بخل: نبخشيدن در جايگاه بخشش
بخل كه به صورتهاى گوناگونى (بُخْل، بُخُل، بُخُول، بَخْل و بَخَل) قرائت شده[1] در لغت به معناى منع[2] و ضدّ كرم[3] و جود[4] است. برخى اصل آن را دشوار بودن بخشش[5] و برخى ديگر آرزوى بخشيده نشدن چيزى به ديگران[6] دانستهاند. نزد عربها، پرداخت نكردن زيادى مال خود به سائل، بخل ناميده مىشود[7]؛ ولى در مورد معناى بخل در قرآن و فرهنگ اسلامى، اختلاف نظر وجود دارد، هرچند پرداخت نكردن واجب مالى، از مصاديق قطعى آن است.مشتقات بخل در قرآن كريم 12 بار به كار رفته است؛ ولى در آيات ديگرى نيز واژهها و تعبيراتى مانند: شُحّ (حشر/59،9)، امساك (اسراء/17،100)، قَتْرْ (اسراء/17،100)، ضَنّ (تكوير/81،24)، هَلْع (معارج/70،19)، بسته بودن دست به گردن (اسراء/17،29) و منع خير(ق/50،25) به كار رفته كه به موضوع بخل اشاره داشته يا با آن درارتباط است. در روايات نيزاز بخل نكوهش شديدى شده است.[8]
پيش از اسلام بخشندگى نزد اعراب بدوى از ارزش والايى برخوردار و از صفات بارز و برجسته آنان و دليل اصالت، نجابت و شرافت بوده و هرچه مُفرِطتر و چشمگيرتر مىبود تحسين بيشترى برمىانگيخت، در عين حال چون شاعران بسيارى در اشعار خود بخل را صفتى مذموم دانسته و خود را از آن تبرئه كردهاند به دست مىآيد كه حتى در همان دوران جاهليت و در ميان اعراب بدوى كسانى كه به بخل و حرص بد آوازه بودند فراوان يافت مىشدهاند. اين امر به ويژه درباره زنانظهور بيشترى داشت. آنها به سبب موقعيت ويژهاى كه در اجتماع و خانواده داشتند عموماً به بخل و امساك در بذل و بخشش گرايش بيشترى داشتند. از نظر آنان بذل و بخشش بيش از اندازه نه تنها خصلت در خور ستايشى نبود، بلكه رذيلتى درمانناپذير بود كه مردان بدان گرفتار بوده و مىبايست آن را سركوب مىكردند. برخى احتمال دادهاند كه در اوايل ظهور اسلام در رفتار و كردار ثروتمندان مكه نشانههايى از بخل و لئامت طبع مشاهده مىشده، زيرا قرآن اين دسته از مردم را بهسبب چنين رفتارى نكوهش كرده است. (آلعمران/ 3،180) بر اساس اين ديدگاه در ميان بازرگانان ثروتمند مكه رفتارى همانند رفتار زنان عصر جاهليت رواج يافته بود و مفهومى كه مردم قبيلهنشين از مجد و شرف و سخاوت داشتند ارزش خود را از دست داده بود و به جاى آن مال و ثروتى كه اعراب باديه مايه ملامت و شرمسارى مىدانستند يگانه وسيله شكوه و جلال شده بود. بخل نه تنها رذيلت نبود، بلكه نشان استعداد و توانايى مالى و منبع واقعى قدرت و بزرگى در اجتماع محسوب مىشد، ازاينرو از برخى آيات قرآن برمىآيد كه گروهى كه توانايى مالى داشتند با وجود اينكه در ظاهر مسلمان بودند در پرداختن زكات* و صدقاتى كه بر آنان واجب بود بخل ورزيده، گاه از پرداخت آن خوددارى مىكردند (توبه/ 9، 75 ـ 76) و آن را نوعى خسارت و غرامت مىدانستند. (توبه/9، 98) گرچه قرآن كريم بار ديگر ضمن نكوهش شديد بخل، سخاوت* را احيا كرد؛ ولى ميان سخاوتى كه قرآن آن را احيا كرد با بخشندگى اعراب بدوى تفاوتهايى اساسى وجود داشت، زيرا اولا قرآن به رعايت حد اعتدال توصيه و از اسراف* حتى در بخشش منع كرد (اسراء/ 17،29؛ فرقان/25، 67) و ثانياً انگيزه بخشش را ايمان و تقوا و دستيابى به اجر اخروى دانست؛ نه برخوردارى از كرامت و شهرت نزد ديگران.[9]
گستره بخل:
بسيارى از لغت شناسان و مفسران براى بخل، اصطلاحى شرعى قائل شدهاند كه محدوده آن تنگتر از معناى لغوى است. آنچه در بيان اين اصطلاح و تعيين محدوده مزبور، مشهور شده آن است كه بخل پرداخت نكردن واجبات مالى مانند زكات است.[10] بر اساس اين تعريف، اگر كسى آنچه را بر وى واجب است ادا كند بخيل ناميده نمىشود.[11]برخى با تعميم معناى بخل آن را منع آنچه منع آن فايدهاى و بذل آن زيانى ندارد دانسته[12] و برخى ديگر با قائل شدن گسترهاى اخلاقى و روحى براى بخل آن را دشوارى در بخشش دانستهاند.[13] اخلاق پژوهان مشهور اسلامى با انتقاد از تعريفهاى بخل نزد ديگران و جامع و مانع ندانستن آنها، خود در تعريف بخل و توضيح رابطه آن با مفاهيم پيرامونش گفتهاند: بخل عبارت است از امساك كردن در جايى كه بذل واجب است، چنانكه بذل كردن در جايى كه امساك واجب است، تبذير و اسراف به شمار مىآيد و بين اين دو، صفت پسنديده جود و سخا قرار دارد[14]، بنابراين بخل ضد جود و كرم نيست، بلكه ضد اسراف است كه هر دو (بخل و اسراف) از اخلاق رذيله و رعايت حد اعتدال* يعنى جود پسنديده است[15]، چنانكه خداوند به رسولاكرم(صلى الله عليه وآله)فرمان مىدهد كه نه دست خود را به گردن خويش بياويزد كه آن را هيچگاه براى كمك به ديگران نگشايد و نه آن را كاملا بگشايد كه هرچه دارد انفاق كند: «ولا تَجعَل يَدَكَ مَغلولَةً اِلى عُنُقِكَ ولا تَبسُطها كُلَّ البَسطِ» (اسراء/ 17،29) و در آيهاى ديگر يكى از صفات بندگان خاص الهى را رعايت حد اعتدال در بخشش مىداند: «وعِبادُ الرَّحمـنِ الَّذينَ ... والَّذينَ اِذا اَنفَقوا لَم يُسرِفوا ولَم يَقتُروا وكانَ بَينَ ذلِكَ قَوامـا» (فرقان/25،63،67)، به هر روى به نظر مىرسد بخل مراتب متعددى دارد كه برخى از آن حرام و برخى ديگر گرچه حرام نيست ولى ناپسند است، چنان كه برخى ترك ايثار* در هنگام نياز را بخل دانستهاند.[16] در آياتى از قرآن كه بخيلانبه شدت نكوهش شده و به آتش دوزخ وعده داده شدهاند، مقصودْ بخلِ حرام است: «ولايَحسَبَنَّ الَّذينَ يَبخَلونَ بِما ءاتـهُمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ هُوَ خَيرًا لَهُم بَل هُوَ شَرٌّ لَهُم سَيُطَوَّقونَ ما بَخِلوا بِهِ يَومَالقِيـمَةِ...» . (آلعمران/3،180 و نيز نساء/4،37) مرتبه بخل در برخى به حدى شديد است كه اگر بهرهاى از مُلك مىداشتند به اندازه ذرهاى از آن به مردم نمىدادند: «اَم لَهُم نَصيبٌ مِنَ المُلكِ فَاِذًا لاَ يُؤتونَ النّاسَ نَقيرا» . (نساء/4،53)
در نگاهى ديگر به گستره بخل در قرآن به متعلقهاى گوناگونى به جز مال و ثروت برمىخوريم، گرچه بسيارى از كسانى كه در موضوع بخل سخن راندهاند متعلق آن را مال دانستهاند. در همين راستا برخى از مفسران مقصود از آيات «الَّذينَ يَبخَلونَ بِما ءاتـهُمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ ...» (آلعمران/3،180) و «و يَكتُمونَ ما ءاتـهُمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ...» (نساء/4،37) را پنهان داشتن علم خويش به نبوّت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و صفات ايشان كه در تورات موجود بود از سوى يهود دانستهاند[17] يا در تفسير آيه «وما هُوَ عَلَى الغَيبِ بِضَنين» (تكوير/81،24) «ضنين» را به معناى «بخيل» دانسته و گفتهاند: پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نسبت به آنچه از غيب مىدانست، بخيل نبود كه بخشى از آن را ابلاغ نكند يا آن را تغيير داده و به صورت ديگرى بيان كند.[18] مىتوان گفت به طور كلى آنچه از مصاديق فضل الهى (آل عمران/3،180) باشد مانند مال، علم و جاه بخل به آن تعلق مىگيرد.[19]
