اِصطِفاء: گزينش شخص يا چيزى براى خالص ساختن از آلودگى و كدورت
واژه اصطفاء از باب افتعال و از ريشه «صـفـ و» است. لغويان صفو را به معناى ضد كدر[1]، خلوص شىء از آميختگى با غير خود يا از آلودگى و كدورت[2] و نيز بهترين هر چيز دانستهاند.[3] با توجه به دلالت باب افتعال بر گزينش و اختيار[4]، اصطفاء به معناى برگزيدن شخص يا چيزى براى خالص كردن آن از آلودگى و كدورت است.[5]اصطفاء در قرآن به معناى صاف كردن شخص يا چيزى از آلودگى است; خواه به نحو دفع (ايجاد شئ خالص) يا رفع (خالص ساختن شئ).[6] اصطفاء گاهى با حرفِ عَلى متعدى مىشود كه در اين صورت متضمن معناى تفضيل[7] و در جايى است كه در مقام سنجش بين دو يا چند چيزباشد.
در قرآن كريم مشتقات واژه «صفو» 18 بار بهكار رفته كه 6 مورد آن به موضوع اصطفاء مربوط است و آن مواردعبارت است از: اصطفاى ابراهيم*(عليه السلام) در دنيا از جانب خداوند(بقره/2،130)، اصطفاى مريم*(عليها السلام) و پاك ساختن وى از سوى خداوند (آلعمران/3،42)، اصطفاى برخى از فرشتگان* و انسانها به عنوان رسولان الهى (حجّ/22،75)، فرستادن درود بر بندگان مصطفاى الهى (نمل/27،59)، دادن ميراث كتاب به بندگان مصطفا از سوى خداوند (فاطر/35،33) و مصطفا بودن ابراهيم، اسحق* و يعقوب*(عليهم السلام)در نزد خداوند. (ص/38،47)
آيات ديگرى نيز بدون واژه اصطفاء با اين موضوع پيوند دارد; مانند: آيه 3 زمر/39 كه در آن آمده: دين خالص براى خداوند است و آيه 46 ص/38 كه در آن خداوند مىفرمايد: ابراهيم، اسحق و يعقوب را با ياد آخرت خالص گردانيديم و نيز آياتى كه بهگونهاى از بندگان مخلَص (به فتح) خداوند ياد كرده است. (حجر/15،40; صافّات/37، 40، 74، 128، 160، 169; ص/38،83)
حقيقت اصطفاء و اختصاص آن به خداوند:
حقيقت اصطفاء برگزيدن و اختصاص دادن شخص به حالتى خالص و خالى از آلودگى است; حالتى كه ملاك گزينش رسولانى از ميان انسانها و فرشتگان از سوى خداوند است: «اَللّهُ يَصطَفى مِنَ المَلـئِكَةِ رُسُلاً ومِنَ النّاسِ...». (حجّ/22،75)اصطفاى الهى در اشخاص، هم به معناى گزينش شخص است براى اينكه او را ذاتاً صافى و بىآلايش قرار دهد و هم بدين معناست كه وسائل هدايت وى را فراهم ساخته، او را در مسير خلوص يارى و توفيق دهد. البته چون كارهاى خداوند حكيمانه است، كسانى را كه خدا براى خالص شدن برمىگزيند، از صلاحيت لازم براى گزينش برخوردارند: «اَللّهُ اَعلَمُ حَيثُ يَجعَلُ رِسالَتَهُ» (انعام/6،124) شايان ذكر است كه معناى مذكور براى اصطفاء تنها به مرتبه خاصى از آن اختصاص دارد و گرنه بر اساس گفته برخى، با توجه به آيه 47 ص/38 اصطفاء در معناى عام، آن است كه خداوند دل بنده را براى معرفت خود فارغ گرداند، تا از رهگذر معرفت، صفاى خود را در آن بگستراند. در اين معنا همه مؤمنان از خاص و عام، عاصى و مطيع و ولىّ و نبىّشريكاند.[8]
اصطفاء همچنين برگزيدن و اختصاص دادن چيزى مانند دين به حالت خلوص از پيرايههاست: «اَلا لِلّهِ الدّينُ الخالِصُ». (زمر/39،3) بهكار بردن واژه اصطفاء در قرآن كريم از نيكى بيان و زيبايى آن است، زيرا حقيقتى از سنخ معقول به امرى محسوس تمثيل گرديده است; يعنى خداوند خلوص برگزيدگان را به خلوص شىء صافى و بىآلايش و آلودگى مَثَل زده است.[9]
