اسراف: زيادهروى و تجاوز از حدّ اعتدال
واژه اسراف و مشتقات آنكه جمعاً 23 بار در قرآن بهكار رفته[1]، مفهومى گسترده دارد[2] و هرگونه تجاوز از حدّ اعتدال* و گرايش به افراط يا تفريط را در برمىگيرد[3]، ازاينرو برخى با تقسيم اين معناى عام، «اسراف» را درخصوص زيادهروى و «سرف» را تنها در مفهوم «كوتاهى» بهكار بردهاند[4]. البته اين واژه در همه موارد، شامل كوتاهى از حدّ اعتدال نمىشود و بيشتر در زياده روى ظهور دارد، بدين جهت بسيارى آن را مرادفِ افراط، و متضادّ تقصير و «تقتير» (فرقان/25، 67) كه به معناى تضييق و بخل است دانستهاند.[5] افزون بر موارد پيشين، از واژه «قوام» (حد وسط و اعتدال) نيز در قرآن ياد شده است (فرقان/25، 67) كه مرز تعيين اسراف به شمار مىرود و تشخيص آن برعهده عقل، شرع يا عرف است.[6]چون اسراف همواره با نوعى زيادهروى و گاه كوتاهى ملازم و در همه مصاديق آن به نحوى سرپيچى از فرمانهاى الهى نمايان است[7]، با فساد* ارتباط مستقيم دارد (شعراء/26، 151ـ152)[8]، زيرا بر هم زدن حالت تعادل در هر امرى، موجب فساد در آن مىشود[9]، بر همين اساس، اسراف را كه نابود كننده امكانات و داراييهاى گوناگون انسان است، با سُرفه (كِرمى كه درختان را مىخورد و از درون مىپوساند) همريشه دانستهاند[10]، افزون بر اين، بررسى موارد كاربرد اسراف در قرآن نشان مىدهد كه بين آن و ديگر مفاهيم فراگير و كليدى، در محدوده ضد ارزشها چون كفر، ظلم، فسق و... ارتباط عميق مفهومى و پيوند گسترده مصداقى برقرار است.[11]
مفهوم تبذير و مشتقاتش در ارتباط نزديك معنايى با اسراف است. اين واژه و مشتقاتش كه سه بار و در دو آيه متوالى آمده(اسراء/17، 26ـ27) در لغت به معناى تباه ساختن اموال است[12] كه از دور ريختن يا پاشيدن بذر در مكانى نامساعد و به روشى نادرست به استعاره گرفته شده[13] و هميشه با نوعى پاشيدگى، بىنظمى و بىبرنامگى همراه است.[14] اسراف و تبذير بهرغم ارتباط نزديك، تفاوتهايى نيز با همدارند:
1. اسراف، مفهومى فراگير بوده، شامل هرگونه انحراف (اعتقادى، اخلاقى، اجتماعى، اقتصادى و...) مىشود[15]; امّا تبذير، بيشتر در امور مالى و اقتصادى[16]، و به ندرت در موارد ديگر بهكار مىرود[17]; مثلا روايتى در مقام توصيه به پذيرش ولايت على(عليه السلام) از تبذير در اين امر، نهىمىكند.[18]
2. اسراف، گاه بر زيادهروى در انجام دادن عملى مباح، اطلاق مىشود; مانند زيادهروى در خوردن كه اصل آن تا حدّ نياز جايز، بلكه مطلوب است و گاه بر خصوص مصارف نابجا و ناشايست، اگرچه اندك باشد; مانند دور ريختن مواد غذايى كه ارتكاب آن به مقدار كم نيز جايز نيست[19]، بنابراين، مصاديق آن را مىتوان از دو نوعِ كمّى و كيفى دانست; امّا تبذير غالباً بهصورت كيفى و در خصوص مصارف ناشايست تحقق مىيابد; مثلا به شخصى انفاق كند تا با آن، حرامى را مرتكب شود[20]، پس تبذير بر خلاف اسراف، هيچ گاه براى بيان زيادهروى در امور خير، چون انفاق بهكار نرفته است[21]، بر همين اساس، امام صادق(عليه السلام)تبذير را جزئى از اسراف دانسته[22] و اسراف بر وجه تبذير از اسرافهاى ديگر زشتتر شمرده شده است.[23]
انواع اسراف:
مفهوم اسراف در قرآن مصاديق متعددى دارد كه در معناى همه، نوعى تجاوز از حدّ اعتدال وجود دارد:1. اسراف عقيدتى:
در آياتى، انكار خداوند و پيامبران، شرك به خدا و بتپرستى و ايمان نياوردن به آيات الهى اسراف معرفى شده، آن را موجب بروز دشواريهاى فراوان در زندگى دنيا و عامل نابينايى انسان در آخرت و گرفتارى در عذاب دردناك و ماندگار مىشمارد.[24] (124ـ127 طه/20) در آيات 34ـ35 غافر/40 پس از طرح دفاع مؤمن آلفرعون از موسى(عليه السلام)، منكران نبوّت، مسرف و شكّاك خوانده شدهاند «كَذلكَ يُضِلُّ اللّهُ مَن هُو مُسرفٌ مُرتاب». و جدال و اشكالهاى بىدليل آنان در آيات الهى، موجب بسته شدن دل آنها براى پذيرش حقيقت دانسته شده است: «كَذلِكَ يَطبَعُ اللّهُ عَلى كُلِّ قَلبِ مُتَكَبِّر جَبّار» در همين سوره با درخواست فرعونيان، مبنى بر كفر به خداى يگانه مخالفت ورزيده، پشتوانه آنان را در دنيا و آخرت، سست و بىپايه مىشمرد، زيرا همه ما به سوى خداوند بازگشته، مسرفان در آن هنگام به آتش الهى دچار خواهند گشت:«و أنَّ المُسرِفينَ هُم أَصحـبُ النّار» (مؤمن/40،43) آيات آغازين سوره انبياء/21 نيز مسرفان را مخالفان انبيا در طول تاريخ و ستمگر وصفمىكند و به سرانجام هلاكتبارشان اشارهدارد: «وأَهلَكنَا المُسرِفين».در آيات 13ـ19 يس/ 36 نيز دو تن از فرستادگان پيامبران در محاجّه با قوم خود كه با آنان به مخالفت برخاسته و به قتل و شكنجه تهديدشان كرده بودند، آنان را قومى اسرافكار مىنامند: «بَلأَنتُم قَومٌ مُسرِفون» با اين همه، اسرافكارىِ اعتقادى انسانها، مانع از فرود آمدن وحى بر آنان نيست: «أَفنضرِبُ عَنكُم الذِّكرَ صَفحًا أَن كنتُم قَومًا مُسرِفين» (زخرف/43، 5)
2. اسرافِ اخلاقى و رفتارى:
ارتكاب گناهان و گرايش به مادّيات و قطع علاقه از خداوند، موجب خروج انسان از راه حق شده، او را در يكى از منازل تاريك اسراف قرار مىدهد.[25] خداوند در آيه53 زمر/39 گنهكارانى كه جان خويش را در معرض اسراف قرار دادهاند، به توبه فرا مىخواند و آنان را از يأس و نااميدى پرهيز و به ايشان وعده آمرزش مىدهد: «قُل يـعِبادِىَ الّذينَ أَسرَفوا عَلى أَنفسِهِم لاَتَقنَطوا مِن رَحمةِ اللّهِ إِنّ اللّهَ يَغفِرُ الذُّنوبَ جَميعًا...». براى آيه شأن نزولهاى خاصى مطرح شده است; امّا هيچ يك موجب انحصار آن در مورد خاصى نمىشود و شمول آن را بر همه مسلمانان و هر نوع خطا و گناهى از بين نمىبرد[26]، برهمين اساس، پيامبر(صلى الله عليه وآله)در تفسير اين آيه فرمودهاند: «بل للمسلمين عامة».[27]خداوند در آيه 12 يونس/10 كسى را كه هنگام بلا و مصيبت از خداوند يارى مىطلبد و در وقت آسايش و راحتى از ياد او غافل مىشود، از مسرفانى مىشمارد كه اعمال زشت خود را زيبا مىپندارند: «كَذلكَ زُيّنَ لِلمُسرِفينَ مَا كَانوا يَعمَلون». برخى، توجه بيش از حدّ به امور غير مهم، چون مسائل دنيايى در مقابل امور آخرتى و اصالت بخشيدن به دنيا در مقابل خدا را نوعى اسراف شمردهاند; مانند كسى كه سرمايهاى گران را در برابر امرى ناچيز هدر دهد.[28]از ديگر مصاديق اسراف در زمينه امور اخلاقى، انحراف جنسى است.[29] قوم لوط*، نخستين كسانى بودند كه از زنان روىگردانده، به همجنسبازى گراييدند. حضرت لوط(عليه السلام) در آيات 80ـ81 اعراف/7 آنان را از ارتكاب اين عمل زشت، پرهيز داده، از اسرافكاران مىشمرد: «بَلأَنتُم قَومٌ مُسرِفون». در ادامه اين آيات و در آيات 32ـ34 ذاريات/51 به سرانجام رقّتبار آن قوم اشاره مىكند: «لِنُرسِلَ عَليهِم حِجارَةً مِن طِين * مُسوَّمةً عِندَ رَبِّكَ لِلمُسرِفين». خداوند، فرشتگان عذاب را با سنگهايى ويژه بر سرآنان فرو فرستاد و همه مسرفان را نابود كرد.[30]
هرگونه رفتار نادرست و خارج از حدّ اعتدال نيز در فرهنگ قرآن، اسراف شمرده شده است[31]; در آيه 147 آلعمران/3 مردان الهى و ياران پيامبران، از خداوند درباره گناهان* خود و افراط و تفريط در كارهاى خويش، طلب آمرزش كرده و ثبات قدم و پيروزى بر قوم كافران را از او درخواست مىكنند: «رَبَّنا اغفِرلَنا ذُنوبَنا و إِسرافَنا فِى أَمرِنا».
