اعتدال: ميانهروى، برگزيدن راهى ميان افراط و تفريط
اعتدال مصدر باب افتعال از ريشه «عـدـل» و در لغت به معناى حدّ متوسط بين دو وضعيت ديگر[1] و بهطور كلى هرگونه تناسبى است كه لازمه آن برقرارى مساوات بين جهات مختلف است[2]، ازاينرو نقطه مقابل اعتدال، افراط و تفريط ناميدهمىشود[3] كه مفهوم جامع هر دو فساد به معناى خروج از حالت اعتدال است، بنابراين، دومفهوم «اعتدال» و «صلاح» با يكديگر رابطه جانشينى و هر دو با مفهوم «فساد» رابطه تقابل دارند[4]; همچنين با توجه به اينكه اعتدال بهمعناى ميانهروى است، اسراف* نقطه مقابل آن بهشمار مىرود.[5]اعتدال در فرهنگ اسلامى در معانى اصطلاحى گوناگونى بهكار رفته كه همه آنها بامعناى لغوى تقارب دارد. در پزشكى به حالت هماهنگى ميان «اخلاط چهارگانه» اعتدال گفتهمىشود[6] و در جغرافيا نيز به خط استوا كه فاصله يكسانى با قطب شمال و جنوب دارد و ساعات شب و روز در آن ثابت است محل اعتدال گفته مىشود.[7] در علم هيئت نيز از نقطه تقاطع منطقة البروج و معدّل النهار به اعتدال ربيعى و خريفى تعبير مىكنند.[8]
واژه اعتدال در قرآن كريم نيامده است; ولى اين مفهوم را مىتوان از واژگان «قوام» (فرقان/25، 67)، «وسط» (بقره/2،143)، «قصد» (لقمان/31،19)، «سواء» (قصص /28،22) و «حنيف» (آلعمران/3، 67) استفاده كرد. همه اين واژگان با اندكى اختلاف به وضعيت ميانه و حدّ وسط اشاره دارد. از سوى ديگر واژگان «اسراف»، «اتراف»، «تبذير»، «غلوّ»، «اعتداء»، «فَرط»، «تفريط» و «قتر» كه در دو سوى وضعيت ميانه قرار دارد در ارتباط وثيق با موضوع اعتدال است.
در احاديث اسلامى نيز موضوع اعتدال بيشتر در قالب كليد واژه «قصد» مورد تأكيد و سفارش ويژه قرار گرفته و با معادل قرار دادن آن با مفهوم حق، هرگونه خروج از راه اعتدال نوعى ستم شمرده شده است.[9]
جهان آفرينش از نگاه قرآن به شيوهاى متناسب و معتدل تصويرشده (نازعات/79،28ـ29; اعلى/87،2) و در اين ميان از مراعات اعتدال در آفرينش انسان نيز بهطور خاص ياد شده است. (شمس/91،7)[10]
اعتدال اديان توحيدى:
قرآن كريم از ابراهيم و آيين او به «حنيف» تعبير كرده است: «ما كانَ اِبرهيمُ يَهودِيـًّا و لا نَصرانِيـًّا ولـكِن كانَ حَنِيفـًا مُسلِمـًا وما كانَ مِنَ المُشرِكِين» (آلعمران/3،67)، «اِنَّ اِبرهيمَ كانَ اُمَّةً قانِتـًا لِلّهِ حَنيفـًا ولَم يَكُ مِنَ المُشرِكين». (نحل/16،120 و نيز آيه 135 بقره/2) واژه «حنيف» به معناى دور شدن از گمراهى به سوى راه مستقيم و لازمه آن حفظ اعتدال است، ازاينرو برخى لغويان «حنف» را به معناى اعتدال، تأنّى و آرامش در راه رفتن بهگونهاى كه از مسير انحرافى رخ ندهد دانسته و حنيف را به انسان باوقار و آرام كه از افراط و تفريط، تيزى و تندى، و خروج از اعتدال و نرمى به دور است معنا كردهاند.[11] ابراهيم(عليه السلام)حنيف است، زيرا هم از شرك مصون است و هم از گفتهها و باورهاى خارج از اعتدال و غير واقعى يهود و نصارا برحذر است.[12]قرآن كريم در آيات 12، 60 و 77 مائده/5 از دين موسى(عليه السلام) و دين عيسى(عليه السلام)و راهى را كه اين دو پيامبر بزرگ الهى بر روى بشريت گشودند به «سواء السبيل» تعبير كرده است و از آنان مىخواهد كه بدون غلوّ در همين مسير اعتدال حركت كرده و از آن منحرف نگردند و در آيه 22 قصص/28 حضرت موسى(عليه السلام) توفيق گام نهادن در سواءالسبيل را آرزو مىكند: «قالَ عَسى رَبّى اَن يَهدِيَنى سَواءَ السَّبيل». سواءالسّبيل راه مستقيم و هموارى است كه از انحراف به راست و چپ و پستى و بلندى و گمراهى و تجاوز مصون است.[13] آيه 5 بيّنه/98 نيز از فرمان يافتن اهل كتاب به اعتدال و حنيف بودن خبر مىدهد: «و ما اُمِروا اِلاّ لِيَعبُدُوا اللّهَ مُخلِصينَ لَهُ الدّينَ حُنَفاءَ ويُقيمُوا الصَّلوةَ ويُؤتُوا الزَّكوةَ وذلِكَ دينُ القَيِّمَه» از آيه 66 مائده/ 5 نيز استفاده مىشود كه آموزههاى كتب آسمانى متعادل و به دور از هرگونه افراط و تفريط است و اهل كتاب پايبند به تورات و انجيل از اعتدال برخوردارند و امت مقتصد شمرده مىشوند[14]:«ولَو اَنَّهُم اَقاموا التَّورةَ والاِنجيلَ وما اُنزِلَ اِلَيهِم مِن رَبِّهِم لاََكَلوا مِن فَوقِهِم ومِن تَحتِ اَرجُلِهِم مِنهُم اُمَّةٌ مُقتَصِدَةٌ وكَثيرٌ مِنهُم ساءَ ما يَعمَلون»، با اين حال بر اساس گزارش قرآن بسيارى از اهل كتاب از مسير اعتدال خارج گشتند، از همين رو در آيه 135 بقره/2 آيين معتدل ابراهيم را در مقابل يهوديان و مسيحيان مطرح مىكند: «و قالوا كونوا هودًا اَو نَصـرى تَهتَدوا قُل بَل مِلَّةَ اِبرهيمَ حَنيفـًا وما كانَ مِنَ المُشرِكين» و در آيه 67 آلعمران / 3 يهودى بودن و نصرانى بودن ابراهيم را نفى و بر حنيف بودن او تأكيد مىكند: «ما كانَ اِبرهيمُ يَهودِيـًّا ولا نَصرانِيـًّا ولـكِن كانَ حَنِيفـًا مُسلِمـًا وماكانَ مِنَ المُشرِكِين» براساس آيات 72ـ77 مائده/5 و 171 نساء/4 و 30 توبه/9 يهود و نصارا از حدّ اعتدال و مدار توحيد خارج و به غلوّ يعنى الوهيت عُزَير و عيسى و تثليث گرفتار شدند، چنانكه آيه 27 حديد/57 از رهبانيت و ترك دنيا كه بر ساخته مسيحيان است گزارش مىكند.