اصطفاء ويژه خداوند است. در آيه «اَللّهُ يَصطَفى مِنَ المَلـئِكَةِ رُسُلاً ومِنَ النّاسِ اِنَّ اللّهَ سَميعٌ بَصير» (حجّ/22،75) تقدم مسند اليه (الله) بر خبرى كه فعل است (يصطفى) مفيد اختصاص است.[10] ظاهر و سياق ديگر آيات اصطفاء و برخى آيات مرتبط با آن نيز مؤيد اختصاص اصطفاء به خداوند است; مانند آيه 130 بقره/2. علم خداوند به حقايق آفريدگان خويش و آشكار بودن حقيقت برگزيدگان براى وى سرّ اين اختصاص دانسته شده است.[11] تعبير«عِندَنا» در آيه «واِنَّهُم عِندَنا لَمِنَ المُصطَفَينَ الاَخيار» (ص/38،47) نيز اشاره دارد به اينكه انبيا نزد خداوند از برگزيدگان هستند; نه نزد مردم، زيرا مردم در ارزيابيهاى خود دچار اشتباه شده، انواع مسامحه و چشم پوشى را در آن روا مىدارند[12]; ولى خداوند به همه چيزاحاطه علمى دارد. ذكر صفات «سميع» و «بصير» براى خداوند در پايان آيه 75 حجّ/22 و نيز آيه بعد از آنكه بيانگر آگاهى و علم خداوند به احوال آينده و گذشته پيامبران و بازگشت همه امور به علم همراه با تدبير اوست: «يَعلَمُ ما بَينَ اَيديهِم وما خَلفَهُم واِلَى اللّهِ تُرجَعُالاُمور» همه نشان اين است كه برگزيدن، به علم و آگاهى كامل و نامحدود نياز دارد.[13] عقل نيز به دليل نامحدود بودن علم خدا اصطفاء را مختص او مىداند.
افزون بر اختصاص اصطفاى اشخاص به خدا، برگزيدن دين و شريعت و قانون زندگى براى بشر نيز با توجه به آيه132 بقره/2 به خدا اختصاص دارد: «اِنَّ اللّهَ اصطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَموتُنَّ اِلاّ واَنتُم مُسلِمون». اين اختصاص از آيه «اَلا لِلّهِ الدّينُ الخالِصُ» (زمر/39،3) نيز استفاده مىشود.
رابطه اصطفاء با نبوت و عصمت:
بر اساس آيه «واِنَّهُم عِندَنا لَمِنَ المُصطَفَينَ الاَخيار» (ص/38،47) همه پيامبران برگزيدگان الهىاند; ولى نمىتوان گفت هر برگزيدهاى نبىّ است، زيرا مفسران مقصود از برگزيدگان در آيه «ثُمَّ اَورَثنَا الكِتـبَ الَّذينَ اصطَفَينا مِن عِبادِنا...» (فاطر/35،32) را همه امت اسلام، يا گروهى خاص ازايشان (عالمان يا خصوص فرزندان حضرت فاطمه(عليها السلام)) دانستهاند[14]; نه پيامبران گذشته، زيرا در آيه پيش از آن (فاطر/35،31) سخن از وحى كردن قرآن به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و تصديق كتب پيشين است و در اين آيه (فاطر/35،32) سخن از ميراث همان كتاب است، ازاينرو «ثُمَّ» در اين آيه براى بيان تراخى رتبى و الف و لام «الكِتـبَ» براى عهد است.[15]حضرت مريم(عليها السلام) نيز طبق آيه «واِذ قالَتِ المَلـئِكَةُ يـمَريَمُ اِنَّ اللّهَ اصطَفـكِ وطَهَّرَكِ...» (آلعمران/3،42) از برگزيدگان الهى است. برخى از مفسران اصطفاى الهى را دليل بر نبوت* دانسته[16] و با توجه به فراوانى استعمال آن در مورد انبيا[17] از آيه ياد شده (آلعمران/3،42) نبوت* حضرت مريم(عليها السلام) را استفاده كردهاند.[18] آيات 109 يوسف/12; 43 نحل /16 و 7 انبياء /21 كه بيانگر اختصاص پيامبرى و رسالت به مردان است[19] اين برداشت را رد مىكند.
برگزيده شدن از جانب پروردگار نشانه صفاى باطن و عصمت* و نزاهت برگزيدگان است، زيرا آيات اصطفاء در خصوص پيامبران بر عصمت و نزاهت آنان دلالت دارد.[20] يكى از آن آيات آيه 47ص /38 است. در اين آيه عصمت برگزيدگان الهى به دو طريق بيان شده است:
1. برگزيده بودن آنان نزد خدا; تعبير «عِندَنا» به اين سؤال پاسخ مىدهد كه چرا اصطفاء بر عصمت دلالت مىكند، زيرا اين تعبير بيانگر علم و آگاهى خدا به حقيقت برگزيدگان است و نيكى آنان را نزد خدا بيان مىكند و كاملا روشن است كه برگزيدگان و نيكان نزد خدا حتماً معصوم و باطناً نيك هستند و گرنه برگزيده نمىشدند.[21]
2. استعمال الفاظ «المُصطَفَينَ» و «الاَخيار» بهصورت مطلق، زيرا هرگاه انسانى مصطفاى مطلق و خير مطلق باشد حتماً معصوم بوده، ازهرگونه شر مبرّاست.[22] آيه ديگر 33 آلعمران/3 است كه اصطفاى در آن در روايات به عصمت تفسير شده است: «اِنَّ اللّهَ اصطَفى ءادَمَ...».[23]ممكن است از مطلق بودن طهارت در آيه 42 آلعمران/3 عصمت حضرت مريم(عليها السلام) استفاده شود، گرچه وى از پيامبران به شمار نمىآيد.[24]
برگزيدگان:
در قرآن گاه بهصورت مشخص از برگزيدگان نام برده شده است; مانند: حضرت ابراهيم، مريم، اسحاق و يعقوب، و گاه بهصورت كلى به حلقهها و سلسلههاى برگزيدگان اشاره دارد[25] و با توجه به روايات و شأن نزول آيات، مصداق آن مشخص مىشود; مانند: آيه 75 حجّ/22 كه به برگزيده بودن رسولان الهى از فرشتگان و مردم اشاره دارد: «اَللّهُ يَصطَفى مِنَ المَلـئِكَةِ رُسُلاً ومِنَ النّاسِ» و آيه 59 نمل/27 كه مقصود از برگزيدگان در آن، پيامبران يا حجّتهاى خدا بر خلقش، يعنى آل* محمد(صلى الله عليه وآله)هستند[26]: «قُلِ الحَمدُ لِلّهِ وسَلـمٌ عَلى عِبادِهِ الَّذينَ اصطَفى...».در تعيين برگزيدگان در آيه 32 فاطر/ 35: «ثُمَّ اَورَثنَا الكِتـبَ الَّذينَ اصطَفَينا مِن عِبادِنا فَمِنهُم ظالِمٌ لِنَفسِهِ ومِنهُم مُقتَصِدٌ ومِنهُم سابِقٌ» نظراتى ارائه شده[27] كه مجموعاً در 5 دسته قابل گزارشاست:
1. آيه مزبور درباره پيامبران است. ارائه كنندگان اين نظريه با توجه به صدر آيه كه در آن سخن از ميراث كتاب است و به دليل آيه 16 نمل/27: «وورِثَ سُلَيمـنُ داوودَ» و آيه 6 مريم/19: «يَرِثُنى ويَرِثُ مِن ءالِ يَعقوبَ» كه بر ارثبرى پيامبران از يكديگر دلالت دارد[28] مراد از برگزيدگان در آيه را پيامبران دانسته[29] و بر اساس ظاهر آيه گروههاى سهگانه مذكور در ذيل آيه را از پيامبران مىدانند و در پاسخ اين اشكال كه چگونه مىشود برخى پيامبران ظالم باشند به آياتى نظير 23 اعراف/7: «قالا رَبَّنا ظَـلَمنا اَنفُسَنا» كه درباره حضرت آدم و حوّاست استناد كردهاند.