باطل: پوچ و بىمحتوا[1]، فاقد ثبات[2]، در برابر حق
ريشه «ب ـ ط ـ ل» به معناى ضايع، نيست و هدر شدن است.[3] موجود متصف به وصف باطل، غير منطبق با طبيعت و خلقت اصلى خود است. چشم، دست يا هر عضوى از بدن كه در حادثهاى از طبيعت اصلى خود خارج شود بهنحوى كه كارى از آن نيايد باطل خواندهمىشود.[4] سخن باطل نيز سخن بىمحتوا و غير مطابق باواقع[5] است. ابطال سحر نيز، ازبينبردن نمودن ظاهرى آن است.[6] از نظر جرجانى، هر آنچه از اساس نادرست است، و هر امر بى فايده و فاقد نتيجه كه تنها ظاهرى درست و نيكو دارد باطل است.[7]ريشه بطل داراى معادلهاى نزديكى در زبانهاى عبرى، سريانى و حبشى است.[8] واژه Faus[9] / Fausseدر زبان فرانسه، [10]Faslch در زبان آلمانى و [11]False در انگليسى نيز به معناى دروغين، نادرست، تقلبى، مجعول، تصنعى[12]، فاسد و تباه و مانند آن است.
واژه باطل در برخى اشعار پيش از اسلام نيز به كار رفته كه داراى مفهوم سلبى و منفى است: «ألا كلّ شىء ما خلا الله باطل» [13]؛ همچنين نابغه ذبيانى در شعر خود ريشه «بطل» را در مفهوم خلاف واقع به كار برده است: «لقد نطقت بطلا على الأقارع».[14] در شعرى منقول از ابوطالب نيز واژه باطل به معناى امر و سخن ناروا و نابجا آمده است: «أعوذ بربّ البيت من كل قاصد علينا بسوء أو ملح بباطل».[15]
افزون بر دين اسلام در اديان و مكاتب ديگر نيز درباره باطل بحث شده است؛ متون دينى چون اوستا[16]، اوپانيشاد[17]، عهد عتيق[18] و عهد جديد[19]، پيروان خود را از پيروى باطل نهى كردهاند.
سوفسطايىگرى در يونان قديم نيز با انكار هرگونه حق و باطل ثابتى، حق را به چيزى كه فرد آن را حق بپندارد و باطل را آنچه باطل بشمرد، دانستهاند. پيدايش فلسفه به وسيلهسقراط و شاگردانش افلاطون و ارسطو، نوعى واكنش در برابر اين جريان و تلاش براى شناخت حق و باطل به شمار مىرود.[20]
در فلسفه اسلامى حق به معناى واقعيت و وجود و باطل در مقابل آن است.[21] چون هر چيزى غير از واجب الوجود، هستى خود را از علتش دارد نه از ذات خويش، پس حق بودن خود را هم از علت خود دارد و در ذات خود باطل و هيچ است. آن علت نيز اگر ممكن الوجود باشد، مشمول همين بطلان است تا به علتى منتهى شود كه هستيش از خودش باشد[22]، ازاينرو همه اشيا در ذات خود و در عين وجود، باطل و عدم هستند و تنها ذات الهى وجود مطلق و حق است[23]: «كُلُّ شَىء هالِكٌ اِلاّ وجهَهُ» . (قصص/28،88؛ الرحمن/55، 26 ـ 27)[24] از نظر عرفا نيز حق[25] يا وجه الله جنبه هستى اشيا بوده و به آنها حقيقت و بقا داده است و هر چيزى جز او باطل[26]، عدم[27] و هالك است.[28]
باطل و همخانوادههاى آن 36 بار در قرآن به كار رفته است.[29] بيشتر استعمالهاى اين واژه در قرآن به همراه واژه «حق» و در برابر آن مفهوم است. قرآن كريم خداوند را عين حق: «فَتَعــلَى اللّهُ المَلِكُ الحَقُّ» (طه/20،114) و منشأ حق: «اَلحَقُّ مِن رَبِّكَ» (بقره/2،147) دانسته، هر معبودى را جز او باطل خوانده است: «ذلِكَ بِاَنَّ اللّهَ هُوَ الحَقُّ و اَنَّ ما يَدعُونَ مِن دونِهِ هُوَ البـطِـلُ» . (حجّ/22،62)
قرآن واژه باطل را در مناسبتهاى گوناگونى به كار برده است؛ در مواردى به تقابل حق* و باطل به طور مطلق اشاره كرده و باطل را نابود شونده: «جاءَ الحَقُّ و زَهَقَ البـطِـلُ اِنَّ البـطِـلَ كانَ زَهوقـا» (اسراء/17،81) دانسته، در مواردى نيز مصاديقى از اين دو مفهوم را بيان كرده است. برخى از كاربردهاى واژه باطل در قرآن بدين قرار است: حق بودن كلام الهى و راه نداشتن باطل در آن، در مقابل ادعاى كافران مبنى بر بطلان قرآن: «لايَأتيهِ البـطِـلُ مِن بَينِ يَدَيهِ و لا مِن خَلفِهِ تَنزيلٌ مِن حَكيم حَميد» (فصّلت/41،42)، پيروى كافران از باطل در برابر پيروى اهل ايمان از حق: «ذلِكَ بِاَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا اتَّبَعُوا البـطِـلَ واَنَّ الَّذينَ ءامَنُوا اتَّبَعُوا الحَق» (محمّد/47،3)، شهادت دروغ و اختلاط حق و باطل: «ولا تَلبِسُوا الحَقَّ بِالبـطِـلِ وتَكتُموا الحَقَّ» (بقره/2،42)، باطل و بيهوده نبودن آفرينش جهان: «رَبَّنا ما خَلَقتَ هـذا بـطِلاً» (آل عمران/3،191)، بىفايده و بىنتيجه بودن اعمال و رفتار كافران براى از بين بردن حق با مجادله به باطل: «ويُجـدِلُ الَّذينَ كَفَروا بِالبـطِـل لِيُدحِضوا بِهِ الحَقَّ» (كهف/18،56)، «فَوَقَعَ الحَقُّ وبَطَـلَ ما كانوا يَعمَلون» (اعراف/7،118) و منع مردم از استفاده ناروا از اموال ديگران: «لا تَأكُلوا اَمولَكُم بَينَكُم بِالبـطِـل» . (نساء/4،29)
اشاره به مفهوم عدم و نيستى در همه كاربردهاى واژه «باطل» مشترك است. از مجموع آيات چنين برمىآيد كه باطل، مفهومى اعتبارى بوده و وجود مستقلى ندارد و با نقيض خود شناخته مىشود. در نگاه قرآن حق اصيل و باطل بىريشه است و همواره بين اين دو نزاع و اختلاف وجوددارد.[30]
نفى باطل در تكوين و تشريع:
از آنجا كه خداوند، حق: «ذلِكَ بِاَنَّ اللّهَ هُوَ الحَقُّ» (حجّ/22،62) و منشأ حق: «اَلحَقُّ مِن رَبِّكَ» (بقره/2،147) است در آفرينش او (عالمتكوين) و آنچه وى تشريع كرده هيچگونه باطلى راه ندارد.1. پيراستگى عالم تكوين از باطل:
بطلان در آفرينش الهى راه ندارد و اين امر به دو معناست:الف. هيچگونه كاستى يا نقصى در عالم خلقت نيست: «صُنعَ اللّهِ الَّذى اَتقَنَ كُلَّ شَىء» . (نمل/27،88؛ سجده/32،7) فيلسوفان و متكلمان اسلامى، شر و باطل را فاقد اصالت شمرده،[31] در ظاهر و باطن وجود راهى براى تحقق آن نمىبينند.[32] نظام هستى از آن جهت كه هستى است باطل و نيستى در آن راه ندارد و سراسر نور است. بخشى از وجود نيز كه سايه به نظر مىرسد، چيزى جز نبودن نور در محدودهاى خاص[33] يا اندك بودن نور در آن نيست. هر نمود يا مصداقى از شر و باطل نيز موقت و به طفيل حقى است كه با آن آميخته شده[34] و اين نمود در واقع مقدمه ظهور حق است.[35] اين عالم به بهترين وجه ممكن ايجاد شده و داراى نظاماحسن است. (=>جهان)
ب. خلقت عالم عبث و بيهوده نيست: «و ما خَلَقنَا السَّماءَ والاَرضَ و ما بَينَهُما لـعِبين» . (انبياء/21،16) قرآن كريم به مناسبتهاى گوناگون بر هدفدار بودن خلقت تأكيد كرده و انديشه كافران مبنى بر بيهوده بودن خلقت را گمانى باطل و كفرآميز دانسته و از آن بيم داده است؛ همچنين بيان كرده كه مىتوان از راه بررسى و تفكر در آفرينش آسمانها و زمين به باطل و عبث نبودن خلقت پى برد: «و ما خَلَقنَا السَّماءَ والاَرضَ ومابَينَهُما بـطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَروا فَوَيلٌ لِلَّذينَ كَفَروا مِنَ النّار» . (ص/38،27) در مقابل، ادراك هدفمندى عالم را از ويژگيهاى خردمندان برشمرده است: «اِنَّ فى خَلقِ السَّمـوتِ والاَرضِ ... لاَيـت لاُِولِى الاَلبـب... يَتَفَكَّرونَ فى خَلقِ السَّمـوتِ والاَرضِ رَبَّنا ما خَلَقتَ هـذا بـطِلاً» . (آلعمران/3،190، 191) استعمال واژه «هذا» در اين آيه، پيوستگى اجزاى وجود و قرار داشتن آنها را در مسير واحد حق مىنماياند[36] كه سرانجامِ حركت امور هستى به سوى خداوند خواهد بود (شورى/42،53) كه منشأ و عين حق (بقره/2، 147؛ حجّ/22،62) و كمال مطلق و نهايى است.[37]
2. پيراستگى شريعت از باطل:
قرآن كريم بارها شريعت پيامبران خود را متصف به حق و پيراسته از هرگونه باطل وصف كرده است: «لَقَدجاءَت رُسُلُ رَبِّنا بِالحَقِّ» . (اعراف/7،43) درباره قرآن مجيد نيز به نحو خاص فرموده است: «لايَأتيهِ البـطِـلُ مِن بَينِ يَدَيهِ ولا مِن خَلفِه» . (فصّلت/41،42) به موجب اين آيه، هيچ كتاب و سخنى توان برترى بر قرآن و ابطال حجيت آن را نخواهد داشت و نيز هيچ گونه تحريفى دامنگير آن نتواند گرديد.[38] تعاليم و احكام بيان شده در آن نيز حق و درست است و در آياتى همچون «اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذى اَنزَلَ عَلى عَبدِهِ الكِتـبَ ولَميَجعَل لَهُ عِوَجا * قَيِّمـًا» (كهف/18، 1 ـ 2) و «ذلِكَ الدّينُ القَيِّم» (روم/30،30)، «اِنَّ هـذا القُرءانَ يَهدى لِلَّتى هِىَ اَقوَمُ ويُبَشِّرُ المُؤمِنينَ الَّذينَ يَعمَلونَ الصّــلِحـت» (اسراء/17،9) بدان تصريح شده است.ويژگيها و نشانههاى باطل:
قرآن كريم به بيان ويژگيهاى هر يك از حق و باطل پرداخته است.1. بد فرجامى باطل:
حق همواره اصيل است و باطل از هيچگونه ثبات و استقرارى برخوردار نيست[39]: «اِنَّ البـطِـلَ كانَ زَهوقـا» . (اسراء/17،81) اين آيه به زوال شرك و ظهور آيين توحيد تفسير شده است.[40] در آيهاى ديگر از بىريشگى و نافرجامى باطل ياد شده: «و ما يُبدِئُ البـطِـلُ و ما يُعيد» (سبأ/34،49)[41] كه بر بطلان و بىاثر بودن آن در روند كلى هستى دلالت دارد.[42] بنابر روايتى، پيامبر اين دو آيه را پس از فتح مكه و به هنگام نابودى بتهاى كعبه تلاوتكردهاند[43] و روايات شيعه نيز اين دو آيه را برظهور حضرت مهدى(عج) و پايان روشن تاريخ تطبيق كردهاند.[44]2. درآميختگى و فرو رفتن در پوشش حق:
باطل، آبروى خود را از حق و دروغ نيروى خود را از راستى مىگيرد.[45] اهل باطل براى جلوه دادن باطل خود آن را با حق درآميخته، لباس حق بر آن مىپوشانند و در مقابل، حق را باطل جلوه مىدهند، چنان كه قرآن كريم بارها سخن كافران و مشركان را نقل مىكند كه سخن و رسالت پيامبران الهى را باطل مىشمردند: «ولـَئِنجِئتَهُم بِـايَة لَيَقولَنَّ الَّذينَ كَفَروا اِن اَنتُم اِلاّ مُبطِـلون» (روم/30،58) و با استناد به اين اتهام، خود را موظف به مواجهه با آن مىدانستند. قوم كافر نوح، وى را مفترى بر خدا و پيروى از وى را موجب خسران مىشمردند. (مؤمنون/23،38، 34) فرعون چارهاى جز ادعاى خيرخواهى و ارشاد نداشت: «اِنّى اَخافُ اَن يُبَدِّلَ دينَكُم اَو اَن يُظهِرَ فِى الاَرضِ الفَساد» «ما اُريكُم اِلاّ ما اَرى ومااَهديكُم اِلاّ سَبيلَ الرَّشاد» . (غافر/40،26 و 29 و نيز ر. ك: شعراء/26، 34 ـ 35) گروهى از يهوديان و مسيحيان در مقابله با دعوت فراگير رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)، به ناچار حضرت ابراهيم(عليه السلام) را پيرو آيين خود مىشمردند تا هم در سلك اطاعت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) درنيايند و هم براى خود اصالت و حقانيتى تدارك كنند. (آل عمران/3،65 ـ 68)[46] آنان در واكنش به دعوت اسلام، بهترين چاره را آميختن حق به باطل و كتمان حق دانستند. خداوند نيز آنان را از اين عمل منع و نكوهش كرد: «ولاتَلبِسُوا الحَقَّ بِالبـطِـلِ و تَكتُموا الحَقَّ و اَنتُم تَعلَمون» . (بقره/2،42) راه نفوذ باطل همواره پوشيدن لباس حق است[47]، چنان كه اميرمؤمنان، امام على(عليه السلام)شعار «لاحكم إلا الله» را جمله حقى دانستند كه خوارج از آن اراده باطل مىكردند[48] و در سخن ديگرى علت گرايش انسانها به باطل را آميختگى آن با حق شمردهاند.[49]3. پيروى نابخردان از باطل:
در آيات 27 ـ 29 ص/38 آفرينش از نظر كافران باطل شمرده شده و در مقابل از مؤمنان ياد شده كه در آيات قرآن تدبر كرده، از خردورزان هستند.[50] از سياق اين آيات چنين برمىآيد كه اعتقادات باطل و فاسد بر اثر رويگردانى ازعقل حاصل مىشود.[51] قرآن بارها اهل باطل را افرادى سفيه (بقره/2،130)، فاقد تعقل (حشر/59،14)، فاقد ادراك (حشر/59،13؛ منافقون/63،7) و داراى چشم و گوش بدون استفاده و در نهايت، بسته و مُهر شده (اعراف/7،179؛ جاثيه /45،23) برشمرده است.گستره باطل:
در قرآن كريم از پذيرش باطل در كنار كفران نعمتهاى خداوند ياد شده است: «اَفَبِالبـطِـلِ يُؤمِنونَ و بِنِعمَةِ اللّهِ يَكفُرون» . (عنكبوت/29،67) آيه 17 رعد/13 با تشبيه باطل به كف روى آب كه زوالپذير است آن را در برابر چيزى كه به مردم نفع حقيقى مىرساند تعريف كرده، براى همه پديدهها به ميزان سودمندى خود، بقا و حيات قائل شده است.[52] بر پايه اين آيات، امورى چون كفر، شرك، قول زور، ظلم، فحشا، منكر، اعتدا و ارتكاب هرگونه فعل منكر و حرام در محدوده مفهوم باطل قرار مىگيرد كه به دو گروه «انديشه» و «عمل» و بخش دوم خود به دو دسته عبادات و معاملات، تقسيم مىشود.1. انديشه:
قرآن، انسان غير موحد را فاقد پشتوانه و تأييد الهى شناسانده كه تنها از گمان پيروى مىكند، در حالى كه گمانْ انسان را از حق بىنياز نمىسازد: «اِن هِىَ اِلاّ اَسماءٌ سَمَّيتُموها اَنتُم وءاباؤُكُم ما اَنزَلَ اللّهُ بِها مِن سُلطـن اِن يَتَّبِعونَ اِلاّ الظَّنَّ و ما تَهوَى الاَنفُسُ و لَقَد جاءَهُم مِن رَبِّهِمُ الهُدى(نجم/53،23)، «اِن يَتَّبِعونَ اِلاَّ الظَّنَّ واِنَّ الظَّنَّ لايُغنى مِنَ الحَقِّ شيــا» . (نجم/53،28) پوچى و بطلان، مترادف واقعيت نداشتن، و حق بودن به معناى برخوردار بودن از واقعيت و وجود است.[53] حق رونوشت امر واقع است[54]يا هر انديشه غير منطبق با واقع[55] باطل است.2. عمل:
عمل فاقد غرض صحيح و عقلايى، باطل است.[56] قرآن از گروهى از زيانكاران ياد مىكند كه عمرى را با كوشش گذراندند؛ ولى در دنيا به خواسته خود نرسيدند و در آخرت نيز ايشان را جز خستگى و فرسودگى نخواهد بود: «هَل اَتـكَ حَديثُ الغـشِيَه * وُجوهٌ يَومَئِذ خـشِعَه * عامِلَةٌ ناصِبَه» (غاشيه/88،1 - 3)[57]، زيرا عمل آنان نابود است و بااى ندارد «اُولئِكَ الَّذينَ لَيسَ لَهُم فِى الأخِرَةِ اِلاَّ النّارُ وحَبِطَ ما صَنَعوا فيها وبـطِـلٌ ما كانوا يَعمَلون» . (هود/11،16)[58] اعمال باطل در دو حوزه عبادات و معاملات قابل بررسى است.عبادتى كه فاقد شرايط صحت نظير طهارت لباس در نماز يا نيت خالص باشد، باطل بوده، هيچ ثوابى ندارد.[59] بطلان عبادت اعم از اين است كه عبادتى از ابتدا بر اثر نداشتن شرايط باطل باشد يا اينكه به شكل صحيح واقع شود ولى بر اثر عوامل ديگرى، باطل شده، اثر معنوى خود را از دست بدهد، چنانكه صدقه اگر از روى ريا و خودنمايى باشد، از محتواى خود تهى و باطل شده و حتى مىتواند صدقه دهنده را تا مراتبى از كفر تنزل دهد: «يـاَيُّها الَّذينَ ءامَنوا لاتُبطِـلوا صَدَقـتِكُم بِالمَنِّ والاَذى... واللّهُ لايَهدِى القَومَ الكـفِرين» (بقره/2،264)؛ همچنين در قرآن كريم بارها از احباط اعمال انسانها سخن به ميان آمده كه به معناى ابطال اعمال و هدر رفتن كوشش عاملان آن است.
قرآن كريم از تصرف در اموال ديگران بدون مجوز شرعى نهى كرده است: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا تَأكُلوا اَمولَكُم بَينَكُم بِالبـطِـل» . (نساء/4،29) در اين آيه، مراد از اكل، مطلق تصرف و مراد از مال، مطلق ملك انسان[60] و تصرف باطل، تصرف فاقد اساس شرعى است.[61] مصاديق گوناگونى براى اين آيه بيان شده است؛ مانند: رشوهاى[62] كه براى ابطال حق يا احقاق باطلى گرفته شود[63]، سرقت، غصب، قمار[64]، آنچه از راه ارزيابى غير عادلانه متاع ديگران يا ظلم به كسى به دست آيد، تصرف در بهاى متاعى كه فاسد و معيوب بوده و مشترى بدون علم آن را خريده است، تصرف در بهاى چيز غير سودمند[65]، خوردن مال يتيم (انعام/6،152)، و هرگونه خوردن مالى كه تحصيل آن منوط به نقض احكام الهى مانند كمفروشى (مطفّفين/83،1)، كوتاهى در اداى حقوق مردم و اداى ناقص آن، عدم پرداخت خمس و زكات، ذخيره كردن اموال (توبه/9،34) و ادا نكردن حقوق به مستحقان (توبه/9،60) باشد.[66] رباخوارى از ديگر نمونههاى روشن تصرف ناروا در اموال ديگران است كه در قرآن بهشدت از آن نكوهش شده است. (بقره/2، 275ـ279)[67] قرآن بارها از برخى يهوديان و بهويژه سران آنها به عنوان كسانى كه از راه باطل و به ويژه رباخوارى در اموال ديگران تصرف مىكنند، ياد كرده، به ريشهشناسى اين عمل زشت پرداخته است و آن را قرين اثم و عدوان و بازداشتن از راه خدا دانسته، به سابقه تحريم آن در كتاب آسمانى يهود اشاره كرده است. (توبه/9،34؛ مائده/5، 61 ـ 63؛ نساء/4، 160ـ161) داستان اصحاب مدين و اصحاب ايكه نيز مشتمل بر احتجاج شعيب با اين قوم درباره راستى و درستى در مسائل اقتصادى است. (نك. هود/11، 84 ـ 95؛ اعراف/7، 85 ـ 93؛ شعراء/26، 176 ـ 191)