دين اسلام نيز بر اعتدال و ميانهروى استوار است و ابراهيم(عليه السلام) كه نخستين مسلمان است با وصف «حنيف» ستايش شده است (آلعمران/3، 67) و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مأمور شده است كه از آيين ميانه ابراهيم(عليه السلام)پيروى كند: «ثُمَّاَوحَينا اِلَيكَ اَنِ اتَّبِع مِلَّةَ اِبرهيمَ حَنيفـًا وما كانَ مِنَ المُشرِكين» (نحل/16،123 و نيز بقره/2، 135) در روايتى اميرمؤمنان(عليه السلام)پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) را با اوصافى ستود و از جمله فرمود: او به ميانهروى فرمان داد.[15]
دين اسلام بر اثر پيروى از آيين معتدل ابراهيم نيكوتر و برتر معرفى شده است: «و مَن اَحسَنُ دينـًا مِمَّن اَسلَمَ وجهَهُ لِلّهِ وهُوَ مُحسِنٌ واتَّبَعَ مِلَّةَ اِبرهيمَ حَنيفـًا» (نساء/4،125) قرآنكريم خود را نيز كتابى معتدل و به دور از هرگونه انحراف و كژى شناسانده و از خود با وصف «قيّم» كه به معناى معتدل و مستقيم است يادمىكند[16]: «اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذى اَنزَلَ عَلى عَبدِهِ الكِتـبَ ولَميَجعَل لَهُ عِوَجا * قَيِّمـًا لِيُنذِرَ بَأسـًا شَديدًا مِن لَدُنهُ ويُبَشِّرَ المُؤمِنينَ» (كهف/18،1،2) برخى، از آيه «و كُلُّ شَىء عِندَهُ بِمِقدار» (رعد/13، 8) استفاده كردهاند كه تشريع الهى همانند تكوين به مقدار و بر اساس مصلحت و حكمت است و در آن هيچگونه افراط و تفريط راهندارد.[17]
اعتدال امّت اسلامى:
«وكَذلِكَ جَعَلنـكُم اُمَّةً وسَطـًا لِتَكونوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ» (بقره/2،143) بر اساس يك احتمال اين آيه در پى معرفى امت اسلامى با وصف امتى معتدل و ميانه است. اعتدال امت اسلامى در مقايسه با ساير امتها از جمله يهوديان و مسيحيان مىتواند از جهت اعتقاد، جهانبينى، اخلاق، احكام، آداب و همه امور زندگى باشد، زيرا اين امت از جهت عقيده گرفتار غلوّ، شرك، جبر و تفويض نيست و درباره صفات خدا نه معتقد به تشبيه است و نه تعطيل، نه در امور مادى غوطهور شده تا از معنويات غافل شود و نه به رهبانيت و ترك دنيا روى آورده است، پس از جهت اخلاق، عبادت، اعتقاد و همه امور زندگى معتدل است و چون مسلمانان در مسير ميانه قرار دارند مىتوانند همه خطوط انحرافى چپ و راست را ببينند و شاهد ساير امتها باشند.[18] برخى ذيل اين آيه گفتهاند: اعتدال و وسط بودن امت اسلامى نشان هدايت اين امت به وسيله خداى سبحان است و آنان در اعتقاد، ميان افراط يعنى شرك و اعتقاد به تعدد خدايان و تفريط يعنى الحاد قرار دارند و در اخلاق بين حق روح و حق جسم جمع كرده و داراى اعتدالاند.[19] بر پايه روايتى امام صادق(عليه السلام) در تبيين «خَيرَ اُمَّة» در آيه «كُنتُم خَيرَ اُمَّة اُخرِجَت لِلنّاسِ» (آلعمران/3،110) آنان را امتى مىداند كه اجابت دعوت ابراهيم براى آنها واجب شد و آنها امتى ميانهرو و بهترين امتى هستند كه براى مردم فرستاده شدهاند.[20]انواع اعتدال
1. اعتدال در عقيده:
اعتدال در عقيده با اعتقاد به توحيد و تسليم در برابر حق تأمين مىشود، چنانكه از ابراهيم(عليه السلام)كه از برترين درجات توحيد و تسليم برخوردار است بارها با وصف «حنيف» ياد شده است (آلعمران/3، 67; نحل/16، 120) و از طريقى كه پيامبران بر پايه يكتاپرستى بنا نهادهاند به «صراط مستقيم» تعبير شده است (آلعمران/3،51)، بنابراين، توحيد ميانه انكار خدا و شرك به خداست[21] و هر كس به كفر و شرك آلوده باشد از مسير و محدوده اعتدال خارج شده است: «فَمَن كَفَرَ بَعدَ ذلِكَ مِنكُم فَقَدضَلَّ سَواءَ السَّبيل» (مائده/5،12)، «ومَن يَتَبَدَّلِ الكُفرَ بِالايمـنِ فَقَد ضَلَّ سَواءَ السَّبيل» (بقره/2،108) در آيه 22 ملك / 67 اعتدال انسان مؤمن، به راه رفتن شخص ايستاده در راه مستقيم و انحراف كافر از اعتدال را به راه رفتن انسان نگونسار تشبيه كرده است: «اَفَمَن يَمشى مُكِبـًّا عَلى