زمينهها و عوامل بخل:
گرايش به حفظ مال، برخاسته از حبّ ذات و امرى غريزى است كه در نهاد بشر قرار داده شده است. اين امر موجب مىگردد انسان بخل ورزيده، از بخشيدن اموال خويش به ديگران خوددارى كند.[20] قرآن كريم به حضور بخل در جان انسانها اشاره كرده: «واُحضِرَتِ الاَنفُسُ الشُّحَّ» (نساء/4، 128) و انسان را هَلوع: «اِنَّالاِنسـنَ خُلِقَ هَلوعـا» (معارج/70،19)، مَنوع: «واِذا مَسَّهُ الخَيرُ مَنوعـا» (معارج/70، 21) و قَتور: «و كانَ الاِنسـنُ قَتورا» (اسراء/17،100) دانسته است. مفسران هلوع را به شخص جزوع و حريص و بخيل[21] و منوع[22] و قتور[23] را به بخيل تفسير كردهاند، بر اين اساس مىتوانيم انگيزه بخل را نياز انسان بدانيم، زيرا نياز به طور طبيعى او را به جمعآورى اموال وا مىدارد.[24] از سوى ديگر كنترل اين غريزه و فرو كاستن آن در حدّ اعتدال، زمينه سعادت و رستگارى انسان را فراهم مىآورد[25]: «ومَن يوقَ شُحَّ نَفسِهِ فَاُولـئِكَ هُمُ المُفلِحون» . (حشر/59،9) برخىشُحّ و بخل را به يك معنا[26] و برخى ديگر مرتبه شحّ را بالاتر از بخل دانسته و در تبيين آن نظرهايى ارائه كردهاند.[27]در قرآن از وسوسههاى شيطانى نيز در زمره عوامل بخل ياد شده است، زيرا شيطان با القاى اين پندار كه انفاق عامل فقر* است، انسان را به بخل فرمان مىدهد: «الشَّيطـنُ يَعِدُكُمُ الفَقرَ و يَأمُرُكُم بِالفَحشاءِ...» . (بقره/2، 268) فحشاء در اين آيه به بخل تفسير شده است.[28] شدت تأثير ترس از فقر در پيدايش و رشد بخل تا بدانجاست كه به تعبير قرآنكريم، برخى از بخيلان اگر مالك خزانههاى نامتناهى نعمت پروردگار نيز بودند باز هم از ترس تنگدستى بخل مىورزيدند: «لَواَنتُم تَملِكونَ خَزائِنَ رَحمَةِ رَبّى اِذًا لاََمسَكتُم خَشيَةَالاِنفاقِ...» . (اسراء/17،100) در اين آيه امساك به معناى بخل و انفاق به معناى فقر و تنگدستى دانسته شده است.[29]
از ديگر عوامل بخل، توجيه آن در سايه قضا و قدر الهى است. برخى از كافران با استدلال به اينكه تقدير روزى بنده به دست خداست، فقر و ندارى عدهاى را پيامد اين قانون دانسته، از انفاق كردن به آنان امتناع مىورزند[30]: «و اِذا قيلَ لَهُم اَنفِقوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ قالَ الَّذينَ كَفَروا لِلَّذينَ ءامَنوا اَنُطعِمُ مَن لَويَشاءُ اللّهُ اَطعَمَهُ...» .(يس/36،47)
براى درمان بخل نيز در قرآن و منابع اخلاقى راههايى ذكر شده است؛ انسان با اعتقاد به اين وعده الهى كه انفاق كنندگان را مشمول آمرزش و فضل خويش قرار داده: «واللّهُ يَعِدُكُم مَغفِرَةً مِنهُ و فَضلاً...» (بقره/2،268) و به آنان چند برابر پاداش مىدهد (بقره/2، 262 ـ 263) و با اعتقاد به اينكه روزى انسان و فراخ يا تنگ بودن آن به دست خداست: «اَللّهُ يَبسُطُ الرِّزقَ لِمَن يَشاءُ و يَقدِرُ...» (رعد/13،26) و با توجه به اين نكته كه ضرر بخل به خود شخص باز مىگردد[31]: «مَن يَبخَلُ و مَن يَبخَل فَاِنَّما يَبخَلُ عَن نَفسِهِ ...» (محمّد/47،38) و نيز با اقدام عملى به انفاق و بخشش اموال خويش به ديگران[32]، مىتواند بيمارى بخل را درمان كرده، خود را از اين صفت ناپسند برهاند.
