ايرانيان
ايرانيان از اعلام غير مصرّح قرآن كريم است كه مفسران بسيارى ذيل آيات 54 مائده/5؛ 133 نساء/4؛ 39 توبه/9؛ 2ـ9 روم/30 و برخى آيات ديگر از آنها ياد كرده و اين آيات را بر آنان تطبيقدادهاند.واژه ايرانيان برگرفته از «آرياييان» [1] يا «آريانا» [2] و بر پايه قولى ديگر، از «أئيريَّنَ وَئجَه ـ ايران ويج» سرزمين اوليه آرياييها گرفته شده[3] و ايى رِيا يا أئيريّن نام قوم ايران بوده كه به تدريج به آران و ايران مبدل شده است[4]. برخى منابع اسلامى آنها را از نسل يافثبن نوح[5]، ايرَج، ايرانبن أفريدون[6] و فارِسبن باسور (ياسور)بن سامبن نوح(عليه السلام)[7]، و مطابق قولى از فرزندان اسحاقبن ابراهيم(عليهما السلام)دانستهاند.[8]
ايرانيان كه در منابع اسلامى از آنها به «فُرْس» تعبير مىشود به ساكنان سرزمين ايران (ايرانشهر) اطلاق مىشود. اين سرزمين قبل از ورود اسلام شامل فلات وسيع ايران بود كه از شرق به رودسند (در پاكستان كنونى)، از غرب به جلگه بينالنهرين (عراق)، از شمال به درياى خزر، از شمال شرق به رود جيحون و ازجنوب به خليج فارس محدود مىشد.[9]
آنها شاخهاى از نژاد سفيد آريايى (آريانها) محسوب مىشوند كه قبل از مهاجرت به مناطق ديگر، با ديگر همنژادان خود (هند و اروپايى) احتمالاً در سرزمينهاى آسياى مركزى، مىزيستند؛ اما به عللى به مناطق جنوبىتر كوچ كرده[10]، سپس شاخهاى از آنها وارد سرزمينى شدند كه از اين پس آن را بر اثر ورود ايشان «ايران» ناميدند. اين اقوام در سه گروه متمايز «ماد»، «پارْس» و «پارْت»، غرب، جنوب و شرق ايران را فرا گرفتند. تازه واردان درگذر تاريخ به تدريج با غلبه بر بوميان با آنان درآميختند و نژاد امروزين آفريده اين تاريخ دير پاى است.[11]
تشكيل دولت:
با مهاجرت قوم آريايى به ايران در هزاره اول قبل از ميلاد[12] يك طايفه از آنان به نام مادها متشكل از 6 تيره، نخستين دولت آريايى را در اوايل قرن هفتم ق.م. در نيمه غربى ايران به پايتختى هگمتانه (همدان) تأسيسكردند.[13]پس از سقوط ماد در 550 ق. م.[14]، طايفه ديگر آريايى به نام «پارسها» به رهبرى كوروش ـكه برخى مفسران ذوالقرنين در آيه 83 كهف/18 را بر وى تطبيق كردهاند[15] ـ با فايق آمدن بر دولتهاى بابل، ليديه و مصر، بزرگترين امپراتورى آسيا (هخامنشيان 330 ـ 550 ق. م.) يا وسيعترين و پر جمعيتترين ساخت سياسى آنروز[16] را كه حدود آن از شرق به رود سند و از غرب تا مصر مىرسيد، بنياد كردند.[17] ايرانيان در اين دوره با بهره مندى از دستاوردهاى تمدنى ملل مغلوب، شالوده تمدن بزرگى را پى ريزى كردند كه تشكيلات منظم ادارى، پست، ضرب سكه و ساختن راهها و بناهايى چون تخت جمشيد و كاخآپادانا از مظاهرآن به شمار مىآيد.[18]
پس از سقوط هخامنشيان به دست رقيب قدرتمندشان اسكندر[19]، جانشينان وى با نام «سُلوكيان» بر ايرانيان حكم راندند (250ـ312م.). آنان همه تلاش خود را براى نفوذ فرهنگ هِلنى (يونانى) به كار بستند؛ اما توفيق چندانى نيافتند.[20] شاخهاى ديگر از آرياييهاى ساكن شمال شرق ايران با براندازى دولت سلوكيان، حكومت پارت (اشكانيان) را در حدود سال 250ق.م. تأسيس كردند[21] كه پيروزى در جنگهاى متمادى بر روميان و يونانى زدايى از شاخصههاى آن بود.[22]
ساسانيان، آخرين دودمان حاكم بر ايران قبل از اسلام بودند. مدت فرمانروايى اين سلسله پس از ساقط كردن اشكانيان از سال 224 تا 652م. ادامهداشت و ازسوى عرب مسلمان برچيده شد.[23]
وضع ايران مقارن ظهور اسلام:
در اين زمان جامعه ايران از لحاظ اجتماعى، به دو طبقه اكثريت و اقليت تقسيم شده بود و انتقال افراد يك طبقه به طبقه ديگر غير ممكن بود. اين تقسيم بندى موجب انحصار مالكيت در نجبا و نارضايتى توده مردم از آنان شده بود.[24]از نظر دينى هجوم ديانت بودايى و مسيحى از شرق و غرب به قلمرو ديانت زرتشتى و ظهور مانى و مزدك موجب پيدايش يك بحران دينى فراگير در ايران شد و كوشش روحانيون زردشتى و اقدامات انوشيروان در سركوب مزدكيان سودى نبخشيد.[25]