تركيب «بَينَكُم» در آيه «لا تَأكُلوا اَمولَكُم بَينَكُم بِالبـطِـل» (نساء/4،29) به مسئوليت هر فرد مقابل افراد ديگر جامعه اشاره دارد[68] و اضافه اموال به ضمير جمع مخاطب (كُمْ)، نشانه تعلق جميع اموال به جميع مردم است[69]، بنابراين مىتوان گفت كه اسلام، با احترام به مالكيت فردى و حفظ حقوق افراد، به جهت مصالح عامه حقوقى معينى را بر توانگران واجب كرده است.[70] قرآن كريم ضمن تأكيد بر اين دستورات، بىاعتنايى به آنها را موجبعقوبتهايى سخت در دنيا و آخرت شمرده است(ر.ك: توبه/9،35؛ ذاريات/51،19؛ معارج/70، 24، 25؛ نحل/16،90؛ بقره/2،177)، چنانكه در آيه 29 نساء/4: «ولاتَقتُلوا اَنفُسَكُم اِنَّاللّهَ كانَ بِكُم رَحيما» (نساء/4،29) فرجام تجملگرايى و چشمداشت به اموال ديگران را كه موجب غصب و تصرف آن از راه باطل مىشود، گوشزد كرده است.[71]
شيوههاى معرفى باطل :
قرآن كريم كه دستور پرهيز از باطل را داده، آن را نيز به چند گونه معرفى كرده است:1. معرفى باطل با نقيض:
مهمترين ويژگى و علامت باطل، تقابل آن با حق است، ازاينرو قرآن كريم با بهرهگيرى از شيوه تعريف به نقيض، هر معبودى جز خداوند را كه حق مطلق است باطل دانسته و آنرا شايسته معبوديت نمىداند (حجّ/22، 62؛ لقمان /31،30) و هر امرى كه از مسير حقْ دور يا مقابل آن باشد، باطل خواهد بود، به همين جهت قرآن كريم، كوششهاى غافلان و دنياطلبان را به سبب بازماندگى از هدف اصلى خلقت و دورى از حق، باطل شمرده است: «مَن كانَ يُريدُ الحَيوةَ الدُّنيا وزينَتَها نُوَفِّ اِلَيهِم اَعمــلَهُم فيها وهُم فيها لا يُبخَسون اُولـئِكَ الَّذينَ لَيسَ لَهُم فِى الأخِرَةِ اِلاَّ النّارُ وحَبِطَ ماصَنَعوا فيها و بـطِـلٌ ما كانوا يَعمَلون» . (هود/11،15 ـ 16)2. معرفى با تمثيل:
تمثيل حق و باطل در سوره رعد، به روشنى گوياى ماهيت باطل است[72]: «اَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَت اَودِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحتَمَلَ السَّيلُ زَبَدًا رابِيـًا ومِمّا يوقِدونَ عَلَيهِ فِى النّارِ ابتِغاءَ حِليَة اَو مَتـع زَبَدٌ مِثلُه» . (رعد/13،17) مفسّران اين مثل را دربردارنده چند مثل جزئى مىدانند[73]؛ نزول قرآن به باران، دل انسانها به نهرها و درّهها و ميزان بهرهگيرى مخاطبان قرآن در حد ظرفيتشان به گنجايش درهها و نهرها تشبيه شده[74] و حق به آب كه منبع حيات[75] است (انبياء/21،31؛ هود/11،7) تشبيه گرديده و نكره بودن آن، بر عموميت دلالت دارد.[76]از سوى ديگر تقابل بيان شده بين كف روى آب يا كف مواد مذاب، و آنچه كه براى انسانها واقعاً سودمند است، بيانگر تقابل هميشگى حق و باطل است[77]: «كَذلِكَ يَضرِبُ اللّهُ الحَقَّ والبـطِـلَ فَاَمَّا الزَّبَدُ فَيَذهَبُ جُفاءً واَمّا ما يَنفَعُ النّاسَ فَيَمكُثُ فِى الاَرض...» . (رعد/13،17) با آمدن سيل، آنچه حركت مىكند آب است و بدون آن، كف هيچگونه حركتى ندارد؛ اما كف بر آن سوار شده، از نيروى آن استفاده مىكند، چنانكه در دنيا همواره باطل از نيروى حق استفاده مىكند[78] و خود فاقد استقلال وجودى و وابسته به حق است.[79]
3. بيان نمونهها:
قرآن كريم براى معرفى باطل به نمونههايى از آن اشاره كرده و در عين حال تأكيد مىكند كه پوچ بودن باطل و زيانكارى باطل گرايان، در آخرت به طور كامل آشكار خواهد شد: «و يَومَ تَقومُ السّاعَةُ يَومَئِذ يَخسَرُ المُبطِـلون» . (جاثيه/45،27)قرآن، داستان رويارويى حق و باطل را در سرگذشت پيامبران از زواياى گوناگون بررسى كرده كه هر يك ازاينروياروييها، بيانگر انحراف يا انحرافهايى خاص در بين مخالفان پيامبران و مواجهه آنان با آن انحراف است؛ عاد و ثمود به قدرت و طغيان[80]، اصحاب مدين و ايكه به فساد اقتصادى، قوم نوح به ظلم و طغيان، دشمنان يوسف به كيدهاى پيچيده و بدانديشى و قوم فرعون به آميزهاى از همه اين موارد وصف شدهاند. در اين داستانها شكلگيرى انديشه باطل و انحرافات، از آغاز تا فرجام تلخ آن به روشنى تعليل و تحليل گرديده است. داستان موسى و فرعون، كه از نظر حجم و تكرار، بزرگترين داستان قرآن است، بيانگر مجموعهاى كامل از رويارويى حق و باطل با تمامى اجزاى آن است. فرعون كه تجسم برترى جويى، فساد و در يك كلمه، باطل است (قصص/28، 4، 39؛ فجر/89، 11 ـ 12) در نهايت قدرت و كبريايى يكباره در برابر ديدگان بنىاسرائيل محو مىشود.[81]
يكى از عناصر باطل در اين داستان، سحر است. اين باطل، در ظاهر بزرگ بوده (اعراف/7،116)، به گونهاى كه مهارت ساحران و حماسه و شور رقابت ايشان[82] در برابر ديدگان هزاران قبطى و اسرائيلى، موجب هراس موسى(عليه السلام)(طه/20،67) از گمراهى بنىاسرائيل گرديد؛ ولى قرآن با بيان باطل شدن سحر ساحران و غرق شدن فرعون و لشكريان او در برابر ديدگان بنىاسرائيل (بقره/2،50) بر ناكام بودن باطل تأكيد كرده است: «فَوَقَعَ الحَقُّ و بَطَـلَ ما كانوا يَعمَلون * فَغُلِبوا هُنالِكَ وانقَلَبوا صـغِرين * واُلقِىَ السَّحَرَةُ سـجِدين» . (اعراف/7، 118، 122) استعمال واژه«انقبلوا» در اين آيه، افزون برتناسب با واژه «غُلبوا»، به مفهومبازگشت امرباطل به همان ريشه و حالت پست نخستين است.[83]
نمونه ديگر در ماجراى جنگ بدر ترسيم شده است. اولين رويارويى رسمى اسلام و كفر در بدر رخ داده و ازاينرو، روز جدايى حق از باطل: «يَومَالفُرقان» (انفال/8،41) ناميده شده است.[84]
قرآن كريم، نمونه ديگرى از آشكار شدن پوچى باطل در اين دنيا را، در احتضار و جان كندن منافقان و كافران بيان كرده است. «اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِها فِى الحَيوةِ الدُّنيا وتَزهَقَ اَنفُسُهُم وهُم كـفِرون» (توبه/9،55)، «اِنَّما يُريدُ اللّهُ اَن يُعَذِّبَهُم بِها فِى الدُّنيا و تَزهَقَ اَنفُسُهُم و هُم كـفِرون» (توبه/9،85)، بر اين اساس نحوه قبض روح منافقان و كافران عذابى براى آنان و افزون بر آن، نشانه و عبرتى براى ديگران است كه از آن به «زهق» يعنى رفتن با مقهوريت، هلاكت و ضايع شدن[85] تعبير شده است.
سرانجام باطل:
در متون دينى اوستا[86]، اوپانيشاد[87]، عهد عتيق[88]، عهد جديد[89] و حتى مكاتب مبتنى بر ثنويت[90] نيز باطل سرانجام محكوم به نابودى، و پيروزى از آنِ حق است.قرآن كريم در آياتى پرشمار بر نافرجامى باطل تأكيد كرده و سرعت زوال و بىاثر شدن باطل را از ويژگيهاى ذاتى آن دانسته است (براى نمونه: ر. ك: انبياء/21،18؛ بقره/2،264؛ ابراهيم/14،18، 24 ـ 30؛ اعراف/7،119؛ فرقان/25،23)، بر اين اساس اهل باطل نيز به سرنوشت باطل دچار خواهند شد.
نظام حاكم بر جهان بر مبناى حق بنا شده است: «خَلَقَ السَّمـوتِ والاَرضَ بِالحَقِّ» (زمر/39،5) و در آن هر موجودى فرمانبردار حق و تسبيح گوى اوست. (آل عمران/3، 83؛ فصّلت /41، 11 ـ 12) بر اساس آيه «فَاَمَّا الزَّبَدُ فَيَذهَبُ جُفاءً» (رعد/13،17) باطل كه برخلاف اين جريان حقمحور عمل مىكند، به كنار خواهد افتاد و از سير وجود و هستى بيرون خواهد رفت.[91] در جهانى كه نهايت آن برپايى نظام پاداش و جزا: «لِيَجزِىَ الَّذينَ اَســوا بِما عَمِلوا و يَجزِىَ الَّذينَ اَحسَنوابِالحُسنى» (نجم/53،31) و تحت سيطره خداى احكم الحاكمين است (تين/95،8) باطل، قطعاً امكان كامروايى نخواهد داشت و نمود آن در مقايسه با حق، تنها نمايش و جرقهاى خاموش شدنى خواهد بود[92] و از آنجا كه نظام عالم بر مبناى قانون اسباب و مسببات است و تنها بر اساس اراده افراد و فاعلها استوار نيست، اثر منفى هر باطلى نيز تنها به اهل باطل باز خواهد گشت.[93] چنين است كه مكر سوء جز به اهلش باز نمىگردد. (فاطر/35،43).