[30] اين برداشت درست نيست، زيرا با نگرشى گذرا به آيات بسيارى كه در مورد ظالمان است و مفاد آن اين است كه هدايت خدا (بقره/2،285) و عهد الهى (بقره/2،124) شامل آنان نمىشود، لعنت خدا بر آنان است (هود/11،18)، جايگاه آنان در آتش است (آلعمران/3،151) و خداوند براى آنان عذابى دردناك مهيا كرده است (فرقان/25،37) كاملاً واضح مىشود كه نسبت دادن ظلم به انبيا(عليهم السلام)به هيچ وجه روا نيست[31] و اگر انبيا، خود را ظالم شمردهاند در مقام بندگى و انقطاع الىالله و اظهار نياز به غفران و رحمت پروردگار بوده است و اين خضوع و خشوع، خود از مقامات بندگى است، افزون بر اين، خداوند درباره ظالمان فرموده است: آنان را دوست ندارد: «واللّهُ لا يُحِبُّ الظّــلِمين» (آلعمران/ 3،57) و در آياتى فراوان از پيامبران باعنوان «بندگان صالح» (انعام/6،85; انبياء/21،86)، «مخلَص» (يوسف/12،24; مريم/19،51)، «مُصْطَفَيْن» (ص /38،47)، «اخيار» (ص/38،48) و با صفات خوب ديگرى (مريم/19،13; صافّات/37،80) كه همه منافى با ظلم است ياد كرده است. آيه 19 اعراف/7: «ولاتَقرَبا هـذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكونا مِنَ الظّــلِمين» به ترك اولى و ارتكاب نهى تنزيهى از سوى حضرت آدم اشاره دارد[32] و طبق روايتى از امامرضا(عليه السلام)، آدم پس از توبه و هبوط به زمين معصوم بوده است[33]، زيرا آيه 33 آلعمران/3 به برگزيدگى وى از سوى خداوند اشاره دارد و برگزيدگى نشانه عصمت است و در صورت ظالم بودن آدم و معصوم نبودن وى خداوند او را بر نمىگزيد. تفسير ظلم به ارتكاب گناه صغيره نيز با عصمت انبيا سازگار نيست. برخى تفسيرى كاملاً مخالف با ظاهر «ظالِمٌ لِنَفسِهِ» ارائه و آن را به زاهد در دنيا تفسير كرده و گفتهاند: انسان با ترك لذّتهاى نفسانى بر نفس خويش ستم مىكند و اين نشان از معرفت و محبت او دارد.[34]
2. مراد از صدر آيه: «ثُمَّ اَورَثنَا الكِتـبَ الَّذينَ اصطَفَينا مِن عِبادِنا» پيامبراناند كه وارثان كتاباند و تقسيمبندى ذيل آيه:«فَمِنهُم ظالِمٌ لِنَفسِهِ...» در ارتباط با ذريّه پيامبران يا امت آنان[35] يا امت اسلام[36] است.