از لحاظ سياسى هر چند به ظاهر حكومت ساسانى، به خصوص در روزگار خسروپرويز (590ـ628م.) كه حكومتش همزمان با ظهور اسلام بود، قدرتمند مىنمود و وسعت قلمرو ايران به زمان هخامنشيان رسيده بود و پيروزى ايران بر روم، استمرار سلطه بر يمن، حضور در سواحل جنوبى خليج فارس و تجارت با شرق و غرب نويدبخش بود؛ اما سياست نابخردانه و توسعهطلبانه خسرو در نقض صلح با روم[26] و شروع مجدد جنگهاى خانمانسوز (627 ـ 603 م.) و پيامدهاى آن، از جمله شورش سپاهيان[27]، بستن مالياتهاى گزاف بر طبقه محروم و بحران دينى، جامعه ايران را به سوى هرج و مرج سوق داد و موجب نارضايتى عمومى گرديد[28] كه از نتايج آن شكست ايران از روم و كشته شدن خسرو بود. حكومت پسرش شيرويه (628م.)[29] دولت مستعجل بود و كودتاهاى پياپى و فرمانروايى زنان، آشكارا از فرسودگى حكومت ساسانيان خبر مىداد.[30] تلاش بزرگان ايران و سلطنت يزدگرد[31] جوان هم سودبخش نبود و اين زمانى رخ داد كه اسلام در جزيرة العرب قوت مىگرفت وسرانجام حكومت ساسانى به دست عرب نو مسلمان برچيده شد.
گسترش اسلام درميانايرانيان:
با ظهور اسلام نخستين فرد ايرانى كه به اسلام گرويد سلمان فارسى بود كه نزد رسول خدا و مسلمانان مقام ارجمندى يافت.[32] پس از آن در سال ششم هجرت، پيامبر(صلى الله عليه وآله) پادشاه وقت ايران، خسروپرويز را به اسلام فراخواند؛ اما او مغرورانه نامه حضرت را دريد. در پى آن، خسروپرويز به حاكم خود در يمن (باذان) دستور داد تا پيامبر را دستگير كند. او نيز دو تن از ايرانيان مقيم يمن را بدين منظور روانه مدينه كرد.[33] پيامبر(صلى الله عليه وآله)ضمن پيشگويى خبر قتل خسروپرويز، باذانبن ساسان را به اسلام فرا خواند و به وى وعده داد كه چنانچه اسلام بياورد در مقام خود ابقا شود.[34] با اسلام باذان به پيروى از او ديگر ايرانيان ساكن يمن نيز مسلمان شدند. در منابع اسلامى از آنها به «ابناء» ياد شده است.[35] شهربنباذان پس از مرگ پدر از جانب رسول خدا، در يمن به قدرت رسيد و در جنگ با اسودعَنْسى از پيامبران دروغين به شهادت رسيد[36]، آنگاه ايرانيان مقيم يمن به رياست فيروز و به فرمان رسول خدا مأمور جنگ با اسود شده، او را كشتند.[37] بحرينيها نيز از ديگر ايرانيان بودند كه در زمان رسول خدا اسلام آوردند.[38] پيروزيهاى اوليه عرب در دوره ابوبكر به ويژه سقوط حيره (شهرى در نزديكى كوفه، در مجاورت صحراى عربستان)[39] در سال 12 هجرى[40] راه را براى پيشروى در قلمرو ايران هموار كرد.جنگهاى پياپى مسلمانان چون نبرد جِسْر در سال 13 هجرى[41]، قادسيه در سال 15 يا 16[42] فتح مداين در سال 16[43]، جلولا در سال 16[44] و فتح نهاوند يا فتح الفتوح در سال 21 يا 22[45] فرصت چارهانديشى را از يزدگرد گرفت و در مدتى كوتاه شهرهاى ايران پياپى فتح شد و با قتل يزدگرد در سال 31 هجرى، دولت ساسانى سقوط كرد.[46] مسلمانان عرب در برخورد با ايرانيان بر اساس قاعده و رفتار با اهل كتاب عملكردند.[47]
ايرانيان نومسلمان توانستند پس از يك قرن فتح اسلامى نقش قابل توجهى در اركان دولت و تمدن اسلامى ايفاكنند.[48]
سادگى و روشنى مبانى اسلام و مناسبت عقايد اين دين با مذاهب اهل كتاب، اختلاط و آميزش عرب با ايرانيان و مهاجرتشان به اين سرزمين، زمينه مساعدى براى رواج اسلام در ميان آنها فراهم كرد. اميد ايرانيان براى رهايى از اختلاف شديد طبقاتى و دستيابى به مساوات بين ضعفا و اقويا و گرايش به يك شريعت آسان، نيز رفتار خوب مسلمانان با ايرانيان قبل از چيرگى بنى اميه بر دستگاه خلافت و مخير ساختن آنان به پذيرش اسلام يا پرداخت جزيه از ديگر عوامل گرايش اين ملت به دين مبين اسلامبود.