آثار و پيامدهاى بخل :
نكوهش شديد بخل در قرآن كه گاه در قالب بيان پيامدهاى آن صورتگرفته، توجه مفسران را به اين پيامدها جلب كرده است. چون قرآن، رهايى از بخل را عامل فلاح و رستگارى مىداند (تغابن/64،16؛ حشر/59،9) بخل عامل تباهى دين و دنياى انسان به شمار مىرود.[33] بخل كه مانع انجام تعهدات مالىانسان در مقابل خدا و مردم مىشود سبب دوگانگى شخصيت شده، در نهايت به نفاق مىانجامد.[34] قرآن كريم به كسانى اشاره مىكند كه عهد كرده بودند در صورت برخوردارى از فضل خدا حقوق آن را ادا كنند: «ومِنهُم مَن عـهَدَ اللّهَ لـَئِن ءاتَـنا مِن فَضلِهِلَنَصَّدَّقَنَّ...» (توبه/9،75)؛ ولى آنان به رغم اين پيمان، عهد شكنى كرده، از پرداخت زكات و حقوق واجب اموال خود سرباز زدند: «فَلَمّا ءاتـهُم مِن فَضلِهِ بَخِلوا بِهِ و تَوَلَّوا و هُم مُعرِضون» . (توبه/9،76) اين پيمان شكنى و بخلورزى، آنان را گرفتار نفاقى مزمن و ابدى تا روز قيامت كرد[35]: «فَاَعقَبَهُم نِفاقـًا فى قُلوبِهِم اِلى يَومِ يَلقَونَهُ...» . (توبه/9، 77) مفسران درباره شأن نزول آيات فوق گفتهاند: اين آيات درباره ثعلبةبن حاطب انصارى نازل شده است. وى مردى تهيدست بود و با خدا پيمان بسته بود كه اگر مالى به دست آورد حقوق آن را ادا كرده، از تهيدستان و مستمندان دستگيرى كند. با دعاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)اموال و احشام فراوانى به دست آورد تا جايى كه مجبور به هجرت از مدينه شد. با تشريع حكم زكات و ابلاغ آن به وى از پرداخت آن سرباز زد و آن را چيزى مانند جزيه خواند. پيامبر(صلى الله عليه وآله)با شنيدن گزارش سخنان وى به او نفرين كرد و او را جزو پيمان شكنان دانست.[36]قرآن كريم، بخيلانى را كه ديگران را نيز به بخل فرمان مىدهند و آنچه را خداوند از فضل خويش بدانها ارزانى داشته پوشيده مىدارند، متكبرانى فخرفروش دانسته كه مشمول محبت الهى نيستند: «اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ مَن كانَ مُختالاً فَخورا * اَلَّذينَ يَبخَلونَ ويَأمُرونَ النّاسَ بِالبُخلِ ويكتُمون ما ءاتـهُمُ اللّهُ مِن فضلِهِ ...» . (نساء/4،36 ـ 37)
خداوند بخيلان را در دنيا رها مىسازد تا مرتكب اعمال ناپسندى شوند كه موجب عذاب و عقوبت آنان مىگردد: «و اَمّا مَن بَخِلَ واستَغنى * فَسَنُيَسِّرُهُ لِلعُسرى» . (ليل/92،8،10)[37] برخى از بخيلان، در دنيا به عقوبت و عذاب الهى گرفتار شدهاند؛ مانند قارون كه پس از تشريع حكم زكات، بر اثر بخل، در جبهه مخالفان موسى(عليه السلام)قرار گرفت و سرانجام بر اثر نفرين موسى، وى و اموالش به زمين فرو رفتند: «فَخَسَفنا بِهِ وبِدارِهِ الاَرضَ...» (قصص، 28،81)[38] و نيز گروهى كه خداوند باغى به آنان عطا كرده بود و قصد داشتند حق مساكين را از آن باغ نپردازند، در نتيجه به عقوبت الهى مبتلا شده، باغشان در آتش سوخت. (قلم،68، 17 ـ 20)[39] در روايتى نيز يكى از علتهاى انحراف و هلاكت قوم لوط، بخل آنان دانسته شده است.