اِعدام: مجازات مرگ براى ارتكاب جرمهايى خاص
اعدام از ريشه «ع ـ د ـ م» در لغت به معناى از بين بردن، كشتن و نيز هلاك كردن آمده است[4] و در اصطلاح فقه و حقوق عبارت است از مجازات مرگ براى ارتكاب جرمهايى خاص كه از سوى دادگاه يا مراجع ديگر صادر مىشود.[5] اين مجازات با به دار آويختن، به صليب كشيدن و تيرباران كردن مجرم يا روشهايى ديگر به اجرا در مىآيد. اعدام در علم كلام به معناى خارج كردن شئ از دايره وجود[6]، پراكنده ساختن يا تخريب عالم است[7] كه خارج از اصطلاح فقه و حقوق است. از اعدام با واژهها و تعبيرهاى «قتل = كشتن» (نساء/4،89 ، 157؛ مائده/5 ، 33؛ انعام/6 ، 151؛ اسراء/17،22)، «صلب = دار آويختن» (نساء/4، 157؛ مائده/5 ، 33؛ اعراف/7، 123؛ يوسف/12، 41)، «رجم = سنگسار كردن» (هود/11، 91؛ كهف/18، 20؛ مريم/19، 46؛ شعراء/26، 116)، «حرق = سوزاندن» (انبياء/21، 68 ؛ عنكبوت/29، 24؛ بروج/85 ، 5) و «قصاص نفس» (بقره/2،179؛ مائده/5 ، 45) ياد شده است.پيشينه اعدام:
مجازات اعدام پيشينهاى بسيار طولانى در ميان ملتهاى گذشته دارد، بهگونهاى كه مىتوان سابقه آن را با پديد آمدن زندگى اجتماعى بشر همزمان دانست؛ ليكن در هر دوره يا منطقهاى كه از وجود حاكميت و قانون محروم بودهاند مجازاتها از جمله اعدام، بيشتر به صورت انتقام فردى و به وسيله جنگهاى تن به تن و طايفهاى اعمال مىشده است، بهگونهاى كه گاه در برابر كشته شدن يك نفر از يك قبيله، دهها نفر از قبيله قاتل كشته مىشدند و چه بسا اين امر به كشمكش در سالهاى متمادى منجر مىشد؛ ولى در هر دوره يا منطقه كه از وجود حاكميت و قانون بهرهمند بودهاند مجازاتها تقريباً به صورت قانونمند بوده و از روشهاى متعادلترى بهره مىجستهاند.[8]يكى از قديمىترين قوانينى كه بشر به ثبت رسانده و مجازات اعدام در آن قانونمند بوده قانون حمورابى در 2000 سال پيش از ميلاد است. در اين قانون، جرايمى مانند شهادت دروغى كه به قتل انسانى بينجامد، تحريك بردگان به فرار يا مخفى كردن آنان، سرقت بچه، سرقت از منزل شاه يا معبد، راهزنى، زنا با زنان شوهردار و ... مجازات اعدام در پى داشته است.[9] قانون آشورى از ديگر قوانين پيش از ميلاد است كه در آن براى برخى جرمها از جمله سرقت، مجازات اعدام در نظر گرفته شده بود. گاه نيز متهم را با داورى خدايان، كيفر مىدادند يا گناهكار را پا بسته در آب مىانداختند.[10] در ايران قديم نيز كيفر اعدام رايج بود؛ هخامنشيان براى جرمهايى خاص مانند خيانت به وطن، هتك ناموس، لواط و تجاوز به حرمت كاخ شاهى مجازات مرگ را در نظر گرفته بودند.[11] ساسانيان نيز براى برخى جرايم به ويژه جرايمى كه ضدّ پادشاه يا حكومت صورت مىگرفت مجازات اعدام توأم با شكنجه بدنى همچون بريدن گوش، بينى و زبان را اعمال مىكردند.[12]
افزون بر وجود اعدام در آيينهاى غير الهى اين مجازات در شرايع الهى همچون يهوديت، مسيحيت و آيين زرتشت نيز معمول بوده است. در ميان يهوديان جرمهايى مانند عبادت ديگر خدايان[13]، آدم ربايى[14]، لعنت كردن پدر و مادر[15]، كار كردن در روز شنبه[16]، زنا[17]، لواط[18]، آميزش با حيوانات[19] و قتل عمد[20] مجازات اعدام در پى داشته است. در مسيحيت جز براى ارتداد كه كيفر اعدام را به دنبال داشته[21]، جرمهاى ديگرى كه چنين مجازاتى داشته باشد به چشم نمىخورد.