نقش ايرانيان در تمدن اسلامى:
سهم ايرانيان در همه ابعاد علوم اسلامى آنچنان آشكار است كه هيچكس را ياراى انكار آن نيست. ابنخلدون براى ايرانيان در علم و تمدن و صنعت اسلام، سهم وافرى قائل است.[49] بسيارى از مهمترين علماى اسلامى در رشتههاى فقه، حديث، رياضيات، فلسفه، قرائت، تفسير و ... از ايرانيان هستند. مؤلفان 6مجموعه رسمى حديث اهل سنت[50] و بيشتر حافظان قرآن، راويان حديث، مفسران، فقيهان و دانشمندان ايرانى بودند.[51] به اعتقاد ادوارد براون اگر از آنچه علم عربى ناميده مىشود، كارهايى كه ايرانيان كردهاند برداشته شود بهترين قسمتهاى آن از ميان مىرود. همو سهم ايرانيان در ادبيات عرب را بسيار قابل توجه و از حدود 44 تن برجستگان در ادبيات عرب، حدود 30 آنان را ايرانى دانسته است.[52] در نهضت ترجمه، خاندانهاى بزرگ ايرانى در دستگاه خلافت، چون بَرْمَكيان، بنى سهل، بنونوبخت و آلبختيشوع سهم فراوانى داشتند. حتى هسته اصلى كتابخانه مركزى بغداد (زمان مأمون عباسى) كه «بيتالحكمه» نام گرفت به دست ايرانيان پديد آمد.[53] گسترش اسلام در ميان مردمان مناطق جنوب شرقى آسيا و شمال آفريقا نيز مرهون فعاليتهاى ايرانيان است كه از طريق دريانوردى و بازرگانى و غيره اسلام را به دورترين نقاط آسيارسانيدند.[54]نقش ايرانيان در علوم قرآنى:
در تفسير بزرگانى چون ضحاكبن مزاحم بلخى خراسانى (م. 105 ق.)، حسنبصرى(م.110 ق.)، عطاءبن ابى مسلم ميسره خراسانى (م. 135 ق.)، مُقاتلبن حيان بلخى(م. 150 ق.)، مُقاتلبنسليمان بلخى (م. 150 ق.)، ابنفريس رازى (م. 294 ق.)، عبداللهبن محمد دينورى (م. 308 ق.)، محمدبنمسعود عياشى (م. 320 ق.)، كاتب اصفهانى (م332 ق.)، ابوبكر محمدبن عزير سجستانى (م330 ق.)، ابنحبيب نيشابورى (م.406 ق.)[55]؛ نيز سليمانبن مهران اعمش (م.150ق.)، فراء، علىبن ابراهيم قمى، شيخ طوسى، طبرسى، طبرى، زمخشرى، فخر رازى، نظام نيشابورى، بيضاوى، ابوالفتوح رازى و ميبدى از مفسران برجسته ايرانى تبارند.[56]در قرائت، 4 يا 5 تن از قراء معروف هفتگانه: عاصم (م. 128 ق.)، نافع (م. 169 ق.)، ابنكثير (م.120ق.) و كسائى (م.189 ق.) منشأ ايرانى دارند.[57]خليلبن احمد دانشمند بصرى و در اصل ايرانى، نخستين كسى است كه همزه و تشديد و رَوْم و اِشْمام را وضع كرد.[58] ابوحاتم سجستانى نيز از ايرانيانى بود كه رسالهاى درباره رسم الخط قرآن نگاشته كه بخشهايى از آن هنوز موجود است[59]؛ نيز يحيى بن يَعْمُر از قراى معروف بصره، ايرانى بود.[60]
در ترجمه قرآن نيز ايرانيان بيش و پيش از همه مسلمانان اقوام ديگر به آن اهتمام كردند و ترجمههاى كهن و متعدد از قرون سوم، چهارم و پنجم هجرى قمرى به فارسى مانده كه ترجمه تفسير طبرى نمونهاى از آنهاست و ترجمههاى موجود در تفاسير كهن مانند تفسير ابوالفتوح رازى، كشف الاسرار ميبدى، تاجالتراجم از همين منابع و ذخاير است. در برخى فرهنگنامههاى قرآنى، بيش از 140 ترجمه كهن فراهم آمده است.[61] مطابق برخى نظرها آغاز ترجمه فارسى قرآن كريم به سلمان* فارسى باز مىگردد كه وى با مشورت پيامبر(صلى الله عليه وآله)يا فرمان آن حضرت به آن اقدام كرد.[62]
در علوم قرآنى از ديگر كسان مىتوان به ابنابى داود سجستانى (م. 316 ق.)، ابو معاذ فضلبنخالد مَرْوزى (م. 211 ق.)، ابنمهران نيسابورى (م.381 ق.)، ابوحفص طبرى (م.351ق.)، ابوالحسن الرازى (م. 410 ق.)[63] و راغب اصفهانى (م. 425 ق.) اشاره كرد.