قرآن كريم، حقانيت خداوند و باطل بودن غير او و بيان برترى و پيروزى حق: «ذلِكَ بِاَنَّ اللّهَ هُوَ الحَقُّ واَنَّ ما يَدعُونَ مِن دونِهِ هُوَ البـطِـلُ واَنَّ اللّهَ هُوَ العَلىُّ الكَبير» (حجّ/22،62) را به عنوان يك اصل بيان كرده و ناكامى اهل باطل را معلول پيروى آنان از باطل و مشمول اين اصل دانسته است: «ذلِكَ بِاَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا اتَّبَعُوا البـطِـل» (محمّد/47،3) و تأكيد دارد كه ممكن است باطل به طور موقت چهره حق را بپوشاند؛ ولى نيروى ماندن دائمى ندارد و سرانجام كنارمىرود.[94] اصل پيروزى و غلبه حق و محو شدن باطل با تعبيرهايى گوناگون مورد تأكيد قرآن است. بخشى از اين تعابير كه به صورت فعل مضارع يا ماضى يا جمله اسميه و نشان وقوع قطعى امر است، از اراده و سنت قطعى الهى از نابودى باطل خبر مىدهد؛ مانند آيات «و يُريدُ اللّهُ اَن يُحِقَّ الحَقَّ بِكَلِمـتِهِ ويَقطَعَ دابِرَ الكـفِرين * لِيُحِقَّ الحَقَّ و يُبطِـلَ البـطِـلَ ولَو كَرِهَ المُجرِمون» (انفال/8،8 ـ 7) كه ذيل داستان جنگ بدر آمده است[95]؛ همچنين آيه «و قُل جاءَ الحَقُّ و زَهَقَ البـطِـلُ اِنَّ البـطِـلَ كانَ زَهوقـا» (اسراء/17،81) و آيه «قُل جاءَ الحَقُّ و ما يُبدِئُ البـطِـلُ و ما يُعيد» (سبأ/34،49) كه بر ثبات و استمرار اين سنت الهى تأكيد كرده است. آيه «بَلنَقذِفُ بِالحَقِّ عَلَى البـطِـلِ فَيَدمَغُهُ فَاِذا هُوَزاهِقٌ» (انبياء/21،18) با تأكيد بر اين سنت الهى، قدرت حق و ناچيز بودن و ناتوانى باطل را بيان مىكند كه ممكن است غلبه ظاهرى و موقت داشته باشد؛ اما حق يكباره از كمين بيرون مىآيد و آن را نابود مىكند.[96] عباراتى همانند «و لَو كَرِهَ المُجرِمون» (انفال/8،8) و آياتى كه متضمن بيان ناكامى باطلاست (و نيز ر. ك: ابراهيم/14، 27 ـ 25؛ صافّات/37، 171 ـ 173؛ يوسف/12،21)[97] به ناخوشايندى اهل باطل از اين سنت الهى و ضرورت آمادگى مؤمنان براى دفع كيد آنان اشارهدارد.
منابع
احكام القرآن، جصاص؛ اصطلاحات الصوفيه؛ اوپانيشاد؛ اوستا؛ البداية والنهايه؛ پرتوى از قرآن؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ ترتيب كتاب العين؛ التعريفات؛ تفسير التحرير والتنوير؛ تفسير الصافى؛ التفسير الكبير؛ تفسير المنار؛ تفسير من وحى القرآن؛ تفسير نمونه؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ دائره معارف القرن العشرين؛ زبدة البيان فى براهين احكام القرآن؛ سبل الهدى والرشاد؛ السيرةالنبويه، ابنهشام؛ شرح اصطلاحات تصوف؛ الشفاء (الهيات)؛ الفرقان فى تفسير القرآن؛ فرهنگ فرانسه ـ فارسى؛ فهرس الكتاب المقدس؛ فى ظلال القرآن؛ القاموس الفقهى لغةً و اصطلاحاً؛ قاموس القرآن الكريم عربى ـ انگليسى؛ كتاب مقدس؛ الكشاف؛ كشف الاسرار و عدة الابرار؛ گوهر مراد؛ لسان العرب؛ مجمع البحرين؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مجموعه آثار، استاد مطهرى؛ المعجم الاحصائى لالفاظ القرآن الكريم؛ معجم الفاظ الفقه الجعفرى؛ مفردات الفاظ القرآن؛ موسوعة كشاف اصطلاحات الفنون والعلوم؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ نثر طوبى؛ نهجالبلاغه؛ واژههاى دخيل در قرآن مجيد.Der Sprach Brock Haus؛
Dictionary of English Etymology؛
Longman Contemporary English؛
Dictionary of English Etymology؛
Longman Contemporary English؛
ابوالفضل خوش منش
[1]. لسانالعرب، ج1، ص432؛ التحقيق، ج1، ص290، «بطل».
[2]. مفردات، ص130، «بطل».
[3]. لسان العرب، ج1، ص432، «بطل».
[4]. نثر طوبى، ج1، ص83.
[5]. نثر طوبى، ج1، ص83.
[6]. الميزان، ج10، ص110.
[7]. التعريفات، ص19.
[8]. واژههاى دخيل، ص143.
[9]. فرهنگ فرانسه فارسى، ج1، ص570ـ571.
[10]. Der Sprach Brock Haus, P. 247.
[11]. Longman Contemporary English, P. 497؛ Dictionary of English Etymology, P. 144.
[12]. قاموس القرآن، ص71.
[13]. السيرة النبويه، ج1، ص370؛ مجمعالبحرين، ج1، ص213، «بطل»؛ دائرة معارف القرن العشرين، ج8، ص281.
[14]. ترتيب العين، ص86، «بطل».
[15]. السيرة النبويه، ج1، ص273؛ البداية و النهايه، ج3، ص70؛ سبل الهدى، ج2، ص380.