برخى تعبير «إسرافنا فِى أَمرِنا» را به معناى گناهان كبيره دانستهاند[32]; ولى اطلاق واژه «اسراف» و «امر» با محدود ساختن آن منافات دارد، بنابراين در آيه پيشگفته، هرگونه خروج از حدّ اعتدال بر اثر جهل و غفلت يا از روى عمد، نكوهش شده است.[33] خداوند در آيه 28 كهف/ 18 از پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىخواهد به سوى كسانى نگرايد كه غفلت بر قلبشان چيره شده و از هواى نفس پيروى مىكنند: «و لاَ تُطِع مَن أَغفَلنا قَلبهُ عَن ذِكرِنا واتّبعَ هَولـهُ و كَانَ أَمرُه فُرُطًا» خداوند اين اشخاص را به افراطكارى و اسراف وصف كرده است.[34] برخى تعبير «وَ كَانَ أَمرُه فُرُطًا» را به معناى نابودى يا مخالفت با حق دانستهاند[35]; امّا گويا گمراهى و نابودى، نتيجه افراط بوده و مخالفت با حق نيز از مصاديق آن است.
3. اسراف اجتماعى:
استبداد، خودكامگى، استكبار، استثمار، خونريزى، ستم و هرگونه فساد اجتماعى از مصاديق بارز اسراف به شمار مىرود.[36] خداوند در سوره مائده، پس از بيان نزاع هابيل و قابيل كه سرانجام آن تحقق نخستين فساد بر روى زمين بود، بنىاسرائيل را از ريختن خون بىگناهان و فساد بر زمين نهى كرده و از فسادهاى اجتماعى آنان به اسراف تعبير مىكند: «ثُمّ إِنّ كَثيرًا مِنهُم بَعدَ ذلكَ فِىالأَرضِ لَمُسرِفون» (مائده/5، 32)مفسران در توضيح اسرافكارى بنىاسرائيل، مواردى را بر شمردهاند: حلال شمردن حرامهاى الهى، قتل و خونريزى، كفر و شرك، مخالفت با پيامبران، پيروى از هواى نفس، ارتكاب گناهان و هرگونه تجاوز به حريم حق و حقيقت.[37] خداوند در اين آيه، قانون شكنى و سرپيچى از دستورهاى الهى را مصداق اسراف شناسانده است.[38] به تصريح قرآن، حكمِ قضايى اسراف و فساد در جامعه، اعدام و تبعيد است. (مائده/5،33) در آيه83 يونس/10 به ترس و نگرانى ياران موسى(عليه السلام)از فرعون و سپاهيانش اشاره شده، فرعون را مستبدّى برترىجو مىشمرد كه در زمره مسرفان است: «إِنّ فِرعَونَ لَعال فِىالأَرضِ و إِنّهُ لَمنَالمُسرِفين» فرعون با ادعاى خدايى و ارتكاب قتل و ستم بسيار و عصيان و طغيان آشكار در برابر خداوند، از مصاديق بارز مسرفان بهشمار مىرود.[39]
آيات 30ـ31 دخان/44 نيز به نجات بنىاسرائيل از عذابها و شكنجههاى فرعونيان اشاره كرده و فرعون را مردى متكبّر و اسرافكار خوانده است: «إِنّهُ كانَ عالِيًا مِنَ المُسرِفين» حضرت صالح(عليه السلام) در آيات 141ـ152 شعراء/26 با اندرز قوم ثمود، آنان را به تقواى الهى و اطاعت از پيامبر خدا فرا مىخواند. سپس آنان را از پيروى مسرفان پرهيز داده، اين گروه را مفسد در زمين مىشناساند كه هيچگاه به اصلاح امور اقدام نمىكنند: «و لاَ تُطيعُوا أَمرَ المُسرِفينَ * الَّذينَ يُفسِدونَ فِىالأَرضِ و لاَ يُصلِحون» مفسران، بزرگان و رؤساى قوم ثمود* را مصداق اسرافكاران در اين آيات دانسته[40] و تجاوز و افساد آنان را موجب حلول عذاب الهى شمردهاند، زيرا فساد، همواره عذاب خداوند را در پى دارد.[41]
4. اسراف قضايى و كيفرى:
داورى و قضاوت ناعادلانه كه گاه بر كذب و دروغ استوار است، از مصاديق اسراف به شمار مىرود. مؤمن آلفرعون در آيه 28 غافر/40 پيش از بيان اسراف اعتقادى فرعونيان، به اسراف آنان در قضاوت اشاره مىكند.[42] او پس از صدور حكم اعدام براى موسى، خطاب به فرعونيان مىگويد: آيا مىخواهيد مردى را به سبب اعتقاد به خداى يگانه بكشيد، درحالىكه ادلّه روشنى از سوى پروردگارتان براى شما آورده است؟ ... خداوند اسرافكار و بسيار دروغگو را هدايت نمىكند: «إِنّ اللّهَ لاَيَهدِى مَن هو مُسرِفٌ كَذّاب.» برخى نيز اين سخن مؤمن آلفرعون را درباره موسى(عليه السلام)دانستهاند كه اگر وى به راستى قصد دارد با ادعاى دروغين نبوّت، به اسراف و فساد در جامعه بپردازد، بدانيد كه خداوند هيچگاه مسرفان دروغگو را با معجزات گوناگون، حمايت نكرده و در مسير گمراهى موفقشان نمىگرداند.[43] در اين صورت، اين كاربرد اسراف نيز از مصاديق اجتماعى آن به شمار خواهدرفت.مجازات مجرم از منظر قرآن بايد عادلانه و به اندازه جرم او باشد[44]; خداوند در آيه 33 اسراء/17 از كشتن بىگناهان نهى كرده و در صورت ارتكاب قتل، براى ولىّ مقتول حقّ قصاص* در نظر گرفته است; امّا اسراف در اجراى حكم را ممنوع مىشمارد: «فَلاَ يُسرِف فِىالقَتِل إِنّهُ كانَ مَنصورًا» اسراف در اجراى حكمِ قصاص، شامل هريك از موارد زير مىشود: كشتنشخصى غير از قاتل[45]، كشتن بيش از يك نفر در برابر هر قتل[46]، مگر در صورت مشاركت چند نفر در آن[47]، مُثله كردن و قطعِ اعضاى بدن قاتل پس از قصاص[48]، كشتن قاتل پيش از صدور حكم قاضى[49]، كشتن قاتل به شيوهاى دردناكتر از كشتن مقتول[50] و كشتن قاتل پس از عفو وى از جانب ولىّ مقتول و گرفتن ديه از او.[51]
5. اسراف اقتصادى:
اين نوع اسراف، مصاديق گوناگونى دارد:الف. اسراف در مصرف:
«...كُلوا واشرَبوا و لاَ تُسرِفوا إِنّهُ لاَ يُحبُّ المُسرِفين» (اعراف/7،31) خداوند در اين آيه پس از بيان جواز عمومى در مصرف[52]، از اسراف نهى و در ادامه، از تحريم امور حلال نيز منع كرده است، بر همين اساس، در بيان مقصود از اينگونه اسراف، دو وجه نقل شده است: اسراف در خوردن و آشاميدن و زيادهروى در حرام شمردن نعمتهاى الهى.[53] خداوند با بيان عدم تعلّق محبّت الهى به اسرافكاران، به حرمت اسراف اشاره[54] و مسرفان را سرزنش مىكند[55]; البته مقدار محروميت اسرافكاران از محبت الهى به نوع و ميزان اسراف آنان بستگى دارد[56]، بر همين اساس، برخى براى اسراف دو نوع حكم شرعى ذكر كردهاند: كراهت در موارد خفيف و حرمت* در موارد ديگر.[57] برخى چون تفكيك ميان اين دو نوع اسراف برايشان روشن نبوده، آيه پيشگفته را به دليل عدم حرمت همه اقسام اسراف، منسوخ پنداشتهاند.[58] اين درحالى است كه فقيهان در حرمت قدر متيقّن اسراف، اجماع دارند، تاآنجا كه مىتوان آن را از ضروريات دين شمرد. برخى نيز آن را از گناهانكبيره شمردهاند.[59]اسراف در مصرف، به يكى از گونههاى ذيل است: يك. تضييع و اتلاف هرگونه شىء قابل استفاده.[60] دو. بدون استفاده گذاردن هرگونه سرمايه.[61] سه. مصرف اشيا به نحوى كه فايده مادّى يا معنوى به بار نياورد. چهار. مصرف بيش از ميزان درآمد به نحوى كه در شأن او نباشد; مانند خريد وسايل تزيينى براى كسى كه توان تأمين معاش خود را ندارد[62]، از همين رو امامصادق(عليه السلام) كسى را كه براى مصرف بيش از درآمد خود، دست نياز به سوى ديگران دراز كند مسرف خوانده است.[63] پنج.مصرف بيش از حدّ و افزون بر نياز; مانند خريد چند خانه ياپرخورى.[64]
افزون بر اين موارد، هرگونه مصرف سرمايه در راه گناه[65] يا در نظر گرفتن ارضاى شهوات در رفع نيازهاى جسمانى[66]، نيز از ديدگاه دينى مصداق اسراف شمرده مىشود.
رواياتى كه مصرف زياد در امورى چون استعمال عطر، روشنايى، خوراك، وضو، حج و عمره را اسراف نشمرده ناظر به عدم تحقق اسراف در اين امور نيست، بلكه به اهميّت و مطلوبيّت بيش از حدّ آنها اشاره دارد.[67] اسراف، هرچند بسيار اندك باشد، اگر براى انسان زيانبار باشد، حراماست[68] و حكم «اِنَّهُ لاَ يُحِبُّ المُسرِفيِنَ» افرادى را نيز دربرمىگيرد كه زمينه اسراف را براى ديگران مهيا مىكنند.[69]