ايرانيان در شأن نزول:
1. مشهور در ميان مفسران آن است كه آيات آغازين سوره روم /30 پس از آن نازل گشت كه مسلمانان از شنيدن خبر پيروزى ايرانيان بر روميان* شگفت زده و غمگين شدند، زيرا آنها از پيروزى مجوس (زرتشتيان) بر اهل كتاب (مسيحيان) كراهت داشتند. در مقابل، مشركان خوشحال شده، به شماتت مسلمانان پرداختند و از اين حربه براى تضعيف روحيه مسلمانان بهره جستند.[64] در اين شرايط، آيات «الم* غُلِبَتِ الرّوم * فى اَدنَى الاَرضِ وهُم مِن بَعدِ غَلَبِهِم سَيَغلِبون * فى بِضعِ سِنينَ لِلّهِ الاَمرُ مِن قَبلُ ومِن بَعدُ ويَومَئِذ يَفرَحُ المُؤمِنون * بِنَصرِ اللّهِ يَنصُرُ مَن يَشاءُ وهُوَ العَزيزُ الرَّحيم * وَعدَ اللّهِ لا يُخلِفُ اللّهُ وَعدَهُ ولـكِنَّ اَكثَرَ النّاسِ لا يَعلَمون» (روم /30، 1 ـ 6) نازل شد. برخى مفسران ذيل اين آيات به تفصيل درباره جنگهاى دو ابرقدرت آن روز(ايران وروم) سخن گفته، نزول آيات ياد شده را براى تسليت خاطر مسلمانان دانستهاند. در اين آيات، خداوند از شكست ايرانيان از روميها در آينده نزديك خبر داده و وعده الهى را تخلفناپذير دانسته است. فاصله زمانى پيروزى ايرانيان تا هزيمت ايشان از روميها را كمتراز 10 سال ذكر كردهاند.[65] مفسران «بِضعِ سِنينَ» را در روايتى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)از سه تا 9 سال شمردهاند.[66]«فى اَدنَىالاَرضِ» نيز در آيات ياد شده بر محلى به نام اَزْرُعات شام تطبيق شده كه روميها در آنجا از ايرانيان شكست خوردند.[67]بنا به نقل قتاده با نزول آيات مذكور، مسلمانان گفته پروردگار را تصديق كردند تا اينكه خبر شكست ايران در سال ششم هجرت در جريان صلح حديبيه به مؤمنان رسيد و آنها شاد شدند.[68] بنا به گزارشهاى ديگرى مسلمانان در آغاز هجرت[69] يا در سال دوم هجرت و روز بدر از اين حادثه مطلع شدند.[70] گويند: پيامبر پيروزى روميها بر ايرانيان را در مكه به مسلمانان نويد داده و فرموده بود: «اِنالروم ستغلب فارساً» .[71]
علت آغاز جنگهاى ايرانيان و روميها در عصر ظهور اسلام، بهانه قتل امپراتورى روم بود كه حامى خسروپرويز در دستيابى به سلطنت بود. وى به اين بهانه به روم حمله كرد.[72] در اين نبردها دو سردار ايرانى (شَهْر بُراز و فَرُّخان) فتوحات[73] بسيارى كرده، تقريباً همه متصرفات آسياى بيزانس و مصر (619 م.) را فتح كردند. حتى قسطنطنيه پايتخت بيزانس در خطر سقوط قرار گرفت؛ اما طولانى شدن جنگ و لجاجت خسروپرويز بر ادامه آن، سپاه بيزانس را آماده تلافى كرد. آنان از سال 622 ميلادى هجومهاى تعرضى خود را بر ضدّ ايرانيان آغاز كردند. در اين حملات آذربايجان و ارمنستان غارت شد و سپاهيان روم بر بين النهرين تسلط يافتند.[74]
2. بنا به نقل برخى مفسران رسول خدا پيروزى مسلمانان بر ايرانيان و روم را در غزوه خندق[75] (سالپنجم هجرى) يا هنگام فتح مكه[76] (سال هشتم هجرى) نويد داد. منافقان آن را بعيد دانسته، گفتند: آيا مكه و مدينه براى محمّد كافى نيست كه در ملك فارس و روم طمع كرده است؟ در اين باره آيه «قُلِ اللَّهُمَّ مــلِكَ المُلكِتُؤتى المُلكَ مَن تَشاءُ وتَنزِعُ المُلكَ مِمَّنتَشاءُ...[77]= بگو بارالها مالك حكومتها تويى. به هركس بخواهى حكومت مىبخشى و از هر كس بخواهى حكومت را مىگيرى...» (آلعمران3، 26) نازل شد. مطابق روايتى ديگر، اين آيه پس از آن نازل گشت كه پيامبر از خداوند خواست تا مُلك فارس و روم را براى امتش قراردهد.[78]
3. بنا به نقل مفسران شيعه[79] و سنى[80] هنگامى كه آيه 133 نساء/4 نازل شد: «اِن يَشَأ يُذهِبكُم اَيُّهَا النّاسُ ويَأتِ بِـاخَرينَ وكانَ اللّهُ عَلى ذلِكَ قَديرا = اى مردم اگر او بخواهد شما را از ميان مىبرد و افراد ديگرى را به جاى شما مىآورد و خدا بر اين كار تواناست»، پيامبر(صلى الله عليه وآله)دست بر پشت سلمان زد و فرمود: آنها عجم و فارس، قوم سلمانهستند.
