انحصارطلبى: تلاش براى محدود ساختن برخى امتيازات به خويش و نفى آن از ديگران
واژه انحصار مصدر باب انفعال از ريشه «ح ـ ص ـ ر» است كه با كاركردهاى سياسى، اقتصادى و فرهنگى در حوزه علوم اجتماعى به صورت يك اصطلاح در آمده[1] و معناى آن مخصوص بودن كارى يا امرى يا فروش كالايى به كسى يا مؤسسهاى است. در اصطلاح ماليه محدود كردن ساخت، توزيع يا فروش چيزى براى دولت، مؤسسه يا شركتى است.[2] اين واژه در معناى گسترده به هر نوع تخطّى از حدود اخلاقى و قانونى اطلاق مىشود كه حريم آزادى ديگران را مختل سازد و امتيازهايى فراتر از حد لازم يا شايستگى به فرد يا گروهى خاص عطا كند.[3]واژه انحصارطلبى در قرآن كريم مستقيماً نيامده است؛ ولى از دو گروه از آيات قرآن اين مفهوم برداشت مىشود:
گروه نخست آياتى است كه به عملكرد انحصارطلبانه برخى افراد يا گروهها اشاره دارد؛ مانند: ادعاى خدايى فرعون و منحصر ساختن آن براى خود (شعراء/26، 29)، انحصارطلبى برادران حضرت يوسف(عليه السلام) در جلب توجه حضرت يعقوب(عليه السلام)و تلاش آنان براى تحصيل انحصارى محبت پدر و محروم ساختن يوسف و برادرش از آن (يوسف/12، 8 ـ 9)، انحصارطلبى اشراف بنىاسرائيل در زمان طالوت و تلاش آنان براى دستيابى به مناصب اجتماعى و فرماندهى جنگ (بقره/2، 246 ـ 247) و اعتقاد يهود و نصارا به حقانيت انحصارى آيين خويش. (بقره/2،113)
گروه دوم آياتى است كه به اتهام انحصارطلبى به پيامبران خدا اشاره دارد؛ مانند آيه 78 يونس/10 كه مىگويد: فرعون و يارانش ملك و حكومت را تنها براى خود خواسته، رسولان الهى را به انحصارطلبى متهم مىكردند.
در برخى آيات قرآن كريم به ادعاى خدايى فرعون* اشاره شده و از زبان فرعون نقل مىشود كه او خود را خداى برتر مىشمارد: «فَقالَ اَنا رَبُّكُمُ الاَعلى» (نازعات/79،24) و هرگونه خدايى جز خودش را انكار مىكند: «و قالَ فِرعَونُ يـاَيُّهَا المَلاَُ ما عَلِمتُ لَكُم مِن اِلـه غَيرى» (قصص/28، 38) و هركس را كه براى خود خدايى جز او برگزيند به زندان و مجازات تهديد مىكند: «قالَ لـَئِنِ اتَّخَذتَ اِلـهـًا غَيرى لاََجعَلَنَّكَ مِنَ المَسجونين» (شعراء/26،29) مفسران در اينكه آيا فرعون تنها خود را خدا مىدانسته يا خدا و خدايانى را پذيرفته بود اختلاف نظر دارند؛ برخى معتقدند منظور فرعون از گفتن «اَنا رَبُّكُمُ الاَعلى» (نازعات/79،24) اين بود كه برتر از خود خدايى نمىديد، بلكه معتقد بود اوست كه به هر كس بخواهد سود يا زيان مىرساند و كسى توان آسيب رساندن به وى را ندارد.[4] فرعون خود را پروردگار و نعمت دهنده و روزى رسان همه مىدانست و غير خود خدايى براى مردم نمىشناخت. از ادعاى «... ما عَلِمتُ لَكُم مِن اِله غَيرى ...» (قصص/28،38) برمىآيد كه او به خدايى ايمان نياورده بود و مىخواست مردم جز وى كسى را نپرستند[5]، گرچه درباره منظور واقعى فرعون از ادعاى خدايى و اينكه ادعاى وى به معناى انكار خدا بوده يا با اعتقاد به وجود خدا قابل جمع است، ميان مفسران اختلاف نظر به چشم مىخورد.[6]