[40] برخى از مفسران با استفاده از پارهاى آيات قرآن، آثار ديگرى نيز براى بخل برشمردهاند؛ مانند: كفر (نساء، 4،39)، كينه (محمّد، 47،37) و ترس. (احزاب، 33، 19)[41]
در آخرت بخيلان به جهنم افكنده شده، به عذاب شديد الهى مبتلا مىگردند: «اَلقيا فى جَهَنَّمَ كُلَّ كَفّار عَنيد * مَنّاع لِلخَيرِ مُعتَد مُريب» . (ق،50، 24-25) مفسران خير را در اين آيه، زكات واجب دانستهاند.[42] در آيات متعددى، چگونگى عذاب بخيلان در آخرت تشريح شده است؛ از جمله، اموالى كه نسبت به آن بخل ورزيده بودند به صورت طوقى از عذاب بر گردن آنان آويخته مىشود كه برخى آن را از جنس آتش دانسته و برخى ديگر مىگويند: مارى است كه پيوسته آنها را مىگزد[43]: «سَيُطَوَّقونَ ما بَخِلوا بِهِ يَومَ القِيـمَةِ...» . (آلعمران،3،180) گفته شده: در قيامت طبق قانون تجسم اعمال، اموالى كه حقوق واجب آن پرداخت نشده، تجسم يافته، عذابى دردناك براى صاحبش مىشود.[44] در جايى ديگر قرآن كريم كسانى را كه طلا و نقره را گنجينه مىسازند و در راه خدا انفاق نمىكنند به عذابى دردناك وعده داده: «... والَّذينَ يَكنِزونَ الذَّهَبَ والفِضَّةَ ولا يُنفِقونَها فى سَبيلِ اللّهِ فَبَشِّرهُم بِعَذاباَليم» (توبه/9،34) و سپس بيان داشته كه در جهنم طلا و نقره گنجينه شده را گداخته كرده و صورتها و پهلوها و پشتهايشان را با آن داغ مىكنند، آنگاه ندا مىرسد: اين همان چيزى است كه شما براى خود ذخيره كرده بوديد [وحقوق واجب و حقالله را از آن پرداخت نكرديد]: «يَومَ يُحمى عَلَيها فى نارِ جَهَنَّمَ فَتُكوى بِها جِباهُهُم وجُنوبُهُم و ظُهورُهُم هـذا ما كَنَزتُم لاَِنفُسِكُم فَذوقوا ما كُنتُم تَكنِزون» . (توبه،9،35) برخى در توجيه اختصاص اين عذاب به مواضع سهگانه مزبور گفتهاند: پيشانى بدان جهت است كه در برابر سائل و فقير ابرو درهم مىكشد و پهلو به سبب اعراض وى و پشت براى اينكه به فقير پشت مىكند.[45] برخى نيز گفتهاند: جهت آن اين است كه اينها اعضاى مهم و اصلى بدن است.[46]