[16]. اوستا، ج1، ص92، 147، 254؛ ج2، ص262، 566، 575.
[17]. اوپانيشاد، ج1، ص201.
[18]. كتاب مقدس، خروج 5 : 9
[19]. كتاب مقدس، متى، 15: 7؛ امثال، 30: 31.
[20]. مجموعه آثار، ج6، ص76ـ77، «اصول فلسفه و روش رئاليسم».
[21]. الشفاء، ص48.
[22]. الشفاء، ص47.
[23]. الشفاء، ص48.
[24]. مجموعه آثار، ج3، ص429، «حق و باطل».
[25]. كشاف اصطلاحات الفنون، ج1، ص340؛ ج2، ص1271.
[26]. الشفاء، ص48.
[27]. اصطلاحات الصوفيه، ص13.
[28]. شرح اصطلاحات تصوف، ص236.
[29]. المعجم الاحصائى، ج1، ص381.
[30]. مجموعه آثار، ج3، ص427، «حق و باطل».
[31]. همان، ص411.
[32]. همان، ص411.
[33]. همان؛ گوهر مراد، ص323.
[34]. نمونه، ج10، ص170.
[35]. الميزان، ج2، ص187.
[36]. پرتوى از قرآن، ج3، ص452.
[37]. همان، ج2، ص278.
[38]. الفرقان، ج24، ص90.
[39]. التبيان، ج6، ص512.
[40]. الصافى، ج4، ص442.
[41]. التبيان، ج8، ص407؛ مجمعالبيان، ج8، ص680.
[42]. الميزان، ج16، ص389.
[43]. مجمع البيان، ج8، ص620.
[44]. الصافى، ج4، ص442.
[45]. مجموعه آثار، ج 3، ص 441، «حق و باطل».
[46]. الميزان، ج1، ص251.
[47]. التحرير والتنوير، ج1، ص471.
[48]. نهج البلاغه، خطبه 40؛ التحرير والتنوير، ج1، ص471.
[49]. نهج البلاغه، خطبه 50.
[50]. التحرير والتنوير، ص248.
[51]. الميزان، ج2، ص187ـ188.
[52]. الميزان، ج11، ص237؛ نمونه، ج10، ص170.
[53]. الشفاء، ص47.
[54]. مجموعه آثار، ج6، ص158، «اصول فلسفه و روش رئاليسم».
[55]. مجمع البيان، ج2، ص506؛ الميزان، ج11، ص339.
[56]. التحرير والتنوير، ج9، ص50؛ الميزان، ج4، ص87.
[57]. پرتوى از قرآن، ق 2، ج30، ص29.
[58]. التحرير والتنوير، ج9، ص50.
[59]. مجمع البيان، ج5، ص224.
[60]. الميزان، ج1، ص50؛ ج4، ص317.
[61]. الكشاف، ج1، ص233؛ التفسير الكبير، ج10، ص69ـ70؛ من وحى القرآن، ج7، ص136.
[62]. الكشاف، ج1، ص233؛ الميزان، ج1، ص50.
[63]. معجم الفاظ الفقه، ص209؛ القاموس الفقهى، ص149.
[64]. كشف الاسرار، ج1، ص513؛ من وحى القرآن، ج7، ص136.
[65]. احكام القرآن، ج1، ص216.
[66]. زبدة البيان، ص543.
[67]. همان، ص544ـ553؛ ر.ك: پرتوى از قرآن، ج2، ص253ـ251.
[68]. التحرير والتنوير، ج2، ص189ـ190.
[69]. تفسير المنار، ج5، ص39؛ الميزان، ج1، ص52؛ من وحى القرآن، ج7، ص136.
[70]. تفسير المنار، ج5، ص39.
[71]. جامع البيان، مج4، ج5، ص50ـ51.
[72]. ر.ك: الميزان، ج13، ص335.
[73]. ر. ك: مجمعالبيان، ج6، ص440؛ الميزان، ج13، ص335.
[74]. مجمع البيان، ج6، ص441.
[75]. الفرقان، ج 13، ص 297 ـ 298.
[76]. همان، ص298.
[77]. همان، ص296.
[78]. مجموعه آثار، ج3، ص441، «حق و باطل».
[79]. مجموعه آثار، ج3، ص441، «حق و باطل».
[80]. پرتوى از قرآن، ق2، ج30، ص57، 62.
[81]. همان، ج1، ص154.
[82]. فى ظلال القرآن، ج3، ص1349.
[83]. التحرير والتنوير، ج8، ص50ـ51.
[84]. فى ظلال القرآن، ج3، ص1522ـ1523.
[85]. التحقيق، ج4، ص313، «زهق».
[86]. اوستا، ج1، ص92، 147، 253، 262، 565، 575.
[87]. اوپانيشاد، ج1، ص283ـ285.
[88]. كتاب مقدس، خروج 5: 9؛ امثال، 30: 31.
[89]. كتاب مقدس، متى، 15 : 17؛ فهرس الكتاب المقدس، ص61ـ62.
[90]. مجموعه آثار، ج3، ص410، «حق و باطل».
[91]. نمونه، ج10، ص170.
[92]. مجموعه آثار، ج3، ص427، «حق و باطل».
[93]. الميزان، ج11، ص176.
[94]. مجموعه آثار، ج3، ص428 «حق و باطل».
[95]. فى ظلال القرآن، ج3، ص1523ـ1524.
[96]. مجموعه آثار، ج3، ص434، «حق و باطل».
[97]. الميزان، ج2، ص186.