حسادت برادران حضرت يوسف* و كوشش آنان براى جلب توجه و محبت پدر به طور انحصارى و محروم ساختن يوسف و برادرش از آن نيز در آياتى از قرآن ذكر شده است؛ آنجا كه گفتند: يوسف و برادرش از ما نزد پدر محبوبترند و با آنكه ما گروهى نيرومند هستيم پدر تنها به آن دو علاقمند است و اين نشانه گمراهى آشكار اوست. يوسف را بكُشيد يا او را به سرزمينى بيندازيد تا پدر تنها به شما روى آورد و پس از آن مردمى شايسته باشيد: «اِذ قالوا لَيوسُفُ واَخوهُ اَحَبُّ اِلى اَبينا مِنّا ونَحنُ عُصبَةٌ اِنَّ اَبانا لَفى ضَلـل مُبين اُقتُلوا يوسُفَ اَوِ اطرَحوهُ اَرضـًا يَخلُ لَكُم وجهُ اَبيكُم وتَكونوا مِن بَعدِهِ قَومـًا صــلِحين» (يوسف/12،8 ـ 9) اگر پدر يوسف را نبيند تنها متوجه شما مىشود و از ديگران روى مىگرداند و يوسف را فراموش مىكند.[7] در روايتى از امام سجاد(عليه السلام) آمده كه حضرت يعقوب در آغاز به همه فرزندان خود به طور يكسان محبت مىورزيد و چون حضرت يوسف سجده خورشيد و ماه و 11 ستاره را ديد و آن را براى پدر باز گفت، حضرت يعقوب از او خواست كه خواب خود را براى برادرانش بازگو نكند؛ اما حضرت يوسف خواب خود را براى برادران باز گفت و آنان حسادت ورزيدند[8] و چون حضرت يعقوب چنين ديد نسبت به يوسف دلسوزتر شد، ازاينرو برادران گفتند: يوسف را بكشيد يا به جايى دور از چشم پدر منتقل كنيد تا پدر فقط به ما محبت كند.[9]
از ديگر موارد انحصارطلبى، عملكرد اشراف بنىاسرائيل در برخورد با طالوت است؛ آنجا كه خود را به سبب مال فراوان و نسب و خاندان، شايسته پادشاهى ديدند و طالوت را كه برگزيده خدا، اما از خاندانى فقير و ناشناخته بود رد كردند: «و قالَ لَهُم نَبِيُّهُم اِنَّ اللّهَ قَد بَعَثَ لَكُم طالوتَ مَلِكـًا قالوا اَنّى يَكونُ لَهُ المُلكُ عَلَينا ونَحنُ اَحَقُّ بِالمُلكِ مِنهُ ولَميُؤتَ سَعَةً مِنَ المالِ قالَ اِنَّ اللّهَ اصطَفـهُ عَلَيكُم وزادَهُ بَسطَةً فِى العِلمِ والجِسمِ واللّهُ يُؤتى مُلكَهُ مَن يَشاءُ ...» (بقره/2،247) از امام باقر(عليه السلام)روايت شده كه بنىاسرائيل* پس از موسى(عليه السلام)دست به تبهكارى زدند و از پيامبر خود پيروى نكردند. چون خدا جالوت را بر آنان مسلط ساخت و از او ستمهاى فراوان ديدند، از پيامبرشان خواستند كه پادشاهى برايشان تعيين كند تا به فرمان او با جالوت بجنگند. وقتى پيامبرشان خبر داد كه خداوند طالوت را بر آنان پادشاه كرده خشمگين شدند و به گمان اينكه تنها خودشان به سبب داشتن مال و معروفيت خاندان به اين امر سزاوارترند، از پذيرش او سر باز زدند.[10]
ادعاى اهل* كتاب كه تنها دين آنان بر حق و ديگر آيينها باطل است نيز از ديگر موارد انحصارطلبى به شمار مىرود. خداوند ضمن رد اين ادعاها به رسول خود فرمود تا از اهل كتاب بخواهد براى اثبات درستى سخن خود (كسى جز يهود و نصارا وارد بهشت نمىشود) دليل بياورند؛ اما اين ادعاى آنان سخنى بىپايه است[11]: «و قالوا لَن يَدخُلَ الجَنَّةَ اِلاّ مَن كانَ هودًا اَو نَصـرى تِلكَ اَمانِيُّهُم قُل هاتوا بُرهـنَكُم