4. در آيه « يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا مَن يَرتَدَّ مِنكُم عَن دينِهِ فَسَوفَ يَأتِى اللّهُ بِقَوم يُحِبُّهُم ويُحِبّونَهُ اَذِلَّة عَلَىالمُؤمِنينَ اَعِزَّة عَلَى الكـفِرينَ يُجـهِدونَ فى سَبيلِ اللّهِ ولا يَخافونَ لَومَةَ لائِم ...» = اى كسانى كه ايمان آوردهايد هر كسى كه از شما از آيين خود باز گردد [به خدا زيانى نمىرساند و] خداوند در آينده جمعيتى را مىآورد كه آنان را دوست دارد و آنان نيز او را دوست دارند. در برابر مؤمنان، فروتن و در برابر كافران نيرومندند. آنها در راه خدا جهاد مىكنند و از ملامت سرزنش كنندگان هراسى ندارند...» (مائده/5، 54)، روى سخن با مرتدانى است كه طبق پيشبينى قرآن از آيين اسلام روى بر مىگردانند. خداوند در اين آيه به مسلمانان عرب هشدار مىدهد كه اگر شما از دين باز گرديد خدا به جاى شما گروهى را مىآورد كه داراى صفاتى ممتاز بوده، دين خدا را يارى خواهند كرد. برخى مفسران اهل سنت[81] و تشيع[82] مقصود از آن قوم را ايرانيان دانسته و نوشتهاند: چون اين آيه نازلشد، ياران رسول خدا از آن حضرت پرسيدند: آنها چه كسانى هستند كه اگر ما باز گرديم خدا آنان را جايگزين ما مىكند؟ در آن هنگام، سلمان فارسى نزد رسول خدا بود. پيامبر(صلى الله عليه وآله)دست خود را بر دوش او نهاد و فرمود: اين و كسان او (هذا و ذووه) يا مردمى كه اين از آنان است. سپس رسولخدا(صلى الله عليه وآله)گفت: اگر دين در ستاره ثريا باشد، هر آينه مردانى از فارس به آن دست خواهنديافت.
5. در تفسير آيه «اِلاّ تَنفِروا يُعَذِّبكُم عَذابـًا اَليمـًا ويَستَبدِل قَومـًا غَيرَكُم ولا تَضُرّوهُ شيــًا واللّهُ عَلى كُلِّشَىء قَدير = اگر (به سوى ميدان جهاد) حركت نكنيد، شما را مجازات دردناكى مىكند و گروه ديگرى غير از شما را به جاى شما قرار مىدهد و هيچ زيانى به او نمىرسانيد و خداوند بر هر چيزى تواناست». (توبه/9، 39) از سعيدبن جبير نقل شده كه مراد از قوم ديگر، ابناى فارس هستند.[83]
6. بخش پايانى آيه 38 محمد/47: «واِن تَتَوَلَّوا يَستَبدِل قَومـًا غَيرَكُم ثُمَّ لا يَكونوا اَمثــلَكُم» هشدارى است به عرب مسلمان كه اگر قدردان نعمت پاسدارى از آيين پاك اسلام نباشند و از آن روى برگردانند خداوند اين مأموريت را به گروه ديگرى خواهد سپرد كه در ايثار و فداكارى و نثار جان و مال در راه خدا به مراتب از آنان برترند. آوردهاند كه پس از نزول اين آيه، برخى صحابه از رسول خدا پرسيدند: مقصود از اين گروهى كه خداوند به آنان اشاره كرده چه كسانى هستند؟ در آن هنگام سلمان كنار پيامبر بود. آن حضرت دستش را بر ران او زد و فرمود: سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست او و قومش اگر ايمان به ثريا آويختهباشد آنها بدان دست خواهند يافت.[84] امامصادق(عليه السلام) نيز آنان را غير عرب و از موالى دانسته است.[85] بنا به نقل برخى مفسران با نزول اين آيه پيامبر خدا خوشحال شد و فرمود: «هى أحب إلىّ من الدنيا = اين براى من محبوبتر است از دنيا».[86]
7. مطابق قولى از ابنعباس و مجاهد، در تفسير آيه «قُل لِلمُخَلَّفينَ مِنَ الاَعرابِ سَتُدعَونَ اِلى قَوم اولى بَأس شَديد تُقـتِلونَهُم اَو يُسلِمونَ ... = به بازماندگان از اعراب بگو: به زودى از شما دعوت مىشود كه به سوى قومى نيرومند و جنگجو برويد و با آنان پيكار كنيد تا اسلام بياورند ...» (فتح/48، 16) مراد از قوم نيرومند و با صلابت، ايرانيان هستند.[87] اقوال ديگرى نيز در اين خصوص ذكر شده است. طبرسى تفسير مناسب آيه را همه اقوامى مىداند كه رسول خدا در زمان حياتشان با آنان جنگيد؛ مانند اهل حنين، طائف، مؤته و... .[88]
8. مسلم در صحيح خود از ابوهريره روايت كرده است كه گفت: ما نزد پيامبر بوديم كه سوره جمعه نازل شد: «هُوَ الَّذى بَعَثَ فِى الاُمّيّينَ رَسولاً...= او كسى است كه در ميان مردم بىسواد رسولى از جنس خودشان مبعوث كرد...». آن حضرت آن را تلاوت كرد تا به آيه «وءاخَرينَ مِنهُم لَمّا يَلحَقوا بِهِم...= (و همچنين) رسول بر گروه ديگرى كه هنوز به آنها ملحق نشدهاند ...» (جمعه/62، 3) رسيد. يكى از صحابه از آن حضرت پرسيد: مقصود از كسانى كه هنوز به ما نپيوستهاند كياناند؟ رسول خدا دست مباركشان را بر سلمان كه در جمع ما حضور داشت، نهاد و فرمود: اگر ايمان در ثريّا باشد، هر آينه مردانى از آنها (ايرانيان) بدان دست خواهند يافت.[89] مانند اين روايت به طرق ديگر نيز از قيسبن سعدبن عباده و ... نقل شده است.[90] سيوطى اين روايت را از برخى كتب حديث، از جمله صحيح بخارى، صحيح مسلم و... از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نقل كرده است.[91] قرطبى بهترين تفسيرِ «وَآخَرينَ مِنهُم» را ايرانيان مىداند[92]، شايد به اين اعتبار كه دانشمندان فراوانى از ميان آنها برخاستهاند.