3. برگزيدگان در آيه مورد بحث كسانى هستند كه در آيه 33 آلعمران/ 3: «اِنَّ اللّهَ اصطَفى ءادَمَ ونوحـًا وءالَ اِبرهيمَ وءالَ عِمرنَ عَلَى العــلَمين» به عنوان برگزيده شناسانده شدهاند.[37]
4. برگزيدگان در آيه امت پيامبر اسلاماند، يا به دليل روايت «العلماء ورثة الأنبياء» تنها عالمان امتاند يا اينكه صدر آيه: «ثُمَّ اَورَثنَا الكِتـبَ الَّذينَ اصطَفَينا مِن عِبادِنا» درباره عالمان است و ذيل آن: «فَمِنهُم ظالِمٌ لِنَفسِهِ...» مربوط به ساير امت اسلاماست.[38]
5. برگزيدگان در آيه، ذريّه پيامبر اسلام، يعنى فرزندان حضرت فاطمه(عليها السلام)هستند[39] كه اين مطلب در رواياتى مستفيض بيان شده است[40]; از امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) نقل شده كه آيه ويژه ماست و تنها ما مقصود از آيه هستيم.[41] از امام رضا(عليه السلام)نيز روايت شده كه مقصود از «ثُمَّ اَورَثنَا الكِتـبَ الَّذينَ اصطَفَينا مِن عِبادِنا» فرزندان حضرت فاطمه(عليها السلام) و از «سابِقٌ بِالخَيرتِ» امام معصوم و از «مُقتَصِدٌ» عارف به امام معصوم و از «ظالِمٌ لِنَفسِهِ» كسى است كه امام را نمىشناسد.[42] برخى اين تفسير را به دليل اينكه ائمه(عليهم السلام)سزاوارترين مردم براى متصف شدن به صفت اصطفاء و به ارث بردن علم انبيا هستند، به واقع نزديكتر دانستهاند، زيرا ايشاناند كه به حفظ قرآن و بيان حقايق آن متعبد و به معارف پنهان قرآن و دقايق آن آشنا هستند و همواره با آن ملازماند، چنانكه حديث متواتر ثقلين كه مورد اتفاق عامّه و خاصّه است نيز بيانگر آن است.[43] از ظاهر آيه و نيز روايات شيعه و سنّى[44] در ارتباط با آن و آيات بعد از آن ـكه مجموعاً بيانگر اين است كه هر سه گروه حتى گروه «ظالِمٌ لِنَفسِهِ» از برگزيدگان، بهشتيان و آمرزيدگاناندـ روشن مىشود كه برگزيدگان در آيه، فرزندان فاطمه(عليها السلام)هستند; نه همه امّت و با توجه به اينكه آنان جزء آلابراهيماند[45] و بر اساس آيات 33ـ34 آلعمران/3 در ضمن گزينش آلابراهيم برگزيده شدهاند، و معناى آيه 32 فاطر/ 35 به ضميمه آيه قبل اين است: اى محمد افزون بر آنكه قرآن را به تو وحى كرديم آن را به ذريه تو نيز ارث داديم; همان بندگان ما كه به هنگام برگزيدن آلابراهيم آنان را نيز در ضمن آلابراهيم برگزيديم.[46] در روايتى از امامباقر(عليه السلام)نقل شده است كه حضرت به ابواسحاق فرمودند: آيه مذكور تنها درباره ماست، «سابِقٌ بِالخَيرتِ» علىبنابىطالب، حسن، حسين و شهيد از ماست، «مُقتَصِدٌ» صائم در نهار و قائم در ليل است و «ظالِمٌ لِنَفسِهِ» در اوست آنچه در مردم است و او آمرزيده است.[47] به قرينه روايات ديگر مراد از شهيد در روايت مذكور، امام معصوم است.[48] از ذيل فرمايش امام (در اوست آنچه در مردم است) معلوم مىشود گروه ويژهاى مراد آيه است; نه همه مردم.
بسيارى از مفسران به اين مسئله توجه كردهاند كه آيا همه گروههاى سه گانه (سابق به خيرات، مقتصد و ظالم لنفسه) يا برخى از آنها جزو برگزيدگاناند؟ در اين زمينه دو نظر وجود دارد:
1. بيشتر مفسران هر سه گروه را از برگزيدگان در آيه مىشمارند.[49]
2. برخى مفسران[50] گروه «ظالِمٌ لِنَفسِهِ» را از برگزيدگان ندانسته، گروههاى سهگانه را تقسيمى براى عباد (بندگان) در آيه دانستهاند; نه براى برگزيدگان از آنها.
اشكال نظريه اول اين است كه برگزيده بودن با ظالم بودن سازگارى ندارد.[51] از اين اشكال مىشود چنين پاسخ داد كه گرچه اصطفاء با ظالم بودن و عدم عصمت سازگارى ندارد، خداوند بر پيامبرش منّت گذاشته و به واسطه حرمت او همه ذريّهاش را كه اولاد فاطمهاند بر گزيده و در واقع مصداق اصطفاء فرزندان معصوم آن حضرت هستند[52] و ديگر فرزندان آن حضرت كه برخى «ظالِمٌ لِنَفسِهِ» نيز هستند به بركت وجود آنها برگزيده شدهاند.[53] گويا خداوند، ظالم بودن و عدم عصمت آنان را به حساب نياورده و از آن چشم پوشيده است. مضمون روايات شيعه، به ويژه روايت امامباقر(عليه السلام)كه درباره «ظالِمٌ لِنَفسِهِ» فرمودهاند: او آمرزيده است و نيز مضمون روايات اهل سنت درباره گروههاى سهگانه بيانگر گذشت و مغفرت الهى نسبت به آنان است.[54] بين مضمون اين روايات و آيات 33ـ35 فاطر/35 كه به داخل شدن گروههاى سهگانه در بهشت و شمول مغفرت و فضل الهى نسبت به آنان اشاره دارد، كاملاً تطابق و تعاضد وجود دارد.
