استبداد: سلطه فرد يا گروهى كوچك در حكومت
استبداد از ريشه «بـدـد» و به معناى «انفراد در هر امرى و اختصاص دادن آن به خود، بدون مشاركت ديگران[1] و تنها بر سر كارى ايستادن و بىتوجهى به منع ديگران[2] است، چنانكه «استبداد در رأى» به معناى انفراد در رأى خود و بىتوجهى به نظر ديگران[3] و در لغت دربرابر مشورت* است. اين تقابل از سخنان اميرمؤمنان، على(عليه السلام) در نهجالبلاغه نيز استفادهمىشود.[4]اين واژه در اصطلاح سياسى به سلطه فرد يا گروهى در يك نظام و حكومت و تصرف در حقوق مردم، بدون لحاظ قانون و نظر زيردستان[5] و بدون ترس از بازخواست[6] گفته مىشود و از آن جهت نزد عرف ناپسند است كه پيامد آن رسيدن ضرر و آسيب به توده مردم به جهت اِعمال قدرت غير مسئولانه و نامشروع يك فرد يا يك گروه محدود بر عموم است و چون اين پديده نوعاً از سوى فرمانروايان رخ مىدهد، برخى مقصود از استبداد بهصورت مطلق را «استبداد فرمانروايان» دانسته[7] و واژههاى سياسىِ «تسلط»، «تحكّم = زورگويى» و... را معادل آن برشمردهاند و از استبداد زدگان با عناوينى همچون:اسيران، ذليلان، كوچكشمردگان نام برده، مقابل آنها را غيرتمندان، آزادگان و زندگان قرار دادهاند.[8]
در انگليسى براى اين واژه معادلهايى چون دسپوتيسم [9](Despotism)، مطلق باورى و حكومت مطلقه = خودكامگى [10](Absoleitism)، ديكتاتورى [11] و جبّارى (Tyranny)[12](Dictatorship) را مىتوان يافت. در حكومتهاى دسپوتيست، اعمال قدرت بهصورت نامحدود و بدون شيوههاى مردم سالارانه صورت مىگيرد. از ديدگاه جامعهشناسى، حكومت مطلقه، به رغم نامش، هيچگاه شكل مطلق ندارد، زيرا همواره موانعى هرچند كوچك در راه اعمال قدرت وجود دارد[13]; همچنين از ديدگاه علوم اجتماعى، حكومتهاى ديكتاتورى ويژگيهايى از جمله فقدان قانون براى پاسخگو بودن حاكم، كسب قدرت با زيرپا گذاشتن قوانين، كاربرد قدرت* در راه منافع گروهى محدود، انقياد زيردستان بر پايه ترس و تمركز قدرت در دست يك فرد دارند. در جامعهشناسى سياسى «ديكتاتورى» تبلور قدرتى است كه بدون توجه به نظر و علايق ديگران، خواست خود را بر آنان تحميل مىكند[14] كه اين نيز از ويژگيهاى برجسته استبداد است. «حكومت و رياست جبارى» نيز به هر حكومت و رياست مستبدانه اطلاق مىشود. البته ميان اين اصطلاحات از يك سو و كاربرد جديد و قديم هريك از سوى ديگر تفاوتهايى ظريف وجود دارد.[15]
اين اصطلاح در قرآن بهكار نرفته; ولى با توجه به ويژگيهاى آن، مىتوان از واژه «علوّ» و «جبّاريّت» اين مفهوم را استفاده كرد; همچنين در قرآن از حكومتهاى مستبدّى سخن رفته است كه بارزترين آن حكومت استبدادى فرعون* است. (بقره/2، 49; اعراف / 7، 124; شعراء/26، 23ـ32)
علوّ در زمين كه در مورد فرعون بهكار رفته كنايه از جبّاريت (استبداد) و استكبار است[16]: «اِنَّ فِرعَونَ عَلا فِى الاَرضِ...». (قصص/28،4 و نيز يونس/10،83; دخان/44،31; مؤمنون/23، 46; نازعات/79، 24) طبق آيه 83 قصص/28 سراى آخرت از آن كسانى است كه در زمين حتى اراده طغيان و استبداد نداشته باشند[17]: «ذِلكَ الدّارُ الأخِرَةُ نَجعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدونَ عُلُوًّا فِى الاَرضِ و...».