در آيات ديگرى عذاب بخيل اينگونه بيان شده است: شعلههاى سوزان آتش جهنم است كه دست و پا و پوست سر را مىكَنَد و با خود مىبرد و كسانى را كه به فرمان خدا پشت كردهاند صدا مىزند و نيز آنان را كه مال ذخيره كرده و حق خدا را ادا نكردهاند[47]: «كَلاّ اِنَّها لَظى * نَزّاعَةً لِلشَّوى * تَدعوامَن اَدبَرَ و تَوَلّى * و جَمَعَ فَاَوعى» . (معارج/70،15ـ18) برخى گفتهاند: لَظى نامى از دوزخ و آن آتشى است كه زبانههاى آن همه چيز را در برمىگيرد.[48] برخى ديگر آن را دركه دوم جهنم دانستهاند.[49] در آياتى ديگر از قرآن مجازات بخيلانى كه هرگز كسى را به اطعام فقيرى تشويق نكردهاند دربند كشيده شدن با غل و زنجير در ميان دوزخ معرفى شده است. آنان بدون يار و ياور مانده، غذايشان غسلين (چرك و خون اهل آتش)[50] است: «خُذوهُ فَغُلّوه * ثُمَّ الجَحِيمَ صَلّوه * ثُمَّ فى سِلسِلَة ذَرعُها سَبعونَ ذِراعـًا فاسلُكوه* ... و لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ المِسكين * فَلَيسَ لَهُ اليَومَ هـهُنا حَميم * ولا طَعامٌ اِلاّ مِن غِسلين» . (حاقّه/69،30 ـ 36) در روايات، آثار ديگرى نيز براى بخل ذكر شده است؛ مانند: فاصله گرفتن از خدا و مردم، نداشتن آسايش، خونريزى و قطع رحم[51]و حرام بودن بهشت بر بخيل و جاى گرفتن وى در جهنم.[52]
منابع
احياء علوم الدين؛ اخلاق در قرآن (پيام قرآن)؛ الاساس فى التفسير؛ بحارالانوار؛ تاج العروس من جواهرالقاموس؛ التبيان فى تفسيرالقرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ التعريفات؛ تفسير راهنما؛ التفسير الكبير؛ تفسير المنار؛ تفسير نمونه؛ جامعالبيان عن تأويل آىالقرآن؛ جامع السعادات؛ رحمة من الرحمن فى تفسير و اشاراتالقرآن؛ روضالجنان و روحالجنان؛ الصحاح تاج اللغة و صحاح العربيه؛ صحيح مسلم با شرح سنوسى؛ علل الشرايع؛ القاموس المحيط؛ الكافى؛ كشف الاسرار و عدةالابرار؛ الكليات معجم فى المصطلحات و الفروق اللغويه؛ كيمياى سعادت؛ لسان العرب؛ مجمع البحرين؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مجمع الزوائد و منبع الفوائد؛ المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء؛ مستدرك الوسائل؛ المصباح المنير؛ معجم الفروق اللغويه؛ مفاهيم اخلاقى دينى در قرآن؛ مفرداتالفاظالقرآن؛ من هدى القرآن؛ موسوعة مصطلحات مفتاحالسعادة و مصباح السيادة فى موضوعات العلوم؛ الميزان فى تفسير القرآن.احمد جمالى، على گرامى
[1]. الصحاح، ج4، ص1632؛ لسان العرب، ج1، ص332؛ القاموسالمحيط، ج3، ص1277، «بخل».
[2]. الكليات، ص242؛ التعريفات، ص62؛ موسوعة مصطلاحات مفتاح السعاده، ص469.
[3]. لسان العرب، ج1، ص332؛ تاج العروس، ج14، ص45، «بخل».
[4]. مفردات، ص109؛ مجمع البحرين، ج1، ص160، «بخل».
[5]. التبيان، ج3، ص196؛ مجمع البيان، ج3، ص73.
[6]. التحقيق، ج1، ص225، «بخل».
[7]. جامع البيان، مج4، ج5، ص120؛ المصباح، ج1، ص36.
[8]. الكافى، ج4، ص47؛ بحارالانوار، ج70، ص299؛ مستدرك الوسائل، ج12، ص173.
[9]. مفاهيم اخلاقى، ص152، 168.