ب. اسراف در حقوق ديگران:
تجاوز به حقوق ديگران در دو بخش حقوق عمومى و خصوصى، از مصاديق روشن اسراف اقتصادى است:يك. حقوق عمومى:
«و ءَاتِ ذَا القُربى حَقّهُ والمِسكَين و ابنَالسَّبيلِ و لاَتُبذِّر تَبذِيرًا * إِنّ المُبَذِّرينَ كَانوا إِخونَ الشَّيـطينِ و كَان الشَّيطـنُ لِربّهِ كَفورًا». (اسراء/17، 26ـ27) خداوند در اين آيات به اعطاى بخشى از اموال عمومى به نزديكان پيامبر(صلى الله عليه وآله)، بيچارگان و در راهماندگان دستور داده است. سپس از تبذير نهى كرده و مبذّران را برادران شياطين خوانده و ناسپاسىشيطان را يادآور شده است. مفسران در اين آيه، مصاديق متعددى براى تبذير بيان كردهاند: توزيع اموال در راه باطل[70] و معصيت و فساد، صرف دارايى از روى ريا و فخرفروشى[71] بهشكل غيرعادلانه[72]، خارج از چارچوب و برنامه معيّن[73] و بدون در نظر گرفتن مصالح و منافع[74] و بهطور كلّى هر نحوهاى از توزيع كه با دستورهاى خداوند مخالف بوده[75] و به نابودى دارايى منجرشود.[76]حرمت تبذير، به اموال عمومى اختصاص نداشته، آيه پيشگفته قابليت تعميم به هر مورد مشابه ديگر را دارد، بنابراين، هركس دارايى خود يا ديگران را در مسيرى نادرست و به شكلى ناشايست، توزيع يا مصرف كند، مبذّر است.[77] برخى از فقيهان اهلسنت به استناد آيه پيشگفته، به لزوم حَجْر مبذّر (منع او از مصرف مبذّرانه اموالش) قائل شدهاند; امّا ابوحنيفه به اين دليل كه از مبذّر تكليف ساقط نيست، حَجر وى را جايزنمىشمرد[78]، در هر حال، خداوند در اين آيه، مبذّر را پيرو شياطين و همكار آنها در افساد درزمين و همراه شياطين در آتش جهنّم دانسته و علّت آن را كفران نعمت و ناسپاسى پروردگار مىشمرد.[79]
دو. حقوق خصوصى:
«وابتَلُوا اليَتـمى ... فَإِن ءَانَستُم مِنهُم رُشدًا فَادفَعوا إِلَيهِم أَمولُهم و لاَ تأكُلوها إِسرافًا و بِدارًا أَن يَكبَروا و مَن كانَ غَنِيًّا فَليَستَعفِف و مَن كانَ فَقيرًا فَليأكُل بِالمَعروف...» (نساء/4،6) دراين آيه، تصرّف نامشروع در اموال يتيم، اسراف شمرده شده و سرپرست يتيم از امور ذيل، منع مىشود: استفاده از مال يتيم* در صورت بىنيازى، استفاده از آن بيش از حدّ نياز، استفاده بيش از اُجرت عمل نگهدارى يتيم، و ممانعت از پرداخت مال يتيم به وى از ترس آنكه مانع از استمرار استفاده ولىّ از آنشود.[80]خداوند از سوى ديگر استفاده درست و عادلانه از مال يتيم را براى سرپرستى كه فقير باشد، جايز شمرده است.[81]
ج. اسراف در انفاق:
«والّذينَ إِذا أَنفَقوا لَم يُسرِفوا و لَم يَقتُروا و كانَ بَينَ ذلكَ قَواماً» (فرقان/25، 67) خداوند در وصف بندگان مقرّب خود مىفرمايد: آنان هرگاه انفاق* كنند نه اسراف دارند و نه سختگيرى، بلكه در ميان اين دو، حدّ اعتدالى را پيش مىگيرند. منظور از تقتير در انفاق، بخل و نپرداختن حقوق واجب الهى به مستحقان است.[82] درباره مقصود از اسراف در انفاق، اقوال زير ذكر شده است: انفاق در راه معصيت و گناه[83]، انفاق از روى ريا و فخرفروشى[84]، و انفاق بيش از حدّ[85] بهگونهاى كه موجب ناتوانى انسان از انجام دادن ديگر كارهاى واجب خود شود.خداوند در آيه 219 بقره/2 به تبيين حد اعتدال در انفاق پرداخته و مىفرمايد: از تو مىپرسند: چه چيزى انفاق كنند؟ بگو: از مازاد نيازمندى خود; نيز در آيه 29 اسراء/17 براى روشن شدن حدّ اعتدال در انفاق، مَثَلى براى پيامبر(صلى الله عليه وآله)بيان مىكند كه هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن [كنايه از ترك انفاق] و آن را يكسره مگشاى كه نكوهيده و درمانده نشينى.