كاربرد «جبّاريت» درباره خداوند به معناى «عظمت در ملك و سلطنت» است. در قرآن اين كلمه در دو مورد همراه با واژه «متكبّر» بهكار رفته كه درباره خداوند بهصورت «الجبّار المتكُبّر» و «هُوَ اللّهُ الَّذى لا اِلـهَ اِلاّ هُوَ ... الجَبّارُ المُتَكَبِّرُ» (حشر/59،23) آمده است و درباره انسان به معناى واداشتن ديگران بر عمل به خواستههاى خود[18] و تداعى كننده استبداد است. با اين رويكرد در برخى از آيات از زمامداران مستبد به «جبّار» تعبير شده است. چون جبّار بودن غير خدا به معناى ادعاى منزلتى بالاتر از شأن و خلاف واقع جهت رفع نقصان[19] است، كاربرد اين واژه در اين مورد، دربردارنده نكوهش و سرزنش است.[20] درباره انسانهاى مستبد و اعراض كنندگان از حق نيز، تركيب «متكبّر جبّار» آمده است: «يَطبَعُ اللّهُ عَلى كُلِّ قَلبِ مُتَكَبِّر جَبّار» (غافر/40،35) از اين آيه برمىآيد كه بر دل افراد مستبد، مهر زده شده و ازاينرو هيچ برهانى را نمىفهمند.[21] واژه جبّار، درباره مستبدان قوم عاد (هود/11،59) و شعيب (ابراهيم/14،13، 15) نيز بهكار رفته است.
ريشهها و عوامل استبداد :
استبداد از يك سو به قدرتمندان و صفات رذيله آنان و از سوى ديگر به زمينهسازان آن، مربوط مىشود. حاكمان با عُجب*، كبر و خودبينىِ خود به فساد متمايل مىشوند و روحيه فسادانگيزى آنان، زمينه ساز استبداد مىگردد: «اِنَّ فِرعَونَ عَلا فِى الاَرضِ و جَعَلَ اَهلَها شِيَعـًا يَستَضعِفُ طَـائِفَةً مِنهُم ... اِنَّهُ كانَ مِنَ المُفسِدين»(قصص/28،4); همچنين روحيه استكبار*ى زمينه زورگويى و خودكامگى را موجب مىشود: «قالَ المَلاَُ الَّذينَ استَكبَروا مِن قَومِهِ لَنُخرِجَنَّكَ يـشُعَيبُ...» (اعراف/7،88)، چنانكه ظلم و كفرِ برخى نيز استبداد و پيغمبر آزارى را موجب شده است: «و قالَ الَّذينَكَفَروا لِرُسُلِهِم لَنُخرِجَنَّكُم مِن اَرضِنا اَو لَتَعودُنَّ فى مِلَّتِنا فَاَوحى اِلَيهِم رَبُّهُم لَنُهلِكَنَّ الظّــلِمين». (ابراهيم/14،13)آثار و پيامدهاى استبداد:
قرآن كريم از برخى نظامهاى استبدادى ياد كرده كه بارزترين آن حكومت فرعون است. برخى از آثار استبداد در اينگونه حكومتهاى متكى بر نظر فرد يا گروهى كوچك از جامعه عبارت است از:1. تهديد و ارعاب:
توسل به زور و جبر و ايجادفضايى سرشار از هراس در اجتماع و تهديد به زندان و شكنجه و قتل از پيامدهاى نظامهاى استبدادى است. در اين گونه حكومتها كنشِ ناهماهنگ با افكار و اميال حاكمان واكنشى شديد در پى دارد.[22]در قرآن، تهديد و ارعاب از ويژگيهاى بارز حكومت فرعون در استيلا بر بنىاسرائيل* برشمرده شده است:«وقالَ المَلاَُ مِن قَومِ فِرعَونَ اَتَذَرُ موسى وقَومَهُ لِيُفسِدوا فِى الأَرضِ ويَذَرَكَ وءالِهَتَكَ قالَ سَنُقَتِّلُ اَبناءَهُم ونَستَحيى نِساءَهُم...» (اعراف/7،127ـ129)، «و اِذ نَجَّينـكُم مِن ءالِ فِرعَونَ يَسومونَكُم سوءَ العَذابِ يُذَبِّحونَ اَبناءَكُم...». (بقره/2،49) آنان همواره بر شكنجه و كشتن مردان بنىاسرائيل و به استضعاف* و زبونى كشاندن آنان اصرار مىورزيدند. مادر موسى(عليه السلام) بر اثر هراس از تهديدهاى حكومت استبدادى فرعون* در كشتن فرزندان ذكور و خفقان حاكم بر جامعه، فرزند دلبند خويش، موسى(عليه السلام) را به الهام الهى به آبهاى رود نيل سپرد: «و اَوحَينا اِلى اُمِّ موسى اَن اَرضِعيهِ فَاِذا خِفتِ عَلَيهِ فَاَلقيهِ فِىاليَمِّ» (قصص/28،7) و مؤمن آلفرعون براثر ترس و ارعاب حاكم برجامعه، ايمان خويش را از آلفرعون پوشيده مىداشت: «وقالَ رَجُلٌ مُؤمِنٌ مِن ءالِ فِرعَونَ يَكتُمُ ايمـنَهُ اَتَقتُلونَ رَجُلاً». (غافر/40،28) درمورد تهديد خداپرستان به زندان، قتل و شكنجه از سوى فرعون در قرآن آمده است: «قالَ فِرعَونُ ءامَنتُم بِهِ قَبلَ اَن ءاذَنَ لَكُم... لاَُقَطِّعَنَّ اَيدِيَكُم واَرجُلَكُم مِن خِلـف ثُمَّ لاَُصَلِّبَنَّكُم اَجمَعين» (اعراف/7،124)، «قالَ فِرعَونُ و ما رَبُّ العــلَمين * قالَ لـَئِنِ اتَّخَذتَ اِلـهـًا غَيرى لاََجعَلَنَّكَ مِنَ المَسجونين». (شعراء/26، 23ـ29) همسر عزيز مصر (زليخا) نيز با تكيه بر قدرت استبدادى حكومت مصر، يوسف(عليه السلام)را به پيروى از اميال نفسانى خويش فرا خواند و او را در صورت خوددارى، به زندان تهديد كرد. (يوسف/12،32،35)
2. تفرقه و ايجاد نظام طبقاتى:
از شگردهاى حكومتهاى استبدادى و خودكامه سياست استعمارى معروف «تفرقه بينداز و حكومت كن» و تقسيم مردم به طبقات و گروههاى مختلف، براى جلوگيرى از انسجام مردم و شكستن قدرت آنهاست كه بعضاً با استضعاف فكرى و تضعيف عقول مردم و تحقير همراه است.[23] اين ترفند در مورد حكومت فرعون در قرآن بازتاب بيشترى دارد: «اِنَّ فِرعَونَ عَلا فِى الاَرضِ وجَعَلَ اَهلَها شِيَعـًا يَستَضعِفُ طَـائِفَةً مِنهُم يُذَبِّحُ اَبناءَهُم ويَستَحيى نِساءَهُم اِنَّهُ كانَ مِنَ المُفسِدين». (قصص/28،4) طبق بيان قرآن، فرعون قومش را كوچك شمرد و بدينسان آنها را فرمانبردار خويش گردانيد: «فَاستَخَفَّ قَومَهُ فَاَطاعوهُ اِنَّهُم كانوا قَومـًا فـسِقين». (زخرف/43،54)3. سلب آزادى از ديگران:
فرمانروايان مستبد، براى حفظ موقعيت خويش و از دست ندادن حكومت و انحصار قدرت، به صور گوناگون، آزادى* ديگران را سلب مىكنند. فرعون به اين منظور پسران بنىاسرائيل را مىكشت (غافر/40،25) و مؤمنان به موسى را به قطع دست و پا و به دار آويختن، تهديد مىكرد (اعراف/7،124) و ايمان آوردن ديگران را به اجازه خود منوط مىدانست. (اعراف/7،123; شعراء/26،49)[24]فرجام استبداد:
فرجام دنيوى مستبدان شكست و زوال[25] و پايان كار آنان در آخرت، عذاب جهنم است: «...و خابَ كُلُّ جَبّار عَنيد * مِن ورائِهِ جَهَنَّمُ ويُسقى مِن ماء صَديد * يَتَجَرَّعُهُ ولا يَكادُ يُسيغُهُ ويَأتيهِ المَوتُ مِن كُلِّ مَكان و ما هُوَ بِمَيِّت ومِن ورائِهِ عَذابٌ غَليظ» (ابراهيم/14، 15ـ17 و نيز اعراف/7،165)، چنانكه روايات نيز بر عذاب اميران مستبدّ دلالت مىكند. طبقروايتى از پيامبر امير مسلّط نخستين كسى است كه به عذاب دوزخ گرفتار خواهد شد.[26] برخى امير مسلط را تمثيلى از استبداد سياسى دانستهاند. حضرت زينب(عليها السلام)اين اصطلاح را در شام درباره يزيد بهكار برده است.[27]منابع
التبيان فى تفسير القرآن; جامع البيان عن تاويل آى القرآن; حقالحرية فى العالم; درآمدى بر دائرةالمعارف علوم اجتماعى; طبيعت استبداد; فرهنگ علوم سياسى; كتاب الجهاد; كنزالعمال فى سنن الاقوال والافعال; لسانالعرب; لغت نامه; مجمعالبحرين; مجمعالبيان فى تفسير القرآن; معالم المدرستين; موسوعةالسياسه; الميزان فى تفسيرالقرآن; نهجالبلاغه.عبدالصمد مجدى
[1]. مجمع البحرين، ج1، ص162; لسان العرب، ج1، ص339، «بدد».
[2]. لغت نامه، ج2، ص1788.
[3]. لسان العرب، ج1، ص339.
[4]. نهج البلاغه، حكمت 161.
[5]. موسوعةالسياسه، ج1، ص166 ـ167; فرهنگ علوم سياسى، ص2.
[6]. طبيعت استبداد، ص41; فرهنگ علوم سياسى، ص112.
[7]. طبيعت استبداد، ص41.
[8]. همان، ص41ـ42.
[9]. فرهنگ علوم سياسى، ص112.
[10]. همان، ص2.
[11]. همان، ص115.
[12]. همان، ص436.
[13]. دائرةالمعارف علوم اجتماعى، ص3ـ4.
[14]. دائرةالمعارف علوم اجتماعى، ص196.
[15]. فرهنگ علوم سياسى، ص2، 112، 115، 436.
[16]. الميزان، ج16، ص7; جامع البيان، مج11، ج20، ص34.
[17]. مجمعالبيان، ج7، ص420; الميزان، ج16، ص81.
[18]. مجمع البيان، ج3، ص278.
[19]. الميزان، ج5، ص290.
[20]. همان; التبيان، ج3، ص485; ج6، ص282.
[21]. الميزان، ج17، ص331.
[22]. حق الحريه، ص170ـ174; فرهنگ علوم سياسى، ص115.
[23]. فرهنگ علوم سياسى، ص123ـ124.
[24]. حق الحريه، ص177ـ179.
[25]. الميزان، ج12، ص35.
[26]. الجهاد، ص84; كنزل العمال، ج15، ص831.
[27]. معالم المدرستين، ج3، ص160.