9. مفسران، كلمه «مجوس*» در آيه 17 حجّ/22 را معتقدان به ديانت زرتشتى مىدانند كه مصداق بارز آن ايرانيان بودند «اِنَّ الَّذينَ ءامَنوا والَّذينَ هادوا والصّـبِـينَ والنَّصـرى والمَجوسَ...» . حاكمان اسلامى پس از فتح ايران به پيروى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)، مردم آن را در زمره اهل كتاب قلمداد كرده، مطابق با آنان رفتار كردند[93]، چنانكه از پيامبر(صلى الله عليه وآله)و على(عليه السلام)نقل شده كه مجوس، پيامبر و كتاب آسمانى داشتهاند.[94]
10. برخى مفسران چون ميبدى، آلوسى و رشيدرضا ذيل آيه «فَاِن يَكفُر بِها هـؤُلاءِ فَقَد وكَّلنا بِها قَومـًا لَيسوا بِها بِكـفِرين» (انعام/6،89) مقصود از قومى را كه در راه كفر گام برنمىدارند و در برابرحق تسليماند ايرانيان دانستهاند[95] كه به زودى اسلام را پذيرفته، در پيشرفت آن، با تمام قوا كوشيدند و دانشمندان آنها در فنون مختلف اسلامى كتابهاى فراوانى تأليف كردند.[96] برخى ذيل اين آيه روايتى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)آوردهاند كه آن حضرت قريش را بهترين عرب و فارس را بهترين عجم معرفى كرد.[97]
11. به موجب روايتى، امام صادق(عليه السلام)هنگامى كه آيه «فَاِذا جاءَ وَعدُ اُولـهُما بَعَثنا عَلَيكُم عِبادًا لَنا اولى بَأس شَديد...» (اسراء/17،5) را تلاوت فرمود، از آن حضرت پرسيده شد: مراد از قوم رزمنده و پيكارجو در اين آيه كياناند؟ فرمود: به خدا سوگند آنان اهل قم هستند.[98]
منابع
الاتقان فى علوم القرآن؛ اخبار الزمان؛ الاخبار الطوال؛ اسباب النزول، واحدى؛ اطلس تاريخ اسلام؛ ايران از آغاز تا اسلام؛ ايران در زمان ساسانيان؛ ايران قديم؛ ايران و تمدن ايرانى؛ ايرانيان در قرآن و روايات؛ بحارالانوار؛ البداية و النهايه؛ تاجالتراجم فى تفسير القرآن للاعاجم؛ التاج فى اخلاق الملوك؛ تاريخ ادبى ايران؛ تاريخ ادبيات در ايران؛ تاريخ الامم و الملوك، طبرى؛ تاريخ ايران؛ تاريخ ايران از آغاز تا انقراض قاجاريه؛ تاريخ ايران باستان؛ تاريخ ايران زمين؛ تاريخ تمدن؛ تاريخ تمدن اسلام؛ تاريخ التراثالعربى فى علوم القرآن و الحديث؛ تاريخ خليفةبن خياط؛ تاريخ سياسى و اجتماعى و فرهنگى ايران؛ تاريخ شاهنشاهى هخامنشى؛ تاريخ قرآن؛ تاريخ المدينة المنوره؛ تاريخ مردم ايران؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تجاربالامم؛ تفسير روحالبيان؛ تفسير القرآن العظيم، ابنكثير؛ التفسير الكبير؛ تفسير المنار؛ تفسير نمونه؛ تفسير نورالثقلين؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ دائرةالمعارف بزرگ اسلامى؛ دائرةالمعارف بستانى؛ دائرةالمعارف فارسى، مصاحب؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ روضالجنان و روح الجنان؛ سبل الهدى و الرشاد؛ السيرةالنبويه، ابنهشام؛ صحيح مسلم با شرح سنوسى؛ الطبقات الكبرى؛ علوم قرآنى؛ فتوح البلدان؛ فرهنگ نامه قرآنى؛ كارنامه اسلام؛ الكامل فى التاريخ؛ الكشاف؛ كشفالاسرار وعدة الابرار؛ كليات تاريخ و تمدن ايران پيشاز اسلام؛ لغت نامه؛ مؤلفات جرجى زيدان الكامله؛ المبسوط؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مجموعه آثار، استاد مطهرى؛ المحبر؛ مروج الذهب و معادن الجوهر؛ مسند ابى يعلى الموصلى؛ المعارف؛ معجم البلدان؛ مقدمةابنخلدون؛ المنمق فى اخبار قريش؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ نخبة الدهر فى عجائب البر و البحر؛ النكتوالعيون، ماوردى؛ وسائلالشيعه؛ وفيات الاعيان و ابناء ابناء الزمان.سيد محمود سامانى
[1]. دائرةالمعارف بستانى، ج4، ص733؛ ايران قديم، ص26.