اشكال نظريه دوم اين است كه اضافه «عباد» به «نا» براى تشريف و تكريم[55] است و همانگونه كه ظالم بودن با برگزيدگى سازش ندارد با تشريف و تكريم نيز سازگار نيست[56]، به هر حال با توجه به اينكه آيه درباره فرزندان حضرت فاطمه(عليها السلام)است ممكن است گفته شود مراد از «الَّذينَ اصطَفَينا» فرزندان برگزيده حضرت فاطمه(عليها السلام)، يعنى امامان معصوم(عليهم السلام)و مقصود از «عِبادِنا» همه فرزندان آن حضرت، اعمّ از برگزيده و غير آن است و خداوند براى شرافت و كرامت حضرت فاطمه و فرزندان برگزيدهاش ديگر فرزندانش را كه معصوم نيستند و حتى بعضى از آنان ظالماند تكريم كرده و به خطاب «عِبادِنا» مشرف ساخته است; به ويژه اينكه روايات شيعه و سنى و آيات بعد از آيه مورد بحث (32فاطر/ 35) بيانگر اين است كه گروه ظالم لنفسه نيز به بهشت در مىآيند و آنان خداوند را براى اين تفضّلى كه به آنان كرده سپاسمىگويند.[57]
در تعيين گروههاى سهگانه بيش از 40 قول گوناگون ارائه شده كه بيشتر آنها قابل جمع است[58] و در واقع اختلاف اقوال از بيان مصاديق مختلف و خصوصيات آنها ناشى مىشود.[59]
منابع
التبيان فى تفسير القرآن; التحقيق فى كلمات القرآن الكريم; ترتيب كتاب العين; تفسير التحرير و التنوير; تفسير راهنما; تفسير شبر; تفسير القرآن الكريم، صدرالمتالهين; التفسير الكبير; التفسير المنير فىالعقيدة و الشريعة والمنهج; تفسير موضوعى قرآن كريم; تفسير نمونه; تفسير نورالثقلين; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم; عيون اخبار الرضا(عليه السلام); فرهنگ جامع; قاموس قرآن; الكشاف; كشف المحجوب; مجمع البيان فى تفسيرالقرآن; مفردات الفاظ القرآن; الميزان فى تفسيرالقرآن; نثر طوبى.محمد مهدى خراسانى
[1]. التحقيق، ج6، ص257ـ258; ترتيبالعين، ص452، «صفو»; فرهنگجامع، ج3، ص1687.
[2]. نثر طوبى، ج2، ص49; مفردات، ص487; التحقيق، ج6، ص257، «صفو».
[3]. ترتيبالعين، ص452، «صفو».
[4]. التحقيق، ج6، ص258، «صفو».
[5]. همان، ص259، «صفو».
[6]. مفردات، ص488، «صفو».
[7]. التبيان، ج2، ص440; مجمعالبيان، ج2، ص278; روحالمعانى، مج3، ج3، ص211.
[8]. كشف المحجوب، ص506.
[9]. التبيان، ج3، ص359; مجمعالبيان، ج2، ص277; التفسيرالكبير، ج13، ص176.
[10]. التحرير والتنوير، ج17، ص344.
[11]. التحرير والتنوير; ج17، ص344; التفسيرالكبير، ج13، ص176; تفسير صدرالمتالهين، ج5، ص54.
[12]. نمونه، ج19، ص310.
[13]. التفسير الكبير، ج23، ص70; تفسير قرطبى، ج12، ص66; نمونه، ج14، ص179.
[14]. الكشاف، ج3، ص602; المنير، ج17، ص45.