وجهِهِ اَهدى اَمَّن يَمشى سَويـًّا عَلى صِراط مُستَقيم»; همچنين قرآن كريم، شرك به خدا و ايمان نياوردن به آيات الهى را اسراف و خروج از مرز اعتدال دانسته و آن را عامل دشوارى زندگى دنيا و عذاب دردناك و ماندگار آخرت مىشمارد: «و كَذلِكَ نَجزى مَن اَسرَفَ ولَميُؤمِن بِـايـتِ رَبِّهِ ولَعَذابُ الأخِرَةِ اَشَدُّ واَبقى» (طه/20،127) آيه 34 غافر/40 منكران نبوت را مسرف و گرفتار ريب خوانده است: «كَذلِكَ يُضِلُّ اللّهُ مَن هُوَ مُسرِفٌ مُرتاب»شمارى از آيات قرآن كريم از اهل كتاب و مسيحيان مىخواهد تا در باورهاى خود معتدل و بر توحيد و نفى شرك كه از آموزههاى اديان الهى است پايبند باشند و به الوهيت عيسى و تثليث كه كفر به خدا و مصداق غلوّ در دين است معتقد نشوند: «يـاَهلَ الكِتـبِ لا تَغلوا فى دينِكُم ولاتَقولوا عَلَى اللّهِ اِلاَّ الحَقَّ اِنَّمَا المَسيحُ عيسَى ابنُ مَريَمَ رَسولُ اللّهِ و كَلِمَتُهُ اَلقـها اِلى مَريَمَ و رُوحٌ مِنهُ فَـامِنوا بِاللّهِ و رُسُلِهِ و لاتَقولوا ثَلـثَةٌ انتَهوا خَيرًا لَكُم اِنَّمَا اللّهُ اِلـهٌ واحِدٌ سُبحـنَهُ اَن يَكونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ ما فِى السَّمـوتِ و ما فِىالاَرضِ وكَفى بِاللّهِ وكيلا» (نساء/4،171) در آيات 72ـ73 مائده/5 هم تأكيدمىكند كه خروج از راه ميانه توحيد و اعتقاد به الوهيت مسيح و تثليث، موجب شرك و كفر و غلوّ در دين است.
از آثار خروج از اعتدال عقيدتى عذاب دشوار و ماندگار آخرت است: «و كَذلِكَ نَجزى مَن اَسرَفَ ولَميُؤمِن بِـايـتِ رَبِّهِ و لَعَذابُ الأخِرَةِ اَشَدُّ واَبقى» (طه/20،127) آيات 31ـ37 ذاريات/51 نيز به هلاكت و عذاب دنيوى جمعى از مسرفان اشاره دارد.
2. اعتدال در رفتار:
انطباق رفتار با شريعت و نيز هماهنگى آن با عرف، معيار اعتدال رفتار است، بنابراين بر اساس آموزههاى قرآن كريم هر عملى كه از مصاديق بندگى خداوند به حساب آيد داراى اعتدال است: «و اَنِ اعبُدونى هـذا صِراطٌ مُستَقيم» (يس/36،61) در مقابل، هرگونه عصيان و نافرمانى پروردگار خروج از حدّ اعتدال و اسراف شمرده شده است، از همين رو خداوند در آيه 53 زمر/39 از گناهكاران با تعبير اسرافكاران ياد كرده: «الَّذينَ اَسرَفوا عَلى اَنفُسِهِم» و آنان را به توبه فرا مىخواند: «قُل يـعِبادِىَ الَّذينَ اَسرَفوا عَلى اَنفُسِهِم لا تَقنَطوا مِن رَحمَةِ اللّهِ اِنَّ اللّهَ يَغفِرُ الذُّنوبَ جَميعـًا» در آيه 147 آلعمران/3 نيز گناهان را اسراف دانسته و طلب آمرزش مؤمنان را از خداوند گزارش مىكند:«رَبَّنَا اغفِر لَنا ذُنوبَنا و اِسرَافَنا فى اَمرِنا». به گفته جمعى از مفسران اسراف در آيه شامل هر گونه افراط و تفريط مىشود[22]; همچنين در آيه 28 كهف/18 كسانى را كه غفلت بر دلشان چيره شده و از هواىنفس پيروى مىكنند به افراط و خروج از حدّ ميانه وصف كرده است و از پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىخواهد از آنان اطاعت نكند: «ولا تُطِع مَن اَغفَلنا قَلبَهُ عَن ذِكرِنا واتَّبَعَ هَوهُ وكانَ اَمرُهُ فُرُطـا» قرآنكريم بنىاسرائيل را از ريختن خون بيگناهان و فساد در زمين نهى كرده و از فساد و تبهكارى آنان به اسراف تعبير مىكند: «ثُمَّ اِنَّ كَثيرًا مِنهُم بَعدَ ذلِكَ فِىالاَرضِ لَمُسرِفون» (مائده/5،32)، چنانكه خودكامگى و استكبار و عصيان و طغيان فرعون نيز اسراف، و فرعون از مصاديق مسرفان به شمار آمده است: «اِنَّفِرعَونَ لَعال فِى الاَرضِ واِنَّهُ لَمِنَ المُسرِفين» (يونس/10،83)، «اِنَّهُ كانَ عاليـًا مِنَ المُسرِفين» (دخان/44، 31)از مصاديق اعتدال در رفتار، اعتدال در امور جنسى است. بر اساس آموزههاى قرآن كريم مردان و زنان بايد با ازدواج و تشكيل خانواده به نيازهاى جنسى خود پاسخ دهند و هرگونه كامجويى جنسى خارج از چارچوب زندگى زناشويى افراط و خروج از حدّ اعتدال است، از همين رو قوملوط كه زنان را وانهاده و به همجنسبازى