[10]. التبيان، ج5، ص264؛ ج9، ص566؛ مجمعالبيان، ج5، ص92؛ المصباح، ج1، ص38.
[11]. الفروق اللغويه، ص295؛ احياء علومالدين، ج3، ص259.
[12]. التعريفات، ص62.
[13]. احياء علوم الدين، ج3، ص259؛ المحجة البيضاء، ج6، ص83.
[14]. احياء علوم الدين، ج3، ص259؛ المحجة البيضاء، ج6، ص82 - 83؛ جامعالسعادات، ج2، ص110.
[15]. احياء علومالدين، ج3، ص259، جامعالسعادات، ج2، ص110.
[16]. التعريفات، ص62.
[17]. جامعالبيان، مج3، ج3، ص253؛ مج4، ج5، ص120؛ مجمع البيان، ج3، ص73ـ84، تفسيرالمنار، ج4، ص258.
[18]. جامعالبيان، مج15، ج30، ص102، 104؛ مجمعالبيان، ج10، ص678؛ الميزان، ج20، ص219.
[19]. تفسير المنار، ج4، ص258.
[20]. رحمة من الرحمن، ج4، ص302.
[21]. جامع البيان، مج14، ج28، ص96ـ97؛ مجمعالبيان، ج10، ص124.
[22]. جامع البيان، مج14، ج28، ص97.
[23]. جامع البيان، مج9، ج15، ص212؛ مجمع البيان، ج6، ص298؛ التفسير الكبير، ج7، ص413.
[24]. مجمع البيان، ج6، ص638؛ التفسير الكبير، ج7، ص413.
[25]. من هدى القرآن، ج16، ص358.
[26]. المصباح، ص306، «شح»؛ لسانالعرب، ج7، ص42، «شحح»؛ التبيان، ج9، ص566.
[27]. التعريفات، ص62؛ الفروق اللغويه، ص295؛ التحقيق، ج6، ص22، «شح».
[28]. كشف الاسرار، ج1، ص729؛ مجمع البيان، ج2، ص657؛ روض الجنان، ج4، ص70.
[29]. جامع البيان، مج9، ج15، ص212؛ مجمع البيان، ج6، ص683.
[30]. جامع البيان، مج12، ج23، ص17؛ مجمعالبيان، ج8، ص667.
[31]. مجمع البيان، ج9، ص163.
[32]. كيمياى سعادت، ج2، ص179ـ180؛ من هدى القرآن، ج16، ص41.
[33]. كشف الاسرار، ج1، ص730.
[34]. راهنما، ج7، ص206.
[35]. جامع البيان، مج6، ج10، ص240؛ مجمعالبيان، ج5، ص82؛ راهنما، ج7، ص207.
[36]. جامعالبيان، مج6، ج10، ص241ـ242، مجمع البيان، ج5، ص81.
[37]. جامعالبيان، مج15، ج30، ص280ـ281؛ مجمعالبيان، ج10، ص760.
[38]. مجمع البيان، ج7، ص418؛ اخلاق در قرآن، ج2، ص359.
[39]. جامعالبيان، مج14، ج29، ص37ـ38؛ مجمعالبيان، ج10، ص505.
[40]. علل الشرايع، ج2، ص268.
[41]. راهنما، ج3، ص384؛ الاساس فى التفسير، ج2، ص1059؛ نمونه، ج3، ص386.
[42]. جامعالبيان، مج13، ج26، ص214.
[43]. همان، مج3، ج3، ص254، 257؛ مجمعالبيان، ج2، ص897؛ تفسير المنار، ج4، ص259ـ260.
[44].نمونه، ج3، ص190.
[45]. كشف الاسرار، ج4، ص133.
[46]. مجمع البيان، ج5، ص40.
[47]. جامع البيان، مج14، ج29، ص96؛ مجمعالبيان، ج10، ص534.
[48]. من هدى القرآن، ج16، ص350.
[49]. مجمع البيان، ج10، ص534.
[50]. همان، ص522، 524.
[51]. مجمعالزوائد، ج3، ص127؛ بحارالانوار، ج70، ص300، 303.
[52]. صحيح مسلم، ج9، ص311؛ الكافى، ج4، ص47.