[2]. دائرةالمعارف مصاحب، ج1، ص325.
[3]. تاريخ ايران باستان، ج1، ص156؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج10، ص523؛ تاريخ سياسى و اجتماعى و فرهنگى ايران، ص12.
[4]. لغت نامه، ج3، 3173ـ3174؛ تاريخ سياسى و اجتماعى و فرهنگى ايران، ص13.
[5]. تاريخ طبرى، ج1، ص92، 126؛ اخبار الزمان، ص100.
[6]. مروجالذهب، ج1، ص245؛ معجمالبلدان، ج1، ص289.
[7]. مروجالذهب، ج1، ص244؛ نخبة الدهر، ص337.
[8]. مروجالذهب، ج1، ص248.
[9]. كليات تاريخ و تمدن ايران، ص187 - 188؛ اطلس تاريخ اسلام، ص28.
[10]. تاريخ ايران باستان، ج1، ص154ـ155؛ تاريخ سياسى و اجتماعى فرهنگى ايران، ص11ـ14.
[11]. ايران قديم، ص26؛ تاريخ سياسى و اجتماعى و فرهنگى ايران، ص11 - 15.
[12]. ايران از آغاز تا اسلام، ص65؛ دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج10، ص523.
[13]. ايران و تمدن ايرانى، ص28 - 30؛ تاريخ ايران زمين، ص19؛ ايران قديم، ص61.
[14]. تاريخ ايران باستان، ج1، ص264؛ تاريخ و تمدن ايرانى، ص43.
[15]. الميزان، ج13، ص393؛ تاريخ و تمدن ايرانى، ص43.
[16]. ايران از آغاز تا اسلام، ص134ـ143؛ تاريخ تمدن، ج1، ص408ـ409؛ تاريخ سياسى و اجتماعى و فرهنگى ايران، ص19.
[17]. ايران و تمدن ايرانى، ص242؛ تاريخ سياسى و اجتماعى و فرهنگى ايران، ص21.
[18]. ايران از آغاز تا اسلام، ص117؛ ايران و تمدن ايرانى، ص97ـ116؛ كليات تاريخ و تمدن ايران، ص67ـ99؛ ايران قديم، ص125ـ130.
[19]. تاريخ شاهنشاهى هخامنشى، ص683 به بعد؛ تاريخ ايران زمين، ص48.
[20]. تاريخ ايران باستان، ج3، ص2110 - 2119؛ تاريخ تمدن، ج2، ص646.
[21]. تاريخ ايران زمين، ص61ـ62.
[22]. ايران و تمدن ايرانى، ص125 - 128؛ تاريخ سياسى و اجتماعى و فرهنگى ايران، ص37ـ40.
[23]. ر. ك: ايران در زمان ساسانيان، ص131 - 660؛ تاريخ ايران زمين، ص79 - 106؛ كليات تاريخ و تمدن ايران، ص150.
[24]. مروجالذهب، ج1، ص252؛ التاج، ص65ـ74؛ ايران در زمان ساسانيان، ص425 - 431.
[25]. تاريخ ايران زمين، ص103؛ ايران قديم، ص250؛ تاريخ مردم ايران، ج1، ص484ـ491.
[26]. تاريخ ايران زمين، ص97 - 99؛ ايران قديم، ص214 - 215.
[27]. ايران قديم، ص214ـ215؛ تجارب الامم، ج1، ص140ـ141.
[28]. تاريخ ايران از آغاز تا انقراض قاجاريه، ص230ـ231.
[29]. تاريخ ايران زمين، ص99 - 100.
[30]. تاريخ طبرى، ج1، ص486، تجارب الامم، ج1، ص142ـ145؛ اخبارالطوال، ص107-111.
[31]. المعارف، ص666؛ تجارب الامم، ج1، ص145.
[32]. السيرةالنبويه، ج1، ص218؛ ج2، ص560؛ الطبقات، ج4، ص59 - 60.
[33]. تاريخ طبرى، ج2، ص132ـ133.
[34]. السيرةالنبويه، ج1، ص69؛ سبل الهدى، ج1، ص55؛ ج11، ص338، 362.
[35]. المحبر، ص266؛ المنمق، ص173؛ تاريخ طبرى، ص2، ص134.
[36]. البداية و النهايه، ج2، ص142.
[37]. الكامل، ج2، ص337ـ338؛ تاريخ المدينه، ج2، ص578.
[38]. فتوح البلدان، ص89؛ المحبر، ص77.
[39]. معجم البلدان، ج2، ص328.
[40]. فتوح البلدان، ص242ـ244؛ تاريخ طبرى، ج2، ص315ـ316.
[41]. فتوح البلدان، ص253؛ اخبار الطوال، ص113.
[42]. فتوح البلدان، ص256.
[43]. همان، ص262ـ263.
[44]. تاريخ ابنخياط، ص75؛ اخبار الطوال، ص127.
