؛مجمع البيان، ج1، ص50؛ النشر، ج1، ص259.
[94]. الكشف عن وجوه القراءات، ج1، ص17ـ18؛ النشر، ج1، ص261.
[95]. همان، ص262.
[96]. همان، ص267ـ268.
[97]. النشر، ج1، ص265ـ266.
[98]. مستمسك العروه، ج2، ص272.
[99]. همان، ج3، ص42.
[100]. همان، ج1، ص517.
[101]. الكشاف، ج2، ص61؛ مجمعالبيان، ج4، ص148ـ149؛ التفسيرالكبير، ج1، ص1873.
[102]. الخلاف، ج6، ص10ـ11.
[103]. روح المعانى، مج1، ج1، ص67.
[104]. ر. ك: الخلاف، ج1، ص329ـ332؛ الفقة على المذاهب الخمسه، ص109ـ110؛ آيات الاحكام، ج1، ص8ـ9.
[105]. السنن الكبرى، ج2، ص348ـ349.
[106]. همان، ج2، ص351.
[107]. عون المعبود، ج2، ص345ـ347.
[108]. جواهر الكلام، ج9، ص386.
[109]. تحرير الوسيله، ج1، ص152.
[110]. السنن الكبرى، ج2، ص344.
[111]. الدر المنثور، ج1، ص21ـ23.
[112]. السنن الكبرى، ج2، ص344.
[113]. همان، ص345.
[114]. همان، ص346.
[115]. همان، ص348.
[116]. التفسير الكبير؛ ج1، ص204 - 208.
[117]. مستند العروه، ج3، ص367.
[118]. العروة الوثقى، ج2، ص503.
[119]. مستمك العروه، ج6، ص189.
[120]. تفسير سيد مصطفى خمينى، ج1، ص53.
[121]. توضيح المسائل، ج1، ص848.
[122]. تفسير سيد مصطفى خمينى، ج1، ص53.
[123]. العروة الوثقى، ج2، ص503.