بصير: بينا، آگاه به حقايق از راه شهود، از اسما و صفات الهى
بصير، صفت مشبهه بر وزن فعيل، از ريشه (بـصـر) و به معناى بيناى هميشگى[44] است.لغتشناسان معانى متفاوت ديگرى نيز براى آن ذكر كردهاند؛ مانند: مبصر و بينا[45]، عالِم و آگاه[46] وضرير و نابينا.[47]
واژه بصير به عنوان يكى از اسماى حسناى الهى، 42 بار در قرآن كريم به كار رفته است. دراينميان 10 بار به همراه صفت «سميع» (نساء/4،58، 134؛ اسراء/17،1؛ حجّ/22، 61، 75؛ لقمان /31،28؛ غافر/40،20، 56؛ شورى/42،11؛ مجادله/58،1) و 5 بار با صفت خبير (اسراء/17، 17، 30، 96؛ فاطر/35، 31؛ شورى/42، 27) و 27 بار به تنهايى به كار رفتهاست.
هرچند در برخى آيات به فراگير بودن متعلق بصير تصريح گرديده: «اِنَّهُ بِكُلِّ شَىء بَصير» (ملك/67،19) يا متعلق آن به صورت مطلق بيان شده و شامل همه چيز مىگردد: «كانَ رَبُّكَ بَصيرا» (فرقان/25،20)؛ امّا در اغلب موارد انسانها و كارهاى آنان به عنوان متعلق اين صفت الهى واقع شده است: «واللّهُ بَصيرٌ بِالعِباد» (آلعمران/3،15)، «واللّهُ بَصيرٌ بِما يَعمَلون» . (بقره/2،96) در آياتىچند مواردى از كارهاى نيك و بد انسانها مطرح و در پايان، بصير بودن خداوند يادآورى شده است؛ همچون: اداى امانت و داورى به حق (نساء/4،58)، اعمال خيرى كه انسانها پيش مىفرستند (بقره/2،110)، انفاق (بقره/2،265)، پيكار مؤمنان با كافران (انفال/8،39) و جهاد و هجرت (انفال/8،72) در بخش اعمال نيك، و مجادله كافران با آيات خداوند (غافر/40،56)، آرزوهاى دور و دراز يهوديان (بقره/2،96) و طلاق دادن زنان (بقره/2،237) در بخش كارهاى ناشايست و مرجوح و نيز ايمان به عنوان كار نيك و كفر به عنوان فعل ناپسند كه هر دو در آيه «هُوَ الَّذى خَلَقَكُم...» (تغابن /64،2) يكجا متعلق بصير قرارگرفته است.
به طور كلى از كاربرد بصير در آيات مورد بحث مىتوان نوعى تشويق و ترغيب بندگان به نيكيها و نهى و تحذير انسانها از بديها و زشتيها را استفادهكرد، چنان كه لحن تهديدآميز بعضى از آيات در اين زمينه به روشنى قابل فهم است: «اعمَلوا ما شِئتُم اِنَّهُ بِما تَعمَلونَ بَصير» (فصّلت/41،40)، ازاينرو برخى، فايده شناخت صفت بصير در خداوند را اهتمام بيشتر آدمى به مراقبت و حسابرسى اعمال خويش دانستهاند.[48]
بصير به معناى بينا[49] از اسما و صفات ايجابى[50]، ذاتى و ازلى خداست.[51] بينايى در موجودات مادى گرچه به واسطه و كمك ابزار و آلت خاص مادى (چشم) صورت مىپذيرد؛ اما خداوند به سبب مبرا بودن از احتياج به اسباب و مواد، بدون ابزار و آلات مىبيند. مؤيد اين مطلب، رواياتى از معصوم(عليه السلام) در تبيين سميع و بصير با اين مضمون است كه خداوند مىبيند؛ نه با ابزار چشم و مانند ديدن مخلوقات، و مىشنود؛ نه به وسيله گوش و مانند شنيدن آنان.[52]
برخى به اين نكته توجه كردهاند كه بصر و سمع [مبدأ وصف بصير و سميع] در كنار ساير قواى حسى (لامسه، ذائقه، شامه) كه در مرتبه بدن هستند، قرار نگرفته و همسنخ آنها به شمار نمىآيد تا اثبات آن مستلزم نقص در ذات خداوند باشد. آنچه در شمار قواى حسّى ياد شده قرار دارد و مادى بوده، از مراتب بدن به شمار مىآيد، چشم (عين) و گوش (اذن) است، در حالى كه بصير و سميع به معناى بينا و شنواست؛ نه به معناى دارنده چشم و گوش. البته اطلاق تنها دو وصف سميع و بصير ازاينرو نيز مىتواند باشد كه آنچه در حفظ نظام از اهميت بيشترى برخوردار است سميع و بصير بودن است؛ نه آگاهى بر ملموسات، چشيدنيها و بوييدنيها.[53]