اِن كُنتُم صـدِقين» (بقره/2،111) آنان هر گاه به اسلام دعوت شوند مىگويند: ما تنها بر آنچه بر خودمان نازل شده ايمان مىآوريم و به غير آن، يعنى قرآن كافر مىشوند، در حالى كه مىدانند قرآن حق است و كتابشان را تصديق مىكند: «و اِذا قيلَ لَهُم ءامِنوا بِما اَنزَلَ اللّهُ قالوا نُؤمِنُ بِما اُنزِلَ عَلَينا ويَكفُرونَ بِما وَراءَهُ وهُوَ الحَقُّ مُصَدِّقـًا لِما مَعَهُم» (بقره/2،91) خداوند به رسول خود فرمان مىدهد تا ادعاى انحصار طلبانه اهل كتاب را رد كند و بپرسد اگر واقعاً به آيات تورات ايمان دارند به كدامين حكم پيامبران خدا را كشتند: «قُل فَلِمَ تَقتُلونَ اَنبِياءَ اللّهِ مِن قَبلُ اِن كُنتُم مُؤمِنِين» (بقره/2،91)؛ همچنين يهود ادعا مىكنند كه سراى آخرت در انحصار آنان بوده، ديگر مردم از آن سهمى نمىبرند. خداوند به پيامبر خود فرمود: به آنان بگويد اگر در اين ادعا راست مىگويند آرزوى مرگ كنند: «قُل اِن كانَت لَكُمُ الدّارُ الأخِرَةُ عِندَ اللّهِ خالِصَةً مِن دونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا المَوتَ اِن كُنتُم صـدِقين» (بقره/2،94) براى آرزوى مرگ دو معنا ذكر شده است: 1. دعوت به مباهله؛ يعنى خداوند از رسول خود خواسته با يهود از دَرِ تحدى درآيد و به آنان بگويد با مسلمانان مباهله كنند و از خدا بخواهند تا دروغگو را نابود سازد.[12] 2. اگر واقعاً گمان مىكنند ولىّ خدا و بنده مخلص اويند آرزوى مرگ كنند، زيرا دوست آرزوى ديدار دوست خود را دارد، و مىداند كه با رسيدن مرگ از زندگى پست دنيا رهيده، وارد سراى كرامت و نعمت الهى مىشود[13] (جمعه/62 ، 6 ـ 7)؛ همچنين اهل كتاب ادعا مىكنند كه اگر در پى هدايت هستيد از اسلام دست كشيده يهودى يا نصرانى باشيد: «وقالوا كونوا هودًا اَو نَصـرى تَهتَدوا ...» (بقره/2،135) و منظور اين است كه دين خدا تنها از راه آنان بايد مطالبه شود و نبوت به طور انحصارى نزد آنان است[14] و آنان نمىخواهند پيامبر ديگرى بيايد و كتاب ديگرى بر مؤمنان نازل شود، چون انحصار وجود كتاب از دست آنان خارج مىشود، حال آنكه كسى داشتن كتاب الهى را به آنان منحصر نكرده بود. (بقره/2، 89 ، 90 ، 91 و 105)[15]برخى از مفسران معاصر در فضاى منازعات جديد يهود و مسلمانان با بررسى سياسى اجتماعى اين آيات، انحصارطلبى يهوديان را از خوى حسد و بدانديشى آنان ناشى دانسته، پايمال ساختن حقوق مردم و جنگ افروزيهاى فراوان را به آنان نسبت مىدهند.[16]
افزون بر موارد پيشگفته در آيات متعددى از اصرار كافران بر ادامه راه باطل خويش و اتهامات گوناگون آنان به پيامبران و مؤمنان ياد شده است. در عموم اين اتهامات به نوعى ادعاى انحصار عقل و انديشه و قدرت و اعتبار اجتماعى و ... به خويش شده و مؤمنان از اين ارزشهاى فردى و اجتماعى تهى شمرده شدهاند؛ مانند سفيه و نادان دانستن مؤمنان، حال آنكه خود سفيه و ناداناند، چون ايمان نمىآورند[17]: «قالوا اَنُؤمِنُ كَما ءامَنَ السُّفَهاءُ اَلا اِنَّهُم هُمُ السُّفَهاءُ و لـكِن لايَعلَمون» (بقره/2،13)، بىچيز