گراييده بودند به شدت نكوهش شده و اسرافكار شمرده شدهاند: «اِنَّكُم لَتَأتونَ الرِّجالَ شَهوَةً مِن دونِ النِّساءِ بَل اَنتُم قَومٌمُسرِفون» در ادامه آيات، فرجام رقتبار آنان را اينگونه بيان مىكند: «واَمطَرنا عَلَيهِم مَطَرًا فانظُر كَيفَ كانَ عـقِبَةُ المُجرِمين» (اعراف/7، 81ـ84) آيات 32ـ34 ذاريات / 51 نيز نزول عذاب بر قوم لوط را گزارش مىكند. اين آيات نيز افراط و اسراف اين قوم را يادآور شده است:«قالوا اِنّا اُرسِلنا اِلى قَوم مُجرِمين * لِنُرسِلَ عَلَيهِم حِجارَةً مِن طين * مُسَوَّمَةً عِندَ رَبِّكَ لِلمُسرِفين» (ذاريات/51، 32ـ34) آيه 31 معارج/70 روابط جنسى خارج از حدود پذيرفته شده را تجاوز و خروج از اعتدال برمىشمارد: «فَمَنِ ابتَغى وراءَ ذلِكَ فَاُولئِكَ هُمُ العادون». بر اساس آموزههاى قرآن كريم بايد به هنگام عادت ماهيانه همسران در معاشرت با آنان اعتدل را رعايت كرد. در شأن نزول آيه 222 بقره/2 آمده كه يهوديان معاشرت با زنان در دوران حيض را بهطور مطلق حرام و نصارا مطلقاً جايز مىدانستند و حتى آميزش درآن حالت را جايز مىشمردند. مشركان عرب به ويژه آنان كه در مدينه زندگى مىكردند تحت تأثير يهود از زنان حايض جدا مىشدند. هنگامى كه در اينباره از پيامبر سؤال شد اين آيه نازل گرديد و از مسلمانان خواست تا راه ميانه را برگزينند و در دوران قاعدگى فقط از آميزش با آنان كناره گيرند: «ويَسئَلونَكَ عَنِ المَحيض قُل هُو أذًى فَاعتَزِلوا النِّساء فِى المَحيض و لا تَقربوهنَّ حَتّى يَطهُرن».[23]اعتدال در راه رفتن و در سخن گفتن و پرهيز از فرياد و صداى بلند نيز از مصاديق اعتدال در رفتار است كه قرآن كريم در قالب اندرزهاى لقمان به فرزندش بر آنها پاى فشرده است: «واقصِد فى مَشيِكَ واغضُض مِن صَوتِكَ اِنَّ اَنكَرَ الاَصوتِ لَصَوتُ الحَمير» (لقمان/31،19) بر پايه روايتى از اميرمؤمنان(عليه السلام) رعايت حدّ متعارف و اعتدال در سخن گفتن و نيز اعتدال در راه رفتن از نشانههاى جوانمردى شمرده شده است.[24] اعتدال صدا در نماز نيز سفارش شده است; خداى متعالى به پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)مىفرمايد: نمازت را به صداى بلند مخوان و بسيار آهستهاش مكن و ميان آن دو، راهى (معتدل) بجوى: «ولا تَجهَر بِصَلاتِكَ ولاتُخافِت بِها وابتَغِ بَينَ ذلِكَ سَبيلا» (اسراء/17،110)
اعتدال در عبادت نيز از آيات نخست سورهطه استفاده شده است. بر پايه روايتى از امامباقر و امام صادق(عليهما السلام)پاهاى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بر اثر ايستادن به نماز ورم مىكرد و خداوند با فروفرستادن اين آيات از او خواست تا خود را بهتعب و رنج نيفكند[25]: «طـه * ما اَنزَلنا عَلَيكَ القُرءانَ لِتَشقى * اِلاّ تَذكِرَةً لِمَن يَخشى». (طه/20، 1ـ3) روايت فوق از ابنعباس نيز نقل شده است.[26]
3. اعتدال در امور اقتصادى:
اين نوع از اعتدال خود داراى مصاديق گوناگونى است:الف. اعتدال در بهرهگيرى از نعمتهاى دنيوى:
در كسب ثروت نبايد از مرزهاى تعيين شده خارج شد، بلكه بايد با توجه به حقوق ديگران اعتدال را رعايت كرد. آيه 141 انعام/6 استفاده از ثمره زراعت را جايز شمرده و سپس از اسراف نهىمىكند كه بنابر يك احتمال اسراف در اين آيه به معناى نپرداختن حقوق تهيدستان است[27]: «كُلوا مِن ثَمَرِهِ اِذا اَثمَرَ وءاتوا حَقَّهُ يَومَ حَصادِهِ ولاتُسرِفوا». در آيه 6 نساء /4 نيز كسب مال از راهِ نامشروع و از جمله تصرف در مال يتيم اسراف و خروج از اعتدال شمرده شده است: «فَاِن ءانَستُم مِنهُم رُشدًا فَادفَعوا اِلَيهِم اَمولَهُم ولا تَأكُلوها اِسرافـًا وبِدارًا». در مقابل، ترك دنيا و عدم بهرهگيرى از مواهب الهى نيز مذموم است، چنانكه قرآن كريم مسيحيان را به سبب گرايش به رهبانيت نكوهش مىكند و رهبانيت را نه از جانب خدا بلكه ساخته و پرداخته مسيحيان مىداند[28]: «و رَهبانيَّةً اِبتَدَعوها ما كَتَبنـها عَلَيهِم...» (حديد/57،27); همچنين قرآن از مؤمنان مىخواهد در زمينه استفاده از نعمتهاى حلال الهى جانب اعتدال را رعايت كنند و بىجهت آن را بر خود حرام نكنند:«يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا تُحَرِّموا طَيِّبـتِ ما اَحَلَّ اللّهُ لَكُم ولاتَعتَدوا اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ المُعتَدين» (مائده/5،87) بر اساس شأن نزول اين آيه هنگامى كه گروهى از صحابه تصميم گرفتند از ترس قيامت لذتهاى دنيا را ترك گويند و تنها به عبادت بپردازند پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)آنان را از اين كار بازداشت و فرمود: من، هم تهجد مىكنم و هم مىخوابم; برخى روزها را روزه مىدارم و بعضى را افطار مىكنم، گوشت و چربى مىخورم و با زنان خلوت مىكنم، اين سنّت من است و هر كه از آن روى برگرداند از من نيست، آنگاه صحابه را گرد هم آورد و در اجتماع آنان فرمود: چرا گروهى زنان، طعامها، بوى خوش، خواب و ساير لذتهاى مباح را بر خويش حرام كردهاند؟ بدانيد كه من شما را به زندگى همانند احبار و زهدپيشگان نصارا فرمان نمىدهم، زيرا در دين من پرهيز از خوردن گوشت و تحريم زنان و صومعهنشينى نيست. سياحت امت من روزه و رهبانيت آنان جهاد است. خداى را بپرستيد، به او شرك نورزيد و حج و عمره بهجاآوريد و نماز برپا داريد و زكات دهيد و روزه ماه رمضان بداريد. همانا آنانكه پيش از شما بودند به جهت سختگيرى بر خود هلاك شدند. آنان بر خود سخت گرفتند و خدا بر ايشان سخت گرفت. آن هنگام آيه فوق نازل شد.[29] در آيات 172 بقره/2 و 88 مائده/5 و 51 مؤمنون/23 بر استفاده از امور حلال فرمان داده است. البته انسان به هنگام برخوردارى از نعمتهاى دنيوى نبايد در لذتهاى زودگذر دنيوى فرو رود و در شادمانى افراط كند، زيرا موجب بىتوجهى انسان به آخرت و عمل صالح مىگردد، چنانكه بنىاسرائيل به قارون مالاندوز گفتند: «لا تَفرَح اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الفَرِحين» (قصص/ 28، 76) «فَرِح» صيغه مبالغه و به معناى كسى است كه در شادمانى افراط كند[30]، بنابراين، انسان مىتواند درحالىكه براى آخرت و سراى باقى مىكوشد از نعمتهاى دنيوى نيز برخوردار باشد: «وابتَغِ فيما ءاتـكَ اللّهُ الدّارَ الأخِرَةَ ولا تَنسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنيا» (قصص/28،77)ب. اعتدال در خوردن و آشاميدن:
آيه31 اعراف /7 پس از بيان جواز عمومى خوردن و آشاميدن رعايت اعتدال و پرهيز از پرخورى زيانبار[31] را يادآور شده است: «كُلوا واشرَبوا ولاتُسرِفوا اِنَّهُ لايُحِبُّ المُسرِفين». در آيه 32 اعراف/7 خداوند كسانى را كه تفريط كرده[32] و خوراكيها و نوشيدنيهاى لذيذ و گوارا را بر خود حرام كردهاند نكوهش مىكند: «قُلمَن حَرَّمَ زينَةَ اللّهِ الَّتى اَخرَجَ لِعِبادِهِ والطَّيِّبـتِ مِنَ الرِّزقِ قُل هِىَ لِلَّذينَ ءامَنوا فِى الحَيوةِ الدُّنيا خالِصَةً يَومَالقِيـمَةِ». در آيه 141 انعام/6 نيز پس از تجويز خوردن ميوههاى گوناگون از زيادهروى در مصرف (اسراف) نهى كرده است و در آيه 87 مائده/5 هم مؤمنان را از افراط در استفاده از نعمتهاى حلال باز داشته است.[33]افزون بر لزوم ميانهروى در خوردن و آشاميدن بايد در مصرف مال در همه امور زندگى اعتدال داشت، چنانكه بسيارى از مفسران براى اسراف در آيات فوق معنايى وسيع قائل شدهاند; آنان مواردى مانند تضييع و اتلاف مال، عدم استفاده از سرمايه[34]، مصرف بيش از حدّ درآمد[35] و مصرف بيش از حدّ نياز[36] را از مصاديق اسراف و خروج از ميانهروى برشمردهاند. برخى از آيه 87 مائده/5 نيز استفاده كردهاند كه در بهرهگيرى از امور حلال نبايد از حد تجاوز كرد: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا تُحَرِّموا طَيِّبـتِ ما اَحَلَّ اللّهُ لَكُم ولاتَعتَدوا اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ المُعتَدين».
ج. اعتدال در انفاق:
برگزيدن ميانهروى و حدّ وسط در انفاق از ويژگيهاى «عبادالرحمان» شمرده شده است; آنان در انفاق نه اسراف مىكنند و نه تنگ مىگيرند، بلكه در ميان اسراف (افراط) و اقتار (تفريط) راه ميانه را برمىگزينند: «والَّذينَ اِذا اَنفَقوا لَم يُسرِفوا ولَم يَقتُروا وكانَ بَينَ ذلِكَ قَوامـا» (فرقان/25،67) بر پايه روايتى امام صادق(عليه السلام) در تبيين ميانهروى در اين آيه مشتى ريگ برداشت و ابتدا مشت خود را محكم گرفت، بهگونهاى كه چيزى از آن نريخت و فرمود: اين «اقتار» است. سپس مشتى ديگر برداشت و دست خود را گشود و همه را بر زمين ريخت و فرمود: اين اسراف است و در مرتبه سوم مشتى برداشت و بخشى از آن را ريخت و قسمتى را نگاه داشت و فرمود: اين «قوام» است[37]; همچنين قرآن كريم پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)را به رعايت ميانهروى در انفاق فرامىخواند و از او مىخواهد تا دستش را بهگردنش زنجير نكند; يعنى انفاق و بخشش را ترك نكند و در عين حال اهل گشاده دستى و اسراف هم نباشد، بهگونهاى كه بر اثر ندارى و ناچارى از فعاليت باز ماند و خود را سرزنش كند: «ولاتَجعَل يَدَكَ مَغلولَةً اِلى عُنُقِكَ ولاتَبسُطها كُلَّ البَسطِ فَتَقعُدَ مَلومـًا مَحسورا» (اسراء/17،29) برخى مفسران در توضيح اين آيه گفتهاند: انفاق و صرف مال، در يك سوى آن بخلوآز است كه براى نيازمندان و حتى صاحبمال زيانبار است، زيرا موجب نفرت متقابل مردم و صاحب مال از يكديگر مىشود و در سوى ديگر آن تبذير و اسراف است كه آن نيز زيانبار است، زيرا مال به دست نيازمند نمىرسد و درمسير شايسته و مناسب هزينه نمىگردد و صرف مال در جايگاه مناسب آن، وضعيت ميانهاى است كه مطلوب است و از مجموع دو نهى آيه استفاده مىشود.[38]بسيارى از مفسران گفتهاند: گشادهدستى زياد اگر موجب ناتوانى شخص از پرداختن به ديگر تكاليف گردد از مصاديق اسراف در انفاق شمردهمىشود.[39]
قرآن در آيه 219 بقره/2 نيز به انفاق مازاد بر نيازمندى سفارش مىكند[40]: «و يَسـَلونَكَ ماذَا يُنفِقونَ قُلِ العَفو» در شأن نزول آيه 141 انعام/6 گفتهاند كه شمارى از مسلمانان بيش از حد انفاق مىكردند، بهگونهاى كه خود در اداره زندگى با مشكل مواجه مىشدند و خداوند با نهى«لاتُسرِفوا اِنَّهُ لا يُحِبُّ المُسرِفين» آنان را از افراط در انفاق برحذر داشتهاست.[41]
اعتدال در حدود و قصاص و انتقام :
كيفر مجرم و انتقام از او بايد عادلانه و متناسب با جرم باشد. قرآن كريم در صورت ارتكاب قتل عمد براى ولىّ مقتول، حق قصاص قرار داده و در اجراى حكم براى ولىّ دم افراط و خروج از اعتدال را جايز ندانسته است: «و مَن قُتِلَ مَظلومـًا فَقَد جَعَلنا لِوَليِّهِ سُلطـنـًا فَلا يُسرِف فِى القَتلِ اِنَّهُ كانَ مَنصورا» (اسراء/17،33) و چون اعتدال در اين مورد لازم است جايز نيست به جز قاتل، شخص ديگرى كشته شود[42] يا در برابر يك قتل بيش از يك نفر قصاص شود[43]، مگر در صورتى كه چند نفر در قتل مشاركت داشته باشند; همچنين پرهيز از افراط در اين زمينه اقتضا دارد كه كشتن قاتل به شيوهاى دردناكتر از كشتن مقتول نباشد[44]، بدن قاتل پس از كشته شدن مثله نشود[45]، حكم قصاص پيش از صدور حكم قاضى اجرا نگردد[46] و پس از گرفتن ديه، قاتل كشته نشود.[47] بر اساس آيات 39ـ40 شورى/ 42 انتقام از ستمگر جايز شمرده شده است. البته لازم است انتقام به مقدار ستم باشد و از افراط پرهيز گردد; ولى با وجود جواز انتقام، خداوند متعالى به عفو و گذشت سفارش كرده است[48]: «والَّذينَ اِذا اَصابَهُمُ البَغىُ هُم يَنتَصِرون * و جَزؤُا سَيِّئَة سَيِّئَةٌ مِثلُها فَمَن عَفا واَصلَحَ فَاَجرُهُ عَلَى اللّهِ اِنَّهُ لا يُحِبُّ الظّــلِمين» قرآن كريم همچنين مقابله به مثل در صورت تجاوز مشركان در ماههاى حرام را جايز شمرده است، با اين حال به رعايت تقوا و خارجنشدن از مسير اعتدال هشدار داده است[49]: «فَمَنِ اعتَدى عَلَيكُم فاعتَدوا عَلَيهِ بِمِثلِ مَااعتَدى عَلَيكُم واتَّقوا اللّه» (بقره/ 2، 193); همچنين خشم و كينه نسبت به گروهى نبايد زمينه تجاوز و ستم به آنان شود، هرچند از مشركان باشند[50]:«ولايَجرِمَنَّكُم شَنَـانُ قَوم اَن صَدّوكُم عَنِ المَسجِدِ الحَرامِ اَن تَعتَدوا» (مائده/5،2)عوامل خروج از اعتدال
1. جهل:
بر اساس آيه 55 نمل/27 لوط(عليه السلام)جهالت قوم خود را عامل خروج آنان از اعتدال و گرايش آنان به همجنسبازى معرفى مىكند: «اَئِنَّكُم لَتَأتونَ الرِّجالَ شَهوَةً مِن دونِ النِّساءِ بَل اَنتُم قَومٌتَجهَلون».2. تمايلات نفسانى:
قرآن كريم افراطگرايان را پيرو هواى نفس خويش معرفى مىكند: «ولا تُطِعْ مَن اَغفَلنا قَلبَهُ عَن ذِكرِنا واتَّبَعَ هَوهُ وكانَ اَمرُهُ فُرُطـا» (كهف/18،28)، چنانكه هواپرستى را عامل انحراف جنسى شمرده است: «و يُريدُ الَّذينَ يَتَّبِعونَ الشَّهَوتِ اَن تَميلوا مَيلاً عَظيما» (نساء/4،27); همچنين قرآن از مسيحيان مىخواهد كه در دين خود غلوّ نكنند و در پى هوا و هوس يهوديان كه در دين خود غلوّ كرده و از حدّ اعتدال خارج شدهاند حركت نكنند: «قُل يـاَهلَ الكِتـبِ لا تَغلوا فى دينِكُم غَيرَ الحَقِّ ولا تَتَّبِعوا اَهواءَ قَوم قَد ضَلّوا مِن قَبلُ واَضَلّوا كَثيرًا وضَلّوا عَن سَواءِ السَّبيل» (مائده/5،77)3. غفلت از ياد خدا:
در آيه 28 كهف/18 افراط گرايان را غافل از ياد خدا معرفى مىكند: «ولا تُطِع مَن اَغفَلنا قَلبَهُ عَن ذِكرِنا واتَّبَعَ هَوهُ وكانَ اَمرُهُ فُرُطـا».بازتاب آيات اعتدال در اخلاق اسلامى:
توجه ويژه آيات و روايات به موضوع اعتدال گرچه در قالب كليد واژههاى ديگرى چون «قوام»، «قصد» و «استقامت» صورت گرفته، با اين حال زمينهساز پيدايش اصطلاح اعتدال و طرح جدى آن در دانش اخلاق بوده است. دانشمندان اخلاق براى هر خصلت روحى دو حالت افراط و تفريط در نظر گرفته و ميانهروى در آن خصلت را اعتدال ناميده[51] و آن را منشأ فضايل چهارگانه در علم اخلاق برشمردهاند. به گفته آنان انسان داراى قواى چهارگانه عقل نظرى، عقل عملى، غضب و شهوت است و سعادت و كمال انسان در اين است كه اين قوا را از افراط و تفريط نگه داشته و در زندگى تعادل آنها را حفظ كند. در نتيجه اين تعادل، از قوه عاقله «حكمت» پديد مىآيد و از قوه عامله (عقل عملى) «عدالت» و از تعادل نيروى غضب، «شجاعت» و از تعادل نيروى شهوت «عفت» و پاكدامنى به دست مىآيد و اعتدال سه قوه اخير در صورتى است كه مطيع اوامر و نواهى عقل نظرى باشند.[52] البته برخى عدالت را تعادل و كمال همه قواى چهارگانه و حكمت را كمال عقل عملى دانستهاند[53]، ازاينرو در صورت گرفتار آمدن به هريك از صفات ناشايست، راه درمان را با تقويت صفت مقابل تا حدّ رسيدن به حالت اعتدال دانستهاند.[54] در اين ميان واجبات شرعى مانند روزه و انفاق، و باورهاى دينى مانند توكل و زهد نقش بسزايى ايفامىكنند[55]، بنابراين، معيار اعتدال، عقل و شرع معرفى شده[56] و در واقع حالت اعتدال همان پايبندى به كتاب و سنت در رفتار و گفتار شمرده شده است[57] كه آياتى همچون «فاستَقِم كَما اُمِرتَ» (هود/11،112) و «اِهدِنَا الصِّراطَ المُستَقيم» (حمد/1،6) به آن اشاره دارند[58]; همچنين از اين آيات برمىآيد كه انسان بر اثر سير و سلوك اخلاقى همواره مىتواند به اعتدال كامل نزديكتر شود، گرچه كاملا به آن دست نيابد[59]، بنابراين، راه سلوك همواره امتداد داشته و از مرحلهاى به مرحلهاى متعالىتر صعود مىكند; همچنين در اخلاق اجتماعى مفهوم عدالت با اين پيش فرض كه عدل به معناى استوارى در راه حق و نلغزيدن به سوى باطل است، به حالت اعتدال تفسير شده است.[60] در نگاهى كلى به مبحث اعتدال در اخلاق اسلامى مىتوان از آن به عنوان حالت ثبات و سلامت روح و روان آدمى ياد كرد[61] كه هماهنگى ميان خلقيات و رفتار انسان و در نتيجه آرامش و اطمينان را در پى دارد[62]، بنابراين هرگونه اضطراب و پيدايش صفات نكوهيده اخلاقى مانند ترس و نفاق و جهل بر اثر خروج از حالت اعتدال رخ مىدهد.[63]منابع
احكام القرآن، جصاص; اغاثة اللهفان من مصايد الشيطان; امراض القلوب; بحارالانوار; التبيان فى تفسيرالقرآن; التحقيق فى كلمات القرآن الكريم; تشريح الافلاك; التعريفات; تفسير التحرير و التنوير; تفسير راهنما; تفسير العياشى; تفسيرالقرآن العظيم، ابنابى حاتم; تفسيرالقمى; التفسير الكاشف; التفسير الكبير; تفسير كنزالدقائق و بحرالغرائب; تفسيرالمراغى; تفسير المنار; تفسير نمونه; التوقيف على مهمات التعاريف; جامعالبيان عنتأويل آى القرآن; جامع السعادات; الحكمة المتعالية فىالاسفار العقلية الاربعه; الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور; روض الجنان و روح الجنان; روضة المحبين و نزهةالمشتاقين; غرر الحكم و درر الكلم; القاموسالمحيط; الكافى; كتاب الاستقامه; الكشاف; كشفالاسرار و عدة الابرار; لسان العرب; لغتنامه; مجمعالبيان فى تفسير القرآن; مدارج السالكين; معارجالقدس فى مدارج معرفةالنفس; مفتاح دارالسعاده; مفردات الفاظ القرآن; موسوعة كشاف اصطلاحات الفنون و العلوم; الميزان فى تفسيرالقرآن; النكت و العيون، ماوردى; نهجالبلاغه.على خراسانى
[1]. لسان العرب، ج9، ص85; القاموسالمحيط، ج4، ص20، «عدل».
[2]. مفردات، ص553، «عدل».
[3]. التحقيق، ج9، ص61ـ62، «فرط».
[4]. التوقيف، ج1، ص556; مفردات، ص636، «فسد».
[5]. التعريفات، ص38.
[6]. التوقيف، ج1، ص431: مفتاح دارالسعاده، ج1، ص194ـ195.
[7]. كشاف اصطلاحات الفنون، ج1، ص777ـ778.
[8]. همان، ص777.
[9]. نهجالبلاغه، خطبه 94، 103، 195، 222; نامه 21، 31، حكمت 140.
[10]. مجمعالبيان، ج10، ص755; التفسير الكبير، ج31، ص192.
[11]. التحقيق، ج2، ص294ـ295، «حنف».
[12]. همان.
[13]. التحقيق، ج6، ص280.
[14]. راهنما، ج4، ص488.
[15]. نهج البلاغه، خطبه 195.
[16]. مجمعالبيان، ج6، ص693; نمونه، ج12، ص342.
[17]. الكاشف، ج5، ص40.
[18]. تفسيرالمنار، ج2، ص4ـ5; الميزان، ج1، ص315; نمونه، ج1، ص487.
[19]. الكاشف، ج1، ص224.
[20]. تفسير عياشى، ج1، ص195; بحارالانوار، ج24، ص153.
[21]. تفسير مراغى، مج1، ج3، ص118.
[22]. مجمع البيان، ج2، ص885.
[23]. روضالجنان، ج3، ص230; كشفالاسرار، ج1، ص518.
[24]. غررالحكم، ج1، ص324.
[25]. تفسير قمى، ج2، ص57; كنزالدقائق، ج8، ص284; الميزان، ج14، ص125.
[26]. الدرالمنثور، ج5، ص549.
[27]. التبيان، ج4، ص296; تفسير ماوردى، ج2، ص179.
[28]. مجمع البيان، ج9، ص365ـ366; نمونه، ج23، ص385.
[29]. مجمعالبيان، ج3، ص364; الدرالمنثور، ج3، ص139ـ146.
[30]. التبيان، ج8، ص177; التحرير والتنوير، ج20، ص178.
[31]. احكامالقرآن، جصاص، ج3، ص52; مجمعالبيان، ج4، ص638.
[32]. جامع البيان، مج5، ج8، ص214; تفسير المنار، ج8، ص388.
[33]. مجمعالبيان، ج4، ص578ـ579; تفسير مراغى، ج7، ص11.
[34]. تفسير مراغى، ج8، ص134ـ135.
[35]. تفسير مراغى، ج8، ص134ـ135.
[36]. تفسير مراغى، ج8، ص134ـ135.
[37]. الكافى، ج2،ص54; كنزالعرفان، ج9، ص425ـ426.
[38]. التحرير والتنوير، ج13، ص84.
[39]. الكشاف، ج2، ص73; مجمعالبيان، ج7، ص280; ج6، ص635.
[40]. مجمعالبيان، ج2، ص558.
[41]. جامعالبيان، مج5، ج8، ص81ـ82; تفسير عياشى، ج1، ص379; مجمعالبيان، ج4، ص578.
[42]. تفسير ماوردى، ج3، ص241; التبيان، ج6، ص474.
[43]. تفسير ماوردى، ج3، ص241; التبيان، ج6، ص474; التفسير الكبير، ج20، ص203.
[44]. جامعالبيان، مج9، ج15، ص106; الدرالمنثور، ج5، ص283.
[45]. جامع البيان، مج9، ج15، ص105; تفسير ماوردى، ج3، ص241.
[46]. تفسير ابنابى حاتم، ج7، ص329; الدرالمنثور، ج5، ص284.
[47]. تفسير ماوردى، ج3، ص241.
[48]. مجمع البيان، ج9، ص51.
[49]. الميزان، ج2، ص63.
[50]. راهنما، ج4، ص227.
[51]. امراض القلوب، ج1، ص30; مدارج السالكين، ج1، ص404; اغاثة اللهفان، ج1، ص16.
[52]. اسفار، ج4، ص116; جامعالسعادات، ج1، ص37، 68، 84، 93.
[53]. جامع السعادات، ج1، ص92.
[54]. معارج القدس، ص78، 82ـ83.
[55]. روضة المحبين، ج1، ص220.
[56]. معارجالقدس، ص88ـ89.
[57]. كتاب الاستقامه، ج1، ص3.
[58]. معارج القدس، ص88.
[59]. امراض القلوب، ج1، ص7; معارج القدس، ص88.
[60]. التعريفات، ص192; امراضالقلوب، ج1، ص6.
[61]. التوقيف، ج1، ص478; التعريفات، ص182.
[62]. التوقيف، ج1، ص485.
[63]. مفردات، ص537ـ538، «ظلم»، ص636، «فسد»; التوقيف، ج1، ص649.