ميان نهى از اسراف در امور خير، و سفارش به انفاق و ايثار، هيچگونه تعارضى نيست، زيرا مصداق اسراف در امور خير، جايى است كه انسان بر اثر زيادهروى در عمل خير، از رسيدگى به امر مهم ديگرى فرومانَد يا آن عمل خير را بهگونهاى برآوَرد كه مطلوب خداوند واقع نشود، بر همين اساس، پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىفرمايد: هركس نابجا انفاقكند، اسراف كرده و هركس در جاى خود از انفاق روى گرداند بخل ورزيده است.[86] امامصادق(عليه السلام)نيز مىفرمايد: بسا فقيرى كه اسرافكارتر از ثروتمندان باشد، زيرا فقير اگر انفاقكند، نابجا انفاق كرده است; ولى ثروتمند از آنچه خدا به او داده انفاق مىكند.[87] اگر عمل خير به اين حدّ برسد ديگر نمىتوان آن را خير ناميد. آيه 141 انعام/6 پس از بيان جواز استفاده از ثمره زراعت و وجوب پرداخت حق مستحقان، از اسراف نهى مىكند: «...كُلوا مِن ثَمرِهِ إذا أَثمرَ و ءَاتوا حَقّهُ يَومَ حَصادِهِ و لاَ تُسرِفوا إنّهُ لاَ يُحبُّ المُسرِفين». در شأن نزول اين آيه گفتهاند: برخى مسلمانان بيش از حدّ لازم به انفاق مىپرداختند و خود، در امرار معاش با مشكل مواجه مىشدند، ازاينرو خداوند زيادهروى در انفاق را نهى و نكوهش مىكند.[88]
بر همين اساس، پيامبر(صلى الله عليه وآله) افراط* در انفاق را چون ممانعت از پرداخت حدّ واجب آن، ناپسند دانسته است.[89] البته منظور از اعطاى حق مستمندان، پرداخت خصوص زكات واجب نيست، زيرا سوره انعام در مكّه و پيش از نزول حكم زكات نازل شده است، بنابراين، مطلق انفاق به تهيدستان را در بر مىگيرد.[90] درباره معناى«لاَتُسرِفوا» در اين آيه، آراى ديگرى نيز نقلشده است: انفاق در راه گناه و معصيت[91]، ممانعت از پرداخت حق تهيدستان[92]، اسراف در مصرف ثمره زراعت[93]، قرار دادن سهمى از محصول براى بتها و بتخانهها[94] و نهى از گرفتن مال مردم، بيشتر از حدّ واجب (خطاب به متولّيان گرفتن زكات).[95]
عوامل و ريشههاى اسراف:
هر يك از انواع گوناگون اسراف، ريشههاى روانى مخصوص به خود و كنش و واكنش متقابل با آنها را دارد:1. شهوتپرستى[96]:
قرآن از زبان حضرت لوط(عليه السلام)(اعراف/ 7، 81; نمل/ 27، 55) شهوت*رانى را عامل گرايش قوم لوط به اسراف اخلاقى مىشمارد; همچنين در آيه 28 كهف/ 18 در مقام نهى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از اطاعت افراطگرايان، آنان را پيرو هواهاى نفسانى خويش مىشناساند.2. غفلت* از ياد خدا[97]:
آيه 28 كهف/ 18 افراطگرايان را كسانى مىشمارد كه قلبشان از ياد خدا غافل شده است.3. روحيه ناسپاسى و كفران* نعمت[98]:
خداوند در آيات 26ـ27 اسراء/ 17 پس از نهى از تبذير و بيان اخوت مبذّران با شياطين، مىفرمايد: شيطان در برابر پروردگارش بسيار ناسپاس بود.4. تكبر*، خودكامگى، استعمار و سيطرهجويى[99]:
خداوند در آيات 83 يونس/ 10 و 31 دخان/44 فرعون را مردى اسرافگر و برترىجو مىخواند; همچنين از زبان بلقيس، ملكه قوم سبأ، در آيه 34 نمل/27 درباره پادشاهان مىگويد: آنان هنگامى كه به منطقه آبادى وارد شوند، آن را به فساد و تباهىمىكشند. مقايسه اين آيه با آيات مربوط به فرعون نوعى رابطه جانشينى بين فساد اجتماعى و اسراف برقرار مىسازد.5. عجب* و خودبينى[100]:
در آيه 12 يونس/ 10 از انسانهايى ياد شده كه هنگام سختى، از خدا يارى طلبيده و در آسايش، او را از ياد مىبرند. خداوند درباره اين افراد مىفرمايد: اين چنين براى اسرافكاران، اعمالشان زينت داده شده كه زشتى عمل خود را ادراك نمىكنند.افزون بر عوامل پيشگفته، مىتوان تقليد، چشمو همچشمى، وسواس، تربيت خانوادگى، احساس حقارت و خودكمبينى و داشتن ثروت فراوان، بدون برخوردارى از اخلاق دينى را جزو عوامل اسراف دانست.[101]
آثار زيانبار اسراف:
اسراف در همه اقسام آن، با سنتهاى الهى در جهان مخالف است، زيرا با برهم زدن حالت اعتدال، موجب بروز فساددر زمينههاى گوناگون حيات مىشود[102] (شعراء/26، 152) و به همين سبب، سلب محبتخداوند از انسان را در پى دارد. (اعراف/7، 31; انعام/6، 141) اين امر موجب ضعف انسان و مانع او از كسب موفقيت در عرصههاى گوناگون زندگى است، ازاينرو مؤمنان پيش از درخواست پيروزى و موفقيت، دست به سوى خداوند گشوده و از او در باب اسرافكاريهاى خود، آمرزش مىطلبند[103] (آلعمران/3، 147)، زيرا بنابر فرموده امامصادق(عليه السلام) دعاى اسرافكاران در درگاه خداوند پذيرفته نيست.[104] استمرار اسرافكارى موجب رسوخ ملكه ناسپاسى و كفران نعمت در انسان گشته (اسراء/17، 27) او را از هدايتهاى الهى محروم مىسازد (غافر/40، 28) و گاه كفر اعتقادىواخلاقى او را در پى دارد[105](اسراء/17،27)، ازاينرو پيامبران خدا نيز در برابر عاملان آن ايستادهاند. اين شيوهگاه موجب حلول عذاب الهى شده و در آخرت نيز انسان را به عذاب جهنم گرفتار مىكند.[106] (انبياء/21، 3ـ9; غافر/ 40، 41ـ45; يس/36، 13ـ19 و ذاريات/51، 32ـ34)اسراف در زمينههاى اقتصادى*، موجب اتلاف منابع ثروت مىشود و چون اين منابع محدودند، عمل اسراف، خود نوعى تجاوز به حقوق ديگران و نقض رفاه عمومى جامعه است[107]، ازاينرو امامصادق(عليه السلام)اسراف را موجب كاهش بركت[108]، و فقر* را نتيجه اسرافكارى، و تموّل را نتيجه رعايت اقتصاد مىشمرد[109] و از همين رو خداوند در آيه 5 نساء/4 دارايى اختصاصى برخى انسانها را ثروت كلّ جامعه مىداند و فرمان مىدهد كه دارايى خود را ـكه خداوند وسيله قوام زندگى شما قرار داده استـ به دست سفيهان نسپاريد، بلكه خود به اداره زندگى آنان بپردازيد. سپس مىافزايد: پيش از پرداختِ دارايى يتيمان به ايشان، آنان را بيازماييد و اگر در آنان رشد كافى يافتيد، داراييهاشان را به آنها بدهيد[110]، افزون بر همه اين موارد، اسراف، به ويژه بعد اقتصادى آن، سلامت جسم و روان انسانها را به خطر مىافكند.[111]
منابع
احكام القرآن، جصاص; بحارالانوار; پژوهشى در اسراف; التبيان فى تفسيرالقرآن; التحقيق فى كلمات القرآن الكريم; تفسير التحرير و التنوير; تفسير راهنما; تفسير العياشى; التفسير الكبير; تفسير القمى; تفسير المنار; تفسير نمونه; جامع البيان عن تأويل آى القرآن; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; روحالمعانى فى تفسير القرآن العظيم; عوائد الايام; الفرقان فى تفسير القرآن; الكافى; كشفالاسرار و عدة الابرار; لسان العرب; مجمع البحرين; مجمعالبيان فى تفسير القرآن; المعجم الاحصائى لالفاظ القرآن الكريم; معجم الفروق اللغويه; مفاهيم اخلاقى دينى در قرآن; مفردات الفاظ القرآن; الميزان فى تفسيرالقرآن; النكت والعيون، ماوردى; الوجوه والنظائر لالفاظ كتاب اللّه العزيز; وسائلالشيعه.على معمورى
[1]. المعجمالاحصائى، ج1، ص454، «سرف».
[2]. لسانالعرب، ج6، ص243ـ245، «سرف».
[3]. مجمعالبيان، ج5، ص192; روحالمعانى، مج4، ج6، ص174; التحقيق، ج5، ص110، «سرف».
[4]. جامعالبيان، مج3، ج4، ص337.
[5]. التبيان، ج3، ص12; مجمعالبيان، ج2، ص854; التفسيرالكبير، ج24، ص109.
[6]. تفسيرالمنار، ج6، ص351; التحقيق، ج5، ص110، «سرف».
[7]. نمونه، ج15، ص307ـ308; الدرالمنثور، ج3، ص369.
[8]. نمونه، ج15، ص307ـ309.
[9]. تفسير المنار، ج6، ص352; الفرقان، ج15، ص169; الميزان، ج15، ص306.
[10]. لسانالعرب، ج6، ص244ـ245; مفردات، ص408، «سرف»; تفسير المنار، ج6، ص351.
[11]. مفاهيم اخلاقى، ص313ـ314، 353ـ359.
[12]. التفسير الكبير، ج20، ص193.
[13]. مفردات، ص113ـ114، «بذر»; مجمعالبيان، ج6، ص633.
[14]. التحقيق، ج1، ص238، «بذر».
[15]. التفسير الكبير، ج9، ص28; تفسير المنار، ج8، ص385.
[16]. مفردات، ص408، «سرف».
[17]. الفرقان، ج15، ص165.
[18]. تفسير عياشى، ج2، ص288.
[19]. احكامالقرآن، ج3، ص51; تفسير قرطبى، ج7، ص123ـ125; الفروقاللغويه، ص115.
[20]. مجمعالبحرين، ج1، ص170; الفرقان، ج15، ص165; روحالمعانى، مج9، ج15، ص90.
[21]. التحرير والتنوير، ج15، ص79.
[22]. وسائلالشيعه، ج9، ص46; بحارالانوار، ج72، ص302.
[23]. الفروق اللغويه، ص115; روحالمعانى، مج9، ج15، ص90.
[24]. جامع البيان، مج12، ج24، ص87; مج13، ج25، ص64; مجمع البيان، ج3، ص290; ج9، ص61; نمونه، ج15، ص307.
[25]. التحقيق، ج5، ص111، «سرف»; الوجوه والنظائر، ج1، ص63.
[26]. التفسير الكبير، ج27، ص2ـ3; نمونه، ج15، ص308.
[27]. مجمعالبيان، ج8، ص785.
[28]. التفسير الكبير، ج17، ص52ـ53.
[29]. مجمعالبيان، ج4، ص684ـ685.
[30]. التفسير الكبير، ج28، ص218.
[31]. راهنما، ج3، ص104.
[32]. جامعالبيان، مج3، ج4، ص160; التفسيرالكبير، ج9، ص28.
[33]. مجمعالبيان، ج2، ص855; مجمعالبحرين، ج2، ص365.
[34]. تفسير ماوردى، ج3، ص302; مجمعالبيان، ج6، ص719.
[35]. جامعالبيان، مج9، ج15، ص295.
[36]. نمونه، ج15، ص307.