و فرومايه دانستن پيروان پيامبران، چون مال و جاهى ندارند و ايمان آنان ظاهرى و از روى جهل است؛ اما اشراف و سران قوم ايمان نمىآورند، چون به گمان خود عاقل و برترند[18]: «... ما نَركَ اِلاّ بَشَرًا مِثلَنا وما نَركَ اتَّبَعَكَ اِلاَّ الَّذينَ هُم اَراذِلُنا بادِىَ الرَّأىِ وما نَرى لَكُم عَلَينا مِن فَضل» (هود/11،27)، ادعاى فرعون در پَست و گمراه دانستن حضرت موسى و اينكه تنها فرعون شايسته رياست است:«اَم اَنا خَيرٌ مِن هـذا الَّذى هُوَ مَهينٌ ولا يَكادُ يُبين[19]» (زخرف/43،52) ، اتهام فساد در زمين از سوى فرعون به حضرت موسى: «اِنّى اَخافُ اَن يُبَدِّلَ دينَكُم اَو اَن يُظهِرَ فِىالاَرضِ الفَساد» (زمر/39،26) و بالأخره اتهام تكبر و برترىجويى و به دست گرفتن انحصارى قدرت و حكومت، از سوى فرعون و يارانش به حضرت موسى و هارون: «قالوا اَجِئتَنا لِتَلفِتَنا عَمّا وجَدنا عَلَيهِ ءاباءَنا وتَكونَ لَكُمَا الكِبرِياءُ فِىالاَرضِ وما نَحنُ لَكُما بِمُؤمِنين» (يونس/10،78) ادعاى آنان اين بود كه موسى(عليه السلام)براى از بين بردن حكومت ريشهدار فرعون در سرزمين قبط قيام كرده و قصد برپايى حكومت بنىاسرائيل را دارد، پس ايمان نمىآورند تا موسى به آرزوى خود نرسد.[20] اين امر نشانه ناتوانى فرعون و قومش از آوردن دليل در برابر دعوت صريح موسى(عليه السلام)به ايمان بود، پس به شيوه جاهلان كه پيروى از راه و آيين نياكان است متوسل شدند و آنچه خود در پى آن بودند يعنى رياست دنيا و تكبر و برترىجويى را به موسى(عليه السلام)نسبت دادند و آن حضرت و برادرش را به انحصارطلبى متهم[21] و دعوت دينى آنان را وسيله دستيابى به اين هدف معرفى كردند.[22]
منابع
التبيان فى تفسير القرآن؛ تفسير جوامع الجامع؛ تفسير الصافى؛ تفسير القرآن الكريم، سيد مصطفى خمينى؛ تفسير القمى؛ تفسير نور الثقلين؛ پرتوى از قرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ دائرة المعارف علوم اجتماعى؛ فتح القدير؛ فى ظلال القرآن؛ لغت نامه؛ مجمعالبيان فى تفسير القرآن؛ الميزان فى تفسير القرآن.حسن بستان
[1]. دائرة المعارف علوم اجتماعى، ص 462.
[2]. لغت نامه، ج 3، ص 2989، «انحصار».
[3]. دائرةالمعارف علوم اجتماعى، ص 462.
[4]. مجمع البيان، ج 10، ص 655 .
[5]. الميزان، ج 8 ، ص 222 ـ 223.
[6]. تفسير قرطبى، ج 7، ص 241 ـ 242؛ الميزان، ج 14، ص 165.
[7]. جوامع الجامع، ج 2، ص 177؛ الصافى، ج 3، ص 7 .
[8]. الميزان، ج 11، ص 96 .
[9]. نور الثقلين، ج 2، ص 412 .
[10]. تفسير قمى، ج 1، ص 108؛ نور الثقلين، ج 1، ص 244 ـ 245.
[11]. فى ظلال القرآن، ج 1، ص 103.
[12]. فى ظلال القرآن، ج 1، ص 83 .
[13]. الميزان، ج 19، ص 267 .
[14]. التبيان، ج 1، ص 487.
[15]. الميزان، ج1، ص251 .
[16]. پرتوى از قرآن، ج 1، ص 229 .
[17]. تفسير سيد مصطفى خمينى، ج 3، ص 152 ـ 153.
[18]. مجمع البيان، ج 5 ، ص 234 .
[19]. الصافى، ج 4، ص 395 .
[20]. الميزان، ج 10 ، ص 109 .
[21]. فتح القدير، ج 2، ص 465.
[22]. الميزان، ج 1، ص 109.