[45]. تاريخ طبرى، ج2، ص518ـ519؛ تاريخ ايران زمين، ص102ـ103.
[46]. تاريخ ايران زمين، ص103 - 104.
[47]. تاريخ ادبيات در ايران، ج1، ص41.
[48]. كارنامه اسلام، ص30؛ تاريخ ادبيات در ايران، ج1، ص25.
[49]. مقدمه ابن خلدون، ج1، ص498 - 499.
[50]. تاريخ ايران، ج4، ص405ـ415.
[51]. مؤلفات جرجى زيدان، ج11، ص647.
[52]. تاريخ ادبى ايران، ج1، ص407؛ ايرانيان در قرآن و روايات، ص152.
[53]. دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج10، ص663.
[54]. مجموعه آثار، ج14، ص79 - 80؛ «خدمات متقابل اسلام و ايران».
[55]. تاريخ التراث العربى، ج1، ص63 - 111.
[56]. مجموعه آثار، ج14، ص401ـ411، «خدمات متقابل اسلام و ايران».
[57]. مجموعه آثار، ج14، ص399 - 400؛ «خدمات متقابل اسلام و ايران»؛ علوم قرآنى، ص189ـ191.
[58]. الاتقان، ج2، ص171؛ تاريخ قرآن، ص537.
[59]. تاريخ قرآن، ص538.
[60]. وفيات الاعيان، ج6، ص173.
[61]. ر .ك: فرهنگنامه قرآنى.
[62]. تاجالتراجم، ج1، ص8؛ المبسوط، ج1، ص37.
[63]. تاريخ التراث العربى، مج1، ج1، ص29 - 52.
[64]. جامع البيان، مج11، ج21، ص22 - 23.
[65]. جامعالبيان، مج11، ج21، ص25 - 26؛ الدرالمنثور، ج6، ص481.
[66]. جامعالبيان، مج11، ج21، ص26؛ كشفالاسرار، ج7، ص427؛ تفسير ابنكثير، ج3، ص436.
[67]. جامعالبيان، مج11، ج21، ص22، 24؛ الدرالمنثور، ج6، ص481ـ482.
[68]. جامعالبيان، مج11، ج21، ص24ـ25.
[69]. تاريخ تمدن اسلام، ص29.
[70]. جامعالبيان، مج11، ج21، ص21، 26؛ مجمعالبيان، ج7، ص380؛ تفسير ابنكثير، ج3، ص433.
[71]. جامع البيان، مج11، ج21، ص25.
[72]. تاريخ ايران باستان، ج4، ص2804ـ2807؛ ايران در زمان ساسانيان، ص582؛ تاريخ طبرى، ج1، ص466.
[73]. جامع البيان، مج 11، ج21، ص23 ـ 24؛ تفسير ابن كثير، ج3، ص433ـ434.
[74]. تاريخ ايران باستان، ج4، ص2806ـ2810.
[75]. اسباب النزول، ص87ـ88؛ التفسير الكبير، ج8، ص4.
[76]. اسباب النزول؛ ص86؛ كشف الاسرار، ج2، ص70ـ71.
[77]. اسباب النزول، ص86؛ كشفالاسرار، ج2، ص71.
[78]. اسباب النزول، ص86؛ التفسير الكبير، ج8، ص4.
[79]. التبيان، ج3، ص352؛ مجمعالبيان، ج3، ص187.
[80]. تفسير ماوردى، ج1، ص534؛ كشفالاسرار، ج2، ص720.
[81]. كشفالاسرار، ج3، ص147؛ الكشاف، ج1، ص646؛ التفسير الكبير، ج12، ص19 - 20.
[82]. مجمع البيان، ج3، ص321.
[83]. الكشاف، ج2، ص271؛ مجمعالبيان، ج5، ص47؛ تفسير قرطبى، ج8، ص91.
[84]. جامعالبيان، مج13، ج26، ص86؛ الكشاف، ج4، ص231؛ مجمعالبيان، ج9، ص164.
[85]. مجمع البيان، ج9، ص164؛ نورالثقلين، ج5، ص46.
[86]. التبيان، ج9، ص311؛ تفسير قرطبى، ج16، ص171.
[87]. جامع البيان، مج 13، ج26، ص107 ـ 108؛ مجمعالبيان، ج9، ص176؛ روضالجنان، ج17، ص335.
[88]. مجمع البيان، ج9، ص176.
[89]. صحيح مسلم، ج7، ص192؛ جامعالبيان، مج14، ج28، ص122؛ كشفالاسرار، ج10، ص96 - 97؛ الدرالمنثور، ج8، ص152ـ153.
[90]. مجمع البيان، ج9، ص429؛ الدرالمنثور، ج8، ص15.
[91]. الدرالمنثور، ج8، ص153.
[92]. تفسير قرطبى، ج18، ص61.
[93]. الدرالمنثور، ج3، ص228ـ229؛ مسند ابى يعلى، ج1، ص257.
[94]. وسائلالشيعه، ج15، ص126ـ129.
[95]. كشفالاسرار، ج3، ص418؛ تفسيرالمنار، ج7، ص594؛ روح المعانى، مج5، ج7، ص313.
[96]. نمونه، ج5، ص334.
[97]. كشف الاسرار، ج3، ص418؛ روح البيان، ج8، ص526.
[98]. بحارالانوار، ج57، ص216.