[37]. جامعالبيان، مج4، ج6، ص279; مجمعالبيان، ج3، ص290.
[38]. راهنما، ج4، ص354.
[39]. مجمعالبيان، ج5، ص192.
[40]. همان، ج7، ص313.
[41]. الميزان، ج15، ص306.
[42]. نمونه، ج15، ص307.
[43]. مفاهيم اخلاقى، ص356ـ357.
[44]. التحقيق، ج5، ص111، «سرف»; الوجوه والنظائر، ج1، ص63.
[45]. الكافى، ج7، ص371; تفسيرماوردى، ج3، ص241.
[46]. التفسير الكبير، ج2، ص203; الدرالمنثور، ج5، ص282.
[47]. تفسير عياشى، ج2، ص291.
[48]. جامعالبيان، مج9، ج15، ص105ـ106; الكافى، ج7، ص371.
[49]. الدرالمنثور، ج5، ص284.
[50]. همان، ص283.
[51]. تفسير ماوردى، ج3، ص241.
[52]. مجمعالبيان، ج4، ص638.
[53]. جامعالبيان، مج5، ج8، ص213ـ214.
[54]. التحقيق، ج5، ص111; عوائدالايام، ص615.
[55]. مجمعالبيان، ج4، ص638.
[56]. التحرير والتنوير، ج8، ص123.
[57]. الفروق اللغويه، ص115.
[58]. التحرير و التنوير، ج8، ص123.
[59]. عوائد الايام، ص615، 619.
[60]. همان، ص633ـ635; الدرالمنثور، ج3، ص444.
[61]. عوائدالايام، ص633ـ635.
[62]. عوائدالايام، ص633ـ635; الدرالمنثور، ج3، ص444.
[63]. تفسير عياشى، ج2، ص13.
[64]. عوائدالايام، ص633ـ635; الدرالمنثور، ج3، ص444.
[65]. مجمعالبيان، ج4، ص638; الدرالمنثور، ج3، ص444; تفسير المنار، ج8، ص138.
[66]. الدرالمنثور، ج3، ص444; التحرير والتنوير; ج8، ص124.
[67]. عوائد الايام، ص636ـ637.
[68]. احكامالقرآن، ج3، ص52.
[69]. الفرقان، ج8ـ9، ص85.
[70]. جامعالبيان، مج9، ج15، ص95.
[71]. كشفالاسرار، ج5، ص544.
[72]. جامعالبيان، مج9، ج15، ص95.
[73]. التحقيق، ج1، ص237، «بذر».
[74]. مجمعالبيان، ج6، ص633; الميزان، ج13، ص80.
[75]. تفسير قمى، ج2، ص18.
[76]. التفسير الكبير، ج20، ص193ـ194.
[77]. تفسير قرطبى، ج10، ص161.
[78]. احكامالقرآن، ج3، ص292; تفسير قرطبى، ج10، ص162.
[79]. مجمعالبيان، ج6، ص634; احكامالقرآن، ج3، ص293; تفسيرقرطبى، ج10، ص162.
[80]. مجمعالبيان، ج3، ص16; الميزان، ج4، ص173.
[81]. التفسير الكبير، ج9، ص190; تفسير قرطبى، ج5،، ص28.
[82]. جامعالبيان، مج11، ج19، ص48; الدرالمنثور، ج6، ص275.
[83]. تفسير قمى، ج2، ص117; تفسير ماوردى، ج4، ص155; الوجوهوالنظائر، ج1، ص63.
[84]. التفسير الكبير، ج24، ص109; الدرالمنثور، ج3، ص444.
[85]. جامعالبيان، مج11، ج19، ص48; تفسير ماوردى، ج4، ص156; مجمعالبيان، ج7، ص280.
[86]. مجمعالبيان، ج7، ص280.
[87]. الكافى، ج4، ص55.
[88]. جامعالبيان، مج5، ج8، ص81; تفسير عياشى، ج1، ص379.
[89]. تفسير ماوردى، ج2، ص178.
[90]. الميزان، ج7، ص363ـ364.
[91]. مجمعالبيان، ج4، ص579.
[92]. تفسير ماوردى، ج2، ص178ـ179.
[93]. تفسير المنار، ج8، ص138.
[94]. التفسير الكبير، ج13، ص214.
[95]. جامعالبيان، مج5، ج8، ص82.
[96]. راهنما، ج6، ص108.
[97]. التحقيق، ج5، ص110.
[98]. التحرير و التنوير، ج15، ص81.
[99]. التحقيق، ج1، ص238; راهنما، ج7، ص523.
[100]. راهنما، ج7، ص391.
[101]. پژوهشى در اسراف، ص87ـ103.
[102]. تفسير المنار، ج8، ص384.
[103]. راهنما، ج3، ص104; ج7، ص391.
[104]. الكافى، ج4، ص56.
[105]. التحرير و التنوير، ج15، ص81.
[106]. الميزان، ج15، ص306ـ307; نمونه، ج12، ص96.
[107]. التحرير و التنوير، ج15، ص79.
[108]. الكافى، ج4، ص57.
[109]. عوائد الايام، ص618; الكافى، ج4، ص53.
[110]. التحرير و التنوير، ج15، ص80.
[111]. تفسير المنار، ج8، ص384; الفرقان، ج8ـ9، ص84.