در دين زرتشت نيز جرمهايى مانند ترك ازدواج، دفن ميت بدون دانستن احكام مربوط به آن[22] و ... موجب اعدام بوده است. قرآن كريم نيز به موارد متعددى از وجود اين مجازاتها در آيينهاى غير الهى و شرايع الهى پيشين اشاره كرده است؛ مانند تهديد شدن نوح(عليه السلام) از سوى قوم خويش به سنگسار* به جرم تبليغ آيين توحيد: «قالوا لـَئِن لَم تَنتَهِ يـنوحُ لَتَكونَنَّ مِنَ المَرجومين» (شعراء/26،116)، تهديد ابراهيم(عليه السلام)به همين مجازات از سوى قوم وى (مريم/19، 46)، دستور اعدام ابراهيم(عليه السلام) و عملى ساختن آن با افكندن آن حضرت در آتش: «قالوا حَرِّقوهُ وانصُروا ءالِهَتَكُم اِن كُنتُم فـعِلين * قُلنا يـنارُ كونى بَردًا وسَلـمـًا عَلى اِبرهيم» (انبياء/21،68 ـ 69 ؛ عنكبوت/29، 24؛ صافّات 37/، 97 ـ 98)، تهديد شعيب به سنگسار شدن (هود/11، 91)، ترس موسى از اعدام خود به دست فرعون به سبب كشتن قبطى: «ولَهُم عَلَىَّ ذَنبٌ فَاَخافُ اَن يَقتُلون» (شعراء/26،14؛ قصص/28، 33)، نيز تهديد آن حضرت به اعدام از سوى فرعون به اتهام تغيير دين آنان يا فساد در زمين: «وقالَ فِرعَونُ ذَرونى اَقتُل موسى وليَدعُ رَبَّهُ اِنّى اَخافُ اَن يُبَدِّلَ دينَكُم اَو اَن يُظهِرَ فِىالاَرضِ الفَساد» (غافر/40،26)، تهديد ساحران به دار زدن به جرم ايمان آوردن آنان به موسى(عليه السلام): «لاَُصَلِّبَنَّكُم اَجمَعين» (اعراف/7،124؛ طه/20، 71؛ شعراء/26، 49)، تهديد به سنگسار گروهى از انبيا از سوى اصحاب القريه (يس/36، 18)، خبر دادن يوسف(عليه السلام) از به صليب كشيده شدن همبند او: «يـصـحِبَىِ السِّجنِ اَمّا اَحَدُكُما فَيَسقى رَبَّهُ خَمرًا واَمّا الأخَرُ فَيُصلَبُ» (يوسف/12،41)، اعدام برخى از انبياى بنىاسرائيل: «ويَقتُلونَ النَّبِيّينَ بِغَيرِ الحَقِّ» (بقره/2،61 و نيز آلعمران/3، 21) كه برخى، انبياى مورد نظر را حضرت يحيى و زكريا(عليهما السلام)دانستهاند كه به اتهامهاى واهى از سوى حاكم عصر خويش اعدام شدند[23]، اقدام به اعدام عيسى(عليه السلام) و نجات آن حضرت از اين امر و اعدام اشتباهى فردى ديگر به جاى وى: «و قَولِهِم اِنّا قَتَلنَا المَسيحَ عيسَى ابنَ مَريَمَ رَسولَ اللّهِ وما قَتَلوهُ وما صَلَبوهُ ولـكِن شُبِّهَ لَهُم ... و ما قَتَلوهُ يَقيناً * بَل رَفَعَهُ اللّهُ اِلَيهِ» (نساء/4،157 ـ 158)، اعدام يا بازگرداندن اصحاب كهف به كفر از سوى حاكم عصر خويش، در صورت دست يافتن بر آنان: «اِنَّهُم اِن يَظهَروا عَلَيكُم يَرجُموكُم اَو يُعيدوكُم فى مِلَّتِهِم» (كهف/18،20) و سرانجام، اعدام دسته جمعى گروهى از مؤمنان از سوى اصحاب اخدود با افكندن آنان در آتش: «قُتِلَ اَصحـبُ الاُخدود * اَلنّارِ ذاتِ الوَقود * اِذ هُم عَلَيها قُعود * وهُم عَلى ما يَفعَلونَ بِالمُؤمِنينَ شُهود * وما نَقَموا مِنهُم اِلاّ اَن يُؤمِنوا بِاللّهِ العَزيزِ الحَميد» (بروج/85 ، 4 ـ 8) درباره اين افراد و علت اعدام آنان اقوال متعددى نقل شده؛ اما قول معروفتر اين است كه اينان گروهى از مسيحيان بودند كه به موجب پافشارى بر دين مسيح، از سوى حاكم عصر خويش به نام «زونواس» محكوم به اين مجازات گرديدند.[24]