به كارگيرى مفهوم علم و آگاهى در تبيين «بصير»، دانشمندان اعم از فيلسوفان، متكلمان و مفسران را بر آن داشته تا رابطه ميان اين صفت راباصفت علم الهى روشن ساخته، درباره استقلال اين دو يا ارجاع هريك به ديگرى آرايى متفاوت ابراز كنند: 1. به اعتقاد برخى از محققان، اثبات بصير بودن كه از كمالات مطلق وجود است، براى خدا كه مبدأ اصل وجود و سرچشمه كمال هستى است لازم است. از نظر ايشان بصير وصفى زايد بر علم و مغاير با حقيقت علم بوده، همان آگاهى خدا به حقايق از راه شهود است[54]، ازاينرو ارجاع بصير به عليم از اهمال حيثيات ناشى شده و صحيح نيست. به گفته ايشان بر فرض پذيرفته شدن اصل ارجاع اوصاف به يكديگر، عكس آن يعنى ارجاع عليم به بصير كه شيخ اشراق به آن معتقد است به حق نزديكتر است تا ارجاع بصير به عليم[55]، زيرا براساس عقيده وى علم خدا به اشيا حضورى است و در علم حضورى وجود خارجى معلوم در پيشگاه عالم حضور داشته، براى وى مشهود است. برخى نيز آيه «اِنَّنى مَعَكُما اَسمَعُ و اَرى» (طه/20،46) را دليل بر مغايرت بصير و عليم با يكديگر دانستهاند، زيرا به گفته وى بخش اول آيه: «اِنَّنى مَعَكُما» به عليم بودن خداوند اشاره دارد و اگر بخش دوم: «اَسمَعُ و اَرى» نيز به همان وصف ناظر باشد تكرار لازم مىآيد كه خلاف اصل است.[56]
برخى از محققان، استناد به آيه فوق براى اثبات مغايرت بصير با عليم را ناتمام دانستهاند، زيرا اولا بخش نخست آيه: «اِنَّنى مَعَكُما» به حضور و شهادت اشاره دارد؛ نه علم و ثانياً براهين عقلى يقينى بر عينيت صفات ذاتيه با يكديگر و نيز با ذات الهى دلالت دارند و ثالثاً نمىتوان در مسائلى كه مربوط به معارف الهى است و اثبات آنها راهى جز پيروى از اصول علمى ندارد، به اصول ادبى همچون عدم تكرار تمسك جست.[57]
2. اشاعره و برخى از متكلمان اماميه و نيز جمهور فيلسوفان كه علم خدا به جزئيات را به صورت جزئى نمىپذيرند، چون مبصرات از جزئيات به شمار مىآيند سمع و بصر را به مطلق علم ارجاع داده و سمع را به علم به مسموعات و بصر را به علم به مبصَرات تأويل كردهاند.[58] برخى مفسران نيز همين معنا را پذيرفته و ذيل آيه «واللّهُ بَصيرٌ بِما يَعمَلون» (بقره/2،96) به آن تصريحكردهاند.[59] ناگفته نماند اين نظر با فراگير بودن و اطلاق متعلق بصير در آياتى مانند 19 ملك/67 و 20 فرقان/25 منافات دارد.
3. گروهى ديگر بصير بودن خدا را نوعى ادراك حسى دانستهاند. عدهاى از اين گروه بر اساس اعتقاد به تجسم و مباشرت با اجسام در حق تعالى، به باور باطل خود بصير بودن خدا را جسمانى پنداشتهاند؛ امّا برخى برآناند كه احساس در خدا، بر اثر منزه بودن از قصور و مبرا بودن از احتياج به ابزار، بدون آلت حاصل مىشود. به گفته برخى، رأى اخير متفرع بر احساس است و احساس به خودى خود نوعى قصور هم در مُدرِك و هم مُدرَك است و تنها در صورتى مىتواند وجه صحيحى داشته باشد كه از دانشمندى راسخ در حكمت صادر شود[60]، چنان كه برخى از اهل معرفت، بصير و سميع را در آيه «لَيسَ كَمِثلِهِ شَىءٌ و هُوَ السَّميعُ البَصير» (شورى/42،11) هم از اوصاف تشبيهى و هم از اوصاف تنزيهى دانستهاند. تشبيهى بودن آن دو به اين دليل است كه بر خداوند و بر غير وى اطلاق مىشوند و تنزيهى بودن آن دو از اين جهت است كه سمع و بصر در حقيقت اختصاص به خدا دارد، چنان كه اين اختصاص از تقديم ضمير «هو» بر خبر معرّف به «ال» در آيه ياد شده استفاده مىشود.[61]
منابع
بحارالانوار؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التفسير الكبير؛ الحكمة المتعالية فىالاسفار العقلية الاربعه؛ شرح چهل حديث؛ شرح فصوص الحكم؛ شمس العلوم و دواء كلام العرب منالكلوم؛ الكافى؛ كلمه عليا در توقيفيت اسماء؛ لسانالعرب؛ مجمع البحرين؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مفردات الفاظ القرآن؛ المقصد الاسنى فى شرح اسماء الله الحسنى.محمد هادى ذبيح زاده روشن و بخش فلسفه و كلام
[44]. التحقيق، ج1، ص282، «بصر»
[45]. لسان العرب، ج1، ص418، «بصر».
[46]. مجمع البحرين، ج1، ص204؛ شمسالعلوم، ج1، ص541ـ542، «بصر».
[47]. مفردات، ص127؛ شمس العلوم، ج1، ص542، «بصر».
[48]. المقصد الاسنى، ج81ـ82.
[49]. كلمه عليا، ص42.
[50]. شرح فصوص الحكم، ص43ـ44.
[51]. الكافى، ج1، ص159.
[52]. بحارالانوار، ج4، ص176، 292.
[53]. كلمه عليا، ص42.
[54]. اسفار، ج6، ص422؛ شرحفصوص الحكم، ص45؛ چهلحديث، ص612ـ613.
[55]. اسفار، ج6، ص423.
[56]. التفسير الكبير، ج22، ص61.
[57]. الميزان، ج14، ص156.
[58]. اسفار، ج6، ص422؛ چهل حديث، ص612.
[59]. التبيان، ج1، ص360؛ مجمعالبيان، ج1، ص323؛ الميزان، ج1، ص229.
[60]. اسفار، ج6، ص422.
[61]. شرح فصوص الحكم، ص512ـ517.