[15]. الكشاف، ج3،ص612; التفسيرالكبير، ج26، ص24; الميزان، ج17، ص44ـ45.
[16]. التحرير والتنوير، ج3، ص244.
[17]. التفسير الكبير، ج26، ص24.
[18]. تفسير قرطبى، ج4، ص53; التحرير والتنوير، ج3، ص244.
[19]. الميزان، ج11، ص278.
[20]. همان، ج14، ص409.
[21]. نمونه، ج19، ص310.
[22]. همان، ص309ـ310.
[23]. عيوناخبارالرضا(عليه السلام)، ج1، ص390، 398; نورالثقلين، ج1، ص328.
[24]. الميزان، ج3، ص188.
[25]. تفسير موضوعى، ج6، ص90.
[26]. مجمع البيان، ج7، ص393; تفسير شبر، ص333.
[27]. تفسير الكبير، ج26، ص24; روحالمعانى، مج12، ج22، ص288ـ289; الميزان، ج17، ص44ـ45.
[28]. تفسير قرطبى، ج14، ص222; روح المعانى، مج12، ج22، ص290.
[29]. مجمعالبيان، ج8، ص244; التفسيرالكبير، ج26، ص24ـ25; تفسير قرطبى، ج14، ص22.
[30]. التحرير والتنوير، ج20، ص312.
[31]. عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج1، ص390.
[32]. تفسير شبر، ص138.
[33]. نور الثقلين، ج1، ص328; تفسير شبر، ص59; راهنما، ج2، ص401.
[34]. تفسير قرطبى، ج14، ص222.
[35]. تفسير قرطبى، ج14، ص222.
[36]. التفسير الكبير، ج26، ص25ـ26.
[37]. مجمع البيان، ج8، ص244; روح المعانى، مج12، ج22، ص290; الميزان، ج17، ص45.
[38]. جامعالبيان، مج12، ج2، ص159; مجمعالبيان، ج8، ص245; الميزان، ج1، ص45.
[39]. مجمعالبيان، ج8، ص245; روحالمعانى، مج12، ج22، ص289ـ290; الميزان، ج17، ص45.
[40]. الميزان، ج17، ص45.
[41]. مجمعالبيان، ج8، ص245; روحالمعانى، مج12، ج22; ص289; قاموس قرآن، ج4، ص138.
[42]. الكافى، ج1، ص272، ح 3; روحالمعانى، مج12، ج22، ص291; نمونه، ج18، ص263.
[43]. مجمعالبيان، ج8، ص245; روحالمعانى، مج12، ج22، ص289ـ290; الميزان، ج17، ص45.
[44]. كشفالاسرار، ج8، ص186ـ187، 194; مجمعالبيان، ج8، ص245; التحرير والتنوير، ج22، ص315.
[45]. مجمعالبيان، ج8، ص244; روحالمعانى، مج12، ج22، ص290; الميزان، ج17، ص45.
[46]. الميزان، ج17، ص45.
[47]. نورالثقلين، ج4، ص362، ح 80; الميزان، ج17، ص49; قاموس قرآن، ج4، ص138.
[48]. الميزان، ج17، ص49.
[49]. مجمعالبيان، ج8، ص245; التحرير و التنوير، ج22، ص312; الميزان، ج17، ص45.
[50]. همان; التفسيرالكبير، ج26، ص25; تفسير قرطبى، ج14، ص222.
[51]. التبيان، ج2، ص441; مجمع البيان، ج2، ص278; نمونه، ج2، ص520; ج18 ص262.
[52]. روح المعانى، مج12، ج2، ص290; نمونه، ج18، ص263; الميزان، ج17، ص45.
[53]. نورالثقلين، ج4، ص363ـ365.
[54]. الدرالمنثور، ج7، ص23ـ25.
[55]. التفسير الكبير، ج26، ص24; روح المعانى، مج12، ج22، ص290; الميزان، ج17، ص45.
[56]. نمونه، ج18، ص263.
[57]. جامع البيان، مج12، ج22، ص160ـ165; مجمعالبيان، ج8، ص638; روح المعانى، مج12، ج22، ص292.
[58]. روح المعانى، مج12، ج22، ص292.
[59]. نمونه، ج18، ص263.