درباره موجبات اعدام در شرايع پيشين نيز قرآن به دو مورد از آنها كه در شريعت موسى(عليه السلام)بوده اشاره كرده است: 1. قتل نفس: «وكَتَبنا عَلَيهِم فيها اَنَّ النَّفسَ بِالنَّفسِ» (مائده/5 ،45)؛ همچنين در آيه 74 كهف/18 موسى(عليه السلام)خضر را به جهت كشتن انسانى بدون اينكه مرتكب قتل كسى شده باشد مذمت كرده است: «قال أقتلت نفساً زكيّة بغير نفس لقد جئت شيـاً نُكراً» از اين آيه برمىآيد كه اعدام افرادى كه مرتكب قتل شده باشند در شريعت موسى(عليه السلام)جايز بوده است. 2. ارتداد*؛ پس از آنكه بنىاسرائيل از توحيد به گوسالهپرستى روى آوردند موسى(عليه السلام) به آنان فرمان داد تا توبه كرده، يكديگر را بكشند: «و اِذ قالَ موسى لِقَومِهِ يـقَومِ اِنَّكُم ظَـلَمتُم اَنفُسَكُم بِاتِّخاذِكُمُ العِجلَ فَتوبوا اِلى بارِئِكُم فَاقتُلوا اَنفُسَكُم» (بقره/2،54) نقل است كه در پى اين فرمان، بنىاسرائيل به جان يكديگر افتادند و 000/10[25] يا 000/70[26] نفر از آنان كشته شدند. طبق قولى ديگر مراد از «فَاقتُلوا اَنفُسَكُم» كشتن نفس اماره است.[27]
اعدام در اسلام:
اسلام مانند ديگر شرايع الهى اعدام مجرمان را در مواردى خاص جايز و گاهى واجب شمرده است، ضمن اينكه اعدام انسانها را بدون اينكه مرتكب جرم و فسادى در زمين شده باشند حرام و گناهى عظيم مىداند. جرمهاى مستحق اعدام در اسلام عبارت است از:1. قتل نفس محترم:
مجازات كسى كه نفس محترمى را بكشد اعدام است: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا كُتِبَ عَلَيكُمُ القِصاصُ فِى القَتلَى» (بقره/2،178 ـ 179؛ مائده/5 ،45) افزون بر آيات مذكور، آيات ديگرى نيز به طور خاص يا بر وجه عموم، بر جواز اعدام قاتل نفس محترم دلالت دارد؛ از جمله آياتى كه ولىّ مقتول را بر جان قاتل، مسلط دانسته است: «مَن قُتِلَ مَظلومـًا فَقَد جَعَلنا لِوَليِّهِ سُلطـنـًا» (اسراء/17،33)، آياتى كه مقابله به مثل را جايز شمرده است:«فَمَنِ اعتَدى عَلَيكُم فاعتَدوا عَلَيهِ بِمِثلِ مَا اعتَدى عَلَيكُم» (بقره/2،194؛ نحل/16،126؛ شورى/42،40ـ41)، مفهوم آياتى كه دلالت بر حرمت قتل انسانهايى دارد كه مرتكب قتل نشدهاند: «مَن قَتَلَ نَفسـًا بِغَيرِ نَفس اَو فَساد فِى الاَرضِ فَكَاَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَميعـًا» (مائده/5 ،32) و آياتى كه كشتن انسانها را به حق، از حكم كلى حرمت قتل* نفس محترم استثنا كرده است: «لا تَقتُلُوا النَّفسَ الَّتى حَرَّمَاللّهُ اِلاّ بِالحَقِّ» (انعام/6،151؛ اسراء/17،33) از نظر اسلام در جواز اعدام قاتل برابرى قاتل و مقتول در حريت و رقيّت و زن و مرد بودن شرط است: «الحُرُّ بِالحُرِّ والعَبدُ بِالعَبدِ والاُنثى بِالاُنثى» (بقره/2،178) و اعدام قاتل واجب نبوده، بلكه حقى است كه خداوند براى اولياى مقتول قرار داده است، ازاينرو اگر آنان مايل باشند مىتوانند از اعدام قاتل در برابر دريافت ديه يا بدون گرفتن آن صرف نظر كنند: «فَمَن عُفِىَ لَهُ مِن اَخيهِ شَىءٌ فَاتِّباعٌ بِالمَعروفِ واَداءٌ اِلَيهِ بِاِحسـن» (بقره/2،178) و اين حكم تخفيفى از جانب خداست: «ذلِكَ تَخفيفٌ مِن رَبِّكُم ورَحمَةٌ» (بقره/2،178) و قرآن به طرفين هشدار مىدهد كه پس از اعدام قاتل يا بخشش او هيچيك حق تعرض به ديگرى را ندارند: «فَمَنِ اعتَدى بَعدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ اَليم» (بقره/2،178)2. محاربه و افساد در زمين:
يكى از مجازاتهاى محارب و مفسد فى الارض در اسلام، اعدام و به صليب كشيدن اوست: «اِنَّما جَزؤُا الَّذينَ يُحارِبونَ اللّهَ ورَسولَهُ ويَسعَونَ فِى الاَرضِ فَسادًا اَن يُقَتَّلوا اَو يُصَلَّبوا اَو تُقَطَّعَ اَيديهِم واَرجُلُهُم مِن خِلـف اَو يُنفَوا مِنَ الاَرضِ» (مائده/5 ،33) در اين آيه، افزون بر اعدام (قتل)، قطع دست و پا و تبعيد نيز براى محارب و مفسد فى الارض آمده است كه برخى، امام و حاكم اسلامى را مخيّر بين انتخاب يكى از اين مجازاتها مىدانند[28]؛ اما بسيارى تفاوت مجازاتها را در آيه به تناسب نوع جرم دانسته و گفتهاند: اعدام براى محارب و مفسدى است كه دست به قتل زده باشد و اعدام و تصليب* براى كسى است كه افزون بر قتل، سرقتى نيز انجام داده باشد و قطع دست و پا براى فردى است كه تنها سرقت كرده و اگر تنها اقدام به راهبندان و ايجاد ترس كرده باشد مجازاتش تبعيد است.[29] در صورتى كه محارب و مفسد فى الارض دستگير و جرم او نزد حاكم اسلامى يا قاضى ثابت شود اجراى اين مجازاتها مطلقاً واجب است؛ خواه مجرم توبه كند يا نه؛ اما در صورتى كه قبل از دستگيرى توبه كند مجازات او ساقط مىشود: «اِلاَّ الَّذينَ تابوا مِن قَبلِ اَن تَقدِروا عَلَيهِم فَاعلَموا اَنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحيم» (مائده/5 ،34) ( => محاربه)3. ارتداد:
ارتداد از اسلام از جرمهايى است كه مجازات اعدام را در پى دارد. مستند اين حكم روايات متعددى است كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله)[30] و اهل بيت(عليهم السلام)[31] وارد شده است. آيه 54 بقره/2 نيز بر وجود اين مجازات در شريعت موسى(عليه السلام)اشاره دارد؛ همچنين قرآن كريم حكم دستگيرى و اعدام گروهى از منافقان را در صورتى كه هجرت نكرده و از صف كافران جدا نشوند صادر كرده است: «فَما لَكُم فِى المُنـفِقينَ فِئَتَينِ ... * وَدّوا لَو تَكفُرونَ كَما كَفَروا فَتَكونونَ سَواءً فَلا تَتَّخِذوا مِنهُم اَولِياءَ حَتّى يُهاجِروا فى سَبيلِ اللّهِ فَاِن تَوَلَّوا فَخُذوهُم واقتُلوهُم حَيثُ وجَدتُّموهُم» (نساء/4،88 ـ 89) برخى از مفسران[32] و فقهاى اسلامى[33] چنين مجازاتى را به جهت ارتداد اين گروه دانستهاند. شأن نزول آيات مذكور نيز كه حكايت از آمدن اين عده به مدينه و پذيرش اسلام از سوى آنان و سپس بازگشت به كفر و بتپرستى دارد[34]، اين معنا را تأييد مىكند؛ همچنين عدهاى از مفسران، قتل مرتد را از موارد قتل به حق دانستهاند كه قرآن در آياتى آن را از حكم كلى حرمت قتل نفس، استثنا كرده است.[35] (انعام/6 ، 151؛ فرقان/25، 68) به عقيده اهل سنت توبه مرتد مطلقا پذيرفته است و اعدام او ساقط مىگردد[36]؛ اما اماميه معتقدند توبه مرتد ملّى پذيرفته است؛ ليكن از مرتد فطرى در صورتى كه مرد باشد، پذيرفته نيست و بايد اعدام گردد.[37] ( => ارتداد)4. مبارزه با نظام اسلامى:
از نظر اسلام، مجازات شايعه*سازى به قصد ضربه زدن به اساس نظام اسلامى، خيانت به آن و همكارى با دشمن، اعدام است: «لـَئِن لَم يَنتَهِ المُنـفِقونَ والَّذينَ فى قُلوبِهِم مَرَضٌ والمُرجِفونَ فِى المَدينَةِ لَنُغرِيَنَّكَ بِهِم ثُمَّ لا يُجاوِرونَكَ فيها اِلاّ قَليلا * مَلعونينَ اَينَما ثُقِفوا اُخِذوا وقُتِّلوا تَقتيلا» (احزاب/33،60 ـ 61) به نظر مفسران، اين افراد، منافقانى بودند كه با پخش شايعاتى، مانند اينكه لشكر قريش در فلان موضع است و قصد تهاجم به مدينه را دارد يا لشكريان اسلام كشته شدهاند يا لشكر اسلام شكست خورده است[38]درصدد ضربه زدن به نظام نو پاى اسلامى بودند. برخى نيز گفتهاند: اينان كسانى بودند كه با هدف ايجاد فتنه و آشوب، اقدام به نشر خبرهاى دروغ مىكردند[39]؛ همچنين برخى مفسران[40] مقصود از منافقانى را كه در آيات 88 ـ 89 نساء/4 حكم دستگيرى و اعدام آنان صادر شده است افرادى دانستهاند كه در پى جاسوسى* به نفع دشمن و همكارى با آنان بودهاند، افزون بر اين، قرآن در آيه 91 نساء/4 به گروه ديگرى از منافقان اشاره كرده كه با ايجاد رابطه و همكارى با مشركان در صدد تأمين امنيت خود از ناحيه هر دو گروه (مشركان و مسلمانان) بودند. قرآن به مسلمانان دستور مىدهد كه اگر اينان از تعرض به شما دست برنداشتند و تسليم شما نشدند و از آزار شما باز نايستادند آنان را هر كجا يافتيد بكشيد: «سَتَجِدونَ ءاخَرينَ يُريدونَ اَن يَأمَنوكُم ويَأمَنوا قَومَهُم كُلَّ ما رُدّوا اِلَى الفِتنَةِ اُركِسوا فيها فَاِن لَم يَعتَزِلوكُم ويُلقوا اِلَيكُمُ السَّلَمَ ويَكُفّوا اَيدِيَهُم فَخُذوهُم واقتُلوهُم حَيثُ ثَقِفتُموهُم واُولـئِكُم جَعَلنا لَكُم عَلَيهِم سُلطـنـًا مُبينا» در شأن نزول اين آيه نقل شده كه اينان گروهى از مكيان بودند كه با آمدن به مدينه، به ظاهر اسلام را پذيرفتند؛ اما در بازگشت، به كيش سابق خود روى آوردند و بدين وسيله مىخواستند از ناحيه مسلمانان و مشركان در امان باشند.[41]به نقلى ديگر، آيه فوق درباره نعيم بن مسعود فرود آمده كه به تبادل اخبار بين پيامبر و مشركان مشغول بود.[42]افزون بر جرمهاى فوق، براى جرمهاى ديگرى نيز مجازات اعدام در نظر گرفته شده است؛ از جمله ادعاى نبوت،[43]سبّ رسول خدا و معصومان(عليهم السلام)[44]، سحر[45]، زناى به عنف[46]، زناى با محارم[47]، زناى محصنه[48]، لواط[49] و تكرار برخى از جرمها؛ از جمله مساحقه[50]، شرب خمر[51] و سرقت.[52] در برخى منابع، جرايم مستوجب اعدام بالغ بر 25 جرم دانسته شده است.[53]
در مقابل موارد فوق كه اعدام افراد جايز و گاهى لازم شمرده شده اعدام انسانى كه مرتكب قتل نفس محترم يا فساد مستوجب قتل نشده باشد از نظر اسلام حرام و گناهى عظيم دانسته شده است: «مَن قَتَلَ نَفسـًا بِغَيرِ نَفس اَو فَساد فِى الاَرضِ فَكَاَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَميعـًا» (مائده/5 ،32) حرمت اعدام اين افراد از آياتى كه از كشتن انسانها ـ جز به حق ـ نهى كرده نيز استفاده مىشود: «لا تَقتُلوا النَّفسَ الَّتى حَرَّمَ اللّهُ اِلاّ بِالحَقِّ» (انعام/6 ،151)، بر همين اساس قرآن كريم اعدام به ناحق برخى انبياى الهى و عدالت خواهان را از سوى اقوام گذشته مذمت كرده، مرتكبان آن را مستحق عذاب الهى و حبط اعمال دانسته است: «اِنَّ الَّذينَ ... يَقتُلونَ النَّبِيّينَ بِغَيرِ حَقّ ويَقتُلونَ الَّذينَ يَأمُرونَ بِالقِسطِ مِنَ النّاسِ فَبَشِّرهُم بِعَذاب اَليم * اولـئِكَ الَّذينَ حَبِطَت اَعمــلُهُم فِى الدُّنيا والأخِرَةِ وما لَهُم مِن نـصِرين» (آلعمران/3،21 ـ 22)
فلسفه اعدام:
اعدام شديدترين مجازاتى است كه با اجراى آن حيات مجرم گرفته مىشود، ازاينرو در مورد فلسفه اجراى چنين مجازاتى مطالب گوناگونى از سوى عالمان و مكاتب اسلامى و غير اسلامى بيان گرديده است. ظهور جنبشهاى فلسفى و انتشار افكار نو و آثار علمى قرن هجدهم را شايد بتوان آغاز رويارويى بين دو جبهه موافق و مخالف مجازات اعدام دانست. «بكاريا» نخستين بانى حقوق جزا در اين قرن، اولين كسى است كه با انتشار كتاب بررسى جرايم و مجازاتها در مخالفت مجازات اعدام و ضرورت لغو آن، قلمفرسايى كرده است.[54] پس از او نظريات فراوانى به صورت مخالف و موافق با اين مجازات و فلسفه اجراى آن ابراز شده كه به طور خلاصه به مهمترين دلايل اين مخالفان، پاسخ موافقان و فلسفه مجازات مجرمان، از نگاه قرآن اشاره مىشود؛ مخالفان مجازات اعدام مىگويند: حيات، هديه خداوند به انسانهاست و هيچ كس، حتى دولتها حق محروم كردن انسانها را از اين موهبت الهى ندارند.[55]در پاسخ گفته شده: اولاً آزادى نيز هديه خداوند به بشر است، بنابراين نبايد مجرم را تبعيد يا زندانى كرد.[56] ثانياً اگر هدف از گرفتن حيات از يك نفر، دادن حيات به چندين نفر باشد هيچ منعى ندارد و افراد يا دولتها اين حق را خواهند داشت تا مجرم را اعدام كنند.
گاهى گفته مىشود كه با اعدام مجرم، امكان اصلاح و بازگشت وى به جامعه از بين مىرود.[57] در پاسخ گفته شده كه هدف اصلى از اعدام در همه موارد، اصلاح مجرم نيست، بلكه گاهى اهداف مهمترى از جمله اجراى عدالت و حفظ اجتماع از جرايم مشابه، وجود دارد.[58] دليل ديگر مخالفان اين است كه اعدام، مجازاتى است بىاثر و مجرمان از مرگ نمىهراسند.[59] در پاسخ گفته شده كه تجربه نشان داده كه اعدام اثر فراوانى در جلوگيرى از جرم و انصراف ديگران از ارتكاب جنايت دارد، به همين جهت بسيارى از دولتها كه اين مجازات را لغو كرده بودند، بر اثر افزايش جرايم بزرگ دوباره به برقرارى اين مجازات رأى دادند.[60] گاهى گفته مىشود: محكوم كردن فرد به اعدام، چيزى جز قتل نيست و جامعه نبايد قاتل باشد.[61] در پاسخ گفته شده: ناپسند بودن هر عملى تابع شرايط و انگيزه افراد است و قتل افراد در بسيارى از موارد ناپسند است؛ اما اگر كسى به دفاع از خود يا ديگران مرتكب قتل شود نه تنها قابل مذمت و مجازات نيست، بلكه سزاوار ستايش و تشويق نيز هست و به همين جهت خود مخالفان اعدام نيز در مواردى خاص اين مجازات را جايز دانستهاند.[62]
دليل ديگر، اشتباه قضايى است؛ به اين بيان كه ممكن است در صدور حكم مجازات، اشتباهى رخ داده و بىگناهى اعدام گردد، در حالى كه پس از اعدام راهى براى جبران آن نيست.[63] در پاسخ بايد گفت اولاً اين اشتباه در مجازاتهاى ديگر نيز امكانپذير است و ممكن است فردى به اشتباه تا پايان عمر، زندگى خود را در زندان بگذراند. ثانياً به مجرد احتمال اشتباه نبايد اصل مجازات را لغو كرد، بلكه بايد راههايى براى از بين بردن اشتباه يا به حداقل رساندن آن جستوجو كرد؛ مانند آموزش مأموران و قضات و دادن حق درخواست تجديد نظر به محكوم.[64]
اسلام نيز ـ چنان كه بيان گرديد ـ از موافقان حكم اعدام است؛ اما موافقت با چنين مجازاتى نه بدان جهت است كه اسلام براى جان انسانها ارزشى قائل نيست، زيرا اسلام در اين جهت، از ميان مكاتب ديگر شاخص است، تا آنجا كه كشتن يك انسان بىگناه را گناهى عظيم و با كشتن همه انسانها برابر مىداند (مائده/5 ،32)، بلكه هدف و فلسفه اعدام مجرمان از ديدگاه اسلام رفع فساد و پاك شدن جامعه از آلودگيهايى است كه حيات و زندگى اجتماعى را تهديد مىكند؛ همچون غدهاى سرطانى كه بايد با عمل جراحى آنرا از بدن خارج كرد. اين امر، افزون بر آيه فوق از آيه 33 همين سوره نيز كه كشتن محارب و مفسد فىالارض را لازم شمرده استفاده مىشود: «اِنَّما جَزؤُا الَّذينَ يُحارِبونَ اللّهَ ورَسولَهُ ويَسعَونَ فِى الاَرضِ فَسادًا اَن يُقَتَّلوا» (مائده/5 ،33)
فلسفه ديگر اعدام اين است كه چنين مجازاتى زندگى آفرين و موجب حيات انسانها: «ولَكُم فِى القِصاصِ حَيوةٌ يـاُولِى الاَلبـبِ» (بقره/2،179) و موجب حيات جامعه است؛ زيرا مجرمان از ترس قصاص*، به خود اجازه نمىدهند ديگران را بكشند و بدين وسيله به سنتهاى جاهلى كه گاه يك قتل باعث چندين قتل مىشد، پايان داده مىشود و هم موجب حيات افرادى است كه در صدد قتل ديگران هستند، چون آنان را نيز از فكر آدم كشى باز مىدارد و اينگونه جان آنان محفوظ مىماند.[65]
فلسفه ديگرى كه در پايان آيه فوق به آن اشاره شده ايجاد تقواست: «لَعَلَّكُم تَتَّقون» (بقره/2،179)؛ يعنى تا از ترس قصاص، از ارتكاب حرام ـ از جمله قتل ديگران ـ پرهيز كنيد[66]، بنابراين، وجود چنين مجازاتى هم براى فرد و هم براى جامعه، مايه خير است: «فَاقتُلوا اَنفُسَكُم ذلِكُم خَيرٌ لَكُم» (بقره/2،54) كه هم خير دنيوى را در پى دارد، زيرا باعث حفظ افراد و جلوگيرى از ارتكاب جرم مىشود، و هم براى مجرم خير اُخروى دارد، زيرا اعدام او موجب كاهش بار گناه و مجازات اُخروى وى مىگردد.
روشهاى اعدام:
كيفيت اجراى مجازات اعدام در طول تاريخ بر حسب نوع جرم و شرايط آن و گاه طبقه اجتماعى محكوم عليه، تفاوت داشته است. قرآن به برخى ازاين روشها در ميان ملتهاى گذشته و اسلام اشاره كرده است؛ يكى از روشها سنگسار كردن مجرم يا متهم به جرم بود، چنان كه برخى انبياى الهى به اتهام تبليغ بر ضدّ آيين بت پرستى، تهديد به اعدام با اين روش گرديدند: «يـاِبرهيمُ لـَئِن لَم تَنتَهِ لاََرجُمَنَّكَ» (مريم/19،46 و نيز هود/11،91؛ كهف/18،20؛ شعراء/26،116؛ يس/36،18)به صليب كشيدن روش ديگرى بود كه گاه در مورد مجرمان بهكار مىرفت، چنانكه فرعون ساحران گرويده به موسى(عليه السلام) را تهديد كرد كه دست و پايشان را قطع كرده و بر شاخههاى درخت خرما آنان را به صليب خواهد كشيد:«فَلاَُقَطِّعَنَّ اَيدِيَكُم واَرجُلَكُم مِن خِلـف ولاَُصَلِّبَنَّكُم فى جُذوعِ النَّخلِ» (طه/20،71 و نيز اعراف/7،124؛ شعراء/26،49) اين روش را در عهد حضرت يوسف(عليه السلام)(يوسف/12،41) و در عهد حضرت عيسى(عليه السلام) نيز بهكار مىبردند، چنانكه به همين روش قصد اعدام عيسى(عليه السلام) را داشتند و به اشتباه فرد ديگرى را به صليب كشيدند: «ما قَتَلوهُ وما صَلَبوهُ ولـكِن شُبِّهَ لَهُم» (نساء/4،157)
سوزاندن با آتش روش ديگر اعدام بود؛ مانند در آتش افكندن ابراهيم(عليه السلام) به جرم شكستن بتها: «قالوا حَرِّقوهُ وانصُروا ءالِهَتَكُم اِن كُنتُم فـعِلين» (انبياء/21،68 و نيز عنكبوت/29،24؛ صافّات/37،97) و نيز سوزاندن گروهى از مؤمنان از سوى اصحاب اخدود. (بروج/85 ،4 ـ 7) در منابع روايى و فقهى فريقين از روشهاى ديگرى نيز، مانند سنگسار كردن زناكاران[67]، كشتن با شمشير[68]، در آتش افكندن[69]، بستن دست و پا و پرتاب از بلندى، ياد شده است.[70]
منابع
احكامالقرآن، جصاص؛ اسلام و دفاع اجتماعى؛ بررسى تطبيقى مجازات اعدام؛ البيان فى تفسير القرآن؛ تاريخ تمدن، ويل دورانت؛ ترتيب كتاب العين؛ تفسير القمى؛ التفسير الكبير؛ تفسير نمونه؛ تفسير نورالثقلين؛ جامعالبيان عن تأويل آىالقرآن؛ جامع عباسى؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جواهرالكلام فى شرح شرايع الاسلام؛ الحدائق الناضرة فى احكام العترة الطاهره؛ حقوق جزاى بينالملل (مجموعه مقالات)؛ دايرة المعارف تشيع؛ زبدة البيان فى براهين احكام القرآن؛ سلسلة الينابيع الفقهيه؛ سنن ابن ماجه؛ شرح المصطلحات الكلاميه؛ صحيح البخارى؛ فرهنگ اصطلاحات و عناوين جزايى؛ الفقه على المذاهب الاربعه؛ كتاب مقدس؛ كنزالعرفان فى فقه القرآن؛ كنزالعمال فى سنن الاقوال والافعال؛ لغتنامه؛ مجله تحقيقات حقوقى؛ مجمعالبيان فى تفسير القرآن؛ معجم المصطلحات الفقهية و القانونيه؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ وسائل الشيعه.سيد جعفر صادقى فدكى، محمد هادى ذبيحزاده
[4]. ترتيب العين، ص 521 ، «عدم»؛ لغت نامه، ج 2، ص 2507، «اعدام».
[5]. اصطلاحات و عناوين جزايى، ص 58 ؛ المصطلحات الفقهية والقانونيه، ص 60 .
[6]. شرح المصطلحات الكلاميه، ص 28.
[7]. دايرةالمعارف تشيع، ج 2، ص 269.
[8]. بررسى تطبيقى مجازات اعدام، ص 20.
[9]. همان، ص 20 ـ 23.
[10]. تاريخ تمدن، ج 1، ص 319.
[11]. همان، ج 1، ص 419.
[12]. بررسى تطبيقى مجازات اعدام، ص 26 ـ 27.
[13]. كتاب مقدس، تثنيه، 17: 5
[14]. همان، خروج، 21: 16
[15]. همان، 21: 17
[16]. كتاب مقدس، خروج، 31: 15
[17]. همان، لاويان، 20: 10
[18]. همان، 20: 13
[19]. همان، 20: 15
[20]. همان، خروج، 21، 14
[21]. بررسى تطبيقى مجازات اعدام، ص 40.
[22]. همان، ص 43.
[23]. جامعالبيان، مج9، ج15، ص53 ؛ مجمعالبيان، ج 1، ص 257؛ نورالثقلين، ج 1، ص 273.
[24]. مجمع البيان، ج 10، ص 707؛ نمونه، ج 26، ص 337 ـ 338.
[25]. تفسير قمى، ج 1، ص 75؛ الميزان، ج 1، ص 191.
[26]. جامعالبيان، مج1، ج1، ص408 ـ 409؛ مجمعالبيان، ج 1، ص238.
[27]. تفسير قرطبى، ج 1، ص 273.
[28]. التفسير الكبير، ج 11، ص 215؛ كنزالعرفان، ج 2، ص 352.
[29]. مجمع البيان، ج 3، ص 291؛ التفسير الكبير، ج 11، ص 216 ـ 217.
[30]. كنزالعمال، ج1، ص90؛ سنن ابنماجه، ج2، ص848 .
[31]. وسائل الشيعه، ج 28، ص 325 ـ 330
[32]. التفسير الكبير، ج 11، ص 214 ـ 215.
[33]. البيان، ص 338 ـ 339.
[34]. مجمع البيان، ج 3، ص 132.
[35]. جامعالبيان، مج9، ج15، ص103ـ104؛ مجمعالبيان، ج 7، ص 280.
[36]. الفقه على مذاهب الاربعه، ج 5 ، ص 425.
[37]. الحدائق الناضره، ج 11، ص 15.
[38]. مجمع البيان، ج8، ص580.
[39]. تفسير قرطبى، ج 14، ص 157 ـ 158.
[40]. نمونه، ج 4، ص 52 .
[41]. مجمعالبيان، ج3، ص136؛ نمونه، ج4، ص52 .
[42]. مجمعالبيان، ج3، ص136؛ نمونه، ج4، ص52 .
[43]. سلسلة الينابيع، ج40، ص202، «تلخيصالمرام».
[44]. وسائلالشيعه، ج 28، ص214 ـ 215؛ جواهرالكلام، ج 41، ص 432 ـ 435.
[45]. احكام القرآن، ج 1، ص 72؛ جواهر الكلام، ج 41، ص 442.
[46]. وسائل الشيعه، ج 28، ص 108؛ جواهرالكلام، ج 41، ص 315.
[47]. وسائلالشيعه، ج 28، ص 113؛ سلسلة الينابيع، ج 40، ص 198، «تلخيص المرام».
[48]. وسائلالشيعه، ج 28، ص132؛ زبدةالبيان، ص836 .
[49]. سلسلة الينابيع، ج 40، ص 200، «تلخيص المرام»؛ زبدة البيان، ص 836 .
[50]. سلسلة الينابيع، ج 40، ص 201، «تلخيص المرام».
[51]. جواهر الكلام، ج 41، ص 461.
[52]. همان، ص 534 .
[53]. جامع عباسى، ص 423 ـ 425.
[54]. مجله تحقيقات حقوقى، ش 8 ، ص 108 ـ 109؛ اسلام و دفاع اجتماعى، ص 314.
[55]. حقوق جزاى بين الملل، ص 372؛ اسلام و دفاع اجتماعى، ص 315.
[56]. حقوق جزاى بين الملل، ص 372 ـ 373.
[57]. همان، ص 376؛ اسلام و دفاع اجتماعى، ص 324.
[58]. حقوق جزاى بين الملل، ص 376 ـ 377.
[59]. اسلام و دفاع اجتماعى، ص 318 ـ 319.
[60]. اسلام و دفاع اجتماعى، ص 319؛ مجله تحقيقات حقوقى، ش 8 ، ص 114 ـ 115.
[61]. اسلام و دفاع اجتماعى، ص 317.
[62]. همان، ص 317 ـ 318.
[63]. مجله تحقيقات حقوقى، ش 8 ، ص 117؛ حقوق جزاى بين الملل، ص 373.
[64]. حقوق جزاى بين الملل، ص 373 ـ 374.
[65]. نمونه، ج 1، ص 606 .
[66]. مجمع البيان، ج 1، ص 482.
[67]. صحيح البخارى، ج 7، ص 27؛ سلسلةالينابيع، ج 40، ص 198، «تلخيص المرام».
[68]. وسائلالشيعه، ج 28، ص 113؛ سلسلة الينابيع، ج 40، ص 200، «تلخيص المرام».
[69]. وسائل الشيعه، ج 28، ص 160 ، 162.